تفسیر آیه #171;و یقول الذین کفروا لولا انزل علیه آیة من ربه انما انت منذر و لکل قوم هاد#187;
تفسیر آیه «و یقول الذین کفروا لولا انزل علیه آیة من ربه انما انت منذر و لکل قوم هاد» بسم الله الرحمن الرحیم و صلى الله على محمد و آله الطاهرین و لعنة الله على اعدائهم اجمعین من الآن الى قیام یوم الدین و لا حول و لا قوة الا بال
تفسير آيه «و يقول الذين كفروا لولا انزل عليه آية من ربه انما انت منذر و لكل قوم هاد»<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
و يقول الذين كفروا لو لا انزل عليه آية من ربه انما انت منذر و لكل قوم هاد [377]
«و مىگويند آن كسانى كه كافر شدهاند: چرا از جانب پروردگار محمد صلى الله عليه و آله و سلم براى او آيه و معجزهاى نازل نمىشود؟ (اى رسول ما) تو ترساننده هستى (وظيفه تو همين است و بس) و از براى هر قوم و طائفهاى هدايت كنندهاى خواهد بود».
در احاديث و روايات بسيار از طريق شيعه و سنى چه در كتب روايات و چه در كتب تفاسير از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايتشده است كه مراد از هادى در اين آيه شريفه امير المؤمنين على بن ابيطالب عليهالسّلام است.و ما قبل از آن كه وارد در بحث اين دسته از روايات شويم لازم است اجمالا تفسير اين آيه را ذكر كنيم.مشركين و كفار قريش از رسول خدا معجزاتى مانند معجزات حضرت موسى و عيسى و صالح و غيرهم از قبيل اژدها شدن عصا، و يد بيضاء، و مرده زنده كردن، و كور مادرزاد را بينا نمودن، و مريض مبتلا به پيسى را شفا دادن، و از سنگ كوه، شتر زنده بيرون آوردن تقاضا مىنمودند و مىگفتند: اگر اين پيغمبر راست مىگويد چرا از قبيل اين معجزات از او صادر نمىشود و خداى او براى امداد و كمك او از آسمان نظير اين خارق عادات را براى او نازل نمىكند؟ آنها قرآن مجيد را كه بزرگترين معجزه است قبول نداشته و در آن شك و ريب مىنمودند و به آن التفات و توجهى نمىنمودند و به دنبال معجزاتصورى و چشمگير اهل حس مانند قرون سالفه مىگشتند.
علت اختلاف معجزات انبياء عليهم السلام
اين درخواست آنها از چند جهت غلط و ناصحيح بود: اولا - اختيار معجزه و خرق عادت به دستخداست و بس، رسول خدا را در آن مستقلا دخالتى نيست.پيغمبر خدا مانند ساير افراد بشر مخلوق و محكوم به حكم خداست و بر خلاف اراده خدا ابدا نمىتواند كارى بكند چه خود بخواهد و چه ديگران از او درخواست نمايند لا يملك لنفسه نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حيوة و لا نشورا.هر چه خدا بخواهد به دست پيغمبرش اجرا مىكند چه مرده زنده كردن باشد، يا عصا اژدها نمودن، يا قرآن مجيد را نازل نمودن.بنابراين پيامبر را در مقابل خدا مستقل التاثير يا شريك الاثر دانستن غلط محض است.و ثانيا - چون در زمان حضرت موسى علم سحر و شعبده به نهايت درجه اوج خود رسيده بود، خداوند براى حضرت موسى از سنخ همان علوم رايجه در بين مردم معجزهاى قرارداد كه از قدرت بشر خارج و علماى سحر و شعبده بدان اعتراف و اقرار كردند.و در زمان حضرت عيسى علم طب بالا رفته و امراض صعب العلاج را علاج مىنمودند خداوند به حضرت عيسى از سنخ همان فن معجزهاى داد كه قدرتمندان و مهره فن طب از آوردن امثال آن عاجز بودند.و حقيقت معجزه بايد كارى باشد كه علماى زمان كه ساليان متمادى عمر خود را در آن رشته صرف كردهاند از انجام آن عاجز شده و به علو مقام آن اعتراف كنند نه آنكه عوام مردم از آوردن مثل آن عاجز باشند.
در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم علم فصاحت و بلاغتبه اوج خود رسيده و شاعران قوى پنجه، شعرهاى اديبانه مىسرودند و به انواع كنايات و استعارات و تمثيلات با رعايت ايجاز و ساير فنون علم عربيت و ادبيت آنها را زينت داده و به خانه خدا آويزان مىكردند، و معلقات سبع نمونهاى از آنهاست.و علاوه بشر كه هر روز براى خود قانونى وضع مىكند و خود به آن مبتلا مىشود و چاره درد و مرض خود را نمىداند، قرآن كريم در اعلى درجه فصاحت و بلاغت تا سر حد اعجاز از يك طرف، و از طرف ديگر در متين و راستين بودن قوانين و احكام فطرى بشر كه براى بشر آورده و همه بر يك نسق و يك منوال بر اساس توحيد پروردگار و ربط همه انسانها بلكه تمام جانداران بلكه تمام مخلوقات بر پايه لطف و يگانگى، تدوين شده، از طرف ديگر، اعجاز قرآن است، و همچنين دعوت همه مردم را به خدا كه پروردگار آنهاست و از همه به آنها نزديكتر استبرد و اصل جمال و جلال كه همه اسماء خدا منطوى در آن دو مىباشد، استوار نموده است.
و از همه مهمتر ربط اين همه مطالب و قوانين و داستانها و حكايات انبياء و امتها و سير آفاقى در آسمانها و ستارگان و شب و روز و زمين و باران و ابر و باد و پيدايش سبزى و طراوت و به وجود آمدن انسان و مراحل تدريجى جنين و حيوان و موت و بعث و نتايج اعمال و حساب در جميع مخلوقات و وجود همه و همه در يك كتاب مختصر و موجز كه مىتوان آنرا در جيب خود قرارداد با آن لحن عالى و سبك بديع در طرف ديگر، معجزه باقيه رسول خدا تا قيامتبراى علماء و مهره هر عصر و زمان خواهد بود، چنانكه خودش به اين مرحله تحدى نموده و در مقام اعجاز، تمام افراد بشر را به آوردن مثل آن دعوت مىكند.بنابراين اگر مردم به اين قرآن ايمان نياورند هرگز به معجزاتى مانند معجزه حضرت موسى و عيسى ايمان نخواهند آورد.
و ثالثا - آنچه خدا به عهده خود گرفته است آوردن معجزه استبراى پيغمبران خود كه بدين وسيله ارتباط آنان با خدا و عالم غيب معلوم شود و سند نبوت آنها باشد نه آنكه به دلخواه مردم هر روز يك نوع معجزه تازهاى بفرستد.معجزات پى در پى مردم را بىفهم و جامد بار مىآورد و نيروى عقل را از آنها مىگيرد و سنتخدا را در تربيتبشر و راه تكامل آنها را بر اساس اختيار و مجاهده و عمل صالح باطل و عاطل مىكند.اگر بشر سر تسليم و اطاعت داشته باشد با يك معجزه بايد تسليم شود و اگر نداشته باشد با معجزات بسيار و متنوع نيز تسليم نشده و آنها را به سحر و شعبده حمل نموده و براى فرار نفس خود از پيروى پيغمبر خود هر راه غلط و كجى را طى مىكند، چنانكه خداى تعالى فرمايد: و لو علم الله فيهم خيرا لاسمعهم و لو اسمعهم لتولوا و هم معرضون[378] و علاوه مقدار اشتها و درخواستبشر حد معينى ندارد، بشر هر روز يك معجزه تازه غير از معجزه ديروز از پيغمبر خود طلب مىكند و بدين طريق پيامبران بايد آلت اجراى منويات فاسده آنها قرار گيرند و به عوض تربيت و تعليم و نشان دادن طريق مستقيم را به سوى خدا دائما در مقام ابطال سنت اسباب برآمده و طبق هواى نفسانى قوم خود امور آنها را از طريق خرق عادت انجام دهند.
مشركين و كفار مكه از رسول خدا معجزاتى متنوع و چشمگير مانند نزولملائكه محسوس، و آوردن كتاب محسوس از آسمان، و طلا شدن سنگها، و جارى شدن چشمهها و نهرها در كوهستان مكه، يا داشتن عمارت و منزلى از جواهرات، يا بالا رفتن به آسمان و امثال ذلك درخواست مىنمودند، و چون رسول خدا دعوت آنها را اجابت نمىكرد در مقام ايراد - با عدم توجه به آيات قرآن كه حلال هر مشكل و پاسخگوى هر سئوال و امر غامض است - مىگفتند: لو لا انزل عليه آية من ربه. آن قدر اين ايراد پست و زشتبه نظر رسيد كه خداوند آنها را در مقام جواب مخاطب قرار نداد بلكه راجع به كلام آنها نيز با پيغمبرش سخنى نگفت و فقط پيغمبر خود را در يك امر اصيل مخاطب نموده، فرمود: انما انت منذر و لكل قوم هاد «اين است و جز اين نيست كه وظيفه راجع به تو فقط بيدار باش دادن و هشدار دادن و ترساندن مردم است نه چيز ديگر، و براى هر دسته و جمعيتى از طرف خداوند هدايت كنندهاى معين شده است».
اين آيه دلالت دارد بر آنكه هيچ گاه زمين از امام و حجتخالى نخواهد بود و هميشه براى طبقات مختلفه مردم در عصور متفاوته راهنما و هادى از جانب خدا كه آنها را به راه حق دعوت كند خواهد بود خواه آن راهنما خود پيغمبر منذر باشد يا غير پيغمبر كه به هدايتخدا هدايتيافته باشد.مفسرين اختلافى نكردهاند در آنكه مراد از منذر رسول اكرم است چون جمله انما انت منذر صريح در انحصار وصفانذار در خصوص آن حضرت است.ليكن در معنى و مراد از هادى به چهار وجه آيه را تفسير نمودهاند.
در معاني ذكر شده براي هادي در آيه شريفه
وجه اول آنكه گفتهاند مراد از هادى خدا است.يعنى اى پيغمبر تو فقط داعى به سوى خدا هستى و مردم را از عواقب وخيم اعمال زشتخود بيم مىدهى ليكن خدا است كه هدايت در دست او است و هر گروه و دستهاى را به مقام امن و امان خود رهبرى مىكند. و اين قول از سعيد بن جبير و ابن عباس و ضحاك[379] و مجاهد نقل شده است [380] سيوطى گويد: ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم از سعيد بن جبير تخريجحديث كردهاند كه او گفت: فى قوله تعالى: انما انت منذر و لكل قوم هاد، قال: محمد المنذر و الهادى الله عز و جل[381] «منذر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و هدايت كننده خداست». و نيز نظير اين روايت را ابن جرير و ابن مردويه از ابن عباس تخريج كردهاند [382]
گر چه در حقيقت هادى خداست ليكن ظاهر اين آيه كه هادى را در مقابل پيغمبر قرار داده است مراد كسى است كه مردم را به سوى خدا هدايت نمايد.بنابراين، اين تفسير خلاف ظاهر آيه بوده و قابل قبول نيست.
وجه دوم آنكه گفتهاند: مراد از هادى خود رسول خداست، و كلمه لكل قوم متعلق به هاد بوده و بر آن مقدم شده است، و در اصل چنين بوده است: انما انت منذر و هاد لكل قوم «اى رسول ما تو فقط ترساننده هستى و هدايت كنندهاى هر قوم و جمعيتى را».و بنا بر اين كلمه لكل قوم متعلق به كلمه هاد خواهد بود[383] و اين از عكرمه و ابو الضحي [384] و حسن بصرى و جبائى [385] نقل شده است. سيوطى گويد: ابن جرير از عكرمة و ابو الضحى تخريج روايت كرده است در قول خداى تعالى:انما انت منذر و لكل قوم هاد، قالا: محمد صلى الله عليه و آله و سلم هو المنذر و هو الهادى[386] «گفتهاند كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم هم منذر و هم هادى است». و نيز نظير اين روايت را ابن جرير و ابن مردويه از ابن عباس تخريج كردهاند387]
اين قول گر چه خلاف ظاهر آيه نيست ليكن از نقطهنظر معنى قابل خدشه است و آن اينكه به چه جهت در آيه منذر بودن رسول خدا به نحو اطلاق وارد شده است و لكن هدايت آن حضرت نسبتبه هر جمعيتى بوده است؟ اگر رسول خدا براى هر جمعيتى رهبر باشد براى همان جمعيت نيز منذر است، و بنابراين بايد كلمه لكل قوم متعلق به كلمه منذر و كلمه هاد هر دو باشد در حالى كه متعلق به خصوص كلمه هاد در آيه مباركه است.
وجه سوم آنكه مراد از هادى خصوص پيغمبر هر زمانى بوده باشد.يعنى اى پيغمبر تو در اين زمان مردم را از عذاب خدا مىترسانى و به معجزه خودت قرآن مجيد دعوت مىكنى و هدايت مىنمائى، و در هر زمان انبياء با معجزات خود مانند اژدهانمودن عصا، و زنده كردن مردگان، و شتر زنده از كوه بيرون آوردن، و قرآن كريم را بر مردم عرضه داشتن، مردم را به سوى خدا هدايت مىكنند.اين قول را فخر رازى از قاضى نقل كرده و گفته است كه با اين معنى، آيه منتظم بوده و اين وجه صحيحى است [388] و نيز شيخ طبرسى اين قول را از ابن عباس در روايت ديگر و از قتادة و زجاج و ابن زيد نقل كرده است [389]
سيوطى گويد: ابن شيبة و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابىحاتم و ابو الشيخ از مجاهد تخريج روايت كردهاند فى قوله تعالى: انما انت منذر و لكل قوم هاد، قال: المنذر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و لكل قوم هاد نبى يدعوهم الى الله [390]«مجاهد گفته است: مراد از منذر محمد است، و مراد از هادى پيغمبر هر زمانى است كه مردم را به سوى خدا دعوت مىنموده است».
اين تفسير خلاف ظاهر آيه نيست و ليكن بايد گفت: چرا رهبران به سوى خدا اختصاص به پيغمبران داشته باشند؟ اوصياى پيغمبران مانند حضرت يوشع بن نون، و شمعون صفا، و على بن ابيطالب و ساير ائمه طاهرين حقا هدايت كنندگان بشر به سوى خدا هستند كه با نور خدا و با هدايتخدا مردم را رهبرى مىكنند.
و بنابراين وجه چهارم پيدا مىشود و آن اينكه بگوئيم: مراد از هادى، هر هدايت كنندهاى استبه سوى خدا اعم از پيغمبران و اوصياى آنها، و در آيه مباركه، خود رسول خدا مصداق هادى هستند و ائمه طاهرين نيز مصداق اين عنوان هستند.و اين قول را در تحت عنوان احتمال چهارم در «مجمع البيان» نقل كرده است و گفته است: المراد بالهادى كل داع الى الحق [391].و علامه طباطبائى مد ظله السامى نيز اين احتمال را تقويت نمودهاند[392] و سيوطى گويد: ابن جرير و ابن ابىحاتم و ابو الشيخ تخريج روايت كردهاند از ابن عباس كه او گفته است: و لكل قوم هاد، قال: داع[393] «مراد از هادى هر داعى به سوى پروردگار است».و بنابراين روايات كثيرى كه از فريقين روايتشده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است: «من ترساننده هستم و على بن ابيطالب عليهالسّلام هدايت كننده است» همگى معنى خود را خوب نشان مىدهند كه مراد از منذر دعوت كننده به سوى حق است، و رسول خدا مصداق عنوان هادى و مصداق عنوان منذر هستند، يعنى هدايتبا دعوت و انذار.و ليكن على بن ابيطالب داراى نبوت نبوده و دعوت ندارد بلكه فقط مقام او عنوان هدايت و رهبرى به سوى خداست.
و ما قبل از اينكه در بحث اين گونه روايات وارد شويم لازم است اولا معنى منذر و هادى را بنمائيم تا موقعيت امام عليهالسّلام و وظيفه و مقدار تحمل او روشن شود.انذار به معناى هشدار دادن و متنبه نمودن است، و هدايتبه معناى رهبرى كردن و به مقصود رسانيدن است.در ذيل تفسير آيه شريفه در تفسير «بيان السعادة» گويد: رسول خدا مانند كسى است كه از خواب بيدار مىكند و افرادى را كه در بيابان راهى به آبادى ندارند و آنجا همه گونه درندگان فراوان و وحوش و مارهاى هلاك كننده و ساير جانوران موذى وجود دارد و آن مردمان خواب ابدا خبرى از گم شدن و ابتلاء به اين موانع و مهالك ندارند آنها را بيدار و متنبه و متوجه مىسازد، همين كه آنها بيدار شدند ناچار به دنبال كسى مىگردند كه راه را به آنها نشان دهد و از آن بيابان قفر به آبادى و عمران رهبرى كند.آن دلالت كننده و رهبر به سوى عمران، هادى و امام است [394] و شيخ اسماعيل حقى بروسوى از غزالى در كتاب «شرح اسماء حسنى» نقل كرده است كه او گفته است: هادى كسى است كه خواص بندگان خدا را به مقام معرفت ذات خدا رهبرى كند به طورى كه تمام موجودات را به نور خدا ببيند و شهود اشياء به تبع شهود خدا شود، و عوام از بندگان خدا را به آيات و مخلوقات خدا رهبرى كند تا از آنها پى به ذات مقدس او برند، و هر مخلوقى از مخلوقات را دربرآوردن حاجاتش به امور ضرورى آن مخلوق رهبرى كند.به طفل نوزاد كه تازه از رحم مادر بيرون آمده راه مكيدن پستان را بياموزد، و به جوجه در وقتخروج از تخم راه دانه چيدن، و بهزنبور عسل راه ساختمان خانه شش ضلعى را كه بهترين و مناسبترين خانه براى سكونت اوستياد دهد.هدايت كنندگان و رهبران از بندگان خدا پيمبران هستند و سپس علمائى كه خلق خدا را به سعادت اخرويه و به راه راست هدايت كنند، بلكه خداست كه با زبان آنها مردم را هدايت مىكند و آن راهبران مسخر در تحت قدرت خدا و منقاد تدبير و اوامر او هستند.سپس گويد: در تفسير «كواشى» گفته است كه: مراد از منذر محمد و مراد از هادى على است، تا آنجا كه گفته است: سلسله هدايت از دو طرف كشيده شده است تا آخر الزمان كه از امت محمد خارج خواهد شد مهدى كه به شريعت محمد حكم كند و تحريف كجروان را از بين ببرد و انحراف و كجروى كه در خلافت او پيدا شده از ملت او بزدايد [395]
مراد از هادي اميرالمؤمنين عليهالسّلام است
اما رواياتى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره آن كه مراد از هادى در آيه كريمه على بن ابيطالب استبسيار و به مضامين مختلفه علماء شيعه و عامه در كتب خود روايت نمودهاند.حتى آنكه احمد بن محمد بن سعد كتابى در تفسير آيه انما انت منذر و لكل قوم هاد راجع به شان نزول آن درباره امير المؤمنين عليهالسّلام نوشته است [396] و نيز رواياتى كه از بزرگان صحابه و از ائمه طاهرين راجع به تفسير اين آيه درباره امير المؤمنين و ائمه اهل بيت وارد شده استبسيار و ما در اينجا اين روايات را از نقطهنظر متن و مضمون به چند طبقه تقسيم مىكنيم.
طبقه اول - رواياتى كه دلالت دارند بر آنكه در هر زمانى يك هادى خواهد بود و هر امامى هدايت كننده و راهنماى آن قرن و زمان به سوى خدا خواهد بود. محمد بن يعقوب كلينى با سند متصل خود از موسى بن بكير از فضيل روايت كند. قال سالت ابا عبد الله عليهالسّلام عن قول الله عز و جل: و لكل قوم هاد، فقال: كل امام هاد للقرن الذى هو فيهم [397]
«فضيل گويد: از حضرت امام جعفر صادق عليهالسّلام پرسيدم تفسير آيه مباركه و لكل قوم هاد چيست؟ حضرت فرمود: هر امامى نسبتبه آن زمانى كه در آناست هادى امتبه سوى خداست».
و نيز محمد بن يعقوب كلينى نظير اين روايت را با سند ديگر از حماد بن عيسى از حريز بن عبد الله از حضرت صادق عليهالسّلام روايت كرده است [398] و نيز شيخ صدوق ابن بابويه قمى با سند خود از محمد بن مسلم از حضرت صادق عليهالسّلام نقل كرده است[399]. و نيز از بريد بن معاويه عجلى از حضرت امام محمد باقر عليهالسّلام با سند متصل خود روايت كرده [400] و نيز با سند ديگر از عمر بن اذينه از بريد بن معاويه عجلى از حضرت باقر عليهالسّلام روايت كرده است.و على بن ابراهيم قمى در تفسير با سند متصل خود از حضرت صادق عليهالسّلام آورده است [401] و نيز عياشى در تفسير خود از حضرت ابىجعفر عليهالسّلام با سند متصل خود آورده است [402]
طبقه دوم - رواياتى هستند مبنى بر آنكه مراد از هادى ائمه هستند يكى از پس از ديگرى، كلينى با سند متصل خود از بريدين معاويه عجلى از حضرت امام محمد باقر عليهالسّلام آورده است فى قول الله عز و جل: انما انت منذر و لكل قوم هاد، فقال عليهالسّلام: رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم المنذر، و لكل زمان منا هاد يهديهم الى ما جاء به نبى الله صلى الله عليه و آله و سلم ثم الهداة من بعده على ثم الاوصياء واحدا بعد واحد [403] «مراد از منذر در آيه شريفه پيغمبر خداست و در هر زمانى از ما يك نفر راهبر و هادى خواهد بود كه مردم را در راه دين پيغمبر خدا سوق مىدهد.راهبران بعد از رسول اكرم على و يكايك از اوصياى او يكى پس از ديگرى هستند».
و نيز سيد هاشم بحرانى در «تفسير برهان» نظير اين حديث را از حنان بن سدير از پدرش از حضرت امام محمد باقر عليهالسّلام آورده است [404] و عياشى در تفسير خود از بريد بن معاويه عجلى از حضرت امام محمد باقر عليهالسّلام آورده است:
انما انت منذر و لكل قوم هاد.فقال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: انا المنذر، و فى كل زمان امام منايهديهم الى ما جاء به نبى الله صلى الله عليه و آله و سلم، و الهداة من بعده على ثم الاوصياء من بعده واحد بعد واحد، و الله ما ذهبت منا و ما زالت فينا الى الساعة، رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم المنذر و بعلى يهتدى المهتدون [405]
«حضرت باقر فرمودهاند كه: رسول خدا فرموده است: من بيم دهنده هستم، و در هر زمان از ما امامى خواهد بود كه مردم را به آنچه پيغمبر خدا آورده است هدايت مىكند.و راهنمايان امتبعد از پيغمبر على است و سپس اوصياى او يكى بعد از ديگرى، سوگند به خدا كه هدايت امت از ما خاندان بيرون نرفته و تا روز قيامت هم در ميان ما خواهد بود، رسول خدا منذر و دعوت كننده است و به امير المؤمنين على بن ابيطالب راه يافتگان به سوى خدا رهبرى خواهند شد».و نظير اين روايت را كلينى با سند خود از ابو بصير از حضرت صادق عليهالسّلام [406] و صفار در «بصائر الدرجات» آورده است [407]
پاورقي
[360]«ينابيع المودّة» ص 53 باب هفتم.
[361]اين حديث از احاديث متواتر است كه فريقين با اسناد كثيري از رسول خدا هنگام عزيمت به غزوة تبوك نقل كردهاند و در غالب از مجاميع شيعه و سنّي مذكور است.
[362]«نهج البلاغه» ج 2، ص 73 ضمن نامه به عثمان بن حُنَيْف.
[363]سورة رعد، 13: آية 43.
[364] «نهج البلاغة»، ج 1، ص 392. ضمن خطبة قاصعه.
[365]«بحار الانوار» ج 3، ص 287 باب الوسيلة في المعاد.
[366]«بحار الانوار» ج 3، ص 285 باب الوسيلة في المعاد.
[367]«بحار الانوار» ج 3، ص 289 باب اللواء في المعاد.
[368]همان كتاب ص 290.
[369] همان مصدر.
[370] همان كتاب ص 287.
[371]«البداية و النهاية» ج 7، ص 359. و «ذخائر العقبي» ص 77، و «مطالب السئوال» ص 13، و «نظم درر السمطين» ص 113، و «حلية الاولياء» ج 1 ص 64، و «عليٌّ والوصيّة» ص 22 و ص 174، و «استدراكات عليٌّ و الوصية» ص 382 نقلاً عن «تاريخ» ابن عساكر خطّي، و در «غاية المرام» ص 520 شانزده حديث از طريق عامّه و شش حديث در ص 521 از طريق خاصّه. و در «الغدير» ج 6 از ص 61 إلي ص 77 يكصد و سي و چهار مصدر از مصادر اينحديث را ذكر كردهاند.
[372]«مستدرك الوسائل» ج 3، ص 197، ابواب المزار.
[373]«مفاتيح الجنان» ص 255، زيارت ششم أميرالمؤمنين عليهالسّلام.
[374] «مفاتيح الجنان» ص 356، 357.
[375]«ديوان حميري» ص 213 ؛ و «الغدير» ج 2 ص 217 و «مناقب» ابن شهرآشوب ج 1، ص 569.
[376]«الغدير» ج 2، ص 227.
[377] سوره رعد 13 – آيه 7.
[378] سوره انفال 8 – آيه 23.
[379] تفسير ابو الفتوح رازي ج6 ص462.
[380] تفسير مجمع البيان ج3 ص278 و تفسير فخر رازي ج19 ص 14.
[381] الدر المنثور ج4 ص45.
[382] همان مصدر.
[383] تفسير فخر رازي ج19 ص 14.
[384] تفسير ابو الفتوح ج6 ص462.
[385] تفسير مجمع البيان ج3 ص 278.
[386] تفسير الدر المنثور ج4 ص 45.
[387] همان مصدر.
[388] تفسير فخر ج19 ص 13.
[389] تفسير مجمع ج3 ص278.
[390] تفسير مجمع البيان ج3 ص 278.
[391] همان مصدر.
[392] تفسير الميزان ج11 ص335 و ص 359.
[393] الدر المنثور ج4 ص 45.
[394] تفسير بيان السعاده ج1 ص 392.
[395] تفسير روح البيان ج4 ص346.
[396] مناقب ابن شهر آشوب ج1 ص 567. و در غايه المرام ص 237، و در تفسير برهان ج1ص 519، و در بحار الانوار ج 9 ص 75 از مناقب ابن شهر آشوب نقل كرده اند.
[397] غايه المرام ص 235 حديث اول مكررا"، و تفسير برهان ج1 ص518.
[398] غايه المرام ص 235 حديث ششم مكررا".
[399] غايه المرام ص 235 ذيل حديث ششم مكررا"، و تفسير برهان ج1 ص 518.
[400] غايه المرام ص 236 حديث هشتم، و تفسير برهان ج1 ص 518.
[401] غايه المرام ص 236 حديث دهم.
[402] بحار الانوار ج9 ص 76، و غايه المرام ص 237 حديث هفدهم.
[403] غايه المرام ص 235 حديث دوم مكررا" و تفسير برهان ج1 ص 518.
[404] تفسير برهان ص 519.
[405] غايه المرام ص 237 حديث هجدهم، وبحار الانوار ج9 ص 76.
[406] غايه المرام ص 235 حديث سوم مكررا".
[407] غايه المرام ص 235 در ذيل حديث چهارم مكرر ذكر كرده است.