بخش 1

آیا بزرگداشت موالید و وفیات اولیای خدا بدعت است؟

پيشگفتار: لزوم تشكيل يك كنگره علمي اسلامي درباره «توحيد» و «شرك» <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

كعبه، نخستين خانه توحيد است كه پيش از نوح پي‏ريزي شد[1]  و در طوفان نوح آسيب ديد، پس از اندي، ابراهيم خليل به تعمير و آبادي آن پرداخت[2]  و همه خداپرستان را به زيارت آن پايگاه عاشقان و دلدادگان «اللَّه» دعوت نمود.[3] .

خداوند بيت خود را تجمّع موحدان، و مركز «امن» خداپرستان قرار داد و هيچ كس نبايد در آن جا احساس خطر و ناامني بنمايد.[4]  خداوند زيارت خانه خود را مايه قوام زندگي يكتاپرستان قرار داد، و يادآور شد كه با برپا نمودن مراسم حج، حيات فردي و اجتماعي، مادي و معنوي آنان تأمين مي‏گردد[5] .

در پرتو الهام از اين آيه، امام صادق - ع - فرمود: «لايَزالُ الدّينُ قائِماً ما قامَتِ الْكَعْبَةُ».

خصوصيات و ويژگيهاي بيت الهي و حرم خدا، بيش از آن است كه در اين پيشگفتار منعكس گردد، آنچه لازم است بدان توجه شود، وضع كنوني كعبه است كه متوليان آن، خود را «خادمان حرمين شريفين!» مي‏نامند و به اداره آن فخر و مباهات مي‏كنند.

ما از ميان ويژگيهاي ياد شده، از دو مطلب پرسش مي‏كنيم:

 

>آيا مراسم كنوني حج مصداق «قياما للناس» است؟

>آيا حرم الهي جايگاه امن است؟

>شرك، فراوان‏ترين و ارزان‏ترين كالا در عربستان

>عميق‏ تر بينديشيم

>افكار ماكياوليستي

>ضرورت تشكيل كنگره‏ها و سمينارهاي اسلامي

>هدف كتاب

[1] اِنَّ أَوّلَ بَيْتٍ وُضِعَ للنَّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وهُديً للعالمين (آل عمران: 96).

[2] وَاِذْ يَرفَعُ ابراهيمُ القَواعِدَ مِنَ البَيْتِ وَاِسْماعِيلُ (بقره: 127).

[3] وَأذِّنْ في النّاسِ بِالحَجِّ (حج: 27).

[4] وَاِذْ جَعلْنا البَيْتَ مَثابةً لِلنّاسِ وَأمناً (بقره: 125 و نيز قصص: 57).

[5] جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبةَ الْبَيْتَ الحَرامَ قِياماً لِلنّاسِ (مائده: 97).

 

آيا مراسم كنوني حج مصداق «قياما للناس» است؟

آيا اجتماع بيش از دو ميليون مسلمان در گرداگرد كعبه و زيارت آن، تأمين‏گر حيات مادي و معنوي و مايه قوام زندگي آنها است؟ اگر چنين است، بفرماييد در كدام يك از سالها، متولّيان وخطيبان حرمين، مسائل سازنده اسلامي را در اجتماعات بزرگ مطرح كرده‏اند و خطوطي را ترسيم نموده‏اند؟

در سال 1356 ه. ش. با گروهي از حافظان خردسال قرآن، به منظور انجام عمره مفرده به زيارت خانه خدا مشرف شديم. روزهاي حضور ما در آن ديار، اخبار حمله اسرائيل به جنوب لبنان، براي قلع و قمع فلسطيني‏ها در رسانه‏هاي گروهي منعكس بود. روز جمعه براي شركت در مسابقه قرائت قرآن در محل «تحفيظ القرآن الكريم» جنب حرم شريف حاضر شديم. رياست جلسه را يكي از شخصيتهاي كشور عربستان بر عهده داشت، مسابقه به پايان رسيد و پس از اندي، اذان نماز جمعه گفته شد و خطيب حرم برفراز منبر قرار گرفت، با خود گفتم، الآن پيرامون حادثه روز سخن خواهد گفت ولي چيزي نگذشت كه «حسن ظن» من به «سوء يقين» تبديل شد و خطيب، پيرامون آداب شركت در مساجد و نماز جمعه سخن گفت و اين كه بايد نظافت پا و دهان را رعايت نمود! او كلمه‏اي از حوادث روز بر زبان نياورد! از شخصيت مصري عضو «اخوان المسلمين»، كه در كنارم نشسته و از بدِ حادثه، به سرزمين «مكه» پناهنده شده بود، پرسيدم: اين خطبه، مطابق «مقتضاي حال» بود؟! او چون مرد منصفي بود، اظهار تأسف كرد و پاسخي نداد.

تمام خطبه‏هاي نماز جمعه در امثال اين مراكز چك شده و خطوط كلّي آن مشخص گرديده است. حتّي يك سخن نيز درباره استعمار و ضررهاي آمريكاي جهانخوار و اقمار آن بر جهانِ تحت استعمار گفته نمي‏شود. امّا آنچه بخواهي درباره شيعه و مجوس! سخن مي‏رانند، تا آنجا كه پس از انقلاب اسلامي كتابي منتشر مي‏كنند به نام «جاءَ دور المجوس!»

حال با توجه به اين اوضاع، مي‏توان گفت كه فرمانروايان نجد و رياض، پاسداران حرم الهي و زمينه سازان «قياماً لِلنّاس....» در جهان اسلام‏اند؟!

 

 

آيا حرم الهي جايگاه امن است؟

قرآن، مكه و حوالي آن را حرم «امن» الهي معرفي مي‏كند و مي‏فرمايد:

«وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً»[1] .

«هر كس به آنجا وارد گردد، از نظر تشريع الهي، از هر تعرّضي در امان است.»

پدر مسلمانان (ابراهيم خليل - ع -) از خدا خواست مكه را منطقه امن قرار دهد آنجا كه گفت:

«رَبِّ اجْعَلْ هذَا البَلَدَ آمِناً.»[2] .

«خداوندا! اين منطقه را «امن» قرار ده.»

اكنون پرسش اين است: آيا متوليان كنوني حرمين، پاسداران اين تشريع الهي هستند؟ آيا واقعاً سران طوايف اسلامي ايمني دارند كه در آن نقطه، مسائل سياسي را مطرح كنند و نمايندگان واقعي ملل اسلامي را كه در آنجا گرد آمده‏اند، از اوضاع دردناك جهان اسلام آگاه سازند و خط بدهند؟ يا از ميان طوايف اسلامي، تنها حنبلي‏ها حق سخن دارند و از ميان معارف بلند اسلام فقط انديشه‏هاي جامد و خشك «ابن تيميه» و «ابن قيم» و اخيراً «محمّد بن عبدالوهاب» بايد مطرح شود؟ و از ميان صدها بحث اجتماعي و سياسي و فرهنگي تنها بايد مسائل مربوط به زيارت اموات و بزرگداشت آثار رسالت و تكريم اولياي الهي بازگو گردد و مخالف بي‏دفاع، با چماق تكفير كوبيده شود و هر نوع ضرب و شتم و لعن و تكفير نثار او گردد؟!

آيا اين است معناي «حرماً آمناً»؟ با توجه به اين شرايط، اگر بگوييم: كعبه در قبضه... است سخني گزاف گفته‏ايم؟

فرهنگ وهابيت بر اساسِ «تكفيرِ فِرق اسلامي»، «ايجاد تفرقه ميان مسلمانان»، «خشن جلوه دادن تعاليم اسلام»، «محو آثار رسالت و وحي» و «سازش با تمام جباران و مستكبران» حتي امثال «يزيد بن معاويه» استوار است. آنان گويندگان و نويسندگاني كه در اختيار دارند، همگي «وعاظ السلاطين» و حقوق بگيران ترسويي هستند كه جز آنچه استادان به گوششان خوانده‏اند، بازگو نمي‏كنند.

شايد خواننده گرامي تصوّر كند كه ما در اين توصيف، دور از منطق و بي‏مدرك سخن مي‏گوييم، ولي براي نمونه، روي جلد كتابي را منعكس مي‏كنيم كه در كشور عربستان سعودي چاپ و منتشر شده است. در اين كتاب از مردي كه با منجنيق كعبه را سنگباران كرد و سه روز تمام جان و عرض و اموال مردم مدينه را بر سپاهيان خونخوار خود مباح ساخت، دفاع و مدح و ثنا شده است.

- يك صفحه خالي براي تصوير -

با توجه به اين اصل، مي‏توان گفت كه در اين كشور نوعي آزادي مطلق برقرار و يك نوع اختناق كامل حكمفرماست. كتابهايي كه در آن، مداحي از ستمگران و جباران اموي و عباسي انجام گيرد، كاملاً آزاد است امّا كتابهايي كه در آن از اهل بيت دفاع شود، ممنوع مي‏باشد. نه تنها اين نوع كتابها، بلكه هر نوع كتابي بايد هنگام ورود كنترل شود و از تصويب وزارت اطلاعات و امنيت بگذرد!

در سال گذشته (سال 1404 ه. ق.) هنگام ورود به فرودگاه مدينه، ده جلد كتاب «مصدر الوجود» را همراه داشتم كه درباره اثبات صانع و دلائل وجود خدا نگارش يافته است. هدفم از بردن اين كتاب، كه خود مؤلف آن هستم، خدمت به فرهنگ اين كشور بود، ولي متأسفانه در فرودگاه توقيف شد و حتي پس از مطالعه، مسؤول مربوطه گفت: با اين كه اين كتاب، كتاب شيرين و سودمندي است ولي بايد به وزارت اطلاعات و امنيت ارسال شود و از آنجا تحويل بگيريد. اين است معناي «بَلَداً آمِناً»؟!

[1] آل عمران: 97.

[2] ابراهيم: 35.

 

شرك، فراوان‏ترين و ارزان‏ترين كالا در عربستان

اتهام «شرك» و مشرك ناميدن بسياري از علما و بزرگان، در اين كشور امري است عادي و معمولي. انسان در برخورد با هيأت آمران به معروف، بيش از هر لفظي، اين نوع الفاظ را مي‏شنود، تو گويي در قوطيِ آنان، جز «شرك» و اتهام به آن، چيز ديگري براي فروش نيست!

به هنگام نگارش اين مقدمه، كتابي از يك نويسنده پاكستاني با نام «الشيعه والتشيع» به دستم رسيد كه در كشور عربستان چاپ شده است. مؤلّف در صفحه بيست آن، جمله‏اي از مرحوم استاد فقيد شيخ محمد حسين «مظفري» نقل كرده و آن را مطابق دلخواه خود تفسير و معنا مي‏كند، در اينجا هر دو عبارت را مي‏آوريم تا روشن شود كه نويسندگان وهابي چگونه، با كمال وقاحت، افراد را به «دعوت به شرك» متهم مي‏سازند.

مرحوم مظفري مي‏گويد: تشيع، از نخستين روزي كه پيامبر مردم را به يكتايي خدا و رسالت خود دعوت كرد، آغاز گرديد.

آنگاه چنين مي‏گويد:

دعوت به «پيروي از ابوالحسن» (علي - ع -)، دوشادوش دعوت به «توحيد خدا و رسالت پيامبر»، پيش مي‏رفت.

اين نويسنده پاكستاني در انتقاد از سخن مظفري مي‏نويسد:

پيامبر، مطابق گفتار مظفري، علي را شريك نبوت و رسالت قرار مي‏داد!

اگر اين نويسنده، اسير هوي و هوس نبود و خود را به وهابيان نمي‏فروخت، و اگر از الفباي عقايد شيعه آگاه بود، چنين اعتراض مضحكي، به نويسنده بزرگ جهان اسلام نمي‏كرد.

اگر چنين دعوتي، «دعوت به شرك» يا «شركت در رسالت» باشد، پيش از همه، خود قرآن اين كار را انجام داده است؛ زيرا قرآن علاوه بر دعوت به «اطاعت از خدا و رسول»، به اطاعت از «أولِي الْأمْر» نيز دعوت كرده و فرموده است:

«أطيعُوا اللَّهَ وَأطيعُوا الرَّسُولَ وَأولي الأَمْرِ مِنْكُم»[1] .

بنابر عقيده اين نويسنده، رسول خدا - ص - به جاي دعوت به توحيد، مردم را به شرك و دوگانگي خوانده است! چرا كه «اولي الأمر» را در كنار «اطاعت خدا» آورده و بديهي است اولي الأمر را هر نوع تفسير كنيم، علي از مصاديق واضح آن است.

همگي مي‏دانيم روزي كه پيامبر مأمور به دعوت خويشاوندان شد و آيه «وأنذر عشيرتك الأقربين» فرود آمد، بستگان خود را دعوت كرد و در آن مجلس (يوم الدار) نبوّت خود را اعلام نمود. آنگاه افزود:

«فَأَيُّكم يُوازِرُني عَلي هَذا الأمْرِ عَلي أنْ يَكُونَ أخي وَوَصِيّي وَخَلِيفَتي فِيكُمْ»

«كدام يك از شما مرا بر اين كار كمك مي‏كند تا برادر و وصي و جانشين من در ميان شما باشد؟»

آن هنگام، كسي جز علي برنخاست و پيامبر پس از دوبار تكرار ونشنيدن پاسخ از كسي جز علي - ع - فرمود:

«اِنَّ هذا أخي وَوَصِيّي وَخَليفَتي فِيكُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطِيعُوا»

«اين برادر و وصي و جانشين من در ميان شمااست، سخنش را بشنويد و از او اطاعت كنيد.»[2] .

شيعه به حكم اين تاريخ مي‏گويد: روزي كه پيامبر مأمور شد مردم را به توحيد و رسالت خويش دعوت كند، دستور يافت، به خلافت علي نيز دعوت نمايد و دعوت به «نبوت» با دعوت به «امامت» توأم و همراه بوده است.

حال آيا صحيح است شيعه را متهم كنيم كه مي‏گويد: «پيامبر مأمور بود علي را شريك رسالت و نبوت خود اعلام كند؟» آيا دعوت به «خلافت» آن هم پس از مرگ؛ يعني دعوت به «رسالت و نبوت؟!»

آفت كتابهايي كه نويسندگان سنّي، بخصوص وهابي، درباره عقايد شيعه مي‏نويسند، دو چيز است:

1 - بي‏اطلاعي از عقايد شيعه؛ اين آفت در تمام قرون حاكم بوده است و دليلش وجود قدرتهاي جهنمي اموي و عباسي بود كه اجازه نمي‏داد شيعه عقايد خود را در محافل علمي اهل سنت مطرح كند و تشيع بسان ديگر مكاتب شناخته شود؛ زيرا هر كسي اجازه سخن گفتن در مراكز علمي و عبادي را داشت جز شيعه، مگر در مقطع‏هاي خاصي كه براي معرفي اين كتب كافي نبود.

2 - انقلابي كه در مجامع و محافل علمي تسنّن از نظر شيوه تعليم وتعلّم رُخ داد و شيوه‏هاي نو و كتابهاي سطحي در عقايد و كلام، جانشين شيوه‏هاي ديرينه و كتابهاي عميقي مانند «المواقف» و «شرح مقاصد» گرديد، سبب شد كه در يك كشور اسلامي، كسي پيدا نشود تا از عهده تدريس اين كتابهاي عميق، كه در قرن هشتم اسلامي نوشته شده، برآيد.

اين نوع سطحي نگري و آموزشهاي غير عميق است كه سبب مي‏شود نويسنده‏اي مانند «احسان الهي ظهير» ميان «دعوت به خلافت» و «دعوت به نبوت و رسالت» فرقي نگذارد و كتابي در «فِرَق و تاريخ» بنويسد و با پول نفتِ بي‏حد و حساب سعودي چاپ و منتشر كند ولي از الفباي عقيده «شيعه» آگاه نباشد.

[1] نساء: 5.

[2] مدارك اين حديث، كه در ميان محدثان معروف به حديث «يوم الإنذار» و «بدء الدعوه» است، در كتابهاي تاريخ و حديث موجود است و طبري آن را در تاريخ خود، ج 2، ص 63، ط مصر آورده است.

 

عميق‏ تر بينديشيم

فرزند گرامي پيامبر، حضرت صادق - ع - مي‏فرمايد:

«اَلْعالِمُ بِزَمانِهِ لاتَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوابِسُ»

شخص آگاه از اوضاع زمان خويش، مورد هجوم حوادث ناگوار واقع نمي‏شود.

اينك جا دارد كمي در اوضاع زمان و حوادث تلخ و اسفباري كه بر جهان اسلام مي‏گذرد، بينديشيم و دشمن واقعي اسلام را بشناسيم. اكنون متجاوز از صد سال است كه نبرد فكري و عقيدتي بر ضد اسلام آغاز شده و اردوگاههاي شرق و غرب، با اعوان و انصار خود بر ضد اسلام بسيج شده‏اند و هفته و ماهي نيست كه به عناوين گوناگون بر ضد اسلام و تعاليم آن كتابي منتشر نشود.

آيا در اين اوضاع و شرايط، صحيح است كه در مدت بسيار اندك، تنها در كشور سعودي، كتابهايي درباره شيعه نوشته شود كه تو گويي در جهان اسلام مسأله‏اي جز تشيع، و مشكلي جز شناخت عقايد شيعه و راه حلّي جز نقد عقايد آنان نيست؟!

اي كاش اين كتابها از منطق و استدلالي برخوردار بودند كه چندان اشكالي نداشت. علماي شيعه سخنان منطقي را يا بايد پاسخ بگويند و يا بپذيرند و امّا متأسفانه همه‏اش مملو از فحش و ناسزا به شيعه و علماي آن و احياناً جسارت به ساحت مقدّس اميرمؤمنان - ع - است!

كتاب «الشيعه والتّشيّع» كه پيش‏تر بدان اشاره رفت، نمونه بارز اين قماش نوشته‏ها است. مؤلف اين كتاب با استناد به كتابهاي تاريخي؛ مانند طبري وابن كثير و ابن خلدون، شيعه را ساخته و پرداخته «عبداللَّه بن سبا»ي يهودي مي‏داند، آنگاه گفتار «احمد امين مصري» را در كتاب «فجر الاسلام» گواه مي‏آورد و سپس براي تكميل مطلبش از گروهي خاورشناسان يهودي و مسيحي؛ مانند «دوزي» و «ملّر» و «ولهاوزن» كمك مي‏گيرد ولي گفتار علماي شيعه را درباره عقايد خود، كه به خامه شخصيتهايي مانند صدوق (متوفاي 381) و مفيد (متوفاي 413) نگارش يافته، نمي‏پذيرد و مي‏گويد: اين كتابها، كتابهاي تبليغاتي شيعه است و عقايد واقعيِ شيعه، در غير اين كتابها است! بدتر از همه اين كه وجود روايتي را در كتاب «بحار» و يا «انوار نعمانيه» دليل بر عقيده شيعه نسبت به آن مي‏گيرد! در حالي كه همگي مي‏دانيم در ميان احاديث فريقين، حديث ضعيف و دروغ وجود دارد و نقل يك روايت هميشه نشانه اعتقاد بر مضمون آن نيست.

توجه نويسنده «الشيعه والتشيّع» را به چند نكته جلب مي‏كنيم:

1 - آيا تاريخ طبري از نظر صحت و استواري، به پايه‏اي است كه بتوان گفت: تمام محتويات آن صحيح و پا برجاست؟ يا اين كه قضاوت در منقولات طبري و نظاير آن، نياز به بررسي اسناد آن دارد؛ چرا كه افراد وضّاع و كذّاب در اسناد تاريخ و تفسير او بسيار است كه اكنون مجال بازگويي آنها نيست.

به عنوان نمونه يادآور مي‏شويم كه نويسنده كتاب «اللشيعه والتشيع» مي‏نويسد: شيعه از افكار عبداللَّه بن سبا؛ يهودي‏زاده يمني - كه به عقيده طبري به ظاهر اسلام آورد و عقايد يهودي‏گري را در پوشش دعوت به علي در ميان مسلمانان پخش كرد - تأثير پذيرفته است! ولي آيا اصولاً در جهان چنين فردي وجود داشته يا جزو افسانه‏ها و اساطير است، فعلاً درباره آن بحث نمي‏كنيم. گفتني است كه طبري سندي كه اين مطلب را از طريق آنها نقل مي‏كند به قرار زير است:

«كَتَبَ اِلَيَّ «السري»،عن «شعيب»،عن «سيف»، عن «عطيه»، عن «يزيد الفقعسي» كان عبداللَّه بن سباء يهودياً مِنْ أهْلِ صَنْعاء...»

حال كمي درباره همين سند، كه متن آن را مورّخاني مانند ابن كثير شامي و ابن خلدونِ مغربي از قماش خود طبري نيز آورده‏اند، دقت كنيم و ببينيم آيا به گفتار اين افراد مي‏توان استناد جست:

1 - السري؛ خواه مقصود «السري بن اسماعيل كوفي» باشد يا «السري بن عاصم» (متوفاي 258) هر دو از كذّابان روزگار و وضاعان تاريخ و حديثند.[1] .

2 - شعيب بن ابراهيم كوفي؛ مجهول و گمنام.[2] .

3 - سيف بن عمر؛ راوي اخبار دروغ از زبان افراد ثقه.[3] .

4 - يزيد الفقعسي؛ فردي است گمنام كه در كتابهاي رجال عنوان شده است.

طبري در جلد 4 ،3 و 5 تاريخ خود، 701 روايت تاريخي پيرامون وقايع سالهاي 11 تا 37 هجري (دوران خلافت ابوبكر، عمر و عثمان) از طريق همين پنج نفر نقل كرده و در نتيجه حقايق تاريخي اين دوره را وارونه جلوه داده است.

روايات اين چند نفر، پيرامون حوادث اين دوره، در جلد 4 ،3 و 5 تاريخ طبري پخش است و با پايان جلد 5 - احاديث آنان نيز پايان مي‏يابد، بطوري كه در حوادث ديگر (جز يك حديث در جلد 10) حديثي از اين پنج نفر نقل نكرده است.

آيا اطلاعات تاريخي «السري» و «سيف بن عمر» منحصر به حوادث اين دوره خاص بوده است؟ آن هم فقط حوادث مربوط به مذهب؟

آيا جز اين است كه چون حوادث اين زمان، پايه و اساس عقايد و آراي مسلمانان به شمار مي‏رود، هدف آنان از نقل اين احاديث، تحريف و وارونه نشان دادن حقايق تاريخي اين دوره بوده است؟

هر كس در اين روايات دقت كند، متوجه مي‏شود كه همه، ساخته و پرداخته يك دست و يك نفر است و همه مطالب يك هدف را تعقيب مي‏كند، گمان نمي‏رود كه اين مطلب بر طبري پوشيده باشد. چه بايد كرد! نتيجه حبّ و بغض‏ها و غرض ورزي‏ها جز اينها نمي‏تواند باشد.

متأسفانه اين روايت ساختگي و مجعول، بعد از طبري در كتابهاي تاريخ «ابن عساكر»؛ «كامل ابن اثير»، «البدايه والنهايه»، «تاريخ ابن خلدون» و... پخش شده، كه همگي بدون تحقيق از طبري پيروي نموده و پنداشته‏اند كه آنچه او نقل كرده همان واقعيت است، بدين ترتيب مورخان متأخر نيز، از اكاذيب محفوظ نمانده و يكي پس از ديگري اين دروغها را به عنوان «روايات تاريخي» نقل نموده‏اند.

البته جاي بسي خوشبختي است كه تاريخ طبري «مسند» است و سند روايات مشخص. تشخيص روايات دروغ و بي‏اساس، كاملاً امري ممكن وشدني است و چنانكه اشاره كرديم: افرادي كه سند اين روايات به آنها مي‏رسد، فاقد ارزش و اعتبار مي‏باشند.

كتابي كه مصادر آن، رواياتي اين چنين و راويانش افرادي كذّاب و وضّاع و جعّال مانند «السري» و... باشند آيا در عصر تحقيق مي‏تواند ارزش و جايگاهي داشته باشد؟ و آيا صحيح است كه يك طايفه عظيم اسلامي را، كه پي افكنان علوم اسلامي و حاملان علوم رسالت و جهادگران واقعي در ميدان نبرد با «اسرائيل غاصب» هستند، به استناد چنين مطالب و تواريخ سراپا دروغ، ساخته و پرداخته يك فرد يهوديِ گمنام دانست؟!

[1] تهذيب التهذيب، ج 3، ص 46، تاريخ الخطيب، ج 9، ص 193؛ ميزان الإعتدال، ج 1، ص 37؛ لسان الميزان، ج3، ص13.

[2] ميزان الإعتدال، ج 1، ص 447؛ لسان الميزان، ج 3، ص 145.

[3] ميزان الإعتدال، ج 1، ص 438؛ تهذيب التهذيب، ج 4، ص 295.

 

افكار ماكياوليستي

اين‏نويسنده خيره‏سر، درلباس پرسش وپاسخ، بطورتلويحي‏به اميرمؤمنان - ع - اعتراض مي‏كند كه: چرا در عزل معاويه عجله كرد؟ و چرا و چرا...[1] .

اين اعتراض يك اساس بيش ندارد و آن اين كه تصوّر مي‏كند امام از حكام و فرمانروايان عادي است كه مصالح شخصي را بر تكاليف الهي مقدم مي‏دارند و هدف را توجيه‏گر وسيله مي‏شمارند، از اين جهت چنين اعتراضي را به صورت پرسش مطرح مي‏كند.

اگر امام يك فرد ماكياوليست بود، جا داشت بسان نويسنده بينديشد و ستمگران را بر جان و مال مردم به خاطر يك رشته مصالح شخصي مسلط سازد ولي او مردي است كه در پاسخ نصيحت‏گراني همانند «مغيرة بن شعبه»ها فرمود:

«وَما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلّينَ عَضُداً»[2] .

در اين جا سخن را كوتاه مي‏كنيم و اميدواريم كه اين توضيح مختصر و كوتاه، شما را به روحيات نويسنده و پايه اطلاعات او از مباني اسلام و غرض ورزي‏هايش در نقل تاريخ، رهنمون باشد. و نويد مي‏دهيم كه به همين زودي، پاسخ دندان‏شكن اين نوشته (الشيعه والتشيع) بوسيله دانشمندان بزرگ منتشر خواهد شد.

[1] الشيعه والتشيع ص 144.

[2] واقعه صفين ط مصر ص 58 عبارت امام چنين است: ولم يكن اللَّه ليراني اتّخذ المضلّين عضداً.

 

ضرورت تشكيل كنگره‏ها و سمينارهاي اسلامي

براي حلّ بسياري ازمسائل مورداختلاف، تشكيل كنگره علمي - اسلامي كه در آن افكار مختلف به صورت علمي و منطقي عرضه شود، بسيار مفيد و مؤثر است. در عصر حاضر كه يك رشته مسائل مربوط به توحيد و شرك، ميان طرفداران وهابيت و ديگر طوايف اسلامي مورد اختلاف است، آيا شايسته نيست كه براي تقريب اين دو گروه، سميناري علمي، بلكه كنگره‏اي تشكيل گردد تا مسائل مورد اختلاف در آن مطرح شود، به اميد آن كه از اصطكاك افكار گوناگون، برقي جهد و افق را براي همه روشن سازد؟ البته اين مجمع بايد به صورت جدّي تشكيل گردد و در آن، شرايطي رعايت شود:

1 - از تمام متفكران و دانشمندان طوايف اسلامي، كه (به حق) نمايندگان علمي و فكريِ مذهب خويش به شمار مي‏روند، دعوت به عمل آيد، نه از حقوق بگيران سعودي در ديار «هند»، «پاكستان» و «مصر» ستمديده.

2 - در اين مجمع، از سران مذاهب چهارگانه، شخصيت‏هاي علمي و فكريِ اماميه و همچنين زيديه دعوت شود و مؤتمر، به صورت يك مؤتمر وسيع اسلامي درآيد.

3 - به آزاديهاي معقول احترام گذارده شود، تا افراد، آزادنه بتوانند از فكر و انديشه خود دفاع كنند و هر نوع پرخاشگري و اهانتهاي رايج در بلاد سعودي نسبت به علماي اسلامي ممنوع گردد.

4 - جلسات مؤتمر بوسيله گروهي بي‏طرف اداره شود و يا لااقل يك هيأت مختلط و آميخته از كليه شركت كنندگان، بر اداره جلسات نظارت كند.

5 - رؤوس مسائِل مورد نظر، از پيش به صورت واضح در اختيار شركت كنندگان قرار گيرد و هر فردي موضوعي را برگزيند و پيرامون آن بحث كند.

6 - كليه بحثها، بدون كوچكترين تغييري، نشر يابد و در اختيار مراكز علمي قرار گيرد، تا علاقمندان از نتايج آن آگاه گردند.

در صورت عملي شدن چنين طرح و پيشنهادي، مي‏توان اميدوار بود كه در يك رشته مسائل، تفاهمي حاصل شود.

 

 

هدف كتاب

در اين رساله، كليات مسائل مورد اختلاف وهابيان با ساير طوايف اسلامي را عنوان كرده و از طريق كتاب و سنت، نظريه اسلام را روشن ساخته‏ايم و اين، تنها رساله‏اي نيست كه در اين مورد نگاشته‏ايم، بلكه قبلاً نيز دو رساله ديگر را كه هر يك به گونه‏اي، تحليل اين مسائل را بر عهده گرفته است نوشته و منتشر كرده‏ايم، و آن دو، عبارتند از:

1 - مفاهيم‏القرآن؛ جلد نخست، بخش «توحيد درعبادت» (صفحات: 378 - 528) درباره مسائل مربوط به «توحيد و شرك از نظر قرآن» است كه در حوزه علميه قم تدريس شده و به قلم فاضلانه دانشمند فرزانه «جعفر الهادي» به رشته تحرير درآمده و در ايران و بيروت چاپ و منتشر شده است.

2 - توسل به ارواح مقدّسه؛ اين رساله، مربوط به مسائل «توسل به ارواح مقدس» است كه وهابيان، در آن مورد، بيش از همه جا گَرد و خاك مي‏كنند.

بنابر اين، كتاب حاضر، سوّمين رساله‏اي است كه به جامعه اسلامي تقديم مي‏گردد و از وهابيان و نويسندگانشان در رياض و حرمين و كليه هواداران آنان در بلاد ديگر، مي‏خواهيم كه اگر موضعشان در مقابل گفتار ما منفي است، به نقد منطقي اين كتاب بپردازند و از ضررهاي آن نسبت به فريب خوردگان خود بكاهند. در غير اين صورت، مسلمانان را در حرمين شريفين آزاد بگذارند و در حرم امن الهي از آزار و آسيب دست بردارند و تبليغات وهابيگري را كه جز ايجاد تفرقه و دودستگي نتيجه‏اي ندارد، رها كرده و جامعه اسلامي را به متفكران و انديشه‏مندان مسلمان واگذارند.

قم - حوزه علميه، مؤسسه امام صادق - ع -

جعفر سبحاني

26 شوال 1405 ه. ق. = 24 / 4 / 1364 ه. ش.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


| شناسه مطلب: 74540