علوم مختلف و متنّوعی که از أمیرالمؤمنین علیه السّلام بظهور رسیده است
علوم مختلف و متنّوعی که از أمیرالمؤمنین علیه السّلام بظهور رسیده است بسم الله الرّحمن الرّحیم و صلّی الله علی محمّد وآله الطّاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمین من الآن إلی قیام یوم الدّین و لاحو
علوم مختلف و متنّوعي كه از أميرالمؤمنين عليه السّلام بظهور رسيده است <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
بسم الله الرّحمن الرّحيم
و صلّي الله علي محمّد وآله الطّاهرين و لعنة الله
علي أعدائهم أجمين من الآن إلي قيام يوم الدّين و
لاحول وَ قوة إلاّ بالله العلي العظيم
قال الله الحكيم في كتابه الكريم:
يَرْفَعِ اللَهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجـ''تٍ وَاللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ
تفسير آيه يرفع الله الذين آمنوا وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجـ''تٍ...
«تا اينكه خداوند بلند گرداند به درجاتي آن كساني را كه از شما ايمان آوردهاند و آن كساني را كه به ايشان علم داده شده است». (نيمة دوّم از آية 11، از سورة مجادله: 58) و نيمة اوّل آيه اينست: يَـ''أيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَهُ لَكُمْ وَ إِذَا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا. «اي كساني كه ايمان آوردهايد چون به شما گفته شود كه در مجالس جا باز كنيد (تا ديگري بتواند بنشيند) در اين صورت جا باز كنيد و ديگران را هم جاي دهيد، كه به پاداش آن، خداوند بر شما توسعه ميدهد. و چون به شما گفته شود كه از جاهاي خود برخيزيد، كه به پاداش آن، خداوند به درجاتي صاحبان ايمان و صاحبان عِلْمِ شما را رفيع القدر و عظيم المنزلة ميگرداند.
حضرت استاد علاّمة فقيد طباطبائي ـ أفاضَ الله عَلَينا مِن بَرَكاتِ نَفسِهِ ـ در تفسير فرمودهاند: تَفَسَّحُ وَ فَسْح، جا باز كردن است. و مجالس جمع مجلس اسم مكان است، يعني محلّ نشستن. و معني اين طور ميشود: چون به شما گفته ميشود كه جمعتر بنشينيد و جا براي ديگري كه تازه وارد ميشود باز كنيد، شما جا باز كنيد، شما جا باز كنيد، و جمعتر بنشينيد تا جا براي ديگري فراخ گردد و به پاداش آن خداوند در بهشت محلّ و مكان شما را وسعت ميدهد.
و اين آيه متضمّن ادبي است از آدابِ معاشرت. و از سياق آن به دست ميآيد كه در محضر رسول خدا حضور پيدا مينمودند و چنان متّصل بهم و چسبيده مينشستند كه شخص تازه وارد، جا براي نشستن خود نمييافت. فلهذا با اين آيه، ادب نشست در مجلس بيان شد. و مورد نزول گرچه اختصاص به مجلس رسول اللهدارد وليكن حكمش عموميّت دارد و براي تمام مجالس و خطاب براي تمام مؤمنان است.
و گفتار خداوند كه : وَ إِذَا قِيلَ انشُزُوا فَانشُزُوا «چون به شماگفته شود از مجلس بلند شويد، بلند شويد» متضمّن ادب ديگري است. و نشوزِ از مجلس عبارت است از آنكه انسان از جاي خود برخيزد تا ديگري به جهت احترامي كه از او به عمل ميآيد و به جهت تواضع براي فضل و شرف او، بنشيند. و معني اينطور ميشود كه چون به شما گفته شود از جاي نشست خود برخيزيد تا ديگري كه در علم و يا در تقوا از شما افضل است، بنشيند شما برخيزيد.
و امّا اينكه ميگويد: تا اينكه خداوند بلندگرداند به درجاتي آنان را كه ايمان آوردهاند، و آنان را كه به آنها علم داده شده است، شكّي نيست كه لازمة بلند كردن خداوند درجة بندهاي از بندگان خود را، زيادي قرب و نزديكي اوست به ساحت حضرت حق تعالي، و اين قرينة عقلي است براي آنكه مراد از آنان كه به آنها علم داده شده است، علماء از مؤمنين هستند (نه هر عالمي گرچه به خدا و رسول خدا ايمان نداشته باشد).
بنابراين، اين آية مؤمنين را به دو گروه تقسيم ميكند: اوّل، مؤمن، دوّم مؤمنِ عالم، و مؤمن عالم افضل است از مؤمن. و خداوند ميفرمايد: هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ «آيا يكسان هستند كساني كه ميدانند و كساني كه نميدانند»؟
و از آنچه گفته شد، روشن شد كه آن رفع درجاتي كه در اين آيه ذكر شده است مخصوص به كساني است كه به آنها علم داده شده است و فقط براي سائر مؤمنان يك درجه از ترفيع مقام، باقي ميماند. و تقدير اين طور ميشود: خداوند كساني را كه از شما ايمان آوردهاند، يك درجه ترفيه مقام ميدهد و كساني را كه از شما داراي علم هستند به چندين درجه ترفيع ميدهد.
و در اين آيه از تعظيم امر علماء و ترفيع قدر و مرتبت آنها چنان بيان شده كه مقدار آن براي كسي مخفي نيست، و خداوند اين حكم را در ذيل آيه با گفتار خود كه: وَاللَهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ تأكيد نموده است.[266]
علوم مختلف و متنوّعي كه از أميرالمؤمنين عليه السّلام به ظهور رسيده است براي علماء اهل خبره جاي شبهه و شك نيست. در كتب سِيَر و تواريخ و احاديث و تفاسير و سُنَن و فقه و قضاء و طبّ و نجوم و فلكيّات و كتب اقتصاد و معامله و مسائل رياضي و علوم الهي و حكمت و عرفان و تزكيه و اخلاق و حتّي در علوم عربيّت و ادبيّت و فصاحت و بلاغت و نحو و عروض و غيرها، ما مسائلي را مييابيم كه مطرح شده است و مطرح كنندة اين مسائل فقط أميرالمؤمنين عليه السّلام است و قبل از او سابقه نداشته و ديگران پس از آن حضرت همه بدو رجوع كرده و از انوار علوم او اقتباس نمودهاند.[267]
پاورقي
[224]ـ «مناقب ابن شهرآشوب ، طبع سنگي ، ج 1 ، ص 428 .
[225]ـ «ارشاد» طبع سنگي ، ص 176 .
[226]ـ «ارشاد» طبع سنگي ، ص 176 .
[227]ـ «ارشاد» طبع سنگي ، ص 176 .
[228]ـ «ارشاد» طبع سنگي ، ص 176 .
[229]ـ «ارشاد» طبع سنگي ، ص 177 و اين روايت را ابن شهرآشوب در «مناقب» طبع سنگي ج 1 ، ص 428 از أصبغ بن نباته آورده است و در آن عبارت تدور رحي الشيطان آمده است يعني «در اين ماه آسياي شيطان به حركت خواهد آمد» . و مجلسي در «بحار الانوار» طبع كمپاني ، ج 9 ، ص 648 در بيان خود گفته است : تدور رحي السلطان ممكن است مراد انقضاء دوران و كنايه از رفتن حكومت آن حضرت باشد يا كنايه از تغيير دولت و انقلاب احوال زمان ، و بعيد نيست كه در اصل ، رحي الشيطان بوده باشد .
[230]ـ «ارشاد» ص 177 و اين روايت را در «مناقب» ج 1 ، ص 428 آورده است و گويد : اصحّ آن است كه به جاي يك شب در نزد عبدالله بن عبّاس افطار ميكرد ، عبدالله بن جعفر بوده باشد . أقول : و شاهد بر اين مطلب آن است كه مجلسي در «بحار الانوار» ج 9 ، ص 648 روايتي از «خرائج» راوندي ذكر ميكند كه در آن تصريح است بر اينكه 5 و يك شب را در نزد عبدالله بن جعفر شوهر زينب دخترش به خاطر زينب افطار مينمود . و اين روايت را ابن حجر هيتمي در «الصواعق المحرقه» ص 80 از امّ هيثم دختر اسود نخعي روايت ميكند .
[231]ـ «ارشاد طبع سنگي ، ص 177 ، و «مناقب» ج 2 ، ص 80 .
[232]ـ «مناقب» طبع سنگي ج 1 ، ص 428 و روايت 3 را در ج 2 ، ص 82 «مناقب» نيز آورده است .
[233]ـ «مناقب» طبع سنگي ج 1 ، ص 428 و روايت 3 را در ج 2 ، ص 82 «مناقب» نيز آورده است .
[234]ـ «الصواعق المحرقة» ص 79 و ص 80 .
[235]ـ «ترجمة تاريخ أعثم كوفي» ، ص 313 تا ص 315 . أعثم كوفي اين تاريخ را كه به عربي است در سنة 204 هجري تصنيف كرده و در سنة 596 هجري خواجه محمّد بن أحمد مستوفي به امر حاكم خوارزم و خراسان مؤيّد الملك قوام الدين از عربي به فارسي ترجمه نموده است .
[236]ـ «اُسد الغابة» ج 4 ، ص 34 و ص 35 در ضمن بيان احوال أميرالمؤمنين عليه السّلام . و نيز اين روايت را در «الصواعق المحرقة» ص 74 روايت نموده است ، و صدر اين حديث را ابن سعد در «طبقات» طبع بيروت ، ج 3 ، ص 35 ذكر كرده است . و نيز سبط ابن جوزي در كتاب «تذكرة الخواص» ص 99 و ص 100 اين روايت را از احمد بن حنبل در «فضائل» از وكيع ، از قتيبة بن قدامة رواسي ، از پدرش ، از ضحاك بن مزاحم ، از علي عليه السّلام روايت كرده است . و نيز عبدالله بن أحمد بن حنبل در كتاب «زهد» از پدرش با همين اسناد آورده است .
[237]ـ «اسد الغابة» ج 4 ، ص 35 . و سبط ابن جوزي در كتاب «تذكرة الخواص» ص 100 اين روايت را ذكر ميكند از جدّش ابوالفرج و ميگويد : اين دو بيتي كه حضرت بدانها تمثّل نمود از أحَيحَة أنصاري است و بيت سوّمي هم دارد كه اين است : فانَّ الدّرع و البيضة يوم الرَّوع يكفيك «زيرا كه زره و كلاه خود ، در روز ترس و گيرو دار ، تو را كفايت ميكند» . و در «ترجمة تاريخ أعثم كوفي» ص 314 اين ابيات را اضافه دارد : كما أضحكك الدَّهرُ كذاك الدهر يُبكيكا ـ فقد أعرف أقواماً و ان كانوا صعاليكا ـ مصاريع الي النَّجدَة للغيّ متاريكا «همانطوري كه روزگار تو را ميخنداند همين طور تو را ميگرياند . حقّاً من گروهي را ميشناسم كه اگر چه آنها فقير و ضعيف بودهاند . و ليكن ديوانة بزرگي و شجاعت بودهاند و از گمراهي به شدت احتراز مينمودند.» و أقول : در «مجمع الامثال ميداني» ج 1 ، ص 366 و 367 وارد است كه : اين ابيات از اُحيحة بن جلاح است كه پسر خود را تحريض مينموده است و أميرالمؤمنين عليه السّلام بدان تمثّل جستهاند . و اين ابيات را ابن شهرآشوب در «مناقب» ج 2 ، ص 80 آورده است .
[238]ـ «نهاية» ابن أثير ، ج 3 ، ص 197 .
[239]ـ «طبقات» ابن سعد ، طبع بيروت ، ج 3 ، ص 33 . و اين روايت را نيز سبط ابن جوزي در «تذكره» ص 101 از «طبقات» آورده است و ابن شهرآشوب در «مناقب» ج 2 ، ص 80 آورده است ، و ابن أبي الحديد در «شرح نهج البلاغه» طبع مصر ، دارالاحياء ، ج 9 ، ص 118 ذكر كرده است و معلّق آن محمد أبوالفضل ابراهيم در تعليقة آن گفته است : اين بيت از أبياتي است كه در «اللآلي» ص 63 آمده و آنها را به عَمروبن مَعْديكرب نسبت داده است و روايت او در اين اشعار ، اُريد حَياته ميباشد .
[240]ـ «طبقات» ابن سعد ، طبع بيروت ، ج 3 ، ص 33 . و اين روايت را نيز سبط ابن جوزي در «تذكره» ص 101 از «طبقات» آورده است و ابن شهرآشوب در «مناقب» ج 2 ، ص 80 آورده است ، و ابن أبي الحديد در «شرح نهج البلاغه» طبع مصر ، دارالاحياء ، ج 9 ، ص 118 ذكر كرده است و معلّق آن محمد أبوالفضل ابراهيم در تعليقة آن گفته است : اين بيت از أبياتي است كه در «اللآلي» ص 63 آمده و آنها را به عَمروبن مَعْديكرب نسبت داده است و روايت او در اين اشعار ، اُريد حَياته ميباشد .
[241]ـ «طبقات» طبع بيروت ، ج 3 ، ص 34 . و سبط ابن جوزي در كتاب «تذكرة الخواص» ص 100 و ص 101 اين روايات را از «طبقات» ابن سعد آورده است . و در روايت چهارم عبارت فأخبرنا به نبيد عشيرته آمده است ، يعني «او را به ما معرفي كن تا عشيره و اقوام او را ريشه كن كنيم و همه را هلاك سازيم» .
[242]ـ «طبقات» طبع بيروت ، ج 3 ، ص 34 . و سبط ابن جوزي در كتاب «تذكرة الخواص» ص 100 و ص 101 اين روايات را از «طبقات» ابن سعد آورده است . و در روايت چهارم عبارت فأخبرنا به نبيد عشيرته آمده است ، يعني «او را به ما معرفي كن تا عشيره و اقوام او را ريشه كن كنيم و همه را هلاك سازيم» .
[243]ـ «طبقات» ج 3 ، ص 35 . و اين روايت را سبط ابن جوزي در «تذكرة» ص 101 از «طبقات» ابن سعد روايت كرده است . و نيز ابن شهرآشوب در «مناقب» طبع سنگي ، ج 2 ، ص 81 آورده است .
[244]ـ ابن أبي الحديد در «شرح نهج البلاغه» طبع مصر ، دارالاحياء ، ج 9 ، ص 118 اجمالاً بسياري از اخباري را كه در اين زمينه وارد شده است ذكر ميكند و صحّت مضمون آنها را تصديق مينمايد . او در خطبة 147 از «نهج البلاغه» كه در آن أميرالمؤمنين عليه السّلام ميفرمايد : وَ كَم أطْرَدْتُ الايامَ أبْحَثُهَا عَن مَكنون هَذا الامر فَأبَي الله إلاَّ إخفاءَ هيهات علم مخزون «و چه بسيار روزهائي را من يكي پس از ديگري تفحّص كردم و پشت سر گذاشتم كه در آن روزها از مكنون اين امر ميخواستم مطّلع شوم ، و خداوند آنها را مخفي نمود . هيهات اين علم مخزون است كه غير از ذات خداوند كسي را بدان راه نيست» . ميگويد : اين كلام ميفهماند كه حضرت در حال قتلش علم تفصيلي مِن جميع الوجوه نداشته است . و رسول خدا او را اجمالاً به اين امر مطّلع نموده بود ، چون به ثبوت رسيده است كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم به او گفت : سَتُضْرَب علي هذا ـ و اشاره به سر او كرد ـ فَتَخضَب منها هذه ـ و اشاره به محاسن او نمود ، و نيز به ثبوت رسيده است كه گفت : أتعلم من اشقي الاوَّلين؟ قال : نعم ، عاقر الناقة . فقال له : أتعلم من أشقي الاخرين؟ قال : لا قال : من يضربك ههنا ، فيخضب هذه . آنگاه ابن أبي الحديد بعد از شرح مختصري گويد : و اگر تو بگوئي : بنابراين گفتار او را كه به ابن ملجم گفت : أريد حِباء و يريد قتلي ـ عذيرَك من خليلك من مراد» را چه ميكني؟ و گفتار شيعة خالص وي را كه به او گفت : فَهلاً تقتله؟ و حضرت فرمد : فيكف أقتل قاتلي؟ و گاهي فرمود : إنَّه لم يقتلني فكيف أقتل من لم يقتل؟ را چه ميكني؟ و چگونه حضرت به مرغابيهايي كه در پشتش در مسجد صحيه ميزدند در شب ضربت ابن ملجم گفت : دَعُوهنّ فإنّهن نوائح؟ و چگونه در آن شب گفت : إنّي رأيت رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم فشكوت اليه و قلتُ : ما لقيتُ من اُمَّتك من الاود و اللّدد؟ فقال : ادع الله عليهم فقلت : اللهمّ أبدلني بهم خيراً منهم و أبدلهم بي شراً منّي؟ و چگونه گفت : إنّي لااُقتل محارباً و إنّما اُقتل فتكاً و غيلة؟ يقتلني رجل خامل الذّكر . و از آن حضرت در اين باب آثار بسياري رسيده است؟ من ميگويم : تمام اين آثار و اخبار دلالت ندارند بر اينكه أميرالمؤمنين عليه السّلام امر مرگش را به طور مشروح و مفصل از جميع جهات ميدانسته است . آيا نميبيني كه : در آثار و اخبار چيزي كه دلالت كند بر آنكه وقت و زماني را كه در آن كشته ميشده است بعينه ميدانسته و يا مكاني را كه در آنجا كشته ميشده بعينه ميدانسته است وارد نشده است؟ أقول : ابن أبي الحديد در اينجا شرحي داده است كه بعضي از آن محل نظر است .
[245]ـ «طبقات» ج 3 ، ص 35 . و اين آيه ، آية 190 از سورة 2 : بقره است : «و زيادهروي و عدوان مكنيد كه خداوند متجاوزان را دوست ندارد» . و اين روايت را سبط ابن جوزي در «تذكره» ص 101 از «طبقات» ابن سعد روايت كرده است و نيز ابن شهرآشوب در «مناقب» طبع سنگي ، ج 2 ، ص 81 آورده است .
[246]ـ «تذكرة خواصّ الامّة» ص 100 و ص 101 . و روايت 2 را از ابن شهرآشوب در «مناقب» طبع سنگي ، ج 2 ، ص 82 از أبوعثمان مازني روايت كرده است كه علي عليه السّلام اين ابيات را انشاء كرد .
[247]ـ «تذكرة خواصّ الامّة» ص 100 و ص 101 . و روايت 2 را از ابن شهرآشوب در «مناقب» طبع سنگي ، ج 2 ، ص 82 از أبوعثمان مازني روايت كرده است كه علي عليه السّلام اين ابيات را انشاء كرد .
[248]ـ «بحار الانوار» طبع كمپاني ، ج 9 ، ص 647 .
[249]ـ «بحار الانوار» طبع كمپاني ، ج 9 ، ص 646 تا ص 648 و از طبع حروفي ، ج 42 ، ص 190 تا ص 199 .
[250]ـ «بحار الانوار» از طبع كمپاني ، ج 9 ، ص 467 و از طبع حروفي ، ج 42 ، ص و ص194و195 .
[251]ـ «مناقب» طبع سنگي ، ج 2 ، ص 79 .
[252]ـ علاّمة أميني در «الغدير» ج 6 ، ص 268 و ص 369 آورده است كه حافظ عاصمي در «زين الفتي» در شرح سورة هل أتي از أبوطفيل تخريج كرده است كه او گفت : چون أبوبكر فوت كرد ، ما بر جنازة او براي نماز حضور يافتيم و پس از آن به نزد عمر بن خطّاب آمده و با او بيعت كرديم . و چند روزي مرتبا در مسجد رفت و آمد داشتيم تا او را أميرالمؤمنين خواندند . روزي كه ما در نزد وي نشسته بوديم يك نفر از يهوديان مدينه كه ميگفتند او از اولاد هارون برادر موسي عليه السّلام است وارد شد و آمد تا در مقابل عمر درنگ كرد و گفت : اي أميرالمؤمنين ، كدام يك از شما داناتر است به پيغمبران و به كتاب پيغمبرتان كه من از او هر چه ميخواهم بپرسم؟ عمر اشاره كرد به سوي أميرالمؤمنين عليبن أبيطالب و گفت : اين أعلم است به پيامبر ما و به كتاب پيامبر ما . يهودي گفت : آيا اين طور است اي علي؟ علي عليه السّلام گفت : بپرس از هر چه اراده داري . يهودي گفت : من از سه چيز ميپرسم . حضرت فرمود : چرا نميگويي از هفت چيز؟ يهودي گفت : من از سه چيز ميپرسم ، اگر در پاسخ درست آمدي از يك چيز ديگر ميپرسم . و اگر خطا كردي هيچ از تو نميپرسم . (آنگاه روايت را با سؤالها و پاسخها بيان ميكند تا در آخرش ميگويد) تا اينكه ميگويد : علي به او گفت : بپرس . گفت : به من بگو : وصي محمّد چقدر در ميان مردم بعد از او زندگي ميكند؟ و ميميرد يا كشته ميشود؟ علي عليه السّلام گفت : اي يهودي ، بعد از پيغمبر سي سال زندگي ميكند . و در اين حال اشاره كرد به سر خود و گفت : اين با خون اين خضاب ميشود . يهودي از جاي برجست و گفت : أشهد أن لااله إلاّ الله و أنَّ محمّداً رسولُ الله .
[253]ـ «مناقب» طبع سنگي ، ج 2 ، ص 79 .
[254]ـ در «قاموس» گويد : تَجَوْب قبيلهاي است از حِمير كه از آنها است ابن ملجم تَجَوبي قاتل أميرالمؤمنين عليه السّلام .
[255]ـ «مناقب» ج 2 ، ص 79.
[256]ـ «مناقب» ج 2 ، ص 80 و ص 81 . ابن حَجَر هيتمي در «الصواعق المحرقة» ص 80 از «مستدرك» از سدّي روايت كرده است كه : كَان ابن ملجم عشق امرأة من الخوارج يقال لها نظام ، فنكحها و أصدقها ثلاث آلاف در هم و قتل عليّ . و في ذلك يقول الفرزدق : فلم أر مهراً ساقه ذو سماحة كمهر نظام بَيِّن غير معجم . (و في رواية : من فصيح و أعجم) ثلاثة آلاف و عبد و قينّة ـ و ضرب عليّ بالحسام المصمّم ـ فلا مهر أعلي من عليِّ و إن علا ـ و لا فتك إلاّ دون فتك ابن ملجم . و در «صواعق» حروفي ص 135 در هر دو مورد «قطام» ضبط نموده است .
[257]ـ «مناقب» طبع سنگي ، ج 2 ، ص 81 .
[258]ـ «مناقب» ج 2 ، ص 82 .
[259]ـ «مناقب» ج 2 ، ص 84 .
[260]ـ «مناقب» ج 2 ، ص 84 .
[261]ـ «مناقب» ج 2 ، ص 84 .
[262]ـ «مناقب» ج 2 ، ص 84 .
[263]ـ «مناقب» ج 2 ، ص 84 .
[264]ـ «مناقب» ج 2 ، ص 84 .
[265]ـ در «الغدير» ج 4 ، از ص 341 تا ص 371 در احوال ملك صالح : طالع بن رُزَيك متولد 495 و شهدي در 556 بحث كرده و پنج غديريه از او نقل كرده است كه همگي جالب و راقي است . اصل او از شعيان عراق است . در زمان حكومت فاطميون در مصر وزير شد و خدمت كرد
[266] ـ «الميزان في تفسير القرآن» ج 19 ، ص 216 و ص 217 .
[267]ـ آية الله سيّد حسن صَدر در كتاب «الشيعة و فنون الاسلام» ص 49 گويد : و قبل از شروع در تقدم شيعه در علوم قرآن ناچاريم از تذكر اين نكته كه أميرالمؤمين علي بن أبيطالب عليه السّلام در تقسيم علوم قرآن مقدم بر همه بودهاند ، زيرا كه ايشان شصت از انواع علوم قرآن را الام فرموده و براي هر يك از آنها مثالي بخصوصه ذكر نمودهاند . و اين در كتابي است كه ما از او با عدة طرقي كه روايت ميكنيم تا امورز در دست ما باقي است . و به عنوان اصل براي هر كس كه در انواع علوم قرآن چيزي نوشته است به حساب ميآيد .