على بن ابیطالب امیر المؤمنین علیه السلام میزان سنجش نیکىها و زشتىهاست.
.
على بن ابیطالب امیر المؤمنین علیه السلام میزان سنجش نیکىها و زشتىهاست. بسم الله الرحمن الرحیم و صلى الله على محمد و آله الطاهرین، و لعنة الله على اعدآئهم اجمعین من الآن الى قیام یوم الدین و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم &n
على بن ابيطالب امير المؤمنين عليه السلام ميزان سنجش نيكىها و زشتىهاست.<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين،
و لعنة الله على اعدآئهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
الم * احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون * و لقد فتنا الذين من قبلهم فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين * ام حسب الذين يعملون السيئات ان يسبقونا سآء ما يحكمون * من كان يرجوا لقآء الله فان اجل الله لآت و هو السميع العليم * و من جاهد فانما يجاهد لنفسه ان الله لغنى عن العالمين[16]
«آلم - آيا مردم چنين پنداشتند كه به مجرد آنكه گفتند: ما ايمان آوردهايم، رهاشان مىكنند، و دست از آنها بر مىدارند، بدون اينكه آنان را امتحان كنند؟ و حقا ما آزمايش نموديم آن امتهائى را كه قبل از ايشان بودهاند پس همانا خداوند البته مىداند چه كسانى راست گفتهاند، و چه كسانى دروغ گويانند؟ آيا آنان كه كارهاى زشت را بجاى مىآورند چنين پنداشتند كه از ما و حكم ما جلو مىافتند و پيشى مىگيرند؟ اين بد قضاوت و حكمى است كه مىنمايند.كسى كه اميد زيارت و لقاى خدا را دارد، حقا مدت خدا سر آمده و به زيارت و لقاء خدا مىرسد، و حقا خداوند، او فقط شنوا و داناست.و كسى كه مجاهده در راه خدا نمايد، براى نفس خود مجاهده نموده است، و حقا خداوند از جميع عالميان بىنياز است».
روايات وارده از خاصه و عامه در امتحان مردم به ولايت
در «نهج البلاغه» در ضمن خطبهاى كه با آن اهل بصره را مخاطب فرموده است، اينطور وارد است كه: مردى در برابر او برخاست و گفت: اى امير المؤمنين، بهما خبر بده از فتنه! و آيا تو در اين باره از رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى را پرسيدهاى؟ فقال صلى الله عليه و آله: لما انزل الله سبحانه قوله: «الم، احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون» علمت ان الفتنة لا تنزل بنا و رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بين اظهرنا، فقلت: يا رسول الله! ما هذه الفتنة التى اخبرك الله تعالى بها؟ فقال: يا على ان امتى سيفتنون من بعدى.فقلت: يا رسول الله او ليس قد قلت لى يوم احد حيث استشهد من استشهد من المسلمين و حيزت عنى الشهادة فشق ذلك على فقلت لى: ابشر فان الشهادة من ورائك؟ فقال لى: ان ذلك لكذلك، فكيف صبرك اذا؟ فقلت: يا رسول الله! ليس هذا من مواطن الصبر و لكن من مواطن البشرى و الشكر فقال: يا على! ان القوم ليفتنون باموالهم و يمنون بدينهم على ربهم و يتمنون رحمته و يامنون سطوته و يستحلون حرامه بالشبهات الكاذبة و الاهواء الساهية، فيستحلون الخمر بالنبيذ و لسحتبالهدية و الربا بالبيع.قلت: يا رسول الله! باى المنازل انزلهم عند ذلك؟ ابمنزلة ردة ام بمنزلة فتنة! فقال: بمنزلة فتنة [17]
«امير المؤمنين عليه السلام در جواب گفتند: چون خداوند آيه الم، احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون را نازل كرد، من در عين آنكه مىدانستم در زمانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله زنده است و در ميان ماست اين فتنه بر ما فرود نمىآيد، از او پرسيدم: اين فتنه و امتحانى را كه خداوند به تو خبر داده است كدام است؟ رسول خدا فرمود: اى على امت من پس از من امتحان مىشوند و به فتنه دچار مىگردند.گفتم: اى رسول خدا مگر شما در روز جنگ احد كه شهيدانى از مسلمانان به شهادت رسيدند و ليكن من به فوز شهادت نائل نشدم و اين بر من گران آمد، به من نگفتيد: بشارت باد بر تو زيرا كه شهادت در پشتسر تو است؟ و پس از اين كلام، رسول خدا به من فرمود: اين امر شهادت بر تو واقع مىشود، آيا صبر تو در برابر آن چگونه است؟ من عرض كردم: اى رسول خدا اين واقعه شهادت من از جاهاى صبر نيستبلكه از جاهاى شكر است و از جاهاى بشارت است.در اين حال رسول خدا به من فرمود: اى على اين امت من بزودى با مالهايشان مورد فتنه و آزمايش قرار خواهند گرفت و بر خدا با دينشان منت مىگذارند، آرزوى رحمتخدا را در سر مىپرورند و از غضب و سطوت او خود را در امان مىپندارند، و محرمات او را با شبهههاى دروغين و آراء و خيالات سست و بىاساس حلال مىشمرند، و بر اين اصل خمر را به نام نبيذ مىخورند، و مال رشوه و حرام را به عنوان هديه مصرف مىنمايند، و ربا را به نام بيع و خريد و فروش حلال مىكنند.من عرض كردم: اى رسول خدا! در اين صورت من با آنها چطور رفتار كنم؟ آيا با آنها بمنزله مردمان از دين برگشته رفتار كنم و يا بمنزله مردمان مسلمان مبتلا به امتحان و مفتون به دنيا؟ رسول خدا فرمود: با آنها به منزله مردم مفتون به دنيا و آسيب ديده در مورد آزمايش و امتحان رفتار كن» !
و شيخ طبرسى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه: معناى يفتنون آنست كه: مردم مورد آزمايش واقع مىشوند هم در مالهايشان و هم در جانهايشان.
و نيز از عياشى با اسناد خود از حضرت ابو الحسن امام كاظم عليه السلام روايت كرده است كه: عباس به نزد امير المؤمنين عليه السلام آمد و گفت: برخيز با من بيا تا از مردم براى تو بيعتبگيرم.حضرت فرمود: مگر تو اينطور مىپندارى كه بيعت مىكنند؟ گفت: آرى.حضرت فرمود: پس گفتار خدا: الم، احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا (تا آخر آيات) چه مىشود؟ (18)
و ملا محسن فيض كاشانى علاوه بر اين روايت و روايت «نهج البلاغه»، از رسول خدا آورده است كه: چون اين آيه نازل شد فرمود: حتما فتنهاى پيش مىآيد كه امت در آن امتحان مىشوند تا صادق از كاذب بازشناخته شود، به علت آنكه وحى منقطع مىشود، آنگاه شمشير و افتراق كلمه تا روز قيامت در ميان امتخواهد بود. (19)
پاورقي
[1] ـ «اعيان الشيعة» ج 4، جزء دوّم، ص 88، سيرة الامام الكاظم عليه السّلام و أخباره.
[2] ـ «تاريخ يعقوبي»، طبع بيروت، ج 2، ص 123.
[3] ـ اين طرز روايت ابن أبي الحديد شافعي معتزلي است. و امّا در روايات شيعه وارد است كه ميخواهند با أميرالمؤمنين عليّ بن أبيطالب عليه السّلام بيعت كنند.
[4] -شرح نهج البلاغه، طبع دار احياء الكتب العربيه، ج1، ص219 تا ص 221
- [5] ـ ابن أثير جزري در «اسد الغابة» ج 4، ص ص 40 اين أبيات را از فضل بن عبّاس بن عُتبة بن أبي لَهب نقل كرده است كه در مرثية أميرالمؤمنين عليه السّلام گفته است. و بنابراين معناي بيت سوّم: وَ مَن جبريلُ عَوْنٌ له في الغسل و الكفن اين ميشود كه: علي آن كسي است كه جبرائيل در غسل دادن و كف كردن او معين و كمك كار بود. و غسل و كفن اسم مصدر و يا مصدري هستند كه معناي مجهول دارند نه معناي فعل معلوم زيرا كه فضل بن عبّاس بن عُتبة در وقت رحلت رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم يا به دنيا نيامده بوده است؛ و يا طفل بوده است. و عبدالجليل قزويني رازي در كتاب «النصّ» كه معروف است به «بَعْضُ مَثَالبِ النَّواصِبِ في نَقْضِ بَعضِ فَضَائح الرَّوافض» كه درح دود سنة 560 هجري قمري نوشته شده است، اين ابيات را به اضافة يك بيت ديگر: مَن ذَالَّذِي رَدَّكُمْ عَنْهُ فَنَعْلَمَهُ هَا إنَّ بَيْعَتَكُم مِن أغْبَنِ الغَبْنِ
به خُزيمة بن ثابت ذوالشهادتين كه محلّ و مرتبت او در صحابه بدان حدّ بودهاست كه: رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم به گواهي او تنها بدون ضميمه با شاهد ديگر حكم ميكردند، نسبت داده است كه: چون شنيد كه با أبوبكر بيعت كردهاند، اين ابيات را خواند.
و مرحوم محدّث اُرموي در «تعليقه نقض» گويد: اين اشعار را سيّد مترضي در كتاب «الفصول المختاريه» به ربيعد بن الحارث بن عبدالمطّلب نسبت داده است. و قاضي نور الله شوشتري در مجلس سوّم از كتاب «مجالس المؤمنين» در ترجمة عبّاس بن عُتْبَة بن أبي لهب اين قول را اختيار كرده است.
قاضي نورالله چنين گويد كه: «در كتاب (اصابه) مسطور است كه پدر عباس بن عُتْبَه يعني عُتْبه به دعاي حضرت پيغمبر، كافر مُرد. و از او فرزند همين عبّاس ماند؛ و در روز وفات آن حضرت جواني رسيده بود، و پسري داشت كه نام او فَضْل بود، و شاعري مشهور است؛ و اوست صاحب قصيدة مشهوره در حقّ أميرالمؤمنين علي كه مطلع آن اين است: مَا كُنت أحْسِبُ إلي آخر أبيات».
و سپس قاضي نورالله گفته است: بعضي گفتهاند كه: اين شعر از حسّان بن ثابت است كه درايام خلافت ابوبكر پيش از آنكه عثمان او را به بيت المال، مُخْلِص فدائي خود سازد و او را از وادي محبّت أمير دور اندازد، آن ابيات را گفته است. و قاضي بيضاوي در تفسير خود و غير او در غير آن، تصريح به آن نمودهاند. أقو ل: «مؤيّد اين حمل اينست كه در شرح شيخ محمّد محيي الدين شيخ زاده بر تفسير «بيضاوي» در ج 2، ص 1، بعد از بيت اوّل، بيت دوّم را بدين عبارت آورده است:
ألَيْسَ أوّل مَن صَلَّي لِقِبْلَتِكُمْ وَ أعْرَفَ النَّاسِ بِالقُرآنِ وَالسُّنَنِ
و گويد: اين ابيات از حسّان بن ثابت انصاري است». و أصّح آن است كه: آن اشعار از ربيعة بن الحارث عبدالمطلّب است كه در وقت بيعت مردم به أبوبكر گفته است؛ چنانچه حضرت مرتضي علم الهدي در كتاب «مجالس» به آن تصريح نموده است.
و قرينة نسبت كذب او به پسر عبّاس بن عتبه آن است كه مضمون اين مصراع را كه : «مَا كُنتُ أحْسِبُ هَذَا الامْرَ مُنْصَرِفاً» كسي ميتواند بگويد كه پيش از انصراف خلافت از حضرت موجود باشد، و گمان انصراف خلافت را از آن حضرت نداشته باشد. و ظاهر است كه عبّاس را در زمان انصراف خلافت، چنين پسري نبود؛ به خلاف حَسّان كه در زمان حضرت پيغمبر بوده، و انصراف آن امر خطير از حضرت امير در ضمير او نبوده، و گمان آن را نميكرده است.» انتهي كلام قاضي نورالله.
در كتاب سُلَيْم بن قيس هلالي اين ابيات را در ضمن خبر طويلي به عباس بن عبدالمطّلب نسبت داده است. بدين عبارت كه: فَخَرَجُوا مِن عِندِهِ، وَ أنشَأء العَبَّاسُ يَقُول: مَا كُنتُ أحْسِبُ ـ إلي آخر. و اين حديث را مجلسي ـ رحمة الله عليه ـ در جلد هشتم «بحار» در باب غصب خلافت (ص 57 ج ا8 طبع كمپاني) نقل كرده است. و اشاره به اين قول و ناظر به اين دو روايت است آنچه صاحب «رَوْضَة الصّفا» در اواخر جلد دوّم از كتاب خود، در ضمن بيان اموري كه در دَوْمَةُ الجَنْدَل روي داده است، گفته است به اين عبارت:
«امّا عديّ بن حاتم طائي، در اين مقام به مخالفت آمده و گفت كه: مقالته كردن، بيرخصت امام وقت جايز نيست. و اين صورت بر اهل حجاز و عراق بسيار شاقّ آمد، خصوص بر بني هاشم، و ايشان زبان به ابياتي كه عبّاًس بن عبدالمطلّب در وقت بيعت أبوبكر انشاد كرده بود، گويا كردند كه مضمون آن ابيات اينست:
ندام خلافت چرا منصرف شد از هاشم آنگاه از بوالحسن؟
نه او اوّلين مُقبِل قبله بود؟ نه او أعلم وحيْ بود و سُنَن؟
نه اقرب به عهد نبي بود او معين جبرئيلش به غَسْل و كَفَن؟
جز او مجمع جمله اوصاف كيست؟ ز قدر عليّ و ز خُلقِ حَسن؟
و قاضي نور الله در «مجالس المؤمنين» اشاره به اين مطلب دارد در آنجا كه گفته (اوائل مجلس سوّم،ترجمه عبّاس بن عبدالمطّلب، ص 38، طبع اوّل): «صاحب روضة الصّفا» آورده كه در وقتي كه أبوبكر خلافت را از روي خلافت غصب نمود، عبّاس چند بيتي انشاء كرد كه مضمون آن أبيات اين است: ندانم خلافت چرا منصرف؟ الي آخر ابيات».
و در «بحار» (ج، ص 68) از ابن أبي الحديد نقل كرده كه او گفته است: و قال بعض وُلْد أبي لَهَب بن عبدالمطّلب: مَا كنت أحسبُ ـ إلي آخر أبيات. و بالجمله نسبت اين ابيات به خزيمة بن ثابت در جائي ديده نشده است. گر چه خزيمه در با بامامت أميرالمؤمنين عليه السّلام اشعار دارد وليكن اين ابيات نيست. بنقض ص 30، ص 31).
[6]ـ نسب أميرالمؤمنين عليه السّلام با أبوسفيان در عبد مناف كه او پسر قَصَي است به يكجا ميرسد: أبوالحسن: عليّ بن أبيطالب بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قُصَي بن كِلا بن مُرّة. و أبوسفيان: صَخْ ربن حَرْب أُمية بن عبد مناف بن قُصي بن كلاب بن مُرّة. و عليهذا عليّ بن أبيطالب قرشي هاشمي است، و أبوسفيان قرشي اُموي است، و هر دو نفر از فرزندان عبد مناف هستند كه از او دو فرزند از يك شكم به وجود آمد، نام يكي را هاشم و نام ديگري را عبد شمس گذارد. بني هاشم از فرزندان هاشم كه پسر عبد مناف است ميباشند، و بني اُمَيّه از پسران اُمّيه كه نوادرة عبد مناف است. و عليهاذ اين دو طائفه با هم از بني أعمام هستند. و در اين ابيات أبوسفيان ميگويد: اي علي، تمام فرزندان قصيّ چه از بني اميّه و چه از بني هاشم همگي پشتيبان و يار تو هستند.
[7]ـ غَالِب بن فَهور بن مَالِك بن نَضْر بن كِنَانَة، نا جدّ أعلاي مُرَّة بن كعب است: مُرّة بن كَعب بن لُويَ بن غالب. و چون أبوبكر و عمر از اولاد غالب هستند و نسبشان با بني هاشم و بني امُيّه بسيار دور است، بنابراين أبوسفيان ميگويد: كه آنها از اشخاص غير معروف عرب هستند و در نسب با ما و شما بسيار دور ميباشند، نبايد حكومت كنند و حكومت بايد به دست بني هاشم برسد كه از نزديكان رسول خدا هستند. و در اينجا ميبينيم آنچه أبوسفيان را به دَرد آورده است، رياست وحكومت افراد بعيد النسب است: فلهذا ميگويد: بني هاشم بر ما حكومت كنند بهتر است زيرا از نزديكان در نسب هستند، و روي همين اصل خويشاوندي و نگهداشتن قرابت نسبي، ميخواست با أميرالمؤمنين عليه السّلام بيعت كند و تمام بني عبد مناف را براي كمك آن حضرت بسيج كند، و شهر مدينه را پر از سواره و پياده كند، نه براي خدا و رضا خدا و إعلاء كلمة اسلام و توحيد و قرآن؛ فلعيهذا روي همين جهت بود كه أميرالمؤمنين تقاضاي او را ردّ كردند و بيعت او را نپذيرفتند و گفتند: تو پيوسته براي اسلام جستجوي شرّ ميكردهاي !
[8ـ عبدالجليل قزويني رازي در كتاب «نقص» ص 30 اين ابيات را از أبوسفيان بن حرب ذكر كرده است كه در روز بيعت أبوبكر به در حجرة علي آمد، و اين ابيات را به آواز بلند خواند
[9]ـ آية 25، از سورة 8: انفال
[10]ـ «ارشاد مفيد» طبع سنگي، ص 104 و 105
[11]ـ «تاريخ يعقوبي» ج 2، ص 123 تا 126
[12]ـ اُمّ مِسْطح دختر أبورُهم بن مطلبّ بن عبد مناف است كه فرشتة مطلبيّه است. و اسم أبورهم أنيس است. اُم مسطح دخترخالة أبوبكر بوده و مادرش دختر صخر بن عامر است. و گفته شده است كه اسم مادرش سَلْمَي دختر صخر بن عامر بن كعب بن سعد بن تيم بن مُرّة است. «اُسد الغابة» ج 5، ص 618 از طبع قديم؛ و از طبع جديد شَعب، ج 7، ص 393).
[13]ـ اين ابيات را كه مجموعاً هشت بيت است در «احتجاج طبرسي» طبع نجف، صج 1، ص 145 به حضرت فاطمة زهراء ـ سلام الله عليها ـ نسبت ميدهد كه در آخر خطبة معروف خود انشاد كردهاند.
[14] ـ «شرح نهج البلاغه» طبع دار إحياء الكتب العربّة، ج 2، ص 50
[15]ـ آية 28، از سورة 47: محمّد صلّي الله عليه وآله وسلّم
[16] آيات يكم تا ششم از سوره عنكبوت: بيست و نهمين سوره از قرآن كريم
[17]. «نهج البلاغة» خطبه 154.
[18]تفسيرمجمع البيان طبع صيدا ج4ص272
[19]«تفسير صافى» ص 412