شعراء غدیر در قرن 06
شعراء غدیر در قرن 06 سید محمد اقساطى متوفى 575 و حق على خیر من وطا الثرى++ و افخر من بعد النبى قد افتخر خلیفته حقا و وارث علمه++ به شرفت عدنان و افتخرت مضر و من قام فى یوم الغدیر بعضده++ نبى الهدى حقا فسائل به عمر خلافت حق على است که بعد
سيد محمد اقساطى <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
متوفى 575
و حق على خير من وطا الثرى++
و افخر من بعد النبى قد افتخر
خليفته حقا و وارث علمه++
به شرفت عدنان و افتخرت مضر
و من قام فى يوم الغدير بعضده++
نبى الهدى حقا فسائل به عمر
خلافت حق على است كه بعد از رسول خدا، بهترين انسان روى زمين است و برترين فردى است كه شايسته مباهات است.
او جانشين واقعى و وارث علم پيامبر اكرم است كه " عدنان " و " مضر " به وجود او شرافت پيدا كرده و مباهات مى كنند.
او كسى است در روز " غدير خم " رسول خدا بازويش را گرفت و بلندش كرد، اگر شك دارى از عمر بپرس.
او كسى است كه بتها را "در روز فتح مكه در خانه خدا بودند" شكست و از تقبيح مردم نهرا سيد صورتى كه از مدتها پيش جماعتى در برابر آنها عبادت مى كردند.
او داماد رسول خدا است و شوهر آن دخترش كه آيه ها و سوره ها در فضيلتش
نازل شده است.
بخشش حق كسى است كه روز قيامت ذخيره اى جز دوستى او براى خود نمى بيند.
روز وداع اندوهگينم مى كند اما آمدنت با طلايه اى از امنيت و پيروزى خوشحال مى سازد ".
شاعر ما " سيد محمد اقساسى " با اين اشعارش با دو بيت شعرى كه برخى از عامه درباره ابو بكر گفته بودند به معارضه پرداخت و ترجمه آن دو شعر اين است: " خلافت حق ابى بكر است كه او بعد از رسول خدا بهترين فرد روى زمين است. و هنگام مرگ، آتش اشتياق از دل شعله مى گيرد "
نام او محمد پسر على است و او پسر " فخر الدين ابى الحسن حمزه " است و او پسر " كمال الشرف ابى الحسن محمد " است و او پسر " ابى القاسم حسن اديب " است و او پسر " ابى جعفر محمد " است و او پسر " على زاهد " است و او پسر محمد اصغر اقساسى " است و او پسر يحيى " است و او پسر " حسين ذى العبره " است و او پسر " زيد شهيد " است و او پسر امام چهارم حضرت زين العابدين عليه السلام است.
" خاندان اقساسى " از خاندن هاى بزرگ دودمان على عليه السلام است، و داراى شاخه هاى بلند و متصل به درخت عالى وجود رسول خدا است، عراق ساليان دراز از آن روشنى گرفت گرچه اصل اين نهال پاك از يكى از قريه هاى كوفه به نام " اقساسى مالك " بوده است.
و از اين خاندان دانشمندانى متبحر،، محدثانى مورد اعتماد، لغويانى پر مايه، شاعرانى خوش قريحه، فرماندهانى پيروز، و نقيبانى فاضل برخاستند.
نخستين كسى كه به اين نام "اقساسى" معروف شد " سيد محمد اصغر " پسر " يحيى بن زيد " است. فرزندان او به تيره هاى مختلف از قبيل:
" بنو جوذاب " كه فرزندان " على ابن محمد اصغر " هستند.
" بنو الموضح " كه فرزندان " احمد ابن محمد اصغر " هستند.
" بنو قره العين " كه فرزندان " احمد پسر على زاهد پسر محمد اصغر " هستند.
بنو صعوه كه فرزندان احمد پسر محمد پسر على زاهد پسر محمد اصغر هستند.
طاهر ابن احمد از " بنو صعوه " است كه " سمعانى " در كتاب " الانساب " درباره او مى نويسد: " طاهر ابن محمد ابن على اقساسى ملقب به صعوه " آدم متدين و مورد اعتماد است و از ابو الحسن ابن محمد ابن سليمان عربى عدوى و او از حراش و او از انس ابن مالك روايت مى كند "
ابن عساكر در " تاريخ الشام " جلد 4 صفحه 247 درباره جد اعلاى سيد محمد اقساسى " ابو القاسم حسن اقساسى " معروف به اديب پسر ابى جعفر محمد مى نويسد: " او، در محرم سال 347 ه وارد دمشق شد و بعد به مدينه و مكه رفت. "
او مردى اديب و شاعر و داراى هيبت و عظمت و چهره زيبا بود، به شعر و لغت و ادب آگاهى كامل داشت، به خوبى شعر مى گفت از لحاظ زندگى از بهترين افراد خاندان ابى طالب بود و از جهت اخلاقى، خوض اخلاق ترين آنها بود و به " اقساسى " معروف بود كه ناحيه اى است از كوفه.
از مجمع آداب ابن فوطى نقل شده كه: ابو القاسم حسن در پى كسب دانش زياد مسافرت كرده و خوب ادب آموخته و داراى خط زيبائى بوده و ياران زيادى داشته است. و من اشعارى كه او با خط خودش براى ابن نباته سعدى نوشته است
خواندم و ترجمه آن اين است: گوسپندان عراق گولت نزنند، چوپان آنها خوابيده است، پس كجا است گرگ؟ بنيانش را خرابى غارت كرده و تازيانه عذاب بر سر مردمش نواخته است، مالك شدند اما پستى ذليلشان كرد، عقل و ادب رامش نكرد.
كل الفضائل عندهم مهجوره++
و الحر فيهم كالسماح غريب
تمام فضائل پيش آنها مهجور شده آزاده در ميان آنها همانند آدم بخشنده و بزرگوار، غريب و كم است ".
كمال الدين شرف ابو الحسن محمد پسر ابو القاسم حسن " ياد شده، يكى ديگر از نياكان شاعر ما است
سيد مرتضى "شرح حالش در ضمن شعراى قرن پنجم گفته شده" او را " نقيب " كوفه و امير " حاج " كرد و او بارها به عنوان امير حاج به مكه مشرف شد.
همانطور كه در تواريخ آمده، او در سال 415 ه فوت كرد و " شريف مرتضى " در مرثيه او اشعارى سرود كه ترجمه آن اين است:
" او را شناختم و اى كاش نشناخته بودم. تلخى زندگى براى كسى است كه او را شناخته باشد.
بدانيد كه توانائيم در اين روزها زياد است. و گرنه تحمل اين همه اندوه و تاسف مشكل است.
و اين حالتم به خاطر رفته اى است كه بر نمى گردد و گذشته اى است كه جانشين ندارد.
نه روزگار به زنده ها بهره مندم مى كند و نه از گذشتگان برايم بر مى گرداند.
اگر مى توانيد كسى را نشانم دهيد كه بالاخره از جام مرگ ننوشد و جاودانه بماند؟
و هنگامى كه داعى مرگ او را مى خواند و يا بانگ مى زند در گروش نباشد؟ روزگار جز گول زننده نيرنگ باز نيست، پس اين همه دلباختگى و به آب و آتش زدن براى آن چرا؟
روزگار جز همانند يك برق زدن و يا وزيدن باد خزان پائيز نيست.
هيچ روزى را اگر چه روز بدى هم بوده همانند روز مرگ " كمال اشرف " نديدم.
گويا بعد از فراق او و قطع اسباب اين الفت، من عازم سفر طولانى خواهم بود كه جز بقاياى لطفش زادى ندارم.
روزگار با مرگ او، در عوض خواب و آرامش، به من اضطراب و بى خوابى داده و روشنائيم را بدل تاريكى نموده است.
مفارقتى كه ديگر ملاقاتى به دنبال ندارد و مانعى كه رفع شدنى نيست.
به خاطر تو گذشت زمان را سرزنش كردم و هر كه چنين كند، انتقامش را از آن نگرفته است.
مرگ همه مردان را مى ربايد، اما همانند تو هرگز از ميان ما ربوده نمى شود.
تو همواره قلبا، ستم را دشمن مى داشتى و از آن پرهيز مى كردى و در تمام دوران زندگى از بدى ها دور و دامنت از آلودگى ها پاك بود.
اشگها در مرگش جارى است، اما كى اشگهاى جارى مى توانند جلو مرگ ها را بگيرند؟
ديگر كجا چشمها مى توانند به سوى تو خيره شوند، در صورتى كه در ميان خاك و گل آرميده اى؟
افسردگيم را دور كن كه چه بسيارى دور كننده اى كه بغض و ناراحتى همه جانبه
را، به آهستگى از بين برده است.
به قدرى كه لطف ايجاب مى كرد، ضريحت نيكى ها را ميان قبرها فرو باريد و همواره از دو طرف آن نسيم جانبخش به سوى بهشت روان است.
خداوند ترا، از ساكنان بهشت و مقيمان غرفه هاى آن بگرداند تا مجاور پدران پاكت باشى، كه بازماندگان به گذشتگان مى پيوندند.
ابن اثير در كتاب " كامل " جلد 9 صفحه 121 مى گويد: " ابو الحسن اقساسى " در سال 412 ه با مردم براى انجام عمل حج، به سوى مكه حركت كرد، هنگامى كه به " فيد " رسيدند عده اى از اعراب آنها را محاصره كردند. ابو محمد ناصحى قاضى القضاه، حاضر شد پنج هزار دينار به آنها بدهد تا دست از آنان بكشند، ولى آنها حاضر نشدند و تصميم گرفتند كه حاجيان را گرفته لخت نمايند.
پيشاپيش آنان، مردى بود كه او را " حمار ابن عدى " مى گفتند و از " بنى نبهان " بود. او در حالى كه زره بر تن داشت و غرق در اسلحه بود، سوار بر اسب شد و آن را بطرز وحشتناكى بجولان آورد.
در اين هنگام، جوانى از سمرقند كه در تيراندازى مهارت كامل داشت، تيرى به سوى او رها كرد و او را كشت در نتيجه يارانش متفرق شدند و حاجيان به سلامت به مكه رفتند و مراجعت نمودند.
باز ابن اثير در صفحه 127 همان كتاب، درباره حوادث سال 415 ه چنين ادامه مى دهد: حاجيان از مكه به عراق بازگشتند اما به خاطر دشوارى راه از طريق معتاد يعنى از راه شام آمدند ".
آنان هنگامى كه به مكه رسيدند " ظاهر علوى فرمانرواى مصر مال هاى
زياد و خلعت هاى قيمتى به آنان بخشيد، و براى آنكه در برابر مردم خراسان ابراز شخصيت كند خود را به تكلف انداخت و به هر كدام از حاجيان مبالغ زياد و هداياى فراوان عطا كرد در حالى كه امير الحاج مردم عراق " ابو الحسن اقساسى " و امير الحاج مردم خراسان " حسنك " نائب " يمين الدوله " پسر " سبكتكين " بود.
اين كار بر خليفه " القادر بالله " گران آمد. بعد از آنكه " حسنك " از دجله عبور كرد و به خراسان رسيد، خليفه، پسر اقساسى را تهديد كرد و او مريض شد و مرد و سيد مرتضى و ديگران در مرگ او مرثيه گفتند.
كمال اشرف قصيده " سلامى " را كه اولش اينست: سلام على زمزم و صفا: " درود بر زمزم و صفا " شرح كرده و سيد ابن طاووس در كتاب " اليقين " در باب 155 و باب بعد از آن اين اشعار را از او نقل مى كند.
ابن جوزى در " المنتظم " جلد 8 صفحه 19 مى نويسد: ابو الحسن اقساسى داراى اشعار مليحى است، از آن جمله شعرى است كه درباره جوانى كه نامش " بدر " بوده سروده و ترجمه آن اين است:
" اى پدر: صورتت ماه شب چهارده است، و ناز چشمهايت سحر است، آب رويت گل است و آب گودى زنخدانت شراب، از ناحيه ات مامور به شكيبائى شدم، ليكن قدرت بر آن، مرا امر به فراموشى مى كنى در صورتى كه قادر بر آن نيستم ".
نسابه معروف " العمرى " در كتاب " المجدى " درباره جد سيد محمد اقساسى يعنى، فخر الدين ابو الحسين حمزه مى نويسد: او نقيب كوفه و دوست با فضل و بردبار و صاحب رياست و نيكو كارم بوده است.
اين آقاى فخر الدين، داراى برادرى است به نام " ابو محمد يحيى " كه سمعانى
در " الانساب " درباره اش مى نويسد: " او مرد بزرگوار و مورد اعتمادى است و از ابو عبد الله محمد ابن عبد الله قاضى جعفر سماع خبر كرده است.
ابو القاسم اسماعيل ابن احمد سمرقندى و ابو الفضل محمد ابن عمر ارموى در بغداد و ابو البركات عمر ابن ابراهيم حسينى در كوفه از او براى ما روايت كرده اند.
او در شوال سال 395 ه متولد شده و در سال چهار صد و هفتاد و اندى وفات يافت و ياقوت حمودى در معجم البلدان جلد 1 صفحه 312 از او ياد كرده است.
آشنائى بيشتر با شاعر ما و دودمانش
ابن اثير در تاريخ كامل جلد 11 صفحه 174 درباره شاعر ما چنين مى نويسد: " در سنه 575 ه " محمد ابن على ابن حمزه اقساسى " نقيب علويان در كوفه درگذشت و او اين شعر را زياد مى خواند:
رب قوم فى خلائقهم++
غرر قد صيروا غررا
ستر المال القبيح لهم++
سترى ان زال ما سترا
: "چه بسا افرادى در ميان قومشان در معرض هلاكتند كه بعدا چون ماه شب چهارده بر تارك اجتماعشان مى درخشند، مال زشتيهايشان را پوشانده است كه اگر مالشان از بين برود بزودى چيزى را كه مال پوشانده بود خواهى ديد ".
او داراى برادرى است به نام " علم الدين ابو محمد الحسن النقيب الطاهر ابن على ابن حمزه " كه در كوفه متولد شد و در آنجا زندگى كرد و در سال 593 ه وفات يافت.
ابن كثير در " البدايه و النهايه " جلد 13 صفحه 16 در باره اش مى نويسد: " او شاعر توانائى بوده كه خلفاء و وزراء زمانش را مدح مى كرده است. او از خانواده اى است كه معروف به ادب و رياست و جوانمردى هستند.
او به بغداد رفت و " المقتفى " و " المستنجد " و بسرش " المستضى ء " و پسر او " الناصر " را مدح كرد و " الناصر " هم به او منصب نقابت داد. و او پيرمرد با هيبتى بوده و عمرش از هشتاد تجاوز مى كرد.
و ابن السباعى، براى او قصائد زيادى نقل كرده كه از آن جمله است مضامين زير: " بر دشمنى زمانه شكيبا باش همواره يكسان نخواهد بود، و چون خواست خدا است، پس نسبت به آن راضى باش و تغيير آن را طلب مكن، چه بسا تو گاهى پيروز مى شوى، اما همواره ترا در وسعت و مضيقه آن مى بينم، اين وضع همواره در فرزندان آدم ادامه دارد ".
" قاضى مرعشى در كتاب " مجالس المومنين " صفحه 211 درباره او چنين مى نويسد: " ميرزا در كتاب " رياض العلماء " گفته است: او از اجله سادات و شرفاء و علماء و ادباء كوفه بوده كه شيخ على ابن على ابن نما " كه از بزرگان اصحاب ما است از او روايت مى كند. "
همانطور كه در " تجارب السلف " ابن سنجر صفحه 31. آمده است: " علم الدين " به كتاب " الافصاح عن شرح معانى الصحاح " تقريظى با شعر نوشته كه ترجمه آن اين است: " او پادشاه كشور فصاحت است كه براى بدست آوردن آن با مشكلاتى روبرو نشده است، او بيان را آشكار كرد تا جائى كه با سخن گفتن هر سخنورى را لال كرده است، او هر مشكلى از معانى متون صحاح را كه پيش از او هيچ صاحب هدايت و اصلاحى حق آن را اداء نكرده بود، در كتابى براى ما حل كرده است ".
بعد از علم الدين " پسرش " قطب الدين ابا عبد الله الحسين " جانشين او و نقيب
داستان طى الارض امير المومنين
تنها علامه مرعشى در " مجالس المومنين " صفحه 212 شرحى درباره " عز الدين ابن الاقساسى " آورده است و مى گويد: وى از اشراف و نقيبان كوفه و شخص فاضل و اديب بوده و در شعر يد طولائى داشته است. نقل كرده اند كه: خليفه " المستنصر " عباسى روزى به عزم زيارات قبر سلمان فارسى رحمه الله عليه به آن سامان حركت كرد و " عز الدين اقساسى " با او بود، خليفه در بين راه به او گفت:
از دروغ هاى شاخدار است كه غلات شيعه مى كويند: بعد از مرگ سلمان، على ابن ابى طالب عليه السلام براى غسل دادنش از مدينه به مدائن آماده و بعد از فراغت از عمل همان شب به مدينه مراجعت نموده است.
ابن اقساسى بالبديهه اين اشعار را در پاسخ او سرود:
انكرت ليله اذ صار الوصى الى++
ارض المدائن لما ان لها طلبا
و غسل الطهر سلمانا و عاد الى++
عراص يثرب و الاصباح ما وجبا
و قلت: ذالك من قول الغلاه و ما++
ذنب الغلاه اذا لم يوردوا كذبا
" منكر اين شدى كه وصى پيامبر در يكشب از مدينه به مدائن رفته، بعد از غسل سلمان پاك در همان شب پيش از صبح به مدينه مراجعت كرده باشد، و گفتى: اين حرف از گفتار غلات است، گناه غلات در صورتى كه دروغ نگفته باشند چيست؟
فاصف قبل رد الطرف من سباء++
بعرش بلقيس و انى يخرق الحجبا
فانت فى آصف لم تغل فيه بلى++
فى حيدر انا غال ان ذا عجبا
از اينكه " آصف ابن برخيا " پيش از يك چشم بر هم زدن تخت بلقيس را از مملكت " سبا " به بيت المقدس آورد، اين پرده ابهام را پاره كرد و اين مشكل را حل نمود.
تو درباره آصف، معتقد به غلو نيستى، اما من درباره حيدر غلو كرده ام، جاى بسى شگفتى است، اگر احمد بهترين فرستادگان است، على بهترين وصى ها است و گرنه تمام حرف ها و خبرها بيهوده است.
اين اشعار را علامه " سماوى " در كتاب " الطليعه " نقل كرده و آن را به شاعر ما "سيد محمد اقساسى" نسبت داده و پنداشته است كه او مصاحب مستنصر بوده است در حالى كه او از تاريخ مستنصر و وفات سيد محمد صاحب " غديريه معروف " غفلت داشته است.
چنانكه در سابق گفتيم شاعر ما در سنه 575 ه وفات يافته و مستنصر در سال 589 ه يعنى چهارده سال بعد از وفات او متولد گرديده و در سنه 624 ه به
آيا طى الارض محال است؟
از پشت پرده هاى دشمنى و كينه به گوشم مى رسد: اين كرامت آشكارى كه براى مولاى ما امير المومنين عليه السلام در مورد " طى الارض " نقل شده تكذيب مى كنند و آن را به غلو نسبت مى دهند، چون فكر مى كنند: محال است اين همه راه را در آن وقت كم بشود طى نمود
اى كاش اين بيچارگان مى فهميدند كه اين عمل، بر فرض محال بودن محال عادى است، نه عقلى و گرنه مساله معراج "كه قطعا جسمانى است" و جزء صروريات دين بشمار مى رود، و همچنين داستان آصف ابن برخيا كه در قرآن كريم آمده است نبايد صحيح باشند؟
و نبايد عفريتى از جن بتواند تخت بلقيس را پيش از آنكه سليمان از جايش حركت كند پيش او حاضر نمايد در صورتى كه نه قرآن و نه سليمان پيشنهاد او را نكردند، جز آنكه سليمان خواستار سرعت عمل بيشتر بوده است.
اينها گويا از اين حقيقت غفلت دارند كه: قدرت همه جانبه خدا نسبت به سيردادن تند و آهسته، همانند همه امور دشوار و آسان، يكسان است.
بنابر اين چه مانعى دارد كه گاهى خداوند متعال بنده خاص و مقربش را مورد مرحمت بيشتر قرار دهد و به او قدرت انجام بر كارهائى را عنايت كند كه ديگران از انجام آن عاجز باشند؟
و ازسوى ديگرى، خداوند مردم را گونه گونه آفريده، و لذا مى بينى كه توانائيهايشان مختلف است، اين يكى بر كارى توانا است كه ديگرى از آن عاجز است، و قدرت خدا هم حد و اندازه اى ندارد و از همين جا است كه امور عادى موجودات نيز با هم متفاوت است.
و لذا مسافتى را كه يكفرد سوار در زمان محدودى طى مى كند، غير مسافتى است كه شخص پياده طى مى نمايد. و ماشينهائى كه با بخار راه مى روند از هر دوى اينها سريع تر طى مسافت مى كنند، و هنگامى كه اين مسافت با فواصلى كه با طياره هاى سريع السير پيموده مى شود، مقايسه گردد معلوم خواهد شد كه آن در برابر اين چقدر ناجيز است. و با طياره ها در ضمن پنج ساعت، مسافتى طى مى شود كه با وسائل ديگرى پنج ماه وقت لازم دارد.
و اين طياره اكتشافى " بريحيه " 19 است كه از پاريس صبح 24 ابريل سال 1924 حركت كرد و بعد از طى 1250ميل در مدت 11 ساعت شبانگاه همان روز به آسمان " بخارست " رسيد و فرداى همان روز 770 ميل ديگر به آن افزود و هنوز پنج روز بر آن نگذشته بود كه با طى كردن 3730 ميل به هند رسيد. و هم اكنون سرعت سير طياره ها به ما فوق 150 ميل در ساعت و در ارتفاع 27000 پا سير مى كنند و چه بسا ممكن است علم در آينده طياره هائى براى ما بسازد كه از اينها نيز سريع السيرتر باشند.
بنابر اين چه مانعى دارد از امور عادى بنده خاص خدا اين باشد كه هرگاه بخواهد بتواند چنين سيرهائى را بنمايد؟ و چنين كارى بر خدا دشوار نيست
بعلاوه ما هيچ گاه مولايمان على وديگر از ائمه هدى عليهم السلام را با ديگر از احاد مردم بلكه اوليا، مقرب خدا و دانشمندان و مخترعين يكسان نمى دانيم، ما براى آن بزرگواران، در صورتى كه مصلحت ايجاب كند، معجزه
و كرامت قائليم، بلكه صدور كرامت و معجزه از ضروريات مقام آنان است.
قصه هاى عامه در مورد طى الارض
جاى بسى شگفتى است: گروهى در اثر اعمال زشتى كه مرتكب شده اند، روى دلشان رازنگار گرفته، چنين كرامتى را از مولايمان على عليه السلام انكار مى كنند در صورتى كه همان ها نظير چنان كرامت را درباره كسانى كه بدون شك از او پست ترند بدون كوچكترين انكار قبول دارند
و ما به برخى از آن موارد ذيلا اشاره مى كنيم:
1- " حافظ ابن عساكر " در تاريخش جلد 4 صفحه 33 از " سرى ابن يحيى " نقل مى كند كه او گفته است: " حبيب ابن محمد عجمى بصرى " در روز ترويه در بصره و در روز عرفه در عرفات ديده مى شده
2- حافظ ابن كثير در تاريخش 13 صفحه 94 آورده است: گفته اند: شيخ عبد الله يونينى متوفى در سنه 617 ه در بعضى از سال ها از طريق هوا "طى الارض" به مكه مى رفته و عمل حج انجام مى داده است.
نظير اين عمل از گروه زيادى زيادى از زاهدان و بندگان صالح سر زده است كه متاسفانه از بزرگان دانشمندان در اين زمينه چيزى به ما نرسيده و نخستين فردى كه چنين كرامتى از او نقل شده " حبيب عجمى " است كه از اصحاب حسن بصرى بوده است و بعد از او ديگر شايستگان نيز نظير چنين عملى نقل شده است.
3- احمد ابن محمد ابو بكر غسانى صيداوى، متوفى در سال 371 ه عادتش اين بوده كه بعد از نماز عصر تا پيش از نماز مغرب مى خوابيد. اتفاقا روزى مردى براى ديدارش بعد از عصر پيش او مى رود، و او بدون توجه آنقدر با آن مرد صحبت مى كند كه از خواب بعد از عصر مى ماند. هنگامى كه آن مرد مى رود خادمش مى پرسيد: اوكى بود است؟ احمد در جواب مى گويد: او مردى است كه " ابدال " را مى شناسد و ر سال يكبار به ديدنم مى آيد.
خادم مى گويد: همواره مترصد فرا رسيدن اين وقت و آمدنش بودم تا
آنكه در همان وقت او و ماندم تا گفتارش با شيخ تمام شد، آنگاه شيخ احمد از او پرسيد: تصميم رفتن به كجا را دارى؟ او گفت: مى خواهم ابو محمد ضرير را كه در فلان غار زندگى من كند ملاقات نمايم.
خادم مى گويد: از او خواستم كه مرا نيز با خود ببرد، او گفت: بسم الله بفرمائيد با او رفتم تا رسيديم به پلهاى آب در اين وقت موذن اذان مغرب گفت، او دستم را گرفت و گفت بگو: بسم الله، هنوز ده قدم راه نرفته بوديم كه خود را در نزديك همان غار يافتيم در صورتى كه اگر آن فاصله را بطور عادى طى مى كرديم مى بايد فردا بعد از ظهر به آنجا مى رسيديم.
به آن كسى كه در غار بود سلام كرديم و نماز را در آنجا خوانديم و از هر درى سخن گفتيم هنگامى كه ثلث شب گذشته بود به من گفت: آيا ميل دارى كه اينجا بمانى و يا با من به منزلت برگردى؟ گفتم ميل دارم كه برگردم. آنگاه دستم را گرفت و بسم الله گفت و در حدود ده قدم را رفتيم كه ناگهان خود را در كنار در صيد يافتيم، آنكاه چيزى گفت و در شهر باز شد من وارد شهر شد و او برگشت.
4- يكى از تجار بغداد مى گويد: روز جمعه اى بعد از فراغت از نماز جمعه برخوردم به " بشرحافى " كه با سرعت از مسجد خارج مى شد، با خود گفتم، اين مرد معروف به زهد را ببين كه حاضر نيست در مسجد كمى توقف كند و در آن مشغول عبادت شود، آنگاه تعقيبش كردم ديدم رفت جلو نانوائى و يك درهم داد و نانى خريد، باز با خود گفتم: اين زاهد را ببين كه نان مى خرد؟ آنگاه يك درهم ديگر داد و كبابى خريد خشمم نسبت به او زياد تر شد، سپس پيش حلوا فروشى رفت و فالوده اى خريد. گفتم بخدا قسم ولش نمى كنم تا بنشيند و بخورد،
ولى او راه بيابان پيش گرفت، با خود گفتم بطور قطع او مى خواهد در كنار سبزه زارى غذا بخورد، در تعقيبش ادامه دادم او تا عصر همجنان راه مى رفت و من نيز به دنبالش، بالاخره او وارد قريه اى شد و در آن مسجدى بود و در آن مريضى بسر مى برد، بالاى سرش نشست و آن غذا را لقمه به دهانش مى گذاشت، از اين فرصت استفاده كرده و به گردش در آن پرداختم و يك ساعت در آن گردش كردم، ديدم بشر نيست از مريض پرسيدم: او كجا است؟ گفت به بغداد رفته است، گفتم از اينجا تا بغداد چقدر فاصله است؟ گفت: چهل فرسخ گفتم: " انا لله و انا اليه راجعون " عجب كارى كردم؟ با خود پولى ندارم تا مالى كرايه كرده خود را به بغداد برسانم و قدرت بر پياده روى هم ندارم
او به من گفت: همين جا بمان تا او برگردد. تا جمعه آينده در آنجا ماندم و او در همان وقت آمد و با او چيزى بود كه آن را به مريض داد كه بخورد و او هم خورد، آنگاه مريض به او گفت: اى ابا نصر اين مرد با تو از بغداد آمده و از جمعه گذشته در اين جا مانده است او را به محلش برگردان، و او با نظر خشم به من نگريست و گفت: چرا با من آمدى؟ گفتم: اشتباه كردم، گفت: برخيز و با من بيا تا نزديك غروب با او راه رفتيم هنگامى كه به بغداد نزديك شديم، به من گفت: محله شما در كجاى بغداد است؟ گفتم در فلان موضع گفت: برو و ديگر بر نگرد.
5- شيخ بزرگوار " ابو الحسن على " مى گويد: روزى در حيات اطاق خلوت دائيم شيخ احمد رفاعى متوفى سنه 587 ه، خدا از او راضى باد بودم و غير او كسى در آنجا نبود، صداى خفيفى شنيدم، نگاه كردم مردى را در آنجا ديدم كه قبلا نديده بودم، آنها مدتى طولانى با هم سخن گفتند آنگاه آن مرد از شكاف ديوار همان اطاق خلوت بيرون رفت وهمانند برق زود كذر ناپديد شد
بعد از اين پيش دائيم برگشتم و به گفتم: آن مردكى بود؟ گفت: او
را ديدى؟ گفتم: آرى.
گفت: او مردى است كه خدا وسيله او آبهاى اقيانوس را حفظ مى كند او يكى از چهار " خواص " است اما مدت سه روز است كه از اين سمت بركنار شده ولى از طرد شدنش خبر ندارد
به او گفتم: آقاى من چرا خداوند او را طرد كرده است؟ گفت: او در جزيره در اقيانوس اقامت داشت و مدت سه شبانه روز در آنجا باران باريد تا جائى كه در دره ها سيل جارى شد.
در او اين فكر پديد آمد كه: اگر اين باران در آبادى ها مى باريد چقدر بهتر بود، بعد از اين پشيمانى شد و استغفار كرد اما بخاطر همان اعتراض رانده شد.
گفتم: آيا جريان را به او اطلاع دادى؟ گفت خير، زيرا از او حيا مى كردم، گفتم: اگر اجازه بدهى به او اعلام مى كنم، گفت: حاضرى؟ گفتم: آرى، گفت سرت را پائين آور چشمت را ببند، اطاعت كردم، آنگاه صدائى شنيدم كه مى گفت: اى على سرت را بالا كن، سرم را بالا كردم ديدم در جزيره " بحر محيط " هستم ودر كارم متحير بودم و شروع كردم به قدم زدن در آن، ناگهان به همان مرد برخوردم و به او سلام كردم و جريان را به او گفتم، او گفت: ترا بخدا قسم مى دهم: آنچه كه مى گويم عمل كنى، گفتم: بجشم، گفت: خرقه ام را به گردنم بيافكن و مرا بروى زمين بكش، و به من بگو: اين جزاى كسى است كه بخدا اعتراض كرده باشد.
من هم طبق درخواستش عمل كردم، ناگهان هاتفى مى گفت: اى على ولش كن ملائكه آسمان به ناله و گريه افتادند، خدا از او راضى شده است.
ساعتى در حال بيهوشى بودم، آنگاه به هوش آمدم خود را پيش دائيم در حيات اطاق خلوت ديدم، بخدا قسم نمى دانم چگونه رفتم و چگونه آمدم؟ "مرآت الجنان جلد 3 صفحه 411"
6- شيخ صالح " غانم ابن يعلى تكريتى " حكايت مى كند كه: يك بار از يمن از درياى شور سفر كردم، هنگامى كه به وسط درياى هند رسيديم و در اثر باد شديد دريا طوفانى شد و امواج از هر سو به ما حمله مى كرد، در نتيجه كشتى ما شكست، روى تخته پاره اى نشسته و به جزيره اى رسيدم و در آن به گردش پرداختم، كسى را در آنجا نديدم، در صورتى كه منطقه آبادى بود، در آنجا مسجدى ديدم و وارد آن شدم، در آنجا چهار نفر را مشاهده كردم بر آنها سلام گفتم چواب سلامم را دادند، از ماجرايم پرسيدند، جريان را گفتم و بقيه روز را پيش آنها ماندم، ديدم روح عبادت خوبى دارند، هنگامى كه وقت نماز عشاء فرارسيد، ديدم شيخ حيوه حرانى وارد مسجد شد. همه به عنوان احترام برخاستند و به او سلام گفتند. او جلو ايستاد و با آنها نماز عشاء را به جماعت خواند آنگاه تا به صبح مشغول نماز خواندن شدند، پس شنيدم كه شيخ حياه ابن طور با خدا مناجات مى كرد: خدايم در غير تو محل طمعى برايم نمى يابم "تا آخر دعا" آنگاه گريه شديدى كردم و ديدم: نور زيادى آنها را احاطه كرده و آن مكان را همانند روشنائى شب چهارده روشن نموده است.
سپس شيخ حيوه از مسجد بيرون رفت چنين زمزمه مى كرد: " سير محب به سوى محبوب با شتاب و عجله است، در اين سير دل در تاب و تب است، تحمل رنج پيمودن بيابانى بى آب و علف با پا براى رسيدن به خدمتت مى كنم گرچه در اين راه كوه ها و دشتها از وصول به مقصد ممانعت كنند ".
آنان به من گفتند: دنبال او راه بيافت من هم به دنبالش راه افتادم، گويا زمين از خشكى و دريا، كوه و دشت زير پايمان مى پيچيد، هر قدمى كه بر مى داشت مى گفت: " اى خداى حيوه براى او باش ".
ناگاه ديدم كه در " حران " هستيم و حال آنكه از زمان حركت ما چيزى نگذشته بود، و در آنجا به اتفاق مردم با او نماز جماعت خواندم.
7- محمد ابن على حباك، خادم شيخ جلال الدين سيوطى متوفى در سنه 911 ه نقل مى كند كه: روزى شيخ هنگام " قيلوله " در حالى كه نزديك زاويه شيخ عبد الله جيوشى واقع در " قرافه مصر " بود، به او گفت: آيا مى خواهى نماز عصر را در مكه بخوانى به شرط آنكه تا زمانى كه زنده ام اين جريان را به كسى نگوئى؟ گفتم آرى، دستم را گرفت و گفت: چشمت را ببند، چشمم را بستم، در حدود 27 گام با من برداشت و گفت چشمت را باز كن، ناگهان خود را در باب " المعلاه " يافتم، ام المومنين خديجه، فضل ابن عباس، سفيان ابن عيينه و ديگران را زيارت كرديم، آنگاه داخل حرم شديم، طواف كرديم و از آب زمزم نوشيديم و پشت مقام ابراهيم آنقدر توقف كرديم تا نماز عصر را خوانديم و دوباره طواف كرديم و از زمزم نوشيديم.
آنگاه به من گفت: طى الارض ما عجيب نيست، شگفت از اين است كه هيج كدام از اهل مصر كه در اينجا مجاورند ما را نمى شناسند
سپس به من گفت: اگر مى خواهى با من مراجعت كن و اگر مى خواهى همين جا بمان تا حاجيان بيايند؟ گفتم: با شما مى آيم و آمديم " باب معلاه " و گفت چشمت را ببند و بستم وهفت قدم با هم برداشتيم، گفت: چشمت را باز كن ناگهان خود را نزديك " جيوشى " ديدم و به آقايم عمر ابن الفارض وارد شديم.
8- " سخاوى " در طبقاتش آورده است كه: از شيخ معالى سلطان ابن محمود بعلبكى متوفى در سنه 661 ه پرسيد: آقاى من چند بار در يكشب بمكه رفتى؟ گفت: سيزده بار.
گفتم شيخ عبد الله يونينى من گويد: اگر بخواهد نماز را جز در مكه نخواند مى تواند؟
9- حافظ ابن جوزى در صفه الصفوه " ج 4 ص 228 از سهل ابن عبد الله نقل مى كند كه: او گفته است: مردى را ديدم كه به او مالك ابن القاسم جبلى مى گفتند و در دستش آثار زعفران بود.
به او گفتم تازه خورده اى؟ گفت: استغفر الله مدت يك هفته است كه چيزى نخوره ام، ليكن به مادرم غذا داده ام و براى اينكه نماز صبح را در اين جا بخوانم با سرعت آمدم و فرصت شستن دستم را نداشتم. در حالى كه فاصله آنجا با محلش 700 فرسخ بوده است، آنگاه گفت: آيا به اين امر ايمان دارى؟ گفتم: آرى. گفت: سپاس خدائى را كه به من مومن با يقينى را نشان داد.
10- باز " ابن جوزى در صفه الصفوه جلد 4 صفحه 293 از موسى ابن هارون نقل مى كند كه: يكبار حسن ابن خليل را در عرفات ديده ام و با او صحبت كردم و بار ديگر در حال طواف دور خانه خدا. و به او گفتم از خدا بخواه كه حجم را قبول كند، او گريه كرد و برايم دعا نمود.
پس از آن مصر برگشتم، كسانى كه بديدنم مى آمدند، گفتم كه: حسن با ما در مكه بود. انها مى گفتند كه: او امسال حج نكرده است. گفتم: به من رسيده است كه او هر شب به مكه مى رود، كسى تصديقم نكرد. پس از چندى او را ديدم درباره افشاى اين راز، سرزنشم كرد و گفت: بدين وسيله مشهورم كردى كه دوست نداشتم از من در اين باره سخن بگوئى، بعد از اين ترا به حقى كه بر شما دارم سوگند مى دهم كه چنين نكنى.
نتيجه اين بحث
در توانائى جستجو گراست كه از امثال اين نوع قصه ها كه در ميان كتاب ها پراكنده است، كتابى جامع تاليف نمايد و ما به خاطر وعايت اختصار به نمونه هاى ياد شده اكتفا كرديم. و از همين ها كه بر شمرديم مى توان اين نتيجه را گرفت كه ولى خدا يعنى كسى كه خداوند به او نعمت " طى الارض " عنايت كرده مى تواند: هر كسى را كه بخواهد با خودش به نقطه اى كه دلش مى خواهد با
شگفت از اين تعصب بى جا
اين انكارى كه نويسندگان متعصب اهل سنت، درباره بسيارى از فضائل مولايمان امير المومنين و خاندان بزرگوارش از خود ابراز مى دارند، چيز تازه اى نيست، زيرا در آنها خوى انكار آميخته با تعصبى وجود دارد كه ايجاب مى كند يكايك آن فضائل را گاهى با تمسخر و طعنه، و گاهى ديگر با ساختگى بودن آنها و زمانى با نادرست شمردن اسناد آنها و موقعى ديگر با استعباد محض و وقتى هم با مناقشه در دلالت آنها انكار نمايند
روى همين جهت است كه: هر روز صداى جاهلانه آميخته با تعصب و كينه و خشم آنان به گوش مى رسد. آنان مى پندارند كه كار خوبى مى كنند در صورتى كه آنان امثال اين گونه فضائل را براى غير اين مردان پاك جائز مى شمرندند بدون آنكه در آن، ترديدى به خود راه دهند و يا ديك دشمنى آنان به جوش آيد و يا دست جرح و تعديل به سوى آن دراز كنند و يا آن را به غلو و بدعت نسبت دهند،
و اينك گوشه اى از آن مسائل را مورد بررسى قرار مى دهيم:
حديث برگرداندن خورشيد براى امير المومنين
در جزء سوم همين كتاب صفحه 141 - 126 مقدارى از سندهاى حديث " برگرداندن خورشيد " براى مولايمان على عليه با دعاى پيامبر اكرم و شواهد صحت آن و گفتار دانشمندان اسلامى در اين باره كه چهل گفته بوده آمده است.
تو در آنجا دلائل روشن صحت حديث را و اينكه دروغى در آن رخ نداده و امكان آن هم نمى رود به خوبى مى يابى و سبكى، يافعى، اين حجر، صاحب شذرات و ديگران نيز نظير اين كرامت را براى اسماعيل ابن محمد حضرمى متوفى در سنه 676 ه نقل كرده اند بدون آنكه نسبت به آن انكارى ابراز دارند.
سبكى در " طبقات الشافعين " جلد 5 صفحه 51 گفته است: " از جمله كرامات حضرمى كه بسيار ان را نقل كرده اند اين است كه او روزى در سفر به خادمش كفت: به خورشيد بگو: در جايش بماند تا ما به منزل برسيم. در صورتى كه او در جائى دور از منزلش قرار داشت و غروب نزديك بود.
خادم به خورشيد گفت: فقيه اسماعيل دستور مى دهد كه: در جايت توقف كنى، او هم توقف كرد تا آنها به منزل رسيدند، وقتى كه به منزل رسيدند به خادم گفت: چرا اين زندانى را رها نمى كنى؟ خادم به خورشيد دستور داد غروب
كند و او هم غروب كرد و فورا شب فرا رسيد و هوا تاريك شد. "
يافعى در كتاب " مرآت الجنان جلد 4 صفحه 178 مى گويد: از كرامات اسماعيل حضرمى اين بوده كه خورشيد برايش توقف نمود تا به منزلش رسيد. او در اواخر روز به خورشيد دستور توقف داد او هم اطاعت نمود. و اين كرامت هم اكنون در ميان مردم يمن درباره حضرمى شايع است.
و از جمله كرامات او اين است كه از درخت " سدره المنتهى " درخواست كرد كه از ميوه اش به او و يارانش بخوراند و او هم اطاعت نمود.
و من "يافعى" در اشعارم به اين كرامت "توقف خورشيد" اشاره كرده ام آنجا كه گفته ام: او حضرمى است فرزند مولا " محمد " پيشواى هدايت و فرزند امام با عظمت.
و از مقامش اين است كه اشاره به خورشيد كرد كه توقف كند او هم توقف نمود تا به منزلش رسيد.
و نيز از قصائد يافعى درباره حضرمى است كه مى گويد: او حضرمى مشهور است: هنگامى كه به خورشيد گفت: توقف كن تا به منزلم برسم، خورشيد هم اطاعتش كرد.
ابن عمار در " شذرات الذهب " جلد 5 صفحه 362 مى گويد: براى شيخ اسماعيل خضرمى كراماتى است كه طبق گفته " مطرى " آن كرامات به حد تواتر نقل شده است، تا اينكه مى گويد: از جمله آن كرامات اين است كه تصميم رفتن به شهر " زبيد را داشت، در بين راه كه هنوز فاصله زيادى تا آنجا باقى مانده بود، ديد خورشيد دارد غروب مى كند و ترسيد كه پيش از رسيدن به آن جا در شهر بسته شود از اين رو به خورشيد دستور توقف داد تا وارد زبيد شد.
و يافعى به همين كرامت اشاره مى كند آنجا كه مى گويد: " او حضرمى است فرزند مولا محمد تا آخر دو بيت ياد شده " ابن حجر در " الفتاوى الحديثه " صفحه 232 مى نويسد: از جمله كرامات
حضرمى اين است كه: مى خواست وارد شهر زبيد شود، ديد خورشيد نزديك است كه غروب كند به او گفت: غروب نكن تا وارد شهر شويم او هم ساعتها توقف كرد، هنگامى كه وارد شهر شد به او دستور غروب كردن داد، ناگهان خورشيد غروب كرد و جهان در تاريكى فرو رفت و ستارگان كاملا آشگار شدند.
علامه سماوى در " العجب اللزومى " گفته است:
وا عجبا من فرقه قد غلت++
من دخل فى جوفها مضرم
تنكر رد الشمس للمرتضى++
بامر طاها العيلم الخضرم
و تدعى ان ردها خادم++
لامر اسماعيل الحضرم
" شگفتا از طائفه اى كه از روى دغل و كينه در اندرونشان آتش مشتعل زبانه مى كشد.
منكر " رد شمس " براى مرتضى على آنهم به دستور پيامبر اكرم هستند، رد صورتى كه آن را براى خادمى به امر اسماعيل حضرمى جائز مى شمارند "
انسان جستجوگا اين داستان مى تواند چنين نتيجه بگيرد كه: اسماعيل حضرمى پيش خدا از پيامبر اكرم و وصيش امير المومنين برتر و بالاتر است، زيرا برگرداندن خورشيد براى على امرى بوده كه يا با دعاى على و يا با دعاى پيامبر بزرگوار اسلام واقع شده، اما در مورد اسماعيل حضرمى او به خادمش دشتور داد كه به خورشيد فرمان دهد تا بماند آن هم توقف كرد. آنگاه دستور داد خورشيد را از اسارت آزاد نمايد، يا خود او دستور توقف خورشيد را صادر كرد آنهم توقف نمود،
و اين يكنوع امتياز و برترى و نزديكى به خدا است اگر خواب ها و احلام واقعيت داشته باشند، ليكن عقلاء و راويان اين داستان بخوبى مى دانند كه: اين افسانه چه زمانى ساخته شده و كجا بافته شده و براى چه منظورى تنظيم شده است؟
يريدون ليطفئوا نور الله بافواههم و يابى الله الا ان يتم نوره:
" مى خواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش كنند، ليكن خدا نمى خواهد مگر اينكه نورش را تمام نمايد ".
نماز هزار ركعت
بسيار نقل كرده اند كه: هر كدام از مولايمان امير المومنين و امام حسين و فرزند برومندش زين العابدين عليهم السلام در شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواندند و اين موضوع همواره مورد اعتقاد عمومى و باور همه علماء بوده است تا اينكه جناب " ابن تيميه قدم به عرصه دانش گذاشت.
او گاهى اين عمل نيك را مكروه پنداشته و گفته است: نماز هزار ركعت ارزشى ندارد و كسى كه آن را با ارزش بداند نادان است، زيرا رسول خدا در شب بيش از سيزه ركعت و در روز ركعات معينى نماز نمى خوانده چنين نبوده كه او تمام شب را نماز بخواند و يا تمام روزها را روز بگيرد.
آنگاه اضافه مى كند: مداومت بر شب زنده دارى در تمام شب نه تنها مستحب نيست بلكه مكروه است و اين امر همانند دائما روزه نگهداشتن از سنت آن حضرت نيست.
و گاهى هم گمان كرده كه اين كار از توانائى آدمى خارج است و گفته است: اگر چنين كارى ممكن باشد على رضى الله عنه داناتر به سنت پيامبر و شايسته تر
به پيروى از راهنمائى هايش و دورتر از چنين مخالفتى با آن حضرت است در صورتى كه در بيست و چهارم ساعت هزار ركعت نماز خواندن و به ديگر وظائف نيز پرداختن غير مقدور خواهد بود، زيرا آدمى نيازمند به خوراك و خواب و.. نيز هست،
و زمانى ديگر فكر مى كند كه: طبعا چنين عملى با سرعت و عجله صورت مى گيرد و چنين كارى عارى از خضوع و خشوع وهمانندانه برداشتن كلاغ از زمين خواهد بود وچنين عملى فائده زيادى نخواهد داشت،
جناب ابن تيميه آنگاه گفتارش را چنين پايان مى دهد: شب زنده دارى با تهجد و قرائت همه قرآن در يك ركعت نماز درباره عثمان رضى الله عنه ثابت است، پس شب زنده دارى و تلاوت قرآنش از ديگران آشكارتر است.
پاسخ پندارهاى ابن تيميه
اما گمان كراهت اين عمل و مخالفتش با سنت پيامبر و خارج شدنش بدين جهت از فضيلت، مطلبى است كه از نادانى همه جانبه او از شئون عبادات و فقه السنه و وارونه جلوه دادن حقائق از روى جهالت و يا عمد حكايت مى كند زيرا سيزده ركعت نماز پيامبر اكرم در شب و ركعاتى در روز چنانكه در اخبار بيان شده همان نمازهاى شب، شفع، وتر، نافله صبح و نوافل نماز هاى روزانه است و با مطلق نمازها كه استحباب ذاتى دارند و در احاديث زياد از پيغمبر اكرم به آن ترغيب شده كه ذيلا به برخى از آنها اشاره مى شود، ارتباطى ندارند:
الصلاه خير موضوع استكثر او استقل: نماز بهترين چيزى است زياد خوانده شود يا كم ".
" نماز بهترين چيزى است، پس است هر كسى توانائى زياد خواندنش را دارد كوتاهى نكند ".
" نماز بهترين چيزى است هر كسى مى خواهد زياد و هر كسى مى خواهد كم بخواند ".
" اى انس در شبانه روز نماز زياد بخوان كه ترا حفظ خواهد كرد ".
" اى انس اگر توانستى همواره نماز بخوانى بخوان كه فرشتگان تا زمانى كه نماز مى خوانى بر تو درود مى فرستند ".
" كسيكه در شب نمازش زياد باشد "يا زياد نماز كند" در روز چهره نيكو مى گردد ".
نصر ابن على جهضمى مى گويد: حافظ يزيد ابن زريع را در خواب ديدم و به او گفتم: خدا با تو چه كرد؟ گفت: وارد بهشت شدم گفتم: با چى؟ گفت: با نماز زياد ".
بطريق صحيح از بخارى و مسلم روايت شده كه: پيامبر اكرم آنقدر شب را به عبادت روى پا ايستاد كه از پايش خون جارى شد.
و در روايت ديگرى از آن دو و ترمذى آمده: آنقدر پيامبر روى پا به عنوان عبادت ايستاد يا نماز خواند تا پاها و يا ساق هايش ورم كرد
و در روايت ديگر از عايشه آمده: تا جائى كه از قدم هايش خون جارى شد.
و در روايت ديگر از ابى هريره آمده: تا قدم هايش تركيد و از آن خود جارى شد.
و در " الموهب اللدنيه " آمده پيامبر اكرم در زمان پيرى بعضى از وردهاى نمازش را نشسته مى خواند بعد از انكه آنقدر سر پا عبادت كرده بود كه قدم هايش تركيده و خون از آن جارى شده بود.
و روش جارى ميان مسلمين در انجام عباداتى از قبيل: نماز، روزه، حج، قرائت قرآن و ديگر اعمالى كه موجب تقرب به خدا مى شود اين بوده كه هر كدام طبق توانائيشان از آن انجام مى داند و هيج گاه اكتفاء به آن عبادات معدوده اى كه براى رسول خدا شمرده شده نمى كردند البته مردم در توانائى مختلفند چنانكه خداوند در قرآنش مى فرمايد: " به مقدار توانائيتان از خدا بپرهيزيد - خداوند كسى را جز به مقدار توانائيش تكليف نمى كند " از اين روست كه مى بينى:
اين يكى هر روز صد ركعت نماز مى خواند و ديگرى دويست ركعت مانند:
ابو يوسف قاضى و فقيه كوفى متوفى در سال 182 ه.
و قاضى ابى عبد الله محمد ابن سماغه بغدادى متوفى در سال 233 ه.
و بشر ابن وليد كندى متوفى در سال 238.
و بعضى دير هر كدام سيصد ركعت مانند: پيشپاى حنبليها " احمد ابن حنبل "
متوفى در سال 241.
و ابو قاسم جنيد قواريرى متوفى در سال 298.
و حافظ عبد الغنى مقدسى متوفى در سال 600.
و برخى ديگر هر كدام چهار صد ركعت، امثال: بشر ابن مفضل و قاشى متوفى در سال 187.
و پيشواى حنيفها " ابو حنيفه نعمان متوفى در سال 150.
و ابو قلابه عبد الملك ابن محمد متوفى در سال 276.
وضيغم ابن مالك ابو مالك.
و ام طلق نيز چهار صد ركعت نماز و از قرآن هر چه مى خواست مى خواند.
و احمد ابن مهلهل حنيلى متوفى در سال 554 نيز چنين بوده است.
و جمعى ديگر پانصد ركعت نماز مى خواندند، مانند:
بشر ابن منصورى بصرى متوفى در سال 180
مشكل اوراد و ختم ها
انسان بررسى گر، در طى كتب و قاموس ها، اعمال زياد طاقت فرسائى را كه بيش از هزار ركعت نماز وقت را اشغال مى كند مى يابد كه به افراد معمولى نسبت داده شده واحدى از ابن تيميه و ديگران، چنان اعمال را منكر نشده و راويان چنان رواياتى را مورد طعن و انكار قرار نداده اند و فلسفه آن بسيار روشن است، زيرا انگيزه هاى كه ايجاب مى كرده فضائل ائمه عليهم السلام را انكار كنند در آن موارد وجود نداشته است.
و اينك گوشه اى از آن اعمال را ذيلا خاطر نشان مى كنيم:
1- عويمر بن زيد ابو الدرداء صحابى متوفى 32 ه در هر روز صد هزار تسبيح مى گفته است.
2- ابو هريره دوسى صحابى متوفى 59 - 58 - 57 ه در هر شبى پيش از خواب 12 هزار مرتبه تسبيح مى گفته و در هر روز 12 هزار بار استغفار مى كرده است.
3- خالد بن معدان متوفى 108 - 104 - 103 ه هر روز غير از قرآنى كه مى خوانده چهل هزار تسبيح مى گفته است
4- عمير ابن هانى متوفى 127 ه در هر روز صد هزار تسبيح مى گفته است.
5- ابو حنيفه، پيشواى حنفى ها مى رفت براى نماز جمعه و پيش از آن بيست ركعت نماز مى خوانده و قرآن را در آن ختم مى كرده است.
6- يعقوب ابن يوسف ابو بكر مطوعى متوفى 287 ه در هر روز "در نسخه ديگر آمده: در هر شب" سوره توحيد را سى و يك هزار بار يا چهل و يك هزار بار مى خوانده است "ترديد از جعفر راوى بوده است".
7- جنيد قواريرى متوفى 298 ه هر روز سيصد ركعت و به قول ابن جوزى چهار صد ركعت نماز مى خوانده و سيصد هزار تسبيح مى گفته است.
8- فقيه حرم امام محمد در هر روز شش هزار مرتبه قل هو الله احد مى خوانده و اين قسمتى از اوراد او بوده است.
9- شيخ احمد زواوى متوفى 922 ه هر روز و شب بيست هزار مرتبه تسبيح مى گفته و چهل هزار مرتبه صلوات بر پيغمبر مى فرستاده است.
10- محمد بن سليمان جزولى هر روز چهارده هزار مرتبه بسم الله مى گفته.
11- عبد العزيز مقدسى مى گويد: از روز بلوغم تاكنون حسابم را رسيدم ديدم لغزشهايم بيش از سى و شش تا بيست و براى هر لغزشى صد هزار مرتبه استغفر الله گفتم و هزار ركعت نماز خواندم كه در هر ركعتى يك ختم قرآن نمودم.
و تو مى دانى كه هزار ركعت نماز شامل هشتاد و سه هزار كلمه است، زيرا
مشكل ختم قرآن
مساله ختم قرآن در كتاب هاى علماء اهل سنت به قدرى پيچيده و گوناگون نقل شده كه خود مشكلى شده و شعبه اى از ابهام و تاريكى را بوجود آورده است.
آنان در كتب خود آورده اند: بعضى از مسلمين تمام قرآن را در يك ركعت نماز بين ظهر و عصر يا مغرب و عشاء و يا غير اينها مى خوانده اند و از اين طائفه بشمار آورده اند:
1- عثمان بن عفان اموى كه تمام قرآن را در يك ركعت نماز در شب مى خوانده است.
2- تميم بن اوس دارى صحابى، تمام قرآن را در يك ركعت نماز مى خوانده است 3.
3- سعيد بن جبير كه از تابعين بوده و در سال 95 ه وفات يافته است.
4- منصور بن زاذان متوفى در سال 131 ه تمام قرآن را گاهى بين ظهر و عصر و گاهى بين مغرب و عشاء مى خوانده است. هشام مى گويد: در كنار منصور نماز مى خواندم شنيدم كه ميان مغرب و عشاء دو بار قرآن را ختم كرد و بار سوم تا به سوره هاى " طس " رسيده بود كه نماز عشاء شروع شد، و در آن وقت مردم در ماه رمضان نماز عشاء را تا گذشتن ربع از شب تاخير مى اندختن، و او بين ظهر و عصر نيز يك ختم قرآن مى كرده است، و در تهذيب التهذيب آمده: در روز يك
ختم قرآن مى كرده است.
5- ابو الحجاج مجاهد متوفى در سال 132 ه چنانكه در " الفتاوى الحديثه " صفحه 44 از ابى داود نقل شده است.
6- ابو حنيفه نعمان بن ثابت، پيشواى حنفى ها مدت سى سال شب زنده دارى مى كرده و تمام قرآن را در يك ركعت نماز بپايان مى آورده است.
7- يحيى بن قطان متوفى در سال 198 ه.
8- حافظ ابو احمد محمد بن احمد عسال متوفى در سال 349 ه.
9- ابو عبد الله محمد بن حفيف شيرازى متوفى در سال 371 ه چه با تمام قرآن را در يك ركعت نماز مى خوانده است.
10- جعفر بن حسن در زيجانى متوفى در سال 506 ه داراى ختمهاى زيادى از قرآن است كه هر كدام از آن را در يك ركعت نماز مى خوانده است.
و بعضى از آنها تمام قرآن را در يك روز ختم مى كرده اند و از آن گروهند كسانى كه ذيلا نامبرده مى شوند:
1- سعد بن ابراهيم زهرى متوفى در سال 27 ه.
2- ابو بكر بن عياش اسدى كوفى متوفى در سال 193 ه.
3- ابو العباس محمد بن شاذل نيشابورى متوفى در سال 311 ه.
4- ابو جعفر كتانى، تمام قرآن را تا ظهر ختم مى كرده است.
5- ابو العباس آدمى، متوفى 390 ه در غير از ماه رمضان روزى يك ختم قرآن مى كرده است.
6- احمد بن حنبل امام حنبلى ها، متوفى در سال 241 ه.
7- شافعى امام شافعى ها، متوفى در سال 204 ه در غير ماه رمضان روزى يك ختم قرآن مى كرده است.
8- بخارى صاحب صحيح بخارى متوفى 256 ه.
9- محمد بن يوسف ابو عبد الله بنا، متوفى 286 ه.
10- محمد بن على كرخى، متوفى 343 ه در غير ماه رمضان.
11- ابو بكر بن حداد مصرى شافعى، متوفى 344 - 345 ه.
12- الحافظ بن عساكر، متوفى 371 ه در ماه رمضان چنين مى كرده است.
13- خطيب بغدادى، صاحب تاريخ معروف بغداد متوفى 363 ه.
14- احمد بن احمد بن سيبى ابو عبد الله قصرى، متوفى 439 ه.
15- شيخ احمد بخارى در هر روز يك ختم قرآن و نصف مى خوانده است.
و برخى از آنها در هر شبى يك ختم قرآن مى كردند و از اين گروهند:
1- على بن عبد الله ازدى تابعى، در ماه رمضان هر شبى يك ختم قرآن مى كرده است.
2- قتاده ابو الخطاب بصرى، متوفى 117 ه در دهه ماه رمضان چنين مى كرده است.
3- وكيع بن جراح متوفى 197 ه.
4- بخارى صاحب كتاب صحيح بخارى، متوفى 256 ه در ماه رمضان هر شب يك ختم قرآن مى كرده است.
5- عطاء بن سائب ثقفى، متوفى 134 ه.
6- على بن عيسى حميرى، در تمام شب ها يك ختم قرآن مى كرده است.
7- ابو نصر عبد الملك بن احمد، متوفى 472 ه.
8- حافظ ابو عبد الرحمن قرطبى، متوفى 206 ه در هر شب تمام قرآن را ضمن 13 ركعت نماز ختم مى كرده است
9- شافعى، يشواى شافعى ها در غير ماه رمضان در هر شبى يك ختم قرآن مى كرد است.
10- حسين بن صالح بن حى، متوفى 167 ه.
11- زبيد بن حارث.
12- ابو بكر بن عياش، چهل سال هر شب يكبار قرآن را ختم كرده است و برخى از آنها در هر شبانه روز يك ختم قرآن مى كرده اند و از اين گروهند:
1- سعد بن ابراهيم ابو اسحاق مدنى، متوفى 127 ه.
2- ثابت بن اسلم بنائى، متوفى 127 ه.
3- جعفر بن مغيره تابعى.
4- عمر بن الحسين الجمحى.
5- ابو محمد عبد الرحمن لخمى شافعى، متوفى 587 ه.
6- ابو الفرج بن جوزى، متوفى 059 ه.
7- ابو على عبد الرحيم مصرى قاضى فاضل، متوفى 596 ه.
8- ابو الحسن مرتضى متوفى 634 ه.
9- محمود بن عثمان جنبلى، متوفى 609.
10- ام حبان السلميه.
و برخى از آنها در شبانه روز دو ختم قرآن مى كرده اند از قبيل:
1- سعيد بن جبير كه از تابعان بوده، دو ختم قرآن و نصف در نماز كه در خانه خدا خوانده كرده است.
2- منصور بن زاذان، متوفى 131 ه چنانكه قبلا گفته شد در شبانه روز دو ختم قرآن مى كرده است.
3- ابى حنيفه پيشواى حنفى ها، در ماه رمضان هر شبانه روز در ختم قرآن مى كرده است.
4- شافعى پيشواى شافعى ها، در ماه رمضان چنين مى كرده است آن هم در نماز.
5- حافظ عراقى، در نماز جماعت ماه رمضان، دو ختم قرآن مى كرده است.
6- ابى عبد الله محمد بن عمر قرطبى.
7- سيد محمد منير، متوفى در حدود 930 ه.
8- شيخ عبد الحليم منزلاوى، متوفى در حدود 930 ه.
و بعضى از آنها در يك شب دو ختم قرآن مى كرده اند از قبيل:
1- تقى الدين ابو بكر بن محمد بلاطنسى شافعى حافظ، متوفى 936 ه در هر شب از ماه رمضان دو ختم قرآن مى كرده است.
2- احمد بن رضوان بن جالينوس. متوفى 423 ه شب را تا پيش از طلوع فجر دو ختم قرآن مى كرده است.
و برخى از آنها در شبانه روز سه ختم قرآن مى كرده اند و از اين گروهند:
1- كرز بن وبره كوفى، در هر شبانه روز سه ختم قرآن مى كرده است.
2- زهير بن محمد بن قمير حافظ بغدادى، متوفى 268 ه در ماه رمضان چنين مى كرده است.
3- ابو العباس بن عطاء آدمى، متوفى 309 ه در ماه رمضان سه ختم قرآن مى كرده است.
4- سليم بن عنز تجيبى قاضى مصرى، عيبى در " عمده القارى " جلد 9 صفحه 349 مى نويسد: او در شب سه ختم قرآن مى كرده و ابو عبيد نيز اين را نقل كرده است. و ابن كثير در تاريخش جلد 9 صفحه 118 نقل مى كند كه او هر شب چه در نماز و چه در غير آن سه مرتبه قرآن را ختم مى كرده است.
5- عبد الرحمن بن هبه الله يمانى، متوفى 821 ه در روز زمستانى سه ختم و ثلث قرآن خوانده است.
و برخى از آنها در يك روز چهار بار قرآن را ختم كرده و از اين گروهند:
1- ابو قبيصه محمد بن عبد الرحمن ضبى، متوفى 282 ه مى گويد: امروز چهار بار قرآن را تا به آخر خواندم و اينك براى بار پنجم به سوره " برائت " رسيدم كه موذن اذان نماز عصر گفت.
2- على بن ازهر ابو الحسن لاحمى بغداى مقرى ع متوفى 707 ه روزى در محضر گروهى از قراء كه آنها در ايم باره گواهى گرفته، چهار بار قرآن را ختم كرده مگر يك هفتم آن.
و برخى از آنها بين مغرب و عشاء پنج ختم قرآن مى كرده اند:
شعراوى مى گويد: روزى آقايم ابو العباس مصرى حريثى، متوفى در سال 945 ه وارد شد، بعد از نماز مغرب تا هنگام نماز عشاء پيشم نشست و من شاهد بودم كه پنج ختم قرآن نمود و من اين قضيه را براى آقاى ديگرم على مرضعى متوفى در سال 930 ه نقل كردم و او گفت: پسرم، من در حال سلوكم سيصد ركعت نماز و 60 ختم قرآن در يك شبانه روز خواندم كه هر درجه اى يك ختم قرآن بوده است.
و بعضى از آنها، در يك شبانه روز هشت ختم قرآن و يا بيشتر مى كرده اند و از اين قبيلند:
1- سيد بن كاتب، نووى مى گويد: بعضى از مسلمين در شبانه روز، هشت ختم قرآن مى كرده اند مانند: سيد بن كاتب صوفى رضى الله عنه.
و صاحب خزينه الاسرار در صفحه 78 همان كاتب نيز او را از اين گروه بشمار
آورده و گفته است: او چهار ختم قران در روز و چهار ختم قران هم در شب مى كرده و گويا اين كار روى طى لسان و بسط زمان صورت مى گرفته است.
صاحب كتاب " التوضيح " مى گويد: بيشترين رقم ختم قرآن در شبانه روز كه از آن آگاهى داريم هشت ختم قرآن است.
و سلمى مى گويد: از شيخ ابو عثمان مغربى شنيدم كه مى گفت: ابن كاتب در روز چهار و در شب نيز چهار ختم قرآن مى كرده است.
2- شيخ عبد الحى حنفى، در كتاب " اقامه الحجه " صفحه 7 مى گويد: يكى از آنان على بن ابى طالب است كه در هر روز چنانكه برخى از شارحان صحيح بخارى نقل كرده اند: هشت ختم قرآن مى كرده است
3- بكر بن سهيل دمياطى، متوفى در سال 289 ه مى گويد: صبح جمعه اى از خواب برخاستم و تا عصر همان روز هشت ختم قرآن نمودم
قسطلانى مى گويد: ابو طاهر مقدسى را در سال 867 ه در قدس ديدم و از او شنيدم كه در شبانه روز بيش از ده ختم قرآن مى كرده است. و از اين بالاتر شيخ الاسلام برهان بن ابى شريف كه خدا از علمش همگان را بهرمند سازد، از او برايم نقل كرد كه: در شبانه روز پانزده ختم قرآن مى كرده و اين امر حقيقتى است كه جز از طريق فيض الهى نمى شود به آن نائل گرديد.
هم او مى گويد: در كتاب " ارشاد " خواندم كه: شيخ نجم الدين اصفهاى مردى از يمن را هنگام طواف ديد كه تمام قرآن را در يكدور و يا هفت دور از طواف مى خوانده است و اين توفيقى است كه جز از طريق فيض الهى و مدد ربانى نمى توان بدان نائل گرديد.
غزالى در كتاب " احياء العلوم " جلد 1 صفحه 319 مى گويد: كرز بن وبره
محدث در اسلام
تمام مسلمين اتفاق دارند كه: در امت اسلام همانند امم سابقه افرادى هستند كه به آنها " محدث " مى گويند. پيامبر بزرگوار اسلام، چنانكه در صحاح و مسانيد از طرق عامه و خاصه آمده از اين واقعيت خبر داده است.
محدث، كسى است كه فرشته با او سخن مى گويد بدون آنكه پيامبر باشد و يا آنكه فرشته را ببيند، و يا آنكه در او دانشى بطريق الهام و مكاشفه از مبدا اعلى ايجاد شود، و يا آنكه در قلبش از حقائقى كه بر ديگران مخفى است پديد آيد، و يا معانى ديگرى كه ممكن است از آن اراده نمود.
على هذا بودن چنين كسى در ميان امت اسلام، مورد اتفاق تمام فرق مسلمين است نهايت آنكه اختلاف در تسخيص و شناخت اوست: شيعه، على و فرزندان گرامش را كه امامان بعد از او هستند " محدث " مى دانند و اهل سنت عمر ابن خطاب را.
و اينك به نمونه هائى از نصوص دو طائفه ذيلا توجه فرمائيد.
نصوص اهل سنت
بخارى در صحيحش در باب مناقب عمر بن خطاب جلد 2 صفحه 194 از ابى هريره و او از رسول خدا آورده است كه آن حضرت فرمود: " قطعا در ميان بنى اسرائيل كه پيش از شما زندگى مى كردند، مردانى بودند كه با آنها سخن گفته مى شد بدون آنكه پيامبر باشند، پس اگر در ميان امتم كسى از آنان وجود داشته
باشد، او عمر بن خطاب است " ابن عباس گفته است: " من نبى و لا محدث ".
قسطلانى مى گويد: " اينكه رسول خدا فرموده است: اگر در ميان امتم كسى از آنان باشد " اين كلام و شرط را از روى ترديد نگفته است، بلكه به عنوان تاكيد فرموده است چنانكه مى گوئى: اگر دوستى برايم باشد او فلانى است.
منظور اين نيست كه او هيچ دوستى ندارد، بلكه اختصاص دادن كمال صداقت به اوست.
و هنگامى كه ثابت شد كه چنين حقيقتى در ميان غير امت اسلام وجود داشته پس بودنش در اين امت برتر، سزاوار تر خواهد بود.
قسطلانى در شرح گفته ابن عباس "من نبى و لا محدث" مى گويد: اين گفته تنها براى ابو ذر ثابت شده و پيش ديگران جمله " و لا محدث " ثابت نشده است و اين كلمه را سفيان بن عيينه در اواخر جامعش آورده و عبد بن حميد گفته است: ابن عباس چنين قرائت مى كرده " و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى و لا محدث ".
بخارى در صحيحش بعد از حديث " غار " جلد 2 صفحه 171 از ابى هريره همين حديث را بدون اتصال سند چنين آورده است:" پيش از شما در امم سابقه، افراد محدثى بوده اند كه اگر در ميان امتم از آنها كسى باشد او عمر بن خطاب است ".
قسطلانى در شرحش جلد 5 صفحه 431 مى گويد: بخارى گفته است: محدث كسى است كه بدون داشتن منصب نبوت، حقائق بر زبانش جارى مى شود. و خطابى گفته است: چيزى در نفسش واقع مى شود گويا كه به او خبرى داده شده در اين حال گمان مى برد و بحق مى رسد، مى پندار و درست در مى آيد و اين مقام
ارجمند، از منازل اولياء است.
و در شرح جمله " اگر در ميان امتم... " مى گويد: اين گفته رسول خدا بر سبيل توقع است گويا او آگاهى نداشته كه چنين چيزى واقع خواهد شد، ولى واقع گرديد و داستان " يا ساريه الجبل " و نظيرش مشهور است.
مسلم در صحيحش در باب فضائل عمر از عايشه و او از پيامبر اكرم آورده است " در امتهاى پيش از شما افراد " محدث " بوده اند و اگر در ميان امتم كسى از آنان باشد قطعا او عمر بن خطاب است ".
ابن وهب مى گويد: منظور از " محدث " كسى است كه به او الهام شده باشد.
ابن جوزى در " صفه الصفوه " جلد 1 صفحه 104 بعد از نفل اين روايت مى گويد: " اين روايت مورد اتفاق همه است " و ابو جعفر طحاوى در " مشكل الاثار " جلد 2 صفحه 257 بطرق مختلف از عايشه و ابو هريره آن را آورده است. و قرائت ابن عباس را در آيه مباركه 51 از سوره حج چنين نقل كرده است: " و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى و لا محدث " و گفته است " محدث " يعنى الهام شده.
آنگاه اضافه مى كند: عمر رضى الله عنه آنچه را كه مى گفته روى الهام بوده است و مى افزايد: از اين قبيل است آنچه را كه از انس بن مالك نقل شده كه عمر بن خطاب گفته است: در سه مورد خدا با من و يا من با خدا موافقت كرده ام:
1- گفتم، اى رسول خدا اى كاش مقام ابراهيم را براى خود مصلى قرار مى داديم؟ فورا اين آيه نازل شد: " و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلى "
2- گفتم اى پيامبر خدا، افراد خوب و بد بر زنان شما وارد مى شوند خوب است كه به آنها دستور دهى كه خود را بپوشانند پس از چندى آيه حجاب
نازل گرديد.
3- زنان آن حضرت نسبت به از اظهار غيرت كردند گفتم: اميد است خدايم چنانچه طلاقتان بدهد، زن هائى بهتر از شما نصيبش فرمائيد، آنگاه همين آيه نازل گرديد
امينى مى گويد:
اگر اين گونه مطالب از قبيل الهام باشد، پس فاتحه اسلام را بايد خواند،
آنان چقدر از شناخت حقيقت مناقب جاهلند كه حوادث لرزاننده اى چون حادثه فوق را جز فضائل مى شمارند در صورتى كه اگر خوب تعقل مى كردند مى بايد اين گونه گفتار را از عمر نپذيرند و آن را نادرست بدانند، زيرا اين گفته مقام نبوت را پائين مى آورد و منقصتى براى پيامبر بشمار مى رود.
نووى در شرح صحيح مسلم مى گويد: علما، درباره معنى " محدثون " اختلاف كرده اند:
ابن وهب گفته است: محدثون كسانى هستند كه به آنها الهام شده باشد.
و گفته شد: آنان كسانى هستند هنگامى كه درباره چيزى فكر مى كنند نظرشان صائب است گويا كه آنها ابتدا، خبردار مى شوند آنگاه فكرى كنند،
و نيز گفته شده: فرشتگان با انها سخن مى گويند. و نيز در روايتى آمده است: با آنها سخن گفته شده است.
بخارى گفته است: آنان كسانى كه حقيقت بر زبانشان جارى مى شود و قسمتى از كرمات اولياء از همين جا سرچشمه مى گيرد.
و حافظ محب الدين طبرى، در " الرياض " جلد 1 صفحه 199 گفته است: معنى " محدثون " با آنكه خدا داناتر است، كسانى هستند كه حقيقت به آنها الهام شده باشد، و ممكن است كه اين كلمه به معنى ظاهريش گرفته شود كه عبارتست از كسانى كه فرشتگان به آنها حديث مى گويند اما نه از راه وحى، بلكه بطريقى
كه با آن اسم حديث اطلاق مى شود و اين خود فضيلت بزرگى است.
و قرطبى در تفسيرش جلد 12 صفحه 79 آورده است كه ابن عطيه گفته است: ابن عباس آيه 51 از سوره حج را چنين قرائت مى كرده است: " و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى و لا محدث " و اين مطلب را مسلمه بن قاسم بن عبد الله ذكر كرده و سفيان از عمر و بن دينار و او از ابن عباس روايت كرده است.
مسلمه گفته است: محدثين همپاى نبوتند "طبق قرائت ابن عباس"، زيرا آنان از امور غيبى عالى خبر مى دهد و به حكمت باطنى سخن مى گويند و گفتارشان با واقع مطابقت دارد و در گفتارشان معصوم از خطا و دروغ مى باشند، همانند عمر بن خطاب در داستان " ساريه " و براهين عاليه اى كه بدان تكلم كرده است.
حافظ ابو زرعه، حديث ابى هريره را در " طرح التثريب فى شرح التقريب " جلد 1 صفحه 88 چنين آورده است:
" بطور مسلم پيش از شما در ميان بنى اسرائيل مردانى بودند كه حقائق به آنها گفته مى شد بدون آنكه مقام نبوت داشته باشند و اگر در امتم كسى از آنها باشد او عمر بن خطاب است ". بغوى در " المصابيح " جلد 2 صفحه 270 و سيوطى در " الجامع الصغير " نيز آن را همينطور نقل كرده اند.
" مناوى " در شرح الجامع الصغير جلد 4 صفحه 507 از قول قرطبى چنين آورده است: " محدثون " بفتح دال اسم مفعول و جمع محدث به معنى الهام شده و يا داراى گمان درست. محدث كسى است كه در او بطريق الهام و مكاشفه از مبدا
اعلى واقعتى القاء گردد و يا آنكه حقيقت بدون توجه، بر زبانش جارى شود و يا فرشتگان با او سخن بگويند بدون آنكه پيامبر باشد، و يا هنگامى كه نظرى مى دهد و گمانى مى برد چنان با واقع تطبيق كند كه گويا در آن مورد از عالم غيب به او خبر داده شده است و اين كرامتى است كه خداوند هر كدام از بندگانش را كه بخواهد بدان گرامى مى دارد و اين مقام ارجمندى است كه از مقامات اولياء خدا بشمار مى رود.
و اينكه فرموده: و اگر در امتم كسى از آنها باشد او عمر است، گويا كه او را در اين امر بى نظير دانسته و گويا كه او پيامبر است، از اين روست كه با لفظ اگر و با صورت ترديد آورده است.
قاضى گفته است: " و نظير اين تعليق در دلالت كردن بر تاكيد و اختصاص اين گفته است: اگر برايم دوستى باشد او زيد است " گويند نمى خواهد در صداقت او ابراز ترديد كند، بلكه مى خواهد بطور مبالغه آميز بگويد كه صداقت مختص به اوست و از او تجاوز نمى كند ".
قرطبى مى گويد: اينكه در روايت آمده " اگر در امتم كسى باشد... " دليل بر اين است كه چنين فردى بسيار كم است و اينكه هر كسى گمانش صائب باشد جزء " محدثين " نيست، زيرا چه بسيارى از علماء و مردم عوام هستند كه داراى حدس صائبى مى باشند و در آن صورت خصوصتى در خبر عمر نخواهد بود.
گرچه پيامبر اكرم بطور قاطع از محدث بودن " عمر خبر نداده است، اما قرائن قطعى زيادى تحقق آن را تثبيت مى كند از قبيل: داستان " يا ساريه كوه، كوه " و گفتار رسول خدا درباره عمر بدين مضمون " خدا حق را بر زبان و قلب عمر قرار داده است.و
اين حجر گفته است: بعد از صدر اسلام، افراد " محدث " زياد بودند و فلسفه
آن هم برترى اسلام بر ديگر امم است و چون در بنى اسرائيل پيامبران برانگيخته شدند و پيامبر ما خاتم انبياء است و نمى شود پيامبرى بعد از او برانگيخته شود از اين رو در عوض آن محدثون در اين امت زياد پيدا شدند.
نكته قابل توجه:
غزالى مى گويد: بعضى از عرفاء گفته اند: از برخى از " ابدال " درباره بعضى از " مقامات نفس " پرسيدم، او به طرف راست و چپش نگريست و گفت: خدا شما را رحمت كند چى مى گوئيد؟ آنگاه به سينه اش توجه كرد و گفت: شما چه مى گوئيد؟ آنگاه چواب سوال را داد، از او پرسيدم به چه جهت به طرف راست و چپ توجه نموديد؟ پاسخ داد: جواب سوالت را نمى دانستم از دو فرشته كه در دو طرفم قرار داشته اند پرسيدم آنان نيز بلد نبودند آنگاه از دلم پرسيدم آنطور كه پاسخ دادم به من خبر داد، بنا بر اين او از فرشته داناتر بوده است. غزالى اضافه مى كند: گويا همين معنى اين حديث است ".
انسان جستجوگر در كتب تراجم افرادى را مى يابد كه فرشتگان با آنان سخن گفته اند از قبيل: عمران بن حصين خزاعى، متوفى در سال 52 هجرى كه درباره اش نوشته اند: فرشتگان حفاظت كننده را مى ديده و با آنها سخن مى گفته تا اينكه سوخت و داغ شد و.
ابن كثير در تاريخش جلد 8 صفحه 60 آورده است كه: فرشتگان بر او سلام مى كردند تا آنگه داغ شد در ابن وقت سلامشان قطع گرديد، آنگاه پيش از چند لحظه قبل از مرگ دوباره پيشش آمدند و به او سلام مى گفتند.
و در شذرات الذهب جلد 1 صفحه 58 آمده است: " سلامى كه فرشتگان به او مى گفتند مى شنيد تا آنكه با آتش سوخت ديگر به مدت يكسال سلامشان را نشنيد پس خداوند به او لطف فرمود: دوباره اين نعمت را بر او ارزانى داشت ".
حافظ عراقى در " طرح التثريب " جلد 1 صفحه 90 و ابو الحجاج المزى در " تهذيب الكمال " چنانكه در تلخيص التهذيب آمده: جريان سلام گفتن فرشتگان را به او نقل كرده اند.
ابن سعد و ابن جوزى در " صفه الصفوه " جلد 1 صفحه 283 و ابن حجر در تهذيب التهذيب جلد 8 صفحه 128 گفته اند كه: " فرشتگان با او مصافحه مى كردند ".
از جمله كسانى كه فرشتگان با آنان سخن گفته اند، ابو المعانى صالح متوفى در سال 427 ه است.
ابن جوزى و ابن كثير نقل كرده اند كه: ابو المعالى در ماه رمضانى گرفتار بيچارگى شديدى شد، تصميم گرفت برود پيش يكى از بستگانش تا مقدارى قرض بگيرد، او مى گويد: همينكه داشتم مى رفتم پرنده اى روى شانه ام نشست و گفت: اى ابو المعالى، من فلان فرشته ام، به آنجا مرو، او را پيش تو خواهيم آورد، او مى گويد: فردا همان مرد پيشم آمد.
ابو سليمان خطابى مى گويد: رسول خدا فرموده است: " در امتهاى پيشين مردمى بودند " محدث " و اگر در امتم كسى باشد او عمر است " و من مى گويم: اگر در اين عصر كسى باشد او ابو عثمان مغربى است.
و از اين قبيل است سخن گفتن " حورا " با " ابى يحيى ناقد " خطيب بغدادى و ابن جوزى از " ابى يحيى زكريا ابن يحيى ناقد " متوفى در سال 285 ه نقل كرده اند كه او گفته است: از خدا با چهار هزار ختم قرآن حوريه اى خريدم هنگامى كه در ختم آخر بودم خطابى از حوريه اى شنيدم كه مى گفت: " تو به عهدت وفا كردى و اينك من همانم كه مرا خريدى ".
نصوص شيعه درباره محدث
ثقه الاسلام كلينى در كتاب " اصول كافى " صفحه 84 تحت عنوان " فرق ميان رسول و نبى و محدث " چهار حديث درباره آن آورده است:
يكى از آنها را از " بريد " و او از امام باقر و صادق عليهما السلام ذيل آيه " و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى و لا محدث " چنين آورده است: " بريد مى گويد: به امام عرض كردم: فدايت شوم اين كلمه "محدث در قرائت ما نيست و بر فرض، رسول و نبى و محدث كى ها هستند؟ فرمود: رسول كسى است كه فرشته بر او ضاهر مى شود و با او سخن مى گويد، و نبى كسى است كه در خواب مى بيند. و چه بسا نبوت و رسالت در يك فرد جمع مى شود، و محدث كسى است كه صدا را مى شنود، ولى فرشته را نمى بيند، بريد مى گويد، گفتم، خدا شايسته ات بگرداند چگونه مى تواند بفهمد آنچه را كه در خواب ديده درست است و از ناحيه فرشته است؟ فرمود: خداوند به او چنان توفيق مى دهد كه آن را مى فهمد، خداوند با قرآنتان كتاب هاى آسمانى و با پيامبرى را ختم كرده است ".
و حديث ديگر نيز همينطور ميان رسول و نبى و محدث فرق گذاشته است.
و دو حديث ديگر نيز به تفصيل ياد شده است، يكى از آنها از " زراره " است كه مى گويد:
از امام باقر عليه السلام از قول خدا " و كان رسولا نبيا " پرسيدم كه منظور از رسول و نبى كيست؟ فرمود: نبى كسى است كه در خواب مى بيند و فرشته را مشاهده مى كند. گفتم: منزلت امام چيست؟ فرمود: صدا را مى شنود و در خواب نمى بيند و فرشته را مشاهده نمى كند آنگاه اين آيه را " و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى و لا محدث " قرائت فرمود.
و ديگر از " اسماعيل بن مرار " است كه مى گويد: حسن بن عباس معروف نامه اى به امام رضا عليه السلام نوشت كه: قربانت گردم به من خبر بده كه چه فرقى ميان رسول و نبى و امام است؟ امام در جوابش نوشت يا گفت: رسول، كسى است كه جبرئيل بر او نازل مى شود، و او را مى بيند و كلامش را مى شنود و بر او وحى نازل مى شود و چه بسا در خواب مى بيند همانند روياى حضرت ابراهيم عليه السلام نبى كسى است كه گاهى كلام را مى شنود و گاهى هم شخص را مى بيند و كلام را نمى شنود، و امام كسى است كه كلام را مى شنود و شخص را نمى بيند.
تمام آنچه كه در اين باب كافى بوده همين است و صفحه 135 همان كتاب تحت عنوان " امامان عليهم السلام محدثون و تفهيم شدگانند " پنج حديث آورده است:
يكى از آنها از " حمران بن اعين " است كه مى گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: على "ع" محدث بوده است. وقتى كه برگشتم پيش اصحابم به آن ها گفتم كه چيز عجيبى برايتان آوردم، گفتند: چيست؟ گفتم: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: على عليه السلام محدث است. آنها گفتند: چه كارى كردى چرا نپرسيدى كى به او حديث مى كند؟
برگشتم خدمت امام و به او عرض كردم: آنچه كه به من فرموده بودى به اصحابم گفتم آنان پرسيدند: كى به او حديث مى كند؟ امام فرمود: فرشته به او حديث مى كند، گفتم: يعنى مى فرمائيد كه او پيامبر است؟ حضرت دستش را به علامت نفى تكان داد و فرمود: او همانند همراه سليمان و موسى است و يا مانند ذى القرنين است مگر به شما نرسيده كه رسول خدا فرموده است: در ميان شما مانند آنها است؟
و حديث ديگر ملخصش اين است: امير المومنين على عليه السلام كه قاتلش را مى شناخت و امور مهمى را كه براى مردم بازگو مى كرد، وسيله اين آيه مباركه " و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى و لا محدث " بود. و دو حديث ديگر، يكى اين است كه: اوصياء محمد "ص" " محدثون " اند و ديگرى: امامان، علماء راستگوى
تفهيم شده محدث هستند.
حديث پنجم در معنى اين است كه: صدا را مى شنود و شخص را نمى بيند.
شيخ الطائفه در امالى خود صفحه 260از ابى عبد الله آورده است كه: على عليه السلام محدث بوده و سلمان نيز محدث بوده است. راوى مى گويد، گفتم: نشانه محدث چيست؟ فرمود: فرشته پيش او مى آيد و در دلش چنين و چنان ايجاد مى كند.
و نيز از ابى عبد الله عليه السلام آورده است: از ما كسى است كه در دلش وارد مى شود و بعضى ديگر دلش انداخته مى شود و برخى ديگر مورد خطاب قرار مى گيرد.
و از " حرث نصرى " آورده است كه او مى گويد: به امام ششم گفتم: چيزى كه از امام سوال مى شود و در آن باره چيزى پيشش نيست از كجا آن را مى داند؟ فرمود: در دلش وارد مى شود، يا در گوشش مى زند. و به حضرت گفته شد: هنگامى كه سوال شود چگونه جواب مى دهد؟ فرمود: از روى الهام و شنيدن و چه بسا با هر دو و " صفار " در " بصائر الدرجات " از حمران ابن اعين آورده است كه به امام پنجم عرض كردم: آيا به من نفرمودى كه: على عليه السلام " محدث " است؟ فرمود: چرا، گفتم: كى به او حديث مى كرد؟ فرمود: فرشته، گفتم: او پيامبر است يا رسول؟ فرمود: مثل او همانند همراه سليمان و همراه موسى و ذى القرنين است، آيا به شما نرسيده كه از على در مورد ذى القرنين پرسش كردند كه او پيامبر است؟ فرمود: خبر او بنده اى است كه خدا را دوست داشته خدا نيز او را دوست مى داشته، خير خواه مردم در راه خدا بوده و خدا نيز خير خواهش بوده است ".
و نيز از حمران نقل كرده كه او گفته است: به امام پنجم عرض كردم: موقعيت علماء "امامان" تا چه اندازه است؟ فرمود: همانند: مقام ذى القرنين و همراه
سليمان و داود ".
و از " بريد " نيز نقل مى كند كه گفته است: به امام پنجم و ششم عرض كردم: مقام و مرتبه شما تا چه اندازه است و به چه كسانى از گذشتگان شباهت داريد؟ فرمودند: همانند همراه موسى و ذى القرنين "
و از عمار نيز نقل كرده كه گفته است: به امام پنجم عرض كردم: آنان "= امامان" داراى چه مرتبه و مقامى هستند؟ آيا پيامبرند؟ فرمود: خير، آنان دانايانند و منزلت آنان همانند ذى القرنين است در دانش و همراه موسى و همراه سليمان ".
داورى و انصاف
اينها كه بر شمرديم قسمت عمده روايات شيعه در باب " محدث " بودن خاندان عصمت و طهارت بود كه اين نوع روايت زياد است و در كتب شيعه پراكنده است.
و مفاد اين روايات، همواره جزء اعتقاد عموم شيعه در گذشته و حال بوده و فشرده آن چنين است: در ميان امت اسلام، همانند امم گذشته افرادى هستند " محدث "، امير المومنين و فرزندانش كه امامان بعد از اويند، همان دانايان و محدثونند نه پيامبر، و اين صفت منحصر به آنها و مخصوص به منصب امامتشان نيست، بلكه دختر پيغمبر فاطمه زهراء سلام الله عليها و سلمان فارسى نيز داراى اين مقامند، آرى همه امامان " محدثند " اما هر محدثى امام نيست و همانطور كه در سابق گفتيم: " محدث " كسى است كه حقائق را به يكى از راه هائى كه در روايات گذشته تفصيل داده شده بداند، اين است معنى محدث در نظر شيعه نه چيز ديگر.
و آخرين گفتار پيش شيعه و سنى درباره محدث همين است و بخصوص هر دو طائفه در اين باب همين ها بود كه گفته آمد، بنابر اين چنانكه ملاحظه مى كنيد: هيچ اختلافى ميان شيعه و ديگر مذاهب اسلامى در اين باره و جود ندارد، جز
آنكه شيعه عمر را از " محدثين " نمى داند و اين هم به خاطر سيره خاص او در مورد علم است كه تاريخ براى ما روشن كرده است و فعلا در مقام بيان آن نيستيم.
آيا معقول است اين حقيقتى را كه مورد اتفاق شيعه و سنى در مورد " محدث بودن " است نسبت به طائفه اى فضيلت بزرك شمرده شود و نسبت به ديگران گمراهى و منقصت؟
با من بيا تا از دروغگوى حجاز "عبد الله قصيمى"، جرثومه نفاق و بذر افشان فساد در جامعه اسلامى بپرسيم كه چگونه در كتابش " الصراع بين الاسلام و الوثينه " نظر مى دهد كه: امامان اهل بيت بنظر شيعه انبياء هستند و به آن ها وحى مى شود و فرشتگان براى آنان وحى مى آوردند و شيعيان درباره فاطمه و امامان از فرزندانش همان چيزى را كه درباره انبياء قائلند، درباره آنان معتقدند "،
او در اين اظهار نظر به مكاتبه " حسن بن عباس " كه در كافى ذكر شده و ما در صفحات قبل آن را آورده ايم، استناد كرده است.
چرا اين مردى نمى فهمد كه اين افتراها و تهمت ها نسبت به امت بزرگى كه آراء شايسته اش جهانگير شده جز انكار مساله " محدث بودن " كه در قرآن مجيد آمده و تكلم كردن فرشتگان با امامان اهل بيت و ماردشان فاطمه عليهم السلام نيست در صورتيكه همه مسلمين در اين باره اتفاق دارند؟
آيا شيعه با قبول اصل " محدث بودن " مى تواند بگويد كه: عمر بن خطاب و ديگران طبق عقيده عامه پيامبرند و فرشتگان بر آنان نازل مى شده و وحى مى رسانده اند؟
اما شيعه هيچ گاه دروغ و تهمت را در عواطف مذهبى راه نمى دهد و از هيچ فردى از شيعه واقعى شنيده نشده است: بزرگى را متهم به دروغ و مطالب ناروا كند و حاشا كه امتى را به چيزهائى متهم كند كه از آن بدور است.
آيا پيش روى اين مرد نصوص صريح شيعه مبنى بر اينكه امامان عليهم السلام عالمانند نه انبياء نبوده است؟
آيا صريح اين احاديث نبوده كه مثل امامان اهل بيت همانند مثل هامراه موسى و سليمان و ذى القرنين است؟
آيا در "كافي" همن بابي كه او گفتاراما باقر و صادق عليهما السلام را عوضي نقل كرده نبوده است: " خداوند با قرآنتان كتاب هاي آسماني را پايان داده و با پيامبرتان نبوت را ختم كرده است "؟
چرا، تمام اينها در برابر ديدگانش قرار داشته، اما از كوزه برون تراود آنچه كه دراوست و كسي كه فرزند ناپاك روح اموي و حامل انگيزه هاي نادرست باشد، طبعا ملازم با پستي و رذالت است و ا زفحش و ناسزا بدور نخواهد بود، و ا زخصوصيات زادهء اموي اين است كه همانند افعي نيش مي زند و هتك ناموس مسلمين مي كند و با زبان زشت به آنان حمله مي كند و به اهل بيت و شيعه اش پيروي از اسلاف ناپاك و پليدش افترا و تهمت مي زند.
و اينك نص گفتارش را در اينجا مي آوريم، تا انسان جستجو گر با بصيرت كامل بتواند مقاصد شوم و كوشش هاي پي گير اين مرد را در مورد ايجاد اختلاف ميان امت اسلام، و شق عصاي مسلمي'' از راه دروغ و تهمت در يابد.
او در كتاب "الصراع " جلد 1 صفحهء 1 مي نويسد: " بنظر شيعه به امامان اهل بيت، وحي مي شود. در كافي گفته است: حسن بن عباس نامه اي به امام رضا نوشت و پرسيد: ميان رسول و نبي و امام چه فرقي است؟ او در جواب گفت: رسول كسي است كه جبرئيل بر او نازل مى بيند و كلامش را مى شنود و وحى بر او نازل مى گردد، و نبى گاهى سخن را مى شنود و گاهى شخص را مى بيند و سخن را نمى شنود، و امام كسى است كه كلام را مى شنود و شخص را نمى بيند، امامان هيج كارى انجام نمى دهند، مگر با پيمان از خدا و فرمانى از او هيچ گاه از آن تجاوز نمى كنند. و نيز در كافى نصوص متعدده ديگرى در اين باره وجود دارد،
پس امامان به نظر شيعه پيامبرند و به آنها وحى مى شود و رسول نيز هستند زيرا آنان همانند رسولان مامور به تبليغ چيزهائى كه به آنها وحى شده نيز مى باشند،
و در جلد 2 صفحه 35 همان كتاب مى نويسد: در جزء اول اين كتاب گفته ايم: شيعه مى پندارد كه به امامان اهل بيت وحى مى شود و فرشتگان از ناحيه خدا و آسمان بر ايشان وحى مى آورند.
و گذشت گفتارشان كه: امامان، كارى نمى كنند و سخن نمى گويند مگر با وحى الهى و نيز گذشت كه: به نظر شيعه فرق ميان محمد و امامان از ذريه اش اين است كه: محمد فرشته اى كه برايش وحى مى آورد مى بيند، اما امامان وحى و صداى فرشته را مى شنوند، ولى شخص او را نمى بيند، و همين است فرق ميان نبى و امام، و رسول و امام پيش شيعه، و معلوم است كه اين در حقيقت فرق نيست.
پس امامان از اهل بيت پيش انبياء و رسولانند به هر معنائى كه براى آنها باشد، زيرا كسى كه نبى و رسول است، انسانى است كه خداوند رسالتش را به او وحى كرده و به او تكليف نموده كه آن را تبليغ و پخش نمايد، خواه وحى خدا به او با واسطه فرشته باشد يا نه و خواه واسطه را ببيند يا نه، بلكه تنها از او بشنود و درك كند، و به اتفاق ديدن فرشته دخالتى در حقيقت معنى و رسول ندارد و لذا مى گويند: رسول، انسانى است به او وحى شده و مامور گشته كه آن را تبليغ نمايد.
و نبى انسانى است كه او وحى شده اما مامور به تبليغ نيست.
بنا بر اين ديدن فرشته دخالتى در حقيقت معنى نبى و رسول ندارد و اين واقعيتى است كه همه در آن باره متفقند. پس شيعه آنچه را كه درباره انبياء و رسولان معتقد است درباره فاطمه و امامان از فرزندانش نيز عقيده دارد. آنها مى پندارند كه: آنان معصومند و به آنها وحى مى شود و فرشتگان بر آنها با فرمان هاى الهى نازل مى گردند و براى آنان معجزاتى است كه كوجكترين آنها مرده زنده
كردن است، چنانكه در بهترين كتاب هايشان "كافى" نصريح كرده اند "
انما يفترى الكذب الذين لا يومنون بايات الله و اولئك هم الكاذبون "
قطعا دروغ را كسانى كه ايمان بخدا ندارند نسبت مى دهند، اينان همان درغوگويانند ".
علم امامان شيعه به غيب
گفتگو در اطراف علم امامان از آل محمد صلوات الله عليه و عليهم از كسانى كه نسبت به شيعه و امامانشان كينه و دشمنى در دل دارند، شيوع پيدا كرده است.
پيش هر كدام از آنها گفتار عجيب و غريبى وجود دارد كه باطل را حق جلوه مى دهد و بدون بصيرت كافى در امور نظر مى دهد و بر جهالتش دليل مى آورد گويا كه شيعه در ميان مذاهب اسلامى به اين عقيده متفرد است و غير از شيعه كسى درباره امامى از امامان مذاهب چنان عقيده اى را ابزار نكرده است و لذا تنها آنان مستحق همه فحشها و ناسزاها هستند
چيزى را كه " قصيمى " در " الصراع " تحت عنوان: " امامان طبق عقيده شيعه همه چيز را مى دانند و آنان هر گاه كه بخواهند چيزى را بدانند، خداوند تعليمشان مى دهد، آنان مى دانند: چه وقت خواهند مرد، مردنشان طبق خواست آنها است، علم ما كان و ما يكون دارند و چيزى بر آنها پوشيده نيست " به هم بافته است در اين مورد براى تو كافى است.
او در صفحه " ب " از همان كتاب مى نويسد: " در كافى نصوص ديگرى نيز در اين باره موجود است.
امامان با خدا در علم غيب شريكند در صورتى كه همه مسلمين مى دانند كه
پيامبران و رسولان در اين صفت با خدا شريك نمى باشند و نصوص كتاب و سنت و گفتار پيشوايان مذهب، در باره اينكه جز خدا كسى علم غيب نمى داند بقدرى است كه نمى شود همه آنها را در يك كتاب گرد آورد... "
حقيقت علم غيب
علم غيب يعنى آگاهى بر چيزهائى كه بيرون از ديد و حواس ظاهرى ما قرار دارند خواه مربوط به حوادث كنونى و يا آينده باشد، حقيقتى است كه همانند آگاهى بر امور ظاهرى براى تمام افراد بشر ممكن و مقدار است.
هر گاه كسى از حوادث كنونى و يا آينده كه فعلا قابل رويت نيستند تنها از رهگذر دانائى كه از سرچشمه غيب و شهادت خبر مى دهد آگاهى حاصل كند و يا از طريق دانش و خرد مطلع گردد چنين علمى نيز از علم غيب به شمار مى رود و هيچ مانعى از تحقق آن وجود ندارد.
مثلا مومنان بيشتر باورهايشان از قبيل: ايمان بخدا و فرشتگان و كتابهاى آسمانى و پيامبران و روز قيامت و بهشت و جهنم و لقاء الله و زندگى پس از مرگ و برانگيخته شدن و نشور و نفخ صور و حساب و حوريان و قصر هاى بهشتى و چيزهائى كه در آن روز واقع مى شوند و هرچه را كه مومن باور دارد و تصديق مى كند، جزء علوم غيب به شمار مى آيند و در قرآن كريم نيز از آنها تعبير به غيب شده است:
الذين يومنون بالغيب: " كسانيكه به " غيب " ايمان دارند "
الذين يخشون ربهم بالغيب: " كسانيكه از خدايشان در نهان مى ترسند.
انما تنذر الذين يخشون ربهم بالغيب: " تنها كسانيكه از خدايشان در نهان مى ترسند مى ترسانى "
انما تنذر الذين اتبع الذكر و خشى الرحمن بالغيب: " تنها كسى را كه از قرآن پيروى
علم غيب مخصوص به خدا؟
با توجه به مطالب ياد شده علم غيب ذاتى و مطلق بدون آنكه مقيد به كم و كيف باشد مانند علم به آشكار به همين طريق مخصوص و از صفات ذاتى اوست نه هر علم غيب و آشكارى.
و همين معنى نفيا و اثباتا در اين آيات مباركه منظور شده است: قل لا يعلم من فى السموات و الارض الغيب الا الله: " بكو جز خدا كسانى كه در كسمان و زمين قرار دارند، علم غيب نمى دانند ".
ان الله عالم غيب السموات و الارض انه عليم بذات الصدور: " خدا داناى غيب آسمان ها و زمين است او داناى بر اسرار دل ها است ".
ان الله يعلم غيب السموات و الارض و الله بصير بما تعملون: " خدا غيب آسمان ها و زمين را مى داند و به آنچه كه انجام مى دهيد بينا است. "
ثم تردون الى عالم الغيب و الشهاده فينبئكم بما كنتم تعملون: " سپس به سوى خداى كه داناى غيب و آشكار است بر گردانده مى شويد تا به آنچه كه انجام مى داديد خبر دارتان كند ".
عالم الغيب و الشهاده هو الرحمن الرحيم: " او خداى داناى غيب و شهادت است او رحمان و رحيم است.
" ذلك عالم الغيب و الشهاده العزيز الرحيم: " اين است آن خدايى كه داناى آشكار و نهان، عزيز و رحيم است. "
عالم الغيب و الشهاده العزيز الحكيم: خداى داناى آشكار و نهان، عزيز و حكيم است.
و از نوح پيامبر نقل مى كند: لا اقول لكم عندى خزائن الله و لا اعلم الغيب و لا اقول انى ملك: " به شما نمى گويم خزينه هاى خدا پيش من است و نه از غيب آگاهم و نمى گويم كه من فرشته هستم. "
و از قول پيامبرش نقل مى كند: لو كنت اعلم الغيب لاستكثرت من الخير: " و اگر علم غيب داشتم بر نفع و خيرم مى افزودم. "
و با اين تفصيلى كه درباره علم بيان كرديم دانسته مى شود كه تعارضى ميان ادله كتاب و سنت در اين مساله از لحاظ نفى و اثبات وجود ندارد، بلكه هر كدام از ادله نفى وز اثبات به ناحيه خاصى توجه دارد.
آنچه را كه در مورد علم غيب در بعضى از لدله نفى شده غير آن است كه در بعضى ديگر اثبات شده است، و بر عكس. در بعضى از نصوص و ارده از طريق اهل بيت اشاره به اين دو جهت شده است مانند بيان حضرت موسى بن جعفر عليه السلام در جواب يحيى بن عبد الله بن حسن كه عرض كرد: قربانت گردم مردم خيال مى كنند كه شما علم غيب داريد؟ اما در جوابش فرمود: " سبحان الله دستت را روى سرم بگذارد بخدا قسم تمام موهاى سر و بدنم راست شده است آنگاه فرمود:
نه به خدا قسم كه اين جز ميراثى از رسول خدا نيست. "
و همچنين است ديگر صفات پروردگار كه با نظير همان صفات در آفريده ها از لحاظ اطلاق و تقييد فرق مى كند، مثلا اگر عيسى عليه السلام تمام مرده ها را با اذن خدا زنده كند، يا انسان دانائى از گل به جاى پرنده اى از گل با اذن خدا بسازد، چنانكه در قرآن مجيد آمده است: " از گل براى شما همانند پرنده مى سازم در آن مى دمم و با اذن خدا پرنده مى شود " نمى توان گفت كه عيسى در صفت زنده كردن مرده و آفريدن شريك شده است، باز صاحب اختيار و زنده - كننده و ميراننده خدا است، ديگرى با فرمان او چنين كارى انجام مى دهد، صفت او مطلق است صفت ديگران محدود.
و همچنين فرشته اى كه در رحم ها طفل را چنانكه خدا مى خواهد تصوير مى كند وبرايش گوش و چشم و پوست و گوشت و استخوان قرار مى دهد، او با خدايش در اين صفات شريك نيست، خدا است كه آفريننده و تصوير كننده است و اوست در رحم ها هر طور كه بخواهد تصوير مى كند.
گفتارى با قصيمى
اينك بيائيد از قصيمى سوال كنيم كه: گفتار شيعه در مورد اينكه: " امامان هر گاه بخواهند چيزى را بدانند، خداوند همان را به آنان تعليم مى دهد " چه ارتباطى با شرك دارد كه او نتيجه مى گيرد: اين گفته شيعه ملازم است با اينكه امامان با خدا در علم غيب شريك خواهند بود؟
آخر بعد از فرض اينكه: دانش آنان با اخبار از ناحيه خدا و اعلام او خواهد بود، چگونه مى توان علم آنان با خدا يكسان دانست؟
اين نادان گمان كرده است اعتقاد به اينكه: امامان نسبت " بما كان و ما يكون " عالمند و چيزى بر آنان مخفى و پوشيده نيست، مستلزم شرك به خدا در صفت علم غيب، و تحديد دانش او و محدود كردن صفات او است، و كسى كه او را محدود كند او را شمرده است و خدا منزه از آن است، در صورتى كه حقيقت نصوص كتاب و سنت در مورد اينكه جز خدا كسى علم غيب نمى داند بر او مخفى مانده است: و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و يتبع كل شيطان مريد: " برخى از مردم درباره خدا بدون علم مجادله مى كنند و از شيطان نافرمان پيروى مى نمايند ".
و ما از او سوال من كنيم: چگونه اين شركى كه در او در مورد علم غيب امامان شيعه پنداشته بر پيشوايان اهل سنت در مورد روايت زير پنهان مانده است؟
درباره " حذيفه " نقل كرده كه: رسول خدا علم ما كان و ما يكون تا روز قيامت را به او آموخته است. احمد امام مذهب قصيمى در مسندش جلد 5 صفحه 388 از ابى ادريس نقل مى كند او گفته است از حذيفه بن اليمان شنيدم كه مى گفت: بخدا قسم من هر حادثه اى كه تا روز قيامت واقع شود مى دانم ".
بيچاره قصيمى ندانسته كه آگاهى انسان از هنگام مرگش و اختيار كردن آن در صورت تخيير ميان آن و زندگى نه محال است و نه بعيد از مقام با عظمت مومن تا چه رسد به امامان شيعه عليهم السلام.
چرا اين مرد آنچه را كه هممذهبانش درباره امامانشان نقل كرده و جزء فضائلشان قرار داده اند بى اطلاع و نا آگاه است؟
آنان از ابن شهاب نقل كرده اند كه گفته است " ابو بكر بن ابى قحافه و حارث بن كلده حريره اى كه براى ابو بكر بعنوان هديه آورده بودند، مى خوردند، حارث به ابو بكر گفت: اى خليفه رسول خدا از اين غذا دست برادر زيرا در آن سم يكساله است من و تو در يك روز خواهيم مرد، و او هم دست برداشت آنان همواره عليل بودند تا آن سال به آخر رسيد و آنان در يك روز مردند. "
و احمد در مسندش جلد 1 صفحه 48 و 51، و طبرى در رياضش جلد 2 صفحه 74 داستان خوابى كه عمر در مورد مرگش ديده بود، نقل كرده اند و ميان خواب او تا روزى كه به او خنجر زدند بيش از يك جمعه فاصله نشده بود.
و در كتاب رياض جلد 2 صفحه 75 از كعب الاحبار نقل كرده كه او به عمر گفته است: اى امير المومنين وصيتت را بكن، زيرا تا سه روز ديگر خواهى مرد، وقتى كه سه روز گذشت ابو لولو به او خنجر زد و مردم و از آن جمله كعب
بر او وارد شدند، عمر گفت: حرف همان است كه كعب گفته است.
روايت شده كه: عيينه بن حصن فزارى به عمر گفت: مواظب باش "يعنى: محافظه داشته باش" يا عجمها را از مدينه بيرون كن، زيرا مى ترسم آنان در اين موضع ترا ترور كنند.و دستش را گذاشت روى آن موضعى كه بعدا ابو لولو او را در آن موضع ترور كرد.
ابن ضحاك از جبير بن مطعم نقل كرده گفته است:؟ با عمر در عرفه روى كوه بوديم كه شنيدم مردى مى گفت: اى خليفه، اعرابى اى از قبيله لهب از پشت سرم گفت: اين صدا چيست؟ خدا زبانت را قطع كند بخدا قسم امير المومنين سال آينده زنده نخواهد بود، من به او بد گفتم و ادبش كردم. هنگامى كه با عمر رمى جمره مى كرديم سنگ كوچگى به سر او خورد و سرش را شكست، مردى گفت: توجه داشته باش اى امير المومنين كه سال آينده در اين جا نخواهى توقف كرد. من توجه كردم ديدم او همان مرد لهبى است. بخدا قسم كه ديگر عمر حج نكرد.
اگر تعجب مى كنى شگفت آورتر اين است كه در ايام خلافت ابو بكر، مرده اى هنگام دفن از شهادت عمر خبر داده است. بيهقى از عبد الله بن عبيد الله انصارى آورده كه گفته است: در زمره كسانى كه ثابت بن قيس را كه در " يمامه " كشته شده بود دفن مى كردند بودم كه شنيدم مى گفت: محمد رسول خدا است، ابو بكر صديق است، عمر شهيد است و عثمان نيكوكار و رحيم است، به او نگريستيم كه مرده بوده
" قاضى " اين داستان را در كتاب " الشفاء " در فصل زنده كردن مرده ها و سخنانشان، آورده است.
عبد الله بن سلام مى گويد: در آن زمانى كه عثمان در محاصره بود، پيش
او رفتم و به او سلام گفتم، او گفت: مرحبا به برادرم مرحبا به برادرم، ايا به تو خبر ندهم چيزى را كه ديشب در خواب ديدم؟ گفتم: چرا. گفت: رسول خدا را در اين درچه بالا مشاهده كرده ام فرمود: محاصرت كردند؟ گفتم: آرى فرمود: تشنه ات نگهداشته اند؟ گفتم: ارى، آنگاه دلوى از آب از بالا برايم فرستاد و از آن نوشيدم و سيراب شدم و هنوز هم برودت آن را بين سينه و كفم احساس مى كنم. انگاه فرمود: اگر خواستى پيش ما افطار كن و اكر مى خواهى بر آنان پيروزت سازم، من افطار پيش او را اختيار كردم.
و باز از او نقل شده كه گفته است: من رسول خدا و ابو بكر و عمر را ديشب در خواب ديدم به من گفتند: شكيبا باش كه فردا شب پيش ما افطار خواهى كرد.
و كثير بن صلت از عثمان نقل كرده كه گفته است: من رسول خدا را در خواب ديدم به من فرمود: تو در همين جمعه پيش ما خواهى بود.
ابن عمر مى گويد: عثمان صبح كرد در حالى كه براى مردم چنين حديثى گفت: رسول خدا در خواب ديدم به من فرمود: اى عثمان فردا پيش ما افطار خواهى كرد، او فردا در حالى كه صائم بود كشته شد.
محب الدين طبرى، در جلد دوم " الرياض " صفحه 127 بعد از نقل روايت ياد شده چنين مى گويد: اختلاف اين روايت به اين جهت است كه عثمان مكرر خواب ديده بوده گاهى در شب و گاهى در روز رسول خدا را در خواب ديده بوده است.
حاكم در " مستدرك جلد 3 صفحه 203 با سندى كه صحيحش مى داند آورده است كه: عبد الله بن عمر و انصارى كه از ياران رسول خدا بوده، به پسرش جابر خبر مى دهد كه در احد كشته خواهد شد و او نخستين شهيد از ياران رسول خدا است، و جنانكه گفته بود، واقع شد.
خطيب بغدادى در تاريخش جلد 2 صفحه 49 از ابى الحسين مالكى آورده كه او گفته است: با بهترين بافنده ها "محمد بن اسماعيل" ساليان زيادى مصاحب بودم و از او كرامات زيادى ديدم و از آن جمله اين بود: پيش از هشت روز قبل وفاتش به من گفت: من غروب روز پنجشنبه مى ميرم و در روز جمعه پيش از نماز دفن مى شوم، زود است كه آن را فراموش كنى اما فراموشش نكن.
ابو الحسين مى گويد: اين جريان را تا روز جمعه فراموش كردم، در آن روز كسى به من رسيد وگفت: او مرده است، رفتم تا در تشييع جنازه اش شركت كنم ديدم مردم دارند مى آيد پرسيد چرا برمى گردند؟ گفتند: بعد از نماز دفن خواهد شد، من به حرف آنها اعتنا نكردم رفتم بينم چه مى شود؟ رفتم و ديدم همانطور كه او گفته بود، پيش از نماز دفنش نمودند. ابن جوزى نيز در " المنتظم " جلد 6 صفحه 274 اين داستان را نقل كرده است.
قطره اى از دريا
در طى كتاب تاريخ و فرهنك بزرگان اهل سنت، قضايا زيادى درباره بسيارى از مردم يافت مى شود كه آنها را بر ايشان فضيلت و كرامت به حساب آورده اند و آن قضايا مربوط به علم غيب و آگاهى آنان از مكنونات خاطر ديگران است و هيچ كدام از آنان حتى قصيمى و پيروانش آن قضايا را شرك ندانسته اند در صورتى كه امثال همان قضايا در مورد امامان شيعه، آنان را به بررسى و تكلف و مزخرف گوئى وادار نموده است.
و اينك گوشه اى از آن قضايا را ذيلا مى آوريم:
1- ابو عمرو بن علوان مى گويد: روزى به خاطر حاجتى به بازار " رحبه " رفتم جنازه اى را ديدم دنبالش راه افتادم تا بر آن نماز بخوانم و ماندم تا مرده را دفن كردند، در اين هنگام بدون تعمد چشمم به زن روبازى افتاد، ميل كردم كه او را همچنان نگاه كنم اما منصرف شدم و استغفار كردم "تا اينكه مى گويم:" در دلم افتاد كه شيخت جنيد را زيارت كن، به سوى بغداد حركت
كردم هنگامى كه نزديك حجره اش رسيدم دربش را زدم، او به من گفت: اى ابو عمرو داخل شود در رحبه گناه مى كنى و ما در بغداد برايت طلب مغفرت مى نمائيم.
2- " ابن نجار " مى گويد: شيخ ابو محمد عبد الله جبائى متوفى 605 روزى درباره اخلاص و ريا، و عجب سخن مى گفت و من در آن مجلس حاضر بودم، ناگهان در دلم افتاد كه: چگونه بايد از عجب خلاصى يافت؟
شيخ به من نگريست و گفت: هنگامى كه همه جيز را از ناحيه خدا دانستى و معتقد بودى كه او ترا براى عمل نيك موفق مى دارد و از فساد و دشمنى خارج مى كند، در اين وقت است كه از عجب بدور خواهى بود.
3- شيخ على شبلى مى گويد: زنم نيازمند به روپوشى بود، به او گفتم من كه پنج درهم بدهكارم از كجا مى توانم براى تو مقنعه بخرم؟ خوابيدم و در خواب كسى را ديدم كه به من گفت: هرگاه خواستى به ابراهيم خليل نظر كنى به شيخ عبد الله بن عبد العزيز بنگر.
وقتى كه صبح پيش او در " قاسيون " رفتم به من گفت: چه هست ترا اى على؟ اينجا بنشين. او به منزلتش رفت و برگشت مقنعه اى كه در گوشه آن پنج درهم بوده به من داد و من مراجعت نمودم.
4- ابو محمد جوهرى مى گويد: از برادرم ابو عبد الله شنيدم كه مى گفت: پيامبر اكرم را در خواب ديدم و گفتم: يا رسول الله، كدام يك از اين مذاهب از همه بهتر است؟ و بر طبق كدام يك از آنها رفتار نمايم؟ فرمود: " ابن بطه، ابن بطه " از بغداد به سوى " عكبرا " حركت كردم. و درود مصادف با روز جمعه بود، تصميم گرفتم خدمت شيخ " عبد الله بن بطه " مسجد جامع شرفياب شوم، هنگامى كه مراد ديد بى مقدمه به من گفت: " رسول خدا راست گفته است، رسول خدا راست
گفته است ".
5- ابو الفتح قواس مى گويد: زمانى آن چنان فقير و بيچاره شده بودم كه دو خانه ام جز كمان و كفشم كه مورد استفاده بود چيز ديگرى نبوده است، تصميم گرفتم آنها را بفروشم در آن روزى كه مى خواستم آنها را بفروشم، روزى بوده كه " ابى الحسين بن سمعون " جلوس داشته است، با خود گفتم اول به مجلس مزبور مى روم آنگاه بر مى گردم و كمان و كفشم را مى فروشم "بايد توجه داشت كه قواس كمتر پيش مى آمد كه از رفتن به مجلس ابن سمعون تخلف كند" و چنان كردم و به مجلس مزبور وارد شدم، هنگامى كه مى خواستم از مجلس بيرون آيم، ابو الحسين مرا صدا زد و گفت: " ابو الفتح كفش ها و كمانت را نفروش، زيرا خداوند به زودى از پيشش روزيت خواهد داد ".
6- حافظ ابن كثير در تاريخ بخش جلد 12 صفحه 144 مى گويد: از عمر خطيب اردشير بن منصور ابو الحسين عبادى زياد گذشته بود و گاهى در مجلسش بيش از سى هزار نفر از مردان و زنان شركت مى كردن، يكى از آنها مى گويد: " روزى بر او وارد شدم كه، اب كوشت مى خورد با خود گفتم؟ اى كاش زيادى آن را به من مى داد و مى نوشيدم تا حافط قرآن شدم، او هم زيادى آن را به من داد و گفت: ابن را با همان نيت بخور. من هم آن را نوشيدم خداوند به من حفظ قرآن را روزى فرمود ".
7- ابو الحارث اولاسى مى گويد: از قلعه " اولاس " به قصد دريا بيرون مى رفتم، يكى از برادران به من گفت: غذاى مخصوص " عجه " برايت آماده كردم ام نرو تا از اين غذا ميل بفرمائى، من هم قبول كردم و نشستم و با او از آن غذا خوردم آنگاه كنار دريا رفتم و به ابراهيم بن سعد "ابو اسحاق حسنى" علوى كه مشغول نماز بوده برخوردم و با خود گفتم: شك ندارم كه او مى خواهد بگويد: با من روى
آب حركت كن و اگر چنين حرفى بزند عملى خواهم كرد، هنوز اين فكر در خاطرم مستحكم نشده بود كه او گفت همانطور كه بر خاطرت گذشته است آماده حركت باش، گفتم: بسم الله او از روى آب حركت كرد من نيز خواستم به دنبالش حركت كنم كه پايم توى آب فرو رفت او به من نگريست و گفت: غذاى عجه پايت را گرفته آنگاه مرا ترك گرد و رفت.
8- روزى " ابن سمعون محمد بن احمد واعظ " متوفى در سال 387 ه روى منبر مردم را موعظه مى كرد و ابو الفتح بن قواس نيز، پاى منبرش نشسته بود ناگهان جرتش گرفت، واعظ از سخن گفتن باز ايستاد تا او از خواب بيدار شد و گفت: هم اكنون رسول خدا را در خواب ديده اى؟ گفت آرى، واعظ گفت: به اين جهت از گفتار بازماندم كه ترا از حالى كه دارى باز ندارم.
9- از ابن جنيد آورده اند كه گفت: شيطان را در خواب ديدم كه گويا برهنه بود، به او گفتم، آيا از مردم شرم ندارد؟ او در حالى كه آنان را از مردمى بدور مى پنداشت، گفت: اگر آنان انسان بودند من آنان را همانند بچه هاى كه با توپ بازى مى كنند، مورد ملعبه و بازيچه خود قرار نمى دادم، انسان ها گروهى غير اينان هستند، گفتم: آنان كجايند؟ گفت: در مسجد " شونيزى " دلم را خون كردند و بدنم را رنجور، هر گاه كه تصميم مى گيرم آنان را گمراه كنم، به سوى خدا اشاره مى كنند، گويا كه مى خواهم بسوزم، هنگامى كه بيدار شدم لباسم را پوشيدم و به سوى همان مسجد روان شدم، در آنجا سه نفر را نشسته ديدم كه سرهايشان را روى نهاده بودند، يكى از آنها سر برداشت و به من توجه كرد و گفت: اى ابو القاسم گول گفته آن خبيث را مخور و چنان مباش كه هرچه به تو مى گويد بپذيرى.
ديدم آنان عبارتند از: ابو بكر دقاق، ابو الحسين نورى و ابو حمزه محمد بن على جرجانى فقيه شافعى.
10- روزى جوان نصرانى با سر و وضع و آرايش مسلمين پيش ابو القاسم جنيد خزاز آمد و به او گفت: اى ابو القاسم، معنى گفته پيغمبر كه فرموده است: " از فراست مومن بپرهيزيد كه او با نور خدا مى بيند " چيست؟
جنيد سرش را پائين انداخت و آنگاه سر برداشت و گفت: اسلام بياور كه اينك وقت آن است، او نيز مسلمان شد.
از ابى الحسن شاذلى متوفى در سال 656 ه حكايت شده كه گفته است: " اگر دهنى شريعت بر دهانم نهاده نشده بود، هر آينه از حوادثى كه تا روز قيامت واقع خواهد شد به شما خبر مى دادم ".
شگفتا!!
شگفت آورتر از همه اينها، ادعاى آن مرد سنى است كه مى گويد: لوح محفوظ را مى بيند و محتواى آن را مى خواند و آن همه ادعاهاى بزرگ را از آن اخذ مى كند و در زمره فضائل مى آورد و به صورت حقائق غير قابل انكار در كتبشان نقل مى شود.
ابن عماد در شذرات الذهب جلد 8 صفحه 286 در شرح زندگانى محى الدين مصطفى قوجوى حنفى، متوفى در سال 95. ه صاحب حواشى بر تفسير بيضاوى و كتب ديگر، مى نويسد: " او مى گفت: هر گاه در فهم آيه اى از قرآن شك داشتم به خدا توجه مى كردم سينه ام به قدر دنيا باز مى شد و در آن دو ماه طلوع مى كرد
نقل جنازه ها به مشاهد مشرفه
گروهى بى اطلاع، از احكام اسلام، غافل از مصادر فتوى درباره اين مساله سر و صداى زيادى كرده و پنداشته كه اين موضوع از مختصات شيعه است و بس، از اين رو تيرهاى طعنه و عيبجوئى به سوى آنان پرتاب كرده و از هر سو به - جانب آنان هجوم بردند.
در اين ميان، گروهى ناپخته در صدد دفاع بر آمدند "در صورتى كه در جهالت و يا غفلت با آنان شريكند" به اينكه: اين عمل "نقل جنازه" كار مردم عوام و نادانست و نمى شود آن را عيب علماء و مذهب دانست.
و طائفه ديگر به خاطر تحقق آرزوهايش، حقيقت را تحريف كرده آن را وارونه جلوه داده اند.
اما دور از همه اين نادانى ها متخصصان فن، پرده از روى اين راز برداشته و چهره حقيقت را آشكار نمودند.
بر اين بى چاره ها مخفى مانده است كه پيرون مذاهب ديگر نيز با شيعه در جواز مرده ها به خاطر اغراض صحيح، از محلى به محل ديگر، پيش از دفن و يا بعد از آن، خواه ميت وصيت كرده باشد يا نه موافقند:
مذهب مالكى مى گويد: نقل ميت از جائى به جائى ديگر، پيش از دفن و يا بعد آن، با شرط سه جائز است:
1- در حال انتقال منفجر نشود.
2- هتك حرمتش نباشد، يعنى طورى حمل نشود كه مايه تحقير او باشد.
3- انتقال او روى مصلحتى باشد، مثل اينكه از طغيان آب بر قبرش بترسد و يا به خاطر بركتى كه در مكان ديگر اميد مى رود، و يا با محل سكونت خانواده اش نزديك است و يا به جهت اينكه خانواده اش بتواند آن را زيارت كند.
و اگر هر كدام از اين شرطها مفقود باشد، انتقال او حرام خواهد بود
حنبلى ها مى گويند: نقل ميت از محلى كه در آنجا مرده، به جائى دورتر از آن، به شرط اينكه براى غرض صحيحى باشد، مثل اينكه بخواهند او را در مكانى مقدس و يا كنار بنده اى صالح دفن كنند، مانعى ندارند به شرط آنكه از تغيير بو متعفن شدنش ايمن باشند و در اين حكم فرقى ميان قبل از دفن و يا بعد از آن نيست.
شافعى ها مى گويند: نقل ميت از جائى به جائى ديگر براى دفن كردن حرام است. و گفته شده كه: مكروه است، مگر در نزديكى مكه يا مدينه يا بيت المقدس يا قبر بنده صالح كه در آن صورت كراهت هم ندارند و اگر وصيت كرده باشد كه او را به يكى از اماكن ياد شده ببرند در صورت ايمنى از تغيير بو واجب خواهد بود و منظور از مكه تمام حرم است، نه شهر مكه.
حنفى هاى مى گويند: مستحب است هر كسى در هر جا كه مرده است در همانجا دفنش كنند، انتقال او به جائى ديگرش پيش از دفن در صورت ايمنى از تغيير بو مانعى ندارد، اما بعد از دفن خارج كردن او جز در صورتى كه زمين غصبى و يا به شفعه اخذ شده باشد حرام خواهد بود
كسى كه در تاريخ غور كرده باشد اين حقيقت را به وضوح مى يابد كه علماء همه مذاهب، عملا اتفاق بر جواز حمل جنائز چه قبل از دفن و چه بعد از آن دارند و اينكه نقل اموات به سوى اماكن مقدسه از قبيل: مكه، مدينه، جوار قبر امام،
كنار قبر بنده صالح، سر زمين پاك، يا محيطى كه خانواده ميت در آنجا هستند، و يا مقبره خانوادگى جزء امور مرتكز در اذهان همگان بوده است.
و روز انتقال استخوان خاك شده، بسيارى از آنها كه از پيروان مذاهب اربعه بودند، جمع كثيرى از علماء و خطباء و قراء و ديگران شركت نموده اند.
و همه اينها، نشانه جواز اين امر و اتفاق امت اسلامى درباره آن است.
بلكه تاريخ گواهى مى دهد كه: اين كار از زمان صحابه و تابعان در صورت وصيت ميت يا تصميم اوليائش رواج داشته و گويا كه عملا ميان تمام فرق مسلمين در جميع قرون اسلامى مورد اتفاق بوده است.
و اگر اين موضوع، از همان ابتداى اسلام، مورد قبول نبوده، هيچ گاه صحابه درباره رسول خدا اختلاف نمى كردند كه آن حضرت را در مدينه يا مكه يا كنار جدش حضرت ابراهيم عليه السلام دفن نمايند
و اين موضوع نه تنها در اسلام، بلكه در شرايع پيشين نيز مشروع بوده است و لذا مى بينيم: حضرت آدم كه در مكه وفات يافته و در غار ابو قبيس دفن شده بود، وسيله حضرت نوح تابوتش به كشتى حمل گرديد و پس از پايان غائله طوفان، آن را در بيت المقدس و يا طبق احاديث شيعه در نجف اشرف دفن نمود.
يعقوب عليه السلام، در مصر فوت كرد و به شام برده شده. موسى عليه السلام، بدن يوسف را كه در مصر وفات يافته و در آنجا دفن شده بود، به مقبره خانواده گيش در فلسطين حمل نمود.
يوسف عليه السلام، جسد پدرش يعقوب را از مصر به " حبرون " مقبره خانواد گيشان برده و در آنجا دفن كرد.
حسن و حسين عليهما السلام پاك پدرشان امير المومنين عليه السلام را از كوفه به مدفن كنونيش نجف اشرف حمل كرده و در آنجا دفن نمودند.
نهايت آنكه در دلائل النبوه آمده است: نخستين كسى كه از قبرى به قبر ديگر نقل گرديد، على بن ابى طالب عليه السلام است كه روز جمعه هفدهم رمضان، شمشير دشمن بر فرق همايونش وارد آمد و بعد از دو روز وفات يافت و فرزند برومندش امام حسن عليه السلام بر او نماز خواند و در دار الاماره كوفه مدفون گرديد و قبرش پنهان نگاه داشته شد، تا بعدا به " نجف " حمل گرديد و تا زمان هارون الرشيد، قبر آن حضرت پنهان بود، و در آن زمان، مدفن آن بزرگوار آشكار شد و روى آن ساختمانى وسيله هارون بنا گرديد و داستان آن چنين است:
هارون ملاحظه كرد كه وحشيانى به آن محل انس دارند و از صيادان به آنجا پناه مى برند، از علت اين امر از مردم قريه اى كه در نزديكى آن بوده پرسش نموده، پيرمردى در پاسخ گفت: اين جا قبر امير المومنين على و نوح عليهما السلام است.
و ما در اينجا قسمتى از افرادى را كه جنازه هايشان پيش از دفن و يا بعد از آن. به جاى ديگر منتقل گرديده ذيلا مى آوريم:
1- كسانى كه پيش از دفن، جنازه آنها به جاى ديگر منتقل گرديد
1- مقداد بن عمر ثعلبه صحابى، متوفى در سال 33 ه در " جرف " سه ميلى
مدينه وفات يافت و از آنجا جنازه اش را روى دوش گرفته و به مدينه آوردند و در " بقيع " دفن كردند
2- سعيد بن زيد قرشى عدوى "كه يكى از عشره مبشره است"، در سال 51 يا 52 ه در العقيق ده ميلى مدينه وفات يافت و از آنجا به مدينه آورده شد و در آن دفن گرديد
3- عبد الرحمن بن ابى بكر صديق، در سال 52 ه در " حبشى " كه تا مكه شش ميل فاصله دارد وفات يافت و به مكه آورده و در آنجا دفن گرديد و عايشه از مدينه به مكه كنار قبرش آمد و نماز خواند و چنين گفت: " ما همانند نديمان جذيمه، در قسمتى از روزگار چنان با هم زيست مى كرديم كه درباره ما كفته مى شد كه هرگز از هم جدا نخواهيم شد، ولى هنگامى كه از هم جدا شديم گويا كه با مالك هرگز شبى را به صبح نياورده بوديم ".
4- سعد بن ابى وقاص، صحابى در سال 54 يا 55 و يا 56 ه در حمراء الاسد وفات يافت و به مدينه آورده و در آن جا دفن شد.
5- اسامه بن زيد صحابى در سال 54 ه در " جرف " وفات يافت و او را به مدينه آوردند.
6- ابو هريره صحابى شهير كه در سال 57 يا 58 و يا 59 ه در " العقيق " وفات يافته است، جنازه اش را به مدينه منوره آوردند.
7- يزيد بن معاويه بن ابى سفيان، متوفى 64 در " حوارين " از قراء دمشق وفات كرد و جنازه اش را به دمشق بردند و در آنجا دفن گرديد.
8- ابو اسحاق ابراهيم بن ادهم در سال 162 ه در " الجزيره " فوت كرد. جنازه اش به " صور " حمل و در آنجا دفن گرديد.
9- جعفر بن يحيى، در " الغمر " سال 189 ه كشته شد و جنازه اش به بغداد حمل گرديد.
10- ابو الفيض ذو النون المصرى در سال 246 ه در " حيره " وفات يافت و جنازه اش را روى " مركبى " گذاشته و به " فسطاط " حمل كرده در قبرستان مردم " المعافر " دفن نمودند.
11- هارون بن عباس هاشمى، سال 267 ه در " الروثيه " "و گفته شده در " العرج "" وفات يافت و از آنجا به مدينه اش آوردند و در آنجا دفن كردند.
12- احمد بن محمد بن غالب باهلى، در بغداد سال 275 ه وفات يافت و او را در تابوتى نهاده به بصره اش بردند و در آنجا دفن كرده و بر روى قبرش بارگاهى بناء نموده.
13- محمد بن اسحاق بن ابراهيم ابو العنبس صيمرى، متوفى در سال 275 ه در بغداد وفات يافت و به كوفه حملش كرده و در آنجا دفنش نمودند.
14- معتمد على الله خليفه عباسى، در سال 279 ه در بغداد با مرگ ناگهانى مرد. جنازه اش را به " سر من راى " حمل و در آنجا دفنش نمودند.
15- جعفر بن معتضد، متوفى در سال 280 ه در شهر " دينور " وفات يافت وجنازه اش را به بغداد حمل كردند.
16- على بن محمد بن ابى الشوارب ابو الحسن اموى بصرى، در سال 282 يا 283 در بغداد وفات يافت، و بر جنازه اش نماز خوانده شد. آنگاه به " سر من راى " حملش كرده و در آنجا دفنش نمودند.
17- جعفر بن محمد بن عرفه، در ذيحجه سال 287 ه در " العمق " كه يكى از منازل طريق حج از راه بغداد است وفات يافته او را به بغداد حمل كرده و در محرم سال 288 ه در بغداد دفنش كردند.
18- حسين بن عمر بن ابى الاحوص ابو عبد الله كوفى، در سال 300 ه در بغداد وفات يافت و به كوفه حملش كرده و در آنجا دفنش نمودند.
19- محمد بن جعفر ابو عمر القتات كوفى، در سال 300 ه در بغداد وفات يافت و به كوفه اش بردند.
20- ابو القاسم عبد الله بن ابراهيم معروف به " ابن الاكفانى " در سال 307 ه در " القصر " وفات يافت و تابوتش به مكه حمل و در آنجا دفن گرديد.
21- ابراهيم بن نجيح ابو القاسم كوفى، در سال 313 ه در بغداد وفات يافت جنازه اش را به كوفه آورده و در آنجا دفن كردند.
22- بدر بن هيثم كوفى قاضى در سال 318 ه در بغداد وفات يافت و به كوفه حمل و در آنجا دفن گرديد.
23- محمد بن حسين ابو الطيب لخمى، در سال 318 ه در بغداد وفات يافت و چون خانواده اش در كوفه بودند جنازه اش را به آنجا برده و همانجا دفنش كردند.
24- ابو اسحاق ابراهيم بن محمد خطابى عمر كوفى كه از احفاد عمر بن خطاب است، در سال 320 ه در بغداد وفات يافت و به كوفه حمل و در آنجا دفن گرديد.
25- اسماعيل بن عباس ابو على وراق، در هنگام مراجعت از مكه در سال 323 ه بين راه وفات يافت و به بغداد حمل و در آنجا مدفون گرديد.
26- على بن عبد الرحمن كوفى، در سال 347 ه در بغداد وفات كرد و جنازه اش را به كوفه منتقل و در آنجا دفن نمودند.
27- ابو الحسن على بن محمد بن زبير كوفى، در سال 348 ه در بغداد وفات يافت و به كوفه اش حمل كردند.
28- مطرف بن عيسى ابو القاسم غسانى البيرى، متوفى در سال 356 ه يا 357 ه در قرطبه وفات يافت و از آنجا به شهرش آورده و در آنجا دفنش كردند.
29- ابراهيم بن محمد ابو الطيب عطار، در سال 362 ه در " سوسنتين " يا ساوه وفات يافت و به نيشابور حمل و در آنجا دفن گرديد.
30- المطيع لله خليفه عباسى، در سال 364 ه هنگامى كه با پسرش الطائع لله از لشگرگاه " دير عاقول " به واسط مى رفت وفات يافت، جنازه اش را به بغداد حمل
و در " الرصافه " دفنش نمودند.
31 - احمد بن عطاء ابو عبد الله زاهد، كه در سال 369 ه در " منواث " عكا و فات يافته است به " صفد " صور حمل شده و در آنجا مدفون گرديد.
32- محمد بن عباس بن احمد ابو عبد الله ضبى هراتى، در سال 278 ه در " خواف نيشابور " وفات يافت و طبق وصيتش، جنازه اش را به " هرات " برده و در آنجا دفن كردند.
33- على بن عبد العزيز جرجانى، در سال 392 ه در نيشابور وفات كرد و تابوتش به " جرجان " برده و در آنجا دفن گرديد.
34- ابو عبد الله قصمى مصرى، متوفى در سال 40 ه هنگامى كه از مصر به مكه مى رفت وفات يافت و جنازه اش را به مدينه برده و در آنجا دفن كردند.
35- اسماعيل بن حسن ابو القاسم صرصرى، متوفى در سال 403 ه در بغداد وفات يافت و بعد از آنكه ابو الحامد اسفراينى بر او نماز خواند جنازه اش را به " صرصر " بردند.
36- ابو نصر فيروز بهاء الدين، متوفى در سال 403 ه در " ارجان " وفات يافت و جنازه اش را به كوفه برده و در آنجا دفن كردند.
37- ابو اسحاق اسفراينى شافعى، در سال 418 ه در شهر نيشابور وفات يافت
زيارت مشاهد مشرفه خاندان پيغمبر
و دعا و نماز در آن اماكن و توسل و تبرك به آنها
از صدر اسلام تاكنون، همواره مسلمين قبور انبياء، امامان، اولياء و بزرگان دين و پيشاپيش همه آنها، قبر پيامبر بزرگوار اسلام را زيارت مى كردند و با رفتن به سوى اين مشاهد، و خواندن نماز و دعا در برابر آنها، و تبرك و توسل به آنها، به خدا تقرب مى جستند و ابن كار مورد اتفاق همه فرقه هاى اسلامى بدون كوجكترين اختلافى بوده است، تا آنكه روزگار ابن تيميه حرانى را زائيد
او در گمنامى و بى پروائى، هذيان گوئى و لا ابالى گرى را آغاز كرد، سنت را بازيچه قرار داد و منكر اين روش پسنديده كه همواره مقدس و مورد احترام همگام بود، گرديد و آن را مورد هتك و توهين قرار داد و با گفتارى دور از منطق و ادب، به آن حمله كرد، و حركت براى زيارت پيامبر اكرم را حرام شمرد، و مسافرت براى اين عمل مقدس را معصيت دانسته فتوى داد: كسى كه براى زيارت پيامبر بزرگوار اسلام، مسافرت كند چون سفرش سفر معصيت است از اين رو بايد نمازش را تمام بخواند.
وقتى كه اين نغمه از ناحيه او ساز شد، بسيارى از دانشمندان و بزرگان اهل سنت عليه او قيام كردند و شديدا گفتارش را، مورد انتقاد قرار دادند. كتاب -
هاى ارزنده اى عليه او نوشتند و عقائد نادرست و بدعت هايش را مورد نقد و بررسى قرار داده عيوب و دروغ هايش را براى همگان آشكار نمودند.
فقهاء شام، فتوائى عليه او صادر كرده و " البرهان بن الفركاخ الفزارى " در حدود چهل سطر درباره نادستى عقيده ابن تيميه بر آن نوشته در آخر كار، حكم به تكفير او كرده است و " شهاب بن جهبل " نيز با او در اين عقيده موافقت كرده و زير خطش نوشته است: " پيروان مالك نيز چنين عقيده دارند "
آنگاه اظهار نظر فقهاء شام، به قاضى القضاه شافعى مذهب مصر " البدر بن جماعه " عرضه گرديد. او نيز پشت همان و رقه فتوى نوشت: " ستايش مخصوص خدا است، آنچه كه در اين ورقه آمد پاسخ پرسشى است كه در مورد گفته ابن تيميه شده مبنى بر اينكه: " زيارت پيامبران و صالحان بدعت است و.. و مسافرت براى زيارت قبور انبياء جائز نيست " اين گفته باطل و مردود است و لذا گروهى از فقهاء نقل كرده اند كه: زيارت پيامبر اكرم فضيلت و سنت مورد اتفاق همگان است و شايسته است كه اين مفتى ياد شده "ابن تيميه" از اين گونه فتاوى عجيب و غريب كه پيش ائمه و علماء باطل است، منع گردد و چنانچه از آن دست نكشد به زندان افكنده شود و براى آنكه مردم به او اقتداء نكنند، طرز تفكر غلط او معرفى گردد ".
و محمد بن ابرهيم بن سعد بن جماعه شافعى آن را نوشت.
و محمد بن جريرى انصارى حنفى نيز مى گويد: " بايد قطعا او را زندانى كرد ".
و محمد بن ابى بكر مالكى مى گويد: و بايد چنان او را از انتشار اين عقيده.
باز داشت كه به طور كلى اين مفسده و ديگر مفاسد ناشى از آن، از بين برود، و احمد ابن عمر مقدسى حنبلى نيز چنين گفته است.
اين چهار نفر، قاضى القضاه مذاهب چهارگانه مصر،ز هنگام وقوع اين فتنه در سال 726 ه بوده اند، و در اين زمينه به كتاب " دفع الشبه " صفحه 47 - 45 مراجعه شود.
و از كسانى كه در عصر ابن تيميه او را از گمراهيش نهى مى كرده " ذهبى " بوده كه نامه اى به او نوشته و در آن نصيحتش كرده و اين است نامه او:
"ستايش مى كنم خدا را بر ذلتم، خدايا بر من رحم كن و از لغزشم درگذر، و ايمانم را حفظ فرما، و احزان بر كمى حزنم، وا اسفا بر سنت و اهلش، و اشوقا به برادران مومنى كه مرا در گريه كردن كمك كنند، اى افسوس بر نبودن جراغ - هاى دانش و اهل تقوى و گنج هاى خيرات آه بر وجود در همى حلال و برادرى همدم، خوشا به حال آنكه عيبش او را از عيب هاى ديگران باز مى دارد، بدا به حال كسى كه عيوب ديگران او را از توجه به عيبش مشغول مى دارد، تا كى خار را در چشم برادرت مى بينى، ولى درخت را در چشم هايت نمى بينى؟ تا كى خودت و عبارات و بلغور كرده هايت را مى ستائى و از علماء مذمت مى كنى و عورت هايشان را جستجو مى نمائى؟ با آنكه پيامبر اكرم از آن نهى كرده و فرموده است: " از مرده هايتان جز به نيكى ياد نكنيد كه آنان رسالت خود را انجام داده و با كرده هايشان دست به گريبانند ".
گرچه مى دانم به من خواهى گفت كه: خودت را يارى كن، بد نامى مال كسانى كه است بوئى از اسلام به مشامشان نرسيده و آنچه را كه محمد "ص" آورده نشناخته است، اما بخدا قسم، آنان چيزهاى خوب را كه اگر به آنها عمل شود رستگارى به بار مى آورد، بخوبى شناخته اند و چيزهائى كه به دردشان نمى خورده از دانستن آن خود دارى كرده اند و معلوم است كه از: نيكى اسلام بر آدمى ترك
چيزهائى است كه به درد نمى خورد.
اى مرد، ترا بخدا قسم كه دست از ما بردار، زيرا كه تو زبان دان لجوجى هستى كه خواب و آرام ندارى. از مغلطه كارى در دين بپرهيز كه پيامبر اكرم، آن را مكروه و زشت دانسته و از سوال زياد نهى كرده و فرموده است: مهمترين جيزى كه بر امتم مى ترسم، ترس از افراد دو روى زبان دان است " و زياد سخن گفتن بدون لغزش در حلال و حرام دل را سياه مى كند، تا چه رسد با فلسفه بافى ها و اين گونه حرف هاى كفر آميزى كه دل را كور مى كند؟
بخدا قسم كه در جهان مسخره شده ايم، تا كى دقائق كفريات فلسفه را او قبرها در آورده با عقل هايمان آنها را رد كنيم؟
اى مرد، دارى قى كرده ها و سموم فلاسفه را نشخوار مى كنى، در صورتى كه زياد مصرف كردن آن بخدا قسم جسم را مسموم مى كند
اى خوش آن مجلسى كه در آن از نيكان ياد شود، زيرا كه رحمت خدا در آن نازل خواهد شد، اما تو كارى كردى از صالحان با لعنت و بد نامى ياد مى كنند
آرى شمشير حجاج و زبان ابن حزم برادر و همتاى يكديگر بودند كه تو به سوى آنها قصد كردى و خواص هر دو را يكجا جمع نمودى. بخدا قسم از ياد آورى بدعت پنجشنبه و خوردن حبوب و لمان كنيد و كوشش كنيد در ياد آورى بدعت هائى كه ما آنها را اساس گمراهى مى دانيم كه متاسفانه سنت محض و اساس توحيد به شمار آمده و كسى كه آنها را نداند كافر است يا الاغ، و اگر به آنها كافر نباشد از فرعون كافر تر و از نصارى سه خدائى تر است
بخدا قسم در دل ها شك ها است، اگر ايمانت نسبت به " شهادتين " سالم بماند، سعادتمند خواهى بود. اى بدا به حال كسى كه از تو پيروى كند. چنين كسى در معرض زندقه و نابودى خواهد بود مخصوصا اگر علم و دينش كم و نيرومندى و هوا پرستيش زياد باشد، اما به تو منفعت مى رساند و پيشت با دست و زبانش جهاد مى كند و در باطن با حال و قلبش با تو دشمنى مى نمايد آيا اكثر پيروانت جز زنجيريان
كم عقل، يا عوامان دروغگوى نفهم، يا افراد غريب خود دار مكار، يا خشك مقدسان نادان نيستند؟
اگر حرفم را قبول ندارى آنان را تفتيش كرده مورد آزمايش و سنجش قرار ده.
اى مسلمان، در مورد خود ستائيت از خر شهوت بزير، آخر تا چند با آن صداقت، و با اخيار و نيكان دشمنى مى كنى و چرا اينقدر آن بزرك و بندگان خدا را كوچك مى شمرى؟
تا كى با آن رفاقت و با پارسايان دشمنى مى كنى؟
تا كى سخنانت را چنان مى ستائى كه "بخدا قسم" احاديث صحيحين "صحيح بخارى و مسلم" را چنان نمى ستائى؟
اى كاش احاديث صحيحين از دست تو سالم مى ماند، ولى تو در هر وقتى به آنها حمله كرده با تضعيف و تاويل و يا انكار و ابطال آنها از اعتبارشان مى اندازى آيا وقت آن نرسيده كه دست از اين كار كشيده و توبه نمائى؟ در دهه هفتاد نيستى كه وقت كوچ كردن نزديك شده است؟ چرا بخدا قسم.
نمى دانم به ياد مرگ مى افتى يا انكه كسى آن را ياد كند مسخره اش مى كنى؟
گمان نمى كنم توجه به گفتارم داشته باشى، ولى موعظه ام را نپديرى مگر آنكه تصميم داشته باشى اين ورقه را كتاب ها سازى و دنباله گفتارم را قطع كنى و همواره بخواهى بر من غلبه نمائى تا بگويم: البته ساكت شدم وقتى كه حال تو نسبت به من كه دوست مهربان و صميمى تو هستم اين چنين باشد، پس نسبت به - دشمنانت چگونه خواهد بود؟ در صورتى كه در ميان دشمنانت بخدا قسم صالحان و عاقلان و فاضلانى هستند، چنانكه در ميان دوستانت فاجران و دروغگويان و نادانان و هرزه درايان و كوران و گاروانى هستند. من از تو راضيم كه مرا علنى فحش بدهى و در باطن از گفتارم بهره مند گردى "خدا رحمت كند مردى را كه عيب هايم را برايم
ارمغان بفرستد " من عيب ها و گناهان زياد دارم.
واى بر من اگر توبه نكنم، اى رسوائيم از داناى عيب ها، در صورتى كه دوايم بخشش خدا و بزرگوارى و توفيق و هدايت اوست. سپاس مخصوص خدائى است كه آفريدگار جهانيان است و درود خدا بر آقاى ما محمد خاتم پيامبران و ال و يارانش باد ".
و بالاخره از اين جا دانشمندان و فقهاء عليه او قيام كرده در صدد نابود كردن بدعت هاى او كه دست هاى گناهكارش ساخته و پرداخته بوده بر آمدند و گفتار فريبنده تو خالى و آراء مخالف با كتاب و سنت و اجماع و قياس او را، براى همگان آشكار نمودند.
در دمشق عليه او اعلام گرديد كه: هر كس معتقد به عقيده " ابن تيميه " باشد خون و مالش حلال است. در نتيجه، بدعت هاى نحيف او همانند بادهاى زود - گذر، سپرى شده و نابود گرديد " اين چنين خداوند درباره حق و باطل مثل مى زند كه آن كف به زودى نابود مى شود و اما آنچه كه به مردم منفعت مى رساند، در زمين باقى مى ماند ".
سپس خداوند در هر قرن و منطقه اى افرادى را قرار داد تا حقيقت را يارى كنند و كلمه حق را زنده نموده تخم باطل را بميرانند و با اين گونه عوامل گمراه - كننده با دلائل نيرومند و قاطع مقابله كنند در نتيجه امت اسلام توانست راه وسيع و جاده مستقيم را به پيروى از كتاب و سنت طى نموده شعائر خدا را بزرك دارد " و هر كس شعائر خدا را بزرگ دارد آن از پرهيز گارى دل ها است ".
تا آنكه شر و فتنه سنگينيش را آشكار كرد، و روزگار، فرزندان جهالتش را پديد آورد و دست هاى هوى و هوس آنها را تربيت كرد و مادران گمراهى به آنان شير دادند و مردان فاسد با آنان رفاقت نمودند و آنان در ميان مردم همانند بشر جلوه كردند در صورتى كه طينت آنان ضلالت و گمراهى بود. در نتيجه، در همه جا نفوذ كرده گمراه شده و گمراه نموده و از طريق گمراهى پيروى كرده، و ديگران را از راه خدا بازداشتند.
و از اين گروه است " قصيمى " مولف كتاب " الصراع " كه راه ابن تيميه را پيموده و روش او را اتخاذ كرد و پيروى از هواى او نمود، بالنتيجه در قرن بيستم همانند استادش دروغ و راستى را بهم بافته فحش و ناسزاهائى گفته مخالفاتش را متهم به كفر و ارتداد كرده، همه ناسواها و فحش ها را نثار آنان نموده است و به مردم اعلام كرد كه، اين اعمال يعنى: زيارت و دعا و نماز نزد قبور و تبرك و توسل و استشفاع به آن، همه از آفات شيعه است و آنان با اين اعمالشان ملعون و خارج از ريسمان اسلامند
او در اين زمينه، داد سخن و با زبان تند و فحش و ناسزا كه از ادب مناظره و بحث بيرون است به شيعه حمله كرده است.
او در كتاب " الصراع " جلد 1 صفحه 54 گفته است: " و با اين غلوى كه از طائفه شيعه درباره پيشوايانشان ديدى و با اين خداى كه از شيعيان درباره على و فرزندانش شنيدى آنان قبور و صاحبان آن را عبادت كرده و براى آنان قبه و بارگاه ساخته اند و از راه دور و نزديك، هموار و ناهموار به زيارت آنان رفته. نذرها و هدايا و قربانى برايشان تقديم مى كنند و روى آن خون و اشك مى ريزند و آن چنان نسبت به آن اظهار اخلاص مى كنند كه براى خدا چنان خضوع و خشوع ابراز نمى نمايند "
او در جلد 1 صفحه 178 از همان كتاب گفته است: " كارهاى مشروع از قبيل: درود و تحيت بر پيامبران اكرم، فرقى در آن، ميان دور و نزديك نيست زيرا اين
نوع كارها در هر دو حالت مقدور، اما ديدن قبر آن حضرت و يا سنگ و ساختمان آن فضيلت و ثوابى، به اتفاق همه علماء ندارد، بلكه ديدن خود آن بزرگوار در زمان حياتش ذاتا فضيلتى نداشته فضيلت تنها در ايمان به او و تعلم از او و پيروى از او و پيمون راه و يارى دين او است.
و به طور خلاصه، هيج كسى نمى تواند براى زيارت قبر شريف پيامبر اكرم كوجكترين فضيلتى اثبات كند و اين حقيقت از سيره مسلمين صدر اسلام بخوبى آشكار است ".
شايد خواننده محترم از انكار شديد اين مرد و داد و فريادش "كه استاد بدعته ها و گمراهى و تنها مرجع اين گونه مزخرفات وجرنديات اقاى ابن تيميه به اين صفت شناخته شده" فكر كند كه: براى گفتارش محلى از حقيقت و رمزى از صداقت است، در صورتى كه بزرگان مذاهب اسلامى، در قرون گذشته، قرت هشتم زمان ابن تيميه و بعد از آن، زمان محمد بن عبد الوهاب كه اين كهنه ها را تجديد كرده تا زمان حاضر، منكر اين سفسطه بازى ها و جرنديات بوده، حكم به كفر كسانى كه به اين عقائد نادرست و آراء گمراه كننده و دور از سيره مسلمين گرويده كرده اند و به شدت عليه آنها تاخته و عقائدشان را مورد انتقاد قرار داده اند.
و خواننده محترم بخوبى مى داند كه اين گفتار نادرست، نمى تواند گفته انسان مسلمانى كه در برابر خدا تسليم است و به پيامبر اكرم مومن است و آنچه كه در كتاب و سنت آمده باور دارد، باشد گفتارى كه مكارم اخلاق و مبادى انسانيت آن را تجويز نمى كند و ادب اسلامى آن را شايسته نمى داند.
آيا براى مسلمانى جائز است كه ميان ديدن سنگ ها و ديدن شخص پيغمبر اكرم در زمان حياتش فرقى نگذارد؟
آيا براى او شايسته است براى زيارت آن حضرت در زمان حيات و يا بعد از مرگش، ارزشى قائل نشود و در ملاء عام كند كه زيارت پيامبر اكرم كار
بيهوده اى است؟
آيا در ميان تمام ملل، اين رسم رواج ندارد كه زيارت بزرگانشان را محترم مى دارند و آن را براى زائر افتخار مى دانند و به اين كار ابراز علاقه مى كنند؟
سيره تمام عقلاء عالم از هر ملت و مذهبى، بر اين جارى بوده و در تمام ادوار تاريخ بشريت، بر اين اصل اتفاق داشته تا جائى كه هموار ارزش بزرگان دين را با زيارت كردن و تبرك جستن ديگران به آنان اندازه گيرى مى نمودند.
ابو حاتم مى گويد: " ايو مسهر عبد الاعلى دمشقى غسانى متوفى در سال 218 ه وقتى كه بسوى مسجد مى رفت مردم پشت سر هم صف كشيده بر او سلام كرده دستش را مى بوسيدند "،
ابو سعد مى گويد: " ابو القاسم سعد بن على شيخ الحرم زنجانى، متوفى در سال 471 ه هنگامى كه به سوى حرم مى رفت مردم محل طواف را برايش خالى مى كردند و دستش را بيشتر از حجر الاسود مى بوسيدند " -
ابن كثير در تاريخش جلد 12 صفحه 120 مى گويد: " مردم به او تبرك مى جستند و دستش را بيش از حجر الاسود مى بوسيدند.
ابو اسحاق ابراهيم بن على شيرازى، متوفى در سال 476 ه هر گاه از محلى گذشت مردم با زن و بچه شان به استقبالش مى رفتند و با بوسيدن و دست زدن به ركابش و چه بسا برداشتن خاك زير پاى استرش، به آن تبرك مى جستند و هنگامى كه به ساوه رسيد مردم به استقبالش شتافتند و عزيزترين اشيائشان را نثار مقدمش نمودند.
شريف ابو جعفر حنبلى، متوفى در سال 476 ه فقهاء و ديگران بر او وارد
ترغيب به زيارت قبر پيامبر اكرم
ائمه مذاهب چهارگانه و حافظان احاديث در صحاح و مسانيد، روايات زيادى درباره زيارت قبر پيامبر بزرگوار اسلام نقل كرده اند كه پاره اى از انها را در اينجا مى آوريم:
1
عبد الله بن عمر به طور مرفوع از رسول خدا نقل كرده كه آن حضرت فرموده است: من زار قبرى وجبت له شفاعتى: " كسى كه قبرم را زيارت كند، شفاعتم براى او واجب است ".
اين روايت را عده اى از حافظان حديث و ائمه روايات نقل كرده اند كه از آن جمله است:
1- عبيد بن محمد ابو محمد الوراق نيشابورى، متوفى در سال 255 ه 2.
2- اين ابى الدنيا ابو بكر عبد الله بن محمد قرشى متوفى در سال 281 ه.
3- الدولابى ابو بشر محمد رازى، متوفى در سال 310 ه در الكنى و الاسماء جلد 2 صفحه 24.
4- محمد بن اسح ابو بكر نيشابورى، متوفى در سال 311 ه مشهور به ابن خزيمه در صحيحش.
5- حافظ محمد بن عمر و ابو جعفر عقيلى، متوفى در سال 322 ه در كتابش.
6- قاضى محاملى ابو عبد الله الحسين بغدادى، متوفى در سال 330 ه.
7- حافظ ابو احمد بن عدى، متوفى در سال 365 ه در الكامل.
8- حافظ ابو شيخ ابو محمد عبد الله بن محمد انصارى، متوفى در سال 369 ه.
9- حافظ ابو الحسن على بن عمر دار قطنى، متوفى در سال 385 ه در سننش.
10- قاضى ترين قاضيان ابو الحسن ماوردى، متوفى در سال 450 ه در " الاحكام السلطانيه " صفحه 105.
11- حافظ ابو بكر بيهقى، متوفى در سال 458 ه در " السنن " و غير آن.
12- قاضى ابو الحسن على بن حسن خلعى، متوفى در سال 492 هر در فوائدش 13.
13- حافظ اسماعيل بن محمد بن فضل قرشى اصفهانى، متوفى در سال 535 ه.
14- قاضى عياض مالكى، متوفى در سال 544 ه در " الشفاء.
15- حافظ ابو القاسم على بن عساكر، متوفى در سال 571 ه در تاريخش "در باب كسى كه قبر پيامبر را زيارت كند" و اين باب را تصحيح كننده در چاپ انداخته و خدا سر اين تحريف و آنچه كه در دل داشته مى داند.
16- حافظ ابو طاهر احمد بن السلفى، متوفى در سال 576 ه.
17- ابو محمد عبد الحق بن عبد الرحمن اندلسى، متوفى در سال 581 ه در
" الاحكام الوصطى و الصغرى ".
18- حافظ ابن جوزى، متوفى در سال 597 ه در " مثير الغرام الساكن ".
19- حافظ على بن مفضل مقدسى اسكندرانى مالكى، متوفى در سال 611 ه.
20- حافظ ابو الحجاج يوسف بن خليل دمشقى متوفى در سال 611 ه.
21- حافظ ابو محمد عبد العظيم منذرى، متوفى در سال 656 ه.
22- حافظ ابو الحسين يحيى بن على قرشى اموى مالكى، متوفى در سال 662 ه در كتابش " الدلائل المبنيه فى فضائل المدينه ".
23- حافظ ابو محمد عبد المومن دمياطى، متوفى در سال 705 ه.
24- حافظ ابو الحسين هبه الله بن الحسن.
25- ابو الحسين يحيى بن الحسن الحسينى در كتاب " اخبار المدينه ".
26- ابو عبد الله محمد بن محمد بن العبدرى الفاسى المالكى، مشهور به ابن الحاج، متوفى در سال 737 ه در " المدخل " جلد 1 صفحه 261.
27- تقى الدين على بن عبد الكافى السبكى شافعى، متوفى در سال 756 ه در كتاب " شفاء السقام " صفحه 11 - 3 درباره طرق اين حديث بطور مبسوط بحث كرده است.
او در صفحه 8 مى گويد: تمام راويان تا موسى بن هلال، همه بى شك ثقه هستند، و درباره موسى بن هلال، " ابن عدى " گفته است: " اميدوارم كه با كى بر آن نباشد، او از مشايخ احمد است و معلوم است كه احمد جز از افراد مورد اطمينان روايت نمى كند. و دشمن به اين حقيقت در رد بر بكرى نصريح كرده است.
آنگاه شواهدى براى قوت سندش نقل كرده سپس گفته است: و بدين وسيله آشكار گرديد كه: اقل درجات اين حديث است كه " حسن " است، اگر در
صحتش منازعه گردد. تا اينكه مى گويد: اين مقدار، بلكه با كمتر از آن آشكار مى گردد، افتراء كسى كه ادعا كرده: " تمام احاديثى كه درباره زيارت وارد شده ساختگى است ".
سبحان الله، آيا او از خدا و رسولش درباره اين گفتار هيچ كسى پيش از او نه عالم و نه جاهل و نه اهل حديث و نه ديگرى نگفته است شرم نمى كند؟ و تا آنجا كه ما مى دانيم هيچ كس موسى بن هلال و نه ديگر راويان اين حديث را متهم به وضع و تهمت ديگر نكرده است، پس چگونه مسلمانى به خودش اجازه مى دهد كه تمام اين احاديث را كه حديث مورد بحث هم يكى از آنها است ساختگى بداند؟.
در صورتى كه ساختگى بودن اين حديث را هيچ عالمى براى او نقل نكرده و هيچ عاملى كه ايجاب ساختگى بودن اين حديث را بنمايد، در آن آشكار نيست و هيچ عاملى گاه حكم متن اين حديث مخالف شريعت نيست. پس از كجا او حكم به ساختگى بودن اين حديث كرده، اگر چه ضعيف باشد در صورتى كه آن حسن و صحيح است.
28- شيخ شعيب عبد الله بن سعد مصرى، مكى مشهور به " حريفيش " متوفى در سال 801 ه در " الروض الفائق " جلد 2 صفحه137.
29- سيد نور الدين على بن عبد الله شافعى قاهرى سمهودى، متوفى در سال 911 ه در " وفاء الوفاء " جلد 2 صفحه 394.
31- حافظ جلال الدين عبد الرحمن السيوطى، متوفى در سال 911 ه در " الجامع الكبير " چنانكه در " ترتيبش " جلد 8 صفحه 99 آمده است 31. - حافظ ابو العباس شهاب الدين قسطلانى، متوفى در سال 923 ه در " المواهب اللدنيه " از طريق دار قطنى آن را نقل كرده و گفته است: عبد الحق در احكام
الوسطى و الصغرى آن را روايت كرده و درباره آن سكوت نموده و سكوتش از حديث در آن كتاب، دليل بر صحت آن است.
32- حافظ ابن البديع ابو محمد شيبانى متوفى در سال 944 در كتاب " تمييز الطيب من الخبيث " صفحه 162.
33- شيخ شمس الدين محمد خطيب شربينى متوفى در سال 977 در " المغنى " جلد 1 صفحه 494 نقل از صحيح ابن خزيمه
34- زين الدين عبد الروف مناوى متوفى در سال 1031 در " كنوز الحقائق " صفحه 141 و شرح الجامه الصغير تاليف سيوطى جلد 6 صفحه 140.
35- شيخ عبد الرحمن شيخ زاده، متوفى در سال 1078 ه در " مجمع الانهر " جلد 1 صفحه 157.
36- ابو عبد الله محمد بن عبد الباقى زرقانى مصرى مالكى، متوفى در سال 1122 ه در شرح المواهب جلد 8 صفحه 298 نقل از ابى الشيخ و ابن ابى الدنيا.
37- شيخ اسماعيل بن محمد جراحى عجلونى، متوفى در سال 1162 ه در " كشف الخفاء " جلد 2 صفحه 250 نقل از ابى الشيخ و ابن ابى الدنيا و ابن خزيمه.
38- شيخ محمد بن على شوكانى، متوفى در سال 1250ه در " نيل الاوطار " جلد 4 صفحه 325 نقل از بسيارى از ائمه حديث.
39- شيخ محمد بن سيد درويش الحوت البيروتى، در سال 1276 ه در " حسن الاثر " صفحه 246.
40- سيد محمد بن عبد الله دمياطى شافعى، متوفى در سال 1307 ه در " مصباح الظلام " جلد 2 صفحه 144.
41- عده اى از فقهاء مذاهب چهارگانه مصر امروز در " الفقه على المذاهب الاربعه " جلد 1 صفحه 590.
2
از عبد الله بن عمر، به طور مرفوع از رسول خدا، نقل شده: " كسى كه به زيارتم
بيايد و انگيزه اى جز زيارتم نداشته باشد به عهده من است كه از او در روز قيامت شفاعت كنم " و در روايتى " وارد نكند او را مگر زيارتم " و در جاى ديگر نكشاند او را حاجتى مگر زيارتم " و در روايت ديگر " تمايلى جز زيارتم نداشته باشد، به عهده خدا است " و در روايت غزالى آمده است ".
هدفى جز زيارتم نداشته باشد ". اين روايت را با اختلاف تعبييراتش، جمعى از حافظان حديث كه نمى شود آنها و عددشان را ناديده گرفت، نقل كرده اند و از آن جمله است:
1- حافظ ابو على سعيد بن عثمان بن السكن بغدادى، متوفى در مصر سال 353 ه در كتابش " السنن الصحاح ". او در آخر كتاب حج، بابى تحت عنوان " باب ثواب كسى كه قبر پيامبر را زيارت كند " قرار داده و در اين باب، روايتى جز اين حديث را نياورده است.
سبكى در " شفاء السقام " صفحه 16 گفته است: " ذكر اين حديث از ناحيه او، دليل بر اين است كه اين حديث طبق شرطى كه او در مقدمه كتابش كرده بطور انفاق صحيح است و اين ابن السكن، امام حافظ مورد اعتماد و كثير الحديث و زياد سفر كرده است... "
او در مقدمه كتابش گفته است: " اما بعد، از من خواستى رواياتى كه ائمه حديث نقل كرده و كسى آنها را مورد طعن قرار نداده و آن احاديث به نظر صحيح هستند، برايت جمع كنم، از اين رو درباره درخواستت انديشه كردم، و گروهى از ائمه حديث را يافتم كه زحمت ها در اين مورد كشيده اند و من تمام فرورده هايشان را اخذ كرده و بيش از آنچه كه نقل كرده اند، از آنها حفظ نموده و به آنها اقتداء كرده و درخواستت را اجابت نمودم و آن را به ابواب مختلفه كه مسلمين به آنها احتياج دارند، تبويب كرده ام.
نخستين كسى كه در صدد جمع آورى احاديث صحيح بر آمده " بخارى " و
بعد از او مسلم و ابو داود و نسائى است. آنچه را كه آنها نقل كرده بودند مورد بررسى قرار داده ديدم كه آنان در اين كار واقعا كوشش كرده اند.
بنابر اين آنچه در اين كتاب به طور اجمال آورده ام، احاديث صحيح مورد اتفاق است و آنچه را كه بعد از اين ذكر كرده ام از احاديثى است كه بعضى ديگر از ائمه حديث كه نامشان را بردم اند آورده ام. پس دليل شان را در قبول آنچه كه آورده اند نقل كرده و آن را به آنها نسبت دادم، نه ديگران، و آنچه را كه بعضى از اهل حديث به تنهائى نقل كرده اند ذكر كردم، دليل آن را نيز بيان نمودم و در هر صورت توفيق از ناحيه خدا است ".
2- حافظ ابو القاسم طبرانى، متوفى در سال 360 ه آن را در معجم كبيرش آورده.
3- حافظ ابو بكر محمد بن ابراهيم مقرى اصفهانى، متوقى در سال 381 ه در معجمش آورده.
4- حافظ ابو الحسن دارقطنى، متوفى در سال 385 ه در اماليش آورده.
5- حافظ ابو نعيم اصفهانى، متوفى در سال 402.
6- قاضى ابو الحسن على بن الحسن الخلعى شافعى، متوفى در سال 492 ه صاحب " الفوائد ".
7- حجه الاسلام ابو حامد غزالى شافعى، متوفى در سال 505 ه در " احياء - العلوم " جلد 1 صفحه 246.
8- حافظ ابن عساكر، متوفى در سال 571 ه صاحب " تاريخ الشام ".
9- حافظ ابو الحجاج يوسف بن خليل دمشقى، متوفى 648 ه.
10- حافظ يحيى بن على قرشى اموى مالكى، متوفى در سال 662 ه.
11- حافظ ابو على الحسن ابن احمد بن الحسن الحداد، در كتابش.
12- تقى الدين شافعى، متوفى در سال 756 ه به طور مفصل درباره طرق اين حديث بحق كرده، و آن را از راه هاى متعدد صحيح در كتاب " شفاء السقام "
گفتار بزرگان مذاهب چهارگانه پيرامون زيارت قبر پيامبر بزرگوار اسلام
بزرگان مذاهب اربعه درباره زيارت قبر پيامبر بزرگوار اسلام، گفتار فراوانى دارند كه ما از مجموعه آنها چهل گفته را ذيلا مى آورديم:
1- ابو عبد الله حسين بن حسن حليمى جرجانى شافعى، متوفى در سال 403 ه در كتاب " المنهاج فى شعب الايمان " بعد از ذكر مقدارى از امور مربوطه به تعظيم پيامبر اكرم، گفته است: " اما امروز از بزرگداشت آن حضرت زيارت آن بزرگوار است ".
2- ابو الحسن احمد بن محمد محاملى شافعى، متوفى در سال 425 ه در " التجريد " گفته است: " براى حاجى بعد از فراغت از مكه مستحب است قبر پيامبر اكرم را زيارت كند ".
3- قاضى ابو الطيب طاهر بن عبد الله طبرى، متوفى در سال 450 ه گفته است: " بعد از فراغت از حج و عمره مستحب است پيامبر اكرم زيارت كند ".
4- قاضى القضاه ابو الحسن ماوردى، متوفى در سال 450 ه در " الاحكام السلطانيه " صفحه 105 گفته است: " هنگامى كه كاروان حج از مكه مراجعت مى كند خوب است آنان را از راه مدينه عبور دهد تا قبر پيامبر اكرم را زيارت كنند و ميان زيارت خانه خدا و زيارت قبر پيامبر اكرم بخاطر احترام و شكر گذارى از زحماتش، جمع نمايند
و اين اگر از واجبات حج نباشد از مستحبات و عبادت نيكوى حاجيان است ".
و او در " الحاوى " گفته است: " اما زيارت قبر پيامبر اكرم مستحب و مامور به است ".
5- عبد الحق بن محمد صقيلى، متوفى در سال 466 ه در كتابش "تهذيب الطالب" از شيخ ابى عمران مالكى نقل كرده كه گفته است: " مالك كراهت داشت كه گفته شود: ما قبر پيامبر را زيارت كرديم، زيرا زيارت چيزى است كه مى شود انجام داد و مى شود ترك نمود، اما زيارت قبر پيامبر اكرم واجب است ".
عبد الحق مى گويد: " منظور مالك از اينكه زيارت قبر پيامبر اكرم واجب است، اين است كه از سنن واجبه است " در " المدخل جلد 1 صفحه 256 " گفته شده: منظور وجوب سنن موكده است.
6- ابو اسحاق ابراهيم بن محمد شيرازى فقيه شافعى، متوفى در سال 476 ه در " المهذب " گفته است: " زيارت كردن قبر پيامبر اكرم مستحب است ".
7- ابو الخطاب محفوظ بن احمد كلودانى فقيه بغدادى حنبلى، متوفى در سال 510 ه در كتاب " الهدايه " گفته است: " هنگامى كه حاجى از حج فراغت پيدا كرد، برايش مستحب است كه قبر پيامبر اكرم و مصاحبانش را زيارت نمايد ".
8- قاضى عياض مالكى، متوفى در سال 544 ه در " الشفاء " گفته است: " و زيارت قبر پيامبر اكرم سنت مورد اتفاق همه مسلمين و داراى فضيلت مورد ترغيب است ".
آنگاه مقدارى از احاديث باب را نقل كرده، سپس اضافه مى كند كه اسحاق بن ابراهيم فقيه، گفته است: " از چيزهائى كه همواره از شان حاجى بوده زيارت كردن در مدينه و تصميم بر انجام امور زير بوده است: نماز خواندن در مسجد پيامبر اكرم و تبرك به ديدن روضه مباركه و منبر و قبر و محل جلوس و موضع دست ها و پاهاى مبارك پيامبر اكرم و ستونى كه به آن تكيه مى داده و جائى كه
جبرئيل بر وى نازل مى شده و مشاهده زحمات افرادى از صحابه و پيشوايان اسلام كه آن را تعمير كرده و اعمالى در آن انجام داده اند و عبرت گرفتن از همه آنها و..."
9- ابن هبيره، متوفى در سال 560 ه در كتاب " اتفاق الائمه " گفته است: مالك و شافعى و ابو حنيفه و احمد ابن حنبل خداى رحمتشان كند، همگى اتفاق دارند كه: زيارت پيامبر اكرم مستحب است "المدخل تاليف ابن الحاج جلد 1 صفحه256".
10- حافظ ابن جوزى حنبلى، متوفى در سال 597 ه در كتابش " مثير الغرام الساكن الى اشرف الاماكن " درباره زيارت قبر پيامبر اكرم بابى منعقد كرده و در حديث ابن عمر و انس ياد شده در احاديث باب را نقل كرده است.
11- ابو محمد عبد الكريم بن عطا الله مالكى، متوفى در سال 612 ه در مناسكش گفته است: " هنگامى كه حج و عمره ات به طريق شرعى اتيان شد، ديگر چيزى جز رفتن به مسجد رسول خدا براى درود فرستادن بر او و دعا كردن در برابرش و سلام بر مصاحبانش و رفتن به بقيع و زيارت قبور صحابه و تابعان و نماز در مسجد پيامبر اكرم باقى نمى ماند و كسى كه قدرت بر اين كار دارد آن را ترك نكند.
12- ابو عبد الله محمد بن عبد الله بن حسين سامرى حنبلى، معروف به ابن ابى سنينه، متوفى در سال 616 ه در كتاب " المستوعب " باب زيارت قبر پيامبر اكرم گفته است: هنگامى كه به سوى مدينه مى رود مستحب است كه براى دخول در آن غسل كند، آنگاه آداب زيارت و چگونگى درود و دعا و وداع را ذكر كرده است.
13- شيخ موفق الدين عبد الله بن احمد بن قدامه مقدسى حنبلى، متوفى در سال 620 ه در كتابش " المغنى " گفته است: زيارت قبر پيامبر اكرم "ص" مستحب
است. آنگاه دو حديث ابن عمر و ابى هريره را از طريق دارقطنى و احمد ذكر كرده است.
14- محيى الدين نووى شافعى، متوفى حدود سال 677 ه در " المنهاج " كه در حاشيه شرح آن " المغنى " جلد 1 صفحه 494 چاپ شده گفته است: " بعد از فراغت از حج مستحب است آب زمزم بنوشد و قبر پيامبر اكرم را زيارت نمايد ".
15- نجم الدين ابن حمدان حنبلى، متوفى در سال 695 ه در " الرعايه الكبرى فى الفروع الحنبليه " گفته است: و براى كسى كه از اعمال حج فراغت پيدا كرد مستحب است: قبر پيامبر اكرم و مصاحبانش را زيارت كند و اين كار را چه قبل از فراغت از حج و چه بعد از آن مى تواند انجام دهد.
16- قاضى حسين در كتاب " الشفاء " مى گويد: هنگامى كه از حج فراغت حاصل كرد، مستحب است در " ملتزم " توقف كند و دعا كند، آنگاه از آب زمزم بنوشد، سپس به مدينه بيايد و قبر پيامبر اكرم را زيارت نمايد.
17- قاضى ابو العباس احمد سروجى حنفى، متوفى در سال 71. ه در " الغايه " مى گويد: " حاجيان و عمره كنندگان و قتيكه از مكه مراجعت مى كنند مى بايد به سوى مدينه به خاطر قبر پيامبر اكرم حركت كنند، زيرا آن از بهترين اعمال است ".
18- امام ابن الحاج محمد بن محمد عبد رى قيروانى مالكى، متوفى در سال 737 ه در " المدخل " در فصل زيارت قبور جلد 1 صفحه 257 مى گويد: " اما بزرگداشت مقام انبياء عليهم السلام، كنار قبورشان به اين است كه: زائر از راه دور و نزديك تصميم زيارت آنان مى گيرد و به سوى قبور آنان مى شتابد، وقتى كه كنار قبور آنان قرار گرفت، سعى كند كه با ادب و احترام و خضوع و خشوع باشد، و بكوشد با حضور قلب و چشم دل آنان را ببيند. چون آنان نه كهنه مى شود و نه تغيير مى كنند، آنگاه خداى را چنانكه هست سپاس بگذارد، سپس بر آنان درود
بفرستد و براى اصحاب و تابعانش طلب خشنودى و ترحم كند، پس از آن وسيله آنها به خدا در مورد قضاء حوائج و آمرزش گناهانش توسل جويد، و بداند كه خواسته هايش برآورده خواهد شد چون آنان در گشوده خدايند و سنت خدا بر اين جارى شده كه حوائج را به دست آنان و به وسيله آنان بر آورد.
و هر كسى از وصول به قبور آنان، عاجز باشد مى تواند از دور بر آنها سلام فرستاده و نيازمندى هايش را از قبيل: بخشش گناهان، پوشش عيوب و بر آوردن حاجاتش را ذكر كند، زيرا آنان بزرگوار و كريمند و هيچ گاه كريمان كسانى را كه از آنها سوال كنند و توسل جويند و سويشان روند و پناه برند محروم نخواهد كرد. و اين در مورد زيارت و توسل به همه پيامبران است.
آنگاه فرموده است: و اما در مورد زيارت آقاى اولين و آخرين پيامبر عزيز ما صلوات الله و سلامه عليه آنچه كه درباره ديگر پيامبران گفتيم بايد خيلى بيشتر رعايت گردد، يعنى با ادب و احترام و خضوع و خشوع بيشتر باشد، زيرا او شفيعى است كه شفاعتش رد نمى شود و كسى كه رو سوى او كند و به بارگاه او نازل شود و از او كمك بگيرد و به از پناه برد، محروم نمى گردد، زيرا او قطب دائره كمال و عروس آفرينش است.
تا اينكه مى گويد: كسى كه به او توسل جويد و يا از او كمك بخواهد و يا حوائجش را از او طلب كند، همان طور كه تجربه نشان داده محروم نخواهد شد، در صورت كه آداب كلى زيارت در مورد او به نحو احسن رعايت گردد و لذا علماء ما - كه رحمت خدا بر آنها باد - گفته اند: شخص زائر بايد توجه داشته باشد كه در برابر رسول خدا همانند دوران حياتش قرار دارد، زيرا فرقى ميان حيات و و ممات او نيست يعنى: همانطور كه در زمان حياتش امتش را مى ديده و از حال و نيات و مقاصدشان آگاه بوده در زمان مماتش نيز چنان است.
تا اينكه مى گويد: " توسل به رسول خدا محل پائين گذاشتن بارهاى سنگين و ريزش گناهان و خطاها است، زيرا كه بركت شفاعت آن حضرت و
عظمت آن پيش خدا چنان است كه ديگر براى گناه عظمتى نمى ماند، چون او از همه چيز اعظم است، پس به كسى كه او را زيارت كرده است بشارت ده و كسى كه او را زيارت نكرده بايد با شفاعتش به خدا پناه ببرد.
خذايا ما را به احترامى كه او پيشت دارد از شفاعتش محروم مفرما، امين يا رب العالمين و كسى كه خلاف اين عقيده را داشته باشد او محروم است. آيا او گفته خدا را نشنيده است كه فرموده است:
و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاووك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما. "
اگر آنان هنگامى كه به خود ظلم كرده پيشت آمده است خدا طلب مغفرت كنند و پيامبر نيز بر ايشان درخواست بخشش نمايد، هر آينه خدا را توبه پذير و بخشنده خواهند يافت "
پس كسى كه در برابر او ايستاد و به خدا توسل جست خدا را توبه پذير و بخشنده خواهد يافت، زيرا خدا منزه از خلف وعده است در صورتى كه خدا وعده داده است توبه كسى را كه در برابرش ايستاده و طلب مغفرت كرده است بپذيرد و اين حقيقتى است جز منكر دين و معاند خدا و رسول، در آن شك نمى كند پناه مى بريم به خدا از محروميت.
19- شيخ تقى الدين سبكى شافعى، متوفى در سال 756 ه كتاب جامعى درباره زيارت پيامبر بزرگوار اسلام در 187 صفحه تاليف كرده، آن را " شفاء السقام فى زياره خير الانام " ناميده است.
اين كتاب در پاسخ ابن تيميه نوشته شده، مولف، بسيارى از احاديث مربوطه را در آن آورده است. آنگاه فصلى را اختصاص به نصوص گفتار علماء مذاهب چهارگانه در مورد استحباب زيارت قبر پيغمبر و اينكه آن مورد اتفاق همه مسلمين است داده است.
او در صفحه 48 مى گويد: " نيازى به تتبع كلمات اصحاب در اين مورد
فروع سه گانه
اين فروع، به ما اين درس را مى دهد كه پيشوايان مذاهب همگى بر اين حقيقت اتفاق دارند: كه زيارت پيامبر اكرم و سفر كردن براى انجام آن از نقاط مختلف جهان، امرى راحج، محبوب و مستحب است:
1- آراء فقهاء مذاهب چهارگانه در اينكه: كدام يك از حج و زيارت بايد بر ديگرى مقدم گردد، با هم مختلف است. تقى الدين سبكى در " شفاء السقام " صفحه 42 گفته است: علماء گذشته كه خداى رحمتشان كند، اختلاف كرده اند در اينكه ابتداء كردن به مدينه قبل از مكه برتر است يا بر عكس؟ و از كسانى كه تصريح به اين مساله و آراء مختلف آن نموده اند امام احمد رحمه الله در كتابش " المناسك الكبير " است، اين مناسك را حافظ ابو الفضل "با اسنادش" از عبد الله ابن احمد. از پدرش روايت كرده است. و در اين مناسك سوال شده: چه كسى بايد ابتداء كند به مدينه پيش از مكه؟ آنگاه با اسنادش از عبد الرحمن بن زيد و عطاء و مجاهد نقل كرده كه آنها گفته اند: هنگامى كه تصميم رفتن به مكه را داراى اول به مدينه نرو، بلكه ابتداء به مكه كن و هنگامى كه از عمل حج فارغ شدى اگر خواستى به مدينه برو.
و با اسنادش از " اسود " نقل كرده كه گفته است: دوست دارم كه با وسائل سفرم ابتداء به مكه بورم.
و از ابراهيم نخعى آورده است كه: هر گاه اراده مكه داشتى همه چيز را تابع آن قرار ده.
و از مجاهد نقل كه گفته است: هنگامى كه خواستى حج و يا عمره انجام دهى مكه را مقدم كن و همه چيز را تابع آن قرار ده، و از ابراهيم آورده است: وقتى حج مى كنى، اول به مكه برو و سپس به مدينه.
و نيز امام احمد با اسنادش از عدى بن ثابت نقل كرده است كه: برخى از ياران رسول خدا وقتى كه مى خواستند به حج بروند ابتداء به مدينه مى رفتند و مى گفتند آبا بهتر از جائى كه رسول خدا احرام بسته است وجود دارد؟ و ابن ابى شيبه در فضيلت تقديم مدينه نيز چنين آورده است.
و از علقمه و اسود و عمرو بن ميمون با اسنادش آورده است كه: آنان اول به مدينه و سپس به مكه رفته اند. تا اينكه مى گويد: و از كسانى كه تصريح به اين مساله كرده اند: امام ابو حنيفه "ره" است كه گفته است: بهتر ابتداء كردن به مدينه است.
شيخ على قارى در شرح " المشكاه " جلد 3 صفحه 284 گفته است: مناسب تر اينست كه زيارت پيغمبر بعد از حج صورت گيرد، چنانكه مقتضاى قواعد شرعى مقدم داشتن واجب بر مستحب است.
حسن از ابى حنيفه تفصيل نيكوئى نقل كرده و آن اينكه: اگر حج واجب باشد نيكو تر براى حاجى مقدم داشتن مكه است و اگر زيارت را مقدم دارد جائز است و اگر حج مستحب هر كدام را كه بخواهد مقدم دارد مخير است.
سپس گفته است: ظاهرتر اين است كه ابتداء به حج خاطر اطلاق حديث و مقدم داشتن حق خدا بر حق پيامبر اكرم شايسته تر است، و روى همين جهت است
كه تحيت مسجد رسول خدا بر زيارت آن حضرت مقدم است.
2- از امورى كه ميان همه فرق اسلامى از گذشته و حال مورد اتفاق بوده مساله جواز نيابت و استيجار اجير براى زيارت پيامبر اكرم است، در مورد كسى كه مانعى او را از انجام اين عمل باز داشته است.
و به طور استفاضه از عمر بن عبد العزيز نقل شده: كسى را از شام به مدينه مى فرستاد تا سلامش را به رسول خدا ابلاغ نمايد.
اين مطلب را بيهقى در " شعب الايمان " و ابو بكر احمد بن عمرو النيلى، متوفى در سال 287 در مناسكش و قاضى عياض در " الشفاء " و حافظ ابن جوزى در " مثير الغرام الساكن " و تقى الدين سبكى در " شفاء السقام " صفحه 41 و ديگران نقل كرده اند.
و يزيد بن ابى سعيد " مولى المهرى " مى گويد: رفتم پيش عمر بن عبد العزيز، هنگامى كه با او خدا حافظى مى كردم به من گفت: به تو حاجتى دارم و آن اينكه هنگامى كه به مدينه رفتى و قبر رسول خدا "ص" را ديدى سلامم را به حضرتش ابلاغ كن.
ابو الليث سمرقندى حنفى در " الفتاوى فى باب الحج " گفته است: ابو القاسم گفته هنكامى كه خواستم از مكه خارج شوم قاسم بن غسان گفت به تو حاجتى دارم و آن اينكه: هنگامى كه پيش قبر رسول خدا رفتى از ناحيه ام به حضرتش سلام برسان، و من وقتى كه پايم را توى مسجد مدينه گذاشتم يادم آمد.
عبد الحق بن محمد صقلى مالكى، متوفى در سال 466 ه در تهذيب الطالب " گفته است: در بعضى از مسائلى كه از شيخ ابو محمد بن ابى زيد سوال شده بود، ديدم: از او درباره مردمى كه اجير شده بود، با اجرتى حج استيجارى انجام دهد و شرط كرده بودند كه زيارت قبر پيامبر اكرم را نيز انجام دهد و اتفاقا در اثر
مانعى آن سال نتوانست به آن شرط وفا كرده زيارت را نيز انجام دهد، پرسيدند او در جواب گفته بود: از اجرت به مقدار مسافت زيارت برگرداند.
عبد الحق گفته است: ديگر از شيوخ ما گفته اند: بايد برگردد و به عنوان نيابت زيارت كند سپس گفته است: اگر استيجار او براى حج مخصوص به سال معينى بوده به مقدار زيارت از اجرتش كم مى شود، و اگر استيجارش براى حج به عنوان ضمان در ذمه بوده، برگردد و زيارت نمايد و با اين تفصيل هر دو نقل با هم يكسان خواهد بود.
شافعى ها گفته اند: استيجار و جعاله اگر بر دعاء پيش قبر پيامبر اكرم يا ابلاغ سلام واقع شده باشند، شكى نيست كه جائز است چنانكه عمر بن عبد العزيز انجام داده است. و اگر در مورد زيارت باشد صحيح نيست چون زيارت عمل مضبوطى نيست.
ابو عبد الله عبيد الله بن محمد عكبرى حنبلى مشهور به " ابن بطه "، متوفى در سال 387 ه در كتاب " الابانه " گفته است: كفايت مى كند ترا از لحاظ دلالت بر اجماع مسلمين و اتفاقشان بر دفن ابى بكر و عمر با پيامبر اكرم اينكه: هر عالمى از علماء مسلمين و فقيهى او فقهائشان كتابى در مناسك نوشته و آن را به فصول و ابواب مختلف تقسيم نموده و مسائل مربوطه را در آنها نگاشته است...
تا اينكه زيارت قبر پيامبرا اكرم را ذكر مى كند و چگونگى آن را چنين توصيف مى كند: آن را بروى خويش و قبله را پشت سرش قرار مى دهد...
اكنون مى بينيم و درباره گذشتگان نيز شنيده ايم: هر گاه كسى مى خواست به مكه برود، خانواده اش با او خدا حافظى مى كردند و به او مى گفتند: به رسول خدا و ابو بكر و عمر سلاممان را ابلاغ كن، و هيچ كسى از اين عمل ايراد نمى گرفت و با آن مخالفت نمى نمود "شفاء السقام صفحه 45"
امينى مى گويد: ابو منصور كرمانى حنفى، و غزالى در احياء العلوم، و فاخورى
در كفايه، و شرنبلالى در مراقى الفلاح، و سبكى و سمهودى و قسطلانى و حمزاوى عدوى و ديگران گفته اند نائب الزياره مى گويد: درود بر شما اى رسول خدا، از فلان پسر فلان او وسيله شما به خدايت به رحمت و مغفرت شفاعت مى جويد پس او را شفاعت كن.
3- عبد رى مالكى، در شرح رساله ابن ابى زيد گفته است: اما نذر كردن براى رفتن به مسجد الحرام يا مكه، داراى ريشه اى در شرع است همان حج و عمره باشد، و نذر كردن براى رفتن به مدينه براى زيارت قبر پيامبر اكرم، بر تر از كعبه و بيت المقدس است در صورتى كه حج و عمره اى نداشته باشند.
پس وقتى كه نذر كرد به يكى از اين اماكن سه گانه برود، لازم الوفاء است، اما كعبه مورد اتفاق است، ولى اصحاب ما و ديگران درباره مسجد الاقصى و مسجد النبى اختلاف كرده اند.
ابن الحاج ذر " المدخل " جلد 1 صفحه 256 بعد از نقل اين عبارت گفته است: اين گفته قطعى و صحيح است و جز مشرك يا معاند خدا و پيغمبر در آن شك نمى كند.
و تقى الدين سبكى در " شفا: السقام " صفحه 53 بعد از ذكر گفته عبد رى ياد شده گفته است: اختلافى كه بدان اشاره كرده است مربوط به نذر براى رفتن به دو مسجد ياد شده است، نه زيارت قبر پيامبر اكرم.
و در صفحه 71 بعد از گفتار طولانى پيرامون نذر عبادات و قرار دادن آن با اقسام مختلف، گذشته است: هنگامى كه اين را دانستى پس زيارت قبر پيامبر اكرم به خاطر ترغيب شرع به آن، عامل تقرب به خدا است.
و ما گفتيم كه در آن دو جهت است، جهت عموم وجهت خصوص اما از جهت خاص و اينكه ادله خاصه اى درباره آن وارده شده است، پس يقين پيدا مى كنيم كه آن به خاطر الحاقش به عبادت مقصوده اى كه جز به شكل عبادت آورده نمى شود مانند: نماز روزه صدقه و اعتكاف با نذر لازم مى گردد
و به خاطر همين جهت است "خدا داناتر است" قاضى ابن كج - رحمه الله - گفته است: هنگامى كه نذر كرد قبر پيامبر اكرم را زيارت كند پيش من چنين است كه وفا به نذر بدون اختلاف لازم است.
تا اينكه گفته است: هنگامى كه از جهت عموم به زيارت قبر نبى اكرم و اينكه همه معانى مقصوده از زيارت در آن جمع است بنگريم، باز ظاهر اينست كه گفته شود: بدون اختلاف لازم الوفاء است، و به احتمال بعيد گفته مى شود: همانطور كه اگر نذر بكند به زيارت آيندگان از سفر برود و سلام بگويد، در لزوم آن به نذر خلاف است، با آنكه اين عمل فى حد نفسه قبل از نذر و بعد از آن عامل تقرب به خدا هستند، در زيارت نيز چنين است، و حال آنكه براى شما آشكار گرديد كه زيارت با نذر لازم مي گردد.
و پيش از همه اينها خبر مى دهد ترا از آنچه كه مورد بررسى قرار مى دهيم آداب مستحبه آتيه كه براى زائر است، زيرا آنها متفرق بر استحباب زيارت و سفر كردن به سوى روضه نبى اكرم است "يعنى از آداب مستحبه اى كه براى زيارت و زائر نقل مى شود، اين حقيقت به خوبى بدست مى آيد كه استحباب زيارت قبر پيامبر بزرگوار اسلام و سفر كردن براى آن، امرى نسلم و غير قابل انكار است".
آداب زيارت پيامبر اكرم طبق نظر علماء اهل سنت
ما در اينجا آنچه كه از نصوص مصادر اهل سنت، در مورد آداب زائر و زيارت پيامبر اكرم يافته ايم آورديم
1- نيت را بايد خالص و بى شائبه گرداند، زيرا ارزش اعمال با نيت ها است، پس بايد منظور از زيارت رسول الله تقرب به خدا باشد. و مستحب است علاوه بر زيارت آن حضرت، قصد رفتن به مسجد النبى و نماز خواندن در آن را داشته باشد، تا از اين رهگذر نيز به خدا تقرب جويد اين مطلب را " ابن صلاح " و " نووى " كه از شافعيان اند، گفته اند، و بزرگ حنفى ها " كمال بن الهمام " نيز از مشايخشان آن را نقل كرده است.
2- شوق دائم و وافرى براى زيارت حبيب شفيع داشته باشد.
3- هنگامى كه از خانه اش خارج مى شود، بگويد: بنام خدا و توكل بر او، نيرو و حركت جز از ناحيه او نيست، خدايا به سوى تو مى آيم و تو مرا بيرون آوردى، خدايا سلامتم بدار و با سلامت در دين برم گردان چنانكه
بيرونم آوردى، خدايا از گمراه كردن و گمراه شدن ذليل شدن، ستم كردن و ستم ديدن، نادان نگاهداشتن و نادان ماندن به تو پناه مى برم كه همسايه ات عزيز و سپاست بزرگ و اسمت گرامى است و خدائى جز تو نيست.
4- در بين راه درود و تحيت فراوان بر رسول خدا بفرستد، بلكه در اوقات فراغت كارش اين باشد.
5- در بين راه مساجد و آثار منسوبه به آن حضرت را جستجو كند و با زيارت و تبرك به نماز در آنها احيائشان نمايد.
6- هنگامى كه به مدينه نزديك شد و آثار و علامتش را مشاهده كرد، خضوع و خشوع را اغاز كند و به گوارا بودن اين عمل و برآورده شدن آروزهايش بشارتش دهد و اگر روى حيوانى سوار است آن را به علامت بشارت وصول به مدينه به حركت آورده، مانعى ندارد هنگام رويت اين محل شريف پياده شود چنانكه برخى چنين مى كرده اند، زيرا كاروان عبد القيس هنگامى كه رسول خدا را ديدند از مركوب هايشان پائين آمدند و رسول خدا نيز، از آن جلوگيرى نفرمود و بديهى است كه تعظيم آن حضرت بعد از وفات همانند آن در حال حياتش هست.
ابو سليمان داود مالكى، در انتصار گفته است: اين عمل براى مردانى كه مى توانند، موكد تر است و به خاطر تواضع براى خدا و احترام به پيامبر اسلام، مستحب است.
قاضى عياض در " الشفاء " آورده است كه: ابو الفضل جوهرى هنگامى كه به عنوان زيارت وارد مدينه مى شد و به خانه هاى آن نزديك گرديد، پياده شد و در حال گريه مى خواند: " هنگامى كه ديديم نشانه كسى را كه وانگذاشت براى ما دل و عقلى براى شناسائى ظواهر، از مركوب ها به خاطر احترام به كسى كه
پراكندگى ما وسيله او به اتحاد گرائيد پائين آمده پياده راه رفتيم ".
و قاضى عياض، در قصيده نبويه اى كه دارد آن را تضمين كرده و بعد از آنها نى گويد: " و گورارا باد ترا به خوانب خيمه ها از لحاظ اظهار عشق و شوق كه گاهى آن را مى بوسيم، و گاهى ديگر از روى محبت آن را مى مكيم، و اظهار سرور مى كنيم، در حاليكه دل ها به محبتش پرپر مى زند و جگرهاى آتش گرفته بدان - وسيله سيراب مى گردد يكى پس از ديگرى به خاطر هيبت از مقامش قدم بر مى دارم و رويم را در مواطن آن مى سايم و اشكم را در مواضع محبتش مى ريزم و علاقه ام را در اماكن پاك آن تقديم مى دارم، و مى خوانم خواندن بيجاره سر گردان كه دور كرد او را هواى نفس تا آنكه آدم هلاك شده جلوه كرد ".
7- هنگامى كه مدينه منوره رسيد، بعد از سلام و صلوات بگويد: خدايا اين حرم رسول خداست كه بازبانش آن را حرم قرار داردى، و از تو خواست كه در آن از خير و بركت دو برابر آنچه كه دار بيت الحرام هست قرار دهى، پس مرا بر آتش حرام گردان و روزى كه بندگانت را برمى انگيزانى به من امان ده و از بركات آن، چنانكه اولياء، و اهل طاعت را روزى دادى روزيم ده و براى تحصيل ادب نيكو و انجام كارهاى نيك و ترك اعمال زشت موفقم بدار آنگاه به نماز و درود بر حضرتش مشغول باش.
غزالى در احياء العلوم جلد 1 صفحه 246 گفته است: هنگامى كه چشمش به ديوارها و درخت هاى مدينه افتاد، بگويد: خدايا اين حرم رسول تو است، آن را برايم سپرى از آتش و امان از عذاب و بدى حساب قرار بده. فقيه شرنبلالى در " مراقى الفلاح " گفته است: هنگامى كه ديوارهاى مدينه منوره را مشاهده كرد، صلوات بر حضرتش بفرستد سپس بگويد: خدايا اين حرم پيامبر تو و محل نزول وحى تو است بر من با دخول در آن منت بگذار و آن را برايم سپرى از آتش و امانى از عذاب قرار ده و مرا از كسانى قرارده كه در قيامت به شفاعتش نائل مى شوند.
8- هرگاه راهش از طريق ذو الحليفه بود، از " معرس " نگذارد تا آنكه در آنجا توقف كند و اين مستحب است، چنانكه ابو بكر خفاف در كتاب " الاقسام و الخصال " و نووى و ديگران گفته اند.
9- براى دخول در مدينه از " بئر الحره " و غير آن غسل كرده خود را خوشبو كند و بهترين لباسش را بپوشد، كرمانى كه از حنفى ها است مى گويد: اگر بيرون مدينه غسل نكرده در داخل آن غسل نمايد.
ابن حجر گفته است: از باب كمال در ادب مستحب است كه نظيفترين لباسش را بپوشد و كامل تر پوشيدن لباس سفيد است شايسته تر به تواضع است.
بعضى از نادانان هنگام ديدن مدينه از مركوب هايشان پائين مى آيند، با لباس كثيف كه روى زمين كشيده مى شود، البته بايد آنان را از اين عمل بازداشت، آرى هنگام ديدن مدينه از مركوب ها پائين آمدن از كمال ادب است اما بعد از استعمال عطر و پوشيدن لباس نظيف.
فقيه شرنبلالى در " مراقى الفلاح " گفته است: اگر مقدور باشد پيش از رفتن به زيارت غسل كند خواه پيش از دخول به مدينه يا بعد از آن باشد، خود را خوشبو كند و بهترين لباسش را به خاطر تعظيم رسول اكرم بپوشد، سپس اگر ممكن باشد و ضرورتى ايجاب نكند پياده وارد مدينه شود.
10- هنگامى كه از " باب البلد " وارد مى شود، بگويد: بنام خدا آنچه را كه خواسته نيروئى جز از ناحيه او نيست. خدايا مرا از محل راستى وارد و از همان موضع خارج فرما، برايم از ناحيه ات قدرت پيروزى قرار داده، خدا كفايتم مى كند كه به او ايمان آورده ام، توكل به او دارم حركت و نيروئى جز براى خدا نيست خدايا ترا به حق كسانى كه ترا مى خوانند و به حق آمدنم به سويت من از روى خوشگذارنى و تكبر و ريا و شهرت به اينجا نيامده ام، بلكه به خاطر پرهيز از عذاب و جلب رضايتت آمده ام از تو مى خواهم مرا از آتش نجات دهى و گناهم
زيارت پيامبر بزرگوار اسلام
زيارت 01
زائر مى گويد: " درود بر تو اى رسول خدا درود بر تو اى نبى خدا، درود بر تو اى برگزيده خدا درود بر تو اى حبيب خدا درود بر تو اى آقاى رسولان و خاتم پيامبران درود بر تو اى برگزيده از ميان همه خلائق درود
بر تو اى رهبر مشهوران درود بر تو و بر آل و خانواده و همسران و يارنت درود بر تو و بر سائر انبياء فرستاده شده و تمام بندگان شايسته خدا، خداوند از ناحيه ما به تو اى رسول خدا بهترين پاداش هائى كه به پيامبرى از ناحيه امتش داده، عنايت فرمائيد، و درود بر تو هر گاه كه ياد آوران ترا ياد آرند و غافلان از تو غافل مانند، برترين كاملترين درودى كه بر يكى از خلائق فرستاده است، شهادت مى دهم كه معبودى جز خداى يكتاى بى شريك نيست و شهادت مى دهم كه تو بنده و پيامبر گزيده آفريده هاى او هستى، و شهادت مى دهم كه تو رسالت را ابلاغ و امانت را اداء و امت را نصيحت كردى و غم و اندوه را دور در راه خدا واقعا جهاد نمودى، خدايا به او وسيله و فضيلت عنايت كن، و برانگيزان او را در مقام محمودى كه به او وعده داده اى، و اخرين چيزى كه سزاوار است سائلان آنرا درخواست كنند به او عناست فرما، خدايا بر آقاى ما محمد پيامبر و رسولت كه امى بوده و بر آل و همسران و فرزندان چنانكه بر ابراهيم و آل ابراهيم درود فرستادى، و درود بفرست و بر سيد ما محمد پيامبر امى و بر آلش چنانكه بر ابراهيم و آلش در جهان بركت دادى، بركت عنايت فرما كه تو ستوده و بزرگى.
زيارت 02
اين زيارت را ابن فرحون از ابن حبيب نقل كرده است:
درود و رحمت و بركات خدا كه بر تو باد اى پيامبر خدا برترين پاك ترين بالاترين و با ارزشترين درودهاى كه بر هر فردى از انبياء و برگزيده هايش فرستاده است، بر تو اى رسول خدا بفرستد.
شهادت مى دهم كه تو رسالتت را ابلاغ و امتت را نصيحت، و تا هنگام مرگ خدايت را بندگى كردى و تو چنانكه خدا در قرآنش ترا ستوده، هستى آنجا كه فرموده است: آمد بسوى شما از خودتان پيامبر كه رنجتان بر او گران
است و بر نجات و خوشبختيتان حريص است و نسبت به مومنان رووف و مهربان است ".
پس خدا و فرشتگانش و تمام آفريده هايش در آسمانها و زمين بر تو باد رسول خدا
زيارت 03
اين زيارت را بزرگان همه مذاهب چهارگانه قبول دارند.
" درود و رحمت خدا بر تو باد اى پيامبر خدا، شهادت مى دهم كه رسول خدائى، رسالت را ابلاغ و امانت را ادا، و امت را نصيحت كردى و در راه خدا كوشيدى تا خدا روح ستوده ات را قبض فرمود، پس خدا از كوچك و بزرگ ما به تو بهترين پاداش را عنايت فرمايد و بر تو برترين و پاكترين، و با ارزشترين و كاملترين درودها را بفرستد.
خدايا پيامبرمان را در قيامت نزديكترين پيامبران نسبت به خودت قرار ده، و از كاسه اش بنوشانمان و از شفاعتش روزيمان فرما و ما را از رفقايش قرار ده.
خدايا اين را آخرين زيارتمان قرار مده، و درباره روزيمان فرما كه به زيارتش نائل آئيم اى صاحب جلالت و كرم. "
زيارت 04
اين زيارت را غزالى نقل كرده است:
" درود بر تو اى رسول خدا درود بر تو اى پيامبر خدا درود بر تو اى امين خدا درود بر تو اى حبيب خدا درود بر تو اى برگزيده خدا درود بر تو اى بهترين آفريده خدا درود بر تو اى احمد درود بر تو اى محمد درود بر تو اى ابو القاسم درود بر تو اى محو كننده آثار شرك و جهالت درود بر تو اى عقاب كننده درود بر تو اى جمع كننده درود بر تو اى بشارت دهنده درود بر تو اى
ترساننده درود بر تو اى پاكيزه درود بر تو اى پاك درود بر تو اى برترين فرزند آدم درود بر تو اى آقاى پيامبر درود بر تو اى خاتم انبياء درود بر تو اى رسول آفريدگار چهان درود بر تو اى پيشواى خوبى درود بر تو اى فتح كننده نيكى درود بر تو اى پيامبر خدا درود بر تو اى هادى امت درود بر تو اى رهبر رهبران جهان درود بر تو و بر اهل بيتت آنان كه پليدى و ناپاكى را خدا از آنها دور فرمود، درود بر تو و بر ياران پاكيزه و همسران پاكت كه مادران مومنانند باد، خدا برترين پاداشى كه به پيامبرى از ناحيه پيروانش عنايت كرده است از ناحيه مايه شما عنايت فرمايد و درود بر شما فرستد هرگاه كه ياد آوردن ترا ياد مى كنند و غافلان از تو غافل مى مانند، و خدا بر شما در ميان اولين و آخرين، بهترين و كاملترين، و برترين، و مهمترين، و پاكترين و پاكيزه ترين درودهائى كه بر هر كدام از آفريده هايش فرستاده، بفرستد چنانكه به وسيله تو از گمراهى نجاتمان داده از كورى بينائى مان بخشيده و از نادانى هديتمان كرده است.
شهادت مى دهم خدائى كه جز خداى يكتا كه شريكى برايش نيست وجود ندارد، و شهادت مى دهم تو بنده و رسول و امين و برگزيده و انتخاب شده از آفرينش خدائى، گواهى مى دهم كه رسالت را ابلاغ و امانت را ادا، و امت را نصيحت كردى، و با دشمنت مبارزه نمودى و امتت را هدايت فرمودى و خدايت را تا هنگام مرگ بندگى كردى پس درود خدا بر تو و بر اهل بيت پاكت باد.
زيارت 05
اين زيارت را قسطلانى روايت كرده است: " درود بر تو اى رسول خدا درود بر تو اى پيامبر خدا درود بر تو اى حبيب خدا درود بر تو اى برگزيده خدا درود بر تو اى اختيار شده خدا درود بر تو اى آقاى پيامبران و خاتم انبياء درود بر تو اى رهبر رهبران جهان درود بر تو و بر اهل بيت پاك و پاكيزه ات، درود بر تو و بر همسران پاكت كه مادران مومنانند، درود بر تو و بر همه يارانت، درود بر تو وبر ساير انبياء و همه بندكان شايسته خدا، بهترين
پاداشى كه خدا به پيامبر از ناحيه امتش عنايت فرموده از جانب ما به شما عنايت فرمائيد، و هر گاه كه ياد آوران ترا ياد مى كنند و غافلان از تو غفلت مى كنند، خدا بر تو درود فرستد و. شهادت مى دهم كه خدائى جز يكتا نيست، و گواهى مى دهم كه تو بنده او و رسولش و امتش و برگزيده از خلقش هستى، و گواهى مى دهم كه تو رسالت را ابلاغ و امانت را ادا، و امت را نصيحت كردى، و در راه خدا چنانكه شايسته بوده جهاد نمودى ".
و گفته است: و كسى كه وقتش تنگ است و نمى تواند همه اين دعا را بخواند هر مقدارى كه مى تواند بخدواند.
اين زيارت را " باخورى " روايت كرده و گفته است: بدون آنكه صدايش را بلند كند اين چنين به رسول خدا درود بفرستد:
" درود بر تو اى رسول خدا درود بر تو اى پيامبر خدا درود بر تو اى حبيب خدا گواهى مى دهم كه تو حقا رسول خدائى و رسالت را ابلاغ و امانت را اداء و امت را نصيحت و اندوه را دور كردى و تاريكى را از بين برده و به حكمت سخن گفتى و در راه خدا جنانكه شايسته بود، جهاد كردى خدا به تو از ناحيه ما بهترين پاداشها را عغايت فرمائيد. "
اين زيارت را شرنبلالى حنفى در " المراقى " آورده است:
" درود بر تو اى آقايم اى رسول خدا درود بر تو اى پيامبر خدا درود بر تو اى حبيب خدا درود بر تو اى پيامبر رحمت درود بر تو اى شفيع امت درود بر تو اى سيد مرسلين درود بر تو اى خاتم پيامبران درود بر تو اى گليم بخود پيچيده درود بر تو اى به جامه رفته درود بر تو و بريشه هاى پاكيزه و اهل بيت پاكت كه خداوند پيلدى را از آنها دور كرده، و پاكشان ساخته است. خداوند به تو از ناحيه ما برترين پاداشى كه به پيامبرى از ناحيه امتش عنايت فرموده است، عنايت
فرمايد، گواهى مى دهم كه تو رسول خدائى، رسالت را ابلاغ و امانت را اداء و امت را نصيحت و دليل را آشكار و در راه خدا چنانكه شايسته بوده، مبارزه كردى و دين را به پاداشى تا عمرت به آخر رسيد، و درود خدا بر تو و بر شريفترين مكانى كه با حلول جسمت شرافت يافته، درودى دائم از ناحيه آفريدگار جهان، اى رسول خدا ما مهمان تو و زوار حرم تو هستيم، با قرار گرفتن در برابرت شرافت پيدا كرديم، از مكان هاى دور با پيمودن كوه و دشت، پستى و بلندى براى نيل به شفاعتت و ديدن افتخارات و پيمان هاى خاطره انگيزت و قيام به انجا بعضى از حقوقت و استشفاع وسيله تو به سوى پروردگارمان، به قصد زيارت پيش تو آمده ايم، زيرا گناهان كمر ما را شكسته و بارها دوش هايمان را به سختى سنگين كرده اند. و تو شفيعى هستى كه شفاعت بزرگ و مقام محمود و وسيله به تو وعده داده شده است و خداوند متعال فرموده است: اگر آنان هنگامى كه بر خود ستم كرده اند، پيش تو بيايند از خدا طلب مغفرت كنند و پيامبر هم بر ايشان طلب آمرزش نمايد، هر آينه خدا را تو پذير و بخشنده خواهند يافت ".
و ما اينك پيش تو آمده ايم، در حالى كه برخورد ستم كرده، خواستار بخشش گناهانمان هستيم، براى ما پيش خدايت شفاعت كن، و از او درخواست نما كه ما را بر سنت تو بميراند و در زمره ات محشور كند و بر حوضت وارد نمايد، و از كاسه ات بنوشاند بدون خوارى ندامت، شفاعت، شفاعت اى رسول خدا "سه بار اين كلمه را بگويد" خداى ما ببخش ما را و برادران ما را كه در ايمان بر ما سبقت گرفته اند، و در دل هايمان كدورتى نسبت به كسانى كه ايمان آورده اند، قرار مده خداى ما تو مهربان و رحيمى.
اين زيارت را شيخ زاده در " مجمع الانهر آورده است:
" درود و رحمت و بركات خدا برتو، درود بر تو اى رسول خدا، درود بر تو اى بهترين خلق خدا درود بر تو اى آقاى فرزندان آدم من گواهى مى دهم كه
زيارت 09
طبق روايت فاكهى
درود بر تو اى پيامبر كريم "سه مرتبه" درود بر تو اى رسول خدا درود بر تو اى پيامبر خدا درود بر تو اى بر گزيده خدا درود بر تم اى حبيب خدا درود بر تو اى آقاى فرستاده شدگان درود بر تو اى خاتم پيامبران درود بر تو اى بهترين همه خلائق درود بر تو اى پيشواى پرهيزگاران، درود بر تو اى رهبر رهبران درود بر تو اى رحمت براى عالميان درود بر تو اى منت خدا بر مومنان درود بر تو اى شفيع گناهكاران درود بر تو اى هدايت كننده به سوى راه راست درود بر تو اى كسى كه خدا در حقش فرموده است: " تو داراى اخلاق بزرگى هستى و بر مومنان رووف و مهربانى "
درود و رحمت و بركات خدا بر او و بر همه پيامبران و آل و اهل بيت و همسران و همه يارانت و بندگان شايسته خدا، خدا به محمد چنانكه او شايستكى دارد پاداش دهد، خداوند ناحيه ما به نواى رسول خدا بهترين پاداشى را كه
به پيغمبرى از ناحيه امتش عنايت فرموده است، عنايت فرمايد و خدا هر گاه ياد آوران ترا ياد كنند و غافلان از تو غفلت نمايند بهترين و كاملترين درودى را كه بر كسى از آفريدهايش فرستاده است، بر تو بفرستد.
و شهادت مى دهم
دعاى بالا سر پيامبر اكرم
23- بالاى سر مباركش بايستد و بگويد: خدايا تو گفتى و گفته ات درست است: " و اگر آنان هنگامى كه برخود ستم كردند: پيش تو آمدند و طلب آمرزش نمودند و پيامبر نيز بر ايشان طلب مغفرت نمود خداى را توبه پذير و مهربان خواهند يافت " و اينكه گفتارت را شنيده و پيش تو آمده ايم، فرمانت را اطاعت كرده، از پيامبرت در خواست شفاعت داريم خدايا بيامرز ما را و برادرانمان را كه در ايمان بر ما سبقت گرفته اند و در دل هايمان نسبت به كسانى كه ايمان آورده اند كينه اى قرار مده، خدايا تو رووف و مهربانى، خدايا به ما در دنيا و آخرت نيكوئى عنايت فرما و از عذاب آتش بازمان دار، خداى ما كه خداى عزت است از چيزهائى كه توصيف مى كنند منزه است، و درود بر پيامبران، و سپاس مخصوص خداست
كه پروردگار جهانيان است.
و به آنچه از دعا كه حاضر دارد كه شرنبلالى حنفى در مراقى الفلاح و ديگران در غير آن آورده اند بخواند.
دعاى ديگر:
اين دعا را غزالى آورده است كه بالاى سر مبارك رو به قبله بين قبر و اسطوانه بايستد و سپاس خداى بجا آورد و درود بر پيامبر اكرم بفرستد، انگاه بگويد: " خدايا تو گفتى و سخنت حق است: " واگر آنان هنگامى كه برخود ستم كردند، پيش تو آمدند و طلب آمرزش نمودند و پيامبر نيز بر ايشان طلب مغفرت نمود، خداى را توبه پذير و مهربان خواهند يافت " خدايا گفتارت را شنيديم و فرمانت را اطاعت نموديم و خدمت پيامبرت رسيديم وسيله او آمرزش گناهانمان را خواهانيم، گناهانى كه كمرمان را خم كرده است، از لغزش هايمان تائب و به خطاها و تقصير هايمان معترفيم، پس خدايا توبه ما را بپذير و شفاعتش را در حقمان قبول فرما و مقاممان را به خاطر مقامى كه او پيشت دارد و حقى كه بر تو دارد، رفيع گردان، خدايا مهاجران و انصار، ما و برادران دينى مان كه در ايمان بر ما سبقت گرفته اند، بيامرز.
خدايا اين را آخرين زيارتم از قبر نبيت و حرمت قرار مده، اى رحم كننده ترين رحم كنندگان
سپس وارد روضه مباركه شود ركعت نماز بخواند و هرچه دلش مى خواهد دعا بخواند، زيرا خود او فرموده است: " ما بين قبر و منبرم باغى از باغ هاى بهشت است و منبرم روى حوض قرار دارد ".
عدوى حمزاوى در " كنز المطالب " صفحه 216 گفته است: " نيكوترين چيز در اين موقف شريف بعد از تجديد توبه و خواندن آيه شريفه: " و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاووك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما "
گفتن اين عبارات است: " اى رسول خدا، ما وارد بر تو و زائر تو هستيم، بخاطر
قضاء حقت و تبرك به زيارتت و استشفاع به تو از گناهانى كه پيشتمان را شكسته و دلمان را تاريك كرده، پيش تو آمده ايم.
شيخ على قارى حنفى در شرح الشمايل، اضافه كرده است: " ما شفيعى كه به او اميدوار باشيم، غير تو نداريم، و غير از تو كه بدان وسيله به هدف نائل گرديم، اميدوار نيستيم، پس براى ما طلب آمرزش كن و شفيع ما پيش خدايت باش اى شفيع گناهكاران و از او بخواه كه ما را از بندگان شايسته اش قرار دهد ".
يا خير من دفنت بالقاع اعظمه++
فطاب من طيبهن القاع و الاكم
نفسى الفداء لقبر انت ساكنه++
فيه العفاف و فيه الجود و الكرم
" اى بهترين كسى كه در زمين هموارى دفن شده و من او را برزك مى شمارم و از پاكى او از سن هاى هموار و ناهموار اطرافش پاك گشتند، جانم فداى قبرى كه تو در آن آرميده اى كه در آن عفاف وجود و كرم قرار دارد ".
امينى مى گويد: اين اشعار ماخوذ از حكايتى است كه محمد بن حرب هلالى آن را از اعرابى اى حكايت كرده كه او به زيارت قبر رسول خدا آمد و آن را زيارت كرد، آنگاه نظير عبارت فرق شعرى سرود و آن را ابن نجار و ابن عساكر و ابن الجوزى و و قسطلانى در المواهب، و سبكى در شفاء السقام، و خالدى در صلح الاخوان صفحه 54، نقل كردنده اند و اين داستان را علماء تلقى به قبول كرده و ائمه مذاهب اربعه آن را در مناسكشان آورده و نيگويش شمرده اند، و جمعى اشعار ابى الطيب احمد بن عبد العزيز مقدسى را كه اين ابيات را تضمين كرده نقل نموده اند و ترجمه اشعار او چنين است:
" مى گويم در حالى كه اشك از چشمم سرازير است، هنگامى كه ديدم جدار قبرش بوسيده و لمس مى شود.
مردم در حال گريه يا سكوت از روى احترام و يا خواندن دعاء آن را احاطه كرده اند.
آتشى كه در دلم افتاده و مى رفت كه تمام هستيم را بسوزاند، اختيار از كفم ربود و بدون آن ندا در دادم:
يا خير من دفنت بالقاع اعظمه "تا آخر در بيت ياد شده"
و در آن خورشيد پرهيزكارى و دين غروب كرد، بعد از آنكه نورش تاريكى ها را از بين برده و روشن نمود.
حاشا كه رويت كهنه و تاريك گردد، در صورتى كه از نورش مردم شرق و غرب هدايت يافتند.
پس اگر دست هائى خاك را لمس كنند، تو در آسمان هاى رفيع نشانه و علمى.
خدايت را ملاقات كردى در حالى كه شمشير اسلام گذار بود و درياى كفر طوفانى.
پس در آن به مقام مرسلين نائل شدى و اسلام، عزيز شد و برهمه اديان پيروز گرديد.
اگر ما آن را قبر مى بينيم، باطنش باغى از باغستان هاى بهشت است كه لبخند مى زند.
فرشتگان در هر روزنه يك روز هر طرف آن را احاطه كرده و دورش طواف مى كنند.
اگر در زمان حياتش او را مى ديدم، و به او مى گفتيم: راه نرو و قدم نگذار جز روى صورتم ".
درود بر پيامبر پاك
24- بخارى با اسنادش آورده است: كسى كه پيش قبرم بر من درود بفرستد، خداوند فرشته اى را مامور مى كند آن را به من برساند، و كار دنيا و آخرتش را كفايت خواهد كرد و من شفيع و يا شهيدش در قيامت خواهم بود.
مجد گفته است: زائر بهترين انواع درود و كاملترين كيفيان آن را اتيان نمايد و اختلاف در آن مشهور است و آنچه كه من اختيار كرده ام اين است: " خدايا
بر آقاى ما محمد و خانواده اش و يارانش و همسرانش درود بفرست درودى كه به عدد آنچه كه آفريدى و خالق آنها هستى، و همو زن آنچه كه خلق نمودى و خالق آن هستى، و هم پيمانه آنچه كه آفريدى و آنچه كه آفريدگار آن هستى و هم پيمانه آسمان هايت و زمينت و نظائر آن و بيشتر، و عدد خلقت و هم و زن عرشت و منتهاى رحمتت و مداد كلماتت و محل بلوغ رضايت و تا آنكه راضى شوى و عدد آنچه كه ياد كرد ترا خلقت در گذشته، و ياد خواهد نمود در آينده در هر سال و ماه و هفته و روز و شب و ساعت و نسيم و نفس و لحظه و چشم بر همزدن، از ابد بسوى ابد دنيا و ابد آخرت و بيشتر از اينها يعنى اولش قطع نشود و آخرش پايان نپذيرد و... باشد.
اين را يكمرتبه يا سه مرتبه بخواند، آنگاه بگويد: " خدايا بر آقاى ما محمد و بر آل آقاى ما محمد درود بفرست ".
از ابن ابى فديك روايت شده كه گفته است: از بعضى از كسانى كه درك كرده ام شنيدم: مى گفت: به ما رسيده است: كسى كه نزد قبر رسول خدا قرار گرفت و گفت: خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود مى فرستند، اى كسانيكه ايمان آورده ايد، درود و تحيت بر او بفرستيد، خدا بر محمد درود و رحمت فرستد.
و در روايت ديگر آمده است: خدا بر تو درود فرستد اى محمد. اين را هفتاد مرتبه بگويد، آنگاه فرشته اى او را ندا دهد: خدا بر تو درود مى فرستد اى فلانى، هيچ حاجتى از تو امروز ساقط نشده است.
سمهودى گفته است: بعضى گفته اند: بهتر اين است كه بگويد: خدا بر تو درود و رحمت فرستد اى رسول خدا. اگر چه در روايت " محمد " آمده اما از لحاظ ادب رسول خدا گفته است زيرا از خصائص آن حضرت اين است كه با اسم خوانده
نشود بلكه گفته شود: اى رسول خدا، يا اى پيامبر خدا و امثال آن، و آنچه كه ظاهر است اين است كه اين مطلب در صورتى است كه ندا مقرون به درود و رحمت نباشد.
توسل و استشفاع به قبر شريف
25- آنگاه زائر بر گردد سر جاى اول، برابر روى رسول خدا، و از او درباره خودش توسل بجويد و طلب شفاعت به سوى خدايش نمايد، و استغفار و تضرع زياد كند، بعد از گفتن اين عبارت: " اى بهترين پيامبران خدا بر تو كتابى صادق فرستاده و در آن گفته است: و اگر آنان هنگامى كه برخود ستم كرده اند، پيش تو آمدند و از خدا طلب آمرزش نمودند و رسول خدا نيز بر ايشان طلب مغفرت نموده، هر آينه خدا را توبه پذير و مهربان خواهند يافت " و من پيش تو آمده ام در حالى كه از گناهانم طلب آمرزش مى كنم، ترا پيش خدايم شفيع قرار مى دهم.
و بگويد: " ما وارد بر تو و زوار تو هستيم كه براى اداء حقت و تبرك به زيارتت، و استشفاع به تو پيش خدايت نزد تو آمده ايم، چون خطا بر دوش سمگين مى كند و تو شفاعت كننده اى هستى بزرك و مقام محمود به تو وعده داده شده و ما در حالى كه بر خود ستم كرده ايم، پيش تو آمده ايم، و از گناهانمان طلب مغفرت مى كنيم، از تو مى خواهيم كه از خدا بر ايمان طلب آمرزش كنى، تو پيامبر و شفيع مائى پس براى ما پيش خدايت شفاعت كن، و از او بخواه كه را بر سنت و محبت بميراند و در زمره ات محشور فرمايد و وارد حوضت كند، در حالى كه خوار و پشيمان نباشيم "
قسطلانى در " المواهب اللدنيه " گفته است: براى زائر شايسته است كه دعاء و تضرع و استغاثه و طلب شفاعت و توسل به پيامبر اكرم زياد كند، پس براى كسى كه از او طلب شفاعت شده نيز سزاوار است پيش خدا از او شفاعت نمايد.
او گفته است: استغاثه طلب يارى كردن است، پس كسى كه يارى مى جويد
از يارى خواسته شده مى خواهد كه به او كمك نمايد، پس فرق نمى كند بالفظ: استغاثه يا توسل يا توجه باشد زيرا همه آنها درخواست از صاحب جاه و وجهه اى است براى حصول مقصدى و واسطه قرار دادن پيامبر صاحب جاه است پيش خداى رب العالمين.
هر كدام از استغاثه و توسل و تشفع و توجه به پيامبر اكرم چنانكه در " تحقيق النصره و مصباح الظلام " گفته است: در هر حالى چه قبل از خلقتش و چه بعد از آن، در دوران حياتش در دنيا و بعد از مرگش در برزخ و بعد از برانگيخته شدن در عرصات قيامت امكان وقوع دارد " آنگاه آنها را در مراحل ياد شده تفصيل داده است.
زرقانى در شرح " المواهب " جلد 8 صفحه 317 گفته است: در " منسك " علامه خليل مثل همين آمده و اضافه نموده كه به او توسل بجويد و از خدا بخواهد كه به آبروى محمد "ص" خواسته اش را بر آورد، زيرا او محل فرو ريختن كوه هاى گناه و سنگين ها است و بركت شفاعتش و بزرگى آن پيش خدا چنان است كه هيچ گناهى با آن برابرى نمى كند، و كسى خلاف اين عقيده داشته باشد، محرومى است كه خدا بصيرتش را برده و دلش را گمراه كرده است. آيا او گفته خدا را: " و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاووك فاستغفروا الله.. " نشنيده است؟ زرقانى گفته است: شايد مرادش طعنه به ابن تيميه باشد.
امينى مى گويد:
در اين باره عده زيادى از ناقلان حديث و بزرگان اهل سنت به طور وسيع و همه جانبه بحث كرده و گفته اند: توسل به پيامبر در هر حال چه قبل از خلقتش و چه بعد از آن، در مدت حياتش در دنيا و بعد از مرگش در عالم برزخ و بعد از برانگيخته شدن در عرصات قيامت و بهشت جائز است، و آن را به سه نوع تقسيم كرده اند:
1- طلب حاجت از خدا وسيله او يا به آبرويش يا به خاطر بركتش. و
گفته اند كه توسل به اين معنى در همه حالات ياد شده جائز است.
2- توسل به او به معنى طلب دعاء از او و گفته اند اين نيز در همه حالات ياد شده جائز است و
3- حاجت را از خود پيامبر اكرم خواستن به اين معنى كه او قادر است از خدا بخواهد و شفاعت كند و خواسته اش بر آورده شود كه برگشت به قوم دوم خواهد كرد، نهايت آنكه عبارت طور ديگر است. و از اين قسم شمرده اند اين عبارت را: " از تو مى خواهم كه همنشينيت در بهشت باشم " و گفته عثمان بن ابى العاص را كه: " از بدى حافظه ام در مورد قرآن، پيش رسول خدا شكايت كردم " فرمود: " نزديك بيا عثمان، نزديك رفتم دست مبارك را روى سينه ام نهاد و گفت: " اى شيطان از سينه اش خارج شو " بعد از اين هر چه را شنيدم در حافظه ام ماند.
سبكى در شفاء السقام گفته: آثار در اين مورد نيز زياد است.... در ناميدن آن به توسل يا تشفع يا استغاثه يا تجوه مانعى نيست، زيرا همه آنها به يك معنى است.
امينى مى گويد:
نمى توانيم همه آنچه را كه در مورد توسل به پيامبر اكرم از گفتار بزرگان مذاهب چهارگانه در مناسك و غير آن آمده و ما از آنها آگاهى يافته ايم، براى خواننده محترم نقل كنيم، زيرا خود نياز مند تاليف كتاب جداگانه اى است و عده زيادى در آن باره به طور تفصيل بحث كرده اند كه نمى شود آنها را ناديده گرفت و از آن گروه اند:
1- حافظ ابن جوزى متوفى در سال 597 در كتاب " الوفاء فى فضائل المصطفى " كه در آن دو باب در اين باره قرار داده: باب توسل به رسول اكرم، باب طلب شفاء از قبرش.
2- شمس الدين ابو عبد الله محمد بن نعمان مالكى، متوفى در سال 673 ه در كتابش " مصباح الظلام فى المستغيثين بخير الانام ".
خالدى در " صلح الاخوان " گفته است: آن كتاب نفيسى است و در حدود بيست باب است و سيد نور الدين سمهودى در " وفاء الوفاء " در جزء دوم در باب: توسل به پيامبر پاك، از آن زياد نقل مى كند.
3- ابن داود مالكى شاذلى در كتابش " البيان و الاختصار " مقدارى زيادى از شدائدى را كه براى علماء و صلحاء پيش آمده و به رسول خدا متوسل شده و گرفتاريشان رفع شده، آورده است.
4- تقى الدين سبكى، متوفى در سال 756 ه در " شفاء السقام " صفحه133 - 120-.
5- سيد نور الدين سمهودى، متوفى در سال 911 ه در " وفاء الوفاء " جلد 2 صفحه431 - 419.
6- حافظ ابو العباس قسطلانى، متوفى در سال 923 ه در " المواهب اللدنيه ".
7- ابو عبد الله زرقانى مصرى مالكى، متوفى در سال 1122 ه در شرح المواهب جلد 8 صفحه 317.
8- خالدى بغدادى متوفى در سال 1299 ه در " صلح الاخوان " و آن بهترين كتابى است كه در اين مورد نوشته و مسائلش را در هفتاد صفحه آورده است و در پاسخ سيد محمود آلوسى در مورد توسل به پيامبر اكرم كتابى نوشته كه در سال 1306 در چاپخانه " نخبه الاخبار " در بيست صفحه طبع شده است.
9- عدوى حمزاوى، متوفى در سال 1303 ه در " كنز المطالب " صفحه 198.
10- العزامى شافعى قضاعى در " فرقان القرآن " كه با كتاب " الاسماء و الصفات " بيهقى در 140 صفحه چاپ شده، و كتاب بسيار ارزنده اى است و حق بحث را ادا كرده است.
اولئك الذين يدعون يبتغون الى ربهم الوسيله
" آنان كسانى هستند كه مى خوانند و بسوى خدايشان وسيله مى جويند "
"سوره اسراء آيه 57"
تبرك به قبر شريف
26- از هيچ كدام از بزرگان مذاهب چهارگانه آنها كه براى آرائشان ارزشى است، در اين مورد قول به تحريم نيافتم و آنها كه از آن نهى كرده اند، آن را نهى تنزيهى مى دانند، نه تحريمى و دليل كراهت را اين مى دانند كه نزديك شدن به قبر شريف مخالف حسن ادب است و مى پندارند كه دور ماندن از آن، به ادب شايسته نزديكتر است، در صورتى كه از شان فقيه آگاه، اين نيست كه با اين نوع اعتبارات بى اساس كه بر حسب انظار فرق مى كند: در دين خدا فتوى بدهد.
آرى در اينجا افرادى كه از جاده حق منحرف شده و از جمهور مسلمين كنار گرفته و راى نادرست جديدى ابداع نموده اند بدون دليل حكم به حرمت كرده اند.
و ما اينك چيزى را كه خواننده محترم را به حقيقت آگاه سازد و راى صواب را به او نشان دهد و جاده مستقيم را به او بنماياند، برايش نقل مى كنيم:
1- حافظ ابن عساكر، در " التحفه " از طريق طاهر يحيى حسينى آورده است كه: پدرم از جدم از جعفر بن محمد از پدرش از على رضى الله عنه برايم نقل كرده است: وقتى كه رسول خدا را دفن كردند، فاطمه رضى الله عنها كنار قبر ايستاد و مقدارى از خاك قبر را برداشت و روى چشمش گذاشت و گريه كرد و اين اشعار را مى خواند:
ماذا على من شم تربه احمد++
ان لا يشم مدى الزمان غواليا
صبت على مصائب لو انها++
صبت على الايام عدن ليالي
" چه باك آنكس را كه خاك محمد را بوئيده، هرگز مشك و غاليه ها را نبويد؟
مصيبت هائى بر من وارد شده كه اگر بر روزها وارد مى شد مبدل به شب
تار مى گرديد ".
ابن جوزى " الوفاء " و " ابن سيد الناس " در " سيره نبويه " جلد 2 صفحه 340 و قسطلانى در المواهب طور اختصار و " القارى " در شرح " الشمايل " جلد 2 صفحه 210 و شبراوى در " الاتحاف " صفحه 9 سمهودى در " وفاء الوفاء " جلد 2 صفحه 444 و خالد در صلح الاخوان صفحه 57 و حمزاوى در " مشارق الانوار " صفحه 63، و سيد احمد زينى دحلان در " سيره نبويه " جلد 3 صفحه 391، و عمر رضا كحاله در " اعلام النساء " جلد 3 صفحه 1205 اين جريان را نقل كرده اند و ابن حجر در " الفتاوى الفقهيه " جلد 2 صفحه 18، و خطيب شربينى در تفسيرش جلد 1 صفحه 349 و قسطلانى در " ارشاد السارى " جلد 2 صفحه 390 آن دو بيت شعر را از فاطمه سلام الله عليها مى دانند.
2- ابى الدرداء گفته است: بلال موذن پيامبر اكرم، رسول خدا را در خواب ديد كه به او مى فرمود: اين چه جفائى است اى بلال؟ آيا وقت آن نرسيده است كه ما را زيارت كنى؟ او با اندوه بيدار شد و با ترس سوار مركوبش گرديد و بسوى مدينه حركت نمود، وقتى كه كنار قبر رسول خدا قرار گرفت شروع به گريه و صورتش را بر آن مى ماليد، در اين هنگام حسن و حسين آمدند آنها را بغل كرد و بوسيد...
حافظ ابن عساكر در " تاريخ الشام " اين روايت را در دو موضع "چنانكه در شفاء السقام آمده" در شرح حال ابراهيم بن محمد انصارى صفحه 39 و 40 و در شرح بلال جلد 2 صفحه 256 آورده، نهايت آنكه تهذيب كننده كتاب، در موضع اول اسناد را حذف و متن را باقى گذاشت و در موضع دوم به طور كلى آن را حذف كرد و با اين عملش هم به حديث و هم به كتاب جنايت نمود.
و حافظ ابو محمد عبد الغنى مقدسى در " الكمال " در شرح حال بلال، و ابو الحجاج المزى در " التهذيب " و سبكى در " شفاء السقام " صفحه 39 آنرا
روايت كرده اند وو سبكى گفته است: اين مطلب با اسناد خوب براى ما نقل شده و حاجتى به توجه به دو سندى كه ابن عساكر حديث را بدان وسيله براى ما نقل كرده است نداريم، اگر چه رجال آن دو نيز، معروف و مشهورند.
ابن اثير در " اسد الغابه " جلد 1 صفحه 208 آنرا آورده و سمهودى در " وفاء الوفاء " جلد 2 صفحه 408 آن را ذكر كرده و گفته است: سندش خوب است و در صفحه 443 گفته است: اسنادش خوب است.
و قسطلانى در " المواهب اللدنيه " و خالد " صلح الاخوان " صفحه 57 و حمزاوى در مشارق الانوار صفحه 57 نيز آن را آورده اند.
3- على عليه السلام فرموده است: پس از سه روز از دفن رسول خدا "ص" اعرابى اى بر ما وارد شد و خود را بر قبر رسول خدا افكنده، و خاكش را بر سر خود مى ريخت و مى گفت: اى رسول خدا گفتى و گفتارت را شنيديم، از خدا حقائق را گرفتى و ما هم از شما گرفتيم و از چيزهائى كه بر تو نازل شده، اين آيه است: " و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاووك.. " من ستم كردم و پيشت آمدم تا برايم طلب آمرزش كنى. از ميان قبر ندائى بلند شد كه: گناهت آمرزيده شد است.
اين حديث را گروهى نقل كرده اند و از آن جمله:
1- حافظ ابو سعيد عبد الكريم سمعانى، متوفى در سال 573.
2- حافظ ابو عبد الله بن نعمان مالكى، متوفى در سال 683 ه در مصباح الظلام.
3- ابو الحسن على بن ابراهيم بن عبد الله كرخى.
4- شيخ شعيب الحريفيش، متوفى در سال 801 ه در " الروض الفائق " جلد 2 صفحه 5 و 137.
5- سيد نور الدين سمهودى، متوفى در سال 911 ه در " وفاء الوفاء " جلد 2 صفحه 412.
6- ابو العباس قسطلانى، متوفى در سال 922 ه در المواهب اللدنيه.
7- شيخ داود الخالدى، متوفى در سال 1299 ه در صلح الاخوان صفحه 8 و 540.
8- شيخ حسن حمزاوى مالكى، متوفى در سال 1303 ه در مشارق الانوار صفحه 57.
4- از داود بن ابى صالح آمده است كه: روزى مروان، كنار قبر رسول خدا آمد ديد مردى صورتش "جبهه اش" را روى قبر گذاشته است مروان گردنش را گرفت و گفت: آيا مى دانى كه چه مى كنى؟ سر برداشت معلوم شد كه ابو ايوب انصارى است و گفت: آرى من پيش سنگ نيامده ام، پيش رسول خدا آمدم ام، از رسول خدا شنيدم كه مى گفت: بر دين گريه نكنيد آنگاه كه اهلش رهبرى آن را دارد، آنگاه گريه كنيد كه نا اهل بر آن ولى باشد.
حاكم در مستدرك جلد 4 صفحه 515 آن را نقل كرده او و ذهبى در تلخيصش آن را صحيح دانسته اند، و ابو الحسين يحيى بن حسن حسينى در " اخبار المدينه " به اسناد ديگر از " مطلب بن عبد الله بن حنطب " چنانكه در شفاء السقام سبكى صفحه 113 آمده آن را روايت كرده است.
سبكى بعد از نقل اين داستان گفته است: كسى كه اين اسناد را صحيح بداند، مس كردن جدار قبر را مكروه نخواهد دانست و منظور ما از ذكر آن، عيب گرفتن و مذمت از قطع به كراهت آن است.
و سيد نور الدين سمهودى در " وفاء الوفاء " جلد 2 صفحه 443 - 410 آن را از امام حنبلى ها نقل كرده و گفته است: آنرا با خط حافظ ابى الفتح مراغى مدنى ديدم و حافظ هيثمى در مجمع الزوائد جلد 4 صفحه 2 نيز از احمد آن را نقل كرده است.
امينى مى گويد:
اين حديث، اين آگاهى را به ما مى دهد كه: منع از توسل به قبور طاهره از بدعتهاى امويان و گمراهى هاى آنان از زمان صحابه است و هيچ گاه گوش
روزگار نشنيده كه صحابى اى منكر آن باشد، مگر زائده بيت اميه مروان ستمكار كه آن را انكار كرده است.
آرى " گاو با شاخش از خود حمايت مى كند " و بخاطر پرنده " ورشان " مى خورد خرماى مخصوص " مشان " را.
آرى از روزى كه رسول خدا با بيان شخصيت كاذبه و ماهيت كثيف عموم بنى اميه، به و يژه مروان، آبرو و حيثيشان را از بين برد و كاخ بوشالى احترام اجتماعيشان را واژگون كرد، آنان دشمنى رسول خدا را در دل گرفته و در صدد تلافى بر آمد، در صورتى كه او روى هوى و هوس حرفى نمى زند، هرچه مى گويد از روى الهام و وحى الهى است كه جبرئيل به او تعليم داده است: " لا ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى علمه شديد القوى "
مذمت رسول خدا از بنى اميه:
بيان رسول خدا در نشاندادن چهره كريه بنى اميه و به ويزه بنى مروان فراوان است كه ذيلا به برخى از آنها اشاره مى شود: به طور صحيح از رسول خدا آمده است: اذا بلغت بنو اميه اربعين اتخذوا عباد الله خولا و مال الله نحلا و كتاب الله دغلا: " هنگامى كه بنى اميه به چهل نفر برسند، بندگان خدا را برده و مال خدا را بخشش و كتاب خدا را وسيله سوء استفاده قرار مى دهند ".
و نيز بطور صحيح از آن حضرت آمده است: اذا بلغ بنو ابى العاص ثلاثين رجلا اتخذوا دين الله دغلا و عباد الله خولا و مال الله دولا: " هنگامى كه فرزندان ابى العاص به سى نفر برسند دين خدا را وسيله سوء استفاده و بندگان خدا را برده و مال خدا را مخصوص خود قرار مى دهند ".
و نيز از آن حضرت بطور صحيح آمده است: انى اريت فى منامى كان بنى الحكم بن ابى العاص ينزون على منبرى كما تنزوا القرده. قال: فما روى النبى "ص"
مستجمعا ضاحكا حتى توفى " در جواب ديدم كه فرزندان حكم بن ابى العاص بر منبرم مى جهيدند، همانگونه كه ميمون ها جست و خيز مى كنند " راوى مى گويد: بعد از اين ديده نشد كه رسول خدا در مجمعى بخندد تا آنكه وفات فرمود.
و نيز از آن حضرت بطور صحيح آمده است: هنگامى كه حكم بن ابى العاص از او اذن خواست فرمود: عليه لعنه الله و على من يخرج من صلبه الا المومن منهم و قليل ما هم يشرفون فى الدنيا و يضعون فى الاخره ذو مكر و خديعه يعطون فى الدنيا و ما لهم فى الاخره من خلاق: " لعنت خدا بر او و هر كه از صلبش خارج مى شود، مگر آنها كه مومنند كه آنها بسيار كمند، آنان در دنيا شريف، و لى در آخرت ذليل و خوارند، صاحبان مكر و خدعه اند از دنيا بهره كافى دارند و لى از آخرت بى بهره اند ".
و نيز از آن حضرت بطور صحيح نقل شده: هنگامى كه مروان بن حكم بر او وارد شد، فرمود: الوزغ ابن الوزغ، الملعون ابن الملعون: " او ترسو، پسر ترسو ملعون پسر ملعون است "
و از عايشه به طور صحيح آمده كه رسول خدا فرمود: لعن الله ابا مروان و مروان فى صلبه فمروان فضض من لعنه الله عز و جل: ": خدا لعنت كند پدر مروان را كه مروان در صلب او است، پس مروان قطعه اى از لعنت خدا است ".
و نيز از عبد الله بن زبير، به طريق صحيح آمده است: " رسول خدا حكم و فرزندش را لعنت كرده است "
با توجه به بيانات فوق بر مروان لازم است كه به امت اسلام نشان دهد كه طرفدار جدى توحيد است، اما به مقتضاى دشنمى و عنادش با رسول خدا، او را در نظر افكار عمومى ذليل و كوچك نمايد.
و چگونه مى تواند و پاك تصفيه و پاك كند او را پيامبرى كه گفتارش درباره او و پدرش و جدش و تبارش آن است كه گفته آمد؟ و او از همان شجره ملعونه اى است كه از ريشه كنده شده و روى زمين قرار ندارند: " و مثل كلمه خبيثه كشجره خبيثه اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار ".
پس براى مسلمان شايسته نيست كه دنبال رو اين گروه لعنت شده باشد و گفتار آنان را بگويد و راى آنان را سرمشق قرار دهد و راه اين افرادى را كه دين خدا وسيله سوء استفاده و بندگان خدا را برده و كتاب خدا را قابل تغيير و تبديل قرار داده اند، پيروى نمايد.
5- ابى خثيمه "زهير بن حرب ثقه مورد اعتماد، متوفى در سال 234 ه" گفته است: مصعب بن عبد الله و اسماعيل بن يعقوب تيمى به ما حديث كرده اند كه: ابن المنكدر با اصحابش در مجلسى نشسته بود كه تشنگى شديدى به او عارض شد، حركت كرد و كنار قبر رسول خدا رفت و صورتش را روى قبر نهاد، سپس برگشت، حاضران او را مورد ملامت قرار دارند، در جواب گفته: حالتى به من دست داده بود كه احساس خطرى مى كردم از اين رو قبر رسول خدا پناه برده و طلب شفاء نمودم، و او گاهى در موضع خاصى از مسجد مى آمد و مى افتاد و در خاك مى غلطيد، از او سر اين كار را خواستند، گفت: پيامبر را در اين موضع ديدم "يعنى در خواب"
6- العز بن جماعه حموى شافعى، متوفى در سال 819 ه در كتاب " العلل و السوالات " گفته است: براى عبد الله بن احمد بن حنبل از پدرش روايتى است كه ابى على بن صوف، از او نقل كرده كه عبد الله گفته است: از پدرم سوال كردم: مردى منبر رسول خدا را مس مى كند و بدان تبرك مى جويد و آن را مى
بوسد و با قبر رسول خدا، نيز چنين مى كند و از اين كار اميد ثواب از خدا دارد آيا اين گار درست است؟ پدرم گفت: مانعى ندارد "وفاء الوفاء جلد 2 صفحه 443".
7- علامه احمد بن محمد مقرى مالكى، متوفى در سال 1041 ه در " فتح المتعال بصفه النعال " به نقل از ولى الدين عراقى گفته است: حافظ ابو سعيد بن علا گفته است: در گفتار احمد بن حنبل در جزوه قديمى با خط ابن ناصر و ديگر از حفاظ ديده ام كه از امام احمد در مورد بوسيدن قبر و منبر رسول خدا سوال شد، فرمود: مانعى ندارد. او مى گويد گفتار احمد را به ابن تيميه نشان داديم بسيار تعجب كرد و گفت: نعجب مى كنم، احمد پيشم مرد بزرگى است اما نمى دانم گفتار اوست يا معنى گفتار اوست؟
او مى گويد: چه تعجبى در اين گفتار است در صورتى كه از احمد براى ما نقل شده كه: جامه شافعى را شسته و آبش را خورده است.
وقتى كه او از علم تا اين اندازه احترام كند، پس نسبت به صحابه و آثار انبياء عليهم السلام چگونه احترام خواهد نمود؟
و چقدر نيكو سروده است از قول مجنون نسبت به ليلى:
امر على ديار ليلى++
اقبل ذا الجذار و ذا الجذارا
و ما حب الديار شغفن قلبى++
و لكن حب من سكن الديارا
" از ديار ليلى مى گذرم، اين ديوار و آن ديوار را مى بوسم، علافه به ديار ليلى دلم را تسخير نكرده، آن كسى كه در آن سكونت دارد مرا مفتون خود ساخته است ".
8- خطيب ابن حمله نقل كرده است كه: عبد الله بن عمر رضى الله عنهما دست راستش را روى قبر شريف مى گذاشت و بلال نيز رويش را روى آن مى نهاد. و
آرى اگر قصد تبرك داشته باشد كراهت ندارند چنانكه مرحوم والد به آن فتوى داده است. چنانكه تصريح كرده اند كه: هرگاه از دست زدن به حجر الاسود عاجز باشد، مستحب است با عصائى به آن اشاره كند آنگاه عصا را ببوسد.
10- ابو العباس احمد رملى، بزرك انصارى شيخ الشيوخ در حاشيه " روض الطالب " كه در حاشيه " اسنى المطالب " جلد 1 صفحه 331 بعد از قول مصنف
درباره آداب مطلق زيارت قبور " همان طور آه در زمان حياتش به او نزديك مى شده نزديك گردد " چاپ شده است گفته است: به طور كلى نبايد قبر را دست بزند و يا ببوسد، رو به پشت براى سلام و رو به قبله براى دعا بايستد، اين را ابو موسى اصفهانى نقل كرده است آنگاه گفته است: آرى اگر قبر پيامبر يا ولى خدا يا عالمى باشد، به قصد تبرك لمس كند يا ببوسد مانعى ندارد.
11- طيب ناشرى از محب الدين طبرى شافعى نقل كرده كه: بوسيدن قبر و لمس كردنش جائز است، انگاه گفته است، روش علماء شايسته چنين بوده و اين شعر را خوانده است:
لو راينا لسليمى اثرا++
بسجدنا الف الف للاثر
" اگر اثرى از سليمى ببينيم هزار هزار بار براى آن سجده مى كنيم ".
12- قاضى عياض مالكى، در " الشفاء بعد از سخنان زيادى درباره تعظيم قبر پيامبر اكرم گفته است: سر زمينى كه با وحى و نزول قرآن آباد شده، و جبزئيل و ميكائيل در آن رفت و آمد داشته و ملائكه و روح از آن بالا رفته، و پهنه آن با تقديس و تسبيح پر شده، خاكش سيد بشر را در برگرفته، و دين خدا و سنت پيامبر از آن به اقطار عالم منتشر شده، مدارس آيات و مساجد و صلوات، و مشاهد فضائل و خيرات، و معاهد براهين و معجزات و مناسك دين و مشاعر مسلمين و مواقف سيد المرسلين و جايگاه خاتم پيامبران، هنگامى كه اسلام شروع به گسترش و جهان شدن پيدا كرد و نخستين زمينى است كه بدان رسول خدا را در برگرفته است چنين سر زمينى شايسته آن است كه مورد احترام قرار گيرد و از بويش استشمام شود و خانه ها و ديوار هايش بوسيده شود.
" اى خانه بهترين پيامبران و كسى كه هدايت مردم با اوست و به آيات اختصاص پيدا كرده است در من به خاطر تو سوز و گداز و عشق مشتعل وجود دارد.
- و بر من پيمانى است كه اگر باغستان هايم را از اين ديوارها و حياط ها پر كنى، از كثرت بوسيدن و مكيدن در حالى كه مويم از سفيد شدن محفوظ مى ماند بخشيده خواهم شد.
اگر مساله مراجعت و دشنمانم نبودند، همواره ترا زيارت مى كردم و لو آنكه با صورت به خاك كشيدن و پيش تو آمدن باشد.
ليكن به زودى از مجموع تحيتم، دو قطعه از اين خانه و حجرات را تقديم محضرت مى كنم..."
13- قاضى القضات شهاب الدين خفاجى حنفى، متوفى در سال 1069 در شرح " الشفاء " جلد 3 صفحه 577 بعد از قول قاضى " از كتاب احمد بن سعيد هندى نقل: شده كسى كه كنار قبر قرار گرفت نبايد به آن بچسبد و آن را لمس كند گفته است: با هيج قسمت از بدنش با آن تماس نگيرد، آن را نبوسد، پس بوسيدن و لمس كردن و چسباندن سينه اش به آن مكروه است، چون خلاف ادب است. و همچنين هر ضريحى را كه در آن قرار دارد بوسيدن و لمس كردن مكروه است. البته اتفاقى نيست و لذا احمد و طبرى گفته اند: چسبيدن و بوسيدن آن مانعى ندارد.
و روايت شده كه: ابو ايوب انصارى خود به قبر شريف چسبانده است. و گفته شده كه كراهت مربوط به غير از كسى است كه شوق و محبت بر او غلبه نكرده است، و گرنه كراهت نخواهد داشت، و اين كلام نيكويى است و در جلد 3 صفحه 571 نزد قول ابى ملكيه: " كسى كه مى خواهد رو به روى رسول خدا باشد قنديلى را كه در قبله روى قبر قرار دارد روى سرش قرار دهد؟ گفته است: اين حرف ارشاد به چگونگى زيارت است و اينكه بايد ميان او و قبر فاصله اى باشد، پس گفته شده فاصله چهار ذرع و يا سه ذرع باشد. و اين مطلب بنا بر اين است كه دورتر بودن چنانكه در زمان حيات رسول خدا رسم بوده به ادب نزديكتر است. و بيشتر علماء به اين، عقيده دارند و بعضى از مالكى ها معتقدند كه نزديك بودن
زيارت ابى بكر بن ابى قحافه
27- بعد از زيارت رسول خدا، محاذى سر ابى بكر صديق رضى الله عنه بايستد و بگويد:
درود بر او خليفه رسول خدا درود بر تو همراه پيامبر خدا در غار، درود بر تو اى رفيق او در سفرها، درود بر تو اى امينش در اسرار، خدا به تو از ناحيه ما بهترين پاداشى را كه به امامى از ناحيه امت پيامبرش مى دهد، عنايت فرمايد و توجه نيكو جانشينى براى او بودى و راهش را به بهترين وجه پيمودى و با اهل رده و بدعت جنگ كردى، و اسلام را آماده نمودى و صله رحم فرمودى، و همواره بپا دارنده حق و يار اهلش بودى تا مرگ گريبانت را گرفت، و درود و رحمت و بركات خدا بر تو باد.
خدايا ما را با محبتش بميران و كوششمان را در زيارتش به رحمتت اى خداى كريم بى نتيجه قرار مده.
زيارت عمر بن خطاب
28- سپس حركت كند و در برابر قبر عمر رضى الله عنه قرار گيرد و بگويد:
درود بر تو امير مومنان درود بر تو آشكار كننده اسلام، درود بر تو اى شكننده بت ها، خدا از ما به شما بهترين پاداش را عنايت فرمايد و خدا از كسى كه ترا خليفه قرار داده راضى گردد، تو اسلام و مسلمين را در زمان حيات و مرگ يارى كردى، پس يتيمان را كفالت و ارحام را مورد مرحمت قرار دادى و اسلام به وسيله تو نيرو گرفت و تو براى مسلمانان امام پسنديده و هادى و مهدى بودى پراكندگى آنان را جمع كردى و فقر آنان را به غنا تبديل نمودى، و شكستگى آنان را جبران كردى، و درود و رحمت و بركات خدا بر تو باد.
امينى مى گويد:
اين زيارت را شرنبلالى فقيه حنفى در " مراقى الفلاح " و ديگر از "
گذشتگان نقل كرده اند، نهايت آنكه: بزرگان امروز، آنچه را كه از فضائل شيخين دوست مى دارند بر آن افزودند، هيچ مانعى از آن نيست، زير زائر مى تواند هرگونه مناقبى كه از شخص مورد زيارت مى داند رديف كرده از آن سپاس بگذارد و اين حقيقتى است كه امت اسلامى همواره درباره آن اتفاق نظر داشته است.
زيارت ديگر:
قسطلانى مى گويد: از طرف راستش به مقدار يك ذرع حركت كند آنگاه بر ابى بكر رضى الله عنه درود بفرستد، زيرا سرش محاذى شانه رسول خدا است و بگويد:
دورد بر تو اى خليفه سيد المرسلين، درود بر تو اى كسى كه خداوند وسيله تو در روز " رده " دين را تاييد كرد خداوند از اسلام و مسلمين به تو جزاى خير دهد، خدايا از او و ما بخاطر او راضى باش.
سپس از دست راستش بقدر يك ذرع حركت كند آنگاه بر عمر بن خطاب رضى الله عنه درود بفرستد و بگويد: درود بر تو اى امير المومنان، درود بر تو اى كسى كه خدا وسيله او دين را تاييد كرده است، خدا از اسلام و مسلمين به تو جزاى خير عنايت فرمايد، خدايا از او ما بخاطرش راضى باش.
زيارت ديگر:
باجورى مى گويد: طرف راستش را به مقدار يك ذارع عقب بكشد آنگاه بر ابى بكر رضى الله عنه درود بفرستد و بگويد: درود بر تو اى ابا بكر اى خليفه رسول خدا، خدا از ناحيه امت محمد "ص" به تو جزاى خير عنايت فرمايد. سپس باز بمقدار يك ذراع عقب بيايد آنگاه بر عمر بن خطاب درود بفرستد همانند آنچه كه قبلا گفته شده بگويد، سپس بجاى اولش برابر روى مباركش برگردد وسيله او به خدا متوسل شود.
زيارت شيخين با يك عبارت:
به مقدار نصف ذراع برگردد و بگويد: " درود بر شما اي همخوابگان،
رفيقان وزيران، مشيران، معاونان رسول خدا در بپاداشتن دين قيام كنندگان بعد از او براى مصالح مسلمين، خدا به شما بهترين پاداش ها را عنايت فرمايد.
شرنبلالى حنفى در " مراقى الفلاح " اضافه كرده است: پيش شما آمديم تا وسيله شما به رسول خدا متوسل شويم و او براى ما شفاعت كند و از خدايمان بخواهد كه كوششمان را بپذيرد و بر آئينش ما را زنده يدارد و با آن بميراند و محشور كند.
زيارت شيخين با عبارت ديگر:
ابن حبيب در ذيل زيارت پيامبر اكرم آورده است:
درود بر شما اى همراهان رسول خدا اى ابا بكر و عمر، خداوند از ناحيه اسلام و اهلش بهترين جزاى وزير پيامبرى را بر وزارتش در زمان حياتش و بر خلافتش بعد از وفاتش به شما فرمايد. شما در زمان حيات رسول خدا وزيران خوبى برايش بوديد و بعد از او جانشينان عادل و نيكوكار در امتش، پس خدا در عوض آن شما را همراه رسول خدا در بهشت و ما را به رحمتش با شما قرار دهد.
زيارت شيخين با عبارت سوم:
غزالى مى گويد: زائر در مقام زيارت آنان بگويد: درود بر شما اى وزيران رسول خدا، و معاونان او در بپاداشتن دين هنگام حياتش و بپاداندگان امور دين در ميان امت بعد از او كه در همه كارها از او پيروى مى كرديد و به سنتش عمل مى نموديد، سپس خدا بهترين جزاى وزيران پيامبر را در دين به شما عنايت فرمايد.
و عبارت ديگرى نيز در اين زمينه در كتاب " مجمع الانهر " و غيره وجود دارد آنچه كه گفته آمد از ناگفته هاى كفايت مى كند.
ابن الحاج در " المدخل " جلد 1 صفحه 265 گفته است: آنچه را كه از آنها مى داند ستايششان كند، وسيله آنها به پيامبر اكرم متوسل شود، آنها را شفيع در قضاء حوائجش قرار دهد.
29- در حرم شريف زياد نماند، بلكه ادب ايجاب مى كند كه بيش از مقدار نماز و دعا آن توقف نكند و همين مقدار مستحب است.
وداع از حرم شريف
30- هنگامى كه زائر از زيارت فراغت پيدا كرد و تصميم گرفت كه از مدينه خارج شود، مستحب است كه براى آخرين بار كنار قبر رسول خدا بيايد و دعاى زيارت را چنانكه گذشت، دوباره بخواند و با پيامبر اكرم وداع كند، و از خدا بخواهد كه باز هم به عنوان زيارت به مدينه برگردد و در سفر به سلامت باشد، سپس دو ركعت نماز در روضه كوچك كه موضع مقام رسول خدا پيش از آنكه ساختمان در مسجد اضافه شود، بوده بخواند.
وقتى كه خواست بيرون بيايد، اول پاى جپش را بيرون نهد و بگويد: خدايا بر محمد و آل محمد درود بفرستد و اين را آخرين زيارتم قرار مده و گناهانم را با زيارتش بريز، و در اين سفر به سلامتم دار، و برگشتم را بسوى خانواده و وطنم آسان بگردان اى بخشنده ترين بخشندگان.
و بگويد: خدايا از تو مى خواهيم كه در اين سفر نيكى و تقوى و از عمل آنچه كه دوست دارى و راضى مى شوى عنايتمان فرمائى.
خدايا همراه ما در سفر، خليفه ما در خانواده مان باش، خدايا مشكلات سفرمان را هموار ساز و دوريش را آسان، خدايا ما با عنايت تو از مشكل سفر و حزن منظر و بدى عاقبت به سوى خانواده مان بر مى گرديم، خدايا مصاحب ما با خير باش و برگشت ما را به عهده گير و نسبت به آنچه كه قصدمان كرده و يا نكرده است كفايتمان فرما و با سلامت و قبولى اعمال ومغفرت و رضايت برگردانمان و اين را آخرين عهدم نسبت به اين محل شريف قرار مده.
آنگاه سلام و دعا زيارت پيش را اعاده كند و بعد بگويد: خدايا اين را آخرين عهدم نسبت به حرم رسولت قرار مده و برگشت به دو حرم شريف را بر من آسان گردان، و بخشش و عافيت در دنيا و آخرت نصيبم فرما.
شربينى در " المغنى " اضافه كرده است: " ما را به خانواده مان با سلامت و غنيمت برگردان "
و كرمانى گفته است: وقتى كه تصميم مراجعت داشت مستحب است كنار قبر شريف بيايد و بعد از سلام و دعا بگويد: با تو وداع كرديم اما وداع مفارقتت بر ما آسان نيست. از تو مى خواهيم كه از خدا بخواهى كه آثار زيارت حرمت را از ما قطع نكند و شكر بر اين نعمت را روزيمان فرمايد.
خدايا اين را آخرين عهده از زيارت قبر پيامبر قرار مده، سپس توجه به روضه مباركه كند و هنگام بيرون آمدن دو ركعت نماز بخواند و از خدا درخواست بازگشت به آنجا را نمايد.
زيارت ائمه بقيع و ديگر زيارتگاه هاى آن
31- و مستحب است بعد از زيارت قبر رسول خدا هر روز و مخصوصا روز جمعه چنانكه فاكهى گفته است به زيارت بقيع برود و در احياء العلوم آمده است مستحب است كه هر روز به بقيع برود و نووى چنين گفته است و فاخورى افزوده است: مخصوصا روز جمعه.
به بقيع براى زيارت مشاهد و مزارات برود و عباس و حسن بن على و زين العابدين و امام باقر و امام صادق، امير المومنين آقاى ما عثمان و ابراهيم پسر رسول خدا و عده اى از همسران آن حضرت و عمه اش صفيه و بسيارى از صحابه و تابعان خصوصا آقاى ما مالك و نافع را زيارت نمايد و بگويد:
سلام بر شما در برابر شكيبائيتان در دين و چه پايان نيكى كه نصيب شما كرديد درود بر شما كه در خانه مومنين هستيد و ما نيز به شما ملحق خواهيم شد و آيه الكرسى و سوره اخلاص بخواند.
و نووى گفته است بگويد: درود بر شما مردمى كه در خانه مومنين هستيد. شما سبقت گرفتگانيد و ما اكر خدا بخواهد به شما ملحق خواهى شد. خدا مردم بقيع را بيامرزد، خدايا ما را از اجرشان محروم مفرما، و بعد از آنان مورد
امتحانمان قرار مده و ما آنها را بيامرز.
و قاضى حسين افزوده است: خدايا اى پروردگارا اين جسدهاى كهنه شده و استخوان هاى پوسيده اى كه از دنيا خارج شدند در حالى كه به تو مومن بودند، و روحى از ناحيه ات به آنها داخل كن و سلامم را به آنها برسان خدايا خوايگاهشان را بر ايشان خنك بگردان و آنان را ببخش.
و ابن الحاج در " المدخل " جلد 1 صفحه 265 گفته است: زائر مختار است اگر خواست به بقيع مى رود تا به پيروى از رسول خدا كسانى كه در آنجا مدفونند زيارت كند، وقتى كه وارد بقيع شد، ابتداء از سوميت خليفه عثمان بن عفان رضى الله عنه شروع كند، پس عموى پيغمبر عباس، پس ديگر از بزرگان را زيارت كند، و در اين كار قصد امتثال سنت كند كه رسول خدا اهل بقيع را زيارت مى كرده است، و اين عمل نص در زيارت است و دلالت دارد كه آن ذاتا وسيله تقرب به خدا و مستحب و مورد عمل در دين است و مطلوب بودنش پيش سلف و خلف آشكار بوده است.
امينى مى گويد:
مشاهدى كه در بقيع مورد زيارت قرار مى گرفته پيش از آنكه دست هاى جنايتكارانه فساد بر آن استيلاء يابد مورد ديد همكان قرار داشته است و آنها زياد بوده كه سمهودى در " وفاء الفواء " جلد 2 صفحه 105 - 101 همه آنها را نقل كرده و بطور تفصيل درباره آنها بحث نموده است و در آن فوائد سهمى است كه بايد به آنجا مراجعه كرد:
زيارت شهداء احد
32- براى حاجى مستحب است كه شهداء احد را زيارت كند.
نووى و شرنبلالى و ديگران گفته اند: بهترين است كه روز پنجشنبه به زيارت برود مخصوصا زيارت قبر حضرت حمزه عموى پيامبر گرامى اسلام.
زيارت حمزه عموى پيامبر بزرگوار اسلام
33- زائر در كمال ادب و احترام مى گويد: درود بر تو اى عموى پيامبر برگزيده، درود بر تو اى الشهداء، درود بر تو اى شير خدا، درود بر تو اى شير رسول خدا، خدا از تو راضى گردد و تو را راضى گرداند و بهشت را جايگاهت قرار دهد، درود و رحمت و بركات خدا بر شما اى شهيدان راه خدا.
ابن جبير در " رحله " اش صفحه 153 گفته است: در اطراف شهداء "در كوه احد" خاك قرمزى است كه منسوب به حضرت حمزه است و مردم به آن تبرك مى جويند.
زيارت بقيه شهداء
34- آنگاه به قبور ديگر شهداء توجه كند "و مشهور اين است كه شهداء احد هفتاد نفرند" و بگويد: درود بر شما در عوض شكيبائى كه در دين نموديد و چه نيكو پايانى در انتظار شما است، درود بر شما اى شهيدان، درود بر شما اى نيكان، خدا از شما راضى گردد و شما را راضى بگرداند.
حمزاوى در " كنز المطالب " صفحه 230 گفته است: وسيله آنها در رسيدن به آروزهايش متوسل گردد، زيرا آنجا محل فرود آمدن رحمت هاى الهى بوده كه رسول خدا فرموده: " براى خدايتان در دوران زندگيتان نسيم هاى روح بخشى
است خود را در برابر آن قرار دهيد " شكى نيست كه اين مكان محل پائين آمدن رحمت هاى الهى است، پس شايسته است زائر از اين نسيم هاى ربانى بهره مند گردد.
چگونه نباشد در صورتى كه آنان دوستان خدا و وسيله هاى بزرك به سوى پروردگار و رسولش هستند، پس سزاوار است براى كسى كه به آنها متوسل شده به آرزوهايش نائل و به درجات عالى فائز گردد، چون آنان كريمان زنده اى هستند كسى كه به آنها توجه كند، محروم بر نمى گردد و زائرشان بدون اكرام مراجعت نمى كند.
سمهودى در " وفاء الوفاء " جلد 2 صفحه 113 گفته است: ابن النجار اسم هاى شهداء احد را مرتب آورده من نيز از او پيروى مى كنم. باشد كسى كه مى خواهد بر آنها درود بفرستد با اسمشان ابلاغ سلام كند و آن چنين است: حمزه ابن عبد المطلب، عبد الله بن حجش، مصعب بن عمير، عماره بن زياد، شماس بن عثمان، عمرو بن معاذ، الحارث بن انس، سلمه بن ثابت، عمر بن ثابت ثابت بن وقش، رفاعه بن وقش، حسيل بن جابر، صيفى بن قطى، الحباب بن قبطى، عباد بن سهل، الحارث بن اوس، اياس بن اوس، عبيد بن التهان، حبيب بن زيد، يزيد بن حاطب، ابو سفيان ابن الحارث، انيس بن قتاده، حنظله بن ابى عامر، ابو حيه بن مسلمه، عبيد الله بن جبير، ابو سعد بن خيثمه، عبد الله بن مسلمه، سبيع بن حاطب، عمرو بن قيس، قيس بن عمرو، ثابت بن عمرو، عامر بن مخلد، ابو هبيره بن الحارث، عمرو بن مطرف، اوس ابن ثبت، انس بن النضر، قيس بن مخلد، عمرو بن اياس، سليم بن الحارث، نعمان بن عبد، خارجه بن زيد، سعد بن ربيع، اوس بن الارقم، مالك بن سنان سعد بن سويد، علبه، علبه بن ربيع، ثلعبه بن سعد، نقيب بن فروه، عبد الله بن عمرو ضمره الجهمى، نوفل ابن عبد الله عباس بن عباده، نعمان بن مالك، المحذر بن زياده عباده بن الحسحاس، رفاعه بن عمرو، عبد الله بن عمرو عمرو بن الجموح، خلاد بن عمرو، ابو ايمن مولى
عمرو، عبيده بن عمرو، عنتره مولى عبيده، سهل بن قيس، ذكوان بن عبد قيس، عبيد بن المعلى، مالك بن نميله، الحارث بن عدى، مالك بن اياس بن عدى، كيسان مولى بنى النجار.
كسى كه مى خواهد تفصيل اسامى و شخصيت خانوادگى اين شهيدان راه خدا را بداند، به " سيره ابن هشام " جلد 3 صفحه 81 - 75 مراجعه كند و براى سمهودى در وفاء الوفاء جلد 2 صفحه 119 - 114 درباره قبور شهداء احد گفتار مفيد و با ارزشى است كه نبايد آن را ناديده گرفت.
35- كمال ابن همام محقق حنفى ها گفته است: خود كوه احد را زيارت كند و در صحيح آمده است: احد كوهى است كه ما را دوست دارد ما نيز آن را دوست داريم.
امينى گفته است: بخارى در صحيحش در پايان جنگ احد بابى تحت عنوان: " احد ما را دوست دارد و ما آن را دوست داريم " قرار داده است.
36- چنانكه نووى گفته است: مستحب موكد است: به مسجد قباء برود و در روز شنبه اولى است و فاكهى گفته است به ترتيب، روز شنبه، دوشنبه و پنجشنبه اولى است مخصوصا صبح هفدهم رمضان استحباب بيشترى دارد كه روايتى در اين باره رسيده است، وقتيكه به آنجا رفت در آن نماز بخواند و بعد از دعاء بگويد: اى دادرس بيچارگان، اى يار يارى طلبان، اى گره گشاى گرفتاران، اى اجابت كننده دعاى درماندگان، بر آقايمان محمد و آلش درود بفرست و گرفتاريم را رفع فرما، چنانكه گرفتارى پيامبرت را در همين جا رفع فرمودى اى حنان و اى منان اى كثير المعروف و احسان، اى دائم النعم، اى ارحم الراحمين حركت و نيرو جز از ناحيه خداى بلند مرتبه و بزرك نيست.
و از رسول خدا به طور صحيح آمده است: هر كسى به اين مسجد "مسجد قباء" بيايد و در آن نماز بخواند ثوابش همانند ثواب يك عمره است حاكم و ذهبى نيز
آن را صحيح دانسته اند.
طبرانى به طور مرفوع آورده است: كسى وضوء كامل بگيرد و تنها قصدش رفتن به مسجد قباء و صبح كردن در آن به خاطر نماز باشد، و در آن چهار ركعت نماز كه در هر ركعتى " ام القرآن " بخواند ثواب عمره كننده خواهد داشت.
37- تبرك به ديگر آثار نبوى و اماكن مقدسه چنانكه در " مراقى الفلاح " و ديگر كتب آمده است. خطيب شربينى در " المغنى " جلد 1 صفحه 495 گفته است: مستحب است يه ديگر مشاهد مدينه كه در حدود سى موضع است و مردم مدينه آنها را مى دانند، برود و نيز مستحب است زيارت بقيع و مسجد قبا و رفتن به " بئر اريس " و نوشيدن آز آن و وضوء گرفتن با آن و همچنين چاههاى آب هفتگانه كه عبارتند از: چاه اريس، غرس، رومه، بضاعه، بصه، بيرحاء و عهن
38- فاخورى در " الكفايه لذوى العنايه " صفحه 130 گفته است: مستحب است كه با خود مقدارى از خرماى مدينه و آب چاه هاى ياد شده را به عنوان هديه بيياورد به شرط آنكه با تكلف و افتخار توام نباشد.
و هنگام مراجعت به وطن روى هر بلندى سه بار تكبير بگويد، آنگاه بخواند: خدائى جز خداى يكتاى بى شريك نيست براى او سلطنت و سپاس است و او بر همه چيز توانا است، رجوع كننده، و توبه كننده و عبادت كننده و سجده كننده و سپاس گذارنده براى خدايمان هستيم، خدا وعده اش راست است و بنده اش را يارى كرده و لشكرش را عزيز نموده و همه لشكرها را تنهائى شكست است داده است " و شيخ زاده در " مجمع الانهر " جلد 1 صفحه 158 گفته است در حال حركت گريان و اندوهگين از مفارقت رسول اكرم باشد.
و از امور مستحب اين است كه روى هر برآمدگى كه مى رسد تكبير بگويد و بگويد: رجوع كنندگان، توبه كنندگان، عبادت كنندگان و...
فهل ينظرون الا سنه الاولين فلن تجد لسنه الله تبديلا و لن تجد لسنه الله تحويلا "
آيا اينان جز آنكه به طريقت امم گذشته هلاك شوند، انتظار دارند؟ هرگز براى سنت خدا تبديل و تحويلى نخواهى يافت. "فاطر آيه 43"
مصادر و منابع اين بحث
آنچه كه درباره آداب و زيارت ها گفته شده از مناسك بزرگان مذاهب چهارگانه و كتب فقهى آنان بوده است پس هر كسى بخواهد آگاهى بيشتر درباره چيزهائى كه نقل شده و منابع آن ها كه ذكر نگرديده پيدا كند به كتاب هاى زير مراجعه نمايد:
كتاب، نويسنده
احياء العلوم ج 1 ص 246، حجه الاسلام ابو حامد غزالى
التذكره، بو الوفاء ابن عقيل حنبلى
المستوعب، ابن ابى سنينه سامرى حنبلى
المدخل جلد 1،ابو عبد الله عبد رى مالكى
شفاء السقام صفحه 119 - 52، تقى الدين سبكى شافعى
وفاء الوفاء جلد 2 صفحه 455 - 431، نور الدين سمهودى شافعى
المواهب اللدنيه، ابو العباس قسطلانى شافعى
اسنى المطالب جلد 1 صفحه 501، ابو يحيى انصارى شافعى
الجوهر المنظم، ابن حجر هيثمى شافعى
مغنى المحتاج جلد 1 ص 494، خطيب شربينى شافعى
حسن التوسل، جمال الدين فاكهى شافعى
الشفاء، قاضى عياض مالكى
مراقى الفلاح، ابو البركات شرنبلالى حنفى
شرح الشفاء، قاضى خفاجى حنفى
مجمع الانهر در شرح ملتقى الابحر شيخ
ابراهيم حلبى، عبد الرحمن شيخ زاده.
مفتاح السعاده جلد 3 صفحه 73، مولى احمد طالش كبرى زاده
شرح المواهب جلد 8 صفحه 335 - 297، ابو عبد الله زرقانى مالكى
حاشيه بر شرح ابن غزالى جلد 1 صفحه 348، شيخ ابراهيم باجورى شافعى
كنز المطالب صفحه 224 - 183، شيخ حسن عدوى شافعى
الكفايه صفحه 131 - 125، عبد الباسط فاخورى مفتى
الارشادات السنيه صفحه 260، عبد المعطى السقاء شافعى
الفقه على المذاهب الاربعه جلد 1، عده اى از فقهاء مذاهب
ترغيب به زيارت قبور
در سنت صحيح و مورد اتفاق، دستور زيارت قبور و ترغيب به آن وارد شده و تمام بزرگان مذاهب اسلامى به طور اتفاق بر طبق آن فتوى داده و گفته اند كه آن مستحب است، بلكه بعضى از ظاهريه چنانكه بسيارى به آن تصريح كرده اند از باب اخذ به ظواهر، حكم به وجوب كرده اند.
و اينك مقدارى از آن نصوص را ذيلا مى آوريم:
1- از بريده به طور مرفوع آمده است كه: از زيارت قبور نهيتان مى كردم اينك زيارتشان كنيد. و ترمذى اضافه كرده است: خداوند به پيامبرش اذن داد كه قبر مادرش را زيارت نمايد.
مسلم در صحيحش آن را آورده و ترمذى در سنن گفته است: اين حديث حسن و صحيح است.
و نسائى در سنن جلد 4 صفحه 89 آن را آورده است، و حاكم در مستدرك جلد 1 صفحه 374 از صحيح بخارى و مسلم آن را نقل كرده است. و بغوى در مصابيح السنه جلد 1 صفحه 116 آن را آورده و از روايات صحيح شمرده است.
و منذرى در الترغيب و الترهيب جلد 4 صفحه 118 آن را نقل كرده و ابن الدبيع در تيسير الوصول جلد 4 صفحه 210 گفته است: آن را صاحبان صحاح ششگانه جز بخارى نقل كرده اند.
2- از عبيد الله بن مسعود به طور مرفوع در حديثى چنين آمده است: " قبرها
را زيارت كنيد، زيرا آدمى را نسبت به دنيا زاهد و نسبت به آخرت متذكر مى سازد ".
ابن ماجه در سننش جلد 1 صفحه 476 و ابو الوليد محمد بن عبد الله ازرقى در اخبار مكه جلد 2 صفحه 170 آن را نقل كرده و حاكم در مستدرك صفحه 375 و منذرى در الترغيب و الترهيب آن را صحيح دانسته، و بيهقى در " السنن الكبرى " جلد 4 صفحه 77 نيز آن را آورده است ..
3- از انس بن مالك به طور مرفوع آمده است: " شما را از زيارت قبور نهى كرده بودم، اينك آنها را زيارت كنيد، زيرا شما را به ياد مرگ مى اندازد ".
حاكم در مستدرك جلد 1 صفحه 375 آن را آورده و صحيحش دانسته است.
4- از ابن عباس به طور مرفوع آمده است: " شما را از زيارت قبور نهى كرده بودم، اينك آنها را زيارت كنيد و حرف هاى بيهوده نگوئيد ".
چنانكه در مجمع الزوائد هيثمى، جلد 3 صفحه 58 آمده: طبرانى در " الكبير " و " الاوسط " آن را آورده است.
5- از زيد بن خطاب در حديث مرفوعى آمده است " من شما را از زيارت قبور نهى مى كردم اينك هر كس از شما بخواهد زيارت كند، زيارت كند ".
طبرانى آن را در " الكبير " آورده و هيثمى در مجمع الزوائد جلد 3 صفحه 58 آن را از او نقل كرده است.
6- از ابى هريره به طور مرفوع آمده است: " پس قبرها را زيارت كنيد، زيرا آن يادآور مرگ است "شما را به ياد مرگ مى اندازد" ".
مسلم در صحيحش و احمد در مسندش جلد 1 صفحه 441، و ابن ماجه در " السنن " جلد 1 صفحه 476 و ابو داود در سننش جلد 2 صفحه 72 و نسائى در " السنن " جلد 4 صفحه 90 و حاكم در " مستدرك " جلد 1 صفحه 376 و بيهقى در سنن كبرايش جلد 4 صفحه 76 و منذرى در الرغيب و الترهيب " جلد 4 صفحه 118 آن را آورده اند.
7- از بريده به طور مرفوع آمده است: " من قبلا شما را از زيارت قبور نهى مى كردم و اينك زيارتشان كنيد كه بر خيراتتان مى افزايد ".
حاكم در مستدرك جلد 1 صفحه 376 آن را آورده و او با ذهبى آن را صحيح دانسته است و بيهقى نيز آن را در سننش جلد 4 صفحه 76 آورده است.
8- از انس ابن مالك به طور مرفوع آمده است: " من قبلا شما را از زيارت قبور نهى مى كردم و اينك هر كس كه مى خواهد قبرى را زيارت كند، زيارت كند زيرا دل را نرم مى كند و چشم را مى گرياند و ياد آخرت مى آورد، و حرفهاى بيهوده نگوئيد "
احمد در مسندش جلد 3 صفحه 250 - 237 و حاكم در مستدرك جلد 1 صفحه 376 آن را آورده و آنها و ذهبى آن را صحيح دانسته اند و بيهقى در سنن كبرايش جلد 4 صفحه 77 نيز آن را آورده است.
9- از زيد بن ثابت به طور مرفوع آمده است: " قبور را زيارت كنيد و حرفه هاى بيهوده نگوئيد ".
طبرانى در " الصغير " چنانكه در مجمع الزوائد جلد 3 صفحه 58 آمده آن را آورده است.
10- از ابى ذر بطور مرفوع آمده است: " قبرها را زيارت كن كه ترا به ياد آخرت مى اندازد. " حاكم در مستدرك جلد 1 صفحه 377 آن را آورده و گفته است، راويان آن، همه ثقه و مورد اعتمادند، و منذرى در " الترغيب و الترهيب " جلد 4 صفحه 118 آن را آورده است.
11- از ابى سعيد خدرى به طور مرفوع در حديثى آمده است: " شما را از زيارت قبور نهى كرده بودم اينك زيارت كنيد و سخنى كه خدا را به غضب در آورد نگوئيد ".
بزار و هيثمي در مجمع الزوائد جلد 3 صفحهء 58 آن را آورده اند و هيثمي گفته است: رجال آن، دجال روايات صحيح هستند.
آداب زيارت قبور
زيارت قبور آدابى دارد كه شخص زائر، بايد آن را رعايت كند و از آن جمله است:
1- زائر بايد پاك باشد.
2- زائر از ناحيه پاى ميت وارد شود، نه سرش.
3- هنگام زيارت رو به روى ميت باشد.
4- هرچه مى تواند قرآن بخواند و مستحب است ياسين و توحيد.
5- دعا كردن به ميت رو به قبله.
6- هنگام قرائت قرآن، رو به قبله بنشيند.
7- آب پاك روى قبر بپاشد.
9- براى اموات صدقه بدهد.
10- زائر پابرهنه باشد و قبرها را لگد نكند.
چگونگى زيارت اهل قبور
1- از عايشه رضى الله عنها به طور مرفوع آمده است: " رسول خدا فرمود: جبرئيل پيشم آمد و گفت: پروردگارت به تو فرمان مى دهد به بقيع بروى و براى آنان طلب آمرزش كنى. عايشه مى گويد: من چگونه دعايشان كنم اى رسول خدا؟ فرمود: بگو درود بر مومنان و مسلمانانى كه در اين ديار آرميده اند، خدا پيشگامان و پس گامانمان را بيامرزد، و ما نيز ان شاء الله به شما ملحق خواهيم شد " مسلم در صحيحش و بسيارى از فقهاء و محدثين آن را نقل كرده اند.
و در روايت ديگر چنين آمده است: " درود بر مومنان و مسلمانانى كه در اين ديار آرميده اند و ما نيز انشاء الله به شما ملحق خواهيم شد، از خدا براى ما و شما عافيت مى طلبدم بيهقى در سنن كبرايش جلد 4 صفحه 79 آن را آورده است.
2- از ابى هريره رضى الله عنه آمده است كه: رسول " خدا به قبرستان آمد و گفت: " درود بر شما مومنانى كه در اين خانه آرميده ايد، و ما ان شاء الله به شما ملحق خواهيم شد ".
3- از ابن عباس آمده است كه: رسول خدا از قبور مدينه مى گذشت و رو به آنها كرد و فرمود: " درود بر شما اى اهل قبور، خدا ما و شما را بيامرزد، شما پبشگامان مائيد و ما به دنبالتان خواهيم آمد ".
ترمذى و بغوى در " مصابيح جلد 1 صفحه 116 آن را روايت كرده اند.
4- از بريده آمده است كه: رسول خدا هنگامى كه مردم بسوى قبرستان مى رفتند تعليمشان مى فرمود كه بگويند: " درود بر شما مومنان و مسلمانان كه در اين ديار سكونت داريد، و ما نيز ان شاء الله به شما ملحق خواهيم شد و شما پيشرو قافله مائيد و ما نيز پيروتان خواهيم بود، از خدا خواستار عافيتيم ". بيهقى در سنن جلد 4 صفحه 79 آن را آورده است.
5- از مجمع بن حارثه آمده است كه: پيامر اكرم دنبال جنازه اى راه افتاد و تا قبرستان آن را تشييع كرد و در آنجا سه بار فرمود: " درود بر اهل قبور، آنهائى كه مومن و مسلمانند، شما پيشروان ما و ما به دنبالتان خواهيم آمد، خدا به شما عافيت فرمايد " در مجمع الزوائد جلد 3 صفحه 60 اين روايت آمده است.
6- امير المومنين على بن ابى طالب در زيارت قبور كوفه گفته است: " درود بر شما اى مومنان و مسلمانانى كه در اين ديار آرميده ايد، شما پيشروان قافله مائيد و ما نيز به زودى به شما ملحق خواهيم شد خدايا ما آنها را بيامرز و از سر تقصيراتمان در گذر، خوشا به حال كسى كه تصميم رفتن به سوى معاد دارد و
اعمال نيكو انجام مى دهد و به مقدار احتياج قناعت كرده و از خدا راضى و خشنود است ".
طبرانى آن را چنانكه در مجمع الزوائد جلد 9 صفحه 299 آمده، روايت كرده است. و جاحظ در البيان و التبيين جلد 3 صفحه 99 با عباراتى نظير آن آورده است.
7- على بن ابى طالب " امير المومنين " كرم الله وجهه، هنگامى كه وارد قبرستان مى شد، مى فرمود: " درود بر شما اى مومنان و مسلمانان كه ساكنان خانه هاى وحشتناك و محله هاى خراب هستيد، خدايا ما و آنها را بيامرز، و با عفوت از ما و آنها در گذر ".
سپس مى فرمود: " سپس خداى كه زمين سريع الحركه را مركز زنده ها و مرده ها قرار داد، سپاس خداى راست كه از زمين ما را آفريده و دوباره به آن بر خواهيم گشت و روى آن محشور خواهيم شد، خوشا به حال كسى كه ياد معاد كند و اعمال نيكو انجام دهد و به مقدار احتياج قناعت كند و از خدا خشنود باشد ".
8- فيروز آبادى، صاحب قاموس در كتاب " سفر السعاده " صفحه 57 گفته است: از عادات رسول خدا زيارت قبور و دعاء و استغفار براى مردگان بوده است و مانند اين زيارت مستحب است "
آنگاه اضافه مى كند: " هنگامى كه قبرستان را ديديد بگوئيد: درود بر شما اى اهل ديار.. سپس گفته است: هنگام زيارت بخواند از نوع دعائى كه هنگام نماز ميت مى خوانده است ".
9- محمد بن حنفيه بالاى قبر حسن بن على امام رضى الله عنهما ايستاد و در اثر شدت ناراحتى بغض گلو شده بود، و قدرت بر سخن گفتن نداشت سپس به سخن آمد و گفت: " اى ابا محمد خدا ترا رحمت كند، و اگر حياتت عزت بخش بوده
مرگت ذلت آور است و بهترين روح، روحى است كه با بدنت منضم بوده و بهترين بدنى است كه در كفنت قرار دارد و چگونه چنين نباشد كه تو بقيه فرزندان پيغمبران و راه هدايت و پنجم اصحاب كسائى، از دست هاى حق و حقيقت تغذيه كردى و در دامن اسلام تربيت شدى، پس در زمان حيات و مرگ پاك و پاكيزه بودى، اگر چه با فراقت، دل ما خونين است و خير را برايت شك نداريم ".
10- على بن ابى طالب " امير المومنين " روى قبر " خباب " ايستاد و فرمود: " خدا خباب را رحمت كند با رغبت اسلام آورده و در راه بندگى كوشش نمود، و زندگى را با جهاد گذراند، و حوادث را پشت سر گذاشت، و خدا پاداش كسى را كه عمل نيك انجام دهد ضايع نمى كند "
11- عايشه روى قبر پدرش ابى بكر صديق ايستاد و گفت: " خدا روبت را نيكو بگرداند و اعمال شايسته ات را پاداش دهد، با پشت كردن به دنيا آن را خوار و با اقبال به آخرت آن را عزيز كردى، و اگر مصيبتت بعد از مصيبت رسول خدا بزرگترين مصائب و حوادث بوده، كتاب خدا ما را وعده به صبر بر مصيبت داده و ما نيز در شكيبائى پيرو آنيم، پس مى گويم: " ما ملك خدائيم و به سويش باز مى گرديم " و برايت طلب آمرزش زياد مى كنم، پس درود خدا بر تو اگر ترا از ما گرفته است حياتت را دشمن نداشته و از مرگت دل خوش نبوده است ".
12- حسن بصرى، هنگامى كه وارد قبرستان مس شد مى گفت: " خدايا اى آفريدگار اين جسدهاى كهنه شده و استخوان هاى پوسيده اى كه از دنيا خارج شدند، در حالى كه به تو مومن بودند، بر آنها روحى از ناحيه ات داخل كن و از ناحيه ما به آنها برسان ".
13- ابن سماك روى قبر ابى سليمان داود بن نصير طائى، متوفى در سال
165 ه ايستاد و گفت: اى داود شبت را در حالى كه مردم به خواب بودند به صبح مى آوردى، و در وقتى كه مردم غرق در گناه بودند، تو سالم بودى، و هنگامى كه مردم زيان مى كردند تو سوى مى بردى، تا آنكه تمام فضائلش را شمرد ".
در اينجا الفاظ زيادى درباره زيارت قبور، منقول از ائمه و بزرگان مذاهب اربعه وجود دارد كه نشان مى دهد: زائر مى تواند مرده را زيارت كند و با هر لفظى كه بخواهد برايش دعا كند و هر فضيلتى از فضائلش را كه بخواهد بشمرد، و با ياد آوردن صفات نيكويش توجه عنايت خدا را نسبت به او جلب نمايد و الفاظ ياد شده در زيارت پيامبر اكرم و شيخين اين حقيقت را به خوبى روشن مى كند.
گفتار پيرامون زيارت قبور:
بزرگان مذاهب چهارگانه پيرامون زيارت قبور گفتار فراوان و مفيدى دارند كه برخى مذاهب از آنها را ذيلا مى آوريم:
1- ابن الحاج ابو عبد الله عبد رى مالكى، متوفى در سال 737 ه در المدخل " جلد 1 صفحه 254 گفته است: و نحوه درود بر مردگان چنين است: " درود بر شما ساكنان خانه ها از مومنين و مومنان و مسلمين و مسلمات، خداوند پيشگامان و پسگامان ما را بيامرز و ما به شما ان شاء الله ملحق خواهيم شد از خداوند براى شما و ما عافيت مى خواهم.
سپس بگويد: " ما و آنها را بيامرز"
آنچه از دا زياد و يا كم بخواني، مانعي ندارد، زيرا مقصود كوشش در دعا براي آنهااست كه نيازمندترين افراد به دعا هستند، چون دستشان از همه جا كوتا ه است. آنگاه در جانب قبلهء ميت بنشيند و روبه رويش قرار گيرد. البته مخير است در ناحيهء پاها و يا سرش جلوس كند، و سپاس خداي به جاي آرد و درود بر محمد "ص" بفرستد و آنچه كه مي تواند براي ميت دعا كند و همچنين در برابر اين قبور براي رفع حوادثي كه بر او و يا بر مسلمين نازل شده
دعا كند و بر طرف شدن آنها را از خدا بخواهد.
و اين نحوه زيارت قبور به طور عموم است و اگر ميتى كه مورد زيارت قرار گرفته از كسانى است كه اميد بركت مى رود. پس وسيله او به خدا متوسل گردد، بلكه ابتداء به پيامبر اكرم متوسل شود كه او عمده در توسل واصل در همه اين امور است، پس بايد به او و پيروان نيكوكارش تا قيامت متوسل گرديد
بخارى از انس رضى الله عنه آورده است: " عمر بن خطاب رضى الله عنه، هنگامى كه خشكسالى مى شد و مردم به كم آبى گرفتار مى شدند وسيله عباس طلب باران مى كرد و مى گفت: خدايا به پيامبرت متوسل مى شديم و طلب باران مى نموديم، اينك به عموى پيامبرت متوسل مى شويم، پس سير ابمان فرما، پس سيراب مى شدند "
پس به شايستگان او اهل قبرستان در قضاء حوائجش و آمرزش گناهانش متوسل گردد. آنگاه براى خودش و پدر و مادرش و مشايخ و اقاربش و اهل اين قبرستان و مردگان مسلمين و زندهايشان و فرزندشان تا قيامت، و برادران دينيش كه از او غائبند با صداى بلند پيش آنها دعا كند و وسيله آنها زياد به خدا متوسل شود، زيرا خداوند آنان را بر گزيده و شرافت و كرامت بخشيده، پس چنانكه در دنيا وسيله آنها نفع داده در آخرت بيشتر خواهد داد.
پس هر كس حاجتى مى خواهد برود پيش آنها و به آنها متوسل شود، زيرا آنان واسطه ميان خدا و بندگان. و در شرع اين حقيقت به ثبوت رسيده و دانسته شده كه آنان مورد توجه و عنايت خدايند و اين مطلب مشهور است و همواره علماء و بزرگان از شرق و غرب با زيارت قبور آنان تبرك مى جستند و بركت آن را از لحاظ ظاهرى و معنوى مى يافتند.
و شيخ الامام ابو عبد الله بن نعمان رحمه الله، در كتابش موسوم به سفينه النجاه لاهل الالتجاه فى كرامات الشيخ ابى النجاء " در ضمن گفتارش در اين باره، چنين گفته است: " براى صاحبان بصيرت و اعتبار به ثبوت رسيده كه زيارت قبور شايستگان به خاطر تبرك و عبرت گرفتن محبوب است، زيرا بركت شايستگان همان طور كه
نذرها براى اهل قبور
براى ابن تيميه و هم مسلكانش، در اين مساله رجز خوانى بر سر و صدائى است كه در آن فحش ها و ناسزها گفته و از فرقه هاى مسلمين، كه از لحاظ طرز تفكر با آنها مخالفند با عبارت توهين آميز و زشت ياد كرده اند، و از قصيمى در سابق نقل گرديد كه او: زيارت قبور و احترام به آن را از شعائر شيعه كه ناشى از غلوشان درباره امامانشان و اعتقادشان نسبت به خدائى على و فرزندانش است مى داند در صورتى كه اين نسبت، جز دروغ محض و تهمت ناروا چيزى نيست و هيچ گاه شيعه در اين مساله از آنچه كه امت اسلامى بدان اتفاق داشته و دارد، تكروى نكرده است.
و خالدى در كتاب " صلح الاخوان " صفحه 109 - 102 بطور تفصيل در اين باره بحث كرده كه خلاصه آن چنين است: " مساله دائر مدار نيات نذركنندگان است و معلوم است كه ارزش اعمال با نيت ها است.
پس اگر قصد نذر كننده خود مرده و تقرب به او باشد چنين نذرى قطعا جائز نخواهد بود و اگر منظورش تقرب به خدا و بهره مندى زندگان به وجهى از وجوه و وصول ثواب آن به مرده باشد خواه مصرف مورد نذر را تعيين كرده و يا مطلق گذاشته باشد، ولى مصارف آن به حسب عرف مردم معلوم باشد مانند صرف مصالح قبر، مردم آن شهر مجاورانش، عموم فقراء، بسنگان ميت و يا نظائر اينها كه در همه اين صورت ها، وفا به نذر واجب خواهد بود.
او اين مطلب را از، اذرعى، زركشى، ابن حجر هيثمى مكى، رملى شافعى، قبانى بصرى، رافعى، نووى، علاء الدين حنفى، خير الدين رملى حنفى، شيخ محمد غزى و شيخ قاسم حنفى، حكايت كرده است.
و رافعى به نقل از صاحب " التهذيب " و غيره نقل كرده است كه " اگر نذر كند مبلغى را به اهل منطقه معينى صدقه بدهد، بايد آن مبلغ را بر آنان صدقه دهد ".
او بعد از نقل عبارت ياد شده گفته است: " و از اين قبيل: اگر چيزى را نذر كند كه بسوى قبر معروف گرگان بفرستد زيرا آنچه كه در آن جا جمع مى شود، چنانكه حكايت شده ميان عده معينى تقسيم مى گردد و اين، محمول بر اين است عرف اقتضاى آن را داشته و نذر بر آن واقع شده است.
و شكى نيست اگر عرفى باشد نذر بر آن واقع خواهد شد و گرنه مساله مورد اختلاف و درو نظر درباره آن ابراز شده است.
نظر اول اينكه: نظر صحيح جون شاهدى از شرع ندارد به خلاف كعبه و حجره شريف رسول خدا.
نظر دوم اينكه: صحيح است در صورتى كه آنكس كه برايش نذر شده، مشهور به خير باشد كه در آن صورت سزاوار است چيزى كه نذر كرده در مصالح مخصوص به آن صرف شود و از آن تجاوز نكند.
و سبكى بطلان نذر را در صورتيكه مصرف عرفى نداشته باشد، نزديكتر به واقع دانسه است در اين باره به فتاوى سبكى جلد 1 صفحه 294 مراجعه شود.
و عزامى در " فرقان القرآن " صفحه 133 گفته است كه: " ابن تيميه گقته است: " كسى كه چيزى براى پيامبر اكرم و يا ديگر انبياء و اولياء از اهل قبور نذر كند و يا چيزى براى آنها ذبح كند چنين كسى همانند مشركان است كه براى بت هايشان قربانى مى برند و نذر مى كنند، پس او بنده غير خدا است و بدين وسيله كافر شده است " و او در اين باره طولانى سخن گفته و برخى از كسانى كه مصاحب او و يا مصاحب شاگردانش بوده اند، فريبش را خورده اند در صورتى كه
چنين مطلبى از او از باب نفهميدن روح اسلام و حمل كردن آن به معنائى است كه هيچ مسلمانى آن را اراده نمى كند.
و كسى كه از چگونگى انجام اين كارها از مسلمين آگاه باشد، خواهد دانست كه آنان از ذبايح و نذرهائى كه براى مردگان از انبياء و اولياء مى كنند قصدى جز صدقه از ناحيه آنان ندارند و ثواب اين اعمال را هديه آنان مى نمايند.
و دانسته اند كه اجماع اهل سنت منعقد شده كه صدقه زنده ها براى اموات مفيد است و به آنها واصل خواهد شد.
و احاديث صحيحه و مشهورى در اين باره رسيده كه از آن جمله است حديث صحيحى كه از سعد آمده است كه: از رسول پرسيد: اى رسول خدا مادرم مرده است كه مى دانم اگر زنده بود صدقه مى داد اينك اگر از ناحيه او صدقه بدهم براى او فائده اى خواهد داشت؟
رسول خدا فرمود: آرى، آنگاه پرسيد: چه صدقه اى نافعتر است اى رسول خدا؟ فرمود: آب. او هم چاهى حفر كرد و رسول خدا فرمود: " اين براى مادر سعد. "
پس اينكه فرموده: " آب براى مادر سعد " منظور اين است كه ثواب آن هديه روح مادر سعد است، نه اينكه او معبود است و فرزندش مى خواهد بدين وسيله او را عبادت كند و بدو تقرب جويد.
و همه مسلمين در نذرهايشان مثل سعد هساتند نه اينكه بت پرست باشند.
و " اين براى فلان " مثل اين است كه گفته شود: صدقات مال فقراء و مساكين است نه مثل اينكه بگويد: براى خدا نماز مى خوانم و نذر مى كنم "
پس اگر چيزى براى پيامبر ذبح و يا نذر شد منظور اين است كه از ناحيه او صدقه باشد و ثوابش هديه روح مباركش گردد نه اينكه نعوذ بالله او معبود است، پس نذرها يك نوع هدايائى است كه زنده ها براى اموات مى فرستند و اين عمل هم مشروع است و هم ثواب دارد.
و اين مساله به طور مبسوط در كتب فقه و كتبى كه در رد اين مرد "ابن تيميه" و پيروانش نوشته شده آمده است، پس نذر ذبح و غيره براى انبياء و اولياء امرى است مشرع و همه مسلمان ها، بدون اختلاف آن را جائز مى دانند و در مقام عمل نيز، آن را به كار مى بنديد و شخص نذر كننده در صورتى كه آن را براى خدا انجام دهد و با نام خدا حيوان را ذبح كند، ثواب خواهد داشت.
خالدى گفته است: منصور اين است كه ثواب مال آنها است و حيوان به خاطر خدا كشته شده است.
مثل گفته مردم: براى مرده ام ذبح كردم، يعنى: از ناحيه او تصدق كرده ام و يا مثل گفته گويند: براى مهمان ذبح كرديم يعنى او سبب انجام اين عمل شده است.
بنابر اين هيچ مانعى از جواز نذر ذبح و لزوم وفاء به آن، در صورتى كه روى جهت ياد شده باشد وجود نخواهد داشت، و هيچ مسلمانى غير آن فكر نمى كند.
و گاهى در اين باره "جواز نذر" به چيزى كه ابو داود سجستانى در سننش جلد 2 صفحه 80 از ثابت بن ضحاك آورده استدلال شده و آن اينكه " در زمان رسول خدا مردى نذر كرد كه شترى را در " بواتته " تحرك كند، پيش رسول خدا آمد و جريان را به حضرتش عرض كرد، پيامبر اكرم فرمود: آيا آن جابتى كه در دوران جاهليت عبادت مى شده وجود دارد؟ گفتند: خير، فرمود: آيا در آن جا عيدى از عيدهاشان هست؟ گفتند: خير، رسول خدا فرمود: به نذرت وفا كن كه در معصيت خدا، نذر لازم الوفاء نيست و نه در آن دو مورد كه در آنها فرزند آدم مالك نيست. "
و نيز به روايتى كه ابو داود در " سنن " جلد 2 صفحه 81 از عمر بن شعيب
از پدرش از جدش آورده است، استدلال شده كه: " زنى گفت: اى رسول من نذر كردم كه بالاى سرت " دف " بزنم فرمود: به نطرت وفا كن، از گفت: من نذر كردم كه در فلان محل مه مردم دوران جاهليت در آن جا قربانى مى كردند، قربانى كنم. رسول خدا فرمود: براى غير خدا؟ گفت: نه فرمود: براى بت؟ گفت: نه. فرمود: به نذرت وفا كن "
و در " معجم البدان " جلد 2 صفحه 300 در حديث ميمونه دختر " كردم " آمده است كه: پدرش به رسول خدا عرض كرد كه نذر كردم: پنچاه گوسفند در " بواتته " ذبح كنم، فرمود: آيا در آن جا چيزى از اين بت ها وجود دارد؟ گفت: نه فرمود: به نذرت وفا كن، پس چهل و نه گوسپند را قربانى كرد و باقى ماند، يكى كه پشت سرش مى دويد و مى گفت: خدايا به نذرم وفا مى كنم تا آن را گرفت و ذبح كرد "نقل به معنى"
خالدى در " صلح الاخوان " صفحه 109 بعد از ذكر دو حديث ابى داود گفته است: " و اما استدلال خوارج به اين حديث بر عدم جواز نذر در اماكن انبياء روى اين پندار كه پيامبران و صالحان بتهايند "نعوذ بالله" و عيدهائى از عيدهاى جاهليت، چنين پندارى ناشى از گمراهى و خرافات و جسارتشام نسبت به انبياء خدا و اولياء اوست، و گرنه آنان را بت ها نمى خواندند، و اين نهايت تحقيرى است او ناحيه آنها نسبت به انبياء بزرگوار خدا، در صورتى كه كسى آنها را و لو با كنايه تنقيص كند كافر است و توبه اش بنابر بعض از اقوال پذيرفته نخواهد شد. اين بدبخت ها در اثر نادانى توسل به انبياء و اولياء را عبادت و خود آنان را بت هاى نامند، بنا بر اين اعتبارى براى گفتار جاهلانه و گمراه كننده شان نخواهد بود و خدا داناتر است ".
چنانكه اعتبارى براى جهالت و گمراهى ابن تيميه و هم مذهبانش نخواهد بود.
اولئك الذين طبع الله على قلوبهم و اتبعوا اهوائهم
: " اينان كسانى هستند كه خدا بر دل هايشان مهر نهاده و پيرو هواى نفس خود گرديدند. "
"سوره محمد آيه 16"
قبوري كه زيارت مى شوند
در جهان اسلام، قبورى وجود داشته و دارد كه از دير باز مورد توجه مسلمين بوده از راه دور و نزديك به زيارت آنها مى رفتند و براى بزرگان مذاهب چهارگانه درباره آنها كلماتى است كه بحث كننده از جهات مختلف مى تواند از آنها دروس عاليه اى بگيرد و بدان وسيله بر فوائد عظيمى نائل آيد و از آن جمله است: شناخت سيره مسلمين و شعارشان در طول اعصار و قرن، پيرامون زيارت قبور و توسل و تبرك به آنها، دعا و نماز نزد آنها و ختم قرآن براى مدفونين آنها. و اينك قسمتى از آنها را ذيلا مى آوريم:
1- بلال ابن حمامه حبشى موذن رسول خدا متوفى در سال 20 كه قبرش در دمشق است و در سر قبر مباركش تاريخى به اسم او رضى الله عنه است و دعا در اين موضع مبارك مستجاب است، اين حقيقت را بسيارى از اولياء و اهل خيرى كه به زيارتش تبرك جسته اند، تجربه كرده اند
2- سلمان فارسى صحابى بزرگوار، متوفى در سال 36 ه.
خطيب بغدادى در تاريخش جلد 1 صفحه 163 گفته است: قبرش اكنون آشكار است و نزديك ايوان كسرى قرار دارد و داراى ساختمان و خادمى است كه در حفاظت و تعمير و مراقبت اثاثيه و لوازم آنجا كوشش مى كند و من آنجا را ديده و بارها زيارت نموده ام.
و ابن جوزى در " المنتظم " جلد 5 صفحه 75 گفته است: قلانسى و سمنون گفته اند: قبر سلمان را زيارت كرديم و برگشتيم.
3- طلحه پسر عبيد الله در جنگ جمل سال 36 ه كشته شده.
ابن بطوطه در سفرنامه اش جلد 1 صفحه 116 گفته است: محل دفن طلحه پسر عبيد الله كه يكى از " عشره مبشره " بوده در داخل شهر قرار دارد و داراى ساختمان و مسجدى است و زاويه اى دارد كه در آن براى واردين و خارجين غذا موجود است و مردم بصره آن را بسيارى بزرگ مى شمارند
سپس براى عده اى از صحابه و تابعان مشاهدى را در بصره مى شمرد، و در آخر كار مى گويد: " و بر هر قبرى از آنها قبه و ساختمانى است كه در آن اسم صاحب قبر و وفاتش نوشته شده است. "
4- بير بن عوام متوفى در سال 36 ه.و
ابن جوزى در " المنتظم " جلد 7 صفحه 187 گفته است: از جمله حوادثى كه در سال 386 ه واقع شده اين است كه: مردم بصره در ماه محرم، ادعا كردند كه قبر كهنه اى را يافته اند كه در آن بدن تازه اى لباس و شمشير وجود داشته و آن متعلق به زبير بن عوام بوده است. آنگاه آن را از قبر بيرون آورده كفن كرده در " مربد " ميان دو راه دفن نموده و " اثير ابو المسك عنبر " روى آن ساختمانى كرد و آنجا را مسجد قرار داد و قندليها و آلات و حصيرها و لوازم ديگر به آن جا بردند و در آن افرادى به عنوان حفاظت اقامت كرده، موقوفاتى برايش وقف نمودند.
5- ابو ايوب انصارى صحابى، در سال 52 ه در رم فوت كرد.
حاكم در مستدرك جلد 3 صفحه 458 است: مردم به زيارت قبرش مى روند و در خشكسالى بدان وسيله طلب باران مى نمايند و ابن جوزى نيز آن را در صفه الصفوه جلد 1 صفحه 187 آورده است.
و خطيب بغدادى در تاريخش جلد 1 صفحه 154 گفته است: وليد گفته: شيخى از فلسطين برايم تقل كرد كه:
بناى كوچك سفيدى نزديك ديوار قسطنطينيه ديده كه مى گفتند: قبر ابى ايوب انصارى مصاحب رسول خدا بوده، پس نزديك آن رفتم و قبرش را در آن ساختمان كوچك ديدم در حالى كه روى آن قنديلى به زنجير آويخته بود.
و در تاريخ ابن كثير جلد 8 صفحه 59 گفته است و روى قبرش مزار و مسجد است و مردم روم آن را بزرگ مى شمارند.
و ذهبى در " الدول الاسلاميه " جلد 1 صفحه 22 گفته است: " مردم روم قبرش را بزرگ مى شمارند و تا امروز از آن طلب شفاعت مى كنند "
6- راس الحسين الامام السبط الشهيد عليه السلام در مصر:
ابن جبير، متوفى در سال 614 ه در " رحله " اش صفحه 12 گفته است: " سر مبارك در صندوقى نقره اى قرار دارد و زير زمين مدفون است و روى آن ساختمان عظيمى كه زبان از توصيف آن عاجز و ادراك از احاطه آن ناتوان است، بنا گرديده كه با انواع پارچه هاى حرير تزيين شده است و شمع هاى سفيد، به بزرگى ستون و كوچكتر، آن را احاطه كرده كه اكثر آنها در داخل ظرف هاى طلاى ناب و نقره قرار دارد، و بر آنها قنديل هاى نقره اى آويزان است و بالاى آن را همانند سيب هائى از طلا در محلى شبيه به باغ احاطه كرده است، و آن چنان منظره زيبائى دارد كه چشم را خيره مى كند.
در اين ساختمان مجلل، انواع قطعات مرمر هاى ظريف كه به طور اعجاب انگيزى كنار هم چيده شده قرار دارد كه تصوير آن، در وهم نيايد و كوچكترين توصيف آن مقدور نخواهد بود.
و در مدخل اين روضه مباركه مسجدى است كه از لحاظ ظرافت و زيبائى، همانند خود روضه است، ديوارهايش همه مرمرهائى بسان مرمرهائى ياد شده است، و در دو طرف راست و چپ روضه مباركه بنائى است به همان ظرافتى كه گفته شده كه از ميان آن به روضه راه مى يابيم و پرده هاى عالى از ديبا و حرير روى همه آنها آويخته شده است.
فضيلت زوار قبر احمد
ابن جوزى در مناقب احمد صفحه 481 از احمد بن حسن از پدرش آورده كه شيخ ابو طاهر ميمون گفته است " پسرم، مردى را در مسجد " الرصافه " در ماه ربيع الاول سال 460 ه ديدم از او پرسيدم كه از كجا آمده اى؟ در جواب گفت: از ششصد فرسخ راه آمده ام، گفتم: براى چه؟ گفت: در شب جمعه اى كه در محلم بودم ديدم گويا كه در صحرا و يا در فضاى بزرگى قرار دارم و مردم سرپا ايستاده و درهاى آسمان گشوده و فرشتگان از آسمان به زير مى آيند و مردمى لباس سبز پوشيده با آنها به آسمان پرواز مى كنند گفتم اينان كيانند كه چنين مقامى پيدا كردن اند به من گفته اند اينان زوار احمد بن حنبل هستند. از خواب بيدار شدم و توقفى نكردم مگر كارم را رو به راه نموده و به اينجا آمده به طور مكرر آن را زيارت نمودم و اينك بخواست خدا به وطنم بر مى گردم ".
بركت قبر احمد و جوار آن
ابن جوزى در مناقب احمد صفحه 482 از ابى يوسف ابن بختان كه از مسلمان هاى خوب بوده نقل كرده كه گفته است: هنگامى كه احمد بن حنبل مرد، مردى در خواب ديد: گويا كه روى هر قبرى قنديلى قرار دارد، پرسيد: اين چيست؟ به او گفته شد: آيا نمى دانى آن نورى است كه از ناحيه اين مرد كه در كنار شما است رسيده و قبور را نورانى كرده است و در ميان آنان، افراد معذبى بودند كه مورد مرحمت قرار گرفتند.
و با اسنادش از عبيد بن شريك آورده كه گفته است: مرد مخنثى مرد و در خواب ديده شد كه مى گفت آمرزيده شده ام زيرا احمد بن حنبل پيش ما مدفون كرديد و همه اهل قبور بخشيده شدند.
و در صفحه 483 نيز با اسنادش از ابى على حسن بن احمد فقيه آورده كه گفته است: هنگامى كه ام القطيفى مرد و او را كنار احمد بن حنبل دفن كردند، پس از چند شب پسرش او را در خواب ديد كه مى گفت: پسرم خدا از تو راضى باشد، زيرا مرا در كنار مردى دفن كردى كه در هر شب "يا هر شب جمعه" بر قبرش رحمتى نازل مى شود كه شامل حال جميع مردگان از جمله من مى شود.
ابو على گفته كه ابو طاهر هر جمال "مردى صالح بوده" حكايت كرده كه شبى در مقبره احمد بن حنبل اين آيه مباركه " فمنهم شقى و سعيد " را قرائت كردم، سپس خواب بر چشم هايم مستولى شد و شنيدم گوينده اى مى گفت: بحمد الله به بركت احمد در ميان ما شقى و بدبختى وجود ندارد.
و گفته است: از بعضى از گذشتگان به من رسيد كه: پيش ما پيرزن مومنه اى كه در حدود پنجاه سال عبادت كرده بوده زندگى مى كرد، روزى در كمال ناراحتى گفت: يكى از جنيان بخوابم آمده گفته است من قرين تو ام و جنيان استراق سمع كرده اند كه فرشتگان يكديگر را به خاطر مرگ مرد صالحى
كه نامش احمد بن حنبل است تسليت و تعزيت مى گفتند و قبرش در فلان موضع است و خداوند كسى را كه در جوارش باشد مى آمرزد و اگر مى توانى هنگام مرگ كنارش باشى باش كه من خير خواه تو هستم و تو يكشب ديگر مى ميرى، اتفاقا چنين شد و او مرد و دانستيم كه آن خواب از رويا هاى صادقه بوده است.
امينى مى گويد:
اين بود نمونه هائى از گفتار جنيان درباره زيارت قبر امامشان احمد و بركت جوار آن و سيره مستمره آنها درباره زيارت قبر احمد و قبور ديگر مشايخ آنان چنانكه مى آيد.
پس چقدر فرق است ميان آن و چيزى كه ابن تيميه و پيراوانش مى پندارند بديهى است كه اينان بكلى از قافله عقب ماندند و مطالب تازه نادرستى را كه با روح اسلام مخالف است، به آن نسبت دادند.
23- ذو النون مصرى، متوفى در سال 246 ه، در قرافه كوچك دفن گرديد و روى قبرش بنائى ساخته شد و در كنار قبرش قبور جماعتى از شايستگان است و من بارها آن را زيارت كرده ام.
24- بكار ابن قتيبه بن اسد ثقفى بكراوى بصرى حنفى فقيه، كه در مصر سال 270ه فوت كرد و در قرافه دفن شد و قبرش مشهور و مورد زيارت و تبرك جستن مردم است و گفته شده كه: دعاء كنار آن مستجاب مى شود.
25- ابراهيم حربى، متوفى در سال 285 ه در خانه اش دفن گرديد و قبرش ظاهر و مورد تبرك جستن مردم است.
26- اسماعيل بن يوسف ابو على ديلمى معافى گفته است: مردم قبرش را بعد از قبر معروف كرخى زيارت مى كنند و ميان آنها قبرهاى مختصر است كه
بارها آن را زيارت كردم.
27- على بن محمد بشار ابو الحسن، متوفى در سال 313 ه قبرش هم اكنون در بغداد آشكار است و مردم به آن تبرك مى جويند.
28- يعقوب بن اسحاق ابو عوانه نيشابورى اسفراينى حافظ شهير، متوفى در سال 316 ه.
ذهبى در تذكره اش جلد 3 صفحه 3 گفته است: روى قبر ابى عوانه واقع در اسفراين ساختمان است كه مردم آن را زيارت مى كنند و بقعه او در وسط شهر قرار دارد.
حافظ ابن عساكر گفته است: قبر ابى عوانه در اسفراين مورد زيارت مردم است و به آن تبرك مى جويند و كنار قبرش زياد روايت كننده از او " ابى نعيم " است و نزديك مشهدش مشهد امام ابى اسحاق اسفراينى است و مردم عوام به قبر ابى اسحاق بيشتر به قبر ابى عوانه تقرب مى جويند در صورتى كه مردم قدر اين امام و محدث بزرك به خاطر بعيد العهد بودن وفاتش و نزديك بودن وفات ابى اسحاق نمى دانند و جدم هر گاه كه به مشهد استاد ابى اسحاق مى رسيد از روى احترام داخل آن نمى شده، بلكه آستانه مشهد را مى بوسيده در صورتى كه بسيار بلند بوده و ساعتى با حال تعظيم و احترام مى ايستاد، آنگاه با حال وداع از كنارش مى گذشته است، ولى وقتى كه به مشهد ابى عوانه مى رسيده احترام و تعظيم بيشترى مى كرده و توقفش در اينجا از قبر ابى اسحاق بيشتر بوده است خدا همه آنها را رحمت كند.
29- ابو محمد عبد الله بن احمد بن طباطبائى مصرى كه در سال 348 ه وفات يافت و در مصر دفن شد قبرش معروف به اين است كه دعاء قبرش مستجاب
مى شود.
روايت شده كه مردى حج كرد، ولى موفق به زيارت قبر رسول خدا نشد و از جريان بسيار دلتنگ گرديد رسول خدا را در خواب ديد به او فرمود: حال كه از زيارت قبرم محروم ماندى قبر عبد الله بن احمد بن طباطبا را زيارت كن و مردى كه اين خواب را ديده بوده از اهل مصر بوده است.
30- حافظ ابو الفضل صبح بن احمد تميمى سمسار، كه در سال 384 ه فوت كرده دعا كنار قبرش مستجاب است.
31- حافظ ابو الحسن على بن محمد عامرى كه در سال 403 ه فوت كرده مردم شب ها دور قبرش جمع مى شوند و قرآن مى خوانند و برايش دعا مى كنند و شعراء از هر طرف مى آيند و مرثيه مى خوانند و طلب رحمت مى كنند
32- ابو سعيد عبد الملك بن محمد خرگوشى، متوفى در سال 406 ه قبرش در نيشابور مشهور است مردم آن را زيارت مى كنند و به آن تبرك مى جويند.
33- محمد بن حسن ابو بكر بن فورك اصفهانى، متوفى در سال 406 ه در حيره نيشابور دفن گرديد و مقبره اش در آنجا آشكار و مورد زيارت است و بوسيله آن طلب باران مى شود و دعا كنار آن مستجاب است.
34- ابو جعفر بن موسى، متوفى در سال 470 ه كه در زمانش پيشواى بلا رقيب حنبلى ها بوده است.
قبر احمد بن حنبل نبش گرديد و جنازه او در آن نهاده شد و مردم كنار آن جمع مى شوند و شب هاى چهار شنبه كنارش بيتوته مى كنند و ختم ها مى گيرند
و تا جائى كه گفته شده در اين ايام كنار آن ده هزار ختم قرآن شده است
و ابن جوزى در المنتظم جلد 8 صفحه 317 گفته است: مردم هر شب چهارشنبه در آنجا بيتوته مى كنند و ختم ها مى گيرند فروشندگان اجناس خورد نى را عرضه داشته كه گشايش براى مردم است و همواه چنين بوده تا فصل زمستان فرارسيد، پس از آن امتناع كردند و روى قبرش در اين مدت پيش از هزار ختم قرآن كردند.
و ابن كثير گفته است او كنار امام احمد دفن گرديد و مردم قبرش را هر شب چهارشنبه بازارى قرار داده به آنجا رفت و آمد مى كنند
35- ابو على حسن بن ابى الهبيش، متوفى در سال 420 ه كه ابن جوض ى در المنتظم جلد 8 صفحه 46 درباره اش گفته است: قبرش در كوفه آشكار و روى آن مشهدى است كه من در طريق مكه آن را زيارت نمودم.
36- المعتمد على الله ابو القاسم محمد بن المعتضد اللخمى اندلسى كه در سال 488 ه وفات، جماعتى از شعراء كه مى خواستند درباره اش مرثيه بگويند گرد قبرش جمع مى شدند و در قصيده هاى طولانى او را ستوده و كنار قبرش قرائت مى كردند و برايش گريه مى نمودند از جمله آنها " ابو بحر " است كه در قصيده اى مرثيه اش گفته و از ابيات آن است: " اين خاك را به احترامت مى بوسم، قبرت را موضع خواندن شعرم قرار دادم ".
و هنگامى كه از قرائت آن فارغ شد خاك را بوسيد و خود را به خاك افكند و صورتش را به آن ماليد تا آنكه همه حاضران گريستند.
37- نصر بن ابراهيم مقدسى شيخ شافعى ها كه در سال 490 ه در دمشق فوت كرد و در باب الصغير دفن گرديد و قبرش آشكار و مورد زيارت است.
نووى گفته است: از بزرگان شنيديم كه مى گفتند: دعاء كنار قبرش روز شنبه مستجاب است.
38- ابو الحسن على بن الحسن المصرى فقيه شافعى ها، متوفى در سال 492 ه ابن الانماطى گفته است: قبرش در قرافه است كه دعاء كنارش مستجاب است.
39- على بن اسماعيل بن محمد كه در سال 559 ه فوت كرد و قبرش در " فاس " از مزار هاى متبرك است كه دعاء كنارش مستجاب است، " ساحلى " چنين گفته است و در " نيل الابتهاج " صفحه 198 گفته است كه: من بارها آن را در فاس زيارت كرده ام.
40- خضر بن نصر اربلى فقيه شافعى ها، متوفى در سال 567 يا 569 ه.
ابن كثير در تاريخش جلد 14 صفحه 287 به نقل از تاريخ ابن خلكان گفته است: قبرش مورد زيارت است و من بارها آن را زيارت كردم و مردم بسوى آن مى شتابند و بدان تبرك مى جويند.
41- نور الدين محمود بن زنگى، متوفى در سال 569 ه.
ابن كثير گفته است: قبرش در دمشق مورد زيارت است و مردم خود را به ضريح او مى چسبانند و هر كسى كه از آنجا مى گذرد بدان تبرك مى جويد و مى گويد: قبر نور الدين شهيد.
و در شذرات الذهب جلد 4 صفحه 231 گفته است: روايت شده كه دعا كنار قبرش مستجاب است و گفته مى شود كه: سه تار موى رسول خدا با او دفن شده است، پس سزاوار است براى كسى كه زيارتش مى كند قصد زيارت چيزى از رسول خدا را نيز داشته باشد.
42- قاسم بن فيره شاطبى، متوفى در سال 590 ه كه در قرافه دفن گرديد و قبرش مشهور و معروف است و مردم به زيارتش مى روند و من بارها آن را زيارت كرده ام، بعضى از ياران شاطبيم كنار قبرش به من گفتند كه: بركت استجابت دعا را كنار قبرش ديده اند خدا رحمتش كند و از او خشنود گردد.
43- احمد بن جعفر خزرجى ابو العباس سبتى، ساكن مراكش كه در سال 601 ه در آنجا وفات يافته است.
قبرش مزار معروفى كه جمعيت زيادى به زيارتش مى روند و به تجربه ثابت شده كه دعا كنارش مستجاب است و من بارها آن را زيارت كرده ام و بركتش را مكرر آزمودم.
ابن الخطيب سلمانى، در ضمن گفتارش در اين باره چنين مى گويد: و در آمد اين مزار روزهاى يكشنبه هشتصد مثقال طلا است و گاهى به هزار دينار مى رسد و همه آنها صرف مخارج بى نوايايى كه در قرب و جوارش زندگى مى كنند مى شود.
صاحب " نيل الابتهاج " بعد از مطالب مفصلى كه درباره اين مزار مى گويد مى افزايد: و تاكنون همواره مردم در آنجا ازدحام مى كنند و حوائجشان را از خدا مى گيرند و در حدود پانصد بار من آن را زيارت كرده ام و بيش از سى شب در آنجا بيتوته نموده و بركتش را در امور مشاهده كردم، آنگاه داستان يهودى اى كه به آن متوسل گرديد و حاجتش بر آورده نقل مى كند.
44- محمد بن احمد حنبلى ابو عمر و مقدسى، متوفى در سال 607 ه. قبرش مورد زيارت است و هنگامى كه او را دفن كردند بعضى از صالحان در همان شب در خواب ديدند كه پيامبر اكرم مى فرمود: هر كس ابو عمرو را در شب جمعه زيارت كند گويا كه كعبه را زيارت كرده است، پيش او آنكه به آنجا برسيد كفش هايتان را در آوريد.
45- سيف الدين ابو حسن قميرى در سال 653 در نابلسى وفات كرد و دعا پيش قبرش مستجاب است.
46- الحاق بن يحيى ابو ابراهيم اعرج، در سال 683 ه در فاس وفات يافت و دعاء كنار قبرش مستجاب است.
47- شيخ احمد بن على بدوى، در سال 676 ه. وفات ياقت و در " طندنه " دفن گرديد و روى قبرش مقامى برايش قرار دادند و كراماتش مشهور گرديد، و نذرهاى زيادى برايش نموده
48- شيخ حسين جاكى، كه در سال 730 ه وفات كرد و قبرش آشكار است و در هر شب و صبح چهارشنبه مورد زيارت مردم است.
49- شيخ بن علوان يافعى، در " مرآتش " جلد 4 صفحه 357 گفته است: از كراماتش اين است كه: فرزندان فقهاى كه عليه او به مخالفت برخاسته بودند، در گرفتارى هايشان به او پناه مى بردند، و به همين مطلب و ديگر مناقب نيكويش در اشعارم اشاره نمودم. آنگاه پنج بيت از اشعارش را نقل كرده است.
50- ابو على ابن بنان، كه مردم منطقه " ديرعاقول " به آن تبرك مى جويند.
51- ابو عبد الله قرشى اندلسى، كه در بيت المقدس وفات يافت و قبرش مورد زيارت است.
52- شيخ ابو بكر بن عبد الله عيدروس با علوى، كه در سال 914 ه در عدن وفات يافت و قبرش در آنجا مشهورتر از خورشيد فروزان است كه مردم آن را زيارت مى كنند و از اماكن دور براى تبرك جستن به آن به آنجا مى آيند.
آخرين گفتار درباره زيارت قبور
اينها كه گفته شد كمى از بسيارى از جيزهائى است كه در طول تاريخ اسلامى ميان طوائف مختلف مسلمين درباره زيارت قبر پيامبر اكرم و مرقدهاى امامان و اولياء و صالحان و علماء و توسل و استشفاء به قبور آنان و مسافرت به بقاع متبركه آنان و... رواج داشته است در صورتى كه ميان زائران، علماء بزرك و پيشوايان عظيم ذهبى كه مقتداى پيراون مذاهب چهارگانه بوده اند وجود داشته اند. و از سوى ديگر ناقلان اين مطالب و اقوال خود دانشمندان و پيشوايانى بودند كه با نقل آنها به عنوان فضيلت براى صاحبان قبور و ارباب مشاهد، آن حقائق را پذيرفته و پسنديده اند.
بنابر اين ميان تمام فرق اسلامى در طول اعصار و قرون اين مساله به طور اجماع به عنوان يك روش پسنديده شناخته شده است.
روى اين حساب، تو اى خواننده محترم هر گاه براى مطالب كه برايت نقل كرديم گوش شنوائى عاريه گرفته باشى آيا براى مطالبى كه ابن تيميه و كسانى كه به سازش مى رقصند "مانند قصيمى" بافته اند محمل درستى خواهى يافت؟ آيا مسلمان هاى صدر اسلام، اعمالى را كه در باره مشاهد و قبور مردگان انجام مى داد كفر مى دانستند، آنگاه همان را وسيله تقرب به خدا قرار مى دادند؟
هرگز، ما هيچ گاه تمام فرقه هاى مسلمين را به چنين تهمت هاى ناروا، متهم نخواهيم كرد.
و آيا اينها كه گفته شد اختصاص به شيعه دارد؟ خير.
و آيا اعمالى كه شيعه در كنار قبور انجام مى دهد "كه آن مرد پنداشته كه آن اعمال ناشى از غلو و خدا دانستن على و فرزندانش مى باشد" غير از آن كارهائى است كه اهل سنت و در پيشاپيش آنها، پيشوايانشان، در برابر آن قبور انجام مى دادند؟
به طورى كه در سابق ديديم: همه اهل سنت از زمان صحابه تاكنون، نسبت به قبور، به انحاء مختلف از قبيل: رديف كردن الفاظى به عنوان زيارت كه جامع همه فضائل فرد مورد زيارت است، و نماز و دعاء كنار قبرش، و ختم قرآن و اهداء آن به سويش، و توسل و طلب شفاعت از او، و در خواست قضاء حوائج از ناحيه خدا وسيله او، و تبرك جستن و در بر گرفتن و به خاك افتادن و بوسيدنش و به طور كلى به هر نحوه اى كه مى شده احترام و تعظيم مى نموده اند.
پس اگر پندرهاى ابن تيميه و پيروانش درست باشد و اين گونه اعمال بدعت و گمراهى و غلو و يا شرك بوده فاعل آن كارها از محدوده اسلام بيرون باشد، پس در اين صورت مسلمانى از زمان صدر اسلام تاكنون جز جناب آقاى ابن تيميه و پيروانش وجود نخواهد داشت
بنابر اين سزاوار است كه خواننده محترم اكنون از گفتار ديگر " قصيمى " آگاهى حاصل نمايد تا بدان كه ميان شيعه و ديگر مذاهب چهاركانه، هيچ - گونه اختلافى در باره اين گونه مسائل مهم اسلامى، وجود ندارد و اينها جزء مسائل مورد اتفاق ميان تمام امت اسلامى است نهايت آنكه نويسندگان مغرض، آنان را عليه شيعه تحريك نموده آتش كينه و دشمنى را عليه آنان روشن كردند و از اين رهگذر وحدت كلمه و اتحاد مسلمين را گستند و با قلم هاى مسمومشان شق عصاى مسلمين كرده، ميان آنان ايجاد اختلاف نمودند " آنان كسانى هستند كه خداوند بر دل هايشان مهر زده و از هوس هايشان پيروى كردند ".
او در " الصرع " جلد 2 صفحه 648 گفته علامه امين را كه قصيده اى خاندان نبوت را ستوده آورده است:
لا بدع ان كان الدعاء اليه++
فيها صاعدا و بغيرها لم يصعد
" اگر دعاء كنار آن قبور به سوى خدا بالا مى رود نه در موارد ديگر چيز تازه و بدعتى نيست "
آنگاه اضافه كرده است كه: اين گفته، پيش همه مسلمان ها يا اخلاف مذهبى كه دارند از حرف هاى ارتداد آور و كفر آشكار است و به خدا از خوارى پناه بريم و ترجمه اشعار قبل از آن چنين است:پ
" و همچنين نماز پيش قبور به عنوان تبرك به صاحبان قبور عمل ناپسندى نيست.
امامان از نسل هاشم، ثقل پيغمبر و رهبران براى پيروانند.
گفتند: نماز كنار قبور ما در فضيلت همانند نماز در مسجد است.
و اين مطلب را افراد مورد اطمينان براى ما روايت كرده اند، پس اگر خواستار هدايت از آنانى، پيروى از آن كن شرف مكان با صاحب مكان محقق است و كسى كه داراى عقل است در اين باره ترديد روا نمى دارد.
بهترين عبادت پروردگارا ما در اين گونه اماكن است، پس به سوى آن ها رو كن.
و همچنين طلب حوائج از خداى ما پيش آنها اميدوار كننده تر براى نيل به مقاصد است.
از بركات آن قبور بايد اميدوار بود، چون در آنها افراد بزرگوارى آرميده اند.
اگر دعايش پيش آن قبور به سوى خدا بالا مى رود، نه در موارد ديگر چيز تازه و بدعتى نيست".
بعد از نقل اين اشعار مى گويد: " بيشتر اين قصيده از اين نوع مطالب زشت مخالف با اسلام و ديگر از اديان آسمانى و الهى است: "
او در جلد 2 صفحه 21 شفا خواستن از قبر حسين عليه السلام و اجايت دعا
كنار قبرش را از آفات شيعه به شمار آورده است
كبرت كلمه تخرج من افواههم ان يقولون الا كذبا. سوره كهف آيه 5.
" اين كلمه كذب و افتراء بزرگ كه از دهانشان خارج مى شود جز دروغ چيزى نسيت. "
زين العابديند قرباني
اين ترجمه در تاريخ 17/ 12/ 52 به پايان رسيد.