آوای مرگ

آوای مرگ   احمد بن حنبل [1]  از ام‏سلمی نقل می‏کند که: فاطمه بیمار بود، همان بیماری که به مرگش انجامید، و من از او مراقبت می‏کردم. روزی که حال او بهتر بود و علی علیه‏السلام بخاطر کارهائی که داشت از خانه بیرون رفته بود، به من گفت: برایم آب بی

آواي مرگ <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 

احمد بن حنبل [1]  از ام‏سلمي نقل مي‏كند كه:

فاطمه بيمار بود، همان بيماري كه به مرگش انجاميد، و من از او مراقبت مي‏كردم. روزي كه حال او بهتر بود و علي عليه‏السلام بخاطر كارهائي كه داشت از خانه بيرون رفته بود، به من گفت: برايم آب بياور.

آب را آوردم و او به بهترين وجه خود را شست.

آنگاه گفت: لباس تازه‏ام را بياور.

لباس را آوردم و او پوشيد و گفت: زيرانداز مرا وسط اتاق پهن كن.

آنچه را گفت، انجام دادم و او رو به قبله، دستهايش را زير گونه‏اش قرار داد و به پهلو خوابيد و گفت:

اجل من رسيده است و من خود را پاكيزه كرده‏ام، پس نبايد مرا كسي برهنه كند.

 

[ صفحه 88]

 

(اين را گفت) و از دنيا رفت. بدنبال آن علي عليه‏السلام آمد و من جريان را به او گفتم.

محب طبري [2]  نيز اين حديث را به نقل از احمد درالمناقب و دولابي از ام‏سلمه روايت مي‏كند. ابن‏اثير [3]  نيز آن را از ام‏سلمي نقل مي‏كند.

[ صفحه 89]

[1] مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 461.

[2] ذخائرالعقبي، ص 53.

[3] اسدالغابة، ج 5، ص 590.

 

 

 

 

 


| شناسه مطلب: 74449