شعراء غدیر در قرن 06

شعراء غدیر در قرن 06 غدیریه سید محمد اقسامی شرح حال خاندان اقسامی شگفت از این تعصب بی جا کند و کاوى در حدیث و چگونگى احادیث مجعوله سر و صدا پیرامون احادیث شیعه، از کسانى که هرچه بدهانشان مى آید مى گویند، زیاد گویند، زیاد شده و هر کدام راه فاسدى

شعراء غدير در قرن 06

غديريه سيد محمد اقسامي <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

شرح حال خاندان اقسامي

شگفت از اين تعصب بي جا

كند و كاوى در حديث و چگونگى احاديث مجعوله

سر و صدا پيرامون احاديث شيعه، از كسانى كه هرچه بدهانشان مى آيد مى گويند، زياد گويند، زياد شده و هر كدام راه فاسدى را برگزيده و هر غلطى را نشخوار مى كنند!!

اين يكى، آنها را نامه هاى ساختگى منسوب به امام غائب مى انگارد، و ديگرى آنها را دروغ هاى منسوب به امام باقر و صادق مى پندار نه اين يكى از نتيجه افترايش باكى دارد و نه آن ديگر براى كشف دروغ و بدى هايش اهميت قائل است، و در آخر آنان كذاب تنگ نظر قرار آورده است، بدانيد كه او " عبد الله قصيمى" است كه در " الصراح " 4 جلد 1 صفحه85 گفته است: "

حقا دروغسازان در رجال شيعه و مردم هوا پرست به خاطر رسيدن به دنيا و تقرب به اهل آن و يا كينه و دشمنى با حديث و سنت و طرفدارانش، در ميان آنان

زيادند، ولى علماء اهل سنت ماهيت آنان را به عاليترين وجه آشكارنموده اند!!!"

تا اينكه مى گويد: " و در ميان رجال اهل سنت، كسى كه متهم به دروغسازى به خاطر دنيا و تقرب به اهل آن و كمك كردن به مقاصد شوم و عقائد باطل باشد، وجود ندارد، بلى گاهى در ميانشان، افرادى كه حافظه خوبى نداشته و يا فراموشى زياد داشته و يا فريب فريبكاران را خورده باشند وجود دارند كه رجال تراجم و جرح و تعديل، اين گونه افراد را معرفى كرده و شناسانده اند!!!"

پاسخ به اين پندار

شايد پژوهشگر گمان كند كه در اين ادعاهاى بى اساس بوئى از راستى و يا نموده اى از درستى است غافل از اينكه قلم هاى مزدور، چيزى جز تهمت و دروغ ندارند، و مدار پيشرفت بسيارى از ملل نيز هم اكنون روى دروغ و نيرنك و دغل است و محور سياست دنيا در جهات ششگانه همان دروغ و تهمت و افتراء و وارونه جلوه دادن حقائق است و بسيارى از تبليغات در باره نياز مندى هاى زندگى و آراء و عقائد، روى منافع شخصى و گفتار بى اساس پيچيده به انواع خدعه و نيرنگ است.و در آنجا، در ميان مردم، افرادى پراكنده اند كه حاجاتشان از زر و زيور دنيا جز از راه دروغ پردازى و مزخرف گوئى و كور و كرنگاهداشتن مردم و سوق دادنشان به راه هاى غلط و نادرست تامين نمى شود.

و اگر خدا، بندگانش را چنين تهديدنكرده بود: ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد: " سخن گويد مگر اينكه رقيب و عتيد پيشش هستند " و در قرآنش عذاب را بر هر دروغگوى تهمت زننده گناهكار وعده نداده بود، هيچ گاه اينان بيش از اين نمى توانستند دروغ بگويند و يا چيزى را كه نياورده اندبياورند.

پس هر كدام از آنها از " خرافه " و " جحينه " دروغگو ترند

بنابراين بر ماست كه خواننده محترم را از حقيقت امر آگاه كنيم و پرده را از راز آنچه كه در باره رجال حديث قومش ادعا كرده از اينكه: متهم به وضع و كذب..در ميان آنها پيدا نمى شود برداريم.

پس جمعى از كسانى را كه به عنوان كذاب و دروغساز سناخته شده اند، تا چه رسد آنها كه متهم هستند، در اينجا مى آوريم و در برابر پژوهشگر قسمتى از موضوعاتى كه جز به خاطر طمع به دنيا و تقرب به اهلش و با كمك به پيراون عقائد باطله ساخته نشده قرار مى دهيم و حساب آنچه را كه اين دست هاى پليد خيانت گر به نام پيامبر اكرم و سنتش ساخته اند، مى رسيم تا حقيقت پيشش آشكار گردد و جاى سخن برايش باقى نماند، اگر پيرو هواى نفس نباشد كه از راه راست منحرف و گمراه گردد.

سلسله درغگويان و حديث سازان

حرف "الف"

1- ابان "اباء" بن جعفر ابو سعيد بصرى كذاب است به نام پيامبر اكرم حديث ساخته وبيش از سيصد حديث به نام ابو حنيفه كه هرگز آنها را نگفته بوده جعل كرده است.

2- ابان بن فيروزابى عياشى، غلام عبد القيس ابو اسماعيل بصرى، متوفى در سال 138 ه.

شعبه گفته است: جامه و لباسم در ميان فقرا، صدقه باشد اگر ابن ابى عياش در حديث دروغگو نباشد.

و نيز گفته است: از او نمى شود چشم پوشى كرد، زيرا كه او برسول خدا دروغ گفته است.

و احمد پيشواى حنبلى ها به يحيى بن معين كه از ابان نسخه مى نوشته، گفته است: تو اين رامى نويسى در حالى كه ميدانى ابان كذاب است؟

و نيز شعبه گفته است: اگر مردى زنا بكند، بهتر است كه از ابان روايت كند.و نيز گفته است: اگر از بول الاغ بنوشم بهتر است كه بگويم: ابان به من حديث كرده است.شايد او از انس بيش از هزار و پانصد حديث نقل كرده كه براى بسيارى

از آنها اصلى نيست.

3- ابراهيم بن ابى حيه زياد دروغگو است.

4- ابراهيم بن ابى الليث، متوفى در سالل 234 ه مصاحب اشجعى، دروغگو، حديث ساز و متروك الحديث است.

5- ابراهيم بن ابى يحيى ابو اسحاق مدنى، متوفى در سال 184 كه كذاب و دروغ ساز است.نسائى او را از درغگويان وحديث سازان معروف نسبت به رسول خدا بشمار آورده است.

6- ابراهيم بن احمد حرانى ضرير، حديث مى ساخته است.

7- ابراهيم بن احمد عجلى، متوفى در سال 331 ه ازكسانى بوده حديث مى ساخته و ابن جوزى گفته است كه: او حديث هائى ساخته و مفتضح شده است.

8- ابراهيم بن اسحاق بن عيسى بغدادى كذاب است.

9- ابراهيم بن البراء انصارى، متوفى در سال 224 يا 225 ه نوه انس بن مالك كذاب است از ثقات روايات موضوعه را آورده كه روا نيست نقل آنها، مگر به عنوان عيب گرفتن آنها.ابن عدى گفته است: احاديث او ساختگى است.

10- ابراهيم بن بكر شيبانى ابو اسحاق اعور نزيل بغداد، احادبثش ساختگى است و حديث سرقت مى كرده است.

حرف "باء"

123- باذام ابو صالح تابعى، كذاب و متروك الحديث است.از كلبى نقل شده كه ابو صالح گفته است: هرچه كه برايت كردم، دروغ بوده است.

124- بركه بن محمد حلبى كذاب دزد و حديث ساز است.

125- محمد بن بريه ابو القاسم البيع، كذاب و درزغ ساز است روايات عوضى نقل مى كند.داراى كتابى است كه احاديثش ساختگى و نادرست و از لحاظ متن جدا ناپسند است.

126- بشر بن ابراهيم ابو سعيد قرشى انصارى دمشقى ساكن بصره از كسانى است كه به نام ثقات حديث مى ساخته و احاديث موضوعه اى آورده كه در مورد پيروى قرار نگرفته است.

127- بشر "بشار" بن ابراهيم بصرى، ابو عمر و مفلوج، كذاب و حديث ساز بر ثقات است.

128- بشر بن حسين اصفهانى، كذاب است، و بر زبيردروغ بسته و داراى نسخه موضوعه اى است كه حدود صد و پنجاه حديث دارد.

129- بشر بن رافع حارثى، پسرعم ابى هريره، حديث ساز بوده و مطالب عجيب و غريبى مى ساخته كه حتى كسانى كه حديث شناسى كار آنها نبوده، تسخيص مى داند كه آنها ساختگى است و گويا كه او تعهد در اين كار داشته است.و ابن حبان گفته است: او چيزهائى عمدا مى ساخته است.

130- بشر بن عبيد الدارسى كذاب است.

131- بشر بن عون شامى، پيش او نسخه اى بوده كه در حدود صد حديث ساختگى در آن بوده است.

132- بشر بن نمير بصرى، متوفى در سال 238 ه ركنى از اركان دروغ و كذاب ز حديث ساز بوده و عموم چيزهائى كه روايت كرده، قابل پيروى نيست.

133- بكر بن زياد باهلى، دجال و حديث سازاست.

134- بكر بن عبد الله شردود صنعائى، كذاب است و سندها را پائين و بالا مى- كرده و مراسيل را بالا مى برده و براى آنها سند درست مى كرده است.

135- بكر بن مختار صائغ، كذاب است روايت از او روا نيست.

136- بندار بن عمر بن محمد ابو سعيد تميمى روايانى، نزيل دمشق كذاب است.

137- پهلوان بن شهر مزان ابو البشر يزدى، متوفى در قرن ششم كذاب است.

حروف "جيم"

138- جابر بن عبد الله يمامى عقيلى، كذاب و نادان و نفهم است ابن شاذويه گفته است: در بخارا سه نفر از دروغگويان را ديدم كه عبارت بودند از: محمد بن تيميم، حين بن شبل و جابر يمامى.

139- جارود بن يزيد ابو على عامرى، متوفى در سال 253 ه كذاب و متروك

الحديث است، دروغ مى گفته و حديث ساز بوده است.

140- جبابره بن المغلس ابو محمد حمانى، متوفى در سال 241 ه كه يحيى گفته است: او كذاب است.

141- جراح بن منهال ابو العطوف الجزرى، در سال 168 ه حديثش نادرست و متروك است.او در حديث دروزغ مى گفته و شراب مى خورده است.

142- جرير بن ايوب بجلى كوفى، كه ابو نعيم گفته است: او حديث ساز بوده است.

143- جرير بن زياد طائى است.

144- جعفر بن ابان، حديث مى ساخته است.

145- جعفر بن زبير حنفى دمشقى بصرى، متوفى بعد از سال 140 ه كه " شعبه " او را تكذيب كرده و " غندر " گفته است: شعبه را ديدم سوار بر الاغى بود و به من گفت: مى روم تا عليه جعفر بن زبير كه چهار صد حديث به نام رسول خدا ساخته است، اقدام نمايم، ولى او در عبادت كوشا بوده است.

146- جعفر بن عبد الواحد هاشمى، متوفى در سال 258 ه از حفاظ حديث و كذاب و حديث ساز و حديث دزد بوده و احاديثى روايت مى كرده كه لصلى نداشته است.

147- جعفر بن على بن سهل، حافظ ابو محمد دورى دقاق، متوفى درسال 330 ه، كذاب و فاسق است.

148- جعفر بن محمد بن على، كه حافظ ابن عدى از او روايت مى كند و در حقش گفته است: او حديث ساز است.

149- جعفر بن محمد بن فضل ابو القاسم دقاق مصرى، شهير بن ابن المارستانى، متوفى در سال 287 ه كه دار قطنى و صويرى او را تكذيب كرده اند.

حرف "حاء"

150- حارث بن عبد الرحمن بن سعد مثنى دمشقى، غلام مروان بن حكم، يا غلام ابى الجلال كذاب است.

151- حامد بن آدم مروزى، كذاب است و ازكسانى است كه مشهور به وضع حديث است.

152- حباب بن حنبله دقاق، كذاب است.

153- حبيب بن ابى حبيب ابو محمد مصرى، متوفى در 218 ه كاتب مالك بوده، ولى حديث ساز و از دروغگو ترين افراد است و حديث هايش همه ساختگى است.

154- حبيب بن ابى حبيب خرططى مروزى، كذاب و به نام ثقات حديث

حرف "خاء"

206- خارجه بن مصعب ابو الحجاج ضيعى خراسانى سرخسيى، متوفى در سال 168 ه، كذاب است، و مورد اعتماد نيست مردم از حديثش پرهيز مى كردند و از اين رو آن را ترك كرده اند.

و ابو معمر هذلى گفته است: از آنجا حديثى خارجه متروك شد كه اصحاب راى به سوى مسائلى از مسائل ابى حنيفه توجه خاص نمودند و براى آنها سندهائى از يزيد بن ابى زياد، از مجاهد، از ابن عباس ساخته و آنها را در كتب خود قرار داده اند

و خارجه آنها را حديث مى كرده است.

207- خالد بن آدم، كذاب است.

208- خالد بن ابن اسماعيل ابو الوليد مخزومى مدنى، متروك الحديث است، به حديثش احتجاج نمى شود كرد و او به نام ثقات، حديث مى ساخته است.

209- خالد بن عبد الرحمن العيد، كذابى حديث ساز و حديث دزد است.

210- خالد بن الملك بن حارث بن حكم بن ابى العاص، كذاب است.او از ناحيه هشام در سال 113 اداره ولايت مدينه را به عهده گرفت.و هفت سال در آن سمت باقى مانده و روى منبر رسول خدا به على بن ابى طالب كرم الله وجهه، جسارت مى كرد و مى گفت: "خدا داناتر است" رسول خدا على را بكار گمارد در حالى كه مى دانست او چنين وچنان است، و لكن فاطمه با او در اين باره سخن گفت.

211- خالد بن عمر و ابو سعيد اموى كوفى، از فرزندان سعيد بن عاص، كذاب و حديث ساز بوده، احاديث نادرست و ساختگى از شعبه و ديگران روايت كرده است.

212- خالد بن قاسم مدائنى، ابو الهيثم، متوفى در سال 211 ه اتفاق است كه او كذاب است.ابو يحيى گفته است: او كذاب است چيزى را كه نشنيده ه بود ادعا مى كرده و من از هزاران حديث نوسته ام واحاديثى را كه در مصر نبوده و از ليث حديث نشده بود، روايت مى كرده و چه بسا احاديثى را از جانب خودش

مى ساخته است.

213- خالد بن نجيح مصرى، متوفى در سال 254 ه، ابو حاتم در باره اش گفته است: او كذاب و حديث ساز بوده است.

214- خالد بن يزيد مكى ابو الهيثم عمرى متوفى در سال 229 ه، كذاب است و از افراد مورد اعتماد روايت جعلى نقل مى كرده است.

215- خراش بن عبد الله، كذاب و از درجه اعتبار ساقط است و روا نيست احاديثش نوشته شود جز بعنوان اعتبار و پند گرفتن.

216- خصيب بن جحدر متوفى در سال 132 ه، كذاب است و نبايد حديثش نوشته شود.

217- خليل بن زكريا شيبانى بصرى، كذاب است و احاديث نادرستى نقل مى كند.

حرف "دال"

218- داود بن ابراهيم، قاضى قزوين، متروك الحديث و دروغگوست.

219- داود زبرقان ابو عمر و رقاشى بصرى، نزيل بغداد، متوفى در حدود صد و هشتاد و چند هجرى، كذاب و متروك الحديث است و عموم چيزهائيكه روايت مى كند مورد توجه و عمل قرار نمى گيرد.

حرف "راء و زاء"

226- ربيع بن بدر، كذاب است.

227- ربيع بن محمود مادر دينى متوفى در سال 652 ه دجال و مفترى است با آنكه در سال 599 مى زيسته ادعاى مصاحبت با رسول خدا و عمر طولانى كرده است.

228- رتن هندى، شيخ دجال و كذابى كه ادعاى مصاحبت با رسول خدا را داشته در صورتى كه دروغ مى گفته شده كه او در سال 632 ه فوت كرده است.

229- بوح بن مسافر ابو بشر بصرى، حديث ساز بوده از اعمش صدها حديثهاى ساختگى روايت كرده است.

230- زكريابت دريد "در اسنى المطالب صفحه 213 زويل آمده" كندى كذاب بوده و به نام حميد الطويل روايت مى ساخته و داراى نسخه اى است كه ساختگى است و نقل كردن از او روا نيست.

231- زكريا بن زياد، دجال وحديث ساز است.

232- زكريا بن يحيى مصرى ابو يحيى و كار، متوفى در سال 254 ه از دروغگويان بزرگ و حديث ساز است ولى فقيه صاحب درسى بوده است ز گفته شده: از شايستگان و عابدان و فقيهان بوده است.

233- زيد بن حسن بن زيد حسينى، متوفى در سال 491 يا492 ه، كذاب و حديث ساز و دجال است، او در حدود چهل حديث در باره ايام " طراد الزبينى " ساخته است.

234- زيد بن رفاعه ابو الخير، كذاب است، و طبق فلسفه اى كه داشته حديث مى ساخته و در اينكار معروفيتى داشته است و براى او چهل حديث ساختگى است كه ابن ودعان آن ها را سرقت كرده و همه آنها را طبق سندهاى صحيح و مشهور بين اهل حديث شايع كرده است.

235- زياد بن ميمون ثقفى فاكهى بصرى، كذاب و حديث ساز و سست حديث است.

حرف "سين"

236- سالم بن عبد الاعلى، حديث ساز بوده است.

237- سرى بن عاصم ابو عاصم همدانى، كذاب و حديث ساز و حديث دزد بوده كه روايات بى سند را، با سند مى كرده است و احتجاج با آن جائز نيست.

238- سعيد بن سلام ابو الحسن عطار بصرى، كذاب است، گفته شده كه حديث ساز است و پيش اهل حديث جدا بدنام مى باشد، و در مكه به چيزهاى باطل حديث مى كرده است.

239- سعيد بن سنان ابو مهدى، كذاب است.گفته شده كه در سال 168 ه

فوت كرده است.

240- سعيد بن عنبسه رازى، كذاب است و راست نمى گويد.

241- سعيد بن موسى ازدى حديث ساز بوده است.

242- سكين بن سراح "ابى سراج"، كذاب است.

243- سلم بن ابراهيم وراق بصرى، كذاب است.

244- سلمه بن حفص سعدى، حديث ساز بوده است.

245- سلام بن سلم "مسلم و سليم" طويل ابو عبد الله تميمى، حديث ساز و دروغگو و متروك الحديث بوده و پيش او روايات نادرست بوده و در سال 177 ه فوت كرده است.

246- سليم بن مسلم حديث ساز، جهمى، خبيث و متروك الحديث است و حديثش با پيشزى برابرى نمى كند.

247- سليمان بن احمد ابو محمد جرشى شامى، كذاب و متروك الحديث و حديث دزد است.

248- سليمان بن احمد واسطى حافظ، كه يحيى او را تكذيب كرده و ابن عدى گفته است: او پيشم حديث دزد است و براى او دراين كار افرادى است.

249- سليمان بن احمد ملطى مصرى متاخر، كه دار قطنى او را تكذيب

كرده است.

250- سليمان بن احمد سرقسطى، بغدادى متوفى در سال 489 ه كذاب است.

251- سليمان بن بشار، از كسانى است كه به نام افراد مورد اعتماد احاديث زيادى ساخته است.

252- سليمان بن داود بصرى ابو ايوب، معروف به شاذ كونى، متوفى در سال 234 ه يكى از حفاظ كذاب و خبيث است و به مقتضاى وقت و زمان حديث مى ساخته است و گفته شده كه او اهل مسكر و در گفتار بى حيا بوده است.

253- سليمان بن زيد محاربى، ابو آدم كوفى، كه ابن معين او را تكذيب كرده است.

254- سليمان بن سلمه جبائرى "در تاريخ ابن عساكر آمده، خبائرى حمصى" دروغ مى گفته و حديث مى ساخته است.

255- سليمان بن عبد الحميد ابو ايوب بهرانى حمصى، كذاب است و مورد اعتماد نيست.

256- سليمان بن عمر و ابو داود نخعى، دروغگو ترين افراد نسبت به رسول خدا و معروف به حديث سازى بوده گر چه در ظاهر آدم صالحى بود اما حديث ساز بوده است.خطيب گفته است: در بغداد افرادى بودند كه دروغ ميگفتند و حديث ميساختند و از آن جمله ابو داود مخعى بود.

و حاكم گفته است: من شكى در حديث سازيش با همه عبادت و ظاهر- الصلاحيش ندارم.و ديگرى گفته است:او در عين حال، از همه مردم شب زنده دارتر و روزه دار تر بوده است.

257- سليمان بن عيسى السجزى، كذاب و حديث ساز بوده است و پيش از بيست حديث ساخته است.

258- سهل بن صقين ابو الحسن خلاصى بصرت حديث ميساخته است.

259- سهل بن عامر بجلى حديثهاى باطل روايت مى كرده و حديث دروغ ميساخته است.

260- سهل بن عمار نيشابورى كه حاكم او را تكذيب كرده و ابو اسحاق فقيه گفته است: بخدا قسم سهل بر نافع دروغ گفته و ابراهيم سعدى گفته است: او با كذب به من تقرب مى جسته است.

261- سهل بن قرين بصرى كه ازدى او را تكذيب كرده است.

262- سيف بن عمر تميمى برجمى وضاع و ناكس است و عموم حديثهايش نادرست و متهم به زندقه است.

263- سيف بن محمد ثورى پسر خواهر سيفان ثورى كذاب و خبيث و حديث.

ساز است كه نبايد حديثش را نوشت و در مجمع الزوائد جلد 1 صفحه 219 و اللئالى المصنوعه جلد 1 صفحه 129- 101- 47 و جلد 2 صفحه 209 و خلاصه التهذيب صفحه 136 آمده است كه: او به اتفاق كذاب است.

حرف "شين"

264- شاد بن شير يا ميان، حديث مى ساخته است.

265- شاه بن بشر خراسانى كه ابن حبان گفته است: او حديث مى ساخته است.

266- شاه بن قرح ابو بكر حديث ساز بوده است.

267- شعيب بن عمر و الطحان كه ازدى گفته او كذاب است.

268- شيخ بن ابى خالدبصرى، حديث مى ساخته و گفته است: چهار صد حديث ساختم و آنها را در برنامه هاى زندگى روزمره مردم داخل كردم ولى حالا نمى دانم كه چه كنم؟.

حرف "صاد و ضاد"

269- ابو العلاء صاعد بن حسن ربعى بغدادى لغوى، صاحب كتاب " الفصوص " وارد اندلس شد و كتابها تاليف نمود و در سال 417ه فوت كرد.او در مطالبى كه نقل مى كرده متهم به دروغ بوده و لذا مردم كتابش را دور انداختند و هنگامى كه براى منصور بن عامر دروغش آشكار گرديد كتاب فصوصش را به دريا افكند.

زيرا به او گفته بودند: آنچه كه در آن كتاب است دروغ و بى اساس است.

270- صالح بن احمد بن ابى مقاتل قيراطى هروى، متوفى درسال 316 ه، كذاب و دجال است، و چيزى را كه نشينيده بوده حديث مى كرده و حديث مى دزديده است.ابو حاتم محمد بن حسان بستى گفته است: او حديث مى دزديده و آن را دگرگون مى كرده است وشايد او پيش از ده هزار حديث، پائين و بالا كرده و آنها را از شيوخ در ابواب مختلف آورده كه به هيچوجه قابل عمل و احتجاج نيستند.

271- صالح بن بشير ابو بشر مرى بصرى، متوفى در سال 172 يا 176 ه، داستانسرا و كذاب و متروك الحديث است.

272- صالح بن حسان بصرى كذاب است.

273- صبيح "در تاريخ بغداد صبيح آمده است" ابن سعيد بغدادى خلدى، كذاب و خبيث و ناكسى است.

274- صخى بن محمد منقرى مروزى حاجبى كه در حدود سال هاى صد وسى مى زيسته، كذاب و حديث ساز است، و تمام رواياتش ساختگى است و از ثقات مطالب نادرست آورده و از مالك وليث و ابن لهيعه احاديث ساختگى روايت كرده است.

275- صقر بن عبد الرحمن ابو بهز كوفى از دروغگو ترين مردم بوده و حديث مى ساخته است.

276- صله بن سليمان ابو زيد عطار، نزيل بغداد، كذاب و متروك الحديث و غير مورد اطمينان است.

277- ضحاك بن حمزه منجى، حديث مى ساخته و تمام حديثهايش يا از لحاظ متن و يا از لحاظ سند نادرست است.

حرف "طاء و ظاء"

278- طاهر بن فضل حلبى او به نام افراد مورد اعتماد حديث مى ساخته و احاديثش را جز به عنوان تعجب نبايد نوشت.

279- طلحه بن زيد- درلئالى سيوطى يزيد آمده كه فكرمى كند تصحيف شده باشد- ابو مسكين الرقى حديثش جدا نادرست است و نمى شود با خبرش احتجاج كرد او بد حديث و حديث ساز بوده است.

280- ظبيان محمد حمصى، كذاب است و نمى شود با حديثش احتجاج كرد.

حرف "عين"

281- عاصم بن سليمان ابو شعيب تميمى بصرى، كذاب و متروك الحديث و حديث ساز است.

282- عاصم بن طلحه، كه ازدى گفته است: او مجهول و كذاب است.

283- عامر بن ابى عامر، كذاب و حديث ساز بوده است.

284- عامر بن صالح نوه زبير بن عوام ابو الحارث اسدى مدينى، نزيل بغداد متوفى

در خلافت رشيد، كذاب و خبيث و دشمن خداو غير مورد اعتماد است، و ابن معين و ابن حبان و ابن عدى او را تكذيب كرده اند.

285- عباد بن جويريه بصرى، كذاب تهمت زننده، متروك الحديث و ناكس است.

286- عباد بن صهيب، موصوف به وضع و متروك الحديث است.كديمى گفته است: از على بن المدينى شنيدم كه مى گفت: ازحديثم صد هزار حديث را ترك كردم كه نصف آنها از عباد بن صهيب از " المدينى " نقل كرده كه گفته است از صد هزار حديثم صرفنظر كردم كه در آنها هزار از عباد بن صهيب بود.

287- عباس بن بكار ضبى بصرى، كذاب است.

288- عباس بن ضحاك بلخى، دجال و حديث ساز است.

289- عباس بن عبد الله بن احمد ابو الفضل مرى فقيه شافعى كه در سال 325 ه زيست مى كرده، كذاب و تهمت زننده است.او راستگو و مورد اعتماد و مامون نبوده است.

290- عباس بن فضل عبدى ازرق بصرى، نزيل بغداد، كذاب و خبيث است.

291- عباس بن محمد عدوى، حديث مى ساخته است.

292- عباس بن محمد مرادى، احاديث دروغى از مالك روايت كرده است.

293- عبد الاعلى بن ابى المساو را ابو مسعود جزار، كذاب و حديثش نادرست و

حرف "غين"

445- غنيم"غنم" بن سالم يكى از دروغگويان معروف است ثقه و امين نيست، ابن حبان گفته است: او چيزهاى عجيب و ساختگى زياد روايت كرده است كه خوشم نمى آيد آنها را نقل كنم تا چه رسد احتجاج به آنها و ابن حجر گفته است:براى او از انس نسخه ساختگى است.

446- غياث ابن ابراهيم نخعى كوفى كذاب و خبيث و حديث ساز است.

حرف "فاء"

447- فضل بن احمد لولوى كه ابو الشيخ گفته است: او از اسماعيل بن عمرو احاديث زيادى را مى ساخته و حديث مى كرده است و لذا ابو اسحاق و ابو احمد و مشايخ مااتفاق بر ترك حديثش كرده و گفته اند كه او كذاب است.

448- فضل بن جبار كذاب است.

449- فضل بن سكين ابو العباس قطعى سندى، كه ابن معين گفته است: او دروغگو است و خدا لعنت كند كسى را كه بخواهد از او چيز بزرگ و يا كوچكى

بنويسد، مگر آنكه نداند و او را نشناسد.

450- فضل بن سهل اسفراينى دمشق حلبى شريف، متوفى در سال 548 ه كه او را متهم به كذاب كرده اند.شيخ شيوخ اسماعيل بن ابى سعد گفته است: ابو محمد مقرى پيشم بوده كه جناب آقاى حلبى وارد شد شروع كرد ابو محمد را ستودن و گفت: از فضائلش اين است كه مردى مالى به من داد من آن را به او دادم ولى او قبول نكرد وقتى كه برخاست ابو محمد گفت: بخدا قسم پيشم چيزى نياورد و نمى دانم چه مى گويد و الحمد لله كه نگفت پيشم وديعه اى از ناحيه كسى است.

451- فضل بن شهاب، كه يحيى گفته است او كذاب است.

452- فضل بن عيسى، كذاب است.

453- فضل بن محمد عطارباهلى، كذاب و حديث ساز بوده احاديثى را وضع مى كرده و به متن ها مى افزوده است.

454- فهد بن عوف ابو ربيعه، كه گفته شده در سال 219 ه فوت كرده و ابن المدينى گفته است او كذاب است.

455- فيض بن وثيق كه در سال 224 ه وارد بغداد شده، كذاب و خبيث بوده است.

حرف "قاف"

456- قاسم بن ابراهيم ملطى، كه در سال 323 ه وارد موصل شده كذاب و تهمت زننده و حديث ساز بوده ومطالب عجيب و غريبى آورده است.

457- قاسم بن ابى سفيان، محمد ابو القاسم معمرى، متوفى در سال 228 ه خبيث و كذاب بوده است.

458- قاسم بن عبد الله بن عمر بن حفص بن عاصم بن عمر خطاب مدنى، كذاب و حديث ساز بوده است.

459- قاسم بن محمد بن عبد الله الفرغانى، حديث ساز فاحشى بوده اس.

460- قطن بن صالح دمشقى، كذاب است.

حرف "كاف"

461- كادح بن رحمه، كذاب است.

462- كثير بن زيد اسلمى، كه شافعى گفته است: او ركنى در كذب بوده است و ابن حبان گفته است: از براى او از پدرش از جدش نسخه ساخته شده اى است.

463- كثير بن سليم بن هاشم ايلى، حديث مى ساخته است.

464- كثير بن عبد الله بن عمر و مزنى، ركنى از اركان دروغ بوده و

احمد حديثش را دور انداخته و ابن عدى گفته است: عموم چيزهائى كه روايت كرده مورد پيروى قرار نگرفته است.

465- كثير بن مروان ابو محمد شامى، كذاب و ناكس بوده در حديثش دروغ مى گفته و لذا به آن احتجاج نمى شود كرد.

466- كلثوم بن جوشن قيشرى، از ثقات و افراد مورد اعتماد مطالب نادرست روايت مى كرده كه بدانها احتجاج نمى شود كرد.

حرف "لام"

467- لاحق بن حسين ابو عمرو "بن عمر" مقدسى، متوفى در سال 484 ه ادريسى در باره اش گفته است: او كذاب و تهمت زننده و از ناحيه ثقات حديث ساز بوده و روايات مرسل را مسند مى كرده و از كسانى كه از آنها چيزى نشنيده بوده حديث مى كرده و نسخه هائى براى مردمى كه اسامى شان در زمره راويان حديث، شناخته نشده ساخته است مثل: طرغال وطربال و كركدن و شعبوب و امثال اينها و در عصرما مانند او در كذب و وقاحت با كمى درايت كسى را نديده و نمى شناسيم و با خطش برايم بيش از پنجاه جزء از حديثش را نوشته است و البته يادداشت احاديثش براى اين بوده كه ساختگى ها و اسناد مراسيل و مقطوعاتش را بدانيم و با اين حال ديديم كه بعد از مفارقت با ما و خارج شدن از سمرقند احاديث را ساخته است.

حرف "ميم"

468- مامون بن احمد سلمى هروى، دجال و حديث ساز بوده مطالب نادرست

و فضيحت آورى روايت كرده است.

469- مبارك بن فاخر ابو الكرم الدباس از بزرگان ائمه لغت و ادب كه در سال 500 ه وفات كرده و داراى تاليفاتى است.ابن ناصر، او را رمى به كذب و تزوير در روايت كرده و گفته است كه او چيزى را كه نشنيده بوده ادعا مى كرده است.

470- مبشر بن عبيد حمصى، كذاب و حديث سازاست.

471- مجاشع بن عمر و، دروغگو بوده و ابن معين گفته است:او را يكى از دروغ گويان يافتم.

472- مجاعه بن ثابت خراسانى، نزيل بغداد، كذاب و ناكس است.

473- محمد بن ابان رازى، دجال و كذاب و حديث ساز بوده و خوب هم نمى توانست بسازد.

474- محمد بن ابراهيم سعدى فريانى، حديث ساز بوده است.

475- محمد بن ابراهيم شامى، ابو عبد الله زاهد كذاب و معتاد در حديث سازى بوده است عموم احاديثش غير محفوظ و غير قابل روايت است، مگر به جهت عبرت گرفتن، ولى او از زهاد بوده است.

476- محمد بن ابراهيم طيالسى، كه تا سال 313 ه زندگى مى كرده آدم بد و دجال و حديث ساز بوده و شكى در حديث دزديش نيست.

477- محمد بن ابى نوح ابو عبد الله، غلام خزاعه، كذاب و متروك الحديث است و احاديث نادرست روايت مى كند.

478- محمد بن احمد بن ابراهيم بن محبر كتبى، متوفى در سال 778 ه كذاب و مزور بوده است.

479- محمد بن احمد، ابو الطيب رسعنى، كذاب ساز است كه ابو عروبه گفته است: در ميان دروغگويان دروغگ وتر از او نديدم.

480- محمد بن احمد بن اسماعيل ابو بكر قزوينى كه ابن نجار گفته است: جماعتى را ديدم كه او را رمى به كذب و مذمتش مى كرده اند به ما رسيده، كه او در سال 614 ه فوت كرده است.

481- محمد بن احمد بن حامد قاضى حلب، متوفى در سال 482 ه كه عبد الوهاب انماطى او را تكذيب كرده است.

482- محمد بن حسين اهوازى، كذاب است.

483- محمد بن احمد بن حمدان عنبرى ابو حزام، حديث ساز بوده است.

484- محمد بن احمد بن سهيل "سهل" ابو الحسن باهلى از كسانى بوده كه از لحاظ سند و متن حديث مى ساخته و حديث هاى ضعاف را مى دزديده و به افراد

مورد اعتماد مى چسبانده است.

485- محمد بن احمد بن عبد الله عامرى مصرى، متوفى در سال 343 ه دروغ مى گفته و نسخه ساختگى داشته است.

486- محمد بن احمد بن محروم ابو الحسن مصرى، متوفى در سال 330 ه دروغ مى گفته است.

487- محمد بن احمد نحاس عطار، شيخ متاخر و كذاب است.

488- محمد بن احمد بن هارون ابو بكر زيوندى شافعى، متوفى در سال355 ه استاد ابى عبد الله حاكم، متهم به حديث سازى است كه حاكم گفته است: از احاديث نادرست زيادش و روايتش از مردمى كه شناخته شده نيستند، مثل: ابى الملوك، حجازى واحمد بن عمر زنجانى بر من عرضه داشت.و اتفاقا روزى بر ابى محمد عبد الله بن احمد ثقفى مزكى وارد شدم او حديثى با سندهاى نادرست از حجاج ابن يوسف بر من عرضه داشت، كه شنيدم ابن جندب از رسول خدا آورده است: " هر كس كه خدا برايش خير بخواهد او را فقيه در دين مى كند " گفتم: اين باطل است چون تو از فرزندان حجاج بودى ابو بكر شافعى براى خوشايندت اين حديث را ساخته است.

حاكم مى گويد: دو باره در جائى با هم اجتماع كرديم به من گفت: آمده ام تا حديثم را بر تو عرضه بدارم، گفتم: از ابى الملوك و احمد بن عمر چيزى نگو كه بنظرم هنوز خدا آنها را نيافريده است.او گفت: خدا را خدا را در من كه آنها سرمايه ام

هستند آنگاه به او گفتم: " اصلت را برايم آشكار كن، و ديگر در اين باره با من سخن مگو " اما گويا كه به او گفته بودم:در آنچه كه آغاز كردى اضافه كن و لذابر آن افزود.

489- محمد بن اسحاق ابو بكر مدينى، متوفى در سال 150 ه صاحب سيره مشهور كه هشام بن عروه گفته است: او خبيث و دشمن خدا و دروغ گو است و مالك پيشواى مالكيها گفته است: او كذاب و دجال است.

490- محمد بن اسحاق بلخى، متوفى در سال 244 ه يكى از حفاظ بوده، ولى دروغ مى گفته و از پيش خود احاديث نادرستى مى ساخته و براى كلمات، سند درست مى كرده است.

491- محمدبن اسحاق عكاشى، كذاب و حديث ساز بوده است.

492- محمد بن اسحاق ابو عبد الله ضبى "صينى" متوفى در سال 236 ه كذاب و متروك الحديث بوده است.

493- محمد بن اسعد حكيمى ابو المظفر، واعظ و فقيه حنفى ها، نزيل دمشق، متوفى در سال 567 ه كه در دينش سست و قمارباز، كم مروت و كذاب بوده است.

494- محمد بن اسماعيل ابو الحسين رازى، تعليم دهنده كتابت، متوفى بعد از سال 350 ه كه حافظ ابو القاسم طبرى او را در روايتش از موسى بن نصر،

حرف "نون"

630- نافع بن هرمز ابو هرمز جمال، كذاب وحديث ساز استو.

631- نصر بن باب ابوسهل خراسانى، نزيل بغداد، كه گفته شده در سال 193 ه فوت كرده، كذاب و خبيث و دشمن خدا است.احمد و ابن معين و ابو خثيمه حديثش را از درجه اعتبار ساقط دانسته اند و ابن معين از او بيست هزار حديث نوشته است.

632- نصر بن حماد بن عجلان ابو الحادث بجلى وراق، كذاب و نسيان حديث داشته و ناكس است.

633- نصر بن طريف ابو جزء، از معروفين به وضع حديث است و از كسانى است كه به دروغگوئيش اجماع كرده اند.

634- نصر بن قديد بن يسار چنانكه عقيلى و ابن معين گفته اند كذاب است.

635- نصر الله بن ابى العز مظفر ابو الفتح شيبانى ابن شعيشعه دمشقى در سال ششصد و پنجاه و شش فوت كرده و مسند احمد را روايت نموده كه ابو شامه گفته است او مشهور به كذب و بى مبالات در دين است.

و احمد بن يحيى بن سنى الدوله، در حاليكه والى دمشق بوده او را به قضاوت آنجا منسوب كرده و بعضى از شعراء در اين باره گفته اند: " شعيشه شقى بر مسند قضاوت نشسته، و اى بر شما چه چيز، شما را از او بازداشته بعد از آنچه كه او آشكار نمود؟ آيا زلزله آمده بود و يا دجال خروج كرده و يا آنكه رجال صاحب هدايت از بين رفته بودند؟ شگفتا از عصاره فكركسى كه جاهل به شرع است و مردم به اواجازه داده اند كه بر مسند قضا بنشيند؟ "

636- نضر بن سلمه مروزى، كذاب و حديث ساز بوده است.

637- نضر بن شفى، يكى از دروغگويان است.

638- نضر بن طاهر، حديث مى دزديده و دروغ مى گفته و در آن مبالغه مى كرده است

639- نعيم بن حماد ابو عبد الله اعور، يكى از پيشوايان است كه در سال 228 ه فوت كرده است.ازدى گفته است: او در تقويت سنت، حديث مى ساخته و حكايات نادرستى در مذمت نعمان كه همه آنها دروغ بوده نتظيم مى كرده است.

640- نعيم بن سالم بن قنبر، كذاب ساز و يكى از دروغگويان مشهور بوده است.

641- نهشل بن سعيد بصرى، كذاب و متروك الحديث است.

642- نوح بن ابى مريم يزيد ابو عصمه، متوفى در سال 173 ه شيخ كذاب بوده و همانند معلى بن هلال، در فضائل قرآن حديث وضع نموده است.حاكم گفته است: او كسى است كه احاديث فضائل قرآن ساخته است و احاديث فضيلت سوره هاى قرآن، صد و چهارده حديث است كه همه آنها دروغ مى باشد.

643- نوح بن دراج، كه ذهبى گفته است: او كذاب است.

644- نوح بن جعونه، كه گفته شده در سال 182 ه مرده است كذاب و حديث ساز بوده است.

645- نوح بن مسافر، حديث مى ساخته است.

حرف "هاء"

646- هارون بن حبيب بلخى، كذاب است.

647- هارون بن حيان رقى، حديث مى ساخته است.

648- هارون بن زياد، كسى است كه برثقات حديث مى ساخته است.

649- هارون بن محمد ابو الطيب، كذاب است.

650- هبه الله بن مبارك بغدادى حنبلى، متوفى در سال 509 ه يكى از حافظ دروغگو بوده، ولى آفتى در حديث سازى بشمار مى رود كه دروغش پيش ائمه حديث آشكار گرديده است.

651- هشام بن عمار ابو الوليد سلمى، متوفى در سال 245 ه فقيه، خطيب و محدث دمشق بوده كه ابو داود گفته است: او چهارصد حديث نقل كرده كه اصلى براى آنها نيست.

652- هناد بن ابراهيم نسفى، كذاب و حديث ساز و راوى احاديث ساختگى در باره موضوعات و بلايا است.كه در سال 465 ه فوت كرده است.

653- هيثم بن عدى عدى طائى متوفى در سال 207 ه كذاب و ناكس است و كنيزش در باره او گفته است: مولايم تمام شب را شب زنده دارى مى كرده وقتيكه صبح مى شده مى نشسته و دروغ مى گفته است.

ابو نواس در باره او گفته است: " هيثم بن عدى در تلونش چنين است كه هر روز منزلش روى چوبى است، او همواره در مسافرت بسوى موالى و احيانا به

سوى اهل باديه است، براى او زبانى است كه براى هجوشان سوقش مى دهد كه گويا همواره ظلم برسم ميكند، بخدا قسم نزديكى اى نيست كه آنرا قصد كنى مگر آن نزديكى كه از راه انساب بدست آورده اى هنگامى كه عدى را در بنى " ثعل " نسبت دادى، دال را مقدم بر عين در نسب كن " "يعنى " دعى " بخوان كه ولد الزنا و بى ارتباط با بنى ثعل است".

654- هيثم بن عبد الغفار طائى بصرى، كذاب و حديث ساز است.

حرف "واو"

655- وليد بن سلمه طبرانى ازدى، كذاب وبه نام افراد مورد اعتماد حديث ساز است.

656- وليد بن عبد الله بن ابى ثور همدانى كوفى، متوفى در سال 172 ه نزيل بغداد، كذاب و ناكس است.

657- وليد بن فضل عنزى، حديث مى ساخته كه ابن حبان گفته است: مطالب ساختگى روايت مى كرده كه به هيچ وجه احتجاج به آنها جائز نيست.

658- وليد بن محمد موقرى غلام بنى اميه، متوفى در سال 181 ه كذاب و متروك الحديث است و نبايد حديثش نوشته شود.

659- وهب بن حفص ابو الوليد بجلى حرانى، كه تا سال 250 ه زندگى

نموده كذاب و حديث ساز است.

660- وهب بن وهب قاضى ابو البخترى قرشى مدنى، متوفى در سال 199 يا 200 ه دروغگوترين افراد، كذاب، خبيث، دجال، دشمن خدا و حديث ساز بوده است و تمام شب را حديث مى ساخته كه سويد بن عمرو بن زبير، در باره اش چنين گفته است: " ما ابن وهب را هنگامى كه براى ما از پيامبر اكرم حديث مى گفته چنان يافتيم كه دين و پيرهيز گارى را ضايع مى كرده، رواياتى كه همه اش دروغ و افتراء بوده روايت مى كرده است، اف بر وهب و چيزهائى كه روايت كرده و گرد آورده است ".

ابن عدى گفته است: ابو البخترى، از درغگويان و حديث سازان است و در هر حديثى كه روايت مى كرده سندهاى دروغ برايش مى ساخته و به نام ثقات آنها را جا مى زده است.

حرف "ياء"

661- يحيى بن ابى انيسه جزرى رهاوى، متوفى در سال 146 ه كذاب و متروك الحديث است.

662- يحيى بن سكن بصرى، متوفى در سال 202ه شيخى است كه دروغ مى گويد و مطالب ساختگى روايت مى كند.

663- يحيى بن شبيب يمانى، از سفيان، مطالبى كه هرگز حديث نكرده بوده روايت مى كرده و به نام حميد طويل، حديث ساخته و دروغ گفته است.

664- يحيى بن عبدويه ابو زكريا، كذاب و مرد بدى است.

665- يحيى بن عقبه بن ابى العيزار، حديث دروغ مى ساخته، كذاب، خبيث، دشمن خدا بوده و هيچكدام از چيزهائى كه روايت مى كرده مورد پيروى قرار نگرفته است.

666- يحيى بن علاء كه از مطرف روايت مى كرده، كذاب و حديث ساز بوده است.

667- يحيى بن على بن عبد الرحمن بلنسى مالكى، متوفى در سال 589 ه امام مسجد عتمه، كذاب بوده است.

668- يحيى بن عنبسه قرشى بصرى، كذاب، دجال، وضاع بوده و حديث مى ساخته است كه ابن عدى گفته است: حديثش نادرست وضعش آشكار بوده است.

669- يحيى بن محمد برادر حرمله تجيبى، بر حرمله حديث مى ساخته است.

670- يحيى بن ميمون ابو ايوب بصرى، متوفى در سال 190 ه كذاب، دجال، متروك الحديث بوده و احاديث را دگرگون مى كرده است.

671- يحيى بن هاشم غسانى سمسار ابو زكريا، كذاب ودجال اين امت بوده حديث مى ساخته و حديث دزد بوده است.

672- يزيد بن خالد العمى، كذاب است.

673- يزيد بن ربيعه بن يزيد دمشقى، كذاب و معروف به دروغ است.

674- يزيد بن عياض ليثى بصرى، ابو الحكم، كذاب و حديث ساز و غير ثقه ومتروك الحديث است.

675- يزيد بن مروان خلال، كذاب است.

676- يعقوب بن اسحاق بيهسى، كه برايش انبساطى در آشكار كردن دروغ بوده، و لذا محدثين تمام آنچه كه از او نوشته انددور انداخته اند.

677- يعقوب بن وليد ابو يوسف ازدى مدنى، از دروغگويان بزرگ بوده كه حديث مى ساخته است.

678- يعقوب ابو يوسف اعشى، كذاب و مرد بدى بوده، و در حدود سال 200 ه فوت كرده است.

679- يعلى بن اشدق ابو الهيثم عقيلى حرانى، كه در زمان حكومت رشيد زنده بوده كذاب و ناكس است.حديثش نوشته نمى شود، برايش احاديثى وضع كردند، او به آنها حديث مى كرده و نمى دانست، ابن عدى گفته است: از ابى سمر به من رسيده كه گفت به يعلى گفتم: عمويت از پيامبر چه شنيد؟ گفت: جامع سفيان و موطا مالك و چيزى از فوائد را.

680- يمان بن عدى حديث ساز بوده است.

681- يوسف بن جعفر خوارزمى، شيخ متاخر، حديث ساز بوده است.

682- يوسف بن خالد سمتى فقيه، كذاب و حديث ساز بوده، كتابى در باره عذاب نوشته، در آن منكر ميزان و قيامت شده و او نخستين كسى است كه كتاب شروط را وضع كرده، و اول كسى است كه راى ابى حنيفه را به بصره آورده، و در سال 189 ه فوت كرده است.

683- يوسف بن سفر ابو الفيض دمشقى، كذاب و متروك الحديث بوده، دروغ مى گفته و مطالب نادرست روايت مى كرده، و در زمره حديث سازان قرار داشته است.

كينه ها

684- ابن زباله، كه حافظ احمد بن صالح، گفته است: از او صد هزار حديث نوشتم، آنگاه برايم معلوم شد كه او حديث مى ساخته، از اين رو حديثش را ترك كردم.

685- ابن شوكر، با سند حديث مى ساخته است.

686- ابن الصقر، كذاب بوده و حديث مى دزديده و آنها را تركيب مى كرده و به نام شيوخ قالب مى زده است.

687- ابو بكر بن عثمان كذاب بوده و داراى احاديث دروغى است.

688- ابو جابر بياضى، كذاب بوده است.

689- ابو الحسن بن نوفل راعى، بلاء و كذاب بوده است.

690- ابو حيان توحيدى، صاحب تصنيفات زياد، گفته شده: اسمش على بن محمد بن عباس است.كه مهلبى وزير، او را به خاطرسوء عقيده و نظرات مخصوص فلسفيش تبعيد كرد و تا حدود سنه چهار صد در بلاد فارس بوده است.

" ابن مالى " در كتاب " الفريده " گفته است: ابو حيان كذاب و از لحاظ دين و پرهيز كارى كم بهره بوده، و در بهتان زدن تجاهرمى كرده و متعرض امور مهمى از قبيل: عيب گرفتن از شريعت و قول به تعطيل، شده است.

و ابن جوزى گفته ست: او زنديق است.و ذهبى گفته است: او صاحب زندقه و انحلال است.

و جعفر بن يحيى حكاك گفته، كه ابو نصرسجزى برايم نقل كرده كه او از ابو سعيد مالينى شنيده است كه مى گفته: رساله منسوب به ابى بكر و عمر با ابى عبيده را بسوى على براى ابى حيان قرائت كردم او گفت: اين رساله را من بعنوان رد شيعه نوشته ام و سبب آن اين بوده كه آنها در مجلس بعضى از وزراء يعنى ابن العميد حاضر مى شدندو در باره على، غلو مى كردند، از اين رو اين رساله را نوشتم، بنابر اين او اعتراف به وضع كرده است.

ابن حجر گفته است: به خط قاضى عز الدين ابن جماعه، خواندم كه او از خط ابن علاج، نقل كرده كه او بر گفتارى از دنشمندان كه متعلق به اين رساله بوده آگاهى يافته كه خلاصه آن چنين است: همواره ابو حيان على بن محمد توحيدى را، در زمره اهل فضل و موصوف به سداد در جد و هزل مى دانستم تا آنكه او رساله منسوب به ابو بكر وعمر را بسوى على ساخت، او از اين كار نظر توهين بر

كينه ها

684- ابن زباله، كه حافظ احمد بن صالح، گفته است: از او صد هزار حديث نوشتم، آنگاه برايم معلوم شد كه او حديث مى ساخته، از اين رو حديثش را ترك كردم.

685- ابن شوكر، با سند حديث مى ساخته است.

686- ابن الصقر، كذاب بوده و حديث مى دزديده و آنها را تركيب مى كرده و به نام شيوخ قالب مى زده است.

687- ابو بكر بن عثمان كذاب بوده و داراى احاديث دروغى است.

688- ابو جابر بياضى، كذاب بوده است.

689- ابو الحسن بن نوفل راعى، بلاء و كذاب بوده است.

690- ابو حيان توحيدى، صاحب تصنيفات زياد، گفته شده: اسمش على بن محمد بن عباس است.كه مهلبى وزير، او را به خاطرسوء عقيده و نظرات مخصوص فلسفيش تبعيد كرد و تا حدود سنه چهار صد در بلاد فارس بوده است.

" ابن مالى " در كتاب " الفريده " گفته است: ابو حيان كذاب و از لحاظ دين و پرهيز كارى كم بهره بوده، و در بهتان زدن تجاهرمى كرده و متعرض امور مهمى از قبيل: عيب گرفتن از شريعت و قول به تعطيل، شده است.

و ابن جوزى گفته ست: او زنديق است.و ذهبى گفته است: او صاحب زندقه و انحلال است.

و جعفر بن يحيى حكاك گفته، كه ابو نصرسجزى برايم نقل كرده كه او از ابو سعيد مالينى شنيده است كه مى گفته: رساله منسوب به ابى بكر و عمر با ابى عبيده را بسوى على براى ابى حيان قرائت كردم او گفت: اين رساله را من بعنوان رد شيعه نوشته ام و سبب آن اين بوده كه آنها در مجلس بعضى از وزراء يعنى ابن العميد حاضر مى شدندو در باره على، غلو مى كردند، از اين رو اين رساله را نوشتم، بنابر اين او اعتراف به وضع كرده است.

ابن حجر گفته است: به خط قاضى عز الدين ابن جماعه، خواندم كه او از خط ابن علاج، نقل كرده كه او بر گفتارى از دنشمندان كه متعلق به اين رساله بوده آگاهى يافته كه خلاصه آن چنين است: همواره ابو حيان على بن محمد توحيدى را، در زمره اهل فضل و موصوف به سداد در جد و هزل مى دانستم تا آنكه او رساله منسوب به ابو بكر وعمر را بسوى على ساخت، او از اين كار نظر توهين بر

حديث سازى عامل تقرب به خدا

اينها كه بر شمرديم، قطره اى از دريا و مشتى از خروار بود كه شايد خواننده محترم آن را زياد و بزرك بداند.غافل از اينكه، وضع حديث و كذب بر رسول خدا و ثقات از صحابه و تابعان، پيش بسيارى از علماء اهل سنت، منافاتى با زهد و پرهيز گارى ندارد بلكه آن را شعار صالحان و عامل تقرب به سوى خدا مى دانند، و از اين جا است كه يحى بن سعيد قطان گفته است: " صالحان را درجيزى دروغگوتر از آنها در حديث نديدم"، و نيز او گفته است: " اهل خير را در چيزى دروغگوتر از آنها در حديث نديديم "، و نيز از او نقل شده كه:" دروغ را در كسى بيشتر از آن كه منسوب به خبر و زهد است نديدم ".

و قرطبى در " التذكار " صفحه 155 گفته است: " التفاتى به آن احاديث دروغ و اخبار نادرست كه حديث سازان در باره فضيلت سوره هاى قرآن و ديگر اعمال، ساخته اند نبايد كرد، زيرا آنها چنين عملى را بعنوان قصد قربت و پاداش آخرتى انجام داده اند راه، مردم را ترغيب به اعمال نيك نمايند، چنانكه از

ابى عصمه نوح بن ابى مريم مزورى و محمد بن عكاشه كرمانى و احمد بن عبد الله جويبارى، و ديگران روايت شده است.

به ابى عصمه گفته شد: از كجا از عكرمه، از ابن عباس، در فضيلت يكايك سوره ها مطالب نقل كرده اى؟ او در جواب گفت: من ديدم مردم از قرآن اعراض كرده و سرگرم به فقه ابى حنيفه و مغازى محمد بن اسحاق شده اند، از اين رو، اين روايت را به عنوان عمل خدا پسندانه ساخته ام!

باز قرطبى در صفحه 156 همان كتاب چنين ادامه مى دهد: حاكم و ديگر از شيوخ محدثين، آورده اند: به مردى از زهاد كه اقدام به وضع حديث، در فضيلت قرآن و سوره هاى آن نموده بود، گفته شد: چرا چنين كردى؟ او در جواب گفت: ديدم مردم، از قراآن كناره گرفته اند خواستم بدينوسيله آنان را، به آن ترغيب نماينم.آنگاه به او گفته شد: پس با گفته رسول خدا: " كسيكه از روى عمد بر من دروغ بگويد جايگاهش آتش خواهد بود " چه كردى؟ در جواب گفت: من بر ضرر او دروغ نگفته ام بلكه به نفعش حديث ساختم!!

و او در بر حذر داشتن مردم از حديث سازى گفته است: و بزرگترين آنها از لحاظ ضرر كسانى هستند كه منسوب به زهد بودند، ولى به خيال اينكه حديث سازى كار خوبى است اقدام به آن نموده اند و مردم نيز به خاطر اطمينانى كه به آنها داشته اند ساخته هاى آنان را پذيرفته اند، آنان گمراه بودند و ديگران را نيز گمراه كردند.

و شما در سابق، گفتار " ميسره بن عبد ربه " را شنيديد: هنگامى كه به او گفته شده بوده: از كجا اين احاديث را آورده ايد؟ او در جواب گفت: آنها را به خاطر ترغيب مردم بدان، وضع كرده ام و در اين كار پاداش نيك را اميدوارم.و حاكم گفته است: حسن "كسى كه ازمسيب بن واضح روايت مى كند" از كسانى است كه براى خدا حديث مى ساخته است و نيز نعيم بن حماد

به خاطر تقويت سنت، حديثى مى ساخته است!

بنابر اين، گويا دروغ و تهمت و گفتار نادرست از كارهاى زشت نبوده و در آن كوچكترين منقصتى وجود نداشته وبا فضائل نفسانى و كرامت انسانى منافاتى ندارد!!

اين حرب بن ميمون مجتهدو عابد است كه دروغگوترين مردم مى باشد!!

و اين هيثم طائى است كه تمام شب را به نماز مى ايستاد وقتى كه صبح مى شده جلوس مى كرده و دروغ مى گفته است!!

و اين محمد بن ابراهيم شامى است كه از زهاد بوده و در عين حال، كذاب و حديث ساز بوده است!!

و اين حافظ عبد المغيث، حنبلى موصوف به زهد و اعتماد و دين دارى و صداقت و امانت و صلاح و اجتهاد و پيروى از سنت و آثار بوده، و در عين حال از مطالب ساختگى، كتابى در باره فضائل يزيد بن معاويه نوشته است!!

و اين معلى بن صبيح، از عباد موصل بوده كه حديث مى ساخته و دروغ مى گفته است!!

و اين معلى بن هلال عابد است كه كذاب بوده است!!

و اين محمد بن عكاشه كننده هنگام قرائت است كه حديث ساز ماهرى بوده است!!

و اين ابو عمر زاهد است كه از مطالب ساختگى، كتابى در فضائل معاويه بن ابى سفيان نوشته است!!

و اين احمد باهلى ازبزرگان زهاد است كه ابن جوزى در باره دروغگوئى و حديث سازيش گفته است: اوپارسا و تارك دنيا بوده اما شيطان، اين عمل قبيح را برايش نيكو جلوه داده است!!!.

و اين بردانى، مرد صالح است كه در فضيلت معاويه حديث ساخته است!!.

و اين وهب بن حفص، از صالحان است كه حتى بيست سال با كسى سخن

نگفته ولى دروغ فاحشى مى گفته است!!.

و اين ابو بشر مروزى فقيه است كه پاى بندترين مردم زمانش نسبت به سنت و مدافعترين آنها نسبت به آن بوده، اما در عين حال حديث مى ساخته و آن را پائين و بالا مى كرده است!!.

و اين ابو داود نخعى است كه شب زنده دار ترين مردم و روزه گيرترين آنها در روز بوده اما در عين حال وضاع و حديث ساز بوده است!!.

و اين ابو يحيى و كار، از صالحان عباد و فقهاء است كه از درغگويان بزرگ است!!

و اين ابراهيم بن محمد آمدى، يكى از زهاد است كه احاديثش ساختگى بوده است!!.

و ابن ابراهيم ابو اسماعيل اشهلى است كه عابد و شصت سال روزه دار بوده ولى حديثش مورد پيروى قرار نمى گرفته و سندها را دگرگون مى كرده و مرا سيل را مسانيد مى كرده است!!.

و اين ابن جعفر بن زبير، مجتهد در عبادت است كه وضاع و حديث ساز بوده است!!.

و اين ابان بن ابى عياش، عابد و صالح بوده كه مى گفته است!!.

در ميان اين حديث سازان، افراد مختلفى درشئون گوناگون قراردارند كه برخى امام مقتدى، و بعضى محدث شهير، و برخى ديگر فقيه حجت، و بعضى شيخ در روايت و برخى ديگر خطيب توانا هستند كه جمعى از آنها به خاطر خدمت به دين يا تعظيم براى امام يا تاييد براى مذاهب عمدا دروغ مى گفته اند.

و از اين رو دروغ و نسبتهاى نا روا زياد شده و اختلاف و تناقض در مناقب و مثالب ميان رجال مذاهب به وقوع پيوسته است و اگر كسى نتوانسته با حديث از رسول خدا به آن حضرت افتراء بزند، مردم را با دروغ هاى ساختگى پيرامون مذاهب و مردان آن مبهوت مى ساخت.

روايت در مدح ابو حنيفه

مردى را مى بينى كه رواياتى را در مناقب ابى حنيفه، به نام رسول خدا مى سازند ازقبيل روايت: " به زودى بعد از من مردى مى آيد كه نامش نعمان بن ثابت وكنيه اش ابو حنيفه است كه دين خدا و سنتم را با دست هايش زنده خواهد كرد ".

و روايت: " در هر قرنى از امتم پيشروانى هستند، و ابو حنيفه پيشرو زمان خويش است " كه خوارزمى در كتابش مناقب ابى حنيفه " جلد 1 صفحه 16 با همين لفظ آن را آورده است، و در جامع مسانيد ابى حنيفه جلد 1 صفحه 18اين طور است: و " ابو حنيفه پيشرو اين امت است ".

سند اين روايت از ناحيه ابن لهيعه، متوفى در سال 174 ه از رسول خدا، از طريق حامد بن آدم كذاب، كه جوزجانى و ابن عدى او را تكذيب كرده اند، رسيده است در صورتى كه احمد سليمانى او را در زمره كسانيكه، مشهور به حديث سازى هستند شمرده، و ابن معين گفته است: او كذاب است، خدا لعنتش كند.

و روايت: " در امتم مردى است كه اسمش نعمان و كنيه اش ابو حنيفه است، او چراغ امتم، چراغ امتم، چراغ امتم هست " خطيب بغدادى آنرا در تاريخش جلد 13 صفحه 335 آورده و گفته است: آن حديث ساختگى است.

و روايت: " در آخر الزمان مردى پديد مى آيد، مكنى به ابو حنيفه كه بهترين افراد اين امت است.

" و روايت: " به زودى در امتم مردى پديد مى آيد كه به او، ابو حنيفه گفته مى شود، او چراغ امتم هست ".

و روايت: " درامتم مردى پديد مى آيد كه به او، نعمان گفته شود و مكنى به ابو حنيفه است، خدا وسيله او، سنتم را تجديد خواهد كرد " ابن عدى آن را از ساخته هاى احمد جويبارى كذاب و وضاع شمرده است.

و روايت: " ابو حنيفه، چراغ اهل بهشت اشت " در كتاب اسنى المطالب صفحه 214 آمده است كه:اين روايت ساختگى و نادرست است.

و روايت: " به زودى بعد از من، مردى مى آيد كه نامش نعمان بن ثابت و كنيه اش ابو حنيفه است، كه دين خدا و سنتم به دستش احياء خواهد شد ".

و روايت: " مردى مى آيد كه سنتم را زنده مى كند و بدعت را مى ميراند، نامش نعمان بن ثابت است " و روايت: " ديگر پيامبران به من و من به ابو حنيفه افتخار مى كنم، او پيش خدايك مردى پرهيز كار است و گويا كه كوهى از دانش، و پيامبرى از پيامبران بنى اسرائيل است، پس هر كس او را دوست داشته باشد، مرا دوست دارد و هر كس او را دشمن داشته باشد، مرا دشمن دارد ".

ابن جوزى گفته است: اين حديث ساختگى است، و عجلونى گفته است: شايسته نيست اگر چه طرقش گوناگون است.

و روايت: " اگر در امت موسى و عيسى مثل ابو حنيفه بودند، يهودى و نصرانى نمى شدند ".

و روايت: آدم به من افتخار مى كند و من مردمى به من از امتم كه نامش نعمان اش ابو حنيفه است.او چراغ امتم مى باشد " كه عجلونى در كشف الخفاء جلد 1 صفحه 33 است: اين حديث ساختگى است.

و روايت: " در امتم مردى پديد مى آيد كه به او ابو حنيفه گفته مى شود و بين شانه هايش خالى است كه خدا با دست هاى او سنت را زنده نگاه مى دارد، چنانكه خوازمى در مناقب ابى حنيفه جلد 1 صفحه 16 گفته است اين حديث مرسل است و او افراد گمنامى روايت شده است.

و روايت ابن عباس: " بعد از رسول خدا ماهى بر جميع خراسان خواهد درخشيد كه كنيه اش ابو حنيفه است."

و روايت، ابو البخترى كذاب كه گفته است: ابو حنيفه بر جعفر بن محمد صادق وارد شد، وقتى كه جعفر به او نگاه كرد، گفت: گويا كه مى بينم توبعد از مندرس شدن سنت جدم، آن را زنده خواهى كرد و پناهگاه، براى هر محزون، و فرياد رس، براى هر مهمومى، وسيله تو، سرگردان ها به مقصد راه، مى يابند و راه راست را تو به آنهانشان مى دهى، پس يارى و توفيق از ناحيه خدا مال تو است تا دانسمندان الهى وسيله ات راه را بيابند " خطيب خوارزمى در مناقب ابى حنيفه جلد 1 صفحه 19 آن را از ابى البخترى آورده است: چه بگويم در باره مردى كه كتاب بزرگى در باره مناقب ابى حنيفه مى نويسد و در آن از اين گونه مطالب بيهوده و دروغ هاى شاخدار مى آورد و آن را در جوامع اسلامى همانند حقائق

مسلم پخش مى كند و هيچ فكر نمى كند كه ممكن است روزى دروغش آشكار و زشتيش روشن خواهد گرديد و غلو جمعى از پيروان ابو حنيفه، در باره او، به جائى رسيده است كه پنداشته اند او از رسول خدا اعلم است.

ابن جريرمى گويد: در كوفه بودم و از آنجا به بصره رفتم و در آنجا عبد الله ابن مبارك بود، او به من گفت:چگونه مردم را ترك كردى؟ گفتم ترك كردم در حالى كه، برخى مى پنداشتند كه ابو حنيفه از رسول خدا اعلم است، آنان ترا در كفر پيشواى خود قرار داده اند، آنگاه چنان گريست كه ريشش ترشد.

و نيزاز على بن جرير آمده كه گفته است: برابن مبارك وارد شدم، مردى به او گفت: پيش ما دو نفر با هم در مساله اى نزاع كردند، يكى از آنها گفت: ابو حنيفه چنين گفته، و ديگرى گفت:رسول خدا چنين گفته است، آنكه گفته بود:

ابو حنيفه چنين گفته است، گفت: ابو حنيفه در قضاوت اعلم از رسول خدا است!

ابن مبارك گفت: دوباره بگو، او دوبار گفت.آنگاه ابن مبارك گفت: اين كفر است.كفر است.من گفتم: اين كفر از ناحيه تو حاصل شده است، و وسيله تو آنان، كافر راپيشواى خود قرار داده اند، او گفت:چطور؟ گفتم: به خاطر روايت كردنت از ابو حنيفه.او گفت: من از روايت كردن از ابى حنيفه استغفار مى كنم.

و از فضيل بن عياض آمده كه گفته است: اينان دلشان لبريز از محبت ابى حنيفه است و لذا كسى را از او اعلم نمى دانند.

و محمد بن شجاع ابو عبد الله، فقيه اهل عراق، در ابطال حديث رسول خدا چاره جوئى مى كرده تا بارد و ابطال آن، ابن حنيفه و رايش را يارى كرده باشد.

گفتار در مذمت ابو حنيفه

و در برابر اين حديث سازان و گزاف گويان، افرادى به مقابله برخاسته، امامشان را مورد طعن و لعن و حمله و تكذيب قرار داده اند كه متاسفانه مقام گنجايش آن را ندارد كه فرازهاى مهم آن را ذكر نمائيم، تا چه رسد به همه آنچه را كه در اين باره آگاه مى داريم، در اينجا بياوريم و تنها به گوشه اى از آن اظهار نظرها اكتفاء مى كنيم:

عبد البر گفته است: از كسانيكه ابو عبد الله محمد بن اسماعيل بخارى، "صاحب صحيح" در كتابش به عنوان ضعفاء و متوركين موردطعن قرار داده ابو حنيفه نعمان بن ثابت كوفى است.

نعيم بن حماد گفته است: يحيى بن سعيد و معاذ بن معاذ، از سفيان ثورى شنيده اند مى گفت: گفته شده: ابو حنيفه دو بار از كفر توبه داده شد.

و نعيم از فزارى نقل كرده است كه: پيش سفيان بن عيينه بودم، خبر آوردند كه ابو حنيفه مرده است.او گفت: خدا لعنتش كند كه ريسمان اسلام را گسسته است و در اسلام، فرزندى بدتر از او پديد نيامده است، اين چيزى است كه بخارى آن را ذكر كرده است.

و نيز او در صفحه 150 از كتابش " الانتفاء " گفته است: ساجى در كتاب " العلل " در باره ابى حنيفه ذكر كرده است، كه ابوحنيفه در باره خلف قرآن توبه داده شده، او هم توبه كرده است.و ساجى از مخالفان اصحاب ابى حنيفه بوده است.و ابن الجارود در كتابش، در باره ضعفاء و متروكين گفته است: نعمان بن ثابت ابو حنيفه كه حديثش زياد و مهم است در اسلامش اختلاف كرده اند.

و از مالك، رحمه الله، روايت شده كه او در باره ابى حنيفه، همانند گفته

سفيان گفته است: او بدترين مولودى است كه در اسلام پديد آمده و اگر با شمشير به جنگ اين امت آمده بوده ضررش كمتر بوده است.

وساجى گفته است كه ابو السائب گفته است: از وكيع بن جراح شنيدم كه مى گفته: ابو حنيفه را چنان يافتم كه با رسول خدا در دويست حديث مخالفت كرد و خطيب در تاريخش جلد 13 صفحه 390 آن را آورده است.و ساجى ذكر كرده است كه محمد بن روح مدائنى: از معلى بن اسد، نقل كرده كه او گفته است به ابن مبارك گفتم: مردم مى گويند تو پير و ابو حنيفه هستى، او در جواب گفت: هر چه كه مردم مى گويند درست نيست، ما پيشش مى رفتيم و او را نمى شناختيم وقتى كه او را شناختيم تركش كرديم.

و نيز گفته است: محمد بن ابى عبد الرحمن مقرى، برايم گفته است كه از پدرم شنيدم كه مى گفت: ابو حنيفه چندين بار مرا دعوت به اطراف نموده كه دعوتش را اجابت نكردم.

و در صفحه 152 آورده است كه ابو عمر گفته است:طحاوى ابو جعفر از مردى شنيد كه مى گفت: " اگر در حديثت دروغ بگوئى، بر تو باد گناه ابى حنيفه يا زفر آنها، كه از روى ظلم گرايش به سوى قياس پيدا كرده و از دين و آئين اعراض نمودند ".

و ابو جعفر گفته است: دوست داشتم كه حسنات و اجرهايشان، مال من و گناهشان بر من بوده است.

و عبد الله بن احمد بن حنبل، گفته است: سزاوار نيست از اصحاب ابى حنيفه روايت شود، و از او سوال شد كه: آيا مى شود از او روايت كرد؟

گفت: نه.

منصور بن ابى مزاحم، گفته است: از مالك بن انس شنيدم كه از ابى حنيفه ياد كرد و گفت: او با دين بازى كرد، و كسى كه با دين بازى كند دين دار نيست.

وليد بن مسلم گفته است كه مالك بن انس به من گفته است: آيا از ابو حنيفه در محيط شما ياد مى شود؟ گفتم: آرى، گفت: ديگر محيط شما جاى سكونت نيست.

ابن ابى ليلى، در ضمن ابياتى، ابو حنيفه رانمونه كفر، ياد كرده و گفته است: " افراد زير، به دشمنى با مرجئه شهره اند: عمر بن ذر و ابن قيس و عتيبه دباب و ابو حنيفه، شيخ، بد و كافرند ".

و از يوسف ابن اسباط، آمده است كه: ابو حنيفه چهار صد يا بيشتر حديث رسول خدا را رد كرده است.

و از مالك، آمده است كه گفته: در اسلام مولودى مضر تر بر اهل اسلام ازابى حنيفه متولد نشده است.

و نيز ازاو كه: فتنه ابو حنيفه بر اين امت، از فتنه ابليس در هر دو ناحيه: در اطراف و آنچه را كه در نقض سنت ها وضع كرده زيان بار تر است.

و از عبد الرحمن بن مهدى، آمده است: در اسلام بعد از فتنه دجال فتنه اى بزرگتراز راى ابى حنيفه نمى دانم.

و از شريك آمده است: اگر در هر قبيله اى از قبائل، شراب خورى باشد، بهتر است از اينكه در آن، مردى از اصحاب ابى حنيفه باشد.

و از اوزاعى، آمده است: ابو حنيفه به سوى ريسمان اسلام شتافت و آن را قطعه قطعه كرد، در اسلام مولودى مضر تر بر آن از ابى حنيفه پديد نيامد.

و از سفيان ثورى، آمده است: هنگامى كه خبر وفات ابو حنيفه رسيد، گفت:

سپاس خدائى را كه مسلمين را از شرش راحت كرد، زيرا كه ريسمان اسلام را

قطعه قطعه كرده بود و در اسلام مولودى شومتر از او پديد نيامده است.و نيز پيش او از ابى حنيفه ياد شد، او گفت: بدون دانش و سنت در باره مسائل اظهار نظر مى كرد.

و عبد الله بن ادريس، گفته است: ابو حنيفه گمراه و گمراه كننده است.

و ابن ابى شيبه گفت: من او را يهودى مى بينم.

و احمد بن حنبل گفته است: ابو حنيفه دروغ مى گفته و سزاوار است كه از اصحاب ابى حنيفه روايت نشود.

ابى حفص عمرو بن على گفته است: ابو حنيفه صاحب راى است، حافظ نيست.حديثش مضطرب و سست است و صاحب هوى و هوى مى باشد.

گفتارى درباره ديگر پيشوايان اهل سنت

و ديگران را مى بينى كه به نام رسول خدا روايت: " عالم قريش، كه تمام كره زمين را از دانش پر مى كند " را ساخته و آن را حمل بر محمد بن ادريس، امام شافعى ها كرده اند.

و مزنى پنداشته است كه خدا را، در خواب ديده و از او در باره شافعى سوال كرده، فرموده است:كسى كه اراده محبتم و سنتم را دارد، بر اوست كه از محمد ابى ادريس شافعى، مطلبى استفاده كند، زيرا كه او ازمن و من از اويم ".

و از محمد بن نصر ترمذى آمده، كه او گفته است: بيست و نه سال، حديث نوشتم و مسائل مالك و گفتارش را شنيدم، و نسبت به شافعى نظر خوبى نداشتم، تا هنگامى كه در مسجد النبى در مدينه نشسته بودم، چرتم گرفت، پيامبر اكرم را در خواب ديدم، عرض كردم: يا رسول الله آيا راى ابو حنيفه را بنويسم؟ فرمود: خير.

عرض كردم: راى مالك را بنويسم؟ فرمود: مادامي كه با حديثم موافق باشد.عرض كردم: رأي شافعى را بنويسم؟ سرش را همانند آدم غضبناك، به خاطر گفته ام، به زير

آورد و فرمود: اين را عمل به راى نبايد دانست، بلكه آن مراجعه به كسى است كه به سنتم عمل مى كند، به دنبال اين رويا، به سوى مصر حركت كردم، نوشته هاى شافعى را نوشتم.

احمد بن نصر گفته است پيامبر اكرم را در خواب ديدم، به اوعرض كردم:

يا رسول الله به كدام يك از افراد امتت در اين عصر فرمانى مى دهى كه پيروى و اعتماد كرده، مذهبش را معتقد شويم؟ فرمود: بر شما باد به محمد بن ادريس شافعى كه او از من است و خدا از او و از جميع اصحاب و يارانش و كسانى كه پيرو مرام او تا قيامت هستند خشنود دانست.دو باره عرض كردم: ديگر به كى؟ فرمود: به وسيله احمد ابن حنيل، كه فقيه پرهيزكار و زاهد است.

و از احمد بن حسن ترمذى، آمده است كه در روضه مباركه كه بودم، چرتم گرفت، رسول خدا تشريف آورد، به سويش شتافتم و عرض كردم: يا رسول الله، اختلاف در دين زياد شده، در باره راى ابى حنيفه چه فرمائيد؟ فرمود: اف بر او دستش شكسته باد، عرض كردم: در باره راى مالك چه مى فرمائيد؟ دستش را بالا برد و پائين آورد و فرمود: رسيد و خطا كردم، گفتم: در باره راى شافعى چه مى فرمائيد؟ پدرم فداى پسر عمم كه، سنتم را احياء كرد، !.

و نيز او گفته است: رسول خدا در خواب ديدم، گفتم: يا رسول الله، آيا اختلافى كه در ميان مردم است نمى بينى؟ فرمود: اختلاف درچى؟ گفتم: اختلاف در باره ابو حنيفه و مالك شافعى.فرمود: اما ابو حنيفه كه نمى شناسمش.و اما مالك كه دانش را نوشته است، و اما شافعى پس از من است و به سوى من.

و مى بينى، كه پيرو داغ ابى حنيفه، براى تقرب به امامش از طريق ابو هريرة،

به نام رسول خدا چنين حديث مى سازد: " به زودى در امتم مردى پيدا مى شود كه نامش ابو حنيفه است و او چراغ امتم هست.و به زودى در امتم مردى پيدا مى شود كه نامش محمد بن ادريس است، فتنه او برامتم بيش از فتنه ابليس است.و در تعبير ديگر: " فتنه اش زيانبار تر است بر امتم از ابليس."

و محمد بن موسى حنفى قاضى دمشق، متوفى در سال 506 ه مى گفت: اگر قدرت مى داشتم از شافعى ها جزيه مى گرفتم.

و محب الدين بن محمد دمواقى حنفى، متوفى در سال 789 ه "اين همان عالم پرهيز كارى است كه در هر روز يك ختم قرآن مى كرده" داراى تعصب شديدى عليه شافعى ها بوده تا جائيكه دروغ مى ساخته و آن را عبادت مى دانسته است.

و مالكى ها، پندارهاى ديگرى را مى آوردند و روايتى را كه بعضى، به نام رسول خدا ساخته اند، روايت مى كنند: " اگر مردم، تمام كره زمين را بگرداند اعلم از عالم مدينه يابند " و آن را تطبيق بر مالك بن انس مى نمايند.

و گويا كه مدينه، پايتخت اسلام نبوده و در آن جايش از مالك و بعد از او، عالمى مورد توجه وجود نداشته است، وگويا كه خانواده پيامبر بزرگوار اسلام كه رسول خدا آنان را قرين قرآن در جانشينى قرار داده و فرموده است:

انى مخلف فيكم الثقلين، كتاب الله و عترتى اهل بيتى وارث علم پيامبر عظيم الشان اسلام نبودند و گويا كه صادق آل محمد "البته همه شان راستگو بودنه اند" تنها وسيله نشر علم براى ائمه دنيا در آن روز نبوده و مالك نيز از شاگردانش نبوده است.

مرد ديگرى مى آيد از ناحيه مسلمين ادعاى اجماع مى كند كه منظور از اين حديث ساختگى، مالك است غافل از اينكه طبق گفته محمد بن عبد الرحمن: احمد افضل از مالك بن انس بوده است.

و نيز، طبق گفته احمد "پيشواى حنبلى ها" ابن ابى ذئب، از مالك بن انس بر تر بوده است.

و نيز، طبق گفته يحيى بن سعيد: سفيان از هر جهت از لحاظ حديث، فقه و و زهد از مالك بر تر بوده است.

و نيز، طبق گفته عطيه ابن اسباط: هر گاه كره زمين از مانند مالك پرشده باشد، ابو حنيفه از همه آنها افقه است.

و نيز، طبق گفته شافعى و ابن بكير: ليث بن سعيد فهمى، شيخ ديار مصر، افقه از مالك است.

و ابو موسى انصارى، گفته است: از سفيان بن عيينه پرسيدم، او از ابن جريح به طور مرفوع براى ما حديث كرد: " اگر آدمى در راه طلب دانش تمام كره زمين را بگردد، از عالم مدينه، داناتر نمى يابد " و من به او گفتم: آيا ابن جريح معتقد است كه او مالك بن انس است؟ او گفت: عالم كسى است كه از خدا بترسد و ما كسى را خدا ترس ازعمرى يعنى عبد الله بن العزيز عمرى نمى دانيم.

و يحيى بن صالح گفته است: محمد بن حسن شيبانى، از مالك فقيه تر است.

و احمد بن حنبل گفته است: به اين ابى ذئب رسيد كه: مالك حديث " البيعين بالخيار " را اخذ نكرده.گفت: توبه داده شود، و گرنه گردنش را بزنند، در صورتى كه مالك حديث را رد نكرده، بلكه آن را تأويل كرده است.

پس شامى گفت: كدام يك داناترند، مالك يا ابن ذئب؟ در جواب گفت:

ابن ابى ذئب در اين باره، از مالك بزرگتر است.و در دينش شايسته تر و پرهيز كارتر وپيش سلاطين او مالك، حق را بر پادارنده تر است.

و براى مالكى ها، پيرامون امامشان خواب هائى است كه پنداشته اند رسول خدا در خواب ديده، آن حضرت مالك ستوده است كه گوشه از آنها در " حليله الاولياء " جلد 6 صفحه 317 و غيره يافت مى شود.

و براى حنبلى ها، گام هاى بلندى در باره تبليغ مذهب و امامشان وجود دارد.

آنان خيالات دروغى ساختند كه گوش ها از شنيندن آنها كر مى شود، و هيچ غلوى به پايه آنها نمى رسد.و قسمتى از آنها را در همين جلد "جلد پنجم عربى صفحه 201- 198" آورده ايم و از آن جمله است چيزى را كه ابن جوزى در مناقب احمد صفحه 455 اسنادش از على بن عبد العزيز طلحى، آورده كه ربيع بن سلمان از شافعى برايم نقل كرده، كه او گفته است: اى ربيع كتابم را بگير و آن را به عبد الله بن احمد بن حنبل تسليم كن و جوابش رابرايم بياور.

ربيع مى گويد: با نامه، وارد بغداد شدم و احمد بن حنبل را هنگام نماز صبح ديدم و بااو نماز صبح خواندم، وقتى كه از محراب منحرف گرديد، نامه را به او تقديم كردم و به او گفتم: اين نامه برادرت شافعى از مصر است.احمد گفت: در آن نگريستى؟ گفتم: خير، احمد، مهر نامه را شكست و نامه را قرائت كرد، چشم هايش را اشك فرا گرفت.گفتم: چه چيزى در آن است اى ابا عبدالله؟ گفت: ياد آور شده كه رسول خدا را در خواب ديده و به او فرموده است نامه اى به ابو عبد الله احمد بن حنبل بنويس و از ناحيه ام به او سلام برسان و

به او بگو: به زودى مورد امتحان قرار خواهى گرفت و بسوى خلق قرآن خوانده خواهى شد، اما اجابتشان نكنيد كه خداوند نامت را تا قيامت زنده خواهد نگاهداشت.

ربيع مى گويد: گفتم: البشاره.آنگاه جامه اش را از تن در آورد و به من داد و گرفتم و به سوى مصر حركت كردم.و جواب نامه را نيز گرفته و به شافعى تسليم نموده.به من گفت: ربيع، چه چيزى به تو داد؟ گفتم: جامه تنش را شافعى به من گفت: ما ترا با گرفتن جامه ناراحت نمى كنيم، آنرا تر كن آبش را به ما بده تا با شما در آن شريك باشيم.

و بشكل ديگر نيز آن را روايت كرده و در آن آمده است: ربيع گفت: آنرا شستم و آبش رابه او دادم و آن در ظرفى ريخت و مى ديدم كه هر روز از آن بر مى داشت و به عنوان تبرك به صورتش مى ماليد.

و فقيه احمد بن محمد ابو بكر يازودى، گفته است: وارد عراق شدم و كتاب- هاى اهل عراق را نوشيم و كتب اهل حجاز را نيز نوشتم و از زيادى اختلاف آنها، ندانستم كه كدام يك را بگيرم تا اينكه گفته است:

و از زيادى اختلاف آنها، جماعت را ترك كرده با حال اندوه خارج شدم، و شب را با اندوه بسر مى بردم، وقتى كه نيمه هاى، شب شد، برخاستم وضو، گرفتم و دو ركعت نماز خواندم وگفتم خدايا مرا به چيزى كه دوست دارى و مى پسندى هدايت فرما، آن گاه به رختخوابم برگشتم، در خواب ديدم كه رسول خدا از در بنى شيبه داخل مسجد الحرام شد و پشتش را به كعبه تكيه داد و ديدم كه شافعى و احمد بن حنبل در طرف راست رسول خدا قرار دارند كه آن جضرت به روى آنها تبسم مى فرمايند.و " بشر مريسى " نيز ديدم كه در طرف چپ پيامبر اكرم قرار دارد ولى گرفته است، گفتم: يا رسول الله از كثرت اختلاف اين دو مرد نمى دانم

چه كنم، و كدام يك را بگيرم؟ به سوى احمد و شافعى اشاره فرمود و گفت: اينان كسانى هستند كه با آنها كتاب و حكم و نبوت داديم، آنگاه اشاره به بشر مريسى فرمود و گفت: اگر اينان به آن كافر شوند، قوم ديگرى را به آن موكل نموديم كه نسبت به آن كافر نيستند.

ابو بكر يازودى مى گويد: بخدا قسم وقتى كه اين خواب را ديدم، فردايش هزار دينار صدقه دادم و دانستم كه حق با شيخين است.

و غلو حنبلى ها در باره امامشان به حدى رسيده كه مدينى، در باره اش گفته است: خداوند اين را بادو مرد، عزت بخشيد كه سومى ندارند آنها عبارتند از: ابو بكر صديق در روز رده و احمد بن حنبل روز محنت.

هيچ كس بعد از رسول خدا در باره رواج اسلام، چنانكه احمد بن حنبل قيام نموده اقدام نكرده است.

ميمونى مى گويد: به او گفتم اى ابا الحسن حتى ابو بكر صديق؟ گفت: حتى او، زيرا ابو بكر صديق يار و ياور داشته، امااحمد بن حنبل بدون يار و ياور بدان قيام كرده است.

و در برابر آنها افرادى مثل ابى على حسين بن على كرابيسى شافعى، متوفى در سال 245 يا248 ه قرار دارد كه بر امام احمد اعتراض مى كرد و هنگامى كه سخنش را در باره قرآن شنيد گفت: به چه عمل كنيم به گفتار اين بچه؟ كه اگر بگوئيم مخلوق است مى گويد بدعت است واگر بگوئيم غير مخلوق است، باز مى گويد بدعت است.

فهرست احاديث ساختگى و دگرگون شده

انسان پژوهشگر، مى تواند از آن احاديث ساختگى و دگرگون شده كه در سلسله دروغ گويان آمده، فهرستى اتخاذ و از اين رهگذر، به حساب ديگر اين نوع احاديث كه در مواضع مختلف كتب و مسانيد اهل سنت پراكنده است، آگاهى حاصل نمايد، اگر چه تمام، بلكه قسمت عمده آن را نمى تواند بشناسد، زيرا كتابى كه اسامى حديث سازان و ساخته ها و بافته هايشان را نوشته و محصور كرده باشد در درست نيست و آنچه كه در شرح حال عده كمى از آن جمعيت زياد، يافت شده از گوشه و كنار تاريخ است كه دست تصادف براى ما حفظ كرده است.

و اينك فهرست گروهى از آن حديث سازان و بافته هايشان، ذيلا آورده مى شود:

ابو سعيد ابان بن جعفر، بيش از 300 حديث ساخته است.

ابو على احمد جوبيارى و دو فرزند او عكاشه و تميم، پيش از 10000 حديث ساخته اند.

احمد بن محمد قيسى، كه شايد به نام پيشوايان، بيش از 3000 حديث ساخته اند.

احمد بن محمد باهلى، احاديث موضوعه اش، بيش از 400 حديث ساخته است.

احمد بن محمد مروزى، به نام افراد مورد اعتماد، بيش از 10000 حديث پائين و بالا كرده است.

احمد ابو سهل حنفى، احاديث دروغش 500 است.

بشر بن حسين اصفهانى، داراى نسخه ساختگى است كه در آن 150 حديث است.

بشر بن عون، داراى نسخه ساختگى است كه در حدود 100 حديث دارد.

جعفر بن زبير به نام رسول خدا 400 وضع كرده است.

حارث بن اسامه، احاديث ساختگيش در حدود 30 حديث بوده است.

حسن عدوى، وبيش از1000 حديث ساختگى روايت كرده است.

حكم بن عبد الله ابو سلمه، در حدود 50 حديث ساخته است.

دينار حبشى، ازانس در حدود 100 حديث ساختگى روايت كرد است.

زيد بن حسن 40 حديث ساخته است.

زيد بن رفاعه ابو الخير، داراى 40 حديث ساختگى است.

سليمان بن عيسى 20 و چند ساخته است.

شيخ بن ابى خالد بصرى 400 حديث ساخته است.

صالح بن احمد قيراطى، شايد بيش از 10000 حديث پائين و بالا كرده باشد.

عبد الرحمن بن داود داراى 40 حديث ساختگى است.

عبد الرحيم فاريابى، بيش از 500 حديث ساخته است.

عبد العزيز، ساخته ها و دگرگون كرده هايش 100 حديث است.

عبد الكريم بن ابى العوجاء 4000 حديث ساخته است.

عبد الله قزوينى، به نام شافعى، در حدود 200 حديث ساخته است.

عبد الله قدامى، به نام مالك، بيش از 150 حديث پائين و بالا كرده است.

عبد الله روحى، بيش از 100 حديث ساختگى روايت كرده است.

عبد المنعم بيش از 200 حديث دروغ روايت كرده است.

عثمان بن مقسم، از روايات ناشنيده اى كه پيش شيبان داشته 25000 حديث بوده است.

عمر بن شاكر، داراى 20 نسخه ي غير محفوظه است.

محمد بن عبد الرحمن بيلمانى 200 حديث دروغ، روايت كرده است.

محمد بن يونس كديمى، بيش از 1000 حديث ساخته است.

محمد بن عمر واقدى 30000 حديث كه واصل ندارد روايت كرده است.

معلى بن عبد الرحمن واسطى 90 حديث وضع كرده است.

ميسره بن عبد ربه بصرى 40 حديث ساخته است.

نوح بن ابى مريم، در فضيلت سوره ها 114 حديث ساخته است.

هشام بن عمار 400 حديث دروغ روايت كرده است.

مجموع احاديث ساختگى و دگرگون شده اينان 98684 حديث خواهد بود.

و به آن اضافه كنيد، احاديثى را كه از افراد زير دور انداخته شده:

عباد بصرى 60000 حديث

عمر بن هارون70000 حديث

عبد الله رازى 10000 حديث

ابن زباله 100000 حديث

محمد بن حميد 50000 حديث

نصر 20000 حديث

كه مجموع احاديث اين عده 408684 خواهد شد.

و براى شخص بحث كننده، مخفى نخواهد بود كه اين عدد، نسبت به آنهمه احاديث ساختگى، كه دستهاى جنايتكارانه ساخته اند، بسيار ناچيز خواهد بود.

نسخه ها و احاديث موضوعة

براى اغلب دروغگويان حديث ساز "اگر نگوئيم همه آنها" كتاب هائى، كه

مشتمل بر بسيارى از بافته هايشان كه از حد و اندازه، بيرون است بوده است، اما تاريخ، براى ما چيزى جز اشاره اى كه در تراحم جمعى از نويسندگان آن رفته، حفظ نكرده است.چنانكه از گفتارشان در سابق گذشت.

اينك برخى از آنان، ذيلا آورده مى شود:

محمد بن ابراهيم مزنى، داراى نسخه موضوعه و ساختگى است.

احمد بن محمد حمانى، در مناقب ابى حنيفه نوشته كه تمام مطالب آن ساختگى است.

اسحاق بن محمشاذ، داراى كتابى در باره فضائل ابن كرام است كه تمامش ساختگى است.

ايوب بن مدرك حنفى، داراى نسخه موضوعه است.

بريه بن محمد البيع، داراى كتابى است كه احاديث آن ساختگى است.

حسن بن على اهوازى، كتابى تصنيف كرده كه در آن احاديث موضوعه آورده است.

حسين بن داود بلخى، داراى نوشته اى است كه اكثر آن ساختگى است.

داود بن عفان، داراى نسخه اى است كه به نام انس، ساخته شده است.

زكريا بن دريد، داراى نسخه اى است كه همه آن ساختگى است.

عبد الرحمن بن حماد، نزدش نسخه موضوعه اى است.

عبد العزيز بن ابى زواد، پيشش نسخه ساختگى است.

عبد الكريم بن عبد الكريم، داراى كتاب ساختگى است.

عبد الله بن حارث، داراى نسخه اى است كه همه آن موضوعه است.

عبد الله بن عمير قاضى، به نام مالك نسخه ساختگى دارد.

عبد المغيث بن زهير حنبلى، داراى جزوه ساختگى در باره فضائل يزيد است.

عبيد بن قاسم، داراى نسخه ساختگى است.

علاء بن زيد بصرى، داراى نسخه موضوعه اى است.

لاحق بن حسين مقدسى، از حديث ساختگيش، بيش از پنجاه جزء نوشته است.

محمد بن احمد مصرى، داراى نسخه ساختگى است.

محمد بن حسن سلمى، تاليفاتش از صد كتاب است.

محمد بن عبد الواحد زاهد، داراى جزوه اى در فضائل معاويه است.

محمد بن يوسف رقى، در حدود شصت نسخه وضع كرده است.

موسى بن عبد الرحمن ثقفى، كتابى در تفسير ساخته است.

و بر شخص خواننده است كه اين را مقياس قرار دهد و بدين وسيله ساخته هاى جميع دروغ گويان و حديث سازان، چه آنها كه ياد كرديم وچه آنها كه ياد نكرديم اندازه گيرى نمايد، در آن صورت كه گفته هاى افراد زير را مبالغه آميز نخواهد دانست:

يحيى بن معين گفته است." از دوغ گويان به قدرى كتاب نوشتيم كه تنور را با آن افروختيم و نان پخته از آن در آورديم ".

و بخارى، صاحب گفته است: " دويست هزار حديث غير صحيح را حفظ كردم ".

و اسحاق بن ابراهيم حنظلى، گفته است:" چهار هزار حديث دروغ، حفظ كرده است ".

و يحيى بن معين گفته است: " كدام صاحب حديث است كه از كذابى، هزار حديث ننوشته باشد؟ ".

و خطيب بغدادى، گفته است: " براى اهل كوفه و خراسان از احاديث موضوعه و سندهاى ساختگى نسخه هاى زيادى است و بحمد الله، در ميان محدثين بغداد چنانكه

در ميان غير آنان اشتهار به دروغ در روايت و حديث سازى است، كمتر وجود دارد.

و ابو بكر بن ابى سبزه وضاع و كذاب گفته است: " پيشم هفتاد هزار حديث در حلال و حرام است ".

وفيروز آبادى صاحب قاموس، در خاتمه كتابش " سفر السعاده " نود و يك باب شمرده كه در آنها احاديث زيادى است.و در كتب آنان، از آن احاديث موجود است آنگاه مى گويد: و در آنها حديث صحيحى وجود ندارد، و پيش بزرگان دانش صحت آن احاديث، به ثبوت نرسيده است.

و عجلونى در پايان كتابش " كشف الخفا: " قسمتى از احاديث موضوعه و حديث سازان و كتب دروغين را ياد آور شده ودر صفحه 424- 419 صد باب را شمرده كه اكثر آنها در فقه است و بعد از هرباب گفته است: در آن حديث صحيحى نيست و يا نظير آن.

و ابن الحوت بيوتى، در " اسنى المطالب " بيش از سى مبحث را، از ابو ابى شمرده كه درآنها حتى يك حديث صحيح وجود ندارد.

ائمه حديث كه در تاليفات صحاح و مسانيدشان، از ميان آن همه احاديث زياد قسمتى از احاديث مورد اعتماد را انتخاب كرده و الباقى را ترك كرده اند، نشانه زيادى احاديث ساختگى است و پرده از روى اين حقيقت بر مى دارد كه:

ابو داود سجستانى، در سننش 4800 حديث آورده كه آن را ازميان 500000 حديث انتخاب كرده است.

و صحيح بخارى، مشتمل بر 2761 حديث غير مكرر است كه از ميان بيش از 600000 حديث، انتخاب شده است.

و در صحيح مسلم 4000 حديث غير مكرر است كه از ميان 300000 حديث، انتخاب شده است.

و احمد بن حنبل، درمسندش 30000 حديث آورده كه آنها را از ميان بيش از 750000 حديث، انتخاب كرده، در صورتيكه 1000000 حديث فراهم كرده بوده است.

و احمد بن فرات، متوفى در سال 258 ه يك ميليون و پانصد هزار حديث نوسته و از ميان آنها 300000 حديث را در تفسر و احكام و فوائد و غيره اخذ كرده است.

اين يك از شئون حديث و در اينجا نواحى ديگرى وجود دارد كه ناشى از الفاظ جرح غير كذب و وضع است كه زير هر كدام از آنها افراد زيادى از رجال حديث قرار دارند كه هر فردى از آنها احاديث زيادى روايت كرده اند.

آن الفاظ عبارتند از: روايت از او روا نيست، تمام احاديثش ساختگى است، چيزهائيكه اصل ندارند روايت ميكند، از ثقات، روايات موضوعه روايت مى كند، احتجاج بدان روا نيست، سندها را دگرگون ميكرده و بالا مى برده است، حديث موقوف را بالا برده و وصل، نوشتن حديثش جائز نيست، در هيچكدام از احاديثش مورد پيروى قرار نمى گيرد، ثقه وامين نيست، تمام اصحاب بر تركش اجماع دارند، تمام چيزهائى كه روايت مى كند غير محفوظ است، به آن استدلال نمى شود و اعتبارى به آن نيست، داراى حديث مورد اعتماد نيست، حديثش مضطرب و ناچيز است، از احاديث نادرست در تالفاتش زياد آورده است، اتفاق بر ترك اوست، احاديث موضوعه مى آورده است، احاديث دگرگون شده مى آورده، حديث از يادش مى رفته است، از او چيزى

نبايد نوشته شود، فريب خورده، از ناحيه دروغ گويان است، چيزى را دست انجام نمى داده است، در آوردن مطالب نادرست متفرد بوده است، حجت نيست بطور كلى ضعيف و سست است، جدا ضعيف است، هلاك شونده است، سقوط كننده است، بدعت گزار است، گول خورده است، تدليس مى كند، در هم آميخته است، در هم مى آميزد، متهم به دروغ است، متهم بوضع حديث است، احاديثش دگرگون شده و ناشايسته است، در حديث ناجيز است، از ثقات مطالب نادرست مى آورد.

مشكل ثقه و ثقات

اينها كه گفته شد، مربوط به كسانى است كه پيش عامه به آنها و گفتار و حديثشان اعتمادى نيست، و اما كسى كه بنظر آنها مورد اعتماد است تازه خود مشكل بسيار مهم و غير قابل حل ديگرى است كه خواننده محترم را در بهت و حيرت قرار مى دهد و آن اينكه منظور از ثقه و راى مورد اعتماد چيست؟ از كجا حاصل مى شود؟ و چه خصلتى با آن مناقض است؟

بيا با من تا تاريخ جمعى از كسانيكه تصريح به ثقه بودن آنها شده "در صورتيكه اثرى از اعتماد در آنها ديده نمى شود " بخوانيم، مانند:

1- زياد بن ابيه، كسيكه آنهمه جرائم و جنايات مهم را در تاريخ مرتكب شده، خليفه بن خياط او را از زهاد شمرده و احمد بن صالح، او را متهم به كذب نمى داند!!.

2- عمر بن سعد بن ابى وقاص، قاتل امام حسين عليه السلام كه عجلى او را ثقه و مورد اعتماد مى داند!!.

3- عمران بن حطان، رئيس خوارج، صاحب شعر معروف، در باره ابن ملجم مرادى:

ياضربه من تقى ما راد بها++

الا ليبلغ من ذى العرش رضوانا

انى لاذكره حنيا فاحسبه++

او فى البريه عند الله ميزانا

" اى ضربتى كه از پرهيز كارى صادر شده و از آن جز رسيدن به رضوان و خشنودى خدا نظرى نداشته است، من هرگاه كه آن را يادمى آورم فكرى مى كنم كه او پيش خدا از لحاظ پاداش از همه مردم پر پاداش تر است ".

چنين فردى را عجلى توثيق كرده و بخارى از رجال صحيحش قرار داده و از او حديث نقل كرده است!!!.

4- اسماعيل بن اوسط بجلى، امير كوفه، متوفى در سال 117 ه كه از ياران حجاج بن يوسف ثقفى بوده و سعيد بن جبير را براى قتل پيشش فرستاده بود، ابن معين چنين شخصى راتوثيق كرده و ابن حبان او را از ثقات شمرده است!!.

5- اسد بن وداعه شامى تابعى ناصبى كه على را سب مى كرده و عابد بوده است، نسائى او را توثيق نموده است!!.

6- ابو بكر محمد بن هارون ناصبى منحرف، و معروف به دشمنى با امير المومنين كه خطيب بغدادى او را توثيق كرده است!!.

7- خالد قسرى امير ناصبى، دشمن ستمكار "ذهبى او را چنين توصيف كرده است" و در تاريخ ابن كثير جلد 10 صفحه 21- 20 آمده است كه: او مرد بدى بوده، به على جسارت مى كرده و مادرش نصرانى بوده و در درينش متهم بوده و در خانه اش براى مادرش كنيسه اى ساخت، با اين حال، ابن حبان او را توثيق كرده است!!

8- اسحاق بن سويد عدوى بصرى، متوفى در سال 131 ه كه نسبت به على دشمنى مى كرد و مى گفت: او را دوست ندارم.با اينحال، احمد و ابن معين

و نسائى او را توثيق كردند، و او از رجال صحاح بخارى و مسلم و ابو داود و نسائى است!!.

9- نعيم بن ابى هند متوفى در سال 211 ه مردى ناصبى و دشمن على بوده، با اينحال، نسائى اورا توثيق كرده است!!.

10- حريز بن عثمان كسى كه در مسجد نماز مى خواند و از آن خارج نمى شد تا روز هفتاد بار على را لعن كند.اسماعيل بن عياش مى گويد: با حريز از مصر تا مكه رفيق را شدم، او در بين راه على را سب و لعن مى كرد و به من مى گفت:اين كه مردم از رسول خدا روايت كرده اند كه به على فرموده است: " تو نسبت به من بمنزله هارون نسبت به موسى هستى " درست است اما شنونده خطاكرده است، گفتم: چطور؟ گفت: بيان رسول خدا چنين بوده: " تو نسبت به من بمنزله قارون نسبت به موسى هستى "گفتم: از كى چنين روايت بوده مى كنى؟ گفت: از وليد ابن عبد الملك شنيدم كه آنرا روى منبر چنين روايت مى كرد، بخارى و ابو داود و ترمذى و ديگران به حديث چنين شخصى احتجاج كرده اند ودر رياض النضره جلد 2 صفحه 216 آمده است كه او ثقه و مورد اعتماد است و ليكن على را دشمن داشته خدا دشمنش باد!!.

11- ازهر بن عبد الله حمصى، على را سب مى كرده با اينحال عجلى او را توثيق نموده و او از رجال حديث ابى داود و ترمذى و نسائى است!!.

12- عبد الرحمن بن ابراهيم مشهور به دحيم شامى، كسى كه گفته است:

كسى كه بگويد: " فئه باغيه " اهل شامند، او زنا زاده است، با اينحال بخارى و ديگران از او روايت كرده اند و او به عنوان ثقه و حجت معرفى شده است!!.

13- حافظ عبد المغيث حنبلى، كتابى در فضائل يزيد بن معاويه نوشته و در آن مطالب ساختگى زيادى آورده است، در صورتيكه از چنين شخصى به پارسائى و ثقه و دين دارى و راستى و امانت و شايستگى و اجتهاد ياد شده است!!.

14- حافظ زيد بن حباب، كه ابن معين گفته است: او ثقه است، ولى حديث ثورى رادگرگون مى كرده است!!.

15- خلف بن هشام، كه شرب خمر مى كرده، و احمد امام حنبليان، او را توثيق كرده است.وقتيكه به او اعتراض شد:چرا آدم شراب خوار را توثيق مى كنى؟

در جواب گفته: اين علم از ناحيه او به ما رسيده، و او بخدا قسم پيش ما ثقه و امين است، شراب بنوشد يا ننوشد!!.

16- خالد بن مسلمه بن عاص ابو سلمه قرشى، كه امام احمد و يحيى بن معين او را توثيق كرده و گفته اند: حديثش نوشته شود و ابن عدى گفته است: او در زمره كسانى است كه حديثش قابل گرد آورى است گر چه حديثش كم است و مانعى از روايت كردن از او نمى بينم، در صورتيكه او از سران " مرجئه " و دشمن على است.

آرى چنين كسانى را توثيق مى كنند و روايات كردن از آنها را جائز مى شمرند، اما افراد زير را از ثقه و مورد اعتماد بودن ساقط مى دانند:

احمد بن حنبل، وقتيكه شنيد عبيد الله بن موسى عبسى، نسبت به معاويه بد- گوئى مى كند، روايت كردن از او را ترك كرد و نمايده اى پيش يحيى بن معين فرستاد و به او پيغام داد كه: برادرت ابو عبد الله احمد بن حنبل برايت سلام مى فرستد و مى گويد: از عبيد الله، حديث زياد نقل مى شود، در صورتيكه من و شما از او مى شنويم كه به معاويه بد مى گويد، از اين رو، من ديگر از او حديث نقل نمى كنم!.

يحيى بن معين به قاصد گفت: به ابوعبد الله سلام برسان و به او بگو: من و شما از عبد الرزاق شنيديم كه عثمان را بد مى گفت، آيا حديث كردن از او را ترك كنم، با انكه عثمان ازمعاويه بالا تر است؟.

آرى شعبه روايت كردن از منهال بن عمر اسدى كوفى را، هنگامى كه از خانه اش آواز خوانى شنيد، ترك كرد چنانكه ابن ابى حاتم گفته است.

آرى يزيد بن هارون گفته است: روايت كردن از ابو يوسف بخاطر آنكه اموال يتيمان را به مضاربه مى دهد و سودش را براى خودش بر مى دارد، جائز نيست.

آرى آرى، بخارى، روايت كردن از امام صادق را ترك كرد و يحيى بن سعيد گفته است: در نفسم از او چيزى است.گر چه او دروغ گو نبوده است ولى شافعى و ابن معين و ابن ابى خثيمه و ابو حاتم و ابن عدى و ابن حبان و نسائى و ديگران او را توثيق كرده اند.

آرى ابو حاتم بن حبان بستى، گفته است: على بن موسى الرضا "امام پاك" از پدرش مطالب عجيب و غريب نقل مى كند گويا كه اشتباه و خطا مى كند.

آرى ابن جوزى، امام پاك، حسن بن على بن محمد عسكرى را در " الموضوعات " تضعيف كرده است!!.

فويل لهم مما كتبت ايديهم و ويل لهم مما يكسبون

" پس واى بر آنها، از آنچه را كه دستهايشان نوشته و واى بر آنها، از آنچه كه كسب مى كنند ".

"بقره آيه79"

احاديثى كه بنام رسول خدا ساخته اند

ما، در اين جا تصميم داريم: نمونه هائى از چيزهائى كه دستهاى اين دروغ گويان و حديث سازان ياد شده، يا امثالشان درباب فضائل دروغين ساخته اند ياد آور شويم:

1- از ابن عباس آمده، كه رسول خدا فرموده است: " هيچ درختى در بهشت نيست مگر آنكه روى برگهايشان نوشته شده: خدائى جز خداى يكتا نيست، محمد رسول خدا است، ابو بكر صديق است، عمر فاروق است وعثمان صاحب دو نور است ".

اين حديث از ساخته هاى على بن جميل رقى است و تنها اوست كه اين حديث را نقل كرده و معروف بن ابى معروف بلخى آنرا دزديده و عبد العزيزبن عمر و خراسانى، مرد گمنامى است وابو نعيم آن را از طريق على بن جميل آورده و ختلى در ديباج آن را از طريق عبد العزيز بن عمر و خراسانى، چنانكه در ميزان الاعتدال آمده روايت كرده است.و ذهبى در جلد 2 صفحه 138 همان كتاب گفته است: عبد العزيز گمنام است و خبر باطل است، پس همان آفت آن حديث است.

و ابن عدى از طريق معروف بلخى آن را آورده و ذهبى در الميزان جلد 3 صفحه 184 گفته است: اين حديث ساختگى است، و لى به خاطر على بن جميل، از جرير مشهور است و سوگند مى خورده و مى گفته: بخدا قسم جرير به ما حديث كرده است.

و ابن عدى گفته است: اين معروف نيست و شايد آن را از على بن جميل دزديده باشد.

ابو القاسم بن بشران در " امالى " خود، از طريق محمد بن عبد عامر سمرقندى، آن را روايت كرده است، و اين سمرقندى همان كذاب و حديث ساز است كه از عصام بن يوسف حديث مى كرده و ابن عدى گفته است: احاديث روايت كرده كه مورد پيروى نمى باشد.

و خطيب بغدادى در تاريخش جلد 5 صفحه4 و جلد 7 صفحه 337 آن را از طريق حسين بن ابراهيم احتياطى، از على بن جميل روايت كرده كه ذهبى در ميزانش جلد 1 صفحه 253 بعد از ذكر آن از اين طريق گفته است: اين باطل است و متهم به آن حسين احتياطى است.و در جلد 3صفحه 184 گفته است: اين حديث ساختگى است.

و ابن كثير در تاريخش جلد 7 صفحه 205 آن را از طريق طبرانى آورده و گفته است: اين حديث از لحاظ سند ضعيف است و كسى كه به آن تكلم كرده، خالى از ناشناختگى و مجهول بودن نيست.

امينى مى گويد: آيا از ابن كثير تعجب نمى كنى كه حديث ساختگى و باطل را ضعيف و مجهول مى خواند؟ در صورتى كه در اصطلاح اهل فن كه او خود را از آنها مى داند چنين حديثى ضعيف خوانده نمى شود.آرى: اين خوى اوست كه چنين ايجاب مى كند!!

و عجيب تر از آن اين است كه خطيب در باره روايتى كه حالش چنين است كلمه اى كه دلالت بر عيب سند آن كند، نياورده و اين شان اوست در باره بسيارى از امثال اين احاديث ساختگى!!.

2- از ابن عباس بطور مرفوع آمده است: هنگامى كه قيامت بپا گرديد، منادى از زير عرش ندا مى كند، اصحاب محمد را بياوريد، ابو بكر وعمر و عثمان و على آورده مى شوند و به ابو بكر گفته مى شود: كنار در بهشت بايست و هر كسى را كه مى خواهى وارد كن وهر كسى را كه مى خواهى رد كن وبه عمر گفته مى شود:

كنار ميزان بايست و هر كس را كه خواستى با رحمت خدا سنگين و يا سبك كن و به عثمان شاخه اى از درختى كه خدا با دستش غرس كرده بوده داد مى شود و

به او گفته مى شود: به وسيله آن هر كسى را كه خواستى از حوض درو كن، و به على دو حله داده و گفته مى شود كه آنها را بگير و من آنها را ازروزى كه آسمان و زمين را خلق كرده بودم برايت ذخيره كرده بودم.

اين حديث را ابراهيم بن عبد الله مصيصى، و احمد بن حسن بن قاسم كوفى، كه هر دو كذابند، روايت كرده اند و خدا داناتر است كه كدام يك، آن راوضع كرده اند.

ذهبى آنرا با همين عبارت در ميزانش جلد 1 صفحه 42- 20 آورده است.

و در آن صرفنظر از ساختگى بودن، دگرگونى نيز صورت گرفته است، زيرا انچه كه در رياض النضره جلد 1 صفحه 32 آمده در باره عثمان و على چنين است: " به عثمان دو حله پوشانده مى شود و به او گفته مى شود: آنها را بپوش، از روزى كه آسمان و زمين را آفريدم، آنها را براى شما آفريده يا ذخيره كردم، و به على بن ابى طالب عصا " عوسج " از درختى كه خدا با دستش در بهشت غرس كرده داده مى شود و به او گفته مى شود: مردم را از حوض دور كن ".

پس آنچه را كه براى على بن ابى طالب عليه السلام بوده، از دور كردن منافقان از حوض، دگرگون كردن براى عثمان قرار دادند، بعد از آنكه بر صدر حديث ابتدائى ساختگى افزودند.

وحديث دور كردن امير المومنين از حوض، چيزى است كه حفاظ، آن را از طرق گوناگون از جمعى از صحابه آورده، و ما در سابق طرق و تصحيح حاكم را نسبت به آن حديث در جلد 2 صفحه 321 آورده ايم.

3- از انس بطور مرفوع آمده است: " همه اصحابم جز معاويه بن ابى سفيان را "در بهشت" ديدم، تنها او را هشتاد "يا هفتاد" سال نديدم و بعد آن بسويم آمد در حالى كه روى شترى از مشك خوشبو تر كه داخل آن از رحمت خدا و چهار دست و پايش از زبرجد بوده سوار بوده است و به او گفتم: معاويه؟ جواب داد: لبيك يا محمد به او گفتم: در اين هشتاد سال كجا بودى؟ گفت: در باغستانى زير عرش خدايم بودم كه او با من مناجات مى كرد و من با او، اوبه من دورد مى-

فرستاد و من به او، و مى گفت: اين در عوض فحشهائى است كه در دنيا به تو داده اند.

اين حديث از ساخته هاى عبد الله بن حفص وكيل است.

ابن عدى گفته است: اين حديث ساختگى است، شك ندارم كه او سازنده آن ست.

و خطيب گفته است:اين حديث از لحاظ سند و متن باطل است و مى دانيم كه سازنده آن وكيل است، و سندهاى رجالش همه مورد اعتمادند جزخودش.

و ذهبى در ميزانش، بعد از ذكر آن، از طريق ابن عدى گفته است:براى ابن عدى شايسته نبوده كه از اين دجال كور چشم كور دل روايت كند، كسى كه خداوند در باره اش فرموده است: "كسى كه در اين دنيا كور باشد در آخرت نيز كور و گمراه است ".

و در شرح حال عبيد الله بن سليمان گفته است: از او عبد الرزاق، با خير باطلى روايت كرده كه او آفت آن به شمار مى رود.

و ابن حجر در لسان الميزان جلد 4 صفحه 105 گفته است: اين خبر را ابن عساكر چنين آورده است: " من وارد بهشت مى شوم، همه يارانم جز معاويه را در آنجا مى يابم كه پس از هفتاد سال او را مى بينم و به او ميگويم: معاويه كجا بودى؟ در جواب مى گويد:زير عرش خدايم بودم كه با دستش به من تحفه مى داد آنگاه فرمود: اين در عوض فحشائى است كه در دنيا به شما داده اند ".

ابن عساكر گفته است: اين حديث نادرست است و در آن چند نفراز افراد گمنام قرار دارند.

4- از انس بطور مرفوع آمده است: " در شب معراج وارد بهشت شدم سيبى راديدم به حوريه اى آويزان بوده، گفت: من مال عثمان كشته شده با ظلم هستم".

ذهبى در ميزانش جلد 2 صفحه 20 از طريق عباس بن محمد عدوى، حديث-

ساز آن را آورده است.و گفته است: اين خبر ساختگى است و در جلد 3صفحه 293 با تغيير مختصر از طريق يحيى بن شيب مذاب وضاع نيز آن را آورده و گفته است: اين دروغ است و خدا مى داند كه كدام يك از اين دو مرد آن را ساخته اند.

و ابن حجر در لسان الميزان جلد 3 صفحه 245 گفته است: ابن حبان آنرا ضعيف دانسته و معتقد است: براى آن از كلام پيامبر و انس و ثابت و حماد "كه آنها رجال سند حديثند" اصلى نيست و به اين مطلب ذهبى در " الميزان " در شرح حال عبد الله بن ابراهيم دمشقى، اشاره كرده و گفته است: اين خبر باطل است.

و ابن حجر در لسان الميزان جلد 3 صفحه 248 گفته است: حديث ياد شده از عقبه بن عامر چنين آورده شده: " هنگامى كه به آسمان عروج داده شدم داخل بهشت عدن شدم، سيبى در دستم قرار گرفت كه از آن حوريه پسنديده اى كه مژگان چشمهايش همانند زيبائى مژگان بازها بوده، آشكار گرديد و به او گفتم كه: تو مالى كى هستى؟ گفت: من براى خليفه بعد از تو هستم كه از روى ستم كشته مى شود "عثمان بن عفان" و در صفحه 293 نيز آن را آورده و گفته است: حديث نادر ستى است.

و خطيب در تاريخش جلد 5 صفحه 297 آن را از طريق محمد بن سليمان ابى على شطوى، از نافع از ابن عمر از رسول خدا چنين آورده است: " هنگامى كه شبانه بسوى آسمان برده شدم و در آسمان چهارم قرار گرفتيم سيبى در دامنم افتاد آنرا با دستم گرفتم پس شكافته شد و از آن حوريه خندانى بيرون آمد و به او گفتم: بگو بينم: مال كى هستى؟ گفت: متعلق به مقتول شهيد: عثمان عفان هستم ".

و با اين طريق نيز اين حديث ساختگى است.

خطيب در تاريخش و ابن جوزى در " الموضاعات " و ذهبى در" ميزانش " نادرستى اين حديث را از ناحيه محمد بن سليمان ابى جعفر خزاز دانسته اند.

احاديث ساختگى در مورد خلافت

مهمترين موضوعى كه دست هاى هوى و هوس با آن بازى كرده و احساسات گمراه كننده آن را بازيچه قرار داده، موضوع " خلافت " در سنت وحديث است كه عامه در آن باره به نام خدا و امين وحى و پيامبر پاكش احاديث دروغى ساخته و صاحبانش تاليفات گمراه كننده به خاطر پوشاندن حق و وارونه جلوه دادن حقيقت، و بى خبر نگاهداشتن مردم جاهل، آنها را پخش كرده اند در صورتى كه به خوبى مى دانستند كه آن احاديث ساختگى است و با مبادى اسلام پيش همه فرقه ها مخالف است.و با هيچيك از مذاهب اسلامى موافقت ندارد، بلكه لازمه آن اجتماع امت اسلامى بر خطا است "و حال آنكه به عقيده آنها امت اسلامى برخطا اجتماع نمى كنند".

زيرا امت اسلام يا معتقد به نص درباره خلافت على امير المومنين است "چنانكه شيعه معتقد است"

و يا خلافت را از رهگذر انتخاب وعدم نص مى شناسد و فرقى ميان هيچ يك از افراد آن نمى گذارد "چنانكه عامه معتقد است" بنابر اين امت اسلامى در دور انداختن اين نصوص واعراض كردن از آن، اجتماع بر خطا كرده اند.و اينك نمونه هائى از آن احاديث دروغين را كه ما بر آنها آگاهى يافته ايم ذيلا مى آوريم:

1- از انس بن مالك آمده است كه: رسول خدا وارد بوستانى شد ناگهان

كسى آمد و در زد، رسول خدا فرمود: انس برخيز و در را برايش بازكن و به او بشارت بهشت و خلافت بعد از من را بده، گ فتم: اى رسول خدا به او خبر دهم؟ فرمود: خبر بده، ناگهان ابو بكر را دم درب ديدم و گفتم: به تو بشارت بهشت و خلافت بعد از رسول خدا را مى دهم.

سپس كس ديگرى آمد و در زد، رسول خدا فرمود: برو و در را باز كن و به او بشارت بهشت وخلافت بعد از ابى بكر را بده گفتم: اى رسول خدا به او خبر دهم؟ فرمود:خبر بده، رفتم ديدم عمر است گفتم: به تو بشارت بهشت و خلافت بعد از ابوبكر را مى دهم.

سپس كس ديگرى آمد و در زد، رسول خدا فرمود: انس بلند شو در را برايش باز كن و بهشت و خلافت بعد از عمر بشارتش ده و اينكه كشته خواهد شد، انس مى گويد: رفتم ديدم: عثمان است گفتم: به تو بشارت بهشت و خلافت بعد از عمر را مى دهم واينكه كشته خواهى شد.او خدمت رسول خدا شرفياب شد و به او عرض كرد: براى چه اى رسول خدا؟ بخدا قسم بعد از بيعت با شما نه آواز خواندم و نه آروزى چيزى كردم و نه عورتم را با دست راست مس نمودم فرمود: مطلب همانست كه گفته شد.

اين حديث از ساخته هاى صقر بن عبد الرحمن ابى بهر كذاب است.

خطيب بغدادى در تاريخش جلد 9 صفحه 339 از على بن مدينى حكايت كرده كه از او درباره اين حديث سوال شد، در جواب گفت: اين حديث دروغ و ساختگى است.و ذهبى آن را در " ميزان الاعتدال " جلد 1 صفحه467 آورده و گفته است: اين حديث دروغ است.

و ابن حجر در " لسان الميزان " جلد 3 صفحه 192 از على مدينى حكايت كرده كه او گفته است: اين حديث ساختگى است.و در صفحه 193گفته است: اگر اين حديث صحيح بوده عمر خلافت را در شورى قرار نمى داد و رسما خلافت را به عثمان اختصاص مى داد.

و ذهبى در ميزانش جلد 2 صفحه 91 روايت را اين طور نقل كرده است:

" رسول خدا وارد باغ مردى شد، كسى در باغ را زد، رسول خدا به انس فرمود: در را بازكن و به او بشارت بهشت و اينكه بعد از من زمامدار مسلمان ها خواهد شد بده انس مى گويد: در را باز كردم ديدم: او ابوبكر است.

سپس افزوده كه در سند اين روايت عبد الاعلى ابن ابى المساور قرار دارد كه او متروك الحديث، ضعيف و ناچيز است.

او صدر حديث را در جلد 1 صفحه 162 از بكر بن مختار بن فلفل نقل كرده و گفته است كه ابن حبان گفته است از او جز بر سبيل عبرت گرفتن روايت كردن روا نيست.

و مقدسى در " تذكره الموضوعات " صفحه 15 گفته است: در را برايش باز كن و به او بشارت بهشت بده، و در خلافت و ترتيبش ذكر شده و بكر بن مختار صائغ كذاب آن را روايت كرده است.

امينى مى گويد:

از اينكه اين سه نفر "ابو بكر، عمر، عثمان" هنگام درخواست خلافت، آن زمان كه كار جدال و نزاع بجاى باريكى كشيده دست به شمشير و تازيانه برده بودند، با همه احتياج كه داشتند، از اين روايت احتجاج نكردند، بخوبى مى توان فهميد كه آنان وارد چنين بستان خيالى نشده و چنين بشارت موهومى را نشنيده بودند و اصلا خداوند اين بستان را نيافريده تا در آنجا اساس اين فتنه هاى عظيم و تاريك را تثبيت نمايد، بعلاوه چرا جناب انس روزى كه به آنها نزديك شد و براى آنها سر و سينه مى زد، اين روايت راشخصا بنفع آنها روايت نكرد و آن را براى يكى از دو نفر "صقر- عبد الاعلى" بعد از خودش پاگذار نمود؟

آيا از دو حافظ بزرگ مانند ابى نعيم كه از متقدمين عامه و سيوطى كه از متاخرين آنها است تعجب نمى كنى كه چگونه اولى اين روايت را با اسناد ناهموارش در دلائل النبوه جلد 2 صفحه 201 از طريق ابى بهر كذاب آورده و به آن

اعتماد نموده و دومى آن را در خصائص الكبرى جلد 2 صفحه 122 روايت كرده و از روايت آن اظهار خرسندى نيز نموده است و هيچ كدام از آنها كوچكترين سخنى درباره اسناد نادرست اين روايت ابراز نداشته اند؟

2- از عايشه آمده كه گفته است: شبى نوت من با رسول خدا بود، هنگامى كه در رختخواب قرار گرفتيم، عرض كردم: اى رسول خدا آيا من گرامى ترين همسرانت نيستم؟ فرمود: چرا اى عايشه، گفتم: پس درباره فضيلت پدرم حديثى برايم بفرما فرمود: جبرئيل برايم حديث كرد كه: خداوند هنگامى كه ارواح را خلق فرمود، روح ابى بكر صديق را از ميان آنان اختياركرد و خاكش را از بهشت و آبش را از حيوان "آب حيات" قرار داد، و در بهشت براى او قصرى از در سفيد كه سالن هايش از طلا و نقره سفيد است قرار داد، و خداوند به خود سوگند خورده كه حسنه اى را از او سلب نكند و در باره سيئه اى از او نپرسد، و من از ناحيه خدا ضمانت مى كنم چنانكه او ازناحيه خويش ضمانت فرموده است اينكه نباشد برايم همخوابى در قبرم و نه انيسى در تنهائيم و نه جانشينى بر امتم بعد از من مگر پدرت اى عايشه جبرئيل و ميكائيل بر اين اساس بيعت كردند و خلافتش با پرچم سفيد آنهم زير عرش استوار گرديد آنگاه خداوند به فرشتگان فرمود: آيا به آنجه كه من از بنده ام راضى شده، راضى هستيد؟

پس همين فخر براى پدرت كافى است كه جبرئيل و ميكائيل و فرشتگان آسمان و برخى از شياطين كه در دريا سكونت دارند با او بيعت نموده اند، پس هر كس اين امر را قبول نداشته باشد از من نيست و من نيز او نمى باشم!

عايشه گفت: " ميان چشم هايش را بوسيدم رسول خدا فرمود كافى است ترا اى عايشه پس هر كس تو مادرش نباشى منهم پيامرش نخواهم بود، و هر كس مى خواهد كه از خدا و من دورى گزيند، از تو اى عايشه دورى خواهد گزيد! "

خطيب بغدادى جلد 14 صفحه 36 گفته است: صحت اين حديث ثابت نشد است و رجال اسنادش همگى ثقه هستند و شايد اشتباهى، به نام اين شيخ

قطان "هارون" نقل شده و يا به نامش ساخته شده باشد، در صورتى كه من آن را از حديث محمد بن بشاذ بصرى از سلمه بن شيب از عبد الرزاق ديدم ومعلوم است كه ابن بابشاذ احاديث نادرست را از ثقات نقل مى كند.

و ذهبى قسمتى از اين حديث را در " ميزان الاعتدال " جلد 3 صفحه 31 آورده و حكم به ساختگى بودنش كرده و قسمت ديگرش رادر صفحه 246 آورده و گفته است: اين حديث باطل است و گوياكه به نام اين مسكين "هارون قطان" ساخته شده و او نمى دانسته است، و البته براى آن اسناد باطل ديگرى نيز هست آنگاه گفته است: اين حديث احتمال درستى و سلامت نمى دهد و ظاهراين است كه اين حديث بنام بابشاذ ساخته شده آنگاه او حديث ساخته شده ورواج پيدا كرده را بدون آنكه توجه داشته باشد، روايت كرده است.

و فيروز آبادى قسمتى از ابتداى اين حديث را در خاتمه " سفر السعاده " و عجلونى در " كشف الخفاء " آورده و آن را از مشهور ترين احاديث ساختگى مشهور و از دروغ هائى كه بطلانش با بداهت عقل معلوم است، شمرده اند و سيوطى نيز در " اللئالى " جلد 1 صفحه 150 آن را باطل دانسته است.

3- از عايشه آمده كه گفته است: " نخستين سنگ بناى مسجد را رسول خدا، سپس ابو بكر سپس عمر، سپس عثمان حمل نمود، من گفتم: اى رسول خدا آيا اينان را نمى بينى كه چگونه كمكت مى كنند؟ فرمود: اى عايشه اينان جانشينان بعد از من هستند."

حاكم در مستدرك " جلد 3 صفحه 97 آن را آورده و گفته است: اين روايت صحيح است، نهايت آنكه با اسناد سستى از روايت محمد بن فضل بن عطيه مشهور شده كه او متروك الحديث است.

و ذهبى در تلخيص مستدرك گفته است: احمد منكر الحديث است و از دلائلى كه عليه مسلم داريم اين است كه آن را در زمره احاديث صحيحه آورده است و يحيى، اگرچه ثقه است اما ضعيف است.بعلاوه اگر اين حديث صحيح باشد نص در خلافت

اين سه نفر است، در صورتى كه بهيچ وجه درست نيست، زيرا عايشه در آن وقت همسر رسول خدا نشده و بچه كوچكى بيش نبوده است، پس اين گفتارش دليل بر بطلان حديث خواهد بود..

افسوس بر حاكم كه از عايشه اين روايت را آورده و آن را صحيح شمرده است: وپيش از آن نيز، در مستدرك جلد 3 صفحه 78 از او اين روايت را: " اگر رسول خدا كسى را جانشين قرار مى داد، حتما ابو بكر و عمر بود " آورده و آن را صحيح شمرده و ذهبى نيز آن را تاييد كرده بود.

4- از عبد الله بن عمر، آمده كه رسول خدا فرموده است: " اى بلال در ميان مردم اعلام كن كه: خليفه بعد از من ابو بكر است، اى بلال در ميان مردم ندا در ده كه خليفه بعد از ابو بكر عمر است، اى بلال در ميان ندا در ده كه: خليفه بعد از عمر عثمان است، اى بلال اين را انجام ده كه خداوند جز اين نمى خواهد "سه بار اين مطلب را گفت ".

ابو نعيم آن را در فضائل صحابه آورده است.و خطيب در تاريخش جلد 7 صفحه 429 آن را بدون آنكه كوچكترين عيبى از آن بگيرد نقل كرده است، و ابن عساكر نيز در تاريخش شام آن را آورده است، و ذهبى نيز در ميزان الاعتدال جلد 1 صفحه 387 با اسناد دار قطنى و عمر وبن شاهين، آن را روايت كرده، سپس گفته است.اين حديث ساختگى است و درباره سعيد بن عبد الملك كه يكى از رجال اسناد است ابو حاتم گفته است: درباره اش مى گويند كه او احاديث دروغ روايت مى كرده است.

چرا هرگز مردم دنيا نداى بلال را در مورد خلافت "چنانكه در اين روايت جعلى آمده" نشنيده است؟ آيا او از فرمان رسول خدا مورد اعلام جانشينى پيامبر اكرم سرپيچى كرده و آن را اعلام نكرده بود؟ هرگز.و ياآنكه خداوند گوش امت محمد "ص" را كر كرده كسى آن را نشنيده بود؟ خير، بلكه حقيقت اين است كه هرگز رسول خدا چنين فرمانى را صادر نفرموده و بلال نيز آن را اعلام نكرده و به گوش مردم نرسانده بود، و ليكن هوى و هوس ها بعد از گذشت روزگارانى

گوش هائى آفريده آن را از كسانى كه به آنها اعتماد نمى توان كرد شنيده است!!

5- به طور مرفوع از رسول خدا آمده است: " ابو بكر بعد از من زمامدار امتم خواهد بود ".

ذهبى در ميزانش جلد 3 صفحه 93 آن را آورده و گفته است: اين خبر دروغ است كه محمدبن عبد الرحمن گمنام يا پسر " قرام "كه كذاب و وضاع است و در صفحه 260 ازاو ياد شده آن را آورده است.

6- از زبير بن عوام آمده است كه:" از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: خليفه بعد ازمن ابو بكر و عمر هستند، سپس اختلاف پديد مى آمد."

زبير مى گويد: " بعد از اين خبر ما بر خاستم و پيش على عليه السلام رفتيم وجريان را به او خبر داديم، حضرت: فرمود زبير راست مى گويد: من نيز از رسول خدا چنين شنيده ام ".

اين حديث از ساخته هاى عبد الرحمن بن عمرو بن جبله است كه ذهبى در ميزانش جلد 1 صفحه 145 آن را آورده و گفته است: اين حديث باطل است و عيب آن از ناحيه عبد الرحمن است اگر امير المومنين عليه السلام، آنچه را كه زبير از رسول خدا شنيده بود، شنيده بود، چرا هنگام طلب بيعت، خلافت را براى خودش مى خواست و در آنچه كه رسول خدا تنصيص فرموده بود، مخالفت مى كرد؟

و چگونه مشاجراتش با مدعيان خلافت كه جهان را پر كرده با حديثش در مورد حقانيت خلافت ديگران با هم مى سازد؟ و چرا زبيرى كه از رسول خدا روايت خلافت ابى بكر را نقل مى كند، در آن روز از بيعت با او تخلف مى نمايد و شمشير از نيام در مى آورد و مى گويد: " آن را در غلاف نمى كنم تا آنكه با على بيعت شود؟ "

7- به طور مرفوع از رسول خدا آمده است كه: جبرئيل گفت " ابوبكر وزير تو در زمان حياتت و جانشينت بعد از وفات تو است " اين حديث، از ساخته هاى ابى هارون اسماعيل بن محمد فلسطينى است.

ذهبى در كتاب " ميزان الاعتدال " جلد 1 صفحه 114 گفته است: اين جوزى آن را با اسناد تاريك و نادرست آورده و گفته است: ابو هارون كذاب است.

شگفتا چه چيز آنها را اين چنين بر خداى قادر جبار، و بر امين وحيش، و بر ساحت مقدس رسول خدا جرات بخشيد كه به او نسبت دادند حكمى را كه روح الامين بر او نازل كرده تا در ميان همه امتش آشكارنمايد و آنان از راه پيروى كردن جانشين بعد از او طريق وسيع آشكار طى نمايند اما او در تبليغش كوتاهى كرد تا انكه مردى از فلسطين "ابو هارون فلسطينى" آمد و رسول خدا آن حكم را به او سپرد، تا آن را به مهاجر و انصارى كه پيرامونش بودند، تبليغ نمايد؟

آرى اين چنين است " اكل ازقفا " و اين چنين است كارى كه توطئه اش در شب چيده شده باشد و يا آنكه آن مرد فلسطينى با ساختن چنين دروغى مى- خواست به صاحب قدرت وقت، تقرب جويد!!

8- از ابى سعيد خدرى به طور مرفوع آمده است كه: رسول خدا فرمود: هنگامى كه به معراج رفتم، گفتم: خدايا على را خليفه بعد ازمن قرار بده، پس آسمان ها لرزيد و فرشتگان به من ندا دادند كه اى محمد بخوان: " نمى خواهيد مگر آنچه را كه خدا مى خواهد و خدا ابو بكر را خواسته است "!

اين روايت از ساخته هاى يوسف بن جعفر خوارزمى است.ذهبى در ميزانش جلد 3 صفحه 329 آن را آورده وگفته است كه جوزى آن را ذكر كرده و گفته است: اين از ساخته هاى يوسف است.

و جوزقانى با سندش آن را آورده و در آخرش افزوده است: " خدا خواسته است كه خليفه بعد از تو ابو بكر صديق باشد ".سپس گفته است: اين حديث ساخته يوسف بن جعفر است.

و در تعبيرديگر آمده است: " خدا آنچه را كه بخواهد انجام مى دهد و خليفه بعد از تو ابوبكر است ".

9- از على امير المومنين بطور مرفوع آمده است: " اى على سه بار از خدا خواستم كه ترا مقدم بدارد، اما قبول نكرد مگر آنكه ابو بكر را مقدم فرمود".

خطيب در تاريخش جلد 11 صفحه 213 آن را با سند نادرست آورده و طبق عادتش از عيب آن سكوت كرده است.و گفته است: اين خبر باطل است و شايد آفت آن على بن حسين كلبى است و ابن حجر در " الفتاوى الحديثه " صفحه 126 آن را تضعيف كرده و سيوطى در " الجامع الكبير " چنانكه در ترتيبش جلد 6 صفحه 139 آمده آن را از فضائل ابى بكر به نقل از ديلمى شمرده است.و محب الدين طبرى در الرياض جلد 1 صفحه150 با همان تعبير و نعبير: " سه مرتبه در باره تو از خدا درخواست كردم او امتناع فرمود مقدم بدارد مگرابو بكر را " آن را آورده و گفته است: اين حديث بعيد است.

امينى مى گويد:

من از سازنده اين روايت و يارانش كه همان حفاظ اين حديثند "يعنى همان امينان بر ودايع علم و دين" مى پرسم: بعد از آنكه فرض كرديم كه امر خلافت در هيچكس جز با تعيين و مشيت خداوند مستقر نمى شود "خداوند آنچه را بخواهد انجام مى دهد، و نمى خواهيد جز آنكه خدا بخواهد آن را در على قرار بدهد پيش از آنكه بداند خلافت نرد خدا درباره چه كسى استقرار يافته است؟

پس بر رسول خدا لازم بود كه از خدا بپرسد خلافت پيش او در باره چه كسى استقرار يافته است نه اينكه از خدا در مورد خلافت على طورى در خواست كندكه آسمان ها و فرشتگان بلرزند و اين امر نشانه نادرستى چنين درخواستى است كه، مقام پيامبرمان را بالاتر از سقوط تا اين درجه از پستى مى دانيم!!

وچگونه بر او مخفى بود كه در ميان امتش چه كسى شايستگى براى امر

خلافت دارد تا از خدا كسى را براى آن بخواهد كه خداوند و آسمانها و كسانى كه در آنها هستند و مومنان چنين مقامى را براى او شايسته ندانسته از قبول آن امتناع ورزند؟ پناه بخدا از اين چرنديات.

و از سوى ديگر، چرا بايد علم پيامبر در اين مورد از علم ملائكه و آسمانها متاخر باشد با آنكه نيازمندى او و امتش ايجاب مى كرد كه چنين علمى را داشته باشد و خطاب تبلغ متوجه او و تكليف بخضوع متوجه امتش بوده است؟ بعلاوه همه فرشتگان و آسمانها حاملان وحى بسوى پيامبر نبودند تا علمشان ازعلم او مقدم باشد؟

از اينها كه بگذريم چه چيز پيامبر اكرم را وارد مى كرد كه در مورد خلافت على اين چنين مصر باشد و با تاكيد و اصرار ازخدا درخواست كند در صورتيكه خداوند ازپاسخگوئى به او امتناع مى ورزيد و خلافت در خواستش را مى خواست؟ اينهاو ده ها سوال ديگر، مشكلاتى هستند فكر نمى كنم آنها كه اعتماد بر اين روايت دارند بتوانند راهى براى حل آن بيابند، واى بر آن نويسنده اى كه مثل اين دروغها را در كتابش نقل كند و آن را لطيف و عالى خواند و يا آن را بعيد ولى متعضد به احاديث صحيحه بداند خدايا بسوى تو شكايت مى آوريم.

10- خطيب در تاريخش جلد 14 صفحه 24، با اسنادش از ابراهيم بن هانى از هارون مستلمى متوفى در سال 247 ه از يعلى بن اشدق از عبد الله بن جراد آورده كه گفته است: اسبى براى رسول آورده شد تا سوار گردد، او فرمود: كسى

رسوايي تزوير

اينها احاديثي است كه از اهل سنت در مورد سنگ بناي اساسشان كه روي آن بتخانه ي دروغ خلافت را بنا نهاده و با مطالب نادرست، آن را آراسته اند رسيده است، در صورتي كه ديديم: بزرگانشان گواهي داده اند كه آن احاديث جز اساطير ساخته شده كه به هيچ وجه صحت و واقعيت ندارند، چيز ديگري نيستند.

واقعيت و اعتبار نيز اين حقيقت را تأييد مي كند، زيرا تنها دليل پيش آنان در باب خلافت همان اجماع و انتخاب است و هيچ فردي از آنان در اين باب به نص اعتماد نكرده اند و لذا مي بينيم كه آنان در مورد ابطال نص و تصحيح انتخاب و اثبات شرائط آن، به طور مشروح بحث كرده تا جائي كه انكار نص را به بعضي از شيعه نيز نسبت داده اند!

باقلاني در " التمهيد " صفحه ي 165 مي گويد: و دانستيم كه جمهور امت، نص را در باب خلافت منكر است و از كسي كه به آن معتقد باشد تبري مي جويد، و ديديم: بيشتر كسانيكه علي عليه السلام را از ديگران برتر مي دانند از قبيل: زيديه و معتزله بغداد و ديگران، با آنكه علي را از ديگران برتر مي دانند در عين حال منكر نص درباره ي خلافت او هستند!

"خضرمي " در " المحاضرات " صفحه ي 46 گفته است: " اصل در انتخاب خليفه رضايت امت اسلام است، و خليفه از ناحيه ي مردم نيرو مي گيرد، هنگام وفات رسول خدا رأي مسلمين چنين بوده و لذا ابوبكر صديق را انتخاب كردند و آنان در اين كار

متكي به نص ويا فرماني از صاحب شريعت نبودند و بعد از آنكه انتخابش كردند با او بيعت نمودند و معني اينكار اين بوده كه با او پيمان بستند در آنچه كه رضاي خدا در آنست از او فرمان برداري و اطاعت كنند همچنانكه او با آنان پيمان بسته كه به احكام دين طبق كتاب خدا و سنت پيامبر اكرم عمل نمايد و اين پيمان متقابل ميان خليفه و امت اسلام همان حقيقت بيعت است كه همانند عملي است كه بايع و مشتري انجام مي دهند، زيرا آنان هنگام اجراء عقد ، دست يكديگر را مي فشارند و مصافحه مي كنند:

و چنانكه گفتيم: نيروي واقعي خليفه از ناحيه ي همين بيعت است و مسلمين وفاء به آن را از تمام چيزهائي كه دين واجب كرده و شريعت اسلام ضروريش قرار داده لازمتر مي دانند.

و ابوبكر در انتخاب خليفه طريقه ي ديگري را ابداع كرده و آن اينكه: خليفه جانشين خود را تعيين كند و مردم با او پيمان ببندند كه از او اطاعت نمايند، و امت اسلام نيز با اين طريقه موافقت نمودند و دانستند كه اين روش نيز واجب الاطاعة است و اين عمل همان تعيين ولايت عهد است.

و از اينجا معلوم مي شود كه: تاريخ پيدايش اين روايات ساخته شده بعد از انعقاد بيعت و استقرار خلافت براي كسي كه بزور لباس خلافت را پوشيده بوده است و لذا هيچ فردي از آنها در روز سقيفه و يا بعد از آن سخني از آن به ميان نياوردند با آنكه آتش اختلاف و نزاع بشدت بالا گرفته و نياز به آن كاملا محسوس بود.

از اينكه پيش از پيدايش اين روايات كسي از آنها آگاهي نداشته شگفت- آور نيست عجيب اين است كه بعد از اين تاريخ نيز دانشمندان علم كلام و بزرگان اهل تحقيق "مگر كمي از آنها" در اثبات اصل خلافت به آنها توجه نكرده و از آن راه خلافت را براي آنان اثبات ننمودند و اگر چه در اصل اثبات آن كوتاهي نكرده و از راه هاي مختلف خلافت آنان را اثبات مي نمودند.

اين غرض ورزيها و سر و صداها براى چيست؟

اين روايات "مربوط به خلافت كه قبلا نقل شد" جز سر و صدا بى اساس و مغلطه كارى در برابر حقيقت مسلم و خلافت حقيقى امير المومنين على بن ابى طالب عليه السلام كه با نصوص صريح و صحيح، ثابت شده چيز ديگرى نيست كه پيامبر بزرگوار اسلام از نخستين روز بعثت تا هنگامى كه به رحمت ايزدى پيوست به فرمان خدا مردم را بدان ترغيب مى فرمود.

اين احاديث دروغ، جز جنجال و آشوب در برابر حقيقتى كه مردم درباره آن اختيارى ندارند، نخواهد بود كه پيامبر اكرم در ابتداى دعوتش تصريح فرمود كه امر خلافت به دست خدا است، به هر كس كه بخواهد مى دهد و اين كار در آن روزى كه رسول خدا به قبيله بنى عامر بن صعصعه پيشنهاد اسلام كرد، صورت گرفت آنگاه كه سخنگوى آنان گفت: آيا حاضرى اگر بدين تو در آئيم و خداوند ترا بر مخالفان پيروز گرداند، رياست و خلافت را بعد از خودت به ما برگزاركنى؟ رسول خدا فرمود: "خلافت در دست خدا است به هر كس كه بخواهد مى دهد".

اين روايات مجعول، جز زنجيربلا و حلقه بدبختى نيست كه امت اسلامى را به سوى گمراهى و بدبختى مى كشاند و آنان را همواره در تاريكى جهل نگه ميدارد و بسوى دره هاى سقوط وهلاكت سوق مى دهد.

اين روايت جز انگيزه هاى نادريت و مقاصد شوم نيست كه در عالم

نظر حفاظ و علماء اهل سنت درباره حديث سازان

حافظ جلال الدين سيوطى در" تحذير الخواص " صفحه 21 گفته است:" فكر نمى كنم از اهل سنت درباره كفر مرتكب گناهان كبيره فتوى داده باشد، مگر شيخ ابو محمد جوينى از اصحاب ما پدر امام الحرمين درباره دروغ بر پيامبر اكرم گفته است: كسى كه تعمد دروغ بر رسول خدا داشته باشد كافر است و از ملت اسلام بيرون است.

و دراين فتوى بعضى ديگر مانند: امام ناصر الدين ابن منبر كه از پيشوايان مالكيها است از او پيروى كرده اند، و اين حكم دلالت مى كند كه كذب بر رسول خدا از بزرگترين كبائر است، زيرا هيج كدام از كبائر پيش هيچ فردى از اهل سنت، ايجاب نمى كند كه مرتكب شونده آن كافر باشد مگر همين تعمد بركذب بر رسول خدا ".

وضع حال محدثان و حفاظ و مورخان و سيره نويسان كه از ديرباز، اين احاديث دروغ را به نام پيامبر بزرگوار، اسلام در كتب و مولفاتشان آورده اند، از روايتى كه خطيب از قول رسول خداآورده و ابن جوزى آنرا صحيح دانسته معلوم شود و آن روايت اينست: من روى منى حديثا و هو يرى انه كذب فهو احد الكذابين:

" هر كس از من حديثى را كه مى داند دروغ است روايت كند او يكى از درغگويان است ".

و قرآن مجيد نيز در اين باره فرمايد: و لو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنامنه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين فما منكم من احد عنه حاجزين و انه لتذكره للمتقين و انا لنعلم ان منكم مكذبين: " اگر پيغمبر بعضى گفتگوها را به ما نسبت مى داد او را بشدت مى گرفتيم و شاهرگش را مى بريديم و هيچ يك از شما حائل او نمى شديد كه قرآن پندى براى پرهيزكارانست و ما مى دانيم كه بعضى از شما تكذيب كنندگانيد ".

اين حفاظ و مورخان با اينكه به حقيقت اين دروغ هاى ساخته شده عالم بودند، آن را به رسول خدا نسبت دادند " آنان از پيش گمراه بودند و بسيار از مردم را نيز گمراه كردند و از رسيدن به راه راست باز ماندند، ستمگرتر از آنكه دروغى بنام خدا بسازد كيست؟ آنان به پيشگاه خداعرضه خواهند شد و شاهدان گويند: همين كسانند كه پروردگارشان دروغ بستند، اى لعنت خدا بر- ستمگران باد".

آيا فكر مى كنيد كه آنان در اين دروغ گفتن هايشان جاهل بوده و تعمد نداشته اند چنانكه قرآن مجيد مى گويد: " و نيست براى آنان دانشى، و از روى كورى و كرى دروغ گفتند، و مى پندارند كه بر حقند، و برخى از آنان بيسوادند و از كتاب جز آرزوهائى نمى دانند و نيستند آنان جز اهل پندار، پس چه كسى ستمگر تر از آنست كه به خدا از روى دروغ افراء مى زند تا مردم را از روى بى دانشى گمراه كنند، خداوند مردم ستمگر را هدايت نمى كند، پس واى بر آنها از آنچه كه دست هايشان نوشته و واى بر آنها از آنچه كه كسب كرده اند ".

قطب الدين راوندى

قطب الدين راوندى متوفى در سال 573 ه اشعارى در باره غدير خم سروده كه عبارت زير ترجمه قسمتى از آنست: " "فرزندان زهرا، پدران يتيمانند كه هرگاه مخاطب "جاهلان" قرار گيرند مى گويند: درود بر شما.

آنان دليلهاى خدا بر مردمند، هر كس بدى آنان را بخواهد گناهكار است آنان روزها را روزه دار و شبها زنده دارند.

الم يجعل رسول الله يوم ال++

غدير عليا الاعلى اماما

الم يك حيدر قرما حماما؟++

الم يك حيدر خيرا مقاما:

" آيا رسول خدا روز غدير على بزرگوار را امام قرار نداد؟

آيا نبود حيدر "على" مرد شجاع با عظمت و آيا نبود حيدر داراى بهترين مقام و منزلت؟!"

و باز از اشعار اوست مى گويد:

براى خاندان پيامبر اكرم شرافت عظيمى است كه زمين براى فضائلشان كوچك است.

هنگامى كه همه جا را گرفت، هر كدام آنان زره "و پناهگاه" محكمى هستند.

هنگامى كه قائمشان در مقام موعظه ايستاد كلامش چون در گرانبها است.

و يا زمانيكه دنيا با عدلشان پر شد، روزگار جبار در برابرشان تسليم خواهد شد.

آنان دانا يانند اگر چه مردم جاهلند، آنان وفا كنندگاننداگر چه "حتى" دوستان خيانت كنند.

پسر عموهايشان بر آنان ستم كردند، روزگار از آنها اعراض كرد هنگامى كه رياست از آنها گرفته شد.

براى آنان در هر روز پيش دشمنانشان قربانى تازه اى بود.

تناسو ما مضى بغدير خم++

فاركهك لشقوتهم هبوط:

فراموش كردند آنچه كه در غدير خم گذشته بود، در نتيجه بخاطر شقاوتشان مقام آنان "ازنظر ظاهرى" پائين آمد.

لعنت خدا بربنى اميه كه خون حسين عليه السلام راريختند، گويا كه او جوجه كم ارزشى بود!!

بر دودمان پيامبر همه روزه درود خدا باد تا ز مانى كه صبح مى دمد و خورشيد طلوع مى كند.

شخصيت و شرح حال راوندى

قطب الدين ابو الحسن سعد بن هبه الله بن حسين بن عيسى راوندى يكى از پيشوايان علماى شيعه، چشمى از چشمهاى اين طائفه و از اسانيد بى نظير فقه و حديث و از نوابغ علم و ادب است، هيچ گونه عيبى در آثار فراوانش و تيرگى در فضائل و مساعى جمليله و خدمات دينى و اعمال نيكو وكتب ارزنده اش وجود ندارند.

ذكر و تعريف و تمجيد فراوانش در كتبهاى زير بچشم مى خورد: فهرست شيخ منتجب الدين- معالم العلماء- امل الامل- لسان الميزان جلد 4 صفحه 48-

رياض العلماء- اجازه برزگ سماهيجى- رياض الجنه در روضه چهارم- لولو النحرين منتهى المقال جلد 2 صفحه 22 - الكنى و الالقاب جلد 3 صفحه 58.

مشايخ او و كساني كه از او روايت كرده اند

آن مرحوم از بسيارى از دانشمندان و بزرگان مذهب روايت مى كند كه از آنجمله است:

1- شيخ ابو السعادات هبه الله بن على بغدادى متوفى در سال 522 ه.

2- سيد عماد الدين ابو الصمصام ذوالفقار بن محمدحسينى مروزى كه شيخ منتجب الدين حدودسال 520 او را درك كرده و در آن وقت از عمرش 115 سال گذشته بود.

3- شيخ ابو المحاسن مسعود بن محمد صوانى متوفى در سال 544 چنانكه در تاريخ بيهقى آمده است.

4- شيخ عماد الدين محمد بن ابى القاسم طبرى مولف " بشاره المصطفى لشيعه المرتضى ".

5- شيخ ابو على طبرسى صاحب مجمع البيان متوفى در سال 548 ه چنانكه درنقد الرجال آمده است.

6- شيخ ركن الدين ابو الحسن على بن على بن عبد الصمد نيشابورى تميمى.

7- شيخ محمدبن على بن عبد الصمد برادر شيخ ركن الدين ياد شده.

8- سيد ابو تراب مرتضى بن داعى رازى حسنى صاحب " تبصره العلوم ".

9- سيد ابو الحرب مجتبى بن داعى رازى برادر سيد ابو تراب ياد شده.

10- سيد ابو البركات محمد بن اسماعيل حسينى مشهدى.

11-شيخ ابو محمد بن على بن حسن حلبى.

12- ابو نصر الغارى.صاحب " الرياض" گفته است: شايد آن نسبت به سوى " الغار از قراء احساء كه تا كنون آباداست باشد.

13- شيخ ابو القاسم بن كميح.

14- شيخ ابو جعفر محمد بن مرزبان.

15- شيخ ابو عبد الله حسين مودب قمى.

16- شيخ ابو سعد حسن بن على ارابادى.

17- شيخ ابو القاسم حسن بن محمد حديقى.

18- شيخ ابو الحسن احمد بن محمد بن على بن محمد مركشى.

19- شيخ هبه الله بن دعويدار.

20- سيد على بن ابى طالب سليقى.

21- شيخ ابو جعفر بن كميح برادر شيخ ابو القاسم ياد شده.

22- شيخ عبد الرحيم بغدادى معروف به ابن الاخوه.

23- شيخ ابو جعفر محمد بن على بن حسن نيشابورى مقرى.

24- شيخ محمد بن حسن والد شيخ خواجه نصير الدين طوسى.

صاحب " روضات " او را از مشايخ راوندى آورده ولى حساب بعيد بنظر مى رسد، زيرا پدر خواجه از طبقه شاگردان قطب الدين است.

و به احتمال قوى او شيخ محمد حسن بن محمد طوسى مكنى به ابو نصر متوفى در سال 540 ه باشد "چنانكه در شذرات آمده" در هر صورت خدا داناتر است.

و از شيخ ما قطب الدين راوندى جمعى از بزرگان شيعه از آن جمله افراد زير روايت مى كنند:

1- شيخ احمد بن على بن عبد الجبار طبرسى قاضى.

2- شيخ نصير الدين راشد بن ابراهيم بحرانى.

3- شيخ بابويه سعدبن محمد بن حسن بن حسين بن بابويه.

4- پسر او الفرج عماد الدين بن قطب الدين راوندى.

5- قاضى جمال الدين على.

6- شريف عز الدين ابو الحرث محمد بن حسن علوى بغدادى.

7- شيخ ابن شهر آشوب محمد بن على سروى مازندرانى.

تاليفات او

تاليفات ارزنده اش عبارت است از:

سلوه الحزين- المغنى در شرح نهايه ده جلد- تفسير قرآن- نهيه النهايه- منهاج البراعه در شرح نهج البلاغه- احكام الاحكام- بيان الانفرادات-غريب النهايه-قصص الانبياء- المعارج در شرح خطبه اى از نهج البلاغه- الشافيه رساله فى الغسله الثانيه- التغريب فى التعريب- آيات الاحكام- شرح الاحكام- شرح كلمات صدگانه امير المومنين- الاغراب فى الاعراب- زهره المباحثه- ضياء الشهاى فى شرح الشهاب تهافت الفلاسفه- كتاب البحر شجار العصابه فى غسل الجنابه- جواهر الكلام- النيات فى العبادات- فرض من حضراء الاداء و عليه القضاء- الخرائج و الجرائح- رساله اى ناسخ و منسوخ از قرآن- شرح العوامل- رساله اى در خمس- لباب الاخبار در فضيلت آيه الكرسى- مساله در خمس- كتاب المزار جنا الجنتين درباره فرزندان عسكريين- تحفه العليل- اسباب النزول- احوال احاديثنا و اثبات صحتها- ام القرآن- صلاه الايات- حل المعقود من الجمل و العقود- فقه القرآن- القاب المعصومين- التخليص من فصول الشعرانى، الايات المشكله- رساله فى العقيقه- شرح الذريعه شريف مرتضى در سه جلد- نفثه المصدور كه ديوان اوست- خلاصه التفاسير در ده جلد- الرايع فى الشرايح در دو جلد- الانجاز فى شرح اليجاز- ما يجوز و ما لا يجوز من النهايه- اختلافى كه ميان شيخ مفيد و سيد مرتضى در مسائل كلانى واقع شده كه در حدود 95 مساله مى شود.

اينها كتبى است كه از مرحوم راوندى در اختيار ما است كه فكر مى كنم

بعضى از اين كتاب ها با ديگرى باشد از قبيل: " التلخيص " نسبت به " لباب الاخبار " و " ام القرآن " با بعضى از تفاسيرش.

فرزند شايسته او

او از خود فرزندان دانشمند كه همه از فقهاء و بزرگان شيعه بودند بجا گذاشته است.

يكى از فرزندانش شيخ ابو الفرج عماد الدين على بن قطب الدين است، چنانكه در فهرست شيخ منتجب الدين آمده او عالمى ثقه و مورد اعتماد است.

او پدرش و از جمعى كه ذيلا نام برده مى شود، روايت مى كند:

سيد ضياء الدين فضل الله بن على راوندى كاشانى.

جمال الدين حسين بن على ابو الفتوح رازى مفسر معروف.

سديد الدين محمود بن على بن حسن حمصى رازى.

امين الدين ابو على فضل بن حسن طبرسى صاحب مجمع البيان.

شيخ عبد الرحيم بن احمد بغدادى مشهور به ابن اخوه.

صاحب معالم در اجازه بزرگش به همه اينها تصريح كرده است.

و فقيه بزرگ شيخ ابو طالب نصير الدين عبد الله بن حمزه بن حسن بن على ابن نصير طوسى و شيخ محمد بن جعفر بن ابى البقاء حلى معروف به ابن نما از او روايت مى كنند.

شيخ حر عاملى در امل الامل گاهى از او تحت عنوان: على بن قطب الدين ابى الحسين راوندى و گاهى به عنوان على بن امام قطب الدين سعيد راوندى ياد كرده و شرح حالش را مرقوم فرموده است و در مورد اول نوشته است: شهيد از او روايت مى كنند...

و اين اشتباه آسكارى است، زيرا اين شيخ على از بزرگان قرن ششم است و حال آنكه شهيد در سال 734 ه متولد شده است.

و اين شيخ على داراى فرزند دانشمندى است كه شيخ منتجب الدين در فهرست

سبط ابن تعاويذى

از كه در سال 519 ه متولد و در سال 584 ه فوت كرده است اشعار زيادى در باره غدير خم و اهل بيت عليهم السلام دارد كه از آن جمله است اشعارى كه ذيلا ترجمه مى شود:

" اى همنام پيامبر و اى پسر على كه از بين برنده شرك بود و اى پسر فاطمه پاك تو بر همه انسان ها به جهت مقام عالى و اصالت خانوادگى بر ترى دارى

درس وفادارى از شما گرفته مى شود و مردم در هر كارى خيرى از شما پيروى و به شما اقتداء مى كنند.

چگونه با من خلف وعده مى كنى در صورتى كه خلف وعده از عادت موالى بزرگوار نيست؟

سواى پسر " مختار " بزرگتر از آنى كه چنين كار نادرستى را انجام دهى، زيرا تو روز نخست بدون هيچ گونه اكراه و اجبارى مرا به آن وعده داده بودى.

و انسان با فضيلت كسى است كه در گرفتارى ها دست آدمى را بگيرد نه در خوشى ها و مواقع آسايش.

چه عذرى مانع تومى شود در صورتى كه امور غير مقدور نبايد ترا از انجام امور شايسته "مقدور" باز دارد؟

مادامى كه خلف وعده تو ادامه دارد و عذرى براى تاخير آن ندارى، من از جمله " نواصب " خواهم بود و جز مارماهى و ترتيزك نخواهم خورد، و نظافت خواهم كرد و تا سه روز سرمه خواهم كشيد و در روز عاشورا غذا خواهم پخت.

و طويت الاحزان فيه و لم++

ابد سرورا فى يوم عيد الغدير:

" و بساط خون و اندوه را در آن روز "عاشورا" خواهم برچيد و در روز" عيد غدير " ديگر اظهار سرور و شادمانى نخواهم كرد " و بعد از اين بجاى " مشهد موسى بن جعفر " "ع"، در مسجد جامع، بيتوته خواهم كرد و ظرف يهودى را پاك مى دانم و آن را ازخوك ترجيح مى دهم و بعد از اين شيعه مرا در " كرخ " در " تاموسه " و در كنار " قصير " خواهند ديد كه قبر " مصعب " را زيارت مى كنم در صورتى كه پيش از اين " قبر النذور " را دوست مى داشتم و زيارت مى كردم:

و ميل دارم زبيدى "ابن ملجم" در روز قيامت رفيقم باشد و فاطمه در روز حشر مرا ببيند كه دستم در ميان دست قطع شده او "ابن ملجم " قرار دارد.

و مسئول بد بينيم شما هستيد كه انسان مومنى را "به خاطر خلف وعده ات" جهنمى ساختيد!!"

اين ابياتى كه ترجمه اش را در اينجا آورديم، از ديوان خطى تعاويدى نقل كرديم كه آن را براى نقيب كوفه " سيد محمد بن مختار علوى " نوشته و او را به عدم وفاء به عده اى كه به او داده بوده سرزنش نموده است و اين ابيات به سبك " تتريه " " ابن منير " است و براى هر دوى آنها اشتباه و نظائرى است كه در جلد چهارم صفحه 331- 329 به آنها اشاره شده است.

تعاويذى كيست؟

ابو الفتح محمد بن عبيد الله "در بعضى مصادر " عبد الله " آمده است" بغدادى معروف به " ابن تعاويذى" است.و اين شهرت به خاطر جد

مادريش " ابى محمد مبارك جوهرى معروف به ابن تعاويذى " است كه در سال 496 ه در كرخ متولد شده و در جمادى الاول سال 553 ه فوت كرده و درمقبره " شونيزيه " دفن شده است.

تعاويذى در زمره شعراى طراز اول شيعه و نويسندگان چيره دست اين طائفه قرار داد و عراق با شعر عالى و ادبيات نورانيش احساس غرور مى كند، چنانكه كتاب ها از گفتار نورانيش منور و با عبارت خوشبويش معطر است و همه كتب تراجم و رجال او را ستوده و فضائل آشكار و آثار فراوانش را ياد آور شده اند.

در " معجم الادباء " جلد 7 صفحه 31 آمده است كه: او در زمانش شاعر معروف عراق بوده و در ديوان اقطاع در بغداد نويسنده بوده است و زمانى كه عماد كاتب اصفهانى در عراق بوده مدتى با او همنشينى داشته وقتى كه به شام رفت و به سلطان " صلاح الدين يوسف بن ايوب " پيوست، ابن تعاويذى با او مكاتبه داشت و ميان آنها مراسلاتى صورت گرفت كه برخى از آنها را " عماد " در " الخريده " آورده است.

ابو الفتح تعاويذى در آخر عمرش سال 579 ه كور شد و براى او در اين باره اشعار و يادى است كه در آن از دوران بينائى و جوانيش ياد مى كند.

او با سه قصيده سلطان صلاح الدين را ستوده و آنها را از بغداد بسوق فرستاد و دريكى از آنها با قصيده ابى منصور على بن حسن معروف به " صردر " كه اولش اينست: " اكذا يجازى ود كل قرين...؟ معارضه كرده است.

او در ديوان، حقوق ماهانه اى داشت، وقتى كه كور شد خواست كه آن را به نام فرزندانش قرار بدهد، آنگاه اين قصيده را نوشت و پيش خليفه " الناصر " فرستاد و از او خواست: تا زمانى كه زنده است حقوق ماهانه اش را به او بدهند كه اول آن قصيده چنين است: " خليفه خدا تو به دين و دنيا و امر اسلام آگاهى..." سپس

حموى درباره او مى گويد: " تمام اشعار او عالى و نيكو است و ديوانش بزرگ و در دو مجلد است كه خودش پيش از اينكه چشمش آسيب ببيند آن را جمع آوردى كرده بود، و آن را با خطبه اى بسيارعالى آغاز كرد و چهار باب برايش قرارداد و آنچه را كه بعد از كورى سروده آن را " زيادى " خوانده است كه بعضى از ديوان هاى موجود آنها را دارند و بعضى ديگر فاقدند.

و براى او كتابى است كه آن را " الحجبه و الحجاب " ناميده و در يك مجلد بزرگ است و نسخه اش بسيار كم است.

او در دهم رجب سال519 ه متولد و در دوم شوال سال 593 ه در بغداد فوت كرد و در مقبره باب " ابرز " دفن گرديد.

و در تاريخ ابن خلكان جلد 2 صفحه 123 آمده است كه: ابو الفتح ابن تعاويذى منسوب به جد مادريش " ابو محمد مبارك" است كه كفالت و تربيتش را به عهده داشته است، و اين ابو الفتح تعاويذى، شاعر بى نظير زمانش بوده اشعارش بسيار شيرين و جذاب و پر معنى و در نهايت زيبائى و لطف است و به عقيده من تا دويست سال پيش از او چنين اشعارى وجود ندارد، و كسى در اين گفته مرا مواخذه نكند، زيرا طبايع مختلف است چنانكه گفته اند: " و للناس فيما يعشقون مذاهب: مردم در چيزهائى كه دوست دارند مختلفند ".

او در ديوان مقاطعات كاتب بوده و در اواخر عمرش سال 597 ه كور شد.

آنگاه نظير آنچه كه از معجم الادباء نقل كرديم ابن خلكان نيز نقل كرد و بيش از هفتاد بيت از اشعارش را آورد و افزود: " اين مقدار از اشعارش را بخاطر آنكه بسيار جذاب و عالى بوده آورده ام آن قسمت از قصائدش كه در باره مدح و ذم است فوق العاده عالى وجالب است.

و او كتابى به نام " الحجبه و الحجاب " دارد.

عماد اصفهانى در كتاب " الخريده" از او ياد كرده و او را چنين ستوده است: او جوانى است كه داراى فضائل و آداب و رياست و كياست و جوانمردى است، من و او

را صدق عقيده در پيوند صداقت با هم جمع كرده است، من وسيله او اخلاق نيك و رفتار پسنديده را تكميل كردم.

ولادت او در دهم رجب روز جمعه سال 519 ه بوده و در دوم شوال سال 583 ه يا 84 در بغداد فوت كرد و در باب " ابرز " دفن گرديد.

و اين نجار گفته است: تولد او روز جمعه و وفاتش روز شنبه 18 شوال بوده است.

ابو الفداء در تاريخش جلد 3 صفحه 8 و ابن شحنه در " روض المناظر " و ابن كثير در تاريخش جلد 12 صفحه 329 و صاحب " شذرات الذهب " جلد 4 صفحه 281 و مولف " نسمه السحر " جلد 3 از او چنين ياد كرده اند.ومن هيچ گونه خلافى درباره تاريخ ولادتش نيافتم مگر آنكه عبد الحى در شذراتش آن را سال 510 ه نوشته كه مدركى براى آن نديدم.

و يافعى در دوموضع از كتاب " مرآه الجنان " جلد 2 صفحه 304 و 429 از او ياد كرده و در موضع اول گفته است: بعضى از مورخان، مرگش را در سال 553 ه ذكر كرده اندو بعضى ديگر در سال 584 ه گفته اند در صورتى كه سال 553 ه تاريخ وفات جداوست كه معروف به ابن تعاويذى بوده است و نوه اش در همان وقت درباره اش شعر گفته است، و برخى از مورخان مرگ جدش را با او به خاطر آنكه هر دو معروف به ابن تعاويذى بوده اند اشتباه كرده اند.

در تاريخ" آداب اللغه العربيه " درباره او چنين آمده است: او در سال 538 ه فوت كرده است.و من گمان مى كنم كه اصلش583 ه بوده كه تصحيف شده است.

فريد و جدى در دائره المعارف جلد 6 صفحه 777 گفته است: او در سال 516 ه متولد و در سال 583 ه يا 596 ه وفات كرده است كه هر دو تاريخ تصحيف شده است.

كسى كه ديوان ابن تعاويذى را ديده باشد بخوبى مى داند كه وفاتش درچه زمانى واقع شده است، زيرا در قصائدش تاريخ نظم آنها موجود است و اكثر آنها از سال

70تا 84 بوده است.

و در ديوانش قصيده اى كه درباره جدش " مبارك " متوفى در سال 55 3 ه گفته داراى همان تاريخ نيز هست، و داراى دو قصيده است كه در سال 583 سروده يكى در مدح الناصر لدين الله ابى العباس احمداست و ديگرى در مدح وزير جلال الدين ابى المظفر عبيد الله بن يوسف است كه او را در مورد وزارتش تهنيت گفته و آن را در عيد قربان سال 583 ه سروده است.

بنابر اين وقتى كه مسلم باشد او درماه شوال وفات كرده است بدون اشكال بايد فوت او در سال 584 ه واقع شده باشد البته خدا داناتر است.

او اشعار مفصلى تيز درباره مرثيه ابى عبد الله الحسن عليه السلام سروده كه به خاطر اختصار از نقل آنها خود دارى مى كنيم.

 

 


| شناسه مطلب: 74610