بخش 14

12 . معنی مولا در حدیث غدیر 13. حضور امام در شورای شش نفره همکاری با خلفا برای حفظ مصالح 14 . نص بر امامت در نهج البلاغه منزلت اهل بیت (علیهم السلام) 15 . منزلت ائمه (علیهم السلام) 1 . آیه تطهیر 2 . حدیث ثقلین بررسی مفاد حدیث 3 . حدیث سفینه نوح بررسی سند حدیث بررسی مفاد حدیث


324


12

معني مولا در حديث غدير

سؤال : آيا « مولي » در حديث غدير به معناي « محب » و « ناصر » نيست ؟

شيعيان ، با حديث غدير : « من كنتُ مولاه فهذا عليٌّ مولاه » ، بر امامت و خلافت علي (عليه السلام) ، پس از درگذشت رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) استدلال مي كنند و اين استدلال در صورتي صحيح است كه لفظ « مولي » به معناي « أولي » يا « ولي » باشد ، در حالي كه احتمال دارد مقصود از آن ، « محب » و « ناصر » باشد و گويا پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به مردم سفارش مي كند كه علي (عليه السلام) را پس از وي ياري كنند و دوست بدارند .

پاسخ : براي تبيين مدلول حديث ناچاريم در دو مقام سخن بگوييم :

الف : آيا در لغت عرب ، لفظ « مولي » به معني « اولي » آمده است ؟

ب : در صورت صحت چنين معنايي ، آيا مقصود از « مولي » در حديث همان « اولي » است ؟

الف . روشن ترين گواه بر اين كه لفظ « مولي » در زبان عرب به معني « اولي » آمده است ، آيات قرآن است كه به نقل برخي از آنها اكتفا مي كنيم :

« فَالْيَومَ لا يُؤخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ وَلا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مَأْويكُمُ النّارُ هِيَ مَولاكُمْ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ » . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. حديد/15.


325


« امروز ( رستاخيز ) نه از شما و نه افرادي كه كفر ورزيده اند ، عوضي گرفته نمي شود ، جايگاه شما آتش است و آن براي شما اولي و سزاوار است و چه بازگشتگاه بدي است ! » .

مفسران اسلامي مي گويند : لفظ « مولي » ، در اين آيه به معني اولي است ، زيرا براي اين افراد بر اثر اعمال ناشايستي كه مرتكب شده اند ، جز آتش چيزي شايسته و سزاوار نيست . ( 1 )

« يَدْعُوا لِمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلي وَلَبِئْسَ الْعَشيرُ » . ( 2 )

« كسي ( بت ) را مي خواند كه ضرر او از سودش نزديكتر است ، چه وليّ و مصاحب بدي است ! » .

در اين آيه ، به گواهي مضمون آن و آيات ماقبلش كه مربوط به مشركان و بت پرستان است ، لفظ « مولي » به معني « وليّ » است ، زيرا گروه بت پرست ، به اصنام به عنوان « وليّ » توجه نموده و آنها را « وليّ » خود مي خواندند .

اين دو آيه و آيات ديگر ـ كه از نقل آنها خودداري مي گرددـ به طور اجمال ثابت نمود كه يكي از معاني « مولي » همان « اولي » و « ولي » است .

اكنون وقت آن رسيده كه درباره مقصود از « مولي » در حديث بحث كنيم ، تا روشن شود كه مقصود از جمله « من كنت مولاه فهذا علي مولاه » چيست ؟ آيا هدف همان « اولي به نفس » و يا « اولي به اطاعت » و به يك معني « وليّ » و سرپرست است كه معناي « ولايت مطلقه » شخصي بر انسان را مي رساند; يا مفاد حديث ، چيزي غير از اين است ، چنان كه برخي تصور كرده اند كه « مولي » در حديث به معني دوست و ناصر و امثال اينهاست .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1.أي أولي لكم لما اسلفتم من الذنوب ـ اين جمله را مفسران در تفسير آيه، مي آورند.

2. حج/13.


326


قرائن فراواني گواهي مي دهد كه مقصود از « مولي » ، همان معناي نخستين است كه علما و دانشمندان ، از آن به « ولايت مطلقه » تعبيير مي كنند و قرآن مجيد درباره شخص پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي فرمايد :

« اَلنَّبِيُّ أَولي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ » . ( 1 )

« پيامبر نسبت به جان مؤمنان از خود آنها سزاوارتر است » .

كسي كه از خود انسان ، نسبت به او شايسته تر و سزاوارتر باشد ، طبعاً نسبت به مال او نيز چنين خواهد بود ، و لازمه برخورداري از چنين اولويت ، ولايت مطلقه است كه اطاعت امر و نهي را به دنبال مي آورد .

اين مقام و منصب از جانب خدا به پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) داده شده و هرگز خود او ذاتاً داراي چنين مقامي نبوده است . بنابراين خداست كه طبق موازين صحيح شرعي و عقلاني او را بر جان و مال افراد با ايمان مسلط نموده و دست او را در هر نوع امر و نهي بازگذاشته و تخلّف از دستور او را يك نوع سرپيچي از دستور خدا دانسته است .

اكنون كه با دلائل قطعي ثابت كرديم كه مولي در اين حديث به معني همان « اولي » در آيه است ، طبعاً امام اميرمؤمنان (عليه السلام) داراي همان مقامي خواهد بود كه پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به نصّ آيه شريفه دارا بوده است و چنين اولويت مطلقه در جان و مال ، لازمه مقام رسالت و امامت است ، ولي از آنجا كه به دلايل خاتميت ، باب نبوت و رسالت به روي بشر بسته شده است ، طبعاً امام جز اين مقام ، ديگر مناصب پيامبر را دارا بوده و در عصر خود پيشواي امت و رهبر جامعه و اولي به تصرف در جان و مال مردم بوده است ، و اين همان مقام شامخ و رفيع امامت است كه گاهي به آن ، ولايت الهيه ( ولايتي كه از جانب خداوند به افراد خاصي در مقياسي وسيع عطا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. احزاب/6.


327


مي گردد ) ، گفته مي شود .

اكنون به بيان قرائن و شواهدي مي پردازيم كه به روشني ثابت مي كند كه مقصود از مولي در حديث ، جز همان « اولي به تصرف » و يا صاحب ولايت در تمام شؤون ، چيز ديگري نيست .

1 . در روز واقعه تاريخي غدير ، حَسّان بن ثابت شاعر رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با كسب اجازه برخاست و مضمون كلام پيامبر را در قالب شعر بيان كرد . اين مرد فصيح و بليغ و آشنا به رموز زبان عرب ، به جاي لفظ مولي ، كلمه امام و هادي را به كار برد و چنين سرود :

فَقَـالَ لَـهُ : قُمْ يا عَلِيُّ فَإِنّني * رَضِيتُكَ مِنْ بَعْدِي إِماماً وِهادِياً

چنان كه روشن است ، وي از لفظ « مولي » كه در كلام پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بود ، جز مقام امامت و پيشوايي و هدايت و رهبري امت ، چيز ديگري تلقي نكرده است .

نه تنها « حسّان » از لفظ « مولي » اين معني را تلقي نموده است ، بلكه پس از وي شعراي بزرگ اسلامي كه بيشتر آنان از ادبا و شعراي طراز اوّل جامعه عربي بودند و برخي نيز از استادان زبان عرب به شمار مي رفتند ، همگي از اين لفظ همان معني را تلقي كردند كه حسان برداشت كرده بود و جز موضوع امامت و پيشوايي امت ، چيز ديگري به فكر آنان نرسيده است .

2 . اميرمؤمنان (عليه السلام) در اشعار خود كه براي معاويه نوشته ، درباره حديث غدير چنين مي گويد :

وَأَوجَبَ لي ولايَتَهُ عَلَيْكُمْ * رَسُولُ اللّهِ يَومَ غَدِيرِ خُمّ ( 1 )

پيامبر خدا ولايت مرا بر شما در روز غدير واجب ساخت .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مرحوم علامه اميني، در جلد دوم الغدير، صفحات 25ـ 30 اين شعر را ضميمه ابيات ديگر از 11 نفر از دانشمندان شيعه و 26 نفر از دانشمندان سني نقل نموده است.


328


چه شخصي بالاتر از امام ، حديث را براي ما تفسير كند و بفرمايد كه پيامبر خدا روز غدير خم ، ولايت مرا بر شما واجب ساخت ؟ آيا اين تفسير نمي رساند كه جز زعامت و رهبري اجتماعي ، مطلب ديگري به انديشه همه حاضران واقعه غدير خطور نكرد ؟

3 . قرائني در سخنان پيامبر : قرائني در متن حديث و در خطبه پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) وجود دارد كه نشان مي دهد مقصود از مولي ، اثبات زعامت و اولويت بر جان و مال است . اين قرائن و شواهد عبارتند از :

گواه نخست : پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پيش از بيان متن حديث فرمود :

« اَلَسْتُ أَولي بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ » ؟

در اين جمله ، پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) لفظ « اولي به نفس » به كار برده و از همه مردم درباره اولويت خود نسبت به جان آنان ، اقرار گرفته است ، سپس بلافاصله فرمود :

« مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَوْلاهُ » .

هدف از تقارن اين دو جمله چيست ؟ آيا جز اين است كه مي خواهد همان مقامي را كه خود پيامبر به نص قرآن دارد ، در مورد علي (عليه السلام) نيز ثابت كند ؟ در نتيجه معني حديث چنين خواهد بود : هر كس من نسبت به او اولي و سزاوارتر هستم ، علي نيز نسبت به او اولي است . ( 1 ) و اگر مقصود پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) جز اين بود ، ديگر لزومي نداشت براي اولويت خود از مردم اقرار بگيرد .

گواه دوم : پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در آغاز سخن ، از مردم در مورد سه اصل مهم اسلامي اقرار گرفت و فرمود :

« أَلَسْتُمْ تَشْهَدُونَ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ اللّهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ وَأَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَالنّارَ حَقٌّ ؟ » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. اين جمله«ألست أولي بكم من أنفسكم» را علامه اميني از 64 محدث و مورخ اسلامي نقل كرده است. به جلد 1، صفحه 371 مراجعه فرماييد.


329


هدف از اين اقرارگيري چيست ؟ آيا جز اين است كه مي خواهد ذهن مردم را آماده كند ، تا مقام و موقعيتي را كه در ادامه براي علي ثابت خواهد كرد ، به سان اصول پيشين تلقي نمايند و بدانند كه اقرار به ولايت و خلافت وي ، در رديف اصول سه گانه اي است كه همگي به آن اقرار و اعتراف دارند ؟ اگر مقصود از مولي ، دوست و ناصر باشد ، در اين صورت رابطه جمله ها به هم خورده و كلام ، بلاغت و استواري خود را از دست مي دهد ، زيرا :

اوّلاً : علي (عليه السلام) منهاي مقام ولايت ، يك فرد مسلمان برجسته بود ، كه در جامعه آن روز پرورش يافته بود و لزوم دوستي با همه افراد با ايمان ـ چه رسد به مؤمني مانند علي ـ مطلب مخفي و پنهاني نبود كه پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آن را در اجتماع بزرگ اعلام فرمايد .

ثانياً : اين مسأله ( دوستي و ياري ) چندان اهميت نداشت كه در رديف اصول سه گانه قرار بگيرد .

گواه سوم : پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در آغاز خطابه خود ، از مرگ و رحلت خويش سخن مي گويد و مي فرمايد : « انّي اوشكُ أن اُدْعي فأجيب » . ( 1 )

اين جمله حاكي از آن است كه پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي خواهد براي پس از رحلت خود چاره اي بينديشد و خلائي را كه از رحلت آن حضرت پديد مي آيد ، پر كند . آنچه مي تواند چنين خلائي را پر كند ، تعيين رهبري است كه زمام امور را پس از رحلت پيامبر به دست بگيرد ، نه مودّت و دوستي فردي و يا نصرت و كمك به او .

گواه چهارم : پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پس از جمله « من كنت مولاه . . . » چنين فرمود :

« اللّهُ أَكْبَرُ عَلي إِكْمالِ الدِّينِ وَإِتْمامِ النِّعْمَةِ وَرِضَي الربّ بِرسالَتي وَالْولايَةُ لِعَليّ مِنْ بَعْدِي » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. به الغدير، ج1، ص 26، 27، 30، 32، 33، 34، 36، 47، 176 مراجعه شود.


330


اگر مقصود پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دوستي و نصرت فردي از مسلمانان است ، چگونه با ايجاب مودّت و دوستي علي و نصرت او ، دين خدا تكميل گرديد و نعمت او به پايان رسيد ؟ روشن تر از همه اين كه مي فرمايد : خداوند به رسالت من و ولايت علي (عليه السلام) راضي گرديد . ( 1 )

گواه پنجم : چه گواهي روشن تر از اين كه شيخين و گروه بي شماري از ياران رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پس از فرود آمدن از منبر خطابه ، همگي به علي (عليه السلام) تبريك گفته و موضوع تهنيت تا وقت نماز مغرب ادامه داشت و شيخين از نخستين افرادي بودند كه به امام اين چنين تهنيت گفتند :

« هَنيئاً لَكَ يَابنَ أبي طالِب أَصْبَحْتَ وَأَمْسَيْتَ مَولايَ وَمَولي كُلِّ مُؤْمِن وَمُؤمِنَة » . ( 2 )

علي (عليه السلام) در آن روز چه مقامي به دست آورد كه شايسته چنين تبريكي گرديد ؟ آيا جز مقام زعامت و رهبري امت كه تا آن روز به طور رسمي به او ابلاغ نشده بود ، شايسته چنين تهنيت هست ؟

گواه ششم : اگر مقصود همان مراتب دوستي علي بود ، ديگر لازم نبود كه اين مسأله در چنين هواي گرم مطرح گردد كاروان صد هزار نفري را از رفتن باز بدارد و مردم را در آن هواي گرم روي ريگ و سنگ هاي بيابان بنشاند و خطابه مفصل بخواند .

مگر نه اين كه قرآن افراد با ايمان را برادر يكديگر ناميده و مي فرمايد :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مرحوم علامه اميني مدارك اين قسمت از حديث را در جلد 1، صفحات43، 165، 231، 232، 233 و 235 آورده است.

2. براي آگاهي از اسناد تهنيت شيخين، به الغدير، ج1، ص 270، 283 مراجعه شود.


331


« إِنّما الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ » . ( 1 )

« مؤمنين و افراد با ايمان برادر يكديگرند » .

مگر قرآن ، در آيات زيادي افراد با ايمان را دوست يكديگر معرفي نكرده است ؟ علي نيز عضو همان جامعه با ايمان بود ، ديگر چه نيازي داشت كه مستقلاً درباره دوستي و مودّت علي (عليه السلام) داد سخن دهد ؟

چنين اشكالات كودكانه مبني بر اين كه هدف از حديث ، بيان مراتب دوستي و نصرت علي است و مولي به معني محب و ناصر است ، يك نوع اشكال تراشي است كه از تعصب هاي افراطي مايه مي گيرد ، بلكه به حكم قرائن پيشين و شواهد ديگر كه با دقت در سراسر خطبه به دست مي آيد ، مولي در اين جمله يك معني بيش ندارد ، و آن وليّ و اولي و سزاوارتر به انسان از خود او است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. حجرات/10.


332


13

حضور امام در شوراي شش نفره

سؤال : آيا حضور امام در شوراي شش نفره بيانگر قبول نظام شورايي در امامت نيست ؟

پاسخ : پيش از پاسخ به اين پرسش ، رويداد شوراي شش نفره را به گونه اي فشرده بيان مي كنيم :

آنگاه كه خليفه دوم مجروح گشت و مرگ وي قطعي به نظر رسيد ، از گوشه و كنار پيام هايي مي رسيد كه جانشين خود را تعيين كند ، عايشه به وسيله عبداللّه فرزند عمر پيام فرستاد كه امت محمد را بي شبان مگذارد و هر چه زودتر براي خود جانشيني تعيين كند ، زيرا او از فتنه و فساد مي ترسد . ( 1 )

خليفه گفت : شش نفر را كه پيامبر در حال مرگ از آنان راضي بود ، حاضر كنند ، مقصود از اين شش نفر ، علي (عليه السلام) ، عثمان ، طلحه ، زبير ، سعد وقاص و عبدالرحمان بن عوف بود .

تركيب شورا به نحوي بود كه شكست علي و پيروزي غير او قطعي بود ، زيرا غير از زبير ، بقيه اعضاي شورا با علي (عليه السلام) مخالف بودند .

نخستين كاري كه انجام گرفت اين بود كه طلحه ـ كه روابط او با علي (عليه السلام) تيره بود ـ به نفع عثمان كنار رفت ، زيرا مي دانست كه با وجود علي (عليه السلام) وعثمان ، كسي او

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. ابن قتيبه، الامامة والسياسة:1/22.


333


را براي خلافت انتخاب نمي كند;پس چه بهتر كه به نفع عثمان كنار رود و از شانس موفقيت وانتخاب علي (عليه السلام) بكاهد . علت اختلاف طلحه با علي (عليه السلام) اين بود كه وي همچون ابوبكر ، از قبيله بني تَيْم بود وپس از گزينش ابوبكر براي خلافت ، روابط قبيله تيم با بني هاشم به شدّت تيره شد واين تيرگي تا مدت ها باقي بود .

زبير كه پسر عمه علي (عليه السلام) بود ، به جهت پيوند خويشاوندي كه با آن حضرت داشت ، به نفع امام (عليه السلام) كنار رفت و سعد وقّاص به نفع عبد الرحمان كنار كشيد ، زيرا هر دو از قبيله زُهره بودند . سرانجام از اعضاي شوري سه تن باقي ماندند كه هركدام دو رأي داشتند وپيروزي از آنِ كسي بود كه يكي از اين سه نفر به او رأي دهد .

در اين هنگام عبد الرحمان رو به علي (عليه السلام) وعثمان كرد وگفت : كدام يك از شما حاضر است حق خود را به ديگري واگذار كند وبه نفع او كنار رود ؟

هر دو سكوت كردند وچيزي نگفتند . عبد الرحمان ادامه داد : شما را گواه مي گيرم كه من خود را از صحنه خلافت بيرون مي برم تا يكي از شما را برگزينم . پس رو به علي (عليه السلام) كرد وگفت : با تو بيعت مي كنم كه بر كتاب خدا وسنّت پيامبر عمل كني واز روش شيخَين پيروي نمايي .

علي (عليه السلام) آخرين شرط او را نپذيرفت وگفت : من بيعت تو را مي پذيرم ، مشروط بر اينكه به كتاب خدا وسنّت پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) وطبق اجتهاد و آگاهي خود عمل كنم .

چون عبد الرحمان از علي (عليه السلام) جواب منفي شنيد ، خطاب به عثمان همان سخن را تكرار كرد . عثمان فوراً گفت : آري . يعني پذيرفتم .

آن گاه عبد الرحمان دست بر دست عثمان زد وبا او به عنوان « امير مؤمنان » بيعت كرد ! ونتيجه جلسه به مسلمانان كه در بيرون خانه منتظر رأي شورا بودند ، گزارش شد .


334


نتيجه شورا چيزي نبود كه علي (عليه السلام) از آغاز از آن آگاه نباشد . حتّي ابن عباس نيز پس از آگاهي از تركيب اعضاي شورا ، محروميت قطعي علي (عليه السلام) را از خلافت براي بار سوّم اعلام كرده بود . لذا وقتي فرزند عوف نقش خود را در بيعت با عثمان به خوبي ايفا كرد ، علي (عليه السلام) رو به عبد الرحمان كرد وگفت :

تو به اميد اينكه عثمان خلافت را در آخر عمر به تو واگذارد او را انتخاب كردي ، چنانكه عمر نيز ابوبكر را به همين اميد برگزيد . ولي اميدوارم كه خداوند ميان شما سنگ تفرقه افكند .

تاريخ نويسان آورده اند كه چيزي نگذشت كه روابط فرزند عوف با عثمان به تيرگي گراييد و ديگر با هم سخني نگفتند تا عبد الرحمان در گذشت . ( 1 )

اكنون وقت آن رسيده است كه به پاسخ پرسش بپردازيم :

اوّلاً : روشن نيست كه ورود امام به شوراي شش نفره ، از روي اختيار بوده باشد ، زيرا تهديدهاي خليفه درباره اعضاي شورا حاكي از يك استبداد عجيب و شگفت آور است و هنگامي كه عمر هر شش نفر را احضار كرد و مسأله خلافت را مطرح نمود ، رو به محمد بن مَسْلمه كرد و گفت :

هنگامي كه از مراسم دفن من بازگشتيد ، با پنجاه مرد مسلّح اين شش نفر را براي امر خلافت دعوت كن وهمه را در خانه اي گِرد آور وبا آن گروه مسلح بر در خانه توقف كن تا آنان يك نفر را از ميان خود براي خلافت برگزينند . اگر پنج نفر از آنان اتّفاق نظر كردند ويك نفر مخالفت كرد ، او را گردن بزن واگر چهار نفر متحد شدند ودو نفر مخالفت كردند آن دو مخالف را بكُش و اگر اين شش نفر به دو دسته مساوي تقسيم شدند ، حق با آن گروه خواهد بود كه عبد الرحمان در ميان آنها

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. تمام مطالب مذكور در باره شورا از شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد (ج1، صص 188ـ 185) نقل وتلخيص شده است.


335


باشد . آن گاه آن سه نفر را براي موافقت با اين گروه دعوت كن . اگر توافق حاصل نشد ، گروه دوم را از بين ببر . واگر سه روز گذشت ودر ميان اعضاي شورا اتحاد نظري پديد نيامد ، هر شش نفر را اعدام كن ومسلمانان را آزاد بگذار تا فردي را براي زعامت خود برگزينند .

چون مردم از مراسم دفن عمر باز گشتند ، محمّد بن مسلمه با پنجاه تن شمشير به دست ، اعضاي شورا را در خانه اي گِرد آورد و آنان را از دستور عمر آگاه ساخت .

آيا با اين ارعاب و تهديد مي توان تصور كرد كه امام از روي ميل باطني در شورا شركت كرده باشد ؟ گفتار امام در خطبه شقشقيه حاكي از نارضايتي وي در اين مشاركت است . ايشان در اين مورد چنين مي فرمايد :

« حَتّي إِذا مَضَي لِسَبِيلِهِ جَعَلَها فِي جَماعَة زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ فَيَا لَلّهِ وَلِلشُّوري ! مَتَي اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتّي صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَي هذهِ النَّظائِرِ ، لكِنّي أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَطِرْتُ إِذْ طَارُوا فَصَغي رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِوَ مالَ الآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَن وَهَن » .

« آن گاه كه عمردر گذشت امر خلافت را در قلمرو شورايي قرار داد كه تصوّر مي كرد من نيز همانند اعضاي آن هستم . خدايا از تو ياري مي طلبم در باره آن شورا . كي حقانيت من مورد شك بود آن گاه كه با ابوبكر بودم ، تا آنجا كه امروز با اين افراد همرديف شده ام ؟ ! ولي ناچار در فراز ونشيب با آنان موافقت كردم ودر شورا شركت جستم . ولي يكي از اعضا به سبب كينه اي كه با من داشت [ مقصود طلحه يا سعد وقّاص است ] از من چهره برتافت وبه نفع رقيب من كنار رفت وديگري [ عبد الرحمان ] به خاطر پيوند خويشاوندي با خليفه به نفع او رأي داد » .


336


همكاري با خلفا براي حفظ مصالح

امام در حالي كه خود را خليفه شرعي مي دانست و حق خويش را مغصوب و به غارت رفته مي ديد ، ولي آنگاه كه خلافت خلفا تثبيت گرديد ، مصلحت را در اين ديد كه تا آنجا كه مصالح اسلام و مسلمانان ايجاب كند با آنان همكاري نمايد ، ولذا خلفا در كارهاي مهم با او مشورت مي كردند ، او نيز كمك فكري مي كرد . ( 1 ) هيئت هاي علمي و تحقيقي از يهود و نصارا وارد مدينه مي شدند تا از برنامه آيين جديد آگاه گردند و يگانه كسي كه پاسخگوي مشكلات آنان بود ، شخص امام بود .

او احساس كرد كه زمزمه الحاد و دعوت به جاهليت از گوشه و كنار شبه جزيره بلند شده و چه بسا اگر خلافت را ياري نكند ، اصل و اساس به خطر بيفتد ، چنان كه در يكي از نامه هاي خود مي نويسد :

« حتّي رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الإِسْلامِ ، يَدْعُونَ إِلَي مَحْقِ دينِ مُحَمَّد (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الإِسلامَ وَأَهْلَهُ أََنْ أَري فِيِهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً ، تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلاَيَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّام قَلائِلَ ، يَزُولُ مِنْهَا مَا كانَ ، كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ ، أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ; فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الأَحْدَاثِ حَتّي زَاحَ البَاطِلُ وَزَهَقَ » .

« تا اين كه با چشم خود ديدم گروهي از اسلام بازگشته و مي خواهند دين محمد (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را نابود سازند . ( در اينجا بود ) كه ترسيدم اگر اسلام و اهلش را ياري نكنم بايد شاهد نابودي و شكاف در اسلام باشم كه مصيبت آن براي من از رها ساختن خلافت و حكومت بر شما بزرگتر بود چرا كه اين بهره دوران كوتاه زندگي دنيا است ، كه زايل و تمام مي شود . همان طور كه « سراب » تمام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. نهج البلاغه، خطبه 146.


337


مي شود و يا همچون ابرهايي كه از هم مي پاشند . پس براي دفع اين حوادث به پا خاستم تا باطل از ميان رفت و نابود شد و دين پا برجا و محكم گرديد » .

مشاركت امام در شوراي شش نفره به معني پذيرش نظام شورايي نبود ، بلكه از يك اصل كلي سرچشمه مي گرفت و آن اين كه : اكنون حق از محور خود بيرون رفته ، بايد كوشش كرد لااقل مصالح اسلام و مسلمين در حد امكان محفوظ بماند ، شكاف كمتر شود و فساد مستولي نگردد .


338


14

نص بر امامت در نهج البلاغه

سؤال : آيا در نهج البلاغه نشاني از وجود نص بر امامت علي و فرزندان او هست ؟

پاسخ : اوّلاً بايد توجه نمود كه شريف رضي گردآورنده سخنان و نامه هاي امام ، همه سخنان ايشان را در موارد گوناگون ، جمع نكرده و بيشترين توجه او ، سخنان فصيح و بليغ آن حضرت بوده است ، لذا مجموعه سخنان امام را « نهج البلاغه » ناميده است . بنابراين اگر در اين كتاب نشاني از وجود نص بر امامت امام و فرزندان او نباشد ، دليل بر نبود نص و دليل از رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيست .

ثانياً : در نهج البلاغه كراراً مسأله وصايت و امامت حضرت و اهل بيت او مطرح شده و ما از ميان سخنان فراوان آن حضرت به اندكي بسنده مي كنيم .

منزلت اهل بيت (عليهم السلام)

1 . امام (عليه السلام) در خطبه دوم نهج البلاغه ، منزلت اهل بيت (عليهم السلام) را چنين معرفي مي كند :

« مَوضِعُ سِرِّهِ وَلجأُ أَمْرِهِ وَعَيْبَةُ عِلْمِهِ وَموئِلُ حُكْمِهِ ، وَكهُوفُ كُتُبهِ ، وَجِبالُ دينِهِ; بِِهِمْ اقامَ انْحِناءَ ظَهْرِهِ وَأَذْهَبَ ارتعادَ فَرائِضِهِ . . . لا يُقاسُ


339


بِآل مُحَمَّد (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مِنْ هذِهِ الأُمّة أَحد ، ولا يُسوّي بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتهُمْ عَلَيْهِ أَبداً ، هُمْ أَساسُ الدِّين وَعِمادُ اليَقينِ ، إِلَيْهِمْ يَفيءُ الغالي وَبِهِمْ يلحَقُ التالي وَلَهُمْ خَصائصُ حَقِ الوِلايَة وَفِيِهمُ الوَصيّةُ وَالوراثَةُ ، الآنَ إِذْ رَجَعَ الحَقّ إِلي أَهْلِهِِ وَنقل إِلي مُنتقَله » . ( 1 )

« جايگاه راز خدا ، پناهگاه دين او ، صندوق علم او ، مرجع حكم او ، گنجيينه هاي كتاب هاي او ، و كوه هاي دين او مي باشند . به وسيله آنها پشت دين را راست كرد و تزلزلش را مرتفع ساخت . . . احدي از امت با آل محمد قابل قياس نيست . كساني را كه از نعمت آنها متنعمند با خود آنها نتوان هم ترازو كرد ، آنان ركن دين و پايه يقينند ، تند روان بايد به آنان ( كه ميانه روند ) برگردند و كند روان بايد سعي كنند به آنان برسند ، شرايط ولايت امور مسلمين در آنها جمع است و وصيت پيامبر درباره آنها است و آنان كمالات نبوي را به ارث برده اند ، اين هنگام است زماني كه حق به اهلش بازگشته به جاي اصلي خود منتقل گشته است » .

چه نصي روشن تر از اين كه مي فرمايد :

« وفيهم الوصية والوراثة » .

« وصيت رسول خدا و وراثت او در ميان آنها است » .

و نيز مي فرمايد :

« أيْنَ الّذينَ زَعَمُوا انّهُمُ الرّاسِخُونَ فِي العِلْمِ دُوننا ، كذباً وَبَغْياً عَلَيْنا ان رَفَعَنا اللّه وَوَضَعَهُمْ ، وَأعْطانا وَحَرَّمهُمْ ، وادخلنا وأخرجهُم ، بِنا يُستَعطي ويُسْتَجلي العَمي ، إِنَّ الأئِمَّة مِنْ قُريش غَرَسُوا في هذا الْبَطْنِ مِنْ هاشِم لا تصلح عَلي سِواهُمْ وَلا تصلح الوُلاةَ من

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. نهج البلاغه، خطبه 2.


340


غَيْرِهِمْ » . ( 1 )

« كجايند كساني كه به دروغ و از روي حسد ـ گمان مي كنند كه آنان « راسخان در علمند نه ما » خداوند ما را بالا برده و آنها را پايين ، به ما عنايت كرده و آنها را محروم ساخته است ، ما را وارد كرده ، و آنها را خارج ؟ ! تنها به وسيله ما هدايت حاصل مي شود ، و كوري و ناداني برطرف مي گردد ، امامان از قريش اند امّا نه همه قريش بلكه خصوص يك تيره ، از بني هاشم ، جامه امامت جز بر تن آنان شايسته نيست و كسي غير از آنان چنين شايستگي را ندارد » .

سخنان حضرت درباره حقانيت خود بيش از آن است كه در اين جا به آن اشاره شود ، كافي است به ياد آوريم كه آن حضرت در اوائل خلافت ظاهري خود در خطبه اي چنين فرمود :

« فَوَ اللّهِ ما زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقّي مُسْتَأْثَراً عَليَّ مُنْذُ قَبَضَ اللّهُ نَبِيَّهُ (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) حَتّي يَومِ النّاسِ هذا » . ( 2 )

« به خدا سوگند از روزي كه خدا جان پيامبر خويش را تحويل گرفت تا امروز همواره حق مسلم من از من سلب شده است » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. نهج البلاغه، خطبه107.

2. نهج البلاغه، خطبه 6.


341


15

منزلت ائمه (عليهم السلام) در سنجش با صحابه

سؤال : چرا مقام ائمه را بالاتر از صحابه پيامبر مي دانيد ؟

پاسخ : مقام و منزلت صحابه پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را نمي توان انكار كرد ، زيرا نور الهي را ديده و از پرتو آن بهره مند شده اند . و آيات قرآن در فضيلت گروهي از آنان سخن گفته است .

ولي بايد توجه نمود كه ياران پيامبر اعظم (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، يكسان نبوده بلكه آنان گروه هاي گوناگون ( 1 ) بودند و از لحاظ مرتبه ايمان ، با هم تفاوت داشتند . در اين صورت چگونه مي توان درباره آنان به يك صورت داوري كرد .

مسأله عدالت صحابه و اين كه ( هر كس پيامبر را مشاهده كرد و يا چند صباحي با او زندگي نموده است ، عادل و پرهيزگار بوده و تا آخر عمر به همين حالت باقي مانده است ) موضوعي است كه نه عقل و خرد آن را مي پذيرد و نه آيات قرآن و احاديث نبوي آن را تصديق مي نمايند .

آيا امكان دارد كه يك جمعيت حداقل صدهزار نفري كه تا ديروز در بت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. صحابه پيامبر را گروه هاي زير تشكيل مي داد: مؤمنان مخلص، 2. منافقان بارز، 3. منافقان پنهان، 4. بيمار دلان(مرضي القلوب)، 5. دهن بينان(سمّاعون)، 6. بدگمانان به خدا«يَظُنُونَ بِاللّهِ غَيْرَ الحَقِّ ظَنَّ الْجاهِليّة»، 7. فاسق، 8. مسلمانان زباني«قَالَتِ الأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِنْ قُولُوا أَسْلَمنا» . 9. فراركنان از ميدان جهاد، 10. مؤلفة القلوب.


342


پرستي و فساد اخلاقي و مالي غوطه ور بودند ، يك مرتبه و به صورت ناگهاني با مشاهده رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دگرگون گردند و به صورت انسان هاي نمونه درآيند ، در حالي كه آيه دهم از سوره جمعه ، دنياطلبي و ضعف ايمان آنان را بيان نموده است .

روزي دحيه با كارواني از شام وارد مدينه شده و با خود مواد غذايي آورده بود . ورود او مقارن با روز جمعه و پيامبر مشغول خطبه نماز جمعه بود ، طبق معمول براي اعلام ورود كاروان ، طبل نواخته شد و مردم با سرعت خود را به بازار رساندند . افرادي كه در مسجد حاضر بودند نيز خطبه را رها كرده به سوي بازار شتافتند و تنها دوازده نفر مرد و زن در مسجد باقي ماندند ، در اين موقع اين آيه نازل گرديد :

« وَإِذا رَأَوا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِليها وَتَرَكُوكَ قائماً قُلْ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهوِ وَمِنَ التِّجارَة وَاللّهُ خَيْرُ الرّازِقين » ( 1 )

« هنگامي كه تجارت يا سرگرمي و لهوي را ببينند ، پراكنده مي شوند و به سوي آن مي روند و تو را ايستاده به حال خود رها مي كنند . بگو آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است و خدا بهترين روزي دهندگان است » .

گروهي كه پايه ايمان آنان در اين حد باشد كه به خاطر مال دنيا مسجد را ترك كنند و به پيامبر اهانت نمايند ، چگونه مي توان آنان را عادل و پيراسته از گناه دانست ؟

سخن درباره عدالت صحابه گسترده تر از آن است كه در اين جا بيان گردد و براي اختصار به همين اندازه بسنده شد .

اكنون وقت آن رسيده است كه به گفته هاي خدا و رسول اعظم (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) درباره اهل بيت ، مراجعه كنيم ، در اين موقع خواهيم ديد كه فاصله اين دو گروه آن چنان زياد است كه نمي توان آن دو را به هم قياس كرد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. جمعه/10.


343


1 . آيه تطهير

آيه تطهير به حكم روايات متواتر در حق امام علي و دخت گرامي پيامبر و دو فرزند عزيزشان حسن و حسين نازل شده و بر طهارت آنان از گناه و خطا ، گواهي مي دهد ، چنان كه مي فرمايد :

« إِنّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهلَ البَيْتِ وَيُطهِّركُمْ تَطْهِيراً » . ( 1 )

« خدا مي خواهد از شما اهل بيت هر نوع پليدي را ببرد ، و همه تان را از گناه و خلاف پاك گرداند » .

مراد از اين تطهير ، پاكيزگي ظاهري نيست ، بلكه پيراستگي از پليدي ها است كه با عصمت يكسان مي باشد . بايد توجه نمود كه آيه مي فرمايد : اراده الهي بر اين تعلق گرفته كه اهل بيت پيامبر را از پليدي ها پاك گرداند و مقصود از اين اراده ، اراده تكويني است كه با آفرينش اهل بيت همراه مي باشد ، نه اراده تشريعي و قانوني كه بر اساس آن خدا از همه انسان ها خواسته كه از پليدي ها پاك و پيراسته باشند; زيرا اراده به معني دوم ، به گروهي معين اختصاص ندارد .

2 . حديث ثقلين

حديث ثقلين از احاديث متواتر است كه محدثان اسلامي از پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نقل كرده اند . در قطعيت حديث كافي است كه سيد هاشم بحراني در كتاب نفيس خود « غاية المرام » آن را به سي و نه طريق از كتب اهل سنت نقل كرده است . ( 2 )

اخيراً در دار التقريب بين المذاهب الاسلاميه در قاهره ، رساله اي پيرامون

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. احزاب/33.

2. غاية المرام: 217ـ 234.


344


اسناد و متون حديث ثقلين منتشر گرديده كه نشان مي دهد اساتيد مصر و پايه گذاران دارالتقريب به صحت آن اذعان دارند .

متن حديث ثقلين چنين است :

قالَ رَسُولُ اللّه (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) : « إنّي تارِكٌ فِيكُمُ الثّقلَيْن ، كِتابَ اللّهِ وَعِتْرَتي ، أَهلِ بَيْتي ، ما إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً ، وَإِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقَا حَتّي يَرِدا عَلَيَّ الْحَوضَ » .

« من در ميان شما دو امانت نفيس و گرانبها مي گذارم ، يكي كتاب خدا و ديگري عترت من است مادامي كه شما به اين دو تمسك مي جوييد گمراه نمي شويد و اين دو يادگار من ، هيچ گاه از هم جدا نمي شوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند » .

البته اين حديث ، به صورت هاي گسترده تر نيز نقل شده است ، حتي ابن حجر مي گويد : پيامبر در آخر حديث افزود :

« هذا عَليٌّ مَع القُرآن والقُرآنُ مع عليّ لا يَفْتَرِقَانِ » . ( 1 )

« اين علي است كه پيوسته با قرآن است و قرآن نيز با علي همراه بوده و از هم جدا نمي شوند » .

آنچه نقل كرديم ، صورت كوتاه و فشرده حديث است كه محدثان اسلامي بر صحت و استواري آن گواهي داده اند . علت اختلاف در متن حديث اين است كه پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در مواقع مختلف مردم را به پيوند ناگسستني كه ميان قرآن و عترت وجود دارد ، توجه داده است .

پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تلازم اين دو حجت را در روز عرفه روي ناقه خود ، در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الصواعق المحرقة، ص 135.


345


مسجد خيف ، در خطبه غدير و نيز در بستر بيماري ( 1 ) در حالي كه حجره ايشان مملوّ از صحابه بود ، يادآوري نموده است و اختلاف حديث از نظر تفصيل و اجمال مربوط به اختلاف مورد است . ( 2 )

با اين كه حديث به صورت هاي مختلفي نقل شده و پيامبر از دو يادگار خود ، گاهي با لفظ « ثقلين » و گاهي با لفظ « خليفتين » و احياناً « آمرين » ياد فرموده است ، مع الوصف ، همگي هدف واحدي را تعقيب مي كنند و آن ، وجود پيوند ناگسستني ميان قرآن و عترت است .

بررسي مفاد حديث

دقت در مفاد حديث ثقلين ، به روشني نشان مي دهد كه عترت پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نه تنها از معصيت و گناه ، بلكه از لغزش و خطا نيز مصون مي باشند ، زيرا آنچه تا روز رستاخيز پيوند ناگسستني با قرآن دارد ، بايد به سان آن از خطا و اشتباه مصون باشد .

به عبارت ديگر ، از اين كه امت اسلامي تا روز رستاخيز ـ كه روز ملاقات دو يادگار با پيامبر گرامي است ـ بايد به آنها چنگ زنند و متمسّك شوند ، مي توان فهميد كه اين دو حجت الهي و دو يادگار پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پيوسته از خطا و اشتباه مصون بوده و از هر نوع كجي و نافرماني به دور مي باشند ، زيرا نمي توان تصور كرد كه خداوند ، اطاعت بنده عاصي و گنهكار را بر ما واجب كند ، يا اين كه ميان گروه خطاكار و اشتباه كار و قرآن ، پيوند ناگسستني افكند ، نتيجه آن كه تنها يك گروه مي توانند شايستگيِ هم رديفي با قرآن را داشته باشند و آن ، گروهي پاك و پيراسته از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. بحارالأنوار، ج22، ص 76، نقل از مجالس مفيد.

2. . براي آگاهي از مدارك آن به المراجعات، ص 23، طبع سوم، و تعاليق احقاق الحق، ج9 مراجعه گردد.


346


لغزش و گناه و خطا و اشتباه است . اگر عترت معصوم نباشد ، در اين صورت ممكن است عترت سخني بگويد و قرآن سخن ديگر ، در اين صورت تلازم ميان آنها كه حديث بيانگر آن است ، از ميان مي رود .

آيا با اين مقام و منزلتي كه حديث ثقلين براي اهل بيت (عليهم السلام) ثابت مي كند ، مي توان آنان را با صحابه برابر دانست ؟

3 . حديث سفينه نوح

حديث تشبيه اهل بيت پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، به سفينه نوح ، از احاديث مستفيض است كه محدثان اسلامي در كتاب هاي خود آن را نقل كرده اند .

پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود :

« إِنَّ مَثَلَ أَهْل بَيتي فِي أُمّتي ، كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوح ، مَنْ رَكِبَها نَجا وَمَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرِق » .

« مقام و موقعيت اهل بيت من در ميان امتم ، مانند كشتي نوح است; هر كس بر آن كشتي سوار شد ، نجات يافت و هركس ترك گفت ، غرق گرديد » .

سُليم بن قيس مي گويد : در موسم حج در مكه بودم ، ديدم كه ابوذر غفاري ، حلقه در كعبه را گرفته و با صداي بلند مي گويد : اي مردم هر كس مرا مي شناسد كه مي شناسد ، و هر كس مرا نمي شناسد من خود را معرفي مي كنم : من جندب بن جناده ، ابوذر غفاري هستم . مردم ! از پيامبر شما شنيدم كه فرمود :

اهل بيت من ، به سان كشتي نوح در ميان قوم خود مي باشند ، هر كس بر كشتي سوار شود ، نجات يابد و هر كس آن را ترك گويد ، غرق شود . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. احتجاج طبرسي، ج1، ص 238; عيون الأخبار، ابن قتيبه، ج1، ص 211، طبع مصر; معارف ابن قتيبه، ص 86; المعجم الصغير، طبراني، ص 78.


347


بررسي سند حديث

حديث سفينه پس از حديث غدير و حديث ثقلين ، از احاديث متواتر اسلامي است كه از شهرت عظيمي ميان محدثان برخوردار است ، كافي است كه بدانيم مرحوم ميرحامد حسين مؤلف عبقات الأنوار آن را از نود ( 90 ) دانشمند اسلامي كه همگي از مشاهير اهل تسنن بوده اند ، نقل كرده است . ( 1 ) مرحوم سيد هاشم بحريني ، اين حديث را با يازده سند از دانشمندان سني و با سي و نه طريق از دانشمندان شيعه نقل مي كند .

بررسي مفاد حديث

از اين كه حديث ، مقام و موقعيت عترت را با ترسيم مثالي ( كشتي نوح ) بيان مي نمايد ، چنين برمي آيد كه پيروي از آنان مايه نجات و مخالفت با آنها مايه نابودي است . اكنون بايد ديد كه آيا مفاد حديث اين است كه بايد تنها در موضوع حلال و حرام از آنان پيروي كرد و در مسائل سياسي و اجتماعي ، نظر و رأي و گفتار آنان را كنار گذارد ، يا اين كه در تمام اين موارد بايد از آنان پيروي كرد و سخن آنان را بدون استثناء از صميم دل پذيرفت ؟

كساني كه پيروي از آنان را مخصوص به احكام دين و امور مربوط به حلال و حرام مي پندارند ، بدون دليل موضوع پيروي را محدود نموده و از وسعت آن مي كاهند ، در حالي كه در حديث چنين قيد و شرطي وجود ندارد .

بنابراين ، حديث سفينه به سان ديگر احاديثي كه در اين زمينه وارد شده است ، گواه بر تعيين آنان براي زعامت اسلامي است و اين كه جز آنان شخصي براي اين مقام شايستگي ندارد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. به جزء دوم عبقات الأنوار، از مجلد دوازدهم، ص 914 به بعد مراجعه شود.


348


گذشته از اين ، حديث ياد شده روشن ترين گواه بر عصمت و مصونيت آنان از خطا و اشتباه و لغزش و گناه است ، زيرا يك فرد خطاكار و يا گنهكار كه خود بر لب پرتگاه سقوط و در وادي نابودي است ، چگونه مي تواند منجي ديگران و هادي گمراهان گردد ؟

هرگاه يك نفر با كمال بي غرضي و به دور از تعصب و پيشداوري ، در مضامين احاديث سه گانه دقت كند ، خواهد ديد كه پيامبر گرامي خلأ مقام و منصب رهبري را با تعيين رهبراني پر كرده و امت را به پيروي از افراد معين فرمان داده است .

* * *

با وجود تصريحاتي كه در حق اهل بيت (عليهم السلام) وارد شده است و ما مختصري از آن را نقل كرديم ، آيا صحيح است كه آنان را با صحابه برابر بدانيم ؟



| شناسه مطلب: 74675