بخش 1

شعراء غدیر در قرن 09

شعراء غدير در قرن 09 <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 

>غديريه حافظ برسي

 

غديريه حافظ برسي

 

>نكوهش گزافه گويي در برتر خواني ها

 

نكوهش گزافه گويي در برتر خواني ها

 

>گزاف گويي در برتري عثمان

>مبالغه و زياده روي در فضائل حكام سه‏ گانه: ابوبكر، عمر، عثمان

 

گزاف گويي در برتري عثمان

 

>ايام محاصره عثمان

>درباره‏ مدت محاصره

>نامه هايي كه عثمان در دوره محاصره نوشته است

>نگاهي به نامه هاي عثمان

>جنگ بر در خانه عثمان

>كشته شدن عثمان

>كفن و دفن عثمان

>روايات تاريخي جعلي و دروغين

>روايتي مشروح

>تاملي تحقيقي در روايات مجعول و ساختگي

>نگاهي به پاره اي از تاليفات

>وصيت پيامبر والاي اسلام به‏ عثمان

>بررسي تمجيد و تعريفها كه براي عثمان ساخته‏اند

>يك قاعده اساسي در جعل فضائل

>نگاهي به مناقب عثمان

>زنجيره ستايشها و فضائل ساختگي عثمان را با اين يك ختم مي كنيم

>پايان گفتار

 

ايام محاصره عثمان

 

تمام آنچه در آن كشمكشها رخ داده و همه آنچه در اثناي‏گفتگو و مباحثات بر زبان رفته از شعار گرفته تا سوال و جواب، حكايت از صلاح و تقوي و راستروي آن مردم ميكند و بر اين دلالت دارد كه آنها -مخالفان عثمان و سياست و رويه اش - فقط بخاطر خدا و براي اين كه ديده اند به قوانين و تعاليمش عمل نميشود برآشفته و خشمگين گشته اند، و هيچ تقاضا و دعوتي جز اين نداشته اند كه به حكم الهي عمل و رفتار شود، و تنها بر اين هدف قيام كرده اند كه كژيهاي پديد آمده در حكومت و نظام جامعه و روابط عمومي را بزدايند و به‏راستي آئين باز آرند، موضع مخالفي را كه در برابر حكومت عثمان اتخاذ كرده اند هرگز باين غرض نبود، كه به‏استانداري يا حكومت برسند يا پولي به‏چنگ آورند، بهمين سبب هر گاه ميديده اند عثمان دست از بدعتهايش برگرفته به تقاضاهاي حقه آنان ميگرايد خشنود گشته از او رضايت مينموده اند، و چون مشاهده كرده اندكه از خلافكاري و انحرافاتش دست نميكشد و بر ادامه آنها لجاجت بخرج ميدهد و پيمانهائي را كه دائر بر بازگشت به قرآن و سنت مي بندد پي در پي زير پا ميگذارد و يقين كرده اند كه از گناه دست بردار نيست وظيفه خويش ديده اند كه مخالفت با او و رويه اش را ادامه دهند و نهي از منكرو امر بمعروف را در عالي ترين و مهم ترين شكل آن بطور وسيع و در مقياس جامعه همچنان پيشه خويش گردانند و درزدودن منكرات عمومي و سياسي كه اساس دولت و ملت را به

 

[ صفحه 6]

 

تباهي و انحراف آلوده بكوشند و چندان در اين طريق حق كوشيده اند تا آن سرانجام رخ‏داده است.

آن جماعت هر گاه قصد و نيتي جز اين ميداشتند و خواستار چيزي‏جز اين ميبودند هرگز اميرالمومنين علي (ع) بخشي از آنان را كه اهل مصر بودند چنان ستايش نميكرد و مورد تمجيد قرار نميداد و در نامه اش به مردم مصر اشاره بديشان نميگفت: " به‏مردمي كه براي خدا و آنگاه كه در زمين (يا كشور) اش مورد نافرماني قرار گرفت و حقش نديده و پايمال گشت برآشفتند... "، و نيز در فرهنگ اصحاب پيامبر (ص) و كتبي كه در شرح‏حالشان بنگارش آمده آنهمه مدح و ثنا در حقشان صورت نميگرفت آنهم پس از موضعگيري خصمانه و تندي كه در برابر عثمان داشته اند و شركت مجدانه در سرنگوني و قتلش. حتي اگر از كسي كارهائي بسيار كوچكتر و سهلتر از آنچه از انقلابيون و مخالفان عثمان در حق او سر زده در حق يك فرد عادي از مسلمانان سر بزند جنايتي بخشايش ناپذير شمرده ميشود و گناهي ناموجه وعذر ناپذير، و مرتكب آن به سياهچال خواري و بيقدري و محكوميت فرو ميافتدو هيچ احترام و قدري برايش نميماند وهيچكس او را به چيزي نميشمارد، ولي مي بينيم در مورد كساني كه عليه عثمان شوريده اند چنين نشده بلكه عزت‏و قدر و شكوهشان را حفظ كرده اند.

دومين مطلبي كه از اين روايات تاريخي‏استنباط ميگردد اين است كه عثمان جرمهائي مرتكب شده بود و مسلمانان آنها را مورد انتقاد و نكوهش قرار داده نهي از منكر ميكرده اند و او خودش اعتراف به ارتكاب آنها كرده و اين كه جرم و خلاف قانون اسلام و گناه است. بهمين ملاحظه توبه هم مينموده و قول ميداده كه از جرائم و تخلفات دست بكشد، و چيزي نميگذشته كه توبه اش را ميشكسته و دوباره خلافكاريش را از سر ميگرفته است. نميدانم در كداميك از دو حال راست ميگفته و طبق اراده و قصدش عمل ميكرده است؟ آيا در آنحال كه اقرار به ارتكاب خلافكاري و بدعت مينموده و اظهار توبه ميكرده است يا آنگاه كه مروان او را بازيچه ساخته واميداشته اند تا به منبر بالا رفته بگويد: اينجماعت از مصريان، خبرهائي از امام و زمامدارشان به آنها رسيده

 

[ صفحه 7]

 

بود ولي وقتي فهميدند نادرست و بي اساس بوده به ديارشان بازگشتند؟

سومين مطلبي كه به دست ميايد اين است‏كه او پيمانها و تعهدنامه هاي موكد وو ضمانتدار بسته دائر بر اين كه دست از رويه خلاف اسلامش برداشته و آنچه را مورد انتقاد و نهي قرار داده اند ترك نمايد، و اين تعهدات در فرمانهائي كه به استانهاي مختلف نوشته و بدست شورشيان سپرده بدست آمده است، و اين هنگامي و در شرائطي‏بوده كه استانها و شهرهاي كشور چنانكه اميرالمومنين علي (ع) فرموده برآشفته اند، و سپس اين تعهدات و پيمان نامه ها را نقض كرده و عملا زير پا نهاده است، پيمانهائي‏را كه اجرايش را از طرف او و در برابر مردم و مخالفان و شخصيتهائي چون مولا علي بن ابيطالب (ع) و محمد بن مسلمه صحابي عظيم الشان تضمين كرده اند و جمعي بسيار از اصحاب پيامبر (ص) بعنوان شاهد امضايش نموده اند. بنابراين، عثمان‏با نقض پيمانهائي كه در اين خصوص بسته نشان داده است كه ايفاي به عهد و پيمان و انجام التزامات و تعهدات را واجب نميدانسته و تضمين و كفالت را حرمت نميداشته و براي شخصيتهائي كه در برابر مردم ضامن او ميشده اند تا از آتش خشم و كيفر خلق برهانندش ومجالي براي بازگشت به قانون اسلام برايش فراهم آورند احترام و مقامي قائل نبوده است و نقض عهد را گناه و جرم و حرام نميشمرده است، و شايد براي همه اين جنايات و رسوائيها بهانه و توجيه‏و تاويلي ساخته بوده است. در هر صورت، شك نيست كه مسلمانان و در طليعه آنان اصحاب " عادل و راسترو " آن بهانه و توجيهات و تاويلات را به چيزي نشمرده و اعتنائي بان ننموده اند و به كار خوددر باز آوردن حال حاكم و حكومت و جامعه به سامان اسلام آنقدر استمرار بخشيده اند تا به مقصود حقشان رسيده اند.

مطلب چهارم اين كه در عهدنامه اي كه در محاصره اول نوشته ملتزم گشته كه به قرآن و سنت عمل كند و دست‏از آنچه تا آنوقت مرتكب گشته بردارد و با اين كار به مخالفت و معارضه كساني كه از بدعتها و خلافكاريهاش ناراحت و خشمگين بوده اند خاتمه دهد. همين التزام با مضموني كه در عهد نامه دارد ميرساند كه وي پيش از آن

 

[ صفحه 8]

 

در حكومت و اداره از قرآن و سنت منحرف بوده است. و در پستي هر حاكم همين بس كه در كارش از قرآن و سنت منحرف و بر كنار گشته باشد.

 پنجم اين كه مطرود پسر مطرود، يا چنانكه پيامبر راسترو و پاك فرموده: قورباغه پسر قورباغه، و ملعون ملعون‏زاده، مروان بن حكم آنقدر در روحيه عثمان نفوذ داشته و وي چندان تحت تاثير آن بوده كه مروان بقول مولا اميرالمومنين (ع) دين و عقل عثمان را ربوده و دزديده و او را بصورت شترمهار گشته اي درآورده و به هر سوي كه‏خواسته كشانده است، و منجمله بارها به نقض عهد واداشته و به زير پا نهادن تعهدات موكد و تضمين دار، و با اين عمل او را به پرتگاه گمراهي وگناه در انداخته است.

از عثمان شگفت‏بايد بود كه چطور گوش هوش به وسوسه چنين موجود پليدي سپرده و عنان خويش به دست مرواني داده كه ميدانسته ذره اي از دين و ايمان بهره ندارد و نه از راستگوئي و امانت، و باز ميدانسته كه همه بدبختي ها را او و دار و دسته اش بر سر او درآورده اند و كارش را به آنجا كشانده اند، و يقين داشته كه او را به چاه مشكلات وبحران در انداخته و بيرونش نمياورند، اينها همه را ميدانسته و در عين حالي كه خود را در چنگال حوادث و بحران گرفتار ميديده و اجلش را نزديك، باز گوش و اختيارش را از چنگ مروان‏بيرون نكشيده تا آنچه بايد بر سرش بيايد بر سرش آمده است.

شگفت تر اين‏كه عثمان با همه بي ارادگي و تاثير پذيريش بهيچوجه تحت تاثير نصيحتها و راهنمائي هاي حكيمانه مولا امير المومنين (ع) و عده كثيري از اصحاب راسترو و پاكدامن - كه با تمام‏قدرتشان در هدايت و ارشادش ميكوشيده اند - قرار نگرفته و استدلالات محكم و راهنمائيهاي مشفقانه آنان را نشنيده گرفته است، با اين كه ميدانسته آنان دلسوز او هستند و در ارشادش پا از وظيفه امر بمعروف و نهي‏از منكر فرا نمينهند و جز خير و صلاح‏او و امت نميخواهند و او را بكاري دعوت ميكنند كه متضمن نجات او و سعادت امت اسلامي است.

 

[ صفحه 9]

 

 

 

درباره‏ مدت محاصره

 

نكته اي كه در ميان روايات تاريخي جلب نظر ميكند اختلافي‏است كه در مدت محاصره بنظر ميرسد، اين اختلاف در ظاهر معني روايات تاريخي است، و با دقت لازم دانسته ميشود كه هر يك به جنبه اي از حقيقت اشاره دارند، و ميتوان ميانشان وفق داده و زمان حقيقي محاصره را بطور تقريب دريافت.

واقدي مينويسد: او را 49 روز در محاصره داشتند. زبير ميگويد: او را دو ماه و بيست روز درمحاصره داشتند. يا بروايتي ديگر: او را چهل شب در محاصره داشتند. ابن‏كثير مينويسد: محاصره بيش از يكماه طول كشيد، و گفته اند بيش از چهل و چند روز. شعبي ميگويد: مدت محاصره 22 شب بوده است. بموجب يكي از روايات طبري مدت محاصره 40 شب بوده و از وقتي كه (انقلابيون استانها) به‏مدينه آمده اند تا كشته شدن عثمان 70شب بوده است. در بعضي روايات آمده كه عثمان را 20 روز پس از ماجراي جهجاه (كه قبلا نقل شد) به محاصره درآورده اند. و از اينگونه روايات.ممكن است هر يك از اين روايات به قسمتي از مدت دو محاصره يا مدت يكي از آن دو اشاره داشته باشد يا مبدا محاصره را وقتي گرفته باشد كه انقلابيون به مدينه رسيده و در اطراف‏خانه عثمان اردو زده و جمع شده اند يا آغاز محاصره را هنگامي گرفته باشد كه او را در فشار گذاشته و عرصه را بر او تنگ نموده اند يا آنگاه كه از ورود آب به خانه اش جلو گرفته اند ياآن زمان كه از آمد و شد مردم به خانه‏اش جلوگيري كرده اند، يا مبدا محاصره را وقتي شمرده اند كه مخالفان‏استانها به مدينه آمده اند يا زماني كه مردم مدينه به گرد خانه عثمان بايشان پيوسته اند. بدينسان ميتوان آن روايات را با هم جمع كرده وفق داده و ترتيب زماني حوادث مهمي را كه‏با اجتماع مردم عليه عثمان و قتل وي ملازمه داشته بدست آورد.

 

 

نامه هايي كه عثمان در دوره محاصره نوشته است

 

طبري مينويسد: " علت اين كه مردم مصر بعد از روانه شدن بسوي ديارشان

 

[ صفحه 10]

 

به مدينه و بطرف عثمان بازگشتنداين بود كه به نوكر عثمان برخوردند كه بر شتري از آن او سوار بود و نامه‏اي براي استاندار مصر همراه داشت باين مضمون كه عده اي‏از آنان را بكشدو جمعي را به دار آويزد. وقتي پيش عثمان آمدند پرسيدند: اين نوكر تو است؟ گفت: بله، نوكر من است، امابي اطلاع من براه افتاده است. پرسيدند: شتر تو است؟ گفت: آنرا بي اجازه ام برگرفته است. گفتند: مهر تو است؟ گفت: آنرا بپاي نامه زده اند.

عبد الرحمن بن عديس هنگامي‏كه مصريان به مدينه برگشتند چنين سرده است: از بلبيس (شهري در ده فرسخي قاهره از سوي شام) و آباديهاي‏مصر توده هاي انبوهي از مردم روي آورده اند و همه خواستار و در پي اين‏هستند كه حق خدا را (و حقي را كه بموجب قانون خدا دارند) از وليد بگيرند.

و از عثمان و از سعيد خداياما را در حالي باز گردان كه حق خويش گرفته و به مقصود رسيده باشيم.

عثمان چون ديد كه چه بر سرش آمده و چگونه مردم از هر سو بر او شوريده و همداستان گشته اند به معاويه بن ابي سفيان كه در شام بود چنين نوشت:

بسم‏الله الرحمن الرحيم

پس از سپاس و ستايش پروردگار... مردم مدينه كافر گشته اند و سر از فرمانم پيچيده‏و پيمان بيعت را گسسته اند. بنابراين هر كه از جنگجويان شامي كه نزد تو هست بر هر ستوري كه يافت ميشود به سوي من روانه ساز. وقتي نامه به دست معاويه رسيد آنرا نگاهداشت و مايل نبود با اصحاب پيامبر خدا (ص) - كه ميدانست عليه عثمان همداستانند مخالفت نمايد. عثمان چون ديد معاويه تاخير ميكند به‏يزيد بن اسد بن كرز و به مردم شام نامه فرستاده آنها را به ياري خويش برانگيخت و حق خويش را بيادشان داد واز خلفا ياد كرد و از دستوراتي

 

[ صفحه 11]

 

كه خدا درباره اطاعت از فرمانروايان و خيرخواهي آنان بوده است، و به آنها وعده داده كه اطرافيان خود را فقط از آنها و نه ازديگر اقوام و بلاد انتخاب خواهد كرد و سربازان را نيز از ايشان برخواهد گزيد، همچنين خوبيهائي را كه بر آنها كرده بود شرح داد و در آخر نوشت‏كه اگر كمك ميكنيد خيلي عجله نمائيد زيرا كه مخالفانم سخت گرفته اند و درانجام كار خويش عجله دارند.

چون نامه عثمان در اجتماع آنان برخوانده گشت يزيد بن اسد بن كرز بجلي برخاسته‏پس از سپاس و ستايش خداوند از عثمان ياد كرد و حقي را كه بر گردن آنان داشت مهم و عظيم شمرد و آنان را به ياري او برانگيخت و گفت براي حمايتش بطرف مدينه روانه شوند. عده كثيري از نظر و دستورش پيروي نموده همراهش به ياري عثمان شتافتند. اما وقتي به" وادي القري " (در راه شام به مدينه و از توابع مدينه) رسيدند خبررسيد كه عثمان - رضي الله عنه - كشته‏شده است، پس برگشتند. "

بلاذري از قول شعبي مينويسد: " عثمان به معاويه نوشت كه برايم كمك بفرست. معاويه چهار هزار نفر را با يزيد بن اسد بن كريز بجلي به كمكش فرستاد. مردم خبر قتل عثمان را به او آوردند، ناچار از ميان راه برگشت، و گفت:اگر به مدينه ميرسيدم و عثمان زنده ميبود هيچ آدم بالغي را زنده نميگذاشتم، زيرا كسي كه از دفاع خودداري نمايد در طراز قاتل است.

 

>نامه عثمان به اهالي شام

>نامه اش به اهالي بصره

>نامه اش به مردم استانها و شهرستانها

>نامه اش به اهالي مكه و حجگزاران سال سي و پنجم هجري

 

نامه عثمان به اهالي شام

 

ابن قتيبه مينويسد: " به اهالي شام عموما و به‏معاويه و اهالي دمشق مخصوصا نامه اي بدين مضمون نگاشت:

پس از سپاس و ستايش پروردگار... من در ميان مردمي هستم كه در ميانشان دير پائيده‏ام، و براي كشتنم شتاب ميورزند، و مرا مخير كرده اند بين اين كه مرا برستوري بنشانند (و تبعيد كنند) يا خلعت (خلافت) را كه خدا بر تنم آراسته از پيكر خويش فرو اندازم يا بخاطر آنها كه بخطا كشته ام قصاص شوم‏در حاليكه هر كه متصدي حكومت باشد گاه بدرستي عمل ميكند و گاه حكمي بخطا از او سر ميزند. بنابراين

 

[ صفحه 12]

 

بدادم برسيد، بدادم برسيد. ج من‏فرمانروائي نداريد. پس عجله كنيد، و عجله كن اي معاويه و خودت را برسان‏و بدادم برس و ميدانم كه بدادم نخواهي رسيد "

 

 

نامه اش به اهالي بصره

 

‏به عبد الله بن عامر مينويسد: اهالي‏بصره را نزد من روانه ساز... (عين نامه اي كه به اهالي شام نوشته است). عبد الله بن عامر مردم را جمع كرده نامه عثمان را برخواند. سخنوراني از اهالي بصره برخاسته او را بكمك عثمان فرا خواندند و برانگيختند، از آنجمله مجاشع بن مسعود سلمي كه نخستين سخنران بود و در آنوقت رئيس قبيله قيس در بصره بود. همچنين قيس بن هيثم سلمي به نطق ايستاده مردم را تشويق كرد كه به كمك‏عثمان بشتابند. پس مردم بشتاب براي حمايت عثمان و حركت به سوي مدينه برخاستند. عبد الله عامر، بر ايشان‏مجاشع بن مسعود را فرمانده ساخت و اوآنان را ببرد تا به ربذه رسيد، و درآنجا و هنگامي كه طليعه آنان به " صرار " از توابع مدينه رسيده بود خبرقتل عثمان به ايشان رسيد.

بلاذري مينويسد: " عثمان بن عبد الله بن عامر بن كريز، و معاويه بن ابي سفيان نامه نوشته بانها اطلاع داده كه جماعتي تجاوز كار از اهالي عراق ومصر و مدينه بدور خانه اش گرد آمده اند و ادعا ميكنند كه به هيچ چيز راضي نميشوند مگر قتلش يا اين كه جامه اي را كه خدا بر تنش آراسته فرواندازد. و بانها دستور داد بكمكش بشتابند و مرداني مددكار و دلير و خردمند را به ياري او بفرستند شايد خدا بمددشان بلادي بدخواهان را از اوبگردانند. قاصدي كه پيش عبد الله بن‏عامر فرستاد جبير بن مطعم بود و آن كه نزد معاويه فرستاد مسور بن مخرمه زهري. عبد الله بن عامر، مجاشع بن مسعود سلمي را با پانصد مرد جنگي به ياري عثمان فرستاد و بهر يك از آنها پانصد درهم پول داد. از كساني كه درجمله آن پانصد نفر بودند زفر بن حارث‏بود در راس يكصد نفر. معاويه هزار سوار جنگي زير فرمان حبيب بن مسلمه فهري به ياري عثمان فرستاد، و حبيب طليعه نيروي خود را تحت فرمان يزيد بن اسد بجلي - جد خالد بن عبد الله بن يزيد قسري - پيشاپيش روانه ساخت.خبر به مصريان و ديگر كساني كه در محاصره عثمان

 

[ صفحه 13]

 

شركت داشتند رسيد كه عثمان بن عبد الله بن عامر ومعاويه چه نوشته است. در نتيجه بر عثمان سخت تر گرفته عرصه را بر او تنگ آوردند و در كشتنش شتاب بخرج دادند. "

 

 

نامه اش به مردم استانها و شهرستانها

 

طبري و ديگر مورخان مينويسند: " عثمان در نامه هايش به اهالي شهرستانها از آنها استمداد كرد و نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم

پس از سپاس و ستايش پروردگار... خداي‏عز و جل محمد را براستي و با آئين راستين بمثابه بشارت دهده و بر حذر دارنده فرستاد تا پيام و اوامر خدا را به خلق رسانيد و در حالي درگذشت كه رسالتش را بپايان رسانده بود و ازخويشتن كتاب خدا را بر جاي نهاده كه در آن حلال و حرام و اموري كه مقدر گشته بيان شده است اموري كه بندگان (خدا) خوش ميدارند و ناخوش. آنگاه‏ابوبكر - رضي الله عنه - جانشين گشت و عمر رضي الله عنه. بعد من بدون اينكه اطلاع داشته يا تقاضا كرده باشم بعضويت شورا تعيين گشتم و اين در حضور امت و در برابرش بود. سپس باتفاق آراي اعضاي شورا و در حضور همه شان و در برابر مردم بدون اين كه‏تقاضا كنم يا دوستي و محبتي در آن تاثير داشته باشد به خلافت برداشته شدم. مردم را بروشي اداره كردم كه مورد قبولشان بود و آنرا منكر نميشمردند. و در حكومت، تابع (قوانين و اصول اسلام يا اصحاب) بودم‏نه آن كه ديگران را به تبعيت خويش درآورم، پيرو احكام اسلامي بودم نه بدعت گذار. راه جوي بودم نه اينكه خود را بزور چنان بنمايم. تا آنگاه كه كارها بانجام رسيد و بدخواهي و بدكاري در متصفاتش به جنبش درآمد بدون اين كه جرمي مرتكب شده يا خلافي‏نموده باشم كينه ها و خواستهاي ناروامتوجه من گشت البته باستثناي امضاي آن نامه كه مرا متهم به نوشتنش ميكنند. اينها بدنبال مقصودي ديگرندو بظاهر چيز ديگري را عنوان ميسازند وهيچ دليل و مستمسكي هم ندارند. كارهائي را انتقاد ميكنند كه خودشان قبلا بان رضايت داده اند و كارهائي ديگر را كه

 

[ صفحه 14]

 

بشهادت مردم مدينه‏جز بهمان گونه كه من عمل ميكنم مصلحت‏نيست كه عمل شود. من در برابر اين انتقادات سالهاست صبر و شكيبائي نموده ام و همينطور تماشا ميكنم و مي‏شنوم و عكس العملي نشان نميدهم. بر اثر آن، گستاخيشان زيادتر شده و عصيان آنها در برابر خدا به جائي رسيده كه بر من - كه در پناه و همسايگي پيامبر خدا (ص) هستم و در حريم و منطقه امان و در سرزمين هجرت - يورش آورده اند. بدينسان آنها قبائل مشرك و جنگجوئي را ميمانند كه در جنگ معروف احزاب به ما يورش آوردند يا آنها را كه در احد به ما حمله ور گشتند، و تنها فرقشان با آنها اظهارت زباني ايشان است. بنابراين هر كس ميتواند خودش را به من برساند بسرعت به من بپيوندد.

وقتي نامه به مردم شهرستانها رسيد باهر وسيله و ستوري كه در اختيار داشتند براي ياري عثمان بسوي او شتافتند. معاويه، حبيب بن مسلمه فهري را بسيح كرد و عبد الله بن سعد، معاويه بن خديج را و از اهالي كوفه‏قعقاع بن عمرو رهسپار گشت... "

 

 

نامه اش به اهالي مكه و حجگزاران سال سي و پنجم هجري

 

ابن قتيبه مينويسد: عثمان نامه اي نوشته توسط نافع بن طريف براي اهالي مكه و كساني كه در اجتماع‏حج حضور داشتند فرستاد و در آن استمداد نمود. نافع روز عرفه به مكه رسيد و در حالي كه عبد الله بن عباس - كه از طرف عثمان آنسال به سرپرستي حاجيان منصوب گشته بود - مشغول نطق براي مردم بود. پس نافع برخاسته نامه را بدين شرح براي آنان خواند:

بسم الله الرحمن الرحيم

از بنده خدا عثمان امير المومنين به مسلماناني كه در مراسم حج حضور يافته اند: پس از سپاس و ستايش پروردگار... من در حالي اين نامه را براي شما مينويسم كه در محاصره ام و از آب چاه قصر (خلافت) استفاده ميكنم و غذا از ترس اين كه ذخيره غذائيم تمام شده خود و همراهانم از گرسنگي بميريم باندازه كافي نمي خورم،و در حالي كه مرا به توبه نمي خوانند تا پذيرفته و توبه كنم، و نه دليل و استدلال مرا

 

[ صفحه 15]

 

حاضرند بشنوند تا زبان به استدلال گشايم. بنابراين هر كسي را كه نامه ام را دريافت ميدارد به خدا قسم ميدهم كه بيايد بدادم برسد و حق مرا بگيرد و نگذارد به من ظلم و كار باطل‏و ناروا روا دارند.

آنگاه عبد الله بن عباس كه نطقش را براي قرائت نامه عثمان قطع كرده بود، به نطقش ادامه داد و هيچ اشاره اي به نامه عثمان و استمدادش ننمود. "

اين نامه اي است از عثمان به كساني كه در مراسم حج سال 35 هجري حضور داشته اند، و ميتوان باور داشت كه نامه او است. نامه ديگري خطاب به حاجيان وجود داردمنسوب به عثمان كه متضمن آيات حكمت آميز و پند و اندرزهاي خيرخواهانه است و آثار پارسائي و خداترسي و پايبندي به دين از مضمونش مي درخشد ومينمايد كه نويسنده اش سخت دلبسته پيروي از قرآن و سنت و اجراي آن است و قدم جاي قدم دو خليفه پيشين ميگذارد. مفاد اين نامه با روحيات ورويه عثمان سازگاري ندارد و نميايد به اين كه او نوشته باشد. اين نامه را طبري در تاريخش ثبت كرد و دكتر طه‏حسين از معاني مترقي و جملات دلپسند و ترتيب جالب و مطالب گرانقدرش خوشش آمده تا در ضميمه كتاب " الفتنه الكبري " آورده است و ديگر نينديشيده‏و توجه ننموده است كه سند تاريخي اين‏نامه منسوب به عثمان روايتي است از قول ابن ابي سبره قرشي عامري مدني، و تنها كسي كه از اين نامه عثمان خبرداده همين شخص است و او جاعل و دروغسازي تر دست و پيشينه دار است كه‏در جلد پنجم " الغدير " در رديف جاعلان و روايتسازان از او ياد كرديم‏و او را معرفي نموديم. واقدي درباره‏او ميگويد: زياد روايت ميكند و سخنش‏حجت نيست، صالح بن احمد از قول پدرش ميگويد: او روايت جعل ميكرده است. عبد الله بن احمد از قول پدرش ميگويد: او چيزي نيست، روايت جعل ميكرده ودروغ ميساخته است. ابن معين ميگويد: رواياتش ارزشي ندارد، و رواياتش سست است. ابن الديني ميگويد: در حديث ضعيف (و كم اعتماد) بوده است. و هم او ديگر بار ميگويد: زشت روايت بوده است. جوزجاني ميگويد: رواياتش

 

[ صفحه 16]

 

را سست و غير قابل اعتماد شمرده اند. بخاري ميگويد: ضعيف (و كم اعتماد) است. و ديگر بار ميگويد: زشت روايت است. نسائي ميگويد: رواياتش متروك و غير قابل اعتنا است. ابن عدي ميگويد: همه آنچه روايت كرده درست بخاطر سپرده نشده است و او در شمار كساني است كه حديث و روايت جعل ميكنند. ابن حبان ميگويد: از كساني است كه روايات جعلي را از قول افراد معتمد و موثق نقل ميكنند، و نميتوان به رواياتش استدلال و استناد كرد. حاكم نيشابوري ميگويد: او روايات جعلي و ساختگي را به اشخاص موثق نسبت ميدهد

 

 

نگاهي به نامه هاي عثمان

 

اين نامه هاچيزهائي در بر دارد كه براي برانگيختن عواطف مسلمانان و عكس العمل آنان عليه نويسنده اش كفايت ميكند، و اگر كسي هيچ سوء سابقه اي نداشته و فقط همين چيزها را نوشته باشد مسلمانان عليه او خواهند شوريد و تا او را به كيفر مناسب و مسلم نرسانند از پا نخواهند نشست. از نوشته هايش يكي اين حرف است درباره مهاجران و انصار - كه مردم مدينه را تشكيل ميدادند: "

مردم مدينه كافر گشته اند و سر از فرمانم پيچيده و پيمان بيعت را گسسته اند. "

و اين حرفش درباره ايشان:

" آنها قبائل مشرك و جنگجوئي را ميمانند كه در جنگ‏معروف احزاب به ما يورش آوردند يا آنها را كه در احد به ما حمله ور گشتند. "

مقصودش مهاجران و انصار است اصحاب پيامبر اكرم (ص) كه همه اهل سنت متفقند بر اين كه آنان اشخاصي عادل و راسترو بوده اند، و چندان در اين نظر اصرار ورزيده و فرارفته اند كه بيش از آن امكان ندارد،و تا امروز به هر سخني كه از اصحاب پيامبر (ص) رسيده باشد استناد و استشهاد و استدلال ميكنند و هر سخن وعمل ايشان را در مسائل و احكام ديني حجت ميشمارند و در آن طراز و پايه ميدانند كه سنت

 

[ صفحه 17]

 

پيامبر خدا (ص) هست. اين اعتماد و اتكا از آنجهت است كه به ايمان ايشان باور داشته و از عدالت و راستروي آنان كاملا مطمئن هستند و معتقدند كه هر قدمي برداشته اند در پرتو هدايتي بوده است كه از روش مسلم پيامبر گرامي تابيده است و درست در همان راه‏پيامبر (ص) رفته اند و هر چه انجام‏داده اند باستناد گفتار و كردار آن حضرت بوده است. حال آيا براي كسي كه‏چنين ايمان و عقيده اي درباره اصحاب پيامبر (ص) دارد ناگوارتر و گران تر از اين چيزي هست كه به آنان چنين دشنامي بدهند و چنين تهمتي بزنند و بگويند آنان مثل قبائل مشرك و جنگجوئي هستند كه به اسلام و پيامبرش‏حمله آوردند، و آنان كافر گشته اند؟ آيا چيزي هست كه بيش از اين حرمت وشكوه آنان را بيالايد و براي ايشان اهانت آورتر از اين باشد؟ كساني كه چنين عقيده اي درباره اصحاب پيامبر (ص) دارند اگر از اين حرفها و ناسزاهاي عثمان بخشم نيايند و بر او نياشوبند بايد گفت عاطفه و احساس ديني ندارند و از حماسه اسلامي بي بهره اند و ذره اي شهامت اصولي و غيرت و حس دفاع از حق و حقيقت در وجودشان نيست و از خيلي ارزندگي ها وارزنده ها تهيدست و بي نصيبند. بهمين سبب بود كه اصحاب پيامبر (ص)وقتي از اين نامه ها عثمان اطلاع يافتند بر مخالفت و ضديت خويش افزودند و عرصه را بر او تنگ ساختند.

وانگهي در نامه اش شكايت از اين دارد كه مهاجران و انصار - كه همان مردم مدينه اند - سر از فرمانش پيچيده اند. در حاليكه ميدانيم مسلمانان فقط موظفند گذشته از خدا و پيامبر، از امامي فرمان برند كه به قرآن و سنت رفتار ميكند. و كساني كه‏بر عثمان شوريده و همداستان شده بودند و همه اصحاب اتفاق نظر داشتند در اين كه عثمان مطابق قرآن و سنت عمل نميكند و از آنها منحرف گشته است. در اينصورت موظف به چه فرمانبرداري‏يي بوده اند؟ و شكايت از كدام نافرمانبرداري دارد.

همچنين دم از نقض بيعتشان ميزند. در حاليكه بيعت پيماني دو جانبه است و هر جانب بموجب‏آن تعهداتي دارد كه اگر از ايفاي آن خودداري نمايد نميتواند از طرف ديگر تقاضاي ايفاي تعهداتش را كند. اما وقتي عثمان تعهداتش را زير پا گذاشته‏و از

 

[ صفحه 18]

 

عمل بموجب قرآن و سنت و روش دو خليفه پيشين سرباز زده و منحرف گشته و با اين كار عملا پيمان بيعتش را گسسته است چگونه از مسلمانان ميخواهد پيمان بيعتش را حرمت داشته و به تعهد خويش دائر بر فرمانبرداري از او پايبند بمانند؟ همه مخالفت و كوششهاي مسلمانان و اصحاب اين بوده كه چرا او از قرآن و سنت منحرف گشته و آنهارا در عمل زير پا نهاده يعني نقض بيعت كرده است. آنوقت عثمان پس از اينهمه سر و صدا وفعاليت وسيع سرتاسري كشور دم از اين ميزند كه مسلمانان و نه او نقض بيعت كرده اند.

بدنبال اين ادعاي بي اساس‏و ناروا به بسيح لشكر و احضار واحدهاي نظامي استانها بر مي خيزد تااصحاب پيامبر (ص) و توده هاي مسلمانان غيرتمند را به خاك و خون بكشد. مسلمانان چون وضع را بدينگونه‏يافتند و ديدند كه در معرض كشتار و غارت و آزارند به چاره جوئي كمر بستند و پيش از اين كه بتواند جناياتي را كه در سر مي پروراند عملي‏سازد كارش را ساختند. اصحاب چرا نبايد از تهمتهاي ناروا و زشتي كه درنامه هايش به ايشان زده است برآشوبند؟ در حاليكه آنان مرداني هستند كه به‏ياري اسلام و پيامبر و پيروانش برخاستند و مهاجران بيكس را پناه دادند و در نبرد با كفار بد انديش و بدخواه فداكاري و جانبازي را به قهرماني و فراتر از قهرماني رساندند تا پرچم پر افتخار اسلام برافراشته ماند و برافراشته تر گشت. با اينوصف‏در نامه هاي عثمان و بقلمش به قبائل جنگجو و مشرك و مهاجمان " خندق " و "واحد " تشبيه و تمثيل ميشوند، و اين‏تشبيهي سخت نكوهيده و زشت و عجيب است

نكته ديگري كه جالب توجه ميباشد تذبذب و دو روئي عثمان در كار توبه وبازگشت به رويه اصيل اسلامي است، توبه اي كه بالاي منبر و در مسجد پيامبر (ص) و در برابر اصحاب و اجتماع عظيم مردم مدينه بزبان آورد وبعد در پيمان نامه اي ثبت كرد كه جمعي از معاريف كشور و در راس آنان مولا اميرالمومنين علي بن ابيطالب (ع) بر آن شهادت داده و گواه آن شدندو اين اظهار توبه ها را - چنانكه قبلا شرح داده ايم - به شهرستانها و استانهاي كشور فرستاد و به اطلاع اهالي آن سامان رسانيد. در تمام

 

[ صفحه 19]

 

اين اظهار توبه ها اعتراف ميكندكه خطا كرده و از قرآن و سنت انحراف جسته و قول ميدهد كه به رويه اسلامي و عمل به قرآن و سنت باز آيد، و بازچيزي نگذشته توبه خويش مي شكند و خلافكاريهاي سابق را ادامه ميدهد و هيچ از انتصابات نكوهيده و ناروائي كه قول داده بود اصلاح كند يا اوضاع و احوال ناگوار و نامشروع را تغيير نميدهد و دست به تركيب آن نميزند. به خطا و انحراف خويش اقرار مينمايد و عهد مي بندد كه از آن دست بشويد و به راه راست طراز اداره اسلامي گرايدولي بزودي توبه مي شكند و تعهدات مكتوب خويش را پايمال ميكند. چرا چنين ميكند؟ باين گمان كه اگر به استانداران و همدستان خود كه لشكرها زير فرمان دارند دستور دهد بيدرنگ واحدهاي نظامي بسياري را به مدينه سرازير خواهند كرد تا بوسيله آنها مخالفان و همانها را كه در برابرشان توبه كرده و تعهد سپرده از دم تيغ بگذارند. بهمين منظور در دستورات كتبي خويش به استانداران و مردم بلادهيچ سخن از انحرافاتش نميگويد و وجودآن را انكار مينمايد، مثلا در نامه اش به اهالي مكه ميگويد: مرا به توبه دعوت نميكنند تا توبه نمايم و نه دليل و استدلالم را حاضرند گوش كنند تا استدلال نمايم و حجت آورم.

از جانب اهالي مدينه به او بايد گفت: تو را اي خليفه مگر به توبه دعوت نكردند و مگر در برابر همه بارها توبه ننمودي؟ توبه كردي، ولي ديدندبر سر پيمان و قرارت نيستي و پي در پي توبه مي شكني و هر دم بوقلمون وار رنگ عوض ميكني، و ديدند كه از انحرافات و بدعتهايت دست بردار نيستي‏و مي خواهي آنقدر اين دست آن دست كني‏و معطل نمائي تا لشكرهايت در رسند و خون خلق را بريزند و شهر و ديار اسلام را ويران كنند و مي خواهي مدينه پيامبر (ص) و اهالي آن را كه‏ياران پيامبرند و مجاهد و انصاري به تسلط نظامي دژخيماني چون يزيد بن كرزبسپاري كه ميگويد: اگر بمدينه ميرسيدم و عثمان زنده ميبود هيچ آدم بالغي را زنده نميگذاشتم...

آن جماعت، نيت سوء ترا و بدخواهي ترا نسبت به خويش دريافتند و ميدانستند كه مروان - چنانكه مولاي متقيان فرموده ترا از راه راست دين بدر برده‏و

 

[ صفحه 20]

 

از تو جز بدين صورت راضي نگشته كه دين و عقلت را از تو بگيرد و ميدانستند كه تو آلت دست مروان و باند تبهكار اموي هستي و شتري را ميماني كه بهر جا بخواهند ميكشند و مي رانند. پس براي دفاع از خويشتن واز دين و جامعه اسلامي و پيش از اين كه فرصت پيدا كني قصد سوء خود را عملي نمائي دست بكار شدند و آنچه خدامقدر ساخته بود بانجام رسيد.

در اينجا بحث ديگري هم با عثمان داريم.از او مي پرسيم: چه مي پنداري و چه منظوري داري از اين كه مكرر ميگوئي جامعه خلافت را كه خدا بر تنم آراسته‏از تن بيرون نخواهم كرد و فرو نخواهم‏گذاشت؟ و اين حرف را در گفتگوها و نطقها و نامه هايت باين طرف و آنطرف تكرار ميكني و پيوسته نشخوارش مينمائي گوئي فرمول حكيمانه اي يافته‏باشي كه دين و دنيايت را آباد مينمايد تا مثل وردي بزبان داري و مي‏ترسي فراموشش كني. تو فكر نكرده اي كه ممكن است به حساب اين حرف مثل همه‏حرفها و كارهايت برسند و تو را به محاكمه بنشانند و مورد بازپرسي و مواخذه قرار دهند و قرار محكوميتت رابامضا رسانند. تو و دار و دسته ات وطرفدارانت در برابر اين سوال چه جوابي داريد بدهيد كه چه وقت خدا اين‏جامه - قباي خلافت - را بر تنت آراسته و راست گردانيده است؟ حال آنكه ميدانيم كسي كه آن را بر تو پوشاند مرده است و پيش از مردن بمخالفت با تو برخاست و تو را شايسته‏آن خلعت ندانست و خواست آنرا بر تنت بدراند و تو بهمين خاطر بر او پرخاش نمود و او را " منافق " شمردي، و اوتو را از عدالت و شايد از چيزهاي ديگر خارج شمرد و با همين نظر وصيت كرد كه تو بر او نماز نگزاري و به اميرالمومنين علي بن ابيطالب (ع) گفت: تو شمشيرت را بردار و من هم شمشيرم را بر ميگيرم زيرا عثمان بر خلاف تعهداتش عمل كرده است، و مردم را عليه تو ميشوراند و ميگفت: پيش از اين كه به سلطنت ادامه دهد كارش را بسازيد. و قسم خورد كه هرگز

 

[ صفحه 21]

 

با تو حرف نزند، و تو در بيماريش وقتي بديدنش رفتي روي از تو بديوار گردانيد و هيچ با تو نگفت، و تا واپسين دم زندگي با تو قهر و در حال متاركه بود و ساير اعضاي شورا رويه او را با تو داشتند و همه مخالفت تو گشتند.

وانگهي اگر پيرو ابوبكر و عمر باشيم و كار آندو را ملاك و ميزان قرار دهيم بايد تصورمان اين باشد كه تعيين خليفه براي خداوند واجب نيست بلكه خدا تعيين خليفه را به امت واگذاشته تا هر كه را خواست انتخاب نمايد، البته با چنين تصوري تعاليم و فرمايش الهي را نديده گرفته‏ايم آنجا كه ميفرمايد: پروردگارت آنچه را بخواهد مي آفريند و انتخاب مينمايد و آنان در اين موارد اختيار و حق انتخاب ندارند. براي هيچ مرد وزن مومني در مواردي كه خدا و پيامبرش‏فرماني صادر ميكنند حق اختيار و انتخاب نيست. و نيز دستورات و نظريات پيامبر اكرم را - كه بسياري از آنها در مجلدات سابق آورده شد نشنيده گرفته ايم. در اينصورت تو اي‏عثمان شايد مي پنداري آنچه عده اي انتخاب و اختيار كرده اند مورد تاييدو تصديق خداوند متعال قرار گرفته است؟ مگر خداي حكيم و قادر نميتوانست خود تكليف مسلمانان را روشن نموده و امام و جانشيني براي پيامبر (ص) تعيين نمايد، يا به آراء بلهوسانه ومختلف و متناقض مردم احتياج داشت تا بر آنها صحه بگذارد؟ تو باين اعتبارانتصاب خويش را به حكومت به " خلعت الهي " تشبيه نموده و به خدا نسبت ميدهي كه مي پنداري خدا بر كار دار ودسته اي كه تو را به حكومت برداشت صحه‏گذاشته است، و خود از تعيين خليفه عاجز بوده است؟ و اين پنداري زشت و نابخردانه است. بالاخره از بيچارگي و بي جوابي خواهي گفت: جامه اي را كه خدا بر تنم آراسته بدر نخواهم كرد

بهر حال، ما را در برابر اين جامه وقبائي كه مدعي است بر تنش آراسته و آن كه رشته و بافته است و كارگاهي كه‏در آن بافته شده به حيرت و شگفتي انداخته است.

 

[ صفحه 22]

 

مي بينيم نخستين حاكمي كه پس از پيامبر اكرم (ص) پيدا شده " جامه خلافت " را با انتخابات غير قانوني و ناقص و توام با زور و خشونت بر تن ميكند با انتخاباتي كه مايه بدبختيهاي بسيار ومستمر گشته و روي تاريخ را سياه كرده‏است، و در حالي بر تن كرده كه بفرمايش مولاي متقيان - يقين داشته در ميان امت كسي هست كه رابطه اش با خلافت بسان رابطه اي است كه محور آسيا با آسيا دارد و داراي مقام شامخي است كه هيچكس پرواز و وصول به اوج بلندش را نميارد و سرچشمه آسماني‏يي است مايه و منبع هر خير و بركت و هدايتي، و بهنگام مرگش آن خلعت را به پسر خطاب پاس داده است، و اين شگفت كاري است كه هنوز زنده است خلافت پس از خود را براي ديگري تشكيل‏ميدهد، و باين ترتيب دومي " خلعت خلافت " را بموجب وصيت حاكم قبلي بر تن ميكند و در حالي كه بفرمايش مولاي‏متقيان يقين دارد در ميان امت كسي هست كه شايسته تر و برتر از اوست و بر تن تو اي عثمان اين قبا را عبد الرحمن بن عوف پوشاند در حالي كه به علي (ع) ميگفت: بيعت كن وگرنه گردنت را ميزنم. و در آنوقت فقط او شمشير داشت و نه هيچكس ديگر، و بر اثر آن صحنه، علي (ع) خشمناك بيرون رفت و اعضاي شورا او را تعقيب كرده تهديد نمودند كه بيعت كن و اگر بيعت نكني عليه تو جهاد (و جنگ) خواهيم كرد، پس كداميك از اين " جامه هاي خلافت " بافته الهي است و ميتوان گفت هر كه بر تن كرده به خلعت‏الهي آراسته گشته است؟

اين بحث، بحثهاي طولاني و پيوسته اي را بدنبال‏دارد كه به موضوعات گوناگون مي كشد وبه مساله حكومت امويان و ديگران. و شايد احتياج نباشد كه آنها را بميان آوريم و شرح دهيم كه چگونه بر مسند حكومت چنگ انداختند و آنرا غصب نمودند.

آري، خلافتي كه ميتوان خلعت الهي ناميدش آن است كه خدا تعيين و عطا فرموده باشد و پيامبر اكرم (ص) آن تعيين را ابلاغ نموده و باطلاع عموم رسانده باشد و همان است كه پيامبر عظيم الشان در نخستين روز نشر رسالتش به اطلاع خلق رسانيد

 

[ صفحه 23]

 

وفرمود: فرمانروائي از آن خداوند است كه بهر كس خواست تعلق ميدهد. آن حكومت الهي است كه از طريق نص و فرمايش خدا و پيامبر (ص)برقرار ميگردد و صاحب و متصدي آن هرگز خود را از آن خلع نميكند و آن وظيفه خطير را فرو نميگذارد و نه موجبي براي عزل وي پديد ميايد. آن همان حكومتي است كه در رديف ولايت خدا و پيامبرش قرار گرفته است در آن آيه شريفه مباركه ميفرمايد: ولي شمافقط خدا است و پيامبرش و كساني كه ايمان آوردند... و همان كه خدا باتحققش دين را به كمال و نعمت (يا نعمت عظماي دينش) را به اتمام رسانده است. اين خلعت آرائي كجا و آن انتخابات كذائي كجا!

سلطه سياسي يي‏كه با انتخابات بدست ميايد يا با صحنه سازيهاي سياسي يا غلبه و تسلط غصب و ايجاد ميشود و در صورتي كه منشا مردمي داشته باشد و باراده مردم‏تشكيل و منحل گردد اختياراتي است محدود و مربوط به حفظ مرزهاي كشور، تشكيل و اداره محاكم و حل و فصل دعاوي حقوقي و جزائي، اجراي كيفر درمورد مثلا قاتل و سارق، و اينگونه امور اجرائي و اداري، چنانك‏ه در جلدهفتم بشرح آمد، متصدي چنين مقامي هرگز عهده دار وظائف پيشواي اعتقادي و اخلاقي نبوده و نقش تهذيبي و تربيتي ندارد و متصدي تبليغ احكام و تعالي روان و تهذيب اخلاق مردم و پرورش نسل برومند و آزاده و حق طلب يا تعليم و تربيت ملكات فاضله و كمك به تكامل انساني نيست. عهده دار و موظف به اينها نيست چون از عهده آن بر نميايد و صلاحيت تصدي و استعداد آن را ندارد. بهمين جهت، كساني كه با راي مردم يا با دسته بندي و زد و بند سياسي و حيله و زور به سلطه سياسي رسيده اند فقط توانسته اند عهده دار وظائف اداري و اجرائي شوند و همگي از صلاحيت اعتقادي و اخلاقي محروم و بي نصيب بوده اند، و اين حقيقت در مورد همه حكامي كه بدون نص و حكم الهي به حكومت دست يافته اند مشهود و ثابت است.

 

[ صفحه 24]

 

 

 

جنگ بر در خانه عثمان

 

ابن سعد از قول ابي حفصه - آزاد شده مروان بن حكم - مينويسد:" روز جنگ بر در خانه عثمان، مروان بن حكم پيش آمده سرود رزمي خوانده ميگفت: چه كسي به مبارزه من ميايد؟عروه بن شييم بن بياع ليثي به نبردش آمده شمشيري بر پس گردنش زد تا بروي در غلتيد. عبيد بن رفاعه بن رافع باكاردي پيش آمد تا سر او را ببرد. مادر مروان كه او را شير داده بود يعني فاطمه از قبيله ثقيف كه مادر بزرگ ابراهيم بن عربي فرماندار يمامه است - دويده به او گفت: اگر ميخواستي او را بكشي كشتي، ديگر به گوشتش چكار داري كه ميخواهي او را تكه تكه كني؟ عبيد بن رفاعه از او خجالت كشيد و مروان را بهمان حال رهاكرد. "

از زبان عياش بن عباس مينويسد: " شخصي كه آنروز حضور داشته بمن ميگفت: ابن بياع را ديدم كه به نبرد مروان بن حكم ميرفت و دو طرف قبايش را كه زير آن زره پوشيده بود بالا زده بود، و ديدم كه ضربه اي به پس گردن مروان نواخت بطوريكه قسمت بالاي گردنش قطع شد و بروي در غلتيد. خواستند او را سر ببرند. گفته شد: گوشتش را پاره پاره ميكنيد؟ رهايش كردند. "

بلاذري از قول خالد بن حرب مينويسد: " روز قتل عثمان، بني اميه به " ام حبيبه " پناه بردند. او خانواده عاص و خانواده ابي العاص و خانواده اسيد رادر كندو و ديگران را در جائي ديگر پنهان كرد. روزي معاويه به عمرو بن سعيد كه با تبختر و گردنفرازي راه ميرفت نگريسته گفت: پدر و مادرم فداي " ام حبيبه "، چقدر اين خانواده را خوب ميشناخت وقتي تو را در كندو مخفي كرد

مردم بطرف (خانه)عثمان رو آورده از خانه بني حزم انصاري به خانه او درآمدند. در برابرشان سه تن از قريش بدفاع برخاستند: عبد الله بن وهب، عبد الله بن

 

[ صفحه 25]

 

عوف بن سباق، و عبد الله بن عبد الرحمن بن عوام. عبد الله بن عبد الرحمن بن عوام ميگفت: بندگان خدا قرآن ميان ما و شما حاكم و داور است (يا باشد). عبد الرحمن‏بن عبد الله جمحي در حاليكه اين سرودرزمي را ميخواند بر او حمله برد:

امروز با شمشير بران باقيمانده كفار

و قبائل مشرك و جنگجوئي را كه بر مسلمانان حمله ورد شدند مي زنم با چنان ضربه هائي كه انسان بي ترديد و مصمم ميزند

آيا تو ما را به قرآن دعوت ميكني؟

تو كه قبلا آنرا بكناري‏انداخته بودي؟

بر او حمله برد و او را كشت. گروهي از مردم بر عبد الله بن وهب و عبد الله بن عوف بن سباق تاخته آنها را در كنار خانه عثمان كشتند.

مالك اشتر آمد تا به عثمان رسيد، و ديد هيچكس پيش عثمان نيست.از برابر عثمان برگشت. مسلم بن كريب- از قبيله همدان - به او گفت: مالك‏اشتر تو ما را دعوت به كشتن اين شخص ميكردي تا دعوتت را پذيرفتيم، و اينك تا به او نگريستي رو از او برگردانيدي مالك به او گفت: ترا بجان پدرت ول كن مگر نمي بيني بي مدافع و بي وسيله است؟ داشت ميرفت بدنبال كارش كه ناگاه ناتل - برده آزاد شده عثمان - گفت: اجلش رسيده اين بخدا مالك اشتر است كه كشور را بتمامي عليه اميرالمومنين (عثمان) شورانده است. خدا بكشد مرا اگر او را نكشم اين را بگفت و در پي مالك اشتر حمله آورد. عمرو بن عبيد حارثي. از قبيله همدان - داد زد كه اشتر بپا يارو پشت سر تو است مالك اشتر روبرگرداند، ناتل را ديد و او را با شمشير زد تا دست چپش قطع شد، و به عمرو بن عبيد گفت كه ناتل زخمي را دنبال كند و او نيز وي را تعقيب كرد و كشت.

مروان بن حكم درباره جنگ در اطراف خانه عثمان چنين سروده است:

 

[ صفحه 26]

 

 روز آن جنگ به جماعتم نگفتم: مدتي دفاع كنيد

و نه گفتم زندگي را بر مرگ ترجيح دهيد.

بلكه به آن جماعت گفتم: بجنگيد

با شمشيرتان و نگذاريد دست كسي به آن پيرمرد برسد

) ابو مخنف ميگويد: مروان و جمعي با او مهياي جنگ گشتند. عثمان آنانرا منع كرد، ولي نپذيرفتند و به كساني كه به خانه عثمان درآمده بودند حمله بردند و آنها را بيرون كردند. عثمان‏را از خانه بني حزم زيد انصاري سنگباران كردند و در آنحال داد ميزدند: ما نيستيم كه تو را سنگباران مي كنيم، اين خدا است كه تو را با سنگ ميزند در جوابشان گفت:اگر خدا مرا با سنگ ميزد به من ميخورد مغيره بن اخنس با شمشير و رجزخواندن حمله كرد. رفاعه بن رافع در حاليكه سرود رزمي ميخواند به حمله اوجواب داد و با شمشير بر سر او زد، او را كشت، گفته اند: يكي از افرادعادي مردم او را كشته است.

مروان بن‏حكم در حاليكه سرود جنگي ميخواند به مردم حمله آورد و به چپ و راست شمشيرميزد. حجاج بن غزيه به او حمله كرده‏با شمشير بر گردنش نواخت ولي شمشيرش نبريد و مروان بر وي در غلتيد. فاطمه انصاري دختر شريك - كه مادر ابراهيم بن عربي كناني كه عبد الملك بن مروان او را به فرمانداري يمامه گماشت و دايه مروان بود - ببالين مروان آمده دستور داد او را به خانه اي كه در آن بستري وجود داشت بردند.عامر بن بكير كناني كه از مجاهدان بدر است به سعيد بن عاص حمله برده باشمشير بر سرش كوفت و نائله دختر فرافصه ببالينش آمده او را به خانه اي درآورد و درب آنرا ببست. "

طبري از قول ابي حفصه - آزاده شده مروان بن حكم - مينويسد: " هنگامي كه عثمان - رضي الله عنه - به محاصره افتاد بني اميه بياري او مهياي جنگ شدند، و مروان به خانه عثمان درآمد و من همراهش بودم. بخدا من بودم كه آتش جنگ را

 

[ صفحه 27]

 

ميان مردم روشن كردم. از بالاي خانه مردي از قبيله اسلم را به تير زدم و كشتم و او نياراسلمي بود. بر اثر آن جنگ درگرفت. آنگاه از فراز خانه پائين آمدم و مردم بر در خانه در حال زد و خورد بودند. بعد به عثمان پيغام دادند كه‏قاتلش را تسليم ما كن، گفت: بخدا قاتل او را نميشناسم. پس همان شب كه‏شب جمعه بود چون آتش بر ما تافتند، و چون بامداد گشت متوجه ما شدند و اولين كسي كه رو آورد كنانه بن عتاب بود و بدستش مشعلي بر پشت بام خانه ما كه از خانه خانواده " حزم " به اوراه داده بودند. بدنبال او مشعلها كه با نفت ميسوخت سرازير شد. ساعتي با آنها بر سر اين كه به چوب دست نيابند و نتوانند درهاي چوبين را آتش‏بزنند جنگيديم. بالاخره آتش در قسمتهاي چوبين افتاد. در اين هنگام شنيدم كه عثمان به يارانش ميگفت: پس‏از آتش گرفتن چيزي باقي نمانده است،و اينك چوبها آتش گرفته و آتش به درها گرفته. بنابراين هر كه تاكنون موظف به اطاعت از من بود اين وظيفه را از دوشش برداشتم و بايد به خانه خويش برود و به مروان گفت: بنشين و بيرون نرو. اما مروان نافرماني كرد و گفت: بخدا نميگذارم كشته شوي و به‏تو دست پيدا كنند. و من صدايش را ميشنيدم. آنگاه مروان به طرف مردم رفت. باو گفتم: تو را تنها نميگذارم. و همراهش رفتم و بدفاع ازاو كمر بستم. ما گروهي اندك بوديم. مروان سرود جنگي ميخواند.

ابوبكر بن‏حارث ميگويد: پنداري همين الان است كه به عبد الرحمن بن عديس بلوي مينگرم كه پشت خود را به مسجد پيامبراكرم (ص) تكيه داده بود و عثمان درآنوقت در محاصره بود و مروان بميدان آمده همنبرد مي طلبيد. عبد الرحمن بن‏عديس به شخصي كه پسر عروه بود گفت برخيز و به نبرد اين مرد برو. نوجواني بلند بالا برخاسته بطرف مروان رفت و دامن زره خويش را بالا زده ساق پايش را به مروان نمود تا بقصد ضربه زدن به آن حركتي كرد و در همان لحظه پسر عروه ضربه اي به گردن مروان وارد ساخت. پنداري همين حالا است كه ديدم چرخي زد و در غلتيد و

 

[ صفحه 28]

 

 عبيد بن رفاعه زرقي بسوي او آمدتا او را سر ببرد... (تا آخر ماجرا همانطور كه از ابن سعد نقل شد). "

از قول حسين بن عيسي بنقل از پدرش مينويسد: " چون سه روز از عيد قربان سپري گشت دور خانه عثمان - رضي‏الله عنه - را گرفتند، و او هيچ نپذيرفت جز اين كه بر حكومت بماند و بر رويه اش، و به لشكريان و نزديكانش پيام داد تا گرد آمدند بعد، يكي از اصحاب پيامبر (ص) بنام نيار بن عياض كه پيري سالخورده بود برخاسته عثمان را صدا زد. عثمان از فراز خانه اش نمايان گشت و او را به خدا سوگند داد كه آنان را دور سازد.در حاليكه نيار بن عياض داشت جواب عثمان را ميداد يكي از ياران عثمان او را به تير زد و كشت، و پنداشتند كسي كه تير انداخته كثير بن صلت كندي‏بوده است. پس به عثمان گفتند: قاتل‏نيار بن عياض را به ما تسليم كن تا او را بكيفر قتلي كه كرده بكشيم. گفت: حاضر نيستم مردي را كه بمن در حاليكه ميخواهيد مرا بكشيد ياري كرده‏بكشتن دهم. چون وضع را چنين ديدند به در خانه اش هجوم برده آنرا آتش زدند. مروان بن حكم از خانه عثمان با گروهي به آنان حمله كرد و سعيد بن‏عاص با گروهي ديگر حمله آورد و مغيره‏بن اخنس ثقفي با گروهي ديگر. و جنگ شديدي درگرفت. آنچه باعث تسريع و تشديد جنگ گشت اين بود كه بايشان خبررسيد نيروئي از اهالي بصره بياري عثمان آمده و به " صرار " از توابع مدينه كه يكشب راه با آن فاصله دارد رسيده و اهالي شام نيز بسوي مدينه رهسپار گشته اند. پس با آنان نبردي سخت بر در خانه كردند. مغيره بن اخنس ثقفي در حالي كه سرود جنگي ميخواند به مردم حمله آورد و از اين طرف عبد الله بن بديل بن ورقاء خزاعي‏در حاليكه سرود رزمي ميخواند بر او تاخت و او را كشت. رفاعه بن رافع انصاري به مروان حكم حمله برده با يك‏ضربه او را در غلتاند و چون مي پنداشت او را كشته است دست از او كشيد. عبد الله بن زبير چندين زخم برداشت. جماعت مدافعان عثمان درهمشكستند و به كاخ پناه برده بر درآن سنگر گرفتند و در آنجا جنگي سخت كردند. در نبردي كه بر در خانه صورت‏گرفت

 

[ صفحه 29]

 

زياد بن نعيم فهري با عده اي از ياران عثمان كشته شد. مردم همچنان مي جنگيدند تا عمرو بن حزم انصاري درب خانه اش را كه پهلوي خانه عثمان بن عفان بود باز كرده مردم‏را صدا زد. مردم از خانه او به خانه‏عثمان رفته در آنجا با مدافعان جنگيدند تا آنها را شكست داده در خانه را بازگذاشتند تا بگريزند و آنها گريزان بيرون رفته در خيابانهاي‏مدينه پراكنده شدند و عثمان با تني چند از خانواده و يارانش تنها ماند وهمراهش كشته شدند و عثمان رضي الله عنه كشته شد. "

خالد بن عقبه بن ابي‏معيط - برادر وليد بن عقبه - در آن جنگ پا بفرار گذاشت بهمين مناسبت عبدالرحمن بن سيحان در يك دو بيتي او راسرزنش كرده و خالد در بيتي او را بخاطر رو گرداندن از همان جنگ ملامت نموده است.

ابو عمر مينويسد: " مغيره بن اخنس در جنگ بر در خانه عثمان با عثمان رضي الله عنه كشته شد. درباره او در آن جنگ روايات و اخبار زيادي رسيده است، از جمله اين‏كه وقتي درب خانه عثمان را آتش زدند به عثمان گفت: بخدا نميگذارم مردم درباره ما بگويند كه ترا بيدفاع و خوار گذاشتيم. اين بگفت و شمشير بدست و سرود خوان به نبرد شتافت و به‏مردم حمله برد. مردي ضربه اي به ساق‏پايش زده آنرا قطع كرده و بعد كشتنش. يكي از قبيله بني زهره به طلحه گفت: مغيره بن اخنس كشته شد. گفت: سرور همپيمانان قريش كشته شده است. "

ابن كثير مينويسد: " از مشاهيري كه جزو ياران عثمان بوده و كشته شدندزياد بن نعيم فهري است و مغيره بن اخنس بن شريق، و نيار بن عبد الله اسلمي، با عده اي در اثناي نبرد. "

 

[ صفحه 30]

 

اين روايات تاريخي را از آنجهت آورديم و ضميمه روايات تاريخي سابق كرديم كه حكايت از اين ميكرد كه‏همراه عثمان و مدافعش كسي نبوده جز امويان و نوكران و بردگان آزاد شده آنها و تني چند از قماش آنها. و اينها در برابر توده انبوه مهاجران وانصار از عثمان حمايت ميكرده اند، وچند نفري به كشتن رفته اند و دسته اي‏در كندوي خانه " ام حبيبه " مخفي شده‏و چند نفر باقيمانده به كوچه هاي مدينه گريخته اند تا جز خود و خانواده اش كسي نمانده تا نوبت كشته شدنش رسيده است. اين مطالب را بخاطرنگهداريد تا در بحث و بررسي از يك سلسله روايت تاريخي جعلي و دروغين مورد استفاده قرار گيرد.

نكته قابل توجه

در يكي از اين روايات تاريخي - و دقيقا در آخري - مي بينيم كه نيار بن عبد الله اسلمي از جمله ياران عثمان شمرده شده است و اين را ابن كثير و امثالش بدانسبب مرتكب گشته اند كه شماره مدافعان خليفه را زياد جلوه دهند. در حاليكه ميدانيم وي مرد بزرگ و سالخورده اي بوده كه براي‏ارشاد و نصحيت عثمان بپا خاسته و نوكر مروان او را به تير زده و كشته و جنگ معروف در اطراف خانه عثمان با همين تجاوز و تعرض مسلحانه آغاز گشته‏است، زيرا مردم قاتل او را از عثمان‏خواسته اند تا قانون كيفر اسلام را درباره اش بمورد اجرا گذارند، و چون‏از انجام تقاضاي حقه آنان سرپيچي نموده خشمگين گشته و او را بعنوان حامي قاتل و جاني مورد حمله قرار داده اند.

 

 

كشته شدن عثمان

 

طبري و ديگر مورخان از قول يوسف بن عبد الله‏بن سلام مينويسد: " عثمان در حاليكه‏محاصره بود و مردم خانه اش را از هر سو در بر گرفته بودند در برابر مردم ظاهر شد و چنين گفت: شما را به خداي‏عز و جل سوگند ميدهم كه مگر نميدانيدهنگام درگذشت اميرالمومنين عمر بن خطاب - رضي الله عنه - از خدا بدعا خواستيد كه برايتان

 

[ صفحه 31]

 

خير پيش آورد و كاري كند كه باتفاق آرا بهترين شخص انتخاب شود؟ يا ميخواهيدبگوئيد خدا دعاي آنها را اجابت ننموده، و با اين سخن به خداي منزه اهانت روا داريد؟ در حاليكه ميدانيددر آنهنگام از ميان بشر فقط شما اهل دين خدا بوديد و هنوز وحدت آراء و اتحاد سياسي خود را از دست نداده بوديد. يا ميخواهيد بگوئيد: خدا دينش را بي اهميت شمرده مورد بي اعتنائي قرار داد و التفاتي باين ننموده كه چه كسي عهده دار دينش ميشود؟ در حاليكه دين (اسلام) در آنهنگام وسيله پرستش خداي يگانه بود و هنوز پيروانش دسته دسته نشده بودندتا يكديگر را واگذارند و مورد بيمهري‏قرار دهند. يا ميگوئيد: تعيين من بصورت مشورتي صورت نگرفته است؟ و خود را بناروا برتري داده ايد (و به‏مقام حكومت نشانده ايد) و خدا امتي را كه در برابرش سر بنافرماني برداردبه خود او واميگذارد، و چون در تعيين زمامدار مشورت نشده و از آنچه مايه ناخشنودي خداست پرهيز نگشته چنين شده است. يا ميگوئيد خدا نميدانست عاقبت كار و حكومتم چه خواهد شد؟ باين ترتيب كه در قسمتي از (دوره) حكومتم درستكار و مورد خشنودي دينداران بودم ولي بعدا كارهائي در حكومت از من سرزده كه خدارا به خشم مياورد و شما را نيز به خشم مياورد. و از كارهاي اخير روزي كه خدا مرا برگزيد و خلعت افتخار آميز (خلافت) پوشانيد خبر نداشت. شما را بخداوند قسم ميدهم آيا سوابق خوب مرا و كارهاي نيكوئي را كه قبلا انجام داده ام بياد نداريد، آن وظائفي كه در برابر خدا داشتم و وظيفه جهاد با دشمنانش را انجام داده‏ام و خدا بر انجامش گواهي داد؟ وظيفه همه كساني كه پس از من بيايند اين است كه به افتخار آن انجام وظائف‏اعتراف داشته باشند.

دست نگهداريد،و مرا نكشيد. زيرا فقط سه گونه شخص را ميتوان كشت: 1 - مردي كه با داشتن همسر مرتكب زنا شود 2 - پس از مسلماني كافر شود 3 - كسي را بدون اين كه قاتل باشد بقتل رساند. بنابراين اگر شما مرا بكشيد شمشير رابر گردن خويش نهاده ايد و خدا آن شمشير را تا به قيامت از ميان بر نخواهد داشت. مرا نكشيد، چون اگر مرا بكشيد پس از من هرگز بحال جماعت نماز نخواهيد گذاشت و پس از

 

[ صفحه 32]

 

من‏هرگز مال غنيمتي ميان شما تقسيم نخواهد شد و هيچگاه خدا اختلاف را ازميان شما نخواهد زدود.

در جوابش چنين گفتند: درباره اين كه گفتي مردم بعد از عمر - رضي الله عنه - ازخداي عز و جل خواستند در مورد كسي كه‏زمامدارشان ميشود خير پيش آورد و پس از خيرخواهي از خدا تو را عهده دار زمامداري كردند. بايد بگوئيم: خدا هر چه پيش آورده خير بوده است باين معني كه خداي منزه حكومت تو را بلا ووسيله آزمايشي ساخته تا بدان وسيله بندگانش را بيازمايد. درباره پيشگامي و سابقه ات با پيامبر خدا (ص) سخن گفتي. حقيقت اين است كه تو (در ايمان به اسلام) پيشگام بودي و خوش سابقه و صلاحتي تصدي خلافت را نيز داشتي اما بعدا تغيير (عقيده و رويه) دادي و بدعتهائي كه ميداني ازتو سر زد. در خصوص اين كه گفتي اگر تو را بكشيم چه بلاهائي بر سرمان خواهد آمد، بايد بگوئيم درست نيست كه از ترس آشوبي كه سال آينده پيش خواهد آمد اكنون از اجراي قانون اسلام خودداري كنيم. در پاسخ اين حرفت كه جز قتل سه گونه شخص جايز نيست، بايد بگوئيم ما در قرآن مي بينيم كشتن غير از اين سه گونه اشخاص‏هم جايز شمرده شده است و آن كشتن كسي‏است كه در جهان براي فاسد كردن تلاش ميكند، و كشتن كسي كه به تجاوز مسلحانه مبادرت جسته و بعد در ادامه تجاوزش به جنگ مي پردازد، و كشتن كسي كه در راه دريافت حقي ايجاد مانع‏ميكند و در اين ممانعت گردنفرازي نموده و كار را به جنگ ميرساند. و مسلم است كه تو به تجاوز مسلحانه مبادرت كرده اي و مانع دريافت و تحقق‏حقي گشته اي و در برابر تحقق آن ايستاده و گردنفرازي نموده اي، نميگذاري قصاص آنان كه عمدا به ايشان‏ظلم كرده اي (بعنوان اجراي قانون و اجراي قانون كيفري) از تو گرفته شود، و به حكومت كردن بر ما چسبيده اي،و در حكومت و تقسيم درآمد عمومي از قانون اسلام منحرف گشته و ستم روا داشته اي. اگر ادعا داري بر سر اينها در برابرمان گردنفرازي نميكني و كساني كه به حمايتت برخاسته اند و نميگذارند دست ما به تو برسد بي اجازه ات بجنگ برخاسته اند در حقيقت چنين است كه آنان از اين دفاع ميكنندكه تو به حكومت

 

[ صفحه 33]

 

چسبيده اي، بنابراين هر گاه تو از حكومت استعفا دهي آنها از جنگ براي حمايتت دست خواهند كشيد. "

بلاذري و ديگر مورخان مينويسند: " وقتي به مصريان و ديگر كساني كه در محاصره عثمان شركت جسته بودند اطلاع رسيد كه او به‏عبد الله بن عامر و معاويه چه نوشته است كار را بر او سخت تر گرفتند و محاصره اش را تنگ تر ساختند و به اين‏كه كارش را با كشتنش خاتمه دهند راغب‏تر گشتند. در محاصره، طلحه بر مردم‏چيرگي سياسي يافته بود، و بانها دستور داد نگذارند كسي نزد عثمان برود يا از خانه اش خارج شود يا آب به او برسد " ام حبيبه " دختر ابوسفيان با مشك كوچكي آب در هنگام شدت محاصره آمد، نگذاشتند وارد خانه‏عثمان شود، گفت: او قيم خانواده ماو عهده دار سرپرستي يتيمان ما است و من مي خواهم در اين باره با او مذاكره كنم. در نتيجه، به او اجازه‏ورود دادند، و او آن مشك كوچك آب رابه عثمان رسانيد.

حبير بن مطعم ميگويد: عثمان بطوري در محاصره قرارگرفت كه به آبي جز حوضچه خانه اش نميتوانست دسترسي داشته باشد. بهمين‏جهت نزد علي (ع) رفتم و گفتم: آياباين راضي هستي كه خويشاوند تو چنان محاصره شود كه بخدا نميتواند جز از حوضچه خانه اش استفاده كند؟ گفت: پناه بر خدا آيا او را باين حال درآورده اند؟ گفتم: آري. پس بسراغ‏مشكهاي آب رفته آنها را به عثمان رسانده او را سيراب كرد.

چون جنگ درگرفت و در آن نبرد، زياد بن نعيم فهري با عده اي از ياران عثمان كشته شدند، مردم همچنان به زد و خورد ادامه دادند تا عمرو بن حزم انصاري درب خانه اش را كه در همسايگي عثمان بود بگشود و مردم را صدا زد، و مردم‏از خانه او بر مدافعان عثمان تاختند و در داخل خانه با آنها جنگيدند تا شكست يافتند، و درب خانه را بروي آنها باز گذاشتند تا بگريزند و گريزان به خيابانهاي مدينه ريختند و عثمان با تني چند از خانواده و يارانش تنها ماند و با او كشته شدند و عثمان رضي الله عنه كشته شد. "

ابن سعد و طبري از قول عبد الرحمن بن‏محمد مينويسند: " محمد بن ابي بكر

 

[ صفحه 34]

 

از خانه عمرو بن حزم از ديوار خانه عثمان به درون رفت و كنانه بن بشر بن عتاب و سودان بن حمران و عمروبن حمق او را همراهي ميكردند. عثمان‏را نزد همسرش نائله يافتند كه داشت قرآن ميخواند و سوره بقره را. محمد بن ابي بكر پيشاپيش رفته ريش عثمان راگرفته به او گفت: خدا ترا اي نعثل رسوا و ذليل كرد عثمان گفت: من نعثل‏نيستم بلكه بنده خدا (يا خداپرست) و اميرالمومنينم محمد (بن ابي بكر)گفت: معاويه و فلان و فلان بدرد تو نخوردند. عثمان گفت: عمو جان ريشم را ول كن. پدرت هرگز اين را كه تو گرفته اي نميگرفت. محمد (بن ابي بكر) گفت: آخر نمي خواهم بيش از گرفتن ريشت با تو خشونت بخرج دهم. عثمان گفت: از خدا بر ضد تو و براي نجات از دست تو كمك ميخواهم. آنگاه محمد بن ابي بكر با پيكاني كه در دست‏داشت بر پيشاني او زد. "

بلاذري مطلب را باين عبارت آورده است: " عثمان قرآن را برداشته به آغوش فشرد و گفت: بندگان خدا هر حقي را كه در اين براي شما ثبت است بشما خواهم دادو از آنچه مورد نارضائي شماست دست خواهم كشيد، خدايا تو شاهد باش. محمد بن ابي بكر گفت: حالا قبول ميكني، در حاليكه قبلا سرپيچي (از حكم خدا و پيشنهادات حقه ما) ميكردي‏و از تبهكاران بودي. آنگاه پيكاني را كه در دست داشت به استخوان نرمه پشت گوش عثمان فرو برد و تكاني داد ولي نبريد. در اين حال عثمان گفت: بندگان خدا مرا نكشيد كه پشيمان خواهيد شد و به اختلاف و كشمكش گرفتار خواهد شد. "

ابن كثير باين صورت نوشته است: " محمد بن ابي بكر در يك گروه سيزده نفره آمده ريش عثمان را بچنگ گرفته و بالا كشيد تا صداي بهم خوردن دندانهايش شنيده شد،و گفت: معاويه بدردت نخورد عبد الله‏بن عامر بدردت نخورد، و نامه هايت برايت فائده اي نكرد. "

بموجب نوشته‏ابن عساكر " محمد بن ابي بكر گفت: چه ديني داري نعثل؟ گفت: دين اسلام، و نعثل هم نيستم بلكه اميرمومنانم. گفت رويه قرآني را تغيير

 

[ صفحه 35]

 

داده اي. عثمان گفت: قرآن بين من وشما حاكم باشد. آنگاه محمد بن ابي بكر پيش رفته ريش او را بچنگ گرفته وگفت: از ما روز قيامت نخواهند پذيرفت اين را كه بگوئيم: پروردگار ما از سروران و بزرگانمان اطاعت نموديم و در نتيجه آنها ما را از راه‏راست بدر بردند و او را كشان كشان ازخانه تا در منزل كشيد، و عثمان در همانحال ميگفت: عمو جان پدرت هرگز ريشم را نميگرفت. "

ابن سعد و طبري مينويسند: " كنانه بن بشر پيكاني راكه در دست داشت بالا برده بزير گوش عثمان فرو برد و فشرد تا به حلقش درآمد و بعد شمشيرش را برآورد و بر او زد تا كشته شد.

بموجب روايت ابن ابي عون: كنانه بن بشر تجيبي با ميله آهنين بر پيشاني و جلو سر عثمان‏كوفت تا در غلتيد. وليد بن عقبه با ديگري در اين باره چنين سروده است: (

آن تجيبي گرزي فرا برد و

بر سر و پيشاني او فرود آورد

 و چون در غلتيد سودان بن حمران مرادي او را بشمشير زده كشت. عمرو بن حمق بروي عثمان پريده بر سينه اش نشست و در حاليكه رمقي در بدن داشت نه ضربه بر او زد،و گفته: سه ضربه آن را بخاطر خدا زدم و شش ضربه ديگر را بخاطر كينه اي‏كه از او در دل داشتم. "

عمير بن ضابي آمده يكي از دنده هايش را شكست. ابن حجر در " اصابه " مينويسد: " وقتي عثمان كشته شد عمير بن ضابي بر او پريده دو تا از دنده هايش را شكست. " مسعودي ميگويد: " از جمله حمله كنندگان عمير بن ضابي برجمي است كه شكم عثمان را با شمشير دريد. " روايت ديگري هم آورده كه بعدا نقل ميكنيم.

طبري و ابن عبد و ابن كثير مينويسند: " سه ضربه بر سرش وارد آوردند و سه ضربه بر سينه اش، و ضربه اي بر جلو چشم و بالاي بيني اش وارد ساختند كه استخوان را شكافت و هنوز رمقي داشت او را زخمگين ساختند، ميخواستند سرش را

 

[ صفحه 36]

 

ببرند نائله و دختر شبيبه بن ربيعه - دو همسرش - خود را بروي او انداختند، پس ابن عديس گفت: ولش كنيد بدستور او رهايش كردند، و آن دو زند لگد مال شدند. " ابن كثير مينويسد: " بموجب يكي از روايات تاريخي غافقي بن‏حرب بعد از محمد بن ابي بكر پيش آمده‏با پاره آهني بر دهان عثمان كوفت. "

بلاذري از قول " وثاب " كه در آن معركه با عثمان بوده و دو زخم هم برداشته است مينويسد: " عثمان مرا فرستاد تا نزد مالك بن اشتر رفته او را دعوت كردم پيش عثمان بيايد. عثمان‏به او گفت: مردم از جان من چه ميخواهند؟ جواب داد: پيشنهاد ميكنند استعفا داده حكومتشان را بخودشان واگذاري، يا بگذاري قصاص احكام ناروائي را كه صادر كرده اي ازتو بگيرند، و در غير اينصورت تو را خواهند كشت. گفت: استعفا بده كه نيستم و حاضر نميشوم خلعتي را كه خدابر تنم آراسته بيرون بياورم. در مورد قصاص گرفتن از خود نيز بايد بگويم: خودت ميداني كه دو همكار سابقم (ابوبكر و عمر) افراد را كيفر ميدادند (يعني گاهي بخطا و بناروا) و بدنم طاقت اين را ندارد كه از من قصاص شود (و كيفرهاي نارواو خلاف قانوني را كه در مورد ديگران انجام داده ام در مورد من اجرا شود)، در مورد كشتنم بخدا قسم اگر مرا بكشيد بعد از آن هرگز همديگر را دوست‏نخواهيد داشت و بطور دسته جمعي و بالاتفاق به جنگ دشمن نخواهيد رفت.

وثاب ميگويد: من زخمي برداشته بودم و گاه خونريزي ميكرد و زماني خوب ميشد. عثمان از من پرسيد: آب براي وضو داري گفتم: آري. وضو گفت و بعدقرآن را برگرفته در برابر زشتكاران سپر خويش ساخت. در اثنائي كه وي در آنحال بود مردكي سر رسيد مثل گرگ و نگاهي انداخت و سپس برگشت. گفتيم عاملي آنان را برگرداند و دور داشت.بعد محمد بن ابي بكر سر رسيده دو زانو نشست، و ريش عثمان را - كه خوش‏ريش بود - گرفته تكان داد بطوريكه صداي بهم خوردن دندانهايش شنيده شد،و به او گفت: معاويه بدردت نخورد، عبد الله بن عامر بدردت نخورد.

 

[ صفحه 37]

 

 عثمان گفت: عمو جان دست نگهدارد.بخدا قسم پدرت چنين رفتاري با من نميكرد. آنگاه بكمك همديگر عثمان راكشتند.

از قول ابن سيرين مينويسد: ابن بديل با شمشير بسراغ عثمان آمد وبينشان كينه و دشمني بود - در حاليكه‏ميگفت: حتما او را خواهم كشت. كنيزعثمان به او گفت: تو كوچكتر از آني كه چنين كاري بتواني. وي به اطاقي كه عثمان در آن نشسته بود درآمد و ضربه شمشيري بر او نواخت كه نميدانم بكجايش اصابت كرد. "

 

 

كفن و دفن عثمان

 

طبري از زبان ابو بشير عابدي مينويسد: " عثمان - رضي الله عنه - سه روز افتاده بود و دفنش نكردند. آنگاه حكيم بن حزام قرشي و بعد از وي‏يكي از قبيله بني اسد بن عبد العزي وبعد از آندو جبير بن مطعم درباره دفن‏عثمان با علي (ع) صحبت كردند و از او تقاضا نمودند به خانواده عثمان اجازه دهد او را دفن كنند علي (ع) به آنها اجازه داد. چون خبر به گوش مردم رسيد عده اي در راه با سنگ بكمين نشستند. تني چند از خانواده اش نعش را برداشتند و ميخواستند به طرف باغي در مدينه كه " حش كوكب " خوانده ميشود و يهوديان مرده هاشان را در آن دفن ميكردند ببرند.

 

[ صفحه 38]

 

وقتي نعش را حمل ميكردند تابوتش را سنگباران كردند و خواستند آنرا واژگون سازند. خبر به علي (ع) رسيد. پيغام داد كه دست از آن بدارند. دست از آن بداشتند. پس جنازه را در " حش كوكب " دفن كردند.هنگامي كه معاويه بن ابي سفيان بر مردم چيره گشت دستور داد آن باغ را ويران ساختند تا آن قطعه زمين به " بقيع " (گورستان معروف مدينه) متصل‏شد، و دستور داد مردم مردگان خويش را در اطراف گور عثمان دفن كنند تا بتدريج آن گور به آرامگاههاي مسلمانان متصل و ملحق گشت. "

طبري از قول ابي كرب - كه خزانه دار عثمان‏بوده است - مينويسد: " عثمان - رضي الله عنه - را اوائل شب دفن كردند. جنازه اش را كسي جز مروان بن حكم و سه تن از نوكرانش و دختر پنجمين او مشايعت نكرد. دخترش نوحه سر داد و بصداي بلند گريست. مردم سنگ برگرفته‏فرياد زدند: نعثل نعثل و نزديك بود دختر عثمان سنگباران شود. بعد داد زدند: بطرف باغ بطرف باغ ناچار كنارباغي خارج (گورستان مسلمانان) دفن شد. "

از قول عبد الله بن ساعده مينويسد: " عثمان بعد از كشته شدن دو شب بر جاي ماند و نمي توانستند دفنش كنند. آنگاه چهار نفر جنازه اش‏را حمل كردند: حكيم بن حزام، جبير بن مطعم، نيار بن مكرم، و ابو جهم ابن حذيفه. وقتي جنازه را زمين گذاشتند تا بر او نماز (ميت) بگزارند چند تن از اصحاب پيامبر (ص) آمده آنان را از نماز گزاردن بر اومنع نمودند. از جمله اسلم بن اوس بن‏بجره ساعدي و ابو حيه مازني با عده اي، و آنها را از دفن او در بقيع منع كردند. در اينوقت ابو جهم گفت:او را دفن كنيد، خدا و فرشتگانش بر او نماز خوانده و درود فرستاده اند.آنان گفتند: نه بخدا قسم بهيچوجه نميگذاريم در گورستان مسلمانان دفن شود. ناگزير او را در " حش كوكب " دفن كردند. هنگامي كه بني اميه به سلطنت رسيدند آن بستان را ضميمه بقيع‏كردند، و امروز گورستان بني اميه است. "

طبري از قول عبد الله بن موسي مخزومي مينويسد: " چون عثمان -رضي الله عنه - كشته شد خواستند سرش را از تن جدا كنند، نائله و ام البنين خود را بروي او

 

[ صفحه 39]

 

انداختند و باعث شدند كه دست از آن كار بردارند، آن دو زن فرياد كشيده و بر سر و صورت زده و جامه بر تن دريدند، پس ابن عديس گفت: ولش كنيد. جنازه عثمان را بدون اين كه غسل بدهند بيرون بردند بطرف بقيع، خواستند در محلي كه جنازه ها را ميگذارند بر او نماز بگزارند انصار مانع شدند. عمير بن ضابي وقتي كه نعش عثمان بر در (يا تابوت) نهاده بود آمده بر آن پريد و يكي از دنده هايش را شكست و گفت: (پدرم) ضابي را زنداني كردي و آنقدر در زندان نگهداشتي تا همانجا مرد "

ابن سعد و طبري از مالك بن ابي عامر نقل ميكنندكه " من يكي از كساني بودم كه نعش عثمان - رضي الله عنه - را بر دوش گرفتند. او را بروي دري حمل ميكرديم‏و چون شتابان ميرفتيم سرش بر در كوفته ميشد و صدا ميكرد. و خيلي زياد وحشتناك و ترسان بوديم تا آنكه او را در گورش در " حش كوكب " نهاديم. "

بلاذري روايتي از ابو مخنف بدين مضمون ثبت كرده است: " عثمان - رضي الله عنه - روز جمعه كشته شد و همانطور در خانه اش رها شده بود. جبير بن مطعم، و عبد الرحمن بن ابي بكر، و مسور بن مخرمه زهري، و ابو جهم بن حذيفه عدوي آمدند بر او نماز گزارده كفن و دفنش كنند. در اين هنگام عده اي از انصار آمده گفتند: نميگذاريم بر او نماز بگزاريد. ابو جهم به آنها گفت: نميگذاريد بر او نماز بخوانيم؟ فرشتگان بر او نماز خوانده و درود فرستاده اند. حجاج بن‏غزيه گفت: اگر دروغ بگوئي خدا ترا بجائي درآورد كه او را در مياورد. گفت: باشد، خدا مرا با او برانگيزد. حجاج بن غزيه گفت: در حقيقت خدا ترا با او و شيطان يكجا بر مي انگيزد. بخدا اگر تو را نكشيم و پيش او نفرستيم اشتباه كرده و ناتواني نشان داده ايم. ابوجهم ساكت شد بعد آن جماعت از جنازه عثمان غفلت كرده بكارديگري سرگرم گشتند، و اين چند نفر برگشته بر جنازه نماز خوانده و دفنش كردند، پيشنمازشان جبير بن مطعم بود. ام البنين دختر عيينه بن حصن همسر عثمان بهنگام حمل جنازه چراغ بدست داشت، و جنازه بر در كوچكي نهاده شده بود و پاهاي مرده از آن بيرون بود. "

روايت تاريخي را كه حاكي از اين است كه انصار و اصحاب پيامبر (ص) از

 

[ صفحه 40]

 

اقامه نماز ميت بر جنازه‏عثمان جلوگيري كرده اند ابو عمر در " استيعاب " از قول هشام بن عروه بنقل از پدرش آورده است. ميگويد: جماعتي‏از انصار به حاملين جنازه عثمان برخوردند و با آنها جنگيدند تا جنازه‏را بزمين انداختند. بعد عمير بن ضابي لگد بر شكمش زده ميگفت: من كافري را نديده ام كه شكمي باين نرمي‏داشته باشي - و او نسبت به عثمان از همه مردم تندروتر بود - و ميگفت: (پدرم) ضابي را به من نشان بده پدرم را زنده كن تا ببيند كه عثمان در چه حال است "

ابن قتيبه مينويسد: " عمير بن ضابي آمده پا بر شكمش ماليد. "

بلاذري مينويسد: " عثمان در حش كوكب - كه نخلستاني متعلق به مردي در گذشته و قديمي بود بنام كوكب - دفن شد. بعد از دفن او مردم نزد علي(ع) آمده با او بيعت كردند. خواستند عثمان را در بقيع دفن كنند عده اي از دفنش در آنجا جلوگيري كردند از جمله آنجماعت اسلم بن جبره ساعدي است، و گفته اند جبله بن عمروساعدي بوده است. ابن داب گفته است:مسور بن مخرمه برن جنازه عثمان نماز خوانده است.

مدائني از وقاصي و او از زهري نقل ميكند كه از دفن عثمان جلوگيري شد. پس ام حبيبه (همسر پيامبر ص) بر در مسجد ايستاده گفت:بگذاريد ما اين مرد را دفن كنيم، وگرنه جامه پيامبر خدا (ص) را بيرون مياورم. در نتيجه، اجازه دادند تا او را دفن كنند.

و از قول ابي زناد آورده است كه نائله همسر عثمان شبي كه او را دفن كردند با چراغي همراه جنازه بيرون آمد و گريبان دريده فرياد ميزد: آه بر عثمان آه بر امير المومنين جبير بن مطعم به او گفت: چراغ را خاموش كن مگر نمي بيني چه كساني روبروي در ايستاده اند؟ پس چراغ را خاموش كرد. به بقيع رسيدند. جبير بر جنازه نماز خواند و حكيم بن حزام و ابو جهم‏و نيار بن مكرم و نائله و ام البنين - دو همسر عثمان - از پي او نماز گزاردند. نيار و ابو جهم و جبير بداخل گودال رفتند. چون دفنش

 

[ صفحه 41]

 

كردن و سر گور را پوشانده هموار ساختند پراكنده شدند. "

ابو عمر مطلب را باين عبارت آورده است كه چون‏دفنش كردند گورش را پوشانده و پنهان ساختند.

سمهودي اين مطلب را به نقل از اين شبه از قول زهري در كتاب خويش‏ثبت كرده است.

ابن جوزي و محب طبري و هيثمي از زبان عبد الله بن فروخ مينويسند: " من شاهد بودم كه عثمان بن عفان را با لباسش و بدون اين كه غسلش بدهند دفن كردند. " محب طبري ميگويد: اين روايت تاريخي را بخاري و بغوي ثبت كرده اند. ابن اثير در "تاريخ الكامل " و ابن ابي الحديد در " شرح نهج البلاغه " مينويسند كه عثمان را غسل نداده اند و در جامه اش كفنش كردند.

ابو عمر در " استيعاب "از قول مالك مينويسد: " چون عثمان -رضي الله عنه - كشته شد سه روز نعش او در زباله افتاده بود و شب روز سوم‏دوازده نفر آمدند از جمله حويطب بن عبد العزي، حكيم بن حزام، و عبد الله بن زبير جنازه را حمل كردند. چون به گورستان رسيدند جماعتي از قبيله بني مازن داد زدند كه بخدا اگراينجا دفنش كنيد فردا مردم را خبر خواهيم كرد. ناچار جنازه را آنجا بردند. جنازه بر دري نهاده بود و سرش بر در چوبي ميخورد و تق تق صدا ميكرد. بردند تا به " حش كوكب " رسيدند. گوري كندند. عائشه دختر عثمان - رضي الله عنهما - چراغي بدست‏داشت. وقتي جنازه را بدر آوردند تا دفن كنند عائشه فرياد نوحه برآورد. عبد الله بن زبير به او گفت: بخدا اگر ساكت نشوي بر صورت و چشمت خواهم‏زد. پس خاموش شد، و عثمان دفن‏شد. "

اين مطلب را محب طبري بنقل ازقلعي در كتاب " رياض النضره " آورده و

 

[ صفحه 42]

 

نيز از قول خجندي نوشته كه جنازه سه روز در " حش كوكب " افتاده بود و بر آن نماز نمي خواندند.

صفدي‏از قول مالك مينويسد: " نعش عثمان سه روز در زباله افتاده بود. "

يعقوبي مينويسد: " سه روز دفن نشده ماند. در دفنش حكيم و جبير و حويطب و عمرو بن عثمان - پسر عثمان - حضور يافتند و شبانه در محلي معروف به " حش كوكب " دفن شد. همين چهار نفر بر او نماز خواندند. آورده اند كه بر او نماز گزارده نشد. و گفته اند يكي‏از اين چهار نفر بر او نماز خواند، و بدون نماز دفن شد. "

ابن قتيبه مينويسد: " گفته اند كه عبد الرحمن بن ازهر گفته است: من بهيچوجه در كار عثمان نه بنفع او و نه عليه او شركت نكرده بودم. شبي در كنار خانه ام نشسته بودم - و يكشب از كشتن عثمان ميگذشت - كه ديدم منذر بن زبيرآمده بمن ميگويد: برادرم (عبد الله‏بن زبير) از تو ميخواهد پيش او بروي- نزد از رفتم. بمن گفت: ما تصميم گرفته ايم عثمان را دفن كنيم. آيا از تو كاري بر ميايد؟ گفتم: بخدا بهيچوجه در كار او دخالت نكرده ام و تصميم دارم دخالت نكنم. و از نزدش بيرون آمدم بعد او را دنبال كردم، ديدم با چند نفر از جمله جبير بن مطعم، ابو جهم، مسور، و عبد الرحمن بن ابي بكر جنازه عثمان را كه‏بر دري نهاده بود حمل كردند و سرش برآن در خورده تق تق صدا ميكرد. بردندو آنرا در محلي كه مخصوص گذاشتن جنازه ها است گذاشتند. در اينوقت عده اي از انصار پيش آنها آمده گفتند: بخدا نميگذاريم بر او نماز بخوانيد. ابو جهم گفت: نميگذاريد بر او نمازبگزاريم؟ خداي تعالي و فرشتگانش بر او نماز گزارده اند. يكي از انصار به او گفت: اگر دروغ بگوئي خدا ترا بهمانجائي درآورد كه او را در خواهد آورد. ابو جهم گفت: خدا مرا با او بر انگيزد. گفت: خدا ترا با شياطين‏بر خواهد انگيخت. بخدا قسم اگر ترا رها كنيم از ناتواني ما است. آنجماعت به ابو جهم گفتند: ساكت شو و دست بدار. او هم دم فرو بست. پس جنازه را برداشته شتابان بردند، پنداري همين الان است كه صداي خوردن سرش را بر در چوبين مي شنوم،

 

[ صفحه 43]

 

بردند تا رسيدند به دورترين نقطه بقيع و آنجا بر زمين گذاشتند. در اين هنگام جبله بن عمرو ساعدي - كه از انصار است - در رسيده گفت: نه بخدا نميشود او را در بقيع رسولخدا دفن كنيد و نيز نميگذاريم بر او نمازبخوانيد. ابو جهم گفت: يا الله راه‏بيفتيم، اگر ما بر او نماز نخوانديم‏خدا بر او نماز خوانده است. پس بيرون رفتند و عائشه دختر عثمان با آنها بود و چراغي را كه در چيزي پنهان كرده بود همراه داشت، تا رسيدند به حش كوكب، گودالي برايش كندند و سپس برخاسته بر او نماز گزاردند و امام جماعتشان جبير بن مطعم بود. بعد او را در گود قبرش نهادند. وقتي دخترش بگور نهادن پدر را ديد بانگ بگريه برداشت. ابن زبيربه او گفت: بخدا اگر ساكت نشوي بر صورت و چشمت خواهم زد. پس او را دفن‏كردند، و سنگ لحد بر گورش ننهاند و همينطور خاك بر آن ريختند. "

ياقوت حموي مينويسد: " عثمان چون كشته شد نعش او را در " حش كوكب " انداختند وبعدا در كنار آن دفنش كردند. "

ابن كثير قسمتي از آنچه را كه از بلاذري نقل كرديم نوشته است و سپس ميگويد: " آنگاه نعش دو برده عثمان را كه در خانه عثمان كشته شده بودند و " صبيح " و " نجيح " - رضي الله عنهما - نام‏داشتند برده در كنار عثمان در حش كوكب دفن كردند. همچنين گفته اند: خوارج (قيام كنندگان عليه حكومت قانوني) نتوانستند (يا نگذاشتند) آندو را دفن كنند، و پاي آن دو را گرفته كشيدند و بيرون شهر انداختند تا سگها آنها را خوردند.

معاويه در دوره حكومتش به گور عثمان خيلي توجه كرد و ديواري را كه ميان آن و بقيع بود برداشت و به مردم دستور داد مردگان خويش را در اطراف قبر عثمان دفن كنند. "

حلبي در " سيره النبي "بنقل از ابن ماجشون از مالك مينويسد: " جسد عثمان پس از كشته شدنش سه روز در زباله افتاده بود. و گفته اند: پس از قتلش سه روز درب خانه اش‏را بسته بودند و هيچكس نميتوانست او را دفن كنند... (تا آخر روايتي كه

 

[ صفحه 44]

 

قبلا از مالك نقل كرديم). وقتي هم او را دفن كردند از ترس اينكه جسدش را از گور بيرون بياورند روي گور را هموار و پنهان ساختند. دو برده اي را كه با عثمان كشته شده بودند از پايشان كشيده و بر تپه ها انداختند تا سگها آنها را خورند ".

ابن ابي الحديد و ابن اثير و دميري مينويسند: " جسد عثمان سه روز دفن ناشده و نماز نخوانده افتاده بود. گفته اند نعش او را غسل نداده و كفن نكرده اند. و گفته اند: جبير بن مطعم بر جنازه اش نماز خواند، و شبانه دفن شده است. "

سمهودي در " وفاء الوفاء " از عثمان بن محمد اخنسي از " ام حكيمه " نقل ميكند كه " من با چهار نفري كه عثمان بن عفان را دفن كردند بودم يعني با جبير، حكيم، ابو جهيم، و نيار اسلمي. جنازه را بر دري نهاده حمل كردند و صداي خوردن سرش را بر در ميشنيدم كه ميگفت: تپ، تپ. جنازه را بردند تارسيدند به حش كوكب، و در آنجا بخاك سپردند و بعد ديوار را بر روي آن خراب كردند و آنجا بر او نماز گزاردند. "

احمد شوقي يك شاعر معروف‏معاصر در شعري بهمين معاني اشاره كرده است.

در اينجا با صفحه اي از تاريخ روبروييم كه ما را در برابر مساله پيچيده اي قرار ميدهد و يكي ازدو مطلب و نظر دشوار را بر ما تحميل ميكند بطوريكه جز اختيار يكي از آندوچاره اي نداريم و هر يك را برگزينيم بر ما دشوار و گران ميايد. در اين صفحه تاريخ كه براي ما ميگويد چه بر سر عثمان آوردند از سختگيري و محاصره‏و كشتن آنهم بآنصورت خشن و تند و سپس‏جلوگيري از كفن كردن و غسل دادن و نماز ميت

 

[ صفحه 45]

 

خواندن، و دفنش، و دفنش در گورستان مسلمانان و آن سخنان‏تند كه بر او گفتند و اهانت و تحقيري‏كه با سنگباران جنازه و شكستن دنده اش روا داشتند. اينها با فاسق بودن جمع اصحاب پيامبر (ص) را ثابت ميكند يا انحراف عثمان را از راه راست دين. زيرا اصحاب رسولخدا (ص) بنوعي در آنچه بر عثمان و بر نعش او رفته است شركت و مسووليت داشته اند.بعضي در اين كارها مباشرت و شركت عملي داشته اند و برخي او را در برابر اين كارها بيدفاع و خوار گذاشته اند، يا به انجام آن كارها تحريك و ترغيب كرده، يا اظهار خشنودي نموده، يا آنرا تشويق كرده وآفرين خوانده اند. و در همانحال آيات قرآن و احكام الهي در مورد اينگونه كارها در گوششان طنين انداز بوده است، اين آيت كه " انساني را كه خدا كشتنش را جز بموجب قانون الهي‏حرام شمرده نكشيد " و اين كه " هر انساني را بدون اينكه كسي را كشته باشد يا در جهان تباهگري كرده باشد بكشد چنان است كه مردم همگي را كشته باشد " و اين فرمايش الهي " كه هر كه‏عمدا مومني را بكشد سزايش دوزخ است وجاودانه در آن خواهد بود و خشم خدا ولعنتش بر او خواهد بود و خدا براي اوعذابي سهمگين مهيا كرده است. " و بسيار حديث از پيامبر گرامي در اين زمينه هست و همه معروف و در برابر و بيادشان در اين كه دفن و غسل و كفن كردن مردگان مسلمانان و نماز ميت خواندن بر ايشان واجب است و مرده مومن همان حرمت و احترام را دارد كه زنده اش.

بنابراين، اصحاب پيامبر اكرم (ص) اگر دانسته و عمدا از اين‏آيات و احاديث تخلف كرده باشند بايد بگوئيم همگي فاسق و زشتكار بوده اند اگر نگوئيم با قيام عليه حاكم و پيشوائي كه اطاعتش واجب بوده است از دين بيرون رفته اند.

هر گاه چنين نظري را درباره جمع اصحاب پيامبر (ص) نخواهيم بپذيريم بايد همه آنچه را از ايشان در خصوص عثمان خليفه وقت سرزده است بر اين حمل كنيم كه وي از راه راست دين بدر شده است، و اصحاب رسولخدا متفق بوده اند بر اين كه عثمان نميتوانسته از مصاديق آن آيات مباركه و احاديث شريفه باشد و آن اوامر و نواهي كه در مورد مومنان و مسلمانان آمده شامل وي نميگشته است.

 

[ صفحه 46]

 

لكن هيچيك از اين دو نظريه و راي را نميتوان باساني پذيرفت و بان تن در داد، نه آن نظريه را درباره جمع انبوه مهاجران و انصار و همه اصحاب، و نه اين نظريه را درباره عثمان زيرا اصحاب بعقيده آنجماعت همگي عادل و راستروند و بايشان اعتماد و اتكا ميشود و به گفتار و نقل و كردارشان استناد شرعي و فقهي ميكنند و به ايمان آنان يقين دارند وميگويند مصاحبت با پيامبر (ص) آلايشهاشان را بزوده و نفوسشان را پاك‏و منزه گردانيده است، و نيز ميدانيم‏در ميان انبوه مخالفان عثمان - كه كار را به قتل او رساندند و بان رفتار درباره جنازه اش - باقيمانده گروه ده نفره اي كه بعقيده آنجماعت مژده بهشت يافته اند وجود داشته اند از جمله طلحه و زبير، حتي شخص طلحه در آن كشمكشها از همه تندروتر و سختگيرتر بوده و برخوردهاي او با عثمان كاملا ثابت و مشهور است. همچنين در ميان آن شخصيتهاي برجسته وممتاز و پر فضيلتي چون عمار ياسر و مالك اشتر و عبد الله بن بديل بوده اند و در حضورشان امام مسلمانان و مولاي متقيان اميرمومنان علي عليه السلام آن كه در آن هنگام همه شايسته خلافت ميدانسته اند و در برابرش سر تعظيم و اطاعت فرود آورده بودند. آيا ممكن است امام با اينحال در برابر آن كارهاي سهمگين كه نسبت به عثمان و حاكم وقت روا شمرده ميشده ساكت مانده، و به ممانعت و نهي و اعتراض بر نخيزد؟ در حاليكه ميدانيم‏او از همه خلق به نواميس شريعت و احكام اسلامي داناتر بوده و به راه راست دين واردتر، و بيقين ميدانسته كه چنين كارها در مورد مسلمانان گناهي بزرگ و خطرناك است. شك نيست كه سكوت امام (ع) در برابر آنهمه كارها در حق عثمان معني خاصي داشته است همان كه سكوت و تشويق و شركت و همداستاني همه مهاجران و انصار و بالاخره جماعت پر شمار اصحاب پيامبر اكرم (ص) داشته است. شايد امام (ع) در آن بحران و تنگناي دهشتناك موضع بيطرفي اختيار كرده و اختيار بيطرفي را در برابر آنچه جريان داشته‏جايز و روا ميدانسته است؟ من نميدانم

بآساني نميتوان گفت كه بيشتراصحاب از آن حوادث و جريانات بي اطلاع بوده اند يا تصور نميكرده اند كه كار بانجاها بكشد يا از آن جريانات ناراضي بوده اند،

 

[ صفحه 47]

 

زيرا آن حوادث بهيچوجه ناگهاني نبوده‏كه بتوان ادعا كرد در برابر كار انجام شده قرار گرفته اند يا فرصت اقدام و مخالفت و ممانعت از ايشان سلب شده يا باطلاعشان نرسيده است چون‏گفتگو و فعاليت سياسي و تبليغاتي بيش‏از دو ماه بطور انجاميده است و در طول اين مدت اجتماع كنندگان هيچ تقاضائي از خليفه جز اين نداشته اند كه دست از ارتكاب بدعتها و خلافكاريهايش بردارد و اگر نميخواهد دست بردارد از خلافت استعفا بدهد و او را تهديد ميكرده اند كه اگر بيكي از اين دو تقاضا و پيشنهاد تسليم نشود او را حتما خواهند كشت. و بانگ‏اين تقاضاها و شعارها در فضاي كشور از شرق تا غرب و از شمال تا جنوبش طنين افكن گشته است. همه ميشنيده و ميديده اند كه عثمان يكبار توبه مينمايد و ميگويد حاضر نيست از حكومت‏استعفا بدهد و مخالفانش را تهديد ميكند كه اگر او را بكشند عواقب سوئي‏خواهد داشت. هر گاه اصحاب چنين رائي‏درباره عثمان نميداشتند مي توانستند بزور يا با پند و ارشاد مردم را پراكنده سازند و نگذارند كار به قتلش‏بيانجامد. لكن بر خلاف آنچه بايشان نسبت ميدهند از هيچيك از اصحاب روايتي نرسيده كه آن را ثابت نمايد يا به ذهن آورد. از طرف ديگر روايات‏تاريخي بسياري آورديم درباره نظريه وعقيده اصحاب نسبت به عثمان كه اگر نگوئيم ثابت ميكند همگي در مخالفت باوي و محكومت كردن رويه و كارهايش و خشنودي از آنچه بر وي رفته همداستان و ذيسهم بوده اند حداقل ايي فرضيه نادرست را كه آنها نظر خوشي با او داشته اند تخطئه ميكند. حتي هيچكس نقل نكرده كه يكي از اصحاب وقتي صداي‏قاتل عثمان را شنيد كه سه روز در كوچه هاي مدينه گشته و ببانگ بلند داد ميزد: " من قاتلم نعثلم " اعتراض كرده باشد.

از طرفي احتمال دوم را نيز باساني نميتوان پذيرفت و صحيح شمرد و سوء ظن و سوء راي درباره‏عثمان را باين حد رسانيد، گرچه اصحاب پيامبر (ص) آنرا پذيرفته و چنان راي و عقيده اي درباره وي داشته‏و اظهار و اثبات كرده اند. البته شك‏نيست كه شاهد و ناظر چيزها و حقائقي را مي بيند و ميداند كه غايب و آيندگان يا نمي بينند

 

[ صفحه 48]

 

يا باساني در نمي يابند. اصحاب كه شاهدو ناظر عثمان و كارها و رويه اش بوده‏اند چنانكه گذشت اظهار عقيده صريح و محكم كرده اند:

عائشه همسر محترم پيامبر اكرم (ص) ميگويد: نعثل را بكشيد، خدا او را بكشد، او قطعا كافر شده است.

و به ابن عباس ميگويد: مبادا مردم را از اين ديكتاتور (ي‏كه از حكم خدا سرپيچي و نافرماني كرده است) دور سازي.

عبد الرحمن بن‏عوف به امام علي بن ابيطالب (ع) ميگويد: اگر ميخواهي شمشيرت را بردار و من هم شمشيرم را بر ميدارم،زيرا او (يعني عثمان) تعهداتي را كه در برابر من (بهنگام بيعت) كرده‏زير پا نهاده است.

و ميگويد: پيش از اينكه به سلطنت ادامه دهد كارش رابسازيد (يعني او را بكشيد).

و به عثمان ميگويد: با خدا عهد مي بندم كه هرگز با تو حرف نزنم.

طلحه به مجمع بن جاريه - هنگامي كه گفت: بخدا فكر ميكنم شما او را خواهيد كشت- گفت: اگر كشته شود نه فرشته مقرب است و نه پيامبر مرسل.

و ديديم كه طلحه در نبردي كه در اطراف خانه عثمان در گرفت از همه مردم در كشتن اوبيشتر اصرار و جديت داشت، و بالاخره‏بقصاص شركت در قتل عثمان كشته شد.

زبير ميگويد: او (يعني عثمان) را بكشيد چون دينتان را تغيير داده است.

و ميگويد: عثمان فردا (ي قيامت)لاشه اي افتاده بر صراط خواهد بود.

عمار ياسر - در اثناي جنگ صفين - ميگويد: خداپرستان همراه من (براي جنگ) بسوي جماعتي بشتابيد كه ادعا ميكنند بخونخواهي كسي برخاسته اند كه‏بر خويشتن ستم روا داشته و بر بندگان‏خدا بموجب چيزي غير از آنچه در قرآن است حكومت كرده است.

و ميگويد: هيچ‏دريغي در درون خويش دلسوزتر از اين نمييابم كه چرا گور عثمان را نشكافته‏و نعشش را به آتش نسوختيم.

 

[ صفحه 49]

 

وميگويد: (عثمان) خواست دينمان را تغيير دهد، بهمين سبب او را كشتيم.

و ميگويد: بخدا او كسي بود كه بر خويشتن ستم روا ميداشت و بموجب چيزي غير از الهامات الهي حكومت ميكرد، ونه بيش از اين.

و ميگويد: او را فقط مردان صالح و درستكاري كشتند كه تجاوز كاري را محكوم شمرده به نيكي ونيكوكاري امر مينمودند.

حجر بن عدي و بارانش ميگويند: او (يعني عثمان) اولين كسي است كه در حكومت از قانون اسلام منحرف و ستمكار گشت و بموجب چيزي غير از قانون اسلام عمل كرد.

عبد الرحمن عنزي ميگويد: او (يعني عثمان) اولين كسي است كه راههاي ستمگري را بگشود و راههاي قانون اسلام را بربست.

هاشم مرقال ميگويد: او (يعني عثمان) را اصحاب‏محمد (ص) و استادان قرآن هنگامي كه‏بدعتهائي مرتكب گشت و با حكم قرآن مخالفت ورزيد كشتند و اصحاب محمد (ص) همان اصحاب دين و ديندارانند و از هر كس به بررسي و اظهار نظر در امور مسلمانان سزاوارتر و شايسته ترند.

عمرو عاص ميگويد: مرا عمرو عاص ميگويند، اگر دست به آشوبي بزنم آنرا با تمام خواهم رساند، چون به تحريك عليه او برخاستم حتي چوپاني راكه‏با گله اش در سر كوهستان بود تحريك‏كردم.

و به عثمان ميگويد: در اداره‏اين امت كارهاي ناروائي مرتكب گشتي وامت به تبعيت از تو مرتكب آنها گشت،و آنان را منحرف گردانيدي تا توسط تومنحرف گشتند، يا به راه راست (اسلام) آي و يا كناره گيري كن.

و ميگويد: مرا عمرو عاص ميگويند او رادر حاليكه در " وادي السباع " بودم به كشتن دادم.

سعد بن ابي وقاص ميگويد: او با شمشيري كشته شد كه عائشه برآورد و طلحه تيزش كرد و علي بن ابيطالب به زهر آلودش، و زبير دم‏نزد و با دست اشاره كرد، و ما

 

[ صفحه 50]

 

دست بازداشتيم در حاليكه اگر ميخواستيم مي توانستيم از او دفاع كرده بلا بگردانيم...

جهجهاه غفاري ميگويد: برخيز نعثل از اين منبر بيا پائين تا عبا بر تنت پوشانده بند بر تو نهيم و تو را بر ستوري نشانده ببريم بيندازيم به كوهستان دماوند.

مالك اشتر در نامه اي به او مينويسد:... به خليفه ببلا در افتاده خطاكاري كه از سنت پيامبرش منحرف گشته و حكم قرآن را پشت سر افكنده است.

عمرو بن زراره ميگويد: عثمان با اينكه حق (و قانون اسلام) را ميشناخت آنرا ترك كرد...

حجاج بن غزيه انصاري ميگويد: بخدا اگر نيمروز (از ظهر تا عصر) از عمر عثمان بيشتر باقي نمانده باشد باز هم او را ميكشيم تا با كشتنش به خدا تقرب جوئيم.

قيس بن‏سعد انصاري ميگويد: نخستين كساني كه‏به اين كار (قتل عثمان) برخاستند عشيره من بودند و ايشان مقتدا و سرمشقند.

جبله بن عمرو انصاري ميگويد: نعثل بخدا ترا حتما خواهم كشت و بر ستوري زخمگين بار كرده بر كوه آتشتفشان (دماوند) خواهم برد.

و چون از او ميخواهند كه دست از عثمان بردارد ميگويد: بخدا نميگذارم‏طوري شود كه فردا (ي قيامت) در برابر خدا بگويم: ما از سروران و بزرگانمان اطاعت كرديم تا ما را از راه دين بدر بردند.

محمد بن ابي بكراز او مي پرسد: تو چه ديني داري نعثل رويه قرآني را تغيير داده اي.

و به او ميگويد: حالا ديگر؟ در حاليكه قبلا از دستورات و احكام الهي‏تخطي و سرپيچي نمودي و از تباهگران بودي.

اصحاب پيامبر (ص) در جوابش كه ميگويد: مرا نكشيد، زيرا فقط سه‏گونه شخص را ميتوان كشت، ميگويند: ما در قرآن مي بينيم كشتن غير از اين‏سه گونه اشخاص هم جايز شمرده است و آن كشتن كسي است كه در جهان براي فاسد كردن تلاش

 

[ صفحه 51]

 

ميكند و كشتن كسي كه به تجاوز مسلحانه مبادرت جسته‏و بعد در ادامه تجاوزش به جنگ مي پردازد و كشتن كسي كه در راه دريافت حقي ايجاد مانع كند و در اين ممانعت گردنفرازي نموده و كار را به جنگ ميرساند. آنچه مسلم است تو به تجاوزمسلحانه مبادرت كرده اي و مانع دريافت و تحقق حقي گشته اي و در برابر تحقق آن ايستاده و گردنفرازي نموده اي...

عبد الله بن ابي سفيان بن حارث در شعري ميگويد:

او را به شاهنشاه ايران تشبيه نمودم و واقعا همانند اوست

طرز اداره و عقيده‏و مالياتگيريش شبيه شاهنشاه است

از اينگونه سخنان درباره عثمان بسيار گفته اند. برخي محكم و با دلالتي قطعي است، و پاره اي نيمه روشن و چند جنبه اي است و بيكديگر ميمانند.

در برابر معارضه و مقابله اي كه ميان‏اصحاب پيامبر و جمعيت كثيري از معاريف و مشاهير جامعه از يكسو و عثمان از سوي ديگر رخ داده است نميتوان جز يكي از دو اظهار نظر مختلف را پذيرفت و در حقيقت دو راه بيشتر نداريم كه بايستي يكي را بر حسب فطرت سليم خويش اختيار نمائيم: يكي اين كه يكتن را كه در منجلاب خلافكاري هاي پياپي و بدعتها ميلوليده تخطئه نمائيم، و ديگر اين كه جمعي هزاران نفره را گمراه بشماريم، جمعي را كه تشكيل ميشوند از پيشوايان و دانشمندان و حكيمان و مردان صالح و راستروي كه بعقيده ما در حق بعضي از آنان احاديث و نظريات صريحي ارائه گشته حاكي از فضائل و صلاح و مكارمشان، و بعقيده اهل سنت همه آنان صالح و راستروند و گفته و كرده شان حجت است. هر گاه پاي اجتهاد و مجتهد بودن به ميان آيد - چنانكه در اينگونه مواقع بميان مياورند - براي هر دو طرف قضيه بميان‏خواهد بود نه فقط براي عثمان، و نميتوان گفت عثمان مجتهد بوده و خطا كرده است يا گفت آنجماعت انبوه مجتهدبوده اند ولي متاسفانه در اجتهاد خويش و استنباط نظر و حكم شرعي دچار اشتباه گشته اند. در اينصورت اگر گفته شود عثمان كه يكتنه بطرف معارضه‏و اختلاف را تشكيل ميداده در اجتهاد و استنباط حكم شرعي موفق و بر صواب بوده و

 

[ صفحه 52]

 

 آن جماعت بيشمار در اينكار متفقا بخطا رفته اند سخني بگزاف و گستاخانه گفته شده است. و در قضاوت در اختلاف و معارضه اصحاب پيامبر (ص) با عثمان بايستي عادلانه و بانصاف بود " و هر گاه ميانشان داوري كردن بايد با انصاف داوري كني، زيرا خدا بانصاف روان (و دادگران) را دوست ميدارد. "

 

 

روايات تاريخي جعلي و دروغين

 

درباره محاصره و جنگ خانه عثمان، و توجيه كارها و تبرئه اش

1. - طبري در تاريخش مينويسد: " از جمله آنچه سري‏بنقل از شعيب از سيف از عطيه از يزيدفقعسي برايم نوشته اين است كه عبد الله بن سبا يهودي يي از اهالي صنعا (يمن) بود و مادرش از سياهان، و در زمان عثمان مسلمان گشت. آنگاه شروع كرد به گشتن در كشورهاي مسلمانان بقصد گمراه كردن آنان. از حجاز شروع كرد و رفت به بصره و بعد به كوفه و بعد به شام، اما در شام هيچكس را نتوانست گمراه سازد و از آنجا بيرونش كردند تا ناچار رفت به مصر و در ميان مصريان مقيم گشت. از جمله تبلغياتش در ميان آنها اين بود: من از كسي تعجب ميكنم كه معتقد به بازگشت عيسي به جهان است و در عين حال باور ندارد كه محمد به جهان رجعت‏كرده باز ميگردد، در حاليكه بيقين ميدانم خداي عز و جل ميفرمايد: " بيشك آنكه قرآن را بر تو خواند و مقرر گردانيد حتما تو را به بازگشتگاه بر ميگرداند. " پس بازگشت‏محمد محقق تر از بازگشت عيسي است. مصريان اين عقيده را از او آموختند وپذيرفتند، و او عقيده به رجعت (محمد ص) را براي آنان جعل كرد تا درباره آن به بحث و سخن سرگرم گشتند. سپس اين سخن را براي آنان ساز كرد كه هزار پيامبر وجود داشته است و هر پيامبر وصي يي داشته و علي (ع) وصي‏محمد (ص) بوده است. بعد گفت: محمد خاتم انبياء است و علي خاتم اوصياء. آنگاه گفت: چه كسي ستمكارتر از آن است كه وصيت پيامبر خدا (ص) را عمل نكرد و بر وصي پيامبر خدا (ص) تعدي نموده حكومت بر امت

 

[ صفحه 53]

 

را بدست گرفت. سپس براي آنان چنين گفت: عثمان حكومت رابناحق (و بر خلاف قانون اسلام) بدست گرفت و اينك وصي پيامبر خدا (ص) موجود است. بنابراين براي استقرار حكومتش بپا خيزيد و جنبش كنيد و از انتقاد و حمله به فرماندهانتان شروع كنيد و تظاهر به امر بمعروف و نهي ازمنكر نمائيد تا مردم بسوي شما جلب شوند و آنان را به برقراري حكومت وصي‏پيامبر (ص) دعوت كنيد. پس مبلغان خويش بهر سو پراكند و با كساني كه آمادگي شورشگري در شهرستانها را داشتند بناي مكاتبه را گذاشت، و آنان نيز با او مكاتبه مينمودند و درپنهان ديگران را به عقيده او مي خواندند و تظاهر به امر بمعروف و نهي‏از منكر ميكردند، و نامه هاي جعلي به استانها و شهرستانها مي فرستادند متضمن معايب حكام و بدگوئي از آنها،و رفقايشان همينگونه مكاتبه با ايشان‏داشتند. اين جماعت ها در هر شهر به اهالي شهرهاي ديگر اخبار جعلي ميفرستادند و هر يك در ميان مردم شهرشان آنچه را از شهرهاي ديگر رسيده‏بود مي خواندند، تا نوبت اين كار به‏مدينه رسيد. سراسر كشور را از انتشارات و تبليغات خويش پر كردند. آنها قصدي جز آنچه بظاهر مينمودند داشتند و در پنهان چيزهائي جز آنچه اظهار ميكردند ميگفتند، در نتيجه، اهالي هر شهر و استان با خود ميگفتندما از آنچه مردم آن استان بان دچار وگرفتارند در امانيم. در آنميان مردم‏مدينه وضعي استثنائي داشتند زيرا خبرهائي كه در آنجا پخش ميشد از همه شهرستانها و استانها رسيده بود و آنان با خود ميگفتند ما از آنچه همه مردم بان دچار و گرفتارند در امانيم. محمد و طلحه از اين جا نقل ميكنند و ميگويند:

بر اثر آن (خبرها و شايعات) پيش عثمان آمده از او پرسيدند: اي امير المومنين آيا براي تو نيز درباره مردم همان خبرها و نامه ها كه به ما ميرسد ميايد؟ گفت: نه، بخدا جز خبر خوش و خير نميايد. گفتند: براي ما آمده است. و آنچه‏بايشان رسيده بود شرح دادند. گفت: شما شركاي من (در حكومت و اداره عمومي) هستيد و ناظران

 

[ صفحه 54]

 

مومنين. بنابراين نظر و پيشنهاد بدهيد. گفتند: پيشنهاد ميكنيم تني چند از اشخاص طرف اعتمادت را بشهرستانها بفرست تا اخبار و گزارشاتي درباره آنجا بياورند. در نتيجه، محمد بن مسلمه را خوانده او را به كوفه فرستاد، و اسامه بن زيد را به بصره، و عمار ياسر را به مصر، و عبد الله بن عمر را به شام، و عده اي ديگر را به جاهاي ديگر. همه پيش از اين كه عمار ياسر باز آيد برگشتند و گفتند: مردم هيچ منكر و ناروائي نديديم و نه مشاهير مسلمانان‏چيزي را منكر و ناروا شمردند و نه توده مسلمانان، و همه گفتند: حكومت، حكومت مسلمانان است منتهي فرمانروايان آنان (از طرف و بوكالت ايشان) به دادگستري در ميان ايشان وانجام كارهاي عمومي آنان مي پردازند. مردم ديدند عمار در برگشتن تاخير كرد و اين تاخير چندان در نظرشان بسيار آمد كه پنداشتند ترور شده است. تا آن كه با وصول نامه اي از عبد الله بن سعد بن ابي سرح (استاندار مصر) يكه خوردند كه اطلاع ميداد عمار را جماعتي در مصر بخود جلب كرده‏و هم خويش را به انجمن با وي بسته اند، و از جمله ايشان عبد الله بن سوداء (عبد الله بن سبا) خالد بن ملجم، سودان بن عمران، و كنانه بن بشر است. "

اميني گويد: اگر براستي‏عبد الله بن سبا كار فتنه انگيزي و تشتت مسلمانان را بدين پايه رسانده بود و فرمانروايان جامعه و اداره كنندگان آن از وجود و از خرابكاريش اطلاع يافته اند و گزارش كارش به خليفه وقت رسيده است چرا تحت تعقيب قرار نگرفته و دستگير نشده و بجرم و جنايات خطرناك مجازات نگشته و كتك نخورده و مورد اهانت قرار نگرفته و به زندان نيفتاده است؟ چرا اعدامش نكرده اند تا ملت را از تبهكاري و فتنه انگيزيش برهانند؟ چرا آنچه عثمان بر سر مردان صالح و پاكدامني كه امر بمعروف و نهي از منكر ميكردندآورد در مورد چنين تبهكار فتنه انگيزي انجام نداد در حاليكه اين حكم‏قرآن كريم در گوشها طنين انداز بود كه " مجازات كسي كه با خدا و پيامبرش‏مي جنگند و در جهان (يا كشور اسلامي) به تباهگري مي پردازند فقط اين است‏كه كشته يا بدار آويخته شوند يا دست و پايشان از چپ و راست بريده شود يا تبعيد شوند، اين

 

[ صفحه 55]

 

ننگي است براي آنها در دنيا، و در آخرت عذابي‏سهمگين براي آنها خواهد بود. "

پس چرا خليفه با كشتن او ريشه آن آشوبهارا بر نكند؟ آيا خشونت و شدت عمل و مجازاتش را منحصر كرده بود به بهترين‏و پاكترين شخصيتهاي امت محمد (ص) وبر اين اساس بود كه آنهمه سختگيري و پرخاشگري و تعدي را كه بشرح آورديم درحقشان روا داشت؟

گرفتيم كه عبد الله‏بن سبا بوده كه مردم شهرستانهاي مختلف را به مخالفت و مبارزه با عثمان بر انگيخته است، آيا او آن خبرها و شايعات را بدون اينكه يا رويه و كارهاي عثمان و عمالش مطابقت و رابطه داشته باشد ساخته و جعل كرده‏است؟ و بر اثر آن ملت و برجسته ترين‏چهره هاي مهاجر و انصاري عليه وضع و حالتي كه وجود نداشته برخاسته و ضديت‏نموده اند؟ يا نه، آنچه او ميگفته و شايع ميكرد درست همان جرائم و گناهان و خلافكاريها بوده كه عثمان واستانداران و عمالش مرتكب شده اند، و بر اثر آن ملت براي زدودن آن وضع ورويه ناروا قيام كرده و قيامش جنبشي ديني بوده بانگيزه وظيفه اي كه هر مسلمان براي تطبيق جامعه و رويه اداره و نظام حكومت با مبادي و مقررات اسلام دارد، و بهمين سبب همه‏مسلمانان بان نهضت پيوسته اند، گرچه‏آن يهودي زاده براي منظورهاي خاصي خود را در جريان نهضت جا زده باشد " و ميدانيم بسا نهضت اصولي و پاك بوده‏كه اينگونه عناصر ناباب خود را بدرونش جا زده اند و اين پديد طبيعي هيچ از قدر و اهميت و پيراستگي آن نهضت نكاسته است.

باز اگر آنچه عبد الله بن سبابه ايشان گفته و تلقين كرده نسبت هاي ناروا و دروغين بوده است چرا - وقتي هيئت هاي اعزامي مردم‏شهرستانها به مدينه آمدند - مردم مدينه و مهاجران و انصار كه شاهد گفتار و كار و رويه عثمان بودند به آنها نگفتند اين مرد از آن اتهامات مبرا است و شايعاتي كه در اطرافش پراكنده اند بي اساس است؟ وانگهي چرا با آنان همدست و همداستان گشتند، و بالاتر از اينها در نهضت ضد حاكم

 

[ صفحه 56]

 

پيشتاز و مقتدا شدند، و چرا پيش از آمدن آنها و قبل از اين كه آنان به مخالفت برخيزند مخالفت و معارضه داشتند؟

ما در اين مطلب با دكتر طه حسين همراهيم كه ميگويد: " بگمان قوي اين عبد الله بن سبا - اگرهمه رواياتي كه درباره او هست بلحاظ سند صحيح و درست باشد - سخنهائي را كه گفته و تبليغاتي را كه كرده آنگاه‏بوده است كه آشوب درگير گشته و اختلاف داخلي شدت گرفته است. بنابراين او فتنه بر نيانگيخته بلكه از آن بهره برداري كرده است. همچنين‏ظن قوي ميرود كه دشمنان شيعه در دوره‏حكومت امويان و عباسيان در امر اين عبد الله بن سبا مبالغه كرده اند تا از طرفي در بدعتها و خلافكاريهائي كه‏به عثمان و استاندارانش نسبت داده شده ترديد نمايند و از طرف ديگر بر علي (ع) و شيعه اش جنايت روا دارند، بهمين جهت بعضي كارهاي شيعه را به گردن يهودي يي مياندازند كه براي اين‏كه به مسلمانان لطمه بزند اظهار مسلماني كرده است. چه بسيار است جناياتي كه دشمنان شيعه بر شيعه روا داشته اند و چه بسيار است نسبتهاي جنايت آميزي كه شيعه در قضيه عثمان ودر قضاياي ديگر به دشمنانش داده است.

بنابراين، بايد در برابر تمام اين‏روايات (كه درباره عبد الله بن سبا ساخته شده) وضعي احتياطگرانه و خود پاينده و انديشمندانه بگيريم و مسلمانان را در صدر اسلام برتر و بزرگوارتر از اين بدانيم كه مردي بتواند دين و سياست و عقل و اراده شان را ببازي بگيرد كه از صنعاء آمده‏و پدرش يهودي و مادرش سياهپوست بوده باشد و خودش يهودي و بقصد اين كه مسلمانان را بفريبد و بانان ضربه بزند و نه از روي خدا ترسي يا دلبستگي تظاهر به اسلام كرده است، سپس در فرصتهاي مناسبي كه در پي آن بوده مسلمانان را عليه خليفه شان تحريك كرده تا او را كشته اند و آنان‏را سپس يا پيش از آن متشتت كرده و بصورت احزاب و دسته هاي مختلف درآورده است.

اينها اموري است كه باعقل جور در نميايد و نه در برابر نقدو سنجش استواري ميارد و روا نيست تاريخ را بر اساس آنها بنياد نهاد. حقيقت مسلم و آشكاري كه نميتوان در آن شك و ترديد نمود اين است كه شرايطحيات اسلامي در آن هنگام چنان بود كه

 

[ صفحه 57]

 

سبب ميشد ميان مردم اختلاف نظر بوجود آيد و تمايلات و اغراض دگرگونه شود و مذاهب سياسي متبايني پديد آيد. مردمي كه به تعاليم قرآن و سنت پيامبر (ص) و روش صحابي او (ابوبكر و عمر) پايبند بودند ميديدندكارهائي صورت ميگيرد كه منكر و نارواو نو پيدا است و مي خواستند با آنها مثل عمر با قاطعيت و شدت مقابله شود تا روحيه و عقايد توده ها از آثار سوء آنان در امان ماند. جوانان تازه‏بدوران رسيده نقريش و ديگر قبائل عرب‏با اين كارها و حوادث با روحيه ديگري‏برخورد ميكردند با روحه اي جديد و آميخته به طمع و بلند پروازي و انحصارگري و آرزوهاي دور و دراز، و تلاش و خواهشي كه حد و اندازه نميشناخت. بدينسان در راه برآوردن مطامع و خواهشها و رسيدن به هدفهاي خويش بناي رقابت و همچشمي و كشمكش راگذاشتند نه فقط بر سر مناصب و مقامات‏حكومتي بلكه بر سر هر چيز. حوادث و جريانات جديد جوانان و پيران را به همانجا راند كه رانده شدند. سرزمينهاي پهناوري كه بتصرف مسلمانان‏درآمده بود و عوائد سرشاري كه از اين‏سرزمينها بصورت ماليك ارضي و غير ارضي بدست ميامد لازم آورد كه در اداره اين سرزمينها و استفاده از درآمدهاي سرشار و هنگفت آن رقابت و كشمكش درگيرد، و در اين چه شگفتي هست؟ يا در اين چه تعجبي است كه كشورها و سرزمينهاي فتح ناشده را بنگرند و امكانات و فرصت و شرايط را مناسب لشكركشي و فتح ببينند و از پي فتح آن برقابت و پيشدستي برخيزند؟ يا چرا اگر در پي دنيا و دنيا دوستنددر راه كسب افتخار و غنائم و عوائد بر هم پيشدستي ننمايند و اگر در طلب آخرتند در همين راه از هم سبقت نجويند؟ و آنگاه اگر در اداره اين كشورهاي پهناور و عوائد هنگفت و در سياست كشور داري با هم اختلاف پيدا كردند چه عجب؟ و در صورتي كه آنعده از جوانان قريش كه طمعكار و بلند پرواز بودند به راههاي همواري تاختندكه به افتخار و شكوه و قدرت سياسي و ثروت ميرساند شگفت نخواهد بود و نه اين كه جوانان انصاري يا ساير قبائل عرب در اين راه به رقابت با ايشان پردازند يا اگر ديدند خليفه نميگذارددر اين رقابت و مسابقه شركت جويند ياقريش را امكان ميدهد و مزيت مينهد و مهمترين مناصب سياسي و موقعيت هاي اقتصادي

 

[ صفحه 58]

 

را به آنان منحصر ميگرداند و باز بهترين و مهمترين آنها را از ميان قريش به بني اميه اختصاص ميدهد دل از كينه و خشم مالامال نسازند و بر نخروشند.

آنچه مسلم است و بيشك اين است كه عثمان استانداري كوفه را پس از عزل سعد بن ابي وقاص به وليد و سعيد سپرده و حكومت بر بصره را بعد از عزل ابو موسي (اشعري) به عبد الله بن عامر داده و سراسر شام را به حاكميت معاويه درآورده و پس از آنكه شام به چندين ولايت تقسيم ميشد، كه هر يك به شخصي سپرده بوده و قريش و ديگر قبائل در اداره آنها شركت داشته اند دست معاويه را در اداره آن و دخل و تصرفات حاكمانه در آن باز گذاشته است‏و مصر را پس از عزل عمرو عاص بتصرف عبد الله بن ابي سرح درآورده است، ضمنا همه اين استانداران با عثمان خويشاوند بوده اند، يكي برادر ناتني‏او بوده و ديگري برادر شيريش و سومي دائي يش و آنديگر با او در شاخه اميه‏بن عبد شمس - از شاخه هاي قبيله قريش- همنسب و همپيوند بوده است.

همه اينها اموري است كه كسي نميتواند انكار نمايد يا ترديد كند. ضمنا هيچ‏اطلاعي در دست نيست حاكي از اين كه عبد الله بن سبا عثمان را فريفته و واداشته باشد تا آن اشخاص را از مناصب استانداري و فرماندهي كشوري و لشكري بر كنار نموده و اينها را بجاي آنها بدان مقامات بگمارد. باز مسلم است كه مردم در همه اعصار و قرون بر پادشاهان و امپراطوران و امرا و فرماندهان اين را عيب ميگرفته اند كه‏مقامات حكومتي را به انحصار خويشاوندانشان درآورند و در واگذاري مشاغل دولتي ميان افراد تبعيض قائل شوند، و مسلمانان نخستين ملتي نبوده‏اند كه اين انحصار و تبعيض را بر حاكمش عيب گرفته و او را باين خاطر بباد حمله و انتقاد و نكوهش گرفته است. ايشان اموري را ناپسند شمرده واموري را پسنديده و مطلوب دانسته اند كه ملتها همگي در قرون پيشين و درطول تاريخ ناپسند يا پسنديده شمرده اند. "

بعلاوه اين كه در روايت تاريخي مجعول و دروغين آمده كه عمار ياسر از طرف عثمان به مصر فرستاده شدو ديگران به ساير استانها از مطالبي است كه قابل پذيرفتن

 

[ صفحه 59]

 

نيست و بهيچوجه صحت ندارد و در هيچ روايت تاريخي ديگر نيامده است. تنها همين روايت حاكي از آن است، همين روايت جعلي ساختگي دروغين كه راويانش يا زنديق و از دين بيرونند يا دروغگو و جاهل و نادان. از بررسي تمام رواياتي كه در قضيه عثمان وجود دارد روشن ميشود كه عمار ياسر و محمد بن مسلمه در طول دوره حكومت عثمان از مدينه قدم بيرون نگذاشته اند، و عمار از نخستين روز حكومت عثمان با او مخالفت بوده و در صف اول انقلابيون و مخالفان قرار داشته است و عثمان با وي چندان دشمني داشته كه يكبار پس از وفات ابوذر در تبعيدگاهش‏ربذه خواسته وي را بهمانجا تبعيد كندولي مهاجران و انصار مانع او گشته اند - چنانكه نوشته شد - و بارها مورد اهانت و شكنجه و كتك قرار گرفت، و عثمان از ابتداي كار ميدانست كه عمار مخالف حكومت و طرز كار و رويه او است، با اين وصف چگونه ممكن است و معقول كه عمار را طرف مشورت خود قرار دهد و در مساله خطير موج مخالفت‏عمومي از او نظر بخواهد و باو ماموريت بدهد گزارش اوضاع استان مصر و مخالفت و اعتراضات مردم آنسامان رابرايش بياورد تا در آنجا چنانكه روايت جعلي ميگويد عبد الله بن سبا او را جلب نمايد و با خود در مخالفت با عثمان همداستان سازد؟ اين مطلبي است كه از هيچ محقق و تاريخ خوانده اي پنهان نيست، چنانكه دكتر طه حسين‏بديهي بودن آنرا گوشزد مينمايد و ميگويد: " تقريبا يقين دارم كه عمارهرگزبه مصر فرستاده نشده است و با ايندو جوانمرد (يعني محمد بن ابي بكر و محمد بن ابي حذيفه) در اقدام به تحريك مردم شركت ننموده است، و اين داستاني است كه هواخواهان عثمان همانان كه در پي توجيه و تبرئه او هستند اختراع كرده اند تا رفتاري را كه عثمان با عمار داشته و بعدا خواهيم ديد توجيه نمايند 2 " 0

- طبري مينويسد: " سري از قول شعيب ازسيف از محمد و طلحه و عطيه براي من نوشته است كه عثمان به مردم شهرستانها چنين نوشت:

پس از سپاس و ستايش پروردگار... من استانداران را موطف ساخته ام كه

 

[ صفحه 60]

 

هر ساله در موسم حج نزد من بيايند، و از ابتداي حكومتم امت را به امر بمعروف و نهي از منكر واداشتم. بهمين جهت هر كس عليه من يا يكي از استاندارانم‏شكايت و دادخواهي كند بيدرنك حق او را ادا خواهم كرد. هر حقي كه من يا خانواده ام بر عهده مردم داشته باشيم‏باختيار ايشان واگذاشته است تا بدلخواه خود ادا نمايند. اهالي مدينه به من شكايت آورده اند كه عده اي مورد اهانت و دشنام قرار گرفته و جمعي كتك خورده اند، هان اي كساني كه در پنهان كتك خورده ايد يا مخفيانه دشنام شنيده ايد هر يك از شما كه ادعائي در اين زمينه دارد بايد در موسم و اجتماع حج امسال نزد من بيايد و حق خود را از هر كه هست بستاند از من يا از استاندارانم، يااز حق خويش نيكوكارانه درگذرد زيرا خدا به بخشايندگان پاداش ميدهد.

چون‏فرمان كتبي عثمان در شهرستانها خوانده شد مردم گريستند و عثمان را دعا كردند و گفتند: امت آبستن آشوب است.

عثمان بدنبال استاندارانش فرستاد عبد الله بن عامر و معاويه و عبد الله بن سعد (بن ابي سرح) آمدند. سعيد (بن عاص) و عمرو (عاص) را در جلسه مشورتي كه از آنها تشكيل داده بود شركت داد. آنگاه به آنان رو كرده گفت: واي بر شما اين چه شكايتهاست و چه شايعات؟ بخدا من از اين مي ترسم كه آنچه عليه شما گفته ميشود صحت داشته باشد و اين براي من ايجاد مشكلات ميكند. گفتند: مگر هيئتهائي را نفرستادي (به شهرستانها)؟ و مگر درباره مردم خبرو گزارش نياوردند؟ و مگر وقتي برگشتند نگفتند كه هيچكس با آنها شكايتي در ميان نگذاشته است؟ نه، بخدا راست نگفته اند و نه كار درستي كرده اند، و اين چيزها كه ميگويند اصل و اساسي ندارد و شايعاتي بيش نيست كه نه ميتوان آنرا جدي گرفت و نه ميتوان گزارش كرد و مطرح ساخت.

عثمان گفت: نظر و پيشنهاد بدهيد كه چه بايد كرد؟ سعيد بن عاص گفت: اين‏كار يك شايعه سازي پنهاني است كه در جلسات سري ميسازند و به افراد بي اطلاع القا ميكنند تا پخش شود و در جلسات و انجمنها مورد بحث و نشر قرارگيرد. عثمان پرسيد: چاره اش چيست؟گفت: چاره اش اين است كه كساني را كه شايعات را

 

[ صفحه 61]

 

بر زبان دارند تعقيب كرده آنگاه كساني را كه منشا شايعات بوده اند پيدا نمائي و اعدام كني.

عبد الله بن سعد گفت: از مردم‏پس از آنكه حقوقشان را دادي و ادا نمودي وظائفي را كه بعهده دارند بخواه، و اين بهتر از آن است كه آنان را بدون مواخذه درباره انجام وظائفشان بگذاري و رها كني.

معاويه گفت: مرا به استانداري گماشتي و من عده اي را به مشاغل دولتي گماشته ام كه از آنان جز خبر خوش و رضايت آميز نميرسد؟ و اين دو نفر هم به اوضاع منطقه خويش وارد ترند. عثمان پرسيد چه بايد كرد؟ گفت: خوشرفتاري و حسن‏اداره.

عثمان از عمرو عاص نظر خواست. و او گفت: بعقيده من توبه آنها نرمش نشان داده اي و به آنها نرسيده اي و بيش از آنچه عمر با آنها نرمي مينمود نرمي نموده اي. بنابراين بايستي روش دو همكارت (يعني ابوبكر و عمر) را پيش بگيري، يعني در مورد خشونت، خشونت بخرج دهي و در جاي نرمش نرمي نمائي. شدت و خشونت را بايستي در مورد كساني بكار بري كه بدخواه مردمند و مي خواهند شر بپا كنند و نرمش را در مورد كساني كه خيرخواه و دلسوز مردمند، ولي تو با همه آنها به نرمي رفتار ميكني.

در اين هنگام عثمان بنطق برخاسته پس از سپاس و ستايش گفت: پيشنهادات و راهنمائي هاي شما را شنيدم. هر كاري‏يك راهي دارد كه بانطريق انجام ميشود. اين كاري كه از وقوع آن براي اين امت بيمناكيم بوقوع خواهد پيوست و راهي‏كه آن را چاره ميكند و مانع زيانرساني آن ميشود نرمش و مدارا است‏البته جز در اجراي قوانين الهي (يا قوانين كيفري اسلام) كه هيچيك از آنها را نميتوان ناقص و نادرست شمرد. بنابراين تنها چيزي كه ميتواند جلوآنرا بگيرد نرمخوئي است و اين رويه را بخدا قسم ادامه خواهم داد و هيچكس‏نميتواند عليه من دليلي اقامه كند، و خدا ميداند كه من از هيچ كار خيري در حق مردم و خويشتن كوتاهي ننموده ام. بخدا سوگند چرخ آشوب و فتنه به گردش در خواهد آمد. بنابراين خوشا بحال عثمان اگر بميرد و آتش فتنه را در نگيرد. با مردم نرمخوئي و مدارا نمائيد و حقوقي را كه دارند بايشان بدهيد و ادا كنيد و براي

 

[ صفحه 62]

 

ايشان آمرزش بخواهيد و از آنان درگذريد. و هر گاه حقوق الهي خلق راپرداختيد و ادا نموديد ديگر در مورد آن سازشكاري و چرب زباني ننمائيد.

چون عثمان رهسپار گشت معاويه و عبد الله بن سعد عازم مدينه شدند، و عبدالله بن عامر بازگشت و سعيد همراهش،و چون عثمان براه افتاد شخصي چنين سرود: همه ميدانند كه بعد از او (يعني عثمان) علي اميرالمومنين خواهدشد.

و زبير جانشيني مايه رضايت خواهد بود.

و طلحه پشتيبان خلافت و عهده دار و متصدي خواهد گشت.

در اين‏هنگام كعب كه در پي عثمان روان بود اشاره به معاويه گفت: بعد از عثمان آن قاطر سوار به فرمانروائي خواهد رسيد. "

- طبري روايت ديگري يا همان سند - كه ميتواند سند شعيبي ناميدش - يعني سري از قول " شعيب " از زبان سيف... آورده است كه ميگويد:

" معاويه در آن صبحگاهي كه با عثمان خداحافظي كرده رهسپار گشت به او گفت: اي اميرالمومنين بيا پيش‏از اين كه شماره كساني كه بر تو هجوم‏مياورند چندان شود كه در برابرشان تاب نياوري همراه من بشام برويم، زيرا اهالي شام هنوز مطيع حكومت تواند. عثمان گفت: من همسايگي و اقامت در كنار پيامبر خدا (ص) با با هيچ چيز عوض نميكنم گرچه در اين اقامت و اصرار بر آن به كشتن روم. معاويه گفت: پس بگذار سپاهي از آنان‏بخدمت تو بفرستم تا در كنار اهالي مدينه بمانند براي روز مبادا. عثمان‏گفت: من با آوردن سپاه به اقامتگاه مقيمان مزار رسولخدا (ص) و اعطاي خواربار و مواجب از حساب عمومي به سپاه باعث تنگي معيشت مردمي شوم كه درمنطقه هجرت و ياري پيامبر خدا (ص) زندگي ميكنند؟

معاويه گفت: بخدا اي‏اميرالمومنين تو حتما مورد حمله نظامي قرار گرفته بناگهان بقتل خواهي‏رسيد. گفت: خدا مرا بس است و او بهترين وكيل و

 

[ صفحه 63]

 

پاسدار است. معاويه گفت: كجائي آي جلاد كجاست آن‏قصاب... "

- طبري روايتي ديگر با همان سند " شعيبي " ثبت كرده است، ميگويد: "

در شوال سال 35 هجري اهالي مصر بصورت چهار ستون و بر هر ستون فرماندهي، رهسپار گشتند كه از ششصد يا يكهزار نفر تخمين زده اند. بر آن چهار ستون اين اشخاص فرماندهي داشتند: عبد الرحمن بن عديس بلوي، كنانه بن بشير ليثي، سودان بن حمران‏سكوني، و قتيره بن... سكوني. فرمانده كلشان غافقي بن حرب عكي بود. آنها جرات نكردند به مردم بگويند به جنگ ميروند، بهمين جهت بعنوان حج‏و كارواني بدانسان كه به حج ميروند روانه شدند و ابن السوداء (پسر زن سياهپوست) همراه آنان بود. اهالي كوفه نيز در چهار ستون روانه شدند و بر آنان اين اشخاص فرماندهي داشتند:زيد بن صوحان عبدي، مالك اشتر نخعي، زياد بن نضره حارثي، عبد الله بن اصم - يكي از قبيله بني عامر بن صعصعه - تعدادشان بشماره اهالي مصر بود و بر همه آنان عمرو بن اصم فرماندهي ميكرد. اهالي بصره در چهارستون روانه شدند و اينها فرماندهانشان بودند: حكيم بن جبله عبدي، ذريح بن عباد عبدي، بشر بن شريح بن ضبيعه قيس، ابن المحرش بن عبد عمرو حنفي. و تعدادشان مثل اهالي مصر بود و فرمانده كلشان حرقوص‏بن زهير سعدي. بعلاوه در ميان راه عده اي به آنان پيوستند. اهالي مصر دوستدار علي بودند و اهالي بصره هواخواه طلحه، و اهالي كوفه طرفدار زبير. آنها در حالي از شهر خويش براه افتادند كه بر قيام همداستان بودند و بر سر حاكم آينده اختلاف نظرداشتند و هر دسته اي مي پنداشت كه پيروزي با او خواهد بود و او و نه ديگران به حكومت خواهد رسيد. آمدند تا رسيدند به سه منزلي مدينه، آنگاه‏عده اي از بصريان آمده در " ذو خشب "اردو زدند و جمعي از كوفيان آمده " در اعوص " اردو زدند و عده اي از مصريان در آنجا بايشان پيوستند و بقيه مصريان در " ذو مروه " ماندند.زياد بن نضر و عبد الله بن اصم نزد مصريان و بصريان آمده گفتند: عجله ننمائيد و ما را به شتاب وانداريد تابنمايندگي شما به مدينه رويم، زيرا به ما اطلاع رسيده

 

[ صفحه 64]

 

كه اهالي مدينه براي جنگ ما اجتماع نطامي كرده‏اند، بخدا هر گاه اهالي مدينه بيرون‏اينكه آنچه را ما ميدانيم دانسته باشند از ما ترسيده و جنگيدن با ما را روا شمرده باشند حتما وقتي آنچه را ما ميدانيم بدانند (و برازهاي سياسي ما پي ببرند) با ما تندتر خواهند گشت و نقشه مان بر آب خواهد گشت. پس آن دو نفر به مدينه آمده باهمسران پيامبر (ص) و علي و طلحه و زبير ملاقات كرده گفتند: ما آمده ايم فقط براي زيارت خانه خدا و اين كه از حاكم بخواهيم بعضي از استانداران را بر كنار سازد، ما فقطبراي اين دو كار آمده ايم. و از آنها خواستند اجازه بدهند مردمي كه ازشهرستانها آمدند به مدينه درآيند. لكن همگي رد كردند و از آن منع نمودند و گفتند كارتان بي نتيجه است. آن دو نزد جماعت خويش برگشتند. پس‏عده اي از مصريان نزد علي آمدند و جمعي از بصريان نزد طلحه و گروهي از كوفيان پيش زبير، و قبل از اين كه راه بيفتند هر دسته با خود ميگفتند ديگران بايد با كسي كه ما برياست ميخواهيم برگزينيم بيعت كنند وگرنه با آنها حيله و دشمني بكار خواهيم برد و پراكنده شان خواهيم ساخت و آنقدر در اين راه جد و جهد بخرج ميدهيم تا موفق شويم. گروه مصري آمدند نزد علي كه در يك اردوي نظامي در " احجار الزيت " - در داخل مدينه - بود و حله اي بر اندام پيچيده بود و عمامه اي از پارچه سرخ رنگ يمني برداشت و پيراهن نپوشيده بود و شمشيرآويخته بود، و در آنوقت حسن را نزد عثمان فرستاده بود تا در انجمني كه نزد وي بود شركت داشته باشد، و حسن (بن علي) نزد عثمان نشسته بود و علي در " احجار الزيت " بود. گروه مصري به او سلام كرده و سخن خويش بيان داشتند. وي بر سرشان فرياد زد و آنان را طرد كرده گفت: مردان صالح‏و راسترو ميدانند كه سپاه " ذو مروه " و سپاه " ذو خشب " را محمد (ص) لعنت فرستاده است. برگرديد محروم باشيد از همدمي خدا گفتند:

 

[ صفحه 65]

 

بچشم و باين ترتيب از خدمتش دور گشتند. گروه بصري آمدند پيش طلحه كه‏در ميان انجمني ديگر آنطرف اجتماع علي قرار داشت و در آن هنگام دو پسرش‏را نزد عثمان فرستاده بود. گروه بصري به او سلام كرده سخن خويش باز گفتند. طلحه بر سرشان داد كشيد و طردشان كرده گفت: مومنان آگاهند كه سپاه " ذو مروه " در " ذو خشب " و " اعوص " را محمد (ص) لعنت فرستاده است. گروه كوفي پيش زبير آمدند كه در انجمن ديگري بود و پسرش عبد الله را نزد عثمان فرستاده بود. سلام كرده مطالب خويش را بيان نمودند بر سرشان داد كشيد و طردشان كرد و گفت:مسلمانان آگاهند كه سپاه " ذو مروه "و " ذو خشب " و " اعوص " را محمد (ص) لعنت فرستاده است.

آنجماعت از مدينه بيرون رفتند و چنان جلوه دادندكه به ديار خويش باز ميگردند. بهمين‏جهت از " ذو خشب " و " اعوص " كندند و به اردوگاههاي نظامي خويش كه در سه‏منزلي مدينه قرار داشت - منتقل شدند تا همين كه مردم مدينه متفرق گردند به مدينه بتازند. مردم مدينه چون ديدند كه آنها از مدينه خارج گشتند پراكندند. اما آن جماعت همين كه به اردوگاههاي نظامي خويش رسيدند باز پس‏گشتند و مردم مدينه را غافلگير كردند. مردم مدينه وقتي بخود آمدند كه بانگ تكبير آن جماعت از مدينه و اطرافشان برخاست. در اين هنگام به جائي كه قبلا مردم مدينه تجمع نظامي كرده بودند تمركز يافتند و خانه عثمان را بمحاصره درآوردند و اعلام داشتند كه هر كس دست از حمله باز بدارد در امان است. عثمان چند روزي براي نماز جماعت بيرون آمد، و چون آنان از سخن گفتن هيچكس جلوگيري نميكردند مردم آمده با آنها سخن ميگفتند، و از جمله علي آمده گفت: چطور شد بعد از رفتن برگشتيد و تغييرعقيده داديد؟ گفتند: از يك پيك دولتي نامه اي گرفتيم حاوي دستور قتلمان. طلحه نزد آنها آمد و بصريان

 

[ صفحه 66]

 

همان حرف را در جوابش به او زدند: زبير آمد، كوفيان و بصريان به او گفتند: ما به ياري دوستانمان برخاسته ايم و از كشته شدن آنان و اين كه صدمه اي بناحق به آنان زده شود بطور دسته جمعي جلوگيري ميكنيم.پنداشتي آنها تباني و همداستاني كرده‏بودند. بهمين جهت علي به آنان گفت:شما اهالي كوفه و شما اهالي بصره از كجا فهميديد كه مصريان بر چه دست يافته اند كه پس از طي چند منزل راهتان را كج كرده بطرف ما آمديد؟ بخدا اين كاري است كه توطئه آن را درمدينه چيده ايد. گفتند: هر جور ميخواهيد حساب كنيد. ما احتياجي نداريم كه اين مرد از حكومتمان كناره‏گيري كند - و او در آنهنگام امامت نمازشان را داشت و آنها پشت سرش نمازمي خواندند... و هيچكس را از سخن گفتن باز نميداشتند، ولي گروههائي در مدينه بودند كه نميگذاشتند مردم انجمن كنند... "

اميني گويد اين روايت تاريخي ميگويد: واحدهائي كه از مصر و بصره و كوفه رهسپار مدينه شده بودند توسط فرماندهان سپاهي كه در " احجار الزيت " در مدينه آماده شده بود و تحت فرمان علي عليه السلام‏و طلحه و زبير قرار داشت برگردانده شده است، و اين سه نفر بر سرشان فرياد كشيده آنها را طرد و رد كرده ودرباره آنها كه در ميانشان جمعي از مجاهدان بدر و اصحاب عادل و راسترو پيامبر (ص) وجود داشته اند حديثي از رسولخدا (ص) برخوانده اند كه درآن مورد لعنت قرار گرفته اند، و آن واحدهاي مسلح كه از استانها آمده بودند نتوانستند به مدينه درآيند. اين است آنچه روايت مذكور حكايت مينمايد. در حاليكه ديديم مورخان متفقا ميگويند آنان به مدينه درآمده اند و خانه عثمان را محاصره كرده اندو اين نخستين محاصره خانه عثمان بوده‏است كه تقريبا چهل روز بطول انجاميده‏و مردم مدينه در اين محاصره شركت جسته اند. در جريان همين محاصره بود كه عثمان مجبور ميشود بدنبال اميرالمومنين علي عليه السلام بفرستدو او ميان آنان واسطه ميشود و كار به‏توبه عثمان بر سر منبر ميكشد و توبه نامه و تعهد نامه اي كه به شهرستانهاارسال ميدارد. باين ترتيب توده هاي انقلابي و ناراضي پس از اين كه علي (ع) و محمد بن مسلمه انجام تعهدات عثمان را در برابر مردم تضمين

 

[ صفحه 67]

 

 ميكنند و ضامن او ميشوند از مدينه بطرف شهر و ديارشان بيرون ميروند. بعد كه مي بينند تعهداتش را زير پا ميگذارد و به پيمان خويش وفا نميكند و علاوه بر آن به فرمان كتبي وي به استاندار مصر دست پيدا ميكنند دائر بر كشتن شخصيتهاي برجسته مصري مخالف،از نيمه راه به مدينه بر ميگردند. باين ترتيب محاصره دوم بوقوع مي پيوندد محاصره اي كه به كشته شدن عثمان مي انجامد. هر گاه به گزارشهاو روايات تاريخي يي كه گذشت توجه شودو حوادثي كه در اثناي دو محاصره رخ داده و كارهاي طلحه و زبير در اثنا وقبل و بعد آن دقت بعمل آيد در اين جاي هيچ شك و ترديدي باقي نميماند كه‏ايندو نفر هرگز چنانكه روايت تاريخي دروغين و ساختگي " شعيبي " ميگويد به‏دفاع از عثمان لب نگشوده اند و چنان كاري كه آن حكايت مينمايد از ايشان سر نزده است. ميدانيم طلحه بموجب روايات تاريخي بسيار و متواتر و ثابت‏از همه مردم نسبت به عثمان سختگيرتر و تندروتر بوده است و هم او است كه نگذاشته آب به او برسانند و او را در" بقيع " - كه آرامگاه مسلمانان است - بخاك بسپارند، و خود بعدها بكرات از موضع خويش در برابر عثمان و آنچه بر سر او آورده سخن گفته و اعتراف نموده است. با اينهمه راويان دروغساز و تحريفگري كه در سند اينگونه روايات تاريخي زنجير وار صف كشيده اند خواسته اند اينطور جلوه دهند كه اين شخصيتهاي معروف و اصحاب نامدار با عثمان مخالف و معارضه اي نداشته اند بلكه مدافع او بوده اند ويا دشمنان و مخالفانش سر ناسازگاري داشته اند، و باين منظور چنين رواياتي جعل كرده اند.

- طبري همچنين با سندي همانگونه - يعني " شعيبي " - روايت ديگري مياورد باين مضمون:

" آخرين نطقي كه عثمان - رضي‏الله عنه - در ميان جماعت مردم (يا در نماز جمعه) ايراد كرد اين بود كه‏خداي عز و جل دنيا را فقط باين خاطر به شما داده كه بوسيله آن و در آن (ثواب و خوشبختي) آخرت را بجوئيد و آن را به شما نداده كه بان تكيه زنيد و بر آن اعتماد نمائيد. دنيا از بين ميرود و آخرت باقي ميماند. بنابراين‏دنياي فناپذير شما را به غرور و سركشي نكشاند و از زندگي جاودان آخرت‏باز ندارد و بخود

 

[ صفحه 68]

 

سرگرم نگرداند تا آنچه را پايدار و جاويدان‏است بر آنچه ناپايدار و فناپذير است ترجيح دهيد. زيرا (زندگي) دنيا قطع خواهد شد و دگرگوني و تحول به جهت خدا صورت خواهد گرفت. از خداي پر عظمت و شكوه بترسيد و پرهيزگاري نمائيد زيرا خداترسي و پرهيزگاري سپري است كه انسان را از خشم و كيفرش‏ايمن ميدارد و وسيله اي است كه به آستانش نزديك مينمايد. از خدا بترسيد و دين و رويه درستتان را تغيير ندهيد، و وحدتتان را حفظ كرده‏بصورت احزاب و دسته هاي مختلف در نيائيد، و نعمت خدا را كه بر شما ارزاني داشته بياد آوريد آنگاه كه دشمن بوديد پس دلهاتان را بهم الفت وانس داد تا بر اثر نعمت و احسانش برادر گشتيد.

ميگويند: عثمان چون در آن مجلس مطالب خويش بپايان برد و به مقصود رسيد و مسلمانان بنفع او تصميم گرفتند كه مقاومت ورزيده و از حاكميت الهي (عثمان) دفاع نمايند به آنان گفت: برخيزيد و بر در خانه ام بپاسداري بايستيد و كساني كه نميگذارند پيش من بيايند به شما خواهند پيوست. و بدنبال طلحه و زبيرو علي و جمعي ديگر فرستاد كه بيائيد. آنگاه جمع شدند، و او از فراز خانه خطاب به آنان گفت: مردم بنشينيد. همگي نشستند، از جنگجوئي كه از خارج آمده بود گرفته تا صلح جوي اهل مدينه. آنگاه گفت: مردم مدينه من با شما خداحافظي ميكنم و ازخدا مسئلت مينمايم كه پس از من حكومت‏خوبي نصيب شما گرداند. بخدا من نميگذارم از امروز ببعد كسي بملاقات من بيايد و آنچه را از من ميخواهد بدست نياورد، و اينها را پشت در خانه ام گماشته ام و بهيچيك از آنها اجازه نميدهم كه عليه شما در امور ديني و دنيوي شما دخالتي نمايند تا باميد و بتوفيق خدا آنچه را خودم دوست ميدارم و ميخواهم در مورد شما بانجام رسانم. و به مردم مدينه دستور داد از آنجا بروند، و بآنها قسم داد كه بروند. در نتيجه، همه رفتند جز حسن (بن علي) و محمد و عبد الله بن زبير و امثالشان كه بدستور پدرانشان بر در خانه عثمان به‏نگهباني ايستادند. و جمعيت كثيري ازمردم بر آنها هجوم آوردند، و عثمان خانه نشين گشت. "

 

[ صفحه 69]

 

- طبري با سند " شعيبي " روايت ديگري مياوردباين مضمون:

ميگويند: محاصره چهل شب بطول انجاميد و از ورود مردم شهرستانها تا مرگ عثمان هفتاد شب بود. چون از ابتداي محاصره هيجده روز (يا شب) بگذشت سواري چند از افراد برجسته در رسيده به آنان خبر داده كه‏سپاهياني از هر گوشه كشور آماده گشته‏اند كه به مدينه بيايند (بدفاع عثمان)، حبيب (بن سلمه فهري) از شام و معاويه از مصر، و قعقاع از كوفه، و مجاشع از بصره. در اين هنگام از تماس مردم با عثمان جلوگيري‏كرده و از ورود هر چيز حتي آب به خانه او ممانعت بعمل آوردند، و علي گاهي هر چه ميخواست براي او مي برد.و در پي بهانه بودند و هيچ بهانه اي بدست نياوردند، تا در خانه عثمان مقداري سنگ يافتند براي پرتاب تا بگويند مورد حمله و جنگ قرار گرفته ايم، و آن شب هنگام بود. پس عثمان خطاب به آنها فرياد زد كه از خدا نمي‏ترسيد؟ آيا نميدانيد كه غير از من كسان ديگري در خانه هستند؟ گفتند: نه بخدا ما سنگ پرتاب نكرديم پرسيد:پس كه پرتاب كرد؟ گفتند: خدا. گفت: دروغگوها خدا اگر سنگ پرتاب كرده بود اصابت ميكرد و بخطا نميرفت، و شما سنگ بخطا پرتاب ميكنيد. عثمان متوجه خانواده حزم شد كه همسايه اش بردند و توسط پسر عمرو بن حزم (انصاري) به علي پيغام داد كه اينها آب را برويم بسته اند، اگر ميتوانيدمقداري آب برسانيد، برسانيد. و به طلحه و زبير و به عائشه - رضي الله عنها - و همسران پيامبر (ص) هم پيغام داد - اما اولين كساني كه بكمكش اقدام كردند علي بود و ام حبيبه. علي آخرهاي شب آمده به مردم گفت: اين كارهائي كه شما ميكنيد نه به كاري ميماند كه بايد با مومنان كرد و نه به كاري كه بايد نسبت به كافران روا داشت. آب و نان را بروي اين مرد نبنديد، زيرا اگر روميان و ايرانيان (كافر) باسارت درآيند بانان آب و خوراك داده ميشود. ضمنا اين مرد به شما هيچ حمله اي نكرده است، بنابراين بچه دليل و با استنادبه چه محاصره و قتلش را جايز ميشماريد؟ گفتند: نه بخدا و بجان خودمان نميشود. نميگذاريم چيزي بخورد يا بياشامد. علي عمامه اش را بداخل خانه عثمان انداخت بدين پيام كه براي انجام فرمانت

 

[ صفحه 70]

 

آماده ام. و سپس به خانه برگشت. ام حبيبه‏سوار بر قاطر آمده مشك كوچكي همراه داشت. گفتند ام المومنين ام حبيبه آمده است. بر چهره ستورش زده او را طرد كردند. گفت: اين مرد (يعني عثمان) متولي ميراث بني اميه و قيم اطفال يتيم ايشان است، مي خواهم با او ملاقات كرده ترتيبي بدهم كه اموال‏يتيمان و بيوه زنان از بين نرود. گفتند: دروغ ميگويد و به او حمله آوردند و با شمشير طناب ستورش را قطع‏كردند تا برميد و او را در غلتاند، لكن مردم او را گرفته و نگذاشتند بزمين بخورد، و او را كه به ستور آويخته بود و نزديك بود كشته شود نجات داده به خانه اش رساندند. عائشه بقصد حج و گريزان ساز و برگ سفر بربست و از برادرش (محمد بن ابي‏بكر) خواست با او همراه شود، نپذيرفت. و عائشه گفت: بخدا اگر ميتوانستم از كار اينها جلوگيري كنم حتما اين كار را ميكردم. حنظله كاتب‏پيش محمد بن ابي بكر آمده گفت: محمدام المومنين (عائشه) از تو ميخواهدبا او همراهي كني نميپذيري و عربهاي بياباني گرگ صفت ترا به كارهاي ناروامي خوانند و مي پذيري و همراهيشان مينمائي؟ گفت: اين كارها به تو نيامده پرخاش كرد كه كار حكومت اگر به تسلط و چيرگي انجامد و روش غلبه مسلحانه براي تصدي خلافت متداول گرددقبيله بني عبد مناف بر تو و قبيله ات‏چيرگي خواهد يافت. و در حاليكه اين ابيات را مي خواند راه خويش گرفت:

(از كشمكشهائي كه مردم در آن فرو رفته‏اند در شگفتم

 در پي آنند كه خلافت رااز بين ببرند)

(در حاليكه اگر خلافت ازبين برود مايه خير از ميانشان خواهد رفت

و بر اثر آن به ذلت و بيچارگي درخواهند افتاد)

(و مثل يهود و نصاري خواهند گشت

و در گمراهي و انحراف از راه راست دين همسان خواهند بود)

و به كوفه رفت و مقيم گشت. عائشه در حاليكه بر مصريان سخت خشمگين بود براه افتاد. مروان بن حكم پيش او آمده گفت: ام المومنين اگر در مدينه‏ميماندي اين مرد (يعني عثمان) را بيشتر ملاحظه ميكردند. گفت: ميخواهي كه با من همان

 

[ صفحه 71]

 

رفتاري‏شود كه با ام حبيبه شد و هيچكس نباشدكه از من دفاع كند؟ نه بخدا نه اعتنائي ميكنم و نه ميدانم سرانجام اين جماعت چه خواهد شد. خبر آنچه براي علي و ام حبيبه اتفاق افتاده بود به طلحه و زبير رسيد و بر اثر آن‏خانه نشين شدند عثمان را همچنان خانواده " حزم " آب ميرساندند. عثمان از فراز خانه رو به مردم كرده گفت: آي عبد الله بن عباس او را فراخواندند، و عثمان به او گفت: برو،سرپرستي كاروان حج را به تو ميسپارم. و او از كساني بود كه بر در خانه عثمان به پاسداري ايشان بودند. عبد الله بن عباس در جواب او گفت: بخدا اي اميرالمومنين، من بيشتر علاقمند باين هستم كه عليه اين جماعت جهاد كنم تا حج بروم. عثمان او را قسم داد كه حتما به حج برود. آنسال وي سرپرستي كاروان حج را داشت و امير الحاج بود. عثمان سفارشنامه اي براي‏زبير فرستاد و او آن را گرفته برفت.درباره زبير اختلاف است كه آيا بهنگام كشته شدن عثمان وي در مدينه حضور داشته يا پيش از آن از شهر خارج‏گشته است. عثمان گفت: هموطنان ضديت‏شما با من شما را بحدي از تبهكاران نكشاند كه بر سرتان آن بيايد كه بر سر قوم نوح آمد... (تا آخر آيه خواند). خدايا نگذار اين قبائل جنگجو و مشرك به مرادشان برسند همانگونه كه سابقا چنين كردي. "

اميني گويد: اين روايت تاريخي را هواخواهان عثمان، همانها كه نامشان در سلسله سند آن ثبت است جعل كرده اند تا حقائق تاريخي مسلمي را كه در روايت متواتر و صحيح تاريخي آمده بپوشانند يا ايجاد ترديد و تشكيك در آنها نمايند، روايات متعددي كه ميگويند عائشه و طلحه و زبير و ديگران كوششهاي فراوان در مبارزه با عثمان بخرج داده اند و نسبت به او ازهمه مخالفان سخت گيرتر بوده اند و درسرنگون كردنش موثرتر. جاعلان اين روايت كه دروغسازاني با سابقه و گستاخند در برابر آن روايات تاريخي -كه نقل كرديم و مورخان مشهور ثبت كرده و در صحتش همداستان گشته اند - كاري از پيش نبرده اند و نقشه شان نقش بر آب گشته است. زيرا در گفتن اين روايت تنها مانده اند و تير غرضشان به صخره استوار روايات تاريخي‏درست و متواتر و هماهنگ

 

[ صفحه 72]

 

خورده‏است. چه كسي ممكن است پس از مطالعه تاريخ درست و شنيدن بانگ عائشه كه " نعثل را بكشيد، خدا او را بكشد، زيرا او كافر گشته است " و سخنان بسيار ديگر كه در اين جلد گذشت به حرف دروغسازان اعتنائي نمايد؟ هر كه‏در تاريخ اسلام مطالعه داشته باشد ميداند كه طلحه چقدر فعاليت شديد عليه‏عثمان داشته و در كشتنش بسيار همت نموده است و روز جنگ خانه عثمان روي خود پوشانده و تيراندازي ميكرده است و قبلا او بوده كه آب را بروي وي بسته و مردم را از بام خانه ابن حزم انصاري بالا برده و از ديوار به خانه‏عثمان درآورده است و باز او بوده كه نگذاشته در گورستان مسلمانان دفنش كنند و بر سر راه جنازه اش جمعي را به كمين نشانده تا سنگبارانش كنند، و همان كسي است كه مروان بن حكم او را كشت و به ابان بن عثمان گفت در عوض تو يكي از قاتلان پدرت را بقتل رساندم، و همان است كه اميرالمومنين‏مولاي متقيان (ع) درباره او و رفيقش گفت: طلحه و زبير ساده ترين كارشان در حق عثمان اعمال خشونت بود و ملايم ترين حرفشان دشنام و تندگوئي.

طلحه اگر چنان بود كه دروغسازان و جاعلان روايت ادعا ميكنند اين فرياد عثمان چه معني دارد كه " خدايا خودت چاره طلحه را بساز، زيرا اينهارا به حمله بر من واداشته و برانگيخته است " يا اين حرفش كه " واي از دست طلحه كه آنهمه سيم و زر به او بخشيدم و او ديگران را به ريختن خونم تحريك ميكند. خدايا نگذار كه از كارش بهره بردارد و نتيجه بگيرد و بگذار عواقب تجاوز مسلحانه اش گريبانگيرش شود. "؟

هنوز اين گفته زبير در گوش خلق طنين انداز است كه " او را بكشيد، زيرا دينتان را دگرگون كرده است " و " بدم" نميايد كه عثمان گرچه كار از كشتن فرزندم شروع شود به كشتن رود. عثمان‏فرداي رستاخيز لاشه اي بر صراط خواهدبود " و اين گفته اش به عثمان كه " در مسجد رسولخدا (ص) گروهي هستند كه از ستمهائي كه از تو ميرود ممانعت‏ميكنند و تو را مواخذه كرده ميخواهندبر راه اجراي قانون اسلام بدارند... "

هنوز حرف سعد بن ابي وقاص در صفحات تاريخ ثبت است " كه او را شمشيري كشت كه عائشه برآورد و طلحه تيز كرد و علي به زهر آلود. " پرسيدند زبير چه

 

[ صفحه 73]

 

ميكرد؟ گفت: " با دست اشاره كرد و به زبان هيچ نگفت. " و سخنان ديگري كه در اين جلد گذشت.

ابن عباس اگر چنان بود كه‏اين دروغسازان ساخته اند چرا به نامه‏عثمان و التماس و استمدادش توجهي نكرد، به پيامي كه براي حاجيان فرستاده بود و در حالي به او رسيد كه‏بر جايگاه خطا به قرار داشت و براي حاجيان كه سرپرستي رسمي آنان را داشت‏نطق ميكرد، و پس از قرائت پيام عثمان نطقش را از همانجا كه قطع كرده‏بود ادامه داد بدون آنكه كمترين اشاره اي به پيامش بكند يا به استمدادش، و گذاشت كار عثمان به آنجا بكشد؟ و چرا وقتي اميرالمومنين(ع) خواست او را بعنوان استاندارش به شام بفرستد از بهانه جوئي و انتقام معاويه هراسيد كه مبادا او رابه هر بهانه عدم ياري عثمان و شركت در قتلش رساند؟. "

- طبري روايت " شعيبي " ديگري باين مضمون آورده است:

" ميگويند: چون از حج بازگشت خبر آورد كه حاجيان بقصد مصريان و هوادارانشان حركت كرده اند و تصميم دارند (ثواب) سركوبي مصريان را به حج خويش بيفزايند. وقتي اين خبر با خبر بسيج و حركت مردم شهرستانها به‏ايشان (يعني مخالفان انقلابي كه در مدينه اجتماع و خانه عثمان را محاصره‏كرده اند) رسيد شيطان در دلشان وسوسه كرد تا با خود گفتند: ما را از آنچه بدان گرفتار شده ايم هيچ چيزنجات نميدهد جز كشتن اين شخص (يعني عثمان) تا مردم باين حادثه سرگرم شوند و از ما دست بدارند. و چنان شدكه براي نجات خويش جز به كشتن عثمان به هيچ چيز اميد نداشتند. پس به در خانه عثمان حمله آوردند. لكن حسن (بن علي) و عبد الله بن زبير و محمد بن طلحه و مروان بن حكم و سعيد بن عاص و ديگر صحابي زادگاني كه با آنان‏بودند به جلوگيري پرداختند و با آنهادرگير شدند. در اين هنگام عثمان بانگ برآورد كه خدايرا خدايرا وظيفه دفاع و ياريم را از عهده شما برداشتم‏اما آنان نپذيرفتند. پس در خانه را بگشود و در حاليكه شمشير و سپري بدست‏داشت بيرون آمد تا آنان را براند. وقتي

 

[ صفحه 74]

 

چشمشان به او افتاد اهالي بصره روي برتافتند و آنجماعت بر آنها تاختن گرفتند و براندندشان تا عقب نشستند، و كار بر هر دو طرف سخت گشت. عثمان اصحاب را قسم داد كه‏به خانه درآيند، اما آنان حاضر نشدند كه دست بردارند. بعد وارد خانه شدند و در بخانه بروي مصريان بسته شد. مغيره بن اخنيس بن شريق آنسال جزو حاجيان بود، بعد با عده اي كه همراهش بودند شتاب نمود تا پيش‏از كشته شدن عثمان به مدينه رسيد و دردرگيري حضور داشت. آنروز او هم واردخانه شد و پشت در خانه سنگر گرفت. وگفت: ما كه امروز مي توانيم از تو تا پاي جان دفاع كنيم اگر دفاع نكنيم‏جواب خدا را چه بدهيم. عثمان در آن ايام رو به قرآن نهاده بود و در حاليكه قرآن در كنارش نهاده بود نمازميگزارد، و چون خسته ميشد نشسته قرآن ميخواند - و مسلمانان خواندن قرآن را نوعي عبادت ميدانستند - و كساني كه از او دفاع ميكردند بين او و درب خانه حايل بودند. چون مصريان ديدند هيچكس از دسترسي آنان به در خانه جلوگيري نميكند و ضمنا وارد خانه هم نميتوانند شد آتشي آورده درب‏خانه و سايه باني را كه متصل بان بودآتش زدند تا شعله ور گشت و سايه بان بر در فرود آمد و بر كساني كه در خانه بودند درگرفت - و عثمان در نمازبود - تا آمده راه بر ايشان بستند و نخستين كسي كه رجز خوان به نبرد پيش آمد مغيره بن اخنس بود. حسن بن علي در حاليكه اين سرود رزمي را ميخواند به نبرد بيرون آمد:

(نه دينشان دين من‏است و نه من از ايشانم

تا آنگه كه سرفرازانه از دنيا درگذرم)

محمد بن طلحه و سعيد بن عاص نيز در حاليكه سرود رزمي ميخواندند به نبرد آمدند.آخرين كسي كه از خانه بيرون آمد عبد الله بن زبير بود. عثمان او را همراه سفارشنامه و مطالبي نزد پدرش فرستاد و در آن به وي دستور داد نزد كساني كه در خانه بودند رفته بگويد روانه خانه خويش شوند. بهمين جهت عبد الله بن زبير آخر از همه بيرون آمد، و هنوز ادعا دارد كه آن سفارشنامه را از عثمان دريافت كرده وچنين ماموريتي يافته و براي مردم از آخرين حوادث و لحظات مرگ عثمان داستان ميكند. "

 

[ صفحه 75]

 

- روايت ديگري با سند " شعيبي " آورده است باين مضمون:

" ميگويند: وقتي درب خانه را آتش زدند عثمان نماز ميگذاشت‏و شروع به خواندن اين سوره كرده بود: طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقي... و او قرآن را تند و بشتاب ميخواند. اعتنائي به صداهائي كه مي شنيد نكرد و نه در خواندن سوره دچار اشتباه و لكنت زبان و ترديد گشت و پيش از اين كه (مهاجمان) به او برسند نماز را بپايان برد. آنگاه آمده به كنار قرآن نشست و شروع بخواندن اين آيه كرد: "... كساني‏كه چون مردم بايشان گفتند عليه شما اجتماع و بسيج شده است بنابراين از آنها بترسيد، بر ايمانشان بيفزود و گفتند خدا ما را بس است و بهترين عهده دار و پشتيبان است. " مغيره بن‏اخنس كه با ديگران در كنار خانه بود سرود رزمي خواند. ابو هريره در اين وقت - كه از مردم فقط همين گروه كوچك از خانه دفاع ميكردند - به آنان‏پيوست و گفت من سرمشق و مقتداي شما هستم. و گفت: امروز روز جنگ است و روز مباركي است. و بانگ برداشت كه آي هموطنان چرا مرا كه شما را رستگاري مي خوانم به سوي آتش دوزخ مي‏خوانيد؟

مروان در آنوقت پيشاپيش همه‏به نبرد آمد و هماورد خواست. مردي از قبيله بني ليث بنام " نباع " به نبرد وي آمد. ضربه اي رد و بدل كردند. مروان بر پائين پاي حريفش ضربه اي زد و او ضربه اش را بر بيخ گردن مروان فرود آورد و در غلتاندش تابه روي افتاد. همرزمان دو طرف درگيرگشتند. مصريان گفتند: شما عليه ما در ميان امت اسلامي دليلي شرعي نخواهيد داشت زيرا ما پس از اعلام خطر و اقامه برهان به جنگ با شما برخاستيم. مغيره بن اخنس هماورد خواست. مردي به نبردش رفت تا به كشمكش و رزم پرداختند... مردم گفتند: مغيره بن اخنس كشته شد. قاتلش گفت: انا لله... عبد الرحمن بن عديس از او پرسيد: ترا چه‏شده است؟ گفت: در شبه رويائي ديدم كه به من ميگويند قاتل مغيره بن اخنس‏را به آتش دوزخ مژده بده حالا من گرفتار قتلش شده ام. قباث كناني، نيار بن عبد الله اسلمي را كشت.

 

[ صفحه 76]

 

مردم از خانه هاي همسايه عثمان به خانه اش درآمده آنرا تسخير كردند در حاليكه پاسداران درب خانه از ورودشان خبر نشدند. قبائل بسراغ فرزندانشان آمدند و آنان را از آنجهت‏كه فرمانده شان (يعني عثمان) مغلوب‏شده بود با خود از مهلكه بيرون بردند. (انقلابيون) داوطلبيني از ميان خود براي كشتن عثمان خواستند. مردي داوطلب شد، به اطاق عثمان درآمده به‏او گفت: از خلاف استعفا بده در امان‏خواهي بود. گفت: واي بر تو بخدا نه‏در دوره جاهليت زندگيم جامه بناروائي‏از زني برگرفته ام و نه در دوره اسلامي، و نه از هنگامي كه با رسولخدا (ص) بيعت كرده ام ترانه عاشقانه بر زبان آورده يا براي هوسبازي خيالبافي كرده ام و دست به بيعفتي آلوده ام. كسي هم نيستم كه خلعتي را كه خدا بر او پوشانده و آراسته از تن فرو گذارد. من بهمين وضع باقي و ثابت ميمانم تا خدا كساني‏را كه شايسته سعادتند به عزت رساند واهل تيره روزي را به خواري افكند. آنمرد از نزد عثمان بيرون آمد. از او پرسيدند: چه كردي؟ گفت: بخدا درمانده ايم، از طرفي براي نجات از چنگ مردم چاره اي جز اين نداريم كه او را بكشيم، و از طرف ديگر كشتنش جايز نيست.

آنگاه مردي از قبيله بني‏ليث را به اطاق عثمان درآوردند. عثمان از او پرسيد: از كدام قبيله اي؟ گفت: از قبيله ليث گفت: تو قاتل من نخواهي بود. پرسيد: چطور؟گفت: مگر تو نبودي كه پيامبر (ص) درباره تو با چند نفر ديگر كه با تو بودند دعاكرد و گفت: از فلان جنگ و فلان روز بپرهيزيد؟ گفت: آري. گفت: بنابراين تو هرگز از دست نخواهي رفت. آنمرد از آنجا رفت و از جماعت مخالفان نيز كناره جست. سپس مردي ازقبيله قريش را به اطاق او فرستادند.به عثمان گفت: من قاتل توام. گفت:نه، تو مرا نخواهي كشت. پرسيد: چطور؟ گفت: رسولخدا فلان روز در حق‏تو دعا كرد و از خدا برايت آمرزش خواست، بهمين جهت تو هرگز دست به خون ناحق نميالائي. آنمرد استغفار كرده بيرون آمد و از آنجماعت كناره جست. عبد الله بن سلام آمده بر در خانه عثمان ايستاد و بنا كرد به پرهيز دادن مردم از كشتن وي، و گفت: هموطنان كاري نكنيد كه شمشير خدا برويتان آخته شود. زيرا بخدا قسم اگر آن شمشير

 

[ صفحه 77]

 

را از نيام بيرون آوريد به نيام در نخواهد آمد.واي بر شما قدرت حاكمه شما امروز به تازيانه متكي است، اگر او را بكشيد متكي به شمشير خواهد گشت. شهرتان رافرشتگان خدا در آغوش گرفته اند. بخدا قسم هر گاه او را بكشيد آنها شهرتان را ترك خواهند گفت. در جوابش‏گفتند: يهودي زاده تو را چه باين كارها پس روي از آنان برتابيد.

گفته‏اند: آخرين كسي كه به اطاق عثمان درآمد و نزد جمعيت (مخالفان و محاصره كنندگان) برگشت محمد بن ابي بكر بود. عثمان به او گفت: واي بر تو آيا بر خدا خشم ميگيري؟ مگر در حق تو ظلمي مرتكب گشته ام و جز اين بوده كه قانون خدا را در مورد تو اجرا كرده ام؟ محمد پسر ابوبكر روي برتافته برفت.

ميگويند: وقتي محمد بن ابي بكر بيرون آمد و دانستند كه روحيه اش در همشكسته، قتيره و سودان‏بن حمران - كه هر دو از يك قبيله بودند- و غافقي بپا خاستند، و غافقي با پاره آهني كه در دست داشت ضربه اي برعثمان وارد كرد و قرآن را با پا زد تا دور خورد و در برابر عثمان قرار گرفت و خوني كه از زخم عثمان جاري شده بود بر آن ريخت. سودان بن حمران‏آمد تا ضربه اي بر عثمان وارد سازد نائله دختر فرافصه (همسر عثمان) خود را بر روي عثمان انداخت و دست خويش را سپر او ساخت، و بر اثر آن انگشتانش قطع شد، و برگشت كه برود،سودان دستي بر پائين كمر همسر عثمان زده گفت: پيره زني است. و با ضربه اي عثمان را كشت. نوكران عثمان همراه جماعتي كه به خانه حمله آورد آمدند به كمك عثمان - و عثمان از بردگانش هر كه را بدستورش راه خويش گرفته بود آزار ساخته - و چون ديدند سودان ضربه اي بر عثمان وارد ساخت يكي از آنان بر او حمله برده گردنش را شمشير زده و او را كشت. قتيره برآن برده حمله كرد، و كشتنش. و هر چه را كه در خانه بود بباد غارت گرفتند و هر كه را در آن بود بيرون كردند و در حاليكه سه نعش در آن وجودداشت درش را بستند. وقتي به سراي رفتند برده ديگري از نوكران عثمان به قتيره حمله كرده او را كشت. مهاجمان‏در سراي گشتند و هر چه يافتند برداشتند حتي جامه و زينت زنان را، و مردي بنام كلثوم بن

 

[ صفحه 78]

 

نجيب جامه زيرين نائله (همسر عثمان) را بر كند و بربود، و نائله فرياد و فغان برداشت يكي از نوكران عثمان كه چشمش به صحنه افتاد آن مرد را كشت، و در حالي جا نداد كه داد ميزد: مواظب همراهيان خودتان باشيد

در سراي‏فرياد بلند شد كه بدويد بطرف خزانه وانبار دولتي و نگذاريد كسي جلوتر از شما بر آن دست اندازد. ماموران خزانه عمومي - كه در آن جز دو جوال نبود صداي آنها را شنيدند و گفتند: اينها در پي مال دينايند، و بگريختند. جمعيت به خزانه رسيد و آنرا غارت كرد، و مردم در آن موج ميزدند. از آنها هر كه اهل مدينه بود متاثر و گريان روي بر ميتافت و هر كه از شهرستانها بود شادماني مينمود. آنجماعت پشيمان گشتند. زبير قبلا از مدينه بيرون رفته و در راه مكه اقامت كرده بود تا شاهد قتل عثمان نباشد. وقتي خبر كشته شدن عثمان را برايش آوردند گفت: انا لله‏و انا اليه راجعون، خدا عثمان را بيامرزد و دادش را بستاند. به او گفتند: آن جماعت پشيمان شده اند. گفت: نقشه كشيدند و توطئه چيدند، وطوري شد كه به مقصود نرسيدند... (تا آخر آيه) خبر كشته شدن عثمان به طلحه رسيد، گفت: خدا عثمان را بيامرزد و داد او و اسلام را بستاند. به او گفتند: آن جماعت پشيمان گشته اند.

گفت: مرگ بر آنها و اين آيه را خواند: نه مي توانند سفارش وتوصيه اي بكار برند و نه ميتوانند نزد خويشان و قبيله شان باز گردند. علي (ع) آمد. به او گفتند: عثمان‏كشته شد. گفت: خدا عثمان را بيامرزد و جانشين خوبي براي ما بوجودآورد. گفتند: آن جماعت پشيمان گشته‏اند. اين آيت را خواندن گرفت: مثل شيطان كه به انسان گفت كافر شو...(تا آخر آيه) بدنبال سعد (بن ابي وقاص) رفتند معلوم شد در باغ خويش است و گفته است نمي خواهم شاهد قتل عثمان باشم. وقتي خبر به او رسيد گفت: به شهر گريختيم و نزديك گشتيم، و اين آيه را خواند: كساني كه كارو

 

[ صفحه 79]

 

تلاششان در زندگي دنيا ببادرفت در حاليكه مي پنداشتند كار خوب واستواري انجام ميدهند... و گفت: خدايا پشيمانشان كن و بعد بچنگال كيفرت گرفتار ساز. "

- روايت تاريخي ديگري با همانگونه سند - يعني‏با سند " شعيبي " آورده - است بدين مضمون:

" مغيره بن شعبه به علي گفت: اين مرد (يعني عثمان) كشته خواهدشد، و اگر تو در مدينه باشي و كشته شود تو را بان جرم خواهند گرفت و متهم خواهند ساخت، بنابراين برو به فلان منطقه، زيرا اگر نروي و كشته شود گرچه در غاري در يمن باشي مردم تو را پيدا خواهند كرد. ولي او نپذيرفت. و عثمان بيست و دو روز محاصره گشت، بعد درب خانه اش را آتش‏زدند در حاليكه خلقي بسيار در خانه بودند از جمله عبد الله بن زبير و مروان. اينها به عثمان گفتند: به ما اجازه (ي جنگ) بده. گفت: پيامبر خدا (ص) به من سفارشي كرده است و من در اجراي سفارسش پايداري خواهم كرد. اين جماعت درب خانه را آتش ميزنند بمنظوري خطرناك ترو مهم تر از آتش زدن درب خانه. بهمين جهت من جدا منع ميكنم كه كسي جنگجوئي نمايد يا بجنگد. و مردم همگي از خانه او بيرون رفتند. و عثمان قرآني‏خواست تا قرائت كند. و حسن (بن علي) نزد او بود. عثمان به او گفت: پدرت اكنون مشغول كاري مهم و عظيم است. بنابراين تو را قسم ميدهم كه بيرون بروي. به " ابو كرب " - از قبيله همدان - و مرد ديگري كه از انصار بود دستور داد بر در خزانه عمومي - كه در آن جز دو جوال كاغذ نبود - به نگهباني بايستند. پس از حملاتي كه عبد الله بن زبير و مروان به مهاجمان كردند آتش خاموش گشت. محمد بن ابي بكر، عبد الله بن زبير و مروان را تهديد كرد، بهمين جهت هنگامي كه به اطاق عثمان وارد شد آندو گريختند. محمد بن ابي بكر ريش عثمان را گرفته بود. عثمان به او گفت: ريشم را ول كن، پدرت هرگز ريشم را نميگرفت. او هم ريشش را ول كرد. ديگران سر رسيدند. يكي با نوك‏غلاف شمشيرش بر او ميكوفت و ديگري بالگد. بالاخره يكي نوك پيكاني را كه در دست داشت به پشت

 

[ صفحه 80]

 

گوشش فرو كرد و خون از آن بر قرآن ريخت، و درآنحال از كشتنش بيمناك بودند و در تشويش و ترديد. او سالخورده بود، بيهوش گشت، و ديگران هم وارد اطاق گشتند. چون ديدند بيهوش افتاده پايش‏را كشيدند. نائله (همسر عثمان) و دخترانش فرياد و فغان برآوردند. آن تجيبي با شمشير آخته آمد تا شكمش را بدرد، نائله خود را سپر او ساخت و دستش را شمشير بريد، اما وي شمشير را بر سينه عثمان فشرد و فرو كرد. بدينسان عثمان - رضي الله عنه - پيش از غروب آفتاب كشته شد. يكي فرياد ميزد كه هر كس خونش هدر باشد بردن مالش روا خواهد بود پس همه چيز را غارت كردند، و بعد به سراغ خزانه دولتي رفتند. آن دو نگهبان كليدها راانداخته جان خويش بدر برده و ميگفتند: فرار كنيم اينها بدنبال ابن بودند. "

- روايت ديگري با سند " شعيبي " ثبت كرده است باين عبارت:

" هنگامي كه بدعتها و حوادث در مدينه پديدار گشت عده اي براي جهاد (خارجي) و نزديكشدن به قبائل عرب از مدينه به شهرستانها رهسپار شدند، بعضي به بصره رفتند و جمعي به كوفه و گروهي به شام. پس آنعده از فرزندان مهاجراني كه به شهرستانها رفته بودندبناي حمله به آنگونه كارهائي كه عليه‏مردم مدينه ميشد واگذاشتند جز آنها كه در شام بودند. سپس همگي باستثناي‏مهاجر زادگاني كه در شام بودند به مدينه بازگشتند. وضع آنها به عثمان گزارش شد، در نتيجه ميان مردم به نطق‏ايستاده گفت:

مردم مدينه شما ريشه واساس اسلاميد. مردم بر اثر فاسد شدن‏شما به فساد ميگرايند و با صالح شدن شما به صلاح خواهند گرائيد. خدايرا خدايرا در صورتي كه از هر يك از شما اطلاعي به من برسد دائر بر اين كه كار ناروائي مرتكب گشته حتما او را تبعيد خواهم كرد. هان مبادا ببينم كسي بر ايشان پيشدستي كرده سخني بزبان آورده يا تقاضائي مطرح سازد. زيرا پيش از شما كساني بودند كه اعضاي بدنشان را بشكنجه قطع ميكردند و هيچ از حق و وظيفه خويش چيزي بزبان‏نمياوردند.

 

[ صفحه 81]

 

عثمان اين سياست را پيش گرفت كه هر كس از آنها (يعني‏مهاجر زادگان) را كه مرتكب شرارتي ميشد يا اسلحه ميكشيد - از چوبدستي گرفته تا شمشير - يا بيدرنگ تبعيد ميكرد. در نتيجه، پدرانشان از اين كار بر آشفتند، حتي به عثمان گزارش رسيد كه آنها ميگويند: در تبعيد كردن بدعت گذاشته است، فقط پيامبر خدا (ص) حكم بن ابي العاص را تبعيدكرده است. پس گفت: حكم (بن ابي العاص) اهل مكه بود و پيامبر خدا (ص) او را از اينجا به طائف تبعيد كرد، و بعد او را به شهرش باز گرداند. بنابراين رسولخدا (ص) او را بخاطر گناهي كه كرده بود تبعيد كرد و از راه عفو و گذشت به ديارش باز گردانيد همچنين جانشين پيامبر (ص) كساني را تبعيد كرد و عمر - رضي الله عنه - نيز پس از آن خليفه تبعيدكرد. قسم بخدا من از ره عفو با شما رفتار ميكنم. حوادثي در شرف رخ دادن‏است كه مايل نيستم براي ما و شما رخ دهد و من با احتياط و دقت از وقوعش جلوگيري ميكنم، بنابراين شما هم دقت‏كنيد و از وقوعش پيشگيري كنيد. "

اميني گويد: اينها يك سلسله دروغ و مطالب بي اساس ساخته مغرضان است كه ابوجعفر طبري با يك سند در تاريخش ثبت كرده است سندي كه سستي و نادرستي‏آنرا ثابت كرديم و باز نموديم و شرح حال رجال آن سند را در جلد هشتم بتفصيل آورديم و ثابت كرديم از چه قماشند. اكنون نوشته هاي محب طبري را مياوريم كه پاره اول آن در همين جلد از نظرتان گذشت. و آن روايتي است از قول سعيد بن مسيب كه راويان وحديثدانان و مورخان در نقلش همداستانند و برخي زائده اي ساخته و بدان پيوسته اند و محب طبري به پيروي ايشان آن روايت تاريخي را با همين زائده مجعول به ثبت رسانده است. اينك آن روايت:

"... چون به علي اطلاع رسيد كه ميخواهند عثمان را بكشند گفت: ما مروان را از عثمان مي‏خواستيم نه اين كه بخواهيم او را بكشيم. و به حسن و حسين دستور داد كه با شمشير بر در خانه عثمان بپاسداري ايستند و نگذارند كسي به اودست اندازي كند.

 

[ صفحه 82]

 

زبير نيز پسرش را فرستاد و طلحه پسرش را وعده‏اي از اصحاب پيامبر (ص) فرزندانشان‏را فرستادند تا مردم را از ورود خصمانه به خانه عثمان باز دارند و ازاو بخواهند مروان را بيرون كند. مردم چون اين وضع را ديدند شروع كردند به تيرانداختن به در خانه عثمان تا حسن بن علي زخم برداشت و مروان كه در خانه بود تير خورد همچنين محمد بن طلحه، و قنبر برده آزاد شده علي سرش شكست. آنگاه يكي از محاصره كنندگان از اين ترسيد كه بني هاشم بخاطر حسن و حسين بخشم آيندو كشمكش دامنه پيدا كند، بهمين جهت دست دو نفر را گرفته بانان گفت: اگربني هاشم بيايند و خون بر صورت حسن ببينند صفوف مردم را شكافته محاصره را بر هم خواهند زد و شما را ناكام خواهند گذاشت. بهتر است نقبي به خانه عثمان بزنيم و او را بي آنكه كسي متوجه شود بقتل رسانيم. پس از خانه يكي از انصار راهي به خانه عثمان بردند بي آنكه كسي او همراهيانش متوجه شود، زيرا همه آنان‏پشت بام بودند و در اطاق كسي جز همسرش نبود. بدينسان او را كشتند و از همانجا كه آمده بودند گريختند. همسرش فرياد كشيد اما صدايش در هياهوي بيرون خانه محو شد. پس به بام رفته مردم را خبر كرد كه اميرالمومنين كشته شده است. حسن و حسين و كساني كه همراهشان بودند به اطاق عثمان آمدند و ديدند كشته شده است، بدورش جمع شده گريستند، و مردم آمدند ديدند عثمان كشته شده است. خبر به علي و طلحه و زبير و سعد (بن ابي وقاص) و آنان كه در مدينه بودند رسيد و در حاليكه هوش از سرشان پريده بود بيرون شدند تا به اطاق عثمان درآمده او را كشته يافتند، و برگشتند. علي بن دو فرزندش اعتراض كرد كه چطور شما كه بر در خانه بوديدگذاشتيد امير المومنين (عثمان) كشته‏شود؟ و دست برده بر چهره حسن زد و بر سينه حسين، و محمد بن طلحه را دشنام داد و عبد الله بن زبير را لعنت كرد. و در حاليكه خشمگين بود براه افتاد تا طلحه را ديد. طلحه به‏او گفت: مگر چه شده ابوالحسن كه حسن‏و حسين را ميزني؟ علي كه معتقد بود طلحه در قتل عثمان دست داشته است به او گفت: اينهمه اصحاب پيامبر خدا (ص) از مجاهدان بدر اينجا بودند و تودلائل قاطع شرعي در حضورشان عليه عثمان اقامه نكردي گفت: اگر مروان را تسليم ما كرده بود كشته

 

[ صفحه 83]

 

نميشد. علي گفت: اگر مروان را تحويل شما داده بود او را پيش از محاكمه ميكشتيد، علي به خانه رفت، و مردم همگي بحضورش رفتند تا با او بيعت كنند 0 به آنان گفت: اين كار به شما نميرسد. و در حقيقت وظيفه (و حق) مجاهدان بدر است و هر كه ايشان بپسندند خليفه خواهد بود. پس همه مجاهدان بدر بدون استثنا گفتند كه ما هيچكس را از تو شايسته تر نمي بينيم. علي چون وضع را چنين ديد به مسجد رفته به منبر برآمد، و نخستين كسي كه از منبر بالا رفته با او بيعت‏كرد طلحه بود و زبير و سعد (بن ابي وقاص) و اصحاب محمد (ص). مروان را احضار كرد اما او گريخت. عده اي از اولاد مروان و خانواده ابي معيط احضار شدند اما گريختند. "

مسعودي اين روايت تاريخي را باين عبارت آورده است: " علي چون مطلع شد كه آنان در پي قتل عثمانند حسن و حسين ومستخدمانش را بحال مسلح به پاسداري وحمايت عثمان به درب خانه اش فرستاد ودستور داد نگذارند دست كسي به او برسد. زبير نيز پسرش عبد الله را فرستاد و طلحه فرزندش محمد را و بيشتر صحابي زادگان از طرف پدرشان به‏پيروي از آنان كه نام برديم دستور يافتند از خانه عثمان در برابر مهاجمان پاسداري نمايند. آنگاه اينان مورد تيراندازي قرار گرفتند و طرفين درگير شدند. حسن (بن علي) مجروح گشت و قنبر سرش شكست و محمد بن‏طلحه زخم برداشت. مردم ترسيدند بني هاشم و بني اميه به انتقام برخيزند.بهمين جهت آنجماعت را گذاشتند تا سرگرم جنگ بر در خانه باشند و خود رفته از ديوار خانه يكي از انصار بدرون خانه عثمان وارد شدند. از جمله كساني كه خود را به عثمان رساندند محمد بن ابي بكر بود و دو تن‏ديگر. و در حالي به عثمان رسيدند كه‏همسرش با وي بود و خويشاوندان و نوكرانش سرگرم جنگ و كشمكش. محمد بن‏ابي بكر ريش عثمان را گرفت. عثمان گفت: محمد بخدا اگر پدرت ترا باين حال ميديد سخت ناراحت ميگشت. محمد بر اثر اين سخن دست بداشت و از خانه بيرون رفت. دو تن ديگر وارد اطاق شدند و او را

 

[ صفحه 84]

 

كشتند در حاليكه‏قرآن در برابر داشت و ميخواند. همسرش بانگ به شيون برداشت كه امير المومنين كشته شد.

آنگاه حسن و حسين و اموياني كه همراهشان بودند سررسيده او را كشته يافتند و جان سپرده، و گريستند. اين خبر به علي رسيد وطلحه و زبير و سعد (بن ابي وقاص) وديگر مهاجران و انصار. جماعت (انقلابيون محاصره كننده) روي برتافتند. علي سرگشته و غمناك به خانه عثمان آمده به دو فرزندش گفت: چگونه در حاليكه بر در خانه بپاسداري‏بوديد گذاشتيد امير المومنين كشته شود؟ و بر صورت حسن زد و بر حسين، و محمد بن طلحه را دشنام داد و عبد الله بن زبير را لعنت كرد. بهمين جهت طلحه به او گفت: نزن ابو الحسن ونه دشنام بده و نه لعنت بفرست، زيراعثمان اگر مروان را تحويل داده بود كشته نميشد. مروان و ديگر امويان گريختند، و تحت تعقيب قرار گرفتند تا بكشندشان، اما نيافتندشان. علي از نائله دختر فرافصه - همسر عثمان -پرسيد: تو كه با او بودي كه او را كشت؟ گفت: دو تن وارد اطاقش شدند.و جريان محمد بن ابي بكر را تعريف كرد. محمد بن ابي بكر سخن نائله را تكذيب نكرد ولي توضيح داد كه من بقصدكشتنش وارد اطاقش شدم اما وقتي آن حرفها را به من زد از اطاق بيرون آمدم و از اين كه هر دو نفر پس از من‏وارد اطاقش شده باشند اطلاعي ندارم،بخدا قسم من در كشتنش دست نداشته ام و در حالي كشته شد كه من بيخبر بودم. "

" ابن جوزي " از قول عبد الله بن‏عمر چنين روايت ميكند: " علي روز جنگ خانه عثمان در حاليكه مسلح بود وحسن بن علي همراهش بسراغ عثمان - رضي‏الله عنه - رفت و در خانه را ببست و به حسن گفت: برو پيش اميرالمومنين (يعني عثمان) و سلامم را به او برسان‏و بگو من براي ياريت آمده ام، هر دستور داري صادر كن. حسن پيش عثمان رفته بعد از برگشت به پدرش گفت: اميرالمومنين به شما سلام ميرساند و ميگويد: من احتياجي به جنگ و خونريزي نمي بينم. علي عمامه سياهش را برداشته به آستانه در پرتاب كرده بصداي بلند ميگفت: اين كار را كردم تا بداند كه به او خيانت نكردم و

 

[ صفحه 85]

 

خدا نقشه بدخواهانه خائنان را بشكست منتهي ميكند. "

از قول شداد بن اوس - ساكن شام كه در دوره معاويه‏در آنجا درگذشته است - روايت ميكنند كه " وقتي در روز جنگ خانه عثمان - رضي الله عنه - محاصره تنگ گشت و كارسخت شد ديدم علي از خانه اش بيرون آمده در حاليكه عمامه رسولخدا را بر سر بسته و شمشيرش را حمايل كرده و دوفرزندش حسن و حسين و عبد الله بن عمر- رضي الله عنهم - را پيش انداخته است و جمعي از مهاجران و انصار همراه‏او هستند. آنگاه به مردم حمله كرده صفوف آنان را شكافتند و به خانه عثمان درآمدند. علي گفت: سلام بر تو اي امير المومنين پيامبر خدا (ص)تا بوسيله گروندگان روي برتافتگان رانكوبيد به حكومت نرسيد. و من معتقدم‏اين جماعت حتما تو را خواهند كشت، بنابراين به ما اجازه بده تا با آنان‏بجنگيم. عثمان گفت: همه كساني را كه در برابر خداي عز و جل خود را موظف مي بينند و براي من حقي بر گردن‏خويش احساس مينمايند قسم ميدهم كه نگذارند بخاطر من قطره اي خون بريزد و نيز نبايد خون خويش را بخاطر من بريزيد. علي رضي الله عنه سخن خويش را تكرار كرد و همان جواب را از عثمان شنيد. در اين هنگام علي را ديدم كه از در خانه عثمان بيرون ميرفت در حاليكه اين سخن را بلب داشت: خدايا تو ميداني كه سعي خودمان را كرديم. و به مسجد درآمده آماده نمازگشت. به او پيشنهاد كردند امامت نماز مردم را عهده دار شود، گفت: در حاليكه امام (يعني عثمان) در محاصره است امام جماعت شما نخواهم شدبلكه نماز فرادي ميخوانم. نماز فرادي خوانده به خانه خويش رفت. بعدپسرش خود را به او رساند كه پدرم بخدا خانه عثمان را تسخير كردند. گفت: انا لله و انا اليه راجعون. بخدا او را خواهند كشت. از او پرسيدند: عثمان در كجا خواهد بود و در چه مقامي؟ گفت: در بهشت و همدمي‏خدا. پرسيدند: قاتلانش در كجا و چه‏مقامي خواهند بود؟ گفت: بخدا در آتش. و اين سخن را بسيار تكرار كرد. "

از قول محمد بن طلحه بنقل از كنانه - آزاد شده صفيه - روايت كرده اند كه

 

[ صفحه 86]

 

" من شاهد كشته شدن عثمان بودم، و در حالي از خانه اش بيرون آمدم كه چهار جوان قرشي را در حاليكه خون آلوده بودند و در دفاع ازعثمان شركت داشتند پيشاپيشم به بيرون‏حمل ميكردند و عبارت بودند از حسن بن‏علي و عبد الله بن زبير و محمد بن حاطب و مروان. (محمد بن طلحه) ميگويد از او (يعني كنانه) پرسيدم آيا درباره محمد بن ابي بكر اطلاعي داري كه چه كرد؟ گفت: پناه بر خدا به اطاق عثمان وارد شد و عثمان به اوگفت: عمو جان تو قاتل من نيستي. و سخنهائي با او گفت كه بر اثر آن از اطاق بيرون رفت. "

در سند اين روايت‏تاريخي نام " كنانه " هست كه " ازدي " وي را در شمار راويان ضعيف آورده است و ميگويد سند روايتي كه او بياورد استوار نخواهد بود. و ترمذي ميگويد: سندش قابل اعتنا نيست. و نيز گويد: سندش شناخته نيست. "

" بخاري " در تاريخش روايتي از قول كنانه - آزاد شده صفيه - آورده است كه ميگويد: " من عنان قاطري را كه صفيه بر آن سوار بود بدست داشتم و ميبردمش تا از عثمان دفاع كند. مالك‏اشتر او را ديد و بر صورت قاطر زده آنرا رمانيد، و بر اثر آن صفيه گفت: مرا برگردانيد تا اين سگ آبروي مرانبرد. من جزو كساني بودم كه حسن (بن علي) را پس از مجروح شدن حمل ميكردند، و قاتل عثمان را ديدم و اواز اهالي مصر بود و نامش جبله.

سعيد مقبري از ابو هريره نقل ميكند كه من با عثمان در خانه اش در محاصره بودم. يكي از ما را به تير زدند. به اميرالمومنين (عثمان) گفتم: اكنون‏زد و خورد نيكو و جايز است زيرا يكتن‏از ما را كشته اند. گفت: تو را اي ابو هريره ملزم ميسازم كه شمشيرت را بيكسو افكني زيرا مقصودشان جان من است و امروز با جان خويش از مومنان دفاع خواهم كرد. ابو هريره ميگويد:من شمشيرم را به كناري انداختم و نميدانم الان كجاست. "

 

[ صفحه 87]

 

از ميان رجال سند اين روايت افسانه وار جز سعيد المقبري كسي را نشناختم و او سعيد بن ابي سعيد ابو سعد مدني است.مقبري منسوب به مقبره اي است در مدينه، زيرا وي مجاور آن مقبره بوده‏است. يعقوب بن شيبه و واقدي و ابن حنان ميگويند: وي چهار سال پيش از مرگش تغيير حال داده و فرتوت گشته و حواسش پرت شده است. متن اين روايت بهترين شاهد اختلال حواس وي است. چه‏مسلم است نخستين كسي كه در آن واقعه تيراندازي كرد يكي از رفقاي عثمان بوده كه نيار بن عارض اسلمي را - كه پيري سالخورده بوده است - به تير زده‏و كشته است. اين مطلب را قبلا آورديم و ديديم كه ابو حفصه - آزاد شده مروان - بوده كه جنگ را آغاز كرده و نيار اسلمي را به تير زده است. ضمنا ابو هريره را ميشناسيد و ميدانيد تا چه اندازه در نقل و حفظ وديعه هاي گرانبهاي دين و دانش امين و درستكار است و راستگوئيش تا چه حد است، و در صورتي كه او را نميشناسيدلازم است به كتاب " ابو هريره " اثر گرانقدر سرورمان حضرت شرف الدين عاملي مراجعه كنيد. شايد علت اين كه‏ابو هريره از پيوستن به صفوف مجاهداني كه زير پرچم امام اميرالمومنين علي عليه السلام به نبردهاي خونين در راه اسلام برخاستندخودداري كرده و به ياري آن حضرت برنخاست اين بوده كه نميدانسته شمشيرش كجاست

از قول اشعب بن حنين - آزاد شده عثمان - نيز اين سخن را روايت كرده اند كه " من با عثمان و در خانه اش بودم. وقتي به محاصره افتاد بردگانش شمشير كشيدند. عثمان به آنان گفت: هر كه شمشيرش را به نيام درآرد آزاد خواهد بود. تا اين سخن را شنيدم پيش از ديگران شمشيرم راغلاف كردم، و در نتيجه آزاد گشتم. "

ذهبي مينويسد: اين روايت باطل و بي اساس است، زيرا صحابي بودن اشعب را لازم مياورد، در صورتيكه چنين نيست و او صحابي نبوده است. "

 

[ صفحه 88]

 

 

 

روايتي مشروح

 

از ابو امامه باهلي روايت ميكنند كه ميگويد: " ما با عثمان بوديم آنهنگام كه وي در خانه اش بمحاصره بود. گفت: به چه دليل ميخواهند مرا بكشند؟ در صورتيكه از پيامبر خدا (ص) شنيده ام كه ميفرمود: كشتن مسلمان جز در سه صورت‏روا نيست: مردي كه پس از مسلمانشدن كافر شود يا پس از ازدواج زنا كند ياكسي را بناحق و بدون اين كه بخواهد بكيفر قتل برساند بكشد. بخدا قسم من‏از آنگاه كه خدايم هدايت فرموده ديني‏بجاي دينم بر نگزيده ام و نه در جاهليت يا در دوره اسلامي زندگيم زناكرده ام و نه كسي را بناحق كشته ام.بنابراين مرا به چه مجوزي ميخواهند بكشند؟ چون تشنگي او بشدت رسيد از فراز خانه رو به مردم كرد كه آيا علي‏در ميان شما است گفتند: نه. پرسيد: سعد در ميان شما است؟ گفتند: نه. پس از لحظه اي سكوت گفت: آيا ميشود يكي از شما به علي اطلاع دهد كه به ما آب برساند؟ خبر به علي رسيد. سه مشك پر آب برايش فرستاد، و در جريان رساندن آن عده اي از بني هاشم و بني اميه زخم برداشتند. چون به علي خبر رسيد كه عثمان در محاصره قرار گرفته و ميخواهند او را بكشند برخاسته در حاليكه عمامه رسولخدا (ص) بر سر نهاده شمشيرش را حمايل كرده بود از خانه بيرون آمد و پسرش حسن و عبد الله بن عمر را جلو انداخته همراه عده اي از اصحاب و مهاجران و انصار - رضي الله عنهم - رهسپار خانه‏عثمان گشت و در حاليكه محصور بود نزداو رفت. علي - كرم الله وجهه - به عثمان گفت: سلام بر تو اي اميرالمومنين تو پيشواي توده اي، و اينك اين حوادث و گرفتاريها برايت پيش آمده است. من سه پيشنهاد برايت دارم بايد كه يكي را برگزيني. يكي اين كه از خانه بيرون آمده با آنان بجنگي و ما ترا همراهي خواهيم كرد و تو بر حق خواهي بود و آنان بر باطل.ديگر اين كه درب ديگري جز دري كه آنرا تحت نظر گرفته اند بگشائي و سواره خود را به مكه برساني زيرا اگرتو در مكه باشي آنها خون ترا در آنجا نخواهند ريخت. سوم اين كه خود را به‏شام برساني زيرا آنها اهل شامند و معاويه همراه ايشان است. عثمان

 

[ صفحه 89]

 

گفت: درباره رفتن به مكه، من از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه ميگفت مردي از قريش در مكه كافر (يا مدفون) خواهد شد كه نيمي از عذاب جهانيان دامنگير او خواهد بود. بنابراين نميگذارم كه من آن مرد باشم. اما اين كه به شام بروم، من از هجرتگاه و همجواري مزار پيامبر خدا (ص) دورنخواهم گشت. علي گفت: پس بگذار با آنها بجنگيم و آنها را از دور تو پراكنده سازيم گفت: نميخواهم اولين كسي باشم كه اجازه جنگيدن با امت محمد (ص) را صادر كرده باشد.

در اين هنگام علي از آنجا بيرون آمد و در حاليكه رهسپار خانه خويش ميشد به حسن و حسين دستور داد: با شمشير بر در خانه عثمان بپاسداري بايستيد و نگذاريد دست كمي به او برسد. زبير هم پسرش را فرستاد و طلحه پسرش را و عده اي از اصحاب محمد (ص) فرزندانشان را فرستادند تا مردم (محاصره كننده و انقلابي) را از دستيابي به عثمان باز دارند و از او بخواهند كه مروان را از خانه اش بيرون فرستاده تحويل دهد. محمد بن ابي بكر چون آن وضع را مشاهده كرد و ديد مردم عثمان را مورد تيراندازي قرار داده اند تا جائي كه حسن (بن علي) و ديگران بر در خانه اش خون آلود گشته اند و ترسيد بني هاشم بخاظر حسن (بن علي) به خشم آيند و بر آشوبند و مردم را از اطراف خانه عثمان پراكنده سازند دست دو تن از مصريان را گرفته از خانه همسايه عثمان راه به خانه او برد، زيرا همه‏مدافعان وي بر پشت بام اطاقها بودند و هيچكس در حياط همراه عثمان نبود جزهمسرش. پس از ديوار نقبي زده محمد بن ابي بكر وارد اطاق عثمان شد و ديدقرآن ميخواند. ريش او را گرفت. عثمان به او گفت: بخدا اگر پدرت تراباين حال ميديد سخت ناراحت ميشد. اوهم ريشش را ول كرد. دو نفر وارد اطاق شده او را كشتند و از راهي كه آمده بودند گريختند. آورده اند كه عمرو بن حمق روي سينه عثمان نشسته و او را زده تا كشته است، و عمير بن ضابي با لگد بر شكمش كوفته و دو دنده‏اش را شكسته است، و همسرش فرياد كشيده ولي صدايش در همهمه و غوغاي مردم در اطراف خانه محو گشته و ناشنيده مانده، و آنگاه به بالاي خانه رفته و داد كشيده كه اميرالمومنين كشته شد. پس مردم واردشده و او را كشته يافته و ديده اند خون

 

[ صفحه 90]

 

بر قرآنش ريخته بر اين آيت كه خدا بدادخواهي تو به حسابشان خواهد رسيد و او شنواي دانا است. خبر به علي و طلحه و زبير و سعد (بن‏ابي وقاص) و كساني كه در مدينه بودند رسيد، و در حاليكه هوششان از آنخبر پريده بود رهسپار گشتند تا به اطاق عثمان درآمده ديدند كشته شده است. پس از آنجا بيرون آمدند و علي به دو فرزندش گفت: چگونه در حاليكه بر در خانه اش پاس ميداديد امير المومنين كشته شد؟ و دست برده بر صورت حسن زد و بر سينه حسين، و محمد بن طلحه و عبد الله بن زبير را دشنام داد، و خشمناك به خانه برگشت، و مردم شتابان به خانه اش آمدند كه با تو بيعت ميكنيم، دست پيش آر كه چاره اي نيست جز اين كه اميري داشته باشيم. علي گفت: من شرم دارم با جماعتي كه عثمان را كشته اند بيعت كنم،و از خداي تعالي شرم دارم كه پيش از دفن عثمان با من بيعت شود. در نتيجه از او كناره گرفتند، بعد برگشته تقاضا كردند حاضر به بيعت شود. گفت: خدايا من از اين كار متاثر ومتاسفم. و افزود: اين كار به شما نميرسد، و فقط از اختيارات مجاهدان بدر است و هر كه مجاهدان بدر بپسندندخليفه خواهد بود. در اين هنگام همه بدريان بدون استثنا بخدمت علي آمده گفتند: جز تو هيچكس را شايسته تر براي خلافت نمي بينيم. دست خود را پيش آر تا با تو بيعت كنيم. و با اوبيعت كردند. پس مروان و فرزندانش گريختند. علي آمده از همسر عثمان پرسيد چه كسي عثمان را كشت؟ جوابداد: نميدانم، محمد بن ابي بكر وارد اطاقش شد و دو مرد ديگر كه نميشناسمشان. آنگاه محمد (بن ابي بكر) را احضار كرده از او درباره توضيحات همسر عثمان پرسيد. گفت: اوبخدا دروغ نگفته است و من بقصد كشتن عثمان وارد اطاقش شدم، اما وقتي نام‏پدرم را بميان آورد دست از او برداشته برخاستم در حاليكه به خداي تعالي توبه برده بودم، بخدا قسم من نه او را كشتم و نه گرفتمش. همسر عثمان گفت: راست ميگويد ولي او آن دو مرد را وارد اطاق عثمان كرد. "

 

[ صفحه 91]

 

 

 

تاملي تحقيقي در روايات مجعول و ساختگي

 

اين روايات دروغين و بي اساس را در برابر و بر ضد تاريخ درست و مورد اتفاقي ساخته اند كه با صدها روايت متين، مستحكم و پيوسته گشته است. اينها با روايات تاريخي يي كه قبلا ثبت كرديم تناقض دارد با روايات‏متواتر و بيشماري كه متضمن آراء و نظريات اصحاب بزرگ و عاليقدر و نامدار پيامبر اكرم (ص) است و از گفتگوها و برخوردهاشان با عثمان حكايت ميكند و در ميان ايشان باقيمانده شوراي شش نفره و تني چند از " عشره مبشره " - آن ده نفري كه ميگويند مژده بهشت يافته اند - و جمعي از مجاهدان بدر قرار دارند، و شماره رواياتي كه حاوي آراء و اظهار نظر ايشان درباره عثمان است به يكصد و پنجاه ميرسد و همه را در اين جلد آورديم.

اين روايات دروغين و ساختگي‏را بسيار روايات تاريخي متين تكذيب و رد مينمايد، آنهمه كه پيشتر بشرح آورديم و يكايك باز خوانديم. روايتي‏كه سخن و اظهار نظر مهاجران و انصار را در بر دارد كه ميگويد ايشان قاتل عثمانند و قاتل عثمان هم ايشانند، ونيز آن روايت كه از نامه اهالي مدينه‏به اصحاب ساكن مرزها داستان دارد و ميگويند كه عثمان دين محمد (ص) را به تباهي كشانده بنابراين بشتابيد و بيائيد و دين محمد (ص) را برقرار گردانيد، و آن روايت كه نامه مردم مدينه به عثمان را باز ميخواند كه درآن وي را به توبه ميخوانند و با قيد سوگند به او اخطار مينمايند كه دست از او نخواهند كشيد و اگر تعهداتي راكه در برابر خدا نسبت به آنان دارد بانجام نرساند او را خواهند كشت، همچنين روايات ديگري كه به برخي از آنها اشاره ميكنيم:

نامه مهاجران به‏مصر كه بيائيد و خلافت پيامبر خدا راپيش از اين كه از صاحبانش بربايند بسامان آوريد، بجاي كتاب خدا (قرآن) چيز ديگري برگزيده اند (بعنوان دستور العمل حكومت و اداره) و سنت پيامبرش را تغيير داده اند...

روايت حاكي از نخستين محاصره خانه عثمان.

 

[ صفحه 92]

 

نامه مصريان به عثمان‏دائر بر اين اخطار كه تا وقتي توبه صريحي ننمائي يا گمراهي آشكاري از توسر نزند شمشيرمان را از دوشمان فرو نخواهم گذاشت...

روايت حاكي از تعهد عثمان در سال 35 هجري دائر بر اين كه طبق قرآن و سنت عمل كند.

روايت‏حاكي از توبه هاي پياپي عثمان.

روايتي كه جريان دومين محاصره خانه عثمان را داستان ميكند.

نامه عثمان به معاويه باين مضمون كه مردم مدينه كافر گشته اند و سر از فرمانش پيچيده اند...

نامه عثمان به اهالي شام عموما باين مضمون كه من در ميان مردمي هستم كه در ميانشان دير پائيده‏ام، و براي كشتنم شتاب ميورزند، و مرا مخير كرده اند بين اين كه مرا برستوري بنشانند (و تبعيد كنند) يا خلعت (خلافت) را كه خدا بر تنم آراسته از پيكر خويش فرو اندازم...

نامه اش به اهالي بصره.

نامه اش به مردم استانها و شهرستانها كه آنهارا دعوت ميكند به جهاد عليه مردم مدينه و پيوستن به او براي كمكش.

نامه اش به اهالي مكه و حاجيان كه آنها را قسم ميدهد بمحض شنيدن و ديدن‏نامه اش به كمكش بشتابند...

روايتي حاوي جريانات و نبردي كه روز تسخير خانه اش رخ داده، و روايتي كه‏از كشتگان آنروز حكايت دارد.

رواياتي كه از كشته شدن عثمان داستان‏ميكند و از كفن و دفنش در " حش كوكب " در دير " سلع " كه گورستان يهوديان‏بوده است.

حقائق مسلمي درباره حالات‏و شخصيت كساني بدست ما هست كه در روايات مجعول ادعا ميشود فرزندانشان را براي دفاع از عثمان به در خانه اش‏فرستاده و بپاسداري گماشته اند. اين‏حقائق كه تواتر و صحت روايات متعدد تاريخي به ثبوت رسانيده

 

[ صفحه 93]

 

مفاد روايات ساختگي را به باد ميدهد و غرض‏ورزي هواخواهان عثمان را بر ملا ميسازد. ثابت مينمايد كه آن اشخاص نه فقط فرزندانشان را براي پاسداري وي نفرستاده اند بلكه همواره در صف مخالف وي قرار داشته و يكدم از مجاهدت در راه تصحيح رويه ناپسندش و باز آوردن اسلوب حكومت و اداره بر موازين قرآن - سنت نياسوده اند تا كشته شده است و باز هم دست از دشمني نكشيده اند تا به بدترين وضع به خاك سپرده شده. در آن روايات دروغين گفته ميشود كه امير المومنين علي بن ابيطالب آمده آمادگي خويش را براي جنگ دفاعي به عثمان اعلام داشت، و از اينگونه مطالب... در حاليكه تاريخ ثابت ميكند كه در روز كشته شدن‏عثمان در مدينه حضور نداشته تا چه رسد باين كه اندك زماني پيش از كشته شدنش بديدنش آمده يا اجازه دفاع از او خواسته باشد و پس از كشته شدن به خانه عثمان آمده يا بر او گريسته و بر صورت حسن و سينه حسين زده باشد و ديگر پاسداران خانه را دشنام گفته و درباره طرز كشته شدنش گفتگو كرده باشد. هيثمي در " مجمع الزوائد "بهنگام رد كردن يك حديث ميگويد: " ظاهرا اين روايت ضعيف است، زيرا علي‏در موقع محاصره شدن عثمان در مدينه نبوده و در كشته شدنش حضور نداشته است. "

اين مسلم است كه عثمان از اوخواسته به مزرعه اش " در ينبع " برودتا باين وسيله از تظاهرات پر شور خلق‏براي بيعت با وي كاسته باشد، و اين تبعيد چند بار صورت گرفته، و در يكبار به ابن عباس ميگويد: " به او (يعني علي عليه السلام) بگو به مزرعه اش در ينبع برود تا نه من از دست او غم بخور و نه او بخاطرم اندوهگين شود. " ابن عباس پيغام را به علي (ع) ميدهد و او ميفرمايد: " ابن عباس مقصود عثمان اين است كه مرا شتر آبكشي سازد كه ميرود و ميايد، بمن دستور داد كه برو بيرون، بعد فرستاد كه بيا، بعد حالا فرستاده كه‏برو بيرون. "

علي (ع) همان كسي است كه در پرتو روايات تاريخي نظريه اش را درباره عثمان ديديم. دوباره آن روايات و آن نظريه را بخاطر آوريدتا يقين كنيد كه هرگز

 

[ صفحه 94]

 

با شنيدن خبر مرگ عثمان سرگشته و غمناك نگشته و نه هوش از سرش پريده است. واين تهمت را هيچكس باو نميزند مگر كسي كه غرور گناه عقل و رايش را تباه‏گردانيده و شيطان به اختلال مشاعر مبتلايش كرده باشد يا در دلش تار هواخواهي خانواده اموي تنيده و بر خردش پرده هوسناكي و خيره رائي كشيده باشدتا نداند كه چه مي انديشد و چه ميگويد.

اما طلحه - كه آن روايات دروغين چنان علاقه و دفاعي از عثمان به وي نسبت ميدهد - هر چه ميخواهيد ازدشمني و مبارزه وي با عثمان بگوئيد،زيرا وي چنانكه روايت صحيح ثابت مينمايد با عثمان از همه خلق تندتر وسختگيرتر بوده است و در دوره هر دو محاصره و در جنگ بر در خانه عثمان و در جريان تشييع و كفن و دفنش اقدامات‏خصمانه سهمگين كرده است - كه همه را بشرح آورديم. هر گاه در خصوص موضع خصمانه وي در برابر عثمان كمترين ترديدي باشد بايد قضاوت مولاي متقيان‏را در حق وي بياد آورد كه ميفرمايد:" بخدا فقط باين خاطر شتابان به خونخواهي عثمان برخاسته كه ميترسد اورا به خونخواهي عثمان تحت تعقيب قراردهند چون در معرض اتهام قتل وي قرار داشته و از مردم هيچكس باندازه او درپي قتل او نبوده است. بهمين جهت خواسته ديگران را به غلط اندازد تا حقيقت امر را بپوشاند و ديگران را دچار شك و ترديد نمايد. " و ميفرمايد: " خدا طلحه را بزوال آوردكه عثمان آنقدر پول به او بخشيد و اوچنان كرد با وي. " و ديگر سخناني كه‏گذشت.

درباره طلحه از خود عثمان بايد پرسيد تا آن سخنها را درباره وي‏كه نوشتيم بگويد و موضع او را در برابر خويش مشخص سازد. و از مروان بن حكم بايد پرسيد كه چرا او را كشته‏است؟ و معني اين سخن كه هنگام كشتن طلحه به ابان پسر عثمان گفت چيست كه من بجاي تو يكي از قاتلان پدرت را كشتم و بكيفر رساندم؟ و درباره اش از سعد بن ابي وقاص و محمد بن طلحه وديگران - كه سخن و نظرشان را باستنادروايات تاريخي آورديم - بايد پرسيد.

 

[ صفحه 95]

 

درباره زبير اگر از مولا اميرالمومنين بپرسيم به بهترين معرف دست يافته ايم، از او مي پرسد: " تو كه عثمان را كشته اي مرا به خونخواهي او مواخذه ميكني؟ خدا امروز بر هر يك از ما دو نفر كه نسبت‏به عثمان سختگيرتر بوده ايم حادثه ناگواري پيش آورد. " و در حق او و طلحه ميفرمايد: " آنها حقي را مطالبه ميكنند كه خود پايمال كرده اندو به انتقام خوني كمر بسته اند كه خود بر زمين ريخته اند. بنابراين اگرمن در ريختن آن خون با آنها شركت داشته ام آنها نيز سهمي از كيفر مي برند و در صورتيكه بدون شركت من ريخته اند حق كيفر ديدن بعهده خود ايشان نه ديگري است... " سخن ابن عباس را نيز شنيديم كه ميگفت: " طلحه و زبير دو نفري هستند كه كار رابر او سخت گرفته و بان سرنوشت دچارش ساختند. " و سخن عمار ياسر را در نطقي كه ميگفت: " طلحه و زبير نخستين كساني بودند كه بناي حمله به عثمان را گذاشتند و آخرين كساني كه دستور (حمله و قتل او را) صادر كردند. " و سخن سعيد بن عاص را به مروان كه " اينها كه همراه تواند قاتل عثمانند، ايندو مرد: طلحه و زبير، عثمان را كشتند و قصد داشتند خود به حكومت برسند، اما چون شكست خورده و به مقصود نرسيدند با خود انديشيدند كه خون را با خون مي شوئيم‏و گناه را با گناه مي زدائيم. "

اماسعد بن ابي وقاص همان كسي است كه ديديم ميگويد: " ما دست از ياري عثمان باز داشتيم در حاليكه اگر مي خواستيم او را از آن سرنوشت نجات داده بوديم، ولي عثمان (رويه اسلامي حكومت و اداره را) تغيير داده و دگرگون گشت و كار خوب كرد و كار بد. بنابراين ما اگر درست عمل كرديم كه خوب كرديم و در صورتيكه بد كرده ايم از خدا آمرزش مي طلبيم. "

ساير اصحاب را كه جاعلان اين روايات تاريخي ادعا كرده اند فرزندانشان را بياري عثمان فرستاده اند بايد به اصحاب و شخصيتهاي فوق الذكر افزود، كه اجماع و اتفاق نظرشان را در مخالفت و مبارزه با عثمان بيان كرديم‏و گفتيم جز سه تن از آنها در مخالفت با وي همداستان بوده اند. با اين وصف آيا معقول است كه خود تا اين اندازه

 

[ صفحه 96]

 

با عثمان دشمني داشته باشند و در عين حال فرزندان خود را براي جنگ و دفاع از او بفرستند؟ اين‏براستي دروغ و ساختگي و بهتان است

وانگهي آيا معقول و باور كردني است كه اين جماعت آمادگي خود را براي دفاع او اعلان بدارند و اصرار هم بورزند و براي جنگ و در پاسداري جانش‏حضور يابند ولي دو نفر آنها را غافلگير كرده او را بكشند و بگريزند و هيچكس هم متوجه آنها نشود تا " نائله " به آنها اطلاع دهد و بگويد آنها را نميشناسم در حاليكه در كنار مقتول بوده و آنها را ديده باشد و باخود او تندي نموده و سخن گفته باشند؟

جعل كننده اين روايت آيا نفهميده كه‏بهنگام جعل و ساختن دروغ دچار چه تناقضي گشته و دو نقيض را جمع آورده است آنگاه كه خواسته شماره مخالفان عثمان را تقليل دهد و بهمين منظور اصحاب و فرزندانشان را از جمع آنان حذف كرده است و دگر بار چون خواسته مولاي متقيان را مخالف كشتن عثمان و كشندگانش جلوه دهد از قول آن حضرت به‏انبوه مهاجران و انصار و سيل خلقي كه‏براي بيعتش مشتاقانه سرازير گشته اندچنين ساخته كه فرمود: " بخدا من شرم‏دارم با جماعتي كه عثمان را كشته اندبيعت كنم... " و اين ميرساند كه بيعت كنندگان همان قاتلان عثمان بوده‏اند و كساني كه بنحوي در كشته شدنش دست و سهم داشته اند و ايشان كسي جز مهاجران و انصار و اصحاب پيشاهنگ پيامبر (ص) نبوده است و همانها كه در صفين وقتي معاويه از امام خواست قاتلان عثمان را معرفي و تسليم نمايد، و او دستور فرمود پيش آيند بيش از ده هزار پيش آمده فرياد كشيدند كه قاتل عثمان ما هستيم، و پيشاپيش آنان عمار ياسر بود و مالك اشتر و محمد بن ابي بكر و مجاهدان بدر. آياحرفي كه براي امام ساخته نسخه ديگري از آن دو مرد مجهولي نيست كه ميگويد گريخته اند و هيچكس آنها را نشناخته است؟ يا آن دو نفر جزء جماعت كثيري از مردم بوده اند كه با اصحاب پيامبر(ص) اختلاف نظر و عقيده داشته اند؟ يا مگر جز بيمار گونه كسي جرات زدن‏چنين حرفي را دارد؟

كسي كه چنين دروغي جعل كرده آيا هيچ فكر كرده كه اگر دروغش را باور

 

[ صفحه 97]

 

كردند چگونه ميتواند كارهاي اصحاب راسترو وعادلي را كه با جان و فرزندانشان از عثمان دفاع نموده و با مخالفانش ستيزكرده اند توجيه نمايد، مثلا اين كارشان كه جنازه عثمان - خليفه اي راكه مدافعش بودند - را در حاليكه در مزبله افتاده بود سه روز به حال خود رها ساختند و گذاشتند تا نعش او را به " حش كوكب " بيندازند به دير " سلع " گورستان يهوديان، و جنازه اش را سنگباران كنند و با خواري و خفت تشييع شود و دنده هايش را بشكنند و در جامه اش و بدون غسل و كفن به خاك بسپارند و در تشييعش جز چهار نفر شركت ننمايند و نتوانند بر آن نماز ميت بخوانند؟ آيا چنين رفتاري با زنده و مرده عثمان در نظر اصحاب عادل‏و راسترو روا بوده است؟ در نظر اصحابي كه بزعم جعل كننده روايت عثمان را خليفه مسلمين ميدانسته اند و كشنده اش را ستمكار و متجاوز؟ و اگر چنين نظري به او داشته اند چرا سكوت كرده و لب از لب نجنبانده اند واحكام اسلام را در حق وي اجرا نكرده اند؟ يا چنين گناهاني را مرتكب گشته‏و در ارتكابش تعمد و گستاخي نموده اند؟ پناه بر خدا از گفتن چنين حرفي‏چگونه كسي جرات ميكند چنين نسبتي به آنها بدهد؟ حقيقت اين است كه جعل كننده اين روايت براي تبرئه عثمان تاريخ را تحريف كرده و هيچ نينديشيده‏كه در اين توطئه بر ضد واقعيت دچار چه گمراهيها و گمراهگريها ميشود و بسياري از احكام اسلامي را نديده ميگيرد و مقدسات را نبوده ميانگارد وساحت پاك بسياري از اصحاب پيامبر اكرم (ص) را به بهتان ميالايد و هيچ حرمت و كرامت و ارزشي را پاس نميدارد.

از دروغهاي شاخداري كه در اين روايت ساختگي بچشم ميخورد قرار دادن سعد بن ابي وقاص در رديف نخستين‏كساني است كه براي بيعت با علي (ع)دست پيش آورده اند. در حاليكه ثابت است كه او از كساني است كه تا آخرين لحظه حيات حاضر به بيعت با امام نشده، و اين را همه ميدانند و راويان تاريخ و مورخان را در صحت اين مطلب هيچگونه اختلافي نيست. بعضي جاعلان و تحريفگران حتي براي خودداري او از بيعت توجيهي جعل كرده اند.

 

[ صفحه 98]

 

از خنده آورترين مطالب جعلي و دروغين‏مطلبي است كه بلاذري آورده است از قول ابن سيرين كه " عثمان در حالي كشته شد كه در خانه اش هفتصد نفر بودند از جمله حسن (بن علي) و عبد الله بن زبير، و اگر به آنها اجازه داده بود همه (مخالفان محاصره گر) را از منطقه مدينه بيرون ميراندند. "

از حسن بصري هم نقل شده كه گفت: "انصار نزد عثمان آمده گفتند: اي اميرالمومنين بگذار خدا را دوبار ياري و نصرت داده باشيم يكبار كه پيامبر خدا (ص) را ياري كرديم و اين بار كه ترا. گفت: من احتياجي به ياري شما ندارم، برگرديد " حسن بصري مي افزايد: " بخدا اگر تصميم ميگرفتند از او دفاع كنند با عباي خود قادر بودند از او دفاع و حمايت كنند "

به چه عذر معقول يا مشروعي چنين كرده اند؟ به كدامين عذر و مجوز عقلي و شرعي گذاشته اند خليفه مسلمانان در خانه اش به قتل برسد؟ چگونه هفتصد صحابي عادل و راسترو نشسته و تماشا كرده اند. و اجازه داده اند او را بكشند يا محمد بن ابي‏بكر ريشش را بگيرد و بالا بكشد بطوريكه صداي بهم خوردن دندانهايش شنيده شود و از توي اطاق او را به دم‏در بكشد، و عمير بن ضابي دنده هايش را بشكند، و پيشانيش را پيكان كنانه‏بن بشر بشكافد، و سرش را مردي تجيبي‏با گرز بكوبد، و غافقي با پاره آهني‏بر دهانش بزند و ضربه هاي پياپي بر او وارد سازند تا به دم مرگ برسد و بخواهند سرش را ببرند تا دو همسرش خود را بروي او بيندازند؟ همه اين كارها جلو چشم صدها صحابي عادل و راستروي صورت بگيرد كه طرفدار و دوستدار وي بوده اند و دست روي دست گذاشته و منتظر اجازه اش نشسته اند تا امروز وگرنه و هر گاه اجازه داده بود آنها را از منطقه مدينه بيرون ميكردند و اگر ميخواستند با گوشه قباي خود جانش را در برابر مهاجمان حفظ مينمودند. اين مطلب مسخره كجا با اسلام و قرآن و سنت و عقل و عاطفه‏و منطق و اجماع و تاريخ درست جور ميآيد.؟

 

[ صفحه 99]

 

 

 

نگاهي به پاره اي از تاليفات

 

روايات بي اساسي كه نگاشته شد اساسي را تشكيل ميدهد كه فضل و كمال عثمان را بر آن نهاده اندو وسيله اي كه آلايشهاي عملي او را توجيه و دگرگونه نمايند و جناياتي راكه مرتكب گشته تاويل كنند و از او دفاع نمايند. ما روايت درستي را كه در تاريخ در خصوص عثمان هست به اطلاعتان رسانيدم و روايات بي اساس ودروغيني را كه درباره اش جعل كرده اند بر ملا ساختيم. در جنايت عده اي‏از مورخان همين بس كه روايات متواتر و صحيح و حقائق ثابت تاريخي را نديده‏انگاشته و بنا را بر نقل و تثبيت و ترويج روايات نوع دوم گذاشته اند. بهمين سبب بناي نوشته و نگاشته شان بر تبهكاري و بر لبه دوزخ نهاده است. هر عثماني مسلك و اموي مذهبي در كتاب و نوشته اش جز آن ياوه ها و نادرستيها نياورده است. دست به هر كتابي كه اين جماعت در تاريخ و حديث نوشته اند ببريد خواهيد ديد چنين است، مثلا " تاريخ الامم و الملوك " طبري، تمهيد باقلاني، الكامل ابن اثير، رياض النضره محب طبري، تاريخ‏ابي الفداء، تاريخ ابن خلدون، البدايه و النهايه ابن كثير، صواعق ابن حجر، تاريخ الخفاء سيوطي، روضه‏المناظر ابن شحنه حنفي، تاريخ اخبارالدول تاليف قرماني، تاريخ الخميس ديار بكري، نزهه المجالس صفوري، و نور الابصار شبلنجي پر از همين روايات جعلي و ساختگي است كه بسياري را بدون ذكر رجال سند و چنانكه پنداري روايات صحيحي است ثبت و نقل كرده اند و با سياهكردن صفحات كتاب خويش بوسيله چنين رواياتي روي تاريخ را سياه كرده و پرده تزوير بر چهره حقائق درخشان كشيده اند.

پس از اين مورخان و حديث نويسان جمعي نويسنده آمده اند و بگمان اين كه در تاريخ و حديث تحقيق ميكنند و بدون جانبگيري وغرض ورزي و پيشداوري به تحليل علمي قضايا پرداخته اند بر آن نوشته هاي بي اساس تكيه زده اند، حال آنكه ندانسته و بر خلاف پندار و ادعاي بيطرف و بيغرضي به منجلاب گمراهي و دروغبافي غلتيده اند و آن دسائس تاريخي و روائي را بصورتي زرق و برقدار به ما منتقل ساخته و جماعات

 

[ صفحه 100]

 

عامي و بي تحقيق را فريفته اند، لكن قلم موشكاف محقق پرده تزويرشان‏دريده و به جمهور حقيقت پژوهان بر نموده كه چه توطئه هاي ننگين بر ضد واقعيات تاريخي صورت گرفته و چه فريبكاريها گشته است تا از جنايات و رسوائيهاي پاره اي از حكام و دستيارانشان دفاع شده باشد چنان دفاعي كه عمرو عاص بهنگام شكست و غتليدن به خاك آوردگاه براي حفظ جان خويش كرد.

بدنيشان فضائلي تعبيه گشته بر اساسي پوسيده و تار و پود بنايش گسيخته. اينك ببائيد به تماشاي صفحه‏اي از كتاب " فتوحات الاسلاميه " تاليف مفتي مكه آقاي احمد زيني دحلان‏كه در شرح زندگي خلفاي چهارگانه نوشته است، و زير عنوان " شرحي درباره حسن رفتار و ميانه روزي مولاي‏مان عثمان در زندگي دنيا " مينويسد:" عثمان - رضي الله عنه - در زندگي دنيا زاهد و پارسا بود و شيفته آخرت. در اداره خزانه عمومي درستكار و عدالت پيشه بود. و براي خويش هيچ ازآن بر نميگرفت. زيرا توانگر بود و توانگري و بي نيازيش در دوره زندگي پبامبر (ص) و نيز پس از آن معروف است. بسيار بذل و بخشش ميكرد آنهم در نهايت بزرگواري و گشاده روئي، و به دور و نزديك مي بخشيد و ميان خويشاوند و غير خويشاوند فرق نميگذاشت. خدا در حق وي اين آيات رافرو فرستاده است: كساني كه دارائيشان را در راه خدا انفاق ميكنند و بعد از پي انفاق هيچ منتي ننهاده يا آزاري نميرسانند پاداششان نزد پروردگارشان خواهد بود و نه ترسي‏درباره شان هست و نه بايد اندوهگين شوند. آيا كسي كه سراسر شب را به دعا و نماز و سجده بسر ميارد و از آخرت بيمناك است و رحمت

 

[ صفحه 101]

 

پروردگارش را اميد ميبرد... مرداني كه بر سر پيمانشان با خدا براستي ايستادند.

بهنگام نطق پيراهني خشن و عدني در بر داشت كه هشت درهم بيش نميارزيد. به مردم از غذاي دولتي ميداد و خود به خانه رفته‏سركه و روغن زيتون مي خورد. حسن بصري ميگويد: به مسجد درآمدم ديدم عثمان بر قبايش تكيه زده است، دو سقا اختلاف حقوقي خويش را به او عرضه‏داشتند تا داوري نمايد. عبد الله بن‏شداد ميگويد: عثمان - رضي الله عنه - را در روز جمعه اي ديدم بهنگامي كه‏اميرمومنان بود، جامه اي كه چهار درهم بيش نميارزيد در بر داشت. از حسن بصري درباره جامه عثمان پرسيدند، گفت: قطري بود و هشت درهم ميارزيد. وي - رضي الله عنه - بسيار فروتن بود. حسن بصري ميگويد: عثمان را وقتي امير مومنان بود ديدم در مسجد خوابيده و عبايش را زير سر گذاشته بود. افراد يكايك آمده نزد او مي نشستند، و او در كنارشان و مثل اين كه يكي از آنان باشد مي نشست. خيثمه‏ميگويد عثمان را ديدم كه در مسجد در ميان ملافه اي خفته بود و هيچكس در اطرافش نبود در حاليكه اميرمومنان بود. بموجب روايت ديگري ميگويد: عثمان را ديدم كه در مسجد به نيمروز خفته و از خواب برخاسته بود و اثر ريگهاي كف مسجد بر پهلويش مشهود بود، مردم به او گفتند بستري نرم فراهم آرد. وي خودش آب براي وضويش تهيه ميكرد، به او گفتند چرا به يكي از نوكرانت دستور اينكار را نميدهي. گفت: نه، شب وقت استراحت آنها است. ازاول مسلماني هر شب جمعه برده اي آزادميكرد مگر جمعه اي كه برايش ميسر نميشد كه در عوض جمعه بعدي دو برده آزاد ميساخت. علامه ابن حجر در " صواعق " مينويسد:

 

[ صفحه 102]

 

شماره بردگاني كه عثمان - رضي الله عنه - آزاد ساخته به دو هزار و چهار صد ميرسد. از فروتني در دوره خلافت گاه‏پشت سر خود خدمتكارش را سوار ميكرد وهيچكس آنرا عيب نميگرفت. روز را به روزه و شب را بجز پاره اول آن به نماز ميگذراند، و در نماز شب قرآن را ختم ميكرد، و بسيار اتفاق ميافتاد كه قرآن را در يك ركعت نمازش‏ختم ميكرد. چون از كنار گورستان ميگذشت چندان ميگريست كه اشك از محاسنش سرازير ميشد. از ده تني بود كه پيامبر (ص) به آنان مژده بهشت داد، و از اصحابي بود كه پيامبر (ص) در موقع وفات از آنان خشنود بود. از پيشگامان اسلام بشمار ميرفت، زيراپس از ابوبكر و علي و زيد بن حارثه مسلمان شد. پيامبر (ص) براي او گواهي داد كه در زندگاني دنيا زاهد است و در آخرت در بهشت، زيرا صحت اين روايت مسلم شده كه فرمود: خدا ترا بيامرزد اي عثمان نه تو از دنيا ربوده اي و نه دنيا ترا در ربوده است. فتوحات در دوره خلافت وي دامنه يافته. آفريقا (ي شمالي)، منطقه ساحلي رود اردن، سواحل روم، استخر و فارس، طبرستان، سيستان و ديگر بلاد به تصرف مسلمانان درآمد. دارائي اصحاب در اين دوره فزوني گرفت‏چندانكه كنيزي را به هموزنش (سيم بازر) خريد و فروش ميكردند و اسبي را بيكصد هزار، و يك اصله درخت خرمابه هزار (درهم). حسن بصري ميگويد: خواربار در زمان عثمان فراوان بود و خير و درآمد بسيار. مردم در جنگ تبوك دچار قحطي گشتند، غذائي براي آنان خريد كه سپاه را بسنده بود. ابو يعلي از جابر نقل ميكند كه پيامبر (ص) فرمود: عثمان در بهشت است. وفرمود هر پيامبري همدمي در بهشت داردو همدم من عثمان بن عفان است. بموجب‏روايت ديگري فرمود: هر پيامبري همدمي‏در بهشت دارد و همدم من در آن عثمان بن عفان است. و فرمود: به شفاعت عثمان هفتاد هزار نفر كه جملگي مستحق‏دوزخند بدون محاسبه وارد بهشت ميشوند. ابو يعلي از انس - رضي الله عنه - نقل ميكند كه نخستين مهاجري كه با خانواده خويش به حبشه هجرت كرد عثمان‏بن

 

[ صفحه 103]

 

عفان بود. بر اثر آن پيامبر خدا (ص) فرمود: خدا همراهشان بود، عثمان پس از لوفي نخستين كسي است كه با خانواده اش در راه خداي تعالي مهاجرت كرده است. پيامبر (ص) هنگامي كه دخترش ام كلثوم را بهمسري عثمان درآورد به دخترش فرمود: شوهرت بيش از همه خلق به جدت ابراهيم و پدرت محمد شباهت دارد. و فرمود: با حياترين فرد امتم عثمان بن عفان است. و فرمود: خدا به من وحي كرد كه دو دختر عزيزم يعني رقيه و ام كلثوم را به همسري عثمان درآورم. و فرمود: عثمان بسيار شرمگين است بطوريكه فرشتگان ازاو حيا ميكنند. و فرمود: عثمان به پدرمان ابراهيم ميماند. و فرمود: ام‏كلثوم را فقط بموجب وحي آسماني به عقد ازدواج عثمان درآوردم. و به عثمان فرمود: اين فرشته وحي است كه به من اطلاع داد كه خدا ام كلثوم را به همسري تو درآورد با مهريه اي همسنگ مهريه رقيه و به رفتار و همدمي‏يي چنان كه با او داشتي. ترمذي از قول عبد الرحمن بن خباب روايت ميكند كه من پيامبر (ص) را بهنگامي كه مردم را براي تدارك سپاه تنگدستي بر ميانگيخت ديدم و شاهد بودم كه عثمان بن عفان گفت: اي پيامبر خدا من يكصدشتر را با پالانش تعهد ميكنم تا براه‏خدا مورد استفاده قرار گيرد، رسولخدا (ص) از منبر فرود آمد و ميگفت بعد از اين عثمان هر چه بكند گناهش بحساب او نوشته نخواهد شد. ازعبد الرحمن بن سمره نقل شده كه عثمان‏هنگامي كه پيامبر (ص) سپاه تنگدستي‏را تدارك ميكرد هزار دينار بخدمت او آورده به دامنش ريخت. پيامبر خدا (ص) در حاليكه آن سكه ها را در دست مي چرخاند فرمود: هر چه عثمان بعد از اين بكند به او ضرري نميزند. يا بموجب روايت حذيفه آن ده هزار دينار بود. پس پيامبر خدا (ص) در حاليكه‏آن سكه ها را در دست مي چرخاند فرمود: خدا بر تو اي عثمان ببخشايد هر چه در پنهان كرده اي و هر چه آشكار و هرچه تا به رستاخيز خواهي كرد. عثمان پس از اين هيچ از كرده اش نگراني به خود راه ندهد. و احدي اين روايت را نوشته كه خدا بر اثر آن اين آيه را در حق عثمان فرو فرستاد: " كساني كه‏دارائيشان را در راه خدا انفاق ميكنند و بعد از پي انفاق هيچ منتي ننهاده آزاري نميرسانند پاداششان نزدخدا خواهد بود و نه ترسي درباره شان هست و نه بايد

 

[ صفحه 104]

 

اندوهگين شوند. " ابو سعيد خدري ميگويد: شبي از آغاز تا سپيده دمان پيامبر (ص) را مراقبت و نظاره مينمودم و او در حق عثمان بن عفان دعا ميكرد و ميگفت: "خدايا من از عثمان بن عفان خشنود گشتم پس تو هم از او خشنود باش. " وتا سپيده دمان دست باين دعا به آسمان‏فرا داشته بود. جابر بن عطيه ميگويدپيامبر خدا فرمود: " خدا از تو اي عثمان درگذرد در مورد هر چه انجام داده و انجام نداده اي خواه در پنهان‏و خواه در آشكارا و هر چه پنهان كرده‏اي و هر چه اظهار، و هر آنچه تا به رستاخيز خواهي كرد... " اينها بافته هاي كساني است كه در تعبيه فضائل براي عثمان به منجلاب زياده روي و زياده گوئي در غلتيده اند، و ملت را به گمراهي كشانده و حقائق علمي و ديني را پوشانده اند. روشن خواهد شد كه محققان توانا و پژوهندگان موشكاف از نادرستي و ساختگي بودن آنها پرده بركشيده و سستي‏آنها را باز نموده اند، لكن مفتي مكه " دحلان " بي اعتنا به حكم محققان و روايتشناسان اين روايات جعلي را حقيقت و راست شمرده و سند بي‏بنيادش را معتبر گرفته است. " اين است مقدار علمشان، و جز پندارگر نيستند. در پي آنچه ترا بدان علم نيست مگرد زيرا گوش و چشم و دل همگي در مورد آن مسوولند."

 

>شورش بزرگ

>كتاب عثمان بن ‏عفان

>انصاف در حق عثمان

>تاملي در كتابهاي ديگر

 

شورش بزرگ

 

نوشته دكتر طه حسين

پاره اي از كتاب " شورش بزرگ " نوشته دكتر طه حسين را بخوانيم. در ابتداي كتاب ميگويد: " اين گفتاري است كه تصميم دارم تا ميتوانم محض حق و با كمال اخلاص باشد و در جريان آن تا آنجا كه امكان كشف حقيقت هست حقيقت و مطالب درست را بيان نمايم و خود را مقيد به اظهار منصفانه كنم و پا از جاده انصاف بيرون نگذارم، و

 

[ صفحه 105]

 

به هيچيك از احزاب و گروههاي اسلامي عليه حزب و گروههاي اسلامي عليه حزب و گروه ديگر نگرايم و هيچيك از فرقه هائي را كه در قضيه عثمان با هم اختلاف دارند طرفداري ننمايم. بنابراين من نه هواخواه عثمانم و نه شيعه علي، و نه در اين قضيه چنان مي‏انديشم كه محاصره كنندگان عثمان مي انديشيدند و مسووليت محاصره را بر دوش دارند.

من ميدانم كه مردم در قضيه عثمان - خدا بيامرز - همانگونه كه در زمان خود او اختلاف نظر داشته و چند دسته بودند پس از آن و تاكنون چند دسته و مختلفند. يكي عثماني است‏و هيچيك از اصحاب پيامبر (ص) را ازابوبكر و عمر گذشته همپاي او نميداند. ديگري شيعي است و از پيامبر (ص) گذشته هيچكس را همشان علي - خدا بيامرز - نميشناسد حتي ابوبكر و عمر را و تقريبا براي ايندو مقام محترمي قائل نيست. و ديگران ميان اين دو قطب فكري در گردشند و مثلا در هواخواهي عثمان اندكي ميانه روي مينمايند يا در تشيع و طرفداري از علي، بطوريكه مقام اصحاب پيامبر (ص) را منكر نيستند و پيشاهنگي كساني را كه در ايمان به اسلام سبقت گرفتندقدر مينهند بعلاوه هيچيك از آنان را بر ديگري برتري نمي بخشند و معتقدند كه همگي كوشيده و جديت علمي مبذول داشته و براي خدا و پيامبرش و مسلمانان دلسوزي و خيرخواهي نموده اند منتهي بعضي بخطا رفته اند و برخي‏به راه راست، و هر دو دسته پاداش خواهند برد زيرا عمدا راه خطا نرفته اند و دانسته به كار بد دست نزده اند. همه اين فرقه ها به نظريات خويش چسبيده اند و از آن دفاع كرده در راهش جانفشاني مينمايند، زيرا درباره اين قضيه تفكر ديني دارند و درباره آن از روي ايمان داوري مينمايند و در اين انديشه و اظهار نظر در پي حفظ دين و يقين خويشند و جوياي خشنودي خدا.

اما من مي خواهم درباره اين قضيه انديشه اي آزاد داشته باشم و رها از عاطفه و علاقه،و تحت تاثير ايمان و دين قرار نگيرم. انديشيدن و مطالعه من انديشه و مطالعه مورخي است كه خود را از تمايلات و عواطف و هواخواهي از هر گونه و بهر انگيزه كه باشد پيراسته است... "

اين دكتر چنين مي پنداردو اظهار ميدارد مايل نيست دستخوش عاطفه و

 

[ صفحه 106]

 

و احساسات و جانبگيري از دسته و فرقه يا تمايل به‏مذهبي شود، و در نوشتن كتاب از همه اينها و حتي از دين و ايمان بري مانده است. و ادعا كرده كه در بررسي‏و اظهار نظر در قضاياي عثمان به سادگي گرائيده تا قضاوتش طبيعي باشد و گفتارش در آن خصوص حقيقت محض. اين‏دكتر چنين پنداشته و ادعا نموده است. لكن تا به تحقيق پرداخته و دست به نوشتن زده از همه پيراستگي و پاكي ادعايش دور افتاده و يكسره بر هواخواهي و جانبگيري و تمايلات غرضورزانه تكيه زده است، و هيچ نياورده و نگفته جز همان ياوه ها و دروغها كه دلالان و كار چاقكن هاي عثماني مسلك ساخته و تعبيه كرده اند، و در راه باصطلاح بررسي و نگارش بازنجيرهاي گران ساخته از افسانه هاي پيشينيان قدم برداشته است همان افسانه هاي تباه كه طبري و همدستان و همراهان و استادانش بافته اند با همان اسناد سست و متون تقلبي و غشداري كه پته اش را در اين جلد و جلدهاي سابق به آب انداختيم.

هيچ فرقي ميان اين كتاب با ديگر كتابها -كه اين دكتر ادعا كرده مولفاتش سر به‏تمايلات و هواخواهي و جانبگيري سپرده‏اند - نديديم و نيست، و اين كتاب همانگونه كه خود ناميده " فتنه الكبري " است " فتنه اي بزرگ " و شورشي گمراهگر عليه حقائق مسلم تاريخي

مي بينيم وي از بيم انحراف ازراه صواب و آلودن به قضاوت نادرست، موضع بيطرفي اتخاذ مينمايد و ميپندارد بيطرفي همانگونه كه ديروز ودر عصر عثمان پسنديده و مايه عافيت بود امروز هم پسنديده و مايه صواب است، و بهمين اعتبار مسلك سعد بن ابي وقاص را پيش ميگيرد كه در قضيه عثمان بيطرفي برگزيد. در ديپاچه كتابش مينويسد: " هنگامي كه قضيه عثمان پيش آمد و مسلمانان بر سر آن اختلاف پيدا كرده و شديدترين دشمني ها تاريخشان رخ داده جمعي از اصحاب پيامبر خود را از شركت در آن به كناري كشانده و بهيچوجه مسووليت آن حوادث را چه كم و چه زياد نپذيرفتند بلكه خود را از دو دسته متخاصم بر كنار داشته و دين خود را سالم بدر بردند. سخنگوي آنان سعد بن ابي وقاص- خدا بيامرز - گفت: من دست به جنگ نمي زنم

 

[ صفحه 107]

 

تا آنوقت كه برايم شمشيري حاضر كنيد كه بينديشد و ببيندو بسخن درآمده بگويد اين يك بر راه راست ميرود و آن ديگري به خطا.

من مي خواهم مسلك سعد و يارانش را پيش گيرم، نه از اين دسته دفاع كنم و نه‏آن را بباد حمله بگيرم، بلكه در صددم كه براي خويشتن و براي مردم شرايطي را بشناسانم و بشرح آرم كه هردو دسته را به آشوب و گمراهي كشانيد و به دشمني خشونتباري كه صفوفشان را بر هم زد و هنوز پراكنده نگهداشته است و بگمان قوي تا پايان روزگاران پراكنده و در اختلاف نگاه خواهد داشت. آنها كه كتابم را مي خوانند درخواهند يافت كه مساله مهم تر و ريشه دار تر از عثمان و علي و پيروان‏و مخالفشان بوده است. و اگر كسي جز عثمان هم در آن شرايط و اوضاع به خلافت نشسته بود بهمان بدبختي ها و آشوبها دچار ميگشت و به همان كشمكشهاكه در اطرافش درگرفت و زد و خوردهاي خونين كه پس از آن... "

در اينجا مي بينيم وي همانطور كه تعهد كرده و در ديباچه كتابش قرار گذاشته براستي از عاطفه و احساسات و از اصول دين بري مانده و از دين پاك اسلام دوري گرفته است و به قضيه عثمان آزادانه ورها نگريسته است رهاي مطلق از هر چه حق و انصاف است. جريانات اجتماعي آن‏عصر را آشوبي شمرده كه خردمند در كشاكش آن بايد شتر مرغ شود كه نه شيرميدهد و نه بار ميبرد و بهيچوجه مورداستفاده قرار نميگيرد. نظريه و سبك تحقيق و اظهار نظر دكتر طه حسين در صورتي ممكن بود صحيح پنداشته شود كه اسلام وجود نميداشت و پيامبر گرامي راه راست را به روي انسانهائي كه در توفان جريانات اجتماعي و اختلافات سياسي و فكري سرگردانند نگشوده و از سر گشتگي نرهانده و قرآن مجيد حق را از باطل باز ننموده بود. نميدانم اوچگونه به خود جرات ميدهد كه مسلك سعدبن ابي وقاص را تقديس كند؟ آيا محققي كه خود را مسلمان ميداند ميتواند حكم و نظر اسلام را درباره آن حوادث و قضايا نديده بگيرد يا فرمايشات پيامبر اكرم (ص) را در آن‏خصوص پشت گوش بيندازد و همه عواطف انساني را بهنگام داوري و اظهار نظر در جريانات تاريخي و قهرمانان آن زيرپا بگذارد حتي احساسات

 

[ صفحه 108]

 

پاكي را كه مقتضاي طبيعت انسان است و به اصلاحگري و خيرخواهي و جانفشاني در راه مصالح عاليه جامعه و بشريت مي خواند و چون صلاح و فداكاري و آزادي و عدالت فراياد آيد خود بخود برانگيخته و جلوه گر ميشود.؟

مگر آنجا و در آن " شرايط و اوضاع " - كه‏مورد بررسي قرار داده اي - قرآن روشنگر و سنت راهنما و شريعت مقبول وعقل سليمي وجود نداشته كه مردم را ازبلا تكليفي نجات دهد و راه و وظيفه اي پيش پايشان بگذارد؟ مگر اينها وجود نداشته تا مقرر دارد كه از توده‏هاي ستمزده بايد دفاع كرد يا از هر مسلماني كه بناحق مورد تعرض قرار گرفته يا از خليفه واجب الاطاعه اي كه ميخواهند بكشندش؟

آدم مسلمان به قرآن احتياج دارد و به سنت تا بداند كه در چنان موقعيت ها چه تكليفي داردو در جريانات اجتماعي حق با كدام جانب است كه بايد آن جانب را بگيرد.ديندار پايبند اسلام را چه حاجت است به " شمشيري كه بينديشد و ببيند و سخن بگويد "؟ دينداري را كه ميداند خدا فرموده: " هر گاه درباره چيزي اختلاف و كشمكش پيدا كرديد اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد آن اختلاف‏را به خدا و پيامبر عرضه بداريد و مراجعه بدهيد " و " قرآن را بر تو فرستاديم تا براي آنان تلاوت و بر خوانده شود " و " قرآن را فقط براي اين بر تو فرستاديم كه براي آنان اختلافشان را روشن و حل نمائي. "

چه‏شده كه دكتر، سخن صحابي عاليقدر حذيفه يماني را نشنيده گرفته كه ميگويد: فتنه (و آشوب و شرايط گمراهگر) تا وقتي دينت را ميشناسي به تو ضرري نميتواند برساند. آشوب هنگامي گمراهگر خواهد شد كه حق (يعني اسلام) را از باطل (ناروا و غير اسلام) باز نشناسي؟ يك مسلمان دينشناس هوشيار محال است نتواند در قضيه عثمان قضاوت درست و اصولي كند وتكليف خود را در قبال آن بداند. زيرا قضيه دو صورت بيش نداشته است وحكم شرع در هر دو مورد كاملا مشخص و روشن است و پذيرفته و مورد تاييد همه‏مسلمانان. عثمان يا حاكم عادل و راستروي بوده كه دادگري ميكرده و همانطور كه در بيعت تعهد نموده مطابق‏قرآن و سنت عمل مينموده و رويه

 

[ صفحه 109]

 

حكومت و اداره اش مايه خشنودي خدا بوده است كه در اين صورت قيام عليه او حكمش معلوم است و در اين مساله هيچ فرقه اي از مسلمانان با ديگري يا هيچ فرد مسلمان با ديگري اختلاف ندارد. يا چنان نبوده بلكه بدانگونه بوده است كه اصحاب راسترو وعادل پيامبر (ص) عقيده داشته اند،و عقيده و اظهار نظرشان را درباره عثمان قبلا ديده ايم. در اينصورت باز حكم شرع هم در حق او و هم در حق مخالفانش كاملا محرز است. اين حكم چنانكه انقلابيون به خود عثمان گوشزدكردند از قرآن مجيد گرفته شده است آنگاه كه به ايشان گفت: مرا نكشيد،زيرا فقط كشتن سه فرد جايز است: مردي كه پس از ازدواج زنا كرده باشد يا پس از مسلمانشدن كافر گشته باشد يا كسي را بدون اينكه بخواهد قصاص قتلي از او بستاند بكشد. گفتند: مادر قرآن مي بينيم كشتن غير از اين سه‏گونه اشخاص كه نام بردي جايز است و آن كشتن كساني است كه در جهان براه تبهكاري تلاش مينمايند، و كشتن كسي كه به تجاوز مسلحانه دست ميزند و بعدبر ادامه تجاوز مسلحانه اش مي جنگد ومانع اين ميشود كه حقي از او گرفته شود و در اين راه مي جنگد و گردنفرازي مينمايد. و مسلم است كه تو به تجاوز مسلحانه دست زده اي و مانع گرفتن و اجراي حقي شده اي و مانع تحقق آن گشته و بر سر آن گردنفرازي كرده اي...

ما در آنميان جائي براي بيطرفي و سرگرداني نمي بينيم، از آنگونه بيطرفي كه سعدبن ابي وقاص در قضيه عثمان و حوادث وجريانات دنبال آن اتخاذ كرد. آن بيطرفي گرچه مورد پسند دكتر قرار گرفته چيزي نيست جز پا از اجراي حكم خدا به دامن كشيدن و از انجام وظيفه اسلامي گريختن و از تعاليم و دستورات‏درخشان آئين آسماني اسلام شانه خالي كردن. آري، بيطرفي و كناره گيري و تماشاگري جريانات اجتماعي بي آنكه انسان در آن و در تعيين مسيرش سهم بگيرد حيله اي است كه سلامت جويان و نفع طلباني تعبيه كرده اند كه از بيعت با امام متقيان و اميرمومنان علي عليه السلام خودداري نمودند و پااز ياريش - كه ياري حق و عدالت و اسلام است -

 

[ صفحه 110]

 

به دامن پيچيدندو از حكمتي كه قرآن و سنت در مورد جنگهايش صادر كرده چشم پوشيدند. اين‏حيله و عذري است كه سعد بن ابي وقاص تراشيده و عبد الله پسر عمر و ابوهريره و ابو موسي اشعري و محمد بن‏مسلمه، آن بدعت گزاران بيطرفي و قديمي ترين كساني كه سياست مزورانه كناره گيري از سياست اجتماعي را دستاويز ساختند. در حاليكه خود ميفهميدند آن بهانه آوري و عذر تراشي‏هيچ از مسووليت خطيرشان در پيشگاه خداي حكيم و عليم نميكاهد. " آدمي هر چند عذرها طرح افكند از كار خويشتن آگاه است. "

 

 

كتاب عثمان بن ‏عفان

 

كتاب " عثمان بن عفان " - نوشته " صادق عرجون " مدرس دانشكده زبان عربي در مصر - را بايد مورد بررسي قرار داد - در مقدمه مينويسد:" اين نوعي تحقيق در زندگاني خليفه سوم عثمان - رضي الله عنه - است كه بوسيله آن تصويري از زندگاني وي رسم كرده ام. آنجا كه اختصار به حقيقت لطمه نميزد به اجمال برگذاشتم و جائي‏كه تفصيل باعث ميشد حجتي آشكار گردد يا شبهه اي زدوده شود بتفصيل برگزار كرده ام. عوامل اجتماعي و سياسي كه سيره اسف انگيز او را در برگرفته است، عواملي كه جامعه اسلامي را بشدت و با قوت به خطرناكترين انقلابي كه تاريخ اسلام بخود ديده راند مورد توجه و بررسي من قرار گرفته است.

زندگاني عثمان - رضي الله عنه - را بايستي در كمال آرامش و دقت نظر بررسي كرد تا فضائلي كه در لابلاي افسانه هاي بيهوده اي كه حقايق را ببازي گرفته است پوشيده مانده بر ملاشود و محاسن و مكارمي كه بوسيله روايات غلط از ديده دور مانده آشكار گردد و حقائقي كه به نادرستي آلوده متمايز شود و دروغهائي كه جاعلان ساخته اند و داستانهائي بي اساس با آب و تاب شناخته گردد.

تمام كوشش خود را بكار برده ام تا خطوط اصلي و اصيل زندگاني عثمان -

 

[ صفحه 111]

 

رضي الله عنه - را مشخص نمايم و ميان آنها سازگاري و ربط دهم تا چنين تصويري پديد آيد. اميدوارم تصويري كه از زندگاني او رسم كرده ام سنگي شود از سنگهاي بناي بررسي زندگاني رجال اسلام و سيره قهرمانان پر شكوه آن، و مايه روشنگري و عبرت آموزي مسلمانان باشد، و خدا توفيق رسان است. "

آنگاه نگاهي به موضوعات كتابش بايد افكند و ديد كه بهيچوجه با آنچه در مقدمه گفته مطابقت ندارد و عبارتست از نعره هاي كنيه توزانه فرقه اي، و فضائل ساختگي كه از راه غلو و مبالغه تعبيه كرده اند، و روايات جعلي كه بانگيزه شهوت و نفع جوئي ساخته اند، و افسانه هاي بافته‏قديم را با زرق و برق سخن آراسته است‏و اباطيل پيشينيان را با بياني مزورانه تكرار كرده است. در نوشته هايش اثري از اين نيست كه اسناد روايات را يا متن سست و نادرست بسياري از آنها را سنجيده و بررسي كرده يا حديث شناسي خود را نموده باشد. موضوعات مهمي از فقه و دينشناسي عثمان تا اشتباهات و بدعتهايش را به بحث كشيده و در هر مورد خواسته آنها را توجيه نمايد و توجيهاتش به ياوه ميماند بويژه در مسائل فقهي، و عذرهاي بيمزه و خنك برايش آورده يا عذرهاي بدتر از گناه، كه بايد با همه اين حرفهايش بزرگوارانه برخورد كرد و گذشت.

كتابي كه منابع و ماخذش عبارت باشد از " فجر الاسلام " احمد امين - آن دروغساز حقه باز - و كتاب خضري - آن اموي مسلك خيره سر - و كنفرانسهاي كرد علي - عثماني مسلك مخالف اهل بيت- و امثال آنها كه پر است از غلط گوئي و ياوه سرائي و دغلكاري حقه بازان و جيره خواران دستگاههاي حاكمه، معلوم است چگونه كتابي است.

از حيرت آورترين حرفهايش يكي زير عنوان " دروغ بستن به پيامبر خدا " است. ميگويد: در اين مرحله از تاريخ فرقه‏ها و احزاب جامعه اسلامي شروع كردند بدروغ ساختن بمنظور دشمني و آسيب رساني به مخالفان خويش، و رفته رفته‏اين دروغها بصورت استدلالهائي درآمد كه با احاديث مستحكم و مستند ميگشت احاديثي

 

[ صفحه 112]

 

كه سران فرقه ها و احزاب از زبان پيامبر (ص) ميساختند. رايج ترين اينگونه احاديث ساختگي آنها بود كه ادعا ميشد درباره ائمه وخلفا گفته شده است. هر كه طرفدار كسي بود درباره مراد و رهبر خويش و نيز مخالان و رقيبانش به جعل حديث پرداخت و چنان جعل كرد كه مقصد و غرضش را مفيد افتد. پس دو گونه مدح و ذم افراطي و تفريطي درباره هر يك از ائمه و خلفا پديد آمد و شرح زندگاني آنان را با پرده اي از ابهام‏و غموض بپوشانيد و از ديده حقيقت نگران مستور داشت.

در كنار جعل حديث‏به تاويلات و تحريفات معنوي در آيات قرآن پرداختند تا معني آنها را دگرگونه جلوه دهند، و خطر اين از جعل حديث كمتر نبود. از اين دو رشته‏تلاش مزورانه و دروغ پردازانه يك سلسله روايات و مطالب ساختگي و خرافات و افسانه بوجود آمد كه مسلمانان را به بلا انداخت و شبهه هاي گيج كننده در ميانشان پراكند و چهره دل آراي شريعت پاك اسلام را تيره ساخت و كتابهاي خيلي از مولفان قديم و جديد را بيالود، و بلائي شد براي دين و شري براي مسلمين، و مانعي در راه نهضت و پيشرفتشان و حربه اي بدست دشمنان اسلام و سدي بر راه كساني كه در پي وصول به حقايق تاريخي و علمي و ديني اند. اگر توفيق خداي متعال نبود و مددي به عده‏اي از پيشوايان برگزيده و نيك سيرت اسلامي نرسانده بود كه به نقد سند روايات و سنجش متون آنها و تميز سره از ناسره همت گمارند و نگذارند از هربدعتگذاري روايت شود چهره اسلام از درخشندگي ميافتاد و بدان دلارائي كه در قرآن حكيم و تعاليم پيامبر عظيم جلوه گر است نميماند. "

 

[ صفحه 113]

 

 

 

انصاف در حق عثمان

 

نوشته استاد محمد جاد المولي

اين كتاب از سراب فريبنده تر است و اثري از انصاف در آن نيست. زنجيره اي از روايات تاريخي ساختگي و دستبرد خورده را بهم‏بسته و نامش را تحقيق تاريخي دقيق و منصفانه گذاشته است. با وجود اين درمقدمه كتابش ميگويد: " زندگاني عثمان و تاريخ عصر او و انقلابي را كه عليه او شده مورد تحقيق و بررسي قرار داده ام و از روايات دروغين تاريخي پرهيز نمودم و آنچه را مايه درس و عبرت بود مد نظر قرار دادم و علل اصلي هر واقعه را هر چند شبهناك و پيچيده بود پي جستم و بر نمودم. به نوشته مورخان اكتفا ننمودم بلكه نظر از نوشته آنان دورتر بردم و شخصيت وي را تحليل و تشريح كردم و رابطه اش را با انقلابي كه عليه وي رخ داده مشخص ساختم و احوال مسلمانان‏را بررسي كردم كه به آسايش و ثروت دست يافته بودند و گام بهر سرزمين و ديار نهاده و با اقوام غير عرب درآميخته و خلق و خوي آنان را گرفته بودند، و نيز احوال قريش را و چند دستگي و كشمكشي را كه ميانشان بر سر رياست و بدست گرفتن قدرت پديد آمده بود و رابطه آن را به تعدي و شورشي كه عليه خليفه صورت گرفت بيان داشتم، و آشوبي را كه دشمنان عثمان و اسلام در استانها بپا كرده بودند تشريح نمودم و وقايع را از يكديگر تفكيك و متمايز ساختم تا علل معين آن‏آشوب بدست آمد.

از اين هم غافل نماندم كه خردهائي را كه بر عثمان گرفته اند بشرح آورم و در حق وي انصاف دهم كه كجا و در كدامين موارد بيگناه بوده است. عثمان حق دارد كه براي خود و عصرش بررسي وافي شود و دهها كتاب باين زمينه اختصاص يابد، زيرا وي خليفه يي است كه حقش پايمال گشته و درباره اش بناحق قضاوت شده است با وجوديكه در ايمان به اسلام پيشقدم بوده و فضائل و كارهاي نيكو از او بروز كرده و دوره اش دوره انتقال و تزلزل و انقلاب سياسي و اجتماعي بوده است.

گرچه جانب احتياط و دقت را گرفته و از لغزشها خويش را پائيده‏ام باز ممكن

 

[ صفحه 114]

 

است دچار خطا و لغزش شده باشم. با اينهمه كوشش فكري‏خود را تا توانسته ام بكار برده ام تا نظري صائب ارائه كنم. اميدوارم در ترسيم تصويري روشن از اين دوره تاريخ اسلامي كه آكنده از درس و پند و عبرت است توفيق يافته باشم. و خدامددكار است. "

اين لفاظي و عبارت پردازي است و دم زدنش از حسن نيت و علاقه به موفقيت علمي. لكن پاي گردآوري روايات تاريخي و تاليف كه رسيده مثل خار كني عمل كرده كه در شب از هر چه يافته بنه اي فراهم كرده باشد و بدون اينكه در سند و متن روايات دقت و سنجشي بعمل آورد بهر چه‏رسيده تكيه زده و استناد جسته تا نظري تعبيه كرده است، نه سره از ناسره جدا كرده و در شناخت مفهوم حقيقي اسناد تاريخي همت يا درايتي نموده است، نه حديث شناس بوده تا بتواند به روايت صحيح و مسلم دست يابد و از مجعولات با آب و تاب بپرهيزد و نه بصيرتي داشته تا به نيرنگهائي كه در تاريخ بكار رفته پي برد و نه علمي كه پايش را بر طريق مستقيم وصول به حقيقت جديد استوار دارد. همينطور در بافته ها و جعلياتي كه طبري و ديگران نوشته اند لوليده و آنها را اصول مسلم پنداشته و وحي منزل. فضائلي را كه اموي نسبان يا اموي مسلكان براي وابستگان خويش جعل كرده اند راست شمرده و در اظهار نظر بر آنها اعتماد نموده است. گرچه خيلي تلاش كرده و فكرش را بكار انداخته متاسفانه به نتيجه مطلوب نرسيده است و از اين مرحله از تاريخ اسلامي تصويري ساخته است تيره و تار با خطوطي بهم ريخته و رنگهائي بهم آويخته، تصويري تهي از هر گونه پند و درس و عبرت آموزي.

سخن درباره‏عبد الله بن سبا را به درازا كشانده و همه آن شورشها و كشمكشها را زير سراو دانسته و پنداشته فكر مخالفت با عثمان را او طرح ريخته و در شهرها پراكنده است تا اكثريت اصحاب پيامبر (ص) به بانگ شعار آن بدعتگزار خيره‏راي به تحريك و تلاش افتاده اند و سربه نيرنگ آن يهودي گستاخ آشوبگر سپرده اند. مينويسد: " در اين هنگام عبد الله بن سبا به آن پيرمرد زاهد (يعني ابوذر) راه مييابد و افكارش را در انجمن و جلسات او مطرح ميسازد و او را در مورد حكومت مي فريبد و

 

[ صفحه 115]

 

و عليه توانگران بر ميانگيزد و بنا ميكند به اين وسوسه كه ابوذر، از معاويه تعجب نميكني كه‏ميگويد: ثروت، مال خدا است، و همه‏چيز مال خدا است؟ پنداري ميخواهد به‏خود اختصاص دهد و از مسلمانان سلب كند و نام مسلمانان را از بين ببرد.بدينگونه ابوذر به راه تبليغ براي يك‏سوسياليسم افراطي افتاد. توانگران را مجبور ميكرد به فقيران كمك كنند واز ثروتشان بنفع آنان چشم بپوشند. از احساني كه اسلام گفته به فقيران بكنيد وسيله اي ساخت براي سلب دارئي توانگران. در حاليكه مقصود اسلام اين نيست كه ثروت توانگران را از چنگشان بدر كند، بلكه خداي متعال ميفرمايد: و كساني كه در دارائيشان حقي معين براي گدا و محروم هست. و اين علاوه بر زكات است. " در جاي ديگر مينويسد: " عمار ياسر به مصر رفت. مردم مصر از استاندارشان ناراضي بودند و هر نسبتي به او ميدادند. پيروان ابن سبا با مهارت وزرنگي توانستند عمار را با سخنان دروغين و فريبنده گول بزنند. علاوه بر اين عمار خودش كينه اي از عثمان در دل داشت زيرا وقتي با عباس بن عتبه بن ابي لهب مشاجره كرده و بهم بد زباني نموده بودند قانون الهي را در مورد عمار اجرا كرده بود بهمين جهت عمار ياسر از مصر نزد عثمان برنگشت و مشاهدات خود را در آن سامان‏به وي گزارش نداد و به پيروان عبد الله بن سبا ملحق شد. "

اين يك صفحه‏از تاريخي است كه آن استاد نوشته است‏و پاره اي از تصوير روشن و دقيقي كه موفق به ترسيم آن گشته است. اين همان پند و درس عبرت آموزي است كه درنظر داشته و مقصودش بوده است. خواننده عزيز آيا متوجه است كه اين وراج ياوه سرا از كدام ابوذر و عمار حرف ميزند كه چنين گستاخانه و بي مطالعه و حساب نشده حرف ميزند و حرف دهنش را نميفهمد؟ معلوم نيست اين مرد چرا وارد بحثهاي مشكل و مهم و خطرناكي شده كه محققان تيزبين و موشكاف و ناقدان زيرك

 

[ صفحه 116]

 

در آن سرگشته اند؟ چرا با همه كم اطلاعي وبي خبريش از احوالات رجال و قدر و منزلت قهرمانان امت و بدون اين كه به‏روحيات و شخصيت برترين انسانها و اصحاب پاكدامن و شريف پي برده باشد وبداند كه تا چه پايه ديندار بوده اندبه بررسي تاريخ حياتشان همت گماشته است؟ و چگونه با همه بي بهرگيش از حديثشناسي و دينشناسي و علم تاريخ وارد اين گونه مباحث و موضوعات شده است؟

مي بينيم دامن بالا زده و كمر به دفاع از افراد مورد نظر خويش بسته‏و در اينكار از تهمت زدن و آلودن دامن پاك اصحاب عادل و راسترو ابائي ننموده است. در جلد هشتم روايت آن مرد در حق ابوذر را بررسي كرده و نشان داديم ساختگي است و آنها كه از قولشان نقل شده است و اسمشان در سند آمده كساني هستند كه اهل فن حديث و تاريخ بي اعتبارشان ميشمارند، و در اين جلد سخن قطعي درباره شان گفتيم ودر گفتاري كه بعنوان عمار ياسر داشتيم ثابت كرديم كه او هرگز بمصر نرفته است، و روايتي كه استاد به آن استناد كرده بي پايه است. وانگهي‏عمار ياسر برتر از اين است كه بخاطر اجراي حكم خدا و قانون جزاي اسلام كينه كسي را به دل بگيرد. آيا اين نويسنده كه قرآن در اختيار داشته نظرش را با آيه اي كه در حق عمار ياسر فرود آمده مطابقت داده و سنجيده‏است يا نه؟ آيا پيش از اتخاذ نظر و راي در حق عمار هيچ به فرمايشات پيامبر گرامي انديشيده است كه " عماراز سر تا قدمش آكنده از ايمان است "، " عمار با حق (يعني اسلام) است وحق (يا اسلام) با او است و عمار بهر سو كه حق بگردد ميگردد "، " عمار هر گاه ميان دو كار مخير شود حتما آن را كه به هدايت (و راه راست‏دين) نزديكتر باشد بر ميگزيند " و بسيار فرمايشات ديگر كه زينت بخش همين جلد ساختيم و آن روايات جعلي و ياوه ها را به زباله دان مي افكند؟

وي در تبرئه عثمان حرفهاي مختصر ولي گنده زده است، حرفهائي كه دسائس غرضورزان و تحريفگراني را كه حقايق تاريخي را مسخ كرده اند در لابلاي خود دارد. اين دسائس تبهكارانه كه عليه حقايق تاريخي و بقصد تحريف و مسخ آن صورت گرفته است فقط آدم بي اطلاع و بيسواد را ميتواند بفريبد و تنها نويسندگان ناشي و

 

[ صفحه 117]

 

تازه پا ممكن است به دام آن بيفتند و حقائق را وارونه بپندارند، چنانكه همين " استاد " به دامش افتاده است.مينويسد: " حقيقت مسلم اين است كه وليد در سال 25 هجري يعني اولين سال حكومت عثمان - به استانداري تعيين شده است، و ناقدان و مورخان بر اين متفقند كه عثمان در شش ساله اول حكومتش مورد هيچگونه انتقاد و حمله اي قرار نگرفته است زيرا در پي مصلحت‏عمومي بوده و مقامات را به افراد لايق مي سپرده و ميان خويشاوند و غيرخويشاوندش فرقي در اين كار نميگذاشته‏است ".

ادعاي دروغين اجماع و اتفاق نظر و همداستاني كاري است كه اين جماعت نسل اندر نسل و در طول قرون مرتكب شده اند. كتابهاي فقه و علم كلام و حديث و تاريخ پر است از ادعاي‏اجماع و اتفاق نظر هر كه در كتاب " المحلي " اثر ابن حزم اندلسي يا كتاب" الفصل في الملل و النحل " او و " منهاج السنه " ابن تيميه، و " البدايه و النهايه " ابن كثير تاملي نمايد صدها اجماع ادعائي و دروغين خواهد يافت. اين نويسنده دنباله رو آن آقايان است آنها كه امانتدار گنجينه هاي علم و دينند او فكر نكرده‏روزي محققي حسابرس و دادگر و حق پو فرا رسيده و به حساب ادعاي اجماعش خواهد رسيد، يا فكر اين را ميكرده ولي اعتنائي به عواقب كارش نمي نموده‏است.

از او مي پرسيم: چطور انتصاب وليد به استانداري در سال 25 هجري مطلبي است مورد اجماع و اتفاق مورخان؟ حال آن كه اين مطلب فقط در يك روايت آمده و آنهم روايت " سيف بن عمر " است چنانكه طبري گفته و آن روايت را در تاريخش ثبت نموده و نادرست خوانده است. و ابن اثير در تاريخ الكامل به ديگري نسبت داده است. از طرفي " سيف بن عمر " را در جلد هشتم معرفي و ثابت نموده ايم كه سست روايت است و متروك و مطرود و از درجه‏اعتماد ساقط، و دروغساز، و متهم به‏زندقه. اطمينان مورخان بر اين است كه انتصاب وليد به استانداري كوفه درسال 26 صورت گرفته است. وانگهي كجا سال 25 هجري سال اول حكومت عثمان بوده است، در حاليكه

 

[ صفحه 118]

 

عمر دراواخر ذيحجه سال 23 مرد و سه روز بعدبا عثمان بيعت شد. بنابراين اولين سال حكومت عثمان سال 24 بوده است. وانگهي نه تنها همه ناقدان و مورخان بلكه حتي يك ناقد يا مورخ نميتواند جرات اينحرف را به خود بدهد كه شش ساله اول حكومت عثمان بدون هيچ خطا وخلافي سپري شده است. صفحات تاريخ حكومتش در آن سالها را خلافكاريهايش سياه كرده است. حتي از نخستين روزي كه به مسند حكومت نشست و شروع كرد به‏لوليدن در ميان اصطبل و چراگاهش، پيوسته مي لغزيد و به منجلاب خلاف و انحراف از اسلام مي غلتيد، مثلا:

بمحض رسيدن به حكومت از اجراي قانون جزاي اسلام در حق عبيد الله بن‏عمر سرباز زد، و او جنايت وحشتناكي مرتكب شده بود و هرمزان و جفينه و دختر ابو لولوه را بناحق كشته بود، و همه مهاجران و انصار متفق بودند كه‏بايد قصاص شود و يكصدا عثمان را به پيروي از قرآن و سنت و اجراي حكم اعدام پسر عمر وا ميداشتند. در آنميان عمرو عاص او را اغوا كرد و ازاجراي حكم اعدام بازداشت تا خون آن بيگناهان به هدر رفت، و اين نخستين نقض قانون اسلام بود كه عثمان در نخستين روز حكومتش مرتكب گشت.

 2- بمحض اين كه خليفه شد و از منبر بالارفت در جائي از منبر نشست كه رسولخدا(ص) مي نشست و ابوبكر و عمر ننشسته‏بودند. ابوبكر يك پله پائين تر مي نشست و عمر يك پله پائين تر از محل ابوبكر. مردم در اين خصوص بناي صحبت‏را گذاشتند و بعضي گفتند: امروز شر پديدار گشت.

3- وقتي به خلافت رسيدحكم بن ابي العاص را كه پيامبر گرامي‏تبعيد و لعنت كرده بود از تبعيدگان به مدينه باز آورد و تا آخر عمر در آنجا بود. باز گرداندن وي از تبعيد از جمله كارهائي بود كه بر عثمان عيب‏گرفتند.

4- در سال 25 سعد بن ابي وقاص را - كه از ده نفري است كه ميگويند مژده

 

[ صفحه 119]

 

بهشت يافته اند- از استانداري بركنار كرد و وليد بن‏عقبه را بجاي او گماشت و در سالهاي 25 و 26 بدين مقام بود. و اين در صدر انتقاداتي است كه به او وارد گشته. سپس همين استاندار شراب خورد و واجب آمد كه حد بر او جاري شود ولي‏خليفه از اجراي قانون جزاي اسلام در حق استاندار خويش خودداري كرد.

5 - وليد چون در مقام استانداري به كوفه آمد از عبد الله بن مسعود كه متصدي خزانه كوفه بود مبلغي از خزانه قرض گرفت. عثمان اين قرض را به او بخشيد. به عثمان اعتراض كردند. عثمان از اعتراض عبد الله بن مسعود عصباني شد و او را از مقامش بركنار كرد و حقوقي‏را كه بعنوان يك مجاهد از خزانه عمومي داشت مدت چهار سال قطع كرد يعني تا هنگام مرگش، و گفتگوها و ماجراها در همين زمين ميان او و عثمان رخ داده كه در همين جلد آورديم.

6 - چنانكه در تاريخ ابن كثير آمده‏در اوائل حكومتش اذان سومي را در نماز جمعه بدعت گذاشت كه آنرا در جلدهشتم بشرح آورده و بررسي كرديم.

7 -در سال 26 هجري خواست مسجد الحرام راوسيع تر سازد. خانه عده اي را خريد. اما عده اي حاضر نشدند منزل خويش را بفروشند. بدستور عثمان خانه هايشان را خراب كرده قيمت آنرا از خزانه پرداختند. فرياد اعتراض عليه عثمان برآوردند، دستور داد آنها را زنداني كنند و پرخاش كرد: از بس ملايمت نشان داده ام اينطور پر رو و گستاخ شده ايد.

8 - خمس غنائمي را كه در دومين لشكركشي به افريقاي شمالي بدست آمده بود و به خزانه عمومي تعلق ميگرفت بعنوان هديه اي به‏مروان بن حكم بخشيد. اين از مهم ترين جنايات و گناهان عثمان شمرده ميشود، و در سال 27 هجري مرتكب گشته‏است.

 

[ صفحه 120]

 

 9- در سال 29 به حج رفت و در جائي كه نماز را بايد شكسته‏مي خواند تمام خواند. اين را ابن كثير در تاريخش آورده، و ما در جلد هشتم از اين بدعت سخن گفتيم.

10 - خمس غنائمي را كه در اولين لشكركشي افريقاي شمالي بدست آمده بود و به خزانه عمومي تعلق ميگرفت به عبد الله‏بن سعد بن ابي سرح بخشيد.

از اينگونه خلافكاريها و خطاها و بدعتهادر شش ساله اول حكومتش بسيار سر زده است كه بخاطر آن مورد انتقاد و اعتراض قرار گرفته. از همان روزهاي اول گوش به نصيحت و ارشاد و نهي از منكر مردم و اصحاب پيامبر (ص) نميداده بلكه هر كس را زبان به انتقاد و ارشادش ميگشوده و ضرورت اجراي احكام خدا و حقوق ستمديدگان رامتذكر ميشده تحت تعقيب قرار ميداده وميزده و اهانت و زنداني ميكرده است.درآمد عمومي و مقامات دولتي را به خويشاوندان امويش مي سپرده و خيال ميكرده مشكلات امور بدست آنان حل مي شود، تا جريان اجتماعي امر بمعروف ونهي از منكر شدت و دامنه يافته و سراسر كشور را در برگرفته است و اختلاف و تضاد ملت و اصحاب پيامبر (ص) از يكسو با عثمان و قبيله امويش و شركاء غارتگرش از سوي ديگر فزوني يافته و به محاصره و كشتنش انجاميده است.

گمان ميكنم با پيشرفت فرهنگي مصر برخي از مصريان كه از جديت پيشينيان خويش در مبارزه با عثمان و اعضاي دولتش و از همتي كه در اين ميدان بروز داده اند احساس شرمسازي مينموده اند براي اين كه آن لكه ننگ را از دامن مليت خويش بزدايد و از كرده مصريان انقلابي قديم پوزش بنمايند توسط اساتيد دانشگاهي خويش به تاليف و نگارش درباره عثمان برخاسته اند تا فضائل و خدماتي برايش‏تعبيه كنند و او را منزه و پاك و با منزلت بنمايند. اما آيا با اين كتابهاي مزخرف و خوش زرق و برق به مقصود خود رسيده اند؟ تنها مثل هواخواهان قديمي عثمان يك كار

 

[ صفحه 121]

 

كرده اند و آن اين كه بعنوان توبه و پاك كردن گناه سابق گناه تازه اي مرتكب گشته اند اينها تاليف و كتاب را وسيله بيان و تعليم حقيقت نميدانند بلكه وسيله اي ميشمارند براي برآوردن اغراض و مطامع شخصي با جمعي، و اين پنداري نارواست

 

 

تاملي در كتابهاي ديگر

 

كتاب " تاريخ الخلفا" تاليف عبد الوهاب نجار از همين قماش است و انباني از لغزشهاي تاريخي‏و روايات ياوه. همچنين كتاب " عثمان" نوشته عمر ابو نصر كه تكرار حرفهاي‏شيخ محمد خضري آن اموي مسلك است. كتاب " خلفاي راشدين " نوشته سيد علي‏فكري كه جلد سوم كتاب " احسن القصص "او را تشكيل ميدهد از ديگر كتابهائي كه در اين موضوع تاليف شده كمتر حرف بيراه دارد و كمتر از متانت دور گشته، و از حسن نيت و پاكي قلم نويسنده داستان مينمايد. گرچه همان روايات جعلي را جمع كرده باز تا توانسته از ورود به زمينه هاي خطرناك و مباحث مورد اختلاف و جنجالي پرهيز نموده است و نه انتقادات و تعرضاتي را كه بخاطر بدعتهاي عثمان به وي شده بميان‏كشيده و نه توجيهات و تلاشهائي را كه‏براي تبرئه او شده منعكس كرده است. پنداري شرح حال خليفه اي را مينويسد كه همه سرها در برابرش به تعظيم فرودآمده و امت اسلامي وي را از جميع جهات تاييد كرده است و گوئي هيچ از آن بحثها و ايرادات به گوشش نخورده وانتقاداتي را كه به او شده و مدافعاتي را كه از او صورت گرفته نديده است كه از فضائل و محاسن عثمان‏و پاك طينتي و حسن سلوكش چنان سخن ميگويد كه گوئي اصول مسلمي است و هيچكس در آن ترديدي ننموده و نه ايرادي و انتقادي بر آن بعمل آورده است. در صفحات آينده روشن خواهيم نمود فضائل و محاسني كه براي عثمان ادعا كرده اند تا چه حد حقيقت دارد.

وي روايات جعلي و نادرستي را كه در تمجيد عثمان هست بدون اين كه بررسي وارزشيابي كند يا با ديگر روايات و روايات درست و ثابت بسنجد و مطابقه نمايد و تناقضات و مغايرتهائي را كه در آنميان هست رفع و حل كند به رشته نگارش

 

[ صفحه 122]

 

درآورده و بحث خود را درباره عثمان چنين پايان داده است: " مسلمانان بعد از اين كه آن سرزمين ها و كشورها را گشودند و آرامش يافتند و ثروت و اموالشان انبوه گشت شروع كردند به انتقاد از كارهائي كه عثمان به مصلحت عمومي ميديد مانند عزل بعضي استانداران و نصب برخي از خويشاوندانش كه لايق و كاردان مي پنداشت. بدينگونه مردم در حق وي تصوراتي نادرست پيدا كردند در حاليكه‏او بي تقصير و بيگناه بود. آشوب و اغتشاش دامنه يافت و شدت گرفت تا هيئتهائي همزمان به نمايندگي از كوفه‏و بصره و مصر در رسيده خواستار بركناري استانداران شدند و گفتند در غير اينصورت عثمان را بر كنار كرده خليفه ديگري بر خواهند گزيد. بالاخره موافقت شد تني چند از استانداران را عوض كنند. بر اين اساس، مردم مصر خواستند محمد پسر ابوبكر صديق استاندارشان باشد. عثمان فرماني دائر بر استانداري وي نوشت و آنان با استاندار جديد رهسپارخويش گشتند. در راه يكي از نوكران عثمان را ديدند كه شترش را هي ميزند. او را نگهداشته تفتيش كردند، نامه‏اي را به مهر خليفه و بعنوان عبد الله بن ابي سرح يافتند باين مضمون:

وقتي پسر ابوبكر و همراهانش نزد تو رسيدند آنان را با نيرنگ به قتل برسان.

نامه را برداشته به مدينه باز آمدند، و جريان را به عثمان خبردادند. قسم خورد كه كار او نيست و نه دستورش را داده و نه اطلاعي از آن‏دارد. گفتند: اين بدتر است مهر تو را و يكي از شتران دولتي را بر ميدارند و يكي از نوكرانت را ميفرستند و تو بي اطلاع ميماني. كاراز دست تو بدر رفته است و اختيار خودرا نداري. و از او خواستند از خلافت‏كناره گيري كرده يا نويسنده آن فرمان‏را تحويل دهد. هيچيك را نپذيرفت. در نتيجه متفقا تصميم گرفتند او را به محاصره درآورند، و درآوردند و آب‏و توشه را چند روز برويش بستند. انقلابيون به هيجان درآمدند و گفتگو و قيل و قال بسيار شد. عده اي از اصحاب پيامبر (ص) از او اجازه خواستند تا از او دفاع كنند. نپذيرفت، و به هيچيك اجازه دفاع مسلحانه نداد، حتي به نوكرانش

 

[ صفحه 123]

 

كه مهياي دفاع شده بودند گفت: هر كدامتان كه شمشيرش را غلاف كند آزاد خواهد بود. تن به قضا سپرده و تسليم‏پيشامدها شده بود. عده اي از اشرار از بام خانه به درون راه يافتند و به‏اطاقش درآمده او را كشتند در حاليكه قرآن در برابرش نهاده بود و سوره بقره را تلاوت مينمود. قطره خوني براين آيت ريخت: خدا در عوض توبه حسابشان خواهد رسيد و به سزاشان خواهد رساند... در آنهنگام روزه داربود "

شايد اين نويسنده پس از مطالعه " الغدير " به مواردي از كتابش كه بايد تجديد نظر بعمل آورد توجه يابد و آنرا از نادرستي و لغزشها بپيرايد و به راه حق و بيان حقيقت بگرايد، زيرا اين بهتر و پسنديده تر است.

سر دسته اينگونه اساتيد، استاد كرسي تاريخ ملتهاي اسلامي در دانشگاه مصر و مديردانشسراي حقوق اسلامي شيخ محمد حضري است صاحب كنفرانسهاي معروف كه در جلد سوم به خود و كتابش اشاره رفت‏و روشن شد كه تا چه اندازه دغلباز است و در حق تاريخ جنايتكار، و از ادبي كه لازمه دينداري است بدور و از ادب و اخلاق دانشمندي بي نصيب و از آدميت بيزار، و كتابش صندوقي است پراز هرزه درآئي و ياوه گوئي و خطا ورزي، و صفحات آن آلوده به دروغ و نيرنگ و نسبتهاي ناروا و نظريات سست بي بنياد. با اينهمه كتابش را " تاريخ اسلام " نام نهاده است. اسلام‏اگر اين تاريخش باشد بايد فاتحه اش را خواند

 

 

وصيت پيامبر والاي اسلام به‏ عثمان

 

1 - احمد حنبل پيشواي حنبليان در كتاب حديثش " مسند " مينويسد: ابو مغيره " حمصي " براي ما روايت كرده است از قول وليد بن سليمان " دمشقي " از زبان ربيعه بن يزيد " دمشقي " از عبد الله بن عامر " دمشقي" از نعمان بن بشير " قاضي دمشق " ازعائشه - رضي الله عنها - كه پيامبر خدا (ص) بدنبال عثمان بن عفان فرستاد تا آمد. پيامبر خدا (ص)

 

[ صفحه 124]

 

رو به او كرد. تا ديديم پيامبر خدا (ص) رويش را بطرف عثمان گردانيد در كنار هم جمع شديم (كه ببينيم به عثمان چه ميفرمايد). آخرين سخنش به‏او اين بود كه پس از زدن دستي به شانه اش گفت: عثمان خدا ممكن است پيراهني بر تنت بيارايد. هر گاه منافقان در صدد برآمدند آنرا از تنت بيرون بياورند مگذار بيرونش بياورند تا كشته و به ديدارم نائل شوي. و اين فرمايش را سه بار تكرار كرد. نعمان بن بشير ميگويد: وقتي اين را از عائشه - رضي الله عنها - شنيدم به‏او گفتم: اي ام المومنين چرا اين راتا بحال نميگفتي؟ گفت: بخدا فراموشش كرده بودم و بياد نداشتم. ميگويد: اين حديث را به معاويه بن ابي سفيان اطلاع دادم. به شنيدن آن از من اكتفا نكرد و كافي ندانست، بلكه به ام المومنين (عائشه) نام فرستاد كه آن حديث را برايم بنويس و بفرست. و او آنرا در نامه اي نوشته براي معاويه بن ابي سفيان فرستاد. "

رجال سند اين روايت همگي اهل شامند وهواخواه عثمان. و پياپيش آنها نعمان‏بن بشر ايستاده كسي كه عليه امام زمان خويش مولاي متقيان و امير مومنان‏علي عليه السلام قيام مسلحانه كرده وزير پرچم دار و دسته تجاوزكاران مسلح‏الفئه الباغيه - عليه او جنگيده است، و بموجب روايتي قيس بن سعد انصاري درباره او ميگويد: او گمراهي گمراهگر است. مضمون و متن اين روايت، خود - چنانكه خواهيم گفت - ميرساندكه دروغي و نادرست است.

2 - احمد حنبل در " مسند " روايتي ثبت كرده ازقول محمد بن كناسه اسدي - ابو يحيي -از اسحق بن سعيد اموي نواده عاص از قول پدرش سعيد پسر عموي عثمان كه در دمشق بوده است. ميگويد: به من خبر رسيده كه عائشه گفته است: فقط يكباردزدكي به سخن پيامبر خدا گوش دادم و آن هنگامي بود كه عثمان سر ظهر نزد وي آمد و پنداشتم براي كاري مربوط به‏زنان آمده و خودخواهي زنانه مرا واداشت تا پنهاني گوش به سخن پيامبر خدا بسپارم. شنيدم كه ميگفت: خداوند پيراهني بر تنت ميارايد. امتم درصدد بر ميايد آنرا از تنت بيرون آورد. آنرا از تن بيرون ميار.

 

[ صفحه 125]

 

هنگامي كه ديدم عثمان با همه تقاضاهاي آنان (يعني مخالفان انقلابيش) موافقت مينمايد جز اين كه‏از خلافت كناره گيري كند دانستم به پيروي از همان وصيتي است كه پيامبر خدا (ص) به او كرده است. "

رجال سندش غالبا اموي هستند و از خانواده عثمان، و روايتشان به عائشه منتهي ميشود كه در همين جلد سخنانش را به اطلاعتان رسانديم. علاوه بر اينها روايت مذكور " مرسل " است و معلوم نيست چه كسي به سعيد بن عاص خبر داده‏است، شايد يكي از دروغسازان و جاعلان حديث بوده باشد.

3 - طبراني از قول مطلب بن شعيب ازدي از عبد الله بن صالح از ليث از خالد بن يزيداز سعيد بن ابي هلال از ربيعه بن سيف‏روايت ميكند كه گفت: ما نزد شفي الاصبحي بوديم. به ما گفت: از عبد الله بن عمر شنيدم كه ميگفت پيامبر خدا رو به عثمان گردانده گفت: عثمان‏خدا پيراهني بر تو پوشانده است و مردم مي خواهند آنرا از تنت بيرون آورند، تو آنرا بيرون ميار. زيرا بخدا اگر آن را از تن فرو اندازي بهشت را نخواهي ديد مگر ريسمان كلفت به سوراخ سوزن درآيد

ابن كثير اين روايت را در تاريخش ذكر كرده ميگويد: ابويعلي آنرا از طريق عبد الله بن عمر از قول خواهرش ام المومنين حفصه روايت كرده است. سياق متن آن غريب وبيگانه از ذهن است، خدا بهتر ميداند.

اكنون رجال سند روايت را بررسي كنيم و بشناسيم:

الف - عبد الله بن صالح مصري. احمد حنبل ميگويد: در ابتداي كار پايبند بود و سخن سنجيده ميگفت ولي در آخر كار خراب شده بود وكسي نيست. عبد الله بن احمد ميگويد: پدرم روزي از او ياد كرد و از او بد گفت و بيزاري جست. صالح بن محمد ميگويد: ابن معين او را مورد اعتمادميشمرد ولي بنظر من او در كار روايت دروغ ميگفته است. ابن مديني ميگويد: روايتهاي او را ترك كرده ام و هيچ از او

 

[ صفحه 126]

 

روايت نميكنم. احمد بن صالح ميگويد: او متهم و بي اعتبار است. نسائي ميگويد: مورد اعتماد نيست. ابو زرعه ميگويد: بسيار دروغگو است. ابو حاتم ميگويد: احاديثي كه ابو صالح در آخر عمر روايت كرده و ديگران بدو نامعلوم شناخته اند بعقيده من از ساخته ها و جعليات خالد بن نجيح است كه ابو صالح‏رفيق و مصاحبش بوده است.، ابو احمدحاكم ميگويد: روايتش سست است. ابن حبان ميگويد: واقعا بد روايت است و از قول اشخاص معتبر احاديثي نقل ميكند بي اعتبار. شخصا راستگو است اما احاديث نامعلوم و نادرستي كه نقل‏كرده بوسيله همسايه اش ساخته شده است. اين همسايه احاديثي از قول شيخ عبدالله بن صالح ميساخته و با خطي شبيه خط شيخ عبد الله مينوشته و سپس در خانه اش به ميان كتابها و نوشته هايش‏مي انداخته است. شيخ عبد الله بگمان‏اين كه خط خود او است آن احاديث ساختگي را ندانسته نقل ميكرده است

ب - سعيد بن ابي هلال مصري. احمد حنبل‏ميگويد: نميدانم در روايات او چه چيزي رخنه كرده است. ابن حزم ميگويد: " قوي " نيست. ابن حجر ميگويد: شايد او در اين گفته به سخني كه امام‏احمد حنبل درباره اش گفته تكيه كرده باشد.

ج - ربيعه بن سيف اسكندراني.ابن حبان ميگويد: خيلي اشتباه ميكند. ابن يونس ميگويد: در ميان رواياتش‏روايات نامعلوم و بي اساس هست. بخاري ميگويد: احاديثي روايت كرده كه با روايت ديگران مطابقت نمينمايد. نسائي ميگويد: " ضعيف " و سست روايت است.

4 - احمد حنبل روايتي ثبت كرده است از قول سنان بن هارون از كليب بن وائل از پسر عمر كه رسولخدا (ص) از فتنه اي ياد كرد افزود در آن فتنه اين شخص كه روي خودپوشانده بناحق و مظلومانه كشته خواهدشد 0 به آن شخص نگريستم، ديدم عثمان‏بن عفان است 0

 

[ صفحه 127]

 

سنان بن هارون‏از اهالي كوفه است. نسائي درباره اوميگويد: " ضعيف " و سست روايت است.ساجي ميگويد: " ضعيف است و بد روايت. ابن حبان ميگويد: واقعا بد روايت است. احاديث نامعلوم را از قول مشاهير نقل ميكند.

كليب بن وائل يكي‏ديگر از رجال اين روايت همينگونه وضعي دارد. چنانكه در تهذيب التهذيب‏آمده ابو زرعه او را " ضعيف " و سست روايت شمرده است

 5- احمد حنبل در مسند روايتي آمده است از طريق موسي بن عقبه كه جد مادري ام ابو حبيبه گفته است وقتي عثمان در محاصره بود من بن خانه او رفتم. ابو هريره از عثمان اجازه صحبت خواست. به او اجازه داد. برخاسته پس از سپاس و ستايش خدا گفت: من از رسولخدا (ص)شنيدم كه ميگفت: شما بعد از من به فتنه و اختلاف - يا گفت: اختلاف و فتنه - برخورد خواهيد كرد. يكي از مردم پرسيد: چه كسي در آن شرايط ما را نجات خواهد داد؟ فرمود: آن امين‏و يارانش را داشته باشيد و در اين حال اشاره به عثمان ميكرد.

ابن كثيراين روايت را در تاريخش نوشته و ميگويد: " فقط احمد حنبل اين را روايت كرده و هيچكس غير او روايت نكرده‏است. سند آن روايت بسيار خوب ونيكو است. "

نميدانيم سند اين روايت‏با وجود اين كه جد مادري موسي در آن است و او ناشناخته و مجهول بوده و درفرهنگ رجال حديث ذكري از او نشده چطور " بسيار خوب و نيكو " ميتواند باشد؟ وانگهي بلحاظ متن و مفهوم آياخردمندانه است كه چنين روايتي به پيامبر خدا (ص) نسبت داده شود به پيامبري كه اصحابش را بدقت ميشناخته و ميدانسته ياران عثمان عبارتند از مروان بن حكم و ديگر اموياني كه در تبهكاري و جنايت و گناهورزي از قماش وي اند و زباله امت اسلامي اند؟ مگرباور كردني است كه

 

[ صفحه 128]

 

پيامبر گرامي دستور بدهد امتش در برابر مشاهير اصحاب راسترو و صالحش و آن جمع كثيري كه بر عثمان شوريده اند عثمان و اين چند بي سر و پاي اموي راداشته باشند و بانها متوسل گردند؟ ساحت مقدسش از چنين نسبتها پاك و پيراسته است.

6 - ترمذي روايتي به ثبت رسانده از قول سعيد جريري از عبدالله بن شفيق از عبد الله بن حواله كه پيامبر (ص) از من پرسيد: در حالي كه فتنه (و شرايط و حوادث گمراهگر) همه كشورهاي جهان را فرا گرفته باشد تو چه خواهي كرد و چه حالي خواهي داشت؟ گفتم: هر چه خدا و پيامبرش برايم تعيين نمايند. فرمود: پيرو اين مرد باش، زيرا وي و هر كه پيروش باشد در آنهنگام بر حق(و رويه و راه اسلام) خواهد بود. من از پي آن مرد رفته شانه اش را گرفتم و چرخاندمش و از پيامبر (ص) پرسيدم: اين را اي پيامبر خدا؟ فرمود: آري. ديدم او عثمان بن عفان‏است.

احمد حنبل همين روايت را از قول سعيد جريري با همان سند بدين عبارت ثبت كرده است: " در فتنه اي (و شرايط گمراهگري) كه از هر سوي جهان (يا كشور اسلامي) چون شاخهاي گاو سر بر آورده باشد چه خواهي كرد؟گفتم: نميدانم. هر چه خدا و پيامبرش برايم تعيين نمايند. پرسيد: در فتنه اي كه پس از آن پديدار گشته باشد و بسيار سهمگين تر از اولي‏چطور؟ گفتم: نميدانم. هر چه خدا وپيامبرش برايم تعيين نمايند. گفت: از اين شخص پيروي كنيد. در آنوقت مردي پشت به ما ميرفت. من تند رفته شانه اش را گرفته رويش را بطرف رسولخدا (ص) گرداندم و پرسيدم: اين؟ فرمود: آري. ديدم او عثمان بن عفان - رضي الله عنه - است.

اميني گويد: شرح حال سعيد جريري را وقتي از ستايشها و فضائل عثمان بحث مي كنيم خواهيد ديد و اين را كه چون در سه ساله آخر عمر اختلال حواس داشته روايتش صحيح و معتبر نيست. عبد الله بن شقيق كه سند روايت به وي‏ختم مي شود از تابعان اهل بصره است.ابن سعد در " طبقات " درباره اش مينويسد: " هواخواه عثمان

 

[ صفحه 129]

 

و(در حديث) مورد اعتماد بوده است ". يحيي بن سعيد ميگويد: " سليمان تميمي به عبد الله خوشبين نبوده است ". احمد حنبل ميگويد: " مورد اعتماد است و به علي (عليه السلام)حمله ميكرده است " ابن معين ميگويد:" مورد اعتماد و از مسلمانان نيكو سيرت است ". ابن خراش ميگويد: " مورد اعتماد و هواخواه عثمان است و دشمن علي ".

بسيار شگفت آور است كه اين مرد را كه به اميرالمومنين علي عليه السلام حمله ميكرده و نسبت به او كينه ميورزيده مورد اعتماد ميشمارند و از مسلمانان نيكو سيرت حال آنكه فرمايشات پيامبر گرامي (ص) در برابر ما است، اين فرمايش كه در حديثي صحيح و ثابت به ما رسيده است: " هيچ منافقي علي را دوست نميدارد و هيچ مومني به او كينه نمي ورزد. فقط مومن او را دوست ميدارد وفقط منافق به او كينه ميورزد "، و نيز اين فرمايش اميرالمومنين علي كه در " صحيح " آمده و حديثي راست شمرده‏شده است: " سوگند به آنكه بذر را بشكافت و جان بيافريد كه وصيت پيامبرامي به من اين است كه مرا كسي جز مومن دوست نميدارد و جز منافق دشمن نميدارد ". و اين سخنش كه " اگر بر پيشاني مومن با همين شمشيرم بزنم تا با من دشمن شود دشمنم نخواهد گشت، واگر دنيا را بتمامي بپاي منافق بيفشانم تا مرا دوست بدارد دوست نخواهد داشت... " و چندين تن از اصحاب پيامبر (ص) گفته اند كه " منافقان را فقط از روي كينه ورزي با علي بن ابيطالب ميشناختيم ".

در " صحيح " اين حديث به ثبت رسيده كه " اگر مردي ميان ركن و مقام روزگار به نماز و روزه بسر آرد ولي در حالي به ديدار (دادرس) خدا رود كه دشمن خاندان محمد باشد به دوزخ درخواهد آمد.

در حديث ديگر چنين آمده: " اگر بنده اي هفت هزار سال خدا را بپرستد ولي بعدا در حالي از دنيا برود كه نسبت به علي كنيه ميورزد و حقش را انكار مينمايد و عهد

 

[ صفحه 130]

 

ولايش را گسسته است خدا روز خوشش را به بيچارگي تبديل خواهد كرد و به خواري در خواهد آوردش ".

و در حديثي‏چنين: " هر گاه بنده اي خداي عز و جل را چنان بپرستد كه نوح در ميان قومش و در عمل پرستيد و باندازه كوه احد طلا داشته باشد و همه را براه خدا خرج كند و چندان عمر يابد كه هزار بار پياده به حج رود، بعلاوه در ميان صفا و مروه مظلومانه كشته شود. اما تو را اي علي دوست نداشته باشد نه به بهشت درخواهد آمد و نه بوي بهشت به مشامش خواهد رسيد ".

حديث ديگري هست باين مضمون: " اگريكي از بندگان خداي عز و جل هزار سال‏ميان ركن و مقام به عبادت خدا بپردازد و بعد در حالي از دنيا درگذرد كه نسبت به علي و خاندانم كينه داشته باشد خدا او را در قيامت به روي در آتش دوزخ خواهد انداخت ".

و در حديث ديگري ميفرمايد:" علي اگرامتم آنقدر روزه بدارد كه چون هلال شود و آنقدر نماز بگزارد كه (از نحيفي) مثل زه كمان گردد اما بعدا ترا دشمن داشته باشد خدا او را در آتش خواهد انداخت ".

در " صحيح " باتائيد شيخين آمده است كه فرمود: " هر كس علي را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كس به او كينه بورزد با من كينه ورزيده است ".

در " مستدرك " حاكم نيشابوري اين حديث ثبت است كه" علي خوشا بحال كسي كه ترا دوست بدارد و در حقت راست بگويد، و بدا به حال كسي كه به تو كينه بورزد و درحقت دروغ بگويد ".

در حديثي ديگر هست كه " رسولخدا بدنبال انصار فرستاد تا آمدند. به آنان گفت: اي جماعت انصار آيا نمي خواهيد شما را به چيزي راهنمائي كنم كه هر گاه به

 

[ صفحه 131]

 

آن متوسل شويد هرگز و هيچگاه گمراه نخواهيد شد؟ گفتند: چرا اي پيامبر خدا فرمود: اين علي است. اورا بخاطر عشقي كه به من داريد دوست بداريد و بخاطر بزرگداشتم گرامي شماريد. زيرا جبرئيل از طرف خداي عزو جل به من دستور آورد كه اين را بگويم. "

حديث ديگري است باين مضمون: " علي پرچم هدايت است و امام دوستدارانم و نور (رهنماي) هر كه فرمانبردار من باشد. او عقيده اي است تفكيك ناپذير از پرهيزگاران. هركه دوستش بدارد مرا دوست داشته است وهر كه دشمن بداردش مرا دشمن داشته است. "

و باين مضمون: " هان هر كه اين (يعني علي ع) را دشمن بدارد قطعا خدا و پيامبرش را دشمن داشته است و هر كه اين را دوست بدارد محققاخدا و پيامبرش را دوست داشته است. "

و " اينك فرشته وحي به من اطلاع ميدهد كه خوشبخت، خوشبخت واقعي كسي است كه علي را در زندگي و پس از بدرود زندگي دوست داشته باشد، و بدبخت، بدبختي واقعي كسي است كه علي‏را در زندگي و پس از بدرود زندگي دشمن داشته باشد ".

و بسيار حديثها كه در جلد سوم " غدير " بنگارش درآورديم.

بالاتر از اينها، فرمايشات خداوند متعال را بياد آوريم. اين فرمايش الهي را كه " (اي پيامبر به مردم) بگو در ازاي آن (يعني رسالتم) جز اين مزدي نمي خواهم‏كه خويشاوندانم را دوست بداريد ". واين فرمايش: " كساني كه ايمان آورده‏و كارهاي نيكو كرده اند خدا بر ايشان‏مايه دوستي قرار خواهد داد " و " كساني كه ايمان آورده و كارهاي پسنديده كرده اند آنان بهترين موجودات هستند ". براي درك مراد اين‏آيات و شان نزول و مورد آنها به جلد دوم " غدير " مراجعه كنيد.

همچنين دعائي را كه پيامبر عظيم الشان ما در" غدير " و آن اجتماع پر شكوه

 

[ صفحه 132]

 

و سهمگين فرمود بخاطر آوريم، اين را كه " خدا دوستدار كسي باش كه دوستدار او است، و كسي را دشمن بداركه او را دشمن ميدارد. خدايا از مردم هر كه او را دوست ميدارد تو دوست او باش، و هر كه با او دشمني ميكند تو دشمن او باش ". يا باين عبارت: " خدايا دوستدار كسي باش كه دوستدار او است، و كسي را دشمن بداركه او را دشمن ميدارد، و كسي را ياري كن كه او را ياري مي كند، و كسي را دوست بدار كه او را دوست ميدارد ". يا باين صورت: " خدايا دوستدار كسي باش كه دوستدار او است،و كسي را دشمن بدار كه او را دشمن ميدارد، و كسي را دوست بدار كه او را دوست ميدارد، و با كسي كينه بورزكه به او كينه ميورزد، و كسي را ياري كن كه او را ياري ميكند، و كسي‏را خوار گردان كه او را خوار ميخواهد". بالاخره باين صورت: " خدايا دوستدار كسي باش كه دوستدار او است،كسي را دشمن بدار كه او را دشمن ميدارد، و كسي را دوست بدار كه او را دوست ميدارد، و با كسي كينه بورزكه باو كينه ميورزد، و كسي را ياري كن كه او را ياري مي كند، و كسي را قدرت و احترام بخش كه باو احترام مي بخشد، و كسي را مددرسان كه باو مدد ميرساند ". و ديگر صورتها و عبارتهاكه در جلد اول بشرح آورديم.

بنابراين، و باستناد اين متنهاي قرآني و سنتي كه گواهي خدا و پيامبرش‏را حكايت ميكنند عبد الله بن شقيق - يكي از راويان آن روايت - منافقي بدبخت است و دشمن خدا و پيامبرش، و كسي كه خدا با او دشمني ميورزد، و هيچ خيري از خودش و روايت و سخنش نيست، و روايتي كه او نقل كند پذيرفته نخواهد بود و نه انساني تصديقش خواهد كرد، خدا او را خوار وبي مقدار گردانيده و در رستاخيز به روي در آتش دوزخ افكنده است. بگذار حافظان حديث و روايتداران او را " مورد اعتماد و از مسلمانان نيكو سيرت" بشمارند

7 - احمد حنبل " در مسند "روايتي نوشته از طريق عبد الله بن شقيق بصري، ميگويد: هرم بن حارث و اسامه بن خزيم از مره بهزي به من گفته اند: در حاليكه با رسولخدا (ص) در يكي از كوچه هاي مدينه ميرفتيم از ما پرسيد: از فتنه اي كه همه سرزمين

 

[ صفحه 133]

 

هاي جهان (يا كشور اسلامي) را فرا گيرد چه خواهيد كرد؟ گفتند: چه بكنيم اي رسولخدا؟ فرمود: اين و يارانش را داشته باشيد- يا از اين و يارانش پيروي كنيد - ميگويد: بسرعت دويدم تا به آن مرد رسيدم و پرسيدم: اين اي رسولخدا؟ فرمود: همان. ديدم عثمان بن عفان است. در اين هنگام فرمود: او و يارانش ".

عبد الله بن شقيق - يكي از رجال اين روايت - را قبلا شناختيم‏و ديديم اگر فرمايشات پيامبر گرامي را قبول داشته باشيم روايت او را نميتوانيم راست و قابل قبول بشماريم.

8 - احمد بن حنبل روايت ديگري در "مسند " به ثبت رسانده است از طريق فرج بن فضاله از قول عائشه كه " نزد پيامبر (ص) بودم. به من گفت: عائشه كاش كسي اينجا ميبود با او صحبت ميكرديم. گفتم: اي پيامبر خدابفرستم دنبال ابوبكر؟ خاموش ماند. سپس گفت: كاش كسي ميبود با او صحبت ميكرديم. گفتم: بفرستم دنبال عمر.سخني نگفت: آنگاه يكي از خدمتكارانش‏را خواند، چيزي به گوش او گفت و او رفت. ديدم عثمان آمده اجازه ورود ميخواهد. به او اجازه داد. بعد پيامبر (ص) مدت زيادي سر در گوش عثمان سخن گفت. سپس فرمود: عثمان خداي عز و جل پيراهني بر تو مي پوشاند كه اگر منافقان خواستند آنرا از تن بيرون آوري قبول نكن و آن پيراهن را براي آنان بيرون نياور. اين سخن را دو يا سه بار تكرار فرمود".

اين حديث را حاكم نيشابوري نيز در " مستدرك " ثبت كرده از طريق فرج بن فضاله. و ميگويد: " اين حديثي است صحيح و با سند عالي، و مسلم و بخاري آنرا ثبت نكرده اند ". ذهبي بر سخن حاكم نيشابوري چنين حاشيه زده‏است: اين روايت كه بر محور فرج بن فضاله مي چرخد چطور ميتواند " صحيح "باشد

 

[ صفحه 134]

 

حديثشناسان و علماي رجال متفقا فرج بن فضاله را تضعيف كرده و گفته اند رواياتش قابل استنادنيست. شرح حال او را در همين جلد دربحث از هفدهمين روايتي كه در تمجيد عثمان هست خواهيم آورد.

احمد بن حنبل در " مسند " از طريق قيس بن ابي‏حازم از ابو سهله - آزاد شده عثمان -از عائشه روايت ميكند كه " پيامبر خدا (ص) فرمود: يكي از اصحابم را بگوئيد بيايد. پرسيدم: ابوبكر؟ فرمود: نه پرسيدم: عمر؟ فرمود: نه. پرسيدم: پسر عمويت علي؟ گفت:نه. پرسيدم: عثمان؟ فرمود: بله.وقتي عثمان آمد. به من فرمود: برو كنار: و شروع كرد آهسته با او صحبت كردن، و در آن حال رنگ چهره عثمان دگرگون گشت. بعدها كه روز جنگ خانه عثمان فرا رسيد و محاصره گشت از او پرسيدم: اي امير المومنين آيا نمي جنگي؟ گفت: نه. زيرا رسول خدا (ص) به من سفارشي كرده است و من براي تحقق آن سفارش صبر و تحمل مينمايم. "

اين را ابو نعيم در " حليه الاولياء ". و حاكم نيشابوري در " مستدرك " و ابو عمر در " استيعاب ".ثبت كرده اند و ابن كثير در تاريخش به نقل از احمد بن حنبل آورده است اسناد آن به قيس بن ابي حازم ميرسد كه گفته اند: به علي عليه السلام حمله ميكرده است. و ابن حجر ميگويد: معروف است كه معتقد به برتري عثمان بوده است و بهمين علت بسياري ازكوفيان متقدم از روايت كردن از او پرهيز مينموده اند. وي آنقدر عمر كرده كه به يكصد و چند سالگي رسيده وفرتوت و خرف گشته و عقلش را از دست داده است.

ما هم اگر فرمايشات پيامبر گرامي (ص) را - كه كمي پيشتر آورديم. پيروي

 

[ صفحه 135]

 

نمائيم‏بايستي با كوفيان متقدم همراه شويم واز رواياتي كه قيس بن ابي حازم - كسي‏كه به امير المومنين علي عليه السلام حمله ميكرده است - پرهيز نمائيم. اساسا هيچ محقق درسترائي نميتواند به‏روايت منافق بدبختي كه خرف گشته و عقلش را از دست داده باشد اعتماد كند. سخن ابن ابي الحديد را در همين جلدشنيدم كه ميگفت: " مشايخ متكلمين و اساتيدمان قيس را مورد انتقاد و حمله‏قرار داده و گفته اند: او فاسق و زشتكار بوده و رواياتي كه او نقل كندقابل قبول نيست..."

9- ابن عدي از قول ابي يعلي از مقدمي - محمد بن ابي‏بكر - از ابي معشر - يوسف بن يزيد البراء البصري - از ابراهيم بن عمر بن ابان بن عثمان از قول پدرش عثمان روايت ميكند كه " پيامبر (ص) آهسته‏به من گفت كه بناحق و ظالمانه كشته خواهم شد. "

چنانكه در " ميزان الاعتدال " آمده ابن عدي اين روايت را دروغين خوانده و از روايات عمر بن‏ابان كه همه اش غير محفوظ ميباشد شمرده است. ابان بن عثمان بطوريكه احمد بن حنبل ميگويد حديثي از پدرش -عثمان - نشنيده است، بنابراين چگونه‏ممكن است عمر بن ابان سخن عثمان را از او نقل كند. حال ابي معشر و ابراهيم بن عمر را در بحث از سومين تمجيدي كه درباره عثمان ادعا شده ملاحظه خواهيد كرد و خواهيد ديد كه روايات ايندو نفر صحت ندارد و قابل اعتماد نيست.

10 - ذهبي در " ميزان الاعتدال " روايتي از طريق انس آورده‏باين مضمون: " عثمان تو پس از من عهده دار خلافت خواهي شد و منافقان ميخواهند ترا عزل كنند، از خلافت كناره گيري نكن، و آن روز را روزه بدار تا نزد من افطار كني ".

ذهبي ميگويد: در سندش نام خالد بن ابي رجال انصاري هست كه روايات عجيبي دارد. ابن حبان ميگويد: روايات او قابل استناد نيست. در " لسان الميزان " ميگويد: ابو حاتم گفته است: او " قوي " نيست.

 

[ صفحه 136]

 

 

>تاملي در اين روايات

 

تاملي در اين روايات

 

اينها يك سلسله روايت است متضمن اين معنا كه گويا رسول اكرم (ص) به عثمان سفارشي كرده است. در جعل اينها يك مشت حقه باز و دغلكار همكاري كرده اند نامهائي كه در سند آنها به چشم مي خورد يا اموي است يا شامي و بصري، يا هواخواه عثمان كه به سرور خاندان پيامبر (ص) مولاي متقيان حمله ميكرده است، بالاخره كساني كه يا درنقل حديث " ضعيف " هستند يا " كذاب "و دروغساز و " متروك " و مطرود و بي اعتبار. بعلاوه، متن آنها معيوب تراز سند است. زيرا صحت متن آنها مستلزم اين است كه همه اصحاب پيامبر (ص) از عدالت و پاكدامني بدور باشند. لازمه تصديق آن روايات، بي عدالتي اصحاب است چه در چندين روايت چنين آمده كه كساني كه عليه عثمان برخاسته اند و جنبش كرده اند و خواستارعزلش شده اند جمعي منافقند. و در بعضي از آنها اينطور است: " عثمان ويارانش در آنروز بر حق خواهند بود " و " اين امين و يارانش را داشته باشيد ". ضمنا ميدانيم كساني كه عليه او بر خاسته اند و جنبش كرده و خواستار عزلش بوده اند عبارتند از همه اصحاب از مهاجران گرفته تا انصارباستثناي سه نفر: زيد بن ثابت، حسان بن ثابت، اسيد الساعدي. با آنها بعلاوه كعب بن مالك، همراه عده‏اي اوباش اموي. با وجود اين، آن جماعت كه معتقد به عدالت و راستروي اصحاب پيامبراند چگونه ممكن است اين روايات را كه بي عدالتي و نفاق مهاجران و انصار و اكثريت قريب به اتفاق اصحاب را ايجاب مي نمايد تصديق‏كنند؟ اساسا هيچ خردمند دينداري چنين كاري نميتواند بكند؟ زيرا به عظمت و شكوه بسياري از اصحاب پي برده‏و دانسته ايم كه محققا پاكدل و نيكوكار و راسترو و عادل بوده اند و پيامبر اكرم (ص) تمجيد و تجليل ها از ايشان كرده و خداي متعال در قرآن ستايشها در حقشان نموده است، و امت اسلامي بر اين حقيقت همداستان و متفق است.

 

[ صفحه 137]

 

وانگهي عثمان گرچه تظاهر به رويه اي ميكرده كه در اين روايات و غير از آنها دستور اتخاذ آن آمده يعني رويه تحمل و نجنگيدن، ولي عملابر خلاف آن رفتار ميكرد، زيرا به مناطق و محافل مختلف اسلامي نامه مي نوشت و براي جنگيدن با مردم مدينه ازآنها لشكر و سپاه مي طلبيد و اظهار عقيده ميكرد كه جنگيدن عليه مردم مدينه مثل جنگ با قبائل مهاجم و مشركي است كه در جنگ معروف خندق حمله‏آوردند يا جنگ با مشركان در " بدر " و تاكيد مينمود كه آنان كافر شده اند. بنابراين هر گاه واحدهاي نظامي از شهرستانها به كمكش رسيده بودند چنان جنگ خونيني براه ميانداخت كه هيچكس به گردش نميرسيد. وي از آنجهت تظاهربه صبر و پرهيز از جنگ مينمود كه خودرا بعلت اتفاق اصحاب عليه وي - باستثناي سه نفر - بيكس و بي ياور ميديد و هيچكس حاضر نميشد جانب او راعليه اجتماع مهاجران و انصار و دينداران ثابت قدم بگيرد جز آن سه نفر كه بدردش نخوردند مخصوصا حسان بن‏ثابت كه آنقدر ترسو بود كه جرات نكرده غنائم شخصي مردي را كه بدست زني كشته شده بود برگيرد.

بدتر از همه اين كه حتي با همه بيكسي و خواري‏و بي ياوري و با همان يك مشت اموي عليه مردم مدينه و اصحاب و مهاجران وانصار و دينداران شهرستانها دست به جنگ زد، و آنها همه دليري و قهرماني‏خود را نشان داده اند ولي كاري از پيش‏نبرده و شكست خوردند و به " ام حبيبه" پناه جستند تا آنها را در كندوئي پنهان كرده و بعد از مدينه به خارج گريختند

بعلاوه، گرفتيم كه عائشه - چنانكه روايت ميگويد - آن حديث را فراموش كرده بود و هنگامي كه توده هاي مردم را عليه عثمان ميشورانده و دستور قتلش را ميداد و او را " نعثل " و كافر ميناميد آنرا به ياد نداشت. اما آيا ديگر راويان باتفاق او فراموش كرده بودند، و مثلا عبد الله‏بن عمر و ابو هريره و مره بهزي و عبدالله بن حواله و ابو سهله و انس هم از ياد برده بودند؟ يا از ياد نبرده‏بودند ولي نقلش را در آن اوضاع و هنگام به مصلحت نديده و بعدا كه شرايط را مناسب يافته اند روايت كرده‏اند؟

 

[ صفحه 138]

 

يا بعدها از زبان آنهادرست كرده و بايشان بسته اند؟

هر گاه اين سخنان كه به پيامبر گرامي (ص) نسبت داده شده، اين كه " اين امين و يارانش را داشته باشيد " و " از اين و يارانش پيروي كنيد " و " ازاين مرد پيروي كن زيرا در آن هنگام او و پيروانش بر حق خواهند بود " صحت‏ميداشت لازم ميامد كه آنرا به اطلاع همه اصحابش برساند، زيرا مفهومش اين‏است كه فتنه منظور از فتنه ها و شرايط و حوادث گمراهگر بوده و عثمان در كشاكش آن در جبهه و طرف حق قرار داشته است، و مسلم است كه پيامبر اكرم (ص) از تبليغ و رساندن آنچه مايه هدايت امتش باشد دريغ نمي ورزيده و كوتاهي نمي نموده تا به يك يا چند تن ابلاغ نمايد و ديگران را از آن محروم و بي اطلاع بگذارد و او براي ابلاغ تعاليم و راهنمائي مبعوث گشته و رسالتش همين بوده است. با اين وصف، و با توجه به اين واقعيت محرز، چرا جز اين چند نفر كسي آن حديث را نقل نكرده است؟ و چرا ديگران و لو بواسطه همين چند نفر از آن اطلاع نيافته اند؟ و چرا براي همين چند نفر براز گفته شد و بطوريكه‏ديگران اطلاع نيابند؟ و چرا اينها در هنگامه جنگ بر در خانه عثمان به آن استناد نكردند و آنرا در برابر مهاجران و انقلابيوني كه تقاضاي عزل وخلع عثمان را داشتند اعلام ننموده و به بانگ بلند افشا نكردند، در حاليكه‏ميدانيم در ميانشان جمع كثيري يا اكثريتي بودند كه اگر فرمان مطاع و فرمايش پيامبر (ص) را ميشنيدند بيدرنگ سر تسليم و اطاعت فرود مياوردند؟ " آيا در آن سخن تامل و انديشه نكردند يا سخني به ايشان رسيده كه به پدرانشان نرسيده است؟ اين جز از خود ساختن نيست. "

 

 

بررسي تمجيد و تعريفها كه براي عثمان ساخته‏اند

 

تا اينجا صفحه اي از زندگاني عثمان را از نظر گذرانديم، صفحه اي كه نميدانم صفحه سپيد حيات اوست يا سياه تر از ديگر صفحاتش؟ بهر حال، كسي كه آنرا به تحقيق

 

[ صفحه 139]

 

از نظرگذرانده و مورد تامل و دقت قرار داده‏باشد به روحيات و پايه و مقامش پي برده است. به تفصيل بر گذاردن آن نيز بهمين جهت بود، تا در اثناي كاوش و پژوهش و سنجش، مقياس و شناختي بدست آمده باشد و ما را در بررسي و ارزشيابي رواياتي كه درباره اش هست بكار آيد، و بتوانيم در پرتوآن و با شناخت قطعي و دقيقي كه از اوبعمل آورده ايم آنها را بسنجيم و تكليفشان را معين نمائيم، هر چه را با آن جور و اندازه آمد ثابت بدانيم و نگاهداريم و هر چه را ناجور و بي قواره به دور افكنيم خاصه رواياتي راكه در تمجيد و در فضائلش هست و بسياري را از روي مبالغه و غلو ساخته‏اند.

آنچه تاكنون آورديم از زشتخوئي‏و بدسرشتي و خلافكاريش و مواردي كه تن بن غرائز و اميالش سپرده يا بدكرداري نموده و در حكومت و اداره خشونت و بيداد بخرج داده و راه نه ازدين بلكه از شهوت جسته و سر از قانون‏اسلام پيچيده و پستي نموده و سست رائي و بد زباني و ديگر كارها كه هم ناپسند است و هم بد عاقبت و مايه كيفر آخرت، به هيچ محققي مجال اين را نميدهد كه رواياتي را كه در فضائل‏و مكارم وي به دروغ ساخته و رواج داده اند باور دارد خواه سند آنها سست باشد و خواه محكم چنانكه آراء و نظريات اصحاب پيش كسوت پيامبر اكرم (ص) - كه پيشتر در همين جلد - از نظرتان گذشت مجالي براي اين باقي نميگذارد كه بحث از صحت آن روايات ساختگي كه در تمجيد و تعريف عثمان هست پيش آيد تا چه رسد به بحث از اثبات آن در مضمون آن روايات دروغين خواه آنها كه (مرسل) است و سندش ناتمام و خواه آنها كه (مسند) و كامل است تمايلات هوسناك و غرضورزي مشتي بصري يا شامي را مي بينيد كه غالبا نقل و روايت خويش را به بردگان‏آزاده شده عثمان يا بافراد خانواده بي اعتبارش ميرسانند، و همين ميرساند كه از ساخته هاي معاويه بنفع‏عثمان است بنفع خليفه اي كه حكومتش را نرده بان وصول به سلطنت و لذت كرده بود. معاويه خروارها سيم و زر خرج ميكرد تا احاديثي در فضيلت و تمجيد افراد خانواده اش - همان شجره اي كه قرآن وصفش كرده - يعني بني اميه عموما و شاخه خانواده ابي العاص‏مخصوصا بسازند. متن بيشتر اين روايات جعلي بقدري سست و رسوا است كه‏هر گونه تلاش براي توجيه و تصحيح آنرا به باد ميدهد و بي اساس و پوچي و كذب خود را ثابت ميدارد.

 

[ صفحه 140]

 

اينك پاره اي از آن روايات جعلي:

 1- مسلم و احمد بن حنبل از طريق عقيل اموي از ليث عثماني از يحيي بن سعيد اموي از سعيد بن عاص پسر عموي عثمان از قول عثمان و عائشه چنين روايتي ثبت كرده اند: " رسول خدا (ص) در بستر آرميده و جامه عائشه را بروي خود پوشيده بود. در اين حال ابوبكر اجازه ورود خواست. اجازه يافت. مطلب خود را بعرض رسانيد و برفت. بعد عمر اجازه ورود خواسته و پيامبر (ص) در همان حال به او اجازه داد تا آمده مطلب خود را عرض كرده برفت.عثمان ميگويد: در اين هنگام من اجازه خواستم. پيامبر (ص) بنشست وبه عائشه گفت: لباست را جمع و جور كن.من مطالبم را با او در ميان گذاشتم، و برفتم. عائشه به پيامبر (ص) گفت: چطور شد وقتي ابوبكر و عمر - رضي الله عنهما - آمدند نگران نشدي آنطور كه بهنگام آمدن عثمان شدي؟ پيامبر خدا (ص) فرمود: عثمان مردي با حيا است، و ترسيدم اگر در آن حال به او اجازه دهم با من ملاقات‏كند مطلب خود را عرضه ندارد. "

 2- مسلم و ديگر محدثان از طريق عائشه چنين روايت كرده اند: " پيامبر خدا (ص) در خانه من آرميده و ساق پا و قسمتي از بالاي زانويش عريان بود. ابوبكر از او اجازه خواست. اجازه داد و در همان حال بود، و با او گفتگو كرد. بعد عمر اجازه خواست. درهمان حال به او اجازه داد و با او گفتگو كرد. آنگاه عثمان اجازه خواست. پيامبر خدا (ص) بنشست و لباسش راجمع و جور كرد. چون برفت عائشه - رضي الله عنها - گفت: ابوبكر وارد اطاق شد دست پاچه نشدي و اهميتي به او ندادي. عمر وارد شد دست پاچه نشدي و اهميتي به او ندادي. اما وقتي عثمان وارد شد نشستي و لباسهايت‏را درست كردي؟ فرمود: من از مردي كه فرشتگان از وي شرم مينمايند شرم مينمايم. "

 

[ صفحه 141]

 

بخاري حديثي در تمجيد عثمان به ثبت رسانده و در حاشيه اش مينويسد: " عاصم مي افزايدكه پيامبر (ص) در جائي كه آب در آن‏بود نشسته و زانوها يا يكي از زانوهايش را عريان كرده بود. چون عثمان وارد شد زانوي خويش را پوشاند. " ابن حجر در " فتح الباري " مينويسد: " ابن التين ميگويد: داودي اين روايت را نامعلوم و نادرست‏دانسته و گفته كه اين روايت مربوط به‏اين حديث نيست و راويان آن حديثي را در حديث ديگري مخلوط كرده اند. آن حديث چنين است: ابوبكر نزد پيامبر (ص) كه در خانه اش بود و بالاي زانويش را عريان كرده بود آمده نشست، بعد عمر آمد. سپس وقتي عثمان آمد پيامبر (ص) بالاي زانوي خويش را پوشاند... "

اميني گويد: شرم و حيا عبارتست از خويشتنداري و پرهيز از آنچه با شرافت - به مفهوم ديني ياانساني آن - مغايرت داشته باشد. شرم‏ريشه فطري دارد، و كمال آن اكتسابي بوده و بوسيله ايمان تكامل پيدا ميكند. بهمين جهت هر قدر ايمان و معرفت افزون گردد شرم و حياي انسان بيشتر خواهد گشت و به ملكه اي راسخ تبديل خواهد شد كه آدمي را بطور خودكار و ناخودآگاه از نزديكي و آلايش به رسوائيها دور ميدارد. بدينسان آدمي در كارها و خودداريها يا در گرايش نفساني و تمايل يك نوع "خودبندي " پيدا ميكند پنداري بندها وحدودي بر اعضا و دستگاههاي فيزيولوژيك او و بر روان و خردش نهاده است بطوريكه هيچيك تاب گسستن آن يا بدر شدن از محدوده اش را نميارند. پيامبر عاليقدر (ص) ميفرمايد: از خدا براستي شرم كردن اين است كه سر و دستگاه ادراك را و شكم و محتوياتش را نگاهداري كني و مرگ و بلا (يا آزمايش) را بياد داشته باشي ". بنابراين، هر كاري كه از حدود دين و انسانيت بيرون باشدبا شرم و حيا مغايرت دارد و حيا عاملي است كه از كارهاي زشت و ناپسندو هر گناه كوچك و بزرگي كه دامن انسانيت و عفت و ايمان را بيالايد باز مي دارد. باز بهمين جهت هر كس شرم نداشته باشد

 

[ صفحه 142]

 

هر كاري بخواهد و هوس كند انجام ميدهد. در حديثي از پيامبر (ص) آمده است كه "هر گاه شرم نداشتي هر كار ميخواهي بكن ". بنابراين، فحش و بد دهني، خيانت، فريب، حيله، پيمان شكني، هرزگي، شهوتراني، و امثال آن ضد شرم و حيا است. به تضاد آنها پيامبرگرامي (ص) اشاره فرموده است، از جمله در اين احاديث شريفه:

شرم از ايمان است و ايمان در بهشت. بد زباني از خشونت است و خشونت در دوزخ

شرم و كم روئي از ايمان است و (آدمي) را به بهشت نزديك و از دوزخ دور ميسازند. فحش و بدزباني از شيطان است و به دوزخ نزديك و از بهشت دور ميسازند.

اي عائشه شرم اگر بصورت مردي در ميايد مردي صالح ميبود، و بدكاري و بدگوئي اگر مردي مي شد مردي‏بد ميبود.

بدكاري و بدزباني در هر چيز كه باشد باعث زشتي آن ميشود، و شرم و حيا در هر چيز باشد مايه آراستگي آن ميگردد.

خداي عز و جل هرگاه بخواهد بنده اي را گمراه سازد شرم و حيا را از او ميگيرد. وقتي حيا را از او گرفت آدم كينه توز و مورد كينه خواهد شد. چون چنين شد امانت را نيز از دست خواهد داد. وقتي امانت دار نبود خائني خواهد شد كه به او خيانت نيز ميشود. چون چنين‏شد حس ترحم و شفقت را از دست خواهد داد. در اين حال مطرود و ملعون خواهد بود. وقتي مطرود و ملعون گشت پيوند اسلام از او گسسته خواهد بود واز مسلماني بيرون.

 

[ صفحه 143]

 

شرم و حيا ثمري جز خير و نيكي ندارد.

مناوي در شرح اين حديث ميگويد: " زيرا كسي كه از مردم خجالت بكشد در برابرشان كار زشتي انجام دهد به اين حال كشانده خواهد شد كه از پروردگارش‏بيش از مردم خجالت بكشد. در نتيجه هيچيك از وظايفش را فرو نميگذارد و دست به خطا و گناه نميزند. ابن عربي‏ميگويد: شرم و حيا اين است كه انسان‏كاري نكند كه اگر ديگران بفهمند چنان كاري انجام داده خجالت بكشد. مومن ميداند كه خدا هر كاري را كه او بكندمي بيند، بهمين جهت از او خجالت ميكشد كاري انجام دهد كه مايه شرمساري است، و نيز چون ميداند در قيامت كارش را كيفر خواهد داد خجالت ميكشد و آنچه را مايه شرمندگي است ترك مينمايد. اين است شرم و حيا. بهمين سبب است كه شرم و حيا ثمري جز خير و نيكي ببار نمي آورد. شرم و حيا در حقيقت خوئي است كه انسان را به‏ترك كار ناپسند وا ميدارد و نميگذارددر حق ديگران كوتاهي نمايد. يكي از حكيمان گفته است: هر كه جامه شرم پوشيد هيچكس عيبش نديد. "

 

>در فضيلت شرم و حيا

>نگاه ديگري به روايات حياء عثمان

>فتاوي در پوشانيدن ران

>نسبت هاي ناروا به پيامبر اكرم در صحيحين

>باز نگاهي به روايات صحيح بخاري و مسلم

>نگاهي به مناقب عثمان

 

در فضيلت شرم و حيا

 

اكنون بيائيد در زندگاني عثمان تامل و جستجو كنيم شايد چيزي بيابيم كه ثابت‏نمايد او شرم و حيائي داشته است. نگاهي به كارهاي او كه ذكر كرديم و حرفهايش و گفتگو و ترك وظائفي كه از او سر زد، روشن ميسازد كه نشانه اي از شرم و حيا در آنها نيست. و اگر ذره اي شرم و حيا در او بود چنان كارها از او سر نميزد و آن حرفها را به زبان نمي آورد و در انجام آن وظائف كوتاهي نمي نمود. او شرم و حيا نداشته است تا چه رسد به اينكه با حياترين فرد بشر يا پر شرم ترين فرد امت اسلامي باشد يا فرشتگان از او شرم داشته باشند

بار ديگر اين كارها و حرفهايش را به ياد آوريم و از نظر بگذرانيم تا وجود حيا و مقدارشرمش را به درستي دريابيم:

به مولاي‏ما امير المومنين علي عليه السلام ميگويد: بخدا قسم تو در نظر

 

[ صفحه 144]

 

من برتر از مروان نيستي. آيا عثمان وقتي اين حرف را ميزد نميدانست خدا در قرآن مجيد علي را " خود پيامبر اكرم " شمرده و به صراحت از هر آلايش‏بري و پيراسته دانسته است، و نميدانست كه " مروان بن حكم " تبعيدي‏يي فرزند تبعيدي است و قورباغه اي قورباغه زاده و ملعوني پسر ملعون؟

وقتي نامه اش را حاوي فرمان قتل محمدبن ابي بكر و دوستانش و شكنجه و آزارآنان را به او ارائه ميدهند و باز خواستش ميكنند، پس از انكار اين كه نامه را نوشته و آن پيك دولتي را فرستاده باشد امام پاك و سرور خاندان‏پيامبر (ص) را متهم به نوشتن و جعل‏آن نامه ميكند و به او ميگويد: تو را متهم به اين كار ميكنم و منشي ام مروان را

به امام علي بن ابيطالب عليه السلام ميگويد: هيچ گردنكش قانونشكني نيست كه تو را نرده بان و وسيله و ياور خويش نساخته و پشت و پناه خود نگردانيده باشد

چون امام درباره عمار ياسر با او سخن ميگويد واز تبعيد وي بر حذر ميدارد به او ميگويد: تو بيش از او مستحق تبعيدي

مروان بن حكم و ديگر دربايانش را كه از قماش مروان بودند در كار ابوذر - آن صحابي عظيم الشان - طرف مشورت قرار داده و ميگويد: درباره اين پيرمرد دروغساز نظر بدهيد كه بزنمش يا زندانيش كنم يا بكشمش؟ در حالي كه در گوش خودش و همه اصحاب اين سخن پيامبر گرامي طنين انداز است: نه آسمان بر راستگوتر و صريح تر از ابوذر سايه افكند و نه زمين چون او به برگرفته است. و ديگر فرمايشات تمجيد آميز و آفرينهايش بر ابوذر.

به عمار ياسر - وقتي ميگويد: خدا ابوذر را بيامرزد كه از دست ما نجات يافت - ميگويد: اي... خيال كردي از تبعيد او پشيمان شده ام؟ و دستورميدهد او را

 

[ صفحه 145]

 

با خشونت بيرون كنند. ميدانيم عمار ياسر كيست و مقام و منزلتش چيست و چنانكه نوشتيم ميانه دو ديده پيامبر (ص) است و پاكيزه پيراسته، و بفرموده پيامبر (ص) از سر تا قدمش آكنده از ايمان است و ايمان با گوشت و خونش آميخته است و با حق (يا اسلام) ميچرخد و حق (يا اسلام) هر جا بگردد وي به همانجا ميگردد. و ميدانيم كه در قران مجيد از او به نيكي ياد شده است.

اگر ادعاي عثمان راست باشد كه از وقتي دست بيعت به دست پيامبر (ص) داده باحترام آن حضرت هيچگاه دست راست به عورت خويش نسوده است چگونه زبان به چنين حرف زشتي ميالايد و چنين كلمه اي را به زبان ميراند؟ اوكه از ديرگاه احاديث نبوي را به زبان‏مياورده و قرآن تلاوت مينموده آيا شايسته نبود كه زبان خويش به احترام قرآن و سنت از چنين حرف زشت و ركيكي پاك نگاه بدارد و به آن نيالايد؟ اگركسي پيدا نشود كه بگويد: آن ادعاي او درباره خودش كه به احترام پيامبر (ص) دست راست خود را از وقتي دست بيعت داده هرگز به عورت خويش نبرده است باستناد آنچه از او و از زبانش سرزده رد و ابطال مي شود.

آيا آنچه از او و از زبانش سر زده در مورد عبد الله بن مسعود، دليلي نيست بر رد ادعايش و بر تعيين رابطه اش با شرم وحيا؟ آنگاه كه به حال تبعيد به مدينه وارد گشت و به مسجد، عثمان روبه مردم و اصحاب پيامبر (ص) كرد كه" هان حيوانكي بدخوي به سراغتان آمد كه اگر كسي بر خوراكش بگذرد قي مي كند و مدفوع ميريزد " در حاليكه دانستيم ابن مسعود از كساني است كه خدا در قرآن ستوده شان، و از لحاظ دينداري و حركات و رفتار بيش از هر كسي به پيامبر اكرم شباهت داشته است.

به عبد الرحمن بن عوف - كه ميگوينداز ده نفري است كه مژده بهشت يافته اند - ميگويد: " تو منافقي "

صعصعه بن صوحان را - كه سروري سخنور و زبان‏آور و ديندار است -

 

[ صفحه 146]

 

" هيكلي مغرور و متكبر " ميخواند.

به مغيره بن وليد مخزومي چون از عمار ياسر دفاع ميكند و اعتراض كه چرا عثمان كتكش زده تا بيهوش شده، فحش مي دهد.

در نامه اش به معاويه ميگويد: مردم مدينه كافر شده اند.

در نامه ديگري به او درباره مردم مدينه - يعني اصحاب و مهاجران و انصار - ميگويند: آنها مثل قبائل مشرك و مهاجمي هستند كه در جنگ خندق يا در "احد " به ما حمله آوردند. درباره كساني كه اين حرف ميزند كه بفرموده قرآن و حكم تاريخ مهاجران و پيامبر (ص) را پناه داده و كمك كردند، و درباره مهاجراني كه خدا و پيامبر و دينش را تصديق كردند و پيروي نمودند، و اينها كساني هستند كه هواخواهان عثمان در قرون بعد همه شان را " عادل‏و راسترو " و بر راه راست دين ميدانند.

در نامه اي به مالك اشتر ويارانش ميگويد: " شما را به حمص تبعيد كرده ام. شما در غم اسلام و مسلمانان نيستيد.

از فراز منبر پيامبر (ص) و در برابر خلق مسلمان اين دروغ شاخدار را ميگويد: " اين جماعت اهل مصر درباره حاكم و پيشوايان خبري به آنها رسيده بود. اما وقتي يقين كردند بي اساس است به كشورشان باز گشتند. " اين را بعد ازاين ميگويد كه در برابر مردم به خلافكاريها و انحرافش اعتراف نموده واظهار ندامت و توبه كرده و قول داده و رسما تعهد سپرده كه در حكومت و اداره مطابق قرآن و سنت رفتار كند، و بر اين تعهد نامه جمعي از اصحاب پيامبر (ص) شهادت داده و گواه شده اند، و مصريان و ديگر متعرضان و انقلابيون در نتيجه آن به ديار خويش باز گشته اند. آنگاه عهد خويش شكسته‏و پيمان توبه را گسسته و دگر باره سربه شيطان صفتان دور و بريش سپرده و راه هوسناك دلخواه آنان را پيش گرفته‏است. آيا چنين كسي بوئي از حيا برده‏است؟

شبي كه همسرش - دختر عزيز پيامبر (ص) - از دنيا ميرود و پيامبر (ص) و خاندانش همگي عزا دارند و عثمان بايد اندوهگين باشد اندوه به دل راه نميدهد و حتي

 

[ صفحه 147]

 

با همسر ديگر خويش مي آرمد، و اين‏بر پيامبر اكرم (ص) گران ميايد بطوريكه تلويحا به او مي فهماند كار خوبي نكرده و پاس همسري را نداشته است و به كنايه ميفرمايد: در ميان شما كسي هست كه ديشب را با همسرش نخفته باشد؟ و سپس عثمان را از تصدي دفن دختر خويش محروم ميسازد، و به اين ترتيب لكه ننگي بر پيشاني او مي چسباند.

در ابتداي تصدي حكومت به منبر ميرود و به جائي كه ويژه پيامبراكرم (ص) بوده و ابوبكر يك پله و عمر دو پله پائين تر از آن مي نشسته اند مي نشيند و اين در آن احوال نوعي‏گستاخي و پرروئي شمرده ميشده است، عثمان اگر باحياتر از دو همكارش ميبود بايد تكيه بر آن جايگاه نميزد و يك پله پائين تر از عمر مي نشست يادر جاي آنان، و روش آنان را در حيا و ادب پيروي ميكرد، ولي چنين نكرد...

عثمان در حكومت و اداره، از قرآن و سنت تخطي نمود و انحراف جست.چنانكه مهاجران پيش كسوت و باز مانده‏شورا اين مطلب را به ديگر اصحاب و تابعاني كه در استانها پراكنده بودندگوشزد كردند و نوشتند: نزد ما بيائيد و خلافت رسول خدا (ص) را پيش از اين كه از صاحبانش بربايند به‏سامان آوريد. زيرا بجاي كتاب خدا (يعني قرآن) چيز ديگري اتخاذ شده و سنت پيامبرش دگرگون گشته است و به اصحابي كه در مرزها سرگرم جهاد بودندنوشتند: دين محمد (ص) را كسي كه پشت سر شما (يا جانشين شما) است تباه گردانيده و ترك كرده است. بنابراين بشتاب بيائيد و دين محمد (ص) را برقرار گردانيد. و عائشه در حاليكه كفش پيامبر (ص) را افراشته بود ميگفت: سنت (و رويه) رسول خدا- صاحب اين كفش - را ترك كرده اي. وميگفت: چه زود سنت پيامبرتان را ترك‏كرديد در حاليكه اين مو و جامه و كفش‏او است كه هنوز نفرسوده است. و ميگفت: عثمان سنت رسول خدا را فرسوده و از بين برده است. و ميگفت: نعثل را بكشيد. خدا نعثل را بكشد، زيرا كافر گشته است. و ديگر سخنان‏كه عائشه و ديگران گفته اند همه در تخلف عثمان از قرآن و سنت است.

اظهار نظرهاي عثمان، اظهار نظرهائي كه مخالف قرآن و سنت است يك

 

[ صفحه 148]

 

سلسله كار ديگر است كه بنوبه خود ميتواند ماهيت او و خلق و روحيه و ميزان شرم و حيايش را معين نمايد. نظرياتي كه در مورد نماز و هدايا و صدقات يا مالياتهاي اسلامي و خمس و زكات و حج و ازدواج و قانون كيفري و ضمانتهاي حقوقي از خود ساخته و با لحن زننده اي اظهار داشته است مثلا اينطور: اين نظري است كه من دارم ياهر چه از غنائم و درآمد عمومي مورد احتياجمان باشد بر ميداريم هر چند عده اي مخالف باشند اين مال خدا است، به هر كه بخواهم ميدهم و هر كه را بخواهم از آن محروم ميسازم، خدا پوزه كسي را كه نمي تواند ببيند به خاك بمالد. در اين هنگام علي عليه السلام به او اخطار فرمود: در اينصورت از كارت جلوگيري خواهد شد و نميگذاريم چنين كاري بكني. و عمار ياسر گفت: خدا را گواه ميگيرم كه من‏اولين كسي باشم كه نتواند اين طرز كارت را ببيند.

مردم را تحريك ميكردبه نظريات و آراء خلاف اسلام او عمل كنند، و كار را به جائي رساند كه روزي اميرالمومنين علي (ع) در جوابش كه گفت: " نبينم دست به كاري بزني كه مردم را از آن نهي كرده ام "فرمود: هرگز سنت رسول خدا (ص) را ترك نخواهم كرد تا حرف مخالفي را كه يك نفر زده است بكار بندم يا فرمود:من كسي نيستم كه سخن رسول خدا (ص) را بخاطر حرف تو به زمين بيندازم و مقاومتش در برابر بدعتخواهي عثمان به‏جائي رسيد كه در يك مورد نزديك بود جان در اين راه بگذارد.

عثمان بدينگونه ديگران را گستاخ كرد تا در برابر حكم خدا و سنت پيامبر (ص) به‏اظهار نظر خودسرانه و اتخاذ آراء مغرورانه بپردازند، چنانكه معاويه ومروان و ديگر افراد خانواده او بعدهادين خدا را بازيچه ساختند و آنرا چون‏چرخك كودكانه بهر سو كه هوس ميكردند مي چرخاندند.

عبيد الله بن عمر - قاتل جمعي بي گناه - را كه بايد اعدام ميشد در پناه خويش گرفت و قانون جزاي اسلام را در موردش تعطيل كرد، چنانكه از اصحاب هر كه صاحبنظر

 

[ صفحه 149]

 

بوده و سخنش معتبر و نافذ براين كارش اعتراض نمود و تقبيح كرد.

همچنين قانون جزاي اسلام را در مورد وليد بن عقبه بخاطر پيوند خويشاونديش‏تعطيل كرد و او را كه شراب خورده و در محراب مسجد اعظم كوفه استفراغ كرده بود و مشاجره و زد و خوردي در نتيجه آن بين مسلمانان بوجود آورده بود بي كيفر رها ساخت.

بني اميه را كه افرادي تبهكار و هوسران بودند و از شجره ملعونه اي كه در قرآن بدان اشاره رفته بر گردن مردم سوار كرد و زمينه سلطنتشان را فراهم ساخت، و شهرهاي مهم و معتبر كشور را زير فرمانشان درآورد. چنانكه در جلد هشتم شرح داديم.

عمو و عموزاده هايش‏را كه پيامبر (ص) از سرزمين مقدس مدينه بيرون رانده و تبعيد كرده بود به مدينه باز گرداند و در پناه حمايت‏خويش گرفت.

مصالح عمومي را به قبضه مروان بن حكم بي سر و پا و هوسكار درآورد و به دلخواه او سياست كشورداري خويش را تغيير ميداد و مطابق ميل او در مي آورد. چنان تابع‏و مطيع او بود كه گوئي نه مشاور بلكه‏حاكم وي است. مولا امير المومنين به او فرمود: " تو از مروان و او از توجز باين طريق خشنود نميشويد كه عقل ودينت را بربايد و از تو شتر باركشي بسازد كه بهر جا كه ميخواهد بكشاند؟" و فرمود: " نه تو از مروان راضي مي شوي و نه او از تو راضي ميشود جز باين طريق كه دينت را تباه سازد و عقلت را بربايد. گوئي همين الان است‏كه تو را به چاه مياندازد و بعد هم بيرون نمي آورد ".

به استاندارش مينويسد كه پاكترين شخصيتهاي امت را بكشند، زنداني و شكنجه كنند.

پاك ترين اصحاب و پيشاهنگان اسلام را و تابعين نيك سيرت را تبعيد ميكند و ازبازداشتگاهي به بازداشتگاه و منطقه ديگري كوچ ميدهد و از خانه شان در مدينه و بصره و كوفه آواره ميسازد و با هر وسيله اي كه دستش ميرسد اذيت وشكنجه و اهانت ميكند.

 

[ صفحه 150]

 

از خانه و ديارشان آواره و تبعيد گشته اند پنداري مرتكب گناهان بخشايش ناپذير شده اند. ابوذر، آن راستگوي‏بزرگ كه دين و پيامبر (ص) را براستي و از سر صدق تصديق كرد در جريان تبعيد پاهايش مجروح گشت و سرانجام در تبعيدگاه عثمان يكه و تنهادر گذشت.

اين مختصري است از شرم‏نامه عثمان تا هر محقق و متفكري انصاف بدهد كه او را چه مايه از شرم و حيا است، و آيا نشانه اي از حيا در آن هست؟ يا در همه آن احوال و شرائطي كه چنين حرفها از دهانش بيرون‏آمده يا كارها از او سر زده و فرمانهارقم خورده اثري از آن ملكه فاضله كه مانع و رادع هر كژي و جنايت و خطا است در آن ديده ميشود. ديگر صفحات زندگي او را از روي اين شرم نامه ميتوان قياس كرد.

نكته جالب توجه ديگر در اين حكايت ساختگي اين است كه‏ميگويد پيامبر اكرم (ص) از عثمان بيش از ابوبكر ملاحظه كرده و حيا نموده است. در حاليكه اگر روايت ديگري كه همين جماعت نقل كرده اند راست فرض شود چاره اي جز تكذيب اين روايت نميماند. زيرا در آن روايت ادعا شده كه خدا از ابوبكر شرم كرده و بر اثر آن شرمندگي، پيامبرش را دروغگو شمرده است و در اين روايت ادعا ميشود كه فرشتگان از عثمان شرم مينمايند. پس مقام ابوبكر برتر از عثمان است بلحاظ شرم و حيا. اگر قرار باشد پيامبر (ص) از كسي بيش از ديگران شرم نمايد ابوبكر است نه عثمان، زيرا از آن يك خدا شرم نمود، و از يك فرشتگانش پس چگونه پيامبر (ص) از كسي كه خدا از او شرم نموده‏شرم ننمود و از كسي شرم كرد كه فرشتگان از او در شرمند؟ چگونه وقتي‏ابوبكر وارد اطاق شد خود راه جمع و جور نكرد و براي عثمان كرد؟

 

 

نگاه ديگري به روايات حياء عثمان

 

دگر باربه روايت شرم و حياي عثمان برگرديم وآنرا از ديگر لحاظ مطالعه كنيم. سازنده آن مفتون عثمان بوده و فقط يك‏چيز را منظور داشته و آن بزرگ كردن عثمان و فضيلت ساختن براي او بوده است و هيچ نينديشيده كه با اثبات چنين فضيلتي براي عثمان همان فضيلت را از پيامبر اكرم (ص) سلب مينمايد، يا انديشيده، و در اين كار تعمد داشته است به پيامبر اكرم نسبت داده كه رانهاي خويش را در برابر اصحابش عريان

 

[ صفحه 151]

 

نموده و اعتنائي به حضورشان نكرده تا وقتي كسي سر رسيده كه فرشتگان از او در شرمند، آنگاه رانهاي خويش را پوشانده است.

ميگوئيم: اولا - اين كار را مردان بزرگ و عاليمقام هيچ ملتي مرتكب نميشوند، و فقط افراد طبقات بي فرهنگ مثل اعراب بيابان گرد ممكن است‏دست به آن بزنند. پيامبري كه در وقار و متانتش طعنه به كوهساران ميزند و در معرفت دريائي بيكران است و در حيا چنان كه ابو سعيد خدري ميگويد: " از دوشيزه در حجاب شرمگين‏تر است و چون چيزي را ناخوشايند داشت‏در چهره اش مي خوانديم "، و خدا چنان ادب و اخلاقش آموخته كه هيچ ناپسندي در وي يافت نشده و چندان تهذيبش كرده كه خلق و خويش بدان عظمت‏رسيده كه در حقش فرمايد: " براستي تو داراي خلق و خوي عظيمي هستي "، هيچ مومن فهميده اي كه او را شناخته و به عظمتش پي برده باشد جرات و جسارت اين را ندارد كه چنين نسبتي - كه در روايت جعلي و دروغين آمده - به‏وي بدهد.

ثانيا - شريعتي كه حضرتش آورده و مكتب اخلاقي اش ران را " عورت " و از محلهاي پنهاني كردني بدن‏شمرده و دستور پوشاندش را داده است.

1 - احمد حنبل پيشواي حنبليان در " مسند " خويش روايتي از قول محمد بن جحش - خويشاوند پيامبر (ص) - ثبت كرده كه " پيامبر (ص) از كنار معمركه در كنار مسجد سر پا نشسته و قسمتي‏از رانش ديده ميشد بگذشت. به او گفت: رانت را بپوش معمر زيرا ران از محلهاي پوشيدني بدن است. "

با سند وعبارت ديگري از طريق محمد بن جحش نيزآمده است اينطور: " همراه پيامبر (ص) بودم. از كنار معمر كه رانهايش عريان و پيدا بود بگذشت، به او گفت: رانهايت را بپوشان: زيرا ران از قسمتهاي پوشيدني بدن است ". بخاري روايت را از همين طريق و دو طريق ديگر - از قول ابن عباس و جرهد - ثبت‏كرده، سپس

 

[ صفحه 152]

 

اين روايت را كه " پيامبر (ص) رانش را لخت كرده بود" از دو طريقي كه انس آورده ذكر كرده‏است، و توضيح ميدهد كه روايت انس سندش محكم تر است اما روايت جرهد به احتياط نزديكتر. روايت مورد بحث را وي در تاريخش نيز ثبت كرده، و بيهقي‏در " سنن " و حاكم نيشابوري در " مستدرك ". ابن حجر در " اصابه " مينويسد: " اين روايت را احمد حنبل و حاكم ثبت كرده و صحيح شمرده اند. ابن قانع بصورتي ديگر از قول اعرج ازمعمر روايت كرده پيامبر (ص) از كنار او كه رانش را لخت كرده بود ميگذشت... " عسقلاني مينويسد: " رجال سند اين روايت رجال صحيح اند باستثناي " ابو كثير "، زيرا عده اي‏از او روايت كرده اند اما من نتوانستم او را صريحا عادل و راستگو بخوانم. ابن قانع اين روايت را از طريق وي نيز نقل كرده است. روايت محمد بن جحش با سند ديگري كه رجالش مورد اعتمادند به دست من رسيده و در كتاب " چهل حديث متباين " نوشته ام "حافظ هيثمي از قول احمد حنبل و طبراني نقل كرده و ميگويد: رجال روايتي كه احمد حنبل آورده همگي ثقه و مورد اعتمادند.

2 - از علي - رضي الله عنه - اين فرمايش پيامبر (ص) روايت شده است: " ران - يا رانهايت - را بيرون مينداز. و به ران انسان زنده يا مرده نگاه مكن "

3 - جرهد اسلمي از رسولخدا (ص) نقل ميكند: " من پارچه اي بر تن داشتم و رانم عريان شده بود. پيامبر (ص) از كنارم بگذشت و گفت: رانت را بپوشان، زيرا ران از اعضاي پوشيدني بدن است. "

 

[ صفحه 153]

 

اين را بخاري در (صحيح) خويش ثبت كرده و مالك در (موطا) و نيز ابو داود و احمد حنبل و ترمذي و ميگويد: حديثي نيكو است. قسطلاني‏در " ارشاد الساري " از مالك و ترمذي‏نقل كرده و ميگويد: ابن حبان آنرا صحيح دانسته. شوكاني در " نيل الاوطار " ميگويد: ابن حبان آنرا صحيح دانسته است. بيهقي در (سنن) از دو طريق ثبت كرده است و نيز حاكم در مستدرك.

4 - ابن عباس روايت ميكند: " رسولخدا (ص) از كنار مردي كه رانش عريان بود گذشت به او گفت: رانهايت را بپوشان، زيرا ران مرد از اعضائي است كه بايد پوشانده شود. "

بطوريكه گفتيم بخاري اين را ثبت كرده و ترمذي نيز و احمد در " مسندش "، و بيهقي در " سنن "، ميگويد: " شيخ گفته است كه سندهاي اين روايت " صحيح " و قابل استناد است "، همچنين حاكم نيشابوري در " مستدرك ".

 5 - دار قطني در " سنن " از قول عبد الله بن عمر روايت كرده است كه پيامبر (ص) فرمود: " به بچه‏هاي خودتان در هفت سالگي دستور بدهيدنماز بخواند، در ده سالگي آنها را براي نماز خواندن تنبيه كنيد و جاي خفتنشان را جدا نمائيد. هر گاه كنيزخودتان را شوهر داديد به برده يا مزدورتان به پائين كمر تا به زانوي آنها نظر نيندازيد، زيرا از كمر به پائين تا به زانو جزء قسمت پوشيدني بدن است. (

احمد حنبل اين را ثبت كرده است باين عبارت: " نبايد به هيچ قسمت از " عورت " (يا قسمت پوشيدني و ممنوع بدن) او نگاه كند،زيرا از كمر به پائين تا زانوهايش

 

[ صفحه 154]

 

جز قسمت ممنوع و پوشيدني بدن است. " زيلعي به نقل از دار قطني و ابو داود و احمد حنبل و عقيلي ذكر كرده ميگويد: ابن عدي در " الكامل "اين روايت را بطريق ديگري هم نقل كرده است. بيهقي از چهار طريق روايت‏كرده است. قسطلاني هم ثبت نموده است.

6 - دار قطني و بيهقي روايت كرده اند كه " بالاتر از زانوان و پائين تر از زير كمر جزو قسمت ممنوعه و پوشيدني بدن است. " زيلعي همين را در كتابش آورده است.

 

 

فتاوي در پوشانيدن ران

 

اينها احاديثي است كه مشاهير علماي فقه و صاحبان فتوي ثبت كرده و معتقد گشته اند كه ران از قسمتهاي ممنوع و پوشيدني بدن است. اين چنانكه " نووي " ميگويد عقيده اكثريت علماي فقه آن جماعت است‏يا چنانكه قسطلاني و شوكاني ميگويند عقيده جمهور است. ابن رشد مينويسد:" بعقيده مالك و شافعي حد قسمت پوشيدني مرد از زير كمر است تا زانو، و ابو حنيفه همين عقيده را دارد. عده اي معتقدند كه قسمت پوشيدني بدن مرد عبارتست از عورتين. علت اين اختلاف عقيده دو حديث متعارضي است كه‏در اين زمينه وجود دارد و هر دو هم ثابت و مسلم است: يكي حديث جرهد است‏كه پيامبر (ص) فرمود: ران جزو قسمت ممنوع و پوشيدني بدن است. و ديگر حديث انس كه " پيامبر (ص) در حاليكه رانش برهنه بود با اصحابش نشسته بود. " سپس آن

 

[ صفحه 155]

 

گفته بخاري را مينويسد. قسطلاني مينويسد: " جمهور تابعان و ابو حنيفه و مالك- بموجب صحيح ترين گفته هايش - و شافعي و احمد بن حنبل - بموجب صحيح ترين روايت از دو روايتش - و ابو يوسف و محمد عقيده دارند كه ران جزو قسمت ممنوعه و پوشيدني بدن است (يا باصطلاح فقهي عورت است). اين ابي ذئب و داود و احمد بن حنبل - بنابر يكي از دو روايتش - و اصطخري - از فقهاي شافعي - و ابن حزم را عقيده براين است كه ران جزو عورت نيست. "

دركتاب " فقه بموجب چهار مذهب " چنين نوشته است: " قسمت پوشيدني بدن مرد در غير هنگام نماز عبارتست از زير كمر تا زانوان. بنابراين به ساير قسمتهاي بدن مرد در صورتيكه مايه لغزش نگردد ميتوان نگاه كرد. فقهاي مالكي و شافعي گفته اند: قسمت پوشيدني و ممنوعه بدن مرد در غير هنگام نماز بر حسب شخصي كه نگاه كردنش مطرح است فرق ميكند. براي محارم و مردان عبارتست از ما بين زيركمر تا زانو. براي زن نامحرم عبارتست از همه بدن. البته فقهاي مالكي در اين مورد صورت و اطراف بدن يعني سر و دست و پا را استثنا ميكنندو ميگويند زن نامحرم در صورتي كه مايه لغزش نگردد برايش نگاه كردن به اين قسمتهاي بدن مرد اشكالي ندارد وگرنه جايز نيست 0 بر خلاف فقهاي شافعي كه معتقدند زن نامحرم حق نداردو به هيچوجه به آن قسمتهاي بدن مرد نيز نگاه كند. "

شوكاني پس از ذكر حديثي كه از امير المومنين علي از پيامبر (ص) هست ميگويد: حديث بر اين دلالت دارد كه ران جزو قسمت ممنوعه و پوشيدني بدن است. فقهاي اهل بيت و شافعي و ابو حنفيه را نيز عقيده همين است. " نووي " ميگويد: اكثر علماي فقه را عقيده بر اين است كه ران جزو قسمت ممنوعه و پوشيدني بدن است. از

 

[ صفحه 156]

 

احمد حنبل و مالك روايتي هست كه قسمت ممنوعه و پوشيدني بدن فقط عبارت از عورتين است. بالاخره ميگويد: حقيقت اين است كه‏ران جزو قسمت ممنوعه و پوشيدني است،و اين حديث علي (ع) گرچه به تنهائي‏كفايت نميكند ولي در همين زمينه آنقدر و آنگونه حديث هست كه بتوان براي اين عقيده حجت ساخت. آنگاه بعداز ذكر حديث " جرهد " ميگويد: اين حديث از دلائل قائلين باين راي است كه ران جزو قسمت ممنوعه و پوشيدني بدن است. و ايشان جمهور و عامه فقهارا تشكيل ميدهد.

 

 

نسبت هاي ناروا به پيامبر اكرم در صحيحين

 

گرفتيم كه نهي از برهنه ساختن ران، نهي " تنزيهي " و براي پيراستگي باشد و آنرا واجب ننمايد، در اين هيچ شكي نيست كه پوشاندنش نوعي ادب و از اخلاق اسلامي‏است و لازمه متانت و سنگيني و موجب ابهت و شكوه. پيامبر گرامي بيش از هر كسي به ادبي كه خود آورده و آموخته پاي بند است. ابن رشد مينويسد: " من را ميگويم كه آنچه درباره ران از پيامبر عليه الصلواه والسلام روايت شده متعارض نيستند. معناي آنها اين است كه ران گرچه جزو عورت نبوده و پوشيدنش مثل آن دو قسمت‏پوشيدني بدن واجب نيست ولي بلحاظ اخلاقي و ادب بايستي پوشاندش. بهمين‏روي در محافل و اجتماعات يا حضور شخصيتها و افراد بلند پايه و معظم نبايد نمودش. بدينشان همه آن احاديث‏قابل بكار بستن ميشود و اين كه همه احاديث بكار بسته شود بهتر از آن است‏كه به پاره اي عمل شود و به برخي كه با آن ديگران متعارض مينمايد اعتنا نگردد و رها شود. "

بهر حال، و در هر صورت، پيامبر عظيم الشان - كه ازدوشيزه شرمگين تر است - بالاتر از اين حرفها است كه ران خويش را در حضور عده اي برهنه بگذارد و اعتنائي به پوشاندنش ننمايد تا شير پاك خورده‏اي كه در دامن شرم و حيا پرورش يافته‏همان زاده خانواده اموي كه پر شرم ترين فرد امت است و كارهاي بيگانه ازاسلام و دور از شرم و حيايش به كشتنش‏داده سر به رسد و او را به خود آرد وبه حيا وادارد

 

[ صفحه 157]

 

تعجبي يا وحشتي از اين هم نكنيد كه چنين روايتي در دو كتاب " صحيح " - يا احاديث راست - آمده باشد - زيرا چنانكه گفتيم اين دو كتاب صندوق حرفهاي سست و روايات نادرستند و آكنده از حرفهاي رسوا و ننگ آور كه روي تاليف و نگارش را سياه كرده و اعتبار حديثشناسي را آلوده اند. انشاء الله در آينده نزديك اين ادعا را با دلائل و براهين محكم ثابت خواهيم كرد. كاش نويسندگان اين دو كتاب به رسوائي ثبت همين روايت پوچ وبي اساس اكتفا كرده و پا از اين حد بيرون ننهاده بودند و فقط تهمت برهنه‏كردن ران را به پيامبر (ص) نقل مينمودند نه آنكه برهنگي او را سراپادر برابر مردم بخاري در " صحيح " خويش در فصل ساختمان كعبه، و مسلم در" صحيح " خود از قول جابر بن عبد الله مينويسند: " وقتي كعبه ساخته شد پيامبر (ص) و عباس سنگ مي بردند. عباس به پيامبر (ص) گفت: پيراهنت را روي دوشت بگذار تا سنگ تنت را نيازارد. او همين كار را كرد. ناگاه بروي زمين در غلتيد و چشمانش‏به آسمان خيره گشت. بعد برخاسته ميگفت: پيراهنم پيراهنم پيراهنش را بر تنش پوشاند. مسلم چنين نوشته است: رسولخدا (ص) با آنها براي كعبه سنگ مي برد و پيراهن بر تن داشت. عمويش عباس به او گفت: عمو جان اگر پيراهنت را درآورده روي دوشت زير سنگ‏بگذاري بهتر است. او پيراهنش را درآورده روي دوشش گذاشت. بعد به زمين افتاد بيهوش گشت. ميگويد: از آن روز به بعد ديگر برهنه ديده نشد."

ابن هشام ضمن داستاني از زندگاني پيامبر (ص) مينويسد: " رسول خدا (ص) در بيان آنچه از كودكي و دوره جاهليت زندگانيش بياد داشت گفت: با جوانكان قريش بودم كه سنگ براي بازيهاي كودكانه حمل ميكردند. همگي خودمان را لخت كرده و پيراهنمان را بيرون آورده بر دوش خويش گذاشته بوديم و رويش سنگ ميگذاشتيم. من با آنحال با آنها ميرفتم و مي آمدم كه ناگهان يكي لگدي به من زد كه چنان لگد دردناكي بعمرم نخورده ام و گفت:پيراهنت را بپوش. من پيراهنم را برداشته بر خود پيچاندم،

 

[ صفحه 158]

 

و شروع كردم به بردن سنگ و در ميان رفقايم فقط من بودم كه پيراهن بر تن داشتيم. "

حال اي مسلمانان بيائيد تا از اين دو نفر - يعني مولفان دو "صحيح " - بپرسيم: آيا اين است پاداشي كه در ازاي كوششهاي بيدريغ و مجاهدات پيامبر ارجمندتان به او داده‏ايد؟ سزاي او چنين است؟ اينطور از جهاد اصلاحي و اخلاقي او سپاسگزاري مينمائيد؟ اين كارتان نوعي تكريم و تجليل او است؟ آيا براستي محمد (ص) - چنانكه ابن اسحاق ميگويد در سن سي و پنجسالگي - لخت و عريان و در حاليكه پيراهنش را درآورده بود و قسمتهاي ممنوعه و پوشيدني بدنش را بيرون انداخته بود در ميان كارگران راه ميرفت؟ بفرض كه راويان بدخواه وجنايتكار براي غرض چنين روايتي ساخته و نقل كرده باشند، اين دو نفربه چه مجوز و با چه عقل و ديني آنرا صحيح شمرده و در " صحيح " خويش بعنوان يك حديث مسلم و ثابت شده ثبت كرده اند؟ آيا پنداشته اند اين كار زشت و رسوا از مصاديق آن حديث صحيح وثابتي است كه خود ثبت كرده اند باين مضمون كه حضرتش پرشرم تر از دوشيزه بوده است؟ آيا دوشيزه اي ديده اي كه‏چنين سبكسري و رسوائي را بر خويشتن روا شمرده باشد؟ پناه بر خدا يا مگرانجام دهنده اين كار را كسي جز پيامبر اسلام پنداشته ايد، غير از كسي كه " جرهد " و " معمر " را از برهنه نمودن را نشان بر حذر داشت و متذكر شد كه آن جزو قسمت ممنوعه و پوشيدني بدن است؟ يا مي پنداريد روزي از برهنه ساختن آن نهي مي نمايدو ديگر روز خود ران خويش را و بالاتراز آن را برهنه ميسازد؟ آيا به آساني ميتوان ادعا كرد كه ران جزو " عورت " و قسمت پوشيدني بدن است ولي بالاتر از آن جزو " عورت " و قسمت پوشيدني و ممنوعه بدن نيست؟

 

 

باز نگاهي به روايات صحيح بخاري و مسلم

 

دگرباره بيائيد تا آنچه را مولفان دو " صحيح " براي رسولخدا ثابت شمرده اند با آنچه احمل حنبل از قول حسن بصري درباره پر شرمي عثمان ثبت كرده مقايسه و مقارنه

 

[ صفحه 159]

 

نمائيم. ميگويد: " عثمان اگر در خانه در بسته اي ميبود براي ريختن آب و شستن تن خودش را لخت نميكرد از بس با حيا بود ". آن شرم و حياي پيامبر و معلم‏بزرگ عصمت و عفت و پاكي را ببينيد و اين حياي زاده شجره معروفه اي كه در قرآن وصف گشته است، و ملاحظه فرمائيد تفاوت آن دو از كجاست تا بكجا

آيا اين همان پيامبر پر افتخار و ارجمندي نبوده است كه وقتي معاويه بن حيده از او پرسيد: اي پيامبر خداقسمت ممنوعه و پوشيدني بدنمان كجاست و آن قسمت كه ميتوان نپوشاند كدام؟ فرمود: قسمت ممنوعه و پوشيدني بدنت را از همه باستثناي همسر يا كنيزت بپوشان. پرسيد: در صورتيكه چند مردبا هم بودند چطور؟ فرمود: اگر توانستي كاري كني كه هيچكس آنرا نبيند نگذار كسي ببيند. پرسيد: اگركسي تنها بود چطور؟ فرمود: شرم نمودن از خداي تبارك و تعالي شايسته تر و واجب تر است. مي بينيم چندان در پوشاندن قسمتهاي ممنوعه و پوشيدني‏بدن اصرار ورزيده كه حتي رضايت نداده‏انسان در تنهائي خويشتن را برهنه نمايد، از شرمساري در برابر خداي تعالي. اين اصرار و تاكيد، بعضي فقيهان را بر آن داشته كه معتقد شوندحتي در مستراح بهيچوجه نبايد لخت و عريان گشت. حال چگونه مولفان دو " صحيح " مي پندارند خودش پيش چشم مردم‏و در حاليكه خداي بينا نگران بوده لخت و برهنه شده است؟ هر گاه چنين چيزي را فرض نمائيم - گرچه فرض محال است - آن حياي دوشيزه وار كجا خواهد رفت " و شرم نمودن از خدا؟ پناه مي برم به تو اي خدا و آمرزش مي طلبم ازتو، اين بهتاني سهمگين است

آيا " بخاري " و " مسلم " پنداشته اند كه شرم و حيا پس از اين وقايع و رسوائيها بناگهان در وجود پيامبر اكرم پيدا شده و از آن هنگام كه وجودمباركش از بوته تقدس

 

[ صفحه 160]

 

و طهارت‏فرا آمده چون غريزه اي در وي نبوده است؟ هر گاه چنين پنداشته باشند پنداري خام به ذهن راه داده اند، زيرا حقيقت ثابت و مسلم درباره اش اين است كه وي آن هنگام كه آدم در ميان روح و جسد بسر ميبرده پيامبر بوده است و غرايز شرافتمندانه و ستوده از همان عهد و دوران ديرين وي را در بر گرفته و با ذرات وجودش در آميخته بوده است و بدانسان مانده در عالم انوار و نيز در عالم جنين، و در ادوار تكامل جسمانيش از شيرخوارگي‏گرفته تا به كودكي و جواني و سالخوردگي،آن روز كه به دنيا آمده وآن روز كه در گذشته و روزي كه برانگيخته گردد.

مگر خود " مسلم " -مولف " صحيح " معروف - از قول مسور بن سخرمه روايت نكرده كه " پارچه نازكي بر تن پيچيده بودم. سنگ سنگيني را برداشتم. در حالي كه آنراميبردم پارچه از تنم باز شد، نتوانستم از افتادنش جلوگيري كنم. پيامبر خدا (ص) فرمود: برو بسراغ پيراهنت و برادرش و برهنه راه نرو. " آيا ميتوان فرضن كرد كه حضرتش " مسور " را از برهنه راه رفتن منع كندو نگذارد بدان حال سنگ حمل كند ولي خودش همانچه را از آن نهي كرده مرتكب‏گردد؟ اين براستي چيز شگفت انگيزي است.

شگفت انگيزتر اين كه پيامبر اكرم معتقد است مشرك اگر آدم محترمي را ببيند قسمت پوشيدند بدنش را بيرون‏نخواهد انداخت. با اينحال چگونه خودش ممكن است چنين كاري بكند؟ در كتابهاي شرح حال در ماجراي (غار) وهجرت آمده كه مردي نشست و شروع به ادرار كرد. ابوبكر گفت: اي پيامبر خدا آن شخص ما را ديد. پيامبر (ص)فرمود: اگر ما را ديده بود قسمت پوشيدني بدنش را بيرون نميانداخت)

 

[ صفحه 161]

 

از اينها شگفت تر اين كه حضرتش- چنانكه در " صحيح " آمده و حاكم نيشابوري در " مستدرك " ثبت كرده - نگاه كردن به قسمت ممنوعه و پوشيدني كودك را روا نميشمارد. از قول محمد بن عياض روايت شده كه: " مرا در كودكي بخدمت رسول خدا (ص) برده اند. پارچه اي بر تنم پوشيده ولي قسمت پوشيدني بدنم پيدا بوده است. پيامبر(ص) فرموده قسمت پوشيدني بدنش را بپوشانيد زيرا حرمت قسمت پوشيدني بدن‏كودك مثل حرمت همان قسمت بدن مرد بزرگ است. و خدا به كسي كه قسمت پوشيدني بدنش را بيرون انداخته باشد نظر نمي افكند. "

اگر داستاني كه ابن هشام نوشته كه در كودكي با كودكان بازي ميكرده و پيراهنش را درآورده و بر دوشش انداخته و يكي لگدي به او زده و تشر، كه پيراهت رابپوش، راست باشد كجا با اين احاديث كه مولفان دو " صحيح " ثبت كرده اند جور در ميايد. اگر آن راست باشد معنايش اين است كه ديگر تنش را برهنه‏نكرده است. در حاليكه مولفان دو " صحيح " روايت ميكنند كه در بزرگي بهنگام بناي كعبه و حمل سنگ براي آن دوباره خودش را لخت كرده است. يا اين روايتشان را چگونه با حديثي كه "بزار " از ابن عباس ثبت كرده مطابقت و سازگاري ميدهند: " پيامبر (ص) در پي ديوار و درون اطاق شستشو ميكردو هيچكس قسمت پوشيدني بدنش را نديده است " و ميافزايد: سند اين روايت نيكو است. مهم تر از آن اين روايت كه قاضي عياض آورده از قول عائشه - رضي الله عنها - كه " من هرگز قسمت پوشيدني بدن پيامبر خدا (ص) را نديدم ".

تو اي ام المومنين ميان ماو اين راويان و ناقلان ياوه، داور باش و منصفانه در حق كساني قضاوت كن كه به همسر بزرگ و پاكت چيزهائي نسبت‏ميدهند كه افراد فرومايه هم از آن عار دارند، و ميگويند: مردي كه هيچكس حتي همسرش - تو كه از هر كس به‏خلوت و كارهاي خصوصي او داناتري - قسمت پوشيدني بدنش را نديده

 

[ صفحه 162]

 

است در حاليكه لخت بوده و پيراهنش راكنده و روي دوشش گذاشته در ميان كارگران سنگ حمل ميكرده است.

اي ام المومنين از رواياتي كه از تو نقل كرده اند كدام يك راست است؟ اين حديثت يا آن كه ميگويند تو درباره عثمان گفته اي، با وجود اين كه از همسرت روايتها هست كه فرمود: ران جزو قسمت پوشيدني و ممنوعه بدن است؟

پنداري ام المومنين همين الان است كه‏دارد جواب ميدهد و ميگويد: به من هم‏چنانكه به همسرم دروغ بستند دروغ بسته و روايتها از زبانم ساخته اند.آنچه از دهانشان بدر مي آيد حرفي سهمگين و خطرناك است و جز دروغ نميگويند.

 

 

نگاهي به مناقب عثمان

 

دروغبافان بزودي خواهند فهميد كه بزرگ كردن ديگران و فضيلت تراشيدن براي آنها بقيمت هتك حيثيت پيامبر گرامي و عزيز اسلام جرم سهل وساده اي نيست و فردا خداي توانا به داوري كارشان خواهد نشست و پيامبر اكرم به دادستاني و دادخواهي.

كاش ميدانستيم عائشه معتقد بوده كه ملكه شرم و حيا در وجود عثمان پايدار مانده و ادامه يافته است و هم در دوره اي كه حديث پوشاندن ران مربوط به آن است با شرم و حيا بوده و هم دردوره اي كه وي - يعني عائشه - آن حرفهاي تند و قاطع و كوبنده را عليه عثمان ميزده و مردم را بر او ميشورانده است؟ يا نه، معتقد بوده كه با شرم و حيائي عثمان محدود به قسمت از عمرش بوده و چون به اواخر عمر رسيده از آن عاري گشته است؟ در صورتي كه عقيده اولي را داشته باشد مي پرسيم چگونه او را مورد حمله هاي سخت قرار داده و كار را به كشتنش كشانده است، و به چه دليل و مجوزي چنان انسان با حيائي را كافر ميشمرده‏و نعثل ميناميده و مردم را به سرنگوني و قتلش مي خوانده است؟ در صورتيكه عقيده دوم را داشته باشد و بگويد عثمان در سالهاي آخر عمرش آن شرم و حيا را از دست داده است، باستناد عقيده عائشه آن روايت را باطل و بي اساس ميدانيم و باطل و نادرست هم هست. زيرا فرشتگان فضيلتي‏را در كسي تجليل مينمايند كه در وي ثابت و پايدار باشد نه زائل و گذران. چنين فضيلت زائلي كه در يك مرحله از عمر عثمان وجود داشته و بعد سپري گشته باشد موجب تجليل و احترام فرشتگان يا مايه

 

[ صفحه 163]

 

حياي آنان نخواهد شد. اين جواب را عائشه در صورتي ميدهد كه آن جواب اولي را تكرار ننمايد و نگويد از زبانم دروغ ساخته اند. جوابي كه هميشه ميدهد و در هر مورد كه درباره فضائل و مناقب عثمان از زبانش نقل ميكنند، و در حقيقت جعليات دوره سلطنت معاويه است كه به طمع رشوه هايش ميساختند و مي بافتند.

3 - طبراني از قول ابن معشر- براء بصري - از ابراهيم بن عمر بن ابان بن عثمان از پدرش - عمر بن ابان- از پدرش - ابان پسر عثمان بن عفان چنين ثبت كرده است: " از عبد الله بن عمر شنيدم كه ميگفت: رسولخدا (ص) نشسته بود عائشه پشت سرش. ابوبكر اجازه ورود خواست و وارد شد. بعد عمر با كسب اجازه وارد شد. سپس سعد بن مالك اجازه گرفت و وارد شد. آنگاه عثمان بن عفان اجازه خواست و به خانه درآمد در حاليكه پيامبر خدا (ص) سرگرم سخن بود و زانوانش بيرون‏از جامه. تا عثمان اجازه ورود خواست، وي زانوانش را پوشانده و به همسرش گفت: اندكي به آن سو برو. ساعتي باهم سخن گفتند و بعد بيرون رفتند. عائشه از پيامبر خدا (ص) پرسيد: پدرم و دوستانش آمدند لباست را جمع وجور ننمودي و مرا به اندرون نفرستادي؟ فرمود: از مردي كه فرشتگان از وي در شرمند شرم ننمايم؟ سوگند به آنكه‏جانم در دست او است فرشتگان همان گونه كه از خدا و پيامبرش در شرمند از عثمان در شرمند. در صورتيكه وقتي‏وارد اطاق شد تو در كنارم ميبودي هيچ‏حرف نميزد و سرش را بالا نميكرد تا ميرفت بيرون. "

اين را ابن كثير در تاريخش نوشته و ميگويد: روايت غير عادي و غريبي است و سندش ضعيف. ذهبي‏به آن اشاره كرده ميگويد: بخاري گفته است كه روايت عمر بن ابان محل تامل است.

اميني گويد: اين روايت‏نظير همان رواياتي است كه از مسلم و احمد بن حنبل آورديم و ديديم كه بي اساس و نادرست خوانده اند، اكنون مي‏افزائيم: براء بصري -

 

[ صفحه 164]

 

ابو معشر - كه از رجال اين روايت است بعقيده ابن معين " ضعيف " است، و ابو داود ميگويد: راوي يي نيست. ديگر از رجال آن ابراهيم بن عمر بصري‏اموي است و نواده همان كسي كه روايت براي تجليل او ساخته شده است، و ابوحاتم درباره اش ميگويد: روايتش " ضعيف " و سست است، و ابن ابي حاتم ميگويد: ابو زرعه روايتهائي را كه او نقل كرده ترك نموده و براي ما تقرير ننموده است. ابن حبان نيز ميگويد: روايت او اگر تنها باشد قابل استناد و استدلال فقهي نيست. ابن عدي ميگويد: ابويعلي از مقدمي از ابي معشر از ابراهيم بن عمر بن ابان احاديثي براي ما نقل كرده كه هيچيك درست حفظ نشده اند از جمله اين‏روايت كه پيامبر (ص) به عثمان برازو آهسته گفته است كه او ظالمانه و بناحق كشته خواهد شد.

4 - طبراني روايتي ثبت كرده است از قول ابي مروان - محمد بن عثمان - اموي عثماني‏از پدرش - عثمان بن خالد - نواده عثمان بن عفان از مالك از ابي زناد (برده آزاد شده دختر عثمان) از اعرج از ابي هريره، كه " پيامبر خدا (ص) فرمود: عثمان پر شرم است و فرشتگان از او شرم مينمايند. "

در سند اين روايت نام " ابو مروان محمد " وجود دارد. صالح اسدي درباره اش ميگويد: از پدرش روايتهاي نامعلوم ونادرست نقل كرده است. ابن حبان ميگويد: اشتباه ميكند و بر خلاف حقيقت ميگويد.

درباره عثمان بن خالد- يكي ديگر از رجال آن روايت - بخاري‏ميگويد: او را روايات نامعلوم و نادرست است. نسائي ميگويد: " ثقه "و مورد اعتماد نيست. عقيلي ميگويد:رواياتش محكوم وهم است. ابو احمد ميگويد: زشت روايت است. ابن عدي مي گويد: همه رواياتش غير محفوظ است. ساجي مي گويد: رواياتي دارد نامعلوم

 

[ صفحه 165]

 

و غير معروف. حاكم نيشابوري‏و ابن نعيم ميگويند: از مالك و ديگران روايات جعلي نقل كرده است. ابن حبان مي گويد: از اشخاص مورد اعتماد روايات وارونه نقل ميكند. به‏رواياتش نميتوان استناد و استدلال فقهي كرد. سندي در شرح سنن ابن ماجه‏درباره حديثي كه خواهد آمد ميگويد: سندش " ضعيف " و سست است، در آن نام‏عثمان بن خالد وجود دارد كه باتفاق حديثدانان " ضعيف " است.

كمي پيشتر سخنان قاطع و تعيين كننده اي در خصوص‏شرم و حياي عثمان گفتيم و از روي آن مي فهميم كه اين روايت گرچه سندش صحيح باشد باطل است تا چه رسد باين كه سندش از متنش سست تر و واهي تر باشد.

5 - ابو نعيم از طريق هشيم - ابو نصر تمار - از كوثر بن حكيم - ازنافع از ابن عمر روايت ميكند كه پيامبر خدا (ص) فرمود: " پر شرم ترين فرد امتم عثمان بن عفان است. "

اميني گويد: اگر عثمان - كه كارها وترك وظائفش را ديديم و مقدار بهره اش‏را از شرم و حيا سنجيديم - پر شرم ترين فرد امت اسلامي باشد بايد در حياي اين امت و ميزانش به حيرت بود.اگر اين روايات واهي و ساختگي درست بود بايد فاتحه اين امت را مي خوانديم. آري، اينها بي اساس است وعثمان هرگز پر شرم ترين فرد امت عظيم‏اسلامي نيست، و پيامبر ارجمند سخن نسنجيده نميگويد و در تجليل مبالغه نمي نمايد و راه گزاف نمي پيمايد. سند اين روايت، سست و پوشالي است زيرا كوثر بن حكيم در آن وجود دارد كه ابو زرعه مي گويد: " ضعيف " است. يحيي بن معين ميگويد: بي اعتبار است. احمد بن حنبل مي گويد: احاديث‏او مشتي حرف باطل و بي اعتبار است. دار قطني و ديگران مي گويند: مجهول و ناشناخته است، ابو طالب مي گويد:از احمد حنبل درباره او پرسيديم گفت: او از خانواده روائي ما نيست. وي چون از كسي نقل حديث نميكرد مي گفت:او از خانواده روائي ما نيست و روايتش متروك و مطرود است. و نيز

 

[ صفحه 166]

 

ميگويد: " ضعيف " و زشت روايت‏است جوزجاني مي گويد: بنظر من نوشتن‏حديث وي جايز نيست زيرا متروك و مطرود است. ابن عدي مي گويد: رواياتش عموما غير محفوظ است. ابن ابي حاتم مي گويد: پدرم گفت: روايتش " ضعيف " و سست است. پرسيدم: او متروك و مطرود است؟ گفت: نه،ولي هيچ حديث صاف و درستي از او نديده ام و او كسي نيست (يا بي اعتبار است). ابن ابي شيبه مي گويد: زشت روايت است ابو الفتح و ساجي مي‏گويند: " ضعيف " است. بر قاني و دار قطني مي گويند: رواياتش متروك ومطرود است. عقيلي و دولابي و ابن جارود و ابن شاهين او را در رديف راويان " ضعيف " آورده اند.

6 - ابونعيم از طريق زكريا بن يحيي المقري از ابن عمر روايت مي كند كه " پيامبر خدا (ص) فرمود: عثمان پرشرم‏ترين و بزرگوارترين فرد امت من است).

امت محمد (ص) اگر عثمان بر شرم ترين و بزرگوارترين فردش باشد چه ارزش و اهميت و قدري خواهد داشت؟ عثماني كه بخاطر گناهان و رسوائيهايش‏بدست اصحاب عادل و راسترو و سرآمد شخصيتهاي امت اسلامي به قتل رسيد، زاده شجره اي كه در قرآن " ملعونه " لقب يافته، فرزند ابي العاص كه پيامبر (ص) طبق حديث " صحيح " و درستي درباره اش گفته هر گاه فرزندانش به سي مرد برسند مال خدا (يا درآمد و اموال عمومي) را در انحصار خويش درآورده در ميان خويش دست به دست مي گردانند و بندگان خدا را برده خويش ميسازند و دينش را غشدار مينمايند. و در دوره حكومت عثمان - كه خود رئيس و يك تن از ايشان بود - شماره شان به سي رسيد، چنانكه اشاره رفت و سخن ابوذر كه آنها را تحت نظر داشت در اين خصوص آورديم. مگر ممكن است از اين خانواده موصوف فرزندي جز از قماش خودش بزايد؟

باور كردني است كه پيامبر (ص) از ميان همه اصحابش اين‏حديث را فقط به گوش پسر عمر خوانده باشد؟ يا ميتوان تصور كرد در جمع آنان اعلام داشته ولي گوششان

 

[ صفحه 167]

 

كر بوده يا نشنيده گرفته اند يا شنيده و همان روز فراموش كرده اند؟ يا به خاطر سپرده اند اما روزي كه نعش پر شرم ترين و بزرگوارترين فرد امت را سه روز در محل زباله رها كرده‏و دفن نكردند از ياد برده اند، آن زمان كه عده اي شبانه دفنش كردند و بدون غسل و كفن و بي آنكه نماز ميت بر او بخوانند، و آن هنگام كه جنازه‏اش را سنگباران كرده يكي از دنده هايش را شكستند و در گورستان يهوديان‏به خاك سپردند و از ترس اينكه گورش را بيابند و بشكافند هيچ سنگ و نشانه‏اي بر آن ننهادند.

بعلاوه، سند روايت درست و اساسي نيست، زيرا " زكريا بن يحيي " در آن است و او " ضعيف " است و شيخ و استادش در بيان سند و متن به خطا ميرفته و در احاديث‏بسياري دچار اشتباه گشته است، و بسيار حديث غريب و بيگانه از ذهن آورده و بسيار كه هيچكس جز او روايت نه نموده است.

7 - ابن عساكر در شرح‏حال عثمان از طريق ابو هريره چنين حديثي به پيامبر (ص) نسبت داده است: " حيا از ايمان است و با حياترين فرد امتم عثمان است ".

اين حديث را سيوطي " در جامع الصغير " ضعيف و سست‏دانسته، و مناوي با او موافقت نموده است.

 

 

يك قاعده اساسي در جعل فضائل

 

بسياري از روايات بمنظور تعبيه فضائل‏و مناقب براي اشخاص مورد نظر جعل و ساخته شده است. مطالعه در اين گونه روايات نشان ميدهد كه يك قاعده اساسي‏در جعل فضائل وجود دارد، و آن اين است كه هميشه سعي شده فضيلتي براي شخص مورد نظر بسازند كه از آن دور و بيگانه است و فاصله اش با آن بيش از هر فضيلت ديگر، تا باين ترتيب نقطه ضعف و مايه ننگ و فرو مايگيش را بپوشانند و مستمسك حمله و انتقاد را از ديگران سلب نمايند. مي بينيم درباره فضائلي براي ممدوح خويش پر گفته اند كه

 

[ صفحه 168]

 

تاريخ حيات او ثابت كرده كه از آن عاري و بي نصيب است. مثلا درباره فضيلت شجاعت ابوبكر مبالغه ورزيده و پر گفته اند تا بجائي كه او را به مقام شجاع ترين‏صحابي نشانده اند. در حالي كه در تاريخ ثابت است كه در همه نبردها و جنگهاي پيامبر اكرم حضور يافته اما در هيچيك شمشير نكشيده و نزده و نه به نبرد كسي رفته يا مبارزه تن به تن‏كرده و نه هماورد طلبيده و قهرماني نموده است. درست بهمين جهت، از شجاعتش بسيار دم زده اند و روايات جعلي و پوچ در دليريش بافته اند مگر در برابر سيرت ثابت و تجارب و مشهودات تاريخي كه از بزدلي و كار ناآمديش در جنگ و نبرد هست برايش شهامت و شجاعتي بتراشند. يا در زهد و تقوايش مبالغه نموده اند و از او موجودي ساخته اند كه دلش در آتش خدا ترسي ميسوزد و دود از آن به آسمان‏برخاسته است، حال آنكه هيچگونه امتياز خصوصيتي در عبارت و خدا ترسي نداشته و هيچ روايت نشده كه در نماز و روزه يا هر عبادتي كه مايه تقرب خدا است پيشرفتي يا سعي و همتي داشته‏باشد. همچنين در علم و دانائي عمر خيلي حرف زده اند و او را دانشمندترين صحابي و سرآمد فقيهان شمرده و ادعا كرده اند نه دهم علم راسهم برده و علمش بر علم مردم روي زمين و علم همه قبائل عرب چربيده است، و از اينگونه خرافات و ياوه ها درباره اش آورده اند. در حاليكه ميدانيم به معاملات بازاري اشتغال داشته و به آموختن قرآن و سنت نرسيده‏است، و همه مردم حتي زنان از او دين‏شناس تر بوده اند. يا در نهي كردن وي از منكر و باطل و مخالفتش با آوازه خواني پر گفته اند، در حاليكه‏مسلم است از بس هوسباز بوده به آن پرداخته و جايزش دانسته است.

بنابر همين قاعده اساسي، وقتي ديده اند تاريخ صحيح و حقايقي كه از شرح حال عثمان هست ثابت مينمايد كه از فضيلت شرم و حيا بي بهره بوده و او را بدينگونه

 

[ صفحه 169]

 

در برابر جامعه مجسم ميسازد اين تصوير قلابي و كاذب را در روايات جعلي از او ساخته اند تا وي را بصورت پرشرم و حياترين شخصيت امت محمد (ص) و بزرگوارترينش‏بنمايند، شخصيتي كه فرشتگان از او شرم مينمايند. بنابراين، شرم و حياي عثمان درست مثل شجاعت ابوبكر و علم و دانش عمر است يعني اصل و وجودي‏ندارد، تا كم و زياد داشته باشد، ودرست مانند امانت داري و دانشمندي معاويه از زبان پيامبر اكرم (ص) دراين باره چنين ساخته اند: " معاويه از بس علم و دانش داشت و در مورد كلام پروردگارم (يعني الهامات، يا قرآن) بقدري امين و طرف اعتماد بود كه نزديك بود به پيامبري برانگيخته شود " و " امينان هفت تايند: لوح، قلم، اسرافيل، ميكائيل، جبرئيل، محمد و معاويه ".

امانت داري معاويه‏و مقدار بهره اش از اين فضيلت در روايتي كه ابوبكر هذلي آورده نمايان است.

 8- حاكم نيشابوري روايتي در "مستدرك " ثبت كرده است از طريق " دارمي " از سعد بن عبد الله جرجسي ازمحمد بن حرب از زبيدي از زهري از عمرو بن ابان پسر عثمان (كسي كه روايت در مدح او ساخته شده است) از جابر بن عبد الله - رضي الله عنهم - كه " پيامبر خدا (ص) فرمود: امشب مردي صالح در خواب ديد كه ابوبكر از پي رسول خدا (ص) ميايد و عمر از پي‏ابوبكر و عثمان از پي عمر ". وقتي از حضور پيامبر (ص) برفتيم با خود گفتيم: مقصود از " مرد صالح " پيامبر خدا است، و مراد از پي هم آمدن اين كه آنان متصديان همين كاري هستند كه خدا پيامبرش را جهت آن برانگيخته است.

حاكم نيشابوري بدنبال اين روايت ميگويد: دارمي گفته است: از يحيي بن معين شنيده ام‏كه مي گفت: اين حديث را محمد بن حرب‏به پيامبر (ص) ميرساند ولي مردم آنرا از قول زهري بصورت " مرسل " نقل‏مي كنند. كسي كه قول زهري را از وي

 

[ صفحه 170]

 

نقل مينمايد " عمرو بن ابان" است در حالي كه ابان بن عثمان پسري‏بنام " عمرو " نداشته است.

اميني گويد: روياي شگفت انگيزي است كه پيامبر (ص) در جمع اصحابش شرح داده‏ولي هيچكس از آن ميان نقلش نكرده جز جابر بن عبد الله، و او هم هيچ ترتيب اثري در عمل خويش به آن نداده، براي هيچكس نقل نكرده جز براي نواده عثمان بنام " عمرو بن ابان " كه اساسا وجود نداشته است يا حداقل در وجود چنين شخصي اختلاف هست. براستي بايستي " مستدرك صحيحين " انباشته اي از چنين رواياتي باشد.

 

 

نگاهي به مناقب عثمان

 

9- ابن ماجه در " سنن " خويش روايتي ثبت داده است از قول ابي مروان - محمد بن عثمان - اموي عثماني از پدرش‏عثمان بن خالد - نواده عثمان بن عفان- از عبد الرحمن بن ابي زناد از پدرش(برده آزاد شده عائشه دختر عثمان) از اعرج از ابي هريره كه " پيامبر خدا (ص) فرمود: هر پيامبري در بهشت رفيقي دارد و رفيق من در آنجا عثمان بن عفان است ".

رجال سند روايت اينها هستند:

الف - ابو مروان‏كه چند صفحه پيشتر به وضعش اشاره رفت.

ب - عثمان بن خالد كه چند صفحه پيشتر نظر حافظان حديث را درباره اش ديدم و اين را كه مورد اعتماد نيست ورواياتش همگي غير محفوظند، و احاديث‏جعلي يي را روايت كرده و به نقل وي نميتوان استناد و استدلال فقهي كرد.

ترمذي اين روايات را از طريق طلحه بن‏عبيد الله آورده و مي گويد: عجيب و بيگانه از ذهن است و سندش " قوي " و محكم نبوده منقطع است.

ج - عبد الرحمن بن ابي زناد. يحيي بن معين درباره او مي گويد: از كساني كه علماي حديث يا راويان به روايتش استناد نمايند نيست و بي اعتبار است. ابن صالح و ديگران از قول ابن معين‏درباره اش ميگويند: " ضعيف " است.

دوري از قول ابن معين مي گويد: روايتش قابل استناد و استدلال نيست.صالح بن احمد از قول پدرش مي گويد: روايتش پرت و پلا است. از ابن مديني‏نقل شده كه او در نظر همكاران ما " ضعيف " است. نسائي ميگويد: به روايت وي نميتوان استناد

 

[ صفحه 171]

 

و استدلال كرد. ابن سعد ميگويد: زيادروايت ميكرده و روايتهائي كه از قول پدرش آورده " ضعيف " و سست شمرده شده است.

از همه اينها گذشته، من از اين رفاقت و همدمي تعجب ميكنم و از اينكه چرا او افتخارش را يافته و نه هيچيك از اصحابي كه در راه اسلام پيشقدم بوده اند و صاحب فضائل و كمالات و كارهاي قهرماني و بزرگ، و نه امير مومنان و مولاي متقيان همان كسي كه در قرآن " خود " پيامبر (ص)شمرده شده و در حديث " برادري " برادرش و همگونش از لحاظ روحيات و كمالات و ايمان، آن يگانه مدافعش درنبردها، كسي كه به صريح آيه " تطهير" از لحاظ عصمت و پاكي نمونه بارز شخص پيامبر (ص) است و به موجب حديث‏متواتر معروف دروازه شهر دانش پيامبر(ص). عثمان چه خصوصيت و امتيازي داشت كه به اين مقام نائل آمد؟ كدام‏امتياز كه علي (ع) نداشت و او داشت؟ آيا با آورنده عاليمقام پيام الهي مشابهتي از لحاظ نسب يا فضائل اكتسابي مانند دانش و تقوي و دليري وپارسائي داشت؟ يا پيرو گوش بفرمان وپيگير و جدي قرآن و سنت پيامبر (ص)بوده؟ هر گاه آنچه را در زمينه كردار و گفتار و دانسته هاي عثمان آورديم ملاحظه نموده باشيد يقين ميفرمائيد كه محال است آنچه اين روايت سست بنياد و بي سند براي وي حكايت ميكند صحت داشته باشد، و پيامبر عاليقدر اسلام برتر از آن است‏و ساحتش پاك تر و منزه تر از همدمي با عثمان

معلوم نيست خدا چرا دعائي را كه به پيامبر (ص) نسبت داده اندمستجاب نكرده است، دعائي را كه ابن عدي از قول زيبر بن عوام ثبت كرده كه" پيامبر خدا (ص) فرمود: خدايا توابوبكر را در غار همدم و رفيقم ساختي، او را در بهشت نيز رفيقم گردان ".

اين روايت در پوچي و بي اساسي درست مثل روايت ابن ماجه است. در سندش

 

[ صفحه 172]

 

نام محمد بن وليد قلانسي بغدادي وجود دارد. بطوريكه در بحث از سلسله دروغسازان آورديم دروغسازي بوده كه حديث جعل ميكرده است. همچنين نام مصعب بن سعيد كه از قول اشخاص مورد اعتماد روايات نامعلوم و نادرست نقل ميكرده و تصحيف مينموده است و بعضي حقائق و گفته ها را پنهان‏ميكرده و حرف زدنش را نمي فهميده است، و حالش را خواهيم ديد. بالاخره نام عيسي بن يونس در سند وجود دارد كه مجهول است و براي حديثشناسان و علماي رجال، ناشناخته.

 10- حاكم نيشابوري روايتي در " مستدرك " به ثبت رسانده است از طريق عبيد الله به‏عمرو قواريري بصري از قاسم بن حكم بن‏اوس انصاري از ابي عباده زرقي از زيدبن اسلم از پدرش. ميگويد: " عثمان را روزي كه محاصره گشت در محل جنائز ديدم. به من گفت: طلحه، تو را به خدا قسم ميدهم آيا روزي را بياد نمياوري كه من و تو همراه رسول خدا بوديم در فلان محل و از اصحابش كسي جز من و تو نبود، آنوقت به تو فرمود: طلحه هر پيامبري از ميان امتش رفيقي در بهشت دارد، و رفيق و همدم من در بهشت عثمان است؟ طلحه گفت: آري بخدا سپس طلحه رو بر تافته و برفت. "

احمد حنبل با همين سند از قول " اسلم " چنين روايت ميكند: " عثمان را روزي كه به محاصره درآمد درمحل جنائز ديدم. در آن هنگام جمعيت انبوه و بسيار بود بطوريكه اگر سنگي ميافتاد حتما به سر شخصي اصابت ميكرد. ديدم عثمان - رضي الله عنه - از پنجره اطاقش كه روبروي مقام جبرئيل (ع) بود سر درآورده رو به مردم كرد كه آيا طلحه در ميان شماست؟ كسي حرفي نزد. دوباره پرسيد: مردم طلحه‏در ميان شماست؟ همه خاموش بودند. سپس پرسيد: طلحه در ميان شماست؟ دراين هنگام طلحه بن عبيد اله از جا برخاست. عثمان - رضي الله عنه - به او گفت: نبينم كه چنين باشي. هيچ فكر نمي كردم تو در ميان جماعتي باشي‏و سه بار ترا صدا بزنم و صدايم را درمرتبه سوم بشنوي و جوابم را ندهي. تو را اي طلحه به خدا قسم ميدهم

 

[ صفحه 173]

 

آيا روزي را بياد نداري كه من و تو با رسول خدا (ص) در فلان جا بوديم و از اصحابش جز من و تو هيچ كس‏با او نبود؟ گفت: بله. آنوقت رسول‏خدا (ص) به تو گفت: طلحه هر پيامبري از ميان امتش رفيقي دارد كه در بهشت همدم او است، و اين عثمان بن عفان - رضي الله عنه - رفيق و همدم من در بهشت است؟ طلحه گفت: آري بخدا. آنگاه رو برتافته برفت. "

حاكم نيشابوري اين روايت را " صحيح" شمرده است. ذهبي ميگويد: درباره قاسم (كه نامش در سند روايت آمده) بخاري گفته، روايت كردنش درست نيست. و ابو حاتم مي گويد: مجهول و ناشناخته است. ابن حجر در " تهذيب التهذيب " از او ياد كرده و آنچه را ذهبي از بخاري و ابو حاتم درباره اش نقل كرده نوشته است.

در سند اين روايت نام عبيد اله قواريري آمده است. بخاري از او فقط پنج حديث ثبت كرده‏و " مسلم " چهل حديث. اما احمد بن يحيي يكصد هزار حديث از او نقل كرده است. بنابراين، قواريري از كسي كه بخاري و مسلم جز چند حديث از او بيش روايت روايت نكرده اند و بعيد هم هست‏كه رواياتش را نديده باشند چگونه خروارها حديث به ثبت رسانده است؟

همچنين نام ابو عباده زرقي - عيسي بن‏عبد الرحمن انصاري - هست. ابو زرعه ميگويد: " قوي " نيست. ابو حاتم ميگويد: زشت روايت و سست روايت است و شبيه به متروك و مطرود است. سراغ ندارم يك حديث درست از زهري نقل كرده‏باشد. بخاري و نسائي مي گويند: زشت‏روايت است. ابن حبان مي گويد: از قول راويان مشهور چيزهاي نادرست و نامعلوم روايت ميكند، بنابراين بايستي تركش كرد. عقيلي ميگويد: روايتش پرت و پلا است. ازدي مي گويد: مجهولي زشت روايت است. ابن عدي مي‏گويد: عموم رواياتش قابل پيروي نيست. بالاخره ابن حبان ميگويد:

 

[ صفحه 174]

 

رواياتي كه فقط او نقل كرده قابل استناد نيست.

اميني گويد: رو برتافتن و رفتن طلحه باين دليل نميتواند راست باشد كه ميدانيم وي اصرار عجيبي در مبارزه و سختگيري با عثمان داشته و او را تا آخرين لحظه حيات زير ضربات خود گرفته و به كشته شدنش اكتفا نكرده حتي از دفنش ممانعت‏بعمل آورده و از دفنش در گورستان مسلمانان، و عده اي را بر راه جنازه‏اش به كمين نشانده تا سنگبارانش كنندو صدا بزنند: نعثل نعثل و گفته است: بايد در دير " سلع " يعني قبرستان يهوديان دفن شود. بهمين جهت مروان وقتي طلحه را مي كشد به ابان بن عثمان مي گويد: " بجاي تو يكي از قاتلان پدرت را به كيفر رساندم ". و ميدانم مروان، طلحه را از نزديك و خوب ميشناخته است.

عجيب است كه اين قسم دادن و گفتگو در حضور جمعيت انبوهي صورت گرفته - بر حسب ادعاي روايت - كه اگر سنگ مي انداختي بر سرشخصي مي خورده است با آنهمه هيچيك ازآنها دست از ضديت با عثمان برنداشته است. آيا آن حديث را كه عثمان نقل وگوشزد كرده تصديق نموده اند و با علم‏به صحت آن پشت گوش انداخته اند؟ در اينصورت، چطور آنها را عادل و راسترو مي شناسند؟ يا ميدانسته اند كه آن حديث راست نيست، و با عثمان وطلحه در صحت آن موافق نبوده اند و آن‏حرف را چون حديث پيامبر (ص) نميدانسته نشنيده گرفته اند؟ شايد چنين گفتگو و قسم دادني رخ نداده باشد؟ و اين از همه آن فرضيات به حقيقت نزديك تر است.

بفرض اينكه تذكر عثمان، طلحه را قانع كرده باشد- آنطور كه سازنده روايت ادعا مي كند- اين قانع شدن، موقتي بوده و طلحه پس از مدت كوتاهي عقل و صوابش را بازيافته و فهميده كه استدلال عثمان محكم نبوده است، بهمين سبب به مبارزه و تحريكاتش ادامه داده چنانكه‏تاريخ ثابت كرده كه وي در سختگيري و شدت عمل نسبت به عثمان پافشاري داشته‏است. اين حداكثر چيزي است كه ميتوان‏در مورد ادعاي اين روايت جعلي فرض كرد. بعلاوه چنانكه قبلا گفتيم قبول‏رفاقت و همدمي ميان

 

[ صفحه 175]

 

پيامبر (ص) و عثمان كار ساده و آساني نيست ونمي توان آنرا بسهولت تصديق كرد، زيرا هيچگونه تجانسي ميان آن دو وجودندارد. رفاقت مثل برادري و همدمي است و هر سه نتيجه تجانس و هم سنخي اعتقادي و اخلاقي و توافق در رفتار وفضائل، و اين همانطور كه حديث برادري‏دلالت دارد ويژه علي بن ابيطالب (ع) بوده است و آن ويژگي را كه در حديث" اي علي تو برادر من و همدم و رفيقم‏در بهشتي " براهين قاطع و اعتبارات درست تاييد و تحكيم مينمايد.

11 -ابويعلي و ابو نعيم و ابن عساكر و حاكم نيشابوري روايتي ثبت كرده اند از طريق شيبان بن فروخ از طلحه بن زيد دمشقي از عبيده ابن حسان از عطاءكيخاراني از جابر بن عبد اله - رضي الله عنهم - باين مضمون: " ما را عده اي از مهاجران از جمله ابوبكر و عمر و عثمان و علي و طلحه و زبير و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابي وقاص- رضي الله عنهم - در خانه ابن حشفه بوديم. پيامبر خدا (ص) فرمود: هريك از شما برخيزد و در كنار همتايش بنشيند. خود پيامبر (ص) برخاسته بطرف عثمان رفت و او را در آغوش گرفت‏و گفت: تو ولي من در دنيا و آخرتي ". حاكم نيشابوري اين را " صحيح " شمرده ولي ذهبي در اين خصوص مي گويد: نظر من اين است كه " ضعيف " است زيرا نام طلحه بن زيد در سند آن هست كه سخنش پوچ است. و از عبيده بن حسان هم نقل كرده كه او نيز راوي معتبر نيست. سيوطي در " لئالي " ميگويد: " روايتي است جعلي. طلحه روايتش قابل استناد و استدلال نيست.و عبيده روايات جعلي از زبان اشخاص موثق نقل ميكند ".

محب طبري آنرا در" رياض النضره " ثبت كرده است و ابن كثير در تاريخش ولي مثل همه مواردي كه روايت در تمجيد فضائل كساني است كه مورد محبت ايشان

 

[ صفحه 176]

 

ميباشند سكوت كرده و هيچ از اين دم نزده اند كه سندش سست و بي اساس و واهي است.با اين كه ميدانسته اند احمد حنبل گفته است: " طلحه بن زيد، راوي يي نيست و روايات نادرست و نامعلومي نقل‏كرده است " يا " كسي نيست. حديث جعل‏ميكرده است از رواياتش خوشم نميايد "همچنين سخن بخاري و نسائي از ايشان پوشيده نمانده كه " او زشت روايت است" يا سخن نسائي كه " او مورد اعتماد نبوده و متروك است " يا سخن صالح بن محمد كه " حديث و روايت او قابل نوشتن نيست " و گفته ابن حبان كه " او زشت روايت است و نميتوان به روايتش استناد كرد " يا سخن دار قطني‏و برقاني كه " ضعيف و سست روايت است " و گفته ابو نعيم كه " روايتهاي نامعلوم و نادرست نقل كرده و كسي نيست " يا سخن آجري را كه از قول ابي‏داود ميگويد: " او حديث جعل ميكرده است " و اين را كه ابن مدايني به او نسبت جعل حديث داده است، و سخن ساجي‏كه " او زشت روايت است. محب طبري و ابن كثير همچنين از عقيده حافظان حديث درباره عبيده بن حسان خبر داشته‏و ميدانسته اند كه ابو حاتم درباره اش گفته: " زشت روايت است " و ابن حبان كه " احاديث جعلي از زبان اشخاص‏موثق روايت كرده است " و دار قطني كه" سست روايت است ". همتائي وهمانندي عثمان با پيامبر (ص) و " ولي " و دوست بودن با او در دنيا و آخرت همان اندازه عجيب و مضحك است كه‏رفاقت و همدميش با آن حضرت - كه اندكي پيشتر از آن سخن رفت. واقعا تاسف آور است كه پيامبر عظيم الشان اسلام را با كسي مقايسه كرده و برابرشمرده اند كه اصحاب - كه بعقيده آنهاعادل و راستروند و بر طريق دين - برايش قدر و بهائي قائل نگشته و براي‏جانش اهميتي نداده اند و لايق تصدي خلافت ندانسته اند و تا دم مرگ با اودشمني ورزيده اند و تا آندم كه به فرمايش مولاي متقيان عملش گريبانگيرش‏شد و دار و دسته اش او را به كشتن داده اند، كسي كه اصحاب چندان در مخالفت و مبارزه با وي پافشاري نموده‏اند كه كار به قتلش انجاميده، و اعمال خود او دليل قاطع بر انتقادات مردم و نظريه اصحاب درباره او بوده است.

هيچ خردمندي موجبي براي همتائي‏و همطرازي و همسنخي پيامبر اكرم

 

[ صفحه 177]

 

با عثمان نمييابد و نه وجه شباهت يا خصلت مشتركي. از لحاظ نسبت‏اگر بسنجيم تفاوتشان از زمين تا آسمان است. آن از شجره طيبه و پاكي كه ريشه اش ثابت و ابدي است و شاخه اش در آسمان، و اين از شجره ملعونه اي كه در قرآن ياد گشته است. از جنبه حسب و صفات اكتسابي كه ميسنجيم ميبينيم فاصله شان از اين سوي گيتي تابدان سو است و بيشتر آن بهمه فضائل ومكارم متصف است و در هر زمينه سرآمد، و اين بي بهره و تهديست. ملكات فاضله و روحيات شرافتمندانه و بزرگوارانه را ملاك قرار ميدهيم، ملاحظه ميشود كه از آن جهت دو طرف تناقض را تشكيل ميدهند. آن خيرخواهي‏پاكدل است و برترين و بر خلق و خوئي عظيم و پر شكوه، و اين چنان كه از روي روايات و حقائق تاريخي شناختيم.

حتي اگر آنچه را آن جماعت در زمينه فضائل روايت كرده اند جدي بگيريم بازفرق آندو فاحش خواهد بود. مثلا پيامبر اكرم (ص) بموجب رواياتشان -كه گذشت - زانوها و ران ها و بين آنها را لخت ميكرده و اهميتي به آن نميداده است. در حاليكه عثمان بموجب‏روايت " نيكو " و راستي كه آورده اندوقتي هم در خانه در بسته بود براي شستشو هم كه بود خود را لخت نميكرد از بس پر شرم و با حيا بود

هر گاه هم‏سنخي آن دو را از جنبه دينداري و عمل‏به احكامش مورد توجه قرار دهيم تباين‏و تفاوت جدي آنان كاملا مشهود خواهد بود و چنان كه در آيه مباركه آمده است: " خدا مردي را مثل زده است كه شركاي ستيزه جوئي دارد و مردي را كه همساز مردي است آيا ايندو بعنوان دو نمونه، متساوي و همسانند؟ " آن پيامبري كه پيام توحيد آورده و خويشتن تسليم خدا ساخته است و نيكوكار است و پروردگارش را خالصانه و زير پرچم لا اله الا الله مي پرستدو آويزه گوشش اين فرموده الهي كه " بگو: خدا. و بعد بحال خود واگذارشان " و ورد زبانش: " توفيق رسانم جز خداي يگانه نيست و به او تكيه مينمايم ". و اين - عثمان - اسير چنگال هوسهاي تني چند تبهكار: مروان و معاويه و سعيد بن عاص و ديگراموياني كه از قماش آنهايند؟ و طبق‏خواستهاي

 

[ صفحه 178]

 

شهواني و هوسناك آنها سير ميكند تا آنجا كه مولاي ما به او تذكر ميدهد: " مروان از تو خشنود نميشود و تو از او خشنود نميشوي جز به اين ترتيب كه دين و عقلت را بربايد. تو شتر باركشي را ميماني كه بهر جا بكشندش برده ميشود "، و كسي است كه كار نيكوئي كرده و كار زشتي و رفتار بدي كه گريبانگيرش گشته است.

آه و دريغ اي پيامبر عظيم‏الشان روزگار ترا پائين آورده و پائين تر تا ترا در طراز عثمان و در رديفش قرار داده و همتا و رفيق و همدمش گردانيده است آنهم پس از آن مراتب بلند كه نائل گشته اي و بعد ازآنكه پروردگار ترا از ميان همه جهانيان برگزيد و برتري بخشيد و ترا " پيامبري و زباني راستگو " ساخت. عده اي كه خود را از امت تو ميشمارندچنين پاداش ناجوانمردانه اي به تو ميدهند. " ستمكاران بزودي خواهند دانست كه به كجا در ميايند ".

كساني‏كه بايد وديعه ها و ذخائر علمي اسلام‏را با امانت و دقت حفظ و نقل ميكردنداز ره خيانت اين روايت را در برابر وبمنطور پايمال ساختن آن حديث " صحيح " و راست پيامبر اكرم در حق علي (ع) ساخته اند، حديث مفصلي كه از ابن عباس نقل شده و در آن به علي (ع) ميفرمايد: " تو. " ولي " و دوستدارمني در دنيا و آخرت. " اين حديث راست را احمد حنبل با سند " صحيح " ومتين در " مسندش " ثبت كرده و چنانكه‏در جلد اول و سوم " غدير " گفتيم رجال سند آن همگي " ثقه " و مورد اعتمادند، و عبارتند از:

1 - يحيي بن حماد - ابوبكر بصري - يكي از رجال‏دو " صحيح " است. ابن سعد و ابو حاتم و ابن حبان و عجلي او را " ثقه " و مورد اعتماد شمرده اند.

2 - ابوعوانه - وضاح يشكري - يكي از رجال دو" صحيح " است. ابو زرعه، ابو حاتم، احمد حنبل، ابن حبان، ابن سعد، عجلي، و ابن شاهين وي را " ثقه " و مورد اعتماد شمرده اند. ابن عبد البر ميگويد: همه (ي علماي رجال) معتقدند كه او " ثقه " و مورد اعتمادو " حجت " است و راستيش در حديث ثابت.

 

[ صفحه 179]

 

 3- ابو بلج - يحيي بن سليم واسطي. ابن معين و ابن سعد و نسائي و دار قطني و ابن حبان و ابو الفتح ازدي او را " ثقه " و طرف اعتماد شمرده اند.

 4- عمرو بن ميمون - ابو عبد الله كوفي. دوره جاهليت را ديده ولي پيامبر (ص) را ملاقات نكرده است. عجلي، ابن معين، نسائي و ديگران وي را " ثقه " و مورد اعتماد دانسته اند.

 5- عبد الله بن عباس كه منتهي اليه سند روايت است و از پيامبر اكرم (ص) نقل كرده است.

جمع كثيري از حافظان حديث و عده زيادي از مولفان، اين حديث را ثبت كرده اند. از آن ميان تني چند را نام ميبريم:

 1- حافظ ابو عبد الرحمن " نسائي " متوفاي 303هجري

2 - حافظ ابو القاسم " طبراني " متوفاي 360 هجري

 3- حافظ ابويعلي نيشابوري متوفاي374 هجري

 4- حافظ ابو عبد اله " حاكم نيشابوري"متوفاي 405هجري

 5- حافظ ابوبكر " بيهقي " متوفاي 458 هجري

 6- بزرگترين سخنور خوارزم " ابو المويد " متوفاي 568 هجري

 7- حافظ ابو القاسم " ابن عساكر " متوفاي 571 هجري

 8- حافظ ابو عبد الله " الكنجي " متوفاي658 هجري

 9-حافظ محب طبري متوفاي694 هجري

 

[ صفحه 180]

 

 10- شيخ‏الاسلام حموي متوفاي 722 هجري

11 - حافظ " ابن كثير " دمشقي متوفاي 774 هجري

 12-حافظ ابو الحسن " هيثمي " متوفاي807 هجري

 13 - حافظ "ابن حجر " عسقلاني متوفاي 852 هجري

14- ابو حامد محمود صالحاني متوفاي - هجري

15 -السيد شهاب الدين احمد متوفاي - هجري

 16-الشيخ احمد بن فضل با كثير متوفاي - هجري

17 - ميرزا محمد بدخشاني متوفاي 1123 هجري

18- شاه ولي الله هندي متوفاي 1126 هجري

19- امير محمد بن اسماعيل يمني صنعاني متوفاي - هجري

20- مولوي ولي الله هندي متوفاي 1270هجري

اين حديثي راست و درست است و " صحيح " شمرده شده از پيامبر عظيم الشان اسلام در حق علي عليه السلام كه " تو ولي مني در دنيا و آخرت ". اما " از آن جماعت كساني كه ستمكار بودند آنرا بصورتي درآوردند غير از آن كه بايشان گفته شده بود. "

 

[ صفحه 181]

 

12- " بزار " از طريق خارجه بن‏مصعب از عبد الله بن عبيد حميري بصري‏از پدرش روايتي ثبت كرده است باين مضمون: " وقتي عثمان در محاصره بوده‏نزد او رفتم. (از مردم) پرسيد: طلحه اينجا است؟ طلحه گفت: بله. گفت: ترا بخدا قسم ميدهم آيا بياد نداري كه در خدمت رسول خدا (ص) بوديم، گفت: هر يك از شما دست همنشين خويش را بگيرد. آنوقت تو دست فلاني را گرفتي، و فلان شخص دست‏بهمان را گرفت، و همينطور هر كسي دست در دست رفيقش داشت، و رسول خدا (ص) دست مرا گرفت گفت: اين همنشين‏من در دنيا است و ولي من در آخرت؟ گفت: آري بخدا "

ابن حجر همين را ازابن منده از طريق عبيد الحميري نامبرده ثبت نموده است بدون اينكه اشاره اي به سستي و عيبناكي سند آن بكند، پنداري هم او نيست كه اظهار نظر حافظان و ناقدان حديث را درباره ناراستي و سست رائي " خارجه بن مصعب " - يكي از رجال همين روايت - آورده و ثبت كرده است. خود در كتاب " تهذيب التهذيب " مينويسد: " اثرم از قول احمد حنبل ميگويد: روايت او قابل نوشتن و ثبت نيست. عبد الله بن‏احمد ميگويد: پدرم مرا منع كرد و گفت: هيچ از روايات او را ننويسم. دوري و معاويه و عباس از قول ابن نمير ميگويند: او " ثقه " و مورد اعتماد نيست، كسي نيست، دروغساز است، " ضعيف " است. ابن معين ميگويد: كسي (يا راوي يي) نيست. يحيي بن يحيي ميگويد، در متن و سند روايت دست ميبرد. نسائي ميگويد: رواياتش دور ريختني است، مورد اعتماد نيست، " ضعيف " است. ابن سعد ميگويد: مردم از روايات او پرهيز نموده و او را طرد كرده اند. ابن خراش و ابو احمد ميگويند: روايتش متروك و دور ريختني است. دارقطني ميگويد: " ضعيف " است و سست روايت است. يعقوب ميگويد: در نظر همه همكاران ما سست روايت است. ابن مديني مي گويد: در نظر ما سست روايت‏است. ابو داود ميگويد: " ضعيف " و سست روايت است. و راوي يي نيست. ابن حبان ميگويد: در رواياتي كه از قول اشخاص مورد اطمينان نقل كرده روايات جعلي مخلوط شده است، و به روايتي كه او آورده نميتوان استدلال و استناد كرد. ابن جارود و عقيلي و ابن سكن و ابو زرعه

 

[ صفحه 182]

 

و ابو العرب و ديگران وي را در شمار راويان" ضعيف " آورده اند. " سيوطي هم مينويسد: " ابن حبان ميگويد: خارجه‏از راويان دروغساز بطوريكه نادرستي آنها را بپوشاند نقل ميكند و در روايتش جعليات رخنه كرده است. "

در ذيل دو روايتي كه شبيه اين روايتند مقياس و ملاك صحيح جهت ارزيابي و نقداينگونه احاديث را بدست داديم و گفتيم حقايق زندگي عثمان ملاك سنجش راستي يا ناراستي متن اين روايات است‏و فاصله و رابطه اش را با حقيقت مشخص‏ميگرداند. بهمين سبب از روي متن روايت مورد بحث مي فهميم كه به هيچوجه صحت و اعتبار ندارد بگذريم ازسستي و بي بنيادي سند آن. از برابر اين ياوه تاريخي مانند نظائرش بايستي‏بزرگوارانه چشم پوشي نموده گذشت و گذاشت جاعلان حديث و دروغسازان و جنايتكاران عليه تاريخ به تبهكاري سرگم و دل خوش باشند.

طلحه در صورتيكه اين حرف ادعائي را كه از زبان رسول اكرم (ص) حكايت كرده اندشنيده بود و در هنگام محاصره به صحت آن و در برابر جمع اصحاب و توده مردم‏اعتراف كرده بود هرگز آنطور با عثمان‏تشدد نمي نموده و چندان در تحريكات وتلاشهايش پافشاري نمي كرد و از رسيدن‏آب آشاميدني به او جلو نمي گرفت و كارشان را به قتل نمي كشاند و راضي نميشد در قبرستان يهوديان دفنش كنند. طلحه - كه بعقيده آن جماعت صحابي يي عادل و راسترو و جزو ده نفي است كه مژده بهشت يافته اند - هر گاه از وجود اين روايت بوئي برده بود هرگز چنان كارهاي بيراه و تند و زننده را انجام نمي داد.

13 - ابن ماجه اين روايت را در " سنن " ثبت كرده است ازقول ابي مروان - محمد بن عثمان اموي عثماني - از پدرش عثمان بن خالد - نواده عثمان بن عفان - از عبد الرحمن‏بن ابي زناد از پدرش از اعرج از ابي هريره: " پيامبر (ص) دم در مسجد به عثمان برخورد. به او گفت: عثمان‏اينك جبرئيل به من خبر داده كه خدا ام كلثوم را

 

[ صفحه 183]

 

به همسري تو در آورده است با همان مهريه و رفتاري كه‏با رقيه داشتي. " چنانكه در تاريخ ابن كثير هست ابن عساكر اين را روايت‏كرده است.

اميني گويد: چند صفحه‏پيش روشن نموديم كه محمد بن عثمان درنقل روايت اشتباه ميكرده و بر خلاف ميگفته و از پدرش روايات نامعلوم و نادرست نقل كرده است و پدرش " ثقه " و مورد اعتماد نبوده و رواياتش غير محفوظ بوده است و روايات جعلي نقل كرده و آنچه وي آورده قابل استناد و استدلال نيست. همچنين ديديم كه عبد الرحمن بن ابي زناد جزو كساني كه حديث شناسان روايتش را حجت و قابل استناد ميدانند نيست و سست روايت و پريشانگو است و روايتش غير قابل استناد. براي مزيد اطلاع، و احاطه كامل به ماهيت اين راويان به تفصيلاتي كه در جلد هشتم آمده مراجعه‏فرمائيد.

14- ابن عدي روايتي به ثبت رسانده است از قول محمد بن داود بن دينار از احمد بن محمد بن حباب بصري از عمرو بن فائد بصري از موسي بن سيار بصري از حسن بصري از انس، وانس ميگويد كه از پيامبر (ص) برايم‏نقل كرده اند كه " خداي تعالي شمشيري‏دارد كه تا عثمان بن عفان زنده است در نيام خواهد بود، و هنگامي كه كشته شود آن شمشير آخته خواهد گشت و تا روز قيامت در نيام نخواهد رفت ".ابن عساكر نيز آنرا بطور " مسند " و با سندي كه همه رجالش ذكر شده اند ثبت كرده است.

سيوطي درباره آن مينويسد: " جعلي است. اشكال و عيبناكيش وجود عمرو بن فائد است و استاد حديثش نيز دروغساز است. (

عجيب است كه سيوطي در اينجا روايت راجعلي و راوي آنرا دروغساز ميداند اماهمين را در " تاريخ الخلفا " در فصل شمارش فضائل و محاسن عثمان مي آورد وفقط مي گويد: اين را تنها عمرو بن فائد روايت كرده است و او روايات نامعلوم

 

[ صفحه 184]

 

و نادرستي دارد.

آري، اينطور حقائق را پوشانده و وارونه جلوه ميدهند و مردم را مي فريبند. سيوطي وقتي ديد روايت جعلي است و يك دروغگو از زبان دروغسازي ديگر نقل مينمايد بايد از فهرست فضائل و تمجيدهاي عثمان حذفش ميكرد.اما چون او و همانندانش اگر ميخواستند رواياتي را كه از لحاظ سنديا متن سست و بي اعتبارند حذف نمايندو به آن استناد نكنند نميتوانستند هيچ فضيلتي براي عثمان صورت بدهند، و اين چيزي است كه آنها و جماعتشان ميل ندارند و ميخواهند هر طور شده گرچه با رديف كردن روايات بي اساس و ياوه دروغسازان و جاعلان فهرستي از فضائل و مكارم و شرحي از تمجيد و تحسين در حق عثمان و اقرانش بسازند.

دار قطني، ابن مديني، عقيلي، ابن عدي، نسائي و ذهبي، " عمرو بن فائد" - يكي از راويان آن حرف - را مورد نقد و محكوميت قرار داده و رواياتش را باطل شمرده اند.

موسي بن سيار بصري يكي ديگر از رجال سند آن روايت نيز مورد حمله و نكوهش علماي رجال قرار دارد. يحيي القطان، ابو حاتم، ابن عدي، ابن معين، و ذهبي او رابي اعتبار و دروغگو و رواياتش را باطل‏و پوچ دانسته اند.

در سند آن نام محمد بن داود فارسي نيز هست. ذهبي مينويسد: " از شيوخ و اساتيد ابن عدي است، وي از او ياد كرده ميگويد: دروغ ميگفته است. " ابن حجر هم حديثي در فضيلت امير المومنين علي (ع) آورده و بدنبال آن ميگويد: " آن از جعليات محمد بن داود دينار است. "

چنين است حال آن روايت ساختگي و دروغين. با وجود اين، عده اي كه

 

[ صفحه 185]

 

ميخواسته اند براي عثمان و حكام همانندش فضائلي بتراشند مثل " سيوطي " و " قرماني " و " احمد زيني دحلان "، آن روايت را در فصل تعريف و تمجيد عثمان يك حقيقت مسلم تاريخي گرفته و حجت آورده اند همانطور كه بهنگام مدح و ثناي ديگر اربابانشان عمل كرده اند.

15 - حاكم در " مستدرك " روايتي ثبت كرده است از طريق احمد بن كامل قاضي از احمد بن محمد بن عبد الحميد جعفي از فضل بن جبير وراق از خالد بن عبد الله طحان مزني از عطاء بن سائب از سعد بن جبير از ابن عباس - رضي الله عنهما - به اين مضمون: " در خدمت پيامبر (ص) نشسته بودم. عثمان بن عفان - رضي الله عنه - فرا رسيد. چون نزديك آمدبه او فرمود: عثمان تو در حاليكه سوره بقره را ميخواني كشته خواهي شد و قطره اي از خونت بر آيه " خدا در عوض تو آنها را كيفر داده بسزايشان خواهد رساند و او شنوائي دانا است " خواهد ريخت. و در رستاخيز در جائي كه بر همه خوارماندگان پيشوائي برانگيخته خواهي شد و مردم شرق و غرب‏گيتي به تو رشك مي برند، و از جمعيتي بسيار بشماره افراد دو قبيله ربيعه و مضر شفاعت خواهي كرد. "

اميني گويد: حاكم نيشابوري از صحت اين روايت دم نزده است و ذهبي درباره‏آن انصاف داده و گفته " دروغ محض است. در سند آن نام احمد بن محمد بن عبدالحميد جعفي است كه مورد اتهام ميباشد. " بعلاوه شيخ و استاد جعفي نيز چنانكه عقيلي گفته و ذهبي و ابن حجر نقل كرده اند روايت و نقلش قابل پيروي نيست.

عجيب است كه هيچيك از اصحاب عادل و راسترو اين حديث را از پيامبر اكرم (ص) نشنيده اند پنداري‏در جلسه اي كه آنرا بر زبان آورده كسي از آنان حضور نداشته است. همچنين شگفت آور است كه هيچكدامشان -بفرض كه شنيده باشند - براي ديگري نقل نكرده اند تا بر سر زبانها بيفتدو بگردد و از اتفاق و وحدتشان عليه عثمان و در كشتن

 

[ صفحه 186]

 

او جلوگيري نمايد. آري، هيچيك از آنها چنين حديثي از او نشنيده اند جز " ابن عباس " كه در حيات پيامبر (ص) كودكي نابالغ بوده است. هنگام درگذشت رسول اكرم (ص) او - بنابر گفته واقدي و زبير و بتصديق ابو عمر در " استيعاب " - سيزده سال بيش نداشته يا - بنابر گفته خود ابن عباس‏كه از چندين طريق بدست ما رسيده - ده‏ساله يا كمي بزرگتر بوده است. شايد در اين كه قادر به فهم و حفظ حديث پيامبر (ص) بوده ترد باشد. حتي ممكن است خودش در فهم و حفظ آن سخن ترديد داشته كه روز عرفه و در حاليكه‏براي حاجيان نطق ميكرد وقتي استغاثه و استمداد عثمان را در نامه مخصوص اوشنيد اعتنائي به آن ننمود، و همين كه نافع به طريف فرستاده مخصوص عثمان‏نامه اش را حاوي استمداد برخواند به نطق خود ادامه داده و هيچ اشاره اي به مددخواهي و بيچارگي او نكرد در حالي كه همه ميدانستند عثمان آخرين دقائق زندگي را ميگذراند و انقلابيون‏مسلح به او مجال ادامه حيات نميدهند، و وي از طرف عثمان " امير الحاج " بود. با اين همه، هيچ لزومي براي دفاع از جان او يا حكومت و خلافتش نديد، و هيچ تلاشي براي باقيماندن "خلعت " خلافت بر تن او بروز نداد، چرا؟ براي اينكه با انقلابيون درباره عثمان همراي و همراه بود. اگر چنين چيزي از پيامبر اكرم (ص) شنيده بود او - كه بعقيده آن جماعت صحابي يي عادل و راسترو است - منظره ارشاد و حديث پيامبر (ص) را بياد ميآورد و در طنين آن سخن را دگر باره‏احساس مي نمود و بيدرنگ به دفاع كمر مي بست و حاجيان و همه مسلمانان را به اين وظيفه اسلامي دعوت ميكرده. اين اقتضاي عدالت و دينداري او بود.

شاهد ديگري وجود دارد و دليلي بر اينكه ابن عباس بكلي از چنين حديثي بي خبر بوده و به گوشش نخورده است. و آن عكس العملي است كه در برابر سخن‏عائشه در راه مكه نشان داده است. وقتي با سمت سرپرستي كاروان حاجيان -از طرف عثمان - به مكه ميرفته به عائشه بر ميخورد. عائشه به او ميگويد: ابن عباس خدا به تو عقل و فهم و قدرت بيان داده است. مبادا مردم را از مخالفت با اين ديكتاتور قانونشكن -

 

[ صفحه 187]

 

يعني عثمان - بازداري و پراكنده سازي. ابن عباس از سخن عائشه يكه نميخورد و حيرتي نشان نمي دهد و چنان مينمايد كه با نظر و رويه او موافقت دارد. در حاليكه هم او حرف عائشه را داير بر تمايل به زمامداري طلحه رد ميكند. بنابراين طبيعي است هر گاه چنين حديثي از پيامبر (ص) شنيده بود و بياد داشت به استناد آن، حرف عائشه را در موردعثمان بشدت رد ميكرد.

از اينها نتيجه ميگيريم كه " علامه امت " - يعني عبد الله بن عباس - هرگز چنين حديثي كه به او نسبت روايتش را ميدهند نشنيده، و اين روايت از ساخته ها و جعليات دوره اموي و پس از درگذشت ابن عباس است.

در روايت سخن از " پيشوائي خوار ماندگان " است و اينكه عثمان در رستاخيز سرور همه ستمديدگان بلا دفاع خواهد بود. اين هم چيز شگفت انگيزي است و معلوم نيست‏چگونه پيشوائي و سروري است. همچنين درك شخصيتهاي ستمديده و بلا دفاع و خوار مانده اي كه وي پيشوا و در راس آنها است و شناختن آنها كار دشواري است. آيا در ميان جمع ايشان آن اصحاب برجسته و عاليقدر پيامبر اكرم (ص) و تابعان نامي امثال ابوذر و عمار ياسر و ابن مسعود و مالك اشتر وزيد بن صوحان و صعصعه بن صوحان و كعب‏بن عبده و عامر بن قيس و ديگر شخصيتهاي اسلامي مدينه و كوفه و بصره‏كه عثمان و دار و دسته اش مورد ستم واهانت و خواري قرار دادند وجود دارنديا نه؟ شايد هم در جمع " خوار ماندگان " كساني باشند از قماش حكم ومروان و خانواده آنها و عبد الله بن ابي سرح و ابو سفيان و اولاد و امثالش كه اسلام خوارشان گردانيد و عثمان به عزت و اقتدارشان رساند و برگردن امت اسلامي سوار كرد و بر شايسته ترين شخصيتهايش و بر اصحاب پيشاهنگ و تابعان نيكرفتار و پايبند و ديندار مسلط ساخت.

در روايت، سخن‏از شفاعت عثمان است. ما يقين داريم كه سيره عثمان احتمال آن را نفي مينمايد و هيچ دليلي هم بر صحتش نيست‏و با قرآن منافات دارد. هر گاه بفرض‏محال چنين چيزي بوقوع پيوندد عثمان با شفاعتگريش و با وارد ساختن عناصر

 

[ صفحه 188]

 

آلوده و كثيف اموي به بهشت،آن سراي زيبا و پاك را خواهد آلود، زيرا خودش گفته است: " اگر كليدهاي بهشت بدستم باشد به بني اميه خواهم داد تا همه شان به بهشت درآيند "

16 - حاكم نيشابوري روايتي در " مستدرك " ثبت كرده است از قول عبد الله بن اسحاق‏بن ابراهيم العدل از يحيي بن ابيطالب از بشار بن موسي خفاف بصري از حاطبي - عبد الرحمن بن محمد - از پدرش از جدش. ميگويد: " بهنگام جنگ‏جمل براه افتادم تا كشتگان را بررسي كنم. علي (ع) و حسن بن علي و عمارياسر و محمد بن ابي بكر و زيد بن صوحان نيز شروع كردند به گشتن در ميان كشتگان. چشم حسن بن علي به كشته اي افتاد كه به روي در افتاده بود. آنرا برگرداند و سپس فريادي كشيده گفت: انا لله و انا اليه راجعون. بخدا نو نهالي از قريش است. پدرش پرسيد: چه كسي است پسر جانم؟ جوابداد: محمد پسر طلحه بن عبيد الله. گفت: انا لله و انا اليه راجعون. بخدا جوان پاك و شايسته اي بود. سپس بنشست اندوهگين. حسن گفت: پدر جان تو را از اين سفر جنگي منع‏ميكردم اما آن دو نفر تصميم تو را عوض كردند. گفت: همينطور است كه توميگوئي پسرم تمنايم اين است كه كاش بيست سال پيش از اين مرده بودم. محمد بن حاطب ميگويد: در اين هنگام برخاسته گفتم: امير المومنين ما رهسپار مدينه ايم و مردم از ما درباره عثمان خواهند پرسيد. چه جواب‏بدهيم؟ عمار ياسر و محمد بن ابي بكربرخاسته سخن گفتند. علي به آن دو گفت: عمار محمد بايد اينطور بگوئيد: عثمان تبعيض قائل گشت و بد تبعيضي هم قائل گشت. مجازات گرديد و در مجازات بد عمل كرديد. و در آينده به‏پيشگاه داور عادلي برده خواهيد شد تاميان شما قضاوت كند. آنگاه گفت: تواي محمد بن حاطب چون به مدينه درآمدي

 

[ صفحه 189]

 

و درباره عثمان از تو پرسيدند، بگو: بخدا از كساني بود كه ايمان آورده و كارهاي پسنديده كردند بعلاوه پرهيزكاري نموده و ايمان آوردند و سپس پرهيزكاري نموده و كار خوب كردند، و خدا نيكوكاران را دوست ميدارد و مومنان بر خدا بايدتوكل نمايند. "

اميني گويد: حاكم نيشابوري از معايب و اشكالاتي كه در سند اين روايت دروغين هست دم نزده و آنرا تصحيح ننموده و راجع به آن يك كلمه ايراد نگفته است. و ذهبي درباره آن فقط گفته كه " بشار بن موسي سست و " ضعيف " است ". لكن ما آنچه را بايست گفت ميگوئيم:

عبد الله بن اسحق بن ابراهيم، يكي از رجال سند آن است. دار قطني درباره اش ميگويد: سستي يي در او هست. خطيب بغدادي همين را گفته است.

درباره يحيي بن ابي طالب - يكي ديگر از رجال سند - موسي بن هارون ميگويد: من شهادت ميدهم كه او از زبان من دروغ ميسازد. مسلمه بن قاسم ميگويد: مردم درباره اش حرفها زده اند.

درباره بشار بن موسي بصري، ابن معين‏ميگويد: مورد اعتماد نيست، و از دغلبازان است. ابو حفص ميگويد: سست‏روايت است. بخاري ميگويد: زشت روايت است، او را ديده و از تقريرات‏روائي او نوشته و رواياتش را ترك كرده ام. ابو داود ميگويد: ضعيف و سست روايت است. نسائي ميگويد: مورداعتماد نيست. ابو زرعه ميگويد: " ضعيف " است. ابو احمد حاكم ميگويد:او را " قوي " نميدانند. اسمش را پيش فضل بن سهل برده اند از او بدگوئي كرده است.

 

[ صفحه 190]

 

عبد الرحمن حاطبي، چنانكه در " ميزان الاعتدال " ذهبي آمده توسط ابو حاتم رازي تضعيف شده است. از پدرش عثمان نيز در فرهنگ رجال حديث هيچگونه تعريفي نيست.

بنابراين چه ارزشي دارد آنچه چنين دغلكاران دروغسازي روايت نمايند يا عقيده پيدا كنند؟ بعلاوه، مولاي متقيان از روي بصيرت كامل به سفر جنگي مي پرداخت و همه كارها و نبردها و لشكركشيهايش را با مطالعه و دقت نظر و با واقع بيني انجام داده است و همه را بدستور و بنا به سفارش پيامبر (ص)، و اين از فضائلش شمرده شده است. رسول اكرم(ص) چنانكه در جلد سوم گذشت در زمان حياتش اصحاب را به ياري وي در آن كشاكشها تشويق و تحريك ميكرده و مي فرمود: " بعد از من جماعتي خواهند بود كه با علي مي جنگند كه خدا عهده دار جنگيدن عليه آنها خواهدبود. بنابراين هر كس نتوانست با دست‏و قدرتش عليه آنها جهاد كند بايد با زبانش جهاد نمايد (يعني جهاد تبليغاتي)، و هر كس با زبان جهاد نتوانست با قلبش بايد جهاد كند، و پائين تر از اين مرتبه اي نيست. " وابو ايوب انصاري و ديگر اصحاب ميگفته‏اند. " رسولخدا (ص) به ما سفارش كرده كه همراه علي با پيمان شكنان بجنگيم ".پيامبر (ص) عائشه امام المومنين را از خراميدن جاهليت وار بر حذر داشته و به او گفته: "...پنداري همين الان است كه سگان حواب بطرف تو پارس ميكنند و تو عليه علي مي جنگي جنگي ظالمانه ". و چنانكه در جلد سوم نوشتيم صحت اين حديث كه به زبير فرموده: " تو عليه علي مي جنگي در حاليكه به او ستم روا ميداري(و جنگت ظالمانه است) " به ثبوت رسيده است.

بنابراين، مولاي متقيان‏رنج آن لشكركشيها و جنگها را به دستور و سفارش

 

[ صفحه 191]

 

پيامبر (ص) بر تن هموار ميساخته است، و هرگز هيچكس نتوانسته او را از نظريه و اجتهادش بگردانند، و امام مجتبي - كه از سير لغزش و كار سوئي مبرا و معصوم است - بهيچوجه پدرش را از اجراي دستور جدش - پيامبر اكرم (ص)منع ننموده است از اجراي دستور پيامبري كه بحكم قرآن " سخن بدلخواه نميگويد و سخنش جز وحي منزل نيست "، و نه امير المومنين علي (ع) كسي بوده است كه از قيام براي بركندن ريشه فساد و كفر و انحراف پشيماني بخورد. اگر كسي چنين حرفي در حق وي بزند چنان است كه گفته باشد حضرتش ازبه خاك و خون كشيدن سران كفر و شرك در جنگهاي پيامبر اكرم (ص) پشيمان گشته و دريغ خورده است. زيرا موضع گيري و سياستش در هر دو مورد مبتني بر مصلحت بيني اسلامي و بانگيزه الهي‏بوده است و بمنظور زدودن كفر و تباهي، و اگر بر يكي از دو حال افسوس خورده باشد بر ديگري هم خورده است.

وانگهي كدام پاكي و شايستگي در " محمد بن طلحه " وجود داشته است، در كسي كه شمشير بروي امام و پيشواي مسلمانان كشيده است در حاليكه دستور داشته همراهش جهاد كند و ياريش نمايد؟ حال او به حال پدرش " طلحه " ميماند و چون او از راه بدر گشته و نافرمان و منحرف است.

اين است حقيقت. اما جاعلان و دغلكاران خواسته اند حقيقت را وارونه نمايند و چيزها بسازند تا كار كساني را كه با كجاوه جمل همراه گشته اند توجيه و تبرئه نمايند... و ساخته و بافته اند، لكن ساش‏ته و بافته شان كجا و حقيقت كجا

چطور ممكن است علي (ع) حرفهائي‏را كه از زبانش خطاب به محمد بن حاطب‏ساخته اند زده باشد، در حاليكه مسلم‏است پيش از جنگ جمل و پس از آن سخنهاگفته و كارها كرده همه گوياي راي و نظرش درباره عثمان، و همه يكنواخت وهماهنگ و همراي.

 

[ صفحه 192]

 

مگر تاريخ زندگي عثمان و سياهه اعمالش اجازه ميدهد به علي (ع) كه او را از كساني بداند و بشمارد كه " ايمان آورده و كارهاي پسنديده كردند بعلاوه‏پرهيزكاري نموده و ايمان آوردند و سپس‏پرهيزكاري نموده و كار خوب كردند...؟ " همان سياهه اعمالي كه پر از جنايت و كار بيراهه و ناپسند است و او را به كشتن داد و پيشگامان اصحاب و در راس ايشان مولاي متقيان را به معارضه و مبارزه اش واداشت و استانهاي كشور اسلامي را آبستن حوادث‏خونين ساخت و نگذاشت اصحاب پيامبر (ص) خود را موظف به دفاع از جانش بپندارند، و همان است كه مردم نيكوكار و ديندار را از كفن و دفن و نماز گزاردن بر جنازه اش مانع گشت و سبب شد كه در قبرستان يهوديان خاكش كنند آنهم پس از چند روز ماندن در زباله به حال خواري و بيكسي و اهانت، همه مسلمانان او را در آن حال ببينند و هيچيك براي كفن و دفنش اقدام نكند، با امير المومنين علي (ع) بيعت شود و او فرمانروا باشد و قادر به كفن و دفنش ولي قدمي بر ندارد، او كه براي كارهائي كه به نظر مردم ساده و كوچك مينمايد به هيجان ميايد و خلق را به انجام وظيفه‏بر ميانگيزد و مثلا در نطقي آنان را چنين به قيام و اقدام مي خواند. " به من اطلاع رسيده كه حتي يكي از آنجماعت (مهاجم شامي) وارد خانه زن‏مسلمان يا زن اهل ذمه ميشده و زيور ودستبند او را ميكنده و مي ربوده است و از چنگ آن (سپاهي مهاجم) جز با خواهش و تمنا و التماس نجات پيدا نميكرده است. آنوقت در حاليكه از اموال بيغما برده گرانبار بوده اند راه خود گرفته اند بدون اينكه لطمه اي ببينند يا كشته اي بدهند. اكنون اگر انسان مسلمان بر اثر اين احوال دق مرگ كند نه تنها قابل سرزنش نخواهد بود بلكه بنظر من امري طبيعي و شايسته رخ داده است. " چنين شخصيت‏غيرتمند و با حميتي كه در برابر پايمال گشتن حق و ستمديدگي اينطور به‏هيجان آمده و به قيام و اقدام بر مي انگيزد و مي نشيند و جنازه عثمان را در زباله و بي كفن و دفن رها ميسازد:

 

[ صفحه 193]

 

(عثمان روبروي او بي كفن و دفن ماند

و دستي كه به آزارش بلند شده آزاد و رها)

(نميدانم اين كار علي از روي كينه بوده

يا نه، از سر پاكدامني و پرهيزكاري؟)

" در اختلاف مردم بموجب قانون اسلام قضاوت كن و از دلخواه و موازين خيالي پيروي منمازيرا ترا از راه خدا بدر خواهد برد،" " در صورتي كه پس از دريافت مايه دانائي (و قانونشناسي) از دلخواه آنان پيروي نمائي در برابر خدا حامي و حافظي نخواهي داشت. "

17 - ابن ابي الدينا از طريق فرج بن فضاله دمشقي از مروان بن ابي اميه از عبد الله بن سلام روايتي ثبت كرده است. ميگويد: " نزد عثمان كه در محاصره بود رفتم تا سلامي باو كرده باشم. به من خوشامد گفت: و افزود: همين ديشب پيامبر خدا (ص) را در اين پنجره ديدم - و اطاقش پنجره اي داشت - به من فرمود: عثمان تو را محاصره كرده اند؟ گفتم: آري. پرسيد ترا تشنگي داده اند؟ گفتم: آري. آنگاه‏سطلي فرو آويخت پر آب. از آن آشاميدم تا سيراب گشتم و خنكي آنرا در اندرونم احساس كردم. به من فرمود: اگر بخواهي بر آنان پيروز خواهي گشت و در صورتي كه بخواهي مي تواني نزد ما افطار كني. من از آن ميان اين را برگزيدم و پسنديدم كه در خدمت‏وي افطار نمايم. عثمان همان روز كشته شد. "

اميني گويد: اين سفسطه و دروغبافي از دغلكاريهاي " فرج بن فضاله دمشقي " است. احمد حنبل درباره او ميگويد: روايات نامعلوم ونادرستي از زبان اشخاص مورد اعتماد نقل ميكند. ابن معين مي گويد: سست روايت است. ابن مديني ميگويد: " ضعيف " است و از او حديث نقل نميكنم. بخاري و مسلم ميگويند: زشت

 

[ صفحه 194]

 

روايت است. نسائي ميگويد: " ضعيف" است. ابو حاتم ميگويد: روايتش قابل استناد نيست. ابو احمد ميگويد: حديثش استوار نيست. دار قطني ميگويد: سست روايت است. برقاني حديثي را كه از طريق فرج بن فضاله آمده براي دار قطني نقل ميكند. دار قطني ميگويد: اين باطل و بي اساس است. برقاني مي پرسد: بخاطر وجود فرج بن فضاله؟ ميگويد: آري. عبد الرحمن بن مهدي ميگويد: روايات نامعلوم و وارونه اي نقل كرده است. ساجي ميگويد: سست روايت است. خطيب ميگويد: هيچكس گول داستاني را كه درباره موثق و مورد اعتماد بودن وي از زبان ابن مهدي نقل شده نميخورد، زيرا آنچه درباره وي از زبان ابن مهدي نقل شده روايتي است از سليمان بن احمد كه همان واسطي باشد و او خودش دروغساز است. بخاري ميگويد: ابن مهدي او را ترك و طرد كرده است.ابن حبان ميگويد: فرج بن فضاله اسناد روايات را جابجا و وارونه ميسازد و متن هاي بي اساس و سست را به اسناد صحيح و محكم روائي مي چسباند. استناد كردن به روايات وي روا نيست. حاكم نيشابوري ميگويد: او از جمله كساني است كه حرفش قابل استناد و استدلال نميباشد.

اين، فرج بن فضاله است. اما استاد حديثش " مروان " معلوم نيست كيست و نه پدرش‏شناخته است. در فرهنگ رجال حديث اثري از شرح حال او ديده نميشود و نه‏ذكري از او در بيان مشايخ و استادان فرج بن فضاله هست و نه در ميان كساني‏كه از عبد الله بن سلام حديث نقل كرده اند ذكري از وي شده است. شايد چنين كسي هنوز بدنيا نيامده باشد و چه بسيارند چنين موجوداتي در سند رواياتي كه در فضائل عثمان و همكاران‏و امثالش نقل ميشود، موجوداتي كه هنوز مادر دهر نزاده شان و صورت وجودنيافته اند بلكه ساخته خيال غرض ورزان و فضيلت بافان و مزوران و دغلكارانند

نميدانم آيا عثمان اين كرامت را كه در حق خويش ادعا نموده فقط در گوش

 

[ صفحه 195]

 

عبد الله بن سلام‏گفته است يا نه، او يا عبد الله بن سلام به همه اصحاب اطلاع داده اند و ايشان ماجرا را خواب و خيالي شمرده،و دليل و حجت ندانسته اند تا به آن ترتيب اثر بدهند، يا وقتي به اطلاعشان رسيده كه كار از كار گذشته و كارد باستخوان رسيده و نوش داروي پس از مرگ سهراب را ميمانسته است، وهنگامي كه حجت عليه عثمان تمام گشته و امت عليه وي مجتمع و متفق شده و اجماع كرده است و امت - بزعم آن جماعت اجماعي بر خطا نخواهد كرد.

نكته قابل دقت ديگري در آن روايت هست‏و آن در مورد روزه داشتن عثمان در روز مرگ است. زيرا عده اي از مورخان‏كشته شدن وي را دو روز پس از عيد قربان دانسته اند. بلاذري باستناد روايتي كه از ابي عثمان نهدي هست چنين نظري ابراز داشته است و واقدي نيز همان روايت را در مورد روز كشته شدن وي ثبت كرده و " مبرد " در كتاب " الكامل " همين روايت را ترجيح داده‏و ابو عمر در " استيعاب " آورده است وابن جوزي و ابن حجر و عسقلاني و سيوطي و ديار بكري، و از مولفان معاصر علي فكري در كتاب " احسن القصص". بعقيده آن جماعت، روزه گرفتن درسه روزه پس از عيد قربان جايز نيست،و اين نظر ابو حنيفه و شافعي است و

 

[ صفحه 196]

 

مالك آن را براي غير متمتع جايز نميداند ابن عماد حنبلي در كتاب" شذرات " مينويسد: " اين كه عثمان ميگويد: پيامبر (ص) به من فرمود:نزد ما افطار خواهي كرد. مقصود از افطار خواهي كرد اين است كه اولين غذائي كه خواهي خورد نزد ما خواهد بود نه اينكه افطار روزه ات نزد ما خواهد بود. زيرا عثمان در آنروز روزه نداشته چون روز دوم عيد قربان بوده و روزه گرفتن در آن جايز نيست "تاويل و توجيهي كه ابن عماد حنبلي كرده با تحسين و تجميدي كه مورخان ازعثمان بخاطر روزه داشتن در روز مرگش بعمل آورده اند منافات دارد، و روزه‏داري وي در آنروز امري است كه آن جماعت نسل اندر نسل باور داشته اند تا امروز كه مثلا علي فكري هم ميگويدوانگهي روايتي كه ابن كثير از طرق ابن عمر از عثمان ثبت كرده صراحت دارد بر اينكه روزه دار بوده است: "عثمان ميگويد: پيامبر (ص) را در خواب ديدم. بمن فرمود: عثمان نزد ما افطار كن. پس عثمان روزه گرفت و همان روز كشته شد. " همچنين روايتي كه هيثم بن كليب مستندا از نائله دختر فرافصه - همسر عثمان - نقل كرده‏است. ميگويد: " وقتي عثمان به محاصره درآمد، روزي را كه در آن به قتل رسيد به روزه بسر آورد. بهنگام افطار از محاصره كنندگان آب خواست، ندادند و گفتند از آن فاضل آب بخور -و گودالي در خانه اش بود كه كثافات در آن مي ريختند. عثمان آنروز افطارنكرد. من سحرگاهان همسايه اي را بر سر قنات ديدم و از او آب خواستم. كوزه اي آب به من داد. به خانه آوردم و به عثمان گفتم: اين آب گوارائي است كه برايت آوردم. نگاهي انداخت. سپيده برآمده بود، گفت: روزه گرفته ام. پرسيدم: از كجا آوردي من نديدم كسي برايت آب و نان بياورد؟ گفت: پيامبر خدا (ص) را ديدم كه از اين سقف درآمده و سطلي آب‏در دست دارد و ميفرمايد عثمان بنوش.نوشيدم تا

 

[ صفحه 197]

 

تشنگي ام برفت. فرمود: بيشتر بنوش. نوشيدم تا سيراب گشتم. آنوقت فرمود: اين جماعت‏حق ترا پايمال خواهند كرد. اگر با آنها بجنگي پيروز خواهي گشت و در صورتي كه به حال خود واگذاريشان نزد ما افطار خواهي كرد. همان روز به سراي درآمده او را كشتند ".

اين دو روايت هم قابل اعتماد نيست، زيرا راويان آنها بي اعتبارند. يكي دشمن خاندان پيامبر خويش است و ديگري مجهولي ناشناس، و سه ديگر از تجاوزكاران مسلح داخلي و كسي كه به اميرالمومنين علي (ع) حمله ميكرده است پس اين دو روايت مثل روايت ابن ابي الدنيا بي اساس است، و اين حرف آنجماعت كه عثمان روز قتلش روزه دار بوده فضيلتي ساختگي و جعلي است كه بمنظور بزرگ كردن وي بافته اند.

18- حاكم نيشابوري و ابن عساكر و ديگران روايتي ثبت كرده اند از طريق محمد بن يونس كديمي - ابو العباس بصري - از هارون بن اسماعيل خزاز - ابو الحسن بصري - از قره بن خالد سدوسي بصري، ميگويد: حسن بصري از قيس بن عباد بصري شنيده كه ميگويد: " علي رضي الله عنه - را در جنگ جمل ديدم. چنين ميگفت: خدايا از خون عثمان بدرگاه تو برائت مي جويم. روزي كه عثمان كشته شد عقل از سرم پريد و بيخود گشتم. خواستند با من بيعت كنند گفتم: بخدا من از خدا خجالت ميكشم با كساني بيعت كنم كه مردي را كشته اند كه رسولخدا (ص) به او گفته است: آيا از كسي كه فرشتگان از او در شرمند شرم ننمايم؟من از خدا خجالت ميكشم در حالي بيعت كنم كه عثمان كشته بر روي زمين افتاده و هنوز دفن نشده باشد. مردم راه خويش گرفته برفتند. وقتي عثمان خاك سپرده شد دوباره آمدند پيش من و تقاضاي بيعت نمودند. گفتم: خدايا من از مبادرت باين كار ترسانم. بعد اراده ام محكم تر گشته بيعت كردم. در اين هنگام به من گفتند: اي امير المومنين تا مرا امير المومنين خواندند قلبم فرو ريخت. گفتم: خدايا داد عثمان را از من

 

[ صفحه 198]

 

بستان تا خنشود گردد. " ابن كثير قسمت اخير روايت را چنين آورده: وقتي به من گفتند: " امير المومنين "قلبم فرو ريخت و خود را نگهداشتم.

اميني گويد: عجيب است كه حاكم‏نيشابوري چنين روايت مسخره و خنده آوري را ذكر ميكند و در رديف ساير رواياتي كه از دو " صحيح " بخاري و مسلم مورد تحقيق قرار داده مي چيند ومتن ياوه مانندش را زير سبيلي در ميكند و هيچ از سستي سندش بميان نمياورد. شايد " ذهبي " به پوچي اين روايت پي برده باشد ولي چون‏ديده در تمجيد عثمان است خاموش مانده‏و از بي اعتباري آن دم نزده است، و همه علم و حديثشناسي و فوت و فنش را نگاهداشته براي بررسي حديث مسلم و درست و ثابت " من شهر دانشم و علي دروازه اش " و ديگر احاديث درست و مسلمي كه در فضائل مولاي متقيان وجوددارد، و هي زور زده كه آنرا بي اعتبار سازد و از ارزش بيندازد. همينطور ابن كثير، كه در تاريخش اين‏روايت دروغين را وسيله قرار داده تا حقائق را پايمال نمايد و باطل را به كرسي بنشاند و عثمان را صاحب فضائل گرداند

در جلد پنجم " غدير " كه سلسله اي از دروغسازان و جاعلان روايت را معرفي نموديم پاره اي از اظهار نظرهاي حديثدانان و علماي رجال‏را در نكوهش " محمد بن يونس كديمي " - يكي از راويان آن روايت دروغين - به نظرتان رسانديم و اين را كه از قول پيامبر (ص) حديث جعل ميكرده و بيش از هزار حديث جعل كرده است. اكنون به تفصيل سخن مي گوئيم.

" آجري ميگويد: ابو داود - ابن الاشعث- درباره محمد بن سنان و محمد بن يونس (كديمي) سخن ميگفت و آندو را دروغگو مي خواند. ابن تمار ميگويد:ابو داود سجستاني فقط دروغگوئي دو نفر را اعلام كرده كه عبارتند از: كديمي و غلام خليل، ابو سهل قطان ميگويد: موسي بن هارون مردم را از شنيدن روايات كديمي بر حذر ميداشت و ميگفت: خود را باينطريق بمن نزديك ساخت كه ادعا كرد احاديثي

 

[ صفحه 199]

 

راكه پدرم در مجلس درس محمد بن قاسم اسدي آموخته است ثبت كرده، در حاليكه پدرم هرگز حديث از محمد بن قاسم اسدي روايت ننموده است. موسي بن هارون در حاليكه به پرده كعبه آويخته بوده ميگفته است " خدايا من شهادت ميدهم و اعلام ميدارم كه كديمي‏دروغساز است و حديث جعل ميكند. شاذ كوني ميگويد: كديمي و برادر كديمي پسر كديمي خانواده دروغ و دروغسازي اند. ابوبكر هاشمي ميگويد: روزي درخدمت " قاسم مطرز " بوديم و مسند ابي‏هريره را برايمان تدريس ميكرد. در آن كتاب به حديثي از كديمي رسيد، ازخواندن آن خودداري كرد. محمد بن عبدالجبار برخاسته نزد وي رفت - و او بسيار از كديمي روايت كرده بود - و گفت: استاد ميل دارم آن روايت را بخواني. نخواند و گفت: من در قيامت‏و پيشگاه خدا او را محاسبه و مواخذه كرده خواهم گفت: اين از زبان پيامبرخدا (ص) و علماء دروغ ميساخت. دارقطني ميگويد: كديمي متهم بن جعل حديث است. و ميگويد: هيچكس از او تعريف نميكند مگر كسي كه او را نشناسد. ابن حبان ميگويد: حديث جعل‏ميكرد. شايد بيش از هزار حديث از زبان اشخاص مورد اعتماد جعل كرده باشد. ابن عدي ميگويد: متهم به جعل‏حديث است و ادعاي شنيدن روايت از كساني كرده كه آنها را نديده است. عموم اساتيد حديث ما از رواياتش خودداري كرده اند، و هر كه از او روايتي نقل كرده آنرا به جدش نسبت داده است مگر معلوم نباشد كه از كيست. ابن عدي هم ميگويد: كديمي از ابوهريره از ابن عون از نافع از ابن عمر حديثي بي اساس و باطل نقل كرده است. با اينكه حديث جعل ميكرده و ادعاي شنيدن احاديث را كه نشنيده بوده داشته براي خود شيوخ و اساتيد حديثي ساخته است، ابن صاعد و عبد الله بن محمد از نقل روايت از هر سست‏روايت خودداري نميكنند جز از " كديمي"، زيرا از بس روايات نادرست و مجهول داشته ايشان از او هيچ نقل ننموده اند. هر گاه بخواهم رواياتي از او را كه ديگران رد و تقبيح كرده اند يا ادعاهاي روائي بي اساس و جعليات او را بشرح آورم

 

[ صفحه 200]

 

سخن بدرازا خواهد كشيد. حاكم ابو احمد ميگويد: كديمي رواياتش بر باد است.ابن صاعد و ابن عقده او را ترك كرده اند. خزيمه از او حديث شنيده اما هيچ از او روايت نكرده است. و بسياري از اساتيد حديث و پيشوايان اين فن از او به بدي ياد كرده اند.

سيوطي در " اللئالي المصنوعه " چند حديث از طريق كديمي در موضوعات مختلف‏آورده، سپس نظر حديثدانان را درباره‏آنها نوشته دائر بر اينكه جعلي است وآفت آنها وجود " كديمي " است كه دروغسازي جعل كننده روايت است. آنچه‏را در اينجا نوشته پنداري بهنگام نگارش " تاريخ الخلفا " از ياد برده كه همين روايت دروغين تاريخي را درباره عثمان بدون ذكر سند ثبت كرده و ميگويد: حاكم نيشابوري آن را ثبت كرده و " صحيح " شمرده است. آيا سيوطي وقتي فضيلت براي عثمان جور ميكرد و رديف ميساخت آن نظريات محكومت كننده كديمي را كه از پيشوايان فن حديث قبلا ثبت كرده بود بياد نداشت يا خود را به فراموشي زده بود؟ مگر نميدانست " كديمي " آن دروغساز و جاعل از رجال سند آن روايت‏است، همان روايتي كه " حاكم نيشابوري آن را ثبت كرده و صحيح شمرده است "؟ يا ميدانست و چون بحث از فضائل عثمان بود جايز ميديد كه هردروغ و روايت جعلي را بياورد و سند اثبات فضيلت گرداند؟ بعلاوه، حرفي هم كه درباره حاكم نيشابوري و نظرش راجع به آن روايت ميزند درست نيست. حاكم نيشابوري درست است كه اين روايت‏دروغين و جعلي را در " مستدرك صحيحين " ثبت كرده اما هرگز آنرا " صحيح " نشمرده و تصريحي در اين باب ننموده است.

از همه بالاتر، نظريه امير المومنين علي ابن ابيطالب درباره‏عثمان كاملا محرز و مسلم و روشن است درست مثل نظريات بقيه اصحاب پيامبر (ص). و نظريه اش اين نسبت ساختگي راابطال و رد مينمايد. آيا خنده آور نيست كه باو نسبت دهند

 

[ صفحه 201]

 

كه گفته: " روزي كه عثمان كشته شد عقل از سرم پريد "؟ اگر چنين گفته پس چرا قدمي در جهت حفظ احترام و كرامت عثمان بر نداشت و به فرزندان و خويشاوندانش دستور نداد كفن و دفنش كنند و جنازه اش را از زباله دان بردارند و نماز ميت بر آن بگذارند و در گورستان مسلمانان دفنش كنند؟ لااقل بايد مجلس عزائي برايش ترتيب ميداهد و به سوگواري مي نشست و ذكر خيري از او ميكرد يا وقتي به خلافت نشست ذكر خيري از او بعمل مياورد يا به مزارش رفته فاتحه اي برايش مي خواند و تعاليمي را كه در مورد زيارت‏گورستان مسلمانان و قبر مومن هست بكار مي بست. عثمان چگونه مسلماني بود كه مرده و زنده اش هيچگونه احترام و كرامت و بزرگداشتي نداشت؟ پس چرا در نطقهايش به رويه و سياست عثمان حمله ميكرد و بباد انتقادش ميگرفت و در برابر همه ميگفت: " سومين نفر از آندسته (به حكومت) برخاست و با شكمي انباشته ميان چراگاه و اصطبلش ميلوليد و همراهش خويشاوندان و قبيله اش مال خدا را چنان مي چريدند كه شتر سبزه نورسته بهاران را. تا آنگاه كه اركان حكومتش به تزلزل درآمد و كارش گريبانگيرش گشت و دار و دسته اش او را از پاي در انداخت، "يا دو روزپس از بيعت در نطقي گقت: " هان هر قطعه زميني كه عثمان به تيول كسي داده و به انحصارش درآورده و هر مالي‏كه از مال خدا به كسي بخشيده به خزانه عمومي باز گردانده ميشود. زيرا حق (يا قانون) قديمي را هيچ چيز باطل نميگرداند. حتي اگر ببينم با آن ازدواجي صورت رفته يا در شهرستانها پراكنده گشته به جا و حال نخستين آن باز ميگردانم... "

به عثمان ميگفت: " مروان از تو و تو ازفقط باينطريق راضي ميشويد كه او عقل و دينت را بربايد. تو شتر باركشي راميماني كه به هر جا بكشندش كشيده ميشود ".

به مصريان مينويسد: " به مردمي كه بخاطر خدا به خشم آمدند و آنهنگام كه در كشور و سرزمين خدا سر از فرمان و قانونش پيچيده شد و حق و قانونش پايمال گشت، و انحراف از اسلام بر همه جا سياهي گسترد بر نيكوكار و بر بدكار، بر مقيم و بر مسافر

 

[ صفحه 202]

 

بطوريكه (قانون و رويه و عقيده) معروف و پسنديده اي نبود كه بسايه اش پناه جويند و نه (قانون و رويه و عقيده) باطل و ناپسندي كه از آن نهي گردد، و در آن‏دوره حكومت عثمان اشاره دارد.

درباره كشته شدنش ميگويد: " نه مايل‏به كشته شدنش بودم و نه از آن بدم مي‏آمد، نه دستورش را دادم و نه از آن منع نمودم " يا " نه دستورش را دادم و نه از آن منع نمودم، نه (از كشته‏شدنش) خوشحال شدم و نه ناراحت ".

در نطقي ميگويد: " هر كه عثمان را ياري كرده نميتواند بگويد: كساني اورا ياري نكردند كه من بر آنان برتري دارم. هر كه او را ياري نكرد و خوارگذاشته نميتواند بگويد: كساني او راياري كردند از من بهترند و بر من برتري دارند ".

از فراز منبر پيروانش را براي بسيج و رفتن به جنگ خونخواهان عثمان اينطور تهييج ميكند: " مهاجرزادگان آماده نبرد كساني شويد كه در راه خونخواهي كسي كه از گناه و خطا گرانبار بود مي جنگند... "

در جواب حبيب و شرحيل كه مي پرسند: آيا شهادت ميدهي كه عثمان بناحق و مظلومانه كشته شده است؟ مي فرمايد: " چنين چيزي نميگويم. " و امثال اين سخنان...

خيلي شگفت آوراست كه به گوينده اين فرمايشات تهمت بزنند كه فرموده: " وقتي به من گفتند اميرالمومنين، قلبم فرو ريخت " چرا با شنيدن اين لقب و خطا قلبش فرو بريزد؟ مگر تازگي داشته با اولين دفعه بوده كه او را با اين لقب‏خوانده اند؟ خيلي پيش تر رسول خدا (ص) او را " امير المومنين " خوانده واين لقب را بنقل از خداوند متعال و از فرشته وحي باو داده است. علي بن ابيطالب (ع) بموجب نص صريح و ثابت از نخستين روز " امير المومنين " بوده‏است و هر آيه اي كه از راه وحي فرود آمده و خطاب " يا ايها الذين آمنوا." داشته پيش از همه وي را كه در راس مومنان و اميرشان بوده منظور داشته است.

 

[ صفحه 203]

 

19- ابن سعد در " طبقات " روايتي ثبت كرده است از محمدبن عمر از عمرو بن عبد الله بن عنبه بن عمرو بن عثمان از محمد بن عبد الله بن عمرو بن عثمان از ابن لبيبه. ميگويد: " وقتي عثمان بن عفان به محاصره افتاد از پنجره اطاقش رو به مردم كرد كه آيا طلحه در ميان شما است؟ گفتند: آري. گفت: ترا به خدا قسم آيا بياد نداري وقتي رسولخدا (ص) بين مهاجران و انصار (دو به دو) پيمان برادري بست بين من و خويشتن پيمان برادري بست؟ طلحه گفت: آري بخدا (بعدها) از طلحه در آن باره پرسيدند گفت: او مرا قسم داد وچيزي را پرسيد كه ديده بودم چگونه اقرار نمي نمودم؟ "

رجال سند:

 1- محمد بن عمر، كه همان واقدي است، وشرح حالش در ميزان الاعتدال آمده است.

2- عمرو بن عبد الله اموي نواده عثمان. هيچ يادي از او در فرهنگ رجال حديث نشده است.

3 - محمد بن عبد الله اموي نواده عثمان. بخاري درباره او ميگويد: روايات عجيب و غريبي دارد. ابن جارود ميگويد: تقريبا روايتش قابل پيروي نيست. نسائي يكبار ميگويد: " ثقه " و مورداعتماد است. و ديگر بار كه " قوي " نيست.

4 - ابن لبيبه. و گفته اند:ابن ابي لبيبه محمد بن عبد الرحمن. ابن معين ميگويد: روايتش بي اعتبار است. دار قطني ميگويد: " ضعيف " است. ديگري ميگويد: " قوي " نيست.

 

[ صفحه 204]

 

بعلاوه، ابن لبيبه محاصره عثمان را نديده و از هيچ صحابي نيز روايت نكرده است. بنابراين رواياتي كه از عثمان و علي و سعد نقل ميكند "مرسل " است، و او از سعيد بن مسيب وعبد الله بن عمر و بن عثمان و طبقه آنان نقل مينمايد. پس اين روايتش هم" مرسل " است همچنين " ابن سعد " كاملا آگاه است كه اين روايت دروغين و جعلي چه آنرا بصورت " مرسل " ثبت نمايد و چه سندش را تمام سازد اعتباري نمييابد.

آيا جعل كننده اين روايت دروغين نميدانسته كه اساتيد و حافظان حديث و مورخان متفقند بر اين كه پيامبر اكرم روزي كه ميان مهاجران‏و انصار پيمان برادري بس خود با علي ابن ابيطالب (ع) و نه ديگري پيمان برادري بست؟ و اين مقتضاي مفهوم نص معروف قرآن است كه علي بن ابيطالب (ع) را خود پيامبر اكرم (ص) ميداند، و آندو شخصيت را از خاندان مقدسي كه خدا از آلايش بري و منزه گردانيده‏است، و ولايت علي (ع) را مقرون باولايت خدا و پيامبرش ميسازد همچنين ثابت است كه پيامبر اكرم (ص) وي رااز لحاظ فضائل همتاي خويش دانسته و بلحاظ روحيات مشابه خويش و در اتصاف به ملكات فاضله همرديف و از ميان افراد امت همانندش شمرده است، و فرموده كه رابطه اش با وي چون رابطه سر با تن است و مقامش نسبت به او همان مقامي كه خود نسبت به پروردگارش‏دارد - بنابر روايتي كه ابوبكر نقل كرده است و آندو از يك درختند و ديگرمردم از درختان گوناگون و به او فرموده كه تو از من هستي و من از تو و همان منزلتي را نسبت به من داري

 

[ صفحه 205]

 

كه هارون نسبت به موسي داشت بايك فرق و آن پيامبري من است.

حق‏حديث " برادري " را در جلد سوم ادا كرديم و پنجاه حديث از احاديث مسلمي را كه برادري پيامبر اكرم را با امير المومنين علي (ع) ثابت مينمايدآورديم و اين حديث را كه " تو در دنيا و آخرت برادر من هستي " كه از طريق عمر و انس و ابن ابي اوفي و ابن‏عباس و محدوج بن زيد ذهلي و جابر بن عبد الله و عامر بن ربيعه و ابوذر و ديگران رسيده است.

اين فضيلت ارجمند كه احاديث مسلم و " صحيح " آن را براي علي بن ابيطالب (ع) ثابت ميدارد مانند ديگر فضائل و مكارمي كه‏متكي به قرآن و سنت است دنيا پرستان و بلهوسان را به حسات و كينه برانگيخته تا در برابرش دروغها جعل كرده اند مثلا براي ابوبكر چنين ساخته اند كه ابوبكر برادر پيامبر خدا (ص) است، و براي عثمان كه پيامبر را او پيمان برادري بسته است. همچنين جعل كرده اند كه پيامبر اكرم (ص) ميان علي (ع) و عثمان پيمان برادري بست. جاعلان و راويان بد سيرت خوب ميدانند كه پيامبر (ص)در نخستين بار كه ميان اصحابش پيمان برادري بست بين ابوبكر و عمر پيمان بست و در برادري مهاجران و انصار در مدينه بين ابوبكر با خارجه بن زيد انصاري، و در برادري مكه بين عثمان و عبد الرحمن بن عوف، و در برادري مدينه بين عثمان و

 

[ صفحه 206]

 

اوس بن ثابت.

عثمان و طلحه اگر چنانكه آنجماعت مدعيند براستي از اصحاب عادل‏و راسترو باشند و از آنها كه مژده بهشت يافته اند نه اولي قسم بدروغ ميدهد و نه ديگري ادعاي ديدن چيزي راكه نديده است ميكند و نه آنچه را شاهد و ناظر نبود اقرار مينمايد. شماميدانيد اينها را كه بياوه ميگويند چقدر متناقض است با آنچه بصورت صحيح روايات و ثابت از مولاي متقيان امير مومنان رسيده است كه ميفرمايد: " من بنده خدا و برادر پيامبر اويم.و هر كس غير من اين ادعا را داشته باشد قطعا دروغگو است. " ابن كثير در تاريخش مينويسد: اين حديث بصورت هاي ديگر هم آمده است. " و ابن حجر ميگويد: " آنرا از چندين طريق روايت‏كرده ايم ". اين سخن امير المومنين باستناد سخني است كه پيامبر گرامي به‏وي فرموده: " تو برادر من هستي و من‏براد تو. " هر گاه كسي با تو مخالفت‏نمود - يا بمعارضه و جدل برخاست - به‏او بگو: من بنده خدا و برادر پيامبرخدايم. هر كس جز تو چنين ادعائي بكند قطعا دروغگو است ".

اولين كسي كه منكر اين فضيلت و افتخار علي بن ابيطالب (ع) گشت عمر بن خطاب بود، روزي كه آن حضرت را مثل شتر مهار شده‏اي كشيدند براي بيعت گرفتن از او و فرمود: اگر بيعت نكنم چه؟ گفتند: در آنصورت بخداي بيشريك قسم كه گردنت‏را خواهيم زد. فرمود: در آنصورت بنده خدا و برادر پيامبرش را كشته ايد. عمر گفت: اين را قبول دارم كه‏بنده خدائي اما اين را كه برادر پيامبرش باشي نه

 

[ صفحه 207]

 

من نميخواهم‏از حكمي كه بايد در حق عمر بخاطر انكار احاديث پيامبر (ص) صادر كرد پرده بر دارم زيرا عواطف را جريحه دار ميسازد. انكار احاديث موكد و صريحي كه در برادري علي بن ابيطالب (ع) با پيامبر (ص) آمده است و عمر به گوش خود در روز روشن و برابر همه خلق شنيده است يك چيز را نميتوان پوشيده داشت. و آن اين است كه علي ابن ابيطالب (ع) بدستور پيامبر (ص) كه فرموده " اگر كسي با تو به مخالفت برخاست به او بگو: من بنده خدا و برادر پيامبر خدايم " چنين گفته و حجت آورده است. آيا اين هم به گوش عمر خورده و با علم به آن چنان بشدت با علي ابن ابيطالب (ع) مخالفت نموده و به معارضه و جدل برخاسته است؟ من نميدانم. " هر گاه‏نزد تو براي داوري آمدند ميان آنها داوري كن، يا روي از آنها بگردان. در صورتي كه روي از آنها بگرداني هيچ‏ضرري به تو نميرسانند. هر گاه ميان آنها داوري كردي به عدالت و انصاف داوري كن. زيرا خدا دادگران و منصفان را دوست ميدارد ".

20- ابن عدي روايتي ثبت كرده است از طريق مصعب بن سعيد مصيصي از عيسي بن يونس از وائل بن داود از بهي از زبير - رضي الله عنه كه ميگويند پيامبر (ص) فرموده است: " بعد از امروز هيچ فردي از قريش نبايد زير شكنجه اعدام شود جز قاتل عثمان. در صورتيكه او را چنين اعدام نكنند بدانيد كه مثل گوسفند سر بريده خواهيد شد ".

"ذهبي " اين روايت را در " ميزان الاعتدال " با دو حديث ديگر كه از طريق مصعب بن سعيد نقل شده ثبت كرده است و ميگويد: " اينها حرفهاي نامعلوم و بي اساس و آفتهائي بيش نيست ". ابن عدي ميگويد: " مصعب روايات نامعلوم و نادرستي را از زبان‏اشخاص طرف اعتماد نقل ميكند و در احاديث مكتوب دست ميبرد. و او

 

[ صفحه 208]

 

از حران است ساكن معصيصه. روايات ديگري هم دارد و سستي رواياتش آشكار است ". ابن حبان ميگويد: تدليس ميكرده است. صالح بن جزره ميگويد: پيري نابينا است كه حرف زدنش را نميفهمد.

در سند روايت، نام عيسي بن يونس هست. دار قطني درباره اش ميگويد: ناشناخته است.

ديگري " بهي" است و او عبد الله ابو محمد برده آزاد شده مصعب بن زبير است، و اين كه از زبير روايت كند نادرست است و در حقيقت از عبد الله بن زبير روايت ميكرده است. ابو حاتم مينويسد: روايت " بهي " قابل استناد نيست و پريشانگو است.

21- ابو نعيم روايتي‏در " حليه الاولياء " ثبت كرده است از طريق حامد بن آدم مروزي از عبد الله بن مبارك از سفيان از عثمان بن غياث بصري از ابي عثمان نهدي از ابو موسي اشعري. ميگويد: همراه پيامبر خدا (ص) در مزرعه اي بودم كه مردي آمده خواست بدرون آيد. پيامبر اكرم فرمود: در برويش باز كن و او را بخاطر بلائي كه بر سرش ميايد مژده بهشت بده. ناگاه ديدم عثمان است. سخن پيامبر (ص) را به اطلاعش رساندم. گفت: خدا بزرگ است.

اميني‏گويد: ابو نعيم مگر جاعل اين روايت - يعني حامد بن آدم - را نميشناخته يا ميشناخته ولي براي رديف كردن فضائل براي آنها كه با انتخابات كذائي به " خلافت " نشانده شده اند هر دروغ و ياوه و حرف جعلي را دستاويز ساخته

 

[ صفحه 209]

 

است؟ كجا ممكن است كسي مثل ابو نعيم نداند كه " حامد بن آدم " را جوزجاني و ابن عدي " دروغگو " شمرده اند و احمد بن علي سليماني در شمار كساني آمده كه در جعل حديث شهرت يافته اند؟ ابو داود سبخي ميگويد به ابن معين گفتم:استاد حديثي داريم بنام حامد بن آدم... گفت: او دروغساز است، خدا اورا لعنت كند.

وانگهي عثمان اگر وعده‏بهشت يافته بود و سخن پيامبر اكرم (ص) را باور داشته بود هرگز چنانكه در صحيح احمد حنبل آمده از اين بيمناك نميگشت كه كسي باشد كه در مكه‏ملحد يا مدفون خواهد گشت و نيمي از عذاب جهانيان را بر عهده خواهد داشت.

22- مضحك ترين روايات جعلي را خطيب بغدادي ثبت كرده است از طريق حسين بن حميد بن موسي عكي. ميگويد:حماد بن مبارك بغدادي از قول اسماعيل‏بن اميه از ابن جريج از عطا از جابر روايت كرده است كه " پيامبر (ص) نميشد به منبر بالا رود و نگويد: عثمان در بهشت است ". دار قطني ميگويد: " حماد بن مبارك از قول عبدالله بن ميمون از اسماعيل بن اميه ازابن جريج چنين حديثي روايت كرده است. اين روايت از روي روايت اسماعيل بن‏يحيي عبيد الله تيمي از قول ابن جريج‏معلوم و روشن ميگردد ". ذهبي در " ميزان الاعتدال " مي گويد: روايتي نادرست است.

اميني گويد: شگفت آوراست كه خطيب بغدادي چنين حرف پوچي رابا اين سند بي اساس ذكر ميكند و هيچ دم نميزند و يادي از حال رجال سندش نمينمايد مثل هميشه و هر جا كه صحبت از فضائل كساني بميان است كه دل و دين بايشان باخته و سر براه تباهشان نهاده است، در حاليكه تا پاي احاديثي بميان مي آيد كه در تمجيد

 

[ صفحه 210]

 

خاندان پاك رسول اكرم است بناي‏رد و قبول، و نقد و جرح و تعديل را ميگذارد و حدي هم براي تاخت و تازش نميشناسد. آيا از كسي چون او پوشيده‏مانده كه مسلمه بن قسام درباره حسين عكي - از رجال سند آن روايت دروغين -ميگويد: " او ناشناس است "؟ يا بوجود حماد بن مبارك آن مجهول ناشناس‏در سند روايت اهميتي نميدهد، يا سخن‏بخاري را درباره عبد الله بن ميمون كه سخنش بر باد است نشنيده است يا سخن ابو زرعه را كه حديثش پوچ است و سخن ابي حاتم و ترمذي را كه حديثش ناشناخته و نادرست است يا گفته ابن عدي را كه عموم رواياتش قابل پيروي نيست و نظر نسائي را كه " ضعيف " و سست روايت است يا سخن ابي حاتم را كه‏از اشخاص مشهور روايات بي اساس نقل ميكند و به روايتي كه او تنها آورده باشد نميتوان استناد كرد، يا گفته حاكم را كه روايات جعلي نقل ميكند و سخن ابو نعيم را كه روايات نامعلوم ونادرست داشته است؟

شايد خطيب مايل نيست وضع ناجور اسماعيل بن اميه عبثمي اموي را كه پسر عموي عثمان است و بنفع پسر عمويش روايت جعل كرده روشن سازد، يا تذكار " دار قطني " او را به هوش نياورده است اين تذكار كه " اسماعيل از ابن جريج روايت نميكند بلكه راوي حقيقي عبارتست از اسماعيل بن يحيي تيمي "؟ شايد هم خواسته با سكوتش در مورد اسماعيل بن يحيي تيمي آبروي پدر بزرگش ابوبكر صديق را حفظ كرده باشد و بهمين لحاظ اظهار نظر علماي رجال را درباره اش پرده پوشي نموده است مثلا اين سخن صالح بن جزره را كه " او روايت جعل ميكرده است " و گفته ازدي را كه " اويكي از اركان دروغسازي است و روايت از وي نشايد " و نظر ابو علي نيشابوري و دار قطني و حاكم نيشابوري‏كه " او دروغساز است " و سخن حاكم كه" احاديث جعلي روايت كرده است " و گفته دار قطني را كه " او به مالك و ثوري و ديگران دروغ بسته است " و سخن‏ابن حبان كه " او روايات جعلي را از زبان اشخاص مورد اعتماد نقل ميكند و روايت كردن از وي

 

[ صفحه 211]

 

بهيچوجه نشايد "

آري، همه اين مطالب و حقائق‏جلو چشم خطيب بغدادي بوده ولي مبالغه‏و اغراق در فضيلت جور كردن براي عثمان و امثالش چشم و گوش او را بسته‏و زبانش را لال كرده است، ذهبي همين‏روايت را در " ميزان الاعتدال " در شرح حال حماد بن مبارك ذكر كرده و افزوده است كه " روايتي نادرست است ".

هر گاه چنين پنداري ذره اي صحت داشته باشد معنايش اين است كه مطلب جعلي مذكور يعني بهشتي بودن عثمان مهم ترين مطلبي است كه پيامبر اكرم (ص) در زمينه معارف و احكام و پندها و تعليمات آورده است. زيرا مانديده ايم و سراغ نداريم و نه كسي سراغ دارد كه پيامبر اكرم (ص) به اصل و عقيده و حكم و مطلبي چنين اهميتي داده باشد كه هر دفعه بر سر منبر بگويد و تبليغ نمايد و نشر دهد. البته يعني مطالب را بلحاظ اهميتش چند باري تذكر ميداده و تكرار مينموده است ولي نه اينكه در هر منبربزبان آورد، حتي نماز را كه ستون دينداري است چنين تكرار خسته كننده اي نكرده است.

كاش ميدانستيم بهشتي بودن عثمان از اصول دين است يا از مباني مهمي كه شريعت و نظام حقوقي و عملي اسلام بر آن نهاده گشته كه تا اين حد در تكرارش مبالغه ميورزيده و هر دم بزبان مياورده است يا حكم شرعي‏است يا مطلبي حكيمانه يا ملكه اي فاضله يا از سنن حاكم بر طبيعت و جامه كه چنين تاكيد و اصراري را لازم‏آورده است؟

وانگهي اگر عثمان يكي ازمومنان بود لزومي براي چنين تذكراتي نبود و آيات و احاديث بسياري كه حاكي‏از مژده ايشان به بهشت است كفايت مينمود.

تازه اگر پيامبر اكرم (ص)چنين كاري ميفرموده نه تنها همه اصحاب مي شنيدند بلكه هر كس در طول عمرش يكبار هم محضر پيامبر (ص) را درك كرده بود شنيده بود و

 

[ صفحه 212]

 

بر اثر آن حديثي متواتر مي گشت و ورد زبانها، نه اينكه فقط جاعلي به " جابر " نسبت دهد و نه هيچكس ديگر. بعلاوه از مهم ترين نطقها و منبرهاي پيامبر اكرم (ص) نطق " غدير " اوست‏كه در حضور يكصد هزار نفر يا بيشتر ايراد فرموده است. مگر كسي از آنها چنين چيزي از او شنيده، يا مگر فرموده كه عثمان در بهشت است؟ اكنون‏نطقهاي حضرتش در برابر و دسترس ماست. در كداميك چنين چيزي هست، تا برسدباين ادعا كه در هر نطق و هر بار كه به منبر ميرفته چنين چيزي گفته است؟آيا اصحابش كه به صدها هزار نفر بالغ‏ميوشند اين حرف را از او شنيده و فهميده معذالك تركش كرده اند حتي بهنگام محاصره و قتل عثمان پشت گوش انداخته اند؟ آن هنگام كه به او گفتند: بخدا قسم خدا ريختن خونت را جايز دانسته است. يا آن روزي كه به او نامه نوشته و خواستند توبه كند و براه حق باز آيد و استدلالها نموده وسوگندهاي محكم و موكد خوردند كه تا نكشندش دست از او بر نخواهند داشت ياروز كه به جمعيت انبوهي از خلق - كه اصحاب برجسته و معروف در ميانشان بودند - سلام كرد و هيچكس جوابي نداد، يا روزي كه مادرشان عائشه داد ميزد: نعثل را بكشيد، خدا او را بكشد، زيرا او كافر شده است، بالاخره آن روزها كه شرح ماجراهايش را نوشتيم؟ شايد هم همگي آن حديث را فراموش كرده‏بودند كه چنان رفتاري با او كردند، يا يكي از آنميان بيادشان آورده ولي گوش به تذكارش نسپرده اند و حاضر به شنيدنش نشده اند، در حاليكه عده اي مدعي هستند آنان " عادل " و راستروندو بر طريق دين، اگر آن راست باشد، حتما عثمان خودش شنيده است. پس چرا از رفتن به مكه مي ترسيد مبادا آن كسي باشد كه ميگويد از پيامبر (ص) درباره اش شنيده كه در مكه ملحد يا بخاك سپرده ميشود در حاليكه نيمي از عذاب جهانيان را بعهده دارد؟

 

[ صفحه 213]

 

23- ابن كثير در تاريخش بهنگام رديف كردن فضائل عثمان روايتي آورده است از اسماعيل بن عبد الملك از عبد الله بن ابي مليكه از عائشه. ميگويد: " هرگز نديده ام رسول خدا (ص) دستهاي خويش را بحدي بالا ببرد كه زير بغلش نمودار شود جز در مواقعي كه‏ميخواست در حق عثمان بدرگاه خدا دعا كند ".

اميني گويد: ابن كثير وديگر كساني كه اين روايت خنده آور راذكر كرده اند از ثبت سند آن خودداري نموده و چنانكه پنداري روايتي ثابت ومسلم است بي سند ذكر كرده اند بي توجه به اين كه شناختن اسماعيل بن عبد الملك - يكي از رجال سند آن - براي روشن شدن بي اساسي آن كفايت مينمايد و نيازي به معرفي ديگران نيست. ابن عمار و ابو داود درباره او ميگويند: " ضعيف " و سست روايت است. ابن جارود و ابن معين و نسائي و ابو حاتم ميگويند: " قوي " نيست.عبد الرحمن بن مهدي ميگويد: رواياتش‏را بدور افكن.

فلاس و ابو موسي ميگويند: عبد الرحمن و يحيي از او نقل نميكردند. ابن حبان ميگويد: آنچه را روايت ميكرد دگرگون مينمود.

معلوم نيست عائشه چه وقت اين را روايت كرده است، پيش از تكفير عثمان‏و تحريك مردم عليه او، يا پس از آن؟ شايد پيش از تكفير عثمان اين مطلب را فراموش كرده بوده است، زيرا او خاطرات و محفوظاتش را خيلي زود از ياد مي برده، چنانكه سفارش مشهود پيامبر (ص) كه سگان حواب بسوي او پارس خواهند كرد و با علي (ع) دشمني خواهد كرد را زود فراموش كرده است. شايد هم هنگامي روايت كرده كه سرگرم تحريك مردم عليه وي بوده و افروختن آتش جنگ و كشاندش به مهلكه.در اينصورت بايد از تضاد ميان روايت كردن و عمل اين بانوي " صحابيه " - كه عادل و راستروش ميپندارند و ما درهمه اصحاب " عادل " و راسترو است - به حيرت بود. يا اينكه پس از تحريكات و تبليغات عليه عثمان و هنگامي روايت كرده باشد كه طلحه و زبير - آن دو بيعت شكن - او را به قيام براي

 

[ صفحه 214]

 

خونخواهي عثمان برانگيخته و واداشته اند و آن همسر پيامبر (ص) را چون كنيزي كه در موقع خريد ميشكند و به خانه ميبرند به ميدان جنگ كشيده اند و به بصره درحاليكه همسران خويش را در خانه و مستور داشته اند و بانوئي را كه پيامبر (ص) دستور داده در خانه بماند و پرده نشين باشد بيرون كشيده و نمايان ساخته اند تا شوريده مگر گناهي را كه ميپنداشته در حق عثمان مرتكب گشته بزدايد و مشمول مغفرت نمايد، و در اين راه به گناهي بزرگ آلوده گشته و حكم خدا را در مورد همسران پيامبر (ص) زير پا نهاده است، اين حكم را كه " در خانه خويش قرار گيريد و چون دوره ديرينه جاهليت‏مخراميد " بجاي در خانه قرار گرفتن سوار شتر گشته و لشكركشي كرده و مستقيما در جنگ شركت جسته است و با مردان بيگانه معاشرت نموده و تعاليم قرآن را پشت گوش افكنده و حرمت همسرش‏را و پاسش را نداشته است. دستوراتي را كه پيامبر (ص) به او دائر به پرهيز از جنگ " جمل " داده - و در جلد سوم بتفصيل آورديم - و از مخالفت‏با اميرالمومنين و جنگ با او بر حذر داشته - و پاره اي از آنها را در جلداول و دوم و سوم و چهارم نوشتيم - زير پا نهاده است. همچنين به سفارشهائي كه حضرتش درباره جانشين پاكدامن و پاك طينت خويش نموده بي اعتنائي كرده است و چنانكه در روايت " معمر " خوانديم " عائشه دل و نظر خوشي با علي (ع) نداشته است " يا چنانكه در روايت ديگري ديديم عائشه حاضر نبود از علي (ع) به خوبي ياد نمايد اين روايت، " صحيح " هم شمرده‏شده است و رجال سندش همگي " ثقه " و مورد اعتمادند. احمد حنبل آنرا در "مسند " از طريق معمر از زهري از عبيدالله بن عتبه ثبت كرده است. عبيد الله بن عتبه ميگويد: عائشه به من گفت: ابتداي ناخوشي پيامبر خدا (ص) در خانه ميمونه - همسرش - بود. ازهمسرانش اجازه خواست در خانه او پرستاري شود. اجازه دادند، پس در حالي كه يكدستش را بر شانه فضل بن

 

[ صفحه 215]

 

عباس تكيه داده بود و دست ديگررا بر شانه مردي ديگر و پاهايش به زمين كشيده ميشد از خانه بدر شد.

عبيد الله بن عتبه مي افزايد: اين مطلب را به ابن عباس گفتم. به من گفت: ميداني آن مرد ديگر كه عائشه اسمش را نبرده كه بوده است؟ او علي (ع) بوده ولي عائشه دل خوشي از او نداشته است.

همين روايت را بخاري در" صحيح " خويش ثبت كرده اما اين سخن ابن عباس را كه " ولي عائشه دل خوشي از او نداشته است " را حذف نموده است، و اين رويه بخاري است در هر موردي كه حقيقت و مطلب با مذاق و غرضش جور نميايد.

آري، عائشه دلش بار نميدهدكه اسم علي را به زبان آورد و از او به نيكي ياد نمايد، اما هم او گوش به فحشهائي كه به علي داده ميشود ميسپارد و از بدگوئي او خوشحال مي شود و طرف را از اين كار زشت باز نميدارد، چنانكه روايتي " صحيح " باسندي كه همه رجالش " ثقه " و مورد اعتمادند و احمد حنبل ثبت نموده حكايت ميكند: عطاء بن يسار ميگويد:" مردي نزد عائشه آمده شروع به بدگوئي از علي و عمار - رضي الله عنهما كرد. عائشه گفت: درباره علي چيزي به تو نميگويم ولي درباره عمار بايد بگويم كه از پيامبر خدا (ص) شنيده ام كه در حقش ميگفت: نميشود ميان دو كار مخير شود و آن را كه به دين نزديك تر باشد اختيار ننمايد. "

چرا اي مادر اي مادر مومنان نبايد جلو بدگوئي به علي عليه السلام را بگيري؟ آيا از همسرت در فضائل علي (ع) حتي يك حديث از آنگونه كه در حق عمار ياسر هست نشنيده اي؟ آيا در قرآن آنقدر آيه در حق علي (ع) كه به آن حديث درباره عمار بيارزد نيافته اي؟ در حاليكه خوب ميداني برتري علي بر عمار ياسر

 

[ صفحه 216]

 

بدانپايه است كه حذيفه يماني گفته است: بخدا قسم علي بقدر برتري آسمان‏بر زمين بر عمار برتري دارد در حاليكه از نيكان است.

اي مادر تو كه‏از بد گفتن ديگران به حسان بن ثابت ناراحت ميشوي چطور وقتي در حضورت از علي (ع) بدگوئي ميكنند بروي خود نمياوري و اعتراض نميكني؟ " عروه " ميگويد: عائشه از اين كه در حضورش به حسان بن ثابت بدگوئي شود ناراحت ميشد و ميگفت: او كسي كه چنين سروه:

(براي دفاع از ناموس محمد (ص)

 پدرو جد و عائله ام در برابرتان ايستاده‏اند)

آيا قهرماني هاي افتخار آميز علي(ع) در جنگهاي پيامبر (ص) و اين اقدام دليرانه اش كه در شب هجرت بجاي‏پيامبر (ص) در بسترش آرميد و بخاطرش خدا در برابر فرشتگان مباهات نمود ارج و سپاس يك بيت شعر حسان بن ثابت را ندارد؟ و حسان بن ثابت را تو خوب ميشناسي و ميداني كه كيست آه اي مادر پيداست كه چرا چنين گفته اي و با علي (ع) چنان بوده اي

ديگر ازآثار كينه اي كه عائشه نسبت به علي (ع) در دل مي پرورده حرفي است كه هنگام شنيدن خبر بيعت مردم با او زده‏و گفته: " كاش پيش از وقوع اين كار، آسمان بر زمين فرود آمده بود. "

تو، اي مادر مومنان تو بر خلاف اين عقيده كه جنگيدن با خليفه وقت روا نيست با امير المومنين علي بن ابيطالب(ع) جنگيده اي. اگر از تو بپرسند كداميك از گناهانت سهمگين تر است، مبارزه ات براي سرنگوني عثمان يا جنگت با امير المومنين علي بن ابيطالب(ع)؟ نميدانم چه جواب خواهي داد.لكن امروز معلوم شده است در جواب خواهد گفت كه گناه سهمگين وي شركت درجنگ تجاوزكارانه " جمل " است. بنابراين ممكن است آن روايت را براي تبرئه و توجيه شركتش در آن جنگ تجاوز

 

[ صفحه 217]

 

كارانه بر زبان آورده باشد يا نه، ديگران براي توجيه و تبرئه اش ساخته اند و ناقلان ياوه و كسانيكه با خاندان پاك پيامبر (ص) دشمني داشته اند و پادوهاي روحاني نماي دستگاه جائر اموي نشر داده و پراكنده اند.

عائشه حتما بخوبي ميدانسته است كه در پيشگاه خدا و پيامبرش همدستي او در قتل عثمان بهيچوجه با نديده گرفتن حكم خدا و پيامبر (ص) و از خانه به ميدان جنگ‏دويدن قابل مقايسه نيست و اين بسيار خطرناك تر از آن است. و اين را جاريه بن قدامه السعدي صحابي به او گوشزد كرده و گفته: " ام المومنين بخدا قسم قتل عثمان بن عفان خيلي كوچكتر از اين است كه تو از خانه بقصد قيام بيرون آمده و بر اين شتر لعنتي نشسته خود را در معرض اسلحه قرار داده اي. خدا برايت مستوري و حرمتي قرار داده بود، ولي تو از آن‏مستوري بدر آمده و پرده آن حرمت دريده اي. زيرا هر كه جنگيدن عليه تو را روا بشمارد كشتنت را جايز شمرده باشد. بنابراين در صورتي كه آزادانه و بدلخواه آمده اي بخانه ات برگرد، و در صورتي هم كه بزور تو راآورده اند از مردم كمك بخواه ".

وانگهي، پيامبر اكرم چه دعائي در حق‏عثمان ميكرد؟ دعا ميكرد در طريق اجراي قانون اسلام ثابت قدم بماند و طبق قرآن و سنت رفتار كند؟ پس چرا دعايش مستجاب نگشت و عثمان در حكومت‏و اداره از قرآن و سنت تخطي نمود و جنايات و تخلفاتي از او سر زد كه اصحاب متفقا بمخالفتش برخاسته به قتلش رساندند؟ يا دعا ميكرد موفق به‏توبه شود و بقانون اسلام باز گردد؟ پس چرا در توبه موفق نگشت و هر بار توبه كرد توبه شكست و هر عهدي كه دائر بر بازگشت به اجراي قانون اسلام‏بست گسست، تا توبه شكني او بر انقلابيون و بر اصحاب پيامبر (ص) ثابت گشت و چاره اي جز اعدامش نديدند؟ يا دعا ميكرد كه گرچه توبه اش را بشكند خدا او را بيامرزد؟ چنين دعائي فريقتن و واداشتن به گناهكاري است و صدور اجازه تبهكاري، و محال است پيامبري چنين دعائي بكند. يا دعا ميكرد كه خواه مجري قانون اسلام

 

[ صفحه 218]

 

باشد و خواه سر از حكم خدا بپيچد از شر مردم و مخالفانش در امان‏بماند؟ بفرض كه چنين دعائي را جايز هم بدانيم باز مسلم است كه اجابت نگشته است. تازه زنده ماندن چنين موجودي چه فائده اي دارد؟ مردي كه نه تنها در هيچ كار خيري نميتوان از او سرمشق گرفت و در اجراي تعاليم دين‏از او پيروي كرد بلكه دوام عمرش دوام‏گنهكاري و شرارت است و مايه فرو رفتن‏در منجلاب شقاوت. يا دعا ميكرد كه خدا به او ثروت و مكنتي بدهد تا زندگي خودش را به خوشي بگذراند و همدستان و طرفدارنش در عيش و عشرت بسر برند گرچه از راه تبعيض و محروم كردن مسلمانان از حقشان و انحصارگري باشد و با نقض قوانين اقتصادي اسلام؟ مگر چنين دعائي شرعا جايز است يا عقل سليم اجازه ميدهد كه براي توفيق كسي در تبهكاري و غارتگري و عشرت بلهوسانه دعا كنند؟ يا دعا ميكرد كه‏به خلافت نائل آيد؟ البته اگر چنين چيزي راست باشد دعايش مستجاب گشته و عثمان به خلافت رسيده است. اما مسلم‏است كه پيامبر اكرم با احاطه علميش بر حوادث آينده ميدانسته كه اگر عثمان به حكومت برسد كارهائي خواهد كرد كه با دين و شريعت و خرد مغايرت دارد و حاصلي ببار نمياورد جز سستي اعتقادي مردم و از بين رفتن شكوه و عظمت پيشوائي، و تزلزل اركان نظام جامعه اسلام، و بي اعتمادي مردم بيكديگر، و سست شدن پيوندها و مناسبات اجتماعيشان، و توهين شخصيتهاي بارز جامعه و اصحاب عظيم الشان او، و تعطيل احكام و قوانين اساسي، و تخطي از حدودي كه خدا در امور مقرر داشته است و " كساني كه ازحدود الهي تخطي نمايند آنها همان ستمگرانند "، و اينها همان چيزهاست كه اصحاب پي برده و در نتيجه آن به عثمان تاخته اند. بنابراين پبامبر اكرم چه احتياجي به چنين " خليفه " اي داشته است؟

اينها احتمالاتي است كه در مضمون دعاي مفروض و ادعائي ميتوان داد و فرضياتي كه در آن باره ميشود طرح كرد. اما دو سوال ديگر برجا ميماند و مطرح. يكي موجب دعاء و ديگري شرايط و اوضاعي كه در آن انجام‏شده است. مساله اول اين است كه چه چيز

 

[ صفحه 219]

 

ايجاب ميكرده پيامبر اكرم در حق عثمان دعا كند؟ آيا كارهاي گذشته عثمان چنين چيزي را ايجاب ميكرد يا كارهائي را كه در آينده انجام ميداده است؟ كارهاي آينده اش را كه بدقت از نظر گذرانديم‏و بررسي كرديم و ديديم كه چه مصيبتهابراي السلام و مسلمين ببار آورده و خودش را بدست مهاجران و انصار به كشتن داده است، و بهيچوجه نميتواند موجب دعاي خير پيامبر (ص) باشد. درباره كارهاي گذشته اش نيز وضع بهتراز آن نيست. به كارش در جنگ " بدر "نگاه كنيد كه پا از آن به دامن كشيد و او را تا آخر عمر بخاطرش ملامت و نكوهش مينمودند و عبد الرحمن بن عوف در اواخر حكومت عثمان در حضور خلق به او طعنه زد كه در جنگ " بدر " شركت نجسته است، و وليد بن عقبه - آن شرابخوار كه خدا بدكارش ناميده - طعنه اش را به عثمان خبر برده تا عذرتراشيد كه همسرش " رقيه " دختر پيامبر (ص) بيمار بوده و به پرستاري او نشسته است اما اصحاب هيچيك از آن حادثه كه عثمان بهانه عدم حضورش در جنگ " بدر " ساخته بود خبر نداشته اند حتي نزديكترين كسان عثمان، حتي عبد الرحمن بن عوف برادرپيمانيش، و اگر چنان چيزي ميبود حتما خبردار ميشدند. كارش را در جنگ" احد " بنظر آوريد كه از نبرد مشركان گريخت و درباره او و ديگر گريختگان خدا چنين فرمود: " آنعده از شما كه در برخورد دو سپاه گريختندشيطان با پاره اي از آنچه بدست آوردند فريفت و لغزاندشان " گناهي راكه شب وفات همسرش " ام كلثوم " - دختر پيامبر (ص) - مرتكب گشت ملاحظه كنيد كه بخاطرش فردا صبح پيامبر (ص) در برابر اصحابش او را مورد توهين قرار داد و از دفن همسرش

 

[ صفحه 220]

 

محروم ساخت و ديگر كارهايش را از نظر بگذرانيد. عبد الله بن ابي سرح مرتد شده، و به مشركان پيوسته بود. پيامبر (ص) در فتح مكه خونش را هدر اعلام كرده و افزود اگر او را زير پرده كعبه هم يافتيد بكشيد. او گريخته به برادر شيريش - عثمان - پناه برد و عثمان با اينكه وظيفه داشت او را هر جا پيدا كرد بكشد نكشت بلكه پناه داد و پنهان كرد، و آوردش به حضور پيامبر (ص) و برايش تامين خواست. پيامبر (ص) كه‏مايل به زنده ماندن او نبود مدتي ساكت ماند و انتظار كشيد مگر يكي از حاضران او را بكشد. پسر عموي مشرك عثمان، معاويه بن مغيره بن ابي العاص در نبرد " حمراء الاسد " اسير شده بود. پيامبر (ص) دستور داد گردنش را بزنند. او به عثمان پناه جست، و عثمان برايش تامين خواست. پيامبر (ص) موافقت كرد مشروط بر اينكه سه روزه قلمرو اسلام را ترك كند. لكن او بعد از سه روز هم بيرون‏نرفته فراري شد. پيامبر (ص)، عمار ياسر و زيد بن حارثه را به تعقيب او فرستاد و فرمود: در فلان جا او را پيدا خواهيد كرد. آنان او را همان جا يافته كشتند. اينكارعثمان چقدر شباهت دارد بكارش در مورد" حكم " و پسرش مروان بن حكم درباره حكومتش، و اينكه آندو را كه توسط پيامبر اكرم (ص) به خارج از مدينه تبعيد گشته و لعنت شده بودند پناه داد و به مدينه باز گرداند و در سايه‏حمايت خويش گرفت و بر مسلمانان مسلط كرد.

مي بينيم كارهاي اول عثمان با كارهاي آخرش يكي است و دو قسمت زندگيش سر و ته يك كرباسند.

اينهاست آنچه از سوابق عثمان و كارهاي بعديش ميدانيم. مي بينيم هيچ كاري نكرده كه ايجاب كند پيامبر اكرم (ص) به او محبت نموده و برايش دعاي خير

 

[ صفحه 221]

 

كند. چنانكه ثابت مي نمايد هيچيك از اين كارها نميتواند شرايط واحوالي براي عثمان پيش آورد كه پيامبر (ص) در آن دست دعا به آسمان‏فرا برده و براي عثمان خير و خوشي و پاداش بطلبد. و هر چه در اين زمينه ساخته اند پوچ است و از حقيقت بدور،و بافته هاي دور امويان است.

 آري، گفته اند پيامبر (ص) در موقع تدارك‏سپاه " تنگدستي " در حق عثمان چندين دعا كرده است. ممكن است شيفتگان عثمان و آنها كه مرده او هستند موجب و سببي براي چنين دعاهاي ادعائي بتراشند. اما انسان محقق و وارد ميداند كه همه رواياتي كه حكايت‏از دعاهاي پيامبر (ص) درباره عثمان‏مينمايد سست و درهم و بي اساس است، يا رجال سندش " ضعيف " اند يا روايت " مرسل " و ناتمام است و مضمون هاي متفاوت و متعارضي دارد در اين كه جريان تدارك آن سپاه چگونه بوده و عثمان چقدر انفاق و كمك كرده است، وتعارض آنها بقدري است كه بطلان آن ها را ثابت مينمايد.

مثلا ابن هشام روايت ميكند كه " عثمان بن عفان در تدارك آن سپاه مبلغ هنگفتي كمك كرد كه هيچكس كمك نكرده است. كسي كه طرف‏اعتماد من مي باشد برايم اينطور نقل كرده كه عثمان بن عفان در غزوه تبوك براي تدارك سپاه تنگدستي يكهزار دينار كمك كرده است... "

طبري، قسمت اول گفته ابن هشام را گرفته و روايتش را نقل ناكرده رها ساخته است.

كلبي، چنانكه در " اسباب النزول " واحدي آمده، بطور " مرسل " چنين روايت كرده كه " عثمان يكهزار شتر باپالانش كمك كرد ".

قتاده بطور " مرسل " ميگويد:" يكهزار شتر و هفتاداسب كمك كرد ".

بلاذري با سندي " ضعيف " و بطور " مرسل " ميگويد: " هفتاد هزار

 

[ صفحه 222]

 

كمك كرد ".

طبراني با سند " ضعيف " ميگويد: " دويست شتر با پالان كمك كرده و دويست" اوقيه " طلا ".

ابويعلي با سندي "ضعيف " ميگويد: " هفتصد " اوقيه " طلا آورد ".

ابن عدي با سندي بسيار سست و " ضعيف " ميگويد: " دو هزار دينار آورد ".

ابو نعيم با دو سند باطل ميگويد: " هزار دينار آورد "

احمد حنبل و ابو نعيم با سند عيبناك روايت ميكنند كه " سيصد شتر با پالان‏كمك كرد ".

ابن عساكر بطور " مرسل "ميگويد: تداركات يكسوم آن سپاه را تهيه كرد ".

ابن اثير همانچه را طبري آورده گفته و افزوده كه " آورده‏اند كه سيصد شتر و يكهزار دينار بوده‏است ".

عماد الدين عامري فقط يك حرف‏ادعائي و سر خود ميزند و ميگويد: " يكهزار دينار كمك كرده و نهصد و پنجاه شتر و پنجاه اسب داده ".

حلبي‏سخني بدون دليل " ميگويد: ده هزار دينار كمك كرد بجز شتر و اسبها كه هفتصد شتر و يكصد اسب بود و توشه و متعلقات آن ".

روايت ديگري در " سيره " حلبي نوشته است كه ميگويد: "سيصد شتر با پالان و پنجاه اسب كمك كرد ".

و همانجا روايت ديگري آورده است كه " ده هزار دينار به خدمت رسول‏خدا (ص) آورده در برابرش ريخت "، و مي افزايد: شايد اين ده هزار دينار غير از آن كمكهائي است كه براي‏تدارك ده هزار انسان كرده است.

ملاحظه كنيد هر يك از اين راويان و مورخان مقدار و مبلغ كمك عثمان را باپيمانه و واحد بخشندگي و سخاوت خويش تعيين كرده اند و بر حسب گشاد دستي

 

[ صفحه 223]

 

و بلند نظري خويش.

در جريان همان تدارك، عده ديگري شركت داشته وكمكهائي كرده اند، اما معلوم نيست چرا فقط عثمان مورد الطاف پيامبر (ص) قرار گرفته و دعاي خيرش باو اختصاص‏يافته است؟ از جمله كساني كه به تدارك سپاه " تنگدستي " كمك كرده اندعباس بن عبد المطلب كه گفته اند نود هزار كمك كرده است، و پيامبر (ص) فرمود: عباس عموي پيامبرتان بخشنده ترين و گشاده دست ترين فرد قريش است و از همه شان دلسوزتر بحال قريش - يا پيونددارتر بنابر مدارك آنجماعت، نخستين كسي كه دارائيش را براي كمك به تدارك سپاه اسلام آورده ابوبكر است. پيامبر (ص) از او مي پرسد: چيزي براي خودت نگهداشته اي؟ ميگويد: خدا و پيامبرش را نگاه داشته ام بفرض كه دارائي ابوبكر اندك بوده باشد، لكن ميدانيم كه همه هستيش را - در صورت صحت آن روايت - بذل و بخشش‏كرده است و اين كمال بخشندگي است و گفته اند " كمال الجود بذل الموجود "پس چرا با وجود اين و با اينكه پيامبر (ص) خود را بيش از هر كسي ممنون ابوبكر ميدانسته و بنا بر روايت احمد حنبل فرموده: " هيچكس بامال و جانش بيش از ابوبكر بن ابي قحافه بر من منت ننهاده است، " ابوبكر را مورد لطف و دعاي خير خويش قرار نداد؟ بعلاوه بسياري از مورخان‏شماره سپاه " تنگدستي " را سي هزار نفر و ده هزار اسب و دوازده هزار شتردانسته اند و بنظر ابو زرعه هفتاد هزار نفر و بروايتي چهل هزار نفر بوده است، و كمكهاي مالي عثمان كفاف‏به تجهيز و تدارك چنان سپاهي را نميداده است و چنين بر مي آيد كه عده‏ديگري در تدارك آن كمك كرده باشند. پس چرا آنان را از دعاي خير محروم كرد و دعايش را از آنميان به عثمان اختصاص داده؟ جواب اين سوال را من ميدانم. جوابش اين است كه عثمان پس از افتادن به خاك زلت و بيكسي و پس از مرگش

 

[ صفحه 224]

 

طرفداراني پيدا كرد كه برايش فضيلت و امتياز و افتخار مي‏تراشند و آن ديگران از طرفداراني كه در جعل دستي بدين درازي و تري داشته‏باشند محروم مانده اند.

اكنون پاره‏اي از رواياتي را كه در اين زمينه درست كرده و به ثبت رسانده اند مياوريم، و همين مختصر براي رد ادعاهائي كه به نفع عثمان شده كفايت مينمايد.

24-ابو نعيم در " حليه الاولياء " روايتي ثبت كرده است از طريق حبيب بن ابي حبيب - ابي محمد البصري - از نافع از ابن عمر. ميگويد: " وقتي پيامبر (ص) سپاه تنگدستي را تدارك ميكرد عثمان هزار دينار آورده بدامن پيامبر (ص) ريخت. پيامبر گفت: خدايا عثمان را فراموش مكن عثمان از حالا به بعد هر چه بكند مسووليتي بر عهده اش نخواهد بود ".

اميني گويد: كسي مثل " حافظابي نعيم " ممكن است نداند كه حديثشناسان و علماي بزرگ رجال آنجماعت درباره " حبيب " - از رجال سند آن روايت - چه گفته اند؟ عبد الله بن احمد حنبل ميگويد: پدرم ميگفت: " حبيب " مورد اعتماد نيست.پدرم بكسي گفت: حبيب دروغ ميگفته است. پدرم هرگز حبيب را قابل اعتمادنميشمرد و از او خوشش نميامد و به اوسخت بد ميگفت:

ابو داود درباره همين" حبيب " ميگويد: از دروغگوترين افراد است. حديث جعل ميكرده است. ابو حاتم ميگويد: رواياتش مطرود و متروك است. از قول پسر برادرم احاديث جعلي روايت كرده است. نسائي و ازدي ميگويند: رواياتش متروك است. ابن حبان ميگويد: در حديث و روايات اساتيد مورد اعتماد و " ثقه "مطالب دروغين وارد ميكرده است. همچنين مي گويد: همه رواياتش جعلي است. سپس چندين روايت او را كه از قول ابن هشام بن سعد و ديگران است ذكر كرده مي افزايد: همه اينها جعلي‏و ساختگي است، و عموم رواياتش اينطور است كه متنش جعلي است و سندش بهمريخته. " حبيب " ابائي از اين هم‏ندارد كه از زبان اشخاص مورد حديث

 

[ صفحه 225]

 

جعل كند، و كار دروغگوئي و دروغسازيش كاملا آشكار است. ابو احمد حاكم ميگويد: رواياتش بي اعتباراست. سهل بن عسكر ميگويد: از او بيست حديث نوشتيم و به علي ابن مديني‏عرضه داشتيم، گفت: اينها همه دروغ است. نسائي ميگويد: رواياتش متروك و دور ريختني است و همه اش از زبان مالك و ديگران جعل شده است.

اين روايت را " احمل حنبل " از طريق ضمره‏بن ربيعه دمشقي رملي نقل كرده است. ساجي درباره " ضمره " ميگويد: راستگوئي است كه روايات نادرست هم دارد. ضمره روايتي از ابن دينار از ابن عمر نقل كرده است كه احمد حنبل آنرا نادرست دانسته و بشدت رد كرده وگفته: اگر كسي بگويد اين روايت دروغ‏ميباشد اشتباه نكرده است.

آن را " ترمذي " هم ثبت نموده و افزوده است:اين روايت را از " ضمره " نميتوان پذيرفت و بنظر حديث شناسان خطا است.

25- احمد حنبل روايتي ثبت كرده است از طريق محمد بن ابي بكر مقدمي بصري از محمد بن عبد الله انصاري بصري از هلال بن حق بصري از سعيد جريري بصري از ثمامه قشيري. ميگويد: " من روزي‏كه عثمان - رضي الله عنه - كشته شد در كنار خانه عثمان بودم. از فراز خانه برآمده به مردم گفت: آن دو رفيقان را كه شما را عليه من شورانده‏اند صدا بزنيد بيايند. آنها را صدا زدند تا نزد او آمدند. گفت: شما رابه خدا قسم ميدهم آيا ميدانيد پيامبرخدا (ص) وقتي به مدينه آمد مسجد براي همه جا نداشت، فرمود: چه كسي حاضر است اين زمينها را از دارائي خودش بخرد و وقف مسجد مسلمانان

 

[ صفحه 226]

 

كند و پاداش خويش در بهشت بگيرد؟ آنوقت من آن زمين را از دارائي خويش خريدم و وقف مسلمانان كردم. حالا نميگذاريد در آنجا دو ركعت نماز بخوانم. سپس گفت: شما را بخدا قسم آيا بخاطر داريد كه پيامبر خدا (ص)وقتي به مدينه آمد چاهي جز " رومه " براي آب آشاميدنيش وجود نداشت، و پيامبر خدا فرمود: چه كسي از مال خودش آن چاه را مي خرد و وقف مسلمانان ميسازد و پاداش آن را در بهشت ميگيرد؟ آنوقت من از دارائي شخصي خودم آن را خريدم. حالا نميگذاريد از آن آب براي آشاميدنم برگيرم. آنگاه افزود: آيا ميدانيد كه من تدارك كننده سپاه تنگدستي هستم؟ گفتند: آري بخدا "

اين را بلاذري در " انساب الاشراف " آورده است از طريق يحيي بن ابي حجاج بصري از سعيد جريري، با اين افزوده: "... شمارا قسم ميدهم بخدا آيا ميدانيد كه‏سپاه تنگدستي را من از دارائي خودم تدارك نمودم؟ گفتند: آري بخدا گفت: شما را بخدا قسم ميدهم آيا ميدانيدكه پيامبر خدا (ص) در " ثبير " - يا در حراء - بود. كوه حركت كرد و سنگهايش بزير ريخت. با پاي خويش به يكي از آن سنگها زده گفت: قرار گير چون كسي جز پيامبر يا راست باور يا شهيد بر تو نخواهد بود؟ گفتند: آري‏بخدا "

بيهقي نيز از طريق يحيي بن ابي حجاج از جريري از ثمامه همين روايت را ثبت كرده است.

اكنون به بررسي رجال سند روايت مي پردازيم:

الف - محمد بن عبد الله انصاري

عقيلي‏درباره او ميگويد: زشت روايت است. ابو احمد حاكم ميگويد: يحيي بن

 

[ صفحه 227]

 

خذام از او از مالك بن دينار احاديث نادرست روايت كرده است، خدا بهتر ميداند كه مسئوليت نادرستي آن به گردن او است يا به گردن يحيي. ابن حبان ميگويد: واقعا زشت روايت است. از زبان اشخاص مورد اعتماد رواياتي را كه از ايشان نيست نقل كرده است. برواياتش نميتوان استناد كرد. ابن طاهر ميگويد: دروغساز است. حاكم نيشابوري ميگويد: احاديث جعلي نقل ميكند. ابو الفضل هروي ميگويد: " ضعيف " و سست روايت است.ازدي ميگويد: واقعا زشت روايت است.از مالك بن دينار احاديث بغرنج نقل كرده است.

نبايد پنداشت كه محمد بن عبد الله انصاري همان عبد الله بصري محمد بن عبد الله بن مثني است، زيراوي چنانكه در " تهذيب التهذيب " آمده. بدون واسطه و مستقيما از سعيد جريري روايت ميكند در حاليكه آن با واسطه و غير مستقيم از او نقل ميكند همين محمد بن عبد الله انصاري است كه‏وضعش را در اينجا شرح داديم.

ب - سعيد ابو مسعود جريري

گرچه شخصا " ثقه " و مورد اعتماد است نميتوان رواياتش را پذيرفت، زيرا در سه ساله‏آخر عمر اختلال حواس پيدا كرده است.ابو حاتم ميگويد: پيش از مرگ حافظه اش را از دست داده بود، بهمين جهت نقل و روايت فقط از كساني روا است كه‏پيش از ايندوره از وي چيزي فرا گرفته‏و روايت كرده اند. يزيد بن هارون ميگويد: شايد " جريري " باعث گرفتاري و عيبناكي روايات ما شده باشد. ابن معين از قول ابن عدي ميگويد: بخدا دروغ نبنديم. بايد بگويم من اين را در موقعي از جريري شنيده ام كه اختلال حواس پيدا كرده بود. ابن حبان ميگويد: سه سال پيش از مرگش اختلال حواس پيدا كرده بود.يحيي بن سعيد از عيسي بن يونس مي پرسيد: از جريري حديث شنيده و آموخته اي؟ جواب ميدهد: آري. به او ميگويد: از او روايت نكن:

 

[ صفحه 228]

 

زيرا وي آن روايات را از او در دوره اختلال حواسش شنيده و آموخته است. ابن سعد ميگويد: انشاء الله "ثقه " و مورد اعتماد بوده ولي آخر عمري اختلال حواس پيدا كرده است.

ج - يحيي بن ابي حجاج بصري

نام وي در سند روايتي است كه بلاذري آورده. نسائي و ابن معين ميگويند: ابن ابي حجاج راوي يي نيست. ابو حاتم ميگويد" قوي " نيست.

ما در صورتي هم كه بنفع هواخواهان عثمان چشم از نادرستي‏اينگونه روايات بپوشيم و سستي سند و بي اساسي آنها را نديده بگيريم باز متن و مضمون آنها پيش از آن كه فضيلت‏و امتيازي براي عثمان ثابت نمايد اسباب شرمندگي او را فراهم خواهد كردمثلا در همين روايت تصريح شده است كه‏طلحه و زبير - از ده نفري كه ميگويندمژده بهشت يافته اند و عضو شوراي شش نفره و سرآمد اصحابي كه بزعم آنجماعت" عادل " و راستروند اقرار كرده اند كه آنچه عثمان بقيد سوگند از آنها مي‏پرسد راست است، اما با وجود اين حاضرنشده اند دست از مخالفت با عثمان يا تقاضاهاي خويش از او بردارند يا بگذارند در مسجدي كه با پول خويش زمينش را خريده نماز بگذارد يا از آب‏چاهي كه خود خريده بنوشد، و همچنان بر حمله و فشار خويش ادامه داده و افزوده اند. حالا مي پرسيم: آيا طلحه و زبير با اين عملشان آنچه را از زبان پيامبر (ص) بثبوت رسيده ردكرده اند؟ با اين فرض، " عدالت "،و راستروي آنها و عضويتشان در گروه ده نفره اي كه ميگويند مژده بهشت يافته اند چه ميشود؟ مگر نه اين است‏كه " عدالت " و جزو " عشره مبشره " بودنشان صحت چنين فرض و احتمالي را رد مينمايد؟ پس بفرض كه چنين روايتي‏صحت داشته و چنان واقعه اي رخ داده باشد حقيقت اين خواهد بود كه طلحه و زبير معتقد بوده اند آنچه از عثمان بعدا سر زده وضع او را بكلي بر هم زده است، و سخن پيامبر (ص) تا وقتي در حق عثمان صادق بوده كه در احوال ديرين خويش بماند و بر همان كردار و رفتار كه سابقا داشته است اما

 

[ صفحه 229]

 

چون بعقيده آنها عثمان تغيير كردار و احوال داده و از خط اسلامي اداره و حكومت منحرف گشته از مصداق آن سخن پيامبر (ص) بيرون رفته است. شايد خود عثمان هم پس از آن خلافكاريها خود را از مصداق آن سخنان پيامبر (ص) خارج ميديده و بهمين لحاظ بيمناك بوده كه مبادا همان شخصي باشد كه پيامبر (ص) پيشگوئي فرموده كه در مكه كافر و مدفون ميشود و نيمي از عذاب جهانيان بر عهده او است. طلحه و زبير حتي خود عثمان درباره عثمان همان نظري راداشتند كه ديگر اصحاب كه بر او شوريدند داشتند، همان نظري كه ضمن شرح اظهاراتشان و موضع گيري و رفتارشان با او نشان داديم. مثلا درآنجا كه در پاسخ سوال موكد به سوگند عثمان ميگويند: " اين كه دم از پيشاهنگي و سابقه ات با پيامبر خدا (ص) زدي، بايد بگوئيم كه تو پيشقدم و با سابقه و شايسته تصدي خلافت بودي‏اما بعدا (عقيده و رويه ات را) تغيير دادي و آنچه خود ميداني از تو سر زد. " يا آنجا كه ميگويند: " اين كه گفتي: فقط سه گونه شخص را ميتوان به قتل رساند، بايد بگوئيم كه در قرآن قتل غير از اين سه گونه شخص را كه نام بردي روا مي بينيم و آن قتل كسي است كه در جهان تلاش تبهكارانه ميكند، وقتي كسي كه به تجاوز مسلحانه دست زد، و قتل كسي كه‏مانع تحقق حق يا قانوني ميشود و براي‏عدم تحقق و دريافت آن به جنگ مبادرت نموده گردنفرازي ميكند. اكنون‏تو به تجاوز مسلحانه دست زده و مانع تحقق قانون و دريافت حقي شده و ايجادمانع كرده و گردنفرازي نموده اي... " و امثال اين سخنان كه مبين آراء اصحاب درباره او و خلافكاريهاي او است و ثابت مينمايد كه نميشود پيامبر(ص) وي را " شهيد " ناميده باشد، و روايتي كه چنين نسبت ناروائي به پيامبر (ص) ميدهد جعلي است جعلي گستاخانه و بيشرمانه.

26- سيف بن‏عمر از قول صعصعه بن معاويه تيمي چنين روايت كرده است: " عثمان وقتي در محاصره بود بدنبال علي و طلحه و زبير و ديگران فرستاد كه فردا بيائيد. فردا از فراز خانه رو به آنان نموده گفت: شما را بخدا قسم ميدهم -و من

 

[ صفحه 230]

 

فقط اصحاب پيامبر (ص)را قسم و مورد سوال قرار ميدهم - آياميدانيد كه پيامبر خدا (ص) فرمود هر كس چاه رومه را حفر كند بهشت را پاداش ميبرد. و من آن چاه را حفر كردم؟ آيا ميدانيد كه او فرمود: هركس سپاه تنگدستي را تدارك نمايد بهشت‏را پاداش ميبرد. و من آن را تدارك نمودم؟ آنها حرفش را تصديق كردند. "

ابن حجر اين را در " فتح الباري " آورده و ميگويد: نسائي از طريق احنف‏بن قيس روايت كرده كساني كه حرفش را تصديق كردند عبارتند از: علي بن ابيطالب، طلحه، زبير، و سعد بن ابي وقاص.

ابن حجر در اينجا خاموش است و هيچ اشكالي به اين روايت نميكند، در حاليكه خودش نظريات حديثدانان را درباره " سيف بن عمر " ثبت كرده است، اينها را كه او " ضعيف " و سست روايت و " متروك " و بي اعتبار و جاعل دانسته و عموم رواياتش نادرست و دروغ شمرده شده، وحرفهاي جعلي را از زبان رجال مسلم حديث نقل ميكند، حديث جعل ميكرده است، و متهم به زندقه بوده است.

پنداري‏ابن حجر ميخواسته با ثبت اعتراف كساني كه ادعاي عثمان را باور كرده وراست شمرده اند برهاني براي اثبات فضيلت عثمان جور كند بي توجه به اين كه هر قدر بر شماره تصديق كنندگان ادعايش بيفزايد - بفرض صحت آن روايات، كه بهيچوجه صحت هم ندارد - نه تنهافضيلت و افتخاري برايش بثبوت نميرسد بلكه مايه ننگ و محكوميتش خواهد شد وچنانكه گذشت مسلم ميسازد كساني كه اعتراف به صحت ادعاي عثمان كرده اند باز بعلت انحراف او از راه راست دين نتوانسته اند كوچكترين ترتيب اثري به‏فرمايشات پيامبر (ص) درباره عثمان بدهند، و چندان بر تقاضاي خويش دائربر عزل وي از خلافت با دست برداشتن از رويه ضد اسلاميش پا بفشرده اند كه‏كار به كشتنش انجاميده است.

 

[ صفحه 231]

 

بنابر آنچه گذشت، محقق هيچ ارزشي براي روايت " سوگند دهي " عثمان قائل‏نخواهد گشت گرچه آن را " بخاري " در " صحيح " خويش ثبت كرده باشد. چه بسيار حديثهاي سقيم كه در اين " صحيح" ثبت گشته، و بايستي بر ديوار زدش و بدور افكندش، چنانكه اين معنا از كتاب " ابو هريره " اثر ارزنده " آيه‏الله سيد شرف الدين " و ديگر تاليفات‏ايشان بر ميايد، و از آن بتفصيل سخن‏خواهيم گفت.

27- اسد بن موسي در فضائل اصحاب پيامبر (ص) روايتي از قول قتاده بصري ثبت كرده است. ميگويد: عثمان يكهزار شتر و هفتاد اسب براي حمل نفرات سياه تنگدستي كمك‏كرد.

اين را ابن حجر در " فتح الباري " ثبت كرده و ميگويد: " مرسل" است. ضمنا اسمي از رجال سند آن كه‏ميان اسد بن موسي و قتاده همچنين از قتاده تا انتهاي سند قرار دارند نمي برد. بدين ترتيب، روايت از دو طرف " مرسل " است. شايد در دو طرف سند آن راوياني قرار داشته اند جاعل و رسوا كه " اسد بني مروان " با دامن امامتش رسوائيشان را پوشانده و نخواسته با ذكرشان خدشه اي به ارزش حديث وارد سازد. اسد بن موسي نواده وليد بن عبد الملك بن مروان اموي است. نسائي با وجود اين كه او را " ثقه " و مورد اعتماد ميداند ميگويد: اگردر حديث تاليف نكرده بود برايش بهتر بود. ابن يونس ميگويد: روايت نادرست و نامعلوم نقل كرده، و فكر ميكنم عيبناكي رواياتش از خود او نيست. ابن حزم ميگويد: " ضعيف " و زشت روايت است. عبد الحق ميگويد: بنظر حديثشناسان رواياتش قابل اعتماد نيست.

28- ابويعلي روايتي از طريق ديگر ثبت كرده باين مضمون كه " عثمان‏هفتصد اوقيه طلا آورد براي كمك ".

 

[ صفحه 232]

 

ابن حجر اين را در " فتح الباري " آورده ميگويد: " سست است ". كاش آنرا با سند و ذكر رجال راوي آن آورده بود تا پته آنها را به آب مي انداختيم و جعلي بودنش مسلم ميگشت.

29- ابن عدي روايتي ثبت كرده است از قول عمار بن هارون - ابي ياسر مستملي - از اسحاق بن ابراهيم مستملي‏از ابي وائل از حذيفه كه " پيامبر خدا (ص) در يكي از لشكركشي هايش به‏عثمان پيغام داده از او كمك خواست. عثمان ده هزار دينار براي او فرستاد. آنها را در برابر خويش نهاده زير ورو ميكرد و در حق وي دعا كه خدا از تو درگذرد اي عثمان از همه كارهائي كه در پنهان يا آشكار كرده اي و هر آنچه تا بقيامت خواهي كرد. عثمان بعد از اين نبايد از هر چه ميكند بيمي بدل راه دهد. "

ابن كثير اين را در تاريخش آورده ولي هيچ از عيبناكي سندش نميگويد مثل همه جا كه روايت در فضائل كساني است كه دل و دينش را به آنها باخته است. ابن حجرنيز در " فتح الباري " نوشته و ميگويد: سندش واقعا سست است و در جاي ديگر ميگويد: سندش پوچ است. قسطلاني در " مواهب اللدنيه " نوشته اما از عيبناكي آن هيچ نميگويد. زرقاني در شرح آن سخن ابن حجر را - كه آورديم - مياورد. شرح حال بعضي از راويان " سست " و ضعيف اين روايت را بعدها خواهيم ديد.

ابن كثير در تاريخش مينويسد: " حسن بن عرفه از محمد بن قاسم اسدي شامي

 

[ صفحه 233]

 

از اوزاعي شامي از حسان بن عطيه دمشقي از پيامبر اكرم (ص) روايت " مرسلي " آورده كه به عثمان فرمود: خدا از تو درگذرد، از همه كارهائي كه كرده اي و آنچه در انجامش كوتاهي نموده اي‏و آنچه در پنهان و آشكار كرده اي و هر چه قبلا انجام داده اي و هر چه تابقيامت خواهي كرد. "

اميني گويد:در سند اين روايت دروغين ناقص سند، هر گاه جز نام محمد بن قاسم - آن هواخواه عثمان - نبود براي بطلان و نادرستي اش كافي مينمود. ابن كثير كه به اين روايت جعلي بي پايه استنادميكند مگر سخن حديثشناسان را درباره محمد بن قاسم نديده يا از ياد برده است. مگر نميدانسته كه نسائي درباره‏او ميگويد: مورد اعتماد نيست و احمدحنبل او را دروغگو خوانده است. ترمذي ميگويد: احمد حنبل درباره او سخن گفته و او را " ضعيف " دانسته است. ابو حاتم ميگويد: " قوي " نيست و از روايتش خوشم نميايد. ابو داود ميگويد: غير قابل اعتماد است ونه امين، و رواياتش جعلي است. ابن عدي ميگويد: عموم رواياتش قابل پيروي نيست. براء ميگويد: رواياتي كه او نقل كرده قابل پيروي نيست. دار قطني ميگويد: دروغساز است. ابن‏قاسم ميگويد: رواياتش جعلي است، و خودش راوي يي است. بخاري از قول احمد ميگويد: رواياتش را دور انداخته ايم. يا در جاي ديگر ميگويد: احمد حنبل او را دروغگو خوانده است. ابن حبان ميگويد: از زبان اشخاص مورد اعتماد چيزهائي را كه نگفته اندنقل ميكند. رواياتش قابل استناد نيست. عقيلي ميگويد: بعضي او را بعنوان راوي شناخته اند و برخي نه. احمد حنبل او را ترك كرده و گفته است: رواياتش روايات بدي است. ابو احمدحاكم نيشابوري ميگويد: بنظر حديثشناسان " قوي " شمرده نميشود. بغوي ميگويد: سست روايت است. ازدي ميگويد: متروك و مطرود است.

 

[ صفحه 234]

 

همين براي اثبات سستي سند و بطلان روايت كفايت مينمايد و نيازي نيست به‏معرفي شامياني كه در سند آن نام برده‏شده اند و همگي دشمن حقند و مخالف خاندان پاك پيامبر اكرم، يا ذكر اين‏كه " مرسل " است و همين " ارسال " مايه سستي آن. بگذريم از اين كه متنش با اصول مسلم اعتقاد اسلامي منافات دارد، زيرا بر همه كارها و گناهاني كه تا آخرت مرتكب شود صحه ميگذارد و اجازه ميدهد هر چه دلش خواست بكند و از عواقب آن نهراسد، وهمين بدترين شكل به گستاخي انداختن است. از معصومان كه بگذريم به چه كسي ميتوان گفت: هر كاري كه انجام دهي آمرزيده خواهد بود. هر گاه چنين‏حرفي به كسي زده شود سبب ميگردد كه ارتكاب گناه و جنايت را كاري سهل و ساده پندارد و از كيفر آخرت بيمي به دل راه ندهد و رفته رفته بر گستاخي وسركشي بيفزايد و اراده را تسليم هواي‏نفس سازد و تن به بلهوسي و شهوتراني سپارد.

آري، تاريخ زندگي عثمان براستي دليل صحت متن اين روايت است،زيرا نشان ميدهد كه در زندگي هيچ از عواقب كارهاي زشتش نمي هراسيده و بي محابا به هر جنايت و خلافي دست ميالوده است پنداري از وضع اخرويش اطمينان خاطر دارد و آخرت را در هر صورت به مراد دل مي بيند

گرفتيم كه كارهاي نيك كارهاي بدي را كه شخصي درگذشته مرتكب شده - البته باستثناي آنچه حقوق مردم را پايمال كرده و انسان را از دين بدر ميسازد - بزدايدو محو گرداند، لكن اينطور نيست كه كارهاي بدي را هم كه شخص در آينده ممكن است مرتكب شود بزدايد. به كارهاي عثمان كاري نداريم، كدام كارنيك هست كه به انجام دهنده اش امكان و اجازه ميدهد هر چه را خواست تا قيامت مرتكب شود، و تضمين كند كه همه گناهانش كه در آينده صورت ميگيردآمرزيده شود؟ مگر در قاموس اسلام بالاتر از ايمان كاري هست؟ معذالك،ايمان هرگز نميتواند گناهان آينده مومن را آمرزيده سازد، و فقط كارهاي‏بد گذشته اش را مي زدايد. ميفرمايد: " كساني ايمان آورده و كارهاي پسنديده كردند و به آنچه بر محمد نازل گشته - و حق است و

 

[ صفحه 235]

 

از طرف پروردگارشان - ايمان بياورد كارهاي بدش آمرزيده خواهد گشت و خاطرش اصلاح ". و هر گاه غير از اين‏ميبود پاداش و كيفر و حساب و كتاب و دادرسي بي معنا ميگشت و همه سخناني كه در اين زمينه با مومنان گفته شده بيهوده مي نمود.

ما در كارنامه عثمان به كار نيكي كه چنين مبالغه و فوق العادگي را ايجاب نمايد بر نمي خوريم جز كمكهاي ماليش به تدارك سپاه" تنگدستي " - آنهم اگر راست باشد - وپولي كه براي حفر چاه " رومه " خرج كرده است، ضمنا دانستيم عده اي غير از او به تدارك آن سپاه كمك كرده اندو بيش از او، و چه بسيار چاهها كه براي مسلمانان كنده اند و چه نهرها كه احداث كرده اند همه وقف مسلمانان. اگر اين كار عثمان مستلزم آن باشد كه هر گناهي تا به قيامت ميكند آمرزيده شود بايد گناه آن ديگران هم نه تا به قيامت بلكه حتي بعد از قيامت هم آمرزيده باشد. اما با دعاي هواخواهان عثمان بخت و اقبال فقط ياروي گشته و رخ از ديگران برتافته است.

اصحاب آيا ميدانسته اند عثمان آمرزيده بوده است و با علم به اين به‏كارهائي كه از او سر ميزده اعتراض مينموده و حاضر نبوده اند به ديده مغفرت بنگرند و از او بر خلاف فرموده‏خدا و پيامبرش در نگذشته اند، حال آنكه ميگويند آنها " عادل " و راستروبوده اند؟ يا اين روايت دروغين و جعلي را شنيده اما اعتنائي به آن ننموده و به سطل كاغذ باطله ريخته اند؟ حقيقت بنظر من اين است كه آن روايت تا آخرين روز عمر عثمان بوجود ميامده و بهنگام محاصره و قتلش و آنگاه كه نعش او را در " بستان كوكب " - گورستان يهوديان - خاك كرده اند هنوز در بطن جاعلان و دروغپردازان بوده است و زماني كه امويان - همقبيله هاي عثمان - به قدرت رسيده اند توسط قابله هاي گماشته معاويه متولد شده است.

30- احمد حنبل در "مسند " روايتي ثبت كرده است از قول بهز - ابي اسود بصري - از ابي عوانه - وضاح بصري - از حصين از عمر بن جاوان بصري از احنف بن

 

[ صفحه 236]

 

قيس بصري. ميگويد: بقصد حج براه افتاديم، از مدينه گذشتيم، در حاليكه در يكي از منازل ميان راه بوديم يكي آمده به ما گفت: مردم در مسجد به حال نگراني بسر ميبرند. من و همراهم براه افتاديم، ديديم مردم در مسجد بدور چند نفر گرد آمده اند.از ميان جمعيت عبور كردم تا به وسط آنها رسيدم و ديدم علي بن ابيطالب و زبير و طلحه و سعد بن ابي وقاص. در همين اثنا عثمان سر رسيد و پرسيد: علي اينجا است؟ گفتند: آري. پرسيد: طلحه هست؟ گفتند: بله. پرسيد: سعد اينجا است؟ گفتند: بله گفت: شما را به خداي يگانه سوگند ميدهم آيا ميدانيد پيامبر خدا (ص) فرمود: چه كسي فلان قطعه زمين را مي خرد كه خدا او را بيامرزد، بعد من آنرا خريده به پيامبر خدا (ص) عرض كردم: من آنرا خريدم. فرمود: آنرا وقف مسجدمان كن و پاداش خويش بستان؟ آنها گفتند: آري همينطور است كه تو ميگوئي. آنگاه عثمان گفت: شما را به خداي يگانه سوگند ميدهم آيا ميدانيد پيامبر خدا (ص) گفت: چه كسي چاه " رومه " را مي خرد؟ و من آنرا به فلان مبلغ خريدم و به پيامبر(ص) عرض كردم: من آنرا - يعني چاه" رومه " را - خريدم. فرمود: وقف آب آشاميدني مسلمانان كن تا پاداش آن‏را ببري. گفتند: آري. عثمان گفت:شما را به خداي يگانه قسم ميدهم آيا بخاطر داريد كه پيامبر خدا (ص) روزتدارك سپاه " تنگدستي " نگاهي به چهره جماعتش افكند و گفت: چه كسي اينها را تدارك ميكند، خدا او را قرين مغفرتش بدارد؟ آنوقت من آنها را تدارك كردم حتي تا جزئي ترين لوازمشان. گفتند: آري بخدا عثمان گفت: خدايا تو شاهد باش. خدايا تو شاهد باش. خدايا تو شاهد باش. و برفت "

اين را بيهقي هم در " سنن الكبري " با همين سند ذكر كرده است.

اميني گويد: اين چند تا بصره اي - راويان آن روايت دروغين - كه سرباز

 

[ صفحه 237]

 

زني گشته و زير پرجم " جمل " جنگيده اند پنداشته اند ميتوانند چيزي بسازند تا اين واقعيت را كه مردان صالح و شخصيت هاي برجسته و پرهيزكار بصره عليه عثمان همداستان گشته اند از نظرها بپوشانند، و دامن‏وي را از آلايش خلافكاريها و انحرافاتش بري نمايند، غافل از اين كه اگر روايات دروغين آنها مورد قبول‏عده اي هم قرار گيرد باز منظورشان برنميايد كه سهل است قوزي بالاي قوز عثمان خواهد گشت و ميرساند كه اصحاب بزرگ و مشهور حتي پس از شنيدن استدلال عثمان و سوگند دهيش دست از مخالفت با او در رويه اش بر نداشته واو را تا دم مرگ تعقيب كرده اند، همچنان از دفاعش خودداري نموده و به تحريك عليه وي ادامه داده اند و به اهانت و تحقير و تضعيف او پرداخته تااو را كشته اند تا آنجا كه به جنازه اش حمله برده دنده اش را شكسته و نعشش را در گورستان يهوديان دفن كرده‏اند. و امت اسلامي - كه بعقيده آنان‏بر خطا اجماع نميكند - عليه وي اجماع‏و اتفاق يافته است. بنابراين براي عثمان هيچ قدر و اعتبار و احترامي باقي نمانده گرچه جاعلان هزار افسانه‏در فضائل و محاسنش بسازند.

از آنچه گذشت بر ميايد كه پاداشهاي عثمان - همانها كه ميگويند در ازاي تدارك سپاه تنگدستي و حفر چاه " رومه " نصيبش گشته - اگر راست باشد نتائجي است مترتب بر كارهائي كه كرده نه اين‏كه حقوق و خصائص ذاتي او باشد. اين نتائج تا وقتي عايد عثمان ميشده كه بر كارهاي ايجاب كننده اش ادامه دهد و چون از آن كارها دست برداشته و به خلافكاري و نقض قرآن و سنت در حكومت و اداره انحراف جسته از آن نتائج و آن پاداشها بدور گشته است و بهمين لحاظ اصحاب اهميتي به وي نداده و اعتنائي به جان و كارش ننموده و گذاشته اند محاصره و ذليل كشته شود ودر گورستان يهوديان مدفون باشد.

31- بيهقي در " سنن الكبري " روايتي ثبت كرده است از طريق ابي اسحاق سبيعي از ابي عبد الرحمن سلمي. ميگويد: " وقتي عثمان بن عفان - رضي‏الله عنه - به محاصره درآمد و خانه اش را در بر گرفتند از فراز خانه رو به مردم كرد كه شما را بخدا قسم

 

[ صفحه 238]

 

ميدهم آيا ميدانيد پيامبر خدا (ص) بر فراز كوه " حرا " بود، گفت: قرار گير اي " حرا " جز پيامبر و راست ايمان و شهيد بر تو نيست: گفتند: آري بخدا عثمان گفت: شما رابخدا قسم ميدهم آيا بخاطر داريد كه پيامبر خدا (ص) در لشكركشي " تنگدستي " گفت: چه كسي انفاق ميكند، انفاقي كه خدا بپذيرد؟ و به مردم در آنهنگام تنگدست و درمانده بودند -من از دارائي خود آن سپاه را تدارك كردم؟ گفتند: آري بخدا. آنگاه گفت: شما را بخدا قسم ميدهم آيا بخاطر داريد كه از چاه " رومه " هيچكس بدون‏پول نميتوانست آب برگيرد، و من از پول خود آنرا خريدم و وقف توانگر و فقير و راه مانده ساختم؟ گفتم: آري‏بخدا و ديگر چيزها كه يكايك نام برد و بقيد سوگند پرسيد. "

در سند روايت، نام ابو اسحاق سبيعي است. در جلد هفتم خوانديم كه او تدليس ميكرده و رواياتي را كه محدثين كوفه نقل كرده اند خراب كرده است، و واقعا " ضعيف " بوده است و روايتش قابل استناد نيست. ديگر ابو عبد الرحمن است كه از هواخواهان عثمان بشمار رفته و به رواياتش نميتوان تكيه كرد.

32- بلاذري روايتي ثبت كرده است از قول مدائني از عباد بن راشد بصري از حسن بصري. ميگويد: " پيامبر خدا (ص) فرمود: چه كسي اين سپاه را در ازاي اين كه شفاعتش پذيرفتني باشد تدارك ميكند؟ عثمان پرسيد: در ازاي شفاعتي پذيرفتني اي پيامبر خدا (ص)؟ فرمود: آري بر عهده خدا و پيامبرش. گفت: من با هفتاد هزار (دينار) آنرا تدارك ميكنم. "

اين سپاه را درحقيقت حسن بصري سالها پس از وفات رسول اكرم (ص) تدارك كرده است زيراوي دو سال به آخر حكومت عمر مانده متولد شده است و نميتواند مكالمه اي را كه ميان پيامبر (ص) و مومنان ياعثمان رخ داده بشنود و نقل كند، مگر

 

[ صفحه 239]

 

اين كه ادعا شود در حاليكه در وجود پدر و مادرش بوده از وراء حجاب مادي شنيده و ديده است، يا بگوئيم با عدم ذكر راويان آن اشاره به بطلان روايت كرده است. بعيد هم نيست " عباد بن راشد " از زبان حسن بصري ساخته و وي بيگناه باشد. زيرا چنين كاري از عباد بن راشد بر ميايد دوري بنقل از ابن معين ميگويد: حديث" عباد " محكم و " قوي " نيست ولي نوشتني است (يعني براي ملاحظه).

دوري از قول ابن معين ميگويد: " ضعيف " است. بخاري و ازدي ميگويند:يحيي القطان نقل روايت از وي را ترك كرده است.

ابو داود ميگويد: " ضعيف" است. نسائي ميگويد: " قوي نيست.ابن مديني ميگويد: وضعش را نميدانم چگونه است.

ابن برقي ميگويد: " قوي" نيست. ابن حبان ميگويد: از جمله كساني است كه روايات نامعلوم و نادرست را از زبان اشخاص معروف نقل ميكنند، حتي نظر ميرسد كه او در اين‏كار تعمد داشته است. بنابراين سخن وي قابل استناد نيست. از حسن (بصري) حديثي طولاني روايت كرده كه بيشترش‏جعلي و دروغ است.

33- از ابو نعيم در " حليه الاولياء " روايتي ثبت كرده است از طريق ابراهيم بن سعدان از بكر بن بكار بصري از عيسي بن مسيب‏از ابي زرعه از ابي هريره. ميگويد:عثمان بن عفان دوبار بهشت را از پيامبر خدا (ص) خريده است، يكبار وقتي چاه " رومه " را حفر كرد و ديگربار كه سپاه " تنگدستي " را تدارك نمود.

رجال سند را بررسي كنيم:

الف- بكر بن بكار - ابو عمرو بصري.

ابن‏ابي حاتم ميگويد: سست روايت است و بد حافظه و مبتلا به اختلال مشاعر.

 

[ صفحه 240]

 

ابن معين ميگويد: رواي يي نيست. نسائي ميگويد: " قوي " نيست. و نيز ميگويد: " ثقه " و مورد اعتماد نيست. ابو حاتم ميگويد: " قوي " نيست. عقيلي و ابن جارود و ساجي او را در رديف سست روايتان نشانده اند.

ب - عيسي بن مسيب.

يحيي و نسائي و دار قطني ميگويند: "ضعيف " است. ابو حاتم و ابو زرعه ميگويند: " قوي " نيست. و ابن حبان‏و ديگران به او ايراد گرفته اند. ابو داود ميگويد: " ضعيف " است. يحيي بن معين نيز ميگويد: راوي يي نيست. ابن حبان ميگويد: اخبار را وارونه ميسازد، و درست نميفهمد و اشتباه ميكند بطوريكه ديگر قابل استناد نيست.

هر محقق و پژوهنده اي ميداند كه اصحاب پيامبر (ص) چنين بهشت خريدني را هرگز باور نداشته اندوگرنه عليه عثمان چنان همداستان و فعال نميبودند و او را خوار و بيدفاع‏رها نميساختند، حتي خود عثمان آن راباور نداشته وگرنه از اين بيمناك نميبود كه آن كسي باشد كه پيامبر (ص) فرموده در مكه كافر و مدفون ميشود و نيمي از عذاب جهانيان را بر عهده دارد.

34-احمد حنبل در " مسند " وابو نعيم در " حليه الاولياء " روايتي ثبت كرده اند هر كدام از يك طريق. يكي از طريق عبد الله بن جعفراز يونس بن حبيب از ابي داود. و ديگري از فاروق بن خطابي از ابي مسلم‏كجي از حجاج بن نصر - ابو محمد بصري. ميگويند: " سكن بن مغيره اموي (بصري آزاد شده خانواده عثمان) از وليد بن ابي هشام بصري از فرقد بن ابي طلحه از عبد الرحمن بن ابي خباب سلمي بصري روايت كرده

 

[ صفحه 241]

 

ميگويد: پيامبر (ص) در نطقي مردم را به تدارك سپاه " تنگدستي " تشويق كرد. عثمان گفت: من يكصد شتر را با پالان‏و ساز و برگش تعهد ميكنم. پيامبر (ص) دوباره به تدارك خواند. عثمان گفت: يكصد شتر ديگر با پالان و ساز و برگش بعهده من. پيامبر (ص) دگر بار به تدارك برانگيخت. عثمان گفت:يكصد شتر ديگر با پالان و ساز و برگش‏بعهده من. ديدم پيامبر (ص) در حاليكه با دست اشاره ميكرد فرمود: عثمان از امروز ببعد هر چه بكند عليه‏او نوشته نخواهد شد. "

اين صحابي بصري كه از راويان آن روايت است ناشناخته است و از او اثري جز همين روايت نيست، و هيچكس از وضع و شرح حالش خبري ندارد بغير از جعل همين روايت، و چنانكه ابن عبد البر در " استيعاب " و ابن حجر در " اصابه " تصريح كرده اند وي از پيامبر (ص) جز همين نطق ادعائي را نقل نكرده و اين را هيچ صحابي يي از پيامبر (ص)نشنيده است!

وانگهي كسي كه در انتهاي سند نامش آمده كيست؟ فرقد بن طلحه كدام است؟ كي به دنيا آمده و كجا و چه وقت زندگي كرده و شرح حالش جيست؟ابن مديني جواب داده است ميگويد: نميدانم كيست

ديگري حجاج بن نصير است. مگر ممكن است يكي از پيشوايان علم حديث يا حافظان حديث اين شخص را نشناسند و ندانند علماي رجال درباره اش چه گفته اند و چگونه او را مورد حمله و انتقاد قرار داده محكوم كرده اند؟ ابن معين ميگويد: " ضعيف " است. علي بن مديني ميگويد: رواياتش‏را دور انداخته اند، مردم چيزي از او نقل نميكردند. نسائي ميگويد: " ضعيف " است. و نيز ميگويد: مورد اعتماد نيست و رواياتش قابل نوشتن نيست. ابن حبان ميگويد: اشتباه ميكند و دچار توهم ميشود. عجلي ميگويد: در حديث شهرت داشت ولي حديثدانان با تلقينات خويش

 

[ صفحه 242]

 

وي را به اشتباه انداخته اند بطوريكه‏در ميان رواياتش حرفهائي كه از او نيست مخلوط گشته، و بهمين جهت او راترك كرده اند. ابن سعد ميگويد: " ضعيف " بوده است. دار قطني و ازدي ميگويند: " ضعيف " است. ابو احمد حاكم ميگويد: در نظر حديثشناسان " قوي " نميايد. آجري بنقل از ابي داود ميگويد: رواياتش را ترك كرده اند. ابن قانع ميگويد: " ضعيف " و سست روايت است:

فكر ميكنم عيبناكي اين روايت از سكن بن مغيره باشد و اوكه برده آزاد شده خانواده عثمان بوده‏خواسته باينوسيله حق آنان را ادا كرده باشد و پنداشته جعل روايت در فضيلت عثمان پاداشي از او براي ايشان‏ميتواند بشمار آيد. اين كار منافاتي‏با اين ندارد كه وي باصطلاح " صالح "يا امام جمعه و پيشنماز بوده باشد، زيرا بسا از همين باصطلاح " صالح " حديث جعل كرده اند و از سران دروغسازي و دروغبافي بوده اند. براي روشن شدن حقيت به جلد پنجم " غدير " و بخش سلسله جاعلان و دروغپردازان مراجعه كنيد.

35- ابو نعيم در " حليه الاولياء " روايت ثبت كرده است از طريق عمر بن هارون بلخي از عبد الله بن شوذب بصري - يا مقدسي - از عبد الله بن قاسم از كثير بن ابي كثيربصري آزاد شده سمره از عبد الله بن سمره - فرماندار معاويه بن ابي سفيان‏در بصره. ميگويد: " در موقع تدارك سپاه تنگدستي من همراه پيامبر خدا (ص) بودم. عثمان هزار دينار آورده بخدمت پيامبر (ص) ريخت و رفت. پيامبر خدا (ص) در حاليكه دينارها را زير و رو ميكرد فرمود: عثمان از امروز ببعد هر كاري بكند باكي نبايد داشته باشد. "

 

[ صفحه 243]

 

احمد حنبل باين صورت ثبت كرده است: " عثمان ازامروز ببعد هر كاري بكند باكي نبايد داشته باشد. و اين را چند بار تكراركرد. "

ابن جوزي هم در دو كتابش ثبت‏كرده است.

اميني گويد: شگفت آور نيست كه حافظان حديث از دروغسازي پليد روايت كنند با سندي ناقص و بدون‏ذكر آنان كه نخست روايت كرده اند و بدانسان كه حديثي مسلم است، و هيچ به روي خويش نياورند؟ روايتي كه عمربن هارون نقل كند چه ارزش و اهميتي دارد، كسي كه ابن سعيد درباره اش ميگويد: مردم كتابي بزرگ از روايت او نوشتند و نوشتن حديثش را ترك كردند. و بخاري ميگويد: يحيي بن معين درباره او اينطور اظهار نظر كرده است: عمر بن هارون دروغسازي است، در حالي به مكه وارد شد كه جعفر بن محمد درگذشته بود، و بنا كرد به روايت كردن از زبان او. ابن ابي حاتم ميگويد: از پدرم درباره اوپرسيدم: گفت، ابن مبارك درباره او سخن گفته و روايت او بر باد است. به‏پدرم گفتم: اشج از قول او براي ما حديث كرده است. پدرم گفت: او سست روايت است. ابن مبارك او را خوار شمرده است. قتيبه ميگويد: به جرير گفتم. عمر بن هارون از زبان قاسم بن‏مبرور براي ما چنين روايت كرده: فرشته وحي نزد پيامبر (ص) آمده گفت: اين منشي تو (يعني معاويه) امين است. جرير گفت: پيش او برو و بگو:دروغ ميگوئي. اين را عقيلي روايت كرده است. احمد ميگويد: هيچ از او روايت نميكنم ولي سابقا بسيار از او روايت كرده ام. ابن مهدي ميگويد: در نظر من هيچ ارزشي ندارد. ابتدا احاديثي برايم روايت كرد. بار ديگر كه نزدم آمد همانها را از زبان ابن عباس از همان اشخاص روايت كرد. از آنوقت روايتش را ترك كردم. ابو زكريا ميگويد عمر بن هارون دروغسازي پليد است و روايتش بهيچ نميارزد. ازاو حديث مي نوشتم و بر در خانه اش براي آموختن حديث ميماندم و همراهش به نهران رفتم. اما بعد وضعش برايم روشن گفت، در نتيجه

 

[ صفحه 244]

 

هر چه را از او نوشته بودم سوزاندم و كلمه اي حديث از او پيشم نيست. ابن محرز از قول ابن معين ميگويد: وي " ثقه "و مورد اعتماد نيست. غلابي نيز چنين‏سخني از او نقل كرده است. و ديگر بار ميگويد: " ضعيف " و سست روايت است. ابو داود از قول او ميگويد: غير موثق است. ابن ابي خثيمه و ديگران از ابن معين چنين نقل ميكنند:راوي يي نيست. جعفر طيالسي بنقل از ابن معين ميگويد: دروغ ميگويد. عبدالله بن علي بن مديني ميگويد: درباره او از پدرم پرسيدم، او را بشدت " تضعيف " كرد. ابراهيم بن موسي ميگويد: مردم حديث او را ترك كرده اند. جوزجاني ميگويد: مردم روايات او را نپذيرفته اند. نسائي وصالح بن محمد و ابو علي حافظ ميگويند: رواياتش مطرود است. ساجي ميگويد:سستي يي داشته است. دار قطني ميگويد: " ضعيف " است. ابو نعيم ميگويد: مطالب نادرست و نامعلومي روايت كرده است. راوي يي نيست. عجلي ميگويد: " ضعيف " است. ابن حبان ميگويد: اززبان اشخاص موثق روايات پيچيده و بغرنج نقل كرده است و از استاداني ادعاي آموختن حديث كرده كه آنها راهرگز نديده است.

در سند، همچنين‏نام كثير بن ابي كثير آمده است. عقيلي او را در رديف راويان " ضعيف "آورده، و ابن حزم و عبد الحق ميگويند: او مجهول است. هر گاه توثيقي كه عجلي از وي بعمل آورده ارزشي ميداشت حافظان حديث او را " مجهول " نمي خواندند، و عقيلي او را " ضعيف " نميناميد. وانگهي اين كه عجلي او را " ثقه " و مورد اعتماد بشمارد چه ارزشي دارد؟ زيرا عجلي همان است كه " عمر بن سعد " قاتل سيدالشهدا - نواده پيامبر اكرم (ص) و افراد رسوا و ننگيني چون او را نيز "ثقه " و مورد اعتماد شمرده است

 

[ صفحه 245]

 

در سند روايت بطريقي كه احمد حنبل ثبت كرده نام " ضمره بن ربيعه " هم هست. قبلا ديدم كه ساجي درباره او ميگويد: راستگوئي است كه دچار توهم ميشده، و روايات نادرست و نامعلوم نقل كرده است. وي از قول ثوري از عبد الله بن دينار از ابن عمر روايتي‏نقل كرده كه احمد حنبل آنرا بشدت رد نموده است و گفته اگر كسي بگويد اين دروغ است خطا نكرده است. ترمذي همان‏روايت را ثبت كرده و ميگويد: نقل ضمره بن ربيعه قابل پذيرفتن نيست و وي در نظر حديثشناسان خطاكار است.

چنين است وضع و مقام راوي آن روايت،هر چند بعضي او را " ثقه " و امين شمرده باشند. باحتمال قوي عيبناكي آن روايت از وجود " ابن سمره " است واو بطمع رشوه هاي معاويه كه بيدريغ بپاي جاعلان حديث مي ريخته آنرا ساخته است.

36- مسعر از زبان عطيه از ابو سعيد ميگويد: " پيامبر خدا (ص) را ديدم كه از اول شب تا سپيده دم دستها را بدعا برداشته ميگويد: خدايا من از عثمان راضي شده ام تو هم‏راضي باش. "

اين را ابن جوزي در دو كتابش " تبصره " و " تلخيص " بطور " مرسل " ثبت كرده است، پنداري حديثي مسلم و ثابت است. اين اولين حديثي است كه در فضائل عثمان آورده. و احدي همين را در " اسباب النزول " بطور " مرسل " آورده و مي افزايد: بر اثر آن خداوند متعال اين آيه را كه " كساني كه دارائيشان را در راه خدا انفاق ميكنند... " فرو فرستاد. ابن كثير آن را در تاريخش مياورد بدون اين كه رجال سندش را - جز همان سه نفر نامبرده - ذكر كند. شايد او و ديگر كساني كه آنرا بطور " مرسل " و با سند ناقص آورده اند ديده اند درسندش نام عناصر بي اعتباري هست كه حرفشان قابل پذيرفتن و نقل نيست، و نخواسته اند با انگشت گذاشتن روي عيبناكي هاي آن در روايتي

 

[ صفحه 246]

 

كه‏حاكي از فضائل و افتخارات عثمان است خدشه اي بنمايند.

نسبت عجيبي به پيامبر گرامي داده اند. ميگويند از اول شب تا سپيده دم مشغول دعا كردن در حق عثمان بود. و معني حرفشان اين‏ميشود كه از فرائض خويش غافل ماند، ومثلا نماز شب و نماز " وتر " را كه تكليف اختصاصي وي بود بجا نياورد. آيا وحي تازه اي آمده و او را از پرداختن به تكاليف عبادي اش به دعاي عثمان واداشته بود، يا حقيقت چيز ديگري است؟ حقيقت بنا به نوشته سيوطي اين است كه در آن شب نه تنها از اول تا سپيده دمان در حق عثمان دعا نميكرده بلكه يك لحظه هم دعا نكرده است، زيرا وي در " خصائص الكبري " اسم همه كساني را كه پيامبراكرم (ص) در حقشان دعا فرموده آورده است حتي ذكر نام يك يهودي را فرو نگذاشته ولي در آنميان اثري از اسم عثمان نيست.

پيامبر (ص) اگر بخاطر كمك عثمان در تدارك سپاه " تنگدستي " چنانكه از روايت " واحدي "بر ميايد او را يكشب پيوسته دعا كرده‏باشد قطعا ميبايست ابوبكر را كه - بادعاي آنجماعت - همه دارائيش را انفاق‏نمود، و پيامبر (ص) بيش از هر كس ممنون بخشندگيهاي او بوده يكشبانه روز دعا كرده باشد. لكن كي و كجا چنين كرده است؟ در صورتي كه مي خواست هر وقت كسي براي انجام مهمي كمك مالي و بخششي مينمايد او را دعا كند بايد شبانه روز سرگرم دعا در حق اين و آن ميبود و چه بسيار بودند چنين كمك كنندگان، و چه دشوار ميگشت‏وظيفه پيامبر (ص) اگر براي عثمان شبي تا بصبح دستها را به دعا بر ميداشت براي ابوبكر و انصار كه در جنگ و صلح بيدريغ از مال خويش بخشيدند و ديگر كسان كه گنجها سيم و زر براي پيشبرد نهضت اسلام تقديم كردند بايد دستها را به دعا نگهميداشت.

 

[ صفحه 247]

 

درباره افزوده "واحدي " كه آن آيه شريفه در مورد كمك‏مالي عثمان فرود آمده است در جلد هشتم سخن گفتيم و ثابت كرديم درست نيست.

37- ابن كثير در تاريخش مينويسد: " ليث بن ابي سليم گفته است: نخستين كسي كه خوراكي از خرما و روغن تهيه كرد و آنرا با عسل آميخته به خانه ام سلمه بخدمت پيامبرخدا (ص) فرستاد عثمان بود. او در خانه نبود. وقتي آمد در برابرش نهادند. پرسيد: چه كسي اين را فرستاده است؟ گفتند: عثمان. دستهارا به آسمانها بالا برده گفت: خدايااز تو مي خواهيم از عثمان خشنود گردي، از او راضي باش. "

اين را سيوطي بنقل از بيهقي و ابن عساكر از طريق ليث در " مسامره الاوائل " نوشته است.

اميني گويد: ليث بن ابي سليم اين‏داستان را پس از وفات پيامبر (ص) ساخته است، زيرا خودش در سال 140 هجري بدون درك حضور پيامبر (ص) درگذشته است. معلوم نيست داستان را از چه كسي نقل ميكند و چه كس شاهد آن‏بوده، چنانكه از ديگر رجال سند روايت نيز خبري نيست و روايت از دو طرف " مرسل و بي راوي است.

درباره خود ليث بن ابي سليم، عبد الله بن احمد ميگويد: نديده ام يحيي بن سعيدبه كسي بدبين تر از ليث (ابن ابي سليم) و ابن اسحاق و همام باشد، هيچكس نميتوانست درباره آنها به وي مراجعه كند (براي آموختن روايات آنها). ابن ابي شيبه و ابو حاتم و جوزجاني ميگويند: سست روايت بوده است. ابن سعد و ابن معين و ابن عيينه او را " ضعيف " شمرده اند. احمد و ابو حاتم نيز و ابو زرعه ميگويند: روايتش پرت و پلا است و بعقيده حديثشناسان قابل استدلال نميباشد. يحيي ميگويد: عموم استادان و شيوخ او ناشناخته اند. ابن حبان ميگويد: در آخر عمر اختلال‏مشاعر پيدا كرده بود

 

[ صفحه 248]

 

و سند روايات را دگرگون ميساخت و روايات " مرسل " را به پيامبر (ص) ميرساند،از قول راويان مورد اعتماد چيزها ميساخت كه نگفته اند. قطان و ابن مهدي و ابن معين و احمد او را ترك كرده اند. ابو احمد حاكم ميگويد: بعقيده حديثشناسان " قوي " نيست. ابو عبد الله حاكم ميگويد: در بد حافظگي او همداستانند.

آيا براي حافظي مثل ابن كثير عيب نيست كه چنين‏روايت عيبناك و سستي را با آن متن نادرست ثبت نمايد و بمنظور رديف كردن‏فضائل و افتخارات براي عثمان آنرا بدون اتمام سند و ذكر راويان و بطور " مرسل " و چنانكه پنداري ثابت و مسلم باشد بياورد. آنوقت چون نوبت ميرسد به حديث " صحيح " و ثابت و متواتري كه در " صحاح " با سند كامل و با ذكر همه راويان ثبت است ميگويد: " سندهاي اين حديث همه اش ضعيف و سست است و مايه استدلال و حجت نميتواند شد. خدا بهتر ميداند در تاريخش نيز روايتي را كه ميگويد آيه ولايت درباره علي عليه السلام نازل گشته مياورد و مي افزايد ": اين بعلت سستي اسنادس بهيچوجه درست نيست، و درباره شخص علي هيچ آيه اي از قرآن نازل نگشته است. " مرگ بر دوستي كوركورانه و تعصب جاهلانه

پيامبر (ص) اگر ميخواست براي هر هديه اي گرچه اندك خوراكي باشد دست نيايش به آسمان بلند كند بايد بيشتر اوقاتش را بعلت كثرت هدايا و هديه آوران به دعا و نيايش بسر آورد، و عثمان و هديه اش چه خصوصيتي داشته اند كه فقط او را دعا كند؟

 

[ صفحه 249]

 

38- خطيب بغدادي روايتي ثبت كرده است از طريق عبد الله بن حسن بن احمداز يزيد بن مروان خلال از اسحاق بن نجيح ملطي از عطاء از ابو هريره. ميگويد: پيامبر خدا (ص) فرمود: هر پيامبري از ميان امتش دوستي دارد و دوست من عثمان بن عفان است.

اميني‏گويد: براي شناختن سند اين روايت، بررسي دو راوي دروغگو و دروغساز آن كفايت مينمايد: خلال و ملطي. درباره خلال، يحيي بن معين ميگويد:خلال دروغساز است. دارمي ميگويد: او را ديده ام، و او " ضعيف " است وهمانگونه كه يحيي بن معين گفته است.ابو داود ميگويد: سست روايت است. دار قطني ميگويد: واقعا " ضعيف " است.

اين خلاصه اي درباره خلال. اما ملطي. احمد درباره اش ميگويد: اسحاق (بن نجيح ملطي) از دروغگوترين افراد است.

ابن معين ميگويد: دروغسازي است دشمن خدا، و آدم بد و پليدي. ابن ابي شيبه ميگويد: در بغداد عده اي بودند كه حديث جعل ميكردند از جمله اسحاق بن نجيح. ابن ابي مريم ميگويد: او از كساني است كه در دروغسازي و جعل حديث‏شهرت پيدا كرده اند. عمرو بن علي ميگويد: دروغسازي است كه حديث جعل ميكرده. جوزجاني ميگويد: غير موثق است و غير امين. ابن عدي ميگويد: رواياتش جعلي است و خودش جعل ميكرده، و همه آنچه از ابن جريح نقل كرده از زبانش جعل كرده است، و وضعش مشخص‏و در رديف راويان " ضعيف است " و در شمار كساني كه حديث جعل ميكرده اند.نسائي ميگويد: دروغساز است. ابن حبان ميگويد: دجال و دغلكار است و آشكارا حديث جعل ميكرده. برقاني ميگويد: به او نسبت دروغگوئي داده اند.

جوزجاني ميگويد: دروغسازي جاعل است، رواياتش را بهيچوجه نميتوان

 

[ صفحه 250]

 

پذيرفت و نه مورد استناد قرار داد، و بايد وضع او را روشن ساخت.

ابو سعيد ميگويد: شهرت دارد كه حديث جعل ميكرده است. ابن طاهر ميگويد: دجالي و دروغساز است. ابن جوزي ميگويد: بر اين كه جعل حديث ميكرده همداستانند.

تعجب آور است كه خطيب درباره اين روايت و عيبناكي و سستي سندش سكوت ميكند در حاليكه خودش بسياري از اظهار نظرهاي حديثشناسان نامبرده را در شرح حال اسحاق ثبت كرده است. شايد نخواسته صريحا اين روايت را رد كند و با ذكر آن اظهار نظرها - آنهم در جاي ديگر -سستي سند روايت را رسانده است. جاعل‏اين روايت توجه نداشته كه روايت هاي جعلي ديگري منافي جعل او هست، مثلا اين روايت كه " هر پيامبري دوستي دارد و دوست من سعد بن معاذ است "، و روايت ديگري كه با اين هر دو منافات دارد و بخاري در " صحيح " خويش از قول پيامبر اكرم (ص) آورده‏است: " اگر ميخواستم دوستي برگزينم حتما ابوبكر را بر ميگزيدم ". در جلدهاي پيش در اين زمينه بتفصيل‏سخن گفته و ثابت نموديم جعلي و ساختگي است.

39- ابن ابي الدنيا مستندا از فاطمه دختر عبد الملك نقل ميكند كه " شبي عمر بن عبد العزيز بيدار شده گفت: امشب خواب عجيبي ديدم. گفتم: برايم داستان كن. گفت: باشد صبح شود. وقتي از نماز جماعت‏فراغت يافت به خانه آمد، پرسيدم چه خواب ديدي؟ گفت: ديدم من به سرزمين‏پهناور و سرسبزي چون فرشي زمردين رانده شدم و كاخي ديدم نقره گون و ازآن كسي بيرون آمده فرياد برآورد: محمد بن عبد الله كجاست؟ پيامبر خداكجاست؟ ناگهان پيامبر خدا (ص) پديدار گشت و بدرون كاخ رفت.

 

[ صفحه 251]

 

بعد شخص ديگري بيرون آمده فرياد برآورد: ابوبكر صديق كجاست؟ ابوبكرآمده به درون كاخ رفت. شخص ديگر بيرون آمده فرياد برآورد: عمر بن خطاب كجاست؟ او آمده به درون رفت. سپس شخص ديگري بيرون آمده فرياد برآورد: عثمان بن عفان كجاست؟ او آمده به درون رفت. ديگري آمده كه علي بن ابيطالب كجاست؟ او هم آمده بدون رفت. سپس يكي آمده كه عمر بن عبد العزيز كجاست؟ برخاسته بدرون كاخ رفتم و در كنار پدرم عمر بن خطاب‏كه در سمت چپ پيامبر خدا بود نشستم وابوبكر در سمت راست بفاصله يكنفر نشسته بود. از پدرم پرسيدم آن يكنفركيست؟ گفت: اين عيسي بن مريم است.آنگاه از هاتفي - كه هاله اي نور ميان من و او فاصله بوجود آورده و ازنظرم پنهانش نموده بود - شنيدم كه ميگفت: اي عمر بن عبد العزيز به عقيده و رويه است متمسك باش و بر آن پايداري كن. بعد در حاليكه مي پنداشتم بمن اجازه خروج داده اند بيرون رفتم و در خارج كاخ عثمان بن عفان را ديدم، بمن گفت: الحمد لله كه پروردگارم بمن ياري كرد. و افزود: خدا را شكر كه مرا آمرزيد. " اين را ابن كثير در تاريخش نوشته است.

اميني گويد: من همچنان با جماعتي‏روبرو هستم كه مي خواهند مطالبشان رابا خواب و رويا ثابت نمايند و واقعيات را با خيالات و خوابديده ها رد كنند. قلم موي اوهامشان تصويري از عثمان ميسازد پاك از هر آلايش و ننگ و زششي كه اصحاب " عادل " و راسترو - باصطلاح همان جماعت - همانها كه شاهد و ناظر كارهايش بوده اند بر او عيب گرفته اند و بخاطرش خونش را هدر دانسته اند، همانها كه آنجماعت گفتار و كردارشان را سرمشق ميدانند. با چنين ياوه ها و حرفهاي پوشالي، مردم ساده دل را به ورطه گناه ميكشانند، بدينوسيله كه عثمان - آن فرو رفته در منجلاب گناه و زشتكاري - را از پشت ميكروسكوبي به خلق نشان ميدهند كه او را از هر گناهي

 

[ صفحه 252]

 

پاك مينمايد و كارهاي ساده خوديش را كوهي بنظر مياورد و اورا كه همه اصحاب پيامبر (ص) خوار وبيدفاع گذاشته اند مورد حمايت و ياري‏خدا معرفي ميكند. همين دار و دسته تبهكار، شخصيت امام مسلمانان و سرورجانشينان پيامبر (ص) و بزرگ مردي را كه پس از پيامبر (ص) بهترين و برترين انسان است چندان كوچك ميسازندو بقدري با حقارت و خردي مينمايند كه‏هيچ با قدر و مقامش مناسبت ندارد، به‏حدي كه ميگويند مرتكب گناهي گشته و سپس مورد مغفرت قرار گرفته است

كسي نيست از اينها بپرسد چه وقت اين گناه‏از پيشوا و مقتداي مومنان و مولاي متقيان سر زده است؟ آيا آنهنگام كه پيامبر (ص) - چنانكه قرآن داستان مينمايد - او را خود خويش خواند؟ ياهنگامي كه خداي بزرگ و دانا او را ازهر آلايش و گناهي پاك و منزه شمرد و فرمود: " خدا اراده ميكند كه از شماخاندان پيامبر هر آلايشي را بزدايد وشما را پاك گرداند "، يا آنگاه كه ولايت و دوستي او را ملازم و قرين ولايت و دوستي خويش و پيامبرش دانست و فرمود: " ولي و دوست شما خدا و پيامبر او است و كساني كه ايمان آوردند و همانها كه نماز ميگذارند و در حال ركوع زكات مي پردازند "؟ يا آنوقت كه دين را با ولايتش تكميل كردو نعمتش را بر مسلمانان به اتمام رسانيد و فرمود: " امروز دينتان را برايتان به كمال رساندم و نعمتم را بر شما تمام گردانيدم و خواستم كه شما را دين اسلام باشد "؟ يا زماني كه پيامبر اكرم (ص) او را همانگونه‏كه خويشتن بيش از مردم نسبت به خودشان صاحب اختيار است، صاحب اختيار گردانيد، و در حديث متواتر وقطعي و مسلم " غدير " وي را به " خلافت عظمي " برداشت؟ يا آنهنگام كه‏با حديث ثابت و متواتر و قطعي " ثقلين " او را همطراز و همدوش قرآن ساخت؟ يا بگاهي كه منزلش را نسبت به‏خويش چنان منزلت هارون با موسي معين گردانيد و ميان او با خويشتن يك فرق قائل گشت

 

[ صفحه 253]

 

آنهم فرق نبوت، و فرمود: " فقط با اين فرق كه پس از من پيامبري نخواهد بود "؟ يا در موارد و زمانهائي نظير اينها؟

امام بهنگامي كه مردم عثمان را در محاصره داشتند پا به خانه خويش كشيد، و بهيچوجه در محاصره و اقدام عليه وي شركت نمينمود. شايد در ميان جماعت خرده گير و تهمتساز كسي باشد كه رفتار امام را با عثمان در آنحال گناهي بخشودني برايش بشمارد، اين رفتار را كه به عثمان نصيحت ميكرده واز كارهائي كه مورد انتقاد خلق و اصحاب قرار گرفته بوده نهي ميفرموده و ميگفته به " معروف " و رويه اسلامي‏عمل كند و راه كشور داري از قرآن و سنت بجويد و طريقي جز آن نپويد، و چون عثمان گوش به اندرز و راهنمائي خيرخواهانه اش نسپرده به او اخطار كرد كه ديگر براي راهنمائي و عتابت نخواهم آمد، زيرا تو شرفت را به بادداده اي و زمام اختيارت را از كف نهاده اي شايد آنجماعت اين رفتار را براي مولاي متقيان گناهي بخشايش پذيرشمرده و تحكيم موقعيت انقلابيون و مخالفان عثمان بحساب آورده باشند، در حاليكه چنين نيست، و امام نه بخاطر تقويت ايشان بلكه براي اين چنان كرده است كه عثمان را از رويه ضد اسلامي و نامردميش دور سازد و به راه حق و اجراي حكم قرآن باز آورد. لكن دريغ كه او را سودي نبخشيده است و چنان گشته كه شاعر گويد:

(شما را بموقع دستور دادم و راه نمودم ولي چه‏سود

كه نصيحت فقط در آفتاب نيمروز واقعيات پديدار خواهد گشت)

يا چنين كه‏گويد:

(چه بسيار گوهر نصيحت كه بپايتان ريختم

اما فقط پند نيوش است كه آن را غنيمت ميشمارد)

به‏به به اين‏معرفت و شناخت، و آفرين به اين علم و دانشي كه دارنده اش انجام وظيفه راگناه ميشمارد و گناهكار را مورد حمايت و ياري خدا ميپندارد

 

[ صفحه 254]

 

بگمانم جاعل اين روايت دروغين و سازنده اين افسانه و روايت خيالي يكي‏از كردهاي بيسواد يا از پارسيان عربي‏نشناس باشد وگرنه عرب اصيل هرگز چنين‏چيزي نميسازد و نميگويد: " الحمد لله الذي نصرني ربي، و الحمد لله الذي غفر لي ربي "

عمر بن عبد العزيزخوابي بدتر و تباه تر از اين خواب مضحك نيز دارد كه در آن اختلاف و دعاوي خصمانه امير المومنين علي بن ابي طالب با معاويه پسر هندي جگر خوار حل و فصل گشته است. آن را هم‏همين ابوبكر بن ابي الدنيا از قول عمر بن عبد العزيز آورده است. ميگويد: پيامبر خدا (ص) را در خواب ديدم. ابوبكر و عمر در خدمتش نشسته بودند. به او سلام كرده نشستم. در حاليكه نشسته بودم علي و معاويه‏را آورده وارد اطاقي كردند و درب را بستند، و من تماشا ميكردم. چيزي نگذشت كه علي بيرون آمده گفت: بخداي‏كعبه سوگند كه حكم بنفع من صادر گشت. لحظه اي بعد معاويه بدر شد در حاليكه ميگفت: بخداي كعبه سوگند كه آمرزيده گشتم.

از جمع اين دو خواب چنين بر ميايد كه وضع امير المومنين علي بن ابيطالب (ع) در برابر عثمان‏مثل وضعي بوده كه معاويه در برابر علي (ع) داشته است يعني حال قيام بر ضد امام وقت و حاكم قانوني، وضع تجاوزكارانه و انحراف از اسلام چه زيان از اينگونه ناروا شنيدنها. بيشك سرانجام به پيشگاه خداي دادگر وحقستان خواهيم رفت و او ميان ما و خصم، ميان علي (ع) از يكسو و عثمان و معاويه و هواخواهان آنها از سوي ديگر داوري خواهد كرد در رستاخيزو آنهنگام كه نه از خواب و روياكاري ساخته است و نه از خيالبافي.

40- بلاذري در " انساب الاشراف " روايتي ثبت كرده است از طريق سعيد بن خالد از صالح بن كيسان - آن اموي مسلك كه معلم پسر عمر بن عبد العزيز بوده است-

 

[ صفحه 255]

 

از سعيد بن مسيب. ميگويد: پيامبر خدا (ص) به عثمان نگريسته‏گفت: اين مومن متقي شهيد شبيه ابراهيم است ".

اميني گويد: بنظرميرسد سعيد بن خالد بن عمرو بن عثمان‏بن عفان اموي، يا سعيد بن خالد خزاعي مدني كه علماي رجال بر " ضعف "وي همداستانند در ميان اصحاب پيامبر اكرم (ص) كسي را نيافته اند كه استعداد انتساب اين حرف ناروا و فضيلت بافي گستاخانه را داشته با¶د وبهمين جهت اين روايت را بي ذكر نام راويان آن و با سندي منقطع و بريده آورده اند بطوريكه از سعيد بن مسيب -كه دو سال پس از خلافت عمر بن خطاب بدنيا آمده - تا پيامبر اكرم (ص) نامي در سند نيست.

خواننده عزيز پس از مطالعه شرح حال عثمان و آراء و اظهار نظرهاي اصحاب درباره او و همداستاني امت عليه رويه و كارهاي خلاف و ناپرهيزگاري او بروشن ميداند كه تشبيه كردن اين شخص به ابراهيم پيامبر (ص) چه جنايت وحشتناكي است و چه گستاخي و اهانت سختي به معصومان، و چه حرف ياوه و نامربوطي پناه بر خدا از حرف بي تعقل

باز اگر او را به يكي از پيامبران مقتول تشبيه كرده بودند ميشد گفت كه با هزار فرق كه ميان ايشان هست وجه شباهتي دارند و آن " مقتول " بوده است اما تصادف چنان شد، كه اين جسارت به ابراهيم خليل الله روا گشته است.

گمان ميكنم‏سازنده اين تشبيه جنايت بار و مضحك آن حديث تشبيهي را كه در حق مولاي متقيان هست - و در جلد سوم آورديم - شنيد، و حسادتش برانگيخته تا چنان چيزي براي مراد خويش - عثمان - ببافدو همين دوستي كوركورانه او را از ديدن عدم تشابهي كه ميان ابراهيم خليل‏الرحمن و عثمان بن عفان هست باز داشته است و نديده كه آن پيامبر معصوم و پاكدامني است كه به افتخار خليل الرحماني نائل گشته و اين تبهكاري كه بجرم انحراف از اسلام و غوطه وري در منجلاب گناه بدست

 

[ صفحه 256]

 

اصحاب پيامبر (ص) و مهاجران و انصار به قتل رسيده است.

نميدانم اين نداي پيامبر اكرم (ص) را كه سعيد بن مسيب - كه مدتها پس از پيامبر(ص) متولد شده - شنيد، آيا عائشه هم شنيده بوده است و با وجود اين فرياد بر ميداشته: " نعثل را بكشيد، خدا او را بكشد، زيرا او كافر شده است، " يا به ابن عباس ميگفته: " ابن عباس خدا به تو عقل وفهم و قدرت بيان داده است. مبادا مردم را از دور اين ديكتاتور پراكنده‏سازي. " يا ميگفته: " بخدا ميخواستم عثمان در يكي از همين جوالهايم ميبود و قدرت بدوش گرفتنش را ميداشتم تا او را به دريا مي افكندم " يا به مروان ميگفته: " بخدا ميخواستم تو و همين رفيقت كه اينقدر به سرنوشتش علاقه مندي بپاي هر كدامتان سنگ آسيائي ميبود و بدرون‏دريا ميبوديد " يا به كساني كه به خانه اش ميرفته اند ميگفته: " اين جامه پيامبر خدا (ص) است كه نفرسوده و عثمان سنتش را فرسوده و ازبين برده است " يا وقتي خبر قتلش را دريافته گفته: " خدا گورش را گم كند. آن (سرنوشت) نتيجه كارهائي بود كه‏كرده. و خدا هيچوقت به بندگانش ظلم نميكند " يا گفته: " خدا گورش را گم‏كند. گناهش او را به كشتن داد. خداانتقام كارش را از او گرفت. آي جماعت قريش مبادا از كشته شدن عثمان آنچنان كه قوم ثمود از كشته خويش ناراحت گشتند ناراحت شويد. "

اين روايت را كه ميگويند در تشبيه عثمان هست آيا آن اصحابي كه گفتار و اظهار نظرها و اعمالشان را درباره عثمان ديديم شنيده اند؟ يا نه، آن روايت اساسا باطل است و هيچيك از ايشان آنرا نشنيده است؟ تو اي خواننده عزيز در اين باره قضاوت كن.

راويان بدسرشت و ناقلان ياوه، تشبيهي از زبان عائشه ساخته اند كه بسيار سهمگين تر و جنايتبارتر از تشبيه سابق است و اهانتش به قوانين اسلام وپيامبرش افزون تر. و چنين:

 

[ صفحه 257]

 

" از مسيب بن واضح سلمي حمصي از خالدبن عمرو بن ابي الاخيل سلفي حمصي از عمرو بن ازهر عتكي بصري - قاضي گرگان- از هشام بن عروه از پدرش از عائشه - رضي الله عنها - ميگويد: وقتي پيامبر (ص) ام كلثوم را به شوهر داد به ام ايمن گفت: دخترم را بگير و به خانه عثمان ببر، و دفي آهسته بزن. او چنان كرد. پس از سه روز پيامبر (ص) به ديدن دخترش رفت و پرسيد: شوهرت را چگونه ديدي؟ گفت:بهترين مرد است. فرمود: او از همه كس به جدت ابراهيم و پدرت محمد بيشترشباهت دارد.

اين را ذهبي در " ميزان‏الاعتدال "، شرح حال عمرو بن ازهر نوشته و ميگويد: " اين جعلي است ".

و ما بر گفته ذهبي چنين مي افزائيم:رجال سند آن روايت اينها هستند:

1-مسيب بن واضح

ابو حاتم ميگويد: راستگوئي است كه زياد اشتباه ميكند واگر اشتباهاتش به او تذكر داده شود نميپذيرد. دار قطني ميگويد: " ضعيف" و سست روايت است. ساجي ميگويد: در احاديث بسياري كه وي نقل كرده حرفها زده اند. عبدان ميگويد: او وعبد الوهاب بن ضحاك مثل هم اند. و عبد الوهاب بن ضحاك را در جلد پنجم شناختيم و ديديم كه دروغسازي است جاعل روايت، و متروك و مطرود و بسيار اشتباهكار و متوهم، و در روايت دروغسازي شهرت داشته است.

2-خالد بن عمرو

فريابي او را دروغگو خوانده است، ابن عدي و ديگران او راسست و پوشالي دانسته اند. دار قطني ميگويد: " ضعيف " است.

 

[ صفحه 258]

 

ابن‏عدي ميگويد: روايات نادرست و ناشناخته اي دارد.

ذهبي روايتي از طريق او آورده و ميگويد: اين باطل است. و از روايات آفت آلود " اخيل "(يعني خالد بن عمرو) دروغيني است درباره اساتيد حديث ابن شاذان.

3- عمرو بن ازهر عتكي

ابو سعيد حداد ميگويد: دروغ ميبافته است. ابن معني ميگويد: مورد اعتماد نبوده " ضعيف " است.

بخاري ميگويد: متهم به‏دروغسازي است. نسائي و ديگران ميگويند:متروك است. احمد حنبل ميگويد: حديث جعل ميكرده است. عباس‏دوري از قول يحيي ميگويد: دروغسازي سست روايت بوده است. دولابي ميگويد: روايتش متروك و مطرود است. جوزجاني ميگويد: غير قابل اعتماد است.

به اين روايت دروغين بايد روايت دروغين ديگري را ضميمه و ملحق ساخت، آنرا كه ابن عدي از طريق زيد بن حريش از عمرو بن صالح - قاضي رامهرمز - از عمري از نافع از ابن عمر - رضي الله عنهما - بصورت " مرفوع " آورده است: " ما عثمان را به پدرمان ابراهيم تشبيه مينمائيم ".

ذهبي درباره اين روايت ميگويد: واقعا نادرست و بيگانه است. ابن عدي‏پس از نوشتن اين روايت درباره عمرو بن صالح - از راويان اين روايت - ميگويد: او غير از اين هم رواياتي دارد كه قابل اخذ و پيروي نيست.

41- بلاذري در " انساب الاشراف " روايتي ثبت كرده است از حسين بن علي بن اسود از عبد الرحمن 0 ميگويد: در" حجر " به عبادت ايستادم و با خود گفتم امشب نميگذارم ديگري جايم را بگيرد. بعد مردي از پشت سرم آمده بادست بر شانه ام زد.

 

[ صفحه 259]

 

رو بر نگرداندم. دوباره دست بر شانه ام زد، رو بر نگرداندم. براي سومين بار دست بر شانه ام زد. رو برگرداندم ديدم عثمان است. از " حجر " بيكسو رفتم تا او ايستاده قرآن را در يك ركعت خواند، راه خويش گرفت. "

اين را ابو نعيم در " حليه الاولياء " باسند ذكر كرده است باين عبارت: " عبدالرحمن ميگويد: با خود گفتم امشب رادر مقام خواهم گذراند. پس چون نماز شام بگذاشتم رهسپار مقام گشتم و به عبادت ايستادم. در حاليكه به عبادت ايستاده بودم مردي دستش را بر شانه ام نهاد. ديدم عثمان بن عفان است. آنگاه وي از اول قرآن گرفته تا آخرش خواند و سپس به ركوع و سجده رفت و بعد كفشش را برداشته برفت. و نميدانم پيش از آن هم نماز خوانده بود يا نه. "

درباره راوي اين فضيلت‏بايد از علماي رجال پرسيد. حافظ ابن‏عدي ميگويد: حسين بن علي (بن اسود) حديث ميدزديده است و رواياتي كه اونقل كرده قابل پيروي نيست. ازدي ميگويد: واقعا سست روايت است، و درباره رواياتش حرفها است.

احمد پيشواي حنبليان درباره او همان را ميگويد كه به ابوبكر مروزي - در جواب‏اين كه حسبن بن علي بن اسود چگونه كسي است - گفته است، اين را كه: نميشناسمش!

اميني گويد: آنگاه بايد از عبد الرحمن تيمي پرسيد: آيا وظيفه نداشتي كه اين مطلب را به پسر عمويت طلحه بن عبيد الله تيمي اطلاع دهي آنگاه كه بر صاحب اين فضيلت سخت گرفته و او را در فشار گذاشته بود آنروز كه مردم را عليه وي ميشوراند وبه او اهانت ميكرد و ريختن خونش را روا ميديد و او تا دم مرگ تعقيب كرد و سپس نگذاشت نعشش را در گورستان مسلمانان دفن كنند؟

 

[ صفحه 260]

 

بالاخره‏روي سوال را بايد به عثمان گرداند و پرسيد: مگر در " حجر " باندازه تو جائي پيدا نميشد كه عبد الرحمن را ازجايش دور ساختي و جايش را گرفتي؟ مگر روا است كسي را كه در محراب عبادت ايستاده با اشاره پياپي دست ازعبادت منصرف ساخت؟ يا او را از جايش‏بر كنار كرد؟ در حاليكه ميدانيم حق امامت با پيشقدم است و آن كه زودتر آمده، و در حديث شريفي كه از طريق جابر بن عبد الله انصاري آمده دستور است كه نبايد هيچكس از شما روز جمعه برادرش را از جا بر خيزاند تا خودش بنشيند، بلكه بايد بگويد: لطفا جا برايم باز كنيد. و از طريق ابن عمرآمده است كه هيچكس نبايد ديگري رااز جايش برخيزاند و بر جاي او بنشيند، بلكه بايد جا براي يكديگر بگشائيد و جا بهم بدهيد. ابن جريح ميگويد: (چون اين حديث بشنيدم) پرسيدم:

مقصود روز جمعه است؟ گفت: جمعه و غير جمعه. " مسلم " اين حديث را باين عبارت آورده است: " هيچكس از شما نبايد كسي را از جايش برخيزاند وخود بر جايش بنشيند " و نيز باين عبارت: " هيچكس از شما نبايد برادرش‏را از جايش برخيزاند و بعد خود بر جايش بنشيند ". نووي در شرح " مسلم " ميگويد: " اين نهي بمنظور تحريم است. بنابراين، كسي كه روز جمعه ياغير جمعه براي نماز يا غير نماز پيش از ديگران به محل مباحي در مسجدي بنشيند از ديگران ذيحق تر به آن مكان‏خواهد بود و بموجب اين حديث حرام است‏اگر ديگري او را از آنجا برخيزاند. " قسطلاني در " ارشاد الساري " ميگويد: " از اين نهي، حرمت آشكار است، و جز با دليل نميتوان ظهور حرمت آن را نديده گرفت. بنابراين، روا نيست كه كسي از جايش برخيزانده شود تا بجايش بنشينند، زيرا هر كه بر تصرف مباحي پيشي گيرد بان ذيحق تر

 

[ صفحه 261]

 

از ديگران است ". احمد حنبل‏حديث ديگري آورده باين مضمون كه هر كس پس از خروج امام جماعت (از مسجد) از روي گردن مردم عبور كند يا دو نفر را كه كنار هم نشسته اند پس زند براي عبورش چنان است كه پشت خويش به آتش (دوزخ) كشيده باشد. و پس زدن دو نفر باين هم اطلاق ميشود كه كسي دو نفر را از جايشان بكناري زند تا بين آندو بنشيند. شوكاني در " نيل‏الاوطار " ميگويد: " هر كه پيش از ديگران جاي مباحي را خواه در مسجد ياغير مسجد و روز جمعه يا غير آن و براي نماز يا عبادتي ديگر بگيرد براي‏توقف در آن جا از ديگران ذيح تر است و بر ديگران حرام است كه او را از آنجا بلند كرده خود بنشينند ".

بنابر آنچه گذشت كار عثمان كه عبد الرحمن را از جايش برخيزاند، - از جائي كه ذيحق تر از ديگران بان بوده است - و چندين بار با زدن دست بر شانه و پشتش به او اخطار كرده كه جايش را به وي بدهد كار ناروا و حرامي بوده و با سنت ثابت ناسازگار است.

بعلاوه، مگر قرآن را يكشبه ميتوان ختم كرد؟ شايد اگر آن شب از شبهاي بلند زمستان باشد و عثمان بلافاصله بعد از نماز عشاء به " حجر " آمده و زبانش روان و بيانش رسا باشد - كه ما هيچيك را نميدانيم و براي ما قطعي نيست -احتمال ميرود كه ممكن باشد.

وانگهي مگر عثمان همان كسي هست كه وقتي به منبر بالا رفت لزره بر اندامش افتاده سرشكسته خاموش‏ماند و پس از دقائقي گفت: ابوبكر و عمر براي چنين مناسبتها و منبر رفتن گفتاري تهيه ميديدند، اما من نه نطقي براي اين مناسبت تهيه ديده ام ونه گفتاري آماده نموده ام، بعدا ميائيم صحبت ميكنيم كدام سخنران عرب اگر

 

[ صفحه 262]

 

كلام الله مجيد را از برباشد - كلام و گفتار بيمانندي را كه همه معني و مطلب و رسائي و گويائي است - احتياج به تهيه كردن نطق و سخن‏و فراهم آوردن مطلب پيدا ميكند؟

اين‏آدم به قرآني كه - بنابر آن روايت دروغين - در نمازش ختم ميكرد چرا عمل‏نميكرد؟ مگر در قرآني كه ميخواند اين آيه شريفه نيست: " كساني كه مردان و زنان مومن را بدون اينكه كاري كرده باشند اذيت ميكنند متحمل بهتان و گناهي سهمناك ميشوند "؟ يا مگر ابوذر و عمار و ابن مسعود و جماعت نيكوكار و پاكدامني نظيرشان درشمار مومنان نبودند كه چنان اذيتشان كرد با تبعيد و آواره ساختن و كتك و شكنجه و اهانت و بهر وسيله اي كه دستش پرسيد؟ در آن قرآن مگر اين آيت‏نيست: " كساني كه پيامبر خدا را ميازارند عذابي دردناك دارند "؟ كه او با ارتكاب كار ناشايستش در شب وفات ام كلثوم - دختر پيامبر (ص) پيامبر خدا را آزرد، و با پناه دادن‏به كسي كه حضرتش طرد و لعن كرده بود، و با تحقير و توهين اصحاب بزرگوارش‏و سرآمدشان پسر عموي پاكش علي بن ابيطالب، و با تبديل سنت وي و با انحراف از آن. آيا اين فرمايش الهي در آن نيست: " خدا را فرمان بريد و پيامبر را و زمامدارانتان را فرمان بريد " كه او سر از فرمان خدا و پيامبرش در پيچيد و فرمان نبردشان و قرآن و سنت را بارها و در موارد بسيار پشت گوش افكند در مورد جمع و صرف اموال عمومي و صدقات و مالياتهاي‏اسلامي و زكات، و توزيع عوايد، و نماز، و واگذاري املاك دولتي، و اوقاف، و حج، و نكاح، و قانون جزاي اسلامي؟ مگر در آن حدود الهي بشرح در نيامده است؟ يا اين فرموده پروردگار نيست: " هر كه پا از حدود الهي فرا نهد پس چنين كسان همان ستمگرانند " كه پا از حدود بيرون نهاد و عهد و پيمان خويش گسست و توبه‏شكست و دست به كارهاي بد فرجام آلود و جنايتها

 

[ صفحه 263]

 

كه كارش را به قتل‏فجيع كشاند و بلاها و بدبختيها بر سرخودش آورد و بر سر امت اسلام كه تا به حال جريان دارد؟ در آن قرآن - كه‏ميگويند ميخوانده - مگر آيه " مباهله" يا آيه " تطهير " نبوده است و خدا در اولي علي بن ابيطالب را خود پيامبر عظيم الشان ميشمارد و در دومي‏او را چون پيامبر اكرم از هر آلايش پاك و منزه ميگرداند كه عثمان عقيده داشت و اظهار ميكرد مروان بن حكم - تبعيد و لعنت شده پيامبر خدا - برتر از او است؟

كاش اين آدم آن تلاوت خسته كننده قرآن را ترك نموده و بجايش عمل به آن را پيش گرفته بود، احكام قرآن كريم را اجرا مينمود و برجامعه و رفتار و سياستش تطبيق ميداد و در تلاوت آن به قدر مقدور و ميسور اكتفا ورزيده بود

42 - بلاذري در " انساب الاشراف " روايتي ثبت كرده است‏از خلف بزار از عبد الوهاب بن عطاء خفاف بصري از سعيد بن ابي عروه - ابي‏نصر بصري - از ابن اخي مطرف بن عبد الله بن شخير از مطرف بصري. ميگويد: " در جنگ جمل، علي را ديدم. سواره‏بشتاب پيش من آمد. گفتم: سزاوار اين بود كه من شتابان به خدمتت ميامدم. گفت: بگمانم عثمان سبب شد كه پيش ما نيابي. شروع كردم به عذرخواهي از او. گفت: اگر تو دوستش‏ميداري حقيقت هم اين است كه او نيكوكارترين و خويشاونددارترين ما بود. "

رجال سند اين روايت را بررسي‏مي كنيم:

1 - خلف بزار.

مورد اعتماد و اميني كه شرابخوار است

 

[ صفحه 264]

 

2- عبد الوهاب بن عطاء

مروزي ميگويد: از احمد حنبل پرسيدم: عبد الوهاب " ثقه " و مورد اعتماد است؟ گفت: چه ميگوئي ثقه و مورد اعتماد،يحيي قطان است. ساجي ميگويد: راستگوئي است كه نزد علماي رجال و حديثشناسان " قوي " شمرده نميشود. بخاري ميگويد: بنظر آنان " قوي " شمرده نميشود و رواياتش قابل يادگيري‏و حفظ هست. نسائي ميگويد: " قوي " نيست. ابو حاتم ميگويد: بنظر آنان (يعني حديثشناسان) از لحاظ حديث، " قوي " نيست. ميموني بنقل از احمد حنبل ميگويد: سست روايت است. بزاز ميگويد: " قوي " نيست، ولي دانشمندان رواياتش را ياد گرفته و حفظ كرده اند.

3- سعيد بن ابي عروه‏

ابو حاتم ميگويد: پيش از اينكه حواس‏پرتي پيدا كند " ثقه " و مورد اعتمادبوده است. دحيم ميگويد: اختلال حواس پيدا كرده است. ازدي ميگويد: بطرز بدي هم اختلال حواس پيدا كرده است. ابن سعد ميگويد: " ثقه " و بسيار حديث بوده اما آخر عمري اختلال‏حواس پيدا كرده است. ابن حبان ميگويد: اختلال حواسش پنج سال بطول انجاميده است. فقط احاديثي معتبر است كه پيشينياني مثل يزيد بن زريع وابن مبارك از او نقل كرده باشند. عبد الوهاب - كسي كه همين روايت را از او نقل كرده - ميگويد: سعيد در سال 47 اختلال حواس پيدا كرد و پس ازآن 9 سال زندگي كرد. نسائي ميگويد:هر كه پس از اختلال حواس از او چيزي شنيده باشد بي اعتبار است. ابن عدي ميگويد: هر كه پيش از اختلال حواس از او چيزي شنيده باشد نقلش صحيح و قابل استدلال است و هر كه پس از اختلال حواس چيزي شنيده باشد سخنش

 

[ صفحه 265]

 

قابل استناد نيست: ابوبكر بزار ميگويد: در سال 133 اختلال حواسش شروع شد.

بر اساس سخن ابوبكر بزار كه اختلال حواسش در 133 شروع شده، و گفته ابن حبان كه در سال 155مرده است.

طول دوره اختلال حواس سعيد بن ابي عروبه به 22 سال ميرسد.و اين حداكثر دوره اختلال حواس او است بنابر نوشته مورخان، و حداقل آن5 سال است، و ديگر اظهار نظرها كه ميان 5 سال و 22 سال است.

اين، خرابي و عيبناكي سند روايت بود.

امادرباره متن آن روايت. بايد از مولا اميرالمومنين پرسيد و از نظرش در حق عثمان - كه در همين جلد بشرح آورديم - آيا ميشود كه حضرتش عقيده داشته باشد عثمان نيكوكارترين و خويشاونددارترين فرد بوده است و بعد از فراز منبر و ببانگ بلند و در برابر همه اشاره به عثمان بگويد: " نفر سوم برخاسته شروع كرد به باد در پهلو انداختن و لوليدن ميان اصطبل و چراگاهش، و همراهش خويشاوندانش بنا كردند به خوردن مال خدا چنانكه شتر گياه نورس بهاره را مي چرد، تا آنگاه كه بناي حكومتش متزلزل گشت و كارش گريبانگيرش شد و دار و دسته اش او را به سرنگوني درآورد. " يا درباره عثمان بگويد: " بني اميه ميراث محمد (ص) را با ستيز از دستم‏بدر آورده اند " و درباره بخششها و پرداختهائي كه از خزانه عمومي كرده است بگويد: " هان هر قطعه زميني كه عثمان به كسي اختصاص داده باشد و هر پولي كه از مال خدا پرداخته باشد به خزانه عمومي بازگشت خواهد بود. زيراحق قديم (يا قانون اسلام را كه قديم‏و ازلي است) هيچ چيز ابطال نمينمايد. و هر گاه آنرا

 

[ صفحه 266]

 

ببنم كه باآن ازدواج صورت گرفته با در استانها (بصورت املاك و اموال خريداري شده)پراكنده گشته است به وضع اصليش باز خواهم آورد. "

كجا بذل و بخششهاي عثمان بنظر علي بن ابيطالب مشروع و روا بود كه او را بخاطرش بستايد و نيكوكارترين و خويشاونددارترين فرد بشمارد. در جلد هشتم ديديم كه بريز و بپاشهايش چه بوده و از كجا و براي كه، دگر باره ملاحظه كنيد و بياد آوريد تا حقيقت روشن گردد و رسوائي اين روايت ساختگي هويداتر

43 - ابن عساكر از يزيد بن ابي حبيب روايتي ثبت كرده و سيوطي هم در تاريخ الخلفاآورده است. ميگويد: " چنين به اطلاعم رسيده كه همه كارواني كه به طرف عثمان (از شهرستانها) سرازير گشتند عموما ديوانه شدند. " قرماني در كتاب " اخبار الدول " باين عبارت آورده است: " همه كساني كه به كشتن عثمان اشاره كرده و دستور دادند ديوانه شدند ".

اميني گويد: آيا گفتن اين حرف، خود نوعي ديوانگي نيست؟ نخست عقل " يزيد بن ابي حبيب " را تماشا كنيد و سپس عقل آن جماعت از حافظان حديث را كه چنين ياوه ديوانه وار را در شمار فضائل و كرامات عثمان ثبت كرده اند گمان ميكنم ابن سعد كه در شرح حال يزيد بن‏ابي حبيب نوشته: " او آدم بردبار و عاقلي بوده است " باين خاطر بوده كه ميدانسته هر كس اين روايت او را بخواند و ببيند بيدرنگ در عقل وي شك ميكند اما وقتي تاريخ روايت وي را ثبت كرده و در معرض ملاحظه خردمندان قرار داده حرف ابن سعد چه دردي را ميتواند دوا كند يا بي عقلي يزيد بن ابي حبيب را كجا ميتواند بپوشاند؟ آن كاروان پر شكوهي كه بطرف عثمان سرازير گشت از هر شهر و ديار ميهن پهناور اسلامي جمعيتي را در بر داشت و هزاران تن از رجال شهرهاي

 

[ صفحه 267]

 

بزرگ را كه همه از معاريفند و مشهور، و هيچكس تا به حال نسبت ناروائي را كه ابن ابي حبيب به آنان‏داده به يكي از ايشان نداده است، و كسي را جرات و ياراي اين نبوده است. آنچه ابن ابي حبيب درباره آن جمعيت عظيم و شهير و پر شكوه " كشف " كرده چطور بر اصحاب و تابعان و مردم آگاه و خردمند پوشيده مانده است؟ چطور شد فقط او تنها فهميد و نه هيچكس ديگر؟

وانگهي ما جمعي از آنان را ميشناسيم و شك نداريم و نه هيچ خردمندي ترديد دارد كه از كمال عقل و درايت برخوردار بوده اند و تا جانسپرده يا بشهادت رسيده اند ستارگان آسمان علم و دانائي بوده اند مثل عمار ياسر، و مالك اشتر، كعب بن عبده، زيد بن صوحان، صعصعه بن صوحان، عمرو بن بديل ورقاء، محمد بن ابي بكر، و عمرو بن حمق، و بسياري ديگر نظيرشان‏كه از رجال " صحاح " و مسندهاي اهل سنت اند و دانشمندان فراوان حديث از طريق ايشان ثبت كرده و " صحيح " دانسته اند، و هيچيك از حديثشناسان صحت آن احاديث را منوط باين ننموده كه از دوره پيش از " ديوانگي " ايشان‏بوده باشد و نه اشاره اي باين هست كه‏فلان حديث از دوره بعد از " ديوانگي " فلان شخصيت يا صحابي است

هر گاه لفظي را كه قرماني آورده سند قرار دهيم وضع بدتر خواهد شد. در آنصورت اگر نگوئيم همه اصحاب و مهاجران و انصار لااقل بخض اعظم ايشان و بزرگان‏اصحاب و مهاجران و انصار از شمار ديوانگان مستثني نخواهند بود، زيرا همه به قتل عثمان " اشاره " داشتند وپيشاپيش همه طلحه و زبير و عمرو بن عاص و عائشه ام المومنين

به حقيقت سوگند كه نابخرد آن كسي است كه صفحه تاريخ را با چنين حرفهاي مسخره و رسوائي ميالايد و سياه ميگرداند مگر فضيلت و كرامتي براي كساني دست و پاكند كه خدا در قرآن شجره آنها را معرفي كرده است. و خداي دادگر به حسابشان خواهد رسيد.

 

[ صفحه 268]

 

44-واحدي در " اسباب النزول " روايتي ثبت كرده است از محمد بن ابراهيم بن محمدبن يحيي از ابوبكر انباري از جعفر بن محمد بن شاكر از عفان از وهيب از عبد الله بن عثمان بن خيثم از ابراهيم از عكرمه از ابن عباس. ميگويد: آيه " خدا بنده برده اي را مثال مياورد كه به هيچ كار (خيري) قادر نيست... " درباره هشام بن عمرو كه از دارائيش در پنهان و آشكارانفاق ميكرد نازل گشته و درباره برده‏آزاد شده اش ابو الخوراء كه او را از انفاق نهي مينمود. همچنين در آيه " خدا دو تن را مثال آورده است كه يكي لال است و قادر به هيچ كار (خيري) نيست... " مقصود از لالي كه سربارسرور خويش است اسد بن ابي العيص است، و كسي كه از روي (پايه) عدالت فرمان ميدهد و بر راه راست است عثمان‏بن عفان رضي الله عنه ميباشد.

اميني‏گويد: اين را با همين سند، بلاذري در " انساب الاشراف " ثبت كرده است.همچنين ابن سعد در " طبقات " بطور مرسل از قول عكرمه از ابن عباس مينويسد كه آيه " آيا او با كسي كه به عدالت فرمان ميدهد... برابر است... " در حق عثمان نازل گشته است. و نيز محب طبري در كتاب " رياض‏النضره " نوشته است.

 

[ صفحه 269]

 

ما به تحقيق و بررسي سند اين روايت دروغين احتياج نداريم روايتي كه شان نزول آيه را از حقيقتش بگردانيده است. اين روايت بهترين شاهد و دليل است برراستي سخن سعيد بن مسيب با " برد " آزاد شده اش، كه گفت: اي برد مباداتو از زبان من چنانكه عكرمه از زبان ابن عباس دروغ ميساخت دروغ بسازي

بارديگر صفحات تاريخ زندگي عثمان را ورق‏بزنيم و از نظر بگذرانيم تا ببينيم كدامينش بر راستي اين افسانه دلالت مينمايد؟ چه وقت و در كدام روز زندگيش فرمان بن عدالت ميداده و بر راه راست دين بوده است؟ در روزهاي معاصر پيامبر اكرم (ص)؟ از آنروزگار همين كه در جلد هشتم و اين جلد آورديم از رفتار زننده اش در شب وفات دختر پيامبر (ص) و آزردن دل آنحضرت بس است. از دوره حكومتش نيز طومارها خلافكاري داريم و تاريخ آكنده است از لغزشها و خطاها و گناهانش، و مولاي متقيان به اين دوره از حيات عثمان اشاره نمود، آنجا كه به مردم مصر مينويسد: " به مردمي كه وقتي در زمين (يا كشور) خدا سر از حكمش پيچيده گشت و حق و قانونش از ميان برده شد به خشم آمدندآنهنگام كه انحراف از اسلام بر نيكوكار و زشتكار و بر مقيم و مسافر سيطره يافت و چنان بود كه نه به رويه‏و حكم اسلامي پناه برده ميشد و نه ازرويه زشت (غير اسلامي) يكديگر را نهي مينمودند. " و ابو ايوب انصاري از آن چنين ياد كرده است: " خدا پرستان دوره انحراف از اسلام و تجاوزگري ديروزي را بياد نمياوريد كه‏همه خلق را فرا گرفته بود و در كشور اسلامي شيوع يافته و چنان گشته بود كه صاحب حق محروم مانده و مورد دشنام‏و اهانت قرار گرفته بود و بر پشتش تازيانه خورده و صورتش سيلي و شكمش لگد، و بر خاك افتاده بود... "

 

[ صفحه 270]

 

پناه دادن او به كسي كه پيامبر اكرم تبعيد و لعنتش كرده از عدالت و راه راست دين بوده است؟ يا اين كه با خويشاوندان امويش مال خدا را چنان‏مي خورده و مي چريده است كه شتر سبزه‏نورس بهاره را؟ يا اين كه مشاغل حساس و مهم دولتي را به افراد تبهكارو فاسد و نالايق مي سپرده، يا اموال‏مسلمانان را به خويشاوندان زشتكارش مي بخشيده است به فاسقي پر رو يا به تبعيدي و ملعوني بد سيرت يا به جوانكي خوشگذران يا جوانكان نابخرد قريش، يا اين كه آنها را بر گردن مردم سوار ميكرده و امور حكومت اسلامي و اداره توده هاي خلق را به آنان ميسپرده است در حاليكه ميدانسته‏كه پيامبر گرامي فرمود: " هر كه عهده دار يكي از امور حكومت اسلامي شود و بر مردم تحت حكومتش كسي را در حالي به منصب حكومتي بگمارد كه ميداند شايسته تر از وي هم يافت ميشود و داناتر از او به كتاب خدا و سنت پيامبرش، به خدا و پيامبرش و همه مومنان خيانت كرده باشد ". و بنا بر روايت صحيحي كه حاكم نيشابوري‏از طريق ابن عباس آورده، فرموده: "هر كس از ميان جماعتي شخصي را به يك كار دولتي بگمارد در حاليكه در ميان آنجماعت شخص ديگري باشد كه از اولي بيشتر مايه خشنودي پروردگار است به خدا و به پيامبرش و به مومنان خيانت كرده است " و بنا بر روايت ديگري كه از طريق ابي بكر آمده، ميفرمايد: "هر كسي عهده دار يكي از امور مسلمانان شود و كسي را بخاطر نسبت خويشاونديش با خويش به كار حكومتي بگمارد لعنت خدا بر او خواهد بود، وخدا از او بهيچوجه نميپذيرد تا او رابه جهنم درآورد. "

آيا اذيت و اهانت‏كردن به بهترين شخصيتهاي امت اسلامي و بزرگان اصحاب بدون اين كه كوچكترين‏گناهي يا جرمي كرده باشند از عدالت وراه راست دين بوده است يا اين كه يكي‏از آنان را تبعيد كند تا در تبعيد و حال آوارگي بميرد، و ديگري

 

[ صفحه 271]

 

در سياهچال زندان تحت شكنجه باشد، وآن يك دشنام شنيده و خوار و مورد شماتت دشمن، و ديگري را بدستورش آنقدر كتك بزنند تا دنده اش را بشكنند، و آن يك را بخاطر امر بمعروف و نهي از منكر از حقوقي كه ازبيت المال دارد محروم سازد؟ يا اين كه در نامه اش و نطقش به اصحاب - همانها كه آنجماعت عادل و راسترو ميشمارند - دشنام دهد و كافر بشمارد؟ يا اين كه برادر پيامبر خدا (ص) و " خود " او را آنطور ناسزا بگويد ومروان آن ملعون و مطرود را برتر از سرور خاندان پيامبر بشمارد؟ يا به او بگويد كه تو بيش از عمار ياسر سزاوار تبعيد و دور شدن از مزار پيامبر اكرمي؟ يا دور انداختن قرآن و تعطيل احكامش و انحراف از سنت شريف‏و عزيز رسول خدا (ص) در نماز و حج و زكات و خرج و دخل كشور؟ يا اظهار آراء خلاف قرآن و سنت، و اجراي آنهادر موارد مختلف؟ و بسياري ديگر از اين كارها؟

مگر اصحاب پيامبر (ص) به " عدالت " اين آدم پي نبرده و نميدانستند بر " راه راست دين " است كه او را در كار حكومت منحرف از اصول‏و احكام اسلام ميشمردند و بيرون از راه عدل و داد، و سرگشته، و تجاوزكار و تباهگر، و همچنان عليه او فعاليت و كوشش نمودند و مردم را برانگيختند تا كشور به تلاطم و هيجان‏درآمد و شعله انقلاب از هر كران زبانه كشيد و فرو نكشيد تا عثمان دم در كشيد و بمرد؟ يا ميدانستند و با علم به عدالت و راستروي وي از روي بدخواهي و دشمني و حسادت چنان با وي رفتار كردند؟ در اينصورت، چگونه ميگوئيد آنها عادل و راستروند

اگر آن‏شخص واقعا طبق عدالت رفتار ميكرد و بر راه راست دين بود چرا در سال 35 هجري پيمان بست و متعهد گشت كه پس ازآن بموجب قرآن و سنت عمل كند؟ و چرابارها بر سر منبر اظهار توبه كرد و قول داد دست از خلافكاري و بيراهه رويش بردارد؟ آن سخنان كه اصحاب آگاه و آنان كه از نزديك و با دقت شاهد و ناظر كارهايش بودند بر زبان مياوردند چيست و چه معني دارد؟ مثلافرمايش امير المومنين علي بن ابيطالب به عثمان كه " تو از مروان و او از تو فقط در يك صورت

 

[ صفحه 272]

 

راضي ميشويد و آن اين كه او عقل و دينت رابربايد. تو مثل شتري گشته اي كه او را به هر جا بكشند برده ميشود " يا اين فرمايشش كه " تو شرافتت را بباد داده اي و اختيار كارت را از تو گرفته اند "، و سخن عمار ياسر كه " بندگان خدا همراه من به جنگ جماعتي بيائيد كه ادعا ميكنند به خونخواهي كسي برخاسته اند كه به خويشتن ستم روا داشته است و بر بندگان خدا طبق چيزي غير كتاب خدا حكومت كرده است "، و حرف عمرو بن عاص به عثمان كه " كارهاي ناشايست بر اين امت تحميل كردي تا به پيروي تو مرتكب آنها گشتند، و آنان را از راه بدر بردي وبوسيله تو بدر رفتند. به راه راست (دين) آي يا كناره گيري كن ".

يا سخن سعد بن ابي وقاص: " اما عثمان رويه حكومت را تغيير داد و تغيير رويه داد، و كار خوب كرد و نيز كار بد ".

و سخن مالك اشتر: " خليفه بلازذه خطاكاري كه از سنت پيامبرش انحراف جست و حكم قرآن را پشت سر افكند ".

و سخن صعصعه بن صوحان به او: " از راه بدر شدي امت تو از راه‏بدر گشت. به راه راست آي اي اميرمومنان تا امتت به راه راست درآيد ".

و سخن هاشم مرقال: " او را اصحاب محمد و اساتيد قرآن مردم آنهنگام كشتند كه بدعتها پديد آورد وبر خلاف حكم قرآن رفت ".

و سخن عبد الرحمن غزمي: " او (يعني عثمان) اولين كسي بود كه راههاي ستمكاري بگشود و راههاي حق (يا قانون اسلام) بربست ".

و سخن اصحاب حجر بن عدي: " او اولين كسي بود كه در حكومت ازاسلام انحراف جست، و بجز قانون اسلام عمل كرد ".

و سخن اصحاب پيامبر (ص) به او: " از انحرافي كه در حكومتت پيدا كردي و تبعيضي كه در توزيع درآمد عمومي قائل گشتي و كيفرهاي بيجائي كه دادي دچار گرفتاريهائي شده ايم ".

 

[ صفحه 273]

 

و سخن نائله دختر فرافصه - همسر عثمان - به او: " از خداي يگانه بيشريك بترس و رويه دو همكار پيش از خودت راپيش گير ".

و سخنان بسيار ديگر از جمع انبوهي از اصحاب پيامبر گرامي كه‏در اين جلد بنظرتان رسيد.

بنابراين، با توجه به آن سخنان، و با مسلم بودن آن رويه نادرست و خطائي كه داشته ممكن نيست آن آيه شريفه درباره‏او نازل گشته باشد. كساني كه چنين حرفي زده اند آيه را از شان نزولش بگردانيده و اين حقائق روشن را نديده‏گرفته و از ياد برده اند

45 - چنانكه‏در " تاريخ الخلفاء " سيوطي آمده ابن‏عساكر از ابن عباس اين روايت را ثبت كرده است: " اگر مردم به خونخواهي عثمان بر نخاسته بودند سنگ از آسمان بر ايشان ميباريد ". اين را قرماني هم در " اخبار الدول " نوشته است.

اميني گويد: از راوي اين حرف ادعائي‏و بي سند كه به علامه امت - ابن عباس- نسبت داده شده بايد پرسيد: خونخواهي عثمان كار پسنديده و مشروعي‏بوده كه مايه خشنودي خدا و پيامبر است يا نه؟ اگر هست پس چرا پيامبر اكرم به امير المومنين علي وصيت كرده كه با پيمانشكنان و ستمكاران منحرفي كه به خونخواهي عثمان برخاسته اند بجنگد؟ و چرا به برجسته ترين اصحابش‏توصيه ميكند كه وقتي آنها بر علي تاختند به ياري او برخيزند؟ و چرا به كساني كه در آن دو موقعيت به دشمني علي برخيزند اخطار مينمايد و از جنگيدن عليه او بر حذرشان ميدارد و ميگويد اگر عليه او بجنگند ظالم خواهند بود؟

وانگهي مولاي متقيان چرا عليه خونخواهان عثمان پيكار ميكرده، گذشته از

 

[ صفحه 274]

 

اين كه باآنان در خونخواهي شركت نمي جست؟ چرانه تنها قاتلان عثمان را تحويل خونخواهان نداد بلكه ايشان را در پناه خويش گرفت؟ و ميدانيم كه او آن‏شخصيتي است كه با حق (و قانون اسلام) در گردش است و هر جا باشد كه حق همانجا است، و با قرآن است و قرآن با وي، و از هم جدائي نميپذيرند تا آندم كه در رستاخيز با هم بديدار پيامبر (ص) درآيند:

اصحاب عادل و راسترو چطور همراه امام با شورشياني كه مدعي خونخواهي عثمان بودند جنگيدند؟ ميدانيم كه در جنگ جمل برجسته ترين چهره هاي اصحاب و شخصيت هاي امت زير پرجم علي (ع) قرار داشتند و در جنگ صفين دو امام - كه نواده پيامبر (ص) حسن و حسين (ع)- و بنا بروايتي كه حاكم در " مستدرك" آورده دويست و پنجاه تن از بيعت كنندگان بيعت رضوان همراه علي (ع) بودند، و گفته اند: هشتصد نفر و ازآنميان سيصد و شصت تن بشهادت رسيدند. و بنا بر روايت ابن ديزيل و حاكم نيشابوري هشتاد تن از مجاهدان بدر همراهش بودند. يا چنانكه از نطق سعيد بن قيس بر ميايد هفتاد مجاهد بدري، يا بر حسب سخن مالك اشتر قريب‏به يكصد مجاهد بدري.

 

>اصحاب پيامبر كه در جنگ صفين با علي بودند

>ايستادگي طلحه و زبير در جنگ جمل

 

اصحاب پيامبر كه در جنگ صفين با علي بودند

 

از جمله آن اصحاب كه در مقدمه و صدرشان مجاهدان بدر قرار دارند و زير پرچم علي بن ابيطالب (ع) در صفين شركت جسته انداينها هستند:

1- اسيد بن ثعلبه انصاري - از مجاهد بدر.

 

[ صفحه 275]

 

2-ثابت بن عبيد انصاري - بدري، و شهيددر صفين.

3- ثعلبه بن قيظي بن صخر انصاري - بدري.

4- جبير بن انس بن ابي زريق - بدري.

5- جبله بن ثعلبه‏انصاري خزرجي - بدري.

6- حارث بن حاطب بن عمرو انصاري اوسي - بدري.

7- حارث بن نعمان بن اميه انصاري اوسي- بدري.

8- حصين بن حارث بن مطلب قرشي - بدري.

9- خالد بن زيد بن كليب، معروف به ابو ايوب انصاري - بدري.

10- خزيمه بن ثابت، معروف به ذو الشهادتين، انصاري اوسي - بدري و شهيد در صفين.

11- خليفه (و گفته اند: عليفه) بن عدي بن عمروبياضي - بدري.

12- خويلد بن عمرو انصاري سلمي - بدري.

13- ربعي بن عمرو انصاري - بدري.

14- رفاعه به رافع بن مالك انصاري خزرجي - بدري.

15- زيد بن اسلم بن ثعلبه بن عدي بلوي - بدري.

16- جابر بن عبد الله‏انصاري سلمي - بدري.

17- خباب بن ارت، ابو عبد الله تميمي - بدري.

18- سهل بن حنيف بن واهب انصاري اوسي - بدري.

19 - سماك بن اوس بن خرشه انصاري خزرجي - بدري.

20- صالح انصاري - بدري.

21 - عبد الله بن عتيك انصاري - بدري.

22 - عقبه بن عمرو بن ثعلبه، ابو مسعود انصاري- بدري.

23- عمار بن ياسر - بدري وشهيد در صفين.

 

[ صفحه 276]

 

24- عمرو بن‏انس انصاري خزرجي - بدري.

25- عمروبن حمق خزاعي كعبي - بدري.

26- قيس‏بن سعد بن عباده انصاري خزرجي - بدري.

27- كعب بن عامر سعدي - بدري.

28- مسعود بن اوس بن اصرم انصاري - بدري.

29 - ابو هيثم، مالك بن تيهان بلوي - بدرس و شهيد صفين.

30- ابو حبه، عمرو بن غزيه - بدري.

31- ابو عمره، بشر بن عمرو بن محصن‏انصاري - بدري و شهيد صفين.

32- ابو فضاله انصاري - بدري و شهيد صفين.

33- ابو محمد انصاري - بدري.

34- ابو برده، هاني بن نيار (و گفته اند: نمر) - بدري.

35 - ابو يسر،كعب بن عمرو بن عباد انصاري سلمي - بدري.

36- اسود بن عيسي بن اسماء تميمي.

37 - اشعث بن قيس كندي - فرمانده جناح راست سپاه علي (ع) درصفين.

38 - انس بن مدرك، ابو سفيان‏خثعمي.

39 - احنف بن قيس، ابو بحر تميمي سعدي.

40- اعين بن ضبيعه‏حنظلي - از فرماندهان سپاه.

41- بريد اسلمي - شهيد صفين.

42- براء بن عازب انصاري خزرجي.

43- بشر (يا بشير) بن ابي زيد انصاري.

 

[ صفحه 277]

 

44- بشير بن ابي مسعود انصاري.

45- ثابت بن قيس بن خطيم انصاري.

46 - جاريه بن زيد - شهيد صفين.

47- جاريه بن قدامه بن مالك تميمي سعدي.

48- جبله بن عمرو بن ثعلبه انصاري.

49- جبير بن حباب بن منذر انصاري.

50- جندب بن زهير ازدي غامدي - ازفرماندهان سپاه.

51- جندب بن كعب عبدي، ابو عبد الله ازدي غامدي. -

52 -حارث بن عمرو بن حرام انصاري خزرجي.

53- حازم بن ابي حازم احمسي - شهيد صفين.

54- حبشي بن جناده بن نصر سلولي.

55- حجاج بن عمرو بن عزيه انصاري.

56- حجر بن عدي كندي، معروف بن حجر الخير (خوب) - از فرماندهان سپاه.

57- حجر بن يزيد بن مسلمه كندي.

58- حنظله بن نعمان‏انصاري.

59- حيان بن ابجر كتاني.

60- خالد بن ابي خالد انصاري.

61-خالد بن ابي دجانه انصاري.

62- خالد بن معمر بن سليمان سدوسي - از فرماندهان سپاه.

63- خالد بن وليد انصاري.

64- خرشه بن مالك بن جرير اودي.

65- رافع بن خديج بن رافع انصاري خزرجي حارثي.

66- ربيعه بن قيس عدواني.

 

[ صفحه 278]

 

67- ربيعه بن مالك بن وهيل نخعي.

68- زبيد بن عبد خولاني - همراه معاويه به جنگ آمده و پرچمدار سپاه بود. وقتي عماركشته شد با توجه به فرمايش پيامبر (ص) كه " عمار را دار و دسته تجاوزكار مسلح داخلي ميكشد " به سپاه‏علي (ع) پيوست.

69- زيد بن ارقم بن زيد بن قيس كعبي خزرجي.

70- زيدبن جاريه انصاري.

71- زيد بن حيله.

72- زياد بن حنظله تميمي.

73- سعد بن حارث بن صمه انصاري - شهيد صفين.

74- سعد بن عمرو بن حرام انصاري خزرجي.

75- سعد بن مسعود ثقفي، عموي مختار بن ابي عبيد ثقفي.

76- سليمان بن صرد خزاعي - فرمانده جناح است پياده نظام بود.

77- سهيل بن عمرو انصاري - شهيد صفين.

78- شبث بن ربعي تميمي يربوعي، ابو عبد القدوس.

79- شبيب‏بن عبد الله بن شكل مذحجي.

80- شريح بن هاني بن يزيد بن نهيك، ابو مقدام حارثي.

81- شيبان بن محرث.

82- صدي بن عجلان بن حارث، معروف بن ابو امامه باهلي.

83- صعصعه بن صوحان عبدي.

84- صفر بن عمرو بن محصن - شهيد صفين.

85- صيفي بن ربعي بن اوس.

86- عائذ بن سعيد بن زيد بن جندب محاربي جسري - شهيد صفين.

87- عائذ بن عمرو انصاري.

 

[ صفحه 279]

 

88- عامر بن واثله، معروف به ابوطفيل ليثي.

89- عبد الله اسلمي - شهيد صفين.

90- عبد الله بن بديل بن ورقاء خزاعي - شهيد صفين.

91- عبد الله بن عباس بن عبد المطلب بن هاشم - فرمانده جناح چپ سپاه در صفين.

92- عبد الله بن خراش، ابويعلي انصاري.

93 - عبد الله بن خليفه بولاني طائي.

94- عبد الله بن ذباب‏بن حارث مذحجي.

95- عبد الله بن طفيل بن ثور بن معاويه بكائي.

96- عبد الله بن كعب مرادي - شهيد صفين واز برجسته ترين ياران امير المومنين (ع).

97- عبد الله بن يزيد خطمي انصاري اوسي.

98- عبد الرحمن بن بديل بن ورقاء خزاعي - شهيد صفين.

99- عبد الرحمن بن حسل جمحي - شهيد صفين.

100- عبيد بن خالد سلمي.

101- عبيد الله بن سهيل انصاري.

102- عبيد بن عازب، برادر براء بن عازب.

103- عبيد بن عمرو سلماني، ابو عمرو، دوست عبد الله بن مسعود.

104- عبد خير بن يزيد بن محمد همداني - از ياران بزرگ امام (ع).

105- عدي بن حاتم بن عبد الله بن سعد طائي.

106- عروه بن زيد خيل طائي.

107- عروه بن مالك اسلمي - شهيد صفين و مورد ستايش امام (ع).

108- عقبه بن عامر سلمي.

109- علاء بن عمرو انصاري.

 

[ صفحه 280]

 

110-عليم بن سلمه فهمي.

111- عمرو بن بلال - از مهاجران.

112- عمير بن حارثه ليثي.

113- عمير بن قره سلمي.

114- عمار بن ابي سلامه بن عبد الله بن عمران.

115- عوف بن عبد الله بن احمر ازدي.

116- فاكه بن سعد بن جبير انصاري اوسي خطمي - شهيدصفين.

117- قيس بن ابي قيس انصاري.

118- قيس بن مكشوح، ابو شداد مرادي - شهيد صفين.

119- قرظه بن كعب بن ثعلبه بن عمرو انصاري خزرجي.

120- كرامه بن ثابت انصاري.

121- كعب بن عمر، ابو زعنه.

122- كميل بن زياد نخعي.

123- مالك بن حارث بن عبد يغوث نخعي، معروف بن مالك اشتر.

124- مالك بن عامر بن هاني بن خفاف اشعري.

125- محمد بن بديل بن ورقاء خزاعي - شهيد صفين.

126- محمد بن جعفر بن ابيطالب هاشمي - گفته اند: در صفين بشهادت رسيده است.

127- مخنف بن سليم بن حرث بن عوف بن ثعلبه ازدي غامدي - در سپاه علي (ع) پرچمدار " ازد " بوده است.

128- معقل بن قيس رياحي تميمي يربوعي.

 

[ صفحه 281]

 

129- مغبره بن نوفل بن حرث بن عبد المطلب هاشمي.

130- منقذ بن‏مالك اسلمي، برادر عروه بن مالك - شهيد صفين.

131- مهاجر بن خالد بن وليد مخزومي - شهيد صفين.

132- نضله بن عبيد اسلمي، ابو بريزه.

133- نعمان بن عجلان بن نعمان انصاري زرقي.

134- هاشم بن عتبه بن‏ابي وقاص، معروف بن هاشم المرقال - پرچمدار و شهيد صفين.5

135- هبيره بن نعمان بن قيس بن مالك بن معاويه جعفي - از فرماندهان سپاه.

136- وداعه بن ابي زيد انصاري.

137- يزيد بن حويرث انصاري.

138 - يزيد بن طعمه بن جاريه بن لوذان انصاري خطمي.

139- يعلي بن اميه بن ابي عبيده بن همام بن حرث تميمي حنظلي - گفته اند: در صفين بشهادت رسيده است.

140- يعلي بن عمير بن يعمر بن حارثه بن عبيد نهدي.

141- ابو شمر بن ابرهه بن شرحبيل بن ابرهه بن صباح‏حميري - شهيد صفين.

142- ابو ليلي انصاري، پدر عبد الرحمن.

143- ابوحجيفه سوائي.

144- ابو عثمان انصاري.

145- ابو ورد بن قيس بن فهر انصاري.

 

 

ايستادگي طلحه و زبير در جنگ جمل

 

امير المومنين علي بن ابيطالب (ع) قبل از جنگ جمل - چنانكه در جلد اول بشرح آورديم - براي طلحه اتمام حجت كرد همچنين چنانكه در جلد سوم گذشت -

 

[ صفحه 282]

 

برزبير، و هنگامي جنگ با آنان را آغازكرد كه دليلي و عذر و بهانه اي براي آندو در اقدام مسلحانه خويش عليه امام بيعت شده و حاكم شرعي وجود نداشت و ديد كه با وجود اقرار به شنيدن آن سخن پيامبر (ص) حاضر نيستند دست از جنگ تجاوزكارانه و ظالمانه خويش بردارند. آندو وضع كسي‏را بخود گرفته بودند كه اعتنائي به مبادي اسلام و حق و ناحق ندارد. نوشته اند: مردي نزد طلحه و زبير - كه در مسجد بصره بودند - آمده آنها را به خدا قسم داد و پرسيد آيا درباره اين لشكركشي سفارشي از پيامبرخدا (ص) به شما شده و دستوري داريد؟ طلحه بي آنكه جوابي بدهد برخاسته برفت. آنمرد زبير را قسم داده سوال خويش تكرار نمود. زبير گفت: نه، ولي اطلاع پيدا كرده ايم كه شما پولهائي داريد آمده ايم با شما در تملك آن شريك بشويم

وقتي اهالي بصره با زبير و طلحه بيعت نمودند، زبير گفت: آيا هزار سوار جنگي پيدا نميشود تا آنها را بطرف علي ببرم و شبانگاه يا صبحگاه بر او بتازم شايد قبل از اين كه خود را به ما برساند او را بكشم؟ هيچكس جوابش را نداد. آنگاه گفت: اين همان فتنه اي است كه‏قبلا از آن سخن ميگفتيم. آزاد شده اش به او گفت: با اين كه آنرا فتنه مي خواني باز در آن مي جنگي؟ گفت: واي بر تو ما صاحب بصيرتيم. تاكنون هيچ پيشامدي نكرده كه ندانم چه موضع و حالي بايد داشته باشم جز اين كار،و تنها اكنون است كه نميدانم چه كنم،و سرگردانم

در همين هنگام بود كه نظر عمر بن خطاب درباره زبير به تحقق‏و صحت پيوست. عبد الله بن عمر ميگويد: زبير پيش عمر آمده به او گفت: اجازه بده رهسپار جنگ در راه خدا شوم. گفت: براي تو كافيست. توهمراه رسولخدا (ص) جنگيده اي. زبير در حاليكه ناراحت و خشمگين شده بود بيرون شد. عمر گفت: چه كنم از دست اصحاب محمد (ص) اگر من دهنه اين ماجراجو را نگيرم امت محمد (ص)را به

 

[ صفحه 283]

 

گمراهي و نابودي ميكشاند

حكيم بن جبله و هفتاد بيگناه‏ديگر از قبيله " عبد القيس " چه گناهي كرده بودند و چه جرمي داشتند كه طلحه و زبير پيش از درگيري جنگ جمل آنها را كشتند. سخنگوي آندو فرياد برآورد كه " هان از قبائل شما هر كه در حمله به مدينه (يعني براي بازخواست و توبه دادن عثمان) شركت داشته بايد آورده شود ". و آنها را مثل سگ كشيده آوردند، و كشتند. حكيم بن جبله گفت: " حال كه برادرانمان را كشتيد خونتان براي ما حلال گشته است. آيا از خداي عز و جل‏نميترسيد؟ چرا خونريزي را روا ميشماريد؟ " ابن زبير گفت: " در ازاي خون عثمان بن عفان رضي الله عنه. " پرسيد: " اينهائي كه كشتيد عثمان را كشته بودند؟ آيا از خدا نمي ترسيد؟ عبد الله بن زبير گفت: " نميگذاريم غذائي بخوريد و نه عثمان بن حنيف را از زندان آزاد ميكنيم مگر او علي را از خلافت خلع نمايد " در نتيجه، حكيم بن جبله و هفتاد تن از قبيله " عبد القيس " توسط آنها كشته شدند.

طلحه و زبير و مادرشان عائشه ام المومنين مسئوليت ريخته شدن خون شش هزار مومن - يا بيشتر - را كه در آن جنگ خونين كشته شدند به گردن دارند. " و هر كه مومني را عمدا بكشد كيفرش جهنم است و در آن جاودانه‏خواهد بود " " و هر كه شخصي را بدون اين كه كسي را كشته يا در كشور فساد كرده باشد بكشد چنان است كه مردم همگي را كشته باشد. "

درباره جنگ جمل آن جوانمرد قبيله " بني سعد " چه خوش گفته است:

همسرانتان را محفوظ ومستور نگهداشتيد و مادرتان را بيرون كشانديد - اين

 كار براستي از كم انصافي است دستور داشت پاي در خانه وبدامن فرو پيچد -

 

[ صفحه 284]

 

اما بيرون پريده به بيابانها و به ميدان و هدف تير و شمشير و در حاليكه

فرزندانش بدفاعش مي جنگيدند - با نيزه و با تير و با تيغ.

طلحه و زبير، پرده حرمت عائشه را بدريدند - همين كار نمودارشان است و براي معرفيشان كافي

گرداگرد جمل را جماعتي بي سر و پا گرفته بودند و عناصري سودجو و فرصت طلب كه در پي جنگ و چپاول بودند، جمعي از قبيله " ضبه " و " ازد " كه مدفوع آن شتر را از روي زمين جمع ميكردند و گلوله ميساختند و بوئيده ميگفتند: به به پشكل شتر مادرمان چه‏خوشبو است، بوي مشك ميدهد چنانكه درسپاه معاويه كسي جز بي سر و پايان نبود و جز عوام نادان و گله وار كه امير المومنين در وصف آنها همانروزها فرمود: " به نبرد باقيمانده قبائل مشرك و مهاجم عرب بشتابيد، به نبرد كساني كه درباره فرمايش خدا و پيامبرش ما ميگوئيم خدا و پيامبرش راست گفته اند و آنها ميگويند خدا و پيامبرش دروغ گفته اند "

قيس بن سعددر گفتاري ميگويد: " آيا همراه معاويه كسي جز عرب بيابانگردي كه از آزاد شدگان فتح اسلامي است يا يمني يي كه بفريبش كشانده اند ديده ميشود؟

و عمار ياسر ميگويد: " موضع ما درست همان جائي است كه زير پرچمهاي پيامبر خدا در جنگ بدر و احد و حنين داشتيم. و آنجماعت درست در موضع پرچمهاي قبائل مشرك و مهاجم قرار دارند ".

و مالك اشتر ميگويد: " بيشتر پرچمهاي شما همان پرچمهائي است كه همراه پيامبر خدا بوده. و همراه معاويه پرچمهائي است كه همراه مشركان‏در جنگ عليه

 

[ صفحه 285]

 

پيامبر خدا بود. بنابراين، غير از آدم دل مرده هيچكس در وجوب جنگيدن عليه آنها ترديد به خود راه نميدهد ".

هدفها وانگيزه جنگهاي معاويه بر هيچكس پوشيده نبود حتي بر زنان كه در خانه و از سياست به دور بودند. چنانكه " ام الخير " دختر حريش درباره هدفها وانگيزه معاويه در جنگهايش ميگويد: "آنها كينه هاي جنگ بدر است و انتقامهاي جاهليت و خشم كينه توزانه جنگ احد كه معاويه بناگهان از پي اش و براي گرفتن انتقام خونهائي كه از قبيله بني عبد شمس ريخته شده مبادرت جسته است. با پيشوايان كفر بجنگند زيرا آنها قابل پيمان بستن (و پيمان‏صالحه) نيستند شايد به خود آيند و دست از رويه خويش بكشند. "

چگونه ممكن است عمليات مسلحانه معاويه كه با دعاي خونخواهي عثمان صورت گرفته مشروع باشد در حاليكه مسلم است كساني‏كه در قتل عثمان شركت داشته اند اصحاب پيامبر (ص) بوده اند - همانها كه بعقيده آنجماعت گروهي عادل‏و راستروند - و طلحه نسبت به عثمان از همه مردم سختگيرتر و تندروتر بوده‏است و مروان بهمين سبب با زدن تيري كه او را كشته است انتقام خون عثمان را از او گرفته، است، و معاويه خودش آنقدر در ياري عثمان كوتاهي ورزيده تا كار از كار گذشته است؟

درصورتي كه قيام براي خونخواهي عثمان نامشروع باشد و خدا و پيامبرش نپسندند - چنانكه همه شخصيت هاي تاريخ اسلام آن را مسلم و قطعي دانسته اند - چگونه ممكن است اين كارنامشروع و خدا ناپسند مايه نجات كسي از عذاب شود؟

هر گاه خواب و خيال آنجماعت را راست پنداريم لازم ميايد كه نفرات سپاه

 

[ صفحه 286]

 

جمل از هر پيشامد ناگوار و هر سوكي مصون و محفوظ مانده باشند در حاليكه ميدانيم‏نه تنها مصونيت نيافته اند بلكه عذاب‏از هر سو فرا گرفته شان و به كشتن رفته اندو خدا دست كساني را كه عنان " جمل " را گرفته اند به تيغ بران سپرده و با ذلت و خواري تمام نابودشان كرده است.

معاويه در يكشبانه روز - در نبرد " هرير " - باعث كشته شدن هفتاد هزار نفر گشته است، چهل و پنج هزار از سپاه شام به‏كشتن رفته اند و بيست و پنج هزار از سپاه علي بن ابيطالب (ع). باز هم دست از باصطلاح خونخواهي عثمان بر نداشته و چندان به خونريزي ادامه داده‏تا به تخت سلطنت نشسته است. حتي به نشستن بر تخت سلطنت اكتفا ننموده و هر كه از ياران و دوستداران علي بن ابيطالب يافته از دم شمشير گذرانده است لكن ديگر نه ببهانه انتقام خون عثمان و ديگر كلمه اي از انتقام خون عثمان يا كيفر قاتلانش بزبان نياورده‏است. تاريخ معاويه در برابر شما است، ملاحظه فرمائيد.

46- خطيب بغدادي‏روايتي ثبت كرده است از طريق احمد بن‏محمد بن مغلس حماني از ابي سهل فضل بن ابيطالب از عبد الكريم بن روح بزاز از پدرش روح بن عنبسه بن سعيد بن ابي عياش اموي - برده آزاد شده امويان - از پدرش عنبسه از مادر بزرگش - از طرف پدرش - ام عياش - كه كنيز رقيه دختر پيامبر (ص) بوده است - ميگويد: " از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه ميگفت: ام كلثوم را بنابر وحي آسماني به همسري عثمان درآوردم. "

اميني گويد: شگفت آوراست كه خطيب بغدادي اين روايت را بدون اشاره به عيبناكي سندش ثبت ميكند. در حقيقت او اسير عشق كوركورانه به خانواده اموي

 

[ صفحه 287]

 

است و هواخواهي آنها چشمش را از ديدن‏نظريات حديثشناسان و علماي رجال باز داشته است و نديده كه درباره احمد بن‏محمد چه گفته اند و از ياد برده كه خودش در شرح حال او چه نوشته است. ابن عدي ميگويد: در ميان دروغسازان هيچكس را اينقدر بي حيا نديده ام. ابن قانع ميگويد: قابل اعتماد نيست. ابن ابي فوارس ميگويد: حديث جعل ميكرده است. ابن حبان ميگويد: دوستان توصيه ميكردند كه بروم و درس حديثش را بشنوم. پاره اي از احاديثش‏را برگرفتم تا چيزي از آن برگزينم 0 ديدم از يحيي... روايت ميكند و ازهناد... دانستم كه او حديث جعل ميكند. دار قطني ميگويد: حديث جعل ميكرده است. حاكم ميگويد: از قول قعنبي و مسدد و ابن ابي اويس و بشر بن وليد رواياتي نقل كرده كه جعل خوداو است. همچنين چندين متن حديث جعل كرده علاوه بر اين كه بدروغ ميگويد اشخاصي را كه از آنها نقل ميكند ملاقات كرده است. و از بشر بن حارث و يحيي بن معين و علي بن معين و علي بن مديني رواياتي نقل كرده كه آنها را پس از جعل در كتاب مناقب ابو حنيفه جاي داده است. دار قطني همچنين ميگويد: (كتاب) مناقب ابو حنيفه همه اش جعلي است و ساخته احمد بن مغلس حماني، و من آنرا بيش از يكبار خوانده ام. و بسيار سخن و اظهار نظر ديگر از قبيل.

در سند اين‏روايت، نام عبد الكريم بن روح، ابوسعيد بصري هم هست. ابو حاتم ميگويد: مجهول و ناشناخته است. عمرو بن رافع ميگويد: بمحضر درسش رفته ام اما حديثش را نشنيده ام. و گفته ميشود او متروك الحديث است. ابن حبان ميگويد: اشتباه ميكند و بر خلاف‏سخن ميگويد. ابن ابي عاصم و دار قطني او را سست روايت شمرده اند. نه‏فقط او مجهول و ناشناخته است بلكه پدر و پدر بزرگ و مادر بزرگش - كه در سند روايت از آنها ذكري هست - نيز مجهولند.

 

[ صفحه 288]

 

اين روايت را ابن عدي از طريق عمير بن عمران حنفي ثبت كرده و از روايات بي اساس و باطل شمرده است و ذهبي و ابن حجر نيز وي را تاييد كرده اند. ابن عدي ميگويد: سستي از روايتش آشكار و هويدا است. عقيلي ميگويد: در روايتش توهم و غلط است.

آري شك نيست كه هر كاري كه پيامبر گرامي انجام داده يا هر سخني گفته بموجب وحي آسماني بوده است و " او بدلخواه سخن نميگويد و گفته اش جزوحي يي كه به او ميرسد نيست "، لكن مصلحتهائي كه موجب ارسال وحي ميگردد مختلفند و در هر مورد با ديگر موارد ممكن است تفاوت داشته باشد. از اينجهت هر بخششي كه به كسي كرده يا احساني در حق كسي نشانه وجود فضيلتي براي طرف نيست، زيرا گاهي بمنظور اتمام حجت بر وي بوده يا براي آگاه ساختن توده دينداران. علاوه بر اين، خصومت كينه توزانه اي را كه از ديرزمان در سينه امويان عليه بني هاشم مي جوشيده هيچ بخشش و احساني و لطف و مرحمتي نزدوده است. زيرا هيچ احساني‏بالاتر از اعطاي افتخار دامادي نيست بويژه آن كه جگر گوشه پيامبر (ص) باشد. اما آيا آن داماد پاس افتخار همسري دخت گرانمايه پيامبر (ص) را نگهداشت يا نه شب وفات همسر گرانقدرش‏هيچ ناراحتي از فقدان آن افتخار و عزت به خود راه نداد و عنان به كامراني سپرد تا بر اثر آن بي مبالاتي و اهانت، پيامبر عظيم الشان‏در برابر همه به او توهين كرد و خوارو خفيفش نمود و به او اجازه نداد وارد گورش شود در حاليكه پس از پدرش او به اين عمل ذيحق بود.

شايد هر وصلت و ازدواجي كه ميان بني هاشم و امويان صورت گرفته بهمين انگيزه و منظور بوده است، و هاشميان و پيش ازهمه سرورشان باينوسيله كوشيده اند

 

[ صفحه 289]

 

آبي بر شعله كينه هاي جاهلانه امويان نسبت به خود ريخته و دلهاي آنها را تصفيه كرده باشند، لكن آيا مساعي جميله آنان سودي بخشيده و ثمري‏ببار آورده است يا چنان گشته كه شاعري گويد:

(هر چه كردم در اخگر فسرده دميدن بود

و آهن سرد كوبيدن)

هرگاه اين وصلت ها و ازدواجهاي مصلحت انديشانه نبود امويان بخاطر اختلاف وقطع روابطي كه ميان آنها با هاشميان از مدتها وجود داشت زبانشان بر سر هاشميان دراز بود و هر پيشامد بدي راكه ميان آنها رخ ميداد نتيجه آن سابقه خصومت ميشمردند و هر اقدام خصمانه خويش را عليه ايشان با آن توجيه مينمودند، اما خاندان اصلاحگرو مصلحت جوي هاشمي با مبادرت باينگونه وصلتها گذشت نشان داده و احسان وزريده تا آن شبهات و بهانه جوئي ها را جائي نماند و مردم بدانندكه بدخواهي امويان نسبت به ايشان داعي و موجبي ندارد و نيش عقرب را ميماند كه اقتضاي طبيعت است و براي جلوگيري از آن هيچ نرمش و احسان و ملاطفتي سود نمي بخشد.

در اينجاتمايزي را كه ميان دامادي مولاي متقيان با دامادي عثمان - همسر ام كلثوم - هست بخوبي مشاهده مينمائيد وبياد مياوريد كه امام عليه السلام چه‏رفتار مهرآميز و بزرگوارانه اي با فاطمه زهرا - سلام الله عليها - داشت‏و در بستر بيماري و هنگامي كه جان به‏جان آفرين تسليم ميكرد از او خشنود بود و نيز او از وي، و پيامبر خدا بگاه درگذشتش از هر دو راضي بود. اما به اين يك بنگريد كه شب وفات همسرش - ام كلثوم - مرتكب كاري ميشودكه خدا و پيامبرش از آن نارضي است، و هيچ اهميتي به وفاتش نميدهد و نه از آن مصيبت بزرگ و خرد كننده خم به ابرو مياورد و نه ارزشي براي دامادي پيامبر (ص) قائل است كه از فقدانش اندوهگين شود بحدي كه همانشب با ديگرهمسرانش هماغوش ميشود و خشم پيامبر (ص) را بر ميانگيزد در حاليكه آن داماد عاليقدر و پاسدار و حقشناس بر درگذشت همسرش مي گريد و ناله

 

[ صفحه 290]

 

سر ميدهد و اشك ميبارد و از گلوي بغض‏گرفته اش باهنگي سوزان ميگويد: " سلام بر تو اي پيامبر خدا از جانب من‏و از جانب دخترت كه به كنارت بنشسته و بشتاب به تو پيوسته است. تاب شكيبائي اي پيامبر خدا از فقدان دخترپاكت نميارم و بخاطرش تاب و توانم برفته است. فقط ياد فقدان سهمگين و عظيم تو و مصيبت كمر شكنت اندكي برايم‏مايه تسلي است، و من بودم كه ترا درآرامگاه مزارت نهادم و روحت در حاليكه بر من تكيه داده بودي و بر سينه ام برآمد، بنابراين ما براي خدائيم و ما به او باز ميگرديم. اينك وديعه باز گردانده گشت و امانت گرفته شد. لكن اندوهم جاودانه خواهدبود و شبانگاهم تيره و فسرده تا آنگاه كه خدا مرا به سرايت كه در آن مقيمي ببرد. دخترت برايت از همدستي امتت بر خوردن و از بين بردن آن (حق‏خلافت با دخترت) داستان خواهد كرد،از او بتمامي و سراسر سوال كن و از اوضاع بپرس و جويا شو، و اين در حالي شد كه از درگذشت ديري نميگذشت ويادت از خاطر نرفته بود. سلام بر شما دو نفر، سلام خداحافظي نه سلامي‏از روگرداني يا ملالت. بنابراين اگراز نزدتان ميروم نه از خستگي و ملالت‏است چنانكه اگر اينجا بنشينم نه از آن سبب كه به وعده اي كه خدا به شكيبايان داده بدگمان باشيم يا كم ايمان. " آنگاه بر سر مزارش به اين دو بيتي تمثل جست:

(سرانجام هر همدمي‏دو دوست، جدائي است

و هرچه در اينسوي مرگ باشد اندك و ناچيز است)

(و اين كه يكي را پس از ديگري از دست دادم

دليلي بر اين است كه هيچ دوستي پاينده نيست)

47 - ازدي روايتي ثبت كرده است از قول عبد الواحد بن عثمان‏بن دينار موصلي از معافي بن عمران ثوري از ابن نجيح از مجاهد از ابن عباس - رضي الله عنهما - ميگويد:

 

[ صفحه 291]

 

" رسولخدا (ص) به عثمان گفت: تو از دامادها و از ياوران مني، وپروردگارم با من عهد بسته كه تو با من در بهشت باشي ".

ذهبي در " ميزان‏الاعتدال " در شرح حال عبد الواحد مينويسد: " اين روايتي باطل و بي اساس است كه ازدي آن را آورده است ".

48- طبراني روايتي ثبت كرده ميگويد بكر بن سهل به ما گفته است كه‏محمد بن عبد الله بن سليمان خراساني از عبد الله بن يحيي اسكندراني و نيزابن مبارك از معمر از زهري از سالم از پدرش روايت كرده است، ميگويد: "وقتي عمر ضربه خورد و فرمان تشكيل شورا را صادر كرد دخترش حفصه پيش او آمده گفت: پدر مردم ميگويند اينهائي‏كه تو به عضويت شورا درآورده اي موردرضايت نيستند. عمر گفت: مرا تكيه بدهيد. او را تكيه دادند. گفت: ممكن است درباره عثمان بگوئيد (كه مورد رضايت ما نيست). من از پيامبرخدا (ص) شنيدم كه ميفرمود: عثمان چون بميرد فرشتگان آسمان بر او نماز ميگزارند (يا درود ميفرستند). پرسيدم: فقط براي عثمان يا براي همه‏مردم (درود ميفرستند)؟ گفت: نه،فقط براي عثمان... (تا آخر روايت كه‏در آن براي هر يك از شش عضو شورا فضيلت و افتخاري نقل ميكند).

ذهبي در " ميزان الاعتدال " در اين باره ميگويد: روايتي است جعلي و ساختگي.ابن حجر نيز در " لسان الميزان " ميگويد: جعلي بودنش از خودش هويدا است.

اميني گويد: ما بر گفته آنها مي افزائيم: بكر بن سهل دمياطي را -چنانكه ذهبي ميگويد: نسائي ضعيف و سست روايت شمرده است و در " لسان الميزان " آمده كه از جعليات وي اين سخن است: " روز جمعه اي زود برخاسته‏تا عصر هشت قرآن ختم كردم " اين را بشنو و حيرت كن. مسلمه بن قاسم ميگويد: مردم درباره او حرفها زده اند و او را بخاطر روايتي كه از زبان‏سعيد بن كثير نقل كرده جاعل و روايتساز

 

[ صفحه 292]

 

خوانده اند.

در سند آن روايت علاوه بر بكر بن سهل دمياطي نام محمد بن عبد الله آمده است كه مجهول و ناشناس است

49- خطيب‏بغدادي روايتي آورده است از طريق عيسي‏بن محمد بن منصور اسكافي از شعيب بن حرب مدائني از محمد همداني. ميگويد: شيخي در اين مسجد يعني مسجد كوفه -از قول نعمان بن بشير براي ما چنين روايت كرد: " ما نزد علي بن ابيطالب‏بوديم، سخن از عثمان به ميان آمد، علي گفت: كساني كه ما بيشتر بر ايشان خوبي كرديم ايشان از آن (يعني‏آتش دوزخ) بدورند. ايشان عبارتند از عثمان و يارانش، و من از ياران عثمانم. "

از خطيت بغدادي بايدبپرسيم كه عيسي بن محمد بن منصور اسكافي - كه از وي روايت كرده - كيست؟ و چكاره است؟ خود خطيب كه خواسته شرح حالش را بنويسد جز اسمش چيزي ندانسته است آنگاه از او درباره محمد همداني مي پرسيم و از شيخ و استاد حديثش كه نه او نام برده و نه ديگري، پنداري وجود نداشته و به دنيا نيامده است. و درباره نعمان بن بشير مي پرسيم كه كيست و قدرش چيست؟ او كه در دوره جنگ صفين عليه امام خويش قيام كرده ودر صف تجاوزگران بي سر و پا جنگيده وهمان كسي است كه آنروزها قيس بن سعد انصاري چنين معرفيش نموده است در حاليكه او را مخاطب ساخته: تو بخدا قسم دغلكاري گمراه و گمراهگري و نعمان بن بشير همان است كه به قيس بن‏سعد انصاري ميگويد: شما كه عثمان راخوار و بيدفاع گذاشتيد هر گاه علي رانيز خوار و بيدفاع بگذاريد آن يك به اين يك سر بسر خواهد شد ولي شما حق را خوار گذاشته و باطل را ياري نموده‏ايد

 

[ صفحه 293]

 

آيا اين علي كه در روايت‏جعلي از او نامي آمده همان علي يي است كه عثمان بهنگام محاصره از او خواست به " ينبع " برود تا نه از دست‏او غم بخورد و نه او از دست وي؟ آيااو همان كسي نيست كه گفته است: بخدائي كه جز او خدائي نيست من عثمان‏را نكشته ام و نه به قتلش تمايل نموده ام و نه از كشته شدنش ناراحت گشته ام؟ و گفته است: نه قتلش را خوش داشتم و نه از آن بدم آمد، نه دستورش را دادم و نه از آن بر حذر داشتم، نه از آن خوشم آمد و نه بدم؟ و همان كه در " صفين " به ياران و سپاهيانش گفته است: به نبرد كساني بشتابيد كه بر سر خونخواهي كسي كه بار گناهان را بر دوش داشته مي جنگند. سوگند به آن كه دانه را بشكافت و آدمي را بيافريد او بار گناهاني را كه اينها تا به قيامت مرتكب شوند به گردن دارد در حاليكه اندكي از مسئوليت خود اينها نميكاهد؟

مگر هموبه مردم مصر ننوشته است: به مردمي كه بخاطر خدا و هنگامي كه در كشورش سر از قانونش پيچيده گشت و حقش (يا قانونش) پايمال گشت به خشم آمدند آنگاه كه انحراف از اسلام بر نيكوكارنو بدكار سيطره يافت...؟ آيا وي همان كسي نيست كه حاضر نشد شهادت بدهد كه عثمان مظلومانه و بناحق كشته‏شده است؟ و در نطق " شقشقيه " در برابر همه گفت:... تا آنگاه كه سومين آن دار و دسته به حكومت برخاست‏و شروع كرد به باد در پهلو انداختن ولوليدن ميان اصطبل و آخورش...؟

وانگهي اگر چنين روايتي باشد ياران عثمان چه اهميتي ميتوانند داشته باشند ياراني مثل علي بن ابيطالب (ع) كه بهيچوجه از او پشتيباني نمينمايند و قادر نيست در هيچ موردي به آنان اتكا داشته باشد و مي بينيد در برابرشان دارد كشته ميشود و كلمه اي بر زبان نمياورند و ميگذارند نعشش‏سه روز در مزبله افتاده باشد و باد بخورد و بعد با لباسهايش و بدون كفن در قبرستان يهوديان دفن شود و از هر سو به او پرخاش

 

[ صفحه 294]

 

گردد و سنگ بر حاملين جنازه اش ببارد تا ترسان جنازه را به گودالي بچپانند و مشتي خاك بر آن ريخته بگريزند؟ " چه كسي ستمكارتر از آن است كه به خدا دروغ ميبندد تا مردم را بدون علم بفريبد،و خدا ميداند كه آنها حتما دروغگويند".

50- روايتي است كه ميگويد: " عثمان بن عفان ديد شب ازدواج علي - رضي الله عنه - با فاطمه - رضي الله عنها - زره علي را ميخواهند به چهار صد درهم بفروشند. گفت: اين زره علي‏قهرمان اسلام است، هرگز نبايد فروخته شود. آنگاه چهار صد درهم به مستخدم علي پرداخته او را قسم داده كه جريان را به علي نگويد، و زره راهمراهش برگرداند. چون عثمان صبحگاهان سر از خواب برداشت در خانه خويش چهار صد كيسه يافت در هر كيسه چهار صد درهم بر هر يك نوشته: اين درهمي كه خداي رحمان سكه زده براي عثمان بن عفان. فرشته وحي اين را به‏پيامبر (ص) اطلاع داد، و پيامبر فرمود: گوارا بادت اي عثمان "

اميني‏گويد: اين را حلبي در " سيره پيامبر(ص) آورده است و ميگويد در فتاواي جلال الدين سيوطي آمده كه از او درباره صحت اين روايت پرسيده اند و جواب داده كه " آن صحت ندارد ". و راست گفته است، زيرا خود روايت دلالت دارد بر اين كه دروغ است و ساخته و جعلي.

در جلد پنجم در بررسي‏يك سلسله روايت جعلي ديدم كه ابن درويش الحوت ميگويد: اين روايت، دروغي جنايت آميز است.

 

 

زنجيره ستايشها و فضائل ساختگي عثمان را با اين يك ختم مي كنيم

 

جرداني در كتاب" مصباح الظلام " مينويسد: " كسي كه‏نامهاي زير را بنويسد و با آبي كه برروي نوشته ميريزد روي خويش بشويد هرگز كور نخواهد كشت، و

 

[ صفحه 295]

 

كسي‏كه بنويسد و آبش را صبحگاهان بنوشد از فراموشكاري مصون خواهد گشت، و كسي كه آنرا بنويسد و بنوشد ناتواني جنسي نخواهد ديد. و آن نامها اين است: عثمان بن عفان، معاذ بن جبل،عبد الرحمن بن عوف، زيد بن ثابت، ابي بن كعب، طلحه بن عبد الرحمن، تميم الداري رضي الله عنهم ".

اميني‏گويد: هر كه از ابتلا به كوري و فراموشكاري و ناتواني جنسي نميترسد اين دستور العمل را بكار بندد

بر اين‏افسانه ها و روايات ننگين و رسوا كه در مدح و فضيلت عثمان ساخته و نوشته و به ثبت رسانده اند بايد آن مناقب وستايشهاي جعلي ديگري را كه در جلد پنجم نوشتيم بيفزود.

 

 

پايان گفتار

 

بررسي روايات جعلي يي را كه در فضائل‏عثمان ساخته و پراكنده اند بهمين جا پايان ميدهيم، آنچه را كه دنياپرستان و كامجويان در دوره حاكميت امويان بطمع صله و هداياي آنها تعبيه كرده و بعرض رسانده اند بيشتر اينها شامي و بصري بوده اند و دلبسته امويان و دشمن كينه توز مردان‏پر افتخار تاريخ اسلام و دودمان والاي پيامبر گرامي. جعل چنان روايات از چنين موجودات بلهوس و تبهكاري طبيعي مينمايد. از قماش روايات دروغيني كه آورديم و به محك بررسي و ارزيابي زديم باز هم هست كه نياورديم زيرا كيفيت سند و ماهيت تن آنها بهم ميماند و سر و ته يك كرباس است و منشا همه آنها فضيلت پردازي و گنده سازي اين و آن از روي نافهمي و بيخردي و بي انصافي.

شايد آنجماعت معذور بوده اند كه در نقل و ثبت آن روايات آفت زده و عيبناك و بي اساس وجعلي كه در مدح و تمجيد عثمان و امثالش هست اعتنائي به آراء و

 

[ صفحه 296]

 

نظريات حافظان و اساتيد فن حديث ننموده و چشم از همه آن حقايق در مورد رجال و راويان آنها پوشيده اند تا بر اساس آنها فضيلت و عظمتي براي تني چند ببافند و مايه هواخواهي آنان‏سازند و دليل رو گرداني از جمعي و دودماني. زيرا اگر ميخواستند جز به روايت مسند و مستندي كه رجال ناقلش موثق و امين باشند و متنش با قرآن و خرد سازگار نمايد استناد نكنند و فضيلت را براي كسي جز به اتكاي روايت صحيح و مسلم ثابت ندانند و جعليات و روايات ياوه را بدور افكنندو آن بافته هاي پوچ و تنيده اوهام و اغراض را بهائي ندهند آن صفحات كه درتاريخ و حديث و شرح حال سياه كرده اند سفيد ميماند و تهي از هر ستايش ومدح و تمجيد و افتخار و فضيلتي، و اين براي آنجماعت گران ميامد و با هواخواهي باطنيشان جور نميبوده و تعصبشان را اقناع نمينمود، پس چون شيطان كارهايشان را بر ايشان آراسته و پسنديده جلوه داده به ستم و بهتان و دروغ مبادرت جستند و با حرفهاي پوچ‏و بي اساس بمجادله برخاستند تا بوسيله آن حق را از بين ببرند، و مي‏پندارند كه متكي به چيزي هستند و با اساس، هان اينها همان دروغگويانند.بنگر چگونه براي آنان آيات را بيان مينمائيم، چگونه بهتان مي بندند؟ "

 

 

مبالغه و زياده روي در فضائل حكام سه‏ گانه: ابوبكر، عمر، عثمان

 

شمه اي از زياده روي و مبالغه اي كه در تمجيد و فضيلت شماري براي هر يك از اين سه نفر از طرف هواخواهانشان يا فرصت طلبان دنياپرست صورت گرفته بنظرتان رسيد و ثابت نموديم كه تمام فضائلي كه آنجماعت براي اين سه نفر تراشيده اند همه به استناد روايات جعلي و بي اساس و ضعيف است كه بهيچوجه با حقائق تاريخي و احاديث ثابت و مسلم و صحيح سازگار نيست و نه‏با آنچه تاريخ از روحيات و

 

[ صفحه 297]

 

خصوصيات اخلاقي و اعتقادي يا اعمال وكردارشان براي ما داستان مينمايد مطابقت دارد. در گذشته غالبا رواياتي را بررسي كرديم كه در فضيلت يكي از اين سه نفر ساخته و رايج گشته‏بود. لكن اكنون شما را با نوعي از روايات آشنا ميسازيم كه هر سه را در بر دارد. البته فقط به روايات تاريخي مي پردازيم و به هر گفته و حرفي اعتنا نمينمائيم، زيرا حرف زدن‏مايه اي ندارد و عنان زبان چون گسيخت‏و رها گشت سخن بهر سو رانده ميشود چنان افسار شهوت و هوس و عشق و كين كوركورانه كه حد و مرزي نميشناسد. بهمين روي از كنار حرفهاي امثال ابن حزم و ابن تيميه و ابن جوزي و ابن جوزيه و ابن كثير و ابن حجر و ديگر پيشينيان و معاصراني كه از قماش آنهايند بزرگوارانه مي گذريم، چه كجا ما را ياراي اين است كه در برابرپندارهائي كه بصورت ياوه از دهان تفتازاني و امثالش بدر آمده حوصله شرح و بسط و تجزيه و تحليل بخرج دهيم‏مثلا درباره آنچه در " شرح المقاصد "ميگويد: " جماعت ما براي اثبات اين كه معصوم بودن (زمامدار) واجب نيست‏به اجماعي كه در زمامداري ابوبكر و عمر و عثمان - رضي الله عنهم - شده است استدلال كرده اند و به اجماع بر اين كه معصوم شمردن آنان واجب نيست -گرچه معصوم هم باشند باين معني كه ازهنگام ايمان آوردن متصف به خصلت پرهيز از گناه بوده اند در عين اين كه ارتكاب گناه بر ايشان امكان داشته‏است. " يا حرف ابو ثناء - شمس الدين‏محمود اصبهاني - متكلم معروف در كتاب" مطالع الانظار ": " شرط خلافت، معصوم بودن نيست بر خلاف نظر اسماعيليه و اثني عشريه. ما خلافت ابوبكر را داريم، و امت اجماع كرده است بر اين كه معصوم شمردنش واجب نيست، البته نميگويم معصوم نبوده است. " يا حرف حافظ نور محمد افغاني‏كه در كتاب " تاريخ مزار شريف " سخن از معصوم بودن عثمان رانده است

 

[ صفحه 298]

 

ما صفحاتي از نامه اعمال اين " معصومان " را كه بيشتر عمر در جاهليت‏و بر عادات و رويه خاصش سپري كرده اند از نظرتان گذرانديم، و باز نموديم كه حتي كارها و كردار دوره اسلامي زندگانيشان نميگذارد " عادل "و راسترو شمرده شوند تا چه رسد به " معصوم " نميخواهيم در اينجا داستان آن صفحات را تكرار نمود، و دوباره يكايك اعمالشان را به شرح و به بحث آوريم، زيرا همانچه در جلدهاي ششم وهفتم و هشتم از جنايات و گناهان و بدعتها و نامردميهاي آنان و كارهائي كه با اسلام نميسازد و از احكام قرآن‏و سنت منحرف و بيگانه است ثبت كرديم كفايت مينمايد.

اما استنتاج تفتازاني از آن دو " اجماع "، از فاحش ترين غلطهاي او است. اولا - بيائيم به بررسي " اجماع " ادعائي او در مورد هر يك از سه حاكم. حاكميت ابوبكر نه از طريق اجماع بلكه‏بشكلي صورت گرفت كه روي او را سياه كرده و لكه ننگي ابدي و پاك نشدني بردامن امت نهاده است. حاكميتش با بيعت يك نفر و دو نفر يا پنج نفر صورت گرفت، و باتكاي همين واقعه است‏كه آنجماعت پنداشته و معتقد گشته اندكه خلافت با بيعت كردن يك يا دو يا پنج نفر بتحقيق ميرسيد و مستقر ميگردد. آنوقت در برابر آن چند نفري‏كه بيعت خلافت با ابوبكر بستند - چنانكه در جلد هفتم بتفصيل بيان گشت -جمع كثيري بزرگان و چهره هاي مشخص اصحاب از بيعت با او خودداري ورزيدندو تنها وقتي حاضر شدند به آن چند نفرملحق شوند كه تهديد و ارعاب و دار و دسته پردازي و برق شمشير آنها را ديدند و لشكركشي آنها را كه در ميانشان جمعي " جن " بودند كه بعدها سعد بن عباده - رئيس قبيله خزرج - رابخاطر مخالفتش با حكومت ابوبكر و خودداريش از بيعت، به تير دوختند اين از تصدي ابوبكر. اما تصدي عمر،با فرمان صادره از ابوبكر صورت گرفت نه با اجماع، و در حالي كه اصحاب به‏ابوبكر درباره تعيين عمر اعتراض داشتند و از او انتقاد ميكردند، و چه بسيار از آنان كه سخن طلحه را تاييد نموده و با او در اين اعتراض به‏ابوبكر

 

[ صفحه 299]

 

همداستان بودند كه " تو كه آدم خشك و خشني را بر ما گماشته اي جواب پروردگارت را چه خواهي داد؟ " اما عثمان از طرف شوراي شش نفره باين مقام گماشته شد كه با هم اختلاف داشتند و تنها عبد الرحمن بن عوف بود كه او را باين منصب گماشت و چنانكه " ايجي " اعتراف‏نموده حتي اجماع مردم مدينه را شرط استقرار حكومتش نشمردند تا چه رسد به‏اجماع امت را آري عبد الرحمن بن عوف در حالي با عثمان پيمان حكومت بست كه‏شمشيرش را بر سر امام علي بن ابيطالب‏آخته و تهديد ميكرد كه " بيعت كن، وگرنه گردنت را ميزنم " و اعضاي شورااو را تهديد مينمودند كه " بيعت كن وگرنه با تو مبارزه خواهيم كرد ".

اين حرف هم كه اجماع پس از آن و بتدريج صورت گرفته است فائده اي ندارد، زيرا خلافت بنظر آنان با همان بيعت اول استقرار يافته است و ديگران كه بعدا بيعت كرده اند در حالي به بيعت اقدام ميكرده اند كه اساس خلافت استوار گشته است.

ثانيا- بفرض، اجماعي را كه تفتازاني ميگويد بر خلافت آن سه نفر شده است -و آن را دليل بر شرط نبودن، عصمت براي تصدي خلافت ميگيرد - بپذيريم براي اجماع ديگري كه ادعاي تحققش را كرده چه دليلي دارد؟ براي اين اجماع‏كه ميگويد بر عدم وجوب عصمت براي خلافت شده است؟ زيرا راهي نيست براي‏حصول آن از آراء و نظريات اصحاب. تفتازاني چه وقت در نظريات پيشينيان - كه بر صدها هزار بالغند - تتبع كرده تا از روحيات و كردار و اقوالشان دريافته كه معتقد به وجوب عصمت خلفايشان نيستند؟ يا چه كسي ممكن بوده اين را تتبع و كسب كند و به تفتازاني خبر بدهد و اين تتبع و درك را به دوره صحابه برساند؟ يا كي‏آنها به مسائل كلامي و اعتقادي مي پرداخته و به مباحثه و گفتگو و نقد وتحليل آنها همت ميگماشته اند

 

[ صفحه 300]

 

تا يكي نتيجه را به ديگري و آن به سومي برساند تا آن نتائج و آراء به تسلسل نقل شود و اشاعه يابد؟ كسي كه‏در تاريخ نخستين دوره حكومت پس از پيامبر گرامي يعني از سقيفه تا شوراي‏شش نفره مطالعه و دقت نمايد ملاحظه خواهد كرد كه در انجمن ها و مباحثات هرگز ذكري از مساله " عصمت " نميرود و اساسا مطرح نميشود و همواره از خلافت تلقي سلطنت دارند و دستگاه حاكميتي كه به برقراري امنيت داخلي وحفظ مرزها - يا امنيت خارجي - و اجراي قانون كيفري و امثال آن مي پردازد و اختياراتش بهمين امور محدوداست، چنانكه از آن در جلد هفتم بتفصيل سخن رفت، و علما و متكلمان آنجماعت همه جا را " خلافت " همين تصور را داشته و بر اساس همين طرز تلقي اظهار نظر و بحث كرده اند و بهمين جهت بحث شرايط معنوي و روحي يي‏از قبيل اتصاف به علم و تقوي و پاكدامني و پاكدلي و عصمت را يا مطرح‏نساخته اند يا اگر ساخته اند وجوب و ضرورتش را نفي و رد كرده اند.

 

>راي اميرالمؤمنين در خلافت خلفا

>نگاهي به مناقب خلفاء ثلاثه

 

راي اميرالمؤمنين در خلافت خلفا

 

ثالثا- ما اجماع را وقتي دليل ميدانيم كه حجت بودن آن ثابت باشد. وقتي ثابت شد كه " اجماع " دليل و حجت شمرده ميشود ديگر نميتوان آن را به يك يا چند مورد اختصاص داده در آنجا دليل گرفت و در ديگر موارد حجت و دليل نشمرده اگر اجماع براستي چنانكه تفتازاني و آنجماعت ميگويند حجت و دليل باشد نه فقط در مورد تصدي ابوبكر - كه البته صورت نگرفته ولي براي همراهي در بحث با آنان مفروض ميگيريم - بلكه در مورد روا دانستن قتل عثمان هم حجت خواهد بود و اگر درمورد اجماع اخير گفته شود كه سه چهارنفر اموي بي سر و پا يا از وابستگان و هواخواهان آنها در اجماع عليه عثمان شركت نداشته اند... در جواب‏ميگوئيم در اجماع اول - اجماع ادعائي‏شما - جمع كثيري از اصحاب صالح و پاكدامن و ستوده و بزرگان اصحاب پيامبر (ص) و در طليعه آنان سرور ودودمان پاك پيامبر خدا (ص) و امام امت امير المومنين علي (ع) و امام حسن و امام حسين و صديقه طاهره - فاطمه - زهراء سلام الله عليها - كه اصحاب كسايند و همانان كه خدا ايشان را از آلايش پليدي بزوده و پاك و پاكيزه گردانيده است، و ديگر اشخاص از خاندان بني هاشم و مردان

 

[ صفحه 301]

 

بزرگي از مهاجر و انصاري از بيعت و شركت در " اجماع " خودداري ورزيده اند، و اگر بعدها همداستاني نموده اند بر اثر تهديد و ارعاب بوده است وچنين چيزي را نميتوان موافقت ناميد واتفاق آراء و متم اجماع چه ايشان در همانحال كه بملاحظه شرايط سياسي جامعه يا اوضاع خارجي كشور و پرهيز از وقوع آشوب و تفرقه و تضعيف وحدت ملي از كشيدن شمشير و دست زدن به مبارزه خونين رو گردانيده و موقتا چشم از حق خويش و حكومت مطلوب اسلامي‏پوشيده اند همچنان بر راي خويش و بر مخالفت اصولي با حكومت ابوبكر و تصدي‏وي باقي بوده اند. چنانكه مي بينيم مولا امير المومنين (ع) پس از گذشت دوره حكام سه گانه در اجتماع ملي كوفه ميگويد: " هان بخدا قسم خلعت خلافت را پسر ابو قحافه (يعني ابوبكر) در حالي به تن كرد كه بخوبي‏ميدانست موقعيت من نسبت به كار خلافت‏مانند موقعيت استوانه آسيا نسبت به سنگ آن است (يعني خلافت بر مدار من مي چرخد). سيل از قله (مقام‏رفيع ورهبري كننده ام) سرازير ميگردد و پرنده را ياراي پرواز و وصول به اوجم‏نيست. پرده بر آن فرو افكندم و روي از آن بگردانيدم، و بناي اتخاذ تصميم و انديشه در اين نهادم كه با دستي تنها بر شورم يا بر جريان كوركورانه جامعه شكيبائي ورزم و بر شرايطي كه كلان را مي فرسايد و خرد را به پيري ميگرايد و انسان مومن چندان رنج ميبرد تا به ديدار پروردگارش نائل آيد. ديدم شكيبائي ورزيدن بر آن شرايط و احوال، به مصلحت نزديكتر است. پس در حالي صبر نمودم كه خاشاك در ديده بود و استخوان در گلو و مي نگريستم كه ميراثم به باد رفته است تا آنكه اولي(يعني ابوبكر) راه خويش گرفت و آن را پس از خويش به چنگ پسر خطاب (يعني عمر) افكند. (سپس به بيتي از" اعشي " تمثل جست و چنين ادمه داد:)

در آن مدت طولاني و با همه شدت ناگواري آن صبر و شكيبائي نمودم، تاآنهنگام كه او در ميگذشت خلافت را به‏جماعتي (يعني شورائي) واگذاشت كه بپندارش من از شمار ايشانم. خدايا اين چه شورائي است كي درباره منزلت من نسبت به اولي (يعني ابوبكر) ترديد يا ابهامي بوده است كه حالا مرا با چنين افرادي

 

[ صفحه 302]

 

شبيه و قرين ميسازند با اينهمه، من با آنهاهمداستاني و تظاهر به هماهنگي نمودم. آنوقت يكي از آنها (يعني اعضاي شوراي شش نفره) گوش تصميم به كينه ديرينه اش سپرده و ديگري به پيوند خويشاونديش، و ديگر چيزها. تا سومين نفر از آن دار و دسته به حكومت‏برخاست و در حاليكه باد در پهلو انداخته بود ميان اصطبل و آخورش لوليد و همراهش قوم و خويشانش مال خدا را چنان خوردند كه شتر سبزه نو رسته بهاره را. تا آن كه رشته حكومتش پنبه گشت و كارش گريبانگيرش شد و دار و دسته اطرافيش او را نگونسار ساخت. "

 

 

نگاهي به مناقب خلفاء ثلاثه

 

اين نطق گرانقدرنظر حضرتش را درباره حكومتهاي سه گانه اي كه پس از رسول اكرم (ص) برقرار گشته باز مينمايد، و هر جمله‏اش گواه است بر اين كه از عصمت ادعائي بي نصيب بوده اند، و اين " معصومان " را با همه زواياي حيات و خصوصياتشان بتماشا ميگذارد. در نامه‏اي هم كه به معاويه نوشته تصويري دقيق و روشن از آنها پرداخته است، ميگويد: " سخن از خودداري و پا بدامن كشي من در برابر خلفا گفته اي و حسادتم و تجاوز مسلحانه ام به آنها. درباره تجاوز مسلحانه بايد بگويم پناه بر خدا اگر چنين باشد اما اين كه من از آنها نفرت داشتم بخدا قسم اين چيزي است كه در برابر مردم از آن‏عذرخواهي نخواهم كرد. سخن از تجاوزم‏بر عثمان گفته اي و اين كه پاس خويشاونديش را نداشته ام، حقيقت اين‏است كه عثمان به رويه اي كه ميداني عمل كرد و مردم با او چنان كردند كه به اطلاعت رسيده است ". همچنين در نطقي كه پس از تصميم به لشكركشي به بصره ايراد كرد: " خدا چون پيامبرش را از دنيا ببرد قبيله قريش بزيان ماحكومت را به خويش اختصاص داد و ما رااز دسترسي به حقي كه از عموم مردم نسبت به آن سزاوارتر بوديم دور ساخت. ديدم شكيبائي ورزيدن بر آن حال برتري دارد بر اين كه سبب تفرقه اعتقادي مسلمانان و ريخته شدن

 

[ صفحه 303]

 

خونشان فراهم آيد آنهم در شرايطي كه مردم تازه مسلمانند و دين هنوز برروح آنان نقش نبسته و با كمترين تزلزل به تباهي ميگرايد و با اندك شكافي بر ميدرد. در نتيجه، عده اي متصدي حكومت گشتند كه در كار حكومت كوشش فكري و استنتاجي نمي نمودند. سپس به سراي مكافات رخت كشيدند و خداعهده دار بررسي كارهاي بد آنها و صاحب - اختيار گذشت از لغزشهاي آنها است. " و نيز در اين گفتارش: " بهنگام درگذشت پيامبر (ص) هيچكس راسزاوارتر و ذيحق تر از خويش براي تصدي حكومت نميديدم، اما مردم با ابوبكر بيعت كردند، پس منهم مثل آنها بيعت كردم. بعد ابوبكر مرد و ميديدم كه هيچكس سزاوارتر و ذيحق تر از من به تصدي حكومت نيست، اما مردم‏با عمر بن خطاب بيعت نمودند، در نتيجه منهم مثل آنها بيعت كردم. آنگاه عمر مرد و هيچكس را سزاوارتر وذيحق تر از خويش به تصدي حكومت نميديدم، اما او مرا يكسهم از شش سهم داد و بعد مردم با عثمان بيعت كردند ". همچنين گفتارش روزي كه ابوبكر - آزاده شده اش - قنفذ را نزدوي فرستاده گفت برو و علي را بگو نزدمن بيايد. چون به خدمت علي (ع) رسيد حضرتش پرسيد: چه ميخواهي؟ گفت: خليفه رسولخدا ترا نزد خويش ميخواند. علي (ع) فرمود: خيلي زود به تكذيب رسولخدا پرداخته ايد " قنفذ " پيام وي را به ابوبكر رسانيد. ابوبكر گفت: دوباره نزد او برو و بگو امير المومنين ترا نزد خويش ميخواند تا با او بيعت كني، رفته پيغام را ببرد. علي (ع) چون پيغامش را شنيد بانگ برداشت كه پناه بر خدا ادعائي بگزاف و بناحق ميكنند...

و ديگر فرمايشاتش كه ما را بر حقيقت امر و بر نظر امير المومنين علي‏بن ابيطالب (ع) به حكام سه گانه آگاه ميسازد.

 

[ صفحه 304]

 

بنابراين، معصوم بودني كه براي حكام سه گانه ادع ميكنند كجاست؟ و كجا بر وجود آن‏اجماع گشته است؟ خود تصدي خلافت با اجماع صورت نگرفته است تا چه رسد به اجماع بر عصمت حاكم تازه - چنانكه گفتيم - اگر اجماعي صورت گرفته و حجت‏باشد بايستي در مورد انحراف و قتل عثمان نيز حجت و دليل شمرده شود و اگر قرار است باطل و بي اثر شمرده شود بايستي در هر دو مورد چنين باشد

هر گاه به رد و ابطال چنين ياوه هائي‏كه ناشي از زياده روي در تجليل و فضيلت - تراشي است ادامه دهيم از مسير اصلي بحث باز ميمانيم و به واديها انحرافي كشيده خواهيم شد. وانگهي اين حرفها پايه و اساسي نداردتا به اعتنا و جواب دادن و رد كردن بيارزد. پاره اي از آن افسانه هاي باطل را بمعرض بررسي و نقد درآورديم تا نمونه اي از آن در دست باشد و ديگر حرفها از آن قماش كه بي تعقل و بيحساب و نسنجيده گفته شده فهميده آيد.

اكنون چند روايتي مياوريم از آنها كه در فضيلت و تجليل حكام سه گانه پرداخته اند:

1- امام فقيه‏حديثدان " مورد اعتماد " ابو الحسين محمد بن احمد ملطي شافعي - متوفاي 377 هجري - اين روايت را ثبت كرده است: " محمد بن عكاشه - خدا بيامرز - ميگويد معاويه بن حماد كرماني از قول زهري بمن گفته بود: هر كه شب جمعه غسل كرده و دو ركعت نماز بگزاردو در نمازش سوره (قل هو الله احد) را هزار بار بخواند پيامبر (ص) را در خواب خواهد ديد. محمد بن عكاشه مي افزايد: من هر شب جمعه چنين كردم‏و دو ركعت نماز ميخواندم و در آن هزار بار (قل هو الله احد) مگر پيامبر (ص) را در خواب ببينم و اين‏اصول را بر وي عرضه نمايم. تا شب جمعه اي سرد فرا آمد، غسل كرده دو ركعت نماز بگزاشتم و سپس به بستر رفتم، محتلم گشتم، ناچار برخاسته غسل كردم و دو ركعت نماز بگزاشتم و نزديك سپيده دم از آن بپرداختم، به ديوار

 

[ صفحه 305]

 

تكيه دادم و روي به قبله داشتم. در اين هنگام پيامبر (ص) فرا رسيد در حاليكه چهره اش چون ماه شب چهارده ميدرخشيد و گردنش چون تنگ سيمين كه دو دسته زرين بر آن باشد، و بر تنش دو برد از نوع يمني كه يكي را پيراهن وار پوشيده بود و ديگري را بر اندام آويخته. در اينحال آمده در برابرم قرار يافت. خواستم خوشامد بگويم پيشدستي كرده سلام و خوشامد گفت. دوست داشتم دندان پيشين شكسته اش را ببينم، لبخندي زد و به دندانش نگريستم و گفتم: اي پيامبر خدا فقيهان و دانشمندان با من رفت و آمد دارند و من تعدادي اصول از سنت دارم كه ميخواهم بر تو عرضه بدارم. فرمود: عرضه بدار.

گفتم: رضا به قضاي الهي. تسليم بودن به امر خدا. صبر كردن بر حكم خدا. دست آويختن به آنچه خدافرمان داده است. برحذر داشتن از آنچه خدا از آن بر حذر داشته است. پاك ساختن بوسيله كار براي خدا. ايمان به اين كه مقدرات الهي چه خير باشد و چه شر از جانب خدا است. در مسائل ديني ترك ريا و جدال و دشمني كردن. مسح كشيدن بر پاپوش. جهاد عليه اهل قبله (مسلمانان). نماز بر مسلمان مرده مستحب است. ايمان كم‏و زياد شدني است. اعتقاد داشتن و عمل كردن. قرآن كلام خدا است. شكيبائي و مقاومت زير پرچم قدرت حاكمه در مواردي كه بر طريق دين است يا از آن منحرف. قيام مسلحانه عليه حاكم گرچه از رويه اسلامي منحرف گشته‏باشد روا نيست. موحداني كه نه به بهشت در ميايند و نه به دوزخ. هيچ موحدي را گرجه گناهان بزرگ مرتكب گشته باشد نميتوان كافر شمرد. دست از اصحاب محمد (ص) باز داشتن. - چون رسيدم به دست از اصحاب محمد (ص) باز داشتن، بناي گريستن را گذاشت تا بانگ گريه اش برخاست - برترين فردمردم پس از پيامبر خدا (ص) ابوبكر است بعد عمر بعد عثمان و سپس علي. محمد بن عكاشه ميگويد: وقتي نام علي‏را مي بردم در دل ميگفتم: پسر عمو وداماد او است. پيامبر (ص) لبخندي زد پنداشتي ميداند كه در دل چه ميانديشم. سه شب پياپي اين اصول را بر حضرتش عرضه ميداشتم

 

[ صفحه 306]

 

و هر وقت به اين جا ميرسيدم كه عثمان سپس علي، به من ميفرمود: بعد عثمان سپس‏علي. بعد عثمان سپس علي... و اين‏را سه بار تكرار ميكرد. و چون اين احاديث اصولي را بر وي عرضه ميداشتم ديدگانش پر از اشك ميشد. از آن خواب‏حلاوتي در دل و دهانم احساس كردم كه هشت روز هيچ نخوردم و نياشاميدم چندان كه ياراي نماز واجب در من نماند، پس غذائي خوردم و آن حلاوت ولذت برفت. خدا مرا گواه است و هم اوگواه بس. "

آنگاه مينويسد:اميرالمومنين متوكل - خدا بيامرز - به احمد بن حنبل - رضي الله عنه - گفت: احمد من ميخواهم ترا بين خود وخدا حجت گردانم، بنابراين مرا از سنت و جماعت و آنچه از اصحابت از تابعان از قول اصحاب پيامبر خدا (ص) نوشته اي مطلع و آگاه ساز: احمد بن حنبل اين روايت را براي وي برخواند.

اميني گويد: خوانند گرامي‏نيازي ندارد به توضيح ما و بحث درباره اين افسانه و مطالب خنده آور و مايه تاسف آن چنانكه احمد بن حنبل را برتر از اين ميدانيم كه چنين روايت‏پوچ و افسانه اي را بين خود و خدا حجت گرداند و آنرا به خليفه وقتش تلقين نمايد، همچنين بالاتر از اين كه حرف محمد بن عكاشه و روايتش را تصديق نمايد، روايت كسي را كه ابن عساكر پس از ذكر اين خواب درباره اش ميگويد: " سعيد بن عمرو بردعي ميگويد: به ابو زرعه گفتم: محمد بن‏عكاشه كرماني؟ سري تكان داده گفت: او را ديده ام و از او حديث نوشته ام‏و دروغساز است. پرسيدم: خوابي را كه داستان ميكند از زبانش نوشته اي؟گفت: آري نوشته ام و ادعا ميكرد كه به اينصورت براي " شبابه " نقل كرده كه: ايمان گفتار و كردار است و زيادو كم ميشود. و براي " ابو نعيم " باينشكل: علي سپس عثمان. و افزود كه وي (يعني محمد بن عكاشه) بسيار دروغگو است و رواياتش قابل نوشتن و ثبت نيست. و مقصودش اين بود كه شبابه و ابو نعيم آن روايت را نقل نميكنند. پرسيدم: محمد بن

 

[ صفحه 307]

 

عكاشه را كجا ديده اي؟ گفت: با محمد بن رافع كه رفيقش بود اينجا آمدو براي وي مقامي قائل بودم 0 محمد بن‏رافع مرا ديد و مايل نبود درباره او چيزي بگويد و بمن گفت: هر گاه سر صحبت را با او باز كني وضعش برايت روشن‏خواهد شد. گفتم: چطور است كه در اين زمينه به من تفضلي كني و مرا روشن گرداني... گفت: اولين حديثي‏كه برايم تقرير كرد دروغي بود كه به خدا بست و بر پيامبرش (ص) و بر علي‏و بر ابن عباس... "

حاكم نيشابوري‏او را در شمار راويان " ضعيف " آورده‏است و ميگويد: جمعي از اين راويان به جعل روايت پرداخته اند و بگمان خويش باينوسيله مردم را به كارهاي خوب و فضائل خوانده اند، مثل ابو عصمه و محمد بن عكاشه كرماني. آنگاه‏از قول سهل بن سري حافظ ميگويد: احمد جويباري و محمد بن تميم و محمد بن عكاشه بيش از ده هزار حديث از زبان پيامبر خدا (ص) جعل كرده اند.

كسي كه وضعش چنين باشد و صفات و خصوصياتش چنان و آن روايتش، بهيچوجه‏شايسته نيست افسانه هائي را كه در زمينه اصول اعتقادي و تعاليم ديني ميبافد تصديق كنيم. تعجب از فقيه مورد اعتماد و " ثقه " اي بايد كرد كه چنين حرف پوچ و مسخره و رسوائي راثبت ميكند و سند قرار ميدهد. اين ناشي از عشق كوركورانه است و تعصبي كه صاحبش را به گمراهگري و فريب توده‏هاي ساده دل خلق ميكشاند، و " خدا ميداند كه آنها دروغگويند ".

2- بلاذري در " انساب الاشراف " روايتي ثبت كرده است از خلف بزار از ابو شهاب حناط از خالد حذاء بصري از ابو قلابه بصري از انس. ميگويد: پيامبرخدا (ص)

 

[ صفحه 308]

 

فرمود: " مهربان ترينتان ابوبكر و سخت گيرترينتان در امور دين عمر، تواناترينتان در قرائت قرآن ابي، راستگوترينتان از سر شرم عثمان، حلال و حرام شناس ترينتان معاذ بن جبل، فريضه دان (يا گزار) تان زيد بن ثابت، و هر امتي اميني دارد و امين اين امت ابو عبيده جراح است. "

اين را ابن عساكردر تاريخش با حذف سند ثبت كرده است باين عبارت: " مهربان ترين فرد امتم‏ابوبكر است و سخت گيرترينشان در دين خدا عمر، راستگوترينشان از سر شرم عثمان، فريضه دان (يا گزار) شان زيد، تواناترينشان در قرائت قرآن ابي بن كعب... " و در جاي ديگر ازطريق ابو سعيد خدري ثبت كرده و مي افزايد: عقيلي ميگويد: سندهاي اين روايات " غير محفوظ " است و متن آنهامعروف.

اميني گويد: افسانه شگفت انگيز و خنده آوري است كه خلف بزار داستان كرده است كسي كه " ثقه " و امين و عابد و فاضل است و شرابخوار ابوجعفر نفيلي ميگويد: اگر آن آفت شرابخواري در وي نبود از راويان سنت و حديث شمرده ميشد. نام وي نزد احمد- پيشواي حنبليان - برده ميشود و ميگويند: او شراب ميخورد ميگويد: خبر اين به ما رسيده است، لكن بخدا قسم او چه شراب بخورد و چه شراب نخورد بنظر ما " ثقه " و امين و درستكار است

همين روايتش گواه صادقي است بر صحت اطلاعي كه به احمد حنبل درباره خلف بزار رسيده است، و كساني‏كه آن روايت را از چنين موجودي گرفته‏و ثبت و نقل كرده اند دستخوش مستي هواخواهي و غرض ورزي و جانبگيري بوده‏اند.

خطيب بغدادي براي پاك نمودن دامن آلوده اين " ثقه " امين از پليدي ميگساري نقل قولي آورده است ازمحمد بن احمد بن رزق از محمد بن حسن بن زياد نقاش.

 

[ صفحه 309]

 

ميگويد: ادريس بن عبد الكريم حداد ميگفت: خلف بن هشام (بزار) با تاويل (آيات قرآن) شراب مينوشيد. روزي خواهرزاده اش در حضورش سوره انفال راميخواند. خواند تا رسيد به آيه "... تا خدا پليد را از پاكيزه متمايزو جدا سازد... " آنگاه رو به خلف كرده پرسيد: دائي جان اگر خدا پليدها را از پاكيزه ها متمايز و جداسازد شراب در رديف كداميك قرار خواهدگرفت؟ خلف سر خويش پائين انداخت و مدتي سرافكنده ماند، سپس جوابداد: در رديف پليديها خواهرزاده اش پرسيد: آيا راضي ميشوي كه در شمار مرتكبان‏پليدي باشي؟ گفت: عزيزم به خانه برو و هرچه را در آن است بر خاك بريز. و ترك ميگساري گفت. آنگاه خدا روزه را پيش آورد و او روزگار به روزه داري گذرانيد تا بمرد.

اگر خواب و توهم راست در ميامد اين تبرئه‏هم درست مينمود، و كاش چنين ميبود.اگر تبرئه وي معقول ميبود و حقيقت ميداشت بهتر از عقيده و اظهار امام احمد حنبل بود كه گفته است: چه شراب‏بخورد و چه نخورد " ثقه " و امين و درستكار است زيرا اين عقيده و اظهاري‏است كه نه دليل و برهاني در اثبات آن‏هست و نه با شرع و عقل و منطق سازگاراست، و خداوند ميفرمايد: اي كساني كه ايمان آورديد هر گاه بدكاري برايتان خبري آورد درباره اش بررسي وتحقيق كنيد...

لكن داستاني كه خطيب بغدادي براي تبرئه و پاك نمودن دامن خلف بزار نقل كرده قابل اعتبار نيست، زيرا سند روايتش بعلت وجود " محمد بن حسن نقاش " باطل و سست است ووي را طلحه بن محمد دروغگو خوانده است و دار قطني پوچ و ابوبكر او را متهم به " تدليس " نموده است و برقاني گفته: همه رواياتش زشت و ناشناخته است و در حضورش از تفسير اوياد كرده اند گفته: در آن هيچ حديث صحيحي وجود ندارد.

 

[ صفحه 310]

 

اينها همه را خطيب بغدادي خودش نوشته و دانسته است. بنابراين چطور خلف بزار را ميتوان تبرئه كرد؟

من از كسي كه اين روايت را جعل كرده سپاسگزارم كه نام مولاي ما امير المومنين علي بن ابيطالب (ع) را در شمار آن افراد كه نام برده نياورده است، نام او راكه بلحاظ آن صفات بر همه آنها برتري دارد و شخصيت والايش برتر از آن است كه در رديف آنها ذكر شود يا كسي در كنارش نام برده شود چنانكه فضائلش چندان عظيم و عالي است كه در كنارش نميسزد از فضيلت ديگري ياد آيد.

نميخواهيم در اينجا به بررسي متن‏روايت و اوصافي كه براي آنعده ذكر شده بپردازيم، چه نيازي به تحليل و بررسي و نقد نمي بينيم. بر اين كه ابوبكر مهربان ترين فرد امت است چند دليل قاطع معروف كفايت ميكند، مثلا اين كه " فجائه " را بدستورش آتش زده‏اند و از اجراي قانون كيفر اسلام در مورد خالد بن وليد - كه جنايتي در حق‏قبيله بني حنفيه مرتكب گشته و جنايت ننگيني در حق مالك بن نويره و همسرش - خودداري كرده است يا به اقامه دعواي صديقه طاهره فاطمه زهراء - سلام الله عليها - بي اعتنائي كرده ونه تنها حقش را نپرداخته بلكه نخواسته او را با راه حلي كه برايش وجود داشته راضي و خشنود گرداند. چه‏در صورتي هم كه فتاواي باطل آن جماعت را نديده بگيريم و نيز روايت دروغيني‏را كه پيامبران را بي ميراث مالي ميانگارد و با آياتي كه درباره ارث بطور كلي و ميراث پيامبران خصوصا هست‏منافات دارد - و نيز اين را نديده انگاريم كه فاطمه و پسر عمويش علي (ع) از آنچه ابوبكر بتنهائي نقل ميكرده بي اطلاع نبوده اند و امير المومنين علي (ع) برجسته ترين قاضي امت و دروازه شهر علم پيامبر (ص) بوده است و فاطمه جگر گوشه پيامبر (ص) و حضرتش هيچ از فيض علم‏خويش و آموختن علم حقوق اسلامي به دخترش دريغ نداشته و

 

[ صفحه 311]

 

ميدانسته كه در آينده عليه بعضي از اصحابش كه بر " فدك " دست مياندازند اقامه دعوا خواهد كرد و حق و ميراثش را به او نميدهند و مبارزه سياسي و فكري و كشمكش حقوقي ميانشان رخ خواهدداد و انشعابي در امت بوجود خواهد آمد كه تا قيامت ادامه مييابد، و براساس اين اطلاع قبلي بر پيامبر (ص)لازم بوده كه راجع به ميراث خويش پيش‏از ابوبكر به دخترش و به دامادش تعليم دهد. آري، اگر اينها همه را نديده بگيريم باز راه حلي را در برابر ابوبكر گشاده مي بينيم كه اتخاذ نكرده است. آيا وي نميتوانست براي جلوگيري از انشعاب امت و اختلاف‏و گستاخي بدخواهان نسبت به خاندان نبوت، " فدك " را - گرچه ملك عموم وتحت اختيار دولت ميدانست - به اختيارفاطمه (ع) درآورد همانطور كه بعدهاعمر به ميراث بران پيامبر (ص) باز گرداندش يا چنانكه عثمان به تيول مروان درآورد يا معاويه به تيول مشترك سه نفر: مروان بن حكم، عمرو بن عثمان، و يزيد بن معاويه، و بالاخره در دوره اي حكام در همين " فدك " و در املاك دولتي تصرف مالكانه‏داشتند.

درباره " مهرباني " و رحمدلي ابوبكر - كه در آن روايت دروغين و جعلي برايش ادعا گشته - از فاطمه بايد پرسيد كه " صديقه " و بسيار راستگو است آن روز كه گريان بدر شد وبا همه قدرتش بانگ برآورد كه آه، پدرم اي پيامبر خدا پس از تو چه ها كه نكشيديم از دست پسر خطاب و پسر ابي قحافه از او بايد پرسيد آنروز كه‏با جمعي از زنان خانواده اش از خانه بيرون شد و بشيوه پدرش راه رفتن گرفت‏تا به مقر ابوبكر كه با جمعيتي از مهاجران و انصار و ديگران بود رسيد ودر برابرش ايستاد و سپس شيوني سر دادكه آنجماعت را بناگهان به گريه و فغان آورد و مجلس را بلرزه در انداخت. و از او آنروز كه به ابوبكر گفت: بخدا بعد از هر نمازي كه ميگزارم ترانفرين ميكنم

 

[ صفحه 312]

 

و آنروز كه در ميگذشت و از ابوبكر آزرده خاطر بود.و فاطمه همان است كه خداي جليل در آيه تطهير منزهش دانسته و پاكش خوانده است و از پدرش درباره اش اين سخن به صحت پيوسته كه " فاطمه پاره تن من است، بنابراين هر كه او را به‏خشم آرد مرا بخشم آورده باشد و آنچه او را بيازارد مرا آزرده است و آنچه او را به خشم آرد مرا بخشم مياورد " و فرموده: " فاطمه قلب و روح من است‏كه در اندرونم قرار دارد، بنابراين هر كه او را اذيت كند قطعا مرا اذيت كرده است " و " خدا بخاطر خشم فاطمه بخشم ميايد و بخاطر خشنوديش خشنود ميگردد. "

درباره " مهرباني " ورحمدلي ابوبكر بايد از اميرالمومنين علي بن ابيطالب (ع) - كه بزرگترين صديق و راستگو است - پرسيد، آنروز كه وي را مثل شتر مهار شده براي بيعت‏گرفتن ميكشيدند براي بيعتي كه آثار منحوس آن بر سر تا سر تاريخ جامعه اسلامي دويده است و در دل توده ها بذر گناه و تفرقه پوئي پاشيده و سبب گشته كه سلمان خشونت ببيند و مقداد طرد گردد و ابوذر تبعيد شوند و شكم عمار بدرد و تعاليم قرآن دگرگونه فهميده و تبليغ شود و احكام اسلام متروك و بجايش ديگري اختيار گردد و درآمد خمس به كيسه غارتگران و آزاد شدگان فتح مكه بريزد و زاده آنها كه پيامبر (ص) لعنتشان كرده بر جان و مال و ناموس خلق مسلط شوند و حلال به‏حرام درآميزد و ايمان و دينداري خوارو ناچيز شمرده باشد و كعبه ويران گردد و در جنگ " حره " بر مدينه - كه‏سراي هجرت پيامبر و مومنان است - حمله نظامي رود و دختران مهاجران و انصار اسير بي ناموسان هرزه شوند و مورد تجاوز قرار گيرند و لباس ننگ درپوشند و به جلادان اجازه داده شود تابا كمترين شبهه دست به قتل دودمان پيامبر (ص) برند و ريشه نسلش بركنند و شاخسار شجره پاكش بشكنند و عائله اش به اسارت گيرند و يارانش رابكشند و منبرش در همشكنند و دينش را از خلق بپوشانند و بر مشعل فروزان نام و يادش خاك فرو پاشند... انا لله و انا اليه راجعون

 

[ صفحه 313]

 

درباره مهربانيش بايستي از امير المومنين علي (ع) پرسيد آن هنگام كه به مزار برادرش - پيامبر خدا (ص) - پناه برد و گريان ميگفت: اي برادر مادريم انجماعت مرا ناتوان و خوار ساختند و نزديك بود مرا بكشند.

اينها و امثالش دلائلي هستند قاطع و روشنگر بر اين كه ابوبكر " مهربان ترين فرد امت " است

راجع به اين كه عمر در امور دين سخت گيرترين فرد امت باشد، روشن است كه سختگيري در امور دين به خشونت و بدزباني و قلدري نيست بلكه به جديت در تطبيق قرآن و سنت و اجراي احكام آن است و رفتار بموجب آن، و ميدانيم‏كه آنمرد چه بسيار از آن تخلف ورزيده‏و سرپيچيده و پشت سر افكنده است و به‏راي و دلخواه خويش كه بخلاف حكم خدا وسنت پيامبر بوده عمل كرده است، بگذريم از مواردي كه حكم خدا و پيامبر (ص) را نميدانسته و تخلفاتش‏از روي ناداني و بي اطلاعي بوده است. خشونت و سختگيري بدون علم و از روي‏ناداني چه ارزشي دارد؟ كسي كه تعاليم و احكام اساسي دين را زير پا ميگذارد پافشاري و سختگيريش در مواردجزئي و فرعي چه اهميتي ميتواند داشته‏باشد؟ سختگيري و شدت عمل كسي كه از سنن و رويه مشهود و ثابت اسلام منحرف‏ميشود و راه خودسري ميرود؟ دگر بار بحثي را كه در جلد ششم زير عنوان " روايات نادر در مقدار دانش عمر " داشتيم به خاطر آوريد تا شواهد زنده اي از اين خصوصيت عمر در برابرتان قرار گيرد، و آنگاه حقيقت امرش هر چه روشن تر نمايد.

براي اين مطلب كه‏عثمان راستگوترين فرد امت از سر شرم و حيا بوده است جلد هشتم و نهم " غدير " دلالت كافي دارد و هر صفحه آن‏آيتي و برهاني از آن صفت و خصوصيت وي‏است، و علاوه بر آنها بحثي كه در همين جلد در " شرم و حياي عثمان " كرديم.

 

[ صفحه 314]

 

راجع به آن سه نفر ديگر، بحث نميكنيم، چه مايه ضايع شدن وقت است و سرگرم شدن و نرسيدن به‏آنچه بيشتر اهميت دارد. و هر كس كه كتاب " غدير " را مطالعه كرده و رسيده باشد ميداند كه داناترين فرد امت و دينشناس ترين و فريضه گزارترين‏و امينش كيست، و ميداند كه او غير از اينها و ديگري است، و ساحت امت را با چنين موجوداتي نميالايد و درباره او آن نگراني كه پيامبر اكرم درباره امتش داشت نيست آنجا كه فرمود: " درباره امتم بعد از خودم از گمراهگري خواهشهاي دروني، و پيروي شهوات، و غفلت كردن پس از شناختن و درك، بيمناكم ".

3- در " صحيح " بخاري، فصل " مناقب " اين روايت ثبت‏است: محمد بن حنفيه ميگويد: از پدرم پرسيدم: بهترين فرد پس از رسولخدا (ص) كيست؟ گفت: ابوبكر. پرسيدم: پس از وي كه؟ گفت:بعد عمر. از ترس اينكه بگويد بعد ازاو عثمان، پرسيدم: سپس تو؟ گفت: من فقط يكتن از مسلمانان هستم.

اين را خطيب بغدادي در تاريخش باين عبارت‏آورده است: ميگويد: گفتم: اي پدر بهترين فرد پس از رسولخدا (ص) كيست؟ گفت: پسرم مگر نميداني؟ گفتم: نه، گفت: ابوبكر. پرسيدم: پس از وي كه؟ گفت: پسرم مگر نميداني؟ گفتم: نه. گفت: بعد عمر. آنگاه پيشدستي كرده گفتم: پدرم بعد از او تو و تو سومين نفري. گفت: پسرم پدرت يكتن از مسلمانان است، و همان حقوق و تكاليفي را دارد كه ايشان دارند.

اميني گويد: اين اولين لغزش‏و خطاي " بخاري " نيست، و او از اينها بسيار دارد. هر كس نظريه و عقيده امير المومنين علي بن ابيطالب را درباره سه حاكم پيش از وي بداند واين را كه بارها و در مناسبتهاي متعدد اعلام داشته و مشروحا بيان

 

[ صفحه 315]

 

كرده است شكي برايش نميماند دراين كه آنچه را با اينگونه روايات دروغين به وي نسبت داده اند بهتاني سهمگين است.

تازه محمد بن حنفيه كسي‏نيست كه پدرش را نشناسد يا نظريه پدرش را درباره آن سه نفر و دار و دسته شان پس از آنهمه تصريحات و اعلانات نداند تا بيايد و از پدرش درباره آنها بپرسد و به سومين نفر كه‏برسد بترسد پدرش نام عثمان را ببرد عثماني را كه خوب ميشناسد و ميداند يكي از سي نفر از خانواده ابو العاص است كه حديث صحيحي از پيامبر (ص) درباره آنها هست كه ميفرمايد: " هنگامي كه فرزندان ابو العاص (يعني نسلش) به سي مرد برسند مال خدا را بانحصار درآورده دست بدست خويش ميگردانند و بندگان خدا را برده ميگردانند و دينش را خشدار ".

پس چرا اميرالمومنين اين عقيده اش را روز كشته شدن عثمان به پسرش محمد بن حنفيه نگفت آنروز كه چون آهنگ خانه عثمان كرد محمد بن حنفيه دستش را گرفت و مانع رفتنش گشت؟

محمد بن حنفيه برتر از آن است كه ندانسته باشد جدش پيامبر گرامي (ص) در حق پدرش چه گفته است و فرموده: " او (يعني علي ع) بهترين فرد روي زمين است و بهترين انسان، و او بهترين كسي است كه بر جاي ميگذارم پس از خويش، و او بهترين مردم و بهترين مرد است و يكي از دو مايه خير ". محمد بن حنفيه كسي است كه شاعرش در حضورش اين شعر را ميسرايد:

(تو پسر بهترين فرد مردم پس از پيامبري

فرزندعلي راه پوي كه نيست همتاي علي

 

[ صفحه 316]

 

چگونه ميتوان چنين پندار و افسانه اي را به علي (ع) نسبت داد در حاليكه از چندين طريق روائي به اطلاع‏ما رسيده كه ميفرمايد: " پيامبر خدا(ص) در حاليكه به سينه ام تكيه زده بود به من فرمود: هان اي علي آيا فرمايش خداي متعال را شنيده اي كه " كساني كه ايمان آوردند و كارهاي پسنديده كردند ايشان بهترين افراد روي زمينند "؟ آنان توئي و شيعه ات ". جابر بن عبد الله انصاري نيز ميگويد: " اصحاب پيامبر (ص) وقتي علي (ع) حاضر ميشد ميگفتند: بهترين فرد روي زمين آمد ". اين را در جلد دوم " غدير " نوشتيم و علاوه بر ماخد و مصادري كه در آنجا ذكر شد ابن ابي حاتم در تفسيرش ثبت كرده است. و سيوطي در كتاب " اللئالي المنثوره " مينويسد: ابن ابي حاتم پايبند اين است كه در تفسيرش صحيح ترين روايات را بياورد و در همه تفسيرش بتحقيق يك روايت جعلي نياورده‏است.

امير المومنين اگر ابوبكر را بهترين فرد مردم ميدانست چرا از بيعت‏كردن با او تا فاطمه زهرا - سلام الله عليها - زنده بود خودداري كرد؟و بنا به روايتي كه خود بخاري ثبت كرده خودداري علي (ع) در دوره حيات‏فاطمه (ع) نزد مردم مقبوليتي داشته‏است، و در اين خودداري، بني هشام وديگر معاريف و متنفذين امت و مشاهير اصحاب با وي همداستان بوده اند. آيادر ميان ايشان كسي يافت نميشده كه اين منزلت ابوبكر را درك كرده و شناخته باشد تا آنان را به ترك موضع مخالف برانگيخته به بيعت وادارد؟ ياچرا امير المومنين علي (ع) فاطمه زهرا را بر ستوري نشانده شبها به انجمن انصار ميبرد تا از ايشان عليه " بهترين انسان " استمداد نمايد؟ و چرا در " سقيفه " طرفداران ابوبكر و مبلغانش هيچ اشاره اي به اين كه او "بهترين انسان " است ننمودند و نه در اجتماعات و مناسبتهاي پس از " سقيفه " و همه جا حرفشان اين بود كه او پيشقدم و سالخورده است و يار پيامبر (ص) در غار، و اين حرف را با تهديد و ارعاب

 

[ صفحه 317]

 

مياميختند؟ "آيا آن سخن را بانديشه در نيافتند ياچيزي به ايشان ابلاغ گشته كه به اجداد پيشيني آنان نرسيده است؟ "

گرفتيم كه اصحاب آنروز منزلت ابوبكر را نشناختند و به علو مقامش پي نبردند، چرا امير المومنين (ع) به آنها تذكر نداده و آگاهشان نساخت و به آنها كه در ميانشان پيرواني مطيع تر و پي روتر از سايه خويش داشت - دستور نداد از ابوبكر پيروي نمايند تا با اينكار ريشه آشوب و اختلاف داخلي را بر كند و مسلمانان را به وحدت آرد و مجال حركات زيانبار را ازميان بردارد؟

در حقيقت، امير المومنين علي بن ابيطالب (ع) منزه است از اين جرفها، و مبرا است از تهمتي كه در اين روايت دروغين به وي زده شده است. هيچگاه چنين سخني نگفته و چنين مقام و منزلتي براي ابوبكر و عمر و عثمان قائل نگشته بلكه همواره نظري بر خلاف اين اظهار و اعلام داشته و عقيده خويش را درباره آنها از فراز منبر و در ميان دهها هزار تن باز نموده و بشرح آورده‏است، و ما قسمتي از فرمايشات گهربارش را در اين زمينه ثبت كرديم.

در اينجا در مقام اثبات اين كه علي (ع) پس از پيامبر اكرم (ص) بهترين و برترين انسان است نيستيم، هرگز، بهيچوجه و نه در صدد اين كه برتري وجهات فضيلت و تفوقش را بر حكام سه گانه و امثال آنها باز نمائيم. فقط دوست ميداريم، و براستي دلبسته ايم كه براي اين انسان كامل در افكار عمومي جامعه اسلامي مقام يك فرد مسلمان را ثابت نمائيم و بر سر اين مقام علي (ع) - بمثابه يك فرد مسلمان - با آنجماعت همداستان و متحدالعقيده شويم " خدايا از تو پوزش مي طلبم و سرانجاممان آستان تو است "

آنجماعت بعد از اين كه باور داشته و راست پنداشتند كه علي (ع) گفته:

 

[ صفحه 318]

 

" من فقط يكتن از مسلمانان هستم " يا به پسرش گفته: " پسرم پدرت يكتن از مسلمانان است و همان حقوق و تكاليفي را دارد كه ايشان دارند " چه خوش بود كه او را " يكتن از مسلمانان " ميشمردند و برايش همان‏حقوقي را قائل ميبودند كه هر فرد مسلمان دارد و درباره اش احكامي را جاري ميساختند كه بر هر مسلمان و مومن جاري است. حتي باين اندازه هم خوب بود كه نظر عثمان را درباره اش ميداشتند و مروان بن حكم را - كسي كه پيامبر (ص) او را لعنت شده و پسر لعنت شده خوانده است - برتر از او نميشمردند. بالاتر از اينها، كاش او را در طراز فرومايه ترين اعراب بيابانگرد و بي فرهنگ، يا پست ترين طبقه اصحاب ساقط و كم مايه ميدانستند... كاش ولي دريغ كه چنين هم نكرده‏اند

شما را بخدا بگوئيد غير از علي (ع) كدام مسلمان والا مقام يا عادي يا آن كه فروترين مقام را در جامعه دارد بر سر هيجده هزار منبر لعنت فرستاده و دشنام گفته اند و هيچ كس لب به دفاعش نگشوده است؟

شما را بخدا بگوئيد غير از علي (ع) - سروردودمان پاك رسالت - كدام مسلمان مقتدر و صاحبمنصب يا بازاري و عادي بوده كه قانون بگزارد براي دشمنانش در هر نماز جمعه و جماعتي كه در تمام‏شهرهاي عمده كشور اسلامي برگزار ميشود و تمام سخنراني ها و كنفرانسهارا با بدگوئيش ختم كنند، و هر كه رااز اين دستور و قانون سرباز زند تبعيد و آواره سازند؟ جنيد بن عبد الرحمن بن عمرو ميگويد: از " حوران " به دمشق آمدم تا حقوقم را بگيرم. نماز جمعه را خواندم و بعد از در مسجد خواستم بيرون آيم كه ديدم شيخي بنام ابو شيبه القاص (داستانگو) در آنجا براي مردم داستان تاريخي ميگويد. سخن از عذاب ميگفت بيمناك ميشديم واز سختي كيفر ميگفت گريان ميگشتيم. وقتي داستانش را بپايان برد گفت: مجلس خويش با دشنام دادن به ابو تراب‏پايان دهيد. آنها هم ابو تراب را دشنام گفتند. رو به كسي كه سمت راستم

 

[ صفحه 319]

 

نشسته بود گردانده پرسيدم: ابو تراب كيست؟ گفت: علي بن ابيطالب پسر عموي پيامبر خدا و دامادش و نخستين مردي كه اسلام آورد و پدر حسن و حسين... ابن عساكر پس‏از نوشتن اين واقعه ميگويد: جنيد اين كار را تقبيح كرد و سيل يي بر صورت آنمرد نواخت، و او به هشام بن عبد الملك شكايت برد و وي جنيد را به" سند " تبعيد كرد و در آنجا بحال تبعيد بود تا بمرد.

شما را بخدا بگوئيد كدامين گرامي و محبوب پيامبر عزيزمان غير از اين گرامي ترين فداكار راه دين چنين مورد پرخاش و ناراحتي قرار گرفته و چندان بر او ناگواري و سختي باريده اند كه به تنگ‏آمده و از زندگي دلسرد گشته و در حالي شكيبائي ورزيده كه خاشاك در ديده نگهداشته و استخوان در گلو، و نگريسته كه ميراثش - اسلام گرامي و گرانقدرش - به غارت و چپاول ميرود؟

شما را بخدا بگوئيد كدام صحابي غير از علي (ع) بوده كه پنداشته اند كار حكومت بر امت محمد (ص) جز با دشمنانش راست و برقرار نيايد؟ به مروان بن حكم ميگويند: چرا علي (ع) را بر فراز منبر دشنام ميدهيد؟ صريحا ميگويد: در حقيقت، كار ما جزباينوسيله استوار نميگردد

شما را بخدا ببينيد كدام موحد خداشناس جز علي (ع) بوده كه در بيعت خليفه مسلمانان - بيعتي كه پيام با خدا و پيامبر او است - بيزاري جستن از وي را جزو مواد بيعت قرار دهند و از شرايطش؟ ميدانيم معاويه بيزاري جستن‏از علي (ع) را شرط بيعت با خويش قرار داده است.

يا كدام انسان هست كه بردن نامش براي كسي گران آيد و دشوار نمايد جز علي (ع)؟ اين عائشه است كه دلش بار نميدهد نام او را بخوبي ياد نمايد يا دل خويش

 

[ صفحه 320]

 

از بد خواهيش بپيرايد. معاويه يا عبد الملك بن مروان، يا هر دو به ابن عباس دستور ميدهند اسم و لقب پسرش را كه علي نام داشته تغيير دهد. و علي بن جهم سلمي پدرش را بد ميگفته كه چرا اسمش را علي گذاشته است.

شما را بخدا بگوئيد كدام مسلمان نيكوكار و راسترو غير از نخستين‏مسلمان - علي (ع) - بوده كه دشمنانش را، كساني را كه به او دشنام داده و بد گفته و لعنت فرستاده‏و به خصومتش كمر بسته و خوار گذاشته و كشته باشند تبرئه نمايند و در تبرئه و توجيه كارشان بگويند آنها مجتهد و صاحب تفسير و استنباط خاص خويش بوده اند و بهمين جهت مستحق هيچگونه انزجار و اهانت و كيفري نيستند؟

بگوئيد كداميك از فرزندان اسلام غير از زاده كعبه، پسر فاطمه بوده است كه شيعه و پيروان و خاندان و دوستدارانش را در جامعه سزاوار دشنام بدانند و مستحق لعنت و قتل و اسارت و زدن و شكنجه و اهانت و حبس در سياهچالها و زندانها، و با آنان بدترين رفتارها را بكنند و دنيا را با همه فراخيش بر آنان تنگ گيرند؟

نهايت حقكشي و بي انصافي اين است كه " ابن حجر " از موجودي مثل حكم بن - ابي العاص - لعنت شده و تبعيدي پيامبر (ص) باستناد صحابي بودنش دفاع كند و اجازه ندهد كسي او را بخاطر زشتكاري و گناه و جرائمش بد بگويد و محكوم سازد. گستاخي در پايمال كردن حق اين است كه " ابن حزم" از عبد الرحمن بن ملحم - قاتل اميرالمومنين علي (ع) - باستناد اين حرف پوچ دفاع كند كه او مجتهدي بوده كه در

 

[ صفحه 321]

 

استنباط حكم به اشتباه‏رفته است، و بهمين جهت اهانت و دشنام به عبد الرحمن بن ملجم را جايزنداند. حقكشي تبهكارانه دفاعي است كه قاضي حسين شافعي از عمران بن حطان- مدح كننده ابن ملجم - مينمايد، ازكسي كه در ستايش قاتل امير المومنين علي بن ابيطالب (ع) چنين ميسرايد:

(به‏به به ضربه اي كه مرد پرهيزگاري زد و هيچ مقصودي

جز اين نداشت كه خشنودي خداي متعال را بدست آرد)

(چون گاه به يادش مي افتم مي‏بينم

در ميزان خدا از همه موجودات روي زمين پر ثواب تر است)

قاضي حسين شافعي ميگويد: چون عمران بن حطان، صحابي بوده لعنت كردنش جايز نيست. ونميداند ابن حطان صحابي نبوده و مدتها پس از پيامبر (ص) متولد گشته‏و از روساي خوارج است كه پيامبر اكرم(ص) قيام تجاوز كارانه آنها را پيشگوئي و خودشان را لعنت فرستاده است.

حقكشي دردناك اين است كه دامن پليد معاويه را از آلايش رباخواري و ميگساري و جنايات و تبهكاريهايش و كشتن هزاران تن از مردان صالح و پاكدامن امت محمد (ص) با يك حرف و اين كه " مجتهدي خطاكار بوده است " ميخواهند پاك نمايند. و اين كه‏جرائم يزيد - مجسمه ميگساري و تبهكاري - را نديده انگاشته و براي جنايات كفر آميزش عذر و بهانه بتراشند و با اين حرف كه او " امامي دچار اشتباه بوده است " از تكفير و لعنش جلو گيرند و او را مسلماني بشمارند كه هنوز كفرش به ثبوت نرسيده‏است

و از اينگونه پشتيباني ها و مدافعات از آن قماش تبهكاران كافر مسلك و در

 

[ صفحه 322]

 

همانحال نسبت به پيشواي عاليقدر مومنان و مولاي متقيان، دوستدار خدا و دوستدار پيامبرش توده هائي از عوام و بدرايان‏جسارتها نموده اند و حتي خويشاوندان و دوستان و پيروانش را از توطئه و آزار و اهانت و كشتن و بستن مصون نداشته اند در حاليكه وي حداقل بمثابه يك مسلمان از حقوق معنوي و احتراماتي كه شايسته هر مسلمان است برخوردار بوده و بايستي پاسش را نگهداشته و از اهانت و آزارش پرهيز مينمودند. كاش آنجماعت اين حرف منسوب به حضرتش را كه " من فقط يكتن از مسلمانانم " - گرچه ساختگي و جعلي‏است - از " بخاري " و " خطيب " خودشان گرفته و در حق وي بموجب آن عمل كرده بودند... لكن دريغ و درد... اما افسوس...

از اينها گذشته، چگونه اين حرف را به حضرتش نسبت ميدهند و با چه جرات و جسارتي در حاليكه ميدانيم پيامبر اكرم (ص) به‏دخترش صديقه طاهره فاطمه زهرا - سلام‏الله عليها - ميفرمايد: " همسرت بهترين فرد امت من است و داناترين و بردبارترينشان و از همه پيشقدم تر درايمان به اسلام "؟

و ميفرمايد: " علي بهترين كسي است كه پس از خويش برجا نهاده ام ".

و " بهترين مردتان علي بن ابيطالب است و بهترين زنتان فاطمه دختر محمد ".

و " علي بهترين انسان است، و هر كه اين را نپذيرد قطعا كافر گشته است ".

و " هر كس معتقد و معترف نباشد كه علي بهترين انسان است قطعا كافر گشته است ".

و خطاب به فاطمه (ع): " خدا به مردم‏روي زمين توجه نموده پدرت را از ميانشان به پيامبري برگزيد، و دگر باره توجه نموده همسرت را برگزيد ".

و نيز به او: " خدا از مردم روي زمين دو مرد را برگزيد يكي از آندو پدر تو است و ديگري همسر تو ".

 

[ صفحه 323]

 

نميدانم چطور ممكن است چنين سخني از حضرتش دائر بر برتري ابوبكر و عمر و عثمان شنيده شود در حاليكه بتصريح قرآن پيامبر خدا (ص)او را خود خويشتن خوانده است و پروردگار با آيه تطهير او را پاك و منزه شمرده و ولايت خويش در نص صريح از قرآن مجيد با ولايت پيامبرش و ولايت علي (ع) مقرون ساخته است و پيامبر (ص) برايش منزلتي نسبت به خويش قائل گشته درست همان كه هارون نسبت به موسي داشته باستثناي مقام نبوت، و او را بهنگام عقد پيمان برادري بر اساس همساني در ملكات و روحيات به برادري خويشتن اختيار نموده است. در صورتيكه در ميان امت كسي برتر از علي (ع) وجود ميداشت چگونه اين امور انجام شدني بود؟ اگر در ميان امت كسي برتر از علي (ع) ميبود اين مقام و منزلت كه به علي (ع) تعلق گرفته به وي تعلق ميگرفت و علي (ع) از آنهمه بي نصيب ميماند. هر گاه در ميان امت كسي برتر از علي (ع) ميبود ديگر امكان نداشت اميرالمومنين علي (ع) بيش از همه خلق مورد محبت خدا و پيامبرش باشد، حال آن كه مسلم است و به صحت پيوسته كه پيامبر (ص) در حديث مشهور " پرنده بريان " فرمود: " خدايا آن شخصي را كه از ميان خلقت بيش از همه دوست ميداري برسان تا با من بخورد. و علي (ع) در رسيد. " و اين حديثش‏به عائشه " صحيح " شمرده شده كه فرمود: " دوست داشتني ترين مرد برايم علي است و گرامي ترين و عزيزترين، بنابراين پاس حقش را بدارو وجودش را گرامي شمار "، و نيز اين‏فرمايشش " از مردان دوست داشتني ترينشان برايم علي است " و " علي دوست داشتني ترينشان براي من است و دوست داشتني ترينشان براي خدا ". همچنين عائشه گفته است: " بخدا نديده ام براي پيامبر كسي از علي دوست‏داشتني تر باشد ". و " بريده " و " ابي " گفته اند: " براي پيامبر خدا (ص) دوست داشتني ترين فرد از زنان فاطمه بود و از مردان علي ".

 

[ صفحه 324]

 

بعلاوه فاطمه صديقه چه مي انديشيد كه بهنگام درگذشتش از ابوبكر و عمر -كه بهترين افراد بشر بوده اند - دلگير و آزرده بود؟ چه مي انديشيد آندم كه گريان به مزار پدرش پناه برده فغان و فرياد برآورد كه " آه پدرم اي پيامبر خدا پس از تو چه ها از پسر خطاب و پسر ابو قحافه كشيديم "؟ روي چه حسابي به اين دو بهترين فرد بشر ميگفت: " من خدا و فرشتگانش را گواه ميگيرم كه شما دو نفر مرا به خشم آورده ايد و خشنودم نساخته ايد، و هر گاه پيامبر را ببينم از شما به او شكايت خواهم برد "؟ شكوه جگر خراشي كه هنوز در گوش تاريخ و تاريخ دانان طنين انداز است. چرا وصيت كرد شبانه به خاك سپرده شود و ابوبكر بر او نماز نگزارد و آن" دو بهترين فرد بشر " در كفن و دفن و تشييع جنازه اش شركت ننمايند؟ وصيت مشهوري كه در انجمنهاي تاريخي مورد بحث و تدقيق است و عظمت واقعيتش‏بر ذهن و قلم مورخان اعمال قدرت مينمايد

آري، سبب همه اينها آن است كه صديقه طاهره - فاطمه زهرا سلام الله عليها - مانند پسر عمو و همسر ارجمندش هيچ از آن بهتان - كه در آن روايت دروغين و جعلي آمده - خبر نداشته است، زيرا وجود نداشته.

كساني كه جلد ششم و هفتم " غدير " رامطالعه كرده اند شايد بيش از اين بر ماهيت افسانه اي كه ميگويد ابوبكر و عمر بهترين افراد بشرند آگاهي داشته باشند.

يقين داريم براي هر محقق آزاده و خواننده درست رائي پس از مطالعه و دريافت مطالب و بحثهاي پنج جلد اخير " غدير " هيچ ترديد يا ابهامي در اين باقي نميماند كه راويان افسانه هاي ساختگي و معتقدان چنان اباطيلي - كه كوركورانه و بي تفكر بدان چسبيده اند - كساني هستند كه در فضيلت سازي براي مراد خويش بس زياده روي نموده و پا از حد عقل و دين و ادب بيرون پرانده اند، و بهمين روي سخنشان ظالمانه و شرك آلودو بهتان گشته است. و جماعتي از آنهاحق و حقيقت را دانسته و عمدا

 

[ صفحه 325]

 

كتمان كرده اند. " بدينسان كساني كه‏ستم نمودند (و شرك وزيدند) سخن و عقيده اي جز آنچه به آنان گفته شد برگفتند. پس چه كسي ستمكارتر از آن است كه عليه خدا دروغ گفت و راست را چون در رسيد دروغ انگاشت؟ بنابراين، روي از آنها برتاب و وداع گوي. آنگاه بزودي درخواهند يافت."

آخرين سخن اين كه سپاس،خداي، پروردگار جهانيان راست.

 

 

 


| شناسه مطلب: 74507