بخش 3

توحید در عبادت و پرستش

وهابيان و تعمير قبور اولياي خدا <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

از مسائلي كه وهابيان درباره آن حساسيت خاصي دارند، مسأله تعمير قبور و ساختن بنا، بر روي قبور پيامبران و اولياي الهي و صالحان است.

براي نخستين بار اين مسأله را ابن تيميه و شاگرد معروف او ابن قيم عنوان كرده و بر تحريمِ ساختن بنا و لزوم ويراني آن، فتوا داده‏اند.

ابن قيم در كتاب «زاد المعاد في هدي خير العباد»[1]  مي‏گويد:

«ويران كردن بنايي كه روي قبور ساخته شده واجب است و پس از قدرت بر هدم و ويران كردن آن، ابقاء آنها به همان صورت حتي يك روز هم جايز نيست!»[2] .

در سال 1344 ه. ق. كه سعوديها بر مكه و مدينه و اطراف آن سلطه پيدا كردند، به فكر افتادند كه براي تخريب مشاهد بقيع و آثار خاندان رسالت و صحابه پيامبر مستمسكي به دست آورند و با گرفتن فتوا از علماي مدينه، راه را بر تخريب آن هموار نمايند و افكار عمومي مردم حجاز را كه هرگز با اين اعمال موافق نبودند، براي اين كار آماده سازند. از اين جهت قاضي القضات نجد، «سليمان بن بليهد» را روانه مدينه كردند كه وي مسائل مورد نظر آنان را از علماي آنجا استفاده كند. از اين جهت او پرسشها را بگونه‏اي طرح كرد كه پاسخ آنها، (مطابق با نظريه وهابيان) در خودِ سؤالها گنجانيده شده بود. و از اين طريق به مفتيان اعلام كرد كه بايد پاسخ را مطابق جوابهايي كه در پرسشها آمده است تهيه كنند، در غير اين صورت محكوم به شرك مي‏گردند و اگر توبه نكنند به قتل خواهند رسيد.

سؤالها و جوابها در جريده «ام القرا» مكه، شماره 1344، ماه شوّال منتشر شد.[3]  با انتشار آن، در همان زمان، ضجّه‏اي ميان مسلمانان؛ اعم از سني و شيعه پديد آمد؛ زيرا همه مي‏دانستند كه پس از اخذ فتوا، ولو از طريق ارعاب و تهديد، تخريب بنا و قبور پيشوايان اسلام آغاز خواهد شد، كه همان هم شد، پس از گرفتن فتوا از پانزده عالم مدينه و پخش آن در حجاز، تخريب بي‏امان آثار خاندان رسالت در هشتم شوال همان سال آغاز گرديد و تمام آثار اهل بيت و صحابه پيامبر، از ميان رفت و اثاثيه گرانبهاي حرم ائمه بقيع غارت شد و قبرستان بقيع به صورتي درآمد كه انسان از ديدن آن سخت ناراحت مي‏شود.

ما اكنون قسمتي از سؤالها را نقل مي‏كنيم تا روشن شود كه پرسشگر چگونه جواب سؤالها را در آن گنجانيده است! يعني نه تنها هدف، سؤال و استفتاء نبود، بلكه مقصود دستيابي به مستمسكي در نزد عوام بود براي هدم و ويران كردن آثار رسالت. اگر به راستي هدف فهم و واقع بيني بود، معنا نداشت كه پرسش كننده مساله، پاسخ خود را در خود پرسش بگنجاند، بلكه از قرائن مي‏توان حدس زد كه سؤال و جواب را از پيش در ورقه‏اي تنظيم كرده و فقط براي اخذ امضا نزد علماي مدينه برده بودند؛ زيرا تصور نمي‏رود مشاهير علماي مدينه كه ساليان درازي خود و نياكانشان مروج و حافظ آثار نبوي و زائران آنها بودند، يك مرتبه طرز تفكّر ديگري پيدا كنند وبر تحريم بنا و لزوم ويران كردن آن فتوا دهند!

سليمان بليهد در سؤال خود چنين مي‏گويد:

ما قَوْلُ علماءِ المدينِة المنوّرِة زادَهُم اللَّهُ فَهْماً وعِلْماً فِي البناء عَلَي القُبُورِ واتِّخاذِها مَساجِدَ هلْ هوَ جائزٌ أوْ لا وإذا كانَ غيرَ جائِزٍ بَل مَمْنوعٌ منهيٌّ عنه نهياً شديداً فهل يَجِبُ هدَمُها و منعُ الصلاةِ عنْدَها أم لا. وَإذا كانَ البناء في مَسْبَلَةٍ كالبقيع وهُو مانعٌ من الانتفاع بالمقدار المبنيّ عليه فهلْ هوَ غَصْبٌ يَجِبُ رَفْعُهُ لِما فيِه مِنْ ظُلْمِ المُسْتَحِقِّينَ ومَنْعِهِمُ استحقاقَهُم أمْ لا؟

«علماي مدينه منوره - كه خدا فهم و دانش آنان را روز افزون سازد - درباره ساختن بنا بر قبور، و مسجد قرار دادن آن، چه مي‏گويند، آيا جايز است يا نه، اگر جايز نيست و به شدت در اسلام ممنوع مي‏باشد، آيا تخريب و ويران كردن و جلوگيري از گزاردن نماز در كنار آن، لازم و واجب است يا نه؟

و اگر در زمين وقفي؛ مانند بقيع كه قبه و ساختمان بر روي قبور، مانع استفاده از قسمتهايي است كه روي آن قرار گرفته است، آيا اين كار غصب قسمتي از وقف نيست كه هر چه زودتر بايد رفع گردد تا ظلمي كه بر مستحق شده است، از بين برود.»

علماي مدينه در محيط پر از ارعاب و تهديد، به پرسش سليمان پاسخي چنين گفتند:

امّا البناءُ علَي القُبورِ وفَهَو ممنوعٌ اجماعاً لصحّة الأحاديث الواردِة في مَنعِه ولَهِذا افْتي كثيرٌ من العلماءِ بِوجوبِ هدْمِه مُسْتَندين بِحديثِ عليٍ - رضِي اللَّه عنه - إنه قال: لأبي الهيّاج اَلا أبْعَثُكَ عَلي ما بعثَني عَليهِ رسولُ اللَّه - صلّي اللَّه عليه وآله وسلّم - اَن لا تَدَعْ تِمثالاً اِلاَّ طَمَسْتَه ولا قَبراً مُشرِفاً اِلّا سَوَّيْتَه.

«ممنوعيّتِ ساختن بناء بر قبور، اتفاقي است، به گواهي احاديثي كه بر ممنوعيت آن دلالت مي‏كنند. از اين جهت، گروهي بر تخريب و ويران كردن آن فتوا داده‏اند ودراين مطلب به حديثي كه ابي الهياج از علي ع - نقل كرده است استناد مي‏جويند. علي به او گفت من تو را بر كاري مبعوث مي‏كنم كه رسول خدا مرا براي آن برانگيخت، هيچ تصويري را نمي‏بيني مگر اين كه آن را محو كن و قبري را مشاهده نمي‏كني مگر اين كه آن را مساوي و برابر بنما.»

شيخ نجدي در مقاله‏اي كه در جريده «ام القرا» شماره جمادي الثاني 1345 منتشر ساخت مي‏گويد، ساختن قبه و بنا از قرن پنجم هجرت معمول گرده است.

اينها نمونه‏اي از سخنان وهابيان درباره تعمير قبور است و آنان غالباً در نوشته‏هاي خود بر دو دليل تكيه مي‏كنند:

1 - اتفاق علماي اسلام بر تحريم آن.

2 - حديث ابي الهياج از اميرمؤمنان علي - ع - و برخي ديگر مانند آن.

بايد توجه نمود كه بحث ما اينك در مورد «تعمير قبور، ساختن سايبان، سقف و يا بنا بر روي آن» است. اما در موضوع «زيارت قبور» جداگانه بحث خواهيم كرد.

براي روشن شدن موضوع، چند بحث را مطرح مي‏كنيم:

نظر قرآن درباره بنا، تعمير و... بر روي قبر چيست، آيا حكم آن از ديدگاه قرآن را مي‏توان به دست آورد؟

آيا امت اسلامي به راستي بر تحريم آن اتفاق دارند، يا در تمام ادوار اسلامي، جريان بر خلاف بوده است و در زمان خود پيامبر و ياران او تعمير قبور و ساختن خانه و سايبان بر آن، وجود داشته است؟

مقصود از حديث ابي الهياج كه مورد استفاده گروه وهابي است چيست؟

مقصود از احاديث جابر، ام سلمه و ناعم چيست؟

 

>نظريه قرآن درباره تعمير قبور

>امت اسلامي و تعمير قبور

>حديث ابي الهياج

>استدلال با احاديث جابر، ام سلمه و ناعم

[1] زاد المعاد، ص661.

[2] يَجِبُ هَدْمُ المَشاهِدِ الّتي بُنِيَتْ علي القُبور، ولا يَجُوزُ إبقاءُها بَعد القُدْرَة علي هَدْمِها وإبْطالِها يوماً واحِداً!.

[3] مرحوم آقا بزرگ تهراني در كتاب «الذريعه»، ج 8، ص 261 مي‏نويسد: وهابيان در 15 ربيع الأول 1343 بر حجاز تسلط يافتند و در هشتم شوال 1343، قبور امامان بقيع و صحابه را ويران كردند. در حالي كه، جريده «ام القرا» صورت استفتاء و جواب را در شماره 17 شوال سال 1344 منتشر ساخته و تاريخ جواب علماي مدينه را 25 رمضان معين كرده است. بايد گفت تسلط و تخريب هر دو، در سال 1344، انجام گرفته است و مرحوم سيد محسين امين تاريخ تسلط كامل و تخريب را سال 1344 ه. ق. دانسته است. به كتاب «كشف الارتياب»، ص 56-60 مراجعه شود.

 

نظريه قرآن درباره تعمير قبور

قرآن، بخصوص متعرّضِ حكم اين موضوع نشده است، ولي در عين حال، مي‏توان حكم موضوع را از كلياتي كه در قرآن وارد شده، استفاده نمود. اينك بيان اين قسمت:

 

>تعمير و حفظ قبور اوليا، تعظيم شعائر الهي است

>احترام به اهل بيت در قرآن

>تعمير قبور و امتهاي پيشين

>ترفيع بيوت مخصوص

 

تعمير و حفظ قبور اوليا، تعظيم شعائر الهي است

قرآن مجيد تعظيم شعائر الهي را نشانه تقواي قلوب و تسلّط پرهيزگاري بر دلها مي‏داند، آنجا كه مي‏فرمايد:

«وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَاِنَّها مِنْ تَقْوَي الْقُلُوبِ»[1] .

«هر كس شعائر الهي را تعظيم و تكريم كند، آن نشانه تقواي دلها است.»

مقصود از بزرگداشت شعائر الهي چيست؟ «شعائر» جمع «شعيره» به معناي «علامت و نشانه» است. مقصود در آيه، نشانه‏هاي وجود خدا نيست؛ زيرا همه عالم نشانه وجود او است و هيچ‏كس نگفته است كه تعظيم آنچه در عالم هستي است نشانه تقوا است. بلكه مقصود، نشانه‏هاي دين او است و لذا مفسّران، آيه را چنين تفسير مي‏كنند: «مَعالِمَ دين اللَّه»؛ «نشانه‏هاي دين خدا»[2] .

اگر در قرآن، صفا و مروه[3]  و شتري كه براي ذبح در منا سوق داده مي‏شود،[4]  از شعائر الهي شمرده شده، به خاطر اين ست كه اينها نشانه‏هاي دين حنيف و آيين ابراهيم است. اگر به مُزْدَلِفه، «مَشْعَر» مي‏گويند به خاطر اين است كه آن نشانه دين الهي است و وقوف در آن، نشانه عمل به دين و اطاعت خدا است.

اگر مجموع «مناسك حج» را «شعائر» مي‏نامند، به خاطر اين است كه اين اعمال، نشانه‏هاي توحيد و دين حنيف مي‏باشد.

خلاصه، هر چيزي كه شعار و نشانه دين خدا باشد، بزرگداشت آن، مايه تقرب به درگاه الهي است. بطور مسلّم انبيا و اولياي الهي از بزرگترين و بارزترين نشانه‏هاي دين الهي هستند كه وسيله ابلاغ دين و مايه گسترش آن در ميان مردم بوده‏اند، هيچ انسان با انصافي نمي‏تواند منكر اين مطلب شود كه وجود پيامبر و ائمه اهل بيت، از دلائل اسلام و نشانه‏هاي اين آيين مقدس مي‏باشند و يكي از طرق بزرگداشت آنها، حفظ آثار و قبور آنان و صيانت آن از اندراس و فرسودگي و محو و نابودي است.

به‏هرحال، با ملاحظه دو چيز حكم و تكريم قبور اولياي خدا روشن است:

اولياي الهي، بخصوص آنان كه در راه گسترش دين جانبازي كرده‏اند، از شعائر الهي و نشانه‏هاي دين خدا هستند.

يكي از راههاي تعظيم اين گروه، پس از در گذشتشان، علاوه بر حفظ آثار و مكتب آنها، همان حفظ و تعمير قبور آنان است. از اين جهت در ميان تمام ملل، شخصيت‏هاي بزرگ سياسي و ديني را، كه قبر آنان نشانه مكتب و راه و روش آنها است، در نقاطي به خاك مي‏سپارند كه براي ابد محفوظ مي‏ماند، تو گويي حفظ قبر آنان از اندراس و فرسودگي، نشانه حفظ وجود و سرانجام نشانه حفظ مكتب آنها است.

براي درك حقيقت، لازم است مفاد آيه 36 از سوره حج را به دقت تجزيه و تحليل كنيم. برخي از زائران خانه خدا از منزل خود، شتري را براي ذبح در كنار خانه خدا، به همراه مي‏آورند و با انداختن قلاّده‏اي برگردن، آن را براي ذبح در راه خدا اختصاص مي‏دهند و از ديگر شتران جدا مي‏سازند، از آنجا كه اين شتر به گونه‏اي به خدا وابسته است به حكم همان آيه، از «شعائر اللَّه» شمرده مي‏شود و به مضمون آيه 32 از سوره حج (وَمَنْ يُعَظِّم شَعائِر اللَّه) بايد مورد احترام قرار گيرد؛ مثلاً ديگر نبايد بر آن سوار شد، و به موقع بايد آب و علف آن را داد تا لحظه‏اي كه ذبح مي‏شود.

وقتي شتري به خاطر برگزيده شدن براي ذبح در كنار خانه خدا، جزو «شعائر» مي‏گردد و متناسبِ خود تعظيم و بزرگداشت لازم دارد، چرا پيامبران و علما و دانشمندان، شهيدان و جانبازان، كه از نخستين روزهاي زندگي خود قلاده عبوديت و بندگي خدا و خدمت به آيين او را برگردن افكنده و وسيله ارتباط ميان خدا و خلق او گرديده‏اند و مردم خدا و آيين او را در پرتو تلاشهاي آنان شناخته‏اند، جزو «شعائر اللَّه» نباشد و به تناسب مقام و موقعيت خود، در حال حيات و ممات، تعظيم و بزرگ داشته نشوند و چرا اولياي الهي كه ناشران آيين خدا و حافظان دين اويند و همچنين آنچه كه وابسته به آنها است، جزو شعائر نباشند.[5]

ما وجدان وهابي را در اين مورد قاضي و داور قرار مي‏دهيم كه آيا در «شعائر الهي» بودنِ انبيا و رسل، ترديدي هست؟ و آيا حفظ آثار و اشياي وابسته به آنها تعظيم و ارج نهادن نيست؟ و خلاصه آيا تعمير قبور و تنظيف محيطِ خاك آنها، تعظيم و تكريم است يا ويران كردن و به صورت ويرانه درآوردن قبر آنها؟!

[1] حج: 32.

[2] مجمع البيان، ج 4، ص 83، چاپ صيدا.

[3] بقره: 158: اِنَّ الصَّفا وَالْمَرْوَة مِنْ شَعائِرِ اللَّه.

[4] سوره حج آيه 36: «وَالْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّه»؛ شتر فربه را از شعائر قرار داديم.»

[5] حفظ قبور، ابراز مودت به قربي است.

 

احترام به اهل بيت در قرآن

قرآن مجيد به ما دستور مي‏دهد كه به بستگان و خويشاوندان پيامبر گرامي مهر ورزيم، آنجا كه مي‏فرمايد:

«قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً اِلاَّ الْمَودَّةَ فِي الْقُرْبي»[1] .

«بگو من بر رسالت مزد و اجري جز ابراز علاقه و دوستي به خويشاوندانم نمي‏خواهم.»

بديهي است از نظر جهانيان، كه مورد خطاب اين آيه هستند، يكي از طرق ابراز علاقه به خاندان رسالت، همان قبور و تعمير آنهاست و اين راه و رسم در ميان تمام ملل جهان وجود دارد و همگي آن را نوعي اظهار علاقه به صاحب قبر مي‏دانند و لذا شخصيت‏هاي بزرگ سياسي و علمي را در كليساها و يا مقابر معروف دفن كرده و اطراف آن را گل كاري و درخت كاري مي‏كنند.

[1] شوري: 23.

 

تعمير قبور و امتهاي پيشين

از آيات قرآن استفاده مي‏شود كه احترام به قبر افرادِ با ايمان، امري رايج در ميان ملل قبل از اسلام بوده است، آنجا كه درباره اصحاب كهف مي‏گويد:

هنگامي كه وضع اصحاب كهف بر مردم آن زمان روشن شد، و مردم به دهانه غار آمدند، درباره مدفن آنها دو نظر ابراز داشتند:

«ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً».

«بر روي قبر آنان بنايي بسازيد.»

«وَقالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلي أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً»

«گروه ديگر كه در اين كار پيروز شده بودند، گفتند: مدفن آنان را مسجد انتخاب مي‏كنيم.»

گفتني است كه قرآن اين دو نظر را نقل مي‏كند، بي آن كه انتقاد كند. بنابر اين، مي‏توان گفت كه اگر اين دو نظر بر خلاف بودند، قرآن از آنان انتقاد مي‏كرد و يا عمل آنها را با لحن اعتراض و انتقاد نقل مي‏نمود. در هر حال اين دو نظر حاكي است كه يكي از طرق بزرگداشت اوليا و صالحان، حفظ قبور و مدفن آنان بوده است.

با توجه به اين سه آيه مباركه، هرگز نمي‏توان تعمير قبور اولياي الهي و صالحان را عملي حرام و يا مكروه قلمداد كرد، بلكه بايد آن را نوعي تعظيم شعائر و تظاهر به مودّت در قربي تلقي نمود و مايه تكريم آنها شمرد.

 

 

ترفيع بيوت مخصوص

قرآن پس از طرح مَثَلي بس بديع و جالب كه در آن، نور خدا تشبيه شده به «چراغداني» كه در داخل آن چراغي است... و اين مثل نغز و ژرف با جمله: «اللَّه نُور السَّماواتِ وَالأَرض» آغاز شده و با جمله: «وَاللَّهُ بِكُلِّ شَي‏ءٍ عَليمٌ» پايان يافته است.

قرآن پس از طرح اين مثل، كه براي خود بحث گسترده‏اي دارد، مي‏فرمايد:

«فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ اَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فيها اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ والآصالِ رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكر اللَّهِ.»[1] .

«(اين نور و مصباح) در خانه‏هايي است كه خد اذن داده است تا رفعت يابد و نام خدا در آنجا گفته شود. مرداني كه بازرگاني و داد و ستد، آنها را از ياد خدا باز نمي‏دارد، صبح و شام او را در آن بيوت، تسبيح مي‏گويند.»

استدلال با اين آيه نياز به اين دارد كه قبل از هر چيز دو مطلب روشن گردد:

 

>مقصود از «بيوت» چيست؟

>مقصود از «يرفع» كه به معناي ترفيع و برافراشتن است، چيست؟

[1] نور: 36 و 37.

 

مقصود از «بيوت» چيست؟

درباره لفظ «بيوت» يادآور مي‏شويم كه مفاد لفظ ياد شده، منحصر به «مساجد» نيست، بلكه مساجد و منازلي مانند منازل انبيا و اولياي الهي را كه ويژگي ياد شده در آيه را دارا مي‏باشند شامل است و دليلي بر انحصار مفهوم آن بر مسجد وجود ندارد و مجموع اين بيوت؛ اعم از مساجد و منازل پيامبران و رجال صالح كه كارهاي دنيا آنان را از آخرت باز نمي‏دارد، مركز نور خدا و شعله‏هاي توحيد و تنزيه و تسبيح است، بلكه مي‏توان گفت: كه مقصود از «بيوت» غير از مساجد است زيرا بيت به آن چهار ديواري مي‏گويند كه حتماً داراي «سقف» باشد و اگر به كعبه «بيت اللَّه» مي‏گويند بدان جهت است كه سقف دارد. در حالي كه مستحب است مساجد داراي سقف نباشند و هم اكنون «مسجد الحرام» فاقد سقف است و آيات قرآن حاكي است كه «بيت» به جايي مي‏گويند كه داراي سقف باشد، چنانكه مي‏فرمايد:

«لَوْلا أَنْ يَكُونُ النّاس أُمّةً واحدةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُر بالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ».[1] .

«اگر نبود كه همه مردم بايد يك گروه باشند، سقف خانه كساني را كه به خدا كفر مي‏ورزند، از نقره قرار مي‏داديم.»

در هر حال يا مقصود از «بيوت» غير مساجد است و يا اعم از مساجد و منازل.

[1] زخرف: 33.

 

مقصود از «يرفع» كه به معناي ترفيع و برافراشتن است، چيست؟

صريح آيه اين است كه خداوند اذن داده است اين خانه‏ها رفعت يابد و مقصود از رفعت و برافراشتگي يا رفعت ظاهري و بالا بردن پايه‏ها و ديوارها و صيانت آن از فرو ريختن است، چنانكه قرآن همين لفظ را در بالا بردن ديوار و تعمير ظاهري به كار برده است و مي‏فرمايد:

«وَاِذْ يَرْفَعُ اِبْراهيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَاِسْماعيلُ.»[1] .

«آنگاه كه ابراهيم و فرزند او اسماعيل ديوارهاي بيت (كعبه) را بالا بردند.»

و يا رفعت معنوي و عظمت باطني مراد است و اين كه خدا به اين نوع خانه‏ها، امتياز خاصي بخشيده و مقام و موقعيت آنها را بالا برده است.

اگر مقصود «رفعت» ظاهري باشد، به روشني گواهي مي‏دهد كه خانه انبيا و اوليا، كه مصداق حقيقي و واقعي اين «بيوت» مي‏باشند، در هر حال شايسته تعمير و آبادي است؛ خواه در حال حيات و خواه در حال ممات، خواه در آنجا به خاك سپرده شوند (مانند خانه پيامبر، امام هادي و امام عسكري - عليهماالسلام - كه مدفن آنها منزلشان است) يا در جاي ديگر. در هر حال، بايد اين گونه بيتها تعمير شوند و از ويراني و خرابي مصون بمانند.

و اگر مقصود «رفعت» معنوي باشد، نتيجه آن اين است كه خداوند اذن داده است اين نوع خانه‏ها مورد احترام و تكريم قرار گيرند و يكي از مظاهر احترام به اين نوع خانه‏ها، حفظ آنها از ويراني و تعمير و آباداني و كوشش در تميزي و نظافت آنها است.

و همه اين رفعت ظاهري و باطني، براي اين است كه اين خانه‏ها از آنِ رجالي است الهي كه همگي بنده خدا و مطيع فرمانهاي او بوده‏اند.

با وجود اين آيه و آيات ديگر، چگونه است كه وهابيها به تخريب آثار رسالت و ويران كردن خانه‏هاي آنان پرداختند و اين مشاهد نوراني را كه زنان و مرداني شب و روز در آنجا خدا را تسبيح و تنزيه نموده‏اند و به خاطر وابستگي صاحبان اين بيوت به خدا، در آنجاها گرد آمده و مشغول راز و نياز و دعا و تذلل گشته‏اند، به ويرانه‏اي تبديل ساختند و از اين طريق كينه وعداوت ديرينه خود را به صاحب رسالت و خاندان و صحابه او، واضح و آشكار ساختند؟!

در اين مورد نظر خواننده گرامي را به حديثي جلب مي‏كنيم:

انس بن مالك مي‏گويد:

«روزي پيامبر گرامي آيه: في بيوتٍ اَذِنَ اللَّه... را خواند، در آن هنگام مردي برخاست و پرسيد: مقصود كدام خانه‏ها است؟ پيامبر فرمود: خانه پيامبران. آنگاه ابوبكر برخاست و پرسيد: آيا اين خانه (اشاره كرد به خانه علي و فاطمه) از آن خانه‏ها است؟ فرمود:

«نَعَمْ مِنْ أَفاضِلِها»[2] ؛ آري، از مهمترين و با فضيلت‏ترين آنها است.»

[1] بقره: 127.

[2] درّالمنثور، ج 5، ص 50.

 

امت اسلامي و تعمير قبور

آنگاه كه اسلام در شبه جزيره انتشار يافت و نور آن بتدريج قسمت مهمي از خاور ميانه را در برگرفت، در آن روز قبور پيامبراني كه مدفن آنان شناخته شده بود، سقف و سايبان بلكه قبه و بارگاه داشت و هم اكنون قسمتي از قبور آنان به همان شكل باقي است.

در مكه، قبر اسماعيل و مادرش هاجر در حِجْر قرار گرفته است. قبر دانيال در شوش، هود و صالح و يونس و ذوالكفل در عراق واقع شده و قبور پيامبراني مانند ابراهيم خليل و فرزندش اسحاق و نيز يعقوب و يوسف، كه همه را حضرت موسي از مصر به بيت المقدس آورد، در قدس اشغالي است. آنان همگي داراي علامت، نشانه و بنا مي‏باشند.

و قبر حوّا در جده است كه آثار آن پس از تسلّط سعوديها از بين رفت. و اين كه به آن سرزمين «جده» مي‏گويند، به خاطر بودن قبر حوّا در آنجا است، حال خواه اين نسبت درست باشد يا نادرست.

روزي كه مسلمانان، اين بلاد را فتح كردند، هرگز از مشاهده اين آثار ناراحت نشدند و فرمان تخريب آن را صادر نكردند.

اگر به راستي تعمير قبور و دفن ميت در مقابرِ پوشيده شده، از نظر اسلام حرام بود، مسلمانان قبل از هر چيز بر خود لازم مي‏دانستند اين مقابر را، كه اردن و عراق را فرا گرفته‏اند، ويران كنند و از تجديد بناي آن در تمام ادوار به شدت جلوگيري نمايند، در صورتي كه نه تنها اين مقابر را ويران نكردند بلكه در مدت چهارده قرن، در تعمير و حفظ آثار پيامبران سلف كوشيده‏اند.

آنان با عقل خدادادي، حفظ آثار پيامبران را نوعي اداي احترام به آنان دانسته و خود را با انجام اين كار، در شمار افراد مأجور و نيكوكار قرار داده‏اند.

ابن تيميه در كتاب «الصراط المستقيم» مي‏گويد: هنگام فتح بيت المقدس، قبور پيامبران بنا داشت ولي درب آن تا سال چهارصد هجري بسته بود.[1]  اگر به راستي ساختن بنا بر قبر، عمل حرام بود، طبعاً بايد ويران كردن آن واجب باشد و مسدود بودنش، مجوّز بقاي آن نبود، و لازم بود هر چه زودتر سقف و بنا را از دم بيل و كلنگ بگذرانند و آنها را ويران سازند.

خلاصه، وجود اين ابنيه و قباب در طول اين مدت، در برابر انظار علما و سران اسلام، خود نشانه بارزي بر جواز آن در آيين مقدس اسلام مي‏باشد.

 

>آثار اسلامي نشانه اصالت دين است

[1] كشف الارتياب، ص 384.

 

آثار اسلامي نشانه اصالت دين است

در حفظ آثار نبوت، بخصوص آثار پيامبر گرامي؛ مانند مدفن آن حضرت و قبر همسران و فرزندان و صحابه و ياران او و خانه‏هايي كه در آنجا زندگي كرده و مساجدي كه در آنها نماز گزارده، داراي ارزش و فايده عظيمي است كه هم اكنون به آن اشاره مي‏كنيم:

همگي مي‏دانيم كه امروزه پس از گذشت بيست قرن از ميلاد حضرت مسيح - ع -، وجود آن حضرت و مادرش مريم و كتابش انجيل و ياران و حواريون او، در غرب به صورت افسانه تاريخي درآمده است كه گروهي از شرق شناسان در وجود چنين مرد آسماني، كه نامش مسيح مادرش مريم و كتابش انجيل است، تشكيك كرده و آن را افسانه‏اي بسان افسانه «مجنون عامري» و معشوق وي «ليلي»، تلقّي مي‏كنند و چنين فكر مي‏كنند كه زاييده مغزها و انديشه‏هاست. چرا؟، به خاطر اين كه يك اثر واقعي ملموس از مسيح در دست نيست؛ مثلاً بطور مشخص نقطه‏اي كه او در آن متولد گرديد و خانه‏اي كه زندگي كرد و جايي كه در آن، به عقيده نصاري، به خاك سپرده شد، معلوم و روشن نيست. كتاب آسماني او دستخوش تحريف گرديده و اين اناجيل چهارگانه، كه در آخر هر كدام جريان قتل و دفن عيسي آمده است، بطور مسلم مربوط به او نيست و آشكارا گواهي مي‏دهد كه پس از درگذشت وي تدوين شده‏اند، از اين جهت بسياري از محققان، آنها را از آثار ادبي قرن دوم ميلادي دانسته‏اند ولي اگر تمام خصوصيات مربوط به او محفوظ مي‏ماند، به روشني بر اصالت او گواهي مي‏داد، و براي اين خيالبافان و شكاكان، جاي تشكيك باقي نمي‏گذارد.

امّا مسلمانان با چهره‏اي باز، به مردم جهان مي‏گويند: مردم! هزار و چهار صد سال پيش از اين، در سرزمين حجاز مردي براي رهبري جامعه بشري برانگيخته شد و در اين راه موفقيت بزرگي به دست آورد، تمام خصوصيات زندگيش محفوظ است، بي‏آن كه كوچكترين نقطه ابهامي در آن مشاهده گردد، حتّي خانه‏اي كه در آن متولد شده، مشخص است، و كوه حِرا منطقه‏اي است كه در آنجا وحي بر او نازل مي‏گشت. اين مسجد او است كه در آن نماز مي‏گزارد. اين خانه‏اي است كه در آنجا به خاك سپرده شد. اينها خانه‏هاي فرزندان و همسران و بستگان او است و اينها قبور فرزندان و اوصيا و خلفا و همسرانش و....

حال اگر همه اين آثار را از ميان ببريم، علائم وجود و نشانه‏هاي اصالت او را نابود كرده‏ايم و زمينه را براي دشمنان اسلام آماده ساخته‏ايم. بنابر اين، ويران كردن آثار رسالت و خاندان عصمت، افزون بر اين كه نوعي هتك حرمت و بي‏اعتنايي است، مبارزه با مظاهر اصالت اسلام و اصالت رسالت پيامبر نيز مي‏باشد.

آيين اسلام، آيين ابدي و جاوداني است و تا روز قيامت دين بشرها مي‏باشد. نسل‏هايي كه پس از هزاران سال مي‏آيند، بايد به اصالت آن، مؤمن و مذعن باشند. لذا براي تأمين اين هدف، بايد پيوسته تمام آثار و نشانه‏هاي صاحب رسالت را حفظ كنيم و از اين طريق گامي در راه بقاي دين در اعصار آينده برداريم، كاري نكينم كه نبوت پيامبر اسلام به سرنوشت حضرت عيسي - ع - دچار گردد.

مسلمانان به اندازه‏اي بر حفظ آثار پيامبر گرامي عنايت داشته‏اند كه تمام خصوصيات زندگي آن حضرت را، بخصوص دوران رسالتش را به دقت ضبط كرده‏اند، تا آنجا كه خصوصيات انگشتر، كفش، مسواك، نشان شمشير، زره، نيزه، اسب، شتر و غلام او را بيان كرده‏اند و حتي چاه‏هايي كه از آن آب آشاميده و اراضي كه وقف نموده، بلكه بالاتر، كيفيت راه رفتن، غذا خوردن و نوع طعامي كه آن را دوست داشته و خصوصيات محاسن و كيفيت خضاب آن را يادداشت نموده و هم اكنون قسمتي از اين آثار باقي است.[1] .

با مراجعه به تاريخ اسلام و گشت و گذار در بلاد گسترده اسلامي، به يقين مي‏توان دريافت كه تعمير قبور و حفظ و صيانت آنها از اندراس و فرسودگي، سيره مسلمانان بوده است و هم اكنون در تمام بلاد اسلامي، مقابر پيامبران و اولياي دين و رجال صالح و نيكوكار، به صورت مزار موجود است و براي حفظ آثار و قبور آنها، كه غالباً از آثار باستانيِ اسلامي مي‏باشند، موقوفاتي وجود دارد كه درآمد آن موقوفات در حفظ آنها مصرف مي‏شود.

پيش از پيدايش گروه وهابي در نجد، و پيش از تسلط آنان بر حرمين و ديگر مناطق حجاز، تمامي قبور اولياي الهي، معمور و آباد و مورد توجه همگان بوده است و احدي از علماي اسلام بر آن ايراد نمي‏گرفت، اين تنها ايران نيست كه قبور اوليا و صالحان در آن، به صورت مزار درآمده بلكه در تمام كشورها و بلاد اسلامي، بخصوص مصر، سوريه، عراق، مغرب و تونس مقابر علما و بزرگان اسلام، معمور و آباد مي‏باشد و مسلمانان گروه گروه براي زيارت و خواندن فاتحه و قرآن رهسپار مقابر آنان مي‏شوند و تمامي اين امكنه، براي خود خادم و نگهبان دارد و گروهي مأمور نظافت و نگاهداري «حرم»هاي شريف مي‏باشند.

با اين اشاعه و گسترش، آن هم در تمام بلاد اسلام، چگونه مي‏توان تعمير قبور را يك امر حرام تلقّي كرد، در حالي كه چنين روش ممتدي از صدر اسلام تا به امروز وجود داشته و دارد و به اين روش در اصطلاح دانشمندان «سيره مسلمين» مي‏گويند، كه منتهي به زمان پيامبر مي‏گردد، وجود چنين سيره، بي آن كه به آن اعتراض گردد، نشانه جواز و مرغوبيت و محبوبيت آن است.

اين مطلب از نظر «ضرورت» به پايه‏اي است كه يكي از نويسندگان وهابي نيز به آن اعتراف مي‏نمايد و در صدد پاسخ برمي‏آيد.

هذا أمرٌ عَمَّ البلادَ وطَبَّقَ الأَرْضَ شرقاً وغرباً بحيث لا بلدةَ مِنْ بِلادِ الاسلامِ إلاّ فيها قُبورٌ ومشاهدٌ بَلْ مساجدُ الْمُسْلِمِينَ غالباً لاتَخْلُو عَن قبرٍ ومشهدٍ ولايَسَعُ عقلُ عاقلِ اَنّ هذا مُنكَرٌ يَبلُغ اِلي ما ذَكرتَ مِنَ الشَّناعَةِ ويَسْكُتُ علماءُ الإسْلامِ.[2] .

«اين مطلب، عموم بلاد و شرق و غرب را فرا گرفته است، بگونه‏اي كه از بلاد اسلامي نقطه‏اي نيست كه در آنجا قبر و مشهدي نباشد، حتي مساجد مسلمانان نيز خالي از قبر نيست و عقل نمي‏پذيرد كه چنين كاري حرام باشد و علماي اسلام در برابر آن سكوت كنند.»

جاي بسي شگفت است كه اين نويسنده وهّابي با چنين اعتراف آشكاري، باز هم دست از لجاجت نمي‏كشد و مي‏گويد:

«رواج يك مطلب و سكوت علما، دليل بر جواز آن نيست و اگر گروهي در برخي از ظروف به خاطر مصالحي لب فرو بندند، به يقين گروه ديگري، كه از نظر شرايط متفاوت مي‏باشند، حقيقت را بازگو مي‏كنند.»

پاسخ اين گفتار واضح و روشن است؛ زيرا علما، هفت قرن تمام لب فرو بسته و كلمه‏اي در اين مورد نگفته‏اند. آيا همه آنان، در اين مدت محافظه‏كار بودند؟! چرا خليفه دوم هنگام فتح «بيت المقدس» آثار قبور پيامبران را نابود نكرد؟ آيا او هم با مشركان زمان خود ساخت؟!

پاسخ منسوب به علماي مدينه، شگفت آورتر است، آنان مي‏گويند:

«أمّا البِناءُ علي القُبُورِ فَهُوَ مَمَنْوعٌ اِجْماعاً لِصحّة الأَحاديثِ الواردَةِ في مَنْعِها وَلهذا اَفْتي كثيرٌ مِنَ العُلَماءِ بِوجُوبِ هَدْمِهِ.»

«بنا نهادن بر قبور، به اتفاق علما ممنوع است، به خاطر احاديث صحيحي كه در اين مورد وارد شده است، از اين جهت گروه زيادي از علما، بر ويران كردن آن فتوا داده‏اند.»

چگونه مي‏توان ادعاي «اتفاق» بر تحريمِ ساختنِ بنا بر قبور نمود، در صورتي كه مسلمانان، پيامبر گرامي را در اتاقي كه همسرش عايشه در آن زندگي مي‏كرد، دفن كردند سپس ابوبكر و عمر به خاطر تبرّك، در كنار آن حضرت، در همان حجره، دفن شدند. آنگاه حجره عايشه را از وسط قسمت كردند و ديواري در ميان نهادند، بخشي از آن، به زندگي عايشه اختصاص داده شد و بخش ديگر مربوط به قبر پيامبر و شيخين گرديد. از آنجا كه ديوار وسط كوتاه بود، در زمان عبداللَّه‏ بن زبير بر ارتفاع آن افزوده شد، سپس در هر زماني، مطابق معماريِ خاص آن عصر، خانه‏اي كه پيامبر در آن دفن گرديده تعمير و يا تجديد بنا گرديد و در دوران خلافت امويها و عباسي‏ها بناي قبر پيوسته مورد توجه بوده و در هر زماني با معماري خاصي بنا گرديده است.

آخرين بناي روي قبر، كه هم اكنون نيز باقي است، بناي سلطان عبدالحميد است كه ساختمان آن از سال 1270 آغاز گرديد و مدت چهار سال طول كشيد. مشروح تاريخ تعمير و تجديد بناي پيامبر در طول تاريخ و ادوار اسلامي تا عصر سمهودي را مي‏توانيد در كتاب «وفاء الوفا»ي سمهودي بخوانيد.[3]  و پس از دورانِ سمهودي را در كتابهاي مربوط به تاريخ مدينه به دست آوريد.

[1] طبقات ابن سعد، ج 1، ص 360 - 530 در اين صفحات، بسياري از ويژگيها و خصوصيات زندگي حضرت وارد است.

[2] تطهير الاعتقاد، ص 17، طبع مصر، به نقل از كشف الارتياب.

[3] وفاء الوفا، ص 383 - 390.

 

حديث ابي الهياج

اكنون وقت آن رسيده است كه حديث مورد نظر علماي وهابي را با دقت مورد توجه قرار دهيم.

متن حديث با سندي از صحيح مسلم:

«حَدَّثنا يَحيي بنُ يَحيي واَبوبَكْر بْنُ أبي شَيْبَةَ وزُهَيْرُ بْنُ حَرْبٍ (قال يَحيي أَخْبَرَنا. وَقَالَ الآخَرانِ، حَدَّثَنا: وَكِيعٌ) عَنْ سُفْيانَ عَنْ حَبِيبِ بْنِ أَبي ثابتٍ، عَنْ اَبي وائِلٍ، عَنْ أبي الهَيَّاجِ اْلأسَدِيِّ قالَ لِي عَلِيُّ بْنُ أبي طالِبٍ أَلا أَبْعَثُكَ عَلي ما بَعَثَنِي عَلَيْه رَسُولُ اللَّه - صلّي اللَّهُ عليهِ وآلِهِ - اَنْ لاتَدَع تِمْثالاً اِلاّ طَمَسْتَهُ وَلا قَبْراً مُشرِفاً اِلاّ سَوَّيْتَهُ.»[1] .

«مسلم در صحيح خود، از سه نفر به نامهاي «يحيي»، «ابوبكر» و «زهير» نقل مي‏كند كه: وكيع از سفيان و او از حبيب، او هم از ابي وائل، سرانجام ابووائل از ابي الهَيّاج نقل مي‏كنند كه علي بن ابيطالب به ابي الهَيّاج گفت تو را به سوي كاري برانگيزم كه پيامبر خدا مرا بر آن برانگيخت، تصويري را ترك مكن مگر اين كه آن را محو كني، و نه قبر بلندي را مگر اين كه آن را مساوي و برابر سازي.»

وهابيان اين حديث را مستمسك خود قرار داده‏اند، بدون اين كه در سند و دلالت حديث دقت كنند.

 

>ديدگاه ما درباره حديث

>دو احتمال ديگر

[1] صحيح مسلم، ج 3، كتاب الجنائز، 61؛ سنن ترمذي، ج 2، ص 256، باب ماجاء في تسوية القبر؛ سنن نسائي، ج 4، باب تسوية القبر، ص 88.

 

ديدگاه ما درباره حديث

هرگاه كسي بخواهد با حديثي بر حكمي از احكام خدا استدلال كند، بايد آن حديث دو شرط را دارا باشد:

1 - سند حديث صحيح باشد؛ مقصود اين است كه راويان حديث در هر طبقه‏اي، افرادي باشند كه بتوان به قول آنان اعتماد كرد.

2 - دلالت حديث بر مقصود روشن باشد؛ يعني الفاظ و جمله‏هاي حديث بخوبي بر مقصود ما دلالت كند، بطوري كه اگر همان حديث را به دست يك فرد آشنا به زبان و آگاه از خصوصيات آن بدهي، همان را كه ما از آن مي‏فهميم، او نيز بفهمد.

متأسفانه اين حديث از هر دو نظر مورد ايراد است، بخصوص از نظر «دلالت» كه ربطي به مقصود آنان ندارد.

امّا از نظر سند، اشخاصي كه آن را روايت كرده‏اند موثق بودنشان مورد اتفاق دانشمندان حديث شناس نيست؛ زيرا در سند آن افرادي به نامهاي:

«وكيع»، «سفيان الثوري»، «حبيب بن ابي ثابت» و «ابي وائل اسدي» به چشم مي‏خورند، در حالي كه حديث شناسي چون حافظ ابن حجر عسقلاني در كتاب «تهذيب التهذيب» از اين افراد انتقاد كرده است؛ بگونه‏اي كه انسان كاملاً در صحت حديث مذكور و ديگر احاديث اين گروه، شك و ترديد مي‏كند؛ مثلاً:

درباره وكيع از امام احمد حنبل نقل مي‏كند كه:

«إنّه اَخْطَأَ في خَمْسِ مِأَةِ حَديثٍ»[1] .

«او در پانصد حديث اشتباه كرده است!»

و نيز از محمّد بن نصر مروزي درباره وكيع نقل مي‏كند كه:

«كانَ يَحْدُثُ بِالْمَعْني ولَمْ يَكُن مِنْ أهْلِ الِلّسانِ»[2] .

«حديث را نقل به معنا مي‏كرد (متن و الفاظ حديث را نقل مي‏نمود) در حالي كه عرب زبان نبود (تا تغييرات او در حديث بي‏اشكال باشد).»

درباره سفيان ثوري از ابن مبارك نقل مي‏كند:

«حَدّثَ سفيانُ بحديثٍ فَجِئْتُهُ وهوَ يُدَلِّسُهُ فَلَمَّا رآني إسْتحْيي»[3]

«سفيان حديث مي‏گفت، ناگهان رسيدم و ديدم كه در حديث تدليس مي‏كند، وقتي مرا ديد شرمنده شد.»

«تدليس» در هر حديث، به هر معنا تفسير شود، حاكي از آن است كه در راوي حديث، ملكه عدالت و يا راستگويي و واقع بيني وجود ندارد و غير واقع را واقع جلوه مي‏دهد.

در ترجمه «يحيي قطان» از او نقل مي‏كند كه سفيان كوشش كرد، مرد غير ثقه را بر من ثقه قلمداد كند، ولي سرانجام نتوانست.[4] .

درباره «حبيب بن ابي ثابت»، از «ابي حبان» نقل مي‏كند كه:

«كانَ مُدَلِّساً»

«او در حديث تدليس مي‏كرد.»

و از قطان نقل مي‏كند كه:

«لا يُتابَعُ عَلَيْهِ وليسَت مَحْفُوظَهً»

«از حديث او (حبيب بن ابي ثابت) پيروي نمي‏شود و احاديثش مضبوط نيست.»[5] .

درباره «ابي وائل» مي‏گويند: وي از نواصب و از منحرفان از امام اميرمؤمنان علي - ع - بوده است.[6] .

قابل توجه اين كه راوي حديث «ابي الهياج» در تمام صحاح شش‏گانه، يك حديث نقل كرده، آنهم همين حديث است و فردي كه بهره او از علوم نبوي يك حديث باشد، ثابت مي‏كند كه وي مرد حديث نبوده است. در اين صورت اعتماد به ضبط او مشكل خواهد بود.

اگر سند حديث، با چنين اشكالاتي روبرو است، هيچ فقيهي نمي‏تواند با چنين سندي فتوا بدهد.

وامّا دلالت حديث، دست كمي از سند آن ندارد؛ زيرا مورد استشهاد در حديث جمله زير است:

«ولا قبراً مُشرفاً اِلاَّ سَوّيَته»

درباره معناي دو لفظ: «مُشْرِفاً» و «سوّيته» دقّت كنيم:

 

>مشرفا

>سويته

[1] تهذيب التهذيب، ج 11، ص 125.

[2] مصدر سابق، ج 11، ص 130.

[3] تهذيب التهذيب، ج 4، ص 115.

[4] مصدر سابق، ج 11، ص 218.

[5] مصدر سابق، ج 3، ص 179.

[6] شرح حديدي، ج 9، ص 99.

 

مشرفا

لفظ «مشرف» در لغت به معناي «عالي و بلند» آمده و گفته‏اند:

«المُشرِفُ مِنَ الأماكِن: العالي والمُطِلُّ عَلي غَيْرِهِ»[1] .

«مشرف؛ مكان بلند و مسلّط بر اطراف را گويند.»

صاحب قاموس كه اصالت بيشتري در تنظيم معاني الفاظ دارد، مي‏گويد:

«الشَّرَف (محركةً) العُلُوّ ومِنَ البَعيرِ سَنامُهُ»

«شرف (با حركت راء) يعني بلند، و از شتر به قسمت كوهان آن مي‏گويند.»

بنابر اين لفظ «مشرف» به مطلق بلندي و بخصوص بلندي كه به شكل كوهان شتر باشد، گفته مي‏شود. با مراجعه به قرائن، بايد ديد مقصود چه نوع بلنديست.

[1] المنجد ماده شرف.

 

سويته

واژه «سويته» در لغت، مساوي قرار دادن، برابر كردن و كج و معوج را راست كردن است.

«سويّ الشَيْ‏ءَ؛ جَعَلهُ سَوِيّاً يُقالُ: سويتُ المُعْوَجَ فَما اسْتَوي، صَنَعَهُ مُسْتَوِياً»

سوي الشي‏ء: آن را راست كرد. عرب مي‏گويد: خواستم كج را راست كنم، نشد. و نيز به معناي مصنوع بي‏عيب هم مي‏آيد.

و در قرآن مجيد مي‏فرمايد:

«اَلَّذي خَلَقَ فَسَوّي»[1] .

«خدايي كه آفريد، و به تكميل آن پرداخت.»

پس از آگاهي از معاني مفردات، بايد ديد مقصود حديث چيست؟

در اين حديث دو احتمال وجود دارد؛ بايد با توجه به معاني مفردات و قرائن ديگر، يكي از آنها را برگزيد:

1 - مقصود اين است كه حضرت به ابوالهَيّاج دستور داد قبرهاي بلند را ويران كند و آن را با زمين يكسان سازد.

اين احتمال كه «وهابيان» به آن چسبيده‏اند از جهاتي مردود است.

لفظ تسويه به معناي «هدم و ويران» كردن نيامده است و اگر مقصود اين بود بايد چنين گفته مي‏شد:

«وَلا قبراً مشرِفاً اِلاّ سَويتَهُ بالأرْضِ»

يعني بايد آن را با زمين يكسان كني، در صورتي كه واژه «ارض» در حديث نيامده است.

اگر يكسان سازي قبرها با زمين مراد است، چرا احدي از علماي اسلام بر طبق آن فتوا نداده است؟ پس بايد گفت برابري قبر با زمين بر خلاف سنت اسلامي است و سنت اسلامي اين است كه قبر مقداري بلندتر باشد و تمام فقهاي اسلام بر استحباب بلندي قبر از زمين به مقدار يك وجب فتوا داده‏اند.

در كتاب «الفقه علي المذاهب الأربعه» كه با فتواي چهار امام معروف اهل تسنّن مطابق است، چنين مي‏خوانيم:

«وَيَنْدُبُ اِرتِفاعُ الْتُّراب فَوْقَ الْقَبْرِ بِقَدْرِ شِبْرٍ.»[2] .

«مستحب است كه خاك قبر، به اندازه يك وجب از زمين بلندتر باشد.»

با توجه به اين مطالب، بايد حديث را به گونه ديگر كه هم اكنون بيان مي‏كنيم تفسير كرد.

2 - مقصود از «قبر را مساوي كن» اين است كه روي قبر را صاف كن و هم سطح و يكسان و يكنواخت ساز، در برابر قبرهايي كه به صورت پشت ماهي و يا بسان سنام (كوهان) شتر ساخته مي‏شوند.

در اين صورت حديث ناظر به اين است كه بايد روي قبر صاف و مساوي باشد، نه به صورت پشت ماهي و يا مسنم كه در ميان برخي از اهل تسنن مرسوم است و از چهار امام معروف تسنن جز شافعي، همگي به استحباب تسنيم قبر فتوا داده‏اند.[3]  در اين صورت، اين حديث مؤيد فتواي علماي شيعه است كه مي‏گويند: سطح قبر بايد در عين ارتفاع از زمين، صاف و يكنواخت باشد.

نكته جالب اين كه مسلم در صحيح خود، اين حديث و حديث ديگر را كه اينك مي‏آوريم، تحت عنوان «باب الأمر بتسوية القبر» و همچنين ترمذي و نسائي هر يك در سنن خود اين حديث را، در عنوان ياد شده آورده‏اند. و مقصود از اين عنوان اين است كه سطح قبر يكسان و يكنواخت باشد، و اگر مقصود اين بود كه قبرهاي بلند را با زمين يكسان كنيد لازم بود عنوان باب را به صورت ديگر؛ مثل «الأمر بتخريبِ القُبُور و هدمها» بياورد.

اتفاقاً در زبان عرب، اگر «تسويه» را به چيزي مثل قبر نسبت دهند، مقصود اين است كه خود آن چيز صاف و مساوي باشد نه آن كه با چيز ديگري مثل زمين، مساوي و هم سطح گردد.

حديث ديگري را مسلم در صحيح خود آورده كه مضمون آن نيز همان است كه ما تأييد كرديم:

«كُنّا مَعَ فضالةَ بن عُبَيْدٍ بِأَرْضِ الرُّومِ بِرَوْدَسٍ فَتَوفّي صاحِبٌ لَنا فَأَمَرَ فَضالَةُ بنُ عُبَيدٍ بِقَبْرِهِ فَسُوِّيَ ثُمَّ قالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّه يأْمُرُ بِتَسْويتها.»[4] .

«راوي گويد: با فضاله در سرزمين روم بوديم، يكي از دوستان و همراهان ما از دنيا رفت، فضاله دستور داد كه قبر او را مساوي كنند و گفت از رسول خدا شنيدم كه دستور مي‏داد قبرها را تسطيح و مساوي كنند.»

كليد فهم روايت، به دست آوردن معناي لفظ «تسويه» است و در آن سه احتمال وجود دارد كه بايد با توجه به قرائن، يكي را برگزيد:

1 - ويران كردن بناي روي قبر كه اين احتمال باطل است، زيرا قبور در مدينه داراي بنا و قبّه‏اي نبوده است.

2 - يكسان نمودن سطح قبر با زمين، اين نظر بر خلاف سنّت قطعي است كه: قبر به اندازه يك وجب از زمين بلند و برجسته باشد.

3 - قبر را هم سطح و هموار ساختن و از صورت پشت ماهي و شكل كوهاني بيرون آوردن؛ و اين معنا متعيّن است. در اين صورت هيچ ارتباطي به مقصود مستدل ندارد.

«نووي» شارح معروف صحيح مسلم، حديث را اينگونه تفسير مي‏كند:

«سنت اين است كه قبر از زمين زياد بلند نباشد و به شكل كوهان شتر درنيايد، بلكه به مقدار يك وجب بلند و مسطح باشد.»[5] .

اين جمله حاكي است، كه شارح صحيح مسلم، از لفظ «تسويه» همان معنا را فهميده است كه ما اظهار كرديم؛ يعني امام سفارش و توصيه كرد كه سطح قبرها را از حالت تسنيمي و يا از صورت پشت ماهي بودن بيرون آورد و آن را مسطح و صاف و برابر كند، نه اين كه آنها را با زمين يكسان كند و يا قبر و بناي روي قبر را نابود سازد!

لازم به گفتن است تنها ما نيستيم كه حديث را چنين تفسير مي‏كنيم، بلكه ابن حجر قسطلاني در كتاب «ارشاد الساري في شرح صحيح البخاري» نيز حديث را اينگونه تفسير كرده است. وي مي‏گويد:

سنت در قبر اين است كه تسطيح شود و ما هرگز نبايد سنت را به خاطر اين كه تسطيح شعار رافضي‏ها است ترك كنيم. اين كه مي‏گوييم: سنت تسطيح قبر است، با حديث ابي الهَيّاج منافات ندارد؛ چرا كه:

مقصود برابر كردن قبر با زمين نيست، بلكه مقصود اين است كه در عين ارتفاع از زمين، روي قبر مسطح و صاف گردد. (لم يُرِد تَسوِيتَه بالأرضِ وإنَما اَرادَ تَسطِيحَهُ، جَمعاً بِينَ الأخبار....)

گذشته بر اين، اگر مقصود علي بن ابيطالب - ع - از سفارش به ابي الهَيّاج اين بود كه قباب و ابنيه‏اي را كه روي قبرها قرار دارد ويران كند، پس چرا قبه‏هاي موجود در زمان خود را كه بر روي قبور پيامبران الهي بود، ويران نكرد، او كه آن روز حاكم علي الاطلاق بر سرزمين‏هاي اسلامي بود و در برابر ديدگان او سرزمين‏هاي فلسطين و سوريه و مصر و عراق و ايران و يمن، مملو از اين بناها بود كه بر روي قبور پيامبران قرار داشت؟!

از همه اين گفته‏ها صرفنظر مي‏كنيم، و فرض مي‏كنيم كه امام - ع - به «ابي الهَيّاج» دستور داده است تمام قبرهاي بلند را با زمين يكسان كند، ولي حديث هرگز گواه بر اين نيست كه بايد بنا و ساختماني كه روي قبرها قرار دارد تخريب و نابود شود، زيرا در حديث آمده كه امام فرمود: «... ولاقبراً مُشرفاً اِلاّ سَوّيتَه» و نفرمود: «ولابناءً ولا قبةً الاّ سوّيتهما» در حالي كه سخن ما درباره خود قبر نيست، بلكه بحث ما درباره بناها و ساختمانهايي است كه روي قبر انجام گرفته و مردم در سايه اين بنا به تلاوت قرآن و خواندن دعا و گزاردن نماز مشغولند، كجاي اين جمله مي‏گويد بناهاي اطراف قبور را ويران كنيد و اين آثار را، كه به زائر امكان انجام عبادت و تلاوت قرآن مي‏دهد و مردم را از گرما و سرما حفظ مي‏كند، ويران سازيد.

[1] اعلي: 2.

[2] الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 1، ص 420.

[3] الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 1، ص 420 و يجعل كسنام البعير و قال الشافعي جعل التراب مستوياً مسطحاً أفضل من تسنيمه. بنابر اين به مضمون اين حديث دو گروه از مذاهب اسلامي عمل كرده است: 1 - شافعي 2 - شيعه.

[4] صحيح مسلم، ج 3، كتاب جنائز، ص 61.

[5] اِنَّ السُنّةَ اَن القَبر لا يُرفَعُ عَنِ الأرضِ رَفْعاً كثيراً ولايُسنَّمُ بَلْ يُرفَع نَحوَ شبرٍ ويُسَطَّحْ.

 

دو احتمال ديگر

1 - ممكن است اين حديث و امثال آن، ناظر باشد به قبوري از ملل سابق، كه مردم آن دوران قبرهاي صالحان و اوليا را قبله اتخاذ كرده و به سوي آنها و تصويري كه كنار آنها بود، نماز مي‏گزاردند و از نماز به قبله واقعي، كه خدا معين كرده بود، سرباز مي‏زدند. در اين صورت حديث به قبوري كه هرگز مسلماني براي نماز وسجده، درمقابل‏آن نايستاده است، مربوط نمي‏شود.

بديهي است كه اگر مسلمانان به زيارت قبر صالحان مي‏شتابند، و عبادت خدا را در كنار اجساد طاهر و مدفن پاك آنان انجام مي‏دهند، به خاطر شَرَفي است كه اين اماكن با دفن آنان پيدا كرده است؛ چنان كه درباره آن بحث خواهيم كرد.

2 - مقصود از «صورت»، تمثال بتها و مراد از «قبر»، قبور مشركان بوده كه مورد توجه بازماندگان و ديگران قرار مي‏گرفته است.

فتواي علماي مذاهب چهارگانه در ساخت بنا بر قبرها:

«يُكرَه أَنْ يُبنيَ عَلَي القَبْرِ بَيْتٌ أو قُبةٌ أو مَدْرسةٌ أو مَسْجِدٌ...»[1] .

«مكروه است كه روي قبر، خانه، قبه، مدرسه و يا مسجدي ساخته شود...»

با اتفاقي كه اين چهار امام بر «كراهتِ» بنا بر روي قبر دارند، چگونه است كه قاضي نجد اصرار بر «حرمت» آن دارد، تازه اين كراهت نيز مدرك صحيح و قطعي ندارد؛ بخصوص اگر بنا و ساختمان، زمينه عبادت و خواندن قرآن را براي زائران قبر پيامبران و صالحان فراهم كند.

[1] الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 1، ص 421.

 

استدلال با احاديث جابر، ام سلمه و ناعم

 

>حديث جابر

>صور مختلف حديث صحاح و سنن

>اشكالات حديث

>استدلال با دو حديث ديگر

>وهابيت در كشمكش تناقض «مكتب» و «عمل مسلمانان»

>دليل سازي به جاي واقع بيني

 

حديث جابر

حديث جابر يكي از مدارك وهابيها است كه در تحريم قبور بر آن استناد مي‏جويند. اين حديث در صحاح و سنن اهل سنت، به صورتهاي گوناگون نقل شده و در تمام اسناد آن، ابن جريج و ابي الزبير وارد شده است. تحقيق پيرامون آن، در گرو اين است كه تمام صور حديث را با اسناد آنها نقل كرده، آنگاه نظر خود را درباره «پايه صلاحيت آن بر استدلال» بيان كنيم.

 

 

صور مختلف حديث صحاح و سنن

مسلم در صحيح خود، در باب «النهي عن تجصيص القبر والبناء عليه» حديث جابر را به سه طريق با دو متن نقل مي‏كند:

1 - حَدَّثَنا أبوبَكْرُ بْنُ أبي شَيبة، حَدَّثنا حَفْصُ بْنُ غِياثٍ، عَنْ ابنِ جُريج، عن أبي الزُّبَيْر، عَنْ جابِرٍ؛ قال: «نَهي رَسُولُ اللَّهِ - صلّي اللَّهُ عليه [وآله] وسلّم - أنْ يُجَصَّصَ الْقَبْرُ. وَأنْ يُقْعَدَ عَلَيْهِ. وَأنْ يُبْني عَلَيْهِ»

«پيامبر از گچ كاري كردن قبرها و از اين كه روي آن بنشينند و يا ساختمان بنا كنند، نهي كرد».

2 - حَدَّثَني هارُونُ بْنُ عَبْدِاللَّهِ، حَدَّثَنا حَجَّاجُ بْنُ مُحَمَّدٍ. وَحَدَّثَني مُحَمَّدُ بْنُ رافِعٍ، حَدَّثَنا عَبْدُالرَّزَّاقِ. جَميعاً، عَنْ ابْنِ جُرَيْجٍ. قال أخبرني أبُو الزُّبَيْرِ: أنَّهُ سَمِعَ جابِرُ بْنُ عَبْدِاللَّهِ يَقُولُ: سَمِعْتُ النَّبِيَّ. بِمِثْلِهِ.»

در اين قسمت، متن يكي است ولي طريق دومي با اوّلي مقداري اختلاف دارد.

3 - وحَدَّثَنا يَحْيَي بْنُ يَحْيي، أخْبَرَنا اِسْماعِيلُ بْنُ عُلَيَّة عَنْ أَيُّوب، عَنْ أبِي الزُّبَيْرِ، عَنْ جابِرٍ قالَ: «نَهي عَنْ تَقْصِيصِ القُبُورِ.»

«پيامبر از گچ كاري قبور نهي كرد.»[1] .

سنن ترمذي در باب «كراهية تجصيص القبور والكتابة عليها» حديثي به يك سند نقل مي‏كند:

4 - حَدَّثَنا عَبْدُالرَّحْمنِ بْنُ اْلأَسْوَدِ، أبُو عَمْروٍ البُصْرِيُّ، حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بْنُ رَبِيعَةَ، عَنْ ابْنِ جُرَيْجٍ، عَنْ أبي الزُّبَيْرِ، عَنْ جابِرٍ قالَ: «نَهَي النَّبِيُّ - صلّي اللَّه عليه [وآله]وسلّم - أَنْ تُجَصَّصَ الْقُبُورُ وَأنْ يُكْتَبَ عَلَيْها وَأنْ يُبْني عَلَيْها وَأنْ تُوطَأَ»

«پيامبر از گچ كاري قبور و از اين كه بر آن نوشته شود و ساختمان بنا گردد و روي آن راه بروند، نهي كرد.»

سپس ترمذي از حسن بصري و شافعي نقل مي‏كند كه اين دو، اجازه گِل كاري قبور را داده‏اند.[2] .

«ابن ماجه» در صحيح خود در باب «ما جاء في النهي عن البناء علي القبور وتجصيصها والكتابة عليها» حديث را با دو متن و دو سند نقل كرده است:

5 - حَدَّثَنا أزْهَرُ بْنُ مخروانَ، وَمُحَمَّدُ بْنُ زِيادٍ، قالَ: حَدَّثَنا عَبْدُالْوارِثِ، عَنْ أيُّوبَ، عَنْ أبي الزُّبَيْرِ، عَنْ جابِرٍ، قالَ: «نَهي رَسُولُ اللَّهِ - صلّي اللَّه عليه [وآله]وسلّم - عَنْ تَجْصيصِ الْقُبُورِ.»

6 - حَدَّثَنا عَبْدُاللَّهِ بْنُ سَعيدٍ، قالَ: حَدَثَنا حَفْصُ بْنُ غِياثٍ، عَنْ ابنِ جُرَيجٍ، عَنْ سُلَيْمانَ بْنَ مُوسي، عَنْ جابِرٍ، قالَ: «نَهي رَسُولُ اللَّهِ - صلّي اللَّه عليه [وآله]وسلّم - أنْ يُكْتَبَ عَلَي الْقَبْرِ شَي‏ءٌ.»[3] .

سندي، شارح حديث، پس از نقل آن از حاكم، مي‏گويد: حديث صحيح است ولي مورد عمل نيست؛ زيرا پيشوايان اسلام از شرق تا غرب، روي قبرها را مي‏نوشتند و اين چيزي است كه آيندگان از گذشتگان اخذ كرده‏اند.

نسائي در صحيح خود در باب «البناء علي القبر» حديث را با دو سند و دو متن نقل كرده است.

7 - أخْبَرَنا يُوسُفُ بْنُ سَعيدٍ قالَ حَدَّثَنا حَجَّاجُ عَنْ ابْنِ جُرَيجٍ قالَ أخْبَرَني أبُوالزُّبَيْرِ أنَّهُ سَمِعَ جابِراً يَقُولَ: «نَهي رَسُولُ اللَّهِ - صلّي اللَّه عليه [وآله] وسلّم - عَنْ تَقْصِيصِ الْقُبُورِ أوْ يُبْني عَلَيْها أوْ يَجْلِسَ عَلَيها أَحَدٌ.»

8 - أخَبَرَنا عُمْرانُ بْنُ مُوسي قالَ: حَدَّثَنا عَبْدُالْوارِثِ قالَ: حَدَّثَنا أيُّوبُ، عَنْ أبي الزُّبَيْرِ، عَنْ جابِرٍ، قالَ: «نَهي رَسُولُ اللَّهِ - صلّي اللَّه عليه [وآله] وسلّم - عَنْ تَجْصيصِ الْقُبُورِ.»[4] .

در سنن ابي داود در باب «البناء علي القبر»، حديث جابر را با دو سند و دو متن نقل مي‏كند:

9 - حَدَّثَنا أحْمَدُ بْنُ حَنْبَل، حَدَّثَنا عَبْدُالرَّزَّاقِ، اَخْبَرَنا ابنُ جُريج، أخْبَرَني أبُوالزُّبَيْرِ أَنَّه سَمِعَ جابِراً يَقُولُ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهَ - صلّي اللَّه عليه [وآله]وسلّم - نَهي أنْ يُقْعَدَ عَلَي الْقَبْرِ وَاَنْ يُجَصَّصَ وَيُبْني عَلَيْهِ.[5] .

10 - حَدَّثَنا مُسَدّد وَعُثْمانُ بنُ أبي شَيْبَةِ قالا: حَدَّثَنا حَفْصُ بْنُ غِياثٍ، عَنْ ابْنِ جُرَيْجٍ عَنْ سُلَيْمانِ بْنُ مُوسي، وَعَنْ أبي الزُّبَيْر، عَنْ جابِرٍ بهذا الْحَدِيث. قالَ أبُو داوُد: قال عثمان: «أوْيُزادُ عَلَيْهِ وَزادَ سُلَيْمان بن مُوسي، أوْ اَنْ يُكْتَبَ عَلَيْهِ....»

ابوداود مي‏گويد: پيامبر از نوشتن روي قبر وافزودن برآن، نهي نموده است.

امام حنبل در مسند خود حديث جابر را اينگونه نقل كرده است:

11 - عَنْ عَبْدِالرَّزَّاقِ، عَنْ ابن جُرَيج، أَخْبَرني أبُوا الزُّبَيْرِ أنَّهُ سَمِعَ جابِر بْنُ عَبْدِاللَّهِ يَقُولُ: سَمِعْتُ النَّبِيّ - صلّي اللَّه عليه [وآله]وسلّم - «يَنْهي أنْ يُقْعَدَ الرَّجُلُ عَلَي الْقَبْرِ وَأن يُجَصَّصَ أو يُبْني عَلَيْهِ.»[6] .

اينها صورتهاي گوناگون حديث است كه با اسناد و متون مختلفي نقل شده‏اند. اكنون بايد ديد، با اين حديث مي‏توان استدلال و احتجاج كرد يا نه.

[1] صحيح مسلم كتاب الجنائز، ج 3، ص 62.

[2] سنن ترمذي تحقيق عبدالرحمان محمد عثمان، ج 2، ص 208، ط مكتبة سلفيه.

[3] سنن ابن ماجه، ج 1، كتاب الجنائز، ص 473.

[4] سنن نسائي، ج 4، ص 87 و 88 همراه با شرح حافظ جلال الدين سيوطي.

[5] سنن ابي داود، ج 3، ص 216.

[6] مسند احمد، ج 3، ص 295 و 332، و در ص 399 به صورت مرسل از جا بر نقل كرده است.

 

اشكالات حديث

حديث جابر، با اشكالاتي روبرو است كه آن را از صلاحيت استدلال و احتجاج مي‏اندازد:

الف - در تمام اسناد حديث، ابن جريج[1]  و ابوالزبير[2] ، يا هر دو آمده‏اند و يا يكي از آنها. اگر وضع اين دو نفر روشن گردد، ديگر نيازي نيست كه درباره بقيه افراد در سند، بحث و گفتگو شود، هر چند تعدادي از راويان از مجاهيل و يا ضعاف هستند.

ابن حجر در تهذيب التهذيب درباره ابن جريج، اين جمله‏ها را از علماي رجال نقل مي‏كند:

يحيي بن سعيد مي‏گويد: «اگر ابن جريج ازروي كتاب، حديث نقل نكند، نمي‏توان به آن اعتماد كرد.»

احمد بن حنبل گفته است: اگر ابن جريج بگويد: «قال فلان و فلان واُخْبِرْتُ جاء بمناكير»؛ «اگر بگويد فلاني و فلاني اين چنين گفتند: احاديث منكر را نقل مي‏كند.»

مالك مي‏نويسد: «ابن جريج در جمع حديث، بسان كسي است كه شب هنگام در وقت تاريكي هيزم جمع كند (قطعاً دست او را عقرب و مار مي‏گزد).»

نقل شده كه دارقطني گفت: «تَجَنَّبْ تَدْلِيسَ ابن جَريجٍ فاِنّهُ قبيحُ التَّدليسِ لا يُدَلِّسُ الاّ فيما سمعه من مجروح».

«از تدليس (و غير واقع را واقع نشان دادن) ابن جريج بپرهيز، زيرا به صورت زشت تدليس مي‏كند. هر موقع حديث را از فرد ضعيف بشنود، طوري جلوه مي‏دهد كه حديث را از ثقه شنيده است.»

و نيز از ابن حبان نقل مي‏كند كه: «ابن جريج در حديث تدليس مي‏كند.»[3] .

آيا با اين قضاوت‏ها و داوري‏هاي علما و دانشمندان علم رجال، مي‏توان به حديث چنين فردي اتكا و اعتماد كرد و در برابر سيره قطعي مسلمانان كه پيوسته قبور اولياي الهي را تعمير مي‏كردند و احترام آنها را حفظ مي‏نمودند، به نقل چنين راوي اعتماد نمود؟

ابن حجر همچنين درباره ابوالزبير جمله‏هاي زير را از دانشمندان رجال نقل مي‏كند:

فرزند احمد بن حنبل از احمد و او از ايوب نقل مي‏كند كه: «وي او را تضعيف مي‏كرد.»

از شعبه نقل مي‏كند كه: «وي نماز خود را درست بلد نبود»

باز از او نقل مي‏كند: «من در مكه بودم مردي بر ابوالزبير وارد شد، از او چيزي پرسيد، ناگهان بر آن مرد افترا بست، گفتم: بر يك فرد مسلمان تهمت مي‏زني؟! گفت: او مرا ناراحت كرد. به او گفتم: هر كس تو را ناراحت كند بر او افترا مي‏بندي! ديگر من از تو حديث نقل نخواهم كرد.»

همچنين از شعبه پرسيد: «چرا نقل حديث از ابوالزبير را ترك كردي؟ گفت: ديدم او عمل بد مرتكب مي‏شود.»

از ابن ابي حاتم نقل مي‏كند: «از پدرش پرسيد ابوالزبير چگونه است؟ گفت: حديث او نوشته مي‏شود ولي نمي‏توان با آن احتجاج نمود.»

باز از او نقل مي‏كند: «من از ابوزرعه سؤال كردم: مردم از ابوالزبير حديث نقل مي‏كنند، شما چه مي‏گوييد، آيا با حديث او مي‏شود احتجاج نمود؟ گفت به حديث افراد ثقه مي‏شود استدلال كرد (كنايه از اين كه او ثقه نيست).

اين بود وضع ابن جريج و ابوالزبير كه در تمام اسناد حديث وجود دارند، آيا مي‏توان با حديثي كه اين دو، آن را نقل مي‏كنند، استدلال كرد؟ آن هم در صورتي كه افراد يگري كه در اسناد قرار دارند، افراد صحيح و ثقه باشند، در حالي كه در برخي از اين اسناد، عبدالرحمن بن اسود وجود دارد كه متهم به دروغ گويي است.

به راستي روا است با حديثي كه وضع سند آن اين‏چنين‏است، آثار خاندان رسالت و صحابه پيامبر را ويران و منهدم و عمل مسلمانان را در اين چهارده قرن تخطئه نمود؟

ب - حديث از نظر متن بسيار لرزان و مضطرب است و اين اضطراب حاكي است كه راويان خبر، در حفظ متن آن دقت كافي به خرج نداده‏اند. اضطراب به گونه‏اي است كه اعتماد انسان را نسبت به آن سلب مي‏كند؛ مثلاً:

حديث جابر به هفت صورت نقل شده است، در حالي كه پيامبر آن را به يك صورت بيان كرده است:

1 - پيامبر از گچ كاري قبر و تكيه بر آن و ساختن بنا روي آن، نهي كرده است، (حديث‏هاي يكم و دوم و نهم.)

2 - پيامبر از گچ كاري قبر نهي كرده است (حديث‏هاي پنجم و هشتم.)

3 - پيامبر از گچ كاري قبور و نوشتن روي آن و ساختن ساختمان و راه رفتن روي قبر نهي كرده است (حديث چهارم.)

4 - پيامبر از نوشتن بر روي قبر نهي فرموده است (حديث ششم.)

5 - پيامبر از نشستن بر روي قبر، گچ كاري آن، ساختن بنا روي آن و نوشتن بر آن نهي كرده است (حديث دهم.)

6 - پيامبر از نشستن بر روي قبر و گچ كاري و ساختن بنا روي آن جلوگيري كرده است (حديث يازدهم)

در حقيقت تفاوت اين صورت باصورت‏نخست، دراين است كه در صورت نخست از اعتماد و تكيه بر قبر نهي شده، اما در اين جا از نشستن روي آن.

7 - پيامبر از نشستن روي قبر و گچ كاري و بنا روي آن نهادن و افزودن بر خاك آن و نوشتن روي آن نهي كرده است.

در صورت اخير، علاوه بر سه تاي اوّل، افزودن بر خاك قبر و نوشتن آن نيز ممنوع شده است.

افزون بر اينها، گاهي ميان تعبيرها، اختلاف و تباين است، در صورت نخست، «اعتماد» و در صورت سوم «وطاء» (پا زدن و راه رفتن) است و در صورت پنجم و ششم «قعود» (نشستن) به طور مسلم اعتماد غير از راه رفتن، و غير از نشستن است.

با چنين اضطرابي اين حديث نمي‏تواند، مورد اعتماد يك فقيه باشد.

ج - اين حديث بر فرض صحت سند و اغماض از آن، بيش از اين دلالت نمي‏كند كه پيامبر از بنا بر قبر جلوگيري كرده است، ولي نهي از يك شي‏ء دليل بر تحريم آن نيست؛ زيرا نهي گاهي «تحريمي» است و گاهي «كراهتي» و نهي در مكالمات پيامبر و ساير، پيشوايان، بيشتر در كراهت به كار رفته است.

درست است كه معناي ابتدايي و به اصطلاح حقيقيِ «نهي»، همان تحريم است و تا قرينه‏اي بر معناي ديگر در كار نباشد، هرگز نمي‏توان از آن كراهت استفاده كرد، ولي علما و دانشمندان، از اين حديث جز كراهت چيزي برداشت نكرده‏اند، مثلاً ترمذي در سنن خود، حديث را تحت عنوان: «كراهية تجصيص القبور و...» آورده است.

گواه روشن بر كراهت، همان است كه «سندي» شارح سنن ابن ماجه، از حاكم نقل مي‏كند و مي‏گويد: احدي از مسلمانان بر اين نهي عمل نكرده است؛ يعني آن را نهي تحريمي تلقي نكرده است، به گواه اين كه همه مسلمانان روي قبرها را مي‏نويسند.

شاهد ديگر بر اين كه اين نهي، نهي كراهتي است، اتفاق علماي مذاهب اسلامي بر جواز بنا بر روي قبرها است مگر اين كه زمين وقفي باشد.

شارح صحيح مسلم در شرح حديث مي‏نويسد:

بنا بر روي قبر در ملك صاحب قبر مكروه است و در زمين وقفي حرام. شافعي بر اين مطلب تصريح كرده و حتّي حديث را با عنوان «كراهة تجصيص القبر والبناء عليه» آورده است. (أمّا البناء فَاِنْ كانَ في مِلْكِ الْباني فمكْرُوهٌ وَاِنْ كان في مَقْبرةٍ مَسَبَّلَةٍ فَحَرامٌ نَصَّ[4]  عَلَيْهِ الشَّافعي والْأصْحاب)

ولي ناگفته پيدا است كه مكروه بودن يك شي‏ء، مانع از آن نيست كه گاهي به خاطر يك رشته اموري، از آن رفع كراهت شود. هرگاه تعمير قبر، مايه حفظ اصالت اسلام و اظهار مودّت و دوستي بر صاحب قبر كه خداوند محبت آن را فرض و واجب كرده است و يا موجب حفظ شعائر اسلامي گردد و يا سبب شود كه گروه زائر در سايه بنا بر قبر به تلاوت قرآن و خواندن دعا موفق گردد، بطور قطع نه تنها چنين فوايد عظيمي، كه بر بناي اين قبور مترتب مي‏گردد، رفع كراهت مي‏كند، بلكه سبب مي‏شود كه به عنوان «شعائر اسلامي» مستحب نيز باشد.

حكم مكروه و يا مستحب، به وسيله عناويني، دگرگون مي‏گردد، چه بسا مكروهي كه بر اثر ضميمه شدن عنواني، محبوب مي‏شود و يا يك رشته امور مستحبي، به خاطر عوارضي مرجوح شمرده مي‏شوند؛ زيرا مكروه و مستحب بودن يك چيز، جز بودنِ مقتضيِ مرجوحيّت و يا محبوبيت چيز ديگري نيست، ولي اين مقتضيات در صورتي مؤثر مي‏شوند كه موانعي جلو اقتضا و تأثير آنها را نگيرد يا بر اقتضاي آن غلبه ننمايد و اين مطالب بر افرادي كه نسبت به فقه اسلامي آشنايي دارند بسيار روشن است.

[1] عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريج اموي.

[2] محمد بن مسلم اسدي.

[3] تهذيب التهذيب، ج 6، ص 402 و 506 ط دارالمعارف النظاميّه تأليف شهاب الدين ابي الفضل احمد.

[4] صحيح مسلم، ج3، ص62، ط مصر، مكتبه محمدعلي صبيح.

 

استدلال با دو حديث ديگر

اكنون كه سخن به اين جا رسيده، شايسته است احاديث ديگري را كه براي گروه وهابي مستمسك است، مورد بررسي قرار دهيم:

ابن ماجه در صحيح خود چنين نقل مي‏كند:

1 - حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بْنُ يَحيي، حَدَّثَنا مُحمّد بن عَبْدُاللَّه الرِقاشي، حَدَّثَنا وَهَب، حَدَّثَنا عَبْدالرَحْمنُ بنُ يَزيدَ بنِ جابِرٍ، عَنِ الْقاسِمِ بْنِ مُخَيَمرة، عَن اَبي سَعيد: «اِنَ النَّبِيّ - صلّي اللَّه عليه [وآله]وسلّم - نَهي اَنْ يُبْني عَلَي القَبْرِ.»[1] .

«پيامبر - ص - از بنا ساختن بر روي قبر نهي كرد.»

احمد بن حنبل در مسند خود، يك حديث را با دو سند نقل مي‏كند:

2 - حَدَّثَنا حَسَنٌ، حَدَّثَنا اِبن لَهْيِعة، حَدَّثَنا بُريدُ بْنُ اَبي حَبيبٍ، عَنْ ناعِمٍ مُولي اُمّ سَلَمة، عَنْ اُمّ سَلَمَة قالَتْ: «نهي رَسُولُ اللَّه - ص - اَنْ يُبْني عَليَ القَبْر اَوْ يُجَصَّصَ.»[2] .

«پيامبر - ص - بر حذر داشت از بنا ساختن بر روي قبر و گِل كاري كردن آن.»

3 - عَلِيّ بُنْ اِسحاقٍ، حَدَّثَنا عَبْدُاللَّهِ بْنُ لَهْيِعة، حَدَّثَني بريد بْنُ اَبي حَبيبٍ، عَن ناعمْ مُولي اُمّ سَلَمَة: «أنَّ النَّبِيّ - صلّي اللَّه عليه [وآله]وسلّم - نَهي اَنْ يُجَصَّصَ قَبْرٌ اَوْ يُبْني عَلَيْهِ اَوْ يُجْلَسَ.»[3] .

«رسول خدا - ص - از گِل كاري كردن قبر، بنا ساختن بر روي آن و يا نشستن بر قبر بر حذر داشت.»

در ضعف روايت نخست، همين بس كه يكي از راويان آن «وهب» است. او كاملاً مجهول مي‏باشد و هرگز مشخص نيست كه مقصود از او كيست و در ميزان الاعتدال از هفده «وهب» نام، اسم مي‏برد و معلوم نيست كه اين وهب كدام يك از آنهاست و بسياري از آنان جزء و ضاعان حديث و كذابان روزگار بودند.[4] .

آفت حديث دوم و سوم، وجود عبداللَّه بن لهيعه است. ذهبي درباره او مي‏نويسد:

«ابن معين گفته او ضعيف است و نمي‏توان با روايتش استدلال كرد و يحيي بن سعيد، او را چيزي نمي‏شمرده.»[5] .

در اينجا از مناقشه در اسناد مي‏گذريم و نكته‏اي را يادآور مي‏شويم و آن اين كه:

تمام سيره نويسان و تاريخ نگاران و محدثان اسلامي نقل كرده‏اند كه جسد مطهّر پيامبر گرامي، به تصويب صحابه آن حضرت، در خانه و حجره همسرش عايشه به خاك سپرده شد و صحابه در گزينش مدفن وي به حديثي، كه ابوبكر از پيامبر نقل كرد، استناد جستند و آن اين كه هر پيامبري در هر نقطه‏اي كه درگذرد، همان جا به خاك سپرده مي‏شود.[6] .

اكنون پرسش اين است: اگر پيامبر گرامي از ساختن بنا بر روي قبر نهي كرده بود، چگونه جسد او را در زير سقف دفن كرده و قبرش را به حالتي درآورند كه داراي بنا گرديد؟! خنده‏آورتر، گفتار برخي از نويسندگان جامد و خشك برخي از وهابيها است كه مي‏گويد: آنچه حرام است، همان «ايجاد بنا» بر قبر است، نه دفن جسد زير بنا! و پيامبر را زير بنا به خاك سپردند، نه اين كه بر قبرش بنا بسازند.[7] .

چنين تفسيري جز توجيه يك واقعيت خارجي (دفن جسد پيامبر زير بنا) انگيزه ديگري ندارد و اگر وهابيان با چنين واقعيت روبرو نبودند، به تحريم هر دو، حكم مي‏كردند!

حال از وهّابي مي‏پرسيم:

آيا تنها اصل ايجاد و احداثِ بنا بر قبر ميت حرام است و اگر كسي، با اين اصل مخالفت نمود و بنايي ايجاد كرد ديگر ابقاي آن حرام نيست؟

يا اين كه بنا از جهت «ايجاد» و «بقا» حرام است؟

بنا بر صورت نخست (كه ايجاد بنا حرام و ابقاي آن حرام نباشد) مي‏پرسيم: چرا حكومت سعودي به قهر و زور، آثار رسالت و بيوت خاندان پيامبر و قباب صحابه و فرزندان او را نابود كرد در صورتي كه فقط احداث بنا حرام بود نه ابقاي آن. و گذشته از اين، اين فرض بر خلاف فتاواي وهابيه؛ مانند ابن قيم و ابن تيميه است. اولي (ابن قيم) مي‏گويد:

«ويران كردن بناهايي كه روي قبور ساخته‏اند واجب است و ابقا و نگهداري آنها، پس از توانايي بر ويران كردن آنها يك روز هم جايز نيست!»

با اين «بيان» و با آن «عمل»! هرگز صحيح نيست كه وهابي بخش نخست از پرسش را برگزيند بلكه ناگزير بايد شق دوم را بپذيرد و بگويد: بنا نهادن بر قبر، در هر دو حالت (ايجاد و ابقا) حرام است.

در اين هنگام است كه اين پرسش مطرح مي‏شود: چرا مسلمانان، جسد مطهر پيامبر را در زير سقف دفن كردند؟ گرچه بنايي برايش نساختند، اما كاري كردند كه قبر پيامبر داراي بنا و ساختمان گردد.

تنها راه براي فرار وهابيان اين است كه به خاطر توجيه عمل خارجي مسلمين، بگويد:

«ابقايي حرام است كه احداث آن بر روي قبر باشد و اگر به هنگام احداث ساختمان، قبري در كار نباشد، ابقاي آن، هر چند به صورت بنا بر قبر باشد، حرام نيست. و چنين تفكيكي جز توجيه يك واقعيت خارجي (عمل مسلمين) نيست.»

[1] سنن ابن ماجه، ج 1، ص 474.

[2] مسند احمد، ج 6، ص 299.

[3] مسند احمد، ج 6، ص 299.

[4] ميزان الاعتدال، ج 3، ص 350 - 355.

[5] ميزان الاعتدال، ج 2، ص 476، به عنوان «عبداللَّه به لهيعه»، و به تقريب التهذيب، ج 1، ص 444 مراجعه شود.

[6] مسند احمد، ج 1، ص 7، صحيح ترمذي، ج 2، ص 139؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 71 و....

[7] رياض الجنّه، ص 269 نگارش مقبل بن الهادي، نشر كويت.

 

وهابيت در كشمكش تناقض «مكتب» و «عمل مسلمانان»

اين نقطه، تنها موردي نيست كه وهابيان در كشمكش تناقض ميان «مكتب» و «عمل مسلمانان» قرار گرفته‏اند بلكه آنان در موارد ديگر نيز در اين كشمكش دست و پا مي‏زنند.

وهابيت تبرك به آثار نبي را به شدت ممنوع مي‏شمارد و پيوسته مي‏گويد: از سنگ و گِل، كاري ساخته نيست. از سوي ديگر، مسلمانان پيوسته با بوسيدن حجر و لمس آن و بوسيدن پرده كعبه و در و ديوار آن تبرك مي‏جويند و سنگ و گلي را مي‏بوسند كه از نظر آنها كاري از آنها ساخته نيست.

آنان ساختن مسجد در كنار قبر اوليا را تحريم كرده‏اند؛ در حالي كه در تمام كشورهاي اسلامي در كنار مشاهد، مساجدي وجود دارد، حتي در كنار قبر حضرت حمزه مسجدي بود كه حاكمان سعودي آن را ويران كردند و هم اكنون نيز قبر پيامبر گرامي ميان مسجد قرار دارد و مسلمانان اطراف آن به نماز مي‏ايستند.

 

 

دليل سازي به جاي واقع بيني

وهابي براي تخريب گنبد و قبر امامان مدفون در بقيع، به دليل تراشي پرداخته و به اصطلاح، بهانه ديگري به دست آورده‏اند و آن اين كه: زمين بقيع، وقف است و بايد از اين اراضي، نسبت به مقاصد واقف، حداكثر استفاده را نمود و بايد هر نوع مزاحم از بهره‏برداري را از بين برد و بناي ساختمان بر روي قبور خاندان رسالت، مانع از بهره‏برداري از يك قسمت از زمين بقيع است؛ زيرا به فرض اين كه دفن در صحن و حرم امكان پذير باشد، ولي زير پي‏ها و ديوارهاي اطراف، چنين چيزي ممكن نيست پس بايد چنين بناهايي را از ميان برداشت، تا در تمام سرزمين بقيع، مقاصد واقف عملي گردد!

شكي نيست كه چنين استدلالي، جز نوعي پيشداوري نيست! قاضي وهابي مي‏خواهد به هر قيمت كه شده آثار خاندان رسالت را از بين ببرد و براي رسيدن به چنين هدفي به فكر دليل سازي افتاده و مسأله وقف بودن سرزمين بقيع را پيش كشيده است، در حالي كه انديشه وقف بودن بقيع، پنداري بيش نيست؛ زيرا:

وقف بودن بقيع در هيچ كتاب تاريخي و حديثي نيامده است تا روي آن تكيه كنيم بلكه احتمال دارد كه بقيع، موات بوده و مردم مدينه اموات خود را در آنجا دفن مي‏كرده‏اند، در اين صورت، از «مباحات اوليه» خواهد بود كه هر نوع تصرف در آن جايز مي‏باشد.

در زمانهاي گذشته، كه حرص و آز مردم بر تملك زمين‏هاي باير و موات كم بود و قدرت و مكنت چنداني بر عمران و آبادي وجود نداشت و هجوم روستاييان به شهرها آغاز نشده بود و مسأله‏اي به نام «زمين» و افرادي به نام «زمين خوار» و مؤسساتي به اسم بورس زمين به وجود نيامده بود، بسياري از اراضي، صاحب و مالكي نداشت و بر اباحه نخستين خود باقي بود، و به اصطلاح جزء زمين‏هاي موات محسوب مي‏شد و در اين ايام و زمان، مردم هر شهر و يا بخش و ده و دهكده‏اي قطعه زميني را براي دفن اموات خود اختصاص مي‏دادند، يا اگر كسي در دفن مرده خود در زميني، پيشگام مي‏گرديد، ديگران از او پيروي مي‏كردند. و آن را به صورت قبرستان در مي‏آوردند، بي آن كه يك نفر آنجا را تملك كند و سپس براي دفن اموات وقف نمايد.

روشن است كه سرزمين بقيع از اين قانون مستثني نبوده است. زمين در حجاز و مدينه چندان قيمتي نداشت، و با بودن اراضي موات در اطراف مدينه، هيچ عاقلي زمين ملكي و قابل كشت را، بر دفن اموات وقف نمي‏كند. در منطقه‏اي كه زمين «موات» فراوان و زمين حاصلخيز بسيار كم باشد، قطعاً از زمين «موات» كه جزو مباحات اوليه است استفاده مي‏كنند.

تاريخ نيز اين حقيقت را تأييد و اثبات مي‏كند: سمهودي در «وفاء الوفا» مي‏نويسد:

نخستين كسي كه در بقيع دفن گرديد، عثمان بن مظعون صحابي پيامبر بود. وقتي ابراهيم فرزند پيامبر درگذشت، به امر پيامبر در كنار عثمان مدفون گرديد. از اين زمان مردم مايل شدند كه مرده‏هاي خود را در «بقيع» دفن كنند؛ از اين جهت درخت‏ها را بريدند، و هر نقطه‏اي براي قبيله‏اي اختصاص يافت.

سپس مي‏گويد: سرزمين بقيع درختي به نام «غرقد» داشت وقتي عثمان ابن مظعون را در آنجا دفن كردند، آن درخت قطع گرديد.[1] .

درخت غرقد، همان درخت بياباني است كه در بيابانهاي مدينه در فاصله‏هايي ديده مي‏شوند.

از اين عبارت به روشني استفاده مي‏شود كه بقيع زمين مرده‏اي بود كه به خاطر دفن يك صحابي، هر كسي قطعه‏اي را براي قبيله خود حيازت كرد و در تاريخ نامي از وقف و يا سبيل بودن منافع بقيع نيامده است. بلكه از تاريخ استفاده مي‏شود كه نقطه‏اي كه ائمه بقيع در آنجا دفن شده‏اند، خانه عقيل بن ابي‏طالب بوده و اجساد طاهر و پاك اين چهار امام، در خانه‏اي كه متعلق به بني‏هاشم بود، دفن شده است.

سمهودي مي‏نويسد: عباس بن عبدالمطلب نزد قبر فاطمه بنت اسد - در مقابر بني‏هاشم - كه در خانه عقيل بود، به خاك سپرده شد.[2] .

و نيز از سعيد بن جبير نقل مي‏كند كه او قبر ابراهيم فرزند پيامبر را در خانه‏اي كه ملك محمد بن زيد بن علي بود، ديده است.

باز نقل مي‏كند كه پيامبر، بدن سعد بن معاذ را در خانه ابن افلح كه در كنار بقيع بود و گنبد و ساختماني داشت به خاك سپرد.

اين جمله‏ها همگي حاكي است كه سرزمين بقيع، وقف و سبيل نبوده است و اجساد طاهر ائمه ما در خانه‏هاي مملوك خود به خاك سپرده شده‏اند.

آيا با اين وضع، صحيح است كه آثار خاندان رسالت به بهانه مزاحمت با وقف، با خاك يكسان شود؟!

حال فرض كنيم كه زمين بقيع وقف بوده، آيا از كيفيت وقف آن، اثري در دست هست، شايد واقف براي شخصيت‏هاي بزرگ، اجازه بنا و ساختمان داده است و چون نمي‏دانيم، بايد كار مؤمن را حمل بر صحّت نماييم، و آنان را متهم به خلاف نكنيم.

بديهي است در اين صورت هدم و ويران كردن اين قبه‏ها و خانه‏ها، حرام بيّن و خلاف شرع روشن خواهد بود.

قاضي بن بليهد و همفكران وي، به خوبي مي‏دانستند كه انديشه وقف بودن، يك نوع دليل سازي و استدلال تراشي است و اگر هم چنين دليلي نداشتند باز آثار رسالت را ويران مي‏كردند؛ زيرا اين نخستين بار نيست كه اين گروه آثار رسالت را ويران كرده‏اند، بلكه، در سال 1221 كه براي اولين بار، بر مدينه مسلط شدند، آثار رسالت را خراب و ويران كردند، سپس پس از طرد آنان از سرزمين حجاز به وسيله نيروهاي عثماني، همگي تجديد بنا شدند.

[1] وفاء الوفا، ج 2، ص 84.

[2] همان، ج 2، ص 96.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


| شناسه مطلب: 74542