شعراء غدیر در قرن 07
شعراء غدیر در قرن 07 ابو الحسن المنصور بالله او که از سال 561 ه متولد شده و در سال 614 ه فوت کرده است نیز در باره " غدیر خم " اشعارى دارد که برخى از آنها ذیلا نقل شود: بنى عمنا ان یوم الغدیر++ یشهد للفارس المعلم ابونا على وصى الرسول++ و من خصه
شعراء غدير در قرن 07 <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
ابو الحسن المنصور بالله
او كه از سال 561 ه متولد شده و در سال 614 ه فوت كرده است نيز در باره " غدير خم " اشعارى دارد كه برخى از آنها ذيلا نقل شود:
بنى عمنا ان يوم الغدير++
يشهد للفارس المعلم
ابونا على وصى الرسول++
و من خصه باللوا الاعظم:
" پسر عموهاى ما، روز " غدير " براى انسان دانا گواه خوبى است.
پدرما على وصى رسول خدا است، او كسى است كه پيامبر اكرم او را به " پرچم بزرگ " اختصاص داده است.
احترام شما از راه انتساب با اوست، ولى ما از گوشت و خون اوئيم.
اگر چه همه ما از هاشميم، اما كوهان شتركجا و كف پايش كجا؟
اگر شما همانند ستارگان آسمانيد ما ماه ستارگانيم.
ما فرزندان دختر و پسر عم با ايمانش هستيم نه شما، پدر ما ابو طالب از او "رسول خدا" حمايت كرد و اسلام آورد، در حالى كه همه مردم نسبت به او كافر بودند، گرچه ايمانش را از او پنهان مى كرد اما هيچ گاه علاقمنديش را نسبت به او پنهان نمى كرد.
چه فضائلى را ما بذل و بخشش دارا نيستيم؟ ما دنباله رو محمد و پير و افعال او هستيم، ولى شما پيروابا مجرميد "ابو مسلم خراسانى".
او مملكت را همانند عروس تحويل شما داد، ولى پاداشى كه به او
داديد اين بود كه خونش را ريختند!
ما در ميان همه مردم بطور آشكار وارث قرآن و احكام آن هستيم، و اگر شما به سوى تارها پناه مى بريد، ما به سوى آيه محكم قرآن پناه مى بريم.
آيا شرب خمر و كار زشت، شايسته انسان هاى با فضيلت است؟
شما هماننديزيد بدبخت كور دل، فرزندان پاك رسول خدا را كشتيد، و به سلطنت بى دوامتان كه هيچ گاه به سلطنت پايدار مانمى رسد، افتخار نموديد ولى بالاخره حق به حقدار خواهد رسيد و سلطنت و دولت ما تشكيل خواهد شد و كسى كه حق را بخواهد ستم نكرده است "
اين ابيات را " ابو الحسن المنصور.بالله " در جمادى الاول سال 602 ه به نظم در آورده و در آن با قصيده " ميميه " " ابن معتر " معارضه كرده كه اولش اينست:
" پسر عموهاى ما بر گرديد و ما را دوست بداريد و بروش هاى استوار رفتار كنيد، براى ما و شما افتخاراتى است و هر كس از حق پيروى كند پشيمان نمى شود، درست است كه شما فرزندان دخترش هستيد نه ما اما ما هم پسران عموى مسلمانش هستيم ".
او قصيده اى دارد كه در حدود 55 بيت است و از آن جمله است:
" آنان ابا الحسن على را كشتند و فرزند برومندش حسن را باسم شهيد كردند آب فرات را به سوى حسين و يارانش بستند و باران تير و نيزه بر پيكر شريفش باريدند ".
شخصيت المنصور بالله
او امام المنصور بالله عبد الله بن حمزه بن سليمان بن حمزه بن على بن حمزه بن هاشم بن حسن بن عبد الرحمن بن يحيى بن ابى محمد بن عبد الله بن حسين ابن ترجمان الدين قاسم بن ابراهيم بن اسماعيل بن ابراهيم طباطبا بن حسن بن حسن ابن على بن ابى طالب عليه السلام است.
او يكى از امامان زيديه در كشور يمن بود كه شرافت خانوادگى را با بزرگى
ذاتى جمع كرده بود، او در عين آنكه از خانواده بسيار بزرگ و از دودمان على عليه السلام بوده داراى دانش فراوان و فضائل فوق العاده زياد نيز بود است.او شمشير و قلم، علم و علم، ادب و فرهنك را در يكجا جمع كرده تا جائيكه يكى از امامان زيديه در يمن شده بود، او درفقه و نگارش و شعر سر آمد اقران خود بوده تا آنجا كه صاحب حدائق و نسمه او را شاعرترين پيشوايان زيديه به حساب آورده اند.
او داراى حفاظه عجيبى بود كه جمال الدين عمران بن حسن از بعضى از كسانى كه معروف به حافظه قوى بوده اند نقل مى كند كه گفته است: " من صد هزار بيت شعر حفظدارم، فلانى "اسم يكى از ادباء را برد" نيز همانند من است اما حافظه مادر برابر امام منصور بالله بسيار ناچيز است ".
و عماد الدين ذو الشرفين مى گويد: با او كتاب شعرى ديدم، به من گفت: آن را خوانده و حفظ كرده ام و ازهر قصيده اى از آن كه مى خواهى از من سوال كن، من نيز از اول و وسط و آخر آن از هر قصيده اى بيتى را ياد آورمى شدم و او تمام آن قصيده را مى خواند.
او در اصول دين فقه پيش حسام الدين ابى محمد حسن بن محمد رصاص درس خواند و كتاب هاى ارزنده اى در قسمت هاى مختلف فقه و اصول و كلام و حديث و مذهب و ادب تاليف نمود كه از آن جمله است:
1- صفوه الاختيار فى اصول الفقه 2- حديقه الحكم النبويه شرح الاربعين السلفه 3- الشافى فى اصول الدين چهار جلد 4- الرساله الهاديه بالادله الباديه فى السبى 5- الاجوبه الكافيه بالادله الواقعيه 6- الدره اليمنيه فى احكام السبى و الغنيمه 7- الاختيار المنصوريه فى المسائل الفقيهه 8- الايضاح لعجمه الافصاح اكثرش در سيره است 9- الفتاوى طبق كتب فقيهه نوشته شده 10- الرساله القاهره بالادله الباهره در فقه 11- الرساله الحاكمه بالادله العالمه 12- الناصحه المشيره بترك الاعتراض على السيره 13- العقيده النبويه فى الاصول الدينيه 14- الرساله الفارقه بين الزيديه و المارقه 15- الرساله النافعه بالادله القاطعه 16- الرساله الكافيه الى اهل العقول
متوفى در سال 616 ه.ق
او نيز درباره " غدير خم " اشعارى دارد كه ترجمه قصيده معروفش چنين است:
" او آمد در حالى كه رو بندش را كنار گذاشته بود و سياهى گيسوانش، همه جارا تاريك كرده بود.
و اشكش همانند ژاله اى كه باد صبگاهى آن را فرو مى بارد، جارى بود.
و گفت: حوادث روزگار ترا چنين گرفتار كرد، در صورتى كه تو پناه گرفتاران بودى؟!
و از همه چيز، ترا محروم كرد در صورتى كه تو سرپرست بيوه زنان و يتيمان بودى؟
به او گفتم: آرى روزگار چنين جنايت مى كند، اما چشمت روشن كه ماه حرام خواهد آمد.
و من در آن ماه دعاخواهم كرد و مدح على عليه السلام را پيش روى خود قرار خواهم داد.
و آن را در حالى كه پاكيزه است و بوى مشك از آن مى آيد، بسويش مى فرستم.
جوانمردى را زيارت مى كند كه گويا شانه هايش از كوه ابو قيس هم برتر و بالاتر است.
هنگامى كه از دست هاى دهنده ياد مى شود، باران شديد بهارى كه تشنگان را سيراب مى كند در برابر بخشش و عطايش ناجيز است و از بذل و عنايتش رو سفيد.
هرگاه پسر هند "معويه" بر او وارد شود، با خوشروئى و بخشش و تبسم با او رو برو خواهد شد.
و اگر به آسمان توجه كند اگر چه در آن باران نباشد، باران شديدى از آن خواهد باريد.
و مى بوسد از خاك " ابو تراب " خاكى را كه امراض غير قابل علاج را علاج مى كند.
مى رود پيشش و برمى گردد و با اينكار به مقصود نائل مى گردد.
به قصد برادر پيامبر كسى كه رسول خدا به او اوصافى را بخشيد كه بدانوسيله از ديگران بر ترى يافت "مى رود".
و من اعطاه يوم غدير خم++
صريح المجد والشرف و القدامى
و من ردت ذكاء له فصلى++
اداءا بعد ما ثنيت الئاما
و آثر بالعطام و قد توالت++
ثلاث لم يذق فيها طعاما:
" كسى كه پيامبر اكرم در روز " غدير خم " مجد و شرافت آشكار را به او عنايت كرد.
كسى كه خورشيد برايش برگشت تا نماز را در وقتش بخواند در صورتى كه تاريكى داشت همه جا را فرامى گرفت.
او كسى است كه سه روز متوالى غذا نخورد و غذايش را به ديگران داد.
غذايش را قرصى نان جو تشكيل مى داد وراضى نمى شد، جز مقدارى نمك سائيده خورشتى براى آن قرار دهد.
اى ابو الحسن تو جوانمرى هستى كه اگر كسى به تو پناه ببرد پناهش
خواهى داد.
اى پسر فاطمه با اشعارم در بيدار به زيارتت آمدم، تو هم در خواب به ديدنم بيا و به من بشارت بده كه پنام مى دهى و از ستم كشيدن نجاتم خواهى داد.
چگونه كسى كه زمام امرش را به " حيدر " مى سپارد از حوادث روزگار خواهد ترسيد؟
ابرهاى رحمت خدا ترا سيراب كند چنانكه بذل و عناياتت ديگران را.
فرشتگان صف اندرصف ضريحت را زيارت مى كنند و در اطراف آن به طواف مشغولند.
و همواره باد صبا تحيت و سلامم را به قبر مطهرش در نجف برساند ".
در بسيارى از مجموعه هاى ارزنده خطى ديدم كه " مجد الدين بن جميل " در زمان " الناصر لدين الله " خزينه داربود.خليفه بر او خشم گرفت و به زندانش افكند، بزرگان و رجال وقت، براى او پيش خليفه شفاعت كردند، ولى شفاعت آنها موثر نيافتاد و در نتيجه بيست سال او را در اطاقى زندانى كرد.
شبى در دلش برق زد كه شعرى در مدح امام على بن ابى طالب عليه السلام بگويد و اين قصيده را درباره اش گفت و سپس خوابيده و در علم رويا على عليه السلام را ديد كه به او فرمود: هم اكنون آزاد خواهى شد.
او از خواب بيدار شد و با خوشحالى شروح به جمع آورى اثاثش نمود، حاضران به او گفتند: چه خبر است؟ در جواب آنها مى گفت: هم اكنون آزاد خواهم شد.زندانيان او را مسخره مى كردند و مى گفتند: بيچاره ديوانه شده است!!
و اما " الناصر " نيز امير المومنين رادر خواب ديد كه به او فرمود: هم اكنون ابن جميل را آزاد كن.او با ترس و وحشت از خواب بيدار شد و از شيطان بخدا پناه برد و دوباره خوابيد، باز همان خواب را ديد، وقتى كه بيدار شد، از شيطان به خدا
پناه برد و گفت: اين چه خواب شيطانى است كه مى بينم؟ و با سوم نيز همان خواب را ديد وقتى كه بيدار شد، فورا كسى را مامور آزادى ابن جميل كرد.هنگامى كه مامور وارد اطاقش گرديد، ديد او آماده بيرون آمدن است، او را پيش " الناصر " بردو ماجرايش را نقل كرد.
خليفه به او گفت: شنيدم پيش از آمدن مامور، آماده بيرون آمدن بودى؟ در جواب گفت: آرى خليفه پرسيد: چرا؟ در جواب گفت: آنكس كه پيش تو آمده بود قبلا پيش من نيز آمده بود!!
" الناصر " گفت: چطور شد؟ گفت: قصده اى در مدحش گفته بودم.خليفه گفت: آن قصيده رابرايم بخوان، او نيز همين قصيده را "كه در بالا ترجمه شد" براى او قرائت كرد.
جد الدين ابو عبد الله محمد بن منصور بن جميل جبائى "جبى نيز گفته شده" معروف به ابن جميل فزوانى، مردى نويسنده، شاعر، اديب و دانشمند است.او در نحو و لغت و ادب و شعر مقام ارجمند دارد.
او در كتاب هاى " معجم الادباء " و " طبقات النحاه " داراى نام جاويدان و خاطره درخشان و نورانى است.دكتر " مصطفى جواد بغدادى " مقاله اى كه در مجله "الغرى " نجف شماره 16 سال هفتم صفحه 2 نوشته تمام جزئيات حالات اين شاعر فراموش شده را جمع كرده است و ما اينك عين آن مقاله را در اينجا مى آوريم:
" او در قريه اى از نواحى " هيت " معروف به " جبا " متولد شد و در ابتداى عمرش به بغداد در آنجا بعداز فراگرفتن قرائت قرآن، با ملازمت " مصدق بن شبيب واسطى نحوى " در علم و لغت وفقه و احكام و حساب، مهارت پيدا كرد، و حديث را از جمعى از اساتيد كرد كه از آن جمله اند: ابو الفرج عبد المنعم بن عبد الوهب بن كليب، و قاضى ابو الفتح محمد بن احمد مندائى واسطى.و در نثر و نظم، كوشش فراوانى كرد و به مقام ارجمندى نائل گرديد كه " قفطى " مى گويد:
او نوشته هائى دارد كه قسمتى از آنرا با خطش كه خط متوسطى بوده و از بغداد به حلب براى فروش آورده بودند، و ديدم و شعرش نيكو و مشهور و ساخته شده است نه طبيعى.
" ياقوت حمودى " اورا چنين توصيف كرده است كه: " او نحوى، لغوى، اديب و از فضلاى زمانش بوده است " و افزوده است كه او، مردى بليغ، خودش خط، پر فضل، متواضع، زيبا، خودش اخلاق و از شعراى ديوان عباسيان بوده و خليفه " الناصر لدين الله " را باقصائد زيادى كه در عيدها و مواقع تبريك مى سروده مدح كرده است در نتيجه معروف و مشهورشده تا جايى كه كاتب ديوان تركات حشريه و ناظر آن گ رديد و آن عبارت بود از تركات كسانى كه مى مردند و وارث مستحق نداشتند واموال آنها طبق مذهب شافعى به بيت المال ملحق مى گرديد.
و در بغداد، مرد تاجرى بود به نام " ابن العنيبرى " او رفيق ابن جميل بود، وقتيكه هنگام مرگش فرارسيد او را به حضور طلبيد و به او گفت: اينك مرگ برايم گوارا است چون همانند تو دوستى دارم و جاه و مقام تو مى تواند عيال و اطفالم را سرپرستى كند، ابن جميل به او وعده انجام وظيفه نسبت به خانواده اش داده، وقتى كه او مرد، سر تركه اش حاضر شد، ديد هزار دينار نقد در آن موجود است، آن را پيش امام الناصر برد و هر دو در آن نگريستند و او در باره آن مى گفت:
ابن العنيبرى مرد "خداوند شريعت را وارث عمر هاى مردم بگرداند" و هزار دينار از مال حلال او كه شايسته بيت المال بود به آن ملحق گرديد و آن مبلغ در عهده خزينه دولتى است كه در دنيا و آخرت حفظش نمايد، قفطى درباره او مى گويد:اوبر خويش ستم مى كرد و در كارها سخت گ ير بود و به بعضى از عقلاء گفت: ازعذابم بترس كه بسيار شديد و درد ناك است است او در جواب گفت: پس تو خداى يكتا هستى!!
ابن جميل از ابن حرف شرمنده شد، ولى اينحالت او را از ستمى كه اراده كرده بود باز نداشت!!
قفطى اضافه مى كند كه: او خود را بسيار بزرگ مى دانست تا جائى كه كسى را همانند خود نمى ديد.
سپس مجد الدين در صدد بر آمد كه نويسنده بيت المال كه بمنزله وزارت دارائى در عصر ما است بشود و تمام نامه هاى مربوطه مى بايست وسيله از نوشته شود و بعد از آن ترقى كرد و دردهم ذى القعده سال 605 ه به مقام وزارت دارائى نائل گرديد.به علاوه سرپرستى " دجيل " وراه خراسانى يعنى: ايالت " ديالى " و " خالص " و " خزانه " و " عقار " و امثال آنها از ناقيه حكومت بغداد به عهده او گذاشته شد.
هنگامى كه منشى دارائى بود، حقوق ماهيانه اش هفت دينار بود، وقتى كه وزير دارائى شد، حقوقش ده دينار گرديد.
قفطى حكايتى را كه براى ابن جميل در ايام وزارت دارائيش پيش آمده ذكر مى كند نهايت آنكه بدى خطى كه حكايت با آن نوشته شده آن را دگرگون و غير مفهوم كرده است و آن حكايت اينست: بعضى از تجار و غرباء از او خواستند كه به شخص خاصى عنايت مخصوصى كند و از بيت المال چيزى به او بدهد او هم وعده داد ولى امروز فردا مى كرد، تاجرى كه واسطه شده بود تصميم گرفت هر روز يك دانق "يك ششم در هم" به ابن جميل بدهد، وى از تاجر پرسيد اين چه ولى است؟ گفت: چون تو عادلى و از لحاظ نيازمندى شيبه ترين فرد به آن مرد محتاج هستى اين مبلغ را هر روز به تو مى دهم
و بالاخره از تمام اين مناصل روز شنبه بيست و سوم ماه ربيع الاول سال 611 ه
عزل شد و روانه ي زندان گرديد، پس از مدتي از آن آزاد شد و وكيل كاتب دربار امير "عده الدين ابي محمد بن الناصر لدين الله " گرديد و در اين شغل باقي بود تا در نيمه شعبان سال 616 ه در سن پيري فوت كرد و در مقابر قريش يعني كاظمين دفن شد.
ابن جميل فرزندي دارد به نام " صفي الدين عبد الله " كه از شعراي معروف ايام مستعصم بالله بود و در سال 669 ه فوت كرده است و نيز برادري دارد به نام " قطب الدين " كه ابن واصل حموي مورخ معروف درباره اش چنين مي نويسد:
"جدم تاج الدين نصر الله بن سالم بن واصل به همراه قاضي ضياء الدين قاسم بن شهرزوري، در هيجدهم شعبان 595 ه از موصل به بغداد آمدند، وقتي كه وارد بغداد شدند، خليفه الناصر لدين الله دستور داد آنها را در " باب الخبازين " سه شنبه بازار فرود آورند، سپس تاج الدين در خانه ي وزير دارائي وارد شد.
پدر حموي مورخ ياد شده مي گويد: ميان پدرم "تاج الدين " و وزير دارائي " شمس الدوله محمد ابن جميل فرازي " دوستي اي بوده كه وسيله ي رفاقت پدرم با برادرش " قطب الدين " در سفرهاي عديده اي كه به دمشق كرده بوده حاصل شده بوده است.
وقتي كه توقف ما در بغداد بدين كيفيت طول كشيد و جريان بگوش همه رسيد و دوستي ها زياد شد، شمس الدوله و پدرم به خاطر آنكه در زحمت نباشد بديدن يكديگر مي رفتند.
ادب و فرهنگ مجد الدين ابن جميل
شكي نيست كه روشني ادب و فرهنگ شخص، نشانه ي روشني شرح حال و يا
مبهم بودن آنست، ولى روزگارى بر ما گذشت با همه كوششى كه درباره شرح حال اين مرد بزرگ نموديم جز همين مختصرى كه ذكر كرديم نيافتيم!!
نمى دانيم مجموعه نوشته ها و خطبه ها و ديوان شعرى چه شده؟ بى شك در دل تاريخ مدفون گرديده و از انها جز كه ذكر مى كنيم به ما نرسيد است:
" مجدالدين محمد ابن جميل " به جد " ابن واصل " ياد شده نوشت كه اگراين خدمتگذار بخواهد شكر نعمت هاى تاج الدين را بجا آورده، چنانكه شايسته است نمى تواند از عهده شكرش بدر آيد، و اگر بخواهد متعرض توصيف دوستى پرارج و اخلاق حميده و الفاظ شيرينش بشنود، از بيان آن عاجز است، با اينحال وظيفه خود مى داند كه يكى از هزار آنرا با عرض معذرت بشمرد: " اوقصد خانه ما كرد و با اين كار منزلتم را بالا برد، اى جانم فدايش باد، هيچ گاه پيش از اين چشم جهان نديده بود كه دريائى در سبوئى بگنجد.
بخدا سوگند او از درياى بزرگى است كه آبش گوارا و نسيمش در جريان است، سالكان آن از خطرش در امان و از گوهرهايش بهرمندند و عجائب آن را مى بيند و اگر چه تو در اين مقام همانند كسى هستى كه " ابن قلانس " درباره اش گفته است: " سر انگشتان دست راستش را ببوس و بگو: يكدريا سلام بر تو باد، در تشبيه آن به دريا غلطكردم، خدايا مرا بيامرز ".
خداوند اين سايه گسترده و اين عظمت ريشه داررا افزون تر كند، و روزگار را در خدمت خدمتگزاران او و دوستانش در آردو با بر آورده ساختن آروزهايشان وسيله او با لطف و كرمش بهرمندشان فرمايد.
اين تنها نامه برادرانه اى است كه از مجد الدين ابن جميل بدست ما رسيده و از آن آگاه شده ايم.
الشواء كوفى حلى
متولد حدود 562 و متوفى 635
او نيز درباره " غدير خم اشعارى دارد كه ترجمه بعضى از آنها چنين است.
" براى كسى كه از كيفر "قيامت" مى ترسد، هر گاه وصى پيامبر " ابو تراب " را دوست باشد من ضمانت مى كنم كه در روزحشر و حساب خدا را بخشنده و على را شفاعت كننده ببيند.
او جوانمردى است كه از همه مردم از لحاظ كرم و نيرو وبرترى دارد، و همسايه خوب و خوش محضر است.
در حال صلح، باران جود وبخشش از او مى بارد، و در هنگامه جنگ چون شير ژيان غرد.
هر گاه براى جنگ تيغ از نيام در آرد، برق آن را ابرها منعكس خواهد بود.
وصى المصطفى و ابو بنيه++
و زوج الطهر من بين الصحاب
اخو النص الجلى بيوم خم++
و ذو الفضل المرتل فى الكتاب
" تنها او در ميان صحابه وصى رسول خدا و پدر فرزندانش و همسر زهراى اطهر
است نص آشكار، در روز غدير، تنها درباره اوست و در قرآن مجيد فضائل او به طور آشكار شمرده شده است ".
او كيست؟
او ابو المحاسن يوسف بن اسماعيل بن على بن احمد بن حسين بن ابراهيم، معروف به " شواء " و ملقب به شهاب الدين كوفى حلبى " است كه در آن تولديافته و در آن رشد كرده و در آن وفات نموده است.
او از نوابغ شعر و ادب است كه از هر سو فضائل به او رو كرده و در نتيجه داراى راى محكم، خواسته هاى نيك، انگيزه شريف، شعر عالى، ادبيات فوق العاده، قافيه هاى طلاهائى و عروض متقن است.
بنابر اين كسى كه طرز تفكر و كارش چنين است چه كسى مى تواند از لحاظ فضائل به مقام والاى او برسد؟ همكارش ابن خلكان درتاريخش جلد 2 صفحه 597 شرح حالش را نوشته و در " شذرات الذهب " جلد 5 صفحه 178 و تاريخ حلب جلد 4 صفحه 397و " تتميم امل الامل " تاليف " سيد ابن شبانه " و " نسمه السحر فيمن تشيع و شعر " و " لكنى و الالقاب " جلد 1 صفحه 146 و " الطليعه فى شعراءالشيعه " نيز به نيكى از او ياد شده است.
و ما آنچه را كه در تاريخ ابن خلكان درباره اش آمده به طور اختصاص در اينجامى آورديم:
" او مرا اديب، فاضل، متخصص در علم عروض و قافيه و شاعر بوده كه معانى بسيارى بلندى را در ضمن دو بيت و سه بيت بيان مى كرد، وى داراى ديوان بزرگى است كه در حدود چهار جلد مى شود و طرز لباس پوشيدنش همانند مردم قديم حلب بوده است.
او معمولا در جلسه شيخ " تاج الدين ابو القاسم احمد بن هبه الله بن سعد بن سعيد بن مقلد معروف به ابن الجبرانى نحوى لغوى حاضر مى شد و بيشتر ادبيات.
را از او فراگرفته و از همنشينيش بهره ها گرفته است.
ميان من "ابن خلكان" و او "شواء" دوستى شديد و الفت زيادى بوده و در مجالس دورهم نشستيم و در مسائل ادبى با هم بحث و گفتگو مى كرديم او بسيارى از اشعارش را برايم مى خواند و از اواخر سال 633 ه تا هنگام وفاتش همواره با هم مصاحبت و همنشينى داشتيم و پيش ازآن او را در مختصر" ابن جبرانى " ياد شده در مقام پيشوائيش در مسجد جامع حلب مى ديدم چنانكه در مسجد جامع دمشق نيز رفت و آمد مى كرد.
او در گفتگو و محاوره بسيار عالى و در انتقاد و ايراد كردن متين و شمرده بود.
او از كسانى بوده كه در شيعه گرى غلو مى كرده و بيشتر مردم حلب او را به نام " محاسن الشواء مى شناختند، اما حقيقت همانست كه در اينجا آوردم يعنى:
اسم او يوسف و كنيه اش " ابو المحاسن " بوده است.
همدم ما " كمال بن شعار موصلى " كه همنشين " الشواء " بوده و بسيارى از اشعارش را از او گرفته و آگاه ترين فرد به حالش بوده، شرح حالش را در كتاب " عقود الجمان نوشته " است، در آن كتاب ديدم نوشته بود:تولد او تقربيا در سال 562 ه بوده و در روز جمعه نوزده محرم سال 635 ه درحلب فوت كرده و در مقبره " باب انطاكيه " غربى شهر دفن گرديد و من به خاطر عذرى كه در آن وقت برايم پيش آمده بود، نتوانستم در نماز بر جنازه او حاضر شوم خدايش رحمت كند و چه همنشين و رفيق خوبى بود؟!
و اما استادش " ابن جبرانى " ياد شده و از قبيله طى و بحترى و از ده "جبرين " از اطراف " عزاز " بود.
او در علم ادب مخصوصا " علم اللغه "تخصص داشت و در مسجد جامه حلب در ناحبه شرقى مشرف بر صحن جامع داراى رياست بود.
او در روز چهار شنبه 22 شوال سال 561 ه متولد شد و در روز دوشنبه هفتم رجب
سال 628 ه در حلب فوت كرد و در پائين كوه " جوشن " دفن گرديد، خدايش رحمت كند ".
امينى مى گويد:
در معجم البدان جلد 3 صفحه 172 بنقل از عبد الله بن محمد بن سعيد بن سنان خفاجى در ديوانش آنجا ابيات جوشن را نقل مى كند آمده است كه:
جوشن كوهى است در غربى حلب كه از آنجا مس قرمز حمل مى شد و معدنش همانجا بود، گفته شده ازآن وقتى كه اسراء خاندان ابى عبد الله الحسين عليه السلام و همسرانش از آنجا عبور كردند آن معدن از بين رفته است و علت آن اين بود: يكى از همسران حسين عليه السلام كه حامله بود در آنجا سقط كرد و از كارگران معدن در خواست آب و نان كرد، آنان به او بد گفتند و چيزى به او ندادند، او بر آنها نفرين كرد و از آن زمان هر كس در آنجا كار مى كند سود نمى برد.
و در كنار آن كوه قبر است معروف به " مشهد السقط " و بنام " مشهد الدكه " نيز خوانده مى شود مى شود و منظور از آن " محسن بن حسين عليه السلام " است.
كمال الدين شافعى
متوفى در سال 652
او نيز اشعارى درباره " غدير خم " سروده كه ترجمه برخى ازآنها چنين است:
" گوش فرا ده تا آيات وحى را كه در مدح امامى كه خدا او را مخصوص به هدايت كرده است بشنوى:
در سوره آل عمران آيه مباهله است كه با فرستادن آن بعضى ازمزايايش را شمرده است.
و در سوره احزاب، حا ميم، تحريم و هل اتى گواه صادقى است كه خدا در آنها على را ستوده و تطهيرش كرده است كاري كه علي كردوانگشترى كه او در حال ركوع بسائل داد، شخصيت انسانى او را به ثبوت رسانيدو او را مورد عنايت خاص الهى قرار داد.
و در آيه نجوى كه جز او كسى به اين فيض عظيمى نائل نگرديد، ارزش و شخصيت او آشكار گرديد و به او چنان قرب و منزلت بخشيد كه داراى مقام ارجمند و تقوى الهى گرديد.
و خداونداو را در كنف لطف و محبت پيامبرش بزرگ كرد و از ترتيب و
الطاف عميمش بهره مندش گردانيد، و از مكارم اخلاقش كه بدان وسيله راه هدايت را بدو مى آموخت، بطرز خاصى بهره مندش فرمود بالنتيجه او را برادر خود قرار داد.
و انكحه الطهر البتول وزاده++
بانك منى يا على و آخاه
و شرفه يوم " الغدير " فخصه++
بانك مولى كل من كنت مولاه
و لو لم يكن الا قضيه خيبر++
كفت شرفا فى ماثرات سجاياه:
" رسول الله خدا فاطمه زهرا را به ازدواج او در آورد و افزود كه تو از منى و او را برادر خودقرار داد.
و در روز " غدير خم " او را مفتخر فرمود كه: هر كسى كه من مولاى اويم تو نيز مولاى او هستى، واگر در افتخارات زندگيش جز داستان خيبر نبود، تنها همان او را كفايت مى كرد..
شرح حال اين شاعر؟
ابو سالم كمال الدين محمد بن طلحه بن محمد بن حسن قريشى عدوى نصيبينى شافعى مفتى رحال كه يكى از بزرگان و روساى دانشمندان است، امام در فقه شافعى بوده و در حديث و اصول و مسائل خلافيه و ادبيات و نگارش مهارت داشته و در قضات و خطابه بر همه مقدم بوده و در زهد و پارسائى شهرت داشته است.
او در نيشابور از " ابو الحسن مويد بن على طوسى " و " زينب شعريه " استماع حديث كرده و در حلب و دمشق و ديگر شهرها حديث كرده است و حفاظ دمياطى و
مجد الدين بن عديم و فقيه حرمين كنجى در كفايه الطالب از او روايت كرده اند.
كنجى در كفايه الطالب صفحه 108 مى گويد: از اين قبيل است آنچه كه شيخ ما حجه الاسلام شافعى عصر " ابو سالم محمد بن طلحه " قاضى شهر حلب به ما خبر داده است.
او در دمشق در مدرسه " امينه اقامت داشت و به نامه نگارى از ناحيه ملوك مشغول بود و در اينكار مقام ارجمندى يافت و در سال 648 ه پادشاه " الناصر " متوفى در سال655 ه صاحب دمشق به او نوشت كه عهده دارمنصب وزارت شود ولى او امتناع كرد و شانه اززير بار آن خالى نمود طبقات سبكى " جلد 5 صفحه 26 آمده تنها دو روز آن را پذيرفت آنگاه آن را ترك كرد و مخفيانه فرار نمود و تمام اموال و دارائى و آنچه از لباس و بنده و غيره داشت همه را بر جاى نهاد و بالباس پنبه اى از دمشق خارج شد و به جاى نا معلومى رفت.
و گفته شده كه: او داراى علوم غريبه بوده واز آن راه از مغيبات آگاه مى شده است.
بعضى گفته اند كه: او بعد از اين به منصب وزارت برگشت و اين گفته را گفتار او در منجم تاييد مى كند كه گفته است:
" هنگامى كه منجم در موردچيزى حكم قاطعى كرد تو آن را نپذير زيرا كى مى داند: خدا چه حكم كرده است؟
او به من منصبى عنايت فرموده وتو به حرف " منجم " اعتماد مكن ".
و باز او در اين باره چنين گفته است: " هيچ گاه به گفته منجم اعتماد مكن وهمه كارها را به خدا واگذار نما و تسليم او باش و بدان اگر تدبير چيزى را به-
ابو محمد المنصور بالله
متولد 596- متوفى 670
او قصيده ارزشمندى در مورد ولايت و از آن جمله" غدير خم " دارد كه در حدود 708 بيت است كه ذيلا ترجمه قسمتى از آن آورده مى شود:
" سپاس مخصوص خداى توانائى است كه شب و روز را در پى يكديگر مى آورد و ابرها و بارانها را برروى زمين و جانداران مى باراند.
سپس درود خدا مخصوص احمد پدر زهرا او برادر بزرگوارش "على" و فاطمه و دوفرزندان و آلشان كه سفينه نجات و هدايتند باد.
اى كسى كه از من در باره امام و رهبر بعد از رسول خدا و اينكه چه كسى را پيامبر اكرم جانشين و صاحب امرش تا قيامت قرار داده است، مى پرسى گوش به اشعارم ده كه از دل سوخته ام حادثه اى كه بعد از رسول خدا پيش آمده و وحدت مسلمين را بر هم زده است، تراوش كرده است:
خلافت بلا فصل بعد از رسول خدا طبق فرمان صريح خداوند مال پسر عمش على بن ابى طالب است، و اين حقيقت چنان مشهور و آشكار است كه جاى هيچ شك و شبهه اى نيست و چگونه ممكن است نوردر روز مخفى باشد؟ ليكن آدم نابينا تند رو مى لغزد و سقوط مى كند ".
شاعر نامبرده درباره شخصيت على بن ابى طالب عليه السلام چنين ادامه مى دهد:
" تولدش در بيت العتيق "كعبه" بوده در صورتى كه مادرش به اين قصد، در آن وارد نشده بود تنها خدايش او را تاييد كرد، و هركه او را خوار كند جهنم جايگاهش خواهد بود.
پدرش سرپرست پيامبر اكرم بوده و طبق تحقيقات دانشمندان بى غرض، او به خدا و قرآن بوده است.
حال در پدران ديگران همانند او را نشان بدهيد، و مادرش "فاطمه بنت اسد" تربيت برادرش احمد را بعهده داشت و هنگامى كه او را بسوى حق و حقيقت خواند از او پيروى نمود.
بارها رسول او را مادر خود خواند و بعد از مرگ شخصا تجهيز او رابه عهده گرفت و او را با جامه خود كفن كرد و در ميان قبرش به احترام اوخوابيده و همه فرشتگان تا پايان نمازش ايستاده بودند.
او به حكم پروردگار عالميان برادر رسول خدا بوده آنها از نور واحدى هستند و براى ديگران چنين شرافتى نيست او همسر سيده نساء عالميان است كه پنجمين فرداز پنج تن اهل كساء است ازدواج او باعلى در آسمان بسته شده است و آيا براى ديگران چنين افتخار و عظمتى مى يابيد؟
خدا در ازدواج او صاحب اختيار بوده و جبرئيل نيز از ناحيه على نيابت داشته و حاملان عرش خدا نيز شاهد اين ازدواج مقدس بوده اند حال اگر چنين واقعه اى براى ديگران، سراغ داريد برايم نقل كنيد؟
زهرا حوراى انسيه اى است كه خدا او را از سيب بهشتى خلق فرمود است و معلوم است كه چنين ريشه پاكى كه ديگران از همانندش محرومند چه فرزندانى بوجود خواهند آمد؟
دو فرزند على از زهرا دو آقاى جوانان اهل بهشتند و بحق فرزندان رسول خدا
بشمار مى روند آنان از كتاب و سنت شير خورده اند، و آيا ديگران چنين اسباب پيروزى دارند؟
آنان به تصريح رسول خدا امامند زيرا آن حضرت فرموده است: " حسن و حسين چه قيام كنند و چه بنشيند امامند "رسول خدا امامان حقيقى را كه راهنمايان مردم تا روز قيامت هستند در نسل آنان قرارداده است.
برادر او جعفر طيار است كه فرشتگان نيك سرشت برادران و مصاحبان اويند.و عمويش حمزه مرزدارشكيبا و شمشير قاطع اسلام است.
و خداى ما اسم او "على" را از اسمش "على" مشتق كرده است عليهدا چه كسى چنين سهمى دارد؟
و تنها او بر گزيده خدا در اعلام حكم خدا و خواندن سوره برائت در مسجد- الحرام در برابر انبوه مشركين است نه ديگران.
او تنهاآئينه تمام اسلام است و هيچ گاه ديگران چنين شايستگى را ندارند، خداوند صاحب عرش شخصا و به طور آشكارعلى را برگزيد و جن و انس را در اين كار دخالت نداد، اما مردم، انتخاب خدا را ناديده گرفته ديگران را جاى او بر گزيدند، در صورتى كه تنها او صاحب اختيار و ولى مسلمين است كه در حال ركوع انگشتر به سائل داده است و با چنين گواه زنده اى چگونه دست از او كشيده و به سوى ديگران شتافتند؟
و تنها او ولى حل و عقد و امر و نهى بر بندگان خدا است و اين كار تنها به دستور خداوند بزرگ صورت گرفته است نه آنكه پيامبر اكرم روى فاميليت چنين عملى را انجام داده باشد.
و اين دستور خدا است كه مى فرمايد: از خداو پيامبر و صاحبان امر اطاعت كنيد.
عليهذا بديهى است هر كسى از او اطاعت كند رستگار خواهد بود.
رسول خدا منذر و على هادى است و او در ليله المبيت با خوابيدن جاى پيامبر
اكرم زير باران تير و سنگ كه بسوى او پرتاب مى كردند ثابت كرد كه قربانى خوبى براى رسول خدا است، او در اين شب حساس كه از هر سر بوى مرگ به مشام مى رسيد تا به صبح شكيبائى پيشه كرد و هنگامى كه هوا روشن گرديدهمانند شير شرزه در ميانشان آشكار گرديد: آنان رنگ پريده و وحشت زده به سوى خانه هايشان برگشتند و خداوندآيه: " و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاه الله " را در حقش نازل فرمود و آيا چنين حقيقتى كه خداوند آنرا به جن و انس نشان داده هر گونه شك و شبهه اى را در مورد ولايت او ازبين نمى برد؟
آيا رسول خدادر حقش نفرمود كه: تو شهسوار عربى؟و چه بسيار خداوند وسيله او اندوه و بلا را "از رسول خدا و اسلام" دور فرمود:؟ در شگفت باش و مادامى كه زنده اى چيزهاى شگفت آور خواهى ديد.
وقتيكه حديث رسول خدا شهر علم و على در آنست را شنيدى ديگر مرا مورد ملامت قرار نخواهى داد چرا در علاقمندى به مولايم اينقدر طولانى سخن مى گويم.
و نيز رسول خدا در باره اش فرمود: داورترين و داناترين شما على است.
و همانند همين گفته است فرمود پيامبر اكرم كه: " او صندوق دانش و علم من است " و كجا غيراز وصى چنين مقامي را دارا است؟.
آيا او حجت آسكار و دليل روشن براى مردم و ما فوق مردم نبود و دانش آنان در برابر دانش او بمنزله قطره در برابر دريا نبود در صورتيكه قطره كجا و درياكجا؟!
او به حق آگاهى درست به تورات و انجيل و زبور و قرآن داشته ومحيط بر- آنها بوده است.
آيا در باره كدام يك از آنها رسول خدا فرموده است: على با حق است و حق با او؟
آيا ديگران آنچه را كه او از دانش وسيع دارد، دارا هستند؟ پس درود
شرح حال المنصور بالله
ابو محمد منصور بالله امام حسن بن محمد بن احمد بن يحيى بن يحيى بن يحيى يكى از امامان زيديه در يمن و يكى از بزرگان آنها است.او درعلم حديث و ادب و شعر مقام ارجمندى دارد و در علم منظره و جدل معروف است.و كتاب برزگ و ضخيمش " انوار اليقين " كه در شرح همين قصيده نوشته بيان گر شخصيت علمى اوست.
او در ايام " مهدى احمد بن حسن " از اجله علما بشمار مى رفت و درباره او
اشعارى سروده كه از آن جمله است شعرى كه سلامى او را تهنيت گفته است "چنانكه گفته شده: يوسف بن عمر پادشاه يمن يا معتصم عباسى ابو احمد عبد الله متوفى در سال 656 ه در نفر را تحريك بوده او را بكشند، آنها نيز بر او حمله كردند و مجروحش نموده، اما اطرافيانش آنها را گرفته و كشتند و او از اين ماجرا جان بسلامت برد، بعد از اين واقعه ابو محمد منصور شعر مفصلى درباره امام مهدى احمد بن حسين سروده و نجاتش را از اين حادثه به او تبريك گفت".
ابو محمد منصور بالله در سال 596 ه متولد و بعد از قتل امام احمد بن حسين به عنوان امامت با او بيعت شد و دعوتش در سال 657 ه بوده و در شهر " رغافه " از شهر هاى " صعده " در محرم سال 670 ه وفات يافته است.
شرح حال او در كتاب " نسمه السحر فيمن تشيع و شعر " آمده است.
ابو الحسن جزار
متولد سال 601 و متوفى در سال672
او اشعار زيادى در مورد امامت و از آنجمله مساله " غدير " دارد كه برخى از آنها ذيلا آورده مى شود:
" اى داماد رسول خدا گوارا باد ترا روزى كه براى پاكان نشاط- انگيز بود.
تو در خلافت از همه مقدمى زيرا چنانكه شرائط در تو جمع است در ديگران وجود ندارند:
صب الغدير على الالى جحدوا لظى++
يوعى لها قبل القيام ازيز:
" داستان غديربراى كسانى كه منكر آنند چون شعله آتشى است كه آژير آن پيش از قيامت آگاهشان خواهد كرد."
ان يهمزوا فى قول احمد انت مو++
بى للورى؟ فالهامز المهموز:
" اگر گفته رسول خدا را كه فرموده: " تو مولاى مردمى" عيب گرفتند عيب گيرنده خود معيوب است.
دوست و ارادتمند تو از جهنم نمى ترسد زيرا جهنم با دوست تو كارى ندارد و مخصوص دشمنان تو است.كسى كه دوستى ترا به همراه داشته باشد، حرزى است كه او را از آتش جهنم محفوظمى دارد.
تو قسيم الجنه و النار هستى كه دشمنت را مى سوزانى و دوستت را در بهشت رستگارمى كنى "
اين قصيده كه خيلى طولانى است در بسيارى از مجموعه هاى خطى كهنه موجود است و بعضى از ابياتش در كتب ادبى پراكنده است.
آشنايى با اين شاعر
يحى بن عبد العظيم بن يحى بن محمد بن على جمال الدين ابو الحسن جزار مصرى يكى از شعراء فراموش شده شيعه است.با انكه فرهنگهاى قديمى كمتر شرح حال او را نوشته اند، اشعارش در كتب ادبى و قاموسها بمناسبت زيبائى و جذابيتى كه داشته زياد آمده است.
و اگر شرح حال نويسان از تاريخ او غافل مانده اند او شخصا شرح كاملى از زندگى خود نوشته كه هر كس با اشعارش آشنائى داشته باشد، چاره اى جز اين ندارد كه اعتراف به فوق العادگى و نبوغش كند و او در فن " توريه " و " استخدام " مهارت خاصى دارد و از ديگران مقدم است.
" ابن حجه " در كتاب " الخزانه " مى گويند: " جزار " و " سراج وراق " و " حمامى " با هم پيمان بستند كه براى يكديگر شعر بگويند و البته شغل و القابشان در نظم توريه كمكشان مى كرد تا آنكه در باره " سراج وراق " گفته شده: اگر لقب و كارت نبود نصف شعرت از بين رفته بود.
آنچه كه درباره " جزار "در خزانه ابن حجه و فوات الوفيات كتبى جلد 2 صفحه 319 و البدايه و النهايه ابن كثير جلد 13 صفحه 293 و شذرات الذهب جلد 5 صفحه 394 و نسمه السحر يمنى و الطليعه فى شعراء الشيعه علامه سماوى آمده دون مقام اوست و شخصيت او بالاتر از اينهاست.استاد ما علامه سماوى از اشعار او ديوان برزگى گرد آورده كه بيش از 1250
بيت شعر دارد و البته براى او ديوان ديگرى نيز بوده كه در فرهنگ هاى پيش از آن توصيف شده كه مشهور است، و نيز او داراى قصيده اى است درباره حكام و خلفاء و عمال مصر كه صاحب " نسمه السحر " آن را مفيد دانسته است، و گويا آن قصيده در كتابخانه هاى يمن بوده كه صاحب " نسمه السحر " از آن آگاهى يافته است.
او در مرثيه امام حسين عليه السلام اشعارى گفته كه " تمام المتون " صفدى صفحه 156 و غيره آن را نقل كرده اند كه ترجمه قسمتى از آن چنين است: " وعاشورا مى آيد و مرا بياد مصيبت جانكاه حسين عليه السلام مى اندازد و ايكاش نيامده بود.روزى كه مى گذرد ولى هرگاه بيادش مى افتم صبرو قرار از من ربوده مى شود، ايكاش چشمى كه در آنروز سرمه مى كشد سالم نماند و دستى كه به عنوان شماتت خضاب مى كند بريده گردد، مگر حسين در اين روز كشته نشده؟ پس پدر او در اين روز از همه محزون تر است ".
او در باره حريق حرم پيامبر اكرم چنين سروده است: " در آتش گرفتن حرم پيامبر اكرم بگفتار ابلهان اعتناء نكنيد زيرا قطعا از ناحيه خدا در آن سرى بوده كه بر عقلا پوشيده نيست و آن اينكه: از آثار بنى اميه در ساختمان آن چيزى باقى نماند ".
مسجد شريف نبوى شب جمعه اول ماه رمضان سال 654 ه بعد از نماز تراويح "نماز مستحبى ماه رمضان" وسيله فراش ابو بكر مراغى كه چراغ ازدستش افتاده بود آتش گرفت، سقف و ديوارهاى آن سوخت و سربهاى آن آب گرديد، و اين آتش سوزى پيش از خوابيدن مردم صورت گرفته بود، و از اين آتش سوزى سقف حجره شريفه نيز طعمه حريق گريديد و در ميان آن فروريخت!!
شعراء در اين باره شعرها گفتند و گويا " ابن تولو المغربى " از ابيات ياد شده " جزار " چنين پاسخ گفته است: " به روافض "شيعه هاى" مدينه بگو: چه چيز شمارا وادار مى كند كه در مذمت كردن، از سفيهان پيروى كنيد؟ حرم پيامبر اكرم آتش نگرفت مگر بخاطر آنكه شما در آن صحابه رسول خدا را مذمت مى كرديد ".
ابن حجه در " الخزانه " صفحه 338 گفته است كه او در سال 601 متولد شده و در
سال 672 ه درمصر وفات كرده است.
و ابن كثير در "البدايه و النهايه " روز و ماه وفاتش را نيز ذكر كرده و گفته است: او در دوازدهم شوال سال 672 ه فوت كرده است.
و تمام مورخان ولادت و وفاتش را اينطور نوشته اند مگر صاحب " شذرات الذهب " فوت او را در سال 679 ه دانسته و گفته است: " او در شوال سال 679 ه فوت كرده و سنش در آن وقت 76 سال يا همانند آن بوده و در " قرافه " دفن شده است.
و در هر صورت خدا دانا تر است.
قاضى نظام الدين
متوفى در سال 678
او اشعار در مدح خاندان پيامبر اكرم و داستان غدير خم دارد كه ترجمه برخى از آنها چنين است:
" خدا به شما خير كثير عنايت كند اى آل ياسين و اى ستارگان حقيقت و اى علمهاى هدايت ميان ما.
خداوند اعمال هيچ بنده و دين هيچ فردى را جز با محبت شما نمى پذيرد.
اگر دست هاى جنايتكارم جز ماروافعى برايم فراهم نكرده در روز قيامت تنها اميد نجات از شما دارم.
آرى سنگينى را وسيله شما سبك مى كنم، آرى در حشر ميزانهارا وسيله شما سنگين مى نمايم.
و هر كس شما را در راه خدا دوست ندارد، ازعذاب دردناك قبر و قيامت در امان نخواهد بود.به خاطر شما افلاك آفريده شده كه اگر او نبود، اندازه ها تكون پيدا نمى كرد.
چه كسى در امر ولايت همانند على است؟ دشمنان او جز ديوانگان نيستند.
چنانكه نقل كرده اند: اسم على در عرش نوشته شده چه كسى مى تواند آن رااز بين ببرد و يا را رنگ كند؟
چه كسى حجت خدا و ريسمان محكم خدا و بهترين مردم است كه دوستيش در حشر بى نيازتان مى كند؟
چه كسى در ميدان معركه مبارزه، و در مقام استدلال دليل قاطع است؟
چه كسى همانند او داراى جفر و جامعه است كه از اسرار غيب در آن نگاشته شده است؟ و چه كسى همانند هارون نسبت به موسى برادريش را نسبت به پيامبر اكرم پيش مردم ثابت كرده است؟
مهما تمسك بالاخبار طائفه++
فقوله: وال من والاه يكفينا
يوم الغدير جرى الوادى فطم على++
قوى قوم هم كانوا المعادينا
شبلاه ريحاتنا روض الجنان فقل++
فى طيب ارض نمت تلك ارياحينا:
" هر گاه طائفه اى به اخبار تمسك جويند فرموده رسول خدا " خدايا دوست بدار آنكس كه او رادوست مى دارد " ما را كفايت خواهد كرد.
در روز غدير رسول خدا ميان آن بيابان در ميان آن مردمى كه دشمن ما بودند او را معرفى فرمود كه فرزندانش در دو ريحانه باغستان بهشتند پس بگو: اين عطر و رياحين به خاطر پاكى و خوشبوئى آن زمينى است كه اين رياحين را پرورده وپديد آورده است ".
اين قصيده در حدود42 بيت است كه قاضى مرعشى در مجالس المومنين صفحه 226 آن را ذكر كرده است.
او با اين گفته اش " به خاطر جد شما افلاك آفريده شده كه اگر او نبود، اندازه ها تكوين پيدا كردى " اشاره به آن روايتى كرده كه حاكم بطور صحيح در مستدرك جلد 2 صفحه 615 از ابن عباس رضى الله عنهما چنين آورده است: " خداوند به عيسى عليه السلام وحى فرمود كه اى عيسى به محمد"ص" ايمان بياور و به آن عده از امتت كه او را درك مى كنند دستور ده كه به او ايمان بياورند، پس اگر محمد نبود من آدم را خلق نمى كردم، و اگرمحمد نبود من بهشت وجهنم را نمى آفريديم، من عرش را روى آب آفريدم اما قرار نداشت روى آن نوشتم: خدائى جز خداى يكتا
نيست محمد "ص" رسول خدا است، انگاه آرام گرفت ".
سبكى نيز در " شفاء السقام "صفحه 121 آن را آورده و اقرار به صحت آن كرده است و زرقانى نيز در شرح مواهب جلد 1 صفحه 44 آنرا آورده و گفته است: ابو الشيخ آنرا در طبقات اصفهانيين آورده و حاكم آن را صحيح شمرده و سبكى و بلقينى در فتاواى خودبان اقرار نموده اند.
و حاكم بعد ازاين حديث، حديث صحيح ديگرى را كه تاحدودى همانند روايت گذشته است نقل كرده كه مضمون آن چنين است: رسول خدا فرمود: هنگامى كه آدم خطا كرد، گفت: خدايا از تو بحق محمد "ص" مى خواهم كه از خطايم صرفنظر كنى، خداوند فرمود: اى آدم، چگونه محمد را شناختى در صورتى كه هنوز او را نيافريده ام؟ گفت: خدايا چون هنگامى كه مرا آفريدى و از روحت در من دميدى، سرم را بالا كردم، در قائمه هاى عرش ديدم نوشته است: خدائى جز خداى يكتا نيست، محمد رسول خدا است، پس دانستم كه تو به اسمت اضافه نمى كنى مگر محبوبترين مخولفت را، خداوند متعال فرمود: اى آدم راست گفتى، او محبوبترين خلق به سوى من است، مرا بحقش بخوان تا ترا ببخشايم و اگر محمد نبود ترا نمى آفريدم ".
اين روايت را بيهقى در " دلائل النبوه " كه ذهبى درباره اش گفته است: از آن بهره گير كه تمامش هدايت و نور است، و طبرانى در معجم الصغير آورده و سبكى در شفاء
نظام الدين محمد بن قاضى القضاه اسحاق بن مظهر اصفهانى يكى از ادبيات
شمس الدين محفوظ
متوفى در سال 690 ه ق
وى اشعار زيادى در مورد امامت و غدير خم سروده كه ترجمه بعضى از آنها ذيلا آورده مى شود: "
پياله، شفاف و مى ناب و نسيم لطيف و نغمه بلبلان روح افزا است، و بهار چنان زمين را پوشانده كه از لحاظ زيبائى همانند ندارد، زمين بعد از برهنگى باغستانى طرب انگيز و يا حرير سبز است و پرندگان داراى نغمه هاى گونه گونند با نوحه سرا و يا طرب انگيز خواستنى هستند، و آبها برخى زياد و پيچيده كه از چمنها روانند، و نسيم روح افرا بر باغستان مى وزد و بوى عطر و گلاب از آن به مشام جان مى رسد همانند مديحه آل محمد "ص" كه كشتيهاى نجاتند و شعرابا شعر گفتن درباره آنها طلب عطر كرده و معطر مى شوند.
آنان پاكان و پاكيزگان و ركوع كنندگان و سجده كنان و آقايان و نجيبانند.
از آنها على ابطحى هاشمى تيز راى هنگام حوادث و سر و صدا هاى جنگ/
ذاك الامير لدى الغدير اخو++
البشير المستنير و من له الانباء
طهرت له الاصلاب من آبائه++
و كذاك قد ظهرت الابناء:
" اوست امير كه در روز غدير تعيين شده، او برادر پيامبر اكرم است از اصلاب پاك متولد شده وفرزندانش نيز همگى پاكند "
آيا وصف كنندگان مى توانند آنچنانكه شايسته است او را مدح كنند در صورتى كه قرآن درباره اش مدح و ثنا گفته است؟
او داراى همسرى است كه نورش همه جا را روشن كرده و از اين رو او را زهرا ناميده اند و امامان از فرزندان اويند كه گذشنگان و آيندگان وسيله آنها شرافت پيدا كردند.مبدا آنها امام حسن مجتبى عليه السلام است كه كريمان به انساب و افتخار مى كنند.
و بعد از او امام حسين عليه السلام است كه شهيدان وسيله او بدرجات عاليشان نائل گرديده اند.
و بعد از امام بزرگوار حضرت زين العابدين عليه السلام كه امام نجيب و امين و سجده كننده و گريان است.
و بعد از او امام باقر عليه السلام است كه تمام كارهايش ستوده و نعمت است.
و بعد از او امام صادق عليه السلام است كه عالم اهل بيت است وتمام شاگردانش همگى بزرگواران و سعادتمندانند.
و بعد از او امام موسى بن جعفر عليهما السلام است كه به ضريحش زوار تبرك مى جويند.
و بعد از او امام رضا عليه السلام است كه علم هدايت و گنج تقوى و باب اميدوارى و از بين برنده تاريكى و روشنى بخش دلها و جامعه است.
و بعد از او جوادالائمه و فرزند برومندش امام هادى عليهما السلام اند كه نشانه هاى روشنشان مردم را هدايت مى كند.
و بعد از او امام حسن عسكرى عليه السلام كه در درخشندگ ى خيره كننده اى ازنور جلال، او را احاطه كرده است.
و بعد از او حضرت مهدى عليه السلام است كه امام پاك و پسر امام پاك است و در شرق و غرب پرچم نورانى او افراشته خواهد شد.
او زمين را بعد از فساد آباد مى كند تا جائى كه گرگ با ميش در يكجا زندگى كنند.
من اى پسر عم رسول خدا قلبا شمارا دوست دارم و دلم به هواى كوى شما است.
و كسانيكه درباره شما غلو مى كنند و يا شمارا دشمن دارند كافر مى دانم "
اين شاعر كيست؟
شيخ شمس الدين محفوظ بن وشاح بن محمد ابو محمد حلى اسدى از اقطاب فقاهت و از بزرگان علم و ادب است او از كسانى است كه براريكه زعامت دينى و فتوى تيكه داشته و مرجع حل مشكلات و مراجعات مردم و از مشايخ اجازه كسانى كه از شيخ نجم الدين محقق حلى متوفى در سال 667 ه روايت مى كرده اند بوده است.
و حافظ محقق كمال الدين على بن شيخ شرف الدين حسين بن حماد ليثى واسطى از او روايت مى كند.
و شارح قصائد علويات سروده ابن ابى الحديد موسوم به " غرر الدلائل " نيز از او روايت مى كند و در اول همان كتاب مى گويد: اين قصائد را بر استادم امام عالم فقيه شمس الدين ابى محمد محفوظ بن وشاح قدس الله روحه قرائت كردم و اينعمل در خانه اش در " حله " در صفرسال 680 ه واقع شده است.
امينى مى گويد:
فكر مى كنم كه شارح اين قصائد صفى الدين محمد بن حسن بن ابى الرضاى علوى بغدادى صاحب قصيده بائيه باشد كه قصيده بائيه را در مرگ شمس الدين
محفوظ سروده است در هر صورت خدا داناتر است.
ميان شاعر ما و استادش محقق حلى، مكاتباتى واقع شده كه از آن جمله است آن چيزى كه شيخ ما صاحب معالم در اجازه بزرگش آورده است.
از تاريخ ولادت شيخ ما شمس الدين و وفاتش آگاهى درستى نداريم، مگر اينكه مى دانيم او تا سال 680 ه زنده بوده و علامه سماوى وفاتش را در حدودسال 690 ه دانسته است و انسان جستجو گر، از قصائدى كه بزرگان معاصرينش در مرگ او گفته اند مى تواند عظمت علمى و شخصيت اجتماعيش را در يابد.
پسر او ابو على محمد مشهوربه تاج الدين بن وشاح است كه قاضى حله بوده است.
صفى الدين حلى كه در جلد ششم اين كتاب شرح حالش خواهد آمد، درباره او مرثيه اى گفته كه در ديوانش صفحه 256 موجودات و نيز قصيده ديگرى در حدود 53 بيت در ديوانش صفحه 210 دارد كه در آن از گفته اى كه به او از قولش نسبت داده اند عذر خواهى مى كند.
و از " آل محفوظ " در سوريه و عراق هم اكنون افراد شايسته اى هستند كه استاد، حسين بن شيخ على بن شيخ محمدجواد بن شيخ موسى آل محفوظ كاظمى رساله اى درباره شرح حال خانواده بزرگوارش نوشته است و شرح حال بزرگان اين خانواده بزرگ را سيدنا صدر كاظمى در تكمله امل الامل و شيخ رازى صاحب " الذريعه " در وفيات الاعلام آورده اند.در كتاب " امل الامل " و غيره شرح حال فردى بنام " سديد الدين سالم بن محفوظ بن عزيزه بن وشاح سوريه اى " آمده كه محقق حلى متوفى در سال 667 ه بر او قرائت كرده و سيد بن طاووس متوفى 664 ه و پدر علامه حلى از او روايت كرده اند در صورتى كه علامه درسال 648 ه متولد شده است.
و صاحب " روضات الجنات " در صفحه 301 از كتابش استظهار كرده كه او پسر شاعر ما "شمس الدين محفوظ" است و حال آنكه چنين استظهارى درست به نظر نمى آيد، زيرا شاعر ما يكى از كسانى است كه ازمحقق حلى روايت مى كند.
بنابر اين چگونه ممكن است سالمى كه محقق حلى بر او قرائت كرده پسرش باشد؟ به علاوه طبقه كسانى كه از سالم روايت كرده اند طبقه مشايخ شمس الدين محفوظ هستند و مقتضاى آن اينست كه ازپدرش مقدم باشد؟
و آنچه كه نظر ما را تاييد مى كند اينست كه از پسر شاعر ما " ابو على محمد تاج الدين بن محفوظ " كه در امل الامل شرح حالش آمده سيد الدين ابن معيه متوفى در سال 776 ه روايت مى كند وصفى الدين متوفى در سال 752 خ در مرثيه اش شعر گفته است اگر سالم برادر او بود، مى بايد كسانى كه از او روايت مى كنند از اهل اين طبقه باشند، نه يك قرن پيش از آن.
بهاءالدين اربلى
متوفى در سال 692 يا 693 ه.ق
او نيز درباره " غدير خم " اشعارى دارد كه ترجمه بعضى از آنها ذيلا آورده مى شود:
" و آن را كه به سوى امير المومنين فرستادم، همانند كشتيها است كه در ميان امواج سهمگين دريا پنهان شده باشند.تير هائى كه مسافت زيادى را طى مى كنند، از نازكى زه ها حكايت مى كنند.
او بدوش گيرنده سنگين ها و بر آورده حاجتهاى و پناه بى پناهان و دادرس گرفتاران است.
او داراى چنان شرف و عزت است كه حتى حسودان به آن اقرار دارند و براى " يعرب " و " نزار " نيز افتخار است.
او داراى چنان بزرگوارى مطبوعى است كه همانند آب براى تشنه كام، و ستطوتش نيز همانند آتش است.
او داراى چنان افتخاراتى است كه دشمن به آن گواهى مى دهد، آرى حق آشكار و شمشير ها برهنه اند
از او درباره " بدر " كه شمشير چگونه با كشتن دشمنان خدا جلا يافته بود، آنگاه كه نيزه ها همانند ستارگان درخشان در آسمان غبار آلوده، پنهان و آشكار مى شد.
از او درباره " خيبر " بپرس اگر از اخبار و آثار صحيح، در اين باره بى خبر مانده اى.و از مردم " هوازن " بپرس كه حيدر چگونه در آنروز همانند شير شرزه فداكارى و حمله نمود.
و اسال بخم عن علاه فانها++
تقضى بمجد و اعتلاء منار:
" درباره مرتيه و مقام عالى او، از داستان تارخى " غدير خم " بپرس كه دليل قاطعى بر عظمت و بزرگوارى اوست ".
و با دوستى او هر مقصرى اميد نجات دارد و گناهان بزرگ از او ريخته مى شود.
برو به سوى زمين نجف و در آنجا توقف كن وزمين آن را ببوس و زيارت كن كه بهترين مزار ها است.و در آنجا با كمال تواضع و تعظيم زيارت كن، چنانكه در خانه خدا زيارت مى كنى و بگو: درود بر تو اى بهترين مردم، واى هدايت- كنندگان بزرگ و نيكوكار.
اى آل طه و اى كريمان امروز، سوگند با شما است، زيرا در عصر ما " يمين فجار " نيست.
من به شما علاقمندم به اين اميد كه آرزوهايم وسيله پنج تن بزرگوار بر آورده شود.
پس بر شما از ناحيه ام درود باد زيرا شما منتهاى اميد و آرزويم هستيد ".
او قصيده اى درباره مدح خاندان پيامبر اكرم دارد كه در صفحه 197 كتابش " كشف الغمه " چنين آمده است:
"متعرض دوستى مردمى باش كه ريسمان معروفشان نيرومند و محكم است، برگزيدگان خدا در ميان مردمند كه چهره دوستانشان نورانى و درخشان است.امناء بزرگوار خدا و ارباب كرمند كه فضيلت آنان مشهور است، بهره رسانندگانند هنگامى كه تلاشها مى ماند، و پناه دهند گانند هنگامى كه پناه دهنده اى نيست، آنان داراى ريشه هاى پاك و طهارت مولدند از شكمها و پشتهاى پاك به دنيا آمده اند، آنان عترت پيامبر اكرمند و اى كسى كه پرسيدى، افتخار به على كه معالم دين خدا وسيله او محكم شده و زمين از اضطراب به خاطر او در امان مانده ترا بس است كه خداوند وسيله اودر آن هنگام كه ياورى جز او در ميان مردم نبوده پيامبرش را يارى كرده است، و با فرزندانش كه هاديان مردم بسوى حقند، تاريكيها را روشن و مبهمات راآشكار فرموده است، از او درباره حنين و بدر بپرس كه جز انسان آگاه بپرستش پاسخ نخواهد گفت، در آن هنگام كه آتش جنگ شعله و ربود جز او كسى غبار غم از چهره رسول خدا و مسلمين دور نمى كرد.
حسدوه على ماثرشتى++
و كفا هم حقدا عليه الغدير:
"به افتخارات زيادش حسد بردند و تنها داستان غدير براى حسد بردنشان كافى است ".
او شيرى است كه در موارد دشوارى، جز چكاچك اسلحه صدائى از اوشنيده نمى شود، ، او قلبى آرام داردو هيچ گاه مشكلات در او سستى پديد نخواهد آورده، و هنگامى قطعه شده و به خاك افكنده شده است، او داراى ثبات و صبرى است كه با قلم قضاء الهى درباره اش نوشته شده كه به حكم آن حوادث واقع مى شود، او داراى افتخارتى است كه عطر آن افق را معطر كرده و از آن بوى مشك و عبير مى آيد ".
شخصيت شاعر
بهاء الدين ابو الحسن على فخر الدين عيسى بن ابى الفتح اربلى مقيم بغداد
مدفون در آن، يكى از نوابغ و از دانشمندان كم نظير جهان اسلام است كه با دانش و معلومات چشمگيرش در قرن هفتم درخشيد، او در زمره بزرگترين علماء علم ادب پيش از خود قرار دارد و اگر چه لولو نگارش وسيله او گرد آورده شده و گردن بند شعر از نظم يافته است، اما با اينحال او يكى ازسياستمداران عصر درخشانش بوده كه شانه هاى وزارت وسيله او بالا رفت و بساط آن رونق گرفت چنانكه حقيقت فقه و حديث وسيله او آشكار گرديد و سنگرهاى مذهب وسيله او حمايت شد.
و كتاب ارزنده اش " كشف الغمه " بهترين كتابى است كه درباره تاريخ پيشوايان دين و نشان دادن فضائلشان و دفاع از حريمشان و دعوت به سوى آنان نوشته شده است.و آن كتاب دليل قاطع بردانش زياد او و مهارتش در حديث، و ثباتش در مذهب، و نبوغش در ادب، و جلوه اش در شعر است، خداوند او را با عترت پاك پيامبر محشور فرمايد.
شيخ جمال الدين احمد بن منبع حلى، تقريظى كه بر كتابش نوشته در ضمن آن چنين آورده است:
آگاهانه و با سوگندبه نويسنده اين كتاب بگو كه: به منتهاى مقصودت نائل گشتى و با تاليف آن چيزهائى از فضائل اهلبيت عصمت و طهارت را آشكار كردى كه دشمنان را ناراحت مى كند ".
مشايخ روايت او و كساني كه از او روايت كرده اند
او از بسيارى از بزرگان فريقين، "سنى و شيعه" روايت مى كند كه ازآن جمله است:- آقاى ما رضى الدين جمال المله، سيد على بن طاوس متوفى در سال 664 ه.
2- آقاى ما جلال الدين على بن عبد الحميد بن فخار موسوى كه در سال 676 ه به او اجازه داده است.
3- شيخ تاج الدين ابو طالب على بن انجب بن عثمان مشهور به ابن الساعى