بخش 12
ابعاد سیاسی و اجتماعی حج
استمداد از اولياي خدا در حال حيات <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
درخواست چيزي از «اولياي الهي»، به صورتهاي گوناگون انجام ميگيرد؛ مثلاً:
1 - از فرد زنده درخواست كنيم كه ما را در ساختن خانهاي كمك كند و يا از ظرف آبي كه در كنار او قرار دارد، ما را سيراب نمايد.
2 - از فرد زنده بخواهيم كه در حق ما دعا كند و براي ما از خدا طلب آمرزش نمايد. هر دو صورت در اين جهت مشتركند كه از شخص پرسش شده، كاري را درخواست ميكنيم كه صد در صد به صورت يك امر طبيعي در اختيار او ميباشد، چيزي كه هست پرسش نخست مربوط به امور دنيايي است و دومي مربوط به امور ديني و اخروي.
3 - از شخص زنده تقاضا كنيم كه بدون اسباب عادي و طبيعي، كاري را صورت دهد؛ مثلاً بدون مداوا، بيماري را شفا بخشد، گمشدهاي را بازگرداند، و قرض ما را ادا نمايد؛ به عبارت ديگر تقاضا كنيم كه از طريق اعجاز و يا كرامت، بدون تشبّث به اسباب طبيعي و عادي، خواسته ما را برآورد.
4 - مسؤول و كسي كه از او درخواست و تقاضا ميكنيم، حيّ و زنده نيست ولي از آنجا كه اعتقاد داريم در سراي ديگر زنده است و رزق و روزي ميخورد، از او ميخواهيم كه در حق ما دعا كند.
5 - از چنين فردي درخواست ميكنيم كه با استفاده از قدرت معنوي، كه خداوند به او داده است، بيمار ما را شفا دهد، گمشده ما را باز گرداند و....
اين دو صورت، بسان صورتهاي دوم و سوم سؤال و تقاضا از حيّ است، چيزي كه هست در صورت دوم و سوم مسؤول و درخواست شونده حيّ و زنده در جهان ماده و طبيعت است و در دو مورد اخير، به ظاهر مرده و در واقع زنده است.
از چنين كسي نميتوان، درخواست كرد كه در امور مادي از طريق اسباب عادي ما را ياري نمايد؛ زيرا فرض اين است كه وي از اين جهان رخت بربسته و دست او از اسباب عادي كوتاه شده است. بدين ترتيب مجموع اقسام پنج تا است، كه سه صورت مربوط به سؤال از زنده در جهان ماده و دو صورت مربوط به زنده در غير اين جهان ميباشد.
ما حكم درخواست از فرد زنده در جهان ماده را، در اين بخش بيان ميكنيم و بيان حكم استمداد از اولياي خدا را كه در جهان ديگر زندهاند، به بخش بعد موكول مينماييم.
اينك بيان حكم هر سه صورت از بخش نخست:
>صورت 01
>صورت 02
>صورت 03
صورت 01
درخواست كار و كمك از احياء، در امور عادي كه اسباب طبيعي و عادي دارد، اساس تمدن بشر را تشكيل ميدهد. زندگي بشر در اين جهان خاكي بر پايه تعاون استوار است و همه عقلاي جهان در امور زندگي از يكديگر كمك ميطلبند و حكم اين صورت آنچنان واضح است كه هرگز احدي در آن اشكالي نكرده است و براي اين كه بحث ما قرآني و حديثي است به نقل آيهاي اكتفا ميكنيم:
«ذوالقرنين» در ساختن سد در برابر تجاوز يأجوج و مأجوج به ساكنان منطقه رو كرد و گفت:
«فَأَعِينُوني بِقُوَّةٍ اَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْماً»[1] .
«با نيرويي كه در اختيار داريد، مرا كمك كنيد تا ميان شما و آنان سدّي قرار دهم.»
[1] كهف: 95.
صورت 02
درخواست دعاي خير و يا طلب آمرزش از زندگان در جهان ماده. صحّت و استواري يك چنين درخواست از احياء، از ضروريات قرآن مجيد است و هر كس مختصر آشنايي با قرآن داشته باشد، ميداند كه شيوه پيامبران اين بود كه در حق امت خود، طلب مغفرت ميكردند و يا خود امت از پيامبران چنين درخواستي مينمودند. اينك مجموع آياتي را كه در اين قسمت وارد شده است، منعكس ميكنيم:
1 - گاهي خداوند به پيامبر خود دستور ميدهد كه درباره آنان طلب آمرزش كند، مانند:
«فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ»[1] .
«از آنان درگذر و در حق آنان طلب آمرزش بنما و در امور خود، با آنها مشورت كن.»
«فَبايِعْهُنَّ وَاَسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ»[2] .
«با زنان بيعت نما و براي آنها از خدا طلب آمرزش كن، همانا خداوند بخشنده و رحيم است.»
«خُذْ مِنْ اَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَّكيهِمْ وَصَلِّ عَلَيْهِمْ اِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ»[3] .
«از اموال آنان صدقه بگير، آنان را با اين عمل پاك گردان، در حق آنان دعا كن؛ زيرا دعاي تو در حق آنان، مايه آرامش آنها است. خداوند دانا و شنوا است.»
در اين آيه، خداوند مستقيماً به پيامبر دستور ميدهد كه در حق آنان دعا كند و تأثير دعاي او آنچنان سريع است كه افراد، پس از دعاي پيامبر، در باطن احساس آرامش ميكنند.
2 - گاهي خود پيامبران به گنهكاران وعده ميدادند كه در شرايط خاصي براي آنها طلب آمرزش خواهند كرد؛ مانند:
«اِلاَّ قَوْلَ اِبْراهيمَ لأَبيهِ لأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ»[4] .
«مگر وعده ابراهيم به پدر (يعني عموي) خود كه براي تو طلب آمرزش خواهم كرد.»
«سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبّي اِنَّهُ كانَ بي حَفِيّاً»[5] .
«(ابراهيم گفت) به زودي براي تو طلب آمرزش ميكنم؛ زيرا خدايم نيكوكار است.»
«وَما كانَ اسْتِغْفارُ اِبْراهيمَ لِأَبِيهِ إِلاّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها اِيَّاهُ»[6] .
«طلب آمرزش ابراهيم براي پدر (يعني عموي) خود، به خاطر وعدهاي بود كه به وي داده بود.»
اين آيات حاكي است كه پيامبران به گنهكاران وعده و نويد استغفار ميدادند تا آنجا كه ابراهيم نيز به آزر چنين نويدي داده بود، ولي وقتي او را در بت پرستي پايدار ديد، از طلب آمرزش درباره او خودداري كرد؛ زيرا يكي از شرايط استجابت دعا اين است كه طرف موحّد باشد نه مشرك.
3 - خداوند دستور ميدهد كه گروه با ايمان ولي گنهكار، براي جلب مغفرت خدا، حضور پيامبر گرامي - ص - بروند و از او بخواهند كه درباره آنان طلب آمرزش كند و اگر پيامبر درباره آنها طلب آمرزش كند، خداوند گناهان آنان را ميبخشد.
وَلَوْ أَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاءوُكَ فَاسْتَغْفَروُا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً.[7] .
«اگر آنان موقعي كه بر خويشتن ستم كردند، پيش تو ميآمدند و از خداوند طلب آمرزش ميكردند، خداوند را توبه پذير و رحيم مييافتند.»
چه آيهاي روشنتر از اين كه خداوند به امت گنهكار دستور ميدهد براي جلب مغفرت خدا، حضور پيامبر برسند و از او بخواهند كه در حق آنان دعا كند؟ حضور رسول خدا - ص - رسيدن و درخواست استغفار از او، دو فايده روشن دارد:
الف: درخواست استغفار از پيامبر، در گنهكار روح اطاعت و پيروي از پيامبر را زنده ميكند و سبب ميشود كه آنان به خاطر احساس مقامي كه از پيامبر ميكنند، از او به خوبي پيروي نمايند. اصولاً چنين رفت و آمدي در انسان، حالت خاصي از خضوع نسبت به پيامبر پديد ميآورد و انسان را آماده ميسازد كه آيه «اَطيعُوا اللَّهَ وَاَطيعُوا الرَّسُولَ»[8] را از صميم دل عمل نمايد.
ب: اين عمل مقام و موقعيت پيامبر را در اذهان امت به خوبي ترسيم ميكند و ميرساند همان طور كه فيضهاي مادي از طريق اسباب خاصي به بندگان الهي ميرسد، فيض معنوي نيز كه همان مغفرت خدا است، از طريق اسباب معيني؛ مانند دعاي پيامبر و عزيزان درگاه خدا، فرود ميآيد.
اگر خورشيد آسمان، سبب ريزش گرمي و حرارت و نيرو و انرژي است و اين فيض از طريق آفتاب به بندگان ميرسد، همچنين فيض معنوي و لطف الهي، وسيله خورشيد آسمان رسالت، به بندگان الهي ميرسد و جهان هستي در هر دو مرحله، جهان اسباب و مسببات است و الطاف مادي و معنوي در هر دو جهان همراه با سبب است.
4 - از برخي آيات استفاده ميشود كه مسلمانان پيوسته به حضور رسول خدا ميرسيدند و درخواست دعا ميكردند، و لذا وقتي مسلمانان به منافقان چنين پيشنهاد ميكردند، با بيتوجهي و روي گرداني آنها مواجه ميگرديدند، چنانكه ميفرمايد:
«وَاذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَرَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَهُمْ مُسْتَكْبِرونَ»[9] .
«وقتي به آنان گفته ميشود بياييد تا پيامبر خدا درباره شماها طلب آمرزش كند، سرهاي خود را (به عنوان مسخره) ميگردانند، آنان را ميبيني كه با تكبر مانع (حق) ميشوند.»
5 - برخي از آيات گواهي ميدهند كه خود مردم با الهام از فطرت پاك، ميدانستند كه دعاي پيامبر در درگاه خدا، درباره آنان اثر خاصي دارد و صد در صد پذيرا است، از اين جهت حضور آنان ميرسيدند و درخواست طلب مغفرت از خدا درباره خود ميكردند.
سرشت پاك انساني براي او الهام بخش بود كه فيض الهي از طريق پيامبران به مردم ميرسد، همچنانكه هدايت خداوند از طريق پيامبران است، از اين نظر حضور پيامبران ميرسيدند و از آنان درخواست دعا ميكردند كه در حق آنان از خداوند طلب مغفرت كند.
اينك آيات اين بخش:
«قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْلَنا ذُنُوبَنا اِنّا كُنّا خاطِئينَ قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبّي اِنَّهُ هُو الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»[10] .
«فرزندان يعقوب گفتند: اي پدر ما، براي ما به خاطر گناهاني كه داريم (از خدا) طلب مغفرت بنما، خطاكار بوديم (پدر) گفت: به همين زودي از خدايم براي شما طلب آمرزش ميكنم، او بخشايشگر و رحيم است.»
6 - بخشي از آيات به پيامبر اخطار ميكند كه طلب آمرزش او در حق اشخاص و منافقاني كه هنوز در بت گرايي خود باقي هستند، به هدف اجابت نميرسد و اين آيات نوعي استثنا از آيات پيش است و حاكي است كه در غير اين مورد، دعاي پيامبر تأثير خاصي دارد، آنجا كه ميفرمايد:
«اِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ»[11] .
«اگر درباره آنان هفتاد بار طلب آمرزش نمايي خداوند آنان را نخواهد بخشيد.»
«سَواءٌ عَلَيْهِمْ اَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ اَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ»[12] .
«مساوي و برابر است درباره آنان طلب آمرزش كني يا نكني، خداوند آنان را نخواهد بخشيد.»
«وَلَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُقالُوا يا مُوسَي ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَلَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَني اِسْرائيلَ»[13] .
«وقتي عذاب آل فرعون را فرا گرفت، به موسي گفتند: روي عهدي كه با خدا داري (و وعده داده است كه دعاي تو را مستجاب كند) براي ما دعا كن، اگر (با دعاي خود عذاب را بر طرف كردي به تو ايمان ميآوريم و بنياسرائيل را همراهت روانه ميكنيم.»
در اينجا گنهكاراني از موسي بن عمران - ع - درخواست دعا ميكنند و به گواهي جمله «بِما عَهِدَ عِنْدَكَ» آنان ميدانستند كه خداوند با موسي چنين عهدي دارد.
اگر جمله «اُدْعُ لَنا رَبَّكَ» ناظر به اين باشد كه آنان از موسي - ع - ميخواستند كه عذاب را بر طرف كند و در او چنين قدرتي را سراغ داشتند، در اين صورت اين آيه از دلائل قسم سوم (آيا صحيح است از پيامبران امور خارق العادهاي خواسته شود كه به قدرت الهي انجام دهند يا نه)، به شمار ميرود ولي جمله «اُدْعُ لَنا رَبَّكَ» اين احتمال را ضعيف ميسازد؛ زيرا ظاهر اين جمله اين است كه كار موسي «دعا كردن» بود و بس، نه تصرف در جهان ورفع عذاب، بنابر اين، آيه مربوط به همين قسم خواهد بود. آري در اين آيه تصريح شده است بر اين كه: دعاي حضرت كليم اللَّه - ع - در حق مشركان مستجاب نميشود، بلكه آيات ديگري بر اين گواهي ميدهند.
7 - از آيات قرآن استفاده ميشود كه دستهاي با ايمان، پيوسته براي گروه ديگر دعا ميكردند، آنجا كه ميفرمايد:
«وَالَّذينَ جاءوُا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنا اغْفِرْ لَنا وَلاِ خْوانِنَا الَّذِيْنَ سَبَقُونا بِالْايمانِ.»[14] .
«گروهي كه پس از آنان آمدند، ميگويند: پروردگارا! ما و برادران ما را كه بر ما، در ايمان سبقت و پيشي جستند، بيامرز.»
8 - نه تنها اين گروه افراد با ايمان را دعا ميكنند، بلكه حاملان عرش و گروهي كه در اطراف آن قرار گرفتهاند، نيز براي افراد با ايمان طلب آمرزش مينمايند، چنانكه ميفرمايد:
«اَلَّذينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَعِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَقِهِمْ عَذابَ الْجَحيمِ»[15] .
«گروهي كه عرش را حمل كنند و افرادي كه در اطراف آن قرار دارند، با ستايش خدا، او را از عيب و نقص تنزيه ميكنند و براي افراد با ايمان طلب آمرزش مينمايند (و ميگويند) پروردگارا! رحمت و علم تو همه جا را فرا گرفته است، پس افرادي را كه توبه كردهاند و از راه تو پيروي ميكنند، ببخش و ايشان را از عذاب دوزخ بازدار.»
بنابر اين چه بهتر ما نيز از شيوه خدا پسندانه اين گروه پيروي كنيم وبراي افراد با ايمان پيوسته طلب آمرزش نماييم.
تا اينجا حكم دو صورت از صورتهاي پنجگانه درخواست حاجت از غير خدا، از مدارك قرآني روشن گرديد و از سه صورت مربوط به درخواست از احيا، يك صورت باقي ماند كه اكنون مورد بررسي قرار ميگيرد.
[1] آل عمران: 159.
[2] ممتحنه: 12.
[3] توبه: 103.
[4] ممتحنه: 4.
[5] مريم: 47.
[6] توبه: 114.
[7] نساء: 64.
[8] نساء: 59.
[9] منافقون: 5.
[10] يوسف: 97-98.
[11] توبه: 19.
[12] منافقون: 6.
[13] اعراف: 134.
[14] حشر: 10.
[15] مؤمن: 7.
صورت 03
اينك از فرد زنده كه قدرت بر امور خارق عادت دارد، استمداد مينماييم و ميخواهيم كه كاري را از غير مجراي طبيعي، انجام دهد؛ مثلاً از طريق اعجاز، بيماري را شفا بخشد، چشمه ساري را جاري سازد و...
برخي از نويسندگان اسلامي اين نوع درخواست را به صورت دوم باز ميگردانند و ميگويند: مقصود اين است كه از خدا بخواهد خداوند مريض او را شفا دهد. قرض او را ادا نمايد و... زيرا اين نوع كارها، كار خدا است و چون وسيله آن دعاي پيامبر و امام است، از اين جهت مجازاً كار خدا به دعا كننده استناد داده ميشود.[1] .
ولي آيات قرآن به روشني گواهي ميدهند كه درخواست چنين حاجتي از پيامبران صحيح است و مجاز گويي نيست؛ يعني جدّاً ميخواهيم كه معصوم كرامت كند و يا از در اعجاز وارد گردد و بيمار صعب العلاج ما را به حول و قوّه الهي شفا بخشد.
درست است كه قرآن شفا را به خدا نسبت ميدهد و ميگويد:
«وَاذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ»[2] .
«وقتي بيمار شدم او مرا شفا ميدهد.»
ولي درآيات ديگر شفا رابه«عسل» و«قرآن» نسبت ميدهد و ميفرمايد:
«يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مَخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ»[3] .
«از شكمهاي زنبوران عسل، مايعي با رنگهاي گوناگون بيرون ميآيد كه در آن درماني است براي مردم.»
«وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ.»[4] .
«از قرآن چيزي را فرو ميفرستيم كه براي گروه با ايمان شفا و رحمت است.»
«قَدْ جائَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَشِفاءٌ لِما في الصُّدُورِ»[5] .
«از جانب پروردگارتان به سوي شما موعظهاي آمد و شفا است براي آنچه در سينههاي شما است.»
راه جمع ميان اين دو گروه از آيات (انحصار و اختصاص شفا به خدا و اثبات آن براي عسل و قرآن و نصايح الهي) اين است كه خداوند مؤثر بالاستقلال است و در تأثير به خود متكي است و تأثير عوامل ديگر به اذن خدا و سببيّت او است.
در جهان بيني اسلامي و فلسفي، تمام عوامل و فواعل، فعل تسبيبي خداست، و علل از خود كوچكترين استقلالي ندارند، بنابر اين از نظر عقل و خرد و آيات قرآن، مانعي نخواهد داشت كه همان خدايي كه به عسل قدرت شفا داده و به داروهاي گياهي و يا شيميايي نيروي بهبود و سلامت بخشي لطف فرموده است، همان قدرت و نيرو را به پيامبران و امامان بدهد، همچنانكه مرتاضان از راه رياضت ميتوانند قدرتهاي روحي بزرگي به دست آورند، در اين صورت چه اشكالي دارد كه خدا از طريق تفضل و يا بر اثر طي طريق عبوديت و بندگي، به آنان قدرت و نيرويي بخشد تا آنها در شرايط خاص، كارهاي محيرالعقول را انجام دهند و بدون اسباب طبيعي از عهده چنين كارهايي برآيند.[6] .
شفا بخشي پيامبر و امام و كارآيي اولياي الهي و انجام كارهاي خارق العاده، منافات ندارد كه شافي واقعي و برگرداننده حقيقي گمشده و... خدا باشد كه به اين عوامل قدرت و نيرو داده كه به اذن او، روي مصالحي در جهان تصرف كنند.
اتفاقاً آيات قرآن به روشني گواهي ميدهد كه مردم، اين چنين كارا را از پيامبران و احياناً از غير آنان ميخواستند؛ اينك نمونههايي را يادآور ميشويم:
ظاهر آيه ياد شده در زير ميرساند كه بنياسرائيل در خشكسالي از پيامبر خود طلب آب نمودند، آنهم نه از مجراي طبيعي بلكه از مجراي خارق عادت، نه اين كه گفتند دعا كن تا خدا آب براي ما برساند، بلكه گفتند ما را سيراب كن و آب در اختيار ما بگذار. چنانكه ميفرمايد:
«وَأَوْحَيْنا اِلي مُوسي اِذِاسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ اَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ»[7] .
«به موسي، موقعي كه قوم او از وي آب طلبيدند وحي كرديم كه با عصاي خود به صخرهها بزن.»
روشنتر از اين آيه اين است كه حضرت سليمان از حاضران در مجلس درخواست كرد كه تخت بلقيس را از صدها فرسخ با بودن موانع و عوائق حاضر كنند، آنجا كه گفت:
«أَيُّكُمْ يَأْتِيني بِعَرْشِها قَبْلَ اَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمينَ»[8] .
«كداميك از شماها تخت او را پيش از آن كه به حضور من با حالت تسليم وارد شوند حاضر ميكند؟»
هدف، احضار تخت بلقيس از طريق غير عادي بود، همچنانكه از پاسخ «عفريت» و «آصف برخيا» كه در آيههاي 39 و 40 سوره نمل آمده است، به روشني استفاده ميشود.
جان سخن در يك كلمه است و آن اين كه برخي تصور ميكنند كارهاي آسان و عادي، كار غير الهي است و كارهاي غير عادي كه از قدرت بشر معمولي خارج است كار خدا است.
در صورتي كه ميزان در كارهاي خدايي و غير خدايي، استقلال و عدم استقلال است. كارهاي خدايي اين است كه فاعل بيدخالت غير خود و بدون استمداد از قوه ديگري، كاري را انجام دهد؛ به عبارت ديگر: كارهاي خدايي آن است كه فاعل در انجام آن مستقل تام بوده و به غير خود اصلاً نيازمند نباشد، ولي كارهاي غير خدايي اعم از آسان و عادي، يا مشكل و غير عادي اين است كه فاعل در انجام آنها مستقل نباشد بلكه در پرتو فاعل و نيروي مستقلي انجام ميگيرد.
بنابر اين هيچ مانعي ندارد كه خداوند به اولياي خود قدرت بر انجام كارهاي خارق العاده، كه از قدرت بشر عادي بيرون است، مرحمت بفرمايد و ما نيز از آنان بخواهيم كه اينگونه كارها را انجام دهند.
قرآن با صراحت تمام به حضرت مسيح - ع - ميفرمايد:
«وَتُبْرِئُ اْلأَكْمَهَ وَالأبْرَصَ بِاِذْنِي وَاِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتي بِاذْنِي»[9] .
«تو، به اذن من نابينا و مبتلا به بيماري برص را شفا ميدهي و مردگان را به اجازه من زنده ميكني.»
مجموع اين آيات گواه بر آن است كه اولياي الهي داراي چنين قدرتها بودهاند و درخواست كارهاي خارق العاده از آنها يك امر رايجي بوده و قرآن نيز به صحت چنين درخواستهايي گواهي ميدهد.
تا اينجا حكم هر سه صورت «سؤال از احياء» از نظر قرآن روشن گرديد و ديديم كه آيات قرآني بر صحت آن، نظر دادند.
اكنون وقت آن رسيده است كه حكم دو صورت باقي مانده را كه هر دو مربوط به سؤال از ارواح مقدس است، از نظر ادلّه قرآن و حديث روشن سازيم و اين مطلب را در بخش آينده ميخوانيد.
[1] كشف الارتياب، صفحه 274.
[2] شعراء: 80.
[3] نحل: 69.
[4] بنياسرائيل: 82.
[5] يونس: 57.
[6] در تشريح اين قسمت و استفاده از آيات قرآني به كتاب «نيروي معنوي پيامبران (اثر نگارنده) مراجعه فرماييد. در اين كتاب مدارك قدرت روحي آنان، از قرآن ارائه شده است.
[7] اعراف: 160.
[8] نمل: 388.
[9] مائده: 110.