بخش 41
به چه کسی شیعه میگویند؟
به چه كسي شيعه ميگويند؟ <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
پرسش 39: چرا ما «شيعيان» كه اهل بيت رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم را قبول داريم، به اسم و به عنوان شيعه شناخته شدهايم ولي اهل سنت را سنّي و به عنوان اهل تسنن ميشناسند؟
پاسخ: شيعه به معناي «پيرو» است و شيعه معتقد است كه رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم در مناسبتهاي متعددّي جانشين خود را تعيين نمود، در اولين جلسهاي كه دعوت خود را اظهار و مردم را به اسلام فراخواند، امام و جانشين خويش را نيز معرفي و او را به مردم شناساند.
خلاصه آن چنين است: رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم تا سال سوم بعثت مخفيانه دعوت به اسلام ميفرمود، تا اين كه آيه شريفه و اَنْذِر عَشِيرتَكَ اَلأقْرَبينَ [1] ترجمه: خويشان نزديكت را هشدار ده.» نازل گرديد. رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم بستگان نزديكش را كه حدود چهل نفر بودند دعوت كرد، پس از صرف غذا فرمود:
خداوند به من دستور داده است كه شما را به آيين اسلام دعوت كنم، كدام يك از شما مرا در اين كار ياري خواهيد كرد تا برادر من و وصي و جانشين من باشد؟ حاضرين همگي سرباز زدند جز عليعليه السلام كه از همه كوچكتر بود برخاست و عرض كرد، اي رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم من در اين راه يار و ياور توام، رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم دست برگردن عليعليه السلام نهاد و فرمود: اين برادر و وصي و جانشين من در ميان شما است، سخن او را بشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد.
«اِنَّ هذا اَخي وَ وَصيّي و خَليفَتي فِيكُم فَاسْمَعوا له و اَطِيعُو، فقام القوم يضحكون و يقولون لأبي طالب: قد أمرك أن تسمع لابنك وتطيع».
اين حديث را جمع كثيري از دانشمندان اهل تسنن، همچون ابن جرير، ابن ابي حاتم، ابن مردويه، ابو نعيم، بيهقي، ثعلبي و غير اينها نقل كردهاند. [2] و در تفسير مجمع البيان، الميزان، برهان و نور الثقلين و غير اينها ذيل آيه شريفه «وانذر عشيرتك الأقربين» [3] مضمون اين حديث نقل شده است.
همچنين رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم در فرصتهاي مناسب و با بيانهاي گوناگون امامت حضرت اميرعليه السلام و يازده فرزندش را به اطلاع مردم رساند.
در سال دهم هجرت به مكه معظمه عزيمت كرد و در پايان مراسم حج در سرزمين «غدير خم» در حضور حدود صد و بيست هزار نفر، پس از حمد و ثناي پروردگار فرمود:
من به زودي از ميان شما ميروم و دو چيز گرانقدر در ميان شما به يادگار ميگذارم، كتاب خدا و خاندانم [تا آنكه] ناگهان مردم ديدند رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم دست علي را گرفت و بلند كرد و با صداي بلند فرمود: چه كس از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟ گفتند: خدا و رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم داناترند، رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: «من كُنْتُ مَولاهُ فَعَليُّ مَولاه» هر كس من مولا و رهبر او هستم علي[عليه السلام] مولا و رهبر او است. «اَللَّهمُ وال مَنْ والاهُ و عادِ مَنْ عاداهُ».
خداوندا دوستاناو را دوستبدار ودشمناناو رادشمن بدار.
خطبه حضرت كه به پايان رسيد اين آيه نازل شد:
اليوم اَكْمَلْتُ لَكُم دِيْنكُمْ و اَتْمَمْتُ عليكم نِعْمَتِي و رَضيتُ لَكُم الاِسلامَ دِيناً؛ [4] «امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را براي شما بهعنوان آييني برگزيدم.»
اين حديث را نيز جمع كثيري از دانشمندان اهل تسنن نقل كردهاند. [5] .
همچنين در عبارات ديگر مانند حديث منزلت و طير مشوي و غيره خلافت و امامت ائمهعليهم السلام را براي مردم بيان كرد، در حديث ثقلين و در موارد متعدد ديگر مردم را به تمسك به كتاب خدا و اهل بيتعليهم السلام سفارش كرد.
براين اساسشيعه خود را ملزم ميداند امامت و خلافت اميرالمؤمنين عليعليه السلام ويازده فرزندش را بپذيرد و پذيرفته است و از آنان پيروي ميكند لذا به عنوان شيعه شناخته شده است. [6] .
همچنين شيعه مسائل اعتقادي و اخلاقي و فروع دين خود را از قرآن كريم و سنت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم كه بر گرفته از بيانات اهل بيت آن حضرتاست اخذوبه آن بزرگواران رجوع و از آنان تبعيت ميكند. و طبق حديث ثقلين مرجع احكام و مسائل دين را تنها اهل بيت عصمت و طهارتعليهم السلام ميداند و به همين لحاظ نيزبهآنانشيعه (يعنيپيرو) عليوآلعليعليه السلامگفتهشدهو ميشود.
و نيز رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم در حال حيات خود پيروان اميرالمؤمنينعليه السلام را به اين نام معرفي و آنان را شيعه خوانده است، آنجا كه با اشاره به علي بن ابيطالبعليه السلام فرموده است: «وَالَّذي نَفْسِي بِيَدِه، اِنَّ هذا و شِيعَتَهُ لَهُم الفائِزُونَ يَومَ القيامَة.» [7] «قسم به آن كه جانم به دست قدرت اوست، بدرستيكه اين [عليعليه السلام] و شيعيانش در روز قيامت رستگارانند.»
ولي اهل تسنن در مقابل شيعه از اهل بيت رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم اطاعت و تبعيت نكرده و نميكنند و مدّعي هستند كه فقط به سنت رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم عمل ميكنند (كه عمدةً از طريق دو نفر فارسي الأصل [8] به آنها رسيده است) و باين لحاظ سنّي و اهل تسنن ناميده شدهاند.
آريباوجودحديث ثَقَلين و سفارش مكرّر رسولاللَّه صلي الله عليه وآله وسلم بر اينكه بعد از خودش، مسلمانان به كتاب خدا و اهل بيتش تمسك كنند و با اينكه اين حديث در صحاح و مسانيد اهل تسنن آمده است. در عين حال به آن اعتنا نكرده و در حالي كه خود را اهل سنت ميدانند كوچكترين توجهي به اين حديث نميكنند و گويا حديث ثَقَلين را سنت رسول اللَّه نميدانند.
مرحوم آية اللَّه العظمي بروجردي قدس سره فرموده است:
حديث معروف به حديث ثقلين را شيعه و سني اجماع بر آن دارند، و سي و چهار نفر از اصحاب رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم آن را روايت كردهاند و علاوه بر علما و محدثين شيعه دوازده امامي، بيش از يكصد و هشتاد نفر از بزرگان و مشاهير علما و محدثين اهل سنت اين حديث را در كتابهاي خود با سندهاي صحيح نقل و ثبت كردهاند. [9] .
بلي دربعضي ازكتابهايي كهنزد خودشان نيز معتبر نيست، [10] بجاي «اهل بيتي» لفظ «سنتي» آمده است كه عوامل وابسته به امويها متن حديثرا تغيير داده وآنرا آن گونه ساخته و پرداختهاند.
گاهي كه در بحث با اهل تسنن به حديث ثقلين تمسك كردهام و ابتدا قبول ميكردند كه حديث «اهل بيتي» است، اما وقتي از جواب عاجز ميشدند ميگفتند حديث «سنتي» است، ولي پاسخ ميدادم كه در صحيح مسلم و مسند احمد حنبل [11] و سنن ترمزي [12] «اهل بيتي» است نه «سنتي» و آنها از اين جواب هيچ راه گريزي نداشتند.
>يك مناظره
[1] سوره شعراء / 214.
[2] أخرجه بهذاه الألفاظ كثير من حفظة الآثار النبوية، كابن إسحاق و ابن جرير و ابن أبي حاتم، و ابن مردويه و أبي نعيم، و البيهقي في سننه و في دلائله، و الثعلبي، و الطبري في تفسير سورة الشعراء من تفسيريهما الكبيرين و أخرجه الطبري أيضاً في الجزء الثاني من كتابه: تاريخ الأمم و الملوك (ص 217) و أرسله ابن الأثير إرسال المسلمات في الجزء الثاني من كامله (ص 22) عند ذكره أمر اللَّه نبيه بإظهار دعوته، وأبو الفداء في الجزء الاوّل من تاريخه (ص 116) عند ذكره أوّل من أسلم من الناس، و نقله الامام أبوجعفر الاسكافي المعتزلي في كتابه: نقض العثمانية مصرحاً بصحته، و أورده الحلبي في باب استخفائه صلي الله عليه وآله وسلم و أصحابه في دار الأرقم، من سيرته المعروفة، وأخرجه بهذا المعني مع تقارب الألفاظ غير واحد من اثبات السنة وجهابذة الحديث، كالطحاوي، والضياء المقدّسي في المختارة، و سعيد بن منصور في السنن، و حسبك ما أخرجه أحمد بن حنبل من حديث عليّ في ص 111 و في ص 159 من الجزء الأوّل من مسنده، فراجع، و أخرج في أوّل ص 331 من الجزء الأوّل من مسنده أيضاً حديثاً جليلاً عن ابن عبّاس يتضمن هذا النص في عشر خصائص ممّا امتاز به عليّ علي من سواه، و ذلك الحديث الجليل أخرجه النسائي أيضاً عن ابن عبّاس في ص 6 من خصائصه العلوية، و الحاكم في ص 132 من الجزء الثالث من صحيحه المستدرك و أخرجه الذهبي في تلخيصه معترفاً بصحته، ودونك الجزء السادس من كتاب كنز العمال فإن فيه التفصيل و عليك بمنتخب الكنز و هو مطبوع في هامش مسند الامام أحمد، فراجع منه ما هو في هامش ص 41 إلي ص 43 من الجزء الخامس تجد التفصيل و حسبنا هذا و نعم الدليل. والسلام
المراجعات، تأليف: شرف الدين العامليقدس سره، المبحث الثاني، في الامامة، المراجعة 20، ضمناً به كتاب: احقاق الحق، ج 4، نيز مراجعه شود.
[3] سوره شعراء / 214.
[4] سوره مائده / 3.
[5] به «الغدير» مرحوم علامه اميني يا به: «جامع احاديث الشيعة» مرحوم آية اللَّه بروجردي، ج 1 المقدمة: مراجعه شود.
[6] پيدايش شيعه را در جزوهاي بررسي و نوشتهام به آنجا مراجعه شود.
[7] به درّ المنثور جلال الدين سيوطي، ج 6، ذيل تفسير سوره بينه، آيه هفتم «ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خيرالبرية» ترجمه: «در حقيقت كساني كه گرويده و كارهاي شايسته كردهاند آنانند كه بهترين آفريدگانند.» مراجعه شود. و الميزان ج20، ص341 نيز اين حديث را از ابن عساكر نقل كرده است.
[8] محمد بن اسماعيل، متولد بخارا، و متوفي و مدفون درسمرقند، صاحب صحيح بخاري (به مقدمه صحيح بخاري، ص 2مراجعه شود) و مسلم بن حجاج، متولد و متوفي و مدفون درنيشابور، صاحب صحيح مسلم (به مقدمه آن ص 6، مراجعه شود).
[9] الحديث المعروف بحديث الثقلين المجمع عليه بين الفريقين فانه قد رواه عن النبي صلي الله عليه وآله وسلم اربع و ثلثون من الصحابة و الصحابيات و اخرجه مضافاً الي علماء الامامية و محدثيهم اكثر من الثمانين و المأة من اكابر اهل السنة و مشاهير علمائهم و محدثيهم في جوامعهم و صحاحهم و سننهم باسانيد صحيحة منهم ابوالحسين مسلم بن حجاج في صحيحه... جامع احاديث الشيعة، ج1، المقدمة، چاپ اول، ص 29.
[10] مانند مستدرك حاكم نيشابوري، ج 1، ص 93.
[11] همان، ج4، ص437.
[12] همان، ج5، ح3786.
يك مناظره
يك نفر از آنها به اينجانب به عنوان اعتراض گفت: مسلمانان بعد از رحلت رسول اللَّهصلي الله عليه وآله وسلم بر خلافت ابوبكر اتفاق و اجماع نمودند و او را به عنوان خليفه رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم تعيين كردند و شما «شيعيان» با مسلمانان مخالفت ميكنيد و خلافت ابوبكر را قبول نميكنيد.
گفتم: عمر را چه كسي براي خلافت تعيين كرد؟
گفت: عمر را ابوبكر تعيين كرد و نگذاشت مسلمانان بدون رهبر و امام باشند، مبادا بين آنها اختلاف بوجود آيد.
گفتم: عجب، عقل ابوبكر بيش از عقل رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم ميرسيده و بهتر فهميده است.
گفت: چطور؟
گفتم: بقول شما، رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم براي خودش خليفه تعيين نكرد، براي مردم امام و رهبر تعيين نكرد و مسلمانان را بخود واگذاشت و آنها را باختلاف كشاند و حتي جنازهاش سه روز روي زمين ماند تا مسلمانان پس از تعيين خليفه، آن حضرت را دفن كردند، ولي ابوبكر عقلش رسيد و جانشين خود را تعيين كرد.
- در كتاب: «التاريخ القويم لمكة و بيت اللَّه الكريم» [1] آمده است:
وقتي رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم از دنيا رفت، مردم جنازه آن حضرت را رها كردند و به منظور تعيين خليفه در سقيفه بني ساعده جمع شدند و پس از سه روز كه ابوبكر را به عنوان خليفه انتخاب و با او بيعت نمودند، متوجه تجهيز و دفن رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم شدند [بعد ميگويد:] و همين كه انسان در اين قضيه دقت ميكند ميفهمد كه امر تعيين خليفه مهمتر از سرگرم شدن و پرداختن به تجهيز و دفن رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم بوده است، زيرا كه شيطان در صدد بدست آوردن فرصت جهت ايجاد شكاف ونفاق ونزاع بين مسلمانان بود و نزديك بود اختلاف و نزاع بر مسلمانان مستولي شود، لكن رحمت خداوند شامل حال مسلمانان شد و كيد و مكر شيطان را از آنان بر طرف كرد و آنها را برخلافت ابوبكر مجتمع و متحد نمود و پس از سه روز كه عموم مسلمانان با خليفه بيعت كردند، در شب چهارم متوجه تجهيز وكفن ودفن رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم شدند...
آري، مردم ميدانستند كه تعيين خليفه مهمتر از سرگرم شدن به تجهيز و دفن رسول اللَّهصلي الله عليه وآله وسلم است، مردم ميدانستند كه اگر خليفه تعيين نشود شيطان از فرصت استفاده ميكند و بين مسلمانان اختلاف بوجود ميآورد، ابوبكر و عمر هم ميدانستند كه بايد براي پس از مرگشان جانشين تعيين كنند و مردم را بدون رهبر و امام نگذارند، اما خداوند اين امر مهم را به رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم خبر نداد، رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم هم باندازه عموم مردم و در حدّ ابوبكر و عمر، اهميت تعيين خليفه و جانشين خويش را «العياذ بالله» نميدانست، «اِنَّ هذا لَشَيء عجابٌ».
خلاصه آن مرد سني گفت: من اينها را نميدانم و فقط ميدانم شما «شيعيان» خليفه رسول اللَّهصلي الله عليه وآله وسلم را قبول نداريد.
گفتم: خليفهاي كه شما اهل تسنن قبول كرده و معتقد هستيد و مردم او را پذيرفتهاند رئيس و حاكم بر مسلمانان بعد از رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم بوده است و او هر كه ميخواهد باشد و قبول داشتن يا نداشتن او و بحث درباره او مشكلي را حل نميكند و شب اول قبر از مسلمانان سؤال نميكنند كه حاكم و رئيس، بعد از رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم چه كسي بود. بلكه ما بايد در اين جهت بحث و بررسي كنيم كه وظيفه مسلمانان، بعد از رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم تا زمان ما، در عمل به احكام دين و اخذ اصول و فروع شريعت اسلام چيست؟ و آيا بايد به چه كسي رجوع كنند، فقه و اصول عقائد را از چه كسي فرا بگيرند؟
آيا بروند در خانه اهل بيت رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم يا بروند در خانه ديگران؟
گفت: بايد از اصحاب رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم فرا بگيرند.
گفتم: طبق روايات دو كتاب صد در صد معتبر شما رسولاللَّه صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: به كتاب خدا و به اهل بيت من رجوع كنيد و باين دو تمسك كنيد و در اين دو كتاب - كه اصل و ملاك ساير كتابهاي شما است - در جايي نفرموده: به اصحاب من رجوع كنيد، مضافاً بر اينكه علم و دانش نزد عليعليه السلام بود و اصحاب نيز در مسائل شرعي در خانه عليعليه السلام را ميزدند و به سراغ عليعليه السلام ميرفتند، حال شما ميگوييد مسلمانان بروند سراغ اصحاب؟ يا بروند سراغ ديگران؟
در اين موقع عدّهاي جمع شده گوش ميدادند، دستش را زد پشت من و گفت: ما همه مسلمان و برادر هستيم و نبايد براي اين مسائل با هم نزاع و كشمكش داشته باشيم و با لبخند خداحافظي كرد.
[1] تأليف محمد طاهر الكردي المكي، ج 1، (اشتغال الناس بإقامة خليفة ثم بغسل رسول اللَّهصلي الله عليه وآله ودفنه) ص 188.