بخش 8

آیا اعتقاد به سلطه غیبی، مایه شرک است؟

توسل به اولياي الهي <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

توسل به عزيزان درگاه خداوندي، از جمله مسائلي است كه ميان مسلمانان جهان رواج كامل دارد و از روزي كه شريعت اسلام به وسيله پيامبر ابلاغ شد، مشروعيت توسّل از طريق احاديث اعلام گرديد. تنها ابن تيميه بود كه در قرن هشتم اين امر مسلّم را مورد انكار قرار داد و دو قرن پس از آن، اين جريان به وسيله محمد بن عبدالوهاب تشديد يافت و توسّل به اولياي الهي نامشروع و بدعت معرفي گرديد و احياناً «عبادت اوليا» خوانده شد.

درباره معناي عبادت بحث جداگانه‏اي خواهيم داشت و در آن يادآور مي‏شويم كه توسّل به اوليا، به يك صورت «عبادت» و «شرك» محسوب شده و به صورت ديگر، مطلوب و مستحب است و بويي از عبادت ندارد، ابتدا بايد بدانيم كه توسل به اولياي الهي به دو صورت انجام مي‏گيرد:

1 - توسل به ذات آنان، مثل اين كه بگوييم:

«أللّهُمَّ اِنّي أَتَوسَّلُ اِليكَ بِنَبِيِّكَ مُحمّدٍ - صلّي اللَّه عليه وآله وسلّم - أَنْ تَقْضِيَ حاجَتي»

«بارالها! توسّل به تو مي‏جويم، به وسيله پيامبرت محمد - ص - كه حاجت مرا روا فرما.»

2 - توسل به مقام و قرب آنان در درگاه الهي و حقوق آنها؛ مثل اين كه بگوييم:

«أَللّهُمَّ اِنّي أَتوسَّلُ اِلَيكَ بِجاهِ مُحمَّدٍ - صلّي اللَّه عليه وآله وسلّم - وَحرمتِهِ وحَقّهِ أَنْ تَقْضِيَ حاجَتي»

«بارالها! مقام و احترام آنان را، كه نزد تو دارند، وسيله خود قرار مي‏دهم كه حاجت مرا ادا فرمايي.»

از ديدگاه وهابي‏ها، هر دو صورت ممنوع است. در حالي كه احاديث و سيره مسلمين بر خلاف نظريه وهابي‏ها است و توسل به اوليا را به هر دو صورت تجويز مي‏كنند.

نخست احاديث را مي‏آوريم و آنگاه به بيان سيره مسلمين مي‏پردازيم. با بيان اين دو دليل، مسأله بدعت و نامشروع بودن، خود به خود روشن و منتفي مي‏گردد. و امّا اين كه آيا توسّل جويي به اولياي الهي، عبادت و پرستش آنهاست يا نه، در بخش «معناي عبادت» خواهد آمد و پيرامونش توضيح داده خواهد شد. گفتني است آن بخش، از نقاط بس حسّاسِ اين مبحث به شمار مي‏رود.

 

>توسل از ديدگاه حديث

>سخني در سند حديث

>توسل به حق سائلان

>توسل به حق پيامبر

>توسل پيامبر به حق خود و پيامبران پيشين

>توسل به شخص پيامبر

>توسل به ذات پيامبر

>سيره مسلمانان در «توسل»

 

توسل از ديدگاه حديث

احاديث فراواني در كتب حديث و تاريخ آمده كه گواهند بر صحت و استواري توسّل به ذوات و يا مقامات اولياي الهي و ما اينك بخش كوچكي از آن را منعكس مي‏كنيم:

«إنَّ رجُلاً ضَريراً أتي إلي النَّبي - صلّي اللَّه عليه وآله وسلّم - فَقالَ اُدعُ اللَّهَ أنْ يعافِيَني فَقَال: إنْ شِئتَ دَعَوْتُ وَاِنْ شِئتَ صَبَرْتَ وَهُو خيرٌ. قالَ: فَادْعُهُ، فَاَمَرَهُ أنْ يَتَوضّأ فَيُحْسِنَ وضوءَهُ وَيُصَلِّيَ رَكْعتينِ وَيَدْعُو بِهذا الدُّعاء: أللَّهُمَّ إنّي أَسْأَلُكَ، وَأَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بَنَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ نَبِيِّ الرَّحمَةِ، يا مُحَمَّدُ إنّي أَتَوَجَّهُ بِكَ إلي رَبِّي في حاجَتي لِتَقْضِي، اَللّهُمَّ شَفِّعْهُ فِيَّ. قالَ: ابنُ حنيفٍ فَوَاللَّهِ ما تَفَرَّقنا وَطالَ بِنا الحديثَ حَتّي دخَلَ عَلَيْنا كَأنْ لَمْ يَكُن بِهِ ضُرٌّ»

«مرد نابينايي محضر پيامبر آمد و گفت: از خداوند بخواه، به من عافيت بخشد، پيامبر فرمود: اگر مايل هستي دعا كنم، و اگر مايل هستي صبر كن كه اين بهتر است. مرد نابينا گفت، دعا بفرماييد. پيامبر به او دستور داد وضو بگيرد و در وضوي خود دقت كند و دو ركعت نماز بگزارد و اين چنين دعا كند:

پروردگارا! من از تو درخواست مي‏كنم وسيله پيامبرت محمد، پيامبر رحمت، به تو متوجه مي‏شوم. اي محمد من درباره حاجتم، به وسيله تو به خدايم متوجه مي‏شوم تا خدا حاجتم را برآورد، پروردگارا! شفاعت او را درباره من بپذير...»

 

 

سخني در سند حديث

در اتفاقي بودن و صحّت سند حديث، سخني نيست، حتي پيشواي وهابي‏ها ابن تيميه سند آن را صحيح خوانده و گفته است: مقصود از ابو جعفر كه در سند حديث است. همان ابو جعفر خطمي است و او ثقه است.[1] .

رفاعي، نويسنده معاصر وهابي كه مي‏كوشد احاديث توسل را از اعتبار بياندازد، درباره اين حديث مي‏گويد:

«لا شكَّ إنّ هذا الْحَدِيثَ صَحِيحٌ وَمَشْهُورٌ وَقَدْ ثَبَتَ فيهِ بِلاشَكٍّ»[2] .

«شكي نيست كه اين حديث صحيح و مشهور است.»

رفاعي در كتاب «التوصل» مي‏گويد: اين حديث را نسائي، بيهقي، طبراني، ترمذي و حاكم (در مستدرك خود) نقل كرده‏اند و دو نفر اخير به جاي جمله «وَشَفِّعْهُ فِيَّ...» «اللّهم شفِّعْني فِيهِ...»[3]  آورده‏اند.

زيني دحلان در «خلاصة الكلام» مي‏نويسد: اين حديث را، بخاري (در تاريخ خود) و ابن ماجه، و حاكم (در مستدرك) با اسناد صحيح و جلال الدين سيوطي (در جامع خود) نقل كرده‏اند.

نگارنده، اين حديث را از مدارك زير نقل مي‏كند:

1 - سنن ابن ماجه، جلد 1، صفحه 441، از انتشارات داراحياء الكتب العربيه عيسي البابي الحلبي و شركاء، تحقيق محمد فؤاد عبدالباقي شماره حديث 13885.

«ابن ماجه» از «ابو اسحاق» نقل مي‏كند:

«هذا حديثٌ صحيحٌ»

سپس اضافه مي‏نمايد:

اين حديث را ترمذي در كتاب «ابواب الأدعيه» نقل كرده، گفته است: «هَذا حديثٌ حقُ صحيحٌ غريبٌ»

2 - مسند احمل بن حنبل جلد 4، صحفه 138، از مسند عثمان بن حنيف طبع المكتب الاسلامي مؤسسه دارالصادر بيروت.

وي اين حديث رااز سه طريق نقل كرده است.

3 - مستدرك حاكم، جلد 1، صفحه 313، افست، طبع حيدرآباد.

او پس از نقل حديث مي‏گويد:

«هذا حديثٌ صحيحٌ علي شرطِ الشيخينِ وَلمْ يُخرِجاه»

«اين حديثِ درستي است، بنابر شرط شيخين و آن را نقل نكرده‏اند.»

4 - الجامع الصغير، نگارش سيوطي، نقل از ترمذي و مستدرك حاكم، صفحه 59

5 - تلخيص مستدرك، نگارش ذهبي متوفاي 748، كه در ذيل مستدرك چاپ شده است.

6 - التاج، جلد 1، صفحه 286، اين كتاب احاديث صحاح پنجگانه، جز «ابن ماجه»، را جمع كرده است.

بنابر اين در سند حديث جاي بحث و گفتگو نيست.

اين حديث را اگر به دست فردي آشنا به زبان عربي، كه ذهن او از مناقشات وهابي‏ها در مسأله توسل به كلي خالي باشد، بدهيد و از او بپرسيد: پيامبر در دعايي كه به نابينا تعليم كرد، چه دستوري به او داد و او را در استجابت دعاي خود، چگونه ارشاد كرد؟ در جواب به شما خواهد گفت: پيامبر به او تعليم داد، كه پيامبر رحمت را وسيله خود قرار دهد و به او توسل بجويد و از خدا بخواهد كه خداوند حاجت او را برآورد و اين مطلب از جمله‏هاي زير به خوبي استفاده مي‏شود:

 

>اللهم اني اسألك وأتوجه اليك بنبيك

>محمد نبي الرحمه

[1] در مسند احمد «ابو جعفر» به لفظ خطمي توصيف شده است، هر چند كه در صحيح ابن ماجه، لفظ ابو جعفر مطلق آمده است.

[2] التوصّل الي حقيقة التوسل، ص 158.

[3] همان مدرك.

 

اللهم اني اسألك وأتوجه اليك بنبيك

«بارالها! از تو درخواست مي‏كنم وروي مي‏آورم به تو، به وسيله پيامبرت»

لفظ «نبيك» متعلق است به دو جمله پيش؛ «أسْأَلُكَ» و «أتَوَجَّهُ اِلَيْكَ».

به عبارت روشن‏تر؛ هم به وسيله پيامبر از خدا تقاضا و درخواست مي‏كند و هم به وسيله او رو به خدا مي‏نمايد و مقصودش از «نبي»، خود نبي است، نه دعاي نبي. واين تصور كه مقصود «بدعاء نَبيّك» است، بر خلاف ظاهر و فاقد دليل است و كسي كه لفظ دعا را مقدّر مي‏كند، علتي جز پيش داوري ندارد؛ زيرا فردي كه چنين لفظي را در تقدير مي‏گيرد، چون توسل به اشخاص را صحيح نمي‏داند، قهراً دست و پا مي‏كند كه لفظ «دعا» را مقدر نمايد، تا مخالف انديشه او نباشد. تا در نتيجه بگويد: مقصود توسل به «دعاي پيامبر» است نه به «ذات» او، و توسل به دعاي افراد اشكال ندارد.

 

 

محمد نبي الرحمه

براي اين كه روشن شود كه مقصود سؤال از خدا به خاطر پيامبر، و توجه به خدا به وسيله او است، لفظ «نبيك» را با جمله «محمّد نبيّ الرَّحْمه» توصيف كرده است كه حقيقت را روشن‏تر و هدف را واضح‏تر مي‏سازد.

ج: جمله «يا محمدُ اِنّي أتوجَّه بِكَ الي رَبّي» مي‏رساند كه حضرت محمد را وجهه دعاي خود قرار مي‏دهد، نه دعاي او را وجهه خويش.

د: مفاد جمله «وشفِّعه فِيَّ» اين است كه: پروردگارا! او را شفيع من قرار بده و شفاعتش را در مورد من بپذير.

در تمام اين جمله‏ها، آنچه مورد بحث و سخن است، همان شخص پيامبر گرامي و شخصيت والا مقام او است و سخني از دعاي پيامبر در كار نيست.

با اين بيان اشكالات پنج گانه‏اي كه رفاعي، نويسنده وهابي در كتاب «التوصل الي حقيقة التوسل» مطرح كرده است، همگي بر طرف مي‏گردد و ما مشروح اشكالات و پاسخهاي آنها را در كتاب «توسل» آورده‏ايم، علاقمندان مي‏توانند به صفحات 147-153 مراجعه فرمايند.

 

 

توسل به حق سائلان

عطيه عوفي از ابو سعيد خدري نقل مي‏كند كه پيامبر گرامي - ص - فرمود:

«هر كس از خانه خود براي نماز بيرون برود و در اين حال اين دعا را (كه در زير آمده) بخواند، با رحمت خدا مواجه مي‏گردد و هزار فرشته براي او طلب آمرزش مي‏كنند.»[1] .

«أَللّهُمَّ إنّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ السَّائِلينَ عَلَيْكَ وَأسْأَلُكَ بحَقّ مَمْشايَ هذا فإني لَمْ اَخْرُج اَشَراً ولا بَطَراً ولا رِياءً ولاسُمْعَةً وَخَرَجْتُ إتِّقاءَ سَخَطِكَ وَابْتِغاءَ مَرْضاتِكَ فَأسْئَلُكَ اَنْ تُعيذَني مِنَ النّارِ واَنْ تَغفِرَلي ذُنُوبِي إنَّه لايَغْفِرُ الذُّنُوبَ إلاّ أَنْتَ...»

«پروردگارا! از تو درخواست مي‏كنم به حق سؤال كنندگان و به حرمت گامهايي كه به سوي تو بر مي‏دارم، من از روي نافرماني و براي خوش گذراني و يا ريا و سمعه از خانه بيرون نيامده‏ام، من براي پرهيز از خشم تو و تحصيل رضاي تو خارج شده‏ام، از تو مي‏خواهم مرا از آتش باز داري و گناهانم را ببخشي؛ زيرا گناهان را جز تو كسي نمي‏بخشد.»

حديث ياد شده، از احاديث بسيار روشن است كه گواهي مي‏دهد: انسان در مقام درخواست حاجت از خدا، مي‏تواند مقام و منزلت حق و شأن صالحان را واسطه خويش قرار دهد، و دلالت حديث بر مقصود ما روشن است.

[1] «أقبل اللَّه بوجهه واستغفر له الف ملك» به صحيح «حافظ محمد بن ابي عبداللَّه بن ماجه قزويني» كه يكي از صحاح ششگانه است: جلد 1، باب مساجد، ص 261 و 262 طبع مصر، و به «مسند امام احمد بن حنبل» جلد 3، حديث 21 مراجعه شود.

 

توسل به حق پيامبر

حضرت آدم - ع - پس از نافرماني خدا،[1]  در پرتو كلماتي كه از خدا تلقّي كرده بود، توبه نمود، چنانكه در قرآن مجيد مي‏فرمايد:

«فَتَلَقّي آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ، اِنّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحيم»[2] .

«آدم از خداي خود كلماتي را با خضوع و طاعت اخذ نمود، و روي آنها توبه كرد، حقا كه او توبه پذير است.»

گروهي از مفسّران و محدثان، در تفسير كلماتي كه در آيه وارد شده، به استناد روايت زير، نظري دارند كه با توجه به متن آن روشن مي‏گردد.

طبراني در المعجم الصغير و حاكم نيشابوري در مستدرك صحاح و ابو نعيم اصفهاني و بيهقي در كتاب دلائل النبوّه و ابن عساكر شامي در تاريخ خود و سيوطي در الدر المنثور و آلوسي در روح المعاني[3]  با سندي از عمر بن خطاب نقل كرده‏اند كه پيامبر گرامي - ص - فرمودند:

«لَمّا أَذنبَ آدمُ الّذي أَذْنَبَهُ رَفَعَ رأسَه إلي السَّماء فقالَ أَسأَلُكَ بِحَقِّ محمدٍ اِلاّ غفَرْتَ لي فَاوحَي اللَّه اِلَيهِ: ومَنْ محمدُ؟ فقال تبارَكَ اِسْمُكَ، لمّا خَلَقْتَ رَفعتُ رأسي إلي عَرشِكَ فاذا فِيه مَكْتُوبٌ لا اِلهَ الاّ اللَّه و محمدٌ رسولُ اللَّه فقلتُ إنّه ليسَ أحَدٌ أعْظَمَ عِنْدَكَ قَدْراً مِمَّنْ جَعْلتَ اسْمَهُ مَعَ اِسْمِكَ فَأوحي اِلَيهِ اِنَّهُ آخرُ النَّبِيّينَ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ وَلَوْ لا هُوَ لَما خَلَقْتُكَ»[4] .

«وقتي آدم مرتكب گناهي شد، سر به آسمان بلند كرد و گفت (خدايا!) تو را به حق محمد، درخواست مي‏كنم كه مرا ببخشي، خدا به او وحي نمود كه محمد كيست؟ آدم پاسخ داد: وقتي مرا آفريدي، سر به عرش بلند نمودم، در اين هنگام ديدم در آن نوشته است «معبودي جز خدا نيست و محمد پيامبر خدا است» با خود گفتم كه محمد بزرگترين و والاترين مخلوق تو است كه نام او را كنار نام خود آورده‏اي، در اين هنگام به او وحي شد كه او آخرين پيامبر از ذريه تو است و اگر او نبود، تو را خلق نمي‏كردم.»

 

>نكته‏ها

[1] فرماني كه در آيه «ولا تقربا هذه الشجرة» (بقره: 35) آمده است، فرمان مولوي نيست، بلكه دستوري ارشادي است و به اصطلاح، جنبه نصيحت و پند دارد و مخالفت با چنين دستوري نمي‏تواند موجب عقاب و مواخذه گردد، بلكه نتيجه آن فقط روبرو شدن با اثر وضعي خود عمل مي‏باشد.

اگر پزشكي به بيماري دستور دهد كه در حالت سرماخوردگي، ترشي و خربزه نخورد، مخالفت با آن اثري جز شدت بيماري ندارد. در قرآن مجيد آياتي گواهي مي‏دهند كه نهي الهي، نهي ارشادي بوده و نتيجه آن جز خروج از بهشت كه اثر وضعي عمل بشمار مي‏رود چيز ديگري نبوده است. به آيه‏هاي 118 و 119 سوره طه و به كتاب «تفسير صحيح آيات مشكله قرآن» مطلب دهم از صفحه 73 تا 82 مراجعه بفرماييد.

[2] بقره: 37.

[3] مستدرك حاكم، ج 2، ص 61؛ روح المعاني، ج 1، ص 217؛ الدر المنثور، ج 1، ص 59 به نقل از طبراني و ابو نعيم اصفهاني و بيهقي.

[4] متن حديث از «الدر المنثور» گرفته شده و متني كه حاكم در مستدرك نقل كرده است، با متن اندك تفاوتي دارد، هر چند از نظر مضمون هر دو يكي است.

 

نكته‏ها

1 - در «قرآن مجيد» بر خلاف آنچه كه ميان ما رواج دارد، لفظ «كلمات» بر «ذوات و شخصيت»ها اطلاق گرديده است؛ مانند:

الف: «اَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيي مُصَدِّقاً بِكَلَمَةٍ مِنَ اللَّهِ»[1] .

«خداوند تو را به يحيي كه تصديق كننده كلمه‏اي است از جانب خدا، بشارت مي‏دهد.»

ب: «يا مَرْيَمُ اِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمْهُ الْمَسيحُ عيسَي بْنُ مَريَمَ.»[2]  «اي مريم، خداوند به كلمه‏اي از او كه نام او مسيح، عيسي فرزند مريم است، بشارت مي‏دهد.»

ج: «اِنّمَا الْمَسيحُ عيسَي بْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وكَلِمَتُهُ»[3] .

«مسيح، فرزند مريم، پيامبر خدا و كلمه او است.»

د: «قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ»[4] .

«بگو اگر دريا براي كلمات خداي من، مركب گردد، دريا به پايان مي‏رسد.»

ه: «وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ اَبْحُرٍ مّانَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهُ»[5] .

«و دريا را، هفت درياي ديگر مدد كند، كلمات خدا به پايان نمي‏رسد.»

با توجه به اين كه در آيه مورد بحث، لفظ «كلمات» وارد شده است مي‏توان گفت كه مقصود از كلمات همان شخصيت‏هاي محترم (ذوات مقدس) است كه به آنها متوسل گرديده است و در روايتِ ياد شده، از اسامي آن شخصيت‏ها فقط نام «محمد» آمده است. و لذا در روايات شيعه اين حقيقت به دو صورت نقل شده است؛ گاهي «كلمات» به «اسامي ذوات مقدس» تفسير شده و گاهي به «اشباح نوراني» آنها.

«آدم نام‏هايي را ديد كه در عرش نوشته است، به آنها توسل جست. به او گفته شد كه آنها نامهاي گرامي‏ترين مخلوقات خداست و آن نامها عبارتند از محمد، علي، فاطمه، حسن و حسين. آدم در توبه و تعالي خود به آنها متوسل گرديد.»[6] .

ديگر احاديث شيعه مي‏رساند كه آدم «اشباح نوراني» پنج تن را مشاهده كرد. براي آگاهي از اين روايات، به تفسير برهان مراجعه فرماييد.[7] .

2 - با مراجعه به كتابهاي تاريخ و حديث، روشن مي‏شود كه توسل حضرت آدم به پيامبر، مطلبي مشهور و معمول بوده است؛ زيرا امام مالك در حرم پيامبر به منصور دوانيقي فرمود:

«هُوَ وسِيلَتُكَ ووسيلةُ أبِيكَ آدَم»[8] .

«پيامبر وسيله تو و وسيله پدرت آدم است.»

شعراي مسلمان اين حقيقت را به نظم درآورده و گفته‏اند:

 

«بِه قَدْ أجابَ اللَّهُ آدَمَ إذْ دَعا 

وَنَجي فِي بِطْنِ السَّفينَةِ نُوحٌ

 

قَوْمٌ بِهِمْ غُفِرَتْ خَطِيئَةُ آدَمَ 

وَهُمُ الوَسيلَةُ والنُّجُوُم الطُّلَّعُ»[9] .

 

«به واسطه او (پيامبر خاتم) خداوند، دعاي آدم را اجابت كرد

و نوح را در داخل كشتي نجات داد

گناه آدم به واسطه كساني بخشوده گشت

كه واسطه درگاه خدا و ستارگان درخشانند.»

[1] آل عمران: 39.

[2] آل عمران: 45.

[3] نساء: 171.

[4] كهف: 109.

[5] لقمان: 27.

[6] مجمع البيان، ج 1، ص 89، طبع صيدا؛ تفسير برهان، ج 1، صص 86 - 88، احاديث 27 ،14 ،12 ،11 ،5 ،2.

[7] تفسير برهان، ج 1، ص 87 احاديث 15 ،13 و 16.

[8] سيد احمد زيني دحلان در كتاب «الدرر السّنيه» صفحه 10 مي‏نويسد: قاضي عياض اين جريان را با سند صحيح نقل كرده، امام سبكي در كتاب «شفاء السقام»، سمهودي در «خلاصه الوفاء» علامه قسطلاني در «المواهب اللدنيه» ابن حجر در «الجوهر المنظم» مي‏گويند: اين جريان با سند صحيح نقل شده و علامه زرقاني در شرح «مواهب» مي‏نويسد: ابن فهد آن را با سند خوب و قاضي عياض با سند صحيح نقل نموده‏اند. و متن مذاكره منصور با امام مالك، خواهد آمد.

[9] كشف الارتياب، ص 307 و 308.

 

توسل پيامبر به حق خود و پيامبران پيشين

«لمّا ماتَتْ فاطِمَةُ بِنْتُ أسَدٍ، دَخلَ عَلَيْها رسولُ اللَّهِ - صلّي اللَّه عليه وآله وسلّم - فَجَلسَ عِنْدَ رأسِها، فَقالَ رَحِمَكَ اللَّهُ يا أُمِّي بَعْدَ أُمِّي ثُمَّ دَعا رَسُولُ اللَّهِ - صلّي اللَّه عليه وآله وسلّم - أُسامَةَ بْنَ زَيْدٍ، وَأبا أيُّوبَ الأنْصارِي وَعُمَرَبْنَ الْخَطَّابِ وَغُلاماً اَسْوَدَ، يَحْفِرُونَ، فَحَفرُوا قَبْرَها، فَلَمَّا بَلَغُوا اللَّحْدَ، حَفَرَ رَسُول اللَّهِ بِيدهِ وَأَخْرجَ تُرابَهُ، فَلَمَّا فَرغَ دَخَلَ رسُولُ اللَّهِ - صلّي اللَّه عليه وآله وسلّم - فَاضْطَجَعَ فيهِ، ثُمَّ قالَ: اللَّهُ الّذي يُحْيِي وَيُمِيتُ وَهوَ حَيٌّ لايَمُوتُ، إغفرْ لأمِّي فاطِمَةَ بِنْتَ أسَدٍ وَوَسِّعْهُ عَلَيْها مَدْخَلَها بِحَقِّ نَبِيَّك والأنبياء الذّينَ مِنْ قَبْلي.»

«هنگامي كه فاطمه دختر اسد درگذشت، رسول خدا - ص - پس از اطلاع از مرگ وي، بر بالينش نشست و فرمود: اي مادرم پس از مادرم، خدا تو را رحمت كند. سپس اسامه و ابو ايوب و عمر بن خطاب و غلام سياهي را خواست كه قبري آماده سازند، وقتي قبر آماده شد، پيامبر خدا لحدي ساخت و خاك آن را با دست خود درآورد و در قبر، رو به پهلو دراز كشيد و اينگونه دعا كرد:

خدايي كه زنده مي‏كند و مي‏ميراند و او زنده است و نمي‏ميرد، مادرم فاطمه دختر اسد را بيامرز و جايگاه او را وسيع و فراخ گردان، به حق پيامبرت و به حق پيامبراني كه پيش از من بودند.»

نويسنده كتاب «خلاصة الكلام» مي‏گويد:

«اين حديث را طبراني در معجم كبير و اوسط خود و نيز ابن حبان و حاكم نقل كرده‏اند و صحت آن را تصديق نموده‏اند.»

سيد احمد زيني دحلان در كتاب «الدرر السنية في الرّد علي الوهابيه» مي‏نويسد:

«محدث معروف، ابن ابي شيبه اين حديث را از جابر نقل كرده و نيز ابن عبدالبر از عباس و ابو نعيم از انس نقل نموده‏اند. و همه اين مطالب را جلال الدين سيوطي در جامع كبير آورده است.»

نگارنده، اين حديث را به صورت ياد شده از دو كتاب نقل مي‏كند، كه برخي از آن مشتمل بر دعاي مورد بحث هست و برخي ديگر نيست:

1 - حلية الاولياي «ابونعيم اصفهاني» جلد سوم، صفحه 121

2 - وفاء الوفاي «سمهودي» جلد سوم، صفحه 899

 

 

توسل به شخص پيامبر

گروهي از محدثان نقل كرده‏اند كه عربي باديه نشين بر پيامبر وارد شد و شروع به سخن كرد و گفت:

«لَقَدْ أتَيناكَ وَما لَنا بَعِيرٌ يَئِطُ[1]  وَلا لَنا صَبِيٌّ يَغِطُ»[2] .

«به سوي تو آمده‏ايم، در حالي كه نه شتري داريم ناله كند و نه كودكي كه بخواند.»

آنگاه اين اشعار را سرود:

 

اَتَيْناكَ وَالعَذْراءُ تُدمي لِبانُها 

وَقَدْ شُغِلَتْ أُمُّ الصَّبِيِّ عَنِ الطِّفْلِ

 

وَلاشَي‏ءَ مِمّا يأكُلُ الناسُ عِندَنا 

سَوَي الحَنْظَلِ العاميِ وَالعلْهَزِ الفِسَلِ

 

وَليسَ لنا إلاّ اِلَيْكَ فِرارُنا 

وَأينَ فِرارُ النَّاس إلاّ إلي الرُّسُلِ

 

«ما به سوي تو آمده‏ايم، در حالي كه از سينه اسبها خون مي‏چكد، مادر كودك از طفل خود بازداشته شده است.»

«چيزي نزد ما نيست كه مردم بخورند، مگر حنظل تلخي كه در سال مجاعت و قحطي مي‏خورند و غذاي بدي از كرك و خون.»

«ما چاره‏اي جز پناه به سوي تو نداريم، و پناه مردم جز به سوي پيامبران كجا مي‏تواند باشد!»

فَقامَ رسولُ اللَّهَ يُجَرُّ رِدائُهُ حَتَّي صَعَد المِنْبَر، فَرَفعَ يَديه: اَللّهُمَّ اسْقِنا غِيثاً مُغيثاً... فَما رَدَّ النَّبيُ يَديْه حَتي اَلْقَتْ السّماءُ... ثَم قال: للَّه دَرُّ أَبي طالِبٍ لَوْ كانَ حيّاً لَقَرَّتْ عيناهُ، مَن يُنشِدُنا قَوْلَهُ؟ فَقامَ عَلِيُّ بْنُ أبي طالِبٍ، وَقالَ وكأنَّكَ تُريدُ يا رَسُولَ اللَّهِ قَوْلَه:

 

وأبيضٌ يُسْتَسْقَي الغَمامُ بِوَجهِهِ 

ثَمالُ اليَتامي، عِصمةُ لِلأرامِلِ

 

يَطُوفُ بِهِ الهُلاّكُ مِنْ آلِ هاشِم 

فَهُم عِندَهُ في نِعْمَةٍ وَفَواضِلِ

 

«سفيد چهره‏اي كه به روي او از ابرها باران طلبيده مي‏شود و پناهگاه يتيمان و گيرنده دست بيوه زنان است»

«گرفتاراني از فرزندان هاشم بر گرد وجود او مي‏چرخند و آنانند نزد او، در نعمت و بخشش.»

پيامبر - صلّي اللَّه عليه وآله - فرمود: آري مقصود من همان است كه گفتي.

سپس علي - عليه‏السلام - بخشي از قصيده او را قرائت كرد و پيامبر خدا بالاي منبر براي ابوطالب درخواست آمرزش نمود، بعد از آن مردي از قبيله بني كنانه برخاست، چند بيتي خواند؛ از جمله:

«براي تو است اي خدا ستايش، ستايش از بندگان سپاسگزارت، ما به روي پيامبر بوسيله باران سيراب شديم.»

مدارك بسياري براي اين قسمت نقل شده، ليكن نگارنده آن را از مدارك زير مي‏آورد:

الف - «عمدة القاري في شرح صحيح البخاري»، جلد 7، صفحه 31، نگاشته بدرالدين محمود بن احمد العين، متوفاي سال 855، چاپ ادارة الطباعة المنيريه.

ب - «شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد»، جلد 14، صفحه 80.

ج - «سيره حلبي» جلد 3، صحفه 263.

د - «الحجّة علي الذاهب الي تكفير أبي طالب» نوشته شمس الدين أبي علي فخار بن معد، متوفاي سال 630، چاپ نجف مطبعه علوي، صفحه 79.

ه - «سيره زيني دحلان»، در حاشيه سيره حلبي، جلد اول، صفحه 81.

[1] «يئط» مشتق از «اطيط» كه به معني صداي شتر مي‏باشد.

[2] «يغط» از (غطيط) به معني صداي كودكي كه مي‏خوابد.

 

توسل به ذات پيامبر

سواد بن قارب در قصيده‏اي كه در آن به رسول خدا - ص - توسّل جسته، چنين سروده است:

 

وَاَشْهَدُ أنّ اللَّه لاربَّ غيرُه 

وإنكَ مأمونٌ عَلي كُلِّ غائبٍ

 

واِنّك اَدْني الْمُرسَلينَ وَسيلةً 

إلي اللَّه يابنَ الأكرمينَ الأَطائبِ

 

فَمُرْنا بِما يأتيك يا خيرَ مُرسَلٍ 

وإنْ كانَ فيما فيه شَيْبُ الذَّوائبِ

 

وَكُنْ لي شفيعاً يَومَ لا ذُوشِفاعةٍ 

بِمُغْنٍ فَتيلاً عَنْ سوادِ بن قاربٍ

 

«گواهي مي‏دهم كه جز خدا، خدايي نيست و تو بر هر پوشيده از حسي، اميني»

«تو نزديكترين وسيله به سوي خدا، از ديگر پيامبراني، اي فرزند گرامي‏ترين و پاكيزه‏ترينها.»

«به ما دستور ده آنچه را به تو مي‏رسد، اي نيكوترين فرستادگان، هر چند كه عمل به دستور تو موجب سفيدي موي سر باشد،»

«شفيع من باش روزي كه شفاعت شافعان به اندازه رشته خرما به حال سواد بن قارب سودي نمي‏بخشد.»[1] .

تا اينجا برخي از احاديث و روايات توسل را كه در كتاب‏هاي حديث و تاريخ اهل سنت وارد شده، آورديم. بايد بگوييم كه در احاديث پيشوايان شيعه، توسل به ذوات مقدس، حقيقتي است مسلم و روشن كه در بسياري از ادعيه آن بزرگواران نيز وارد شده است.

حال مي‏پرسيم آيا ما بايد دستورات اسلام را از «ابن تيميه» و «محمد بن عبدالوهاب» فرا گيريم، يا از خاندان رسالت و عترت پيامبر گرامي كه به حكم حديث ثقلين، ثقل اصغر و عدل قرآنند؟

اكنون از ميان ادعيه بسياري كه در «صحيفه علويه»[2]  و يا در دعاي عرفه حضرت حسين بن علي و يا در «صحيفه سجاديه» - عليهم‏السلام - وارد شده، تنها به نقل يك بخش از آن اكتفا مي‏كنيم:

سالار شهيدان در «دعاي عرفه» مي‏گويد:

«أللَّهُمَّ إنّا نَتوَجَّهُ إلَيْكَ فِي هذِهِ الْعَشِيةِ الّتي فَرضْتَها وَعَظَّمْتَها بِمُحَمَّدٍ نبيِّكَ وَرسُولِكَ وخِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِك»[3] .

«خدايا! در چنين هنگامي كه تو آن را بر من واجب و بزرگ داشته‏اي، به تو توجه كرده و تو را به محمد، پيامبر و فرستاده و مهمترين آفريده‏ات، سوگند مي‏دهم.»

[1] زيني دحلان، الدرر السنيه، ص 29؛ التوصل الي حقيقة التوسّل، ص 300.

[2] صحيفه علويه، دعاهاي اميرمؤمنان است كه «شيخ عبداللَّه سماهيجي» گرد آورده است.

[3] مفاتيح الجنان، دعاي عرفه.

 

سيره مسلمانان در «توسل»

سيره مسلمين در زمان پيامبر و پس از او، پيوسته بر اين جاري بود كه مسلمانان به ذات اولياي الهي و مقام و منزلت آنان توسل مي‏جستند. اينك نمونه‏هايي در اينجا مي‏آوريم:

1 - «ابن اثير عزالدين علي بن محمد بن محمد بن عبدالكريم جزري، متوفاي 630 در كتاب «اسد الغابه في معرفة الصحابه» مي‏نويسد:

در سال رماده وقتي قحطي به اوج رسيد، عمر عباس را براي طلب باران واسطه قرار داد. خداوند به وسيله او آنان را سيراب كرد، و زمين‏ها سرسبز گرديد، پس عمر رو به مردم كرد و گفت به خدا سوگند: عباس وسيله ما است به سوي خدا و منزلت و مقام دارد.

حسان بن ثابت در مورد او اشعاري سرود و گفت:

 

سَال الأمامُ وَقَدْ تَتَابَع جَدْبنُا 

فَسَقَي الْغَمامُ بِغُرَّةِ العَبَّاسِ

 

عَمُّ النَّبيِّ وصنوِ والدِه الذي 

وِرثَ النَّبِيِّ بِذاكَ دُونَ النَّاسِ

 

أَحْيا الْإلهُ بِهِ الْبِلادَ فَأَصْبَحَتْ 

مُخَضَّرَةَ الأجناب بَعْد الْيَأْسِ

 

«پيشوا هنگامي كه قحطي شديد همه جا را فرا گرفته بود، درخواست باران نمود، آنگاه ابر آسمان به نورانيت عباس مردم را سيراب كرد.»

«عباس كه عموي پيامبر و همتاي پدر پيامبر است، مقام و منزلت را از او به ارث برده است.»

«خداوند به وسيله او سرزمين‏ها را زنده كرد، همه جا پس از نوميدي سرسبز گرديد.»

وقتي آب باران همه جا را فرا گرفت، مردم با مسح بدن عباس تبرك مي‏جستند و مي‏گفتند: آفرين بر تو اي ساقي دو حرم.[1] .

ملاحظه اين قطعه تاريخي، كه قسمتي از آن در «صحيح بخاري» نيز آمده، مي‏رساند كه يكي از مصاديق «وسيله»، توسل به ذات محترم و صاحب منزلت است كه خود مايه قرب و سبب شايستگي در داعي و متوسّل مي‏گردد، چه تعبيري روشن‏تر از اين كه گفت: «هذا واللَّه الوسيلةُ اِلَي اللَّهِ والمكانُ مِنْه»

2 - «قسطلاني، احمد بن محمد بن ابي بكر، معاصر با جلال الدين سيوطي (متوفاي سال 923) در كتاب «المواهب اللدنيه بالمنح المحمديه في السيرة النبويه» كه در مصر چاپ شده، مي‏نويسد:

«وقتي عمر به وسيله عباس طلب باران نمود، گفت: اي مردم، پيامبر خدا بر عباس به ديده پدر مي‏نگريست، از او پيروي كنيد و وسيله خود به سوي خدا قرارش دهيد.»

اين عمل انديشه كساني را كه توسل را مطلقاً و يا توسّل به غير پيامبر را تحريم كرده‏اند، باطل مي‏كند.[2] .

3 - وقتي منصور از مالك، مفتي بزرگ مدينه، پرسيد:

رو به قبله دعا كنم يا رو به پيامبر خدا - صلّي اللَّه عليه وآله وسلّم -؟

مالك پاسخ داد:

«چرا چهره از وي بر مي‏تابي؟ او وسيله تو و وسيله پدر تو آدم - ع - در روز رستاخيز است، رو به سويش كن و او را شفيع خود قرار ده، خدا شفاعت او را مي‏پذيرد. خداوند مي‏فرمايد: اگر آنان به نفس خويشتن ستم كنند....»

4 - «ابن حجر هيثمي» در كتاب «الصواعق المحرقه»، كه مرحوم قاضي نوراللَّه آن را با نام «الصوارم المهرقه» نقد كرده، از شافعي دو شعر زير را نقل كرده است:

 

«آلُ النَّبِيِّ ذَريعَتي 

هُمْ اِلَيْهِ وَسيلَتي

 

اَرْجُوا بِهم اُعطي غداً 

بيدي اليَمِينِ صَحيفَتي[3] .

 

«خاندان پيامبر وسيله من به سوي خدا هستند.»

«به وسيله آنان اميدمندم كه نامه عملم به دست را ستم داده شود.»

با در نظر گرفتن اين شواهد و كلمات، مي‏توان ادعا نمود كه پيامبران و شخصيت‏هاي برجسته، يكي از وسائلي هستند كه قرآن به آن امر كرده است: «يا أَيُّها الَّذِين آمنُوا اِتَّقُو اللَّهَ وَابْتَغُوا إلَيْهِ الْوَسِيلَةَ»[4]  بديهي است كه «وسيله» منحصر به انجام واجبات و محرّمات نيست، بلكه مستحبات، كه از جمله آنها توسل به انبيا است نيز وسيله مي‏باشد. آيا مي‏توان اين همه علما و دانشمندان را در فهم معناي «وسيله» تخطئه نمود؟ در حالي كه آنان، مصادر حكم و حفاظ حديثند. كساني كه به اين تصريح‏ها و گواهها توجه ندارند و به فكر توجيه و تأويل آنها مي‏باشند، پيش داوراني هستند كه به خاطر داوري پيشين، از اين قرائن و شواهد بهره‏گيري نمي‏كنند. براي ارائه نمونه‏اي از اين تعصب و پيش داوريها، مطلبي را كه بخاري در اين حادثه تاريخي نقل كرده مي‏آوريم تا روشن شود كه حجاب «تعصب» در اين مورد، چه تحريف و غوغايي را به راه انداخته است! و ما پاسخ آنها را در كتاب «توسل» صفحات 135-140 آورده‏ايم.

5 - بخاري در «صحيح» خود نقل مي‏كند كه:

«عمر بن خطاب در سالهاي قحطي، به عباس بن عبدالمطلب متوسل مي‏شد و مي‏گفت: پروردگارا! ما در گذشته به پيامبرت متوسل مي‏شديم و رحمت خود را مي‏فرستادي، اكنون به عموي پيامبرت توسل مي‏جوييم، رحمت خود را بفرست. در اين هنگام باران ريزش مي‏كرد و همگي سيراب مي‏شدند.»

در صحّت و اتقان حديث مذكور، جاي سخن نيست. حتي رفاعي كه به عناوين گوناگون احاديث متواتر توسل را رد مي‏كند به صحّت اين حديث اذعان دارد و مي‏گويد:

«اين حديث صحيح است... اگر مفاد حديث، دليل بر صحّت توسل به اشخاص باشد، ما از پيشگام‏ترين كساني هستيم كه مفاد آن را اخذ كرده، به آن عمل مي‏كنيم.»

با توجه به جمله‏هايي كه از خودِ خليفه، در مورد توسل به عباس نقل شده و اين كه مخصوصاً وي به خدا سوگند ياد مي‏كند كه: «هذا واللَّهُ الْوَسِيلةُ إلي اللَّهِ وَالْمَكانُ مِنْهُ»[5] روشن مي‏گردد كه واقعيت توسل در اين مورد، توسل به ذات و شخص يا شخصيت و مقام «عباس» در نزد خداست.

شمس الدين ابوعبداللَّه محمد بن نعمان مالكي (متوفاي سال 683) نيز در كتاب خود «مصباح الظلام في المستغيثين بخير الأنام» نحوه توسّل عُمر را از ابن عباس چنين نقل كرده است:

«أَللَّهُمَّ إنا نَسْتقِيَك بِعَمِّ نَبِيِّكَ وَنَسْتَشْفِعُ إِلَيْكَ بِشَيْبَتِهِ فَسُقوا»

«پروردگارا! به وسيله عموي پيامبرت طلب باران مي‏كنيم و محاسن سفيد و سابقه او را در اسلام شفيع خود قرار مي‏دهيم، در اين موقع رحمت حق همه جا راگرفت.»

اينجا بود كه عباس بن عتبه شعري سرود و گفت:

بِعَمِّي سَقَي اللَّهُ الْحِجازَ وَأهْلَه

عَشِيَّةً يُسْتَسْقي بِشَيْبَتِهِ عُمَرُ»[6] .

«به بركت عموي من سرزمين حجاز و اهل آن سيراب شدند. غروبگاهي كه عمر به محاسن او متوسل گرديد.»

و همينطور «حسان بن ثابت» نيز در اين باره شعري سرود:

«فَسَقَي الغَمَامُ بِغُرَّةِ العبّاسِ»

«ابر به نورانيّت چهره عباس سيراب كرد.»

ابن حجر عسقلاني در كتاب «فتح الباري في شرح صحيح البخاري» مي‏گويد: عباس در دعاي خود گفت:

«وَقَدْ تَوَجَّهَ الْقَوْمُ بي اِلَيكَ لِمَكانِي مِنْ نَبِيِّكَ»[7] .

«مردم رو به من آوردند، به خاطر پيوند خويشاوندي كه با پيامبر تو دارم.»

چنانكه ملاحظه مي‏فرماييد، هيچ جاي شكي باقي نمي‏ماند كه هدف، توسل به مقام و موقعيت عباس بود، و مي‏دانيم كه از گذشته‏هاي ديرين گفته‏اند:

«تَعْليقُ الحُكمِ بِالوصفِ مُشْعِرٌ بِالْعِلِّيَّةِ»

«وابسته كردن حكم بر وصف و عنواني، گواه بر دخالت آن صفت، در آن حكم است.»

يعني اگر قرآن مي‏فرمايد: «وَعلي المُولُودِ لَهُ رِزقُهُنَّ»؛[8]  «تأمين زندگي زنان مربوط به كسي است كه زنان براي او فرزند بياورند.» اين بخاطر بيان علّت حكم است و اين كه چون زنان براي مردان فرزندي آورده‏اند، پس مردان بايد هزينه زندگي آنان را فراهم سازند. و اگر به كسي مي‏گوييم: عالم و دانشمند را احترام كن، به خاطر علم و دانش او است.

پس بنابر اين، اگر عمر مي‏گويد: «اِنَّا نَتَوَسَّلُ اِلَيْكَ بِعَمِّ نَبِيِّكَ» مي‏خواهد علّت توسل به عباس را برساند كه چرا در ميان افراد ديگر به او متوسل شويم، همچنانكه خود عباس گفت: «لِمَكاني مِنْ نَبِيِّكَ.»

با در نظر گرفتن اين جهات، مي‏توان بطور قطع و يقين گفت كه مسلمانان صدر اسلام به اشخاص پاكدامن و صالح متوسل مي‏شدند.

6 - شعر صفيه در سوگ پيامبر:

صفيه دختر عبدالمطلب و عمه پيامبر گرامي، به هنگام رحلت حضرت، اشعاري سرود كه دو بيت آن اين است:

 

أَلا يا رَسُولَ اللَّهِ أَنتَ رَجاؤُنا 

وَكُنتَ بِنا بِرّاً ولَمْ تَكُ جافياً

 

وَكُنتَ بِنا بِرّاً رَؤوفاً نَبِيّنا 

لَيَبْكِ عَلَيْكَ الْقَوْمُ مَنْ كانَ باكياً[9] .

«اي پيامبر گرامي، تو اميد ما هستي، تو فرد نيكوكاري بودي و هرگز جفا ننمودي

تو به ما نيكوكار و مهربان بودي. اي پيامبر ما از اين قوم هر كس گريان است، بايد بر تو اشك بريزد.»

از اين قطعه شعر كه در محضر صحابه پيامبر خوانده شده و تاريخ نگاران و سيره نويسان آن را نقل نموده‏اند، امور زير استفاده مي‏شود:

الف - مكالمه با ارواح و به اصطلاح خطاب به رسول گرامي (ألا يا رسول اللَّه...) پس از درگذشت او، يك كار رايجي بوده است، و بر خلاف انديشه وهابيان، اين نوع خطابها نه شرك است و نه لغو.

ب - به حكم جمله «أنتَ رجاؤُنا»، پيامبر گرامي اميد جامعه اسلامي در تمام احوال بود، حتي پس از مرگ نيز رابطه او با ما قطع نشده است.

در اين جا به برخي از كتابها و نوشته‏هاي ارزنده‏اي كه به قلم بزرگان اهل تسنن، پيرامون توسّل به پيامبر گرامي نوشته شده، اشاره مي‏كنيم، مطالعه اين كتابها موقعيّت مسأله را نزد علما و دانشمندان اسلام روشن مي‏سازد و معلوم مي‏گردد كه بر خلاف پندار وهابيها، مسأله توسّل امري رايج در ميان مسلمانان بوده است.

1 - ابن جوزي (متوفاي سال 597) كتابي به نام «الوفاء في فضائل المصطفي» نگاشته و بابي از آن كتاب را به «توسل به پيامبر گرامي» و باب ديگر را به «طلب شفا از قبرش» اختصاص داده است.

2 - شمس الدين محمد بن نعمان مالكي (متوفاي سال 673) كتابي به عنوان «مصباح الظلام في المستغيثين بخير الأنام» نوشته و سيد نورالدين سمهودي در كتاب «وفاء الوفا» در باب «توسل به پيامبر» از او زياد نقل كرده است.

3 - ابن داود مالكي شاذلي در كتاب «البيان والاختصار» توسلهاي عالمان و صالحان به پيامبر را در مواقع گرفتاري در آن كتاب گردآورده است.

4 - تقي الدين سبكي (متوفاي سال 756) در كتاب خود به نام «شفاء السقام»، صفحات 120 - 133، به تحليل مسأله پرداخته است.

5 - سيد نورالدين سمهودي (متوفاي سال 911) در كتاب معروف خود «وفاء الوفا لاخبار دارالمصطفي»، ج 2، صفحات 413 - 419، پيرامون مسأله بحث نموده و شواهدي نقل كرده است.

6 - ابوالعباس قسطلاني (متوفاي سال 932) در كتاب «المواهب اللدّنيه».

7 - ابو عبداللَّه زرقاني مصري مالكي (متوفاي سال 1122) «شارح المواهب اللدّنيه» در جلد هشتم، صفحه 317.

8 - خالدي بغدادي (متوفاي سال 1299) مؤلف كتاب «صلح الاخوان» وي علاوه بر اين، رساله‏اي در پاسخ سيد محمود آلوسي بغدادي در موضوع توسل به پيامبر، نوشته و در سال 1306 چاپ شده است.

9 - عدوي حمزاوي (متوفاي سال 1303). وي بحثي درباره توسل در كتاب «كنز المطالب»، صفحه 198 كرده است.

10 - عزامي شافعي قضاعي مؤلف كتاب «فرقان القرآن». اين كتاب با كتاب «الاسماء والصفات» بيهقي در 140 صفحه چاپ شده است.

با مراجعه به اين كتابها كه برخي به حق، مطالب را ادا كرده و كتاب «صلح الاخوان» و «فرقان القرآن» در رأس آنها قرار دارند، مي‏توان سيره مسلمين را در هر عصر و زماني نسبت به توسل به پيامبر گرامي به دست آورد و از اين راه، گزافه گويي ابن تيميه و شاگردان مكتب ضلال او را فاش ساخت.

در پايان، باز اين نكته را يادآور مي‏شويم كه قرآن مي‏فرمايد:

«يا أَيُّهَاَ الَّذِينَ آمَنُوا اِتقوا اللَّهَ وَابْتَغُوا اِلَيْهِ الْوَسيلَة، وَجاهِدُوا في سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون»[10] .

«اي افراد با ايمان، پرهيزكار باشيد و به سوي خدا وسيله‏اي تحصيل كنيد و در راه او جهاد نماييد تا رستگار شويد.»

اين آيه به صورت كلي مي‏گويد «وسيله» تحصيل كنيد، اما وسيله چيست، در خود اين آيه بيان نشده است. شكي نيست كه انجام وظايف ديني از وسايل رستگاري است ولي وسيله منحصر به آن نيست بلكه با توجه به تاريخچه توسل به اولياي الهي، روشن مي‏شود كه خود اين عمل نيز يكي از وسايل رستگاري است و اين مطلب با توجه به گفتگوي امام «مالك» با منصور و همچنين باران طلبيدن خليفه دوم از طريق توسل به عموي پيامبر كاملاً روشن مي‏گردد.

[1] «اسدالغابه»، ج 3، ص 111، ط مصر.

[2] المواهب، ج 3، ص 380 ط مصر و در «فتح الباري في شرح البخاري»، ج 2، ص 41 ط لبنان از ابن حجر عسقلاني و شرح المواهب محمد بن عبدالباقي مالكي زرقاني (1055 - 1122) نيز آمده است.

[3] «صواعق المحرقه»، صحفه 178، ط قاهره.

[4] مائده: 35.

[5] اسدالغابه، ج 3، ص 111.

[6] وفاء الوفا، ج 3، ص 375، نقل از «مصباح الظلام».

[7] فتح الباري، ج 2، ص 413 طبع دارالمعروفه - لبنان.

[8] بقره: 233.

[9] ذخائر العقبي، في مناقب ذوي القربي» صفحه 252، نگارش حافظ محب الدين، احمد بن عبداللَّه طبري، متولد سال 615 و متوفاي سال 694 چاپ مكتبة القدس، قاهره و «مجمع الزوايد» جلد نهم، صفحه 36، چاپ دوم - نگارش حافظ نورالدين علي بن ابي‏بكر هيثمي.

در ضمن مخفي نماند كه جمله «أنت رجاؤنا» در اين كتاب به صورت «كنت رجاؤنا» ضبط گرديده است.

[10] مائده: 34.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


| شناسه مطلب: 74547