بخش 5
4 . بداء 5 . مقامات اولیا و قدرت های غیبی مقصود از کمال چیست ؟ آثار بندگی و کمال نفسانی قرآن و کرامات اولیا 1 . تصرف یوسف برای بینایی پدر 2 . قدرت نمایی یاران سلیمان 3 . باز هم قدرت نمایی سلیمان 4 . تصرف های حضرت مسیح ولایت تکوینی و مسأله غلو 5 . خبرهای غیبی حضرت یوسف 6 . خبرهای غیبی پیامبر خاتم (صلّی الله علیه وآله وسلّم ) 1 . خبر از سرنوشت یکی از خوارج 2 . علی جان ! شقی ترین افراد تو را می کشد 3 . ابی ذر تنها می میرد 4 . عمار را گروه ستمگر می کشد 5 . بر شتری سوار می شوی و با علی نبرد می کنی 6 . علی ، تو با سه گروه نبرد می کنی
4
بداء
يا دگرگوني سرنوشت به وسيله اعمال نيك و بد
سؤال : شيعه به « بدا » اعتقاد دارد . آيا لازمه اعتقاد به آن ، دادن نسبت ناآگاهي به خدا نيست ؟
پاسخ : « بدا » از عقايد اسلامي است كه همه مسلمانان جهان بدان عقيده راسخ دارند ، به شرط آن كه درست تفسير شود ، هر چند برخي از آنان از به كار بردن لفظ « بدا » خودداري مي كنند ، وحشت آنان از به كار بردن لفظ « بدا » ضرري به محتوا نمي زند ، زيرا مقصود واقعيت بداست نه اسم آن . حقيقيت « بدا » بر دو اصل استوار است :
الف : خداوند داراي قدرت و سلطه مطلق بر جهان هستي است و هر زمان بخواهد مي تواند تقديري را جايگزين تقدير ديگر سازد ، در حالي كه بر هر دو تقدير ، علم پيشين داشته و هيچ گونه تغييري نيز در علم وي راه نخواهد يافت ، زيرا تقدير نخست چنان نيست كه قدرت خدا را محدود ساخته و توانايي دگرگون كردن آن را از او سلب كند . خداوند متعال بر خلاف عقيده يهود كه مي گفتند : « يد اللّه مغلولة » ، « دست خدا بسته است » ، قدرت گسترده اي دارد و به تعبير قرآن دست او
باز است « بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتان » . ( 1 )
ب . إعمال قدرت از سوي خداوند و اقدام وي به جايگزين كردن تقديري به جاي تقدير ديگر ، بدون حكمت و مصلحت انجام نمي گيرد و انجام اين كار در گرو اعمال خود انسان است كه از طريق اختيار و برگزيدن زندگي شايسته يا ناشايسته ، زمينه دگرگوني سرنوشت خويش را فراهم سازد .
فرض كنيم انساني ، حقوق والدين و بستگان خود را مراعات نمي كند . طبعاً اين عمل ناشايست و در سرنوشت او تأثير ناخوشايندي خواهد داشت . حال اگر در نيمه زندگي از كرده خود نادم گشته و از آن پس به وظايف خود در اين باره اهتمام ورزد ، در اين صورت زمينه دگرگوني سرنوشت خود را فراهم كرده و مشمول آيه « يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَيُثْبِتُ » خواهد گشت . اين مطلب در عكس قضيه نيز حاكم است .
آيات و روايات در اين مورد بسيار است كه برخي را يادآور مي شويم :
1 . « إِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوم حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ » . ( 2 )
« خدا وضع هيچ قومي را ( از آسايش به سختي ) دگرگون نمي سازد مگر اينكه آنان خود وضع خويش را دگرگون سازند » .
2 . « وَلَوْ أَنَّ أَهْل القُري آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكات مِنَ السَّماءِ وَالأَرْضِ وَلكنْ كَذّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ » . ( 3 )
« اگر ساكنان آبادي ها ايمان آورده و پرهيزگار مي شدند ما بركات آسمان ها و زمين را به روي آنان مي گشوديم ، ولي ( چه سود ؟ كه ) آنان دين خدا را تكذيب كردند و ما هم آنان را به كيفر اعمالشان عذاب كرديم » .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مائده/64.
2. رعد/11.
3.اعراف/96
3 . سيوطي در تفسير خود آورده است كه : امير مؤمنان علي (عليه السلام) از پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) درباره تفسير آيه « يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ » سؤال كرد ، پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در پاسخ چنين فرمود : من ديدگان تو و امتم را با تفسير اين آيه روشن مي كنم . صدقه در راه خدا ، نيكي به پدر و مادر ، و انجام كارهاي نيك ، بدبختي را به خوشبختي دگرگون ساخته ، مايه افزايش عمر مي گردد و از مرگ هاي بد جلوگيري مي كند . ( 1 )
4 . امام باقر (عليه السلام) مي فرمايد : صله رَحِم ، اعمال را پاكيزه و اموال را با بركت مي سازد . همچنين بلا را دفع ، و حساب را آسان مي گرداند و اجل ( معلّق ) را به تأخير مي اندازد . ( 2 )
با توجه به اين دو اصل روشن مي شود كه اعتقاد به بداء يك عقيده مسلّم اسلامي است ـ صرف نظر از تعبير واصطلاح خاص بداء ـ و تمامي مذاهب و فرق اسلامي به مفهوم آن اعتقاد دارند .
بنابراين حقيقت بدا جز اين نيست كه قسمتي از سرنوشت هاي انسان قطعي نيست ، بلكه معلق مي باشد و او مي تواند با اعمال خود آن را دگرگون سازد ، خواه نيك خواه بد .
ممكن است اين پرسش پيش آيد كه چرا در بيان اين اصل ، از جمله « بدا للّه » بهره گرفته مي شود . در اين مورد دو مطلب را يادآور مي شويم :
1 . اين نوع كاربرد واژگان ، از باب مشاكله و سخن گفتن به لسان قوم است . در عرف معمول است كه وقتي فردي تصميمش تغيير مي كند ، مي گويد : « بدا لي » براي من بدا رخ داد . پيشوايان دين نيز از باب تكلم به لسان قوم و تفهيم مطلب به مخاطبين ، اين تعبير را درباره خداي متعال به كار برده اند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الدر المنثور:3/66.
2. كافي،2/470.
در همين زمينه لازم به يادآوري است كه در قرآن ، كراراً به ذات اقدس الهي صفاتي چون مكر و كيد و خدعه و نسيان نسبت داده شده است . در حاليكه مسلّماً ساحت الهي از ارتكاب اين گونه امور ( به مفهوم و شكل رايج آنها در ميان انسانها ) منزه است . با اين وصف در قرآن به ذات اقدس الهي صفت مكر و كيد و خدعه و نسيان نسبت داده شده است :
1 . « يَكِيدُونَ كيداً * وَأَكِيدُ كَيداً » . ( 1 )
2 . « وَمَكَرُوا مَكْراً * وَمَكَرْنا مَكْراً » . ( 2 )
3 . « إِنَّ المُنافِقينَ يُخادِعُونَ اللّهَ وَهُوَ خادِعُهُمْ » . ( 3 )
4 . « نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ » . ( 4 )
با توجه به امتناع دگرگوني در علم خدا ، محققان شيعه درباره استعمال لفظ بداء ، تحقيقات مفصلي دارند كه مجال ذكر آنها در اين مختصر نيست و طالبان تفصيل را به كتب ياد شده در زير ارجاع مي دهيم . ( 5 )
2 . آنان در به كار بردن اين واژه از پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پيروي مي كنند ، زيرا خود آن حضرت ، واژه « بدا للّه » را در مورد سه نفر كه مبتلا به بيماري پيسي و كچلي و كوري بودند ، به كار برده است .
بخاري در صحيح خود نقل مي كند :
« إنّهُ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ أَنّ ثلاثةً في بَنِي إِسْرائِيل : أَبْرَصُ وَأَقْرَعُ وَاعْمي بَدا للّهِ أَنْ يَبْتَلِيَهُمْ . . . » . ( 6 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. طارق/15ـ16.
2. نمل/50.
3. نساء/142.
4. توبه/67.
5. كتاب توحيد شيخ صدوق، ص 232ـ 236 تصحيح الاعتقاد شيخ مفيد24، عدة الاصول:2/29، كتاب الغيبة، ص 262ـ 264، طبع نجف.
6. بخاري، ج4، ص 172، كتاب انبياء، حديث ابرص و اقرع و اعمي.
« از رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شنيدم كه سه نفر از بني اسرائيل پيس و كچل و كور بودند ، براي خداوند بدا پيش آمد كه آنها را بيازمايد . . . » .
حاصل حديث اين است كه خدا فرشته اي را به صورت انسان فرستاد تا از هر سه نفر دلجويي كند و خواسته آنها را بپرسد . پيس گفت : رنگ و پوست زيبا مي خواهم ، فرشته بر او دست كشيد و به خواسته اش رسيد ، كچل گفت : موي زيبا مي خواهم ، فرشته او را به خواسته اش رسانيد ، نابينا گفت : چشم بينا مي خواهم ، فرشته نيز با دست كشيدن بر ديدگان او نور چشمانش را باز گرداند ، فرشته علاوه بر اين خواسته ها ، به پيس ده شتر و به كچل گاو ماده و به كور گوسفندان بارور داد . همه اين سه نفر ثروت فراواني از اين راه به دست آوردند .
پس از مدتي همان فرشته به سراغ پيس رفت و خود را به صورت فردي فقير معرفي كرد تا مبلغي بگيرد ، ولي او از كمك خودداري كرد ، كچل نيز چنين كرد ، ولي كور به خاطر نعمتي كه خدا به او داده بود به او كمك كرد . در اين هنگام براي خدا بدا رخ داد كه دو نفر اوّل را به همان حالت نخست بازگرداند .
مسلماً خداوندِ آگاه از همه چيز ، از همه شرايط و اوضاع و احوال اين سه نفر نيز آگاهي داشت و چيزي بر او مخفي نبود كه بعداً آشكار شود . او مي دانست كه دو نفر اوّل كفران نعت خواهند كرد ، در حالي كه سومي شكر آن را به جا خواهد آورد ، ولي مع الوصف رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با توجه به همان اصطلاح متعارف در ميان مردم ، كلمه « بدا للّه » را به كار برد .
5
مقامات اوليا و قدرت هاي غيبي
سؤال : آيا انبيا و اوليا ، علاوه بر قدرت هاي عادي ، توان انجام امور خارق العاده را نيز دارند ؟
پاسخ : جهان آفرينش ، جهان اسباب و مسبّبات و علّت ها و معلول ها است . هر فردي در كار خود از قدرت الهي بهره مي گيرد و اگر پيوند او از آن قدرت لايزال گسسته گردد ، عاجز و ناتوان مي شود ، بنابراين ، اگر اولياي الهي كارهاي خارق العاده اي را انجام مي دهند ، همگي از قدرت الهي سرچشمه گرفته و به اذن او مي باشد . اگر اين پيوند قطع شود ، هيچ فردي توان كاري را اعم از عادي و غير عادي نخواهد داشت .
كارهاي برون از توان عادي معلول تكامل روحي و رواني « وليّ » خداست كه در اثر طي طريق عبوديت و عمل به تعاليم اسلام و پيمودن صراط مستقيم به اين مقام مي رسد . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .***.
توضيح اين كه از نظر آيين اسلام ، انسان دو نوع زندگي دارد :
1 . حيات ظاهري ،
2 . حيات معنوي و انساني .
« حيات ظاهري » همان حيات حيواني است كه تمام بشر آن را دارا است و اسلام براي جلوگيري از هر نوع افراط وتفريط ، برنامه خاصي براي اين نوع حيات تنظيم كرده است ، برنامه اسلام علاوه بر اينكه بهزيستي انسان را در جهان ماده فراهم مي سازد ، راه را براي تحقق حيات معنوي نيز هموار مي نمايد .
« حيات معنوي » انسان از اعمال و نيّات او سرچشمه مي گيرد و نتيجه آن سعادت و خوشبختي و يا شقاوت و بدبختي او مي باشد .
دستورات اسلام و نواميس ديني هر چند در ظاهر به صورت مجموعه اي اعمال فردي و يا اجتماعي برگزار مي گردد ، امّا همين دستورات ، يعني عمل به واجبات و ترك محرمات ، در روح انسان ، كمالاتي پديد مي آورد و در پس پرده حس ذخيره مي سازد .
در پس پرده زندگي ظاهري ( هنگامي كه زندگي ظاهري ، با رعايت نواميس ديني و قوانين الهي توأم باشد ) واقعيتي است زنده ، وحياتي است معنوي كه سرچشمه تمام خوشبختي ها است واين واقعيت همان « ولايت » و يا « قرب الهي » است كه در افراد انسان به طور متفاوت پديد مي آيد و مبدأ يك سلسله آثار شگرف مي گردد .
گروهي ، اسرار دستورهاي اسلامي را در مسائل زندگي خلاصه مي كنند ، و تصور مي نمايند كه اين دستورها تنها براي زيستن است ، غافل از آن كه اين دستورها علاوه بر اينها ، نتيجه ديگري نيز دربر دارند و آن اين كه انسان در پرتو اين دستورات عملي واجتماعي موفق مي گردد كه روح خويش را از صفات زشت پاك سازد و قرب معنوي وكمال وجودي پيدا كند .
انسان در سايه عبوديت و بندگي خدا و اخلاص در عبادت ، براي خود سيري در تكامل باطني دارد كه ربطي به زندگي فردي واجتماعي او ندارد ، و اين سير از حدود جسم وماده بيرون است و هر فردي در اين سير معنوي خود ، به فراخور حال خويش مقاماتي را به دست مي آورد كه چه بسا آنها را در اين جهان و يا پس از مرگ مشاهده نمايد .
مقصود از كمال چيست ؟
وقتي مي گوييم خداوند كمال مطلق و نامتناهي است ، مقصود از آن ، همان « صفات جمال » خدا از قبيل « علم » و « قدرت » و « حيات » و « اراده » است . هرگاه بنده اي در پرتو پيمودن راه اطاعت ، گام در درجات كمال مي گذارد و از نردبان كمال بالا مي رود ، مقصود اين است كه كمال وجودي بيشتري به دست آورده و علم بيشتر ، قدرت زيادتر ، اراده اي نافذتر وحياتي جاودانه تر پيدا مي كند . در اين صورت مي تواند از فرشته بالاتر قرار گيرد و از كمالات بيشتري بهره مند گردد .
بشر ، پيوسته خواهان آن است كه بر جهان تسلط پيدا كند و كاري را كه انسان هاي عادي از انجام آن عاجزند ، انجام دهد . به عنوان مثال ، گروهي از مرتاضان از طريق رياضت هاي حرام و آزار دهنده به تقويت نفس و روح پرداخته و قدرت هايي را به دست مي آورند .
امّا راه صحيح كه موجب سعادت هر دو جهان مي گردد ، آن است كه راه « بندگي » و خضوع در برابر خداي جهان را در پيش گيرد و با پيمودن راه بندگي ، مقاماتي به دست آورده و سرانجام قدرت بر تصرف در تكوين پيدا كند .
پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در ضمن حديثي به مقامات بلند سالكان راه حق و پويندگان راه عبوديت وبندگي اشاره نموده ، سخن پروردگار را چنين نقل مي فرمايد :
« ما تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدٌ بِشَيْء أَحَبَّ إِلَيَّ مِمّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِوَإِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ
بِالنّافِلَةِ حَتّي أُحِبَّهُ ، فَإِذا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذي يَسْمَعُ بِهِ وَبَصَرَهُ الَّذي يُبْصِرُ بِهِ وَلِسانَهُ الّذي يَنْطِقُ بِهِ وَيَدَهُ الّتي يَبْطِشُ بِها ، إنْ دَعاني ، أجبْتُهُ وَإنْ سَأَلَني أَعْطَيْتُهُ » . ( 1 )
« هيچ بنده اي به وسيله كاري ، نسبت به من تقرب نجسته كه محبوب تر از انجام فرايض بوده باشد . ( آنگاه فرمود : ) بنده من با گزاردن نمازهاي نافله آنچنان به من نزديك مي شود كه اورا دوست مي دارم . وقتي او محبوب من شد ، من گوش او مي شوم كه با آن مي شنود ، وچشم او مي شوم كه با آن مي بيند و زبان او مي گردم كه با آن سخن مي گويد ، و دست او مي شوم كه با آن حمله مي كند . هرگاه مرا بخواند اجابت مي كنم و اگر چيزي از من بخواهد ، مي بخشم » .
دقت در اين حديث ، ما را به عظمت كمالي كه انسان در سايه انجام فرايض و نوافل پيدا مي كند ، به خوبي رهبري مي كند ، در اين حالت قدرت دروني انسان به حدّي مي رسد كه با قدرت الهي صداهايي را كه با نيروي عادي نمي شنيد ، مي شنود و صور و اشباحي را كه ديدگان عادي را ياراي ديدن آنها نيست ، مي بيند . سرانجام خواسته هاي اوجامه عمل پوشيده ، حاجت هاي او برآورده مي شود ، در نتيجه دوست خدا مي شود و عمل او ، عمل خدايي مي گردد .
جاي شك نيست كه مقصود از اينكه خدا چشم وگوش او مي گردد ، اين است كه ديده او در پرتو قدرت الهي ، نافذتر و گوش او شنواتر و قدرت او گسترده تر مي گردد .
آثار بندگي و كمال نفساني
يكي از آثار كمال نفس ، تصرف در جهان طبيعت به اذن خداست . توضيح
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اصول كافي، ج2، ص 352 چاپ دارالكتب الاسلامية.
اين كه در پرتو عبادت و بندگي ، نه تنها حوزه بدن تحت فرمان و محل نفوذ اراده انسان قرار مي گيرد ، بلكه جهان طبيعت نيز مطيع انسان مي گردد و آدمي به اذن پروردگار جهان ، در پرتو نيرو و قدرتي كه از تقرب به خدا كسب نموده است ، در طبيعت تصرف مي كند و مبدأ يك سلسله معجزات و كرامات مي شود و در حقيقت قدرت تصرف و تسلط بر تكوين پيدا مي كند .
قرآن و كرامات اوليا
قرآن يك رشته كراماتي را از انبياي الهي نقل مي كند كه بر اثر كمال نفساني ، به اذن خداوند مي توانستند در تكوين تصرف كنند . اينك به صورتي گذرا به آنها اشاره مي كنيم :
1 . تصرف يوسف براي بينايي پدر
يعقوب بر اثر مفارقت يوسف ، ساليان درازي گريه كرد و در آخر عمر بينايي خود را از دست داد ، پس از سال ها ، يوسف به فردي مأموريت داد كه به كنعان برود و پيراهن او را بر چهره يعقوب بيفكند تا بينايي خود را باز يابد . مژده رسان آمد و دستور او را عمل كرد ، و در همان لحظه او بينايي خود را باز يافت .
« فَلَمّا أَنْ جاءَ الْبَشير أَلقيهُ علي وَجْههِ فارتدَّ بَصيراً » . ( 1 )
« هنگامي كه مژده رسان آمد ، پيراهن يوسف را به صورت او افكند او بينايي خود را بازيافت » .
شكي نيست كه مؤثر واقعي خداست ، ولي خدا به « سبب » كه همان خواست يوسف است ، اين توان را بخشيده است كه اگر اراده چيزي كند ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. يوسف/96.
خواسته اش عملي شود . اين كه او اين كار عظيم را با يك سبب ساده ( افكندن پيراهن بر چهره پدر ) به انجام رسانيد ، نشان از آن دارد كه معجزات و كرامات پيامبران به وسيله امور ساده صورت مي پذيرد تا مردم تصور نكنند كه او از طريق علمي و صنعتي به اين كار دست زده است .
2 . قدرت نمايي ياران سليمان
همگي مي دانيم كه سليمان ملكه سبأ را احضار كرد ، ولي پيش از آن كه وي به حضور سليمان برسد ، سليمان به حاضران در مجلس خود چنين گفت :
« . . . يا أَيُّهَا المَلَؤُ أَيُّكُمْ يَأْتيني بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُوني مُسْلِمينَ » . ( 1 )
« اي جمعيت كداميك از شما مي تواند تخت بلقيس را براي من بياورد ، پيش از آن كه ( بلقيس و همراهان ) او مطيعانه وارد شوند » .
يك نفر از جنّيان گفت :
« أَنَا اتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَإِني عَلَيْهِ لَقَويٌّ أَمينٌ » . ( 2 )
« پيش از آنكه تو از جاي خود برخيزي ( مجلس به پايان رسد ) من آن را مي آورم و من بر اين كار توانا و امينم » .
فرد ديگري كه مفسران نام او را « آصف بن برخيا » وزير سليمان وخواهر زاده او مي دانند ، اعلام كرد كه در يك چشم به هم زدن مي تواند آن را بياورد ، چنانكه خداوند مي فرمايد :
« قالَ الّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا اتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمّا رءَاهُ مُسْتَقِرّاً عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبي . . . » . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. نمل/38.
2. نمل/39.
3. نمل/40.
« كسي كه نزد او دانشي از كتاب بود ( حقيقت اين كتاب چيست ؟ بايد درباره آن در جايي ديگر گفتگو كرد ) ، چنين گفت : پيش از آنكه تو چشم بر هم بزني ، آن را در اين مجلس حاضر مي كنم . وقتي تخت را در برابر خود حاضر ديد ، گفت : اين نعمتي است از جانب خدا بر من » .
بايد در مفاد اين آيات دقت كنيم تا ببينيم عامل اين كارهاي خارق العاده ( احضار « تخت بلقيس » از فرسنگ ها فاصله به مجلس سليمان ) چيست ؟ آيا عامل اين كار خارق العاده مستقيماً خدا است ؟ و او است كه اين جهش را در طبيعت انجام مي دهد و « آصف برخيا » و ديگران ، نمايشگراني هستند كه كوچك ترين تأثيري در آن كارها ندارند ؟ يا اينكه عامل اين كار ـ به سان هزاران كار ديگر كه افراد عادي با قدرت الهي انجام مي دهند ـ خود آنها مي باشند; چيزي كه هست آنان اين قدرت را از قرب الهي به دست آورده و با اراده نافذ خود عامل اين نوع كارهاي خارق العاده مي باشند . ظاهر آيات سه گانه نظر دوم را تأييد مي كند ، زيرا :
اوّلاً ، سليمان از آنان مي خواهد كه اين كار را انجام دهند و آنان را بر اين كار قادر و توانا مي داند .
ثانياً ، شخصي كه گفت : من تخت بلقيس را پيش از آنكه سليمان از جاي خود برخيزد حاضر مي كنم ، خود را با جمله زير توصيف كرد : « وَانّي عَلَيهِ لَقَوِيٌّ أَمِين » : « من بر اين كار ، قادر و توانايم و به خود اطمينان دارم » .
هرگاه وجود اين شخص و اراده او در اين كار مؤثر نباشد ، ديگر دليلي ندارد كه بگويد : « من بر اين كار قادر و امين هستم » .
ثالثاً ، دومي گفت : من آن را در اندك زماني ( يك چشم به هم زدن ) مي آورم و اين كار خارق العاده را به خود نسبت داد گفت : « آتيك : مي آورم » .
اگر بنا بود كه قرآن به اين حقيقت تصريح كند كه نفوس اوليا و اراده و
خواست آنان و ديگر شخصيتهاي بزرگ ، در ايجاد معجزه ها وكرامات و تمام خارق العاده ها مؤثر است ، روشن تر از اين ، چگونه بگويد تا شكاكان زمان آن را بپذيرند و تأويل نكنند .
رابعاً : خداوند علت توانايي دومي را بر اين كار شگفت اور ، آشنايي او به علم كتاب مي داند ، دانشي كه از اختيار افراد عادي خارج است و از علومي است كه مخصوص بندگان خدا مي باشد ، و ارتباط با چنين دانش هايي محصول قربي است كه اين نوع افراد با خدا دارند ، چنانكه فرمود : « قالَ الّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الكِتابِ » : « كسي كه در نزد او دانشي از كتاب بود ، گفت » .
3 . باز هم قدرت نمايي سليمان
قرآن مجيد درباره سليمان نبي با صراحت كامل مي فرمايد كه باد به فرمان او به هر طرف كه مي خواست جريان پيدا مي كرد . مسير باد كه جزء نظام آفرينش است ، به اراده نافذ سليمان تعيين مي گرديد ، چنانكه مي فرمايد :
« وَلِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْري بِأَمْرِهِ إِلَي الأَرْضِ الّتي بارَكْنا فِيها وَكُنّا بِكُلِّ شَيْء عالِمينَ » . ( 1 )
« باد وزنده و تند را براي سليمان رام كرديم به طوري كه به فرمان وي به سوي سرزميني كه بركت داديم ، جريان پيدا مي كرد وما به همه چيز عالم هستيم » .
نكته قابل توجه اين است كه اين آيه با صراحت هر چه كاملتر ، جريان باد و تعيين مسير وسمت آن را معلول امر سليمان ( اراده نافذ او ) مي داند چنانكه مي فرمايد : « تَجري بأمره » : « به فرمان او جريان داشت » .
در آيه ديگر ( 2 ) مي خوانيم : بادي كه سليمان از آن به عنوان مركب استفاده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. انبياء/81.
2. سبأ/12.
مي كرد ، از صبح تا ظهر مسافت يك ماه و از ظهر تا شب مسافت يك ماه ديگر را طي مي كرد و اين مرد الهي مي توانست مسافتي را كه مراكب آن روز تقريباً در ظرف دوماه طي مي كردند ، در ظرف يك روز طي كند .
درست است كه خداوند باد را براي او رام كرده و مسخر او نموده بود ، امّا جمله « تَجْرِي بِأَمْرِهِ » « به فرمان سليمان حركت مي كرد و از حركت باز نمي ايستاد » صراحت دارد كه امر و اراده سليمان در بهره برداري از اين پديده طبيعي ، كاملاً مؤثر بوده است; مثلاً تعيين وقت حركت ومسير آن و باز ايستادن آن از حركت بستگي به اراده نافذ سليمان داشت .
از آيات مربوط به سليمان نكته ديگري نيز استفاده مي شود و آن اينكه خداوند بسياري از پديده هاي سركش طبيعي را براي او رام كرده بود و او به هر نحوي مي خواست از آنها با كمال سهولت و آساني استفاده مي كرد . مثلاً معدن مس با تمام صلابتي كه دارد ، براي او 3ـ به فرمان خدا ـ به صورت چشمه رواني در مي آيد و هر چه مي خواست از آنها استفاده مي كرد . چنانكه مي فرمايد :
« . . . وَاَْسَلْنا لَهُ عَيْنَ القِطْرِ . . . » . ( 1 )
« و چشمه مس ( مُذاب ) را براي او روان كرديم » .
موجوداتي مانند جن كه با ديدگان عادي ديده نمي شوند ، در تسخير وي بودند و آنچه او از آنها مي خواست ، انجام مي دادند ، چنانكه مي فرمايد :
« وَمِنَ الجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ . . . يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ . . . » . ( 2 )
« گروهي از جن در برابر او به فرمان خداوند كار مي كردند . . . براي او آنچه مي خواست انجام مي دادند » .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سبا/12.
2. سبا/12ـ13.
ظاهر مجموع آيات اين است كه نحوه بهره برداري او از باد و غيره يكسان بوده است ، درست است كه خداوند بزرگ اين پديده ها را براي او تسخير كرده بود ، امّا در عين حال اراده اوبي اثر نبود . تا اراده سليمان تعلق نمي گرفت ، معدن مس به صورت چشمه آب روان نمي گشت و جن كاري را انجام نمي داد .
همه اينها يك نوع ولايت بر تكوين است و معني آن اين است : پيامبري بر اثر قربي كه به خدا دارد ، منزلتي مي يابد كه طبيعت و حتّي موجودات نامرئي به نام جن ، به اذن خدا به فرمان او باشند و از حوزه نفوذ او خارج نشوند .
4 . تصرف هاي حضرت مسيح
قرآن مجيد بعضي كارهاي فوق العاده را به حضرت « مسيح » نسبت مي دهد و بيان مي كند كه همه اين كارها از نيروي باطني و اراده خلاق او سرچشمه مي گرفت ، چنانكه مي فرمايد :
« . . . أَنّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِوَأُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ وَأُحْيِ الْمَوتي بِإِذْنِ اللّهِ . . . » . ( 1 )
« من براي شما از گل ، شكل مرغي مي سازم و در آن مي دمم كه به اذن خدا پرنده مي شود ، كور مادرزاد و پيس را شفا مي دهم ومردگان را به اذن خدا زنده مي كنم » .
در اين آيات حضرت مسيح ، امور زير را به خود نسبت مي دهد :
1 . ساختن پرنده اي از گِل .
2 . دميدن در پرنده و زنده كردن آن .
3 . شفاي كور مادر زاد .
4 . درمانِ بيماري پيسي .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. آل عمران/49.
5 . زنده كردن مردگان .
حضرت مسيح خود را فاعل اين امور مي داند ، نه اينكه او درخواست كند و خدا انجام دهد ، بلكه مي گويد : « اين كارها را من به اذن خدا انجام مي دهم » . اذن خدا در اين موارد چيست ؟ آيا اذن در اين موارد يك اجازه لفظي است ؟ به طور مسلم چنين نيست ، بلكه مقصود از آن اذن باطني است . به اين معني كه خدا به بنده خود آنچنان كمال و قدرت و نيرو مي بخشد كه وي به انجام چنين اموري توانا مي گردد .
گواه اين مدّعا آن است كه بشر نه تنها در امور غير عادي به اذن خدا نيازمند است ، بلكه در تمام امور به اذن خدا نياز دارد و هيچ كاري بدون اذن او صورت نمي پذيرد ، اذن الهي در تمام موارد ، همان برخوردار كردن فاعل از قدرت و رحمت خويش مي باشد . در آيه مورد بحث ، حضرت مسيح تحقق امور ياد شده را به خود نسبت مي دهد و در آيه ديگر خود خدا نيز صريحاً امور مزبور را به خود او نسبت مي دهد و مي گويد :
« . . . وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَتُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوتي بِإِذْنِي . . . » . ( 1 )
« هنگامي از گل صورت پرنده اي را به اذن من مي سازي و در آن مي دمي ، و به اذن من پرنده مي شود و كور مادرزاد و پيس را به اذن من شفا مي دهي ، و مردگان را زنده مي كني » .
در جمله هاي اين آيه دقت بيشتري كنيم تا روشن شود كه از نظر قرآن فاعل ، و انجام دهنده اين امور كيست ؟ هرگز خدا نمي گويد « من مرغ آفريدم » ، « من شفا دادم » ، « من زنده كردم » بلكه مي گويد :
« إِذْتَخْلُقُ » : تو آفريده اي ، « وَتُبْرِئُ » : بهبودي بخشيدي ، « إِذْ تُخْرِجُ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مائده/110.
الْمَوتي » : تو زنده كردي . چه صراحتي بالاتر از اين ؟
ولي قرآن كريم در بيان اين كه هيچ بشري در كار ايجاد ، استقلال ندارد ، و براي ردّ افكار غير صحيح « معتزله » و دوگانه پرستان كه تصور مي كنند بشر در آفرينش خود به خدا نياز دارد ، ولي در افعال و كارهاي خود كاملاً مستقل و از خدا بي نياز است; در همه اين موارد كارهاي حضرت مسيح را مقيّد به اذن الهي كرده و موضوع توحيد در افعال را كه از مراتب توحيد به شمار مي رود ، رعايت نموده است .
ولايت تكويني و مسأله غلو
از انديشه هاي باطل پيرامون مسأله ولايت بر تصرف اين است كه تصور مي شود چنين اعتقادي مايه « غلو » در حقّ پيشوايان است ، در صورتي كه چنين اعتقادي ارتباطي به غلو ندارد .
« غالي » كسي است كه بندگان خدا را از مقام عبوديت بالا برده و صفات خدا و افعال او را براي آنان ثابت كند ، مثلاً بگويد : « تدبير نظام آفرينش از آن پيشوايان معصوم است ، آنان « خالق » و « رازق » ، « محيي » و « مميت » عليالاطلاق مي باشند » .
حقيقت غلو اين است كه يا آنها را خدا بدانيم و يا آنها را مبدأ افعال خدايي ( 1 ) بشناسيم ، حال آن كه هيچ كدام از اين دو ملاك ، در ولايت تكويني موجود نيست ، زيرا نه كسي آنها را خدا مي داند و نه افعال و كارهاي الهي را براي آنها اثبات مي كند ، بلكه مي گوييم آنان در پرتو يك قرب الهي ، داراي قدرتي مي شوند كه به اذن الهي مي توانند در مواردي كه انگيزه ارشاد واصلاح باشد ، در جهان آفرينش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مقصود از «افعال خدايي» اين است كه فاعل در فعل خود مستقل بوده و در انجام آن به مقامي متكي نباشد، خواه آن فعل به صورت فعل طبيعي انجام گيرد، يا به شيوه خارق عادت.
تصرف نمايند . اين دو نوع تفكر آنچنان با هم فاصله دارند كه به زحمت مي توان شباهتي بين آن دو تصور نمود; زيرا هرگاه خداوند بنده خود را به انجام كاري به منظور ارشاد مردم قادر ساخت ، چيزي از قدرت او كم نمي شود وبنده صاحب ولايت ، گام از مقام عبوديت فراتر نمي گذارد .
موقعيت يك انسان كامل نسبت به خدا ، موقعيت فرزندي است كه با سرمايه پدر در تجارتخانه او مشغول بازرگاني مي گردد و يا به سان وكيلي است كه با سرمايه موكل خويش ، كسب و كار مي كند .
تسلط و قدرت فرزند و وكيل ، شاخه اي از اراده و خواست پدر و موكل است ، از اين جهت اين نوع قدرت و تسلط هرگز مايه شرك نبوده ، بلكه بوي شرك را هم نخواهد داشت .
چه بسا خداوند به فرشته و يا فرشتگاني قدرت بدهد كه سرزمين قوم لوط را سنگ باران كرده و همه را زير و رو كنند ، امّا اعتقاد به وجود چنين قدرتي در آنها ، هرگز مستلزم شرك و همتايي فرشتگان با خدا ، نمي گردد .
بنابراين اگر خداوند چنين قدرتي را به بنده و يا بندگاني عنايت كند ، اين نيز سبب نمي شود كه گردي بر دامن كبريايي او بنشيند .
5 . خبرهاي غيبي حضرت يوسف
يوسف از پيامبران عاليقدر است كه در قرآن مجيد سرگذشت بس جالب و آموزنده اي دارد . وقتي وي خواب خود را به پدر خويش نقل كرد ، پدر در پاسخ فرزند خود چنين گفت :
« وَكَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْويلِ الأَحاديثِ » . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سوره يوسف، آيه 6.
« اين چنين خدا تو را برمي گزيند و تو را بر تأويل و حقيقت خواب ها آگاه مي سازد » .
به طور مسلم تعليم الهي دري از آگاهي خاصي به روي يوسف گشود و او در سايه آن آگاهي توانست بر بسياري از اسرار و سرنوشت افراد آگاه گردد . او در دوران فرمانروايي خود در مصر در برابر اين نعمت بزرگ ، شكر خدا را به جا آورد و چنين گفت :
« رَبِّ قَدْ أَتَيْتَني مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَني مِنْ تَأْوِيلِ الأَحاديثِ » . ( 1 )
« پروردگارا به من فرمانروايي عطا فرمودي و تأويل خواب را آموختي » .
او در سايه اين آموزش غيبي ، از سرنوشت دو هم زنداني خود آگاه گرديد و پس از شنيدن خواب هر دو ، از نجات يكي و اعدام ديگري خبر داد و آنچه او گفته بود ، محقق گرديد .
اين دو نفر كه با يوسف در زندان بسر مي بردند ، خواب هاي خود را براي يوسف نقل كردند . يكي از آنها گفت :
« در خواب ديدم كه انگور مي فشارم كه شراب بسازم » و ديگري گفت : « در عالم رؤيا ديدم كه بر سرم نان حمل مي كنم و مرغان هوا از آن مي خورند » .
يوسف پس از دعوت آنان به پرستش خداي يگانه و بيزاري از عبادت خدايان متعدد ، خواب آنان را اين چنين تأويل كرد و گفت :
« أَمّا أَحَدُكما فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً وَأَمَّا الآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ » . ( 2 )
« يكي از شما ساقي ملك مي شود ، ولي ديگري را به دار مي زنند و مرغان هوا مغز سر او را مي خورند » .
اين نوع گزارش ، جز آگاهي از غيب چيز ديگري نيست و هرگز نمي توان بر آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سوره يوسف، آيه 101.
2. سوره يوسف، آيه 41.
نام ديگري نهاد ، هر چند او در اين آگاهي از وسيله خاصي به نام خواب استفاده كرد ، ولي بهره برداري از اين وسيله جز براي او و امثال او كه مورد لطف خاص الهي مي باشند ، ميسر نيست و چون آگاهي آنان از سرنوشت افراد ، يك آگاهي اكتسابي است و ذاتي نيست ، قطعاً براي چنين آگاهي وسيله اي لازم است . گاهي اين وسيله الهام در قلب ، و احياناً گزارش فرشته و يا خواب و يا وسائل ديگري خواهد بود .
يوسف صديق نه تنها در اين مورد از سرنوشت افراد خبر داد ، بلكه در مورد ديگري از سرنوشت رقت بار مردم مصر و اين كشور زرخيز گزارش داد و از طريق آگاهي از غيب ، اين كشور را از قحطي مرگبار نجات بخشيد .
فرمانرواي مصر در خواب ديد كه هفت گاو لاغر ، هفت گاو چاق را مي خورند و هفت خوشه سبز در كنار هفت خوشه خشكيده قرار دارد ، او از خواب بيدار شد و همه خوابگزاران را براي تعبير خواب خود به ياري طلبيد ، امّا نتيجه نگرفت . سرانجام از علم سرشار و وسيع يوسف صديق استمداد جست . وي خواب ملك را چنين تأويل كرد :
« قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنينَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلاّ قَليلاً مِمّا تَأْكُلُونَ » .
« هفت سال به طور متوالي كشت مي كنيد هرچه درو كرديد جز مقدار كمي كه مي خوريد در خوشه بگذاريد » .
« ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدادٌ يَأْكُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاّ قَليلاً مِمّا تُحْصِنُونَ » .
« سپس هفت سال سخت پيش مي آيد ، آنچه را كه در پيش نهاده ايد مگر كمي نگاه مي داريد مصرف مي كنيد » .
« ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فِيهِ يُغاثُ النّاسُ وَفيهِ يَعْصِرُونَ » . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سوره يوسف، آيه هاي 47ـ 49.
« پس از آن سال ديگري پيش مي آيد كه در آن باران فراوان مي بارد و مردم از قحطي نجات مي يابند و آب ميوه ها و پستان گوسفندان را مي فشارند » .
يوسف از طريق تعبير خواب ملك از سه امر پنهاني پرده برداشت و گفت :
1 . در هفت سال نخست نعمت همه جا را فرا مي گيرد .
2 . پس از آن ، هفت سال سخت پيش آيد كه درهاي رحمت به روي مردم بسته مي گردد و قحطي سراسر كشور را فرا مي گيرد .
3 . در سال پانزدهم بار ديگر رحمت حق همه جا را فرا مي گيرد و مردم از نعمت هاي بزرگ الهي مغتنم مي گردند .
او در دو گزارش نخست خود از خواب فرمانروا كمك گرفت ، ولي گزارش سوم او ارتباطي به خواب او ندارد و جز الهام الهي مدرك ديگري نداشت .
آيا با چنين آگاهي هاي روشن ، باز مي توان در آگاهي پيامبران از پس پرده غيب شك و ترديد روا داشت ؟ ! !
6 . خبرهاي غيبي پيامبر خاتم (صلّي الله عليه وآله وسلّم )
پيامبر خاتم (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كه آخرين پيام اور الهي و اشرف مخلوقات جهان است ، در طول رسالت خود مبدأ بسياري از كرامات بوده و در مواردي از پس پرده غيب گزارش داده است كه برخي را يادآور مي شويم :
1 . خبر از سرنوشت يكي از خوارج
هنگام تقسيم غنايم جنگي ، مردي با چهره درهم به پيامبر اعتراض كرد و گفت : از جاده عدالت بيرون مرو ! پيامبر فرمود : اگر من عدالت نكنم ، چه كسي عدالت را اجرا خواهد نمود ، اگر عدالت پيشه نباشم ، زيانكار خواهم بود . خليفه دوم كه در مجلس حاضر بود ، گفت : اجازه دهيد من او را ادب كنم . پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود : او را رها كنيد ، اين مرد ، رئيس گروهي خواهد بود كه شما نماز و روزه خود را
در برابر نماز و روزه هاي آنان ناچيز خواهيد شمرد ، ولي آنان قرآن مي خوانند امّا قرآن از گلوي آنان ، بالا ( مغز ) نمي رود . همان طور كه تير از كمان خارج مي گردد ، آنان نيز از دين بيرون مي روند . ( 1 ) اين مرد كه رسول گرامي از وضع او و ياران وي گزارش داد ، همان رئيس خوارج « ذوالخويصره » بود و سرگذشتي در فتنه خوارج دارد كه در تاريخ معروف است .
2 . علي جان ! شقي ترين افراد تو را مي كشد
پيامبر اسلام (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در حالي كه اشك در ديدگان او حلقه زده بود رو به علي (عليه السلام) كرد و گفت : « در چنين ماهي ( ماه رمضان ) خون تو حلال شمرده مي شود ، من مي بينم در حالي كه تو در حال نماز هستي ، شقي ترين اولين و آخرين ، همتاي پي كننده ناقه صالح از نظر سنگدلي ، ضربتي بر سر تو فرود مي آورد و محاسن تو را با خون سرت رنگين مي كند » . ( 2 )
پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در اين سخن از چند مطلب كه هركدام مي تواند يك الهام غيبي مستقل شمرده شود ، خبر داده است ، زيرا جمله هاي پيشين حامل گزارش هاي زير است : علي كشته مي شود ، آن هم در ماه رمضان در حال نماز ، وسيله قتل ، شمشير است كه بر فرق او وارد مي شود ، محاسن او با خون سر خضاب مي گردد ، و قاتل از نظر شقاوت همانند پي كننده ناقه ثمود است .
3 . ابي ذر تنها مي ميرد
ابي ذر در غزوه تبوك از ارتش اسلام عقب ماند و هر چه بر مركب خود فشار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. «دَعْهُ فَإِنَّ لَهُ أَصْحاباً يُحَقِّرُ أَحَدُكُمْ صَلاتَهُ مَعَ صَلاتِهِمْ وَصِيامَهُ مَعَ صِيامِهِمْ، يَقْرَؤنَ الْقُرآنَ لا يُجاوِزُ تَراقِيهِمْ، يُمَرِّقُونَ مِنَ الإسْلامِ كَما يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمْيَة...»(به كتاب «التاج»، ج5، ص 286، كتاب الفتن و اين كتاب، احاديث صحاح پنجگانه را گرد آورده است.
2. تاريخ بغداد، ج1، ص 135; كامل مبرد، ج2، ص 132; نهج البلاغه، خطبه 151.
آورد كه از جاي برخيزد ، سودي نبخشيد . شتر را رها كرد و اثاث سفر را بر پشت خود نهاد و به راه افتاد تا هر چه زودتر به مسلمانان برسد .
ارتش اسلام در نقطه اي به دستور پيامبر منزل كرده و به استراحت پرداخته بودند ، ناگهان سيماي شخصي كه با بار گران طي مسافت مي كرد ، از دور نمايان شد . يك نفر از ياران رسول خدا او را از دور شناخت و به پيامبر گفت : اين مرد كه تنها مي آيد ، ابوذر است . در اين لحظه پيامبر گفت :
« رَحِمَ اللّهُ أَباذَرَ يَمْشي وَحْدَهُ وَيَمُوتُ وَحْدَهُ ، ويُبْعَثُ وَحْدَهُ » .
« خذا ابوذر را بيامرزد تنها راه مي رود و تنها مي ميرد ، و تنها زنده مي شود » .
آينده نشان داد كه سخن پيامبر عين واقع بود ، زيرا وي در بيابان « ربذه » دور از اجتماع در كنار دختر خويش با وضع رقت باري جان سپرد . ( 1 )
وقتي عثمان ابوذر را به ربذه تبعيد كرد ، وي پس از يك اقامت اجباري در بيابان كم آب و علف ، سخت بيمار شد و سرانجام در آن منطقه وحشتناك در حالي كه جز همسر و يا دختر وي كسي همراه او نبود ، جان سپرد .
ابوذر به هنگام احساس احتضار به همسر و يا دختر خود گفت : هر وقت از تجهيز من فارغ شدي جنازه مرا بر سر راه كاروان ها بگذاريد ، نخستين كارواني را كه از آنجا عبور مي كند ، از مرگ من آگاه سازيد و بگوييد اين جنازه ابوذر ، صحابي پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) است ، ما را در دفن او كمك كنيد ، چيزي نگذشت كه نخستين كاروان عراق از آنجا عبور كرد و عبداللّه بن مسعود در ميان آن بود ، وقتي وي از مرگ ابوذر آگاه گرديد گريه كرد و گفت :
« صَـدَقَ رَسُـولُ اللّهِ ، تَمْشـي وَحْدَكَ وَتَمُوتُ وَحْدَكَ وَتُحْشَرُ وَحْـدَكَ » .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سيره ابن هشام، ج2، ص 523.
« رسول خدا راست گفت ، اي ابي ذر تنها راه مي روي ، تنها مي ميري و تنها محشور مي شوي » . ( 1 )
4 . عمار را گروه ستمگر مي كشد
عمار ياسر ، جوان نيرومند اسلام چند قطعه سنگ را بر روي هم مي گذارد و براي ساختمان مسجد حمل مي نمود و گروهي از سادگي و اخلاص وي استفاده كرده بيش از مقدار تحمل وي ، سنگ بر او حمل مي نمودند . او مي گفت من يكي از سنگ ها را براي خود و ديگري را به نيت پيامبر حمل مي نمايم ، روزي پيامبر او را زير بار گران در حالي كه سه قطعه سنگ بر او حمل كرده بودند ديد . عمار سخن به گله گشود و گفت : اين گروه مرا با اين بار گران كشتند ، آنان خود سنگ ها را يك يك مي آورند ، ولي سه تا سه تا بر دوش من حمل مي كنند . پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دست او را گرفت گرد و غباري كه بر پشت او بود پاك كرد و اين جمله تاريخي را گفت : « آنان قاتل تو نيستند ، تو را گروه ستمگر خواهد كشت در حالي كه تو آنان را به سوي حق و حقيقت دعوت مي نمايي » . ( 2 )
اين خبر غيبي يكي از دلايل نبوت و راستگويي پيامبر است و آن چنان كه گزارش داده بود همان طور نيز اتفاق افتاد . زيرا سرانجام « عمار » در سن نود سالگي در جنگ « صفين » در ركاب اميرمؤمنان (عليه السلام) به دست هواداران « معاويه » كشته شد . اين خبر غيبي در حال حيات عمار اثر عجيبي بر او گذارده بود و مسلمانان پس از اين جريان « عمار » را محور حق دانسته ، حقانيت هر صنفي را به وسيله پيوستن او تشخيص مي دادند .
وقتي « عمار » در ميدان جنگ كشته شد ، ولوله عجيبي در صف شاميان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. طبقات ابن سعد، ج4، ص 234ـ 232.
2. لَيْسُوا بِالَّذينَ يَقْتُلُوكَ، إنّما تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ.(سيره ابن هشام، ج1، ص 497).
افتاد ، كساني كه با تبليغات زهرآگين معاويه و « عمروعاص » در حقانيت علي به شك افتاده بودند ، آگاه شدند . « خزيمة بن ثابت » انصاري كه همراه اميرمؤمنان رفته بود ، ولي در اقدام به جنگ دو دل بود ، پس از كشته شدن « عمار » شمشير كشيد و به شاميان حمله كرد .
5 . بر شتري سوار مي شوي و با علي نبرد مي كني
روزي پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) رو به همسر خود عايشه كرد و گفت : « مي بينم كه به همين زودي از منطقه « حوأب » مي گذري و مورد هجوم سگان آنجا قرار مي گيري . تو با علي نبرد مي كني در حالي كه در اين نبرد ، ستمگري . عايشه مبادا چنين كني ! ؟ » . ( 1 )
6 . علي ، تو با سه گروه نبرد مي كني
پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از آينده تاريك امت آگاه بود و از پيدايش فرقه هاي پيمان شكن و ستمگر و مرتد ، گزارش مي داد و علي را متذكر مي شد كه تو با اين سه گروه به نبرد و جنگ برمي خيزي و مي فرمود :
« يا عَلِيُّ ! تُقاتِلُ النّاكِثينَ ، والْقاسِطينَ وَالْمارِقينَ » . ( 2 )
« تو با پيمان شكنان ، ستمگران ، مرتدان نبرد خواهي نمود » .
در بيان الهامات غيبي انبيا و اوليا ، به همين اندازه بسنده مي كنيم ، زيرا دامنه سخن بيش از آن است كه در اين پاسخ بگنجد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. عقد الفريد، ج2، ص 283; مستدرك حاكم، ج 3، ص 194«يا حُمَيْرا كَأَنّي بِكَ تَنْبِحُكَ كَلابُ الْحَوأَبِ تُقاتِلينَ عَلِياً وَأَنْتَ ظالِمَةً يا حُمَيرا إِيّاكَ أَنْ تَكُوني أَنْتَ».
2. تاريخ بغداد، ج8، ص 340 و غيره.