مقدمه

مقدمه آنچه که اینک در صدد تحریر و نوشتن آنم، در خصوص رویدادهای سال 1222 ه. در منطقه مبارکه حجاز، با عنوان «تاریخ وهّابیان» است. این نوشته گرچه بیانگر جنایتهای وهّابیان از آغاز تا فرجام می‏باشد، ولی نظر به اینکه وهّابیت آیین منحرف خود را بر پای

مقدمه <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

آنچه كه اينك در صدد تحرير و نوشتن آنم، در خصوص رويدادهاي سال 1222 ه. در منطقه مباركه حجاز، با عنوان «تاريخ وهّابيان» است. اين نوشته گرچه بيانگر جنايتهاي وهّابيان از آغاز تا فرجام مي‏باشد، ولي نظر به اينكه وهّابيت آيين منحرف خود را بر پايه‏هاي فرو ريخته «قَرامِطَه» بنياد نهاده‏اند، معلومات ضروري مترقّب را درباره حوادث عجيب و غريب قرامطه منعكس نمي‏كنند.

از اين رهگذر ناگزير از تقديم مقدّمه‏اي هستم كه در آن، به طور فشرده از سرگذشت آن عدّه از خلفاي عبّاسي گفتگو شود كه در ايّام پيدايش قرامطه، بر ممالك اسلامي حكومت مي‏كردند و از كيفيّت پيدايش گروههاي متجاوز و طغيانگر موسوم به «قرامطه» و اعتقادات مذهبي آنها بطور خلاصه سخن بگويم.

به هنگام پيدايش مذهب قرامطه، دولت عبّاسي در سراشيبي سقوط قرار داشت و سرنوشت مردم به دست فرمانرواياني رقم مي‏خورد كه با ادّعاي: «اَميرالاُمَرايي» در صدد توسعه سيطره خود بودند.

بر اين اساس همه واليان - خواه در ولايات دارالخلافه بغداد، خواه در ولايات اطراف - افكار استقلال‏طلبي در سر مي‏پروراندند.

در اثر ظلم و بي‏عدالتيهاي فراوان زمامداران، جان مردم به لب رسيده و از زندگي سير شده بودند.

در اين گيرودار، ملحدي غدّار به نام «يحيي بن ذكرويه» (به سال 289 ه.) به منزل «علي بن يعلي»، يكي از اعيان و اشراف «قطيف» به عنوان مهمان وارد شد و خود را فرستاده حضرت امام مهدي عليه السلام معرفّي كرد و با شيطنت خاصّي از نزديك‏شدن ايّام ظهور آن حضرت سخن گفت. [1] .

او با حيله و دسيسه، اهالي قطيف را به سوي خود فرا خواند و گروهي از افراد ساده‏لوح قطيف و بحرين را فريب داد. وي از ميان رؤساي قبايل، «حسين بن بهرام جنّابي جنابتي» را به آيين باطل خود درآورد، آنگاه خود به گوشه انزوا و اختفا خزيد.

گر چه اختفاي يحيي بن ذكرويه مدّتي بس طولاني به درازا كشيد، ولي يكبار ديگر ظاهر شده، وانمود كرد كه از طرف حضرت امام مهدي‏عليه السلام مأموريّت يافته كه از هر يك از گروندگان مبلغ شش درهم و چهار دانق آقچه [2]  دريافت نموده، به آن حضرت برساند.

او براي اثبات اين ادّعا، يك نامه جعلي به عنوان دستنويس امام‏عليه السلام ارائه داد و در پرتو آن حيله، پولهاي بيشماري گرد آورده، باز هم ناپديد شد.

يحيي بن ذكرويه يكبار ديگر ظاهر شد و نامه جعلي ديگري به عنوان «توقيع شريف امام‏عليه السلام» ارائه داد كه در آن امر شده بود: همكيشان خمس اموال خود را به او تسليم كنند. و بدين وسيله توانست اموال و اشيايي بيرون از شمار بيندوزد. [3] .

در اين ايّام شبي در خانه ابو سعيد جنّابي بيتوته كرد و ابو سعيد فوق‏العاده از او تجليل و تكريم به عمل آورد، حتّي همسرش را به وي تسليم نمود! و به اين وسيله از بي‏ديني و بي‏غيرتي خود پرده برداشت.

اين احترام فوق‏العاده ابو سعيد و ابراز مكتب: «اباحه» از طريق تسليم همسر خويش به او، در ميان اهالي موجب گفتگوي فراوان شد و يحيي بن ذكرويه از طرف حكومت به دام افتاد و با ذلّت و خواري فراوان از حدود بحرين به خارج از مرز طرد شد.

وي پس از مدّتي در قبيله بني كلاب رخنه كرد و مذهب باطل خود را در ميان آنها نشر داد و گروهي از افراد ناصالح بني كلاب را با خود همراز نمود.

سرانجام با ياري آنها سپاهي گرد آورد و در حوالي شام تسلّط و سيطره‏اي يافت. آنگاه به خونريزي و هتك نواميس مسلمانان دست يازيد و در ظلم و فساد و تباهي، به اوج شقاوت و قساوت پاي نهاد.

پيروان فرومايه او در اطراف شام پراكنده شدند و با سپاهياني كه به سوي آنها گسيل مي‏شد، به نبرد پرداختند. در اين درگيريها گاهي غالب و هنگامي مغلوب شدند. سپس آنها به گروههاي مختلف منقسم شده، نيروهاي بيشتري را جذب كردند. هرجا قدم نهادند قتل عام نمودند. يكبار به قافله حجّاج حمله بردند، يك گروه بيست‏هزار نفري را از دم تيغ گذراندند و حتّي يك نفر نفس كش باقي نگذاشتند.

ابو سعيد وقتي احساس كرد كه عكس‏العمل اين جنايتها گريبانگير او خواهد شد، با تلاش بسيار به گردآوري سپاه پرداخت و با همكاري قرامطه، منطقه قطيف را از دست عبّاسيان بيرون آورد و همه افرادي را كه از پذيرش مسلك الحاد و اباحه امتناع ورزيدند قتل عام نمود.

آنگاه اهالي بحرين و حوالي آن را قتل و غارت كرد. در مورد اهل ايمان، اهانت را به جايي رسانيد كه زبان از بيان آن شرم دارد!

آنگاه در بصره و حوالي آن رخنه كرد و بر كساني كه وارد جرگه الحاد و اباحه شدند حكومت راند و روز به روز دايره آيين پليد اباحه را گسترش داد.

اين فاجعه اسف انگيز در عهد «مقتدر باللَّه عبّاسي» روي داد. او به خيال خام خود براي متفرّق ساختن اردوي ابو سعيد، لشكري را تحت فرماندهيِ «عبّاس بن عمر غنوي» گسيل داشت ليكن ابو سيعد بر آنها غالب آمد. او عباس بن عمر را با 700 نفر از افراد سپاه به اسارت گرفت و جز عبّاس، همه افراد سپاه را از لبه تيغ گذرانيد، آنگاه عبّاس را مخاطب قرار داده، گفت:

اي عبّاس، ما «قرمطي‏ها» صحرا نورد و بيابانگرديم، ما سربازان جان بر كفي هستيم كه به چيزي اندك قناعت مي‏ورزيم و در صدد كشور گشايي نيستيم. اگر دولت عبّاسي همه لشكريان خود را يكجا گرد آورد و به سوي ما گسيل دارد، به خداوند سوگند ياد مي‏كنم كه در اوّلين نبرد بر همه آنها چيره خواهيم شد!

اردوي من انواع بلاها را آزموده‏اند. رفاه طلبي و آسايش‏جويي را بر خود حرام كرده‏اند، ولي لشكر بغداد در كمال راحتي و آسايش به‏سر مي‏برند و با انواع خوراكهاي لذيذ و طعامهاي گوارا خوگرفته‏اند و در زير سايه خليفه به زندگي آسوده عادت كرده‏اند و لذا آنها هرگز نمي‏توانند در برابر ما بايستند و با ما به نبرد برخيزند.

اگر سپاهيان شما به قصد رو در رويي با ما از آسايشگاه خود بيرون آمده، به بيابانها گام بگذارند، همانند ماهيِ از آب بيرون افتاده، جان مي‏سپارند.

همين اردوي بغداد، كه به تعداد مورچه‏هاي بيابان بودند و در نخستين ساعات حركت از بغداد، بي‏تاب و توان گشتند و در لحظات اوليه رويارويي محو و نابود شدند؛ براي اثبات مدّعاي من كافي است.

اگر اردويي دليرتر از آن، با تجهيزاتي بيشتر از تجهيزات اردويي كه من فراهم خواهم آورد، به سوي ما گسيل شود، من در آغاز رويارويي، عقب نشيني مي‏كنم و پس از آنكه آنها را كاملاً خسته و آزرده ساختم، در تنگه باريكي در تنگنايشان قرار مي‏دهم و راه بازگشت را بر آنها مي‏بندم و از پسِ همه‏شان برمي‏آيم.

پس عاقلانه‏تر آن است كه از درگيري با من منصرف شويد و سپاهيان خود را بي‏جهت تلف نكنيد.

اي عبّاس، من از خون تو گذشتم تا اين سخنان را به خاطر بسپاري و آنها را بدون كم و كاست در حضور خليفه بيان كني.

ابو سعيد آنگاه او را رها كرد و موانع سفر را از سر راهش برداشت.

عباس بن عمر غنوي به بغداد بازگشته، اظهارات ابو سعيد را به تفصيل براي مقتدر باللَّه عبّاسي بازگفت و مقتدر از شنيدن اين گزارش دچار ترس و اضطراب شد و مدّتي بس دراز حتّي نام گروه بدفرجام قرامطه را بر زبان نياورد! تا اينكه پس از گذشت چند سال، وقتي گروه اخلالگر قرامطه در شهر كوفه خودنمايي كردند و به ايجاد بلوا و آشوب پرداختند، با اعزام نيروي انتظامي منظّمي از پايتخت، آنها را پريشان ساخت. ليكن ابو طاهر پسر ابو سعيد، كه سركرده قساوت و شقاوت شده بود، همچنان بر حجّاج خانه خدا مي‏تاخت و اموالشان را به يغما مي‏برد و بر زنان و مرداني‏كه به زنجيرشان مي‏كشيد، اهانتهاي زشتي روا مي‏داشت و هر سپاهي را كه به سويش گسيل مي‏شد تارومار مي‏كرد.

از اين رهگذر، مقتدر بارديگر لشكر جرّاري متشكّل از سي‏هزار رزمنده، به فرماندهي «يوسف بن ابي‏السّاج» به سوي ابوطاهر گسيل داشت. هنگامي كه يوسف بن ابي السّاج به گروه ابوطاهر نزديك شد، پيكي به سويش فرستاد و با گوشزد كردن فزوني نفراتش او را به اطاعت از خليفه فراخواند.

ابو طاهر به اين توصيه‏ها و هشدارها وقعي ننهاد و به فرستاده يوسف گفت:

«به يوسف بگو: فردا او را دستگير خواهم كرد و با اين سگ به يك طناب خواهم بست!»

اين را گفت و به سگي كه در مدخل چادر به ميخ بسته شده بود اشارت نمود و فرستاده يوسف را از پيش خود راند.

روز بعد، همانگونه كه گفته بود، يوسف‏بن‏ابي‏السّاج را با گروهي از همراهانش دستگير كرد و به بند كشيد.

ابوطاهر پس از پيروزي در اين نبرد، با سيصد تن از قرمطي‏ها، از نهر فرات گذشت و شهر «انبار» متّصل به دارالخلافه بغداد را به زور تصرّف كرد و دو لشكر ارسالي از بغداد را تارومار ساخت. آنگاه يوسف و همراهانش را كه در اسارتش بودند، از لبه شمشير گذراند، تا دلهاي پريشان اهالي انبار را بيش از پيش دچار وحشت و اضطراب نمايد.

او براي هر يك از اهالي انبار سالانه يك طلا خراج تعيين كرد و آنگاه بر نواحي مباركه سرزمين حجاز تسلّط يافت و به سوي مكّه معظّمه هجوم برد. وقتي پاي به مسجد الحرام گذارد، زمين آن را با خون سي‏هزار انسان بي‏گناه رنگين ساخت. در حالي‏كه بسياري از آنها جامه احرام به تن داشتند! و حتّي جمعي را كه در داخل كعبه به بست نشسته بودند، نيز از لبه تيغ گذرانيد.

بسياري از ساختمانهاي با شكوه مكه، آن شهر مقدّس را با خاك يكسان ساخت. «حجر الأسود» را از ديوار كعبه كند و به مسقط الرّأس خود؛ «هَجَر» حمل كرد.

هدف ابو طاهر از كندن حجر الأسود از ركن شريف كعبه و انتقال آن به سرزمين هجر، اين بود كه بازار پر فيض و پر رونق خانه خدا را به كسادي بكشد و فيوضاتي را كه از مسير حج خانه خدا عايد مكّه مي‏شد، به هجر سرازير نمايد.

به همين جهت ساختمان ناميموني در هجر بنياد نهاد و آن را «دار الهجره» نام نهاد و حجر الاسود را به مدّت 22 سال در آنجا نگهداشت.

روزي كه در مسجد الحرام قتل عام نمود، تابلوهاي تزييني درب خانه خدا، پرده مباركه كعبه، اشيا گرانبها و هداياي نفيس موجود در خزانه بيت اللَّه الحرام را به غارت برد و در ميان لشكريانش تقسيم كرد.

او مي‏خواست ناودان طلا را نيز پايين آورده با خود ببرد ولي نظر به اين كه برخي از قرمطيهاي بدسيرتي را كه به پشت بام كعبه فرستاده بود، از بالاي كعبه به زمين افتادند و هلاك شدند، از اين تصميم منصرف گشت.

هنگامي كه حجر الأسود را به هجر برد، تصوّر مي‏كرد كه به آرزوي خود رسيده است و لذا تفصيل قضيّه را به «عبد اللَّه المهتدي» از سلاطين فاطمي معروض داشت و اظهار نمود كه بعد از اين خطبه را به نام او خواهد خواند.

عبد اللَّه المهتدي در پاسخ نوشت:

«شگفتا! در حرم امن الهي اينهمه رسوايي به بار آورده‏اي و جسارت را به آنجا رسانيده‏اي كه حجر الأسود را به هجر برده‏اي. نسبت به پرده مقدّس كعبه - كه هم در جاهلّيت و هم در اسلام، مبارك و محترم بود - هتك حرمت كرده‏اي، حال مي‏خواهي به نام من خطبه بخواني! خداوند به تو و همه مددكارانت لعنت كند!»

پس از دريافت اين پاسخ، از ربقه اطاعت او بيرون رفت.

مورّخان در مقام تشريح عقايد باطله اين بدكيشان اختلاف كرده‏اند؛ برخي از آنها گفته‏اند:

«نخستين شخصي كه از قرامطه پا در عرصه ظهور نهاد، با دعوي نبوّت ظاهر شد و كتابي را كه محصول قريحه خويش بود به عنوان كتاب آسماني قلمداد نمود.»

گروه ديگري گفته‏اند:

«نخستين فردي كه از قرامطه اظهار وجود نمود، شخص بدفرجامي بود كه خود را از امامان اسماعيليّه و فرستاده حضرت مهدي‏عليه السلام [4]  معرفي كرد و تلاش فراوان نمود كه اين ادّعا را بر كرسي بنشاند.»

از اين دو گفتار، هر كدام مورد پذيرش قرار گيرد، بطلان مذهب قرامطه، كفر و ضلالت آنها، ارتكاب آنان به اعمال شنيع و اباحه اعمال قبيح در مذهبي كه به دست آنان انتشار يافت، بديهي است و جاي هيچگونه ترديد نمي‏باشد. گرچه ما گفتار دوّم را استوارتر مي‏يابيم.

 

>آيين قرامطه

>داستاني شگفت ‏انگيز

 

[1] مهدي منتظر از ديدگاه قرامطه: با توجّه به اين كه قرامطه شعبه‏اي از اسماعيليّه هستند و آنها مهدي منتظر را پسر اسماعيل و نوه امام جعفر صادق‏عليه السلام مي‏دانند، آنچه در بخش آغازين كتاب از قول «يحي بن ذكرويه» نقل شده كه خود را فرستاده امام مهدي معرّفي كرده و نامه‏هاي مجعولي به وي نسبت داده، به حضرت بقيّة اللَّه ارواحنا فداه مربوط نمي‏شود، بلكه منظور «محمّدبن اسماعيل ابن امام جعفر صادق‏عليه السلام» مي‏باشد.

اسماعيليّه اصولاً هفت امامي هستند و معتقدند كه خداوند منّان براي ارشاد و هدايت عالميان هفت پيشوا در هفت دوران به شرح زير فرستاده است:

الف: دوران نخستين، حضرت آدم ابوالبشرعليه السلام

ب: دوران دوّم، حضرت نوح‏عليه السلام

ج: دوران سوّم، حضرت ابراهيم‏عليه السلام

د: دوران چهارم، حضرت موسي‏عليه السلام

ه: دوران پنجم، حضرت عيسي‏عليه السلام

ح: دوران ششم، حضرت محمّدبن عبداللَّه‏صلي الله عليه وآله

ط: دوران هفتم، مهدي منتظر، محمّدبن اسماعيل‏بن امام جعفر صادق‏عليه السلام («دكتر مصطفي غالب» اين مطلب را با صراحت تمام در كتاب: «الامامة و قائم القيامه» ص311 تا ص314 بيان كرده و همه احاديث مربوط به «مهدي آخرالزّمان» را با «محمّدبن اسماعيل» نوه امام صادق‏عليه السلام تطبيق كرده است.)

در منابع قديمي هفت امام را به ترتيب از اميرمؤمنان‏عليه السلام تا امام جعفر صادق‏عليه السلام، سپس اسماعيل را ذكر كرده‏اند و آن هفت تن را هفت پيامبر اولوالعزم مي‏نامند و محمّدبن اسماعيل را خاتم و ناسخ اديان قبلي مي‏دانند و معتقدند كه او زنده است و در بلاد روم زندگي مي‏كند و روزي ظاهر شده، دين پيامبر اكرم‏صلي الله عليه وآله را نسخ مي‏كند و شريعت تازه‏اي جايگزين مي‏گرداند. (فرق الشّيعه نوبختي، ص73 و المقالات و الفرق اشعري، ص84) «مترجم».

[2] يك ششم درهم را «دانق» گويند و «آقچه» به كوچكترين پول نقره‏اي گفته مي‏شد.

[3] در مواردي كه خفقان و اختناق از سوي حكومتها زياد مي‏شد و مردم نمي‏توانستند به راحتي به محضر امامان برسند، راه براي زراندوزان، دغلبازان و دين سازان هموار و باز مي‏گشت. نمونه بارز آن، عهد هارون الرّشيد بود كه به اختراع آيين «واقفيّه» انجاميد. «مترجم».

[4] منظور از حضرت مهدي در آيين قرامطه، به طوري كه در متن كتاب آمده «محمّد» فرزند اسماعيل، فرزند امام جعفر صادق‏عليه السلام است.

 

آيين قرامطه

قرمطيان گرچه به حسب ظاهر، اعتقاد به امامت محمّد فرزند اسماعيل فرزند امام جعفر صادق‏عليه السلام دارند و خود را شاخه‏اي از فرقه اسماعيليّه معرفي مي‏كنند، ولي در باطن محرّمات شرع را مباح مي‏دانند، ريختن خون مسلمانان را حلال مي‏شمارند و همه مسلمانان موحّد را، كه بيرون از دايره كيش باطل آنها باشند، تكفير مي‏كنند.

خلاصه معتقدات اين گروه عبارت است از:

1 - نمازهاي يوميّه

2 - اطاعت از امام معصوم

3 - زكات

4 - پرداخت خمس به امام معصوم

5 - روزه

6 - پاي‏بندي به رازهاي آيين

7 - زنا!

8 - ترويج و گسترش رازهاي مذهب

آنها مدّعي هستند كه فرشتگان را الگوي خود مي‏دانند و از شياطين دوري مي‏جويند! ولي ترديدي نيست كه اعمال كفرآميز و الحادي را روا مي‏دارند.

فرازهايي از عقايد باطل آنها عبارت است از:

1 - شرب خمر را حلال مي‏پندارند.

2 - از جنابت غسل نمي‏كنند.

3 - روزه را به دو روز در سال منحصر مي‏دانند.

4 - براي انجام فريضه حج (به جاي مكّه معظّمه) رفتن به قدس شريف را واجب مي‏دانند.

5 - در اذانِ نماز «أشهد أنَّ محمّدبن الحنفيّة رسول اللَّه!» مي‏گويند. [1] .

اينها گوشه‏اي است از عقايد باطل و پليد آنان.

در مورد سبب نامگذاري قرامطه به اين نام اختلاف است:

1 - گفته مي‏شود كه پايه‏گذار اين آيين و سوق دهنده اين گروه به راه كفر و الحاد (ابو سعيد جنّابي)، «قرمط» نام داشت.

اين مردِ ضلالت پيشه، كوتاه قد بود و با پاهاي كوتاه خود، آهسته آهسته گام برمي‏داشت، از اين رهگذر او را «قرمط» مي‏گفتند. و لذا پيروان راه كفر، الحاد و اباحه، كه از سوي ابو سعيد قرمط فرا راه آنان قرار گرفته بود، به «قرامطه» شهرت يافتند.

2 - بر اساس نقل ديگري، پيشواي قرمطيها كه براي گسترش آيين الحاد و اباحت همواره از روستايي به روستاي ديگر در حال رفت و آمد بود، در يكي از روستاهاي كوفه مريض شد و مدّتي در خانه شخص سرخ چشمي به نام: «كرمت» به استراحت پرداخت. پس از مدّتي بهبودي يافته، رخت سفر بربست. و پس از آن به مناسبت نام ميزبانش «شيخ الكرامة» نام يافت و با گذشت زمان، لفظ «كرمت» به «قرمط» مبدّل گشت.

3 - بر اساس نقل ديگري، يكي از بزرگان شقاوت پيشه اين گروه، در نگارش «خطِّ مُقَرْمَط» شهرت يافت و اين گروه بد فرجام به جهت انتساب به آن صاحب خط، «قرمطي» ناميده شدند.

كوتاه سخن اينكه آتش شرر بار قرامطه، كه در سال 261 ه. شعله‏ور گرديد، در سال 373 يا 384 ه. با تيغ آبدار شريعت به كلّي خاموش گرديد.

اين آتش خانمانسوز در آغاز اشتعال خود، در هر نقطه‏اي كه شعله‏ور گرديد، اطراف و نواحي آن را طعمه حريق نموده، بخشهاي مهمّي از ممالك اسلامي را در آتش بيداد سوزانيد.

غايله‏هاي داخلي دولت بني عبّاس، به اركان دولتي فرصت نمي‏داد كه در مقابل چنين حوادث خطرناكي تدبيرهاي لازم را بيانديشند، از اين رو قرامطه به هر قوم و قبيله‏اي كه مي‏رسيدند به غارت و چپاولگري مي‏پرداختند و به اين وسيله بر اقتدار خود مي‏افزودند.

قرامطه در سالهاي 278 و 313 ه. به كوفه حمله كردند. به سال 286 ه. به بحرين تاختند. در سالهاي 289 و 293 ه. به شامات يورش بردند. در سالهاي 290 و 360 ه. دمش را غارت كردند. به سال 307 ه. به بصره هجوم بردند. به سال 315 ه. انبار را مورد حمله قرار دادند. در سال 316 ه. به رحبه، رقّه و هيط تاختند و بالأخره در سال 317 ه. به شهرهاي مشهور مكّه معظّمه حمله كردند و اهالي آنها را قتل عام نمودند. و آسايش آن نواحي را مختلّ ساختند.

اين گروه كينه‏توز به سالهاي 312،294 و 361 ه. به كاروانهاي حجّاج عراقي يورش بردند و آنان را از پا در آوردند و در سالهاي 363،356،314 و 384 ه. شقاوت را به آخرين درجه رسانيده، راه خانه خدا را بستند و حجّاج بيت اللَّه الحرام را از اداي فريضه حج محروم ساختند.

در باره «قرامطه»، كه 927 سال پيش از پيدايش وهّابيان پديد آمدند و به مدّت 123 سال سيطره شقاوتبار بر ممالك اسلامي داشتند و طلايه دار فسق و فجور در منطقه بودند، به همين گزارش كوتاه بسنده مي‏كنيم و در مدت 804 سال كه بين انقراض قرامطه و ظهور محمّد بن الوهّاب قرار گرفته، به نقل اسناد تاريخي و تبيين كيفيّت انتشار افكار قرامطه نيازي نيست؛ زيرا كيش و آيين برخي از اعراب نجد، يمن و حجاز كه زندگي عشيره‏اي و چادرنشيني دارند، همان معتقدات باطل بر جاي مانده از دوران باستان مي‏باشد.

سرگذشت شگفت‏انگيزي كه در صدد بيان آن هستيم بيانگر يكي از دلايل بي‏پايه بودن اعتقادات قرامطه است.

 

 

[1] «محمّد حنفيّه» فرزند بزرگوار اميرمؤمنان‏عليه السلام بود كه «كيسانيّه» به امامت او معتقد بودند، ولي او خود به امامت حضرت سجّادعليه السلام اعتقاد راسخ داشت.

 

داستاني شگفت ‏انگيز

شريف محمّد بن عون، پدر شريف حسين پاشا - امير فعلي [1]  مكّه معظّمه - به هنگام عزيمت به طائف، در دامنه كوه «كرا» با يك فقير ريش سفيد هندي مصادف شد.

پير مرد بي‏نواي هندي، در حالي كه به خون خود آغشته بود، با جمله: «هان اي مردمان! دزدان مرا به اين حالت انداختند» از اين و آن استمداد مي‏جست. محمّد بن عون بزرگان روستاهاي آن نواحي را به حضور طلبيد و از آنها پرسيد: چه كسي اين بيچاره را به اين حال انداخته است؟!

بزرگ يكي از روستاها به عرض رسانيد:

«سرور من! اين مرد هنوز به زمره مسلمانان وارد نشده بود، من او را ختنه كرده، به زمره مسلمانان وارد كردم! زيرا بنابر عقيده ما پوست آلت تناسلي هر كس اگر تا ناف گرفته نشده باشد او مسلمان به شمار نمي‏آيد. از اين رو من او را بر اساس اصول اعتقادي خود ختنه كردم و قصد حيله، اهانت، سرقت، غارت و جسارتي نداشتم»!

در ميان برخي از قبايل باديه‏نشين، شيوه ختنه‏اي كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله بدان امر فرموده، شيوه نكوهيده‏اي شناخته مي‏شود و از روي جهل و ناداني شيوه زشتي را پيش گرفته‏اند كه بسيار خطرناك است و با سنّت پيامبر و شرف انساني به هيچ وجه تناسب ندارد.

آنان نه تنها اين شيوه را بر سنّت پيامبر صلي الله عليه وآله ترجيح مي‏دهند، بلكه در نظر زنان آنها كسي كه اين گونه ختنه نشود، مرد شناخته نمي‏شود و دخترها براي ازدواج با چنين افرادي اظهار تمايل نمي‏كنند.

بر اساس اعتقادات اين گروه، سنّت در ختنه اين است كه پوست همه آلت تناسلي بريده شود و براي انجام اين منظور، افراد شگفتي گمارده مي‏شوند.

براي اجراي چنين عمليّاتي، افرادي كه به سنّ 15 الي 20 نرسيده باشند تحمّل ندارند و لذا براي پسراني كه 15 الي 20 سال دارند، روزي به عنوان روز ختنه كنان تعيين مي‏شود و انعقاد بزم ختنه كنان از سوي پدر آن فرد اعلام مي‏گردد.

اين اعلان به معناي دعوت رسمي از خويشان و آشنايان اين خانواده، براي شركت در مراسم ختنه كنان مي‏باشد و لذا همه بستگان و وابستگان از قريه‏ها و قصبات گرد هم مي‏آيند و هر يك در حدّ توان هديه‏اي فراهم مي‏آورند، هر كدام دو، سه يا چهار گوسفند، گاو و يا شتر برداشته، يكي دو روز پيش از وقتِ اعلام شده، به محلّ اجراي ختنه رهسپار مي‏شوند.

اهالي روستاهاي مجاور كه به محلّ برگزاري مراسم دعوت شده‏اند، به صورت دسته جمعي حركت مي‏كنند و طبق برنامه از پيش تعيين شده، با اهالي ديگر روستاها، در نزديكي روستاي مورد نظر گرد هم مي‏آيند و سرودهاي پيش ساخته‏اي در ستايش ميزبان خود به صورت هماهنگ و دسته جمعي مي‏خوانند و تعدادي را جلو مي‏اندازند كه با نيزه و تفنگ به رقص و پايكوبي بپردازند.

اهالي روستاي ميزبان نيز به صورت دستجمعي به استقبال مهمان‏ها مي‏شتابند. با تير اندازي و خواندن اشعار و قصايد ابراز احساسات نموده، واردين را به محلّ از پيش تعيين شده هدايت مي‏كنند.

برپا كننده مراسم براي هر ده نفر يك گوسفند، مقداري برنج و ابزار لازم؛ از ديگ و لگن و غيره تقديم نموده، آنها را به حال خود وا مي‏گذارد، كه در بيرون روستا، در يك پهن‏دشت وسيع و يا در دامنه كوهي باصفا مشغول پخت و پز باشند، كه در محدوده منازل امكان پذيرايي از اين همه جمعيّت نيست.

مهمانهاي دعوت شده، گوسفندي را كه از طرف ميزبان تقديم شده، ذبح مي‏كنند و ديگها را بار مي‏گذارند و هر گوسفندي را به ده قسمت تقسيم نموده، تناول مي‏كنند. آنگاه برنجها را با اشكنه باقيمانده مي‏پزند و مي‏خورند.

سپس اهالي هر روستا در محلّ تعيين شده آتش بزرگي برمي‏افروزند و آنگاه به دو گروه تقسيم شده، به مشاعره مي‏پردازند و تمام شب را ايستاده و سرپا با مشاعره سپري مي‏كنند و هرگروهي اشعاري به صورت دسته جمعي در ستايش و يا نكوهش طرف مقابل مي‏خوانند.

بامدادان مطابق رسمشان، با شليك تفنگ در يك ميدان وسيعي گرد مي‏آيند و ورود پسر بچّه‏اي را كه مقرّر است ختنه شود، انتظار مي‏كشند.

آن پسر بچّه نيز در زمان تعيين شده، در حالي كه مردان خانواده‏اش از پيش روي او و زنان از پشت سرش در حركتند، به ميدان ختنه كنان قدم مي‏گذارد و در كمال غرور و سرفرازي خنجر موسوم به «جنبيّه» [2]  را مي‏كشد، آنگاه سنّتچي براي اجراي مراسم زانو مي‏زند. او نيز با چاقويي بسيار كوچك و ظريف از رستنگاه مو آغاز كرده، تمام پوست آلت تناسلي را در دو دقيقه جدا مي‏سازد.

اين مراسم غالباً در روزهاي عيد انجام مي‏پذيرد.

شخص ختنه شده به هنگام مراجعت به منزل، هر قدر ناله و فرياد سر دهد، به او خورده نمي‏گيرند، ولي اگر در ضمن اجراي عمليّات صداي گريه و آه و ناله از او شنيده شود، از چشم مردان قبيله ساقط مي‏شود و به او به عنوان يك زن نگاه مي‏كنند!

هنگامي كه مراسم ختنه به پايان رسيد، شخص ختنه شده چند قدم پيش مي‏رود و مي‏گويد: «من فلاني پسر فلاني هستم، جوانمرد و صاحب ضرب شصت و قهرمانم.»

به اينگونه الفاظ، كه از رشادت، شهامت و شجاعت خود سخن گفته، با ابراز دليري و مباهات، حدود صد قدم پايكوبي مي‏كند.

جمعيّت انبوهي كه در مراسم حضور يافته‏اند، فرد ختنه شده را در پيشاپيش خود قرار مي‏دهند، آنگاه در حالي كه مردان تيراندازي مي‏كنند و زنها دف مي‏زنند و نغمه سرايي مي‏كنند، گرداگرد روستا به گردش در آورده، سپس به منزلش برده در بسترش مي‏خوابانند و از كيكي كه ميزبان تهيّه كرده مي‏خورند و پراكنده مي‏شوند.

اين كيك از آرد، آب و روغن تهيّه مي‏شود.

هنگامي كه پسر ختنه شده در رختخوابش قرار مي‏گيرد، خويشاوندانش يك مشت آجيل بالاي سرش قرار مي‏دهند و بچّه‏ها شادي كنان آنها را جمع مي‏كنند.

افرادي كه اينگونه ختنه مي‏شوند، تعدادي از آنها در اثر صدمات وارده جان خود را از دست مي‏دهند ولي آنانكه جان سالم به در مي‏برند، پس از سه چهار ماه بستري شدن، سرانجام بهبودي يافته، از رختخواب برمي‏خيزند.

 

 

[1] مراد زمان ايوب صبري پاشا است.

[2] «جنبيّه» به قمه و يا خنجر كجي كه از بغل حمايل مي‏شود، مي‏گويند.

 

 


| شناسه مطلب: 74656