بخش 44
تقیه و معنای آن
تقيه و معناي آن <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
پرسش: يكي از اهل سنت ميپرسيد: ما شنيده و در كتابها خواندهايم كه شيعيان عقيده به تقيّه دارند و اهل تقيه هستند و آن را از عيوب شيعه شمردهاند، آيا ممكن است توضيح دهيد؟
گفتم: تقيه به معناي اين است كه انسان كاري بكند كه جان و آبرويش از شرّ و شرارت دشمن محفوظ بماند و در حقيقت تقيه سپر است در مورد ترس از دشمن [1] وتقيه امري است فطري وغريزي و اختصاص به شيعيان ندارد بلكه هر انساني در هنگام خوف از دشمن در صورتي كه نميخواهد با او درگير شود يا قدرت دفاع از خود را ندارد، از راه تقيه دشمن را دفع ميكند، بلكه اين معنا در حيوانات نيز وجود دارد، من خود بارها ديدهام كه گاهي پرنده يا چرنده يا خزندهاي خود را در معرض خطر و در چنگال دشمن ديده و براي نجات جانش خود را رويزمين انداخته ومانند شيءجماد بدون هيچ حركت و نشاني قرار گرفته و دشمن را به اشتباه انداخته است و پس از رفع خطر حركت كرده و جان سالم بدربرده است. و در صدر اسلام يكي از طرق نجات مسلمانان از شرّ مشركان و كفار تقيه بوده است.
ابن كثير در تفسير آيه اِلّا مَنْ اُكْرِه و قَلْبُه مُطْمَئِنٌّ بِالإيمانِ؛ [2] «مگر آن كسي كه مجبور شده ولي قلبش به ايمان اطمينان دارد.» گفته است:
اين آيه درباره كسي است كه در گفتار با مشركان موافقت كرد چون او را كتك ميزدند و اذيت ميكردند ولي قلبش برخلاف زبانش بود، قلبش ابا داشت از آنچه به زبان جاري ميكرد.
ابن كثير پس از آن سبب نزول آيه را بيان كرده و گفته است:
اين آيه درباره عمار ياسر نازل شد و آن چنين بود كه مشركان عمار را اذيت و شكنجه ميكردند كه از رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم بيزاري جويد و به او كافر شود و سرانجام اظهار برائت و كفر نمود و پس از آن نزد رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم آمد و داستان را بازگو كرد و عذرخواهي نمود، در اين هنگام آيه (اِلا مَنْ اُكْرِه و قَلْبُه مُطْمَئِنٌّ بِالأيمانِ) نازل شد.
و روايت ديگري نقل كرده كه:
عمار ياسر رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم را هم سبّ نمود و رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم به او فرمود: اگر مشركان باز اذيتت كردند تو باز مرا سبّ كن «فقال ان عادُوا فعد». [3] .
در اين مورد كه عمار مورد عذاب قرار گرفته و باز ترس اذيت از ناحيه مشركان وجود دارد، رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم به او فرمود:
بر خلاف عقيدهات عمل كن و آنها را به اشتباه انداز تا خيال كنند با آنان همراه و هم عقيده شدهاي و به اين وسيله خودت را از شرّ و اذيت آنها حفظ كن.
اين معنا و اين واقعه در معتبرترين تفسير در نزد اهل تسنن كه زير نظر علماي خودشان در عربستان چاپ و توزيع شده آمده است و اگر هيچ آيه يا روايتي بر جواز و مشروعيت تقيه وجود نداشت جز همين آيه شريفه، كفايت ميكرد.
بعد گفتم: در پاكستان گروهي بنام سپاه صحابه شيعيان را ميكشند، در افغانستان عدّه زيادي از شيعيان را كشتند، اگر در آنجا شيعه تقيه نكند چه كند؟ اگر مانند عمار ياسر عمل نكنند، چه بر سر آنها ميآورند؟
همچنين بعد از حادثه يازده سپتامبر در آمريكا، تقيه در بين خود اهل تسنن رايج شد، در آمريكا، در اروپا مسلمانان در وضع دشواري قرار گرفتند، در معرض توهين و ضرب و شتم قرار گرفتند لذا به تقيه پناه بردند، اسمشان را كه نشان مسلماني آنها بود نميگفتند و بجاي آن خود را با اسم جعلي معرفي ميكردند، ريششان را كوتاه يا تراشيدند، زنهاي مسلمان يا از خانه بيرون نيامدند يا بدون حجاب و بدون نشان از اسلام و مسلماني خارج شدند، در افغانستان بعد از حمله آمريكا به گروه طالبان، وضع چنين شد و عدّهاي براي اينكه متهم به آن گروه نشوند و از شرّ متجاوزين در امان بمانند تغيير چهره دادند. تغيير موضع دادند، پس تقيه يعني سپر براي دفع بلا و تجاوز از ناحيه دشمن و اين حقيقت در همه مذاهب، اديان و اقوام و ملل وجود دارد. بعد اضافه كردم و گفتم:
در ايران تقيه وجود ندارد با اينكه در برخي از شهرهاي ايران اهل تسنن بيش از شيعيان زندگي ميكنند و شيعه در اقليت قرار دارند اما چون خوف و وحشتي وجود ندارد و همه در كنار هم و هر كس طبق مذهب و عقايد مذهبيش عباداتش را انجام ميدهد، همه آزاد هستند و احدي متعرض ديگري نميشود لذا هيچگونه تقيهاي مفهوم و معنا ندارد اما اينجا، - مدينه - چنين نيست، شيعه در معرض هتك و توهين است، شيعيان را متهم به شرك و كفر ميكنند، و از انجام عبادات طبق فقه خودشان ممانعت و اشكال تراشي ميكنند.
مثلاً در فقه شيعه سجده بر اين فرشها صحيح نيست، لذا شيعيان ميروند روي سنگها نماز ميخوانند يا سجاده حصيري يا دستمال كاغذي همراه ميآورند و بر آنها سجده ميكنند ولي اهل تسنن اينجا بجاي اينكه تحقيق كنند و دليل اين حكم فقهي را سؤال كنند، توهين ميكنند، سجاده را از زير پاي شيعيان ميكشند و شيعيان براي اينكه نميخواهند با آنها درگير شوند، نميخواهند اختلاف بوجود آيد، ناچار ميشوند روي سنگ فرشها جمع و آنجا نماز بخوانند و برخي هم طبق اجازه فقها و مراجع در مورد خوف از درگيري و براي حفظ وحدت و جلوگيري از اختلاف و تفرقه بر فرشها سجده ميكنند ولي اين عمل بر خلاف ميل باطني آنها است و مانند عمار ياسر ناچار هستند به عنوان تقيه اينگونه عمل كنند.
آن شخص گفت: صحيح است من اعمال و رفتار اينها را ديدم،خوب عمل نميكنند، اعتقادات ساير مسلمانان را محترم نميشمارند، فقه ديگر مذاهب را ناديده ميگيرند، در صورتي كه امروزه در همه دنيا فقه و عقيده و مذهب آزاد است و هر كس در هر كجا هست ميتواند طبق فقه و عقيده خودش عمل كند.
[1] تقيه به معناي اين است كه شخص با گفتار و كردار خود، دشمن و مخالف خود را باشتباه بيندازد بطوري كه او خيال كند آن شخص با او موافق و هم عقيده است، و آنطور كه فكر ميكرده نيست و در نتيجه دست از عداوت و اذيت او بر دارد. و مورد اصلي آن جايي است كه شخص ترس و وحشت داشته باشد يعني، جايي است كه انسان ترس جان يا آبروي خود يا مسلمان ديگري را داشته باشد، يا ترس توهين به مذهب يا توهين به مقدسات دين يا هتك ائمه عليهم السلام را داشته باشد، در چنين مواردي تقيه واجب است، يعني انسان بايد با گفتار و عمل خود، دشمن را به اشتباه بيندازد تا از شر او در امان بماند. بلي گاهي تقيه مداراتي مطرح شده كه عمدتاً جنبه اخلاقي دارد و رعايت آن واجب نميباشد خصوصاً در مواردي كه انسان را متهم به نفاق وبه عنوان منافق معرفي ميكنند.
ضمناً فرق تقيه و نفاق اين است كه تقيه اوّلاً و بالذات در مورد خوف از دشمن و شرّ و شرارت است ولي در معناي نفاق و در مورد آن خوف وجود ندارد، دشمن و شرّ وشرارت مطرح نيست بلكه شخص منافق ميخواهد طرف را فريب دهد و براي اغراض خاصي كه دارد خود را بر خلاف آنگونه كه در واقع و در باطن هست، نزد طرف جلوه و نشان دهد.
توريه اين است كه شخص لفظ و عبارتي بگويد كه معناي آن ظاهر است و طرف همان معناي ظاهري آن را ميفهمد ولي آن شخص معناي ظاهري آن را اراده نميكند، بلكه معناي خلافظاهر را اراده ميكند ولي طرف متوجه نميشود مانند سؤال از اينكه خلفاي راشدين چند نفرند؟ و پاسخ اينكه اربع، اربع، اربع،
كه شنونده گمان ميكند اربع دوم و سوم تأكيد است ولي گوينده اراده تأسيس كرده است.
[2] سوره نحل / 106.
[3] المصباح المنير، في تهذيب تفسير ابن كثير، اعداد جماعة منالعلماء، طبع الرياض، ص 746.