بخش 12
فصل هشتم : بدعت در قرآن و حدیث بدعت در قرآن و حدیث 1 ـ بدعت در لغت و اصطلاح 2 ـ بدعت گزاری در تعریف بدعت 3 ـ عوامل پیدایش بدعت 4 ـ بدعت نیکو ، بدعت زشت الف ـ تقیّه هنگام ترس بر جان و مال ب ـ ازدواج موقت ج ـ بداء ، یا تغییر سرنوشت با کارهای نیک و بد د ـ خمس در قرآن و سنت هـ ـ رجعت در قرآن کریم
267 |
فصل هشتم
بدعت در قرآن و حديث
1 . بدعت در لغت و اصطلاح
2 . بدعت گذاري در تعريف بدعت
3 . عوامل پيدايش بدعت
4 . بدعت نيكو ، بدعت زشت
الف . تقيّه ، هنگام ترس بر جان و مال
ب . ازدواج موقّت
ج . بداء يا تغيير سرنوشت با كارهاي نيك و بد
د . خمس در قرآن و حديث
هـ . رجعت در قرآن كريم
269 |
بدعت در قرآن و حديث
به اتفاق مسلمانان ، بدعت حرام است ، چون در قرآن و حديث آمده و از حرام هايي است كه خداوند ، وعده عذاب بر آن داده است . بدعت ، از زشت ترين دورغ هاست ، چون افترا بر خدا و رسول است و قرآن مي فرمايد :
« چه كسي ستمكارتر از شخصي است كه بر خدا به دروغ افترا بندد يا آيات خدا را تكذيب كند . » ( 1 )
تحقيق مسأله مي طلبد كه بدعت را در لغت و اصطلاح بررسي كنيم .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . انعام : 21
270 |
* ( 1 ) *
بدعت در لغت و اصطلاح
اما در لغت ، به گفته ابن فارس يك معناي بَدَع ، پديد آوردن و ساختن چيزي بدون نمونه قبلي است . معناي ديگر آن جدا شدن و ضعف و فرسودگي است . ( 1 ) مقصود از بدعت در اينجا معناي نخست است . اما در اصطلاح ، تعريف هاي مختلفي از آن شده كه برخي دقيق است و بعضي غير دقيق . برخي از تعريف هاي متقن را مي آوريم .
بدعت چيزي است كه پديد آورده شود و در شريعت ، اصلي كه بر آن دلالت كند نباشد ، اما آن چه كه اصلي در شرع بر آن دلالت كند ، شرعاً بدعت نيست ، هر چند در لغت بدعت باشد . ( 2 )
ابن حجر گفته است : اصل بدعت چيزي است كه بدون نمونه قبلي پديد آورده شود و در شرع ، به چيزي گفته مي شود كه مقابل سنت باشد و ناپسند است .
در جاي ديگر مي گويد : مُحدَثات كه در حديثِ « مَنْ احدث في امرنا هذا ما ليس منه فهو ردّ » آمده است . چيزهايي است كه پديد آمده باشد و در شرع ، اصلي نداشته باشد ، در عرف شرع به آن ها « بدعت » گفته مي شود و اگر چيزي دليل شرعي داشته باشد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . المقاييس : ج 1 ، ص 209 ، واژه « بدع » .
2 . جامع العلوم والحكم ، ابن رجب حنبلي : ص160 ، چاپ هند .
271 |
بدعت نيست . ( 1 )
كوتاه سخن آنكه بدعت در نظر شرع سه قيد دارد :
اول : چيزي در اعتقادات يا احكام ديني ، كم يا زياد شود .
دوم : دعوت و نشر در كار باشد .
سوم : دليلي شرعي بر اين كه به صورت كلي يا جزئي از دين است ، وجود نداشته باشد .
دقت در اين قيدها حقيقت بدعت را روشن مي سازد ، چيزي از دين كاستن يا بر آن افزودن ، افترا بر خداوند است و خداوند از افتراي بر خدا نكوهش كرده است . ( 2 )
پس اگر كسي چيزي پديد آورد كه سابقه نداشته و كار او ربطي و دخالتي به دين نداشته باشد ، مثل برخي عادت ها يا بعضي از صنعت ها ، گر چه از نظر لغت هم به آن بدعت گفته شود ، ولي از نظر شرع ، بدعت نيست ، چون پديد آورنده ادعا نمي كند كه آن پديده از متن دين است . بنا بر اين ، جشن هاي رسمي كه دولت هاي مختلف براي اهدافي بر پا مي كنند و ربطي به دين ندارد بدعت نيست ، چون به عنوان اين كه شرع به آن دستور داده برگزار نمي كنند ، اما حلال يا حرام بودن آنها تابع موازين شرعي است . پس اگر جشن و مراسم ، خالي از حرام باشد ، حلال است ، اما اگر همراه حرام باشد ، مثل اختلاط زنان و مردان ، حرام است ، هر چند كه بدعت نيست .
اما نكته دوم ، يعني اشاعه و دعوت مردم به آن : اگر كسي در خانه خود و به تنهايي در دين دخالت كند ، مثلاً چيزي بر نمازش بيفزايد يا از آن بكاهد ، هر چند كه كارش حرام و نمازش باطل است ، اما بدعت نيست . وقتي بدعت مي شود كه آن انديشه يا عمل تازه و نوظهور را در جامعه پخش كند و به عنوان اين كه جزء دين است ، مردم را به آن فرا بخواند .
در صحيح مسلم از ابوهريره روايت شده كه پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فتح الباري ، ابن حجر عسقلاني : ج 5 ، ص 156 و ج 17 ، ص 9
2 . ر . ك : يونس ، آيه 59 و حديد ، آيه 27
272 |
هر كس به هدايت فرا بخواند ، مثل پاداش كساني را كه از او پيروي كنند خواهد داشت ، بي آنكه از پاداش آن پيروان چيزي كاسته شود و هر كس ديگران را به گمراهي دعوت كند ، مثل گناهاني كه بر پيروان اوست ، بر او خواهد بود ، بي آنكه از گناهان آنان چيزي كاسته شود . ( 1 )
اما نكته سوم يعني اصل و ريشه ديني نداشتن ، اين عنصر اساسي در مفهوم بدعت است ، يعني دليلي بر اين كه اين جزء دين است ، در قرآن و حديث نيست . چرا كه اگر پشتوانه اي از دين براي آن باشد ، چيز تازه اي در دين و دخالتي در شرع نخواهد بود . ابن رجب حنبلي و ابن حجر عسقلاني در تعريف خود از بدعت به اين نكته اشاره داشتند .
علامه مجلسي گويد : بدعت در شرع ، چيزي است كه پس از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به وجود آمده باشد و دليل خاصي نداشته باشد و در ضمن برخي دليل هاي عام هم نگنجد . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . صحيح مسلم : ج 8 ، ص 62 ؛ كتاب العلم .
2 . بحار الأنوار : ج 74 ، ص 202
273 |
* ( 2 ) *
بدعت گذاري در تعريف بدعت
تعريف بدعت و مفهوم آن روشن شد ، بدعت آن بود كه چيزي در دين وارد شود كه در قرآن و حديث نيست .
از نمونه هاي بدعت ، يكي هم اين است كه سيره گذشتگان معيار حق و باطل قرار گيرد ، بسياري از وابستگان به سلفي ها را مي بينيم كه بسياري از امور را تنها به اين دليل كه در زمان صحابه و تابعين نبوده است ، بدعت مي شمارند . مثلاً ابن تيميّه ، جشن گرفتن به مناسبت ميلاد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را بدعت مي داند ، به اين دليل كه پيشينيان آن را انجام نداده اند ، با آنكه مقتضي بوده و مانعي هم در كار نبوده است و اگر اين كار ، خير محض يا پسنديده بود ، گذشتگان از ما شايسته تر بودند كه انجام دهند ، چون آنان رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را بيشتر دوست داشتند و از ما بيشتر او را تعظيم مي كردند و بر انجام كار نيك ، حريص تر بودند . ( 1 )
و در باره برخاستن به احترام قرآن و بوسيدن آن مي گويد : ما در اين باره چيزي كه از گذشتگان نقل شده باشد نمي دانيم ! ( 2 )
بايد گفت : معيار در تشخيص بدعت از سنت ، رجوع به « ثقلين » است ، چه آن را به قرآن و عترت تفسير كنيم ، آن گونه كه بيشتر چنين گفته اند ، و چه آن را قرآن و سنت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اقتضاء الصراط المستقيم : ص 276
2 . الفتاوي الكبري : ج 1 ، ص 176
274 |
بدانيم ، به روايت امام مالك در موطّأ با سند مرسل . ( 1 ) پس اگر چيزي از قرآن و سنت دلالت مي كرد كه آن جزء دين است ، بدعت نيست ، وگرنه ، پخش و اشاعه آن در ميان مسلمانان به اين عنوان كه جزئي از شريعت است ، بدعت است .
گذشتگان نيز مثل ديگران مأمور بودند كه از ثقلين ( قرآن و عترت ، يا قرآن و سنت ) پيروي كنند . پس موافقت و مخالفت آنان ملاك حق و باطل نيست و هر كه در گذشته بوده ، صالح نبوده است . در ميان پيشينيان ، صالح و فاسد و عادل و ظالم بوده است ، هم چنان كه همه افراد بعدي هم فاسد نبوده اند ، بلكه در ميان آنان هم خوب و بد بوده است .
دكتر محمد سعيد رمضان بوطي گويد : پيشينيان از معناي اين كلمه ، مظهري براي هر شخصيت بارز يا هر وجود فكري يا اجتماعي مخصوص به آنان برداشت نكرده اند كه آنان را از مسلمانان ديگر متمايز سازد و باورهاي اعتقادي يا تعهدات رفتاري و اخلاقي خود را در گرو يك گروه اسلامي كه داراي فلسفه و شخصيت مستقل فكري باشند قرار نداده اند ، بلكه ميان آنان و ديگران نهايت تعامل و تفاهم و داد و ستد فكري در سايه آن روش مورد اتفاق بوده است و هرگز به خيال آنان خطور نمي كرده كه در آينده مانعي پيدا خواهد شد كه ميان آنان و ديگران جدايي و مرزبندي پديد آورد و مسلمانان را در توالي نسل هاي اسلامي به دو گروه تقسيم كند كه هر كدام افكار و تصوّرات و جهت گيري هاي خاصي به عنوان پيشينيان و پسينيان ، ( سَلَف و خَلَف ) داشته باشد بلكه در ذهن آنان از دو واژه خلف و سلف ، تنها يك مفهوم زماني كه از كلمه قبل و بعد فهميده مي شود بوده است . ( 2 )
پس روشن مي گردد كه جشن براي ميلاد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) يا برخاستن براي قرآن و بوسيدن آن اگر از سوي يك مسلمان به اين عنوان انجام گيرد كه جزء دين است ، اين ها بدعت نيست ، چون اين گونه گرامي داشت براي پيامبر خدا يا قرآن ، گر چه در شريعت اسلامي وارد نشده ، ولي در اصول كليِ دعوت كننده به تكريم و احترام پيامبر ( صلّي الله عليه وآله )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . موطّأ مالك : ص648 ، شماره 1619
2 . السلفيه ، محمد سعيد بوطي : ص 13 ـ 14
275 |
مي گنجد . قرآن مي فرمايد :
« آنان كه به پيامبر ايمان آوردند و او را حمايت و ياري و احترام كردند و به نوري كه همراه او نازل شده ايمان آوردند ، آنان رستگارند . » ( 1 )
در اين آيه ، خداوند متعال مؤمنان را با سه صفت توصيف مي كند :
ايمان به پيامبر ، احترام و تعظيم پيامبر ، ياري او .
خداوند خطاب به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مي فرمايد : ( وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ ) ؛ ( 2 ) تو را بلند آوازه كرديم . روشن است كه جشن گرفتن براي آن حضرت ، بلند آوازه ساختن اوست كه خدا از آن خبر داده است . دوستي پيامبر و خاندان او ، دعوتِ قرآن و سنت است ، جشن گرفتن براي او ، اظهار آن محبت است . برخاستن به احترام قرآن و بوسيدن آن نيز همين گونه است ، به تعبير قرآن ، كتاب هاي آسماني در نوشته هايي ارجمند و به دست سفيراني والامقام و فرمان بردار و نيكوكار است ( صُحُف مُكَرَّمَة . . . ) . ( 3 ) احترام به كتاب خدا احترام به پيامبران و فرستادگان و فرشتگان و اوامر اوست . از اين رو در كتاب هاي فقهي احكام ويژه اي در مورد قرآن است كه مسلمانان را به نگهداري آن و پرهيز از بي احترامي نسبت به آن فرا مي خواند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اعراف : 157
2 . شرح : 4
3 . عبس : 13 ـ 16
276 |
* ( 3 ) *
عوامل پيدايش بدعت
پيدايش و گسترش بدعت در جامعه ، عواملي دارد كه مهم ترين آنها هواپرستي است . بررسي تاريخچه مدعيان دروغين پيامبري ثابت مي كند كه هواي نفس و شهرت طلبي نقش مهمّي در پيدايش اين تفكر در سطح حيات داشته است و بدعت گذار هر چند مدعي نبوت نيست ، ليكن كار او شعبه اي از ادعاي نبوت است . در روايات هم اشارات و تصريحاتي به اين نكته ديده مي شود .
اميرمؤمنان ( عليه السلام ) در خطبه اي خطاب به مردم فرمود :
« اي مردم ! آغاز پيدايش فتنه ها ، هواي نفسي است كه پيروي مي شود و احكامي است كه بدعت گذاري مي گردد و در آن با قرآن مخالفت مي شود ، كساني هم در آن مورد از بدعت گذاران حمايت مي كنند . . . » . ( 1 )
شهرت طلبي در زندگي انسان نقش مهمي دارد ، اگر اين غريزه سر بر آورد ، انسان را به ادعاي مقام ها و منصب هاي ويژه پيامبران وا مي دارد . شايد برخي از مذاهب رايج در ميان مسلمانان در قرن هاي نخستين از همين غريزه سرچشمه گرفته باشد .
به نقل ابن ابي الحديد ، اميرمؤمنان ( عليه السلام ) بر كشته هاي خوارج گذر كرد و فرمود :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كافي : ج1 ، ص54 ، حديث 1
277 |
« بدا به حال شما ! آنان كه فريبتان دادند به شما زيان رساندند . »
پرسيدند : چه كساني آنان را فريفتند ؟ فرمود :
« شيطانِ گمراه گر و نفس اماره آنان را با آرزوها فريب دادند و ميدان گناهان را به رويشان گشودند و به آنان وعده غلبه دادند ولي در آتش افكندند . » ( 1 )
آري ، برتري طلبي نسبت به زيردستان ، تعصّب ناپسند و تسليم بودن نسبت به غيرمعصوم ، عوامل سه گانه مهم در پيدايش و گسترش بدعت و امور غيرديني اند . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شرح نهج البلاغه ، ابن ابي الحديد : ج 19 ، ص 235
2 . ر . ك : « البدعه » از نويسنده ، ص 60 ـ 65
278 |
* ( 4 ) *
بدعت نيكو ، بدعت زشت
اگر بدعت را دخالت در امر دين با كاستن يا افزودن در زمينه عقيده و شريعت بدانيم و فرقي ميان عبادات ، معاملات و ايقاعات و سياسيات قائل نباشيم ، بدعت يك نوع بيشتر نيست ، آن هم بدعتِ بد است . ليكن گاهي بدعت به خوب و بد تقسيم مي شود . اين تقسيم بندي در سخنان شافعي ، ابن حزم ، غزالي ، دهلوي و ابن اثير هم آمده است و ريشه آن به خليفه عمر بن خطاب باز مي گردد كه در سال چهاردهم هجري پس از آنكه مردم را واداشت در ماه رمضان نماز مستحب را به امامت ابيّ بن كعب بخوانند ، گفت : خوب بدعتي است !
بايد گفت كه نماز تراويح به صورت جماعت يكي از دو حالت را دارد :
يا آنكه در قرآن و سنت ريشه دارد ، پس كار خليفه احياي سنتي خواهد بود كه متروك شده بود ، چه خواسته باشد به صورت جماعت خوانده شود ، يا آنكه با يك قاري بخوانند . پس حرف او كه « خوب بدعتي است » درست نيست ، چون كار او دخالت در شريعت نيست .
يا آنكه كار او ريشه و اساس در قرآن و سنت ندارد ، نه به صورت برگزاري با جماعت ، نه با قاري واحد ، بلكه خليفه چون نمي پسنديد كه مردم پراكنده نماز مستحب بخوانند ، وادارشان كرد كه به جماعت بخوانند ، يا با قاري واحد اقامه كنند ، در اين
279 |
صورت ، بدعتي حرام و زشت خواهد بود .
توضيح اين كه : بدعتي كه قرآن و سنت از آن سخن مي گويد ، دخالت در امر دين و افزايش يا كاهش در آن و تصرف در تشريع اسلامي است . بدعت به اين معني حرام و ناپسند است و قابل تقسيم به خوب و بد نيست ، اين روشن است و نيازي به استدلال ندارد .
آري ، بدعت به معناي لغوي كه شامل دين و غيردين مي شود خوب و بد دارد . هر چيز نوپديدي كه براي زندگي جوامع سودمند باشد ، مثل عادت ها و رسم ها كه انجام مي شود ، بدون نسبت دادن آن به دين ، و ذاتاً هم حرام نباشد ، بدعت خوبي است ، يعني كار تازه و سودمند براي جامعه است . مثل مراسم جشن ملي براي روز استقلال ، يا تجمع براي ابراز تنفر از دشمنان ، يا برگزاري جشن براي روز تولد يك قهرمان . پس هر چه كه خودش حلال باشد ، مانعي نيست كه مردم بر محور آن هماهنگ شوند و آن را رسم و عادتي كنند كه در مناسبت ها عمل شود ، اين بدعت لغوي است . ولي آن چه حرام باشد ، اگر رسم و عادت رايج شود ، مثل حضور زنانِ بي حجاب و آرايش كرده در مجالس مردانه كه براي استقبال يا مهماني برگزار مي شود ، اين خودش ذاتاً حرام است نه به عنوان بدعت شرعي و دخالت در امور دين و تشريع برخلاف شرع ، بلكه گناهي است كه رواج يافته ، ولي نه به اسم دين و شريعت . نهايت آنكه مقتضاي تمدن روز است ، در عين حال كه مخالف شرع است . اگر هم آن را بدعتي زشت و ناپسند بدانند ، به حسب معناي لغوي بدعت است .
پس وقتي معيار بدعت حرام كه از گناهان كبيره است روشن شد ، بايد دانست كه يك سري امور اعتقادي يا احكام عملي است كه به بدعت بودن متهم مي شود ، با آنكه در قرآن و حديث ، چه به صورت خاصّ يا عام ، اصل و ريشه دارد ، براي روشن شدن مسأله ، به اختصار به اين امور مي پردازيم و ريشه هاي شرعي آن را هم ياد مي كنيم .
280 |
الف ـ تقيّه هنگام ترس بر جان و مال
تقيه آن است كه مسلمان وقتي بر جان و مال و آبروي خويش بيمناك باشد ، عقيده خود را پنهان دارد . اين مورد اتفاق همه مسلمانان است و از قرآن و سنت گرفته شده است . يكي از تعاليم قرآني آن است كه مسلمان هر گاه نسبت به جان و مال و آبروي خود احساس خطر كند ، از ابراز عقيده خودداري كند ، اين كار در اصطلاح ديني و شرعي « تقيّه » نام دارد .
جواز تقيه ، افزون بر دليل نقلي ، بر مبناي عقل هم صحيح و لازم است ، چون از سويي حفظ جان و مال و آبرو واجب است و از سوي ديگر اظهار عقيده و عمل بر طبق آن عقيده يك وظيفه ديني است . ليكن در صورت تعارض اين دو تكليف واجب ، عقل حكم مي كند كه انسان وظيفه مهم تر را بر مهم مقدم بدارد .
در حقيقت ، تقيه سلاح ضعيفان در برابر زورمندان فاسق است ، روشن است كه اگر تهديد و خطري در كار نباشد ، انسان عقيده اش را پنهان نمي كند و برخلاف اعتقادش نيز عمل نمي كند . به تصريح قرآن كريم در ماجراي عمارياسر ، كسي كه به دست كافران گرفتار شود ، اشكالي ندارد كه كلام كفرآميز بر زبان جاري كند تا از چنگ آنان رها شود ، در حالي كه قلبش پر از ايمان و اعتقاد صحيح است . ( 1 )
در آيه ديگري سخن از نهي مؤمنان از اين است كه كافران را وليّ خود نگيرند و هر كه چنين كند از خدا فاصله مي گيرد ، مگر آنكه از روي تقيّه باشد . ( 2 )
مفسران هنگام ذكر اين آيات ، به اتفاق مي گويند كه اصل تقيّه جايز است و هر كه در منابع تفسيري و فقهي اندك مطالعه اي داشته باشد ، در مي يابد كه تقيه از اصول اسلامي است و نمي توان دو آيه ياد شده را ناديده گرفت ، همچنين كار مؤمن آل فرعون را به حساب نياورد كه ايمانش را پنهان داشت ( 3 ) و يك باره منكر تقيه شد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ( مَنْ كَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِْيمانِ ) ( نحل : 106 ) .
2 . ( إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً . . . ) ( آل عمران : 28 ) .
3 . غافر : 28
281 |
گفتني است كه آيات تقيه هر چند در مورد تقيه از كافر است ، ليكن ملاك آنكه حفظ جان و مال و آبرو در شرايط حساس و خطير است ، مخصوص كافران نيست . پس اگر كسي عقيده خود را نزد مسلمانان آشكار كند يا طبق آن عمل كند و احساس خطر بر جان و مال و آبروي خويش كند و احتمال قوي دهد كه از سوي مسلمانان در معرض خطر قرار مي گيرد ، حكم تقيّه جاري است ، يعني مي تواند از مسلمانان هم تقيه كند ، همان طور كه جايز بود از كفار تقيه كند ، زيرا علت و ملاك و عاملي كه موجب تقيه مي شد ، يكي است .
ديگران نيز به اين نكته تصريح دارند ، فخر رازي گويد : مذهب شافعي آن است كه اگر حالت در ميان مسلمانان همچون حالت بين مسلمانان و مشركان باشد ، براي حفظ جان تقيه حلال است . و مي گويد : تقيه براي حفظ جان جايز است ، ولي آيا براي حفظ مال هم جايز است ؟ احتمال است كه اينجا هم جايز باشد ، چرا كه پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده است :
« احترام مال مسلمان همچون احترام جانِ اوست ( حُرمة مالِ المسلم كَحُرمة دَمه ) »
و فرموده است :
« هر كس در راه حفظ مالش كشته شود شهيد است ( مَن قُتِل دونَ مالِهِ فهو شهيدٌ ) » . ( 1 )
ابوهريره گويد : از پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) دو ظرف حفظ كردم ، يكي را ميان مردم پخش كردم ، اما ديگري را اگر پخش كنم ، گردنم قطع خواهد شد . ( 2 )
تاريخ خلفاي اموي و عباسي پر از ظلم و خفقان و ستم و زور است ، در آن دوران
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تفسير فخر رازي : ج 8 ، ص 13
2 . محاسن التأويل : ج4 ، ص 82
282 |
تنها شيعيان نبودند كه به سبب اظهار عقايدشان مطرود و محصور بودند ، بلكه در موضوعِ « خلق قرآن » در دوران مأمون ، بيشتر محدثان اهل سنت نيز راه تقيه را پيمودند و پس از آنكه از سوي خليفه ، فرمان عام در مورد خلق قرآن و حادث بودن آن صادر شد ، جز يك نفر كسي با فرمان خليفه مخالفت نكرد و داستان او معروف است ، عموم محدثان از روي تقيه اظهار موافقت كردند . ( 1 )
ب ـ ازدواج موقت
فقه شيعه به پيروي از قرآن و سنت ، دو گونه ازدواج را صحيح مي داند : ازدواج دائم ( كه بي نياز از توضيح است ) و ازدواج موقت يا متعه ، به اين صورت كه مرد و زن پيوند زناشويي را براي مدّت معيّني منعقد مي سازند ، به شرط آنكه مانع شرعي از جهت نسب يا رضاع براي ازدواج وجود نداشته باشد ، پس از آنكه مبلغي را به عنوان مهريه تعيين مي كنند و پس از گذشتن آن مدّت تعيين شده ، بدون اجراي طلاق ، از هم جدا مي شوند . اگر از اين ازدواج موقّت فرزندي به دنيا بيايد ، فرزند شرعي آن دو است و از آنان ارث مي برد . زن هم پس از سپري شدن مدت ، بايد عدّه شرعي نگه دارد و اگر باردار است ، بايد تا تولد فرزند عدّه نگه دارد و تا همسر موقّت آن مرد است يا در حال عدّه به سر مي برد ، حق ازدواج با ديگري ندارد .
ازدواج موقّت ، در ماهيت و بيشتر احكام مثل ازدواج دائم است ، تنها دو تفاوت دارد : يكي مدت دار بودن ازدواج موقت ، ديگري واجب نبودن نفقه در اين ازدواج . از اين دو تفاوت آشكار كه بگذريم ، تفاوت هاي جزئي ديگري هم وجود دارد كه چندان مهم نيست .
از آن جا كه اسلام ، ديني جامع و آخرين دين آسماني است ، اين طرح را براي حلّ مشكل جنسي تجويز كرده است . جواني كه مشغول درس يا كار در خارج از كشور است و نمي تواند ازدواج دائم كند ، چه كند ؟ و وظيفه اش چيست ؟ جوان سه گزينه در مقابل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ طبري : ج 7 ، ص 195 ـ 206
283 |
خود دارد :
الف . سركوبي غريزه جنسي و محروم ساختن خود از لذّت جنسي .
ب . رابطه نامشروع با زنان فاسد يا آلوده به بيماري ها .
ج . استفاده از راه حل ازدواج موقت با زني پاك با شرايطي خاص ، بدون تحمّل بار نفقه و مشكلات ازدواج دائمي .
راه چهارمي وجود ندارد كه جوان ياد شده از آن استفاده كند . البته اين به اين معني نيست كه ازدواج موقت مخصوص چنين شرايطي است ، ولي مي توان با ملاحظه اين موارد به حكمت تشريع اين شيوه از ازدواج پي برد .
در ضمن بايد توجه داشت كه فقهاي اسلام نوع ديگري از ازدواج دائم را تأييد كرده اند كه در حقيقت همان ازدواج موقت است و آن اين كه مردي با زني ازدواج دائمي كند ، اما هر دو يا يكي از آن دو اعلام كنند كه پس از مدتي با طلاق از هم جدا شوند . اين نوع ازدواج ، بسيار شبيه ازدواج موقت است و هر چند نامشان متفاوت است ، ولي ماهيتي يكسان دارند .
قرآن و سنت نبوي ازدواج موقت و متعه را مشروع مي دانند . قرآن كريم مي فرمايد :
( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً ) ( 1 ) ؛
« زناني را كه متعه مي كنيد ، واجب است مَهر آنان را بپردازيد . »
بيشتر مفسّرين اين آيه را مربوط به ازدواج موقت مي دانند ، اساساً ترديدي در مشروعيت اين ازدواج از ديد اسلام نيست ، اگر هم اختلافي باشد ، در اين است كه آيا چنين ازدواجي نسخ شده يا بر مشروعيت باقي است ؟
روايات شيعه و اهل سنت حكايت از عدم نسخ آن دارد و در زمان خليفه دوم جلوي عمل به اين حكم گرفته شد . شايسته است ياد شود كه سخن خليفه در اين مورد ، نشان مي دهد كه اين گونه ازدواج در زمان پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) جايز و رايج بوده و جلوگيري از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نساء : 24
284 |
آن تنها نظر شخصي او بوده است ، چرا كه او گفته است :
« اي مردم ! سه چيز در زمان پيامبر خدا بود كه من از آنها نهي مي كنم و تحريم مي كنم و هر كه انجام دهد كيفر مي دهم : يكي متعه زنان ، يكي متعه حج ، يكي هم گفتنِ حيّ علي خير العمل » . ( 1 )
شگفت است كه نهي خليفه از كار اول و سوم تا كنون باقي است ، ولي متعه حج را همه مسلمانان برخلاف رأي خليفه عمل مي كنند ( مقصود از متعه حج آن است كه حاجي پس از انجام دادن اعمال عمره حج ، از احرام در مي آيد و همه محرّمات احرام بر او حلال مي شود . در حالي كه عمر از آن نهي كرده بود و دستور داده بود كه حاجي از احرام در نيايد و در همان حالت بماند تا هنگام حج برسد ) .
دليل روشن بر اين كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) جلوي متعه را نگرفته است ، روايت بخاري از عمران بن حصين است كه گويد : آيه متعه در قرآن نازل شد ، ما در زمان پيامبر خدا به آن عمل مي كرديم و آيه اي هم نازل نشد كه آن را تحريم كند ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) هم تا زنده بود از آن نهي نكرد و كسي به نظر خودش چيزي كه مي خواسته گفته است ( مقصودش تحريم متعه از سوي خليفه دوم است ) . ( 2 )
ج ـ بداء ، يا تغيير سرنوشت با كارهاي نيك و بد
خداوند متعال در مورد انسان دو نوع تقدير دارد :
1ـ تقدير حتمي و قطعي كه هرگز تغيير نمي يابد .
2ـ تقدير معلّق و مشروط ، كه در صورت فقدان بعضي شرايط عوض مي شود و تقدير ديگري جاي آن مي نشيند .
با توجه به اين اصل ، يادآور مي شويم كه عقيده به « بداء » ، يكي از اصول اعتقادات
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شرح تجريد ، قوشجي ، بحث امامت ، ص 464 و منابع ديگر .
2 . صحيح بخاري : ج6 ، ص37 در تفسير آيه 196 سوره بقره .
285 |
اسلامي اصيل است كه همه فرقه هاي اسلامي در اعتقاد به آن اجمالاً اتّفاق نظر دارند ، اگرچه برخي از به كار بردن لفظ « بداء » پرهيز مي كنند ، ليكن اين به اصل قضيه ضرر نمي زند ، چون مقصود ، بيان محتواي بداء و معناي آن است ، نه لفظ و نامش .
حقيقت « بداء » بر دو اصل استوار است :
الف : اين كه خداي متعال قدرت مطلق دارد و مي تواند هر سرنوشت و تقديري را عوض كند و هر وقت بخواهد ، تقدير ديگري جايگزين آن سازد ، در حالي كه از پيش هر دو تقدير را مي داند و علم او هرگز تغيير نمي يابد چون تقدير اول به گونه اي نبوده كه از او سلب قدرت كند ، زيرا بر خلاف اعتقاد يهود كه قدرت الهي را محدود مي دانند و مي گويند : « دستان خدا بسته است » ، خداوند قدرت مطلق دارد ، آن چنان كه قرآن مي فرمايد : ( بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ ) ( 1 ) ، بلكه دستان او گشوده است . به عبارت ديگر ، خلاقيت خدا و اعمال سلطه و قدرت از سوي خداوند ، مستمر است و به حكم آيه ( كُلَّ يَوْم هُوَ فِي شَأْن ) ( 2 ) ، خداوند هرگز از امر آفرينش نياسوده است ، بلكه آفرينش او همچنان پيوسته و مستمر است .
به روايت صدوق از امام صادق ( عليه السلام ) در باره آيه « يهود گفتند كه دست خدا بسته است » ، آن حضرت فرمود : مقصودشان بسته بودن دست خدا نيست ، بلكه معتقد بودند كه خداوند از كار آفرينش فراغت يافته و ديگر افزايش يا كاهشي در عمر و رزق و . . . ندارد . خداوند در تكذيب عقيده آنان فرمود : « بلكه دستان خودشان بسته است و به خاطر گفته هايشان ملعونند ، بلكه دستان خدا باز است و آن گونه كه بخواهد انفاق مي كند » . آيا نشنيده اي كه مي فرمايد : ( يَمْحُوا اللهُ ما يَشاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ ) ( 3 ) ؛ « آنچه را خدا بخواهد محو يا اثبات مي كند و امّ الكتاب ( كتاب اصلي ) نزد اوست . » ( 4 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مائده : 64
2 . الرحمن : 29
3 . رعد : 39
4 . توحيد صدوق : ص167 ، باب 25 حديث 1
286 |
پس عقيده اسلامي بر اعتراف به قدرت بي انتهاي خدا و استمرار خلاقيت او استوار است و اين كه خداوند هرگاه و هر چه بخواهد ، مقدّرات مربوط به انسان را در زمينه عُمر و رزق و جز آنها تغيير مي دهد و مقدّرات ديگري به جاي آنها قرار مي دهد و هر دو تقدير هم در « امّ الكتاب » و علم الهي موجود است .
ب : اعمال قدرت و سلطه از سوي خدا و تغيير سرنوشت و مقدّرات ، روي حكمت و مصلحت است . بخشي از اين تغيير هم مربوط به عمل و رفتار و گزينش و نحوه زندگي خوب يا بد اوست . با اين امور ، زمينه تغيير در سرنوشت پديد مي آيد .
فرض كنيم انساني خداي ناكرده مراعات حقوق والدين را نمي كند ، طبيعي است كه اين كار ناشايست تأثير نامطلوبي در سرنوشت او داشته باشد ، هر گاه در نيمه دوم زندگيش رفتارش را عوض كند و به مراعات حقوق پدر و مادرش اهتمام ورزد ، زمينه تغيير سرنوشت خود را فراهم آورده و مشمول آيه ( يَمْحُوا اللهُ ما يَشاءُ وَيُثْبِتُ ) مي گردد و كار برعكس مي شود .
آيات و روايات در اين مورد فراوان است . به چند نمونه اشاره مي شود :
1ـ ( إِنَّ اللهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْم حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ ) ( 1 ) ؛ « خداوند سرنوشت قومي را عوض نمي كند مگر آنكه وضعيت خودشان را عوض كنند . »
2ـ ( وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُري آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكات مِنَ السَّماءِ وَاْلأَرْضِ وَلكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ ) ( 2 ) ؛ « اگر مردم آبادي ها ايمان و تقوا داشته باشند ، بركات را از آسمان ها و زمين بر آنان مي گشوديم ، ليكن تكذيب كردند ، پس آنان را به خاطر كاري كه مي كردند عقاب كرديم . »
3ـ اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در باره آيه ( يَمْحُوا اللهُ ما يَشاءُ ) پرسيد . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : چشمان تو را و چشمان امّتم را پس از خودم با تفسير آن روشن مي كنم : صدقه به نحو مناسب ، نيكي به والدين و انجام كار نيك ، شقاوت را به سعادت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . رعد : 11
2 . اعراف : 96
287 |
تبديل مي كند و عمر را مي افزايد و از مرگِ بد نگه مي دارد . ( 1 )
امام باقر ( عليه السلام ) فرمود : صله رحم اعمال را پاك مي سازد و رشد مي دهد ، اموال را مي افزايد ، بلا را دفع مي كند ، حساب را آسان مي سازد و اجل را به تأخير مي اندازد . ( 2 )
با توجه به اين دو اصل ، روشن مي شود كه عقيده به بداء ، عقيده قطعي اسلامي است و همه فرقه هاي اسلامي با قطع نظر از تعبير و نام و به كار بردن كلمه بداء ، به آن معتقدند .
در پايان دو نكته را يادآور مي شويم تا بدانيم چرا در روايات ، لفظ « بداء » بر اين مسأله اطلاق شده است :
الف : به كار بردن اين لفظ براي اين موضوع ، به پيروي از پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) است . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در باره سه نفر ( برص دار ، كچل و كور ) فرمود : « نظر خداوند چنين برگشت كه آنان را مبتلا سازد » بخاري داستان آن سه نفر را به تفصيل ياد مي كند كه چگونه دو نفر از آن سه نفر به دليل ناسپاسي نعمت ، سلامتي خود را از دست دادند و مرض آنان به نسل آنان هم منتقل شد . ( 3 )
ب : چنين كاربردي از باب مشاكله و سخن گفتن به زبان و اصطلاح يك قوم است تا موضوع را خوب بفهمند . در عرف جامعه چنين رسم است كه وقتي كسي تصميم خود را عوض مي كند ، مي گويد : « بَدا لي » ، يعني نظرم بر اين قرار گرفت . پيشوايان دين نيز به زبان مردم سخن گفته اند تا تفهيم مخاطبان ممكن باشد و چنين لفظي را در باره خداي متعال به كار برده اند .
گفتني است كه قرآن كريم ، در باره خداي متعال الفاظ و صفاتي را همچون مكر ، كيد ، خدعه ، نسيان و . . به كار برده است ، در حالي كه مي دانيم خداوند ، از اين امور به معاني و مفاهيمي كه ميان بشر رايج است ، منزّه است ، در عين حال ، اين الفاظ مكرّر در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تفسير الدرّ المنثور ، سيوطي : ج4 ، ص66
2 . كافي : ج2 ، ص470 ، حديث 13
3 . صحيح بخاري : ج4 ، ص172
288 |
باره خداوند به كار رفته است ، همچون :
1ـ ( إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً * وَأَكِيدُ كَيْداً ) ( 1 ) ؛ « آنان كيد و مكر مي كنند ، من هم كيد مي كنم . »
2ـ ( وَ مَكَرُوا مَكْراً وَمَكَرْنا مَكْراً ) ( 2 ) ؛ « آنان مكر كردند ، ما هم مكر كرديم . »
3ـ ( إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللهَ وَهُوَ خادِعُهُمْ ) ( 3 ) ؛ « منافقين با خدا خدعه مي كنند ، خدا هم با آنان خدعه مي كند . »
4ـ ( نَسُوا اللهَ فَنَسِيَهُمْ ) ( 4 ) ؛ « خدا را از ياد بردند ، خدا هم آنان را از ياد برد . »
به هر حال ، محققان شيعه در باره كاربرد لفظ بداء ، با توجه به تغيير ناپذيري و عدم تبديل در علم خدا ، پژوهش ها و تحقيقات قوي و ارزنده اي دارند كه اينجا مجال ذكر آنها نيست ، علاقه مندان به كتاب هايي كه چنين مباحثي را دارند مراجعه كنند . ( 5 )
د ـ خمس در قرآن و سنت
ريشه ماليات خمس ، آيه شريفه قرآن است :
( وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبي وَالْيَتامي وَالْمَساكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللهِ وَما أَنْزَلْنا عَلي عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ . . . ) ( 6 ) ؛
« بدانيد هر گونه غنيمتي به دست آوريد ، خمس آن براي خدا و براي پيامبر و براي نزديكان و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه از آنان است ، اگر به خدا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . طارق : 15 ـ 16
2 . نمل : 50
3 . نساء : 143
4 . توبه : 67
5 . ر . ك : توحيد صدوق : ص331 ـ 336 ، تصحيح الاعتقاد شيخ مفيد : ص24 ، عدة الاصول : ج2 ، ص29 ، كتاب الغيبه : ص262 ـ 264 چاپ نجف .
6 . انفال : 41
289 |
و آن چه بر بنده خود در روز جدايي حق و باطل نازل كرديم ايمان آورده ايد . . . » .
بي شك آيه در موردي خاص يعني در روز بدر و رويارويي دو گروه مسلمان و كافر نازل شده است . ليكن سخن در باره واژه « غنيمت » در اين آيه است ( غنمتم ) كه آيا معناي آن هر چيزي است كه انسان در زندگي به دست مي آورد ، يا مخصوص غنائم جنگي است ؟ بر فرض هم كه مفهومش عام باشد ، آيا مورد ، مخصّـِص است يا نه ؟
پس در دو موضوع بحث است :
اول : غنيمت ، هر چيزي است كه انسان به دست مي آورد
ظاهر سخن اهل لغت اين است كه غنيمت ، اعم از دستاوردهاي ميدان جنگ است و مراد ، هر چيزي است كه انسان به دست مي آورد . به برخي از تعابير اهل لغت اشاره مي شود :
خليل ، ازهري و راغب ، غُنم را چيزي دانسته اند كه انسان به دست مي آورد ، دستاورد ، آن چه بي مشقت به دست مي آيد ، هر چه كه از دشمن يا ديگري به دست مي آيد . ( 1 )
ابن فارس ، اين واژه را به معناي دست يافتن به چيزي دانسته كه قبلاً مالك آن نبوده ، سپس مخصوص به چيزي شده كه از مشركين گرفته مي شود . ( 2 )
ابن منظور ، آن را يافتن چيزي بدون مشقّت شمرده و ابن اثير آن را به معناي فزوني و افزايش در قيمت دانسته و فيروز آبادي هم آن را بدست آوردن چيزي بدون زحمت معني كرده است . ( 3 )
كسان ديگري همچون زبيدي در تاج العروس ، نيز در كتاب « الرائد » و منابع ديگر ، معنايي براي غُنم و غنيمت گفته اند كه مي رساند مفهوم آن هر گونه بهره ، فايده ، دستاورد ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ر . ك : العين ، تهذيب اللغه و مفردات ، واژه « غنم » .
2 . مقاييس اللغة ، واژه غنم .
3 . لسان العرب و نهاية اللغة ، واژه غنم .
290 |
افزايش بها و . . . است و اختصاصي به آن چه انسان در جنگ ها به دست مي آورد ندارد ، بلكه معناي آن وسيع تر از آن است ، هر چند كاربرد بيشتر آن در دوره هاي پس از نزول قرآن ، در مورد چيزي است كه در ميدان نبرد به دست مي آيد ، از اين رو كاربرد اين كلمه در قرآن و حديث نبوي هم در مطلق چيزي است كه انسان به دست مي آورد .
قرآن كريم ، واژه « مغنم » را در موردي به كار برده كه انسان چيزي به دست مي آورد ، هر چند از راه غير جنگ ، بلكه از طريق كار عادي دنيوي يا اخروي باشد و از آن با تعبير « مغانم كثيره » ياد كرده است . ( 1 ) مقصود از اين مغانم بسيار ، به دليل آنكه در مقابل « كالاي زندگي دنيا » آمده ، پاداش آخرت است . طبق اين آيه ، مَغنم حتي به آنچه انسان در اين دنيا يا ميدان هاي جنگ به دست مي آورد اختصاص ندارد ، بلكه هر دستاوردي را گرچه اخروي باشد شامل مي شود . در رواياتي هم كلمه مغنم و غنيمت و غُنم به كار رفته كه حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) آنها را در معناي بهشت ، آثار ماه رمضان به كار برده است . در نهايه ابن اثير آمده است : روزه در زمستان ، غنيمت سرد و خُنك است و روزه را به خاطر پاداش آن ، غنيمت به حساب آورده است . ( 2 )
پس از مجموع كاربردهاي اين كلمه در قرآن و حديث و كتب لغت و استعمالات عرب بر مي آيد كه معناي آن مطلق دستاورد انسان است ، چه از دشمن يا غير او . در دوره هاي اخير ، به عنوان يك اصطلاح شرعي در مورد غنايم جنگي به كار رفته است و آيه ياد شده در اولين نبرد مسلمانان ، تحت فرمان پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نازل شده است و اين كاربرد ، تطبيق مفهوم كلي آن بر يك مورد خاص است .
دوم : مورد ، مخصص نيست
وقتي مفهوم لفظ ، هر دستاورد انسان است ، ورود آن در موردي خاص ، مفهوم آن را تخصيص نمي زند و دايره مفهوم عام آن را محدود نمي سازد . وقتي دانستيم كه در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ( فَعِنْدَ اللهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ ) ( نساء ، 94 ) .
2 . نهايه ، ماده « غنم » .
291 |
تشريع اسلامي ، خمس اول در مورد ركاز ( معدن ) ، گنج و طلاهاي مدفون واجب شده و در مرتبه بعد در سودِ كسب و كار ، اين تشريع هم اطلاق مفهوم آيه را مي رساند و كاربرد آن در مورد غنايم جنگي ، آن مفهوم را بر نمي دارد ، اينك مروري بر روايات در اين مورد داشته باشيم :
1ـ وجوب خمس در معدن از باب غنيمت
اهل سنت متفقند كه در ركاز ( گنجينه طلا و نقره ) خمس است و در معادن اختلاف دارند و حنفيه و مالكيه در آن به وجوب خمس قائل اند و شافعيه و حنبلي ها به يك چهلم . حنفي ها در وجوب خمس در معادن ، به قرآن و سنت و قياس استدلال كرده و آيه ( وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ ) را ذكر كرده و معدن را غنيمت شمرده اند و از سنت هم به اين حديث نبوي كه فرموده است : در عجماء و بئر و معدن چيزي بر عهده نيست ، ولي در ركاز خمس است ( معاني اينها بعداً توضيح داده مي شود ) ركاز شامل معدن و گنج مي شود ، چون در جايي نهان است ، چه از سوي خدا يا مخلوق .
به قياس هم استدلال كرده اند و معدن را همچون گنج دانسته اند ، چون معناي غنيمت در هر دو هست ، پس در هر دو خمس واجب است . ( 1 )
مي بينيد كه حنفي ها در وجوب خمس در معادن به آيه غنيمت استدلال كرده اند و اين استدلال ، وقتي درست است كه مقصود از غنيمت ، معناي عام لغوي آن باشد نه معناي اصطلاحي .
از مجموع روايات اهل سنت برمي آيد كه خمس در چهار مورد واجب است :
گنجينه طلا و نقره ، گنج ، معدن ، جواهرات دفن شده . از صحابه كساني همچون ابن عباس ، ابوهريره ، جابر ، عبادة بن صامت ، انس بن مالك ، وجوب خمس در اين موارد را روايت كرده اند . نمونه اي از اين احاديث را مي آوريم :
1ـ ابن عباس روايت كرده است كه پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : در ركاز خمس است . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الفقه الإسلامي وادلته : ج2 ، ص776
2 . مسند احمد : ج1 ، ص314 ؛ سنن ابن ماجه : ج2 ، ص839 ( چاپ 1373 هـ ) .
292 |
2ـ ابوهريره روايت كرده است كه پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : در عجماء و معدن چيزي نيست ولي در ركاز خمس است . ( 1 )
نقل شده است كه در جاهليت رسم بر اين بود كه هرگاه مردي در چاه مي افتاد و تلف مي شد ، چاه را خون بهاي او قرار مي دادند و اگر چهارپايي كسي را مي كشت ، همان خون بهايش بود و اگر معدني سبب قتل كسي مي شد آن را خون بهاي او قرار مي دادند . كسي در اين مورد از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) پرسيد : حضرت فرمود : عجماء و معدن ، جُبار و هدر است و در ركاز خمس است . گفتند : ركاز چيست ؟ فرمود : طلا و نقره اي كه خداوند از آغاز خلقت در زمين نهاده است . ( 2 )
3ـ به روايت جابر بن عبدالله ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « در حيوان چرنده ، در چاه و در معدن چيزي نيست ، ولي در ركاز خمس است . » شعبي گفته است : ركاز ، گنج معمولي است . ( 3 )
4ـ عبادة بن صامت گويد : از قضاوت و حكم پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) اين بود كه در معدن ، چاه ، حيوان فرار كرده ، غرامتي نيست ، اما در ركاز خمس است . ( 4 )
5ـ انس بن مالك گويد : همراه پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به سوي خيبر رفتيم . يكي از همراهان ما وارد خرابه اي شد تا قضاي حاجت كند . خشتي را برداشت كه با آن خود را تميز كند . خاكِ گنجي بر او فروريخت . آن را نزد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آورد و خبر داد . حضرت فرمود : آن را وزن كن ، وزن كرد دويست درهم بود . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : اين گنج است و خمس دارد . ( 5 )
6ـ مردي از پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) سؤال هايي كرد ، از جمله اين كه : در خرابه ها و نشانه ها گنج مي يابيم ، حضرت فرمود : در آنها خمس است . ( 6 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . صحيح مسلم : ج5 ، ص127 ؛ صحيح بخاري : ج1 ، ص182
2 . الخراج ، ابويوسف : ص22
3 . مسند احمد : ج3 ، ص335
4 . همان : ج5 ، ص326
5 . همان : ج3 ، ص128
6 . همان : ج2 ، ص186
293 |
در برخي روايات هم آمده است كه در « سيوب » خمس است . سيوب همان گنجينه است ، رگه هايي از طلا و نقره در معدن ها شكل مي گيرد ، اموال مدفون در دوران جاهليت ، يا به معناي معدن ، اين ها از تفضّلات و عطاياي خداست و براي كسي است كه آن را بيابد . ( 1 )
« عجماء » حيواني است كه از دست صاحبش گريخته است . ضررهايي كه در حالتِ گريختگي بزند ، غرامتي بر صاحبش نيست . اين كه « معدن ، جُبار است » يعني اگر كسي معدني حفر كند و كسي در آن بيفتد ، غرامتي بر او نيست . همچنين اگر كسي چاهي را براي استفاده عموم حفر كند و انساني در آن بيفتد ، بر صاحب آن غرامتي نيست .
« ركاز » هم چيزي است كه از دفن شده هاي اهل جاهليت به دست مي آيد . پس هر كه ركازي بيابد ، خمس آن را به حكومت مي دهد ، بقيه مال خود اوست . ( 2 )
« آرام » يعني نشانه ها . سنگي كه سر راه در بيابان مي گذاشتند تا راه را بشناسند ، از عادت جاهليت بود كه وقتي در راه چيزي مي يافتند و نمي توانستند با خود ببرند ، بر آن سنگي مي نهادند تا نشاني باشد و هنگام برگشت ، آن را بردارند . ( 3 ) روايات ياد شده ( كه اين الفاظ در آنها بود ) نشان مي دهد كه غير از زكات ، ماليات ديگري از باب غنيمت وجود دارد كه خمس است .
2ـ خمس در سود كسب
نكته مهم در اينجا و هدف از طرح مسأله ، اثبات خمس سود و درآمد است .
از روايات متعددي برمي آيد كه پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) دستور داد از هر چه انسان به دست مي آورد ، چه سود كسب يا جز آن ، خمس داده شود . برخي از روايات چنين است :
1ـ گروهي از عبدالقيس حضور پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آمدند و گفتند : مشركان بين ما و شما هستند و جز در ماه هاي حرام دسترسي به شما نداريم . به ما توصيه جامعي بفرما كه اگر به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . النهايه ، واژه « سيب » .
2 . سنن ترمذي : ج6 ، ص145
3 . النهايه ، واژه « ارم » .
294 |
آن عمل كنيم وارد بهشت شويم ، ديگران را هم به آن فرا بخوانيم . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : شما را به چهار چيز فرمان مي دهم و از چهار چيز نهي مي كنم . شما را فرمان مي دهم به ايمان به خدا ، آيا مي دانيد ايمان چيست ؟ شهادت به يكتايي خدا ، اداي نماز ، پرداخت زكات و دادن خمس غنائم . ( 1 )
روشن است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ، از بني عبد القيس نخواسته كه غنائم جنگي را بپردازند ، چرا كه آنان در غير از ماه هاي حرام از قبيله خود نمي توانستند بيرون روند ، چون از مشركان مي ترسيدند . پس مقصود از غنائم ، همان معناي لغوي آن است ، يعني آن چه به دست مي آورند . بر آنان بود كه خمس سودهاي خود را بپردازند :
نوشته ها و اسنادي هست كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آنها را نوشته و بر صاحبان آنها خمس را واجب ساخته است . پس از نقل آنها خواهيم گفت كه آنها دلالت بر خمس در سودها و درآمدها مي كند ، هر چند غنيمت جنگي نباشد .
2ـ پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) وقتي عمرو بن حزم را به يمن اعزام كرد ، در حكم او نوشت :
« بسم الله الرحمن الرحيم . اين عهد و حكمي از پيامبر خدا براي عمرو بن حزم است ، آن گاه كه او را به يمن اعزام كرد . او را به تقواي الهي در همه كارهايش دستور داد و اين كه از مغانم ، خمس خدا را بگيرد ، و آن مالياتي كه بر زمين هاي مؤمنين مقرر شده است ، يعني يك دهم از آنچه به صورت ديم آبياري مي شود و يك بيستم از آنچه با دلو آبياري مي گردد . » ( 2 )
3ـ آن حضرت به شرحبيل بن عبدكلال ، حارث بن عبدكلال و نعيم بن عبدكلال . صاحبان قبيله ذي رعين ، معافر و همدان نوشت : « اما بعد ، فرستاده شما برگشت و يك پنجم خمس خدا را از غنايم پرداختيد » . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . صحيح بخاري : ج8 ، ص217 وج1 ، ص13 و19 وج3 ، ص53 ؛ صحيح مسلم : ج1 ، ص35 ـ 36 ؛ سنن نسائي : ج1 ، ص323 و منابع ديگر .
2 . فتوح البلدان : ج1 ، ص81 ؛ سيره ابن هشام : ج4 ، ص265
3 . الوثائق السياسيه : ص227 ، شماره 110 ( چاپ چهارم ، بيروت ) .
295 |
4ـ به سعد هذيم از قضاعه و به جذام ، نامه اي نوشت و واجبات صدقه را بيان فرمود و دستور داد كه صدقه و خمس را به دو فرستاده اش اُبيّ و عنبسه يا هر كه را اين دو بفرستند بپردازند . ( 1 )
5ـ به فُجيع و پيروان او نوشت : « از محمد پيامبر به فُجيع و پيروان او كه مسلمان شده و نماز خوانده ، زكات پرداخته اند و خدا و رسولش را اطاعت كرده و خمس درآمدها را براي خدا پرداخت كرده اند » . ( 2 )
6ـ به جناده ازدي و قوم و پيروان او نوشت : « تا وقتي نماز مي خوانند ، زكات مي دهند ، از خدا و رسولش پيروي مي كنند و خمس غنايم را براي خدا مي دهند و سهم پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را مي پردازند و از مشركان فاصله مي گيرند ، در پناه خدا و محمد بن عبدالله هستند » . ( 3 )
7ـ به جهينة بن زيد نوشت : « دره ها ، دشت ها ، وادي ها و پشت تپه ها از آن شما باشد و اين كه گياهان آنها را چراگاه سازيد و از آب آن بنوشيد ، به شرط اين كه خمس بپردازيد » . ( 4 )
8ـ به پادشاهان حمير نوشت : « زكات مي دهيد و از غنايم ، خمس براي خدا و سهم خاص پيامبر را و آن چه را خداوند بر مؤمنان به صورت صدقه واجب ساخته مي پردازيد » . ( 5 )
9ـ به بني ثعلبة بن عامر نوشت : « هر كه از آنان مسلمان شد و نماز برپا داشت و زكات داد و خمس غنيمت و سهم پيامبر را پرداخت . . . » . ( 6 )
10ـ به بعضي از بزرگان جهينه نوشت : « هر كه از آنان مسلمان شد و نماز برپا داشت و زكات داد و از خدا و پيامبرش اطاعت كرد و خمس غنائم را پرداخت » . ( 7 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الطبقات الكبري : ج1 ، ص270
2 . همان : ص304 ـ 305
3 . همان : ص270
4 . الوثائق السياسيه : ص265 شماره 157
5 . فتوح البلدان : ج1 ، ص82 ؛ سيره ابن هشام : ج4 ، ص258
6 . الاصابة : ج2 ، ص189 ؛ أسد الغابه : ج3 ، ص34
7 . الطبقات الكبري : ج1 ، ص271
296 |
توضيح استدلال به اين نامه ها :
از اين نامه ها به روشني برمي آيد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از آنان نخواسته كه خمس غنائم جنگ هايي را كه در آنها شركت داشتند بپردازند ، بلكه خمس و صدقه اي را كه در اموال آنان بوده مي طلبيده است . از آنان خمس مي طلبيد ، بدون آنكه شرط كند وارد جنگ شده باشند و غنائمي به دست آورده باشند .
به علاوه ، حاكم اسلامي يا جانشين او عهده دار جمع آوري غنائم جنگ پس از پيروزي و تقسيم آنها پس از استخراج خمس آنهايند و هيچ يك از جنگجويان مالك چيزي جز آنچه از لباس و سلاح كشته به دست مي آورند ، نيستند وگرنه دزدي كرده اند . پس وقتي اعلان جنگ و جداكردن خمس غنائم در دوران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ، از شؤون پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) است ، درخواست خمس از مردم و تأكيد بر آن در نامه ها و قراردادها براي چيست ؟ معلوم مي شود آنچه را مي طلبيده ، مربوط به غنائم جنگ نبوده است ، علاوه بر اين كه نمي توان گفت مقصود از غنيمت در اين نامه ها ، چيزهايي بوده كه مردم در جاهليت از راه غارت به دست آورده بودند ، چرا كه آن حضرت به شدّت از غارتگري و چپاول نهي كرده و فرموده است : هركس چيزي را غارت كند از ما نيست . ( 1 )
و فرموده است : مال غارت شده حلال نيست . ( 2 ) در صحيح بخاري و مسند احمد از عبادة بن صامت نقل شده كه : با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) عهد بستيم كه غارت نكنيم . ( 3 ) نيز روايت شده كه مردي از انصار گويد : همراه پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بيرون شده بوديم . مردم به شدّت نياز پيدا كردند . گوسفندي را يافته و آن را چپاول كردند . ديگ هاي ما مي جوشيد كه پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آمد ، در حالي كه با تكيه بر كمان خود راه مي رفت ، با كمان خود ديگ هاي ما را واژگون ساخت و گوشت ها را خاك آلود مي كرد و فرمود :
« غارت ، هرگز حلال تر از مردار نيست ! » ( 4 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سنن ابن ماجه : ج2 ، ص1298 كتاب الفتن .
2 . همان .
3 . صحيح بخاري : ج2 ، ص48
4 . سنن ابي داود : ج3 ، ص66
297 |
عبدالله بن زيد هم گويد : پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از غارت و مُثله نهي كرد . ( 1 ) و روايات ديگري كه در كتاب الجهاد آمده است .
غارت نزد عرب ، به معناي غنيمتي بوده كه امروز به كار مي رود ، يعني گرفتن مال دشمن . پس وقتي غارت ، در دين مجاز نيست و جنگ بدون اذن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) هم جايز نبوده است ، پس غنيمتي كه در اين نامه ها و عهدنامه ها آمده ، همان دستاوردهاي مردم از غير راه جنگ ، يعني از راه كسب و امثال آن بوده است . پس بايد گفت : خمسي را كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از آنان مي طلبيده ، خمس درآمدها و بهره هاي غير از راه جنگ و غارت بوده است ، چون آنچه از راه چپاول به دست آيد ، حرام است . آنچه هم از راه جنگ و جهاد به دست آيد ، غنائمي است كه اختيار آن به دست پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) است و اوست كه غنائم جنگي را ميان سواران و پياده ها به اندازه سهم هركدام تقسيم مي كند ، البته پس از اخراج خمس آنها از آن غنايم . پس معني ندارد كه از جنگجويان بخواهد كه خمس آن را بدهند ، پس قسم سوم مي ماند ، يعني خمس درآمدهاي كسب .
از ائمه اهل بيت ( عليهم السلام ) نيز رواياتي نقل شده كه بر اين دلالت مي كند . يكي از شيعيان به امام جواد ( عليه السلام ) نوشت : آيا خمس بر همه چيزهايي است كه كسي بهره مي برد ، كم باشد يا زياد ؟ از همه انواع درآمد و بر صنعتگران هم هست ؟ و چگونه است ؟ امام ( عليه السلام ) نوشت : « خمس پس از مؤونه و مخارج است . » ( 2 )
از اين جواب كوتاه برمي آيد كه آنچه را پرسنده گفته ، امام ( عليه السلام ) تأييد كرده است و كيفيت پرداخت و محاسبه خمس هم ياد شده است .
سماعه گويد : از امام كاظم ( عليه السلام ) درباره خمس پرسيدم . فرمود : « هر چه كه مردم به دست آورند ، كم باشد يا زياد ، خمس دارد . » ( 3 )
ابوعلي بن راشد ( از وكلاي امام جواد و امام هادي ( عليهما السلام ) ) گويد : به حضرت هادي ( عليه السلام )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بخاري در بحث صيد . ر . ك : التاج : ج4 ، ص334
2 . وسائل الشيعه : ج6 ، باب 8 از ابواب خمس ، حديث 1
3 . همان : ح 6
298 |
گفتم : مرا دستور دادي كه به كار تو بپردازم و حق تو را بگيرم . به پيروانت گفتم ، برخي گفتند : حق امام چيست ؟ نمي دانستم چه جواب دهم . حضرت فرمود : « خمس بر آنان واجب است » گفتم : در چه چيز ؟ فرمود : « در كالا و وسايلشان » . گفتم : آنكه تجارت مي كند يا چيزي را با دستش مي سازد چه ؟ فرمود : « اگر بتوانند ، پس از هزينه هايشان » . ( 1 )
احاديث ديگري از پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) و ائمه طاهرين ( عليهم السلام ) است كه بر شمول خمس نسبت به هر درآمد دلالت دارد .
هـ ـ رجعت در قرآن كريم
رجعت در اصطلاح علما
رجعت به معناي بازگشت است . در اصطلاح ، به بازگشت زندگي به مجموعه اي از مردگان پس از نهضت جهاني حضرت مهدي ( عليه السلام ) گفته مي شود . اين بازگشت ، پيش از فرارسيدن روز قيامت است و بنابراين ، سخن از بازگشت و رجعت ، از نشانه هاي قيامت است . ظهور امام مهدي ( عليه السلام ) ، چيزي است ، بازگشت حيات به شماري از مرده ها چيز ديگر ، همچنان كه رستاخيز هم مسأله سومي است كه بايد همه اينها را از هم تفكيك كرد .
شيخ مفيد گفته است : خداوند ، گروهي از امت محمد ( صلّي الله عليه وآله ) را پس از مرگشان ، قبل از روز قيامت بر مي انگيزد . اين عقيده به آل محمد ( صلّي الله عليه وآله ) اختصاص دارد و قرآن هم گواه آن است . ( 2 )
سيد مرتضي هم در باره رجعت نزد شيعه مي گويد : عقيده شيعه اماميه اين است كه خداوند ، هنگام ظهور امام زمان ، گروهي از پيروان او را كه پيشتر در گذشته اند بر مي گرداند ، تا به ثواب ياري او و ديدار دولتش برسند . بعضي از دشمنانش هم بر مي گردند ، تا از آنان انتقام گرفته شود . آنگاه پيروان آن حضرت از ديدن ظهور و غلبه حق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . وسائل الشيعه : ج6 ، باب 8 از ابواب خمس ، حديث 3
2 . بحار الأنوار : ج53 ، ص136 به نقل از « المسائل السرويّه » .
299 |
و برتري حق پرستان لذت مي برند . ( 1 )
علامه مجلسي گويد : رجعت مخصوص كساني است كه مؤمن خالص يا منافقِ محض از امت اسلام باشند ، نه از امت هاي پيشين . ( 2 ) پس عقيده به رجعت ، از امور مسلم و قطعي است وروايات فراواني كه از ائمه معصومين آمده ، جايي براي ترديددرآن باقي نمي گذارد .
علامه مجلسي مي گويد : چگونه يك مؤمن در حق بودن ائمه اطهار شك مي كند ، در حالي كه حدود دويست حديث صريح از آنان در اين زمينه نقل شده و سي و چند نفر از بزرگان در بيش از پنجاه تأليف خود آنها را روايت كرده اند ، همچون كليني و صدوق و . . . ( 3 ) شيخ حرّ عاملي هم در باره روايات مربوط به رجعت مي گويد : آنها بيش از حدّ شمارش است و تواتر معنوي دارد . ( 4 )
اينك ، پس از نقل بعضي از كلمات بزرگانِ علما و محدثان شيعه در باره رجعت ، مي گوييم كه سخن در باره رجعت در چند محور مطرح است :
1ـ امكان رجعت
در امكان رجعت ، امكان برانگيختن زندگي نو در قيامت كافي است ، چرا كه رجعت و معاد ، دو پديده همگون و از يك نوع اند ، با اين تفاوت كه رجعت از نظر كيفيت و كميت محدود است و پيش از قيامت رخ مي دهد ، اما در معاد ، همه مردم برانگيخته مي شوند تا زندگي ابدي خود را آغاز كنند . پس پذيرش امكان حيات مجدد در قيامت ، با اعتراف به امكان رجعت در زندگي دنيوي ما ملازم است و چون سخن ما با مسلماناني است كه ايمان به معاد را از اصول دين خود مي دانند ، پس بايد امكان رجعت را هم بپذيرند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بحار الانوار : ج53 ، به نقل از رساله او در جواب سؤالات اهل ري .
2 . همان . وي سخنان علماي شيعه را در باره رجعت در همان جلد از بحار الأنوار ( ص 22 ـ 144 ) آورده است .
3 . بحار الانوار : ج53
4 . الايقاظ من الهجعه ، باب 2 ، دليل 3
300 |
2ـ رجعت در امت هاي گذشته
در امت هاي پيشين ، رجعت هاي بسياري اتفاق افتاده است ، همچون :
1ـ احياي گروهي از بني اسرائيل ( 1 )
2ـ احياي كشته بني اسرائيل ( 2 )
3ـ مرگ هزاران نفر و زنده شدن دوباره آنان ( 3 )
4ـ برانگيختگي عُزير پس از گذشت صدسال از مرگ وي ( 4 )
5ـ زنده شدن مردگان به دست حضرت عيسي ( عليه السلام ) . ( 5 )
پس از وقوع رجعت در امت هاي پيشين ، آيا مجالي براي شك در امكان آن باقي مي ماند ؟ اين پندار كه رجعت نيز از قبيل تناسخ است كه عقلاً محال است ، تصور باطلي است ، چون تناسخ به معناي بازگشتِ فعليّت به قوّه و بازگشت انسان به دنيا از راه نطفه و گذراندن دوباره تكوّن بشري است تا دوباره انسان گردد ، چه روح او در جسم انساني حلول كرده باشد يا در حيواني . كجاي اين مثل بازگشت روح به بدني است كه از هر جهت به كمال رسيده است ، بي آنكه پس از فعليت دوباره به مرحله قوه برسد ؟
رجعت در امت اسلامي
دليل بر وقوع رجعت در اين امت ، اين آيه است :
( وَإِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ اْلأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّة فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بقره : 55 ـ 56
2 . همان : 72 ـ 73
3 . همان : 243
4 . همان : 259
5 . آل عمران : 49
301 |
فَهُمْ يُوزَعُونَ ) ( 1 ) ؛
« و هنگامي كه فرمان عذاب آنها رسد ( در آستانه رستاخيز ) جنبنده اي را از زمين براي آنان بر مي آوريم كه با آنان تكلّم مي كند ( و مي گويد ) كه مردم به آيات ما ايمان نمي آورند . روزي كه ما از هر امتي گروهي را از كساني كه آيات ما را تكذيب مي كردند محشور مي كنيم و آنان را نگه مي داريم تا به يكديگر ملحق شوند » .
از مفسران كسي شك ندارد كه آيه اول مربوط به حوادث قبل از روز قيامت است ، از پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) هم روايت است كه بيرون آمدن جنبنده از زمين از علايم قيامت است ، جز اين كه ميان مفسران اختلاف نظر است كه مقصود از « دابّة الأرض » ( جنبنده زمين ) كيست و چگونه بيرون مي آيد و چگونه حرف مي زند و مطالب ديگر كه نيازي به طرح آنها نيست .
مسلم روايت كرده است كه پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « قيامت برپا نمي شود تا آنكه ده نشانه پديد آيد : فرو رفتن زمين در مشرق ، در مغرب و در جزيرة العرب ، دود ، دجّال ، دابّة الأرض ، يأجوج و مأجوج ، طلوع خورشيد از مغرب و آتشي كه از قعر عدن بيرون مي آيد و مردم را مي كوچاند . » ( 2 )
سخن در آيه دوم است . حق آن است كه آيه ظهور دارد در حوادث پيش از قيامت ، چرا كه آيه ، بيانگر زنده شدن گروهي از هر جماعت است . يعني همه برانگيخته نمي شوند ، روشن است كه زنده شدن در قيامت مربوط به همه است نه برخي .
خداوند مي فرمايد : « روزي است كه كوه ها را جابه جا مي كنيم و زمين را آشكار و مسطح مي بيني و همه آنان را بر مي انگيزيم و احدي از آنان را فروگذار نخواهيم كرد » : ( . . . وَحَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً ) . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نمل : 82 ـ 83
2 . صحيح مسلم : ج8 ، ص179 كتاب الفتن واشراط الساعه .
3 . كهف : 47
302 |
آيا پس از اين بيان صريح ، مي توان آيه مورد بحث را به روز رستاخيز و قيامت تفسير كرد ؟ دو قرينه ديگر هم هست كه ظرف زماني حادثه را بيان مي كند :
اول : آيه پيش از آن يكي از علايم قيامت را كه خروج جنبنده زمين است براي مردم بيان مي كند ، طبيعي آن است كه زنده شدن گروهي از مردم به همين مسأله مربوط باشد .
دوم : در همان سوره در آيه 87 يعني پس از سه آيه ، سخن از قيامت و دميده شدن در صور و وحشت همه اهل آسمان ها و زمين است و اين نشان مي دهد كه حوادث پيش از آن مربوط به قبل از آن روز است و زنده شدن گروهي از تكذيب كنندگان آيات خدا حتماً پيش از قيامت رخ خواهد داد و از علايم آن روز است و در وقتي پديد خواهد آمد كه جنبنده اي از زمين بيرون مي آيد و با مردم حرف مي زند .
شگفت از سخن فخررازي كه مي گويد : زنده شدن گروهي از هر امت پس از برپايي قيامت واقع خواهد شد . ( 1 ) اين سخن بي اساس است و ترتيب و پيوند آيات با هم آن را نفي مي كند و بر اعتقاد شيعه كه آيه مربوط به پيش از قيامت است تأكيد مي كند . به علاوه ، زنده شدن گروهي از مردم با اعتقاد به حيات مجدد همه انسان ها در قيامت ناسازگار است . آري ، آيه از حشر دروغگويان سخن مي گويد ، اما رجعت گروهي ديگر از صالحان برعهده روايات رجعت است . قرآن در باره كيفيت وقوع رجعت و خصوصيات آن چيزي نگفته است ، مثل برزخ و حيات برزخي .
وقوع رجعت در امت هاي پيشين ، وقوع آن را در اين امت نيز تأييد مي كند .
ابوسعيد خدري روايت كرده است كه پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود :
« شما وجب به وجب و ذراع به ذراع از سنت هاي پيشينيان پيروي خواهيد كرد ، حتي اگر آنان وارد سوراخ سوسماري هم شده باشند ، شما نيز چنين خواهيد كرد . گفتيم : دنباله روي از يهود و نصارا اي رسول خدا ؟ فرمود : پس كي ؟ » ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مفاتيح الغيب : ج4 ، ص218
2 . صحيح بخاري : ج9 ، ص112
303 |
و نيز به روايت ابوهريره ، پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود :
« قيامت برپا نخواهد شد مگر آنكه امت من مثل امت هاي گذشته وجب به وجب و ذراع به ذراع گرفتار خواهند شد . گفتند : يا رسول الله ، مثل ايرانيان و روميان ؟ فرمود : مگر مردم جز آنانند ؟ ( 1 ) صدوق نيز روايت كرده است كه پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود :
« هر چه در امت هاي گذشته بوده ، در اين امت هم همانند آن خواهد بود ، گام به گام و مو به مو . » ( 2 )
از آنجا كه رجعت در امت هاي گذشته از حوادث مهم بوده ، پس بايد مانند آن در اين امت هم به دليل همگوني و مشابهت پيش آيد .
مأمون عباسي از حضرت رضا ( عليه السلام ) در باره رجعت پرسيد . آن حضرت جواب فرمود : حق است ، در امت هاي گذشته هم بوده ، قرآن هم از آن سخن گفته و پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) هم فرموده است : در اين امت ، هر چه در امت هاي پيشين بوده خواهد بود ، گام به گام و مو به مو . ( 3 )
اين حقيقت رجعت و دلايل آن است . معتقدان به آن هم بيش از اين ادعايي ندارند و خلاصه اش بازگشت حيات به دو گروه از نيكان و بدان پس از ظهور امام مهدي ( عليه السلام ) و پيش از قيامت است و آن را جز كسي كه به دلايل آن دقت نكند ، انكار نمي كند . ( 4 )
چند سؤال و پاسخ آنها
سؤال اول : بازگشت ظالمان با آيه اي كه مي گويد : « مردمي را كه هلاكشان كرديم ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . صحيح بخاري : ج9 ، ص102 ؛ كنز العمال : ج11 ، ص133
2 . كمال الدين : ص567
3 . بحار الانوار : ج53 ، ص59 ، ح 45
4 . در اينجا دو بحث مي ماند : رجعت كنندگان كيانند ؟ هدف از زنده كردن آنان چيست ؟ جواب سؤال اول آن است كه گروهي از مؤمنان و جمعي از ظالمان زنده مي شوند و اما پاسخ اجمالي سؤال دوم در كلام سيد مرتضي آمده است كه عده اي از شيعيان كه پيش از ظهور مرده اند به فيض ياري امام ( عليه السلام ) نائل آيند و از عده اي از دشمنان هم انتقام گرفته شود . ( براي تفصيل بيشتر در اين مورد ، ر . ك : بحار الأنوار ، ج 53 و الايقاظ من الهجعه ، شيخ حرّ عاملي ) .
304 |
بازگشت بر آنان حرام است » ( 1 ) چگونه قابل جمع است ؟ اين آيه ، با قاطعيت رجوع آنان را نفي مي كند .
جواب : اين آيه مخصوص ظالماني است كه در اين دنيا به كيفر ظلمشان هلاك شده اند كه آنان بر نمي گردند . اما ستمگراني كه بدون مؤاخذه از دنيا رفته اند ، برخي برمي گردند تا كيفر عملشان را ببينند ، سپس در آخرت هم به عذاب شديدتر گرفتار مي شوند . پس آيه ارتباطي به بحث رجعت ندارد .
سؤال دوم : ظاهر آيه اي كه مي فرمايد : « وقتي مرگ يكي از آنان مي رسد ، مي گويد : خدايا مرا برگردانيد تا كار نيك انجام دهم . هرگز ! اين سخني است كه مي گويند و پس از مرگشان برزخي است تا روز قيامت » ( 2 ) آن است كه پس از مرگ ، بازگشتي به دنيا نيست .
جواب : آيه از يك قانون كلي حكايت مي كند كه قابل استثنا در برخي موارد است و دليل آن زنده شدن بعضي از مردگان در امت هاي پيشين است . اگر عدم بازگشت به دنيا يك قانون و سنت كلي و استثنا ناپذير بود ، بازگشت برخي به دنيا با عموم آيه تناقض داشت . اين آيه هم مثل سنت هاي ديگر الهي در مورد انسان است و مي رساند كه طبيعتاً پس از مرگ ، حياتي نيست تا قيامت و اين منافاتي ندارد كه در بعضي موارد به خاطر مصالح برتر ، رجعتي صورت بگيرد .
سؤال سوم : استدلال به رجعت ، مبتني بر اين است كه آيه ( وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّة فَوْجاً . . . ) ( 3 ) را حاكي از وقوع حادثه پيش از قيامت بدانيم . ولي ممكن است آيه ، در باره حادثه اي در روز قيامت باشد كه قبل از آيه ( وَيَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ ) ( 4 ) ذكر شده و طبيعي آن بود كه پس از آن ذكر شود و مراد از فوجي از هر امت ، گروهي از ستمگران و سران
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ( وَحَرامٌ عَلي قَرْيَة أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ ) ( انبياء : 95 ) .
2 . ( حَتّي إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلاّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَمِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ ) ( مؤمنون : 99 ـ 100 ) .
3 . نمل : 83
4 . همان : 87
305 |
آن اقوام باشند .
جواب : اولاً : بر فرض آنكه آيه ( وَيَوْمَ نَحْشُرُ . . . ) حكايت گر واقعه اي در روز قيامت باشد ، تقدم آن بر آيه نفخ صور ، اختلالِ بي دليل در آهنگ كلام است .
ثانياً : ظاهر آيات مي رساند كه دو روز وجود دارد : يكي روزي كه از هر امتي گروهي زنده مي شوند و ديگري روزي كه در صور دميده مي شود . اين كه آن روز را از متمم هاي روز قيامت بشماريم ، لازمه اش آن است كه آن دو روز ، يك روز باشد و اين خلاف ظاهر آيات است . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . با توجه به آنچه ذكر شد ، بسياري از آنچه آلوسي در تفسير اين آيه گفته است ، باطل خواهد شد . ر . ك : تفسير آلوسي : ج20 ، ص26