قضایای شگفت انگیزامیرالمؤمنین علیه السلام
قضایای شگفت انگیزامیرالمؤمنین علیه السلام بسم الله الرّحمن الرّحیم و صلّی الله علیه محمّد وآله الطّاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدّین و لا حَوْلَ و لا قوّةَ إلاّ بالله العلیّ
قضاياي شگفت انگيزاميرالمؤمنين عليه السلام<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
بسم الله الرّحمن الرّحيم
و صلّي الله عليه محمّد وآله الطّاهرين
و لعنة الله علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدّين
و لا حَوْلَ و لا قوّةَ إلاّ بالله العليّ العظيم
قال الله الحكيم في كتابه الكريم:
يُوْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشَآءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا وَ مَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الاْلْبَـ''بِ. [377]
«خداوند به هر كس كه بخواهد؛ حكمت را ميدهد. و كسي كه به او حكمت داده ميشود؛ تحقيقاً به او خير كثيري داده شده است. و اين مطلب را در نمييابند مگر صاحبان خرد و عقل.»
معناي حكمت كه در قرآن كريم وارد شده است
حضرت اُستادنا العلاّمة در «تفسير» گفتهاند: حِكْمَة با كسرة حآء، بر وزن فِعْلَة براي بيان نوع است؛ كه دلالت دارد بر نوع معني. و بنابراين معناي حكمت، نوعي از إتقان و محكم كردن است؛ و يا نوعي از امر محكم متقّن كه در آن رخته و شكاف و فتوري يافت نميشود. و غالباً در استعمالات، به معلومات عقليّة حقّة صادقه كه أبداً قابل بطلان و كذب نيست؛ گفته ميشود. و بنابراين حكمت عبارت است از قضاياي حقّة مطابق واقع از آنجهت كه سعادت انسان را شامل است، مانند معارف حقّة إلهيّه در مبدأ و معاد، و معارفي كه حقايق عالم طبيعت را از آنجهت كه با سعادت بشر مِساس دارد روشن ميكند، مانند حقايق فطريّه كه أساس تشريعات دينيّه و أحكام إلهيّه هستند [378].و بر همين اصل است كه حكماي الهي گفتهاند: الْحِكْمَةُ هُوَ الْعِلْمُ بِحَقَايِقِ الاْشْيَاءِ عَلَي قَدْرِ الطَّاقَةِ الْبَشَرِيَّةِ «حكمت عبارت است از علم به حقايق أشياء، به قدر طاقت و ظرفيّت بشر.» و يا گفتهاند: الْحِكْمَةُ صَيْرُورةُ الاْءنسَانِ عَالَمًا عَقْلِيّاً مُضَاهِياً لِلْعَالَمِ الْخَارِجِيِّ «حكمت آنست كه دانش انسان به پايهاي برسد، كه همانند موجودات عالم خارج، انسان در ذهن و قواي عقليّه و تفكير و مشاهدات قلبيّه؛ عالَمي از معلومات گردد.»
علم أميرالمؤمنين عليه السلام همانند آدم بود،و پيامبر او را أقضاي امّت دانست
رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم، طبق آيات شريفة قرآن مجيد، معلّم حكمت به اُمّت بودهاند؛ و يگانه شاگرد اين مكتب، حضرت مولي الموحدّين أميرالمؤمنين عليه السّلام است كه آنقدر از حكمت سرشار بود كه در بعضي از مواقع خود رسول خدا به تعجّب ميآمدند؛ و از وفور علم و درايت او مبتهج و مسرور ميشدند. چنانكه در «مسند» أحمد حنبل با سلسلة سند متّصل خود، روايت كرده است؛ از حميد بن عبدالله بن يزيد مدني كه: إنَّهُ ذُكِرَ عِنْدَ النَّبِيِّ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وِسَلَّمَ قَضَاءٌ قَضَي بِهِ عَلِيُّ بْنُ أبيطالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَأعْجَبَ النَّبِيِّ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَ قَالَ: الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي جَعَلَ الْحِكْمَةَ فَيَنَا أهْلَ الْبَيْتِ...[379].
«چون در نزد رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم، قضاوتي را كه أميرالمؤمنين عليه السّلام در موردي نموده بودند؛ بازگو شد، رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم به شگفت درآمدند و گفتند: حمد و سپاس از آنِ خداوندي است كه حكمت را در ما أهل البيت قرار داد.»
و خوارزمي: موفّق بن أحمد، با سند متّصل خود روايت كرده است، از زيد العمي، از أبو صديق ناجي، از أبوسعيد خُدْريّ كه او گفت: قَالَ رَسُولَ اللهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: إنَّ أفْضَي اُمَّتي عَلِيُّ بْنُ أبيطالِبٍ. [380]
«رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم گفت: به درستيكه راستينترين واستوارترين امّت من در قضاوت عليّ بن أبيطالب است.»
و همچنين خوارزمي با سند متّصل خود روايت كرده است از سلمان، از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم كه گفت:
أعْلَمُ اُمَّتِي مِنْ بَعْدِي عَلِيُّ بْنُ أبِيطَالِبٍ.[381]
«داناترين و دانشمندترين اُمّت من پس از من عليّ بن أبيطالب است.»
تا دل انسان منوّر به نور خدائي نشود و به أسرار عالم خارج مطّلع نگردد؛ و واقعيّت ملكي و ملكوتي را آنچنان كه بايد در نيابد؛ و ادراك نكند؛ نميتواند حكم به حقّ در تمام اُمور بنمايد؛ و قضاوت به حقّ در تمام مسائل و موارد بكند. خداوند سبحانه و تعالي به حضرت داود علي نبيّنا و آله و عليه الصّلوة و السّلام، خطاب ميكند كه:
يَـ''دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَـ''كَ خَلِيفَةً فِي الاْرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لاَ تَتَّبِعِ الْهَوَي فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ. [382]
در اينجا ميبينيم خداوند حكم به حقّ را مترتّب بر خلافت نموده است؛ و تا اين خلافت الهيّه متحقّق نگردد؛ حكم به حقّ صادر نميشود. و هر كس از خلافت الهيّه سرپيچد؛ و از هواي نفس أمّاره متابعت كند، گم و گمراه ميشود؛ و دريچهاي از عالم نور بسوي وي گشوده نخواهد شد، زيرا نسيان و فراموشي خدا و روز قيامت، راهي است ضدّ راه خلافت الهيّه كه لازمهاش بيداري و هشياري و تنبّه و عرفان و تعهّد و مسؤليّت و عمل بر طبق برنامة عبوديّت است.
روايات و احاديثي كه از طريق خاصّه و عامّه، در تفرّد أميرالمؤمنين عليه السّلام، در قضاوت و حكم به حقّ و سرشاري او در علم و عرفان است، تحقيقاً قابل احصاء نيست.
حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام ميگويند: لَيْسَ أحَدٌ يَقْضِي بِقَضَاءٍ يُصِيبُ فِيهِ الْحَقَّ إلاَّ مِفْتَاحُهُ قَضَاءُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ.
«هيچكس نيست كه قضاوتي و حكمي بنمايد، كه در آن حكم و قضاوت به حقّ و واقعيّت برسد؛ مگر آنكه كليد آن قضاوت و حكم، قضاوت و حكم عليّ عليه السّلام است.»
از كتاب «فضائل الصّحابة» أبومظفّر سَمْعاني، از عبدالرّحمن بن أبي قبيصة، از پدرش، از ابن عبّاس، روايت است كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم گفت: عَلِيٌّ أقْضَي اُمَّتِي فَمَنْ أحَبَّني فَلْيُحِبَّهُ فَإنَّ الْعَبْدَ لاَ يَنَالُ وَلاَيَتي إلاَّ بِحُبِّ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ. [383]
«عليّ در ميان تمام امّت من، قضاوتش صحيحتر و استوارتر است؛ پس كسي كه مرا دوست دارد؛ بايد او را دوست داشته باشد، چون بنده به ولايت من نميرسد مگر از راه محبّت عليّ عليه السّلام.»
و از «مسند» احمد حنبل با سند متّصل خود از يحيي بن سعيد، از مسيّب روايت است كه كَانَ عُمَرُ يَتَعَوَّذُ بِاللهِ مِنْ مُعْضَلَةٍ لَيْسَ لَهَا أبُوالْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ[384].
«روش و دأب عمر اين بود كه: در مشكلهاي كه پيش ميآمد؛ و أميرالمؤمنين عليه السّلام نبودند؛ به خدا پناه ميبرد.»
و از موفّق بن احمد خوارزمي با سند متّصل خود، از يحيي بن سعيد از مسيّب، روايت است كه: سَمِعْتُ عُمَرَ يَقُولُ: اللّهُمَّ لاَ تُبْقِنِي لِمُعْضَلَةٍ لَيْسَ لَهَا ابْنُ أبيطالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ. [385]
«از عمر شنيدم كه ميگفت: بار پروردگار من! مرا در مشكلهاي كه پيش آيد؛ و پسر أبوطالب نباشد؛ زنده مگذار!»
و نيز از خوارزمي، با إسناد خود از أبوُدَرددَا، روايت ميكند كه ميگفت: عُلماء سه نفرند: مردي در شام است؛ و مراد از او خودش بوده است؛ و مردي در كوفه است يعني عَبدُاللهُ بنُ مَسْعُود، و مردي در مدينه است؛ يعني عَلِيّ. آن كه در شام است در بعضي از مسائل رجوع ميكند به آن در كوفه است؛ و آن كه در كوفه است رجوع ميكند به آن كه در مدينه است؛ و آن كه در مدينه است به هيچكس رجوع نميكند و مسألهاي را از كسي نميپرسد.
و نظير اين احاديث بسيار است كه از عامّه وارد شده است و آنها را ابراهيم بن محمّد حَمُّوئي در «فرائد السمطين» آورده است. [386]
حَاكِم حَسْكانِيّ، و جَلاَل الدِّين سُيُوطي با سند متّصل خود روايت نمودهاند از أبُو رَاشِد حَبراني، از أبُو حَمْراء كه او گفت: رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم گفت: مَنْ أرَادَ أنْ يَنْظُرَ إلَي ءَادَمَ فِي عِلْمِهِ، وَ إلَي نُوحٍ فِي فَهْمِهِ؛ وَ إلَي إبراهيم فِي حِلْمِهِ؛ وَ إلَي يَحْيَي فِي زُهْدِهِ؛ وَ إلَي مُوسَي فِي بَطْشِهِ فَلْيَنْظُرْ إلَي عَلِيِّ بْنِ أبيطَالِبٍ [387].
«كسي كه بخواهد به آدم نگاه كند در علم او؛ و به نوح در فهم و درايت او؛ و به ابراهيم در بردباري و صبر او؛ و به يحيي در زهد او؛ و به موسي در گرفتن و به شدّت كوبيدن و خرد كردن او؛ پس بايد نگاه كند به عَلِيٌّ بنُ أبيطالب.»
و نيز سيوطيّ، از أبوراشد حمّاني، از أبوهارون عبدي، از أبوسعيد خُدري روايت كرده است كه او گفت:
كُنَّا حَوْلَ النَّبِيِّ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: فَأقْبَلَ عَلِيُّ بْنُ أبيطَالِبٍ، فَأدَامَ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ النَّظَرَ إلَيْهِ ثُمَّ قَالَ: مَنْ أرَادَ أنْ يَنْظُرَ إلَي ءادَمَ فِي عِلْمِهِ وَ إلَي نُوحٍ فِي حُكْمِهِ، وَ إلَي ابراهيمَ فِي حِلْمِهِ؛ فَلْيَنْظُرْ إلَي هَذَا. وَاللهُ أعْلَمُ.[388]
«ما دور تا دور رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم بوديم كه ناگاه عليّ بن أبيطالب روي آورد. در اينحال رسول خدا صلّي الله و عليه وآله وسلّم يك نگاه طولاني و درازي به وي كرد و گفت: هر كس بخواهد به آدم در علمش، و به نوح در حُكمش، و به ابراهيم در حِلمش نظر افكند؛ بايد به اين مرد نظر افكند. والله أعلم.»
ابن عَسَاكِر با دو سند متّصل خود روايت ميكند از ابن شِبْرَمَه كه او ميگفت:
مَا كَانَ أحَدٌ يَقُولُ عَلَي الْمِنْبَرِ: «سَلُوني» عَنْ مَا بَيْنَ اللَّوْحَيْنِ إلاَّ عَلِيُّ بْنُ أبيطَالِبٍ. [389]
«هيچ فردي از افراد بشر در فراز منبر نگفت: از من بپرسيد از آنچه ما بين دو لوح است؛ مگر عليّ بن أبيطالب.»
و مراد از دو لوح، لوح محفوظ و لوح محو إثبات است؛ يعني عالم قضاء كليّه و حتميّة الهيّه، و عالم تقدير و قضاء جزئيّة الهيّه؛ يعني از تمام وقايع ماكان و ما يكون إلي يوم القيمة؛ و از عالم ملكوت أعلي و ملكوت سفلي. [390]
و نيز با سند متّصل خود از سعيد بن مسيّب روايت كرده است كه او گفت: لَمْ يَكُنْ أحَدٌ مِنْ أصْحَابِ النَّبِيِّ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: «سَلُونِي» إلاَّ عَلِيٌّ. [391]
«هيچ يك از اصحاب رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم نگفتند: سَلُوني مگر عَلِيّ.»
و نيز با سند متّصل خود از عمير بن عبدالله روايت ميكند كه او گفت: خطَبَنَا عَلِيُّ (بنُ أبيطالب) عَلَي مِنْبَرِ الْكُوفَةِ؛ فَقَالَ: أيُّهَا النَّاسُ سَلُوني قَبْلَ أنْ تَفْقِدُونِي! فَبَيْنَ الْجَنْبَيْنِ مِنِّي عِلْمٌ جَمٌّ. [392]
«عليّ بن أبيطالب در بالاي منبر كوفه براي ما خطبه خواند؛ و در آن خطبه گفت: اي مردم! بپرسيد از من قبل از آنكه مرا در ميان خود نيابيد! بدانيد كه در ميان دو پهلوي من علم فراوان و سرشاري أنباشته شده است!»
پاورقي
گر ميسّر نشود بوسه زنم پايش را هر كجا پاي نهد بوسه زنم جايش را
بر زميني كه نشان كف پاي تو بود سالها بوسه گه اهل نظر خواهد بود
[362]نيمة اوّل از «آية 41، از سورة 8: أنفال»: وَاعْلَمُوا أَنـَّمَا غَنِمْتُمْ مِن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسُهُ وَ لِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَي وَالْيَتَـ''مَي وَالْمَسَــ''كِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ إِنْ كُنتُمْ ءَامَنْتُم «و بدانيد آنچه را كه شما بهره ميبريد و منفعت مينمائيد از هر چيز كه باشد؛ خمس آن براي خداست و براي رسول خدا و ذوي القرباي رسول خدا و يتيمان و مسكينان و در راه واماندگان اگر شما به خدا ايمان آوردهايد.»
[363]«آية 60، از سورة 9: التّوبة»: إِنَّمَا الصَّـدَقَـ''تُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَـ''كِينَ وَالْعَـ''مِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤلّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَ فِي سَبِيلِ اللَهِ وَ ابْنَ السَّبِيلَ فَرِيضَةً مِنَ اللَهِ وَاللَهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ. «مصرف صدقات، براي فقراء، و بيچارگان درمانده، و متصدّيان جمعآوري و مصرف صدقات، و براي متمايل نمودن دشمنان و كافران به اسلام، و براي آزاد كردن بندگان، و براي قرض داران، و آنچه در راه خدا باشد، و براي در راه واماندگان است. اين حكم واجب است از جانب خدا، و خدا دانا و كارهايش از روي اتقان و استحكام و مصالح عاليه است.»
[364]«ألفيّة بحرالعلوم» كه در يك مجلّد كوچك به قطع جيبي، با «الفوائد النجفيّة» آن مرحوم، و با «ألفيّة» سيّد محسن كاظماوي، تجليد شده است.
[365]«كامل الزّيارات»، از ص 205 تا ص 207؛ و مجلسي رضوان الله عليه در «بحار الانوار»، در كتاب «مزار»، از طبع كمپاني، ج 21، ص 146 و 147 و از طبع حروفي ج 101 ص 82 از ابن قولويه روايت كرده است. و مرحوم شيخ عبدالحُسين أميني تبريزي، صاحب «الغدير»، در تعليقة آن گفته است: ظاهراً كلمة مفضّل در خطاب حضرت، اشتباه است، يا از راويان و يا از ناسخان اين اشتباه رخ داده است؛ و صحيح جابر است، همچنانكه در مزار كبير مشهدي با اسناد خود روايت كرده است؛ و در آن مفضّل نيست؛ و همچنين در روايت ابن طاووس در كتاب «مزار» او، از جابر آورده، و مخاطب به خطاب اوست.
[366]«آية 172، از سورة 7: أعراف» و تتمة آن اين است: شَهِدْنَا أَنَّ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَـ''مَةِ إِنَّا كُنَّا عَن هَذَا غَـ''فِلِينَ. و در متن كتاب، ترجمة اين فقره نيز آورده شده است.
[367]«مستدرك»، ج 1، ص 457 و ص 458. اين جمله را نيز در «تاريخ دمشق» جلد أميرالمؤمنين، جزء 2 ص 39، حديث 1070 آورده است و تمام اين حديث را ابن عساكر در «تاريخ دمشق» مجلد أميرالمؤمنين عليه السّلام، جزء دوّم، ص 40، حديث 1073 آورده است و در پايان آن دارد كه عمر گفت: لا بقيت في قوم لست فيهم أبا حسن! و يا آنكه گفت: لاعشتُ في قوم لستَ فيهم أبا حسن!
و ابن شهر آشوب در «مناقب»، طبع سنگي، ج 2، ص 494 از «احياء العلوم» غزالي اين روايت را به همين كيفيّت نقل كرده است، و در پايان آن دارد كه أميرالمؤمنين عليه السّلام گفتند: فَهو يشهد للمؤمن بالوفاء و يشهد علي الكافر بالجحود قيل فذلك قول الناس عند الاستلام: اللّهمّ! ايماناً بك؛ و تصديقاً بكتابك؛ و وفاءً بعهدك؛ «بنابراين، حجر الاسود بر لَهِ مؤمن شهادت بر ايمان واقرار و اعتراف ميدهد؛ و بر عليه كافر شهادت به انكار ميدهد؛ و گفته شده است: از همين جهت است كه مردم هنگام دست كشيدن به حجر الاسود ميگويند: بار پروردگارا ما ايمان به تو داريم؛ و كتاب تو را تصديق ميكنيم؛ و به عهد تو وفا مينمائيم.» اين خبر را أبوسعيد خدري روايت كرده است؛ و در روايت شعبه، از قتاده، از أنس اينطور وارد است كه: أميرالمؤمنين عليه السّلام به عمر گفتند: لا تقل ذلك! فانّ رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم ما فعل فعلاً و لا سنَّ سنَّةً إلاّ عن أمرالله؛ نزّل علي حُكمه. «اين سخن را مگو! زيرا رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم كاري را انجام نميدهد؛ و سنتي را دائر نميكند، مگر بواسطة امر خداوند؛ و آن حضرت طبق حكم خدا آن دستور را صادر ميكند.»
[368]در هامش كتاب آورده است كه: نسخة البُدُور السافرة در كتابخانة جناب مصنّف اعلي الله مقامه موجود است؛ و سه تا نسخة ديگر آن هم ديده شده است.
[369]«تشييد المطاعن»، ج 2، ص 556 تا ص 558 از طبع اُفست طبع هند.
[370]«شرح نهج البلاغة»، طبع افست بيروت، 4 جلدي، دالمعرفة دارالكاتب العربي، دار احياء التّراث العربي، ج 3، ص 122.
[371]«غاية المرام»، قسمت دوّم، ص 533، حديث بيست و سوّم از طريق عامّه. بيهقيّ «السنن الكبري»، ج 5، ص 75، كتاب الحجّ، باب تقثبيل الحجر، صدر روايت را آورده است.
[372]«الغدير»، ج 6، ص 103، شمارة 8.
[373]«صحيح بخاري»، طبع بولاق، ج 2، ص 151، كتاب الحجّ، باب تقبيل الحجر، و «صحيح مسلم»، طبع دار احياء التّارث العربي، بيروت، با تحقيق محمّد فؤاد عبدالباقي، ج 2، ص 925، باب 41 از كتاب حجّ، حديث 248 تا 251.
[374]جَواب جمع جابية، و أجباء جمع جَبا، حوضي است كه در آن آب را براي شتران جمع ميكنند؛ از مادّة جَبَا يَجْبُو جَبًا به معناي جمع كردن آب در حوض؛ و جمعآوري خراج است.
[375]«مناقب» خوارزمي»، طبع سنگي، ص 275 و ص 276 و از طبع مطبعة حيدريّة نجف، ص 287 و ص 288 منتخبي است از سي و هشت بيت كه مجموع قصيده است.
[376]«مناقب» خوارزمي، از طبع سنگي، ص 80، و از طبع حيدريّة نجف، ص 80.
[377]«آية دويست و شصت و نهم از سورة بقره: دوّمين سوره از قرآن كريم».
[378]«تفسير الميزان»، ج 2، ص 418.
[379]ـ «غاية المرام» قسمت دوّم، ص 528 به ترتيب حديث شمارة 3 و 1، از طريق عامّه. و حديث دوّم را از طريق ديگر از عامّه در ص 529 شمارة 14 از خوارزمي روايت ميكند.
[380]همان مصدر
[381]همان كتاب، حديث شمارة 2
[382]آية 26، از سورة 38: ص
[383]«غاية المرام»، قسمت دوّم، ص 529، حديث شمارة 15، از عامّه. و در دنبال اين حديث سيّد هاشم بحراني گويد: ابن بطريق در «مستدرك» گفته است: اين حديث را احمد بن حنبل از سه طريق، و مسلم در «صحيح» خود از يك طريق روايت كرده است.
[384]«غاية المرام» ص 530، حديث شمارة اوّل، از عامّه. و «تاريخ دمشق»، ج 2، از مجلّد أميرالمؤمنين عليه السّلام ص 39، حديث 1072 و 1073.
[385]«غاية المرام»، ص 531 و ص 532، حديث شمارة دوازدهم از عامّه.
[386]«غاية المرام»، ص 533 حديث شمارة بيستم از عامّه و مضمون اين حديث را ابن عساكر در «تاريخ دمشق» مجلد أميرالمؤمنين جزء دوّم ص 51 در حديث 1086 آورده است.
[387]«شواهد التنزيل»، ج 1، ص 79 و ص 80 حديث 117 و «اللالي المصنوعة»، ج 1، ص 355.
[388]«اللالي المصنوعة»، ج 1، ص 356
[389]..ـ «تاريخ دمشق»، مجلد ترجمة الاءمام علي بن أبيطالب أميرالمؤمنين عليه السّلام؛ ج 3، ص 23 و ص 24 حديث شمارة 1043 و 1044 و 1045 و 1046.
[390]و ممكن است مراد از لوحين، دو جلد طرفين قرآن باشد چون در قديم، قرآن را در روي كاغذهاي ضخيم و بزرگ به صورت ورق ورق مينوشتند، آنگاه دو عدد قطعه سنگ و يا دو قطعه تخته چوب به شكل لوح در اين طرف و آن طرف آن ميگذاردند؛ و اين دو لوح حافظ محتواي خود در درون بود. و شاهد بر اين معني، روايتي است كه أبونعيم در «حلية الاولياء» ج 1، ص 67 ذكر ميكند كه: أميرالمؤمنين عليه السّلام بعد از رحلت رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم گفتند: أقسمت ـ أو حلفت ـ أن لا أضع ردائي عن ظهري حتّي أجمع ما بين اللّوحين؛ فما وضعتُ ردائي عن ظهري حتّي جمعتُ القرآن «من سوگند ياد كردم كه: رداي خود را از پشتم بر ندارم تا زمانيكه آنچه در ميان دو لوح است، جمع كنم. بنابراين من ردايم را از پشتم نيفكندم تا وقتي كه قرآن را جمع كردم.»
[391] -تاريخ دمشق،مجلد ترجمه الامام علي بن ابيطالب أميرالمؤمنين (ع)؛ج3،ص24 حديث شماره1043و1044و1045و1046.
[392] همان مصدر