استیلای وهابیان بر بلده طیبه پروردگار

استیلای وهابیان بر بلده طیبه پروردگار عثمان مضایقی پس از تحکیم قلعه طائف و گماردن نگهبانان و محافظان، در صدد تسخیر مکّه معظّمه برآمد و سپاهیان خود را گرد آورده، به قرارگاه «سیل» رفت تا با سپاهیان سعودبن عبدالعزیز متّحد شوند. در این گیر و دار

استيلاي وهابيان بر بلده طيبه پروردگار <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

عثمان مضايقي پس از تحكيم قلعه طائف و گماردن نگهبانان و محافظان، در صدد تسخير مكّه معظّمه برآمد و سپاهيان خود را گرد آورده، به قرارگاه «سيل» رفت تا با سپاهيان سعودبن عبدالعزيز متّحد شوند.

در اين گير و دار مطّلع شدند كه شريف پاشا، والي جدّه، همزمان با ورود قافله‏هاي مصر و شام، به مكّه معظّمه مشرف شده است.

از اين رو به انجام اراده شوم خود جسارت نكردند، فقط به تهديد و تخويف شريف غالب بسنده نمودند.(1217 ه.).

شريف غالب از تهديد وهّابيان به قدر كافي به وحشت افتاده، والي جدّه، اميرالحاج مصر و اميرالحاج شام را دعوت نمود و به هنگام گفتگو، از اراده زشت وهّابيان در مورد تسخير خانه خدا خبر داد و به آنها گفت:

«اگر شما به ميزان بسيار ناچيزي از من پشتيباني كنيد، دستگير كردن سركرده خوارج (سعودبن عبدالعزيز) كار مشكلي نيست.»

اين را گفت و زماني طولاني منتظر پاسخ ماند، امّا پس از گذشت زماني، از هر سه پاسخ منفي شنيد.

شريف غالب به ناچار برادرش «شريف عبدالمعين» را به قائم مقامي خود برگزيد و مهمانسراي خويش - واقع در دامنه كوه جياد - را منهدم ساخت و دست زن و بچّه‏اش را گرفته، رهسپار جدّه شد.

شريف عبدالمعين جمعي از علماي مكّه، چون شيخ محمّد طاهر، سيّد محمّد ابوبكر، ميرغني، سيّد محمّد عطاسي و عبدالحفيظ عجمي را نزد سعودبن عبدالعزيز فرستاد و از او تقاضاي عفو و امان كرد.(1218 ه.).

سعود تقاضاي شريف عبدالمعين را پذيرفت و به همراه علمايي كه از مكّه به نزدش آمده بودند سپاه گرد آمده در «سيل» را برداشت و به سوي مكّه معظّمه حركت نمود.

سعود، قائم مقامي عبدالمعين را پذيرفت و با صادر كردن فرمان هدم قبور و تخريب گنبدها و بارگاهها، از ميزان قساوت و شقاوت خود پرده برداشت. وهّابي‏ها مي‏گفتند:

«اهالي حرمين شريفين به جاي خداوند يكتا، گنبدها و بارگاهها را مي‏پرستند، اگر گنبدها تخريب گردد و ديوارهاي مشاهد مشرّفه برداشته شود، تازه اهالي حرمين از دايره شرك و كفر بيرون آمده، در مسير پرستش خداوند يكتا قرار خواهند گرفت!»

به خيال پوچ محمّدبن عبدالوهّاب، پيشواي وهّابيان، آنانكه بعد از سال 500 ه. وفات كرده‏اند، به حال كفر و شرك از دنيا رفته‏اند.!

از آنجا كه گويي احكام دين مبين اسلام از سوي خداوند عالميان به اين خائن بي‏ايمان وحي شده است! بر اساس آيين ساختگي وهّابيت، جنازه افرادي كه پس از پيدايش وهّابيّت از دنيا مي‏روند، نبايد در كنار مسلمانان در گذشته از سال 500 هجري به بعد دفن شوند! ولي دفن آنها در كنار قبور مشركان مانعي ندارد!

سعودبن عبدالعزيز پس از آنكه امّ القري (مكّه معظّمه) را تحت سيطره خود در آورد، به بهانه دستگيري شريف غالب در صدد دست يافتن بر حصار جدّه برآمد. وي براي اين منظور با حيله و دسيسه فراوان لشكر مجهّزي آراست و به سوي بندر جدّه گسيل داشت.

در برابر اين دسيسه سعود، شريف غالب ناگزير بود كه از طريق دريا بگريزد، امّا با تشويق خويشاوندان خيرخواهش از فرار منصرف شد و با والي جدّه (شريف پاشا) متّحد شده، وهّابيان را شكست داد و آنان را تار و مار ساخت.

سعود پس از تحمّل شكست ذلّت بار، با سپاهيان بازمانده از تيغ شرر بار شريف غالب، به سوي مكّه معظّمه بازگشت و حصير پاره غرور و نخوت را در دارالاماره محتشم مكّه گسترد و به حكمراني پرداخت.

شريف عبدالمعين براي محفوظ ماندن ساكنان مكّه معظّمه از جنايات طاقت فرساي وهّابيان، تلاش فراوان نمود كه با رؤساي اشقيا مدارا نموده، حسن سلوك نشان دهد، ولي هر لحظه آنها بر لجاجت، قساوت و شقاوت خود افزودند.

هنگامي كه شريف عبدالمعين از سازش و حسن همجواري با اشقيا مأيوس شد، به برادرش شريف غالب پيغام داد كه ستاد فرماندهي وهّابيان در منطقه «معلاّ» در ميان خيمه‏هايي محصور است و سعود با سپاهيانش در قلعه «جياد» مي‏باشد، اگر بتوانيد مقداري سپاه فراهم كرده، به اين سامان عزيمت كنيد، به راحتي مي‏توان سعود را دستگير كرد.

شريف غالب با دريافت اين پيام، بدون اينكه احدي را از قصد خود آگاه سازد، سپاهي مجهّز فراهم آورد و به همراه شريف پاشا والي جدّه شبانه حمله‏ور شد و قرارگاه وهّابيان را به منظور دستگيري سعود از چهار طرف محاصره كرد امّا «سعودبن عبدالعزيز» با دسايس شيطاني از آنجا گريخت و ساير وهّابيان تقاضاي عفو نمودند كه با تقاضاي آنان موافقت شد و پس از خلع سلاح، به آنها رخصت داده شد كه به روستاهاي خود باز گردند و بدين‏سان مكّه معظّمه از وجود پليد وهّابيان پاك گرديد.

مدّت كوتاهي پس از آن، حصار طائف نيز تسخير شد و عثمان مضايقي با سركرده‏هاي تجاوزگرش ناگزير از فرار گرديد.

حصار طائف نه با قدرت و شوكت و نيروي قهريّه شريف غالب، كه با روح انقياد و حسن فرمانبرداري اعراب بني ثقيف تسخير گرديد؛ زيرا وهّابياني كه در مكّه معظّمه از عفو و عطوفت اسلامي برخوردار گرديدند و به سوي روستاهاي خود رها شدند، با صلاحديد سعود به خانه و كاشانه خود باز نگشتند، بلكه دربين مكّه و طائف به راهزني وچپاولگري پرداختند.

شريف غالب به باديه نشينهاي نواحي طائف و رجال بني ثقيف پيام فرستاد و از آنها خواست كه با تهاجم شديد خود به طائف، عثمان مضايقي را از حصار طائف بيرون رانده، مال و منال آنها را در ميان خود تقسيم كنند.

اعراب بني ثقيف كه تشنه چنين درگيري و شيفته غنايم جنگي بودند، با ديگر باديه نشينها دست به يكي شده، به دهكده‏هاي «سلامه» و «مثنّي» در نزديكي طائف شبيخون زدند و همه اموال و اشياي قيمتي آنان را به غارت بردند و سپاهيان عثمان مضايقي را كه براي دفع آنها دست به تهاجم زده بودند، وادار به عقب نشيني نموده، حصار طائف را ضبط كردند و پيروزي خود را به شريف غالب گزارش دادند.

عثمان مضايقي در اثر اين شكست و پريشاني، از نواحي طائف گريزان شد و در كوههاي يمن مخفي گرديد.

يكي از فرماندهان سپاه سعود به نام «عبدالوهّاب ابونقط» و دو گروه ديگر به نامهاي «حسينيّه» و «سعيديّه» با چند گروه ديگر از نواحي مختلف، به سوي مكّه معظّمه حمله‏ور شده، شهر مكّه را به محاصره خود در آوردند. در اين محاصره، كه سه ماه به طول انجاميد، اهالي مكّه فشارهاي طاقت فرسايي را متحمّل شدند.

در طول اين مدّت، دهها بار شريف غالب براي شكستن حلقه محاصره حمله كرد و با وهّابيان درگير شد ولي هر دفعه با شكست و پريشاني مجبور به عقب نشيني گرديد.

آثار محاصره از نظر تمام شدن اندوخته‏ها به قدري شديد بود كه نزديك بود مردم به گوشت يكديگر دست طمع دراز كنند. قحطي و گراني ناشي از محاصره موجب شد كه هر گرده نان در مكّه معظمه به 5 ريال و 140 درهم روغن زرد به دو ريال بالغ گردد. [1] .

جالب‏تر اينكه توفيق ديدن جمالِ فروشنده، خود شانس بزرگي مي‏خواست و به آساني ميسّر نمي‏شد. در اوايل محاصره، گوشت پرندگاني چون كبوتر، در اواسط گوشت حيواناتي چون گربه و سگ و در اواخر گياهان و برگ درختان به عنوان سدّ جوع مورد استفاده قرار مي‏گرفت. پس از تمام شدن آنها، ناچار به امضاي مصالحه شدند.

بر اساس اين قرار داد، سعود به شرط عدم تجاوز و ستم، حقّ ورود به مكّه معظّمه را پيدا كرد.

شريف غالب را براي امضاي اين قرار داد نمي‏توان مورد نكوهش قرار داد، ولي مي‏توان مسامحه و سهل انگاري او در جلب و جذب اردوي كافي براي حفظ حدود و ثغور مكّه، پيش از اين محاصره را، هفتمين اشتباه بزرگ او به شمار آورد.

جالبتر اينكه اهالي مكّه در آغاز محاصره، توسطّ سيّد ميرغني و شيخ محمّد عطاس به شريف غالب پيغام فرستادند كه:

«در صورت امكان از مردان قبايل اطراف كه پذيراي اوامر آن جناب هستند، دعوت به عمل آوريد كه محاصره را شكسته، ما را رها سازند، و اگر اين مقدار ممكن نباشد، حدّاقل آن مقدار بدوي جلب كنيد كه بتوانيم تا فرا رسيدن ايّام حجّ در مقابل وهّابيان مقاومت كنيم، كه با فرا رسيدن موسم حج و آمدن قافله‏هاي مصر و شام طبعاً از تنگنا رهايي خواهيم يافت.»

شريف غالب در پاسخ گفت:

«اگر پيش از محاصره مي‏توانستم بدويان را جذب نمايم اين محاصره اتّفاق نمي‏افتاد، ولي اكنون راه جذب نيرو از بيرون ميسّر نيست، و اگر بخواهم به امضاي صلحنامه رغبتي نشان دهم، بي‏گمان، تنفّر عموم را به خود جلب خواهم كرد.»

اين بيان، خود نشانگر آن است كه شريف غالب به اشتباه خود در پيش بيني نكردن نيروي لازم معترف است.

آنگاه فرستاده‏هاي مردم به او گفتند:

«اگر شما به تأسّي از جدّ بزرگوار خود حضرت رسول اكرم‏صلي الله عليه وآله به عقد پيمان اقدام كنيد، از سنّت سنيّه نبويّه پيروي كرده‏ايد؛ زيرا رسول گرامي اسلام براي امضاي پيمان صلح، عثمان بن عفّان را از «حُدَيبِيّه» به مكّه معظّمه فرستاد.»

شريف غالب اين پيشنهاد را از فرستادگان ياد شده شنيد و با سكوت برگزار نمود و با تأخير انداختن پذيرش صلح، نفرت مردمان را بيش از پيش بر عليه خود برانگيخت.

اهالي مكّه در طول اين محاصره به شدّت سختي ديدند، بويژه از طرف كارگزاران شريف غالب، كه از سوي آنها نيز ناهنجاريهاي فراواني را متحمّل شدند. كار به جايي رسيد كه برخي از مردم در صدد پناهنده شدن به عثمان مضايقي درآمدند و يكي دو نفر نيز به سوي او گريختند.

آنگاه پيمان صلح با اجبار و الزام «عبدالرّحمان بن التيامي» از علماي وهّابي صورت تحرير يافت.

هدف شريف غالب از ردّ پيشنهاد علماي مكّه و پذيرش پيشنهاد عبدالرّحمان بن تيامي اين بود كه تا حدّ امكان، زير فشار سعود له نشود و در حدّ ممكن نظر اهالي مكّه را از نيروهاي نظامي گرفته تا نيروهاي مردمي، به سوي خود جلب نمايد.

در حقيقت نيز تحت فشار و حمايت آن زنديق از خشم سعود در امان ماند و با گرفتن عفو و امان بر اعتبار مردمي خود افزود.

و از طرف ديگر با ابراز اين معنا كه: «اين قرار داد تحت فشار و بدون رضايت انجام گرفت، و گرنه من هرگز تا فرا رسيدن ايّام حجّ تن به صلح نمي‏دادم»، از نكوهش نيروهاي نظامي و مردمي در امان ماند.

به مقتضاي اين پيمان زيانبار، سعودبن عبدالعزيز به مكّه معظمه گام نهاد و پرده‏اي از يك پارچه معمولي بر كعبه معظّمه آويخت و با اعراب بدوي به انس و الفت پرداخت. آنگاه با دسيسه‏هاي فراوان، شريف غالب را از قدرت و شوكت انداخت و خود بازيگر ميدان شد و صفحه جديدي از تجاوز و تعدّي به حقوق مردم را آغاز كرد.

شريف غالب از دولت مركزي (دستگاه خلافت) به شدّت ناراحت بود كه چرا در اين مدّت به كمك مردم حجاز نشتافته و نيرويي براي ياري آنان نفرستاده‏اند و لذا در ميان مردم شايع كرد:

«علّت اصلي سقوط حجاز در دامن وهّابيت و افتادن حرمين شريفين به دست اشقيا، سهل انگاري و اهمال كاري وكلاي دولت مي‏باشد.»

آنگاه براي تحريك غيرت دولت عثماني، به سعود پيشنهاد كرد كه راه حج را به روي قافله‏هاي مصر و شام ببندد، ولي سعود احتياج به تشويق و تلقين نداشت و در جور و ستم، گوي سبقت را از هر ستمگري ربوده بود.

سعود بدفرجام بسياري از دانشمندان اهل سنّت را بي‏دليل به شهادت رسانيد و بسياري از اعيان و اشراف را بدون هيچ اتّهامي به دار آويخت و هر كه را كه در اعتقادات مذهبي ثبات قدم نشان داد، به انواع شكنجه‏ها تهديد كرد.

آنگاه با كمال گستاخي منادياني فرستاد كه در كوچه و بازار بانگ زدند:

«ادخلوا في دين سعود و تظلّوا بظلّه الممدود»:

«هان اي مردمان! به دين سعود داخل شويد و در زير سايه گسترده‏اش مأوا گزينيد!»

با اين ندا مردم را رسماً به پذيرش آيين محمّدبن عبدالوهّاب فرا خواند.

شريف غالب با يك ارزيابي دقيق متوجّه شد تعداد افرادي كه بتوانند در دين مقدّس اسلام پابرجا بمانند، نه فقط در روستاها، بلكه حتّي در خود شهر مكّه هر لحظه رو به كاهش مي‏باشد و در آينده‏اي نه چندان دور، دين مقدّس اسلام از سرزمين حجاز رخت برخواهد بست، از اين رهگذر به سعودبن عبدالعزيز گفت:

«اگر شما پس از مراسم حجّ در مكّه معظّمه بمانيد، بي‏گمان در مقابل لشكر انبوهي كه مقرّر شده از پايتخت امپراتوري اسلامي وارد اين سرزمين شود، قدرت مقاومت نخواهيد داشت و حتماً جان خود را از دست خواهيد داد، من معتقدم كه شما خود را در اين مخاطره قرار ندهيد و پس از ايّام حجّ اين سرزمين را ترك كنيد.»

اين تهديدهاي پندگونه شريف غالب نه تنها موجب تخفيف در جنايات سعود نشد، بلكه بر ميزان غرور و نخوت او افزود.

 

>داستاني شگفت

 

[1] 400 درهم عبارت از يك «اوقا» بود و يك اوقا معادل يك كيلو مي‏باشد.

 

داستاني شگفت

سعودبن عبدالعزيز در آن ايّام يكي از افراد صاحب كرامت را فرا خواند و به او گفت:

«آيا حضرت محمّد صلي الله عليه وآله در قبر زنده است و يا - همانند عقيده ما - چون ديگران مرده است؟!»

آن مرد با فضيلت با كمال شجاعت در پاسخ گفت:

«هو حيٌ في قبرِهِ»؛

«پيامبر اكرم در قبر خود زنده است.»

هدف سعود از اين پرسش اين بود كه براي كشتن آن مرد بافضيلت راهي پيدا كند و افكار مردم را براي كشتن و شكنجه نمودن او آماده سازد.

از اين رهگذر خطاب به او گفت:

«اگر براي اثبات زنده بودن آن حضرت، دليل قانع كننده‏اي ارائه ندهي كه موجب پذيرش همگان باشد و براي عدم پذيرش آيين حق عذر موجّهي به شمار آيد، تو را به قتل مي‏رسانم.»

آن بزرگوار با كمال شهامت در پاسخ گفت:

«من نمي‏خواهم با آوردن دلايل لفظي شما را قانع كنم، بفرماييد با هم به روضه مطّهر رسول اكرم‏صلي الله عليه وآله مشرّف شويم، در مقابل ضريح مقدّس آن حضرت بايستيم، من از پيش روي مبارك تقديم سلام كنم، اگر جواب سلام را با گوش خود شنيديد و ناگزير از پذيرش آن شديد، زنده بودن حضرت رسول پناه ثابت مي‏شود و اگر جواب سلام داده نشد، آن موقع بنده را به جرم دروغگو بودن به هر صورتي كه صلاح دانستيد به قتل رسانيد.»

آتش خشم سعود، از اين پاسخ حيرت انگيز زبانه كشيد و به جهت نداشتن قدرت علمي، در آن مجلس سكوت اختيار كرد ولي چند روز بعد يكي از وهّابيان را براي كشتن او مأمور كرد و گفت:

«به هر حال بايد اين شخص كشته شود، در ساعتي كه به انجام اين مأموريّت آمادگي داشتي به من اطّلاع ده.»

آن شخص بر اساس حكمت باري‏تعالي حاضر به اين جنايت نشد و اين خبر در ميان مردم شايع گرديد.

آن عالم ربّاني از اين واقعه مطّلع شد و دانست كه ديگر اقامتش در شهر مكّه صلاح نيست، از اين رو از مكّه معظّمه كوچ كرد.

سعود از هجرت او آگاه شده و يك جلاّد بدوي را براي قتلش مأمور ساخت.

آن مأمور نادان به خيال اينكه با كشتن آن شخص به خير دنيا و آخرت خواهد رسيد، با شتابي فراوان خود را به آن عالم ربّاني رسانيد، امّا در لحظه وصول به محضر او، آن عالم سعادتمند، با فرا رسيدن اجل موعود، جان به جان آفرين تسليم كرد.

آن باديه‏نشين، شتر مرد با فضيلت را به درختي بست و براي تهّيه آب جهت غسل ميّت، به درّه مجاور رفت. پس از دقايقي بازگشت و جز شتر چيزي در آن صحرا نيافت و به شدّت دچار شگفت شد.

پس از مراجعت به هنگام گزارش مشاهدات خود به سعود چنين گفت:

«آري، آري، من در عالم رؤيا عروج ملكوتي آن بزرگوار را با تسبيح و تقديس ديدم. من يك عدّه فرشته نوراني را مشاهده كردم كه تسبيح گويان پيكر پاك آن عالم را به سوي آسمان مي‏بردند و مي‏گفتند: اين پيكر پاك فلان ذات است كه به جهت اعتقاد صحيح و پيروي نيكو از رسول اكرم‏صلي الله عليه وآله به عنوان يك پاداش شايسته، جنازه‏اش به سوي آسمانها عروج مي‏كند.»

سپس افزود:

«بسيار جاي شگفت است كه مرا به قتل چنين شخصيّت جليل القدري مي‏فرستي! آيا پس از مشاهده الطاف بيكران حق تعالي در مورد آن مرد بزرگوار، هنوز هم در صدد اصلاح اعتقاد خود بر نمي‏آيي؟.»

سعود از سخنان بي‏آلايش آن مرد بدوي پند نگرفت، بلكه عثمان مضايقي را به امارت مكّه معظّمه منصوب نمود و خود به طرف «درعيّه» حركت كرد.

سعود به هنگام بازگشت به درعيّه، از سوي علماي زنديق آن سامان به جهت تسخير مكّه معظّمه، مورد تقدير و تجليل قرار گرفت و نامه‏هاي تبريك و تهنيت فراوان دريافت كرد.

اين تحسينها و تمجيدها، او را به شدّت تحت تأثير قرار داد و بر نخوت و تكبّر او افزود.

سعود در جور و ستم افراط كرد آنگاه براي گسترش دامنه قساوت و شقاوتش هسته‏هاي مقاومت تشكيل داد و دست آنها را در ظلم و تعدّي بر اهالي حجاز و يمن باز گذاشت.

ظفرنامه‏ها، مديحه سراييها و مكتوبات فراواني كه به اين مناسبت دريافت مي‏كرد، موجب مي‏شد كه سينه ستبر كرده، باد به غبغب انداخته، در ظلم و تعدّي دست از پا نشناسد.

«محمّد بن احمد حفظي» سرآمد زنادقه زمان، قصيده‏اي در ستايش سعود و نكوهش علماي اسلام سروده بود كه از نظر هنر شعري بر ديگر قصيده‏ها برتري داشت.

از اين رهگذر اين قصيده از طرف علماي اسلام مورد انتقاد شديد قرار گرفت و نظيره‏ها و استقباليّه‏هاي فراواني بر وزن و قافيه آن سروده شد.

در اين نظيره‏ها آيين محمّدبن عبدالوهّاب به شدّت مورد هجو و مسخره قرار گرفت.

يكي از اين نظيره‏ها به دست سعود رسيد و موجب خشم شديد و غضب فوق العاده او گرديد و لذا افراد شقاوت پيشه‏اي را برگزيد و به آنها فرمان داد كه هر كجا مسلمان متعهّدي ديدند بي‏محابا به قتلش رسانند و هر جا عالم موحّدي سراغ داشتند به شديدترين وجه براي قتل و اعدامش اقدام نمايند. او از آن پس، اين جانيان را به بالاترين مناصب دولتي منصوب كرد.

پس از آنكه باديه نشينهاي نواحي مكّه را كاملاً تحت سيطره خود در آورد، فرمان داد كه بدويهاي نواحي مدينه را منقاد بلكه فدايي او سازند.

آنگاه دو گردان وهّابي تحت فرماندهي: «بداي‏بن بدوي» و «نادي‏بن بدوي» به قصد تصرّف مدينه منوّره به سوي دارالهجره رسول اكرم‏صلي الله عليه وآله گسيل داشت.

 

 

 


| شناسه مطلب: 74658