بخش 8
فصل پنجم : امامت نزد شیعه و اهل سنت امامت نزد شیعه و اهل سنت 1 ـ نقش امامت نزد شیعه امامیه 2 ـ ساختار حکومت اسلامی پس از رحلت پیامبر 3 ـ ساختار اول : تعیین امام از سوی پیامبر 1 . محال بودن ترک امت بدون پیشوا 2 . امت اسلامی و خطر سه جانبه 3 . تعیین امام در احادیث پیامبر ( صلّی الله علیه وآله ) 4 ـ ساختار دوم : سپردن کار به مردم اجماع مسلمانان آیا شوری اساس حکومت است ؟ آیا بیعت اساس حکومت است ؟
185 |
فصل پنجم
امامت نزد شيعه و اهل سنت
1 . نقش امامت نزد شيعه اماميه
2 . ساختار حكومت اسلامي پس از رحلت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله )
3 . ساختار اول : تعيين امام از سوي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله )
الف . محال بودن ترك امت بدون پيشوا
ب . امت اسلامي و خطر سه جانبه
ج . تعيين امام در احاديث پيامبر ( صلّي الله عليه وآله )
4 . ساختار دوم : سپردن كار به مردم
الف . اجماع مسلمانان ب . آيا شوري اساس حكومت است ؟
ج . آيا بيعت اساس حكومت است ؟
5 . سنت نبوي و دوازده امام
6 . اوصاف امام
الف . عصمت ب . اعلميت ج . برترين فرد
7 . غُلات ، از شيعيان اماميه نيستند
8 . فرق ميان « نبي » ، « رسول » و « امام »
187 |
امامت نزد شيعه و اهل سنت
حقيقت امامت نزد اهل سنت ، با آن چه نزد شيعه است فرق دارد . اهل سنت به امام به عنوان رئيس يك دولت نگاه مي كنند كه مردم يا نمايندگان مردم او را انتخاب مي كنند . يا با كودتاي نظامي و امثال آن بر سر كار مي آيد و در چنين حاكمي جز برخي صفات معروف ، چيزي شرط نيست و روشن است كه اعتقاد به رياست يك رئيس جمهور يا نخستوزير ، از اصول اعتقادي نيست كه اگر كسي به پيشوايي و رهبري او اعتقاد نداشته باشد فاسق به شمار آيد . در كشورهاي اسلامي پيوسته كسي به جاي ديگري به حكومت رسيده است ، چه با رغبت مردم يا اكراه آنان و هرگز كسي اعتقاد به زمامداري او را از اصول نشمرده و فسق او را موجب خلع او قرار نداده است ، وگرنه سنگ روي سنگ بند نمي شد .
اما شيعه اماميه به امامت به عنوان استمرار وظايف رسالت مي نگرند ( نه خود رسالت ، چون با رحلت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ، نبوت و پيامبري ختم شد ) . روشن است كه دست يافتن به چنين مقامي يك سلسله صلاحيت هاي بالا مي طلبد كه كسي آنها را نمي يابد مگر آن كه تحت عنايت هاي ويژه الهي قرار گيرد و در اصول و فروع دين و در عدالت و عصمت و رهبري حكيمانه و شئون ديگر ، جاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بنشيند .
188 |
* ( 1 ) *
نقش امامت نزد شيعه اماميه
حقيقت امامت را نزد اهل سنت دانستي . بر اساس ديدگاه آنان در امامت ، جز شرايطي كه در رؤساي دولت ها وجود دارد شرط نيست . اما امامت نزد شيعه ، با حقيقت امامت نزد برادران اهل سنت متفاوت است . امامت ، يك رهبري الهي و استمرار همه وظايف نبوت است . جز دريافت وحي از خدا ، مقتضاي اين ديدگاه ، اتّصاف امام به همه شرايطي است كه در پيامبر است ، جز اين كه وحي به او نمي رسد .
توضيح اين كه : پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) خلأ بزرگ و مهمي را در حيات امت اسلامي پر مي كرد و مسئوليت ها و كارهاي او تنها دريافت وحي الهي و رساندن به مردم نبود ، بلكه وظايف زير را هم بر عهده داشت :
1 . تفسير قرآن و شرح اهداف آن و كشف رموز و اسرار كتاب خدا .
2 . بيان احكام موضوعات و مسائلي كه در زمان حيات و دعوتش پيش مي آمد .
3 . پاسخ به حمله هاي شكّ آفرين و سئوال هاي دشوار و شبهه انگيز كه دشمنان اسلام از يهود و نصاري بر مي انگيختند .
4 . حفاظت از دين در برابر تحريف و دستكاري و مراقبت از آن چه مسلمانان از اصول و فروع دين از او مي آموختند ، تا در آن موارد نلغزند .
امامت نزد شيعه اماميه حقّ كسي است كه اين خلأ بزرگ را كه با رحلت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله )
189 |
پيش مي آيد پر كند ، افزون بر رهبري در امور دنيا مثل تأمين امنيت كشور و حفظ مرزها و اجراي حدود و نشر دين حنيف با تلاشي پيگير .
190 |
* ( 2 ) *
ساختار حكومت اسلامي پس از رحلت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله )
در شكل و ساختار حكومت و رهبري پس از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ، دو نظريه و جهت گيري ميان مسلمانان رواج دارد :
اول : اين كه شكل حكومت ، انتصابي است و امام پس از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ، به فرمان خدا و از سوي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) تعيين مي شود .
دوم : كار به دست مردم و انتخاب آنان سپرده مي شود ، به يكي از شكل هايي كه گفته خواهد شد .
اكنون بحث اين است كه مصالح امت اسلامي در آن زمان ، كدام يك از دو شيوه و نظريه فوق را اقتضا مي كرد ؟ شيوه تعيين فرد يا افراد معيّني را ، يا سپردن مسأله خلافت به رأي مردم را ؟ اينك توضيح مطلب .
191 |
* ( 3 ) *
ساختار اول : تعيين امام از سوي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله )
حق اين است كه اموري دلالت بر اين دارد كه مصلحت امت در آن زمان مي طلبيد كه امام و پيشوايي كه جانشين پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شود ، از زبان پيامبر و در حال حيات او تعيين شود و بدون آن امت در مخاطرات بزرگي مي افتاد . آن امور عبارت است از :
1 . محال بودن ترك امت بدون پيشوا
عقل روشن و بديهي حكم مي كند كه وقتي يك انسان مصلح ، از رهگذر سال ها تلاش سخت و پيگير ، بتواند يك طرح اجتماعي مخصوص به خود را به اجرا درآورد و راهي نو براي جامعه بشري عرضه كند ، بايد بينديشد كه به چه وسيله اي مي تواند آن طرح را باقي بدارد و تضميني براي استمرار ، بلكه رشد و پيشرفت آن فراهم آورد ؟ خردمندانه نيست كه كسي بناي عظيمي را برپا كند و در راه آن رنج هاي بسياري را متحمل شود ، ولي نسبت به آن چه كه آن بنا را از خطرها حفظ كند فكري نداشته باشد و كسي را به عنوان نگاهبان و مراقبت از آن پس از خويش نگمارد .
پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) كه از بزرگ ترين شخصيت هاي جهاني در تاريخ بشري است ، با آييني كه آورد ، زمينه مناسبي براي يك تحول الهي جهاني و بزرگ و برپايي يك تمدن جديد وبي نظير فراهم ساخت . اين شخصيت بزرگ كه يك آيين جاويد را براي بشريت
192 |
طراحي كرد و در روزگار خود اجتماع بشري را رهبري نمود ، مسلّما براي حفظ آيين خود از خطرها و آفت هاي احتمالي كه در آينده آن را تهديد مي كرد ، فكري داشت . همچنين براي هدايت هميشگي امّتش و اداره آنان و شكل حكومت پس از خودش فكر و برنامه اي داشت و آن را بيان كرد ، چرا كه معقول نيست اين پيامبر فرزانه ، پايه هاي يك شريعت و آيين جاودانه را بنا نهد ، ولي طرحي قوي براي شكل رهبري پس از خود كه ضامن بقاي آن آيين باشد ، نداشته باشد .
پيامبري كه براي بيان كوچك ترين مسأله كه براي سعادت بشر مورد نياز است ، كوتاهي نكرد ، چگونه ممكن است در زمينه رهبري جامعه اسلامي و ساختار و چگونگي آن ساكت باشد ؟ ! در حالي كه اين مسأله ، از موضوعات اساسي و سرنوشت ساز در حياتِ امت ، بلكه حيات بشريت است ؟ چگونه ممكن است جامعه اسلامي را سرگردان به حال خود رها كند ، به گونه اي كه تكليف خود را در اين سطح ندانند ؟
پس هرگز پذيرفتني نيست كه پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) چشم از زندگي بربندد و در زمينه رهبري امت سخني بر زبان نياورد .
2 . امت اسلامي و خطر سه جانبه
مراجعه به تاريخ و درك شرايطي كه در زمان رحلت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بر منطقه و جهان حاكم بود و دقت در شرايط پيش از رحلت ، به روشني انتصابي بودن منصب امامت را ثابت مي كند ، زيرا سه خطر مهم به صورت يك مثلث شوم ، دين و موجوديت اسلام را تهديد مي كرد :
ضلع اول اين مثلث شوم خطر ، در امپراتوري روم تجسم مي يافت ،
ضلع دوم ، در امپراتوري ايران
و ضلع سوم ، در گروه منافقين داخلي .
نسبت به خطر اول و اهميت بسيار آن كافي است بدانيم پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) همواره حتي تا آخرين لحظه حيات خويش به آن مي انديشيد . از اين رو در آستانه وفاتش سپاه
193 |
عظيمي به فرماندهي « اسامة بن زيد » تجهيز كرد و براي رويارويي با روميان اعزام نمود و هر كه را كه از آن تخلف كند لعن كرد .
نسبت به خطر ضلع دوم نيز كافي است بدانيم كه دشمن تندخويي بود كه نامه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را پاره كرد و به حاكم يمن نوشت كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را دستگير كرده ، خودش يا سرش را براي وي بفرستد .
نسبت به خطر سوم بايد بدانيم كه گروه منافقان در مدينه پيوسته براي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مزاحمت ايجاد مي كردند و با توطئه هاي گوناگون آن حضرت را مي آزردند و حركت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را بامشكلات مواجه مي ساختند . قرآن كريم در سوره هاي مختلف از آنان و خصلت ها و نفاق و آزار و تلاش هاي پليد آنان سخن مي گويد ، تا آن جا كه يك سوره كامل به نام « منافقون » ناميده شده كه در باره منافقين و نيت ها و كارهاي شوم آنان است .
سؤال : با وجود اين مثلث خطرناك ، آيا صحيح بود كه پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) امت اسلامي و دين اسلام را كه از هر سو در محاصره خطرها بودند و دشمنان از هر طرف در كمين نشسته بودند ، بدون يك رهبر معين به حال خود رها كند ؟
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مي دانست كه زندگي عرب ، يك زندگي قبايلي و عشايري است و افراد اين قبيله ها نسبت به رؤساي قبايل تعصب ميورزند و از آنان اطاعت جدي دارند و در مقابلشان كاملاً خاضع اند . از اين رو رها كردن اين مجموعه بدون نصب پيشوايي معين ، به پراكندگي و كشمكش قبيله اي خواهد انجاميد و دشمنان از اين نزاع و اختلاف و كشمكش سود خواهند برد .
بر اساس اين حقيقت است كه بوعلي سينا گفته است : درست تر ، تعيين و نصب جانشين است ، تا وضع جامعه به پراكندگي و درگيري و اختلاف كشيده نشود . ( 1 )
3 . تعيين امام در احاديث پيامبر ( صلّي الله عليه وآله )
دقت در زندگاني پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از آن زمان كه فرمان يافت آيين خود را به خويشاوندان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شفاء ، الهيات : ص 564 ، مقاله دهم ، فصل پنجم .
194 |
و بستگان خويش ابلاغ كند ، سپس به همه مردم به صورت آشكارا برساند ، مي رساند كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در موضوع « رهبري » و « خلافت » ، بارها روش « انتصاب » را پيش گرفته است ، نه راه « انتخابات مردمي » را . اين موضوع از چند جهت قابل اثبات است :
1 . حديث يوم الدّار
پس از گذشت سه سال از آغاز بعثت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، خداوند متعال آن حضرت را مكلف نمود كه رسالت خويش را به افراد قبيله خود ابلاغ كند . اين زماني بود كه آيه ( وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ اْلأَقْرَبِينَ ) ( 1 ) نازل شد ، يعني خويشاوندان نزديك خود را بيم بده .
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) سران بني هاشم را جمع كرد و فرمود :
« اي فرزندان عبدالمطّلب ! من هرگز جواني را نمي شناسم در ميان عرب ، كه بهتر از آن چه من برايتان آورده ام ، براي قوم خودش آورده باشد . من خير دنيا و آخرت را برايتان آورده ام و پروردگارم فرمان داده است كه شما را به آن فراخوانم . كدام يك از شما در اين مسأله مرا پشتيباني مي كند ، تا برادرم و جانشين ، وزير و خليفه من ميان شما باشد ؟ »
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) عبارت اخير را چندبار تكرار كرد و در هر بار ، جز علي ( عليه السلام ) كسي برنخاست . او در هر بار آمادگي خويش را براي پشتيباني و نصرت پيامبر اعلان كرد ، در بار سوم پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « اِنَّ هذا اَخي ووَصيّي وخَليفَتي فيكُمْ ، فَاسْمَعُوا لَهُ وأَطيعُوا . » ( 2 ) ؛ « اين شخص ، برادرم ، وصيّ و جانشين من در ميان شماست ، پس از او شنوايي و فرمانبرداري داشته باشيد . »
2 . حديث منزلت
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) جايگاه علي ( عليه السلام ) را نسبت به خود همچون منزلت و موقعيت هارون نسبت به حضرت موسي شمرد و از منصب ها و منزلت هاي هارون نسبت به موسي چيزي جز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شعراء : 214
2 . مسند احمد : ج 1 ، ص 159 ؛ تاريخ طبري : ج 2 ، ص 406 ؛ تفسير طبري ( جامع البيان ) : ج 19 ، ص 74 ـ 75 ؛ تفسير سوره شعراء : آيه 214
195 |
نبوّت را استثنا نكرد ، آن جا كه فرمود :
« يا عَليّ اَما تَرضي اَنْ تَكونَ مِنّي بِمَنزلةِ هارونَ مِن موسي إلاّ انّه لا نبيَّ بَعدي ؟ » ( 1 ) ؛
« يا علي ! آيا نمي خواهي نسبت به من ، همچون هارون نسبت به موسي باشي ، جز اين كه پس از من پيامبري نيست ؟ »
اين نفي و سلب ، در واقع از باب « سالبه به انتفاء موضوع » است ، چون پس از رسول خاتم ( صلّي الله عليه وآله ) نبوّتي نبود تا اين كه پس از او علي ( عليه السلام ) پيامبر باشد ، زيرا با نبوت پيامبر اسلام ، نبوت ها پايان يافت و با شريعت و آيين او شريعت ها ختم شد .
به تصريح قرآن كريم ، هارون در زمان حضرت موسي مقام نبوت ( 2 ) ، خلافت ( 3 ) و وزارت ( 4 ) داشت . حديث منزلت همه اين منصب ها را كه براي هارون ثابت است ، به جز نبوّت ، براي علي ( عليه السلام ) ثابت مي كند . به علاوه ، اگر مقصود اثبات همه منصب ها و مقام ها براي علي ( عليه السلام ) نبود به غير از نبوت ، هيچ نيازي به استثناي نبوت نبود .
3 . نصب امام در روز غدير
همچنان كه از احاديث پيشين بر مي آيد ، جانشين و وصيّ خود را گاهي به صورت كلّي مي شناسانيد ، گاهي به صورت خاص ، يعني با ذكر نام خليفه و جانشين ، به گونه اي كه هر يك از آن احاديث ، براي افراد آگاه و حقجو يك حجت كامل است . ليكن با اين همه پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نداي خويش را در آن روز به هر مسلمان دور و نزديك رساند و هر ابهام و پيچيدگي و شك و شبهه را در اين زمينه بر طرف ساخت . هنگام بازگشت از حجة الوداع ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . صحيح بخاري : ج 6 ، ص 3 ، در حوادث جنگ تبوك ؛ صحيح مسلم : ج 7 ، ص 120 ، باب فضائل امام علي ( عليه السلام ) ؛ سنن ابن ماجه : ج 1 ، ص 55 ؛ مسند احمد : ج 1 ، صص 173 ، 175 ، 177 ، 179 ، 182 ، 185 و230 . . . ؛ سيره ابن هشام : ج 4 ، ص 163 ، غزوه تبوك .
2 . ( وَوَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِيّاً ) ( مريم : 53 ) .
3 . ( وَقالَ مُوسي لاَِخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي ) ( اعراف : 142 ) .
4 . ( وَاجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي ) ( طه : 29 ) .
196 |
در سرزميني به نام « غديرخم » توقف كرد و به همه حاجياني كه با او بودند خبر داد كه از سوي خداي متعال مأمور است پيامي را به آنان برساند ، پيام و رسالتي كه حكايت از يك اقدام جدّي و بزرگ مي كند ، به نحوي كه اگر آن پيام را نرساند ، گويا هيچ چيز از رسالت او را ابلاغ نكرده است . همچنان كه خداوند مي فرمايد :
( يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ ) ( 1 ) ؛
« اي پيامبر ، آن چه را از سوي پروردگارت به سوي تو نازل شده است ابلاغ كن و اگر چنين نكني ، رسالت او را ابلاغ نكرده اي و خداوند تو را از گزند مردم نگه مي دارد . » ( 2 )
سپس بر فراز منبري كه از هودج و كجاوه شتران برافراشته شده بود بالا رفت و خطاب به مردم فرمود :
ـ نزديك است كه فراخوانده شوم و پاسخ دهم . شما چه مي گوييد :
گفتند : شهادت مي دهيم كه تو ابلاغ كردي ، نصيحت نمودي و تلاش كردي ، خدايت پاداش نيك دهد .
فرمود : آيا گواهي نمي دهيد كه معبودي جز خدا نيست و محمد بنده و فرستاده اوست و اين كه رستاخيز آمدني است و شكّي در آن نيست ؟
گفتند : آري گواهي مي دهيم .
فرمود : من پيش از شما مي روم و بر حوض كوثر وارد مي شوم ، نيك بنگريد كه پس از من با ثقلين ( كتاب و عترت ) چگونه رفتار خواهيد كرد .
يك منادي ندا داد : ثقلين چيست اي رسول خدا ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مائده : 67
2 . محدثان و مفسران گفته اند كه اين آيه در حجة الوداع در روز غدير نازل شده است . بنگريد به : الدرّ المنثور ، سيوطي : ج 2 ، ص 298 ؛ فتح القدير ، شوكاني : ج 2 ، ص 57 ؛ كشف الغمّه ، اربلي : ص 94 ؛ ينابيع المودّة ، قندوزي : ص 120 ؛ تفسير المنار : ج 6 ، ص 463 و . . . .
197 |
فرمود : وزنه سنگين تر و بزرگ تر ، كتاب خداست كه يك طرف آن در دست خداي متعال است ، طرف ديگر آن به دست شماست ، به آن چنگ زنيد تا گمراه نشويد . ديگري كه كوچك تر است عترت من است ، خداي لطيف و خبير مرا خبر داده است كه اين دو از هم جدا نخواهند شد ، تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند ، از قرآن و عترت جلو نيفتيد كه هلاك مي شويد و از آن دو عقب نمانيد كه هلاك مي شويد .
سپس دست « علي » را گرفت و بالا برد ، تا حدي كه سفيدي زير بغل هر دو ديده شد . پس او را به همه آن مردم شناساند ، سپس فرمود : اي مردم ! چه كسي از مؤمنان نسبت به خود آنان شايسته تر است ؟
گفتند : خدا و رسولش داناترند .
فرمود : خداوند مولاي من است و من مولاي مؤمنانم و من به آنان از خودشان شايسته ترم و ولايتم بيشتر است ، پس هر كه من مولاي اويم ، علي مولاي اوست « فمن كنتُ مولاهُ فعليٌ مولاه » .
سپس فرمود : خدايا دوستدارش را دوست بدار ، با دشمنش دشمن باش ، هر كه محبت او را داشته باشد دوستش بدار ، هر كه با او دشمني كند دشمنش بدار ، ياورش را ياور باش ، خواركننده اش را خوار كن ، حق را هر جا كه او بگردد بگردان . آگاه باشيد ! حاضران به غايبان خبر دهند .
حديث غدير از احاديث متواتر است و صحابه ، تابعين و علماي حديث در هر قرني به صورت متواتر آن را روايت كرده اند . حديث غدير را 110 نفر از صحابه ، 84 نفر از تابعين و 360 نفر از علما و محدثان نقل كرده اند . با وجود اين تواتر ، هيچ ترديدي در اصالت و درستي اين حديث باقي نمي ماند . گروهي از علما نيز كتاب هاي مستقلّي پيرامون حديث « غدير » نگاشته اند كه جامع ترين و پر سَنَدترين آنها كتاب « الغدير » مرحوم علامه اميني ( 1320 ـ 1390 هـ . ق ) است .
اينك بايد ديد مقصود از واژه « مولي » چيست و مولا بودن علي ( عليه السلام ) به چه معناست ؟ قرائن و شواهد بسياري گواهي مي دهد كه مقصود از اين لفظ ، پيشوا و رهبر و سرپرست
198 |
است . به برخي از اين شواهد و قرائن اشاره مي شود :
الف : در حادثه غدير ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) دستور داد حجّاجي كه همراه وي از حج بر مي گشتند ، در يك زمين خشك و بي آب و آبادي فرود آيند ، آن هم هنگام گرماي ظهر و زير تابش داغ خورشيد . حرارت آن نيمروز چنان بود كه هر يك از حاضران در آن صحنه ، بخشي از عباي خود را زير پا گذاشته بودند و بخشي را روي سر گرفته بودند تا از شدت گرماي خورشيد ، نگاهشان دارد .
طبيعي است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در آن حالت خاص مي خواست نكته اي مهم و سرنوشت ساز در هدايت امت بيان كند . چه چيزي مهم تر و سرنوشت سازتر در زندگي مسلمانان از تعيين رهبري كه مايه وحدت مسلمانان و نگهدارنده دين آنان است ؟
ب : پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) پيش از ذكر ولايت امام علي ( عليه السلام ) ، از اصول سه گانه دين يعني توحيد ، نبوت و معاد سخن گفت و از مردم نسبت به آنها اعتراف گرفت ، سپس مسأله ولايت امام علي ( عليه السلام ) را طرح كرد . تقارن بين ابلاغ اين رسالت و اعتراف گرفتن نسبت به آن اصول سه گانه ، ما را به شناخت اهميت پيامي كه رسول خدا مأمور به ابلاغ آن به مردم در « غديرخم » بود ، رهنمون مي شود و مي توان هدف پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را از نگه داشتن مردم در آن شرايط استثنايي و خاص و با حضور آن اجتماع عظيم دريافت كه صرفاً توصيه به محبت و مهرورزي به شخص معين نبوده است .
ج : پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) پيش از ابلاغ رسالت الهي در شأن علي ( عليه السلام ) ، از ولايت و مولويت خويش سخن گفت و فرمود : خدا مولاي من است و من مولاي مؤمنانم و من بر آنان از خودشان شايسته ترم . ذكر اين مطالب دليل آن است كه مولا بودن علي ( عليه السلام ) از سنخ و قماش مولا بودن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) است و آن حضرت به فرمانِ خدا ، آن مولويت و اولويت را كه خود داشت ، براي علي ( عليه السلام ) هم ثابت كرد .
د : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) پس از ابلاغ اين رسالت الهي ، فرمود :
حاضران به غايبان خبر دهند .
199 |
* ( 4 ) *
ساختار دوم : سپردن كار به مردم
بحث و تحليل گذشته روشن ساخت كه شكل حكومت پس از رحلت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) همان شكلِ انتصاب كسي به امامت است كه پس از رسول خدا ، خلأ وجودي او را پر كند . محاسبات اجتماعي و احاديث فراوان نيز مؤيد اين حقيقت است . جز اين كه گروهي از مردم يافت شده اند كه معتقدند كار حكومت پس از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به انتخاب مردم واگذار شده و خليفه به يكي از راه هاي زير انتخاب و تعيين مي شود :
1 . اجماع مسلمانان
2 . شوراي مهاجرين و انصار
3 . بيعت اهل حلّ و عقد
اما بررسي مختصر اين سه شيوه :
1 ـ اجماع مسلمانان
نظريه اجماع مسلمين بر رهبري يكي از مسلمانان به صورت عملي حتي براي يك بار هم تحقق نيافته است . بررسي تاريخ اسلام بهترين گواه است كه خلافت ابوبكر ، نتيجه مشاركت مردم در انتخاب او براي حكومت و رهبري نبوده ، بلكه تنها چهارنفر او را انتخاب كردند ، يعني عمر بن خطاب و ابوعبيده از مهاجران و بشير بن سعد و اُسيد بن
200 |
حُضير از انصار . بقيه مردان اوس ، تنها به تبعيّت رئيسشان اسيد بن حضير با ابوبكر بيعت كردند ، در حالي كه بزرگان صحابه و چهره هاي شاخص ، مانند امام علي بن ابي طالب ، مقداد ، ابوذر ، حذيفة بن يمان ، اُبيّ بن كعب ، طلحه و زبير و ده ها نفر ديگر از صحابه در آن مجلس حضور نداشتند . خزرجي ها هم با آن كه در سقيفه حضور داشتند ، از بيعت با ابوبكر امتناع كردند . ( 1 ) هر كس حوادث سقيفه و پس از آن را بررسي كند ، در مي يابد كه هيچ اجماعي بر خلافت ابوبكر ، شكل نگرفت .
خود عمر اعتراف مي كند كه آن بيعت ، كاري بي برنامه و بدون ضابطه بود كه بر هيچ پايه اي از اصول اسلام و روش هاي درست و مشروع ، مبتني نبود . وي مي گويد : « بيعت ابوبكر ، فلته ( كار بي حساب و همين طوري ) بود كه جاهليت عهده دار آن شد ، خداوند هم مسلمانان را از شرّ آن حفظ كرد . »
از اين رو مسلمانان را از انتخاب آن شيوه برحذر مي داشت ، چون نمايشگر هيچ شكل درست انتخاباتي نبود ، حتي اگر چه تعيين خليفه را از راه انتخاب مشروع بدانيم . از اين رو مي گويد :
هر كس دو باره سراغ آن شيوه رفت او را بكشيد . ( 2 )
وقتي وضع تعيين ابوبكر چنين باشد ، خلافت ديگران روشن است ، چرا كه ابوبكر ، عمر را براي جانشيني خود تعيين كرد ، جماعتي از صحابه بر اين تعيين و نصب اعتراض كردند . ( 3 ) روشن است كه اگر تعيين عمر از سوي ابوبكر صرفاً يك پيشنهاد و معرّفي نامزد بود ، جايي براي اعتراض صحابه نبود .
به علاوه ، تعيين خليفه سوم از راه شورايي مركب از شش نفر صورت گرفت كه آنها هم از طرف خليفه دوم تعيين شدند و اين نوعي تعيين خليفه بود كه ديگران را از مراجعه به آراي عمومي بازداشت .
از جمله موانعي كه تحقق اجماع مسلمين را غير عملي مي سازد ، پراكندگي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ طبري : ج3 ، ص210 ، سيره ابن هشام : ج2 ، ص660
2 . شرح نهج البلاغه ، ابن ابي الحديد : ج 1 ، ص 123 ، چاپ مصر .
3 . الامامة والسياسة : ج1 ، ص24 ـ 25
201 |
مسلمانان در اطراف دنياست و اين مسأله ، كار اجماع بر يك شخص معيّن را محال يا دشوار مي سازد . اكتفا به بيعت مهاجرين و انصار و فرزندان و الغاي رأي ديگران كه در جاهاي ديگر بودند ، اهانت به بخش عظيمي از مسلمانان است .
2 ـ آيا شوري اساس حكومت است ؟
برخي از نواَنديشان از متكلّمين اهل سنت كوشيده اند كه ساختار حكومت اسلامي بر پايه شورا را به منزله رفراندوم و مراجعه به آراء عمومي ترسيم كنند و به دو آيه استدلال كرده اند :
آيه اول : ( وَشاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللهِ ) ( 1 ) ؛ « در كارها با مردم مشورت كن و چون تصميم گرفتي بر خداوند توكل كن . »
در تفسير اين آيه گفته شده كه خداوند ، به پيامبر خود دستور مي دهد مشورت كند ، تا به امت آموزش دهد در كارهاي مهم خود از جمله خلافت ، مشورت كنند .
پاسخ آن است كه اولاً : آيه ، خطاب به حاكمي است كه حكومتش مستقر شده است ، خداوند او را فرمان مي دهد كه از آراي مردم بهره ببرد . بيشترين چيزي كه از آيه مي توان برداشت كرد ، اين است كه مشاوره با مردم از وظايف همه حاكمان است . اما اين كه خلافت با همين مشورت تحقق يابد ، با اين آيه نمي توان بر آن استدلال كرد .
ثانياً : آن چه از آيه به دست مي آيد اين است كه مشورت ، هيچ تكليفي براي حاكم نمي آورد ، بلكه او آراء و انديشه هاي مختلف را بررسي مي كند و آن چه به نظرش سودمند مي آيد انتخاب مي كند . خود خداوند در همين آيه مي فرمايد :
« پس چون تصميم گرفتي بر خدا توكل كن » كه نشان مي دهد تصميم اصلي و نتيجه گيري از آراء و عمل به آن چه بيشتر به صلاح است ، به خود مشورت كننده بر مي گردد و اين در جايي تحقق مي يابد كه يك مسؤول تامّ الاختيار وجود داشته باشد كه نظرها را به دست آورد و به آن چه مفيد است عمل كند . تا آنكه مخاطبِ ( فإذا عزمت )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . آل عمران : 159
202 |
« آنگاه كه تصميم گرفتي » قرار گيرد . اما اگر هنوز رئيسي وجود نداشته باشد ، آيه بر آن منطبق نيست ، چون در انتخاب خليفه كسي نيست كه از افراد مشورت خواهي كند تا در جريان آراي آنها قرار گيرد و آنها را ارزيابي كند و مفيدترين را برگزيند و روي آن تصميم بگيرد . همه اين ها نشان مي دهد كه آيه به مسأله حكومت يا نظير آن مربوط نمي شود ، از اين رو هيچ يك از حاضران در سقيفه هم به آن استدلال نكردند .
آيه دوم : ( وَالَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقامُوا الصَّلاةَ وَأَمْرُهُمْ شُوري بَيْنَهُمْ وَمِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ ) ( 1 ) ؛ « و كساني كه دعوت پروردگارشان را اجابت كرده و نماز را برپا مي دارند و كارهايشان به صورت مشورت در ميان آن هاست و از آنچه به آنها روزي داده ايم انفاق مي كنند . »
با اين بيان كه « امر » به « هُم » ( آنان ) اضافه شده و مفيد معناي عام و شامل است ( همه كارهايشان ) كه خلافت هم از آن جمله است و معناي آيه اين مي شود كه : شأن مؤمنان در هر موردي ، مشورت بين خودشان است .
پاسخ اين استدلال آن است كه آيه ، دستور مي دهد در كارهايي كه مربوط به مؤمنين است مشورت كنند . اما اين كه تعيين خليفه هم از امور مربوط به مردم باشد اين آغاز بحث است و استدلال به آيه در اين زمينه ، تمسك به يك حكم در اثبات موضوع آن حكم است . به عبارت ديگر : آيه تشويق مي كند كه در آن چه به كارهاي مؤمنين مربوط است مشورت كنند ، نه در آن چه بيرون از آن است . اين كه تعيين امام جزو كارهاي آنان باشد اول بحث است ، چون نمي دانيم كه از شؤون آنان است يا از شؤون خدا ؟ و نمي دانيم آيا خلافت ، يك حكومت و ولايت الهي است كه با تعيين و نصب خداوند صورت مي گيرد ، يا يك حكومت مردمي است و مردم مي توانند در آن دخالت كنند ؟ با وجود اين ترديد ، نمي توان به آيه استدلال كرد .
3 ـ آيا بيعت اساس حكومت است ؟
چه بسا تصوّر شود كه بيعت ، پايه حكومت است و حكومت از اين طريق شكل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شوري : 38
203 |
مي گيرد . ليكن اين غفلت از حقيقت و موقعيت بيعت است . بيعت در زندگي عرب و پس از رحلت پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، تبلور همان چيزي است كه پيشتر بود . مثلاً بيعت مسلمانان با پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) به معناي اعتراف به پيشوايي و رياست او نبود ، تا چه رسد به نصب و تعيين او به رياست . بيعت كنندگان پس از ايمان به نبوت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و اعتراف به رهبري و زعامت او ، مي خواستند آن چه را كه لازمه آن ايمان است ، يعني تعهّد و التزام به اوامر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ، پس از اقرار به نبوت و رهبري او ، فراهم آورند . پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) به آنان مي فرمود :
« اگر به من ايمان آورده ايد ، پس با من بيعت كنيد كه مرا اطاعت كنيد ، نماز بخوانيد ، زكات بپردازيد و تا پاي جان از من دفاع كنيد و از جنگ نگريزيد . »
در آن هنگام ، هدف از بيعت اعتراف به منصب نبوّت آن حضرت يا انتخاب و تعيين او براي حكومت و ولايت نبود ، بلكه براي تأكيد عملي و التزام به لوازم ايماني بود كه قبلاً داشتند . اين در بيعت دوم انصار در منا و در بيعت اصحاب با آن حضرت در حديبيه آشكار است . بر اساس آن چه گفته شد ، بيعت راهي براي تعيين حاكم و انتخاب رهبر نيست . رهبر و پيشوا با گفتگو و پذيرش گروه حاضر تعيين مي شود ، سپس آن انتخاب در قالب يك احساس بيعت و پذيرش و تعهد انجام مي يابد . گويا بيعت ، تأكيدي است بر آن چه ملتزم شده اند و تبلوري از چيزي است كه در باره آن سخن گفته اند و در دل دارند . بر فرض هم كه بيعت ، راهي براي تعيين حاكم باشد ، يكي از راه هاست ، نه تنها راه . پس اگر معلوم شود كه مردم ، حكومت و زمامداري كسي را از راهي به جز بيعت پسنديده و پذيرفته اند و از راهي آن رضايت را ابراز كرده اند ، همين كافي است كه او پيشواي لازم الاطاعه باشد ، چون اين شيوه به پيمان و قرارداد شبيه تر است .
افزون بر اين كه شورا يا بيعت گروه حاضر ، در جايي راهي براي تعيين حاكم به شمار مي رود كه پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شخصي را براي رهبري تعيين نكرده باشد ، و الاّ آن بيعت ، ردّ آن نصّ صريح و اجتهاد در مقابل نصّ است . در حالي كه سخنان متواتر و فراواني از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نقل شده است كه علي ( عليه السلام ) را به وصايت و جانشيني تعيين كرده است .