بخش 11
ندای اولیای الهی
توحيد در عبادت و پرستش <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
يكتا پرستي اساس دعوت پيامبران آسماني را در تمام ادوار، تشكيل ميدهد؛ يعني همه انسانها بايد خداي يگانه را بپرستند و از پرستش موجودات ديگر بپرهيزند.
يكتاپرستي و شكستن زنجيرهاي دوگانه پرستي، از اساسيترين دستورهاي آسماني است كه در سر لوحه برنامههاي تمام پيامبران قرار گرفته است، تو گويي تمام پيامبران براي يك هدف برگزيده شدهاند و آن تثبيت يكتاپرستي و مبارزه با شرك به صورت مطلق و شرك در عبادت - بخصوص - ميباشد.
قرآن مجيد اين حقيقت را به روشني يادآور شده و ميگويد:
1 - «وَلَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ اُمَةٍ رَسُولاً اَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ واجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ»[1] .
«در ميان هر امتّي پيامبري برانگيختيم كه خدا را بپرستند و از هر معبودي جز خدا بپرهيزند.»
2 - «وَما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ اِلاّ نُوحِيَ اِلَيْهِ أَنَّهُ لا اِلهَ اِلاّ اَنَا فَاعْبُدُونِ»[2] .«پيش از تو، هيچ پيامبري را نفرستاديم مگر اين كه به او وحي كرديم: جز من معبودي نيست و مرا بپرستيد.»
قرآن مجيد يكتا پرستي را اصل مشترك ميان تمام شرايع آسماني معرفي كرده و ميفرمايد:
«قُلْ يا أَهْلَ الْكتابِ تَعالَوْا اِلي كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَبَيْنَكُمْ، أَلاّ نَعْبُدَ اِلاَّ اللَّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً»[3] .
«بگو اي اهل كتاب بياييد كلمهاي را كه ميان ما و شما يكسان است، بپذيريد و آن اين كه: جز خداي را نپرستيم و براي او شريك و انبازي قرار ندهيم.»
توحيد درعبادت اصل مسلم و استواري است كه در ميان مسلمانان احدي با آن مخالفت نكرده و تمام طوائف درباره آن نظر واحدي دارند. اگر گروه معتزله در توحيد افعالي اختلاف نظر دارند، و يا گروه اشاعره در توحيد صفات با معتزله مخالفند ولي تمام طوايف اسلامي در اين اصل وحدت نظر دارند و هيچ فرد مسلماني نميتواند اين اصل را منكر شود و اگر اختلافي در ميان باشد، مربوط به مصاديق است؛ يعني گروهي از مسلمانان برخي از افعال را عبادت ميانگارند، در حالي كه طوايف ديگر آن را تكريم و تعظيم ميدانند و به اصطلاح هر چه نزاع هست در صغري است كه آيا اين كار عبادت است يا نه، نه در كبري و آن اين كه عبادت غير خدا شرك و حرام است. اين جا است كه بايد معناي «عبادت» را از نظر لغت و قرآن كاملاً روشن كنيم، آنگاه تكليف موارد و مصاديق مورد گفتگو خود به خود روشن خواهد شد.
روشنتر بگوييم: توحيد در عبادت چيزي نيست كه فقط گروه خاصي آن را به خود نسبت دهد بلكه تمام يكتاپرستان بخصوص مسلمانان در اين مورد نظر واحدي دارند، چيزي كه هست بحث و گفتگو درباره يك رشته اعمال است كه گروهي آنها را عبادت تلقي ميكنند، در حالي كه در نظر ديگران ارتباطي به عبادت ندارد، از اين جهت بايد در اين بخش پيرامون آن بحث و گفتگو كنيم و عبادت را به صورت منطقي تعريف كنيم و حد و مرز آن را روشن سازيم و محكي به دست طرف بدهيم كه در پرتو آن «عبادت» را از غير آن به روشني تميز دهد.
>عبادت و تعريف كامل و جامع آن
>نخستين تعريف عبادت
>دومين تعريف عبادت
>مقصود از «رب» چيست؟
>تعريف سوم براي عبادت
>نتيجه بحث
>اساس حل نزاع
>فعل خدا چيست؟
[1] نحل: 36.
[2] انبياء: 25.
[3] آل عمران: 64.
عبادت و تعريف كامل و جامع آن
«عبادت» در لغت عرب، معادل لفظ «پرستش» در زبان فارسي است، همان طور كه لفظ پرستش نزد ما مفهوم روشن و واضحي دارد، لفظ عبادت نيز مفهوم كاملاً روشني دارد، هر چند نتوانيم آن را با جملهاي به صورت يك تعريف منطقي، تفسير و ارائه كنيم.
شكي نيست كه زمين و آسمان نزد ما مفهوم كاملاً روشن و واضحي دارد، در صورتي كه بسياري از ما نميتواند آن را به صورت كامل تعريف كند و يا توضيح دهد، ولي اين مطلب مانع از آن نيست كه از شنيدن هر دو لفظ، معناي واضحي از آن، در ذهن ما مجسم گردد.
عبادت و پرستش نيز بسان لفظ زمين و آسمان است كه همگي به معناي واقعي آن واقف و آگاهيم هر چند نتوانيم درك خود را در قالب يك تعريف منطقي بريزيم، همچنانكه مصاديق واقعي هر يك از «عبادت» و «تعظيم» و يا «پرستش» و «بزرگداشت» نزد ما روشن است و جداسازي مصاديق هر يك از ديگري بسيار آسان ميباشد.
عاشق دلدادهاي كه در و ديوار معشوق خود را ميبوسد و يا لباس و پيراهن او را به سينه ميمالد و يا پس از مرگ، قبر و تربت او را ميبوسد، در ميان هيچ ملتي پرستشگر خوانده نميشود. عمل و كار كساني كه براي ديدار جسدهاي موميايي رهبران بزرگ جهان، كه مورد علاقه گروهي از تودههاست، ميشتابند و يا براي ديدن آثار و خانه و كاشانه آنها ميروند وبراي احترام آنان چند دقيقه سكوت كرده و مراسمي را بر پا ميكنند، عبادت و پرستش محسوب نميشود، هر چند خضوع و اظهار علاقه آنان در پايه خضوع خداپرستان در مقابل خدا باشد. در اين بحث تنها وجدانهاي بيدار ميتواند قاضي و داور باشد تا «احترام و تعظيم» را از «عبادت وپرستش» جدا سازد.
بنابر اين اگر بنا باشد عبادت را به صورت منطقي تعريف كنيم و تجزيه و تحليل نماييم، ميتوانيم آن را به سه گونه تعريف كنيم كه آن سه تعريف هدف واحدي را تعقيب ميكنند ولي پيش از آن، دو تعريفي را كه وهابيها روي آن تكيه ميكنند ميآوريم:
>عبادت؛ خضوع و تذلل
>عبادت؛ خضوع بي نهايت
عبادت؛ خضوع و تذلل
در كتابهاي لغت، «عبادت» به معناي «خضوع» و «اظهار تذلل» آمده است[1] چنين معنايي نميتواند بيانگر معناي دقيق، صحيح و كامل عبادت باشد، زيرا:
1 - اگر «عبادت» با خضوع و تذلل مرادف باشد، در جهان نميتوان براي كسي شناسنامه «توحيدي» صادر كرد و نميتوان فردي را موحّد خواند؛ زيرا: بشَر فطرتاً در برابر كمال مادي و معنويِ انسانهاي بالاتر و برتر، خاضع وخاشع ميگردد؛ مانند شاگرد در برابر آموزگار، فرزند در برابر پدر و مادر، انسان دلداده در مقابل معشوق و محبوب و....
2 - قرآن مجيد به فرزندان دستور ميدهد كه بالهاي ذلت را در برابر پدر و مادر فرود آورند آنجا كه ميفرمايد:
«وَاخْفَضْ لَهُما جُناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّياني صَغيراً»[2] . «بالهاي ذلّت را به نشانه محبّت در برابر آنها فرود آور و بگو: خدايا! بر آنان رحم فرما، آنچنان كه مرا در دوران كوچكي تربيت كردهاند.»
اگر خضوع ذليلانه نشانه عبادت شخص باشد، بايد فرزندان مطيع، مشرك شمرده شوند و فرزندان عاق، موحد قلمداد گردند.
[1] در قرآن مجيد نيز گاهي به اين معنا آمده است؛ مانند: «وَتِلكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَليَّ أنْ عبَّدْتَ بَنِي اِسْرائِيلَ» (شعراء: 22)؛ «آيا اين هم نعمتي است كه بر من منت مينهي كه فرزندان اسرائيل را خوار و ذليل كردهاي؟».
[2] اسراء: 24.
عبادت؛ خضوع بي نهايت
گروهي از مفسّران وقتي به نقص معنا و تفسير اهل لغت واقف شدند، در صدد جبران برآمده و اينگونه گفتهاند: «عبادت، خضوع بينهايت در احساس كمال و عظمت است!»
چنين تفسيري دست كمي از تفسير نخست ندارد زيرا: خداوند به فرشتگان دستور ميدهد كه در برابر آدم سجده كنند؛ چنانكه ميفرمايد:
«وَاِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا اِلاَّ اِبْليسَ»[1] .
«آنگاه كه به فرشتگان فرمود: بر آدم سجده كنيد، همگان سجده كردند جز ابليس.»
سجده در مقابل موجودي، از مصاديق تذلل و اظهار خضوع بينهايت است. اگر چنين كاري نشانه عبادت باشد، بايد فرشتگان مطيع را مشرك و شيطان عصيانگر را موحد قلمداد نمود.
فرزندان يعقوب و حتي خود او با همسرش در برابر عظمت يوسف سجده كردند، چنانكه ميفرمايد:
«وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَقالَ يا اَبَتِ هذا تأْوِيلُ رُؤْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقّاً.»[2] .
«همگان در برابر يوسف به سجده افتادند و يوسف گفت: (سجده شماها و يازده برادرم) تأويل خوابي است كه قبلاً ديده بودم.»
قرآن خواب يوسف را، كه در دوران كودكياش ديد، نقل ميكند آنجا كه ميفرمايد:
«اِنّي رَأَيتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رأَيتُهُم لِي ساجِدِينَ»[3] .
«يازده ستاره و آفتاب و ماه را بر خود سجده كنان ديدم.»
همه مسلمانان، حجرالأسود را به پيروي از پيشواي موحدان، پيامبر گرامي - ص - ميبوسند و بر آن دست ميمالند؛ همانند كاري كه بتپرستان با بتهاي خود انجام ميدادند. با اين وصف، كار ما عين توحيد و كار آنان عين شرك است.
با توجه به اين اصل، نبايد واقعيت عبادت را تنها در صورت عمل و در تذلّلها و خضوعهاي مطلق جستجو كرد. هر چند خضوع و تذلل يكي از اركان و از عناصِر واقعي آن است ولي ركن و عنصُر به آن منحصِر نيست، بلكه بايد خضوع و تذلل با عقيده خاصي نيز توأم باشد و در حقيقت اگر خضوع - خواه به صورت بينهايت يا به صورت كمرنگتر از آن - از عقيده خاصي سرچشمه بگيرد، «عبادت» شمرده ميشود و در حقيقت عقيده است كه به عمل رنگ عبادت ميبخشد و عمل بدون عقيده، عبادت نيست.
[1] بقره: 34.
[2] يوسف: 100.
[3] يوسف: 4.
نخستين تعريف عبادت
عبادت آن خضوع عملي و يا لفظي و زباني است كه از اعتقاد به «الوهيت» سرچشمه بگيرد.
اكنون ببينيم «الوهيت» چيست؟ و نقطه حساس بحث اين است كه معناي الوهيت را به دقت دريابيم. الوهيت به معناي خدايي واِله به معناي خدا است. اگر احياناً لفظ «اله» به «معبود» تفسير شده، تفسير به لازم است نه اينكه معبود، معناي واقعي اِله است. بلكه از آن جا كه اِله حقيقي و يا اِلههاي پنداري در ميان ملل جهان، معبود و مورد پرستش بودهاند، تصوّر شده كه اِله به معناي معبود است و گرنه معبود بودن از لوازم اِله بودن است نه معناي ابتدايي آن.
گواه روشن بر اين كه لفظ اله به معناي خداست نه معبود، همان كلمه اخلاص؛ يعني لااِله الاّ اللَّه است. اگر لفظ «اِله» در اين جمله به معناي معبود باشد، اين كلمه دروغي بيش نخواهد بود؛ زيرا روشن و بديهي است كه جز اللَّه هزاران معبود ديگر نيز هست. و لذا گروهي براي نجات از اشكال، لفظ «بالحق» را در تقدير گرفتهاند تا از اين طريق دروغ را بر طرف كنند كه در آن صورت معناي جمله اين ميشود كه: «لا معبود بالحق الاّ اللَّه» ولي تقدير چنين كلمهاي جز تكلّف چيزي نيست.
گواه روشن بر اين تعريف، آياتي است كه در اين زمينه وارد شده است. از بررسي اين آيات، روشن ميگردد كه عبادت آن نوع گفتار و رفتاري است كه از اعتقاد به «الوهيت»[1] سرچشمه بگيرد و تا چنين اعتقادي درباره موجودي نباشد، خضوع و كرنش و يا تعظيم و تكريم او عبادت و پرستش نخواهد بود، به گواه اين كه قرآن وقتي دستور عبادت خدا را ميدهد به دنبالش مدلل ميكند كه جز او الهي نيست، چنانكه ميفرمايد:
«يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مالَكُمْ مِنْ اِلهٍ غَيْرُهُ»[2] .
«اي قوم من خدا را بپرستيد، براي شما خدايي جز او نيست.»
مضمون اين آيه در نُه مورد يا بيشتر وارد شده است و خوانندگان گرامي ميتوانند به سورههاي اعراف، آيات 73 ،65 و 58 و هود، آيات 61 ،5 و 84 و انبيا، آيه 25 و مؤمنون، آيه 23 و 32 و طه، آيه 14 مراجعه كنند.
اين تعبيرها ميرساند كه عبادت، آن خضوع و تذلّلي است كه از اعتقاد به الوهيت سرچشمه ميگيرد و اگر چنين اعتقادي در كار نباشد، آن را عبادت نمينامند.
نه تنها اين آيه و مضمون آن، كه آيات ديگري نيز بر اين حقيقت گواهي ميدهد؛ مانند:
«اِنَّهُمْ كانُوا اِذا قيلَ لَهُمْ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ يَسْتَكْبِرُونَ»[3] .
«آنان كساني هستند كه هرگاه به آنان گفته ميشود خدايي جز اللَّه نيست، كبر ميورزند.»
يعني به اين سخن اعتنا نميكنند؛ چون به الوهيت موجودات ديگر معتقدند.
«اَمْ لَهُمْ اِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ»[4] .
«آيا براي آنها خدايي جز اللَّه هست، منزه است خدا از آنچه كه براي او شرك ميورزند.»
در اين آيه ملاك شرك اين معرفي شده است كه شخص به الوهيت غير خدا معتقد گردد.
«الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ اِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَموُنَ»[5] .
«آنان كه همراه خدا، خداي ديگر قرار ميدهند، بزودي از نتايج اعمال خود آگاه ميشوند.»
«وَالَّذِيْنَ لايَدْعُوْنَ مَعَ اللَّهِ اِلهاً آخَرَ»[6] .
گواه بر اين كه دعوت مشركان همراه با اعتقاد به الوهيت بتهاي خود بوده، آيههاي زير است:
«وَاتَّخَذُوا مِنْ دوُنِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً»[7] .
«جز خدا، خداياني را پذيرفتهاند كه مايه عزت آنان باشد!»
«أَئِنّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ الِهَةً اُخْري»[8] .
«آيا شما گواهي ميدهيد كه با خدا، خدايان ديگري هم هست؟»
«وَاِذْقال اِبْراهِيمُ لأَبِيهِ آزَرَ أتَتَّخِذُ اَصْناماً آلِهَةً»[9] .
«وقتي ابراهيم به پدر خود گفت: آيا خداياني از بتها اتخاذ ميكني؟»
با مراجعه به آياتي كه مسأله شرك بتپرستان در آنها آمده، اين حقيقت به خوبي روشن ميگردد كه شرك بتپرستان، معلول اين بوده كه به الوهيت معبودهاي خود معتقد بودهاند و آنها را كه مخلوق خدا بودند، خدا گونههايي ميدانستند كه در عين مخلوق بودن، برخي از كارهاي خداي بزرگ به آنان سپرده شده است و براي همين عمل آنها را پرستش مينمودند.
به خاطر همين اعتقاد به الوهيت و خدايي آنان بود كه هر زمان به خداي يگانه دعوت ميشدند، بر او كفر ميورزيدند و اگر براي او شريكي قرار داده ميشد، به او ايمان ميآوردند، چنان كه اين مضمون در آيه ياد شده در زير آمده است:
«ذلِكُمْ بِأَنَّهُ اِذا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَاِنْ يُشْرَك بِهِ تُؤْمِنوُا فَالْحُكْمُ للَّهِِ الْعَلِيِّ الْكَبيرِ»[10] .
«اين به خاطر اين است كه هر گاه خداوند به تنهايي خوانده ميشود، به او كفر ميورزيد و اگر بر او شريكي قرار داده شود، ايمان ميآوريد، حكومت از آن خداي بلند مرتبه و بزرگ است.»
مرحوم آية اللَّه شيخ محمد جواد بلاغي در تفسير ارزنده خود (آلاء الرحمان) وقتي به تفسير و موشكافي حقيقت عبادت ميرسد، آن را چنين تعريف ميكند:
«العِبادَةٌ مايَرَوْنَهُ مُسْتَشْعِراً بِالْخُضُوع لِمَنْ يتَّخِذُهُ الْخاضِعُ اِلهاً لِيُوفيه بِذلِكَ مايَراهُ لَه مِنْ حَقِّ الإمْتيازِ بِاْلإلهِيَّةِ»[11] .
«عبادت همان عملي است كه حاكي از خضوع انسان در برابر كسي است كه او را اِله اتخاذ كرده است تا حق برتري او را از جهت داشتن مقام الوهيت ادا نمايد.»
مرحوم بلاغي دريافت وجداني خود را از عبادت در قالب لفظ ريخته و بيان كرده است و آيات ياد شده كاملاً مؤيد و روشنگر صحّت و استواري اين تعريف ميباشد.
استاد بزرگوار حضرت آية اللَّه العظمي خميني - ره - در كتاب ارزندهاش (كشف الأسرار) همين نظر را برگزيده و ميفرمايد:
عبادت در عربي و پرستش در فارسي، عبارت از آن است كه: «كسي را به عنوان اين كه خدا است، ستايش كنند، خواه به عنوان خداي بزرگ يا به عنوان خداي كوچك.»[12] .
روشنترين گواه بر اين نظر ملاحظه مجموع آيات مبارزه با شرك است و تمام فرقههاي شرك، موجوداتي را كه در برابر آنها خضوع و آنها را ستايش ميكردند، همه را «اِله» (خدا؛ اعم از بزرگ يا كوچك، حقيقي يا مجازي) پنداشته و به اين عنوان در برابر آنها تذلّل ميكردند.
و كليد اين تعريف اين است كه با مراجعه به آيات، روشن سازيم كه «اِله» به معناي «خدا» است نه به معناي «معبود» و در خدا بودن، كافي است كه موجودي از نظر پرستشگر، مالك برخي از افعال و كارهاي خداي خالق گردد، هر چند خود او مخلوق باشد. اما يك كار و يا كارهاي الهي به او تفويض شده باشد؛ چنانكه جريان درباره برخي از بتها از نظر عرب جاهلي چنين بود.
[1] معناي خدا بودن بتها، اين نيست كه حتماً خالق و آفريننده و مدير و مدبّر جهان و انسان باشند، بلكه خدا بودن معناي وسيعي دارد كه شامل خدايان واقعي و خدا نمايان نيز ميشود. هرگاه موجودي را مبدأ كارهاي خدايي بدانيم و تصور كنيم كه برخي از كارهاي خدا؛ مانند شفاعت و مغفرت، به آنان سپرده شده است، او را خدا پنداشتهايم، البته خدايي كوچك در برابر خدايي بزرگ!.
[2] اعراف: 59.
[3] صافات: 35.
[4] طور: 43، به سورههاي توبه، آيه 43، نحل، آيه 63 نيز مراجعه فرماييد.
[5] حجر: 96.
[6] فرقان: 68.
[7] مريم: 80.
[8] انعام: 19.
[9] انعام: 74.
[10] غافر: 12.
[11] الأ الرحمان، طبع صيدا ج1، ص57.
[12] كشف الاسرار، ص 29.
دومين تعريف عبادت
عبادت خضوعي است در برابر كسي كه او را «ربّ» ميدانيم.
ما ميتوانيم دريافت خود را از لفظ «عبادت» در قالب ديگري بريزيم و بگوييم: «عبادت خضوع قولي و يا عملي است كه از اعتقاد به ربوبيت انسان سرچشمه بگيرد و لفظ عبوديت در برابر ربوبيت است. هرگاه انساني خود را عبد و برده و طرف مقابل را ربّ تكويني خود بداند؛ خواه او ربِّ او باشد يا نباشد و با اين انديشه در برابر او خضوع كند، چنين عملي را عبادت مينامند.
از آياتي كه هم اكنون يادآور ميشويم، ميتوان استفاده نمود كه عبادت از شؤون ربوبيت است، اينك به برخي از آيات اشاره ميشود:
«وَقالَ الْمَسِيحُ يا بَني اِسْرائِيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ»[1] .
«مسيح گفت اي بنياسرائيل، خدا را بپرستيد كه او ربّ من و شما است.»
«اِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ»[2] .
«خداوند صاحب من و شما است، پس او را بپرستيد، اين است راه مستقيم.»
اين مضمون در آيات ديگر نيز وارد شده. در برخي از آيات عبادت از شؤون خالقيت شمرده شده است، چنان كه ميفرمايد:
«ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لا اِله اِلاّ هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيء فَاعْبُدُوهُ»[3] .
«اين است صاحب شما، جز او معبودي نيست، او است آفريننده تمام اشياء، پس او را بپرستيد.»
[1] مائده: 72.
[2] آل عمران: 51.
[3] انعام: 102.
مقصود از «رب» چيست؟
در لغت عرب، ربّ به كسي گفته ميشود كه تدبير و كارگرداني چيزي به او واگذار شده و سرنوشت آن در اختيار او باشد. پس اگر در لغت عرب، به مالك خانه و دايه كودك و كشاورز مزرعه «ربّ» ميگويند، بدان جهت است كه اختيار اداره آنها به او واگذار شده و سرنوشت آنها در دست آنان قرار دارد. اگر ما خدا را ربّ خود ميدانيم براي اين است كه سرنوشت كليه شؤون ما؛ از وجود و هستي، حيات و ممات، رزق و روزي، تقنين و تشريع و مغفرت و آمرزش در دست او قرار دارد، حال اگر كسي تصور كند كه يكي از شؤون و امور مربوط به سرنوشت ما در دست ديگري قرار دارد؛ مثلاً خدا امر حيات و ممات، رزق و روزي، تقنين و تشريع و يا مغفرت و آمرزش را به ديگري واگذار كرده است؛ به گونهاي كه آن فرد، بطور مستقل و به صورت تفويضي عهدهدار همه و يا يكي از اين مقامات ميباشد، در اين صورت او را «رب» خود پنداشتهايم، اگر ما با اين عقيده در برابر او خضوع كنيم، او را عبادت و پرستش كردهايم.
به عبارت ديگر: عبادت و پرستش، از احساس بندگي سرچشمه ميگيرد و حقيقت بندگي جز اين نيست كه انسان خود را مملوك و مقام بالاتر را مالك وجود و هستي، موت و حيات، رزق و روزي، يا لااقل مالك و اختياردار خصوص مغفرت[1] و شفاعت[2] و وضع قوانين و تكاليف[3] بداند، در اين صورت او را ربّ خود تصور كرده است و هر فردي چنين احساسي را از طريق زبان و يا عمل در خارج مجسم نمايد و عقيده و احساس خود را در قالب عمل و يا لفظ بريزد، بيشك او را پرستش نموده و عبادت كرده است.
[1] «وَمَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ اِلاَّ اللَّهُ» (آل عمران: 135).
[2] «قُلْ للَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً» (زمر: 44).
[3] «اِتَّخَذُوا اَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» (توبه: 31).
تعريف سوم براي عبادت
ميتوان براي عبادت تعريف سومي بيان كرد و برداشت وجداني خود را در قالب آن تعريف ريخت و آن اين كه:
عبادت خضوع در برابر كسي است كه او را خدا و يا مبدأ كارهاي خدايي بدانيم و بينديشيم.
از سويي شكي نيست كه كارهاي مربوط به جهان خلقت و آفرينش؛ مانند تدبير امور جهان، زنده كردن و ميراندن افراد، روزي دادن به جانداران و مغفرت و بخشيدن گناهان، از آنِ خدا است. اگر آيات[1] مربوط به اين امور را مورد مطالعه قرار دهيد، خواهيد ديد كه قرآن با اصرار بسيار اين نوع كارها را از آن خدا دانسته و از انتساب آنها به غير او، به شدت جلوگيري ميكند.
و از ديگر سوي، ميدانيم كه جهان آفرينش، جهان سازمان يافته و منظّمي است و هر فعل كه در اين جهان رخ ميدهد، بدون اسباب فراواني كه همگي منتهي به خدا ميگردد، انجام نميپذيرد و خود قرآن در مواردي به علل همين افعال، كه جز خدا هستند ولي به فرمان او كار ميكنند، تصريح كرده است؛ مثلاً قرآن با تأكيد خاصي بيان ميكند كه مُحيي و مُميت خدا است؛ چنان كه ميفرمايد:
«وَهُوَالَّذِي يُحْيي وَيُميتُ وَلَهُ اخْتِلافُ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ»[2] .
«او است كه زنده ميكند و ميميراند و شب و روز را جانشين يكديگر ميسازد.»
ولي همين قرآن در آيات ديگر، فرشتگان را مُميت (گيرنده حيات) معرفي ميكند و ميفرمايد:
«حَتَّي اِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا»[3] .
«وقتي مرگ يكي فرا رسد، فرستادگان ما جان آنها را ميگيرند.»
بنابر اين راه جمع اين است كه بگوييم: «فاعليت و سببيّت اين علل طبيعي؛ اعم از مادي و غير مادي؛ مانند فرشتگان، به اذن و دستور و فرمان خدا است و فاعل مستقل خودِ خدا است.» و به ديگر سخن: «اين دو فاعل در طول يكديگرند؛ يكي فاعل مستقل و ديگري فاعل بالتبع و اين يكي از معارف بلند قرآن است كه از مطالعه آيات فراوان درباره افعال خدا استفاده ميشود. بنابر اين اگر انساني افعال الهي را از او منقطع بداند و بگويد كه اين كارها به موجودات نوراني از فرشته و اوليا واگذار شده و به آنان تفويض گرديده است و با اين اعتقاد در برابر آنان خضوع كند، بطور مسلم خضوع او عبادت و عمل او شرك در عبادت خواهد بود.
به عبارت ديگر، معتقد شود كه خداوند انجام اين كارها را به آنها تفويض كرده است و آنان بطور مستقل به چنين كارهايي قيام و اقدام ميكنند. در اين صورت آنها را «مثل» و «نِدّ» خدا درآورده است، شكي نيست كه چنين اعتقادي عين شرك و هر نوع درخواست و خضوع با چنين اعتقاد، عبادت و پرستش آنها خواهد بود، همچنانكه قرآن ميفرمايد:
«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ اَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ»[4] .
«برخي از مردم براي خدا مثل و شريك قرار دادهاند و آنها را بسان خدا دوست دارند.»
هيچ موجودي نميتواند در محيط انديشه، «نِدّ» و «مثل» خدا باشد، مگر اين كه در انجام كار يا كارها، مستقل و تام الاختيار عمل كند. در غير اين صورت؛ يعني اگر به فرمان و اذن او كار كند، نه تنها نِدّ و مثل او نيست كه موجود مطيعي بوده، به فرمان او انجام وظيفه ميكند.
اتفاقاً مشركان دوران رسالت، درباره خدايان مورد پرستش، به نوعي استقلال در انجام امور الهي معتقد بودهاند.
كم رنگترين عقيده شرك در دوران جاهليت، اين بود كه گروهي فكر ميكردند حق تقنين و تشريع به احبار و رهبان تفويض گرديده[5] و يا شفاعت و مغفرت، كه حق مختص خدا است، به بتها و معبودهاي آنان واگذار شده است و آنان در اين كار مستقل ميباشند و لذا آيات مربوط به شفاعت اصرار دارد كه هيچ كس بدون اذن خدا نميتواند شفاعت كند.[6] اگر عقيده آنان اين بود كه معبودهاي آنان به اذن خداوند شفاعت خواهند كرد، ديگر اصرار بر مسأله نفي شفاعت بدون اذن خداوند، چندان لزومي نداشت.
گروهي از حكماي يونان براي هر نوع از انواع جهان، خدايي پنداشته و تصور ميكردند كه تدابير اين انواع به آنان تفويض و تدبير جهان كه فعل خداوند است به آنان سپرده شده است. آن گروه از عرب جاهلي كه فرشتگان و ستارگان سيار و ثابت را ميپرستيدند، به خاطر اين بود كه تصور ميكردند تدبير جهان خلقت و انسان، به آنان تفويض شده و خداوند از مقام تدبير بكلي معزول شده است و آنان با اختيار تام، مالك تدبير جهان ميباشند.[7] از اين جهت هر نوع خضوع و كرنشي كه با اين عقيده همراه و مجسم كننده اين احساس باشد، عبادت و پرستش شمرده ميشود.
گروه ديگري از عرب جاهلي، در حالي كه اصنام و اوثان چوبي و فلزي را خالق و آفريدگار خود و يا مدبّر جهان و انسان نميدانستند ولي آنها را مالكان مقام شفاعت ميشمردند و ميگفتند:
«هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَاللَّهِ»
«اينان شفيعان ما نزد خدا هستند.»[8] .
روي همين انديشه باطل كه آنها مالك مقام شفاعت هستند، آنها را پرستش كرده، و پرستش آنها را مايه تقرب به درگاه الهي ميپنداشتند، آنجا كه ميگفتند:
«ما نَعْبُدُهُمْ اِلاّ لِيُقَرِّبُونا اِلَي اللَّهِ زُلْفي»[9] .
«ما آنها را نميپرستيم مگر براي اين كه ما را به خدا نزديك سازند.»
خلاصه، هر نوع عملي كه از چنين احساسي سرچشمه بگيرد و حاكي از يكنوع سرسپردگي باشد، عبادت شمره خواهد شد. در برابر آن، هرگونه رفتاري كه از چنين اعتقادي سرچشمه نگيرد و فردي بدون داشتن چنين اعتقادي در برابر موجودي خضوع كند و يا تكريم و تعظيم نمايد، عبادت و شرك نخواهد بود؛ مثلاً سجده عاشق براي معشوق، فرمانبر بر فرمانده، زن بر شوهر و... عبادت نيست، گر چه در دين مقدس اسلام حرام است، زيرا بدون اذن خدا هيچ كس نميتواند حتي صورت عبادت را (البته صورت عبادت نه خود آن) درباره كسي انجام دهد، مگر اين كه به فرمان و اذن او باشد.
[1] قصص: 73؛ نمل: 60-64؛ زمر: 5 و 6.
[2] مؤمنون: 80.
[3] انعام: 61.
[4] بقره: 165.
[5] توبه: 31 «اِتَّخَذُوا اَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ اَرْباباً مِنْ دوُنِ اللَّه».
[6] بقره: 255، «مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ اِلاّ بِاِذْنِه».
[7] ملل و نحل، ج 2، ص 244.
[8] يونس: 18.
[9] زمر: 3.
نتيجه بحث
تا اينجا توانستيم شما را، به گونهاي روشن، با حقيقت «عبادت» آشنا كنيم و اكنون لازم است از اين بحث نتيجه بگيريم كه اگر كسي در برابر انسانهايي خضوع و تواضع كند، نه آنها را اِله بداند و نه ربّ ونه مبدأ كارهاي خدايي بينديشد، بلكه آنان را از اين نظر احترام كند كه آنان:
«عِبادٌ مُكْرَمُونَ لايَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»[1] .
«بندگان عزيز خدا هستند، در سخن به او سبقت نميگيرند و به دستور او عمل مينمايند.»
قطعاً چنين عملي جز تعظيم و تكريم و تواضع و فروتني چيز ديگري نخواهد بود.
خداوند گروهي از بندگان خود را با صفاتي معرفي كرده است كه علاقه هر انساني را براي تعظيم و تكريم و احترام آنان جلب ميكند، آنجا كه ميفرمايد:
«اِنَّ اللَّهَ اصْطَفي آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ اِبْراهِيمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَي الْعالَمِينَ»[2] .
«خداوند آدم و نوح و اولاد ابراهيم و اولاد عمران را برگزيده است.»
خداوند به تصريح قرآن مجيد، ابراهيم - ع - را براي مقام امامت و پيشوايي برگزيده است؛ چنانكه ميفرمايد:
«قالَ اِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماماً»[3] .
«خدا گفت من تو را براي پيشوايي برگزيدم.»
خداي متعال حضرت نوح و ابراهيم و داود و سليمان و موسي و مسيح و حضرت محمد - ص - را با يك سلسله صفات عالي توصيف كرده است كه هر يك از اين صفات مايه جلب قلوب و سبب نفوذ در دلها است تا آنجا كه محبت برخي را براي ما واجب و لازم شمرده است.[4] .
اگر انسانها اين بندگان را در حال حيات و ممات، از اين نظر كه آنان بندگان گرامي خداوند هستند، احترام كنند و تعظيم نمايند، بدون اين كه آنان را خدا بدانند و يا مبدأ كارهاي خدايي بيانديشند، چنين احترامي را در ميان هيچ ملّتي پرستش نميخوانند و احترام كننده را مشرك معرفي نميكنند.
همانطور كه جملگي مطلعيد، ما به پيروي از سرور انسانها، محمّد مصطفي - ص - دور خانه خدا را كه يك مشت گل و سنگ بيش نيست طواف مينماييم، ميان دو كوه بنامهاي صفا و مروه سعي ميكنيم؛ يعني همان كارهايي را انجام ميدهيم كه بت پرستان درباره بتان خود انجام ميدادند، در عين حال تاكنون به فكر كسي خطور نكرده است كه ما با اين عمل، سنگ و گِل را ميپرستيم؛ زيرا هرگز ما در سنگ و گِل كوچكترين نفع و ضرري نميانديشيم، اما اگر ما همين اعمال را با اعتقاد به اين كه سنگها و كوهها، خدا و مبدأ آثار خدايي هستند، انجام ميداديم، در رديف بت پرستان قرار ميگرفتيم. بنابر اين بوسيدن دست پيامبر و امام، يا معلم و آموزگار، يا پدر و مادر، يا بوسيدن قرآن و كتابهاي ديني و يا ضريح و آنچه كه متعلق به بندگان گرامي است، فقط تعظيم و تكريم است، مگر اين كه به نوعي معتقد به الوهيت و يا ربوبيت در مورد آنان شويم.
هرگز بر انديشه كسي خطور نكرده است كه سجده فرشتگان بر آدم و سجده برادران يوسف بر يوسف، كه در قرآن آمده،[5] پرستش آدم و يا عبادت يوسف بوده است. نكتهاش اين است كه سجده كنندگان درباره مسجود خود به كوچكترين مقامي از الوهيت و ربوبيت قائل نبودهاند و آنها را، نه خدا ميدانستند و نه مبدأ كارهاي خدايي، از اين جهت عمل آنان فقط تعظيم و تكريم محسوب ميگرديده است نه عبادت و پرستش.
وهابيها وقتي در برابر اين دسته از آيات قرار ميگيرند، در جواب ميگويند: علت اين كه اين اعمال پرستش مسجودان نبوده، اين است كه به فرمان خدا صورت پذيرفته است.
بايد گفت آنان از يك نكته غافلند و آن اين كه درست است كه تمام اين اعمال حتي عمل برادران يوسف در حضور يعقوب به امر خدا و يا به رضاي او بوده است، ليكن ماهيت عمل نيز عبادت و پرستش نبوده، و از اين جهت خدا بدان فرمان داده است. و اگر واقعيت عمل در حدّ ذات، عبادت مسجود بود، هرگز خدا بدان فرمان نميداد.
«قُلْ اِنَّ اللَّهَ لا يَأمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَتَقُولُونَ عَلَي اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»[6] .
«بگو خدا به چيزهاي بد فرمان نميدهد، آيا بر خدا چيزي را كه نميدانيد نسبت ميدهيد؟!»
خلاصه اين كه امر و فرمان، ماهيت عمل را دگرگون نميسازد، بايد ذات عمل پيش از فرمان خدا، عمل غير عبادي باشد، آنگاه امر خدا بر آن تعلق بگيرد و هرگز تصور ندارد عملي كه در حد ذات عبادت باشد اما با فرمان خدا به اين كه آن را درباره انساني انجام بدهيم، از عبادت و پرستش بودن خارج شود.
اين پاسخ را، كه ما از مشايخ وهابي در مكه و مدينه فراوان شنيدهايم، حاكي از نوعي جمود در تحليل معارف قرآني است و عبادت و پرستش، براي خود ماهيت و مفهوم مستقلي دارد كه گاهي مورد امر و گاهي مورد نهي قرار ميگيرد؛ يعني شيء در حدّ ذات خود عبادت است، آنگاه خدا امر ميكند مانند نماز و روزه و گاهي نهي ميكند مانند روز «عيدين». هر گاه سجود ملائك و فرزندان يعقوب در حد ذات، عبادت و پرستش آدم و يوسف باشد، امر به انجام آن، آن را از اين حد و مرز بيرون نميبرد.
[1] انبياء: 26.
[2] آل عمران: 32.
[3] بقره: 124.
[4] شوري: 23، «لا اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلاَّ الْمَوَّدةَ فِي الْقُربي».
[5] بقره: 34؛ يوسف: 100.
[6] اعراف: 28.
اساس حل نزاع
بايد توجه داشته باشيم كه اساس حل نزاع در بسياري از مسائل اختلافي ميان ما و وهابيها، تحليل مفهوم عبادت است و تا عبادت به صورت منطقي تعريف نشود و در آن با افراد منصف به توافق نرسيم، هرنوع بحث و گفتگو به نتيجه نخواهد رسيد، از اين جهت بايد فرد محقق در اين بخش، بيش از آنچه كه يادآور شديم، غور و بررسي كند و فريب بسياري از تعريفهاي اهل لغت را كه غالباً در صدد تفهيم اجمالي معناي لفظ هستند - نه تحليل واقعي آن - نخورد و در اين مورد غور در آيات بهترين راهنما است.
متأسفانه همه نويسندگان وهابي و گروهي از نويسندگان رد بر عقايد آنها، به جاي اين كه فشار را بر اين نقطه وارد سازند، بيشترين اهميت را به مسائل جنبي ميدهند.
خلاصه وهابيها ميگويند: بسياري از اين اعمالي كه شما درباره پيامبر - ص - انجام ميدهيد، عبادت پيامبر - ص - و يا امام است، و لازمهاش شرك در عبادت ميباشد، از اين جهت بايد باتفسير دقيقِ عبادت، او را خلع سلاح كنيم.
اكنون براي روشن شدن مقصود، نمونهاي از كارها و اعمال را كه وهابيان آن را عبادت ميّت تلقي ميكنند، در اينجا ميآوريم و يادآور ميشويم كه تمام اينها مانند ديگر كارهاي عادي، به دو صورت انجام ميگيرد؛ يكي از آن دو، عبادت شمرده ميشود و ديگري ارتباطي به آن ندارد:
1 - طلب شفاعت از پيامبر و صالحان.
2 - درخواست شفا از اولياي الهي.
3 - درخواست حاجت از پيشوايان ديني.
4 - تعظيم و تكريم صاحب قبر.
5 - استعانت و كمكخواهي از رسول گرامي و غير.
آنان ميگويند: شفاعت به حكم آيه: «قُلْ للَّهِِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً» از افعال خدا است، همانگونه كه شفا دادن از كارهاي خدا است؛ چنانكه ميفرمايد: «وَاَذا مَرَضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ». و در خواست فعل خدا، از غير او، عبادت غير خدا خواهد بود.
فعل خدا چيست؟
در پاسخ اين پرسش بايد گفت: هر نوع حق شفاعت و شفاي بيمار، كه فاعل در انجام آن مستقل باشد (نه اين كه آن حق را از جايي كسب كرده و در انجام آن نياز به قدرت و توانايي موجود برتر داشته باشد) چنين فعلي، فعل الهي است و در خواست يك چنين فعلي از هر كسي، ملازم با اعتقاد به الوهيت و ربوبيت او است و طبعاً عبادت و پرستش او خواهد بود.
ولي اگر شفاعت خواهي از كسي، با اين عقايد همراه نباشد، بلكه او را فاعلي بيانديشد كه در عين بندگي خدا، در فعل و كار خود متكي به قدرت برتر ميباشد و با مشيت و خواست او كار را صورت ميدهد، در اين صورت ملازم با اعتقاد به ربوبيت و الوهيت نبوده و درخواست نيز، درخواست كار خدا، از غير خدا نخواهد بود.
عين اين بيان در مسأله درخواست حاجت، و يا طلب استعانت از غير خدا نيز جاري و حاكم است و درخواست حاجت دو صورت دارد؛ يكي از آن دو، عبادت محسوب ميشود و ديگري ارتباطي به عبادت ندارد.
اين بيان نه تنها حد فاصل ميان عبادت و غير عبادت در خصوص اين اعمال است، بلكه يك ضابطه كلي است كه توحيد و شرك را، در كليه فواعل و مؤثرات، از هم جدا ميسازد.
اعتقاد به تأثير «آنتي بيوتيك» در نابودي ميكرب و قطع تب، ميتواند به يكي از دو صورت باشد؛ اگر آن را در وجود و هستي و يا تأثير فعل مستقل انگاريم و نيازش را در يكي از دو مرحله، به موجود برتر «اللَّه» مقطوع بينديشيم در اين صورت آن را خداي كوچكي تصور كردهايم كه در اعمال و افعال خود استقلال دارد و اگر در مقابل آن جاهلانه تعظيم كنيم، آن را اللَّه پنداشته و عمل ما عبادت خواهد بود ولي اگر موجودي ممكن بدانيم كه در وجود و هستي و تأثير و فعل، به مقام برتر، و موجود هستي بخش وابسته ميباشد و بدون مشيت حكيمانه، نه هستي پيدا ميكند و نه كاري راصورت ميدهد، در اين صورت عقيده ما عين توحيد بوده (لامُؤّثر في الْوُجود اِلاّهُو) و درخواست حاجت از آن،پيراسته از شرك و عبادت آن خواهد بود.
بنابر اين يادآورديم كه كليه حل نزاع و خلع طرف از سلاح، در بيشتر مسائل كه بر محور «توحيد» و «شرك» دور ميزند، مربوط به تحليل عبادت و آگاهي از معناي «الوهيت» و «ربوبيت» و شناخت افعال الهي از غير آن است.
اتفاقاً اعمال عرب جاهلي، همه و همه توأم با اعتقاد به الوهيت اوثان و ربوبيت اصنام بوده و همه آنها را تام الإختيار در بخشي از كارهاي الهي ميدانستند و تصور ميكردند كه خداوند زمام اين كارها را به آنها سپرده و آنها هستند كه هر كسي را بخواهند شفاعتش ميكنند و هر كسي را بخواهند شفاعت نميكنند.
اين اجمال بحث است، افرادي كه بخواهند اين بحث را به صورت گسترده مطالعه كنند، به دو كتاب «معالم التوحيد» و «التوحيد والشرك في القرآن» مراجعه كنند.