بخش 4
شعراء غدیر در قرن 03
غديريه افوه حمانى <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
اين مطلب را نبايداز ياد برد كه نويسنده اين كتاب علاقه مفرطى به افتراء و خلافگوئى دارد و تا سر حد انتحار در راه نسبت هاى دروغين و فحش ها و طنزهاى بى دليلش اصرار ميورزد و لبه تيز همه اين نسبتها و اكاذيب را تنها متوجه شيعه ميسازد. بدين ترتيب كتابش بجاى اين كه تنها كتاب تاريخ باشد. منطق زورگوئى و تعصبات قومى و فريادهاى عاطفى ناشى از آنرا كه موجب تيرگى و تاريكى نوشته و مانع سلامت نفس و باعث بهم زدگى روح انفاق كلمه ميگردد، ترويج ميدهد.
از اينها بدتر دشمنى اش با اهل بيت عليهم السلام و بدگوئى و اظهار عداوتش نسبت به آنان تا جائى كه هر گاه به فضيلتى دست يابد، يا نامى از يكى از آن بزرگان به ميان آيد، فضيلت را با طنز بنادرستى و نامشان را با حملات ناجوانمردانه، پاسخ ميگويد.
گذشته از اينها همه، شيوه خاص اموى اوست كه در نمونه هاى زير بايد يافت:
1- گويد: ابن اسحاق و ساير اهل سير و تواريخ آورده اند كه پيغمبر خدا " ص " بين خود و على پيمان برادرى افكند و احاديث فراوانى بدين مضمون رسيده كه هيچكدامشان صحيح نيست زيرا اسناد همه ضعيف و متون آنها ركيك و
نامعقول است " ج 7 صفحه 223 از كتاب مزبور "
و در صفحه 335 همان كتاب روايت را از طريق حاكم نقل كرده، آنگاه چنين ميگويد: صحت اين حديث محل تامل است.
پاسخ- خواننده محترمى كه به صفحات 125 و 112 و 174 كتاب ما مراجعه كند و بر طرق فراوان حديث كه همه صحيح و رجالش مورد وثوقند، واقف گردد و اتفاق ائمه ى حديث و ارباب سير و حفاظ احاديث را بر نقل و تصحيح اين حديث، بداند، بى ارزشى گفتار اين مرد و ميزان سقوطسخنش را از درجه صدق خواهد دانست. ومتوجه ميشود تامل و ترديد در حديثى كه هيچگونه جاى تامل و ترديد نيست، از انگيزه ها و تمايلات ضد اهل بيتى ابن كثير و از ريشه هاى تربيت اموى او در پايتخت امويان سرچشمه ميگيرد واز تحريكات هواپرستانه آنان آب ميخورد. و همين عوامل است كه پيوسته او را در پذيرا شدن حقايق مربوط به مناقب و فضائل پيشواى مورد اتفاق امت بعد از پيامبر " ص "، دچار عيبجوئى و ترديد كرده است. شما هم بايد او را با هواپرستى اش بحال خود بگذاريد.
2- حديث طير مشوى " = مرغ بريان " را نقل كرده، حديثى كه هم متواترو هم صحيح است و صحت و تواترش را پيشوايان حديث پذيرفته اند، و در صفحه 353 كتابش خود را از اعتراف به اين حقيقت، با اين سخن رهانيده است كه گفته: " و خلاصه در دل از صحت اين حديث با همه طرق فراوانى كه دارد تامل و ترديد است و الله اعلم. "
پاسخ- دلى كه هنوز دراين حديث تامل داشته باشد، خدا بر آن مهر زده است وگرنه چرا بايد با وجود همه شرائط صحت در آن تامل و ترديد كرد؟ وگرنه اينمطلب كه يك انسانى نزد پيامبر خدا " ص " از همه امت محبوبتر باشد چيز تازه اى نيست وكسى را نميرسد كه بر محبوب پيغمبر " ص " هر كسى كه باشد ايراد و اعتراضى بنمايد تا چه رسد كه آنكس شخصيت بزرگوارى چون امير المومنين با همه سوابق و فضائل درخشانش باشد، شخصى كه نفس نفيس پيامبر و پسر عم و
1- پيامبر " ص " فرمود: اول كس از شما كه در حوض كوثر بر من وارد ميشود، آن كسى خواهد بود كه اول بار، اسلام آورده، يعنى على بن ابيطالب عليه السلام.
اين حديث را حاكم در مستدرك 136/3 نقل كرده و بر صحتش اعتراف نموده است و خطيب بغدادى در تاريخش 81/2 آنراآورده، و در استيعاب 457/2 و شرح ابن ابى الحديد نيز يافت ميشود.
و در تعبير ديگر آمده است: اول هذه الامه ورودا على الحوض اولها اسلاما على بن ابيطالب رضى الله عنه،
اين حديث در سيره حلبيه 285/1، سيره زينى دحلان 188/1 حاشيه سيره حلبيه يافت ميشود و در تعبير ديگر اول الناس ورودا على الحوض اولهم اسلاما على بن ابيطالب " مراجعه كنيد بمناقب فقه ابن المغازلى، و مناقب خوارزمى.
2- " پيغمبر " ص " به فاطمه فرمود: ترا به ازدواج كسى درآوردم كه بهترين فرد امت من است، علمش از همه بيشتر، و حلمش از همه برتر، و اسلامش بر ديگران اسبق است " مراجعه كنيد به صفحه 95 كه گذشت.
3- " پيغمبر " ص " به فاطمه فرمود: على در بين اصحاب من اول كسى است كه اسلام آورده و سابقه دارترين فردى است كه بمقام تسليم رسيده است. " حديث صحيحى است مراجعه كنيد بصفحه 95.
4-" پيامبر " ص " دست على را گرفته گفت: اينست اول كسى كه بمن ايمان
آورده و اينست اول كسى كه روز قيامت با من مصافحه خواهد كرد، و اينست صديق اكبر " مراجعه كنيد بجلد دوم 314 و 313 "
5- از ابى ايوب روايت شده كه گفت: رسول خدا " ص " فرمود: هفت سال فرشتگان تنها برمن و على درود ميفرستادند. زيرا تنها ما بوديم كه نماز ميگذارديم و هيچكس جز ما نماز نميگذارد.
مناقب فقيه ابن مغازلى با دو سند | اسد الغابه 18/4 | مناقب خوارزمى. و آنجا است كه پرسيدند: چرا چنين باشديا رسول الله؟ فرمود: زيرا كسى از مردان جز او با من نبود. كتاب فردوس ديلمى، شرح ابن ابى الحديد نقل از رساله اسكافى 258/3، فرائد السمطين باب 47.
6- ابن عباس گويد: پيامبر " ص " فرمود: اول كسى كه با من نماز گزارد على بود " فرائد السمطين باب 37 از چهار طريق "
7- معاذ بن جبل گويد: رسول خدا " ص " فرمود: يا على در امتياز نبوت من در مقابل تو قرار گرفته ام و پس از من پيغمبرى نخواهد بود و تو با هفت امتياز در مقابل مردم قرار گرفته اى و احدى از قريش را نميرسد انكار آن فضائل كند: تو اول كسى بوده اى كه بخدا ايمان آورده اى و در پيمان با خدا وفادارترين مردم و در امر او استورترين... تا آخر حديث " حليه الاولياء 66/1 "
8- ابو سعيد خدرى گويد: رسول خدا " ص " در حالى كه دست به پشت على " ع " ميزد گفت: يا على هفت خصلت تو راست كه در روز قيامت كسى نتواند در آنها با تو محاجه كند تو اول مومنى هستى كه بخداايمان آورده اى، تو وفادارترين مومنى هستى كه بعهد خدا وفادارى كرده، و تو در امر خدا از همه مومنان استوارترى... تا آخر " حليه الاولياء 36/1 ".
9- در بخشى از حديث ابى بكر هذلى و داود بن ابى هندشعبى از رسول خدا است كه به على فرمود: اين " على ع " اول كسى است كه بمن ايمان آورده و مرا تصديق كرده و با من نماز گزارده است. " شرح ابن ابى الحديد 256/3 "
10- ابابكر و عمر به خواستگارى فاطمه " ع" اقدام كردند، رسول خدا " ص " آنانرا به اين عذر كه اين امر از حدود ماموريت من بيرون است، رد كرد. آنگاه على " ع " بخواستگارى آمد و پيغمبر " ص " پذيرفته، فاطمه " ع " را به ازدواج على " ع " درآورد و بدوفرمود: ترا به ازدواج كسى درآوردم كه بر همه امت در اسلام پيشى گرفته است. اين حديث را گروهى از صحابه مانند اسماء بنت عميس، ام ايمن، ابن عباس و جابر بن عبد اله، روايت كرده اند. " شرح ابن ابى الحديد 257/3 "
سخنان اميرالمومنين درباره اولين مسلمان
1- من بنده خدا و برادر رسول اويم، منم صديق اكبر، پس از من جز دروغگوى تهمت زن ديگر كس آنرا نميگويد، من مدت هفت سال با رسول خدا " ص " نماز گزاردم، و اول كسى هستم كه با او بنماز ايستاد.
اسناد اين حديث از طرق ابن ابى شيبه، نسائى، ابن ماجه، حاكم و طبرى به صحيح پيوسته است و رجالش همه مورد وثوقند " مراجعه كنيد جلد 2 از همين كتاب صفحه 314 "
2- انا اول رجل اسلم مع رسول الله صلى اله عليه و سلم اين حديث را ابو داود به اسناد صحيحش از امير المومنين " ع " نقل كرده " شرح ابن ابى الحديد 258/3 "
3- انا اول من اسم مع النبى صلى اله عليه و سلم اين حديث را خطيب بغدادى در تاريخش 233/4 نقل كرده است
4- انا اول من صلى مع رسول الله صلى اله عليه و سلم
اين حديث را احمد نقل كرده و حافظ هيثمى در مجمع الزوائد آنرا آورده و گفته است: رجال حديث همه صحيح اند مگر حبه العرنى كه موثق است. و نيز ابو عمرودر استيعاب 458/2 و ابن قتيبه در المعارف 74 از طريق ابى داود از " شعبه " از سلمه بن كهيل، از حبه از امير المومنين " ع " نقل كرده كه اسنادش همه صحيح و
رجال سندش همه موثق اند.
5- اسلمت قبل ان يسلم الناس بسبع سنين " رياض النضره 158/2 "
6- عبدت الله مع رسول الله سبع سنين قبل ان يعبده احد من هذه الامه " مستدرك الحاكم 112/3"
7- حكيم مولى زاذان آورده است كه شنيدم على " ع " مى گفت: صليت قبل الناس سبع سنين و كنا نسجد و لا نركع و اول صلاه ركعنا فيه صلاه العصر " هفت سال قبل از ديگران نماز گزاردم در آنروز ما سجده ميكردم ولى ركوع نداشتيم اول نمازى كه در آن ركوع انجام داديم نماز عصر بود " " شرح ابن ابى الحديد 258/3"
8- عبد الله قبل ان يعبده احد من هذه الامه خمس سنين " استيعاب 448/2، رياض النضره 158/2، السيره الحلبيه 288/1"
9- آمنت قبل الناس سبع سنين، " خصايص نسائى 288/1 "
10- ما اعرف احدا من هذه الامه عبد الله بعد نبينا غيرى، عبدت الله قبل ان يعبده احد من هذه الامه تسع سنين " خصايص نسائى ص 3 "
من كسى از اين امت را كه غير از پيامبر خدا به عبادت خدا پرداخته باشد جز خودم نمى شناسم. من مدت هفت سال خدا را پيش ازديگران پرستيده ام.
11- در خطبه روز صفين فرمايد:
پسر عم پيامبرتان، با شما و در برابر شما است و شما را به اطاعت پروردگارتان فرا ميخواندو به سنت پيغمبرتان با شما رفتار ميكند، كسى كه قبل از هر شخص ديگر نماز گزارده با ديگران برابر نيست، هيچكس در نماز گزاردن بر من پيشى نگرفته است " كتاب نصر 335، شرح ابن ابى الحديد 503/1 "
12- خدايا من بنده اى را از اين امت جز پيامبرت سراغ ندارم كه پيش از من تو را عبادت كرده باشد " اين سخن را سه بار تكرار كرد " سپس گفت من قبل از ديگران نماز گزاردم و در تعبير ديگر است كه فرمود: قبل از اينكه احدى نماز گزارد.
اين حديث را احمد، ابو يعلى، بزاز، طبرانى، وهيثمى در مجمع 102/9 آورده و هيثمى گويد: اسنادش حسن است و نيز شيخ الاسلام حموى در فرائد باب 48 آنرا نقل كرده است.
13- در يكى او نامه هاى امير المومنين " ع " است كه به معاويه نوشت: شايسته ترين كس در تصدى امور اين امت، از مسلمانان قديم و جديد، كسى است كه نسبش به رسول خدا نزديك تر، و بكتاب خدا آگاه تر، و در دين خدا بيناتر باشد، اسلامش پيش از همگان و جهادش از ديگران برتر " كتاب صفين نصر بن مزاحم 168 چاپ مصر."
14- در حديثى از امير المومنين است كه فرمود: نه بخدا سوگند اگر من اول كس بودم كه اورا تصديق كردم، اول كسى نخواهم بود كه او را تكذيب كند " المحاسن و المساوى 36/1، تاريخ قرمانى حاشيه كامل ابن اثير 218/1 ".
15-رسول خدا " ص " روز دوشنبه مبعوث شد و من روز سه شنبه اش اسلام آوردم " مجمع الزوائد 102/9، تاريخ قرمانى 215/1، صواعق 72، تاريخ الخلفاء سيوطى 112، اسعاف الراغبين 148 ".
16- در يكى از نامه هاى آنحضرت " ع " به معاويه چنين آمده است: وقتى محمد " ص " مردم را به ايمان به خدا و توحيدش فرا خواند، ما اهل بيت اول كسانى بوديم كه به اوايمان آورديم، و آنچه را آورده بود، تصديق كرديم، ساليانى دراز بر ما گذشت كه در سرزمين هاى مسكون عرب غيراز ما كسى خدا را نمى پرستيد. " كتاب صفين ابن مزاحم 110 ".
17- روز صفين خطاب به اصحاب معاويه گفت: واى بر شما من اول كسى هستم كه به كتاب خدا فرا خوانده شدم و بدان پاسخ گفتم. " كتاب نصر 561 ".
18- معاذه دختر عبد الله عدويه گويد: على بن ابيطالب بر منبر رسول خدا " ص " ميفرمود: منم صديق اكبر، قبل از ابى بكر ايمان آوردم، و پيش از آنكه او اسلام آورد اسلام اختيار كردم. "مراجعه كنيد جلد 2 ص 314 همين كتاب "
19- در سخنرانى اش كه در لشگرگاه صفين ايراد كرد، گفت: آيا ميدانيد خداوند در كتابش پيشرو را بردنباله رو ترجيح داده و در اطاعت خداو رسول او حدى از اين امت بر من پيشى نجسته؟ گفتند: بلى. " مراجعه كنيد195/1 همين كتاب "
20- سه سال زودتر از آنكه ديگر مردم با رسول خدا " ص " نماز گزارند، من با او نماز گزاردم. " احمد با دو سند اين حديث را نقل كرده است."
21- روزى شورى در حديثى كه قبلا گذشت فرمايد: آيا كسى هست بين شما كه پيش از من خدا را به يگانگى شناخته باشد؟ گفتند: نه- آيا از شما كسى هست كه پيش از من به دو قبله نماز گزارده باشد؟ گفتند: نه " مراجعه كنيد 163/159/1، و اين جمله حديث را ابن ابى الحديد از روايات مستفيضه شمرده است "
22- سبقتكم الى الاسلام طرا++
غلاما ما بلغت اوان حلمى
" مراجعه كنيد جلد 2 ص 25 همين كتاب از ابيات آنحضرت خطاب به معاويه "
23- انا اخو المصطفى لا شك فى نسبى++
به ربيت وسبطاه هما ولدى
صدقته و جميع الناس فى بهم++
من الضلاله و الاشرك و النكد
" ابن طلحه شافعى در مطالب السول ص 11 اين شعر را به على " ع " نسبت داده "
گويد: جابر گفت: شنيدم على اين اشعار را انشاد كرد و پيغمبر " ص" آنرا شنيد آنگاه تبسم فرموده گفت: راست گفتى يا على!
سخن امام حسن سبط پيامبر درباره اولين مسلمان
1- اين جمله از سخنرانى امام حسن " ع " است كه درمجلس معاويه ايراد
فرمود: حضار مجلس شما را بخدا سوگند ميدهم آيا ميدانيد كسى را كه دشنام گفتيد، از نخستين روز، به هر دو قبله نماز گزارده و تو اى معاويه آنروز به هر دو قبله كافر بودى، و عمل او را گمراهى مى پنداشتى و لات و عزى را گمراهانه مى پرستيدى؟ شما را بخدا سوگند ميدهم آيا ميدانيد كه او در هردو بيعت، بيعت فتح و بيعت رضوان شركت كرد و تو اى معاويه در يكى از آنها كافر و در ديگرى عهد شكن بودى؟ شما را بخدا سوگند ميدهم آيا ميدانيداو در دعوت به ايمان بخدا نخستين پاسخ دهنده و تو و پدرت اى معاويه ازمولفه قلوبهم بودى.
" شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 101/2 "
2- در سخنرانى امام كه در جلد اول صفحه 198 اين كتاب گذشت فرمايد: وقتى محمد " ص " به پيامبرى مبعوث گرديد و خدايش او را برسالت برگزيد وكتابش را بر وى فرو فرستاد و آنگاه او را مامور دعوت به حق كرد، پدرم اول كسى بود كه به او ايمان آورد و خدا و رسولش " ص " را تصديق كرد و خداوند در كتاب خود كه بر پيامبر مرسلش فرود آورد فرمايد: " افمن كان على بينه من ربه و يتلوه شاهد منه و دنبال آن فرمود: جدم " رسول خدا ص "متكى بر بينه و دليل خدائى بود و پدرم على كه دنباله رو او بود شاهد و گواهش بود.
نظريه اصحاب و تابعين درباره اولين مسلمان
1- انس بن مالك گويد: پيامبر " ص " دوشنبه مبعوث شد و على روز سه شنبه آن اسلام آورد، و در تعبير ديگر: پيامبر " ص" روز دوشنبه مبعوث شد و على سه شنبه آن نماز گزارد.
ترمذى در جامعش 214/2، طبرانى، حاكم در مستدركش 112/3، ابن عبد البر
در استيعاب 32/3، ابن اثير در جامع الاصول بنابر آنچه در تليخص او تيسيرالوصول 271/3 آمده است، حمويى در فرائد السمطين باب 48، اين حديث را نقل كرده اند، و عراقى در التقريب بدان اشاره كرد و در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 258/3 و تذكره السبط 63 و سراج المنير شرح جامع الصغير 424/2 و شرح المواهب 241/1 يافت مى شود.
2- بريده اسلمى گويد: روز دوشنبه به پيامبر " ص " وحى رسيد و روز سه شنبه على " ع " نماز گزارد.
حاكم در مستدرك 112/2آنرا نقل كرده و اعتراف به صحتش نموده و ذهبى نيز آنرا پذيرفته است.
3- زيد بن ارقم گويد: اول كسى كه بخدا بعد از پيامبر " ص " ايمان آوردعلى بن ابيطالب است، تاريخ طبرى با دو سند صحيح كه هر دو سند رجالش موردوثوقند، مسند احمد 368/4، مستدرك حاكم 336/4 صحت آنرا اعتراف كرده اند و ذهبى آنرا پذيرفته است " كامل ابن اثير 22/2 ".
4- زيد بن ارقم گويد: اول كسى كه با رسول خدا نماز گزارد على " ع " بود، احمد و طبرانى بر طبق آنچه در مجمع هيثمى 103/9 آمده، اين جمله را از او نقل كرده اند و هيثمى گويد: رجال احمد، همان رجال صحيحين است، و نيز ابو عمرو در استيعاب 459/2 آنرا نقل كرده است.
5- زيد بن ارقم گفته است: اول كسى كه بعد از پيامبر خدا " ص "، بخدا ايمان آورد، على بن ابيطالب بود " الاستيعاب 459/2 ".
6- عبد اله بن عباس گويد: اول كسى كه نماز گزارد على " ع " بود. " جامع ترمذى 215/2، تاريخ طبرى 241/2 با سندهاى صحيح، كامل ابن اثير 22/2، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 256/3 ".
7- عبد اله بن عباس گويد: على " ع " را چهار خصلت بود كه ديگران از آن محرومند: او اول مردى از عرب و عجم است كه با پيامبر خدا " ص " بنماز ايستاد.
" مستدرك حاكم 111/3، استيعاب 457/2 ".
8- عبد اله بن عباس گويد: مجاهد گفته است: اول كسى كه با پيامبر " ص " ركوع كرد على بن ابيطالب بود و درباره او اين آيه نازل گرديد:
" اقيموا الصلوه و اركعوا مع الراكعين " تذكره سبط ص 8 ".
9- عبد اله بن عباس در سخنانش گفت: فرزند جگرخوار، از ميان مردم شام، گروهى از اراذل و اوباش را براى مخالفت با على بن ابيطالب، پسرعم و داماد پيامبر خدا و اولين مردى كه با او نماز خواند، با خود همدست كرد. " كتاب صفين ابن مزاحم 360 شرح ابن ابى الحديد 504/1، حميره الخطيب 175/1 ".
10- عبد اله بن عباس گويد: براى على طلب غفران را خداى بزرگ در قرآن بر هر مسلمانى واجب كرده است آنجا كه گويد: اللهم اغفر لنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان از اينرو بر هر مسلمانى كه بعد از على به اسلام گرويده، واجب است براى على استغفار كند " شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 256/3 ".
11- و نيز عبد اله بن عباس گويد: اول كسى كه اسلام آورده، على بن ابيطالب است " الاستيعاب 458/2، مجمع الزوائد 102/9 ".
12- باز از عبد اله بن عباس است: على اول كسى بود كه از ميان مردم بعداز خديجه رضى اله عنه، ايمان آورد "استيعاب 457/2 ".
و گويد: ابو عمرو- رضى اله عنه- گفته: اين نسبت را احدى در صحت و وثاقت نقلش ترديد ندارد و زرقانى در شرح المواهب به صحت آن اعتراف كرده است 242/1.
13- ابن عباس در جانب زمزم در مكه سخن ميگفت و ما نزد او بوديم هنگاميكه سخنش بپايان رسيد مردى برخاست گفت: اى ابن عباس من مردى ازاهل حمص شام ميباشم، از مردمى هستم كه از على بن ابيطالب رضوان اله عليه بيزارى
اشعار پيرامون اولين مسلمان
42- سعيد بن قيس همدانى در صفين با اين سخنش رجز ميخواند: اينست على، پسر عم مصطفى، اول احابت كننده دعوت او، اين امامى است كه راهش از ضلالت جدا است.
43- عبد الله بن ابى سفيان در پاسخ وليد اين دو بيت را خواند: صاحب اختيار امت بعد از محمدعلى است كه در همه احوال ملازم او بود.
او حقا وصى رسول خدا، داماد او و اول كسى است كه نماز خواند و روى موافق نشان دهد " مراجعه كنيد رساله اسكافى " و نيز حافظ كنجى در كفايه 48 از فضل بن عباس آنرا نقل كرده است.
44- خزيمه بن ثابت انصارى يكى ديگر از اين شعرا است، عراقى او را در شرح التقريب 85/1 و زرقانى در شرح المواهب 242/1 از كسانى كه على " ع " را اول الناس اسلاما ميداند، برشمرده و گفته اند شعر زير را " مرزبان " از او درباره على انشاد كرده است:
آيا او اول كس نبود كه به قبله شما نماز گزارده و آيا او داناترين مردم به كتاب و سنت نيست؟
اسكافى در رساله اش اشعارى از خزيمه بن ثابت بنابر آنچه در شرح ابن-
ابى الحديد259/3 آمده است، نقل كرده كه در زير آورده ميشود:
" او در ميان خاندانش تنها وصى پيامبر و از روز نخست يكه سوار اين ميدان بوده است "
" بخداى ذو المنن سوگند جز نخبه زنان" خديجه "، او اول كسى است كه بين همه مردم، نماز گزارده است "
اين دوبيت شعر را حاكم در مستدرك 114/3 با دو بيت قبلى اش باين مضمون ذكر كرده:
" وقتى ما با على بيعت كرديم ديگر ابو الحسن ما را از فتن و حوادثى كه بيم آنها را داريم، كافى است "
"او را برترين مردم، نسبت بمردم و حاذقترين آنان نسبت به كتاب و سنت يافتيم. "
45- كعب بن زهير يكى ديگر از اين شاعران است. زرقانى در شرح المواهب 242/1 از قصيده او در مدح امير المومنين اين ابيات را آورده است.
على مردى است آزموده و در كارهاى شايسته معروف.
او داماد پيغمبر و بهترين همه مردم است و هر كس بدو افتخار كند مفتخر است.
او وقتى همه مردم كافر بودند قبل از ديگران با پيامبر امى نماز گزارد.
46- ربيعه بن حارث بن عبد المطلب. گروهى از بزرگان ابياتى به او نسبت داده و عده اى اين ابيات را ذكر كرده و به ديگران نسبت داده اند و ابيات اينست:
من به فكرم نميرسيد اين امر " امر خلافت " از بنى هاشم و آنگاه از شخص ابى الحسن، عدول كند.
آيا او اول كسى نبود كه به قبله آنان نماز گزارد و آيا او ازهمه به كتاب و سنت داناتر نيست؟
و آيا او آخرين فردى نبود كه از پيغمبرمفارقت كرد؟ و آيا او نبود كه جبرئيل در غسل و كفن پيامبر او را مدد كرد؟
" بى شك او همه آنچه خوبان دارند را يك جا دارد در عين حال هيچكدام از مزاياى او را ديگران ندارند "
" ما نميدانيم اين چه گرفتارى است كه شما را از او باز داشته همانا بيعت شما روز سقيفه آغازفتنه و فساد بود "
اسكافى در رساله اش تنها بيت نخست را آورده و آنرا به ابى سليمان بن حرب بن اميه بن عبد شمس، در وقت بيعت ابى بكر، نسبت داده است. " شرح ابن ابى الحديد 259/3 "
47- فضل بن ابى لهب در قصيده وليد بن عقبه چنين سروده است:
" بهترين مردم بعد از محمد، مراقب و همكار او در امر بمعروف و نهى از منكر "
" فرد برگزيده او در خيبر، و نماينده اش در اعلام آيات برائت از مشركان برتر از ابوبكر "
" اول كسى كه نماز گزارد، داماد پيامبر و اول كسيكه گمراهان را دربدربجاى خود نشانيد. "
" اين شخص نيك سيرت على است و كيست كه بر او فائق آيد، ابو الحسن صاحب عهد و قرابت و دامادى پيامبر "
48- مالك بن عباده الغافقى هم پيمان حمزه بن عبد المطلب در اشعارش گويد:
" على " ع "را ديدم كه چون او را فرا خوانند، فرصت لباس پوشيدن و عمامه سر نهادن بخود نميدهد "
" او اول مسلمان و اول كسى است كه در اسلام نماز خوانده، روزه گرفته و لا اله الا الله گفته است. "
49- ابو الاسود دولى، در حاليكه طلحه و زبير را تهديد ميكند گويد:
" همانا على " ع " شير مردى است كه شيران معركه به اومانند. "
" آخر نه او اول عبادت پيشگان مكه بود، در روزى كه احدى خدا را نمى پرستيد؟ "
50- جندب بن زهير در روز صفين در رجز خود چنين ميگفت:
" اين على است كه در حقيقت مشعل هدايت است پروردگارا نگهدارش و تباهش مساز. "
اوست كه تنها از تو مى ترسد تو هم او را بر افراز و ما اورا عليه دشمنانش مدد كرديم. "
" او داماد پيامبر مصطفى و اول پيرو اوست و اول كسى كه با او بيعت كرد و از اوتبعيت نمود "
51- زفر بن يزيد بن حذيفه الاسدى گويد:
اطراف على " ع "را داشته باشيد و بيارى اش برخيزيد، او وصى است و در اسلام نخستين نخستين. "
" اگر از يارى اش در ميان حوادث دست بداريد در زمين خود ديگر حق حركت نخواهد داشت".
52- نجاشى فرزند حارث بن كعب گويد:
ذيل اشعار پيرامون اولين مسلمان
در حديث مناظره مامون با چهل نفر دانشمند، در مورد اولويت امير المومنين " ع " از ديگران در امرخلافت، مامون گويد: اى اسحاق روزى كه خداوند پيامبرش را مبعوث گردانيد چه عملى از همه اعمال برتر و افضل بود؟
اسحاق: شهادت به يكتائى خدا از روى اخلاص.
مامون: آيا بهترين اعمال پيشى جستن در قبول اسلام نبود؟
اسحاق: چرا.
مامون: اين مطلب رااز قرآن بخوان آنجا كه گويد: و السابقون السابقون اولئك المقربون مقصود از اينان كسانى هستند كه سبقت در قبول اسلام گرفته اند، آيا تو كسى را كه در قبول اسلام از على پيشى گرفته باشد مى شناسى؟
اسحاق: يا امير المومنين على وقتى اسلام آورد، سنش كم بود و به سن بلوغ نرسيده بود تا اسلامش سند فضيلت باشد، ولى ابوبكر در سن بلوغ اسلام آورد و
مى توان اسلام او را سند فضيلتش گرفت.
مامون: قبل از بحث در سن كودكى و سن بلوغ، كدام يك از اين دوزودتر اسلام آوردند؟
اسحاق: بدون قيد تكليف اگر باشد، على " ع " اول اسلام آورد.
مامون: وقتى على اسلام آورد، آيا از روى دعوت پيغمبر " ص "بود يا از جانب خدا به او الهام شد؟.
اسحاق در پاسخ اين سوال فرو ماند وسكوت اختيار كرد.
مامون: نمى توانى بگوئى الهام از جانب خدا بود، زيرا اگر چنين گفتى او را بر پيغمبر " ص "مقدم داشته اى، زيرا خود پيغمبر " ص" تا وقتى فرشته وحى بر او نازل نشد، اسلام را نمى شناخت.
اسحاق: بلى پيغمبر " ص " او را به اسلام دعوت كرد.
مامون: آيا پيشنهاد، رسول خدا " ص " در مورد پذيرفتن دعوت اسلام نسبت به كودكى نابالغ به امر خدا بود يا اين دعوت از جانب خود پيغمبر " ص " به او تحميل گرديد؟
اسحاق بار ديگر سكوت كرده سر بزير انداخت.
مامون: مگر نه اينست كه خدا مى گويد: و ما انا من المتكلفين رسول خدا " ص " از جانب خود به كسى تحميل تكليف نمى كند، تو نيز از دادن چنين نسبتى خوددارى كن.
اسحاق: بلى، يا امير المومنين دعوتش به امر پروردگار بود.
مامون: آيا اين حكم خدا است كه پيامبرانش را به دعوت كسى بفرستد كه عمل او را سند فضيلت ندارد؟
اسحاق: پناه ميبرم بخدا از اين نسبت.
مامون: پس بر طبق سخن تو، اى اسحاق كه وقتى على " ع " اسلام آورد،
تكليف بر او روا نبود و رسول خدا " ص " كودكان را ما فوق طاقتشان بر اسلام دعوت كرده است.
آيا اگر آنان لحظه پس از دعوت پيامبر" ص " مرتد گردند، ارتدادشان بى اشكال است و پيامبر " ص " نمى تواند جلو آنها را بگيرد؟ آيا اين امر در نظر شما جائز است كه به رسول خدا " ص" نسبت دهيد؟
اسحاق: پناه بخدا مى برم... تا پايان حديث " عقد الفريد 43/3 "
ابو جعفر اسكافى معتزلى متوفى 240 ه در رساله اش گويد:
مردم عموما افتخار على " ع" را در پيشى جستن در قبول اسلام، واينكه پيامبر روز دوشنبه اى كه اظهارنبوت كرد، روز سه شنبه اش على " ع "اسلام آورد، را روايت كرده اند.
و نيز اين سخن كه على " ع " گويد: هفت سال قبل از ديگران نماز گزارده ام، و اين سخن كه پيوسته مى گفت: من اولين مسلمانم، و بدان افتخار مى كرد و دوستان و مداحانش و همچنين شيعيانش چه در زمان او و چه بعد از وفات او، اين امتياز او را متذكر شده اند و درنقل آن، اتفاق دارند، اين امر از هر مشهورى مشهورتر است، و ما گوشه هائى از اين داستان را در پيش متذكر شديم. ما در گذشته تا بحال نديده ايم كسى اسلام آوردن على " ع " را امرى كوچك شمارد و نسبت به آن بى توجهى كند يا بگويد اسلامش كودكانه وكارى متناسب با كار بچه ها بوده است.
اين امر جاى شگفتى است كه شخصيتهائى مانند عباس و حمزه منتظر بمانند تا ابوطالب در اين امر نظر دهد، و آنها از اظهار نظرش، از اسلام برگردند، ولى على " ع " فرزندابو طالب بدون بيم و اميد. نه كمى جمعيت او را هراساند و نه از خوارى در برابر جمع مى ترسيد، بدون اينكه پايان كار را بداند، با پدرش مخالفت كرده، اسلام آورد. چگونه جاحظ و طرفداران عثمان منكر اين واقعيت اند كه رسول خدا " ص " او را به اسلام فرا خوانده و تصديق رسالتش را از او خواسته است؟
خبر صحيح داريم كه رسول خدا " ص " در آغاز دعوت قبل از علنى كردن دعوت اسلام و ترويج آن در مكه دستور داد على " ع "طعامى ترتيب دهد و بنى عبد المطلب رافرا خواند، على " ع " طعامى ساخت و آنان را دعوت كرد.
در آن روز بر اثرسخنى كه عمويش ابولهب گفت، هنوز ابلاغ و دعوتى صورت نگرفته بود كه همه متفرق شدند. پيامبر براى بار دوم به على " ع " دستور ترتيب غذائى داد تا بار ديگر كسانش را فرا خواند، آنگاه كه غذا پرداخته شد و دعوت صورت گرفت پس از صرف غذا، پيامبر " ص " با آنها سخن گفت و آنان را به دين خودت دعوت كرد و از بنى عبد المطلب على " ع " در اين دعوت با آنان مورد خطاب پيامبر " ص " واقع شدو آنگاه براى هر كس كه با او همكارى كند و قول دهد و بيارى اش برخيزد، تضمين كرد كه او را برادرش در دين و وصى خود پس از وفات، و جانشينش پس از خويشتن قرار دهد، همه ساكت ماندند و اين تنها على " ع " بود كه پاسخ داده گفت:
من در آنچه آورده اى يار و ياور و كمككار تو خواهم بود. و بر اين امر با تو بيعت مى كنم. وقتى پيامبر " ص " بى توجهى آنان و يارى او را ديد، عصيان آنان و اطاعت و اظهار امتثال او را ملاحظه فرمود.
وقتى ديد آنان سرباز زدند و تنها او پاسخ داد، فرمود: هذا اخى و وصيى وخليفتى من بعدى " اين برادر و وصى و جانشين من پس از من خواهد بود " آنان بپا خاسته مسخره كنان مى خنديدند و به ابوطالب مى گفتند: تو بايد از فرزندت كه او را بر تو امير ساخت، اطاعت كنى مى پرسيم!!
آيا ترتيب دادن غذا و دعوت از قوم كردن را بيك كودك غير مميز و بى تجربه اى نابخرد وا مى گذارند؟ و آيا كودكى پنج يا هفت ساله را بدون داشتن امتيازات ديگر امين اسرار نبوت مى سازند؟ آيا مگر نه اينست كه در ميان پيرمردان و افراد سالخورده مرد عاقل و هشيارى رابايد فرا خواند؟ آيا از اينكه
رسول خدا دستش را در دست او گذارد، با او پيمان برادرى، وصايت و خلافت مى بندد نمى فهميم كه او شايستگى اين مقام را داشته و به حد تكليف رسيده و نيروى تحمل دوستى خدا ودشمنى دشمنانش را دارد؟
حاكم نيشابورى صاحب مستدرك صحيحين دركتاب " العرفه " 22 گويد:
در ميان تاريخ نويسان خلافى در اينكه على بن ابيطالب- رضى الله عنه- اولين مسلمان بوده است، من نمى شناسم، تنها اختلاف درباره سن بلوغ اوست.
ابن عبد البر، در استيعاب 457/2 گويد: به اتفاق مسلمين خديجه اول كسى است كه به خدا و پيامبرش ايمان آورد و هر چه را پيامبر اظهار كرد، بدان گرويد و سپس بعد از او على " ع ".
مقريزى در " الامتاع " صفحه 16 سخنى دارد كه خلاصه اش چنين است: اما على بن ابيطالب، هيچگاه براى خداوند شريك قائل نشد و از آنجاكه خدا، براى او خير مقدر كرده بود، او را در كفالت پسر عمش سيد المرسلين محمد " ص " قرار داد و هنگاميكه وحى بر پيغمبر " ص " نازل شد و خديجه را آگاه ساخت و او ايمان آورد، او و على بن ابيطالب و زيد بن حارثه بودند كه با پيامبر " ص " نمازمى گذاشتند...
تا آنجا كه گويد: على " ع " ديگر نياز به دعوت نداشت واو ديگر مشرك نبود تا موحد گردد و بگويند مسلمان شد، بلكه از همان وقتى كه خداوند بر پيامبرش وحى فرستاد و او در سن هشت يا نه يا يازده سالگى بود، با پيامبر خدا " ص" در منزلش بسر مى برد و در ميان خانواده اش مانند يكى از فرزندان او در تمام حالات از او پيروى مى كرد...
موضوع اول بودن اسلام امير المومنين چيزى است كه در شعر بسيارى از شعراى گذشته ملاحظه مى شودمانند: شعر مسلم بن وليد انصارى كه گويد:
محاضرات تاريخ الامم الاسلاميه
تاليف شيخ محمد الخضرى
اين كتاب را نامبرده به عنوان تاريخ، بيرون داده ولى بسادگى يك كتاب تاريخ نيست او در اين كتاب مشتى از انگيزه هاى امويش را جا داده و در هرفرازى از سخنش حمله اى به شيعيان كرده و در هر قسمتى از آن عتابى نموده است، و از اين رو كتاب او نه كتاب تاريخى است كه بتوان بر نقل آن تكيه كرد و نه كتاب عقيدتى است كه بتوان مطالبش را مورد نقد قرار داد، بلكه مشتى هياهو و جنجال است كه صفاى" برادرى " را تيره، و آرامش را بهم ميزند شايسته اين بود كه از اشتباهاتش روى برگردانيم ولى چاره نداريم كه خواننده را در جريان برخى از لغزشهاى او قرار دهيم:
1- در جلد 2 ص 67 كتابش گويد: از مطالبى كه بر تاسف، مى افزايد يكى اينكه اين جنگ " جنگ صفين " به منظوررسيدن بيك هدف دينى يا رفع ظلم و ستمى كه بر امت وارد شده باشد نبود، بلكه هدف جنگ پيروزى شخص بر شخص بود. پيروان على " ع " به اين دليل او را يارى مى كردند كه او پسر عم پيامبر خدا " ص " و شايسته ترين مردم به زمامدارى است، و پيروان معاويه، بيارى وى برخاسته بودند باين عنوان كه او صاحب خون عثمان است و او شايسته ترين مردم بخونخواهى كسى است كه خونش بستم ريخته شده، و معتقد بودند بيعت با كسيكه
قاتلان عثمان به او پناهنده شده اند، شايسته نيست.
پاسخ- كاش اين مرد مبادى اعتقادى خود را براى ما بيان مى كرد تا ببينيم آيا با اين نبرد " نبرد صفين " تطبيق مى كند يا نه، اكنون كه از بيان آن خوددارى كرده، گوئيم:
آيا چه مبناى دينى ميتواند قوى تر از اين باشد كه جنگ و دادخواهى صرفا براى اجراى فرمان پيامبر خدا " ص " صورت گيرد، فرمانيكه در آن روز امير المومنين " ع " را به جنگ با قاسطين " بيدادگران منحرف " يعنى همان ياران معاويه، ماموريت داده است و اصحاب خود را از آن روز به همدستى او سفارش كرد و وظيفه آنها راجنگ با آنان قرار داده، كه فرمود: سيكون بعدى قوم يقاتلون عليا، على الله جهادهم فمن لم يستطع جهادهم بيده فبلسانه، فمن لم يستطع بلسانه فبقلبه، ليس وراء ذلك شيئى. آيا چه مبناى دينى مى تواند از اين قوى تر باشد كه مردى بيارى كسى برخيزيد كه در عقيده او، آنكس، شايسته ترين فرد براى زمامدارى امت اسلامى است چنانكه خضرى خود بدان اعتراف دارد.
و آيا چه بنياد دينى مى تواند از يارى امير المومنين " ع " كه پيامبر "ص " درباره او و كسانش گويد: " حربكم حربى " و او را فرمايد: " ستقاتلك الفئه الباغيه و انت على الحق فمن لم ينصرك يومئذ فليس منى " از اين محكم تر باشد؟ آيا مسلمانى كه اين سخن پيغمبر " ص " را بشنود ميتواند به يارى او " ع " بر نخيزد؟ و چه مبناى دينى مى تواند نيرومندتر از فرمان صريح پيامبر امين چه نبرد با گروه تجاوزكاران باشد؟
روزى كه به عمار گفت: " تقتلك الفئه الباغيه " و روزى كه فرمود: آوخ بر عمار كه او را گروه متجاوز خواهند كشت در آن روز او، آنان را به بهشت دعوت ميكند و آنان او را به آتش.
و آيا كدام اساس دينى است كه نيرومندتراز تصريح رسول امين " ص " به جنگ در زير پرچم خليفه وقت باشد؟ آن هم خليفه اى كه اهل حل و عقد " كسانى كه رتق و فتق امور بدست آنان است "، بااو بيعت كرده اند، و همه شرائط خلافت او، به عقيده كسانيكه خلافت را به انتخاب و اختيار امت مى گذارند،تمام و كامل صورت گرفته است و نزد آنها كه اختيار امت را كافى مى دانندنص جلى بر خلافتش محقق گرديده. طبيعت امر اقتضا مى كند كسيكه بر او خروج كند بر امام وقت خروج كرده و جنگ با او به صريح قرآن كريم واجب باشد آنجا كه گويد: " و ان طائفتان من المومنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احداهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفيى الى امر الله "
كاش من مى دانستم چه ستمى بالاتر از اين بر امت مى توان روا داشت كه شخصى مثل معاويه بر بنياد اسلام چيره شود و بر مردم مسلمان رياست كند و خلافتى را بدون نص و بدون بيعت كسانى كه بيعتشان موثر است، دست زند، و بدون اجماع و مشورت ياوصيتى و بى آنكه او ولى دم عثمان باشد تا بخونخواهى اش برخيزد، خلافت را در دست گيرد.
اگر نگوئيم او خود كسى بود كه بسيج لشگر شام را عمدا به تاخير انداخت
و در يارى او سنگينى كرد تا او بقتل رسد، گذشته از اين ها معاويه نه سابقه شرافتى دراسلام داشت و نه دانشى كه او را از خطا حفظ كند و نه نيروى تقوائى كه ازسقوط در وادى شهوات او را نگهدارد، او تنها در صدد بدست آوردن يك قدرت پادشاهى بود كه زمام ملك و قدرت را بدست گيرد، اختيارات كامل پيدا كند و بر امت اسلام تسلط يابد، اين قدرت هم سرانجام در نتيجه تهديدهاى بى رحمانه و تطميع هاى بى حساب دور از دين دارى و اصلاح طلبى، برايش فراهم شد و پايه هاى قدرت پادشاهى اش را درميان خونهائى كه ريخت و هتاكى هائى كه نسبت به دين روا داشت و گمراهى هائى كه پديد آورد، استوار ساخت.
واگر دشمنى او با اسلام چيزى جز مسلط كردن يزيد فاسق فاجر با تهديد و تطميع بر سر امت نبود، ستمگرى او براى بيرون راندنش از ربقه اسلام و باد مسلمين، كافى بود.
2- گويد: بدون ترديد معاويه خود را يكى از بزرگان قريش مى پنداشت، زيرا او فرزند بزرگ قريش ابوسفيان بن حرب، بزرگترين فرزند اميه بن عبد شمس بن عبد مناف بود. چنانكه على بزرگترين فرزند هاشم بن عبد مناف بود و از اينرو اين هر دو در بزرگى نسب با هم برابرند 68/2 " محاضرات ".
پاسخ- من با اين مرد نابخرد چه مى توانم بگويم، كسى كه عنصر نوبت و ممتاز ترين شخصيت مقدس يا كسى را كه منتقل شده از نسل هاى پاك پدران و مادران پاكيزه از پيامبران تا اوصياء پيامبران و تا شخصيت هائى كه همه از اولياء، حكماء، بزرگان و اشراف بوده اند تا برسد به شخص خاتم پيامبران و آنگاه مقام و صليت او، صاحب ولايت كبرى را، با يك مرد شكم پرست به يك چشم مى نگرد و هر دو را در بزرگى و شرف برابر مى داند با اين كه تفاوت آشكار و بسيار روشنى بين اين دو در شجره است: " درخت پاكى كه ريشه اش استوار و شاخسارش تا به آسمان كشيده شده، و درخت پليدى كه ريشه اش از بيخ از روى زمين كنده شده و هيچگونه استقرارى
ندارد " وچه فاصله دورى است بين اين شجره!
يكى درخت مبارك زيتون و ديگرى درخت ملعونى كه در قرآن آمده بنا به تاويل پيامبر اعظم كه بى ترديد و خلاف تاويل شجره بنى اميه است، چنانكه درتاريخ طبرى 356/11 ملاحظه مى شود.
چگونه اين مرد، آن دو را برابر مى داند؟ در حاليكه پيامبر بزرگوار مى گويد:
خداوند از بنى آدم، عرب را برگزيد و از عرب، مضر را، و از مضر، قريش را، و از قريش، بنى هاشم را، و از بنى هاشم، مرا انتخاب كرد.
چگونه هر دو را برابر مى پندارد؟ درصورتيكه پيامبر در تمام طول زندگانى اش از ميوه هاى اين درخت ملعون بدش مى آمد و از روزى كه در خواب ديد بنى اميه مانند ميمونها و خوكها بر منبرش مى جهند، ديگر چهره اش خندان ديده نشد و خداوند بر او آيه فرستاد: " ما خوابى را كه بتو نموديم تنها براى آزمايش مردم بود ".
چگونه او هر دو را برابر مى نگرد؟ با اينكه بنى اميه بندگان خدا را بردگان
السنه و الشيعه
بقلم: محمد رشيد رضا صاحب تفسير المنار
" مقصود نويسنده اين رساله، اين نيست كه بحث و انتقاد بى آلايشى كرده باشد، او نمى خواهد احتجاج صحيحى ايراد كند، هر چند كار خود را به صورت رديه اى بر علامه حجت سيد محسن امين عاملى " قدس سره " درآورده است، ولى هيچ گونه حمله اى بر " حصون منيعه " و سخنان مستحكم او جز با فحاشى و توهين و القاب نامناسب و هتاكى هاى زننده، انجام نداده است.
نظر عمده او از اين نوشته گمراه ساختن و بدبين كردن دولتهاى عربى: عراق، حجاز و يمن نسبت به شيعه از رهگذر دروغ ها و سوءتعبيرها است، از اين رو هر چند انتقاد و گفتگو با او، كار يك محقق نيست كه به امثال اين سخنان بپردازد، ولى ما را چاره اى نبود كه به برخى از دروغ ها و بافته هائى كه محصول انديشه او يا محصول نقل او از ديگران است و از علماى شيعه خواسته است تا خطاهايش را آشكار سازند، اشارتى بكنيم، و او خود بهتر مى داند كه روى گردانيدن از اين گونه سخنان شرط حزم و احتياط است، زيرا سياست دول خارجى، در اختلاف و تفرقه ما است، و اين بحث از محيط دانش و دانشمندان خارج است ".
1- رساله اش را با تاريخ تشيع و مذاهب شيعه شروع كرده، اصول تشيع را از بدعتهاى عبد اله بن سباى يهودى مى داند و جانشين سبائيان را در گرداندن و اداره وسائل تفرقه اندازى بين مسلمانان به وسيله تشيع و عقائد غلو آميز، زنادقه
فارس معرفى مى كند. و از تعاليم اين شيعيان غالى، بدعت هاى: عصمت امامان، تحريف قرآن، بدعتهاى مربوطبه حجت منتظر، و عقيده به الوهيت برخى از ائمه، و كفرهاى آشكار ديگر را مى شمارد.
او اماميه را به دو فرقه تقسيم كرده: معتدل قريب به زيديه، و غاليان قريب به باطنيه، ومى گويد: آنها كسانى هستند كه پاره اى از تعاليم كفر آميز خود را از پيوند با عقائد ديگر گرفته اند مانند: عقيده به تحريف قرآن، و كتمان برخى از آيات، و از همه عجيبتر، به گمان آنها سوره اى در قرآن مخصوص به اهل بيت است كه براى همديگر نقل مى كنند به طورى كه يك نفر جهانگرد سنى، يكبار براى ما نقل كرد كه: او از يكى از خطباى شيعه در يكى از شهرهاى ايران شنيده بود كه آن سوره را روز جمعه بر منبر خوانده است و برخى از مبلغين مسيحى اين سخن را از آنها نقل كرده اند. اينها را اماميه اثنى عشريه گويند و با درجات مختلف لقب جعفرى دارند.
و يكى از بدعتهاى اماميه را، بدعت بابيه و سپس بهائيه دانسته است و گفته كه اينان عقيده به الوهيت بهاء و نسخ دين اسلام به وسيله او، و در نتيجه آن بطلان همه مذاهب اسلامى را قائل اند.
با وجود اين سخنان فتنه انگيز، و كينه جويانه، او خود را پس از سيد جمال الدين افغانى تنها تلاشگر در راه وحدت ملتها و اصلاح مى داند و سپس سخنان خرافى خود و كلمات كوبنده اش را گسترش مى دهد.
هر فرد محققى را مى رسد كه پاسخ بسيارى از بافته هاى مجهول او را در بحثهاى گذشته همين جلد كتاب ما پيدا كند تا بداند چنين جهانگرد سنى كه صاحب المنار از خطيب ايران خبر داده هنوز از مادر نزاده است. و نيز آن خطيبى كه آن سوره مجعول را در روزهاى جمعه بالاى منبر با صداى بلند مى خوانده هنوز پابه دنيا ننهاده است.
و هيچ شيعه اى براى اين سوره خيالى ارجى قائل نيست و كسى آن را از كتاب
عزيز الهى به حساب نياورده و احكام قرآن را بر آن جارى ندانسته است. كاش اين مرد به مقدمات تفسير علاميه بلاغى " آلاء الرحمن " مراجعه مى كرد و سخنان او را كه زبان شيعه و مترجم عقائد آنان است در اين باره مى شنيد، آنگاه اين گونه مطالب را درباره آنان مى نوشت.
و ما استدلالى را كه متكى به گفته يك نفر مبلغ مسيحى است به شما مسلمانان تبريك مى گوئيم.
يكى ديگر از جهالتهاى زننده او اين است كه فرقه بابى و بهائى را، از فرق شيعه مى شمرد و حال آن كه شيعه از روز نخست اين فرقه ضاله را خارج از دين دانسته و حكم به كفر و ضلالت و نجاستشان كرده است، و كتابهائى كه در رد خرافاتشان از علماى شيعه نوشته شده، از حد شمار بيرون و غالبا چاپ و در دست انتشار قرار گرفته است.
2- گويد: نابسامانى عراق از رافضيان است. خاك عراق به زهر گمراهى آنان آلوده شده و پيوسته از حوادث ناگوارى كه بر مسلمين وارد مى شود، اظهار مسرت و خوشحالى مى كنند تا جائى كه روز پيروزى روس را بر مسلمانان، عيد خوشى مى گيرند. و مردم ايران شهرهاى خود را در اينروز بعنوان خوشحالى و مسرت آزين بندى مى كنند " صفحه 51 "
پاسخ- شگفتا از ادعاهاى دروغ اين مرد، گمان مى كند بلاد ايران و عراق براى كسى قابل ورود نيست؟ يا اخبار و گزارشهاى آنان به كسى نمى رسد؟ يا اكثريت مردم عراق كه شيعه اند از آنچه او ديده يا شنيده است، كور و كرند؟ ياآنان يك عده ناچيزى از ملتهاى سپرى شده تاريخ اند كه گذشت ساليان دراز، آنان را خورد و خمير كرده و ديگر كسى از آنها نيست كه از شرافتشان دفاع كند، و هر كس تهمتشان زند، ديگر به پاسخ ياوه هايش بر نمى خيزند و از اين گونه دروغسازها نمى پرسند؟
اين كسانى كه از حوادث ناگوار مسلمين خرسند مى شوند، چه كسانى هستند؟ آيا اين عده در همين عراقند؟ يا در قاره ديگرى كه هنوز كشف نشده و به نام عراق خوانده شده، زندگى مى كنند؟ و عينا اين سوال را درباره ايران بايد تكرار كرد.
مسلمانان ساكن در اين دو مملكت و مستشرقين و جهانگردان و سفيران و كارگزارانى كه با اين دو مملكت مربوطند، چرا از اين جشن و سرورها خبرى ندارند؟ شيعيان عموما، نفوس مسلمين و خون و عرض و اموالشان را، بدون فرق بين سنى و شيعه، محترم مى شمارند. و دررنجى كه بهر يك از آنها وارد شود خودرا نگران مى بينند.
برادرى اسلامى كه در قرآن وارد شده است، مقيد به تشيع نيست. و نيز بايد از اين مرد پرسيد روزى را كه عيد مى گيرند چه روزى است؟ و در چه ماهى واقع است.؟ و چه شهرى را براى آن آزين بندى كرده اند؟ و چه مردمى به اين كارهاى زننده، دست زده اند؟
او براى اين سوالات پاسخى ندارد، مگر شبيه همان پاسخى كه صاحب رساله، از جهانگرد سنى مجهول يا مبلغ مسيحى بدان استناد جسته است.
3- تحت عنوان "دشمنى رافضيان نسبت به برخى از اهل بيت " گويد: رافضيان مانند يهود به برخى از آيات خدا ايمان آورده و برخى را كافرند " تا آنجا كه گويد ":
و بسيارى از فرزندان فاطمه " رضى الله عنها " را دشمن داشته، بلكه آنها را، ناسزا هم مى گويند، مانند زيد بن على بن الحسين و نيز فرزند زيد، يحيى، كه مورد بغض آنانست.
و نيز ابراهيم و جعفر دو فرزند موسى الكاظم" رضى الله عنهم " كه دومى را به لقب كذاب مى خوانند، با اينكه او از اعاظم اولياء الله است و ابو يزيد بسطامى از وى كسب فيض كرده است.
و معتقدند حسن بن حسن مثنى، وفرزندش عبد الله محض و فرزندش محمد ملقب به نفس زكيه، از دين خدا، خداى ناكرده مرتد شدند.
و نيز همين عقيده را درباره " ابراهيم بن عبد الله "،
و " زكريا بن محمد الباقر "،
و " محمد بن عبد الله بن الحسين بن الحسن "،
و " محمد بن القاسم بن الحسن "،
و " يحيى بن عمر " كه از اولاد " زيد بن على بن الحسين " است.
و نيز درباره جماعت حسنى ها و حسينى ها كه قائل به امامت زيد بن على بن الحسين بودند، و ديگر كسانى كه مقام ما گسترش تعرض نام آنها را ندارد. و اينان محدود كرده اند، محبتشان را به عده ناچيزى از اهل بيت. هر فرقه اى از آنها تعدادى را دوست مى دارد و بقيه را لعن مى كنند. اين است محبت آنان نسبت به اهل بيت و اينست مودت اقرباى رسول خدا " ص " كه از آن سوال خواهد شد "ص 54- 52 ".
پاسخ- اينست رشته ى اوهامى كه آلوسى آن را حقايق پنداشته و خواسته است شهرت شيعه را بدان نازيباو كريه، جلوه دهد هر چند بر اثر نسبت هاى مجعولى باشد كه برخى از آنها از بن ساختگى و برخى ديگر، دروغ محض است
اما درباره " زيد بن على " شهيد، و مقام قداستش نزد عموم شيعه، ما حق سخن را ادا كرديم مراجعه كنيد ص 76- 69.
اما درباره " يحيى بن زيد " شهيد بن شهيد، هرگز هيچ شيعه او را دشمن نمى داردو مقامش بس بلند مرتبه است، او يكى از قهرمانان مجاهد شيعه است او از پدر ظاهرش روايت كرده كه امامان دوازده نفرند و آنان را به نام، اسم برده و گفته است: اين پيمان معهودى است كه رسول خدا " ص " بما سپرده است و او را شاعر اماميه، " دعبل خزاعى " در تائيه مشهورش، رثا گفته و آن را بر امام
على بن موسى الرضا " ع " خوانده است.
از شيعيان كلمه اى مبنى بر تعريض تا چه رسد به لعن او ديده نشده است. و آخرين نظريه شيعيان درباره او چنانكه در كتاب زيد الشهيد ص 175 آمده اين است: كه او به امامت حضرت صادق " ع " معتقد بود، خوش عقيده و هشيار به امر تشيع بود، امام صادق " ع " در سوگ او گريه كرد و سخت محزون شد و براو رحمت فرستاد سلام اله عليه و على روحه الطاهره.
و در اختيار هر محققى است كه محبت شيعه را نسبت به يحيى بن زيد از آنچه ابو الفرج در مقاتل الطالبيين " ص 62 چاپ ايران " آورده، نتيجه گيرى كند، او گويد:
هنگامى كه " يحيى بن زيد " فرزند زيد بن على شهيد آزاد شد و زنجيرهايش را گشودند، گروهى از توانگران شيعه نزد آهنگرى كه بند را از پايش گشوده بود، رفتندو از او خواستند كه آن بند را به آنان بفروشد. بند در رقابت و مزايده افتاد تا به بيست هزار درهم رسيد، آهنگر ترسيد مبادا اين خبر شايع شود و پول را از او بگيرند، آنها را گفت پولش را نزد خود گرد آوريد. همه راضى شدند، مالى را كه گفته بود به او دادند، و او بند را قطعه قطعه كرد و بين آنان تقسيم كرد. شيعيان از آن بند نگين انگشترى ساخته بدان تبرك جستند.
اين رسم در نسلهاى بعد، تا امروز پايدار مانده و كسى براى آن ايرادى نگرفته است و اما درباره " ابراهيم " بن موسى الكاظم، كاش من و هم مذهبانم مى دانستيم دشمنى كدام ابراهيم را به ما نسبت مى دهند؟ آيا مقصود ابراهيم اكبر يكى از پيشوايان زيديه است كه ايام ابى السرايا در يمن آشكار شد؟
اگر او باشد شيعه از امام كاظم " ع " روايت كرده كه آن حضرت او را در وصيت خود داخل فرموده و در مقدم اولادش او را در وصيت خود نام برده، است و گويد: اينكه با او " امام على بن موسى " ع " " ديگر فرزندان را داخل كردم به
خاطر يادآورى از آنها و احترام آنها بود و شيخ بزرگوار ما، مفيد، در ارشاد، در شرح حال او، تعبير " الشيخ الشجاع الكريم " آورده و گويد هر كدام از اولاد ابى الحسن موسى " ع" را فضيلت و منقبتى مشهور است. و حضرت رضا " ع " مقدم بر آنان در فضيلت بود.
تاج الدين ابن زهره در "غايه الاختصار " گويد: او سيد و اميرى جليل و بزرگوار بود، و دانشمندى با فضيلت بود كه از پدرانش سلام الله عليهم نقل حديث مى كرد. وخلاصه نظر شيعه درباره او بنابر آنچه در تنقيح المقال 35 و 34/1 آمده است اينكه: او در نهايت درجه تقوا وكمال نيكوكارى و ديندارى بود. يا مقصود او، ابراهيم اصغر ملقب به مرتضى است؟ كه شيعه او را نيز مانندديگر فرزندان اين شجره طيبه دانسته، به وسيله مهرشان به خدا تقرب مى جويند.
سيد ما سيد حسن صدر الدين كاظمى از شجره ابن المهنا روايت كرده است كه: ابراهيم الصغير دانشمندى عابد و زاهد بود و او همراه ابى السرايا نبوده است و من از هيچ فردى شيعى كلمه اى كه اشاره به او باشد نه در كتب انساب و نه در فهرست رجال كه دلالت بر دشمنى او كند، پيدا نكردم. و سيد ما امين عاملى در اعيان الشيعه 482- 474/5 هر دو ابراهيم را از اعيان شيعه شمرده و به شرح حالشان پرداخته است.
اما "جعفر بن موسى الكاظم " من در تاليفات شيعه نديده ام كسى را كه درباره او، گسترده سخن راند و هيچ گونه سخن نقدى هم درباره او كه نشانه دشمنى شيعه نسبت به او باشد نخوانده ام، و در جائى نديده ام شيعه او را به لقب كذاب بخواند.
كاش تهمت زننده ما را به گوينده اش راهنمائى مى كرد، يا از كتابى كه اين مطلب را در آن ديده نشانى مى داد كه شيعه او را لقب " خوارى "، و اولادش را " خواريين " يا" شجريين " مى خواند " عمده الطالب ص208"
و كاش من مى دانستم اين مطلب كه جعفر را از بزرگان اولياء اله گرفته و ابا يزيد بسطامى از او كسب فيض كرده، از چه كسى گرفته است.
چيزى كه در كتب تراجم و شرح احوال رجال موجود است تنها اين مطلب است كه با يزيد بسطامى طيفور بن عيسى بن آدم متوفى بسال 261 ه نزد امام جعفر بن محمد الصادق " ع " تلمذكرده، و اين خود اشتباهى از نويسندگان شرح احوال است، زيرا امام صادق " ع " در 148 ه وفات كرده اند وبا يزيد متوفى در 261 يا 264 ه است واو را از معمرين ياد نكرده اند و شايد مقصود با يزيد بسطامى بزرگ طيفور بن عيسى بن شروسان زاهد باشد بنابراين آن مرد در نسبت دروغيكه داده خبط بزرگى هم مرتكب شده است.
اما درباره " حسن بن الحسن المثنى " او كسى است كه با عموى مطهرش امام حسين " ع " به كربلا آمد و در ميدان كارزار جهاد كرد و به مصيبت گرفتار شد و بدنش پر از زخم و جراحت گرديد و چون خواستند سر او را از تن برگيرند در او رمقى يافتند ابوحسان اسماء بن خارجه خزارى دائى اش او را به كوفه برده معالجه كرد تا خوب شد، آنگاه به مدينه پيوست.
براى نشان دادن عقيده شيعيان درباره او سخن بزرگ طايفه شيخ مفيد را در ارشادش بيان مى كنيم كه گفته: او بزرگوار، رئيس قوم، با فضيلت و با ورع بود، و در زمان خود متصدى صدقات امير المومنين " ع " گرديد و او را باحجاج داستانى است كه زبير بن بكار، آورده است... تا آخر و علامه حجت سيد محسن عاملى " كه آلوسى اين گفتارش را در رد اول نوشته " او را از شخصيتهاى شيعه نام برده و در 166/21 و 184 شرح حال مفصلى براى او ذكركرده است.
پس اين سخن كه رافضيان عقيده به ارتداد او از دين اسلام دارند تهمتى بيش نيست كه جبين انسانيت از آن شرمگين است.
اما درباره " عبد اله المحض بن الحسن المثنى "، بزرگ شيعه شيخ ابو جعفر طوسى در رجالش او را از اصحاب امام صادق " ع " برشمرده و ابوداود نيز او را از اصحاب امام باقر "ع " مى داند و جمال الدين الهمنا در " العمده "، 87 گويد: او شبيه پيامبر خدا " ص "، و بزرگ بنى هاشم بود و بعد از پدرش حسن متصدى صدقات امير المومنين " ع " گرديد.
و احاديث هر چند در مدح و ذم او مختلف است، ولى نظر نهائى شيعه را درباره او كه سيد طائفه سيد ابن طاوس در اقبالش ص 51 برگزيده، نشانه صلاح و حسن عقيده او و دليل پذيرفتن اوست امامت امام صادق " ع " را. و او از يك ماخذ صحيحى كتابى از امام صادق " ع " ياد كرده كه عبد اله را در آن به نام " العبد الصالح " ياد فرموده و براى اوو بنى اعمامش دعا به پاداش و سعادت فرموده اند، سپس سيد بن طاوس گويد:
و اين امر نشان مى دهد گروهى كه مورد حمله و اعتراض واقع شده اند " عبد اله و اصحاب او از بنى حسن " نزد امام صادق " ع " معذور بوده، و موردمدح قرار گرفته اند و نزد آن حضرت، مظلوم قلمداد مى شدند. و عارف بحق امام خود بوده اند. و اينكه، در برخى از كتابها آمده است: آنها از ائمه صادقين جدا شده بودند اين نوشتها بايد به تقيه حمل شود تا نهى از منكر آنها به امامان معصوم نسبت داده نشود. و يكى از مطالبى كه دليل بر مقام عرفان اينان، نسبت به حق، و گواه بر آن است، روايتى است كه مانقل كرده ايم.
" وى بعد از ذكر سند و اتصالش به امام صادق " ع " گويد ":... آنگاه به اندازه اى گريست كه صدايش به گريه بلند شد و ما گريه كرديم، سپس گفت: پدرم از فاطمه بنت الحسين از پدرش روايت كرد كه فرمود: عده اى از هواداران تو، در كنار شط فرات كشته يا مصيبت زده مى شوند كه نه در گذشته و نه در آينده نظيرى نخواهند داشت سپس فرمود: من مى گويم اين شهادت صريحى است، از طرق صحيح به مدح كسانى از بنى حسن عليه و عليهم السلام كه آنها را گرفتند و آنان به سوى خداى
الصراع بين الاسلام و الوثنيه
تاليف: عبد الله على القصيمى مقيم قاهره.
شايد در خود اين اسم، نمودار واضحى از روحيات مولف باشد و اين نام اهانتهائى را كه او در كتابش آورده، بدست دهد. اولين جنايتش بر عموم مسلمين نامگذارى چند ملت اسلامى، به بت پرستى است كه هر يك از آن ملتها، ميليونها از مسلمانان جهان را تشكيل ميدهند و در بين آنان، امام، رهبر دانشمند، فيلسوف، مفسر، محدث و راهنمايان با اخلاص دين خدا، فراوان ديده مى شوند و مقدم بر آنها همه، گروهى از صحابه و تابعين نيكوكار را بايد نام برد.
آيا اين نامگذارى، ديگر ميتواند: هم بستگى، دوستى، ومهربانى اى بين مسلمين باقى گذارد؟ و آيا اگر اينگونه كلمات شايع شود، ديگر كلمه جامعى كه مسلمين را در زيرسايه بلند پايه آن قرار دهد، ميتوان يافت؟
بلى اين سخنان است كه بذر تفرقه ميان امت مى پاشد، و روح نفرت را در آن پراكنده ميسازد، و در نتيجه، اختلاف آراء بالا مى گيرد و افكار مخالف پديد مى آيد و بسا كه كار به جدال، خونريزى و كشتار كشد وخدا مسلمانان را از شر آن حفظ كند.
اى مسلمانان همه با هم، به پيش به سوى امنيت و برادرى و يگانگى، بدون توجه به جنجال هاى آشوبگرانه و دوستى برانداز، اين شيطانى است كه ميخواهدبين شما دشمنى و خشم بياندازد پيروى از گامهايش نكنيد هر
كس از گامهاى شيطان پيروى كند، او را به فحشاء و اعمال ننگين وادار مى سازد. اما ميزان فحش هاى كوبنده اين كتاب وهتاكى ها، نسبتهاى ناروا، ياوه ها، دروغها و مجعولاتش شايد از تعداد صفحات آن كه بالغ بر 1600 صفحه است تجاوز كند و اينك نمونه هائى چند از آن:
1- گويد: از داستانهاى ظريف يكى حكايت پيرمردى ازشيعه به نام " بيان " است كه پندارد خداوند او را با اين سخنش " هذا بيان للناس " تائيد كرده است و ديگرى بنام" كف " كه او و يارانش پندارند مقصوداز كلمه كسف در آيه " و ان يروا كسفامن السماء "، اوست صفحه 4 و 538.
پاسخ- اين حرفها همان افسانه هاى نخستين است كه قلم ابن قتيبه در تاويل مختلف الحديد ص 87 آن را نگاشته و جز نسبتهاى ساختگى از فرقه هائى كه وجود خارجى نداشته و ندارد وتنها خيالات پريشانى آن را پرداخته وزبان افراد متعصب كوردلى همچون ابن قتيبه، جاحظ و خياط آن را بشيعه نسبت داده و صفحات تاليفات خود را به دروغ و افتراى زننده، آلوده كرده اند چيز ديگر نيست. تاريخ اينان را به جعل و تزوير معرفى كرده است. آنگاه بعد از گذشت ده قرن بر اين ياوه ها و دروغ پردازيها، قصيمى آمده تا آنها را تجديد كند و مذهب اماميه را امروز با آنها مردود سازد. و از كسانى پيروى كند كه " از پيش گمراه بودند و گروه بسيارى را گمراه ساختند، و خود از راه بدر رفتند آنان را با افتراهايشان بخود بگذار "
ما فرض مى كنيم اين دو مرد "بيان و كسف " وجود خارجى داشتند و به زعم او معتقد به تشيع هم بودند، هر چند اثبات اين امر كار آسانى نيست، ولى آيا در قانون استلالال، و وظيفه انصاف، و ميزان دادگرى، اين امر صحيح است كه امت بزرگى را به گفتار نابخردانى كه در وجودشان، و مذهبشان، و در گفتارشان ترديد است، محكوم داشت؟....
2- گويد: امير بزرگوار شكيب ارسلان در كتاب " حاضر العالم الاسلامى " آورده است كه او با يكى از رجال دانشمند و مبرز شيعه مواجه شد و آن مرد شيعى به سختى دشمن عرب بود و از آنان به شدت عيبجوئى مى كرد و درباره على بن ابيطالب " ع " و فرزندانش بقدرى غلو مى ورزيد و زياده روى ميكرد كه اسلام و عقل زير بار آن نمى رفت. كار او، امير بزرگوار را به شگفت آورد و از او پرسيد چگونه مى توان ميان دشمنى اى به اين شدت نسبت به عرب، با محبت على " ع " و فرزندانش تا اين حد، جمع كرد؟
آيا نه اينست كه على " ع "و فرزندانش شاخص ترين فرزندان عربند؟ مرد شيعى ناگهان ناصبى شد؟ هيجان كرد و دشمن على و فرزندانش گرديد و سخنانى ننگين نسبت به اسلام و عرب ادا كرد. صفحه 14.
پاسخ- اين نقل خرافى، امير سخن را، از اوج عظمت به حضيض جهل و پستى فرو مى اندازد، زيرا او، حكم به دانشمندى و شاخصيت مردى كرده است كه مردمى را دوست داشته و در محبت آنها دير زمانى غلو هم ميكرده در حاليكه معلوم شده آنها را از بن نمى شناسد يا آنها را از ترك و ديلم مى پندارد؟ و آيا شمادر بين مسلمين كسى را پيدا مى كنيد كه نداند محمد و آل محمد " ص " از اشراف و بزرگان عربند؟ و امير بر اومنت نهاده كه به او نگفته است كه
افتخار بخش عترت، يعنى خود پيامبر گرامى اسلام " ص "، در قله افتخارات عرب قرار دارد تا مبادا مرددانشمند، به دين مجوس باز گردد. من سرعت بازگشت اين مرد دانشمند و مبرز را چيزى جز معجزه امير در قرن بيستم " نه قرن چهاردهم " نمى بينم.
اين سخن وقتى است كه ما قصيمى صاحب الصراع... را در نقلى كه كرده راستگو بدانيم، ولى كسى كه بكتاب امير " حاضر العالم الاسلامى " مراجعه كند عين عبارت جلد اول ص 164 را چنين مى يابد:
من يكبار با مردى از فضلاى آنها " شيعيان " كه مقام عالى در دولت ايران داشت گفتگو مى كردم، بحث ما به قضيه عرب و عجم كشيده شد. طرف صحبتم به حدى در تشيع غلو مى كرد كه ديدم كتابى چاپ كرده واين جمله را در آغازش نهاده بود " هوالعلى الغائب " با خود گفتم: اين شخص بى ترديد، با غلوى كه در آل البيت دارد و مى داند آنها از عرب بودند، نمى تواند از عرب كه اهل بيت از آنهايند، بدش بيايد، زيرا ممكن نيست بين دشمنى و محبت را در يك جا جمع كرد، خداوند براى يك انسان، دودل نيافريده است، ولى پندارم در اين مورد نيز خطا رفت، زيرا وقتى من بحث را به موضوع عرب و عجم كشاندم ديدم او عجم صرف شد، و آن همه غلو را درباره على و آل على " ع " فراموش كرد و در حاليكه به تركى سخن ميگفت با من چنين گفت:
" ايران در حكومت اسلاميه دكلدر يا لكزدين اسلامى ايتمش بر حكومتدر " يعنى ايران حكومت اسلامى نيست، بلكه حكومتى است كه دين اسلام را به خود گرفته است.
بخوانيد و از جابجا كردن سخن بخنديد، و قصيمى كسى است كه با سخنان هم مسلكانش چنين مى كند تا چه رسد به مطالبى كه به دست مخالفان عقيده اش نگاشته شده باشد. خواننده عزيز بخوبى مى داند كه امير شكيب ارسلان نيز در فهم آنچه از
شيعى فاضل در آغاز كتابش ديده غلو كرده زيرا آن جمله ها، " هو العلى الغالب" بوده است نه هو العلى الغائب كه دليل غلو در تشيع باشد و اين جمله، كلمه معروفى است مانند: " هو الواحد الاحد " و اشباهش زياد نوشته و گفته مى شود و مقصود از آن اسماء الحسنى است و مانند بسم الله الرحمن الرحيم در آغاز سخن بدان تبرك مى جويند. شما در بين شيعه كسى كه دشمن عرب باشد نمى يابيد. شيعه بيك دين عربى عقيده دارد كه پيامبر عربى اصيل آنراابلاغ كرده و كتابى به زبان عربى آشكار آورده و در ضمن آن كتاب گويد: ااعجمى و عربى و در كار دين و امت اسلامى، سادات و بزرگان عرب را جانشين خود ساخته است و احكام اسلامى را هيچگاه بدون روايات عربى كه از آن پيشوايان طاهر، صلوات اله عليهم رسيده باشد. آنان كه علومشان به موسس دعوت اسلامى " ص " مى پيوندد، نميتواند استنباط كند. شيعه در اوقات شب و روز دعاهاى وارده را بزبان عربى مى خواند و در رشته هاى مختلف، شيعه هزارها كتاب عربى طبع ونشر مى دهد. شيعه دينش عربى است، عشق و جذبه اش عربى است، مذهبش عربى است، شور و شوقش، ولاء و علاقه اش، خوى و خلقش همه و همه عربى. عربى، عربى است. بلى، شيعه، دشمن آرايشگرانى است كه از حقوق خدا، مايه مى گذارند و اركان نبوت را متزلزل ميسازند و نسبت به ائمه دين ستم روا مى دارند، و عترت طاهر را، منكوب مى كنند، و بدين وسيله بر عربيت خيانت ميكنند. اين آرايش گران، عرب باشند يا عجم، فرق نميكنند و در اين عقيده، شيعه عرب و عجم را باهم اختلافى نيست. ولى هواپرستى و كينه توزى افراد را وا ميدارد به امت تلقين كنند، تشيع يك جنبش ايرانى است. و شيعه ايرانى، دشمن عرب است تا جامعه اسلامى را از هم بپاشند و تفرقه ايجاد كنند، من معتقدم قصيمى و قبل از او امير، در سخنان
ديگرشان همين ها را مى خواهند " من جز آنچه مى بينم شما را نشان ندادم، و جز براه راست شما را نمى خوانم ". 3- گويد: شيعيان ايران وقتى در جنگهاى اخير روس و بر دولت عثمانى پيروز شد، طاق نصرتها زدند ودر تمام شهرهاى ايران پرچمهاى سرور وشادى برافراشتند ص 0 18 پاسخ- اين سخن، از آلوسى كه قبلا نام برديم و تهمتش را با پاسخ آن نقل كردم ص 267، گرفته شده، و قصيمى آن را رنگ دروغ داده است و چه بسيار مطالبى كه متاخران از گذشتگان گرفته اند. 4- گويد: شيعيان درباره على" ع " و يازده فرزندانش عينا عقيده مسيحيان را نسبت به عيسى بن مريم دارند از قبيل عقيده به حلول خدا در او، و تقديس او و نسبت معجزات به او، و از قبيل پناه بردن به او، و او را در سختى و رفاه خواندن، و به او پيوستن، و از ديگران از شوق و ترس او بريدن و امثال اين امور. و كسى كه مقام على " و زيارتگاه آنها " و مقام حسين يا ديگر اهل بيت پيغمبر " ص " و امثال آنان را در نجف و كربلا و ساير بلاد شيعه بنگرد و اعمالى را كه در آنجا صورت ميگيرد مشاهده كند، خواهد دانست آنچه ما ذكر كرديم، خيلى از آنچه واقع مى شود كمتر است وهيچ بيانى قادر نيست اعمال اين گروه را در اين مشاهد توصيف كند، به همين سبب اينان هميشه، سرسخت ترين دشمنان توحيد و اهل توحيد بوده و خواهند بودص 0 19 پاسخ- اما غلو به معنى عقيده به الوهيت و حلول، قطعا از عقائد شيعه نيست اين كتب شيعه است در عقائدكه، مشحون به تكفير معتقدان بدان، و حكم به ارتداد آنان است. و در تمام كتب فقهى، در نيم خورده آنان، حكم به نجاست شده است.
اما تقديس و معجزات به هيچوجه غلو نيست، زيرا قداست مربوط به طهارت
مولد وپاكى نفس شريف آنان از معاصى و گناهان است و پاكى ذاتى از پليديها وپستى ها از لوازم منصب امامت و شرط ضرورى خلافت است، چنانكه اين شرط درپيامبر " ص " نيز لازم است.
اما معجزات، از امورى است كه دعوا را ثابت و حجت را اتمام مى كند. و هر كس ادعاى رابطه با ماوراء طبيعت دارد، پيامبر باشد يا امام، بايد معجزه داشته باشد. و در حديقت معجزه امام، همان معجزه پيامبر خدا است كه او را بر دين خود جانشين ساخته، و كرامت بخشيده است. و بر خداى سبحان است كه از باب لطفى كه بر خلقش دارد، مدعى حق را با اجراى معجزات بدستش معرفى كند تا دلها نسبت به او آرام گيرد و برهانش بدو استوار گردد و در نتيجه مردم را به طاعت حق نزديك، و از معصيت او دور سازد.
و اين همان كارى است كه مدعى نبوت انجام مى دهد و نيز بر خدا لازم است كه ادعاى باطل مدعيان دروغين را بشكند و آنها را مانند مسيلمه كذاب و ديگر دروغگويان، رسوا سازد.
و از مطالب مسلم علم كلام يكى كرامات اولياء است. فلاسفه براى آن براهين قطعى كه مقام را گنجايش ذكر آن نيست، آورده اند. وقتى اين عمل براى هر ولى از اولياء خدا صحيح باشد، چرا درباره حجتهاى خدا بر خلقش غلو باشد؟ با وجود اينكه كتب اهل سنت و تاليفاتشان از كرامات اولياء آكنده است، و كرامات مولانا امير المومنين " ع " را همه پذيرفته اند؟
اما پناه بردن، و ندا كردن، و به آنان پيوستن، و از ديگران گسستن، و مطالبى از اين قبيل، اينها همه بخاطر وسيله قرار دادن آنها نزد خداى سبحان و طلبيدن حاجات از خداوند بزرگ به واسطه آنهاست كه آنان بخدا نزديك، و نزد او مقرب اند، و بندگان با كرامت اويند، نه اينكه آنان بخويشتن خود، در برآوردن حاجات و مقاصد، مستقيما موثر باشند، بلكه واسطه فيض اند و پيوند اتصال و حلقه ارتباط بين مولى و بندگان او " چنانكه اين مقام براى هر مقربى است كه نزد عظيمى از عظما او را واسطه قرار دهند ".
و اين حكم كلى همه اوليا و صالحين است هر چند در مراحل نزديكى به خدا متفاوت باشند، بديهى است همه اين مطالب با اعتقاد ثابت بر اينكه هيچ موثرى در عالم وجود جز خداى سبحان نيست در مشاهد مشرفه با همه زائران فراوان چيزى جز توسل كه بدان اشارت رفت، ديده نمى شود، آنگاه آيا اين مطالب با عقيده به توحيد چه تضادى دارد اينان چه دشمنى اى با توحيد و اهل توحيد دارند؟
" آنان رابا تهمتشان رها كنيد جز اين نيست كسانى مرتكب تهمت و دروغ مى گردند كه به آيات خدا ايمان نداشته باشند و آنان دروغگويايند ".
5- گويد: عقيده شيعه به پيروى از معتزله، انكار رويت خدا در روز قيامت و انكار صفات او و انكار خالقيت او نسبت به افعال بندگان است و اين انكار براى شبهات باطل و واضحى است در حالى كه اهل حديث و سنت و اثر، مانند ائمه اربعه، اتفاق بر ايمان به همه اين مطالب دارند و بين آنها اختلافى نيست در اينكه خداوند: خالق هر چيز حتى بندگان و افعال آنها است، و خلافى در اين نيست كه خداوند روزقيامت، ديده مى شود.
جاى شگفتى است كه شيعه از ترس تشبيه، منكر اينها همه شده و معتقد به حلول، و تشبيه صريح، و خدائى بشر، و توصيف خدا به صفات نقص است. و اهل سنت، شيعه و معتزله را كه منكر اين صفات خدايند اهل بدعت مى دانند در 68.
پاسخ- اين مرد، درباره خدا و صفات او از ابن تيميه و شاگردش ابن القيم تقليد مى كند. و مذهب آنان را در اين مورد چنانكه زرقانى مالكى در شرح المواهب 12/5 آورده اثبات جهت و جسميت براى خداوند است. وى گويد مناوى گفته است: اما اينكه آن دو " ابن تميه و ابن القيم " بدعت گذارند، جاى ترديد نيست. و قصيمى آندو را و آرائشان را تقديس مى كند و جهت داشتن را
براى خدا تصريح كرده و آنرا تعيين مينمايد، و در طى كتابش سخنان بسيارى در اينباب دارد. ما او را در اين نظر فاسد انتقاد نمى كنيم، و اطلاع بر فسادش را حواله به كتب كلامى فريقين مى دهيم. چيزى كه در اينجا براى ما مهم است اينكه خواننده را بر دروغ قصيمى در گفتار و نسبتهاى مجعولش واقف سازيم.
شيعه در انكار ديدن خدا در قيامت پيرو معتزله نيست، بلكه از برهان عقلى و نقلى پيروى مى كند و شيعه از عقيده به حلول و تشبيه، مبرا و از اينكه بشرى را سمت خدائى دهد و خدا را به صفات نقص توصيف كند و منكر صفات ثبوتيه او گردد، بدور است، بلكه شيعيان عموما معتقدند اگر يكى از اين مطالب را كسى قائل باشد، كافر است و گواه آن كتب كلامى قديم وجديد آنان است. و اين مرد نخواهد توانست دليلى بر افتراهايش بياورد. بجانم سوگند كه هر گاه يك مورد پيدا كرده بود جنجال و سر و صدا بپا مى كرد.
بلى، شيعه مى گويد: صفات ثبوتيه خداوند چيزهائى زائد بر ذاتش نيست، بلكه اين صفاف عين ذات خداونداست. و قديمان ديگرى را در برابر خدا قائل نيستند و با زبان حال چنانكه در اين شعر آمده است از مخالفان خود مى خواهند تا به راه حق باز گردند:
برادران نزديك ما، قدرى به ما نزديك شويد!
شما بر جايگاه بلندو سختى، تكيه زده ايد!
اگر مسيحيان عقيده به اقانيم ثلاثه دارند
شما خدايتان را هشت قسمت كرده ايد!
بحث كامل اين موضوع، با توجه به همه جوانب آن، در كتب كلام است. اما افعال عباد هر گاه مخلوق خدا به صورت تكوينى و جبرى باشد، وعد و وعيد و پاداش و كيفر مفهومى نخواهد داشت و عذاب كردن معصيت كار بر معصيت با اينكه او را بدان عمل مجبور كرده اند، زشت خواهد بود. و اين مسئله از مسائل بسيار مشكل كلامى است و در مبحث خود به حد كافى متعرض آن شده اند. كسى كه اين
متعه
13- متعه " ازدواج موقت " كه رافضيان آن را دست بدست مى دهند، اقسامى كوچك و بزرگ دارد، يكى از اقسامش آن است كه مرد و زن مورد علاقه، توافق مى كنند كه مرد مقدارى مال يا غذا يا اشياء ديگر هر چند خيلى ناچيز باشد به زن بپردازد براى آنكه از او بهره مند شود و شهوتش را يك روز يا بيشتر بر طبق قرارداد، ارضاء كند آنگاه مثل اينكه هيچ گونه آشنائى با هم ندارند و در جائى جمع نشده و همديگر را نمى شناسند، هر كدام راه خود را گرفته مى روند، و اين ساده ترين اقسام ازدواج موقت است.
نوع ديگرى از اين زننده تر وجود دارد كه آن را متعه دوريه نامند بدين ترتيب كه گروهى از مردان، زنى را دراختيار گرفته، يكنفر از آن ها از صبح تا چاشت با او بسر مى برد، آنگاه به ديگرى مى سپارد تا از وقت چاشت تا ظهر با او بگذراند سپس ديگرى از ظهر تا عصر از او تحويل مى گيرد، و آنگاه ديگرى از عصر تا مغرب، او را تصاحب مى كند و بعد ديگرى از مغرب تا عشاء با او بسر مى برد و بعد نيز نفر ديگر از عشاء تا نيمه شب با او خواهد بود و از آن پس ديگرى تا صبح ازاو بهره مى برد، و اين عمل را آنان به حساب دين مى گذارند كه ثواب هم ازآن عايدشان مى شود و اين از بدترين انواع محرمات است ج 119/1.
فجر الاسلام، ضحى الاسلام، ظهر الاسلام
اين كتابها را استاد احمد امين مصرى، براى هدفى كه خودش بهتر مى داند و ما هم از هدفهايش بى خبر نيستيم، نوشته است اين اسمهاى قلمبه، نبايد محقق بيداررا وقتى از محتويات بى پايه و موهن آنها، آگاه مى گردد بفريبد. اين اسما مانند اسم نويسنده " امين " مطابق با مسمى نيست. سوگند بخدا اگرامين بود، رعايت حفظ ناموس علم و دين و كتاب و سنت را مى كرد و قلم رااز سياه كردن اين صفحات ننگين باز ميداشت و شهرت اسلام مقدس را قبل از شهرت مصر عزيز، با زبان نيشدار و زننده اش ننگين نمى ساخت و با پيروى از هوا و اميال نفسانى، وسيله گمراهى از راه راست، نمى گرديد، و حقايق را نمى پوشانيد و براى مردم به صورتى واژگونه از صورت حقيقى، ارائه نمى داد، و كلمات را از جاهايش دگرگون نمى ساخت و دامن پاك امتى بزرگ را با نسبت هاى دروغين و تهمت وافتراهايش آلوده نمى ساخت.
و هر گاه تاليفاتش اسلامى بود " چنانكه از اسمش بر مى آيد " مشتمل بر گمراهى ها، نسبت هاى دروغ، و سخنان باطل، نمى گرديد و از آداب اسلامى، آداب دانش پژوئى، آداب پاكدامنى و برادرى كه قرآن آورده، دور نمى شد. بنابراين، اسلامى كه امين قرن بيستم" نه چهارده قرن قبل " آورده، مخالف
نداى قرآن بليغ است، مخالف نداى اسلامى است كه امين وحى خدا در قرن اول هجرى اظهار كرد، زيرا اگر اين است كتابش و اينست امينش پس اسلام را بايد وداع گفت، و اگر دانشگاه الازهر مصر، اين است علمش واين است دانشمندش، پس خاك بر سر آن باد.
بسيارى از محققان اماميه متعرض محتويات اين كتابها شده اند و به اباطيل آن در كتابهاى پر ارزش خود، اشاره كرده اند و كتاب " تحت رايه الحق " براى كسى كه بخواهد حق را دريابد در اين مورد بى نياز كننده و بسنده است.
" بلكه اينان حقيقت را پس از اينكه نزدشان آمده تكذيب كرده و امر بر آنان مشتبه شده است "
الجوله فى ربوع الشرق الادنى
تاليف محمد ثابت مصرى معلم ممتاز علوم اجتماعى دبيرستان " القبه"
قاعده معمول جهانگردان اين است كه در بلاد و گوشه و كنار ديار به ديدارچيزهائى بروند كه با طبعشان سازگار باشد از اين رو انگيزه هاى مختلفى براى سياحت وجود دارد، يك جهانگرد ممكن است در سفر نامه اش چيزى جز برخورد با دانشمندان و ملاقات با ادبا را ذكر نكند، ديگرى برخوردش رابا سياستمداران و نظريات سياسى آنها را درج كند و سومى به توصيف و تشريح اوضاع زندگى و اقتصادى و يا آب و هواى مطبوع و ميوه هاى دوست داشتنى آن سرزمين، بپردازد و با جهانگرد عارفى پيدا شود كه بدايع آفرينش، و اتقان حكمت خداى سبحان را در مشاهدات خود ياد كند. و در اين ميان جهانگردبى آزرمى هم پيدا مى شود كه هيچ امرى جز شهوات و اعمال زشت توجه او را جلب نكند. او به توصيف... مى پردازد و به ميخانه ها مى گرايد و از زبان روسپى سخن
مى گويد. جهانگردديگر، دروغ گوى بدكارى است كه در هرفراز سخنش به سوگند متوسل مى شود، وهر كس از او پذيرائى نكرده باشد با فحش و فضيحت از او ياد مى كند مسافرى كه اين گردش را در سرزمينهاى خاور نزديك " الجوله فى ربوع الشرق الادنى" انجام داده از دو دسته اخير است. براى ما شايسته تر بود كه روى نامش وسفر نامه اش خط بطلان مى كشيديم، ولى خواننده محترم را در جريان پاره اى از مطالبش كه در نتيجه آن، سفرنامه پردازى و تاريخ نويسى را بد نام كرده است، قرار مى دهيم:
1- گويد: علماى آنجا " نجف اشرف" مى گويند تعداد مقبره هاى نجف بى كم و زياد ده هزار است، زيرا حضرت على " ع " پيكرهاى زيادتر از آن را، جائى مى فرستد كه هيچ كس آدرس آن را نمى داند ص 105.
چه بسيار پيكرهائى را كه اتومبيل ها از نقاط دور دست مى آورند، و بعد از غسل دور حرم طواف مى دهند، و پس از خواندن نماز ميت آنها را دفن كرده منتظر مى مانند تا باطنش از نظر حضرت على كشف شده آنگاه جنازه را، پنهان كرده تا در جاى ديگر دفن شود ص 106.
اتهامات محمد ثابت مصري
پاسخ- ما قوطى هر عطارى را كاوش كرديم و به ظروف صاحبان صنايع سر زديم و توبره دور گردان و محتويات داستانهاى نقالان راتفحص كرديم، هيچ گونه اطلاعى از اين اتهامات نيافتيم. و از ياران ما كسى از آن ها خبرى در دست نداشت، اين كاوش ها را ما پس از تحقيق و بررسى از دانشمندانمان و كتابهايشان و پرسش از آنها و دريافت پاسخ منفى انجام داديم، زيرا مقام آنان برتر، و كتبشان فراتر از اين است كه به مسائلى بى مايه و دروغ پردازند. كاش اين جهانگرد يكى از دانشمندانى را كه با اين فكر ديده بود، نشان مى داد يا راهى كه او را به آراء و افكار آنان رسانده، بما مى نمود يا مى گفت در چه شبى شيطانش براى او وحى آورده است، ولى او هيچ كدام از اين كارها را نكرد تا آبروى شيطانش را حفظ كرده باشد، از اين رو با كمال بى شرمى گفتار خود را آغاز كرده است.
" از چه شرم دارى، اين ها چهره هاى اموى است كه لذت آلودگى به گناهان آبرويش را ريخته است "
2- گويد: آنجا " نجف اشرف " جايگاه اولين خليفه پيامبر " ص " و به زعم پاره اى از آنان " شيعيان "، جايگاه كسى است كه در امر رسالت از شخص پيامبر شايسته تر بود ص 104.
پاسخ- در ميان شيعيان از قديم و جديد، كسى كه امير المومنين را شايسته تر از پيامبر در امر رسالت پندارد، وجود ندارد. اين تهمت و دروغى است كه دشمنان شيعه براى بدبين كردن مردم نسبت به شيعيان ساخته اند، از اين رو در هيچ يك از كتب آنان، آن را نمى يابيد و از هيچ كدامشان اشاره اى، تا چه رسد به تصريحى از اين بابت نخواهد دريافت.
3- گويد: على به دست ابن ملجم كشته شد. مردم با حسن بن على بيعت كردند ومعاويه كه مردم شام با او دست بيعت داده بودند، براى جنگ با حسن، لشگر كشيد و حسن براى جنگ با او در عراق، آماده شد، ولى لشگريانش بر او شوريدند و از دورش پراكندند، او هم با معاويه صلح كرد و از خلافت دست بداشت، و فرار كرد و كشته شد، آنگاه همه " مسلمانان " جز خوارج و شيعه " شيعه آل البيت يا آل على "، با معاويه بيعت كردند، و آنها گرد حسين بن على در مكه فراهم آمدند و اورا سپاه معاويه در كربلا، با خاندان و پيروانش جز فرزندى از حسين كه او موفق به فرار شد، ديگران همه را كشتند ص 110.
پاسخ- اين است شناخت استاد علوم اجتماعى دبيرستان " القبه" قاهره از تاريخ اسلام.
گمان نمى كنم، مقام را گنجايش تصحيح اغلاط تاريخى اش باشد. تنها در اينجا يادآور شديم تا خواننده به ميزان علمش واقف گردد، ولى من آرزو دارم كسى پيدا مى شد از او مى پرسيد چرا چيزى را كه نمى داند، مى نويسد؟!
عقيده الشيعه، اتهامات يك مستشرق
تاليف مستشرق روايت م. دونلدسن
محققى كه به اين كتاب مراجعه كند، آن را رمزى از پاكى و بيرون از نسبت ناروا و فحش هاى گزنده، پندارد، ولى هر چه بيشتر در آن امعان نظر كند، نشانه هاى جهل مركب مولف، بى اطلاعى او ازآراء و عقائد شيعه، و نادانى او از علم رجال و احوال و آثار و تاليفات آنان را، در خواهند يافت، گذشته ازاين ها، او را مردى مى يابد تهمت زن، جسور، بدزبان، دروغگو با اشتباههاى آشكار، در مواردى كه حق دخالت نداشته، ولى دخالت كرده، همچون هيزم كش شبانه، كه نمى داند در بسته هيزمش چه فراهم آورده، درباره امتى بزرگ مانند شيعه، قلمفرسائى مى كند و از عقائد آنان غالبا به استناد كتب قوم خودش كه پر از مطالب ياوه، و افكار بى پايه، وسخنانى سراپا بى اساس، و آميخته به افسانه هاى دروغ است، استناد مى جويد، و يا كتابهائى را ماخذ خود ساخته كه بدست گروهى مردم جنجالى و آشوب طلب، از اهل سنت، پر شده با قلم هاى مسمومى كه هر چه خواسته اند از روى هواهاى نفسانى و غرضهاى استعمارى خود نوشته اند، و آنگاه اوزشتى هاى آنان را با سخنانى مانند اين سخن كه در ص 128 دارد، افشاء كرده است.
در كتاب خود " قاموس اسلام " صفحه 128 قصه شيرينى از عيد
غدير نقل كرده گويد: شيعيان را در هجدهم ذى الحجه عيدى است كه در آن سه مجسمه ازخمير درست مى كنند و شكم آنها را پر از عسل كرده، آنها را نمودارى از ابى بكر، عمر و عثمان مى دانند، آنگاه كاردى بر آنها كشيده، وقتى عسل ها براه افتاد، بدين وسيله ريختن خون خلفا را تجسم مى كنند و اين عيد را، عيد غدير مى نامند.
و يا مانند گفتارش در صفحه 158 كه مى گويد: " بر تن " notrvB نوشته است: ايرانيان در پاره اى از اوقات توانسته اند، جائى را كه نزديك قبر ابى بكر و عمر است با انداختن نجاستى كه در يك قطعه كهنه پيچيده باشد، نجس كنند، اين عمل بخاطر آن است كه نشان دهند از طرف كسانى كه به شبكه ها مراجعه مى كنند، هدايائى فرستاده شده است.
يا مانند گفتارى كه در صفحه 161 گويد: اما شيعه اثنى عشرى پافشارى دارند كه بگويند امام جعفر صادق " ع " بر امامت فرزندبزرگش اسماعيل بعد از خود تصريح كرده است، ولى چون اسماعيل مشروب خوار بود، لذا امامت به موسى منتقل گرديداو فرزند چهارم در ميان هفت فرزند است. و همين اختلاف باعث شده انشعاب بزرگى بين شيعه پديد آيد چنان كه ابن خلدون بدان اشاره كرده است.
يا مانند سخن او در صفحه 128 كه نويسد: " عبد الله بن على بن عبد الله بن حسين " ادعاى امامت كرد و گويند نمايندگانى مركب از هفتاد و دومرد از خراسان به مدينه آمدند و با خود اموالى براى امام آوردند و امام را نمى شاختند،
اول نزد عبد الله رفتند، او براى آنها زره پيامبر و خاتم و عصا وعمامه او را آورده تا به آنها نشان دهد. وقتى همه حاضر شدند امام محمد باقر از فرزندش جعفر خواست كه انگشترى او را بياورد، انگشترى را گرفت، كمى آن را تكان داد و كلماتى بر زبان راند، ناگاه زره، عمامه و عصاى پيامبر " ص " از انگشترى فرو ريخت.
امام، زره را به تن كرد و عمامه را بر سر نهاد و عصا را به دستش گرفت و مردم از ديدار او به وحشت افتادند. وقتى او را ديدند او عمامه را از سر و زره را از تن بيرون كرد و لبهايش را حركت داد، همه آنهابه سوى انگشترى بازگشت آنگاه متوجه زائرايش گرديد و گفت هيچ امامى نيست مگر مال قارون در اختيار اوست، و آنان همه حق امامت او را اعتراف كردند و اموال خود را به او دادند و در پاورقى اش گويد: مراجعه كنيد به " دائره المعارف الاسلاميه " ماده قارون.
سبحان الله ما باورنمى كرديم مردى پيدا شود درباره جامعه بزرگى قلم بدست گرفته چيزى نويسد كه مطالب آن را از مخالفان عقيدتى آنها گرفته باشد، و مانند اين سخنان بى پايه را، بدون هيچ گونه ماخذ و مستندى افتراء بر آنها ببندد. و اين گونه اراجيف را بدون هيچ گونه مجوزى به آنها نسبت دهد. من چه مى توانم درباره مولفى كه نه از ماخذى سخن مى گويد و نه راهنمائى كسى را مى پذيرد، بگويم؟ شانزده سال بقول خودش كه در مقدمه كتابش آورده در بلاد شيعه گردش كرده، به همه جا سر زده، در اجتماعات آنها حاضر شده، و در ميان آنها زندگى كرده باشد، و در تمام مدت اثرى از آنچه خود ميگويد نديده، و كمترين سخنى درباره آن نشنيده و در هيچ كتاب شيعه اى حتى اگر آن كتاب از افراد متوسط آنها باشد، نخوانده، و در جنگ هيج نقالى آن را نديده است.
آنگاه آمده رشته برادرى اسلامى را بگسلاند، و بين صفوف اهل قرآن بابافته هاى دروغ و باطلش از آنچه متناسب خود اوست، شكاف ايجاد كند، و مترقى ترين جوامع را تهمتى كه از آن بيزارند، زند، و چيزهائى به آنها نسبت دهد، كه سلوك و رفتار شيعه و اصول و مبادى صحيحشان، آن راتكذيب كرده، حرام ميشمارد، نسبتهائى كه دست دشمنى ها و كينه جوئى هائى مرموز، براى آنها ساخته از نمونه نسبت هاى زننده ى نامبرده، گويا گوشهايش از تاليفات قديم و جديدشيعه كه در زمينه اصول عقايد آمده سنگينى دارد و در جلو ديدگانش پرده اى پديد آمده، اينهمه تاليفات گرانقدرى كه از فراوانى اش كتابخانه هاى جهان را پر كرده است نمى بيند. بلى، آنان كه به خدا ايمان نياورند در گوش هايشان گرانى است و نسبت به اين مطلب آنها را نابينائى است خدا تباه سازد بهره مولفى را كه اينست نمونه كار او، و خدا بشكند بينى اش را، و عواقب شوم كارش را در اين دنيا قبل از عذاب آخرت گريبان گيرش كند.
گرفتارى بزرگ ما اين است كه اين مرد پر دروغ " كه زائيده تمدن امروز است " هر چه را از تاليفات شيعه نقل كند، گاهى در نقل آن دروغ مى گويد مانند اينكه در شرح حال كلينى صفحه 284 گويد: مى گويند قبرش را گشوده، او را با لباسهايش وشكل و قيافه اش ديدند كه هيچ گونه تغييرى نكرده و در پهلوى او كودكى بود كه هنگام دفن، با او دفن شده بود. از اين رو بر مزارش مسجدى ساختند، در پاورقى مى گويد در صفحه 207 شماره 709 فهرست طوسى چنين آمده است، ولى وقتى شما به فهرست شيخ طوسى مراجعه كنيد اثرى از اين گفتار نخواهيد يافت.
و گاهى سخن را از جاى خود تحريف مى كند و صورتش را دگرگون مى سازد، چنانكه درباره زيارت مولانا امير المومنين صفحه 80 كه از كافى كلينى جلد 2 صفحه 321 نقل كرده كه از پيش خود الفاظى افزوده كه به هيچوجه نه در
كافى و نه در جاى ديگر از كتب ديگر شيعه هيچ كجا يافت نمى شود.
از اين زننده تر، جهل و نادانى او نسبت به رجال و تاريخ شيعه است. در ترجمه صحابى پيغمبر " ص " مرد شيعى بزرگ، سلمان فارسى گويد: بسيارى از شيعيان هنگام بازگشت از كربلا قبرش را در قريه " اسبندور " مدائن، زيارت مى كنند. وبرخى از آنها گويند او در مجاورت اصفهان، دفن شده است و در صفحه 268 گويد: و مقداد كه در مصر از دنيا رفت و در مدينه بخاك سپرده شد حذيفه اليمان كه با پدر و برادرش در جنگ احد كشته شدند و در مدينه دفن گرديدند. و در صفحه 268 گويد: كلينى در بغداد درگذشت و در كوفه دفن شد و از تبصره العوام سيد مرتضى رازى، يكى از بزرگان قرن هفتم، زياد نقل كرده و اين نقل ها را همه به شريف علم الهدى، سيد مرتضى با تاريخ وفات436 ه نسبت داده است.
شايد ما بتوانيم درباره محتويات كتاب او كه پر از اباطيل و مجعولات است در تاليفى جداگانه مشروحا سخن گوئيم و فساد مطالب صفحات:
320 و304 و 296 و 295 و 284 و 282 و 280 و268 و 253 و 235 و 211 و 208 و 192 و 185 و 174 و 170 و 161 و 158 و 151 و128 و 126 و 122 و 115 و 114 و 111 و110 و 101 و 100 و 92 و 91 و 83 و 80 و 77 و 72 و 63 و 60 و 59 و 47 و 43 و34 و 24 و 21 و 20 و 329-
كتاب او، و ديگر جاهاى آن را با استدلال، توضيح دهيم.
بر مترجم كتاب نبايد پوشيده بماند كه مابه دستهاى امين او بر ودائع علم، كه در اين كتاب با آنها بازى كرده و بر قباحتش افزوده است، آشنا هستيم او بايد بداند كه ما فهميديم چگونه در تحريف كتاب كوشيده و مطالب سطور آن را زشت تر و ناموزون تر ساخته و آنچه روحيه پستش آن را مى پسنديده، بر آن افزوده است.
مرده باد مترجمى كه چون مطالب كتاب از نظرحمله به شيعه و بدگوئى شيعيان، موردپسندش واقع شده، گناهان غربى ها را بدوش كشيده و در بين جامعه اسلامى منتشر ساخته و اهميتى به حفظ ناموس اسلام و شرق نمى دهد و حيثيت عرب و دين خود را بباد مى دهد.
" اينان بايد بار خود را بردارند و بارهاى گرانى ديگر را با بارهاى گران خود بردارند و روز قيامت در برابر تهمت خود، پاسخ دهند "
الوشيعه، اتهامات موسي جارالله
تاليف موسي جارالله
هيچ مايل نبودم نامى از اين كتاب به ميان آيد و كمترين آوائى از آن بگوش برسد، زيرابيش از آنكه آن را نام تاليف نهيم، شايسته است نام رسوائى و فضيحت بر آن اطلاق گردد، ولى چاپ و انتشار كتاب مرا بر آن داشت تا جامعه را در جريان ارزش نويسنده اش قرار دهم و نمونه اى از صفحات تيره اش را بر آنان فرو خوانم كه هر برگش ننگى بر امت اسلامى و هر صفحه اش فضيحتى زننده تر براى قوم اوست.
من نمى دانم درباره كتاب مردى كه، كتاب الهى و سنت پيامبرش "ص " را پشت سر انداخته و خودسرانه به حكم و نقد و ايرادى پردازد چه نويسم؟ درباره كسى كه ناروا سخن مى گويد، و دروغ مى بافد، نسبت نادرست مى بندد و لقب ناسزا مى سازد، و با كتاب خدا بازى مى كند و با راى ناچيزخود آن را تفسير مى نمايد، و هر چه بعقل ضعيفش مى رسد، هر طورى بخواهد توجيه مى كند، مثل اين كه قرآن امروز نازل شده و كسى از پيش، آن رانشناخته و در زمينه آيات قرآن سخنى نرسيده و تاكنون هيچ گونه تفسيرى از آن نگارش نيافته و حديثى درباره آن
نرسيده است. و گويا اين مرد قانون تازه اى، و نظريه جديدى، و دين و مذهب نوى، او خود ساخته كه باهيچ كدام از مبادى اسلام، و هيچ يك از مطالب كتاب و سنت، تطبيق نمى كند.
براى نوشته نابخردى كه پندارد امت با پيامبرش در همه امتيازات و فضائل و كمالات رسالت برابر است و در خصوصى ترين خصائص نبوت، شريك اوست، و رسالت امت با رسالت پيامبر در يك سوره بدون فصل بهم پيوسته است، چه ارزشى ميتوان قائل شد؟ او كه به آيه: " لقد جاءكم رسول من انفسكم " و آيه " محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم " بر رسالت امت استدلال مى كند سخن با او درباره اين ياوسرائى ها، موكول به فرصت گسترده ترى است و شايد چنين فرصتى در آينده دست دهد چنانكه علامه فقيد شيخ مهدى حجار نجفى ساكن معقل برخى از وقت خود را به ابطال سخنان بى پايه اش مصروف داشت.
اگر در كتاب اين مرد، جز ياوه هاى مربوط به امت ديده نمى شد، براى شناخت نادانى و رفتار زشتش كافى بود، در اينجا چند نمونه آن را ايراد مى كنيم، گويد:
1- امت همچون پيامبرش معصوم است. معصوم در نگهدارى و حفظ، در تبليغ و اداى رسالت، هر چه را پيامبر به او رسانده، آنسان كه پيامبر حفظ كرد، امت آن را نگهداشت. و هر چه را پيامبر ابلاغ كرد، ماننداو، امت تبليغ كرد كليات و جزئيات دين، اصول و فروع آن را امت حفظ كرد، و كلى و جزئى آن را تبليغ نمود.
چيزى از اصول دين و فروع دين فرو گذار نشده، مگر كه خدا حفظ كرده پيامبرش محمد آن را حفظ كرد، و امت آن را نگهداشت، همه و همه را در هر عصرى بعد از عصر ديگر، نگهداشت و ممكن نيست چيزى از دين را يافت كه امت
از آن غافل گردد يا آن را فراموش كند.
از اين رو امت از همه ائمه و پيشوايان، نسبت به قرآن و سنت، داناتر و از هدايت امامان امت نزديك تر است و علم امت بر قرآن و سنن پيامبر، امروز بيشتر و كامل تر از علم على " ع " و علم هر يك از اولاد على است.
يكى از تفضلات بزرگ الهى بر پيامبرش و آنگاه يكى از عمومى ترين و همگانى ترين تفضلات الهى بر امت اين است كه خداوند بسيارى از فرزندان امت را به مراتب داناتر از امامان و اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و صحبه و سلم قرار داده است.
هر حادثه اى كه اتفاق افتد امت خالى از حكم حق و صوابى در آن نيست، و براى هر مسئله اى امت راپاسخى است كه خداوند به يكى از افرادآنان كه وارث پيامبر بوده و به بركت رسالت و خاتميت آن، رشيد هم شده باشد، آن حكم را نشان مى دهد. و اين ارشاد امت براى هدايت و حق طلبى، از ارشاد هر امامى بيشتر است. و امت مانند پيامبرش از بركت رسالت و كتاب آن و از بركت عقل رسالت و عصمت آن، معصوم است.
امت بالغ و رشيد شده و ديگر نيازى به امام ندارد. رشد و عقلش او را از هر امامى بى نياز ميسازد.
من منكر عقيده شيعه درباره عصمت ائمه اش نيستم، ولى منكر اين عقيده ام كه هنوز امت محمد قاصر است و پيوسته قاصر خواهد بود و تا روز قيامت محتاج به وصايت امام معصوم است.
من مى گويم امت به عصمت و راه يابى از هر امام معصومى نزديك تر، و به راه حق و صواب از هر امام معصومى، راه يافته است، زيرا عصمت امام ادعائى بيش نيست، ولى عصمت امت، به گواه قرآن بديهى و ضرورى است.
ممكن نيست در جهان اتفاقى رخ دهد كه امت، پاسخ آن اتفاق را قبلا نداشته باشد، و عقل ما نياز امت را به امام معصوم درك نميكند يا اينكه به درجه رشدش
رسيده و داراى عقلى معصوم و كتابى معصوم است. و با همين نيروى عصمت، به همه مواريث پيامبر رسيده. و هر مقامى كه براى پيامبر بوده، او بدان فائز گرديده است. امت با وجود عقل و كمال و رشدش، بعداز ختم نبوت، گرامى تر، عزيزتر، بلند مرتبه تر از آن است كه تحت وصايت وصى اى تا ابد قاصر بماند.
پاسخ- اين است پاره اى از خيالات، و رشته اى از خرافات كه از شان هر دانشجوئى كه بخواهد چيزى درك كند دور است، تا چه رسد به كسى كه خود را فهميده و فقيه پندارد. گويا اين مرد، در عالم رويا، آنهم روياى" اضغاث و احلام " سخن ميگويد.
آيا كسى نيست از اين مرد بپرسد وقتى امت معصوم باشد، و نگهدار كليات و جزئيات دين، و اصول و فروع آن، و آنها همه را از جانب همه مردم و در هر عصرى بعد از عصر ديگر، تبليغ كندو چيزى مورد فراموشى يا غفلت او واقع نشود، پس بنابراين اعلم بودن امت، از همه ائمه، و نزديك تر بودن هدايتش از هدايت آنان، چه معنى دارد؟ آيا ائمه از جرگه امت خارج اند و ديگر حافظ دين و مهتدى بهدايت دين نيستند و از دينى كه امت آن را نگهداشته بيرون رفته اند؟ آيا عصمت امت و حفظ و هدايت و تبليغ آنان، نسبت به دين، شامل ائمه نمى گردد؟
از طرفى بنابر آنچه اين مرد مدعى است، بايد در امت نادانى پيدا نشود، و در هيچ امر دينى و حكم شرعى هيچگاه خلافى در بين آنها ديده نشود. و حال آنكه جاهلان امت بين مشرق و مغرب را پر كرده اند و اعمال و اقوالشان، گواه جهل آنان است. و در جبهه مقدم آنان، خود اوست، و اختلافى كه از عهد صحابه تا امروز بين امت پديد آمده، بر هيچ خردمندى پوشيده نيست. و آيا در اين اختلاف چيزى جز نادانى يكى از دو طرف، نسبت به حقيقت آشكارچيز ديگر، ميتواند تصور كرد؟ زيرا مورد اختلاف يك امر بسيط غير قابل تجزيه است.
ازدواج موقت در قرآن
فما استمتعتم به منهن فآتوهن اجورهن فريضه و لا جناح عليكم فيما تراضيتم به من الفريضه ان الله كان عليما حكيما.
" آنچه ازآنان بهره گرفتيد مزدشان را واجب است بپردازيد. و باكى بر شما نيست كه بعد از پرداخت ميزان واجب با هم " هرچه خواستيد " تراضى كنيد كه خدا داناو حكيم است "
شان نزول اين آيه در مورد ازدواج موقت در مطمئن ترين ماخذتفسيرى بيان شده است از قبيل:
1- صحيح بخارى.
2- صحيح مسلم.
3- مسند احمد 436/4 به اسناد خودشان از عمران بن حصين. و در تفسير رازى 202 و 200/3، و تفسير ابى حيان 218/3، آنرا مى توانيد پيدا كنيد.
4- تفسير طبرى 4/5 از ابن عباس و ابى بن كعب و حكم و سعيد بن جبير و مجاهد و قتاده و شعبه و ابى ثابت.
5- احكام القرآن جصاص 178/2 از گروهى آن را حكايت كرده است.
6- سنن البيهقى 205/7 از ابن عباس آن را روايت كرده است.
7- تفسير بغوى 423/1 از گروهى نقل كرده و از عموم اهل علم نسخ آن را حكايت كرده.
8- تفسير زمخشرى 360/1.
9- احكام القرآن قاضى 162/1 به روايت از گروهى.
10- تفسير القرطبى 130/5 گويد: اكثريت مسلمين گفته اند: اين آيه در ازدواج موقت نازل شده است.
11- تفسير رازى 200/3 از صحيحين، حديث عمران را كه آيه در مورد ازدواج موقت است نقل كرده.
12- شرح صحيح مسلم از نووى 181/9 از ابن مسعود.
13- تفسير خازن 357/1 از عده اى وگويد: جمهور علما عقيده به نسخ آن دارند.
14- تفسير بيضاوى 269/1 كه ميخواهد آن را با سنت اثبات كند.
15- تفسير ابى حيان 218/3 از گروهى از صحابه و تابعين.
16- تفسير ابن كثير 474/1 از گروهى از صحابه و تابعين.
17- تفسير سيوطى 140/2 از گروهى از صحابه و تابعين از طريق طبرانى، و عبد الرزاق و بيهقى و ابن جرير و عبدبن حميد، و ابى داود، و ابن الانبارى آن را روايت كرده است.
18- تفسير ابى السعود 251/3.
امينى گويد: آقاى محقق آيا اين كتابها ماخذ و مراجع علم قرآن نزد اهل سنت نيست؟ آيا اين گروه، از بزرگان و پيشوايان علم تفسيرشان نيستند؟ پس بايد ديد سخن اين مردك را گويد: هيچ آيه قرآنى درباره آن نازل نشده، و در غير از كتب شيعه ديده نمى شود، چگونه بايد تاويل و توجيه كرد؟ و آيا او را مى رسد آنچه درباره امام باقر و امام صادق عليهما السلام گفته، درباره همه اين صحابه و تابعين و پيشوايان بگويد؟ و با زبان هرزه اش آنها را بدگوئى كند؟
حدود ازدواج موقت در اسلام
در صفحه306 بيان كرديم كه براى ازدواج موقت حدود و مقرراتى اسلام آورده است. و در دوران جاهليت ازدواجى با اين مقررات وجود نداشته و هيچ كس از علماى پيشين و علماى متاخر تا امروز، اين عقيده را كه " متعه يكى از ازدواج هاى جاهليت است " ابراز نكرده، و با وجود مقرراتى كه دارد نمى تواند يكى از آن ازدواجها باشد و بنابراين هيچ گونه ارزشى براى اظهار نظر اين مرد، وجود ندارد و اين مقررات در كتب فراوان قوم بتفصيل يادشده است از قبيل:
1- سنن دارمى 140/2.
2- صحيح مسلم جلد اول در باب متعه.
3- تفسير طبرى 9/5 از مقرراتش كه ياد كرده: عقد، مدت، جدائى
بعد از گذشت مدت، استبراء و عدم ميراث است.
4- احكام القرآن جصاص 178/2 از مقررات آن: عقد، اجرت، مدت، عده، عدم ميراث را ذكر كرده است.
5- سنن بيهقى 200/7 احاديثى نقل كرده كه در آنها بپاره اى از حدودش اشاره شده است.
6- تفسير بغوى 413/1 پاره اى از مقرراتش را ذكر كرده است.
7- تفسيرقرطبى 132/5 پاره اى از مقرراتش را ذكر كرده است.
8- تفسير رازى 200/3 پاره اى از مقرراتش را ذكر كرده است.
9- شرح صحيح مسلم از نووى 181/9 ادعاى اتفاق علماء بر مقررات آن كرده.
10- تفسير الخازن 257/1 مقررات ششگانه را نام برده.
11- تفسير ابن كثير 474/1 مقررات ششگانه را نام برده.
12- تفسير سيوطى 140/2 از مقرراتش پنج قانون ذكر كرده است.
13- الجامع الكبير سيوطى 295/8 پنج قانون برايش ذكر كرده است.
و نيز دربسيارى كتب فقهى مذاهب اربعه ميتوان يافت.
اول كسى كه ازدواج موقت را ممنوع كرد
بيست و پنج حديث در صحاح و مسانيد به دست ما رسيده كه نشان مى دهد ازدواج موقت درشريعت اسلامى مباح بوده و مردم در زمان پيامبر " ص " و خلافت ابى بكر وبخشى از زمان خلافت عمر بدان عمل مى كرده اند و عمر در آخرين روزهاى خلافتش از آن نهى كرده و خود را اول كسى كه آن را ممنوع اعلام مى كند، معرفى كرده است. در تحقيق اين امر مى توان به كتابهاى: صحيح بخارى باب تمتع، صحيح مسلم 396 و 395/1 مسند. احمد 436/4 و 356/3، الموطا مالك 30/2، سنن بيهقى 206/7، تفسير طبرى 9/5، احكام القرآن جصاص 178/2، النهايه ابن اثير 249/2، الغريبين هروى، الفائق زمخشرى 331/1،
تفسير قرطبى 130/5، تاريخ ابن خلكان 359/1 المحاضرات راغب 140/2، تفسير رازى202 و 201/3، فتح البارى ابن حجر 141/9، تفسير سيوطى 140/2، الجامع الكبير سيوطى 293/8، تاريخ الخلفاى سيوطى/93 شرح تجريد قوشجى در بحث امامت، مراجعه كرد.
صحابه و تابعين
گروهى از صحابه و تابعين با اطلاع از نهى عمر از آن، معتقد به مشروعيت اين ازدواج و عدم نسخ متعيه " ازدواج موقت "، هستند. اينان آراء و نظراتشان در امت، موقعيت بسزائى را حائز است، چنانكه برخى از آنها پيروانى دارند و اطاعتشان را امت بر خود فرض مى دارند از قبيل:
1- امير المومنين على " ع "
2- ابن عباس دانشمند اين امت
3- عمران بن حصين خزاعى
4- جابر بن عبد الله انصارى
5- عبد الله بن مسعود هذلى
6- عبد الله بن عمر العدوى
7- معاويه بن ابى سفيان
8- ابو سعيد الخدرى الانصارى
9- سلمه بن اميه الجحمى
10- معبد بن اميه الجحمى
11- زبير بن عوام قرشى
12- الحكم
13- خالد بن مهاجر المخزومى
14- عمرو بن حريث القرشى
15- ابى بن كعب الانصارى
16- ربيعه بن اميه الثقفى
17- سعيد بن جبير
18- طاووس اليمانى
19- عطاء ابو محمد اليمانى
20- السدى
ابن حزم، بعد ازشمردن گروهى از صحابه كه ازدواج موقت را پذيرفته اند گويد: و از تابعين، طاوس يمانى و سعيد بن جبير و عطاء و ساير فقهاء مكه مى باشند.
ابو عمر گويد، اصحاب ابن عباس از مردم مكه ويمن همه معتقدند ازدواج موقت حلال است. قرطبى در تفسيرش 132/5 گويد: اهل مكه زياد ازدواج موقت مى كردند.
رازى در تفسيرش 200/3 در آيه متعه گويد: اختلاف كرده اند آيااين آيه نسخ شده يا نه؟ توده عظيم امت معتقدند اين آيه نسخ شده است، گروهى از امت هم مى گويند هنوز مباح است. ابوحيان بعد از نقل حديث جواز متعه گويد: و به اين عقيده، گروهى از اهل بيت و تابعين گرائيده اند.
امينى گويد: بنابر آنچه ياد شد، كجا ميتواند ادعاى اجماع امت برحرمت ازدواج موقت، و نسخ آيه اش، واقعيت داشته باشد. و كجا مى توان قول به جواز آن را، فقط به امام باقر و امام صادق عليهما السلام، نسبت داد.
در آن كتاب بخش پنجمى هم وجود دارد در بيان اقوال اهل سنت در متعه و نسخ آن، اين اقوال 22 قول مختلف است كه خود، ما را به فوائد مهمى رهبرى مى كند و ما توجه به آن فوائد را، به هشيارى پژوهندگان محول مى كنيم.
و ما را نمى رسد در بافته هاى خيالى اين كتاب بيشتر بحث كنيم، زيرا هر برگ آن در بيمايگى از هر ياوه اى، بى اساس تر است و نشان دهنده اين حقيقت است كه مولفش دور ازآداب اسلامى و دور از معارف قرآن و حديث، در هر دانش كم مايه، و از هرخوى نيكى تهى است بسيار بددهن و فحاش است، و با اين حال خود را در كتابش از فقهاى اسلام مى خواند. اگر اسلام فقهش و فقيهش چنين است، و اگر اسلام علمش و عالمش به وجود او معرفى شود، و اگر نمونه كتاب و نويسنده اش اوست.
فانا لله و انا اليه راجعون.
اين بود پايان بحث پيرامون كتاب هاى دروغ پرداز.
اكنون چهره حقيقت آشكار شد
ديگر وقت آن رسيده كه از روى مقصد نهائى خود پرده برداريم و هدف خود را در ايراد اين بحث مفصل، پيرامون كتب قوم، بيان كنيم. اكنون وقت مناسب براى ما فرا رسيده است كه بگوئيم:
گمشده مطلوب ما، بيدارى ملت اسلام، نسبت به موضوع مهمى است كه در آن مصالح عمومى و همبستگى و دوستى و وحدت اجتماعى و حفظ مرزهاى اسلامى از طغيان سيل بنيان كن فساد، نهفته است.
" اى قوم اگر موقعيت سخنم و يادى كه از آيات خدا كردم، بر شما گران است، من بر خداى خود تكيه كرده ام "
شما را بخدا سوگند آيا هيچ تبليغى براى ايجاد شكاف بين صفوف مسلمين و پارگى جمعشان، و فساد در نظم اجتماعشان، و از بين بردن وحدت عربيشان، و گسستن رشته برادرى اسلاميشان، و برانگيختن كينه هاى نهفته شان، و به هيجان آوردن آذر بدبينى در نفوس ملل اسلامى، و دميدن در آتش عداوت بين فرق مسلمين، نيرومندتر از اين كتب مى تواند وجود داشته باشد؟
" اى قوم به پيروى من برخيزيد تا شما را براه راست هدايت كنم ".
اين كتب فرياد خود را به مخالفت با بانگ رساى قرآن بلند كرده اند.
اين جنجال هاى آميخته با دروغ در جامعه دينى، فحشاو منكرات را اشاعه مى دهد. اين سخنان ناموزون تيشه به ريشه مكارم اخلاقى كه پيامبر اكرم " ص " براى تكميلش مبعوث شد، مى زند. اين زبانهاى ناسزا گوى نيشدار و مفتضح، امكت اسلام را به بدگوئى، بى ادبى، زشت خوئى، ستيزه جوئى، خشونت، وقاحت و مردم آزارى سوق مى دهد. نتيجه اين تعاليم فاسد بر هم زدن نظام اجتماعى، دورى و
اختلاف بين فرق اسلامى و هتك و اهانت ناموس شريعت مقدس، و بازى با سياست ملل اسلامى، و درهم كوبيدن توحيد و يگانگى مردم است. اين قلم هاى مسموم كه مانع سعادت و پيشرفت امت شده و موانع لا ينحلى فرا راهشان ايجاد مى كند. و نقشه هاى اصلاحى را كه در الواح ضمير اصلاح طلبان، نقش بسته مى شود مى سترد، و كدورتهائى را كه، بداعى ديندارى در دلها متوقف مانده، زنده مى كند.
نصيحتى بر تهمت زنندگان
" آيا مردم، پند و اندرزى از خدايتان، و شفائى براى درد دلهاتان، آمده است ".
شك نيست عقائد دينى و اجتماعى اسلامى براى هرفرد مسلمانى كه خدا را در بند عقيدتى اسلام شناسد يكسان و مشترك جلوه مى كند، زيرا اين عقايد در جامعه، تنها به نام دين اجتماعى اسلام ظاهر مى گردد و براى هر مسلمانى كه داراى عاطفه دينى باشد، لازم است از شرف دينى خود و مليت اسلامى اش، هر چند از ديد او، صاحبان آن عقائد دچار لغزش و خطا در طرز تفكر و اظهار نظر خود باشند، به دفاع برخيزد و نمى تواند فرقه اى را از فرقه ديگر، جداساخته، خود را به حكومت و ملت ديگرى غير از اسلام اختصاص دهد، " اين پراكندگى ها جز نامهائى كه شما و پدرانتان آنها را نام گذارى كرده ايد، چيز ديگرى نيست ". بلكه زمين همه اش خانه مسلمان صادق، و اسلام حكومت و دولت اوست. مسلمان در زير پرچم حق، زندگى مى كند. و اتحاد كلمه مسلمين، گمشده اوست، و برادرى صحيح و درست اسلامى، هر وقت و هر جا باشدشعار اوست.
اين است وضع آحاد مسلمين تا چه رسد به دول عزيز اسلامى كه هر كدام از آن دولت ها، در حقيقت شعبه اى از حكومت جهانى بزرگ اسلام اند. و افراد آن جمع كامل و حروف پراكنده اى از آن كلمه يگانه اند، كلمه صدق وعدل،
كلمه اخلاص و توحيد، كلمه عزت و شرف، كلمه پيشرفت و ترقى.
با اين وصف چگونه دولت مصر عزيز، به خود اجازه مى دهد، نشر اين كتب در كشورش آزاد باشد و در اطراف و اكناف جهان، نام و شهرت خود را لكه دار سازد؟ و حال آنكه مصر از روز نخستينش مرز اسلام، و مدرسه شرق بوده و زير پرچم حق، و بدست رجال علم و دين تاسيس گرديده است. آيا اين امر، براى مصر كه قرنهاى متمادى بحسن شهرت گذرانده، عيب و ننگ نيست كه معرف آن، مردمى دجال و فريبنده، و نويسندگانى مزدور، و قلم هائى مسموم، باشند؟ و بگويند فقيهش موسى جار الله، عالمش قصيمى، مصلحش احمدامين، و عضو كنگره اش، محمد رشيد رضا، دكتر حقوقش، طه حسين، مورخش خضرى، استاد علوم اجتماعى اش، محمدثابت و شاعرش، عبد الظاهر ابو السمح باشند.؟ آيا براى مصر ننگ و عار نيست كه بيگانگى از فرزندان نجد و دمشق به شرافتش خود را بچسبانند، يكى از آنها كتابى رد بر اماميه بنويسد و نامش را " الصراع بين الاسلام و الوثينه " بگذارد و ديگرى با شعرش نه با شعر و در كش آن را تقريظ نويسد و شيعه اماميه را در نظرش چنين معرفى كند:
" اينان در دل، دشمنى سختى بدون دفاع نسبت به خير خلق الله، ابراز مى دارند.
" مى گويند جبرئيل امين كه وحى آورد خيانت كرد. و از اين امر، باز نمى گردند.
" آيا در زمين از اين پس كفرى وجود دارد و...
" در اين قوم دين و آزرمى وجود ندارد به پندار آنها كتاب " صراع "، از خوارى آنان است "
" آيا وقت آن نرسيده است كه مردم با ايمان دلشان از ياد خدا بترس و لرز بيفتد؟ "
آيا يك مردى مصرى پيدا ميشود چنين پندارى داشته باشد كه پخش اين كتب و اشاعه اين گونه دروغها و نسبت هاى مجعول، و انتشار اين نوشته هاى بيمايه، براى ملت مصر يك ارزش حياتى دارد؟ ويا حسن ادب دوستى مردم مصر را بيدار مى كند؟ و يا شخصيت و كيان حكومت عربى مصر را حفظ مى كند، و در نهضتهاى علمى، ادبى، اخلاقى، اجتماعى پيشرفتى نصيب مصر مى كند؟
افسوس بر قلم هاى منزه مصر، افسوس بر دانشمندان زبردست آن، افسوس بر مولفان مصلح آن، افسوس بر نويسندگان را ستار آن، افسوس بر شخصيتهاى برجسته، و خود ساخته آن، افسوس بر استادان اديب آن، افسوس بر مردان ايمن نسبت به امامت هاى علم و دين آن.
افسوس بر مصر، و علم فياض و ادب فراوانش، افسوس بر روحيه صحيح و راى صائب، و عقل سليمش، افسوس بر حيات دينى و اسلام كهنش، افسوس بر ولاى خالصش، بر تعاليم ارزشمندش، بر درسهاى عالى، اخلاق كريم، و ملكات فاضله اش.
افسوس بر مصر و بر اين همه فضائلى كه همه و همه، قربانى كتابهاى آلوده به اغراض مى شود، قربانى قلم هاى مزدور، قربانى انگيزه هاى فاسد، قربانى اين صفحات سياه، قربانى عربده هاى احمقانه، قربانى چاپخانه هاى اسفناك مى گردد. قربانى افكار آن عده از نويسندگان نوپرداز، كه به سرعت در بلاد طغيان كرده، و به درجه فساد خود مى افزايند " و هنگامى كه به آنها گفته شود در زمين فساد و تباهى نكنيد، گويند ما مردمى اصلاح طلبيم، آگاه باشيد، اينان خود مفسدانند، ولى نمى دانند "
آيا اين كتابها در برابربزرگان مصر و مشايخ ادباى آن، نيست؟ آيا كسى در اين سرزمين پيدا نمى شود، عاطفه دينى، ادراك همزيستى، و انديشه صالحش او را به دفاع از آبروى مصر محبوبش قبل از توجه به آبروى عموم مشرق زمين، برانگيزد؟
جاى شگفتى است و شگفتى همه از علامه مصر، كه خود را براى جامعه اش ناقدى بصير مى داند در عين حال تقريظبر كتابى ارزشمند، از عربى خالص، از بزرگان عصر و شخصيت هاى بزرگ جهان نوشته و در انتقاد نسبت به محتويات آن از غلط هاى چاپى كه هيچگونه تاثيرى در كار فهم مطالبش بر امت اسلامى ندارد، بر كسى زيانى وارد نمى سازد، به انتقاد و خورده گيرى پرداخته است. اغلاطى از اين قبيل:
كلما صحيحش كل ما
شرع صحيحش شرح
شيخنا صحيحش شيخا
آفرين بر اين حرص و دقت نظرى كه در اصلاح اغلاط چاپى بكار رفته، و آفرين بر اين گذشت بى دريغ نسبت به اين حوادث و فجايع سنگين، آفرين بر نگهدارى آبروى زبان عرب و گذشت در مقابل دين و مصالح ملت، آفرين بر اين عاطفه اصلاح طلبى كه به فكر اصلاح تاليفات بزرگان شيعه افتاده و با فحاشى به آنان هجوم مى آورد، آفرين، باز هم آفرين و باز هم آفرين!!
چرا امثال اين مردان هشيار و موشكاف، هيچ گاه مايل نيستند، راه اعتدال پيش گيرند و از قانون عدل و رسم انصاف، و طريقه حق، و وظيفه خدمت به خلق پيروى كنند، و بر اساس عدالت، نظر نويسندگان كشور عزيز خود، مصر را بر اينگونه لغزشهاى خطرناك در اين تاليفات، جلب كنند، تاليفاتى كه در حقيقت براى مصر جز يك رشته گرفتاريها و يك سلسله بدبختى ها، چيزى بيش نيست و منتهى به بدبختى ها و پيش آمدهاى سوء براى ملتشان شده، سرانجام ملت را به روز هلاكت مى كشاند.
از اين شگفت تر، انتشار اين كتب در عراق است و حال آنكه اين نوشته ها، آبروى اين كشور، و آبروى اسلام مقدس را در معرض خطرقرار مى دهد. با اينكه هنوز رجال عراق زنده اند و ملتش هنوز ويژگى و نبوغ خود را حفظ كرده، داراى احساساتى زنده و
دينى استواراست، با اينكه غيرت عربى اش هنوز چنين و چنان است و شهامت و نشاط جوانى اش، هنوز به خمول و سالخوردگى نگرائيده، و تلاش هاى بزرگان و شيوخش را ناتوانى نگرفته است، به ويژه كه هنوز قدرت زمامدارى و حكومتش در دست آل هاشم است.
بر زمام ميهن عراق چه سخت ناگوار است كه با گوشهاى خود بشنود بگويند در مسافر خانه هاى نجف دلالهاى جنسى وجود دارند كه گروهى از دختران را به تازه واردان عرضه كنند تا از بين آنها يكى را برگزينند، و يا بگويند: دخترانش دريكشب چند مرتبه ازدواج كنند.
چگونه گوش عراق مى تواند اين صداها را بشنود كه نجفى ها دسيسه گران، گمراهان و گمراه كنندگان اند كه به لباس مسلمين درآمده و در بسيارى از شعائر اسلامى بظاهر و با مسلمين شركت مى كنند!!
تا آخر مطلبى كه بيش از اين ايرادش، مصلحت نيست. و قبل از اينها همه صداى جنجال و فريادى است كه شخصيت رجال خاندان هاشمى عراق را آلوده مى سازد.
آيا هيچ عراقى حساسى پيدا مى شود كه پندارد در خلال اين كتب مصلحتى براى جامعه عراقى نهفته؟ يا اينكه روح تازه اى در كالبد فرزندانش مى دمد، يا گمان كند از اينها ملت اسلام، درسهاى اخلاقى اى فرا گيرد؟ و يا عاملى براى ترقى و پيشرفت آنان حاصل آيد؟ يا ارزش فرهنگى براى رجال عراق، و يا ارزش علمى براى دانشجويان آن داشته باشد؟ يا نتيجه ادبى عايد نويسندگانش كند ويا براى مسلمانانش بهره دينى در بر داشته، يا براى ثروتمندان بتواند ارزش مادى داشته باشد و يا در سياست حكومت اسلامى و محبوب آن اثرى بتواندگذاشت؟
هر مسلمانى كه در ادعاى مسلمانى اش صادق باشد، و شرف و عزت ملتش را
بخواهد، موظف است امثال اين كتابهاى باطل را دور بريزدو به عنوان حق طلبى از آنها اظهار تنفر كند. و از نگهدارى و خواندنش اجتناب ورزد، و محتوياتش را باور ندارد و از عمل كردن و گرويدن به مندرجاتش دورى گزيند. و اعتراف به مطالبش را به پس از بكار گرفتن عينك معاينه دقيق و مراجعه به صرافان سخن و اهل نقد و تحقيق، موكول كند و يا خود شخصا به نقد و تحليل مطالبش پردازد و در موارد مقتضى اگر صلاحيت دارد، نويسندگان آنها به ايراد و مناقشه كشاند.
" و هر گاه اندرزهائى كه به آنها داده مى شود، عمل كنند، براى آنها بهتر و بصيرتشان در امر دين، محكم تر، خواهد شد.
" مبلغان و ناشران حكومت هاى اسلامى، موظف اند تاليفات اهل هر مذهب و فرقه اى از فرق اسلامى را به اصول و ماخذ صحيحش كه بدست رجال و بزرگان آن فرقه تاليف شده، عرضه دارند و از آنچه مخالف و ضد آن نوشته شده، جلوگيرى كنند، زيرا اين گروه، ديده بانان امت، در حفظ امانت هاى علم و دين، و نگهبانان ناموس اسلام، و پاسداران رشته هاى محكم عربيت اند اينها تا وقتى است كه به صلاح خود بينديشند. و بر عهده آنان است، ريشه هاى فساد را از بن بر كنند قبل از اينكه فتنه انگيزان، آتش كينه در جوامع اسلامى برافروزند و آنگاه به عذر عدم اطلاع، و كمبود ماخذ مورد دسترس متوسل شوند، چنانكه احمد امين بعد از انتشار كتاب " فجر الاسلام " در پاسخ اعتراضات وارده چنين عذرى را در ميان جمع قوم خود، ابراز كرده است " و انسان بكار خود هشيار است اگر زبان عذر خواهى اش را بيندازد " و كسى كه وظيفه دينى و اجتماعى اش را انجام ندهد عذرش پذيرفته نيست. " و بايد از بين شما گروهى به دعوت به خير برخيزند و امر به معروف و نهى از منكر كنند، و اينان به راستى رستگارانند "
ما از نويسنده هر مذهب، و نوشته هر ملت كه به دست صدق و امانت، به دست وثوق و متانت به دست رعايت ادب علم و دين، نوشته شده باشد، استقبال مى كنيم " تا هر كس هلاك شود از روى دليل، و هر كس حيات سعادتمند يابد از روى دليل باشد، بدين موعظه آن كس پند گيرد كه به خدا و روز آخرت، ايمان آرد اينها مطالبى است كه در تربيت شما موثرتر وبراى شما از هر چيز ديگر پاكيزه تر است. "