مراد از #171;اولوا الامر#187; ائمه معصومین هستند.

آراء اکثریت مردم نمیتواند معیار انتخاب امام معصوم باشد بسم الله الرحمن الرحیم و صلى الله على محمد و آله الطاهرین و لعنة الله على اعدائهم اجمعین من الآن الى قیام یوم الدین  و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم.   قال الله الحکیم فى

آراء اكثريت مردم نميتواند معيار انتخاب امام معصوم باشد<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين

 و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.

 

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان تنازعتم فى شى‏ء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الآخر ذلك خير و احسن تاويلا[134].

سابقا ذكر شد كه خلقت آسمانها و زمين و موجودات آسمانى و زمينى و خلقت انسان و انزال كتاب الهى و ارسال حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم همه بر اساس حق بوده و آيات قرآنيه صراحت دارد بر آنكه باطل و بيهوده و عبث را در سازمان آفرينش و هدايت انسان به سوى كمال دخالتى نيست، بنابر اين امر و نهى خدا نيز بر حق بوده و امر به اطاعت از حق مى‏نمايد چون اين امر در راه و طريق همان اصول تكوينيه قرار دارد و مؤيد خلقت است، و محال است‏خدا امر به باطل نمايد چون باطل نفس آدمى را از جاده مستقيم خارج مى‏كند و او را در ضد راه كمال و طى سعادت به حركت در مى‏آورد و چنين نتيجه گرفته مى‏شود كه پيوسته بايد اوامر تشريعيه خدا طبق سازمان تكوينيه او باشد نه بر خلاف آن.

و الله يقول الحق و هو يهدى السبيل[135].

«و خداوند پيوسته دعوت به حق مى‏نمايد و به راه راست هدايت مى‏كند».

و يرى الذين اوتوا العلم الذى انزل اليك من ربك هو الحق و يهدى الى صراط العزيز الحميد[136].

«كسانى كه علم و معرفت الهى به آنان داده شده به قرآنى كه خدا بر تو نازل كرده است‏به حق مى‏نگرند، و مى‏بينند كه اوست‏حق محض و به سوى راه خداى عزيز و پسنديده مردم را هدايت مى‏نمايد».

بنابر اين هيچگاه خداوند امر به باطل يا امر به متابعت از ظلم و معصيت نمى‏نمايد يا دعوت به پيروى از غير حق نمى‏كند.

اولوا الامر كه در آيه مباركه فوق بدون قيد و شرط اطاعت آنها لازم شمرده شده است تحقيقا پيروى از آنان پيروى از حق بوده و الا اين امر و دعوت، بر خلاف ناموس كلى الهى مى‏شود.و لذا مراد از آنها حتما بايد معصومينى بوده باشند كه فعل و قول و سيره و سنت آنها حق باشد.

بسيارى از اهل تسنن بلكه غالب آنها بلكه همه آنها گويند كه اولوا الامر لازم نيست معصوم بوده باشند بلكه با انتخاب اكثريت‏يا با بيعت اهل حل و عقد مى‏توان امامى را انتخاب نمود و به مفاد آيه مباركه اطاعت از او واجب مى‏شود.اين نظريه بر خلاف اساس قرآن و تشريع شريعت‏حق و مبناى دين مبين است، زيرا امام داراى احوال و ملكات نفسيه‏اى است كه غير از خداى علام الغيوب و داناى سرائر و پنهانى‏ها را از آن اطلاعى نيست مانند عصمت و پاكى روح و قداست‏باطن و نزاهتى كه با ذات امام توام بوده و او را از هر گونه قول يا فعل غير حقى مصون مى‏دارد و از اهواء و شهوات بركنار مى‏كند، و مانند علم و دانشى كه با وجود آن چيزى بر او مجهول نمى‏ماند و بسيارى ديگر از صفات روحيه دقيق و لطيفى كه از آن به خارج اثرى مشاهده نمى‏شود مگر جزئياتى، و به دست آوردن آن ملكات از اين پديده‏هاى جزئى و ترشحات خارجى بسيار مشكل است.

و ربك يعلم ما تكن صدورهم و ما يعلنون[137].

«و خداى تو مى‏داند آنچه را كه دلهاى مردم مخفى مى‏كند و آنچه را كه آشكار مى‏نمايد».

الله اعلم حيث‏يجعل رسالته[138]:

«و خدا داناتر است كه رسالت‏خود را در كجا قرار دهد».

عجز اكثريت مردم در انتخاب امام

بنابر اين مردمى كه در راه علم به باطن و سرائر و نيات و ملكات بر آنها بسته شده است از كجا مى‏توانند شخصى را كه متصف به دقيق‏ترين و عميق‏ترين و لطيف‏ترين ملكات نفس و صفات روحى بوده او را بشناسند و انتخاب كنند؟ و اگر چنين كنند غالبا به خطا و ضلالت مى‏افتند.جائى كه حضرت موسى على نبينا و آله و عليه السلام نتيجه انتخاب او از هزاران نفر هفتاد نفر شد، و آنها چنين از امتحان برآمدند كه در ميقات خدا را با چشم ظاهر طلب نموده و ارنا الله جهرة[139] گفتند، از انتخاب مردمى عادى چه توقع بايد داشت، مردمى مادى كه پيوسته دوست دارند افرادى مانند خود را كه ماديات و شهوات آنها را تامين مى‏كند انتخاب كنند؟! و در اين صورت چه دليل قاطع و قانع كننده‏اى است كه بگوئيم آنها در انتخابشان اشتباه نمى‏كنند و شخص منحرفى را اختيار نمى‏نمايند؟

چه بسا انتخاب آنها به افراد خائن كه در پس پرده خود را مخفى نموده‏اند بوده و بدين وسيله جرائمى و جناياتى در خارج تحقق پذيرد و معاصى و گناهان شيوع يابد، و اين مسكينان ابدا متوجه نشوند و لطائف الحيل و خدعه‏هاى منتخب را نفهمند يا آنكه بفهمند و ديگر راهى براى جلوگيرى از آن نداشته باشند، و او بر مردم مسلط شده و همه را در كام مهلكه خود فرو برد.كما اينكه اين قضيه در بيعت‏با معاويه و يزيد و خلفاى امويين بسيار محسوس و مشهود بود.

خداوندى كه عالم آفرينش و انسان را بر حق آفريده چگونه مى‏شود اختيار نصب امام را به دست مردم بسپارد، مردمى كه در كار خود فرو مانده و احتياج به معلم دارند

و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة.[140]

«و پروردگار تو خلق مى‏كند آنچه را كه بخواهد و اختيار مى‏كند آنچه را كه بخواهد، براى مردم اختيارى نيست‏».

و به اين حقيقت رسول خدا از اولين روزى كه دعوت خود را منتشر نمود و در ميان قبائل تبليغ كرد مردم را متوجه ساخت.چون دعوت به بنى عامر بن صعصعة رسيد يكى از آنان به آن حضرت گفت: اگر ما از تو پيروى كنيم و به متابعت ما خدا تو رابر دشمنانت غالب كند آيا بعد از تو از حكومت تو براى ما نصيب و بهره‏اى خواهد بود؟ حضرت فرمود: امر به دست‏خدا است هر جا كه بخواهد قرار مى‏دهد.[141]

و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا.[142]

«چون خدا و رسول خدا در امرى حكم كنند هيچ مرد مؤمن و زن مؤمنى را ياراى اختيار در امر خودشان نيست، (همه بايد محكوم به حكم خدا و رسول باشند و اختيار خود را كنار بگذارند) و كسيكه مخالفت امر خدا و رسول خدا كند به تحقيق در گمراهى آشكارى فرو رفته است‏».

چگونه مردم مى‏توانند انتخاب امام براى خود كنند با آنكه ملاحظه مى‏شود كه اغراض و دعاوى و شهوات نفسيه و اختلاف انظار و تفاوت آراء و معتقدات در ميزان تشخيص منتخب صالح موجود است‏بالاخص با كثرت دستجات و تشتت روحيات و دسته‏بندى‏هاى ضد حق، كه هميشه دامنگير بنى آدم بوده است.و لذا ديده مى‏شود كه در اثر انتخابات چه حقوقى ضايع شد و چه خونهائى ريخته شد و چه اموالى به غارت رفت و چه ناموسهائى هتك شد و چه احكامى معطل ماند، و چه حدودى زير پا افتاد، و آن اسلام حيات بخش كه بر اساس حق و عدل شاخه‏هاى خود را بر سر امت گسترده تبديل به يك صحنه از فجايع و قبايح گرديده و به دست فجار و فساق افتاده معركه را براى حملات خود بر عليه مسكينان خالى ديدند و تا توانستند از تعدى و تجاوز كوتاهى ننمودند.

و مقتضاى اين بيان و نتيجه بحث اين مى‏شود كه خليفه بايد معصوم بوده و از جانب خدا معين گردد.علاوه بر تمام اين‏ها ممكن است‏براى خليفه انتخاب شده مسائل علمى پيش آمد كند كه از جواب فرو ماند، و در اين صورت براى حفظ شخصيت‏يا از پيش خود نظرى داده و فتواى بدون دليل مى‏دهد و يا به اهل نظر مراجعه نموده و به كسى كه در اين مسئله از او بصيرتر است مراجعه مى‏كند.در صورت اول در قانون و حكم خدا شكست و فتور پديد آورده است، و در صورت دوم مكانت و منزلت‏خود را از انظار ساقط نموده است.و امام كه زمامدار روحى و معنوى مردم است‏به منزله نفس پيغمبر بايد از او پيروى شود و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله[143] تا بتواند اقامه حدود الهيه را بنمايد و باطل را منكوب نمايد.و چه بسا عجز او از پاسخ مسئله‏اى موجب ضعف يقين و پيدايش شكوك براى سئوال كننده مى‏شود.

قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون انما يتذكر اولوا الالباب[144]:

«بگو آيا كسانى كه مى‏دانند با كسانى كه نمى‏دانند مساوى و برابرند؟ اين مطلب را صاحبان خرد درك مى‏كنند».

قل هل يستوى الاعمى و البصير ام هل تستوى الظلمات و النور:[145]

«بگو آيا شخص نابينا و بينا يكسانند و آيا تاريكى‏ها با نور برابر است‏»؟

و در صورت قيام مفضول بر افضل، قيام باطل بر حق، و قيام جهل بر علم خواهد بود، و فسادها از همين ناحيه برمى‏خيزد.

ام يقولون به جنة بل جائهم بالحق و اكثرهم للحق كارهون و لو اتبع الحق اهوائهم لفسدت السموات و الارض و من فيهن بل اتيناهم بذكرهم فهم عن ذكرهم معرضون[146].

«يا اينكه مى‏گويند به پيغمبر ما جنونى رسيده است؟ نه بلكه پيغمبر حق را براى آنان آورده و آنها از حق گريزانند.و اگر حق از اهواء آنها تبعيت كند آسمانها و زمين و كسانى كه در آنها هستند فاسد خواهند شد، ما براى مردم راه تذكر و سعادت را آورديم ولى آنها از راه تذكر اعراض مى‏نمايند».

اكثريت مردم به دنبال منافع خود مى‏روند

اكثريت مردم به دنبال منافع خود مى‏روند و از حق گريزانند، اكثريت مردم چه مى‏فهمدند؟ آنان دوست دارند شخصى كه منافع مادى و شهوى آنان را تامين كند انتخاب كنند.طفل شاگرد مدرسه مدير و معلم و مربى را چه مى‏شناسد؟ مدير با تدبير صحيح و عزمى راسخ، اطفال را به درس وادار مى‏كند و آنها را منظم نموده طبق نقشه ذهنى خود كه ابدا اطفال را بدان دسترسى نيست آنها را در راه ترقى و تكامل و لو بدون خواسته آنها سير مى‏دهد.اين حقى است كه بر افكار و اهواء آنان غلبه پيدا نموده است و بر اساس اين حق امور مدرسه منظم و نتيجه مطلوبه عائد خواهد شد.اگر بنا بشود به فرض، تعيين مدير با انتخاب شاگردان صورت گيرد آنها شخصى را انتخاب خواهند نمود كه درس آنها را تعطيل و تمام اوقات آنها را صرف بازى كند.اگر از اطفال راى بگيرند كه چه كارى در مدرسه بنمايند مى‏گويند: تمام ساعات تفريح و بازى باشد.اگر راى بگيرند كه امروز مدرسه تعطيل باشد يا نباشد؟ همه مى‏گويند تعطيل باشد.آيا بايد محكوم حكم اطفال شد و به اكثريت آراء، مدير متقى و عالم و خبير به مصالح را بركنار داشت و يك نفر بازيگر را به جاى او به دلخواه اطفال نصب كرد؟ يا هزاران راى آن‏ها در اين باره ارزش ندارد و صدها مدرسه پر از شاگرد تدبير يك مدير مطلع را نمى‏تواند بنمايد.

افراد بشر نيز چنين هستند غالبا مبتلى به شهوات و ماديات بوده افكار آنها از نفع طلبى و سود جوئى و انتقام‏هاى شخصى و جاهلى و لذت‏هاى موقتى و اعتبارى تجاوز نمى‏كند.در اين صورت اگر امر به دست آنها سپرده شود از سطح افكار خود چون نمى‏توانند افقى بازتر و وسيع‏تر را بنگرند، لذا سعادت خود و همه را در همان جا محبوس و زندانى مى‏كنند.

پاورقي

[86]«مجالس المؤمنين‏» ص 114.

 [87]«سفينة البحار» ج 2 ص 551.

 [88]مكالمه ابو بكر و عمر با مالك و سخن حضرت رسول با آنها در «سفينة البحار» نيست و فقط در «مجالس المؤمنين‏» مذكور است لكن مرحوم محدث قمى بعد از آنكه قضيه مالك را نقل كرده فرموده است: انتهى ملخصا.

 [89]«عبد الله بن سبا» ص 104 نقلا عن «الاصابة‏».

 [90]بطاح: آبى است در ديار اسد بن خزيمة.

 [91]«تاريخ طبرى‏» ج 2 ص 503.

 [92]ابو قتاده انصارى خزرجى شهد احدا و ما بعدها و شهد مع على فى خلافته مشاهده كلها و توفى فى الكوفة فى خلافة على سنة 38 او سنة 40 و هو ابن سبعين سنة فكبر على فى صلاته عليه ستا - «عبد الله بن سبا» ص 105 در پاورقى.

 [93]«الغدير» ج 7 ص 158.

 94]«تاريخ طبرى‏» ج 2 ص 503.

 [95]«تاريخ ابو الفداء» ص 158.  

[96]«طبرى‏» ج 2 ص 503، و «يعقوبى‏» ج 2 ص 132.

 [97]«تاريخ ابو الفداء» ص 158.

 [98]همان  

[99]همان

[100]«تاريخ ابو الفداء» قتل ضرار را دارد ولى قتل صبرا بنا به نقل امينى در ج 7 ص 165 «الغدير» از «اصابه‏» ج 3 ص 357 و «مرآت الجنان‏» ج 1 ص 62 مى‏باشد.

 [101]«تاريخ يعقوبى‏» ج 2 ص 132.  

[102]«طبرى‏» ج 2 ص 503

 [103]«تاريخ طبرى‏» ج 2 ص 504.

 [104]«تاريخ ابو الفداء» ج 1 ص 158.

 [105]«تاريخ الخميس‏» ج 2 ص 233.

 [106]«طبرى‏» ج 2 ص 503 و نيز گويد: قال ابو بكر: هيه يا عمر تاول و اخطا فارفع لسانك عن خالد.و عين اين عبارت را در «دائرة المعارف‏» فريد و جدى ج 2 ص 306 از ابو بكر نقل مى‏كند.  

[107]همان  

[108]«تاريخ طبرى‏» ج 2 ص 502.  

[109]«الغدير» ج 7 ص 160 نقلا عن «تاريخ ابن شحنه‏» هامش «الكامل‏» ج 7 ص 165.  

[110]سوره انعام: 6- آيه 151- 153.

 [111]سوره نساء: 4- آيه 59.

 [112]سوره احقاف: 46- آيه 3.

 [113]سوره ص: 38- آيه 27.  

[114]سوره روم: 30- آيه 30.  

[115]سوره سجده: 32- آيه 7.  

[116]سوره طه: 20- آيه 49- 50.  

[117]سوره انشقاق: 84- آيه 7- 13.  

[118]سوره شورى: 42- آيه 17.  

[119]سوره صف: 61- آيه 9.

[120]سوره روم: 30- آيه 31- 32.  

[121]سوره النجم: 53- آيه 21- 23.  

[122]سوره جاثيه: 45- آيه 18.

 [123]البته بنابر صحت اين اقوال، و الا در واقع مردمان اين مناطق هم جز در بعضى آداب و مقررات ظاهرى و تشريفاتى در ساير جهات عملى تفاوتى با ديگران ندارند.  

[124]سوره حج: 22- آيه 30- 31.  

[125]. سوره رعد: 13- آيه 31.  

[126]«الامامة و السياسة‏» ج 1 ص 16.و نيز در ص 157 و 158 از همين كتاب به عباراتى ديگر خطبه ابو بكر نقل شده است مراجعه شود.  

[127]«مسند احمد» ج 1 ص 11 مراجعه به «الغدير» ج 7 ص 118.  

[128]«مسند احمد» ج 1 ص 11 و «الرياض النضرة‏» ج 1 ص 177 مراجعه به «الغدير» ج 7 ص 118.  

[129]«عبد الله بن سبا» ص 68 نقلا عن ابن عبد ربه و ابى الفداء.  

[130]«نهج البلاغه‏» فيض الاسلام خطبه شقشقيه ص 46.

 [131]سوره جاثيه: 45- آيه 21.  

[132]سوره عنكبوت: 29- آيه 4.  

[133]سوره انفال: 8- آيه 59.  

[134]سوره نساء: 4- آيه 59.  

[135]سوره احزاب: 33- آيه 4.  

[136]سباء: 34- آيه 6.  

[137]سوره قصص: 28- آيه 69.  

[138]سوره انعام: 6- آيه 124.  

[139]سوره نساء: 4- آيه 153.

 [140]سوره قصص: 28- آيه 68.  

[141]«سيرة ابن هشام ص 289 و «سيره حلبيه‏» ج 2 ص 3.  

[142]سوره احزاب: 33- آيه 36.

[143]سوره نساء: 4- آيه 64.  

[144]سوره زمر: 39- آيه 9.  

[145]سوره رعد: 13- آيه 16.  

[146]سوره مؤمنون: 23- آيه 70- 71.  

 


| شناسه مطلب: 74479