سایر مقامات حدیث منزله، و استضعاف امیر المؤمنین علیه السلام همانند استضعاف هارون

سایر مقامات حدیث منزله، و استضعاف امیر المؤمنین علیه السلام همانند استضعاف هارون بسم الله الرحمن الرحیم و صلى الله على محمد و آله الطاهرین، و لعنة الله على اعدائهم اجمعین من الآن الى قیام یوم الدین، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم   ق

ساير مقامات حديث منزله، و استضعاف امير المؤمنين عليه السلام همانند استضعاف هارون<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين، و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم

 

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

و لما رجع موسى الى قومه غضبان اسفا قال بئسما خلفتمونى من بعدى اعجلتم امر ربكم و القى الالواح و اخذ براس اخيه يجره اليه قال ابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى فلا تشمت‏بى الاعدآء و لا تجعلنى مع القوم الظالمين[25].

«و چون موسى به سوى قوم خود مراجعت نمود، در حاليكه خشمناك و متاسف بود، به قوم خود گفت: شما در غياب و پشت‏سر من، بد عملى براى من بجاى گذاشتيد! آيا شما بر امر پروردگار من عجله كرديد؟ و او الواح تورات را به روى زمين انداخت، و موى سر برادرش را گرفت، و به سوى خود مى‏كشيد.برادرش گفت: اى پسر مادر من، اين قوم مرا ضعيف شمردند و بر من غلبه كردند و نزديك بود كه مرا بكشند، پس تو اين دشمنان را در اين بليه به من دلشاد مكن، و زبان شماتت ايشانرا مگشا! و مرا با اين گروه ستمكار در رديف واحد قرار مده.»

قال رب اغفر لى و لاخى و ادخلنا فى رحمتك و انت ارحم الراحمين - آيه 151.

«گفت: اى پروردگار من، غفران خود را شامل حال من و برادر من بگردان! و ما را در رحمت‏خود داخل كن! و تو مورد انتخاب و اختيار از ميان جميع رحمت‏آورانى!»

اين آيات راجع به تخلف قوم موسى از آئين توحيد در غيبت او براى مناجات و تكلم با خدا در كوه طور در مدت چهل شب است، كه به دعوت سامرى گوساله پرست‏شدند، و آنقدر طرفداران سامرى بسيار بودند كه حضرت هارون نتوانست از قيام ايشان به شرك جلوگيرى بعمل آورد، تا به حديكه نزديك بود او را بكشند.و چون حضرت موسى از طور، بازگشت، و قوم خود را گوساله پرست ديد، و بر برادر خود خشمگين شد كه چرا تو از روش من پيروى نكردى؟! و از اين فعل زشت‏بازشان نداشتى؟ و امور آنها را به اصلاح نياوردى؟ و هارون عذر خود را بيان كرد، و حضرت موسى آن عذر را موجه ديد، بر برادر خود رحمت آورد، و درباره او و خودش طلب رحمت و غفران نمود.

چرا قرآن‌ قضاياي‌ موسي‌ و قوم‌ او را بيشتر از ساير انبياء آورده‌ است‌

آيات راجع به موسى و بنى اسرائيل در بسيارى از آيات قرآن بالاخص در سوره بقره و اعراف و طه و قصص آمده است، و به قدرى نام آنحضرت در قرآن برده شده، و از قضايا و داستان‏هاى او و قوم او سخن به ميان آمده است كه درباره هيچيك از انبياء حتى حضرت ابراهيم عليه السلام كه از رسول اكرم خاتم الانبياء و المرسلين گذشته، از تمامى پيامبران افضل و اشرف و در توحيد ذات حق داراى مقامى شامخ‏تر بوده است، به اين مقدار گفتگو نشده و سخن به ميان نيامده است.

و علت اين امر آنستكه قرآن، كتاب داستان سرائى و قصه‏گوئى نيست كه فقط براى مجرد اطلاع از احوال پيغمبران و اقوام آنها به طور سرگذشت‏براى ما حكاياتى را بازگو كند، بلكه كتاب حكمت و موعظه و اندرز و بيان فضايل و كمالات انسان است تا افراد بشر از آن پيروى نموده، و به سعادت مطلقه فائز گردند، و نيز از قبايح اعمال و اخلاق و عقائد و سنن و آداب سخن به ميان مى‏آورد، تا از آنها اجتناب كنند.

و چون نفوس بشرى در سرشت، و طريق پيمودن راه تكامل، و يا سقوط در دره هواى نفس يكسان است، و طايفه بنى اسرائيل بيشتر از ساير طوائف و امم با پيامبر خود چون و چرا داشتند، و ايرادهاى بيجا از روى تكاهل و تساهل و تكاسل وتسامح در امور عظيم و حياتى، و گرايش به مال و اندوخته‏هاى فانى، و زر و زيور دنيا و توجه به اعتباريات و مصلحت انديشى‏هاى بى‏اساس مى‏نمودند، و با وجود ارائه طريق و هدايت تامه و كامله حضرت موسى و برادرش هارون، باز از راه و روش نفسانى خود ست‏برنمى‏داشتند، فلهذا از ايشان بيشتر سخن گفته شده است، تا نفوس تمامى كسانى كه بعد از نزول قرآن تا روز قيامت‏به عرصه وجود مى‏آيند، و از جهات نفسانيات و مهلكات و منجيات و تطور احوال و تشتت‏خاطرات و پيدايش آراء و مقاصد نوين، و عقائد و اخلاق تازه پديد، بعينها مانند قوم بنى اسرائيل مى‏باشند، با قرائت اين آيات و تطبيق آنها را با خودشان، و نفوس خودشان، و با اعمال و اخلاق و رفتار خودشان را با پيامبرشان، و با ائمه دين و واليان شرع مبين، راه را درست‏بشناسند، و در مزال اقدامى كه سابقين قرار گرفتند، قرار نگيرند، و با ايرادها، و تقاعدها، و تكاسل‏ها، از قيام و اقدام در امور حياتى و عدم پيروى و اطاعت محض از اولياى دين و پيشوايان راستين منصوب از ناحيه سيد المرسلين، همانند آن گروه بدبخت و واژگون بنى اسرائيل نگردند، و بدانند كه نفوس يكسان است، و نام مسلمان، و نام يهود، دو اسم بيش نيست، و در ميزان حقايق و روز باز پسين، امتحان و آزمايش بر ترازوى واقعيت و صلاح و تقوى و ايمان و ولايت قرار مى‏گيرد نه بر اسم، و اگر چنانچه اينان همانند آنان از جهت تباهى نفس، و كجروى راه و روش، و عدم انقياد صرف، و چون و چرا كردن در امور باشند، با همان طائفه بنى اسرائيل تفاوتى ندارند، و عاقبتشان همان عاقبت‏خواهد بود.

اينست كه در اين كتاب آسمانى: قرآن مجيد، مردم از ناحيه خداوند مامورند كه آنرا فى اطراف نهارهم و آناء ليلهم تلاوت كنند، تا به خصوصيات نفسانى، و عزم راستين، و صبر و استقامت‏حضرت موسى و هارون كه نمونه‏هائى از آن در نفس هر ذى نفسى خداوند به وديعت نهاده است، پى ببرند، و نيز بخصوصيات آن قوم و راههاى منفى و بى‏اثر آنان، واقف گردند، و هيچگاه خيال و پندار و خاطره بنى اسرائيل را بر نور توحيد و ايمان راسخ و صبر و استقامت موسوى و هارونى خود ترجيح ندهند، و پيوسته نور توحيد در كانون نفوسشان تتق زند، و گرداب‏هاى ظلمت را نابود سازد.

و بناء عليهذا كسى كه قرآن را تلاوت كند و از احوال و آثار آنقوم مطلع شود، و علت‏سقوط و نكبت آنها را دريابد، درست مثل كسى است كه در احوال و آثار نفس خود بررسى كند، و نتيجه مخالفت‏با دين و دستورات دين و اولياء دين را در صورت تمرد، و نتيجه موافقت‏با آنها را در صورت انقياد، در خود و نفس خود و شئون خود بدست آورد.

حضرت موسى على نبينا و آله و عليه الصلوة و السلام داراى مقام نبوت و رسالت و از پيامبران اولوا العزم[26] است كه داراى كتاب آسمانى و شريعت و قانون است.خداوند وى را به عوالم غيب راه داده، و در تكلم و گفتگو را با او گشود و كليم الله‏شد.در مصر در تحت تسلط و سيطره فرعون و فرعونيان و اهل ملت او كه قبطيان بودند، از خانواده سبطيان متولد شد.و اسباط و يا سبطيان كه از نسل حضرت يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم بودند، و محل موطنشان در شام و بيت المقدس و كنعان بود، و به واسطه غلبه خصم از دار و ديار خود رانده و در سرزمين مصر همچون بردگان مى‏زيستند، و فرعونيان پسران آنها را ذبح مى‏كردند، و دخترانشان را همچون كنيزان در خانه‏هاى خود نگاه مى‏داشتند، به واسطه بركت و رحمت اين پيامبر گرامى مجتمع شده، و در تحت لواى توحيد در آمدند.و پس از آنكه معجزه آنحضرت بر سحر ساحران فرعونى غلبه كرد، و عصاى اژدها شده او ريسمان‏هاى متحرك در اثر سحر سحره را بلعيد، و ساحران همگى به رسالت او، و پروردگار موسى و هارون ايمان آوردند، خداوند آنحضرت را امر كرد تا سبطيان را از مصر كوچ دهد، و به شام موطن و زادگاه اجدادى خود منتقل كند، تا از دست قبطيان و آزار آنها برهند، و سيادت و حريت اوليه خود را بازيابند.

پاورقي

[1]ـ تتمّه‌ اين‌ است‌: و عن‌ النّبي‌ صلّي‌ الله عليه‌ و آله‌ مرفوعاً اءنّه‌ بعث‌ أبابكربالبرائة‌ اءلي‌ أهل‌ مكّة‌ فساربها ثلاثاً ثم‌ّ لعلي‌ٍّ عليه‌ السّلام‌: الحقه‌ فردّه‌ و بلّغها أنت‌ففعل‌. و لمّا قدم‌ أبوبكر علي‌ االنبي‌ّ صلّي‌ الله عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ بكي‌ وقال‌: يارسول‌ الله! أحدث‌ في‌ِّ شي‌ٌ؟ قال‌: لا ولكن‌ رَبّي‌ إلاّ  يُبَلّغه‌ إلاّ  أنا أورجل‌ مِنّي‌.

«از رسول‌ خدا صلّي‌ الله عليه‌ و آله‌ وسلّم‌ مرفوعاً روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ابوبكر را با سورة‌ برائت‌ به‌ سوي‌ أهل‌ مكّه‌ فرستاد و ابوبكر سه‌ روز راه‌ را طي‌ّكرده‌ بود كه‌ رسول‌ خدا به‌ علي‌ فرمود: خود را به‌ او برسان‌ و او را برگردان‌ و توسورة‌ برائت‌ را برگير و براي‌ مشركين‌ بخوان‌. علي‌ّ عليه‌ السّلام‌ همين‌ دستورپيامبر را اءجرا كرد. و چون‌ ابوبكر به‌ مدينه‌ بر رسول‌ خدا وارد شد گريه‌ كرد وگفت‌: اي‌ رسول‌ خدا! آيا دربارة‌ من‌ چيز تازه‌اي‌ وارد شده‌ است‌! پيامبر فرمود:نه‌ وليكن‌ پروردگار من‌ به‌ امر كرده‌ است‌ كه‌: اين‌ تبليغ‌ سورة‌ برائت‌ را كسي‌ نكندمگر آنكه‌ يا خود من‌ باشم‌ و يا مردي‌ كه‌ از من‌ باشد.» 

[2]ـ «منهاج‌ السنّة‌» ج‌ 3، ص‌ 8، فصل‌ نهم‌. 

[3]ـ «الاستيعاب‌» ج‌ 3، ص‌ 34، در حاشية‌ «الاءصابة‌ شرح‌ التقريب‌» ج‌ 1،ص‌ 85، «الرّياض‌ النضرة‌» ج‌ 2، ص‌ 163، «الصّواعق‌ المحرقة‌» ص‌ 72؛«السيرة‌ الحلبية‌» ج‌ 3، ص‌ 148؛ «الاءسعاف‌» ص‌ 149، «الاءصابة‌» ج‌ 2، ص‌507. 

[4]ـ «الرِّياض‌ النَّضرة‌» ج‌ 2، ص‌ 162، «الاءمتاع‌ مقريزي‌» ص‌ 449، «عيون‌الاثر» ج‌ 2، ص‌ 217، «السيرة‌ الحلبيّة‌» ج‌ 3، ص‌ 148، «شرح‌ المواهب‌»زرقاني‌ ج‌ 3، ص‌ 69، «سيرة‌ زيني‌ دجلان‌» ج‌ 2، ص‌ 338. 

[5]ـ در «مجمع‌ الزوائد» هيثمي‌ ج‌ 9، ص‌ 111 آورده‌ است‌ كه‌ اين‌ جمله‌ راطبراني‌ّ با سند صحيح‌ تخريج‌ كرده‌ است‌. 

[6]ـ در «مجمع‌ الزوائد» ج‌ 9، ص‌ 120 عين‌ اين‌ عبارت‌ را آورده‌ است‌. 

[7]ـ ما در مباحث‌ صدر كتاب‌ استفادة‌ از مضون‌ اين‌ حديث‌ را اينطوردانستيم‌ كه‌: حديث‌ نمي‌خواهد حتّي‌ از نقطه‌ نظر نبوّت‌ْ مقام‌ و منزلت‌أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ را كمتر از أنبياء قرار دهد؛ بلكه‌ مي‌خواهد برساند كه ‌تو فقط‌ اين‌ منصب‌ را از جهت‌ اينكه‌ ديگر پيغمبري‌ بعد از من‌ نيست‌ نداري‌! والاّشأن‌ و مقام‌ و درجه‌ و مرتبه‌ و قابليّت‌ تو در اتّصال‌ با عوالم‌ ملكوت‌ همانطور كه‌در پيامبران‌ بوده‌ است‌ به‌ نحو أكمل‌ و أتّم‌ مي‌باشد. فلهذا چون‌ اميرالمؤمنين‌شكايت‌ خود را در جُرف‌ خارج‌ مدينه‌ به‌ رسول‌ خدا اءبراز كرد كه‌: قريش‌ چنين‌گمان‌ مي‌كند كه‌ تو به‌ جهت‌ سنگيني‌ من‌ بر ت‌، مرا از همراهي‌ خود محروم‌داشتي‌! رسول‌ خدا در جواب‌ مي‌گويد: طال‌ ماآذت‌ اءلاُمَم‌ُ أنبياءَها «چقدر اززمان‌هاي‌ دو و دراز، امتها پيامبرانشان‌ را أذّيت‌ مي‌كردند.» يعني‌ اين‌ أذيّتي‌است‌ كه‌ به‌ من‌ مي‌كنند در اين‌ نسبت‌ خلاف‌ و أذيّتي‌ است‌ كه‌ به‌ تو مي‌كنند دراين‌ اتّهام‌ و بهتان‌. (اين‌ گفتار رسول‌ الله، از «اءعلام‌ الوري‌» ص‌ 129 نقل‌ شد). 

[8]ـ اين‌ حديث‌ را طبراني‌ با دو سند تخريج‌ كرده‌ است‌ يكي‌ از آن‌ دو سند،راويانش‌ صحيح‌ هستند، مگر ميمون‌ بصري‌؛ و او نيز موثّق‌ است‌. او را ابن‌ حبان‌همانطور كه‌ در «مجمع‌ الزوائد» ج‌ 9، ص‌ 111 آورده‌ است‌؛ توثيق‌ كرده‌ است‌. 

[9]ـ «خصائص‌ نسائي‌» ص‌ 32، و «مروج‌ الذّهب‌» ج‌ 2، ص‌ 61. 

[10]ـ «جامع‌ ترمذي‌» ج‌ 2، ص‌ 213، و «مستدرك‌ حاكم‌» ج‌ 3، ص‌ 108 وآنرا حاكم‌ صحيح‌ شمرده‌ و ذهبي‌ صحّت‌ آنرا امضاء نموده‌ است‌؛ و به‌ همين‌ لفظ‌مذكور مسلم‌ در صحيح‌ خود روايت‌ نموده‌ است‌؛ و حافظ‌ گنجي‌ در «كفايه‌» ص‌28 و بدخشاني‌ در «نزل‌ الابرار» ص‌ 15 از مسلم‌ و ترمذي‌ نقل‌ كرده‌اند؛ و به‌همين‌ عبارت‌ ابن‌ حَجَر در «الاءصابة‌» ج‌ 2، ص‌ 509 از ترمذي‌ و ميرزا مخدوم‌جرياني‌ در فصل‌ دوّم‌ از كتاب‌ «نواقض‌ الرَّوافض‌» از مسلم‌ و ترمذي‌ نقل‌كرده‌اند. 

[11]ـ و در «البداية‌ و النهاية‌» ج‌ 8، ص‌ 77 به‌ دنبال‌ اين‌ حديث‌ مي‌گويد: و درروايت‌ ديگري‌ بدين‌ مضمون‌ آمده‌ است‌ كه‌ اين‌ كلام‌ بين‌ سعد و معاويه‌ درمدينه‌ در حجّي‌ كه‌ معاويه‌ نمود ردّ و بدل‌ شد. و آن‌ دو نفر برخاستند و نزد اُم‌ّسلمه‌ رفتند و از او دربارة‌ اين‌ حديث‌ پرسيدند. ام‌ سلمه‌ طبق‌ روايتي‌ را كه‌ سعدبراي‌ معاويه‌ كرده‌ بود با آنها حديث‌ كرد فقال‌ معاوية‌: لو سمعت‌ هذا قبل‌ هذااليوم‌ لكنت‌ خادماً لعلي‌ حي‌ بموت‌ أو أموت‌ «پس‌ معاويه‌ گفت‌: اگر من‌ اين‌مطلب‌ را پيش‌ از امروز شنيده‌ بودم‌؛ هر آينه‌ خادم‌ علي‌ مي‌شدم‌ تا وقتي‌ كه‌ ياعلي‌ بميرد و يا من‌ بميرم‌. 

[12]ـ نسائي‌ در «خصائص‌» ص‌ 15 با طرق‌ عديده‌اي‌ روايت‌ كرده‌ است‌. 

[13]ـ حافظ‌ گنجي‌ در «كفايه‌» ص‌ 150. 

[14]ـ آية‌ 137، از سورة‌ 2: بقره‌: فإن‌ْ  آمنوا بمثل‌ ما آمنتم‌ به‌ فقد اهتَدَوْا و اءن‌تولّوا فاءنّما هم‌ في‌ شِقاق‌ فسيكفيكم‌ الله و هو السَّميع‌ العليم‌ُ. 

[15]ـ «شرح‌ مواهب‌» علاّمة‌ زرقاني‌ ج‌ 3، ص‌ 70. 

[16]ـ «الغدير» ج‌ 3، ص‌ 197 تا ص‌ 202. 

[17]ـ و ظاهراً علاّمه‌ حلّي‌ سبق‌ اسلام علي‌ عليه‌ السّلام‌ را بعد از خديجه‌ كه‌ مادر ضمن‌ شمارة‌ سوّم‌ ذكر كرديم‌، او شمارة‌ مستقلّي‌ دانسته‌ است‌ ؛ و دراينصورت‌ ديگر مربوط‌ به‌ آن‌ مناقب‌ نمي‌شود و مطلب‌ مستقلّي‌ مي‌گردد كه‌ درمثالب‌ عمر و امثاله‌ ذكر شده‌ است‌؛ و به‌ همين‌ جهتي‌ كه‌ ما ذكر كرديم‌ كه‌ ذيل‌روايت‌ منقبت‌ دهم‌ است‌ بعضي‌ از روات‌ حديث‌ سبق‌ اسلام‌ علي‌ را منقبت‌جداگانه‌اي‌ شمرده‌اند و در روايت‌ خود مناقب‌ را بضعة‌ عشر يعني‌ از ده‌ منقبت‌بالاتر روايت‌ نموده‌اند. و الله العالم‌. 

[18]ـ آية‌ 18، از سورة‌ 48: فتح‌: لقد رضي‌ الله عن‌ المؤمنين‌ اءذ بيايعونك‌ تحت‌الشجرة‌ فعلم‌ ما في‌ قلوبهم‌ فأنزل‌ السكينة‌ و أثابهم‌ فتحاً قريباً. «هر آينه‌ تحقيقاًخداوند از مؤمنين‌ راضي‌ شد در آن‌ وقتي‌ كه‌ با تو در زير درخت‌ بيعت‌ كردند،پس‌ خداوند دانست‌ آنچه‌ را كه‌ در نيّات‌ و أفكار آنها بود؛ در اينحال‌ آرامش‌ وسكينه‌ را بر آنها فرو فرستاد و فتح‌ نزديكي‌ را با آنها پاداش‌ داد.» 

[19]ـ در «مستدرك‌» ج‌ 3، ص‌ 134 لفظ‌ عنهم‌ را ندارد. 

[20]ـ اين‌ مفاد را در تعليقة‌ همين‌ مدرك‌ آورده‌ است‌. 

[21]ـ و همچنين‌ اين‌ حديث‌ شريف‌ را محب‌ّ الدين‌ طبري‌ شافعي‌ در كتاب‌«ذخائر العقبي‌ في‌ مناقب‌ ذوي‌ القربي‌» طبع‌ قاهره‌ سنة‌ 1356، ص‌ 86، در تحت‌عنوان‌ «ذكر اختصاصه‌ بعشر» از عمروبن‌ ميمون‌ از ابن‌ عباس‌ آورده‌ است‌. وسپس‌ طبري‌ گفته‌ است‌: اين‌ حديث‌ را بتمامه‌ أحمد و أبوالقاسم‌ دمشقي‌ در«الموافقات‌» و در «الاربعين‌ الطُّوال‌» آورده‌اند. و نسائي‌ بعضي‌ از فقرات‌ آنراذكر كرده‌ و بعضي‌ از الفاظ‌ حديث‌ را شرح‌ داده‌ است‌. و همچنين‌ بعضي‌ ازعبارات‌ اين حديث‌ را ملاّعلي‌ متّقي‌ در «كنزل‌ العمّال‌» ج‌ 6، ص‌ 153 از«مستدرك‌» حاكم‌ و از «مسند» احمد بن‌ حنبل‌ از ابن‌ عبّاس‌ در حديث‌ شمارة‌2559 آورده‌ است‌ كه‌: قال‌ رسول‌ الله صلّي‌ الله عليه‌ (وآله‌) و سلّم‌ لعلي‌: أماترضي‌ أن‌ تكون‌ مني‌ّ بمنزلة‌ هارون‌ من‌ موسي‌ إلاّ  أنَّك‌َ لست‌ بنبي‌ّ اءنّه‌ لاينبغي‌ أن‌أذهب‌ إلّا و أنت‌ خليفتي‌.

و نيز ذهبي‌ در «تلخيص‌ المستدرك‌» حاكم‌ جزء سوّم‌ ص‌ 132 كه‌ با خود«مستدرك‌» در حيدآباد دكن‌ طبع‌ شده‌ است‌ روايت‌ كرده‌ است‌ و در آخرش‌گفته‌ است‌: اين‌ حديث‌ صحيح‌ است‌ همچنانكه‌ حاكم‌ نيز گفته‌ است‌: اين‌ حديث‌صحيح‌ الاِسناد است‌، و بخاري‌ و مسلم‌ بدين‌ سياق‌ آنرا تخريج‌ نكرده‌اند. و نيزقندوزي‌ در «ينابيع‌ المؤدّة‌» طبع‌ اسلامبول‌ سنة‌ 1301، ص‌ 234 آورده‌ و گفته‌است‌ كه‌: ابن‌ مغازلي‌ شافعي‌ آنرا تخريج‌ كرده‌ است‌؛ و نسائي‌ در «خصائص‌» ص‌7 آورده‌، و نيز محب‌ّالدين‌ طبري‌ در كتاب‌ ديگرش‌ به‌ نام‌ «الرياض‌ النضرة‌» ج‌2، ص‌ 203 طبع‌ مصر سنة‌ 1327. و نيز علاّمه‌ عبيد الله بن‌ مظهر جمال‌ در كتاب‌خود: «أرجح‌ المطالب‌ في‌ عدّ مناقب‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌» ص‌ 629 طبع‌ لاهورآورده‌ است‌ و سپس‌ جمعي‌ از علماء را كه‌ اين‌ حديث‌ را در كتب‌ خود آورده‌انديكايك‌ شمرده‌ و از جملة‌ آنها نيز أبويعلي‌ و خوارزمي‌ و ابن‌ عساكر و سيوطي‌در «جمع‌ الجوامع‌» را نام‌ برده‌ است‌.

[22]ـ «بحارالانوار» ج‌ 6، ص‌ 663، ط‌ كمپاني‌. 

[23]ـ «مجالس‌ المؤمنين‌» شرح‌ ترجمة‌ محيي‌ الدين‌ عربي‌. 

[24]ـ از صلوات‌ محيي‌ الدين‌ طائي‌ عربي‌ است‌ كه‌ آنرا حكيم‌ سيّد صالح‌خلخالي‌ به‌ نام‌ شرح‌ مناقب‌ محيي‌ الدّين‌ شرح‌ كرده‌ است‌ (الذريعة‌ ج‌ 3، ص‌261). و خلخالي‌ شاگرد ميرزا أبوالحسن‌ جلوه‌ بوده‌ است‌ و نيز در «الذريعة‌» ج‌8، ص‌ 269 گويد: دوازده‌ امام‌ منسوب‌ است‌ به‌ محيي‌ الدين‌ عربي‌ مدفون‌ درصالحيّة‌ دمشق‌، وليكن‌ درج‌ 22، ص‌ 317 و ص‌ 318 گويد: مناقب‌ دوازده‌ امام‌منسوب‌ به‌ محيي‌ الدين‌ است‌ و شايد از اءنشاءِ عياني‌ خفري‌ باشد. و درج‌ 9، ص‌777 گويد: عياني‌ خفري‌، محمد بن‌ محمود دهدار شيرازي‌ است‌. 

[25] ـ  آية‌ يكصد و پنجاهم‌ از سورة‌ أعراف‌ ، هفتمين‌ سوره‌ از قرآن‌ كريم‌ .[26] در تفسير «الميزان‌» ج‌ 2 ، ص‌ 149 در ذيل‌ آية‌ كريمه‌ :  كَانَ اللَهُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَهُ النَّبِيِّنَ مُبَشِّرينَ وَ مُنذِرِينَ وَ أَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَـبَ بِالحَقِّ لِيَحْكُمَ بَينَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ  . از «معاني‌ الاخبار» و «خصال‌» از عتبه‌ ليثي‌ از أبوذرّ رحمه‌ الله‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ مي‌گويد : گفتم‌ : اي‌ رسول‌ خدا پيغمبران‌ چه‌ مقدارند ؟ گفت‌ : صد و بيست‌ و چهار هزار پيغمبر ! گفتم‌ : مرسلين‌ از آنها چه‌ مقدارند ؟ گفت‌: سيصد و سيزده‌ نفر جماعت‌ بسياري‌ ! گفتم‌ أولين‌ پيغمبر كه‌ بود ؟ گفت‌ : آدم‌ ! گفتم‌ : آيا آدم‌ از أنبياء مرسل‌ بوده‌ است‌ ؟ گفت‌ : آري‌ ؛ خداوند او را به‌ دست‌ خود آفريد ؛ و از روح‌ خود در او دميد . و سپس‌ پيغمبر گفت‌ : اي‌ أبوذرّ ! چهار تن‌ از پيغمبران‌ ، سرياني‌ هستند ؛ آدم‌ و شِيث‌ و أخنُوخ‌ كه‌ همان‌ ادريس‌ است‌ و اوّلين‌ كسي‌ است‌ كه‌ با قلم‌ نوشت‌ ؛ و نوح‌ و چهار تن‌ از آنها عرب‌ هستند ؛ هود و صالح‌ و شُعييب‌ و پيغمبر تو محمّد صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ و اوّلين‌ پيغمبر از بني‌ اسرائيل‌ موسي‌ است‌ و آخرين‌ آنها عيسي‌ است‌ و ششصد پيغمبر ! گفتم‌ : خداوند چندكتاب‌ آسماني‌ فرو فرستاده‌ است‌ ؟! گفت‌ صد كتاب‌ و چهار كتاب‌ ؛ خداوند بر شيث‌ ، پنجاه‌ صحيفه‌ و بر ادريس‌ سي‌ صحيفه‌ و بر ابراهيم‌ بيست‌ صحيفه‌ نازل‌ كرده‌ است‌ و تورات‌ و انجيل‌ و زبور و قرآن‌ را نازل‌ كرده‌ است‌ .

 و در ص‌ 146 گويد : بدانكه‌ سادات‌ و بزرگان‌ انبياء پيامبران‌ اُولوالعزم‌ از ايشانند . و آنها عبارتند از : نوح‌ و ابراهيم‌ و موسي‌ و عيسي‌ و محمّد صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ وسلّم‌ .  قال‌ تعالي‌ : فَاصْبِر كَمَا صَبَرُوا أُولُوا العَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ (أحقاف‌ آية‌ 35) . و خواهد آمد كه‌ معناي‌ اولوالعزم‌ آنست‌ كه‌ در آنها ثبات‌ بر عهد ديريني‌ است‌ كه‌ خدا از آنها گرفته‌ است‌ و عدم‌ فراموشي‌ آنرا  قال‌ تعالي‌ : وَ إِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّنَ مِثَاقِهِم‌ وَ مِنكَ وَ مِن‌ نُوحٍ وَ ابراهيم‌ وَ مُوسَي‌ و عِيسَي‌ ابنِ مَريَمَ وَ أخَذْنَا مِنهُمْ مِثَاقاً غَلِيظاً  (سورة‌ احزاب‌ آية‌ 7)  و قَال‌ تعالي‌ : وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلَي‌ آدَمَ مِن‌ قَبْلِ فَنَسِي‌ وَ لَمْ تَجِد لَه‌ عَزْمًا  (سورة‌ طه‌ آية‌ 115).

 


| شناسه مطلب: 74524