خطبهی فاطمه در مسجد و مجلس ابوبکر
فدک کجاست و سرانجام آنچه شد؟ دربارهی اینکه فدک کجاست و سرانجام آنچه شد؟ باید گفت: از آنچه که در کتب تاریخ و سیر پیداست، فدک در طول تاریخ فراز و نشیبهای زیادی داشته است. یاقوت حموی میگوید: «و فدک: قریه بالحجاز بینها و بین المدینه یومان و ق
فدك كجاست و سرانجام آنچه شد؟ <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
دربارهي اينكه فدك كجاست و سرانجام آنچه شد؟ بايد گفت: از آنچه كه در كتب تاريخ و سير پيداست، فدك در طول تاريخ فراز و نشيبهاي زيادي داشته است.
ياقوت حموي ميگويد: «و فدك: قريه بالحجاز بينها و بين المدينه يومان و قيل ثلاثه افاءها الله علي رسوله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- في سنه سبع صلحا» [1] سرزمين آباد و حاصل خيزي را كه در نزديك خيبر قرار داشت و فاصلهي آن تا مدينه 140 كيلومتر بود، و بعد از خيبر نقطهي اتكاي يهوديان در حجاز به شمار ميرفت آن را قريه فدك ميناميدند.
[ صفحه 418]
ابن منظور در لسانالعرب از زهري نقل كرده و ميگويد: «فدك قريه بخيبر، و قيل بناحيه الحجاز فيها عين و نخل افاء الله علي نبيه- صلي الله عليه و آله و سلم- و كان علي والعباس- عليهماالسلام-، يتنازعانها و سلمها عمر اليهما فذكر علي رضياللهعنه- صلي الله عليه و آله و سلم- ان النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- كان جعلها في حياته لفاطمه رضياللهعنها» [2] .
فدك دهكدهايست در خيبر و بعضي گفتهاند قريهايست در ناحيهاي از حجاز و در آن چشمه و نخلستاني است كه خداوند آن را بهرهي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- قرار داده است. و بعد از پيامبر علي- عليهالسلام- و عباس بر آن نزاع كردند و عمر آن را به آن دو تسليم كرد و علي- عليهالسلام- فرمود: پيامبر در زمان حيات خود فدك را به فاطمه- سلاماللهعليها- بخشيده است.
فيومي دربارهي فدك ميگويد: «فدك: بفتحتين بلده بينها و بين مدينه النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- يومان و بينها و بين خيبر دون مرحله و هي مما آفاء الله علي رسوله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- و تنازعها علي والعباس في خلافه عمر فقال علي جعلها النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- لفاطمه و ولدها و انكر العباس فسلمها عمر لهما» [3] .
فدك (به فتح فاو دال) شهري بود كه فاصلهي آن تا مدينه النبي- صلي الله عليه و آله- دو روز راه و فاصلهي آن تا خيبر كمتر بود و از آن زمينهايي بود كه خداوند آن را به پيامبرش- صلي الله عليه و آله و سلم- داد و بعد از رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در زمان خلافت عمر، علي- عليهالسلام- و عباس بر سر فدك منازعه كردند و علي- عليهالسلام- فرمود: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلاماللهعليها- و فرزندان او بخشيده است و عباس انكار كرد بعد عمر فدك را به علي- عليهالسلام- و عباس پس داد.
>برگشت فدك
[1] معجم البلدان، ج 4، ص 238، ماده فدك.
[2] لسان العرب، ج 10، ص 203، ماده فدك.
[3] المصباح المنير، ص 465.
برگشت فدك
ابن ابيالحديد و اكثر مورخين از هشام بن زياد آل عثمان ميگويند: «لما ولي عمر بن عبدالعزيز رد فدك علي ولد فاطمه، و كتب الي و اليه علي المدينه- ابوبكر بن عمرو بن
[ صفحه 419]
حزم يامره بذلك، فكتب اليه: ان فاطمه قد ولدت في آل عثمان، و آل فلان و فلان فعلي من ارد منهم؟ فكتب اليه: اما بعد، فاني لو كتبت اليك آمرك ان تذبح شاه الكتبت الي: اجماه ام قرناء، او كتبت اليك ان تذبح بقره لسالتني: مالونها؟ فاذا ورد عليك كتابي هذا فاقسمها في ولد فاطمه- سلاماللهعليها- من علي- عليهالسلام- والسلام» [1] .
هنگامي كه عمر بن عبدالعزيز از خاندان بنياميه، به حكومت رسيد، فدك را به فرزندان و بستگان فاطمه- سلاماللهعليها- رد كرد و نامهاي به والي مدينه ابوبكر بن عمرو بن حزم نوشت و او را مامور اين جريان ساخت، والي مدينه در جواب نامه عمر بن عبدالعزيز نوشت: فرزندان و بستگان فاطمه- سلاماللهعليها- زياد هستند عدهاي از آنها جزء قبيلهي آل عثمان و عدهاي ديگر جزء قبيلههاي مختلف ميباشند، فدك را به كدام يك از آنها رد كنم؟ عمر بن عبدالعزيز از نامه والي مدينه سخت برآشفت و ناراحت شد، و در جواب او نوشت: عجب مامور نابخردي هستي، اگر به تو نامهاي بنويسم و بگويم كه گوسفندي را ذبح كن، در جواب از من سوال ميكني آيا شاخدار باشد و يا بيشاخ؟ و يا اگر به تو نامهاي بنويسم و بگويم گاوي را بكش، از من ميپرسي رنگش چه باشد؟ به محضي كه نامهي من به تو رسيد فدك را بين فرزندان فاطمه- سلاماللهعليها- و علي- عليهالسلام- تقسيم كن.
باز بلاذري از جرير بن عبدالحميد و از مغيره نقل كرده و ميگويد: «ان عمر بن عبدالعزيز جمع بنياميه فقال: ان فدك كانت للنبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم-، فكان ينفق منها، و ياكل، و يعود علي فقراء بنيهاشم، و يزوج ايمهم...» [2] عمر بن عبدالعزيز تمام بنياميه را جمع كرد و به آنها گفت: فدك ملك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود و عايدات آن را خرج ميكرد و به فقراي بنيهاشم ميداد و براي ازدواج فرزندان يتيم آنان مصرف ميفرمود.
و باز هم در همان كتاب ميگويد: هنگاميكه عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد خطبهاي خواند و در آن اظهار داشت: فدك فييء و بهرهي اختصاصي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-
[ صفحه 420]
بود و مسلمانان با تاخت و تاز آن را به دست نياورده بودند و لذا مال خالص پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود.
ياقوت حموي در معجم البلدان ميگويد: «فلما ولي عمر بن عبدالعزيز الخلافه كتب الي عامله بالمدينه يامره برد فدك الي ولد فاطمه رضياللهعنها، فكانت في ايديهم في ايام عمر بن عبدالعزيز، و ايضا يقول كانت سنه 210 امر المامون بدفعها الي ولد فاطمه و كتب الي قثم بن جعفر عامله علي المدينه انه كان رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- اعطي فاطمه- سلاماللهعليها- فدك و تصدق عليها بها... فامر ان يسجل لهم بها، فكتب السجل و قرء علي المامون فقام دعبل الشاعر و انشد: اصبح وجه الزمان قد ضحكا برد مامون هاشم فدكا» [3] .
هنگامي كه عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد، به عاملش در مدينه نامهاي نوشت و به او فرمان داد كه فدك را به فرزندان فاطمه- سلاماللهعليها- رد كند، و در ايام حكومت عمر بن عبدالعزيز فدك در دست آنها بود. و نيز او ميگويد: مامون در سال 210 هجري فرمان داد كه فدك را به فرزندان فاطمه- سلاماللهعليها- واگذار كنند و به قثم بن جعفر فرماندار خود در مدينه نوشت: رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلاماللهعليها- بخشيد و فاطمه- سلاماللهعليها- از درآمد آن به مستمندان كمك مينمود، و باز هم دستور داد كه سند مالكيت فدك را براي آنها به ثبت برساند. وقتي كه سند مالكيت را تنظيم نمودند و براي مامون خواندند، دعبل شاعر معروف در مجلس حاضر بود، از جا حركت كرد و اين شعر را انشا كرد: چهرهي روزگار زماني خندان شد كه مامون فدك را به بنيهاشم رد نمود.
ابن ابيالحديد ميگويد: «فلما ولي عمر بن العزيز الخلافه، كانت اول ظلامه ردها دعا حسن الحسن بن علي بن ابي طالب- عليهالسلام- و قيل: بل دعا علي بن الحسين- عليهالسلام- فردها عليه و كانت بيد اولاد فاطمه- سلاماللهعليها- مده و لايه عمر بن عبد العزيز» [4] .
هنگاميكه عمر بن عبد العزيز به حكومت رسيد، اولين حقي را كه به ذي حق داد
[ صفحه 421]
اين بود كه فدك را به حسن بن حسن بن مثني رد كرد. و بعضي ميگويند كه وي فدك را به علي بن الحسين رد نموده است.
اين جا بايد گفت كه طبق بعضي تواريخ حسن مثني زمان سفاح را درك نكرده بود، زيرا سليمان بن عبدالملك وي را در سنهي 97 مسموم نمود و سفاح فدك را به عبدالله محض، پسر حسن مثني رد كرد.
سمهودي مورخ مشهور عرب ميگويد: «فلما ولي عمر بن عبدالعزيز الخلافه فدفعها الي الحسن بن علي بن ابيطالب، فكان هو القيم عليها، يفرقها في ولد علي، فلما ولي المنصور و خرج علي بنو حسن قبضها عنهم، فلما ولي ابنه المهدي اعادها عليهم ثم قبضها موسي بن الهادي و من بعده الي ايام المامون فجاءه رسول بني علي فطالب بها، فامر ان يسجل لهم بها، فكتب السجل و قرء علي المامون، فقام دعبل و انشد: «اصبح وجه الزمان قد ضحكا برد مامون هاشم فدكا». [5] .
هنگامي كه عمر بن عبدالعزيز حكومت را به دست گرفت به فرماندار مدينه نامه نوشت كه فدك را به فرزندان فاطمه- سلاماللهعليها- واگذار كند، و در زمان حكومت وي فدك در دست بنيفاطمه- سلاماللهعليها- بود، وقتي كه يزيد بن عبدالملك بر خلافت مسلط شد فدك را از فرزندان زهرا- سلاماللهعليها- گرفت و تا انقراض بنياميه در دست امويان بود، اولين حاكم عباسي (ابوالعباس سفاح) فدك را به حسن بن الحسن- واگذار كرد. او قيم فدك بود و عايدات آن را در بين فرزندان اميرالمؤمنين تقسيم ميكرد و بعد از وي چون بني حسن بر منصور شوريدند، او فدك را از آنها گرفت، پس از منصور پسر او مهدي عباسي فدك را به آنها (بنيهاشم) برگردان و سپس موسي هادي (برادر مهدي) فدك را از بنيهاشم گرفت، و تا زمان مامون فدك به دست علويين و بنيهاشم برنگشت، در زمان مامون علويون اجتماع كردند و شخصي را به سوي مامون فرستادند و فدك را از وي مطالبه كردند، مامون دستور داد تا سند مالكيت فدك جهت فرزندان علي- عليهالسلام- و فاطمه- سلاماللهعليها-
[ صفحه 422]
تنظيم شود. سند تنظيم شده در مجلس مامون قرائت شد و در آن مجلس بود كه دعبل شعر مذكور در معجم البلدان را انشا كرد: «چهرهي زمان خندان شد زماني كه مامون فدك را به بنيهاشم پس داد».
و ايضا قال بلاذري: «و كتب بذلك الي قثم بن جعفر عامله علي المدينه، اما بعد، فان اميرالمؤمنين بمكانه من دين الله، و خلافه رسوله- صلي الله عليه و آله و سلم-... و قد كان رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- اعطي فاطمه بنت رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك و تصدق بها عليها و كان ذلك امرا ظاهرا معروفا لا اختلاف فيه بين آل رسولالله و لم تزل تدعي منه ما هو اولي به من صدق عليه فراي اميرالمؤمنين ان يردها الي ورثتها و يسلمها اليهم تقربا الي الله تعالي باقامه حقه و عدله و الي رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- بتنفيذ امره و صدقته فامر باثبات ذلك في دواوينه والكتاب به الي عماله» [6] .
متن سندي كه مامون به عنوان مالكيت بني زهرا نسبت به فدك تنظيم كرد از اين قرار است: به حاكم مدينه (قثم بن جعفر) نوشت: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به دخترش فاطمه- سلاماللهعليها- بخشيد و بر روي تصدق فرمود و اين يك موضوع روشن و آشكاري بود و در بين بستگان و فرزندان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شهرت داشت. پس از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلاماللهعليها- تا هنگامي كه زنده بود نسبت به مالكيت فدك و اينكه او اولي از ديگران است ادعا داشت، و هم اكنون نظر و راي ما بر اين است كه فدك به ورثهي زهرا- سلاماللهعليها- رد شود، و به تو دستور ميدهم كه آن را به محمد بن يحيي بن الحسين بن زيد بن علي بن الحسين- عليهالسلام- واگذار كن، تا خويشان و بستگان خود را با درآمد آن تامين كنند.
ابن ابيالحديد ميگويد: «قال ابوبكر حدثني محمد بن زكريا قال: حدثني مهدي بن سابق قال: جلس المامون للمظالم، فاول رفعه و قعت في يده نظر فيها و بكي و قال للذي علي راسه: ناد اين وكيل فاطمه؟ فقام شيخ عليه دراعه و عمامه و خف تعزي فتقدم فجعل يناظره في فدك والمامون يحتج عليه و هو يحتج علي المامون، ثم امر ان يسجل لهم
[ صفحه 423]
بها، فكتب السجل و قرء عليه فانفذه» [7] .
ابوبكر جوهري گفته است: مامون عباسي روزي براي رسيدگي به مظالم و دادخواهي از محرومين در مسند حكومت نشست و پروندهها را بررسي ميكرد، اولين پروندهاي را كه به دست گرفت به مجرد ديدن آن گريه كرد! و به ماموري كه نزد وي بود فرمان داد: صدا بزن وكيل بنيفاطمه كيست؟ مامور فرمان مامون را اجابت كرد، پير مردي كه ردا به دوش و عمامه بر سر و چكمهاي به پا داشت خود را معرفي كرد، او را نزد مامون بردند و با مامون در مورد فدك مقداري استدلال و احتجاج كرد، عاقبت مامون دستور داد كه سند مالكيت فدك براي بني زهرا تهيه و به وي تسليم گردد، سند تنظيم شده را براي امضا نزد مامون آورند، وقتي كه منشي سند را قرائت ميكرد، دعبل شاعر معروف از جا حركت كرد اشعاري را خواند كه اول آن اين بيت بود:
«اصبح وجه الزمان قد ضحكا
برد مامون هاشم فدكا»
چهرهي روزگار و زمان خندان شد در وقتي كه مامون فدك را به خاندان هاشم برگرداند.
آنچه كه از اين مطلب به دست ميآيد اين است كه مامون بر اساس روايت ابيسعيد خدري كه گفت: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلاماللهعليها- بخشيد، استدلال نموده و بعد دستور رد فدك را داده است.
ولي ابن ابيالحديد از قول سيد مرتضي ميگويد: «فانه رد فدك بعد ان جلس مجلسا مشهورا حكم فيه بين خصمين نصبهما، احدهما لفاطمه و الاخر لابيبكر و ردها بعد قيام الحجه و وضوح الامر». [8] مامون فدك را وقتي به فرزندان زهرا- سلاماللهعليها- پس داد كه جلسهي نمايشي محاكمهاي بين ابوبكر و فاطمه- سلاماللهعليها- تشيكل داد و دو نفر را كه يكي نقش ابوبكر و ديگري نقش وكيل فاطمه- سلاماللهعليها- را ايفا ميكردند به حضور طلب كرد و بعد از محاكمه و استدلال آنها و ثبوت حق وكيل زهرا- سلاماللهعليها- دستور داد فدك به ورثهي واگذار شود.
آنچه كه از گفتار فوق نتيجه ميگيريم اين است كه فدك در دست زهرا- سلاماللهعليها-
[ صفحه 424]
بوده و نيز مالكيت حقيقي و قطعي وي نسبت به فدك يك مسئلهي معلوم و روشن بوده است. فاطمه- سلاماللهعليها- كه طاهره و صديقه بود و طهارت او را خدا بيان فرموده، تا آخرين لحظات شهادت در رابطه با ادعاي فدك مخاصمه داشت، زيرا كه او مالك فدك و متصرف آن بود. و ديگر دليل نداشت كه بينه و شاهد اقامه نمايد و اصولا از نظر قاعدهي فقهي و در مقام اثبات مالكيت، متصرف نبايد اقامه بينه كند، بلكه مدعي نفي مالكيت متصرف بايد بينه و شاهد بياورد.
و آنچه كه از بررسي كتب معتبر اهل سنت پيداست اينكه: ابوبكر ادعا كرد كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- امر فدك را بعد از خود به حكومت موكول نموده است. و باز ادعا نمود كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرموده است: ذريه و فرزندان من فقط ميتوانند در خوراك و غذاي خود از اين مال استفاده كنند ولي بر آن ولايت ندارند.
اين دو ادعاي ابوبكر در رابطه با نفي مالكيت فاطمه- سلاماللهعليها- بود، و اين ابوبكر بود كه بايد اقامهي دليل و بينه كند و شاهد بياورد نه فاطمه- سلاماللهعليها-، يعني وقتي كه او ادعا ميكرد فدك به بيتالمال برميگردد، بايد در اين ادعاي خود شاهد و گواه بياورد و طبيعي است كه ادعاي بدون شاهد در مقابل كسي كه ادعاي ارث و بخشش را ميكند مسموع و پذيرفته نميشود.
بنابراين درخواست ابوبكر از فاطمه- سلاماللهعليها- مبني بر اقامهي بينه بيجهت بوده است، در حالي كه دخت گرامي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شاهد هم اقامه فرمود، ولي ابوبكر كه مدعي نفي مالكيت و نفي ارث بود، هيچ گونه دليل و مدركي نداشت.
همان طوري كه در «فصل فدك و ادعاي زهرا- سلاماللهعليها-» گفته شد، اگر كسي بگويد كه ابوبكر در مورد فدك بر اساس علم خود عمل كرده است و بر حسب روايتي كه از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نقل نمود، تشخيص داد كه فدك به همهي مسلمين تعلق دارد و لذا آن را از فاطمه- سلاماللهعليها- گرفت. در جواب گفته ميشود: بر فرض كه فاطمه- سلاماللهعليها- متصرف فدك هم نبود: اولا حاكم حق ندارد بر اساس علم خود قضاوت كند [9] چرا كه
[ صفحه 425]
پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرموده: «انما اقضي بينكم بالبينات و الايمان» (همانا من بين شما به روش بينه و قسم قضاوت ميكنم) و در اين حديث كلمهي حصرا فاده ميكند كه در خصومت و نزاع از طرف مدعي بايد بينه اقامه شود و به همين جهت است كه فاطمه- سلاماللهعليها- بينه اقامه فرمود، اگر چه درخواست بينه از وي از طرف حكومت اشتباه بود، براي اينكه او متصرف بود و حاكم كه ادعاي نفي مالكيت ميكرد بايد شاهد ميآورد.
و ثانيا اگر حاكم بر اساس روايتي كه از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نقل كرد تصرف فاطمه- سلاماللهعليها- را نامشروع ميدانست و يقين داشت كه فاطمه- سلاماللهعليها- مالك نيست، ديگر جايي براي درخواست شاهد و بينه باقي نميماند، براي اينكه شهادت شاهد بر خلاف علم و يقين حاكم نتيجهاي ندارد. اگر ابوبكر خود مستقيما از زبان مبارك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيده كه متروكهي وي مال همه مسلمين است، اين خود علم و يقين به موضوع است و ديگر معني نداشت كه از فاطمه- سلاماللهعليها- درخواست بينه كند و همهي فقهاي اسلامي گفتهاند كه مدعي سخنش بر خلاف اصل ميباشد و اگر از ادعايش دست بردارد، اصل نزاع و مخاصمه حل ميگردد و اينجا هم اصل طرف كسي است كه متصرف ميباشد و فاطمه- سلاماللهعليها- متصرف فدك بود و ابوبكر بود كه ادعاي نفي ملكيت فاطمه- سلاماللهعليها- را ميكرد و اگر از ادعايش دست برميداشت مسلم نزاع حل بود.
خوانندهي گرامي با توجه به گفتار اين فصل ملاحظه فرموديد كه اولا فدك مال خالص پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود كه به دخترش بخشيد و ثانيا سرانجام فدك پس از چند بار دست به دست شدن باز هم به فرزندان فاطمه- سلاماللهعليها- برگشت كه حتي خود خليفهي دوم آن را به علي- عليهالسلام- و عباس برگرداند، با اين كار خود مهر ابطال به روايت نفي ارث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و ادعاي نفي مالكيت فاطمه- سلاماللهعليها- كه ابوبكر ناقل آنها بود، زد!!
آري فدك مال خالص پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود كه به امر خدا به دخترش
[ صفحه 426]
فاطمه- سلاماللهعليها- بخشيد و ابوبكر در سال 11 هجري قمري بعد از ده روز از رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بر خلاف سه قاعدهي فقهي، اصولي و عمومات قرآن، آن را از فاطمه- سلاماللهعليها- گرفت. يكي از قواعد فقهي تسلط و متصرف بودن است و فاطمه- سلاماللهعليها- مدت سه سال و اندي بر فدك مسلط بود و در تصرف داشت و اين قاعدهي فقهي و حكومتي حكمش اين است كه تا زماني كه مدعي دوم، ملكيت خود را روي قواعد شرعي و قانوني ثابت نكند، معلوم است كه ملكيت براي شخصي كه متصرف است و حيازت كرده و تسلط دارد ميباشد و بسياري از مسلمين ميدانستند كه فاطمه- سلاماللهعليها- مالك فدك ميباشد.
قاعدهي دوم شاهد و بينه است و از نظر فقه اسلام اگر طرف مدعي بر ادعاي خود بينه اقامه كرد، ملكيت آن ثابت ميشود، لذا فقها همه فتوي دادهاند كه در مقام دعوا و مخاصمه اگر يك نفر عادل هم شهادت ميدهد، ميشود به شهادت او ترتيب اثر داد. چنانچه در خلال فصلهاي گذشته گفته شد: فاطمه- سلاماللهعليها- علي- عليهالسلام- و امايمن را در مرحلهي اول و در مرحلهي دوم علي- عليهالسلام- و ام سلمه، حسن و حسين- عليهاالسلام- را به عنوان شاهد آورد. اگر امايمن و ام سلمه و امام حسن- عليهالسلام- و امام حسين- عليهالسلام- را هم نميآورد تنها شهادت علي- عليهالسلام- كافي و وافي بود، زيرا كه عدالت علي- عليهالسلام- از طرف خدا و رسول ثابت و تاييد شده است كه متاسفانه شهادت به نفع همسر تلقي و پذيرفته نشد.
و قاعدهي سوم عموم قرآن ميباشد كه عمومات قرآن توريث انبيا را تثبيت فرموده است: «رب هب لي من لدنك وليا يرثني و يرث من آل يعقوب». [10] .
از نظر حكم شرع و عقل هر چيز مشكوكي كه اساس درستي ندارد و مقابل محكمات و عمومات قرآن قرار بگيرد باطل است و به ديوار بايد زد، بنابراين از نظر ادلهي نقلي و عقلي هر انسان متشرع و عاقل حكم ميكند كه فاطمه- سلاماللهعليها- در ادعايش بر حق بود.
[ صفحه 427]
[1] فتوح البلدان، ص 38، و شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 278.
[2] فتوح البلدان، ص 45.
[3] معجم البلدان، ج 4، ص 239، ماده فدك.
[4] شح نهج البلاغه، ج 16، ص 216.
[5] تاريخ المدينه المنوره، ج 3، ص 999.
[6] تاريخ المدينه المنوره، ج 3، ص 999 و فتوح البلدان، ص 46، و ص 47.
[7] شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 217.
[8] شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 277.
[9] براي اينكه آن در مراحل بعد ميباشد.
[10] سورهي مريم، آيه 6.