بخش 2
کتبی که شیعه تألیف کرده است، و تقدّم شیعه در جمیع علوم
كتبي كه شيعه تأليف كرده است، و تقدّم شيعه در جميع علوم<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
بسم الله الرّحمن الرّحيم
و به نستعين، و صلّي الله علي سيّدنا محمّد و آلـه الطّاهرين،
ولعنـة الله عـلي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيـام يومالدِّين،
و لا حَـوْلَ وَ لا قُـوَّةَ إلاَّ بـالله العلــيّ العظيـم
تفسير آية ن و القلم و مايسطرون
قال اللهُ الحَكيمُ فِي كِتَابِهِ الكَرِيم:
بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحيمِ. ن´ وَالْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ. مَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ، وَ إنَّ لَكَ لاَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ. وَ إنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ. [1]
«ن، و سوگند به قلم و آنچه به سبب قلم (و يا با قلم) مينويسند، كه تو (اي پيغمبر) به واسطة نعمتي كه خدا به تو داده است ديوانه نميباشي؛ و حقّاً و حقيقةً تو داراي پاداش و مزد پيوسته و غير منقطعي هستي؛ و حقّاً و حقيقةً تو بر اخلاق عظيمي استوار ميباشي!»
حضرت استاد مكرّم آيةالله علاّمة طباطبائي- قدس سرّه- در تفسير اين آيه چنين آوردهاند: معني قلم معروف است. و سَطْر با فتحه و پس از آن سكون و چه بسا با دو فتحه استعمال ميشود-همانطور كه در «مفردات» ذكر نموده است- عبارت است از: يك صفّ و رديفي از كتابت؛ و از درختان، صفّي است كاشته شده، و از مردمان، گروهي ايستاده. و سَطَرَ فُلاَ نٌ كَذَا يعني سَطْر به سَطْر نوشت.
خداوند سوگند ياد كرد به قلم و به آنچه با قلم مينويسند. و ظاهر سياق آيه مطلق قلم و مطلق نوشتهاي است كه با قلم مينويسند كه عبارت از مكتوب باشد؛ به علّت آنكه هم خود قلم و هم كتابتي كه به واسطة قلم متحقّق ميگردد از أعظم نعمتهاي إلهيّهاي است كه انسان بدان راه يافته است. كه در ضبط و ثبت حوادث غائب از أنظار و معاني و أسرار پنهان ومُختفي در دلها، تالي تِلو كلام است؛ و به واسطة قلم است كه انسان استحضار مييابد آنچه را كه مرور زمان و يا بُعْد مكان بر روي آن پرده كشيده است.
خداوند سبحانه بر انسان به وسيلة هدايت او به سوي آن دو چيز، و تعليم وي را بدان دو چيز، منّت نهاد؛ و در گفتار خود فرمود: خَلَقَ الاِنْسَانَ، عَلَّمَهُ الْبَيَانَ (سورة رحمن آية 3 و 4):
«خداوند انسان را خلق كرد و بدو بيان را آموخت.»
و دربارة قلم فرمود: عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، عَلَّمَ الاِنْسَانَ مَالَمْ يَعْلَمْ (سورة علق آية 4 و 5):
«خداوندي كه با قلم آموخت، به انسان تعليم كرد آنچه را كه نميدانست.»
بنابراين قسم خوردن خداوند به قلم و به آنچه به وسيلة قلم مينويسند، قسم خوردن اوست به نعمت. و حقّاً خداوند در كلام خود به بسياري از مخلوقات خود از جهت آنـكه رحمت و نعمتند سـوگند يـاد نمـوده است، مـانند آسمـان و زمين، و خورشيد و ماه، و شب و روز، الي غيرذلك حتّي به انجير و زيتون.
بعضي گفتهاند: مراد از لفظ «ما» در گفتارش: وَ مَا يَسْطُرُونَ مصدريّه است و عليهذا مراد از آن كتابت است.
و بعضي گفتهاند: مراد از قلم، قلم اعلي است كه در حديث وارد است كه: آن اوّل مخلوقي است كه خداوند آفريده است. و مراد از مَا يَسْطُرُونَ آن نوشتهاي است كه فرشتگان حَفَظه و كرام كاتبون مينويسند.
و أيضاً احتمال داده شده است كه: صيغة جمع در يَسْطُرُونَ براي تعظيم باشد نه براي تكثير و معني زيادي. و اين توهّم، توهّم سست و ضعيفي است. و أيضاً احتمال داده شده است كه: مراد از آن چيزي كه در آن مينويسند لَوْح مَحْفوظ باشد. و أيضاً احتمال داده شده است كه: مراد از قلم و از مسطورات با آن، اصحاب قلم و مسطوراتشان باشد. اينها همه احتمالات واهيه و بيبنيادي است.
(اين سوگندها را خدا ياد نموده است تا برساند كه:) مَا أنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ. و اين جمله معنائي است كه سوگند بر آن وارد گرديده است، و خطاب هم به پيامبر صلي الله عليه و آله ميباشد: و باء در لفظ بنعمة يا سببيّه است يا مصاحبه. يعني تو به سبب نعمتي-و يا با نعمتي- كه خداوند پروردگارت بر تو ارزاني داشته است، مجنون و ديوانه نيستي!
و سياق آيه مويّد اين معني است كه: مراد از نعمت، نعمت نبوّت است. چرا كه دليل نبوّت از پيغمبر خدا هرگونه اختلال عقلي را برميدارد تا آنكه هدايت إلهيّهاي كه لازمة نظام حيات انسانيّت است، درست آيد.
و عليهذا اين آيه ردّ مينمايد جنوني را كه به پيغمبر نسبت دادند به طوري كه در آخر سوره از ايشان حكايت شده است: وَيَقُولُونَ إنَّهُ لَمَجْنُونٌ. «و مشركين قريش ميگويند: حقّاً و واقعاً او ديوانه است.»
قوله تعالي: وَ إنَّ لَكَ لاَ جْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ «از براي تو مزدي لاينقطع ميباشد»: كلمة مَمْنُون از مَنّ است به معني قطع؛ و از اين قبيل است آنچه گفتهاند: مَنَّهُ السَّيْرُ مَنًّا إذَا قَطَعَهُ وَ أضْعَفَهُ. «سير و حركت او را ضعيف ساخت و از راه بازداشت.» نه از مِنَّت به معنيِ: در گفتار و كلام، نعمت را بزرگ شمردن و به حساب آوردن.
و مراد از أجْر، أجر رسالت است عندالله سبحانه؛ و در اين عبارت لطيفهاي است براي به دست آوردن دل پيغمبر و دلخوشي و شادي خاطر وي كه در برابر تحمّل رسالت خداوندي أجر غيرمقطوع و مزد هميشگي كه از بين نرود به او داده ميشود.
و مراد از خُلُق در وَ إنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ همان ملكة نفسانيّهاي است كه از آن افعال به سهولت صادر ميگردد و به دو قسمت: فضيلت كه ممدوح است همچون عفّت و شجاعت، و رذيلت كه مذموم است، همچون شَرَه و جُبْن منقسم ميشود؛ وليكن وقتي كه آن را همين طور بدون قيدي اطلاق نمايند از آن حُسن خُلْق فهميده ميگردد...
و در بحث روائي فرمودهاند: در كتاب «معاني الاخبار» با اسناد خود از سُفيان بن سعيد ثَوْري از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام در تفسير حروف مقطّعة قرآن آورده است كه گفت:
و أمّا «ن» نهري است در بهشت. خدا به او گفت: منجمد شو! منجمد شد و به صورت مدادي درآمد (يعني به صورت مركّب) و سپس به قلم گفت: بنويس! پس قلم در لوح محفوظ نوشت تمام حوادث گذشته و آينده را تا روز قيامت. و بنابراين، آن مداد و مركّب از نور است؛ و قلم نيز قلمي از نور است؛ و لَوْح نيز لوحي از نور است.
سُفْيان گفت: من به حضرت عرض كردم: يابن رسول الله! براي من دربارة امر لوح و امر قلم و امر مداد بيان وافي و مشروحي را إفاده فرما! و از آنچه خدا به تو تعليم نموده است مرا تعليم كن!
حضرت فرمود: اي پسر سعيد! اگر تو أهليّت جواب را نداشتي پاسخي به تو نميگفتم! نون فرشتهاي است كه به سوي قلم أدا ميكند و ميرساند؛ و آن نيز فرشتهاي است. و قلم به سوي لوح أدا ميكند؛ و آن نيز فرشتهاي است. و لَوْح به سوي إسرافيل أدا مينمايد، و إسرافيل به سوي ميكائيل، و ميكائيل به سوي جبرائيل أدا ميكند، و جبرائيل به سوي انبياء و رُسُل الهي أدا مينمايد.
راوي حديث كه سُفيان است ميگويد: حضرت در اين حال فرمود: برخيز اي سفيان و برو كه من (از دستگاه حكومت جائره به واسطة نشستن در اينجا) بر تو ايمن نميباشم! [2]
از گفتار حضرت استاد به دست آمد كه: مراد از قلم همة انواع قلم است؛ و مراد از مسطورات همة انواع آنهاست و اختصاصي به قلم خاصّي و نوشتة بخصوصي ندارد.
و چون ميدانيم: اوَّلاً قلم و نوشته، مورد قَسَم پروردگار قرار گرفته است، و ثانياً مُقْسَمٌ عَلَيْه و چيزي كه قسم براي تحكيم و ايفاء استواري و ثبات آن ميباشد، استقامت عقل و نعمت نبوّت پيامبر اكرم، و پاداش لايزالي و ابدي او، و خُلق عظيم و اخلاق بزرگ و سترگ اوست، فلهذا مورد قَسَم كه قلم و نوشته است هر گونه كه باشد و به هر صورت و كيفيّتي كه تحقّق پذيرد، داراي اهميّتي عظيم و قدر و قيمتي جليل و خطير ميباشد. چرا كه خداوند بدين دو امر مهمّ ميخواهد اثبات مقامات و درجات و فيض ازلي و ابدي و سَرمدي را به پيغمبرش بفرمايد. و عليهذا قلم و نوشتار به طور اطلاق در اين آيه مورد اهميّت فراوان و اعتناي ذات أقدس حقّ متعال قرار گرفته است.
به واسطة قلم و كتابت است كه اينهمه علوم در دسترس ماست و اگر احياناً قلمي نبود و نوشتهاي در عالم وجود صورت تحقّق به خود نميگرفت اين عالم فعلي ما در پهناي ظلمت و جهل و كوري باطني گرفتار، و در امواج دلهره آميز لُجّههاي غامره و گردابهاي ژرف درياي تاريكي غوطه ور بود.
با دقّت تمام، علوم فعلي ما را كه در ذخائر كتابهاي جهان و كتابخانههاي عالم با قلم نوشته شده است اگر حساب كنيم، و وجود و عدّم هر يك را جدا جدا بسنجيم، اين موهبت عظيم بر ما مشهود خواهد شد. والحَمْدُلِلّهِ وَحْدَه كه چنين پروردگاري انسان را بيافريد، و وي را به نيروي علم به وسيلة قلم و كتابت بياراست، و علوم معنوي را با كتب آسماني و قرآن مجيد و نهجالبلاغة و صحيفة سجّاديّه وكتب فقهي و تفسيري و حِكَمي و عرفاني و با علوم طبيعي كه در راه و مقدمة كمال واقعند، و همة اينها به سبب قلم و كتابت صورت گرفته است، در راه مسير كمال او قرار داد تا وي را از أسْفَلُ السِّافِلين آورد و به مقام الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ[3] ارتقاء بخشيد، فَشُكْراً لَهُ ثُمَّ شُكْراً.
در بحث سابق دانستيم كه: أوّلين كتابي كه در اسلام نوشته شد، عبارت بود از مُصْحَف امير المومنين علي بن ابيطالب- عليه أفضل صلوات الله و ملئكته المقرّبين و أنبيائه المرسلين ـ . اين مُصْحَف تامّ و تمامي بود كه واجد جهات نزول، و شأن ورود آيات، و ترتيب سور و آيات طبق نزول، و بيان ناسخ و منسوخ و مطلق و مقيّد، و بيان محكمات و متشابهات، و تأويل و تفسير و غيرذلك از جهات عديده بود. اين مصحف همان قرآني است كه ابنسيرين دربارة آن ميگويد: اگر تو بدان دسترسي يابي در آن علمي را خواهي يافت! و نام آن در تواريخ و احاديث و تفاسير عبارت است از: مُصْحَف علي، صَحيفة عَلي، الْجَامِعَة، كِتَاب عَلي، صحيفة عَتِيقَه.
فقيه أهل بيت آيةالله حاجآقا حسين طباطبائي بروجردي رضي الله عنه در كتاب نفيس و ارزشمند «جامع أحاديث الشّيعة في أحكام الشّريعة» در مقدّمة بديع و ذيقيمت آن كه به قلم مبارك خود إملاء فرمودهاند، در ضمن بيان احاديثي در علوم اهل بيت و رواياتي در شأن ايشان، از جمله فرمودهاند: از جملة ادلّة آنكه أئمّة طاهرين-عليهم الصّلوة و السّلام- عالم به احكام ميباشند، و از طرق خاصّه و عامّه بر اين مهمّ روايات و دلائلي است آن است كه: حديث آنان حديث رسول اكرم صلي الله عليه و آله است و در نزد آنهاست صحيفة جامعه كه به إملاء رسول خدا صلي الله عليه و آله و خط علي عليه السّلام است. [4]
مرحوم مجلسي رضي الله عنه (جدّ اعلاي امّي ما از طرف مادرِ پدر) در كتاب «بحارالانوار» به طور تفصيل روايات واردة در اين باب را ذكر نموده است و احياناً بعضي از مواضع را با بيان و شرح خود روشن و مبيّن فرموده است. وي چنانكه از مطاوي كلماتش ظاهر است در خانة أهل بيت علاوه بر جامعه كتابهاي ديگر به عنوان كتاب جَفْر و مُصْحَف فاطمه و كتاب مسائل ديات (كه به ذوابة شمشير اميرالمومنين عليه السّلام آويزان بود) و لوح فاطمه را ذكر نموده است. و ما در اينجا به حول و قوّهخداوند متعال به بيان و شرح هر يك از آنها ميپردازيم:
روايات در خصوصيت كتاب جامعه
1- جامِعَه
دربارة اين كتاب و كيفيّت نگارش آن و محتويات آن روايات كثيري وارد است. تنها در بيست و دو روايت كه در «بحار» ذكر نموده است طول آن را به هفتاد ذراع[5] معيّن نموده است؛ غير از آنهائي كه در آنها خصوصيّات جامعه مذكور شده است ولي عبارت هفتاد ذراع در آنها نيست. اين روايات را از كتب معتبرهاي همچون «اختصاص» و «ارشاد» و «احتجاج» و «أمالي» و بالاخصّ از كتاب «بصائرالدّرجات» نقل نموده است. از جمله ميفرمايد: در «إرشاد» مُفيد و «احتجاج» شيخ طَبَرْسي وارد است كه: بسياري از اوقات حضرت صادق عليه السّلام ميفرمود:
عِلْمُنَا غَابِرٌ، وَ مَزْبُورٌ، وَ نَكْتٌ فِي الْقُلُوبِ، وَ نَقْرٌ فِي الاسْمَاعِ، وَ إنَّ عِنْدَنَا الْجَفْرَ الاَحْمَرَ وَ الْجَفْرَ الابْيَضَ، وَ مُصْحَفَ فَاطِمَةَ عليها سلام ، وَ عِنْدَنَا الْجَامِعَةُ فِيهَا جَمِيعُ مَا تَحْتَاجُ النَّاسُ إلَيْهِ.
«علم ما چند گونه است: علم به وقايع آتيه، و علم به وقايع گذشته، و إلهام بر دلهايمان، و به صدا درآمدن در گوشهايمان (پس سخن و گفتگويمان با ملائكه طوري است كه كلامشان را ميشنويم و خودشان را نميبينيم). و نزد ما جَفْر قرمز (كه در آن أسلحه رسول خدا صلي الله عليه و آله است) و جَفْر سپيد (كه در آن تورات موسي و انجيل عيسي و زبور داود و كتابهاي آسماني است كه خداوند قبل از اينها به پيامبران نازل نموده است) و مُصْحَف فاطمه عليها سلام ميباشد. ونزد ما جامعه است كه در آن همة چيزهائي است كه مردم بدان احتياج دارند.»
و چون از آنحضرت از تفسير اين كلام سوال شد، پاسخ وي به عين همين عباراتي بود كه ما در ترجمه آورديم. سپس فرمود: وَ أمَّا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ عليها سلام فَفِيهِ مَا يَكُونُ مِنْ حَادِثٍ وَ أسْمَاءُ مَنْ يَمْلِكُ إلَي أنْ تَقُومَ السَّاعَةُ.
وَ أمَّا الْجَامِعَةُ فَهُوَ كِتَابٌ طُولُهُ سَبْعُونَ ذِرَاعاً إمْلاَ ءُ رَسُولِ الله صلي الله عليه و آله مِنْ فَلْقِ فِيهِ وَ خَطُّ عَلِيِّ بْنِ أبِيطَالِبٍ عليه السّلام بِيَدِهِ، فِيهِ وَ اللهِ جَمِيعُ مَا تَحْتَاجُ إلَيْهِ النَّاسُ إلَي يَوْمِ الْقِيَمَةِ حَتَّي أنَّ فِيهِ أرْشَ الْخَدْشِ وَ الْجَلْدَةِ وَ نِصْفِ الْجَلْدَةِ. [6]
« و أمّا مصحف فاطمه، در آن بيان حوادث و اسامي كساني است كه تا روز قيامت بر مردم سلطنت مينمايند. و امَّا جامعه: كتابي است كه طول آن هفتاد ذراع است به إملاء و انشاء رسول الله كه از لبهاي مبارك دهانش صادر شده و به خطّ عليّ بن ابيطالب عليه السّلام ميباشد. و در آن سوگند به خدا كه جميع احتياجات مردم تا روز رستاخيز بيان شده است حتّي در آن دية خراش وارد بر پوست بدن و دية يك تازيانه زدن، و يا نصف تازيانه بيان شده است.»
و در «بصائر الدّرجات» از محمد بن عبدالحميد از يونس بن يعقوب از منصور بن حازم از ابي عبدالله عليه السّلام وارد است كه او گفت: من به حضرت عرض كردم: مردم ميگويند: در نزد شما صحيفهاي است كه درازايش هفتاد ذراع است، و در آن جميع آنچه مردم بدان نياز دارند موجود است، وَ إنَّ هَذَا هُوَ الْعِلْمُ. «و حقّاً و حقيقةً اين است علم.»
حضرت فرمود: لَيْسَ هَذَا هُوَ الْعِلْمَ، إنَّمَا هُوَ أثَرٌ عَنْ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله إنَّ الْعِلْمَ الَّذِي يَحْدُثُ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ. [7]
«اين علم نيست، اين أثري است كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيده است. علم واقعي و حقيقي آن علمي است كه در هر روز و در هر شب براي ما پيدا ميشود.»
و أيضاً در «بصائرالدّرجات» از ابراهيم بن هاشم، از برقي، از ابن سَنان يا غير او، از بِشر، از حمران بن أعْيَن روايت است كه گفت: به حضرت صادق عليه السّلام گفتم: نزد شما تورات و انجيل و زبور و آنچه در صحيفههاي پيشين است: صحيفههاي ابراهيم و موسي، موجود است؟! گفت: آري!
گفتم: إنَّ هَذَا لَهُوَ الْعِلْمُ اْلاكْبَرُ «تحقيقاً اين علم، علم اكبر است.»
حضرت فرمود: يَا حُمْرَانُ! لَوْ لَمْ يَكُنْ غَيْرُ مَا كَانَ، وَلَكِنْ مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ عِلْمُهُ عِنْدَنَا أعْظَمُ.[8]
«اي حمران! اگر ما علمي غير از آن نداشتيم، آن علم أكبر بود، وليكن علم به آنچه كه در شب و روز حادث ميگردد، براي ما اعظم است.»
تفسير علاّمة مجلسي (ره) دربارة علم اعظم امامان
در اينجا مجلسي براي توضيح و تبيين اين روايت، و رفع اشكالي كه أحياناً ممكن است وارد شود بياني دارد. او ميگويد:
بَيَانٌ: معني لَوْ لَمْ يَكُنْ اين است: اگر نبود براي ما غير از آن علمي كه براي سابقين از پيغمبران بود، آن علم مذكور، علم اكبر بود، وليكن آن علمي كه براي ما حادث ميگردد آن علم اكبر است.
آنگاه ميگويد: من ميگويم كه: در اينجا اشكال قويّي موجود است و آن اينكه: از آنجائي كه روايات بسياري دلالت دارند بر آنكه پيغمبر ما صلي الله عليه و آله علم وقايع پيشين و علم وقايع پسين و علم جميع شرايع إلهيّه و احكام را ميدانست و تمام اين علوم را به علي عليه السّلام تعليم فرمود، و علي آن علم را به حَسَن عليه السّلام آموخت و همينطور؛ بنابراين كدام علمي براي آنان بجاي ميماند تا براي ايشان در شب و روز پديدار گردد؟!
و ممكن است از اين اشكال به وجوهي پاسخ داد:
اوَّل: آنچه گفته شده است كه: علم با شنيدن و قرائت كُتُب و حفظ آنها پيدا نميشود؛ زيرا كه اين تقليد است، و حقيقت علم واقعي منحصر است در آنچه از جانب خداوند سبحانه بر قلب مومن روز به روز و ساعت به ساعت إفاضه ميگردد، و با انكشاف آن حقايق، نفس به مرحلة اطمينان برسد و انشراح صدر حاصل گردد، و قلب بدين وسيله نوراني شود.
و حاصل مطلب آنكه: اين علم موجب تقرير و تأكيد وتثبيت معلومات سابقه ميگردد، و موجب مزيد ايمان و يقين و كرامت و شرف، به إفاضة علم بر آن ذوات مقدّسه بدون واسطة پيامبران مرسلين، خواهد شد.
دوم: آنكه بر ايشان إفاضه ميشود تفاصيل حقايقي كه مجملات آنها نزد آنان وجود دارد و اگر چه امكان داشته باشد كه خود آنها آن تفاصيل را به واسطة آنچه از اصول و موادّ نزدشان موجود است استخراج نمايند.
سوم: آنكه بر مسألة بَدَا مبتني باشد. چونكه آنچه را سابقاً دانستهاند در آن احتمال بَدَا و تغيير است امّا چون بديشان الهام شود آن مواردي كه در آن تغيير داده ميشود پس از آنكه بر أنبيا و فرستادگان از حجّتهاي إلهيّه كه پيش از آنها بودهاند كلّيّات و اصول غير منطبق بر بَدَا افاضه گرديده بود، و يا آن مواردي كه تأكيد در آن به عمل آورده شود كه قابل تغيير نميباشد؛ در اين صورت اينگونه علوم، قويترين و شريفترين علوم آنان خواهد بود.
چهارم: كه در نزد من از همة اين وجوه قويتر ميباشد آن است كه بگوئيم: ذوات معصومين عليهم السلام در دو نشأة قبل از حيات بدني، و بعد از وفات دنيوي، به سوي مقامات ربّانيّه در معارف إلهيّة غيرمتناهيه، طبق مدارج كمال عروج مينمايند؛ چرا كه براي عرفان خداي متعال نهايتي نيست، و در درجات قرب او انتهائي تصوّر ندارد. و اين معني از رواياتي مشهود است.
و معلوم است كه: ايشان در ابتداي امر امامتشان اگر علمي را فراگيرند، در آن درجه و مرتبه از عمل درنگ نمينمايند؛ و به سبب ازدياد مقام قرب و طاعات، زيادتيهائي از علم و حكم و ترقّيات در معرفت خدا براي ايشان حاصل ميگردد. و چگونه ممكن است براي آنان ترقّي نباشد در حالي كه اين ترقّيات راجع به ساير مخلوقات با وجود نقص قابليّت و استعدادشان مشهود است؟ و آن ذوات مقدّسه سزاوارتر و مناسبتر ميباشند كه ترقّيات در آنها به وجود آيد.
و شايد اين وجه يكي از وجوه استغفار و توبة آنان در هر روز هفتاد بار و بيشتر بوده باشد؛ زيرا در وقت عروجشان به هر درجة رفيعه از درجات عرفان، ميديدهاند كه: ايشان در مرتبة سابقة از آن در نقصان بودهاند؛ بنابراين از آن نقص استغفار مينمودهاند و به سوي خداي تعالي توبه ميكردند.
اين وجوه مجموع آن احتمالاتي بود كه در حلّ اين مشكل بر دل من وارد شد. و من از خداوند طلب غفران ميكنم از آن گفتار و كردارم كه موجب خشنودي و رضاي او نيست. [9]
أقول: اين وجه بسيار متين است، وليكن مرحوم جدّ، حيات سابقه و لاحقة بر اين عالم را سابق و لاحق زماني پنداشته است؛ و أئمّه عليهم السلام را طبق اين اخبار در معناي أزل و ابدي كه در دو سر طولي دنيا واقعند، داراي مقامات و درجات نامتناهي عرفان قرار داده است؛ با آنكه طبق حركت جوهريّه النَّفْسُ جِسْمَانِيَّةُ الْحُدُوثِ رُوحَانِيَّهُ الْبَقَاء و آيات مباركات ثُمَّ أنْشَأنَاهُ خَلْقاً آخَرَ تمام آن درجات و مقامات در همين نشأة مادّه و عالم طبع حاصل است؛ و ابد و ازل دو سر اين سلسله در معارج و مدارج عرضي هستند نه طولي. و طيّ اين عروج در اين نشأه منافاتي با جسمانيّة الحدوث ندارد. فَشَكَراللهُ سَعْيَه و أجْزَل ثَوَابَهُ.
روايات بصائرالدرجات در خصوصيت جامعه
و نيز از «بصائرالدّرجات» از عبدالله بن جعفر از محمّد بن عيسي از إسمعيل بن سَهْل از ابراهيم بن عبدالحميد از سليمان از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:
إنَّ فِي صَحِيفَةٍ مِنَ الْحُدُودِ ثُلْثَ جَلْدَةٍ؛ مَنْ تَعَدَّي ذَلِكَ كَانَ عَلَيْهِ حَدُّ جَلْدَةٍ. [10]
«در آن صحيفه و كتاب جامعه بعضي از مقادير حدّ، يك سوّم تازيانه ثبت شده است؛ كه اگر كسي از اين مقدار تجاوز كند بايد خودش يك تازيانه به عنوان پاداش بد خود بخورد.»
و نيز از «بصائرالدّرجات» از حسن بن عليّ بن نعمان از پدرش عليّ بن نُعْمان از بَكربنكَرب روايت است كه گفت: ما در محضر حضرت صادق عليه السّلام بوديم و شنيديم كه ميگفت:
أمَا وَاللهِ إنَّ عِنْدَنَا مَا لاَ نَحْتَاجُ إلَي النَّاسِ، وَ إنَّ النَّاسَ لَيَحْتَاجُونَ إلَيْنَا. إنَّ عِنْدَنَا الصَّحِيفَةَ سَبْعُونَ ذِرَاعاً بِخَطِّ عَلِيٍّ عليه السّلام وَ إمْلآءِ رَسُولِ اللهِ- صَلَّي اللهُ عَلَيْهِمَا وَ عَلَي أوْلاَ دِهِمَا-، فِيهَا مِنْ كُلِّ حَلاَ لٍ و حَرَامٍ. إنَّكُمْ لَتَأْتُونَنَا فَتَدْخُلُونَ عَلَيْنَا فَنَعْرِفُ خِيَارَكُمْ مِنْ شِرَارِكُمْ. [11]
«قسم به خدا كه در نزد ما چيزي است كه با وجود آن نيازي به مردم نداريم، و مردم نياز به ما دارند. در نزد ما صحيفهاي است كه هفتاد ذراع طول دارد، و به خطّ علي عليه السّلام واملاء رسول خدا- صلّي الله عليهما و علي أولادهما- است، در آن از هر حلالي و هر حرامي سخن به ميان آمده است. شمابه سوي ما ميآئيد و بر ما وارد ميشويد و ما خوبانتان را از بدانتان (به واسطة همان صحيفه) ميشناسيم!»
و در روايت «بصائر» أيضاً وارد است كه آن صحيفه به عرض أديم مثل فَخِذِالْفَالِج است، و در آن تمام نيازمنديهاي مردم وجود دارد و هيچ قضيّهاي نيست مگر آنكه حكمش در آن بيان شده است حتّي أرش خدش.
و مجلسي در بيان آن گفته است: مراد از أديم پوست حيوان است، يا خصوص رنگ قرمز از آن، و يا خصوص دبّاغي شدة از آن. و مراد از فَالِج شتر نر قوي هيكل است كه داراي دو كوهان است و از سِنْد براي جفت گيري ميآورند. [12]
و أيضاً از «بصائرالدّرجات» از يعقوب بن يزيد از ابن أبيعُمَير از ابراهيم بن عبدالحميد و أبي المغرا از حمران بن أعْين از حضرت باقر عليه السّلام روايت ميكند كه أشَارَ إلَي بَيْتٍ كَبِيرٍ وَ قَالَ: يَا حُمْرَانُ! إنَّ فِي هَذَا الْبَيْتِ صَحِيفَةً طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً بِخَطِّ عَلِيٍّ عليه السّلام وَ إمْلا َ ءِ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله . لَوْ وَلِينَا النَّاسَ لَحَكَمْنَا بِمَا أنْزَلَ اللهُ لَمْ نَعْدُ مَا فِي هَذِهِ الصَّحِيفَةِ. [13]
«حضرت اشاره به اطاق بزرگي كرد و گفت: اي حمران! در اين بيت صحيفهاي است كه طولش هفتاد ذراع است به خطّ علي عليه السّلام و املاء رسول خدا صلي الله عليه و آله . اگر ما بر ولايت امر مردم قرار گيريم حتماً به آنچه خدا نازل نموده است حكم مينمائيم و از آنچه در اين صحيفه ميباشد تجاوز نميكنيم!»
و همچنين از «بصائر الدّرجات» از احمد بن محمّد، از أهوازي از فُضاله از قاسم بن بريد از محمد بن مسلم روايت نموده است كه گفت: حضرت باقر عليه السّلام گفتند:
إنَّ عِنْدَنَا صَحِيفَةً مِنْ كُتُبِ عَلِيٍّ عليه السّلام طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً. فَنَحْنُ نَتَّبِعُ مَا فِيهَا لاَ نَعْدُوهَا.
وَ سَألْتُهُ عَنْ ميرَاثِ الْعِلْمِ مَا بَلَغَ؟! أجَوَامِعُ هُوَ مِنَ الْعِلْمِ أمْ فِيهِ تَفْسِيُر كُلِّ شَيْءٍ مِنْ هَذِهِ الاُمُورِ الَّتِي تَتَكَلَّمُ فِيهِ النَّاسُ مِثْلِ الطَّلاَقِ وَ الْفَرَائضِ؟!
فَقَالَ: إنَّ عَلِيًّا عليه السّلام كَتَبَ الْعِلْمَ كُلَّهُ الْقَضَاءَ وَالْفَرَائضَ. فَلَوْ ظَهَرَ أمْرُنَا لَمْ يَكُنْ شَيْءٌ إلاَّ فِيهِ سُنَّةً نُمْضِيهَا. [14]
«نزد ما صحيفهاي است از كتابهاي علي عليه السّلام كه درازاي آن هفتاد ذراع ميباشد. ما از آنچه در آن ثبت و ضبط است پيروي مينمائيم و از آن تجاوز نمينمائيم.
و من از آن حضرت از ميراث علوم پرسيدم كه مقدارش به كجا منتهي است؟! آيا آن علوم به ارث رسيده جوامعي است كه در آن علم وجود دارد، يا آنكه در آن تفسير هر چيز از اين اموري است كه مردم در آن گفتگو دارند مانند طلاق و مقدار ميراث؟
حضرت فرمود: علي عليه السّلام تمام اقسام علم را نوشت؛ علم قضاء و علم ميراث را، بنابراين اگر امر ولايت ما ظاهر شود در زمان ظهور چيزي نيست مگر آنكه در آن سُنَّتي را به اجرا در ميآوريم.»
و همچنين از «بصائرالدّرجات» از احمد بن محمد از علي بن حَكَم، از علي بن أبي حمزه از أبي بصير از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام بدين گونه روايت نموده است كه:
أخْرَجَ إلَيَّ أبُوجَعْفَرٍ عليه السّلام صَحِيفَةً فِيهَا الْحَلاَلُ وَالْحَرَامُ وَ الْفَرَائضُ. قُلْتُ: مَا هَذِهِ؟! قَالَ: هَذِهِ إمْلاءُ رَسُولِ الله صلي الله عليه و آله ، وَ خَطَّهُ عَلِيٌّ عليه السّلام بِيَدِهِ.
قَالَ: قُلْتُ: فَمَا تَبْلَي؟! قَالَ: فَمَا يُبْلِيهَا؟! قُلْتُ: وَ مَا تَدْرُسُ؟! قَالَ: وَ مَا يَدْرُسُهَا؟! قَالَ: هِيَ الْجَامِعَةُ أوْ مِنَ الْجَامِعَةِ. [15]
«حضرت امام محمد باقر عليه السّلام صحيفهاي را براي من بيرون آوردند كه در آن علم حلال و حرام و ميراث بود. گفتم: اين چيست؟! فرمود: اين است املاء رسول خدا صلي الله عليه و آله و علي عليه السّلام آن را با دست خود نوشته است.
أبوبصير گويد: من گفتم: آيا اين كهنه نميشود؟! فرمود: چه چيز ميتواند آن را كهنه گرداند؟! گفتم: مندرس نميشود و محو و نابود نميگردد؟! فرمود: چه چيز ميتواند آن را از بين ببرد؟! حضرت فرمود: اين است جامعه! يا اين است از جامعه!»[16]
و مجلسي در شرح خود فرموده است: بيانٌ: گفتار آنحضرت: «چه چيز ميتواند آن را كهنه كند؟» يعني با وجودي كه خدا حافظ آن است چه چيز ميتواند آن را كهنه گرداند؟ و يا آنكه دستهاي بسيار بدان نميرسد تا كهنه شود و مندرس گردد و آثارش محو و نابود شود.
و نيز از «بصائرالدّرجات» است با روايت او از محمدبن الحسين، از محمد بن سِنان، از عَمَّار بن مروان، از منخل بن جميل، از جابر بن يزيد، از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام كه گفت: ابو جعفر عليه السّلام به من گفت: إنَّ عِنْدِي لَصَحِيفَةً فِيهَا تِسْعَةَ عَشَرَ صَحِيفَةً قَدْ حَبَاهَا رَسُولُ الله صلي الله عليه و آله . [17]
«در نزد من صحيفهاي است كه در آن نوزده صحيفه ميباشد، و آن را رسول خدا صلي الله عليه و آله عطا نموده است.»
و نيز از «بصائرالدّرجات» از محمد بن عبدالحميد، از يعقوب بن يونس، از مُعَتِّب روايت است كه گفت: أخْرَجَ إلَيْنَا أبُوعَبْدِاللهِ عليه السّلام صَحِيفَةً عَتِيقَةً مِنْ صُحُفِ عَلِي عليه السّلام فَإذَا فِيهَا مَا نَقُولُ إذَا جَلَسْنَا لِنَتَشَّهَدَ. [18]
«حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام صحيفة عتيقه (قديمي)اي را براي ما بيرون آوردند از صحيفههاي علي عليه السّلام و در آن بود آنچه ما در حال جلوس براي تشهّد ميگوئيم.»
و نيز از «بصائرالدّرجات» از محمّد بن عيسي، از فضاله، از أبان، از ابو شيبه، از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام روايت ميكند كه فرمود:
ضَلَّ عِلْمُ ابْنِ شُبْرُمَةَ عِنْدَ الْجَامِعَةِ، إنَّ الْجَامِعَةَ لاَ تَدَعُ لاَحَدٍ كَلاَماً. فِيهَا عِلْمُ الْحَلاَلِ وَالْحَرَامِ. إنَّ أصْحَابَ الْقِيَاسِ طَلَبُوا الْعِلْمَ بِالْقِيَاسِ فَلَمْ يَزِدْهُمْ مِنَ الْحَقِّ إلاَّ بُعْداً؛ وَ إنَّ دِينَ اللهِ لاَ يُصَابُ بِالْقِيَاسِ. [19]
«در برابر كتاب جامعه، علم پسر شبرمه گم شده است. كتاب جامعه براي أحدي جاي سخن باقي نميگذارد. در آن علم حلال و حرام ميباشد. طرفداران عمل به قياس، علم خود را از قياس طلب ميكنند، بنابراين جز دوري از واقع و فتواي صحيح چيزي دستگيرشان نميشود. و حقّاً و حقيقةً دين خدا با قياس به دست نميآيد.»
و نيز از «بصائر الدّرجات» از محمد از حسين بن سعيد از محمد بن ابي عُمَير از محمد بن حكيم از حضرت ابوالحسن موسي بن جعفر عليهما سلام روايت ميكند كه فرمود: إنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ بِالْقِيَاسِ، وَ إنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي لَمْ يَقْبِضْ نَبِيَّهُ حَتَّي أكْمَلَ لَهُ جَمِيعَدِينِهِ فِي حَلا َ لِهِ وَ حَرَامِهِ، فَجَاءَكُمْ بِمَا تَحْتَاجُونَ إلَيْهِ فِي حَيَاتِهِ، وَ تَسْتَغِيثُونَ بِهِ وَ بِأَهْلِ بَيْتِهِ بَعْدَ مَوْتِهِ، وَإنَّهَا مَخْبِيَّةٌ عِنْدَ أهْلِ بَيْتِهِ حَتَّي أنَّ فِيهِ لاَ رْشَ الْخَدْشِ.
ثُمَّ قَالَ: إنَّ أبَا حَنِيفَةَ مِمَّنْ يَقُولُ: قَالَ عَلِيٌّ وَ قُلْتُ أنَا. [20]
«تنها علّت هلاك أقوامي كه پيش از شما بودهاند عمل به قياس بوده است، و خداوند تبارك و تعالي روح پيغمبرش را به سوي خود قبض ننمود تا آنكه تمام دينش را در حلالش و حرامش براي او تكميل نمود. بنابراين آنچه به آن نيازمند بوديد وي در زمان حيات خود براي شما آورد؛ و شما به او و أهل بيت او بعد از مرگش روي ميآوريد؛ و نوشتههاي آن آئين نزد أهل بيت او پنهان گرديده است؛ حتّي در آن نوشته و صحيفه مقدار دية خراش وارد بر پوست بدن مشخّص گرديده است.
سپس فرمود: أبوحنيفه از كساني است كه ميگويد: علي چنان گفت، و من چنين ميگويم.»
باري اين روايات، نمونهاي از روايات كثيرهاي بود كه در جوامع شيعه وارد شده است و دلالت بر وجود جامعه در زمان أميرالمومنين عليه السّلام دارد. و به طور كلّي در اصل تحقّق كتاب جامعه و تدوين آن در زمان حيات رسول أكرم صلي الله عليه و آله و سلّم به إملاء و انشاء آن حضرت و به خطّ و كتابت موليالموالي حضرت أميرالمومنين عليه السّلام نزد شيعه و أهل سنّت جاي ترديد نيست. و بدين جهت آنحضرت را ميتوان اوّلين مدوِّن در اسلام در عصر رسول الله و زير نظر مقام نبوّت به شمار آورد. [21]
گفتار آيةالله حسن صدر در تقدم شيعه در تدوين
محقّق عظيم و فقيه خبير عالم عصر أخير سيدحسن صَدْر در كتاب «تأسيس الشّيعة لعلوم الإسلام» ميفرمايد: شيعه اوّلين گروهي بودند كه به جمع آثار و اخبار نبوي و سنّت محمّدي در عصر خلفاء نبيّ مختار-عليه و عليهم الصّلوة والسّلام- پرداختند و در اين امر تقدّم داشتند.
ايشان در امر كتابت و تصنيف به امامشان حضرت اميرالمومنين عليه السّلام اقتدا كردند چون آن حضرت در عصر رسول خدا صلي الله عليه و آله تصنيف نمود.
شيخ ابوالعبّاس نجاشي در ترجمة محمّد بن عُذافِر ميگويد:[22] به ما خبر داد محمّد ابن جعفر و گفت: به ما خبر داد احمد بن محمّد بن سعيد، از محمّد بن احمد بن حسن، از عَبّاد بن ثابت، از ] أبو مريم [ عبدالغفّار بن قاسم از عذافر صَيرفي كه گفت:
من با حَكَم بن عُيَيْنه ] عُتَيبَه [ نزد ابوجعفر محمّد بن عليّالباقر عليهما سلام بوديم و او شروع كرد از حضرت سوال نمودن- و حضرت پيوسته از او ناخوشايند بودند ] و حضرت به او احترام ميگذاردند [ - پس در مسألهاي با همدگر اختلاف نمودند. در اين حال حضرت ابوجعفر گفتند: يَا بُنَيَّ قُمْ فَأَخْرِجْ كِتَابَ عَلِيٍّ! «اي نور ديده، پسرم برخيز و كتاب علي را بيرون بياور!»
فَأَخْرَجَ كِتَاباً مُدْرَجاً ] مَدْرُوجاً [ عَظِيماً فَفَتَحَهُ وَ جَعَلَ يَنْظُرُ حَتَّي أخْرَجَ الْمَسْألَةَ. فَقَالَ أبُوجَعْفَرٍ: هَذَا خَطُّ عَلِيٍّ ] عليه السّلام [ وَ إمْلا َ ءُ رَسولِ اللهِ صلي الله عليه و آله .
«پسر حضرت باقر (ظاهراً حضرت صادق) برخاست و كتاب پيچيده شدة بزرگي را بيرون آورد. و حضرت آن را گشودند و شروع كردند به نظر كردن در آن تا آنكه آن مسأله را بيرون كشيدند. و سپس حضرت امام باقر فرمودند: اين است خطّ علي ] عليه السّلام [ و املاء رسول خدا صلي الله عليه و آله .»
وَ أقْبَلَ عَلَي الْحَكَمِ وَ قَالَ: يَا أبَا مُحَمَّدٍ! اذْهَبْ أنْتَ وَ سَلمَةُ وَ الْمِقْدَادُ ] أبُوالْمِقْدَامِ [ حَيْثُ شِئْتُمْ يَمِيناً وَ شِمَالاً، فَوَاللهِ لاَتَجِدُونَ الْعِلْمَ أوْثَقَ مِنْهُ عِنْدَ قَوْمٍ كَانَ يَنْزِلُ عَلَيْهِمْ جِبْرائيلُ ] عليه السّلام [ -الحديث .[23]
«و سپس روي به حَكَم نمودند و گفتند: اي أبو محمّد! تو با سَلمه و با مقداد ] أبوالمِقدام [ هر كجا كه ميخواهيد به راست و به چپ گردش كنيد! سوگند به خدا كه علم را موثَّقتر و مطمئنتر از اين كه در خاندان قومي كه جبرائيل بر آنها فرود ميآمده است ميباشد نخواهيد يافت!»
و روايات از اهل بيت دربارة اين كتاب (جامعه) فوق حدّ إحصاء است، بسياري از آنها را محمّد بن حسن صفّار در كتاب «بَصائر الدّرجات» تخريج نموده است.
كتاب «بصائر الدّرجات» از اصول قديمه ميباشد كه در زمان بُخاري صاحب كتاب «صحيح» موجود بوده است و در كشور ايران به طبع رسيده است.[24]
و همچنين در علّت تقدّم شيعه در كتابت حديث، و تأخّر اهل سنّت ذكر ميكند كه: اين فقط منوط به تأسّي شيعه از امامشان اميرالمومنين عليه السّلام بود كه از بدو اسلام نزد پيامبر دست به كتابت زد، و تأسّي عامّه از امامشان عمر بن خطّاب بود كه امّت را از تدوين سنّت منع نمود. او مطلبي تحت عنوان «تنبيه» آورده است:
تنبيهٌ: در كتاب خودم: «نهايةالدّراية في علم دراية الحديث» وجه تأخّر برادران اهل سنّت را در تدوين و جمع حديث ذكر نمودهام. و حاصلش همان است كه ابنصلاح در مقدمه، و مسلم در اول صحيحش، و ابن حَجَر در مقدّمه «فتح الباري» ذكر كردهاند؛ و آن بدين گونه است كه:
پيشينيان و سَلَف در كتابت حديث اختلاف كردهاند؛ جماعتي آن را روانداشتند؛ و از ايشان است عمر بن خطّاب و عبد الله بن مسعود، و ابو سعيد خُدْري با جمعي ديگر از صحابه و تابعين. و جماعتي ديگر مانند اميرالمومنين علي بن ابيطالب و فرزندش حسن و أنَس و عبدالله بن عَمرو بن العاص مباح و جائز دانستند؛ و سپس اهل عصر دوم همگي اتفاق و اجماع بر جواز كتابت و تدوين سنّت نمودند- تا آخر كلامشان در اين موضوع.
بنابراين گفتار، شيعه تقدّم دارند چون همان طور كه دانستي: امامشان آن را مباح ميدانست، و خود تدوين و جمع حديث نمود. شيعه هم به پيروي از وي جمع و تدوين حديث كردند. و اهل سنّت از تدوين حديث عقب افتادند چون عُمَر با جمعي ديگر آن را حرام شمردند.
و عليهذا هر يك از تدوينكنندگان حديث و ترك كنندگان آن مصيبند به اندازة پيروي از امامشان. و خداوند تقدّم شيعه را در اين علم مقدّر كرد همچنانكه تقدّمشان را در تدوين ساير علوم اسلاميّه مقدّر فرمود. فَاغْتَنِمْ.[25]
و عالم خبير و آگاه از برادران اهل سنّت ما در عصر اخير: شيخ محمود أبوريّه مصري در كتاب تحقيقي و مبتكرانة خود به نام «شَيْخُ الْمَضِيرة أبُوهُرَيْره دَوْسي» در تحت عنوان مَارَوَاهُ عَلِيٌّ چنين آورده است:
علي اوّلين كسي است كه اسلام آورد و در دامان پيغمبر پرورش يافت و قبل از بعثت در تحت كنف او زندگي نمود، و بازوانش در دامن وي استحكام يافت، و پيوسته با او بود در سفر و حضر، و أبداً از وي مفارقت ننمود تا پيامبر به رفيق أعلي انتقال پيدا كرد.
و اوست پسر عموي او، و شوهر دختر او: فاطمة الزَّهراء. در تمام غزوات و مشاهد حضور داشت غير از غزوة تبوك، چرا كه رسول خدا او را به جانشيني خود بر شهر مدينه و اهل مدينه نصب فرمود؛
فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ! أتُخَلِّفُنِي فِي النِّسَاءِ وَالصِّبْيَانِ؟!
فَقَالَ رَسُولُ اللهِ: أمَا تَرْضَي أنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَرُونَ مِنْ مُوسَي إلاَّ أنَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدي.
«و علي به رسول الله گفت: اي رسول خدا! آيا تو مرا در مدينه با زنان و بچگان باقي ميگذاري؟!
رسول خدا فرمود: آيا راضي نيستي كه منزلة تو نسبت به من مانند منزلة هارون با موسي باشد، بجز آنكه پس از من پيامبري نخواهد بود؟!»
اين روايت را شيخين و ابن سَعْد[26] تخريج نمودهاند.
و اگر علي رضي الله عنه كه مردي با فهم و باهوش و با درايت و با حافظه بود و ربيب و دست پروردة پيغمبر بود، هر روز از آنحضرت فقط يك حديث ميشنيد ـ در حالي كه ميدانيم با پيامبر بيش از ثُلْثِ قرن با موفّقيّت و رُشد گذرانيد ـ، تحقيقاً مقدار رواياتي كه بايد روايت كند از دوازده هزار حديث بيشتر ميشد.
اين در صورتي است كه هر روز فقط يك روايت حديث نمايد، پس بر خاطر تو چه خواهد گذشت اگر وي تمام احاديثي را كه از پيامبر شنيده است روايت نموده باشد؟!
و از براي علي حقّ در روايت كردن بود، و احدي را توان آن نيست كه در اين موضوع مجادله نمايد؛ و البته نبايد فراموش كني كه معذلك كلّه علي اهل خواندن و نوشتن هم بود و قرآن را نيز حفظ مينمود.
و اين امامي كه احدي از صحابه را در علم ياراي مشابهت با او نبود (ببينيد كار به كجا كشيده است كه) به روايت سيوطي فقط 589 حديث به او اسناد دادهاند. و ابنحَزْم ميگويد: حديث صحيح از او روايت نشده است مگر پنجاه حديث؛ و بُخاري و مسلم از او روايت نكردهاند مگر بيست حديث. [27]
خصوصيّات كتاب جفر
2- جَفْر
از جمله كتابهاي مسلّمه كه به خط مبارك حضرت اميرالمومنين عليه السّلام و به املاء رسول اكرم صلي الله عليه و آله بوده است، صحيفه يا كتاب جَفْر ميباشد كه از حوادث واقعه بعد از ارتحال رسول الله سخن در آن به ميان آمده است.
سَنَدالمحدّثين در عصر اخير مرحوم حاج شيخ عباس قمّي- رضي الله عنه - در كتاب ارزشمند خود: «سفينة البحار» آورده است كه: آن صحيفهاي بوده است به خط اميرالمومنين عليه السّلام و املاء رسول الله صلي الله عليه و آله كه در آن بيان تمام وقايع پس از رحلت حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله آمده است، و اينكه چگونه حسين عليه السّلام كشته ميگردد، و چه كسي او را ميكشد، و چه كسي او را نصرت ميكند، و چه كسي با او به شهادت ميرسد، و چگونه فاطمه عليها سلام و حسن عليه السّلام به شهادت ميرسند. و در آن، مقتل حسين عليه السّلام است و آنچه بر اميرالمومنين عليه السّلام جاري ميشود، و وقايع ماكان و مايكون تا روز بازپسين.
اين صحيفه نزد اميرالمومنين عليه السّلام بود، و ابن عبّاس آن را در ذيقار نزد وي ديده است و به آن حضرت گفته است: بخوان براي من اين صحيفه را! پس أميرالمؤمنين عليه السّلام آن را براي او قرائت نمود، و چون به داستان مقتل حسين عليه السّلام رسيد و كسي كه وي را به قتل ميرساند، حضرت به شدّت گريست و سپس صحيفه را درهم پيچيد. (اين مطلب در مجلّد هشتم از «بحارالانوار» كمپاني، ب 2 ص 16 وارد است.)
محدّث قمّي ميفرمايد: أقُولُ: ظاهراً اشاره به اين صحيفه نموده است ابنعبّاس در هنگامي كه به واسطة عدم ياري و نصرت امام حسين عليه السّلام مورد مواخذه واقع شد، آنجا كه گفت: إنَّ أصْحَابَ الْحُسَيْنِ لَمْ يَنْقُصُوا رَجُلاً وَ لَمْ يَزِيدُوا؛ نَعْرِفُهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ مِنْ قَبْلِ شُهُودِهِمْ!
«اصحاب امام حسين يك نفر در ميانشان كم و زياد نميشود. ما آنها را به اساميشان پيش از شهادتشان ميشناسيم.»
و محمّد بن حنفيّه گفت: وَ إنَّ أسْمَاءَ أصْحَابِهِ عِنْدَنَا لَمَكْتُوبُونَ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أسْمَاءِ آبَائِهِمْ.
«أسامي أصحاب امام حسين عليه السّلام نزد ما نوشته شدهاند به اسمهاي خودشان و اسمهاي پدرانشان.»
و ظاهراً اين صحيفه همان ديواني است كه بار شتري بود كه با امام حسن عليه السّلام بود و هرجا ميرفت با خود ميبرد و از آن جدا نميشد. و بيان اين صحيفه در مادّة حَذَفَ گذشت. [28]
پاورقي
[1]- آية اوّل تا چهارم از سورة القلم: شصت و هشتمين سوره از قرآن كريم.
[2]- «الميزان في تفسير القرآن» ج 20، ص 25 تا ص 35 تفسير سورة ن و القلم.
[3]- سورة تين كه نود و پنجمين سوره از قرآن كريم است اين سوره ميباشد:بسم الله الرّحمن الرّحيم. والتِّينِ والزّيتُونِ. وَ طُورِ سِينِينَ. وَ هَذَا الْبَلَدِ الامينِ. لَقَد خَلقنا الاءنْسَانَ في أحْسن تقويمٍ. ثُمَّ رَدَدْناهُ أسْفَلَ سَافِلينَ. إلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ. فما يُكَذِّبُكَ بَعدُ بِالدِّينِ. ألَيْسَ اللهُ بأحْكَمِ الْحاكِمينَ.
[4]- «جامع احاديث الشّيعة» ط رحلي سنگي گراوري، ج 1، ص 47، سطر آخر و ما قبل آن.
[5]- ذراع عبارت است از فاصلة نوك انگشت وُسطي تا مرفق دست.
[6]- «بحار الانوار» از طبع كمپاني، ج 7، ص 279، و از طبع حروفي مطبعة حيدري ج 26، ص 18 كتاب الإمامة، باب «جهات علومهم:، و ما عندهم من الكتب، و أنّه ينقر في آذانهم و ينكت في قلوبهم» و «ارشاد» مفيد، ص 257، و در «احتجاج» طبرسي، ص 203.
[7]- «بحارالانوار» همين باب از طبع كمپاني ج 7، ص 279، و از طبع حيدري ج 26، ص 20 و «بصائر الدرجات» ص 38.
[8]- «بحارالانوار» همين باب از طبع كمپاني ج 7، ص 279، و از طبع حيدري ج 26، ص 20 و «بصائر الدرجات» ص 38.
[9]- «بحارالانوار» همين باب از طبع كمپاني ج 7، ص 279، و از طبع حيدري ج 26، ص 20 و «بصائر الدرجات» ص 38.
[10]- همين مصدر از طبع كمپاني: ص 279 و ص 280، و از طبع حيدري: ص 19 تا ص 22، و نيز در «بصائرالدّرجات» ص 38 و ص 39.
[11]- همين مصدر از طبع كمپاني: ص 279 و ص 280، و از طبع حيدري: ص 19 تا ص 22، و نيز در «بصائرالدّرجات» ص 38 و ص 39.
[12]- همين مصدر از طبع كمپاني: ص 280، و از طبع حيدري: ص 22، و «بصائر الدرجات» ص 39. آيةالله سيّدمحسن امين عاملي در «أعيانالشّيعة» طبع دوّم در جزء اوّل از جلد اوّل، ص 332 گويد: ... عن أبي عبدالله 7انّه سُئل عن الجامعة فقال: تلك صحيفةٌ سبعون ذراعاً في عرض الاديم مثل فَخِذِ الفالج، فيها كلّ ما يحتاج الناس اليه و ليس من قضيّة الاّ و هي فيها حتّي أرش الخدش. مولّفگويد:اديم به معني پوست است وفالج شتر تنومند دو كوهان ميباشد كه از سِنْد براي جفت گيري ميآورند. و معني عرض اديم آن است كه: آنها پوستهائي بودهاند كه دبّاغي شده و به اندازة وسعت آنها، آنها را باقي گذاردهاند و بعضي را به بعض ديگر متّصل نمودهاند تابه حدّي كه اگر به روي هم پيچيده شوند به قدر ران شتر بزرگ دوكوهانه ضخيم ميشوند و در آن مينويسند.
تا آنكه در ص 338 ميگويد: از ملاحظة مجموع اين اخبار و ضمّ بعضي به بعضي استفاده ميشود كه: جامعه، و كتاب علي به طور اطلاق، و كتابي كه طول آن هفتاد ذراع ميباشد، و كتابي كه مثل ران مرد، و مثل ران شتر دو كوهان است، و كتابي كه به املاء رسول الله و خطّ علي عليهما الصّلوة و السّلام است، و صحيفهاي كه درازايش هفتاد ذراع است، و پوستي كه هفتاد ذراع است، و صحيفة عتيقه، همگي كتاب واحدي ميباشند.
[13]- همينمصدرازطبعكمپاني: ص280، و ازطبعحيدري:ص23،و«بصائرالدّرجات» ص 39.
[14]- همين مصدر از طبع كمپاني، ص 280، واز طبع حيدري، ص 23. و «بصائرالدّرجات» ص 39.
[15]- همين مصدر از طبع كمپاني ص 280 و از طبع حيدري ص 23 و ص 24 و «بصائر الدّرجات» ص 39.
[16]- اين ترديد از راوي است.
[17]-همين مصدر از طبع كمپاني ص 280 و از طبع حيدري ص 23 و ص 24. و «بصائرالدّرجات» ص 39.
[18] همين مصدر از طبع كمپاني ص 280 و ص 282 و از طبع حيدري ص 24 و ص 25 و ص 33. و «بصائرالدّرجات» ص 40.
[19] همين مصدر از طبع كمپاني ص 280 و ص 282 و از طبع حيدري ص 24 و ص 25 و ص 33. و «بصائرالدّرجات» ص 40.
[20]-همين مصدر از طبع كمپاني: ص 283 و از طبع حروفي: ص 34. و «بصائرالدّرجات» ص 40.
[21]- سيّد محسن أمين عاملي در «أعيان الشّيعة» جزء أوّل از جلد أوّل از طبع دوّم ص 330 و ص 331 گويد: از جمله مولَّفات أميرالمومنين عليه السّلام جامعه ميباشد و آن كتابي است كه طولش هفتاد ذراع و با إملاء رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و خطّ علي عليه السّلام و بر روي پوستي به نام رَقّ (پوست نازكي كه بر روي آن مينوشتند) بوده است و أغلب نوشتجات در آن عصر به واسطة كم بودن كاغذ بر روي پوست رَقّ بوده است. اين پوستها را به هم متّصل نمودند تا طول آن هفتاد ذراع شد به ذراع دست كه عبارت است از درازاي آرنج تا سرانگشتان. و در بعضي أخبار وارد است كه آن مانند ران شتر بزرگ بوده است و در بعضي مانند ران مرد. و آن را از مولَّفات عليّ عليه السّلام به شمار آوردن به اعتبارآنبودهاستكهاوآنرانوشته واز كلام واملاء رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مرتّب گردانيده است. و آن اوّلين كتابي است كه در عصر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در آن علم گرد آمده است. ذكر اين كتاب در اخبار ائمّه عموماً و اخبار مواريث خصوصاً مكرّراً وارد شده است؛ و نزد حضرت امام ابيجعفر محمّد الباقر و فرزندش امام أبيعبدالله جعفرالصّادق عليهما السّلام بوده است؛ و ثقات از اصحاب آن دو بزرگوار آن را نزد ايشان ديدهاند؛ و ائمّه هر يك پس از ايشان از هم به ارث بردهاند؛ و در عبارت حضرت امام رضا عليه السّلام در پشت عهدنامهاي كه مأمون با آن حضرت به ولايت عهدي مسلمين پيمان نهاد آمده است كه: «و جامعه و جفر دلالت بر ضدّ اين امر مينمايند.» و ذكري از آن، وقت ذكر جفر خواهد آمد. و ظاهراً آن همان كتابي است كه در جملهاي از اخبار آتيه ازآن به كتابعلي7وبه كتابي كه بهاملاء نبيّ صلي الله عليه و آله و سلم وخطّ علي عليه السّلام است وبه كتاب علي عليه السّلام كه هفتاد ذراع است و به پوستي كه هفتاد ذراع است و به صحيفهاي كه طول آن هفتاد ذراع است و به صحيفهايكه جميع مايحتاج حتيارش خدش درآن موجود است وبهصحيفة عتيقه ازصحف علي عليه السّلام و شبه اينها تعبير شده است. از كساني كه جامعه را نزد امام باقر عليه السّلام ديدهاند سُوَيد بن ايّوب و ابوبصير ميباشند ...، و از كساني كه آن را نزد امام صادق عليه السّلام ديدهاند ابوبصير است.
[22]- اين روايت را در «رجال نجاشي» (طبع انتشارات جامعة مدرّسين قم، ص 360) تحت رقم 966 آورده است، مگر آنكه در چند مورد با نسخة «تأسيس الشّيعة» اختلاف دارد كه در هر مورد داخل قلاّ ب تذكّر داده ميشود . (م)
[23]- اين حديث را مستشار عبدالحليم جندي در كتاب «امام جعفر صادق» ص 201 ذكر نموده است.
[24]- «تأسيس الشّيعة لعلوم الاسلام» ص 279، در فصل 8: علم الحديث، تقدّم الشّيعة في تأسيس علوم الحديث.
[25]- «تأسيس الشّيعة لعلوم الاسلام» ص218، در فصل 8: علم الحديث، تقدّم الشّيعة في تأسيس علوم الحديث.
[26]- «طبقات» ج 2، ص 15.[ تعليقه [
[27]- «شيخ المضيرة» طبع دوم ص 113. و در تعليقه گويد: اين است آنچه در بخاري و مسلم آمده است و اما مقدار احاديثي كه شيعه از او روايت ميكنند نميدانيم «و لكلِّ قومٍ سنّةٌ و إمامُها.»
[28]- «سفينة البحار» ج 2، ص 15 مادّة ص ح ف.