بخش 17

4 . سخن گفتن فرشته با فاطمه زهرا (علیها السلام) 5 . کیفیت صلوات بر پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم ) 6 . عترتی یا سنتی سند حدیث #171; . . . وأهل بیتی #187; سند متن #171; . . . وَسُنّتی #187; سند نخست; روایت حاکم سند دوم حدیث #171; وسنّتی #187; سند سوم حدیث #171; وسنتی #187; روایت چهارم; نقل بدون سند 7 . سرگذشت فدک دلائل حدیثی و تاریخی تملیک فدک چرا فدک به فاطمه (علیها السلام) فدک در کشاکش سیاست ها


404


4

سخن گفتن فرشته با فاطمه زهرا (عليها السلام)

سؤال : سخن گفتن فرشته با دخت گرامي پيامبر فاطمه زهرا (عليها السلام) چگونه قابل توجيه است ؟

ترديدي نيست كه فرشته وحي و يا ديگر فرشتگان با انبيا و اوليا سخن مي گويند و وحي الهي را در اختيار آنان مي گذارند ، ولي سخن گفتن آنان به پيامبران اختصاص ندارد ، بلكه با انسان هاي والا ـ هر چند نبي نباشند ـ نيز سخن مي گويند ، و گروهي را كه فرشتگان در برابر آنها متمثل مي شوند و با آنان سخن مي گويند ، « محدَّث » مي نامند .

در احاديث فريقين گروهي به نام محدّث معرفي مي شوند و آنها كساني هستند كه فرشته با او به گفتگو مي 3پردازد . فرد محدَّث از نظر كمال بايد به پايه اي برسد كه بتواند اصوات برزخي را با گوش دنيوي بشنود . جهان ، پر از صور و اصوات برزخي است كه اغلب انسان ها را به خاطر نداشتن توانمندي ، ياراي ديدن و شنيدن آنها نيست ، امّا گروهي كه از نردبان كمال و فضيلت بالا رفته اند ، مي توانند اين اصوات و صور برزخي را درك كنند ، تا آنجا كه فرشته والامقامي چون « روح الأمين » با آنها سخن مي گويد و سخن او را مي شنوند .

از اين جهت در روايات ، دخت گرامي پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) محدّثه ( 1 ) معرفي شده كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1.بحارالانوار:ج43، ص79، حديث 66ـ 67.


405


خود حاكي از كمال برتر است .

كوته نظران ، سخن گفتن فرشته با غير پيامبران را دور از واقعيت مي شمارند ، در حالي كه قرآن كريم يادآور سخن گفتن فرشته با مادر مسيح ، حضرت مريم است ، آنجا كه مي فرمايد :

« وَإِذْ قَالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَم إِنَّ اللّهَ اصْطَفاكِ وَطَهَرَّكِ وَاصْطَفاكِ عَلي نِساءِ الْعالَمين » . ( 1 )

« آن گاه كه ملائكه به مريم گفتند : خدا تو را برگزيده و از آلودگي پاك كرده و تو را بر زنان جهان برتري بخشيده است » .

سخن گفتن فرشتگان با فرد ، نشانه نبوت و رسالت او نيست ، بلكه نشانه ارتقاي مخاطب به قله كمال است كه به او توان شنيدن صداي فرشتگان را مي دهد .

از اين گذشته ، قرآن كريم ، سخن گفتن فرشتگان را با همسر حضرت ابراهيم ، هاجر يادآور مي شود و مي فرمايد :

« قالُوا أَتَعْجَبينَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ رَحْمتُ اللّه وبَركاته عَلَيْكُمْ أَهل البَيْت انّه حَميدٌ مَجيد » . ( 2 )

« آيا از فرمان و اراده خدا در شگفت هستي ، رحمت و بركات او بر شما خاندان [ نبوت ] باد . . . »

مسأله الهام و فتوحات غيبي در مورد اولياي الهي يك مسأله گسترده كلامي و فلسفي است كه در اين مختصر ، مجال بازگويي آن نيست ، ولي به طور فشرده مي توان گفت كه عصر نبوت و رسالت ـ به معني رهبري انسان ها از طريق وحي تشريعي ـ سپري شده است و پس از رسول خاتم (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نبي و رسولي نخواهد آمد ، ولي هرگز باب فتوحات و شكوفايي معرفتي انسان به روي او بسته نشده است ، چه بسا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. نساء/42.

2.هود/73.


406


انسان هايي با ديد برزخي و هوش برتر ، آنچه را كه ديگران نمي بينند و نمي شنوند ، ببينند و بشنوند . قرآن مجيد مي فرمايد :

« يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنوا إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً » . ( 1 )

« اي افراد با ايمان اگر از گناه پرهيز كنيد ، خدا قوه و نوري به شما مي دهد كه از درون حق را از باطل جدا مي سازيد » .

امير مؤمنان درباره انسان هاي وارسته كه از طريق تقوا و پرهيزكاري كسب كمال نموده اند ، چنين مي فرمايد :

« قَدْ أَحْيا عَقْلَهُ ، وَأَمَاتَ نَفسَهُ حَتّي دَقَّ جَليلُهُ وَلَطُفَ غَليظُهُ ، وَبَرَقَ لَهُ لامِعٌ كَثيرُ البَرْقِ ، فَأَبانَ لَهُ الطَّرِيقَ ، وَسَلَكَ بِهِ السَّبِيلُ ، وَتَدافَعَتْهُ الأَبْوابُ إِلي بابِ السلامةِ وَدَارِ الإِقامَةِ وَثَبَتَتْ رِجْلاهُ بِطُمأَنينَةِ بَدَنِهِ ، في قَرار الأَمْنِ وَالرّاحَةِ » . ( 2 )

« عقل خود را زنده ساخته و شهوتش را ميرانده است تا آن جا كه تنش به لاغري گراييده و تندخويي او به نرمي تبديل شده است . برقي پرنور در وجودش درخشيده و راه هدايت را براي او روشن ساخته است و در راه خدا او را به پيش برده است ، پيوسته در مسير تكامل از دري به دري ديگر راه يافته و در جايگاه امنيت و آسايش پاي نهاده و آرام گرفته است » .

لازم به ذكر است كه در پاسخ برخي از اين پرسش ها به تفصيل درباره افراد « محدَّث » در اسلام سخن گفته ايم .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. انفال/29.

2.نهج البلاغه، خطبه 22.


407


5

كيفيت صلوات بر پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم )

سؤال : چگونه بر پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) صلوات مي فرستيد ؟

پاسخ : فرستادن درود بر والاترين انسان ها ، عملي خدا پسندانه است كه خداوند ، خود بر اين كار سبقت گرفته و فرشتگان و مؤمنان را فرمان داده است كه بر او درود بفرستند ، چنان كه مي فرمايد :

« إِنَّ اللّهَ وَملائِكتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَبِيّ يا أَيُّها الّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَليهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً » . ( 1 )

« خدا و فرشتگان بر پيامبر درود مي فرستند ، اي كساني كه ايمان آورديد بر او صلوات و سلام بفرستيد » .

ذكر صلوات در هر زمان و در تمام حالات امري مستحب است و آيه مباركه بدون آن كه زمان و مكان خاصي براي آن تعيين كند ، به آن فرمان مي دهد ، خصوصاً هنگامي كه انسان به هنگام اذان و يا خواندن قرآن نام او را بشنود يا بر زبانش جاري گردد .

كيفيت صلوات بر پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، در حديث عبدالرحمن بن ابي ليلي از كعب بن عجره از نبيّ مكرَّم اسلام وارد و در اصح كتب حديثي از نظر اهل سنت نقل شده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. احزاب/56.


408


است كه به ترجمه بخشي از آن مي پردازيم :

كعب بن عجزه : آماده هستي حديثي كه از پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شنيده ام به عنوان هديه اي به تو اهدا كنم ؟

عبدالرحمن : حاضر و آماده ام .

كعب بن عجزه : به پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) عرض كرديم ، بر شما اهل بيت چگونه درود بفرستيم ، در حالي كه از كيفيت دادن سلام آگاهيم .

پيامبر اسلام (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) : بگوييد : « اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَعَلي آلِ مُحَمَّد ، كَما صَلَّيْتَ عَلي إِبْراهيمَ وَعَلي آلِ إِبْراهيمَ إِنَّكَ حَميدٌ مَجِيدٌ ، اللّهُمَّ بارِكْ عَلي مُحَمَّد وَعَلي آلِ مُحَمَّد كَما بارَكْتَ عَلي إِبْراهيمَ وَآلِ إِبْراهيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ » . ( 1 )

از اين بيان روشن مي شود كه در موقع فرستادن صلوات ، بايد آل محمد را نيز ذكر كنيم ، تا صلوات كامل شود و اين كه عده اي امروزه در سخنراني ها و نوشته ها ، تنها بر پيامبر درود مي فرستند و مي گويند : « صلّي اللّه عليه وسلم » ، كاملاً بر خلاف دستور رسول خدا است .

ابن حجر هيثمي ( 899ـ 974 ) از پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نقل مي كند كه آن حضرت فرمود :

« لا تُصَلُّوا عَليّ الصَّلاةَ الْبَتْراء ، فَقَالُوا مَا الصَّلاةُ البَتْراء ؟ قَالَ : يَقُولُون : اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَتمسكُون ، بَلْ قُولوا : اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَعَلي آلِ مُحَمَّد » . ( 2 )

پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود : براي من درود مقطوع و بريده نفرستيد ، عرض شد مقصود چيست ؟ فرمود : نگوييد : اللهمّ صلّ علي محمّد ، وسكوت كنيد ، بلكه لازم است بگوييد : اللّهمّ صلّ علي محمّد وعلي آل محمّد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. صحيح بخاري:4/118، كتاب بدء الخلق، و ج6/27 ، باب تفسير سورة الاحزاب، و ج7/157، كتاب الاموات.

2. الصواعق المحرقة، 146.


409


از اين رو صلوات شيعه ، صلوات كامل و مطابق است با روايت صحيح بخاري كه اصح كتب حديثي اهل سنت است .

البته شايسته است كه پس از ذكر صلوات ، جمله « كَما صَلَّيْتَ عَلي إِبْراهيمَ وَآلِ إِبْراهيم » گفته شود ، ولي گاهي به جهت اختصار اين جمله ترك مي شود ، چنان كه خود پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در روايت دوم به آن بسنده كرد .

گذشته از اين ، مي توان گفت جمله « كَما صَلَّيْتَ عَلي إِبْراهيمَ وَآلِ إِبْراهيم » جزء صلوات نيست ، بلكه تعبيري است براي تعليم آن ، يعني همان طوري كه بر ابراهيم و آل او صلوات مي فرستيد بر محمّد و آل او نيز صلوات بفرستييد ، و اين دو را از هم جدا نسازيد . و شگفت آن كه در صحيحين و ديگر كتاب ها ، نامي از صحابه به ميان نيامده ، در صورتي كه اهل سنت به هنگام فرستادن درود كامل ، صحابه را بر آل عطف مي كنند و مي گويند : « وعلي آله وصحبه » .


410


6

عترتي يا سنتي

سؤال : شيعيان در اثبات مرجعيت علمي امامان خود ، به حديث ثقلين استناد مي كنند ، در حالي كه حديث ياد شده به دو صورت نقل شده است :

1 . كتاب اللّه وعترتي أهل بيتي .

2 . كتاب اللّه وسنّتي .

كدام يك از دو تعبير صحيح است ؟

پاسخ : حديث صحيح وثابت از پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) همان لفظ « . . . عترتي أهل بيتي » است; و روايتي كه در آن به جاي « عترتي أهل بيتي » ، لفظ « سنّتي » وارد شده از نظر سند باطل است .

اينك اسناد هر دو متن را بررسي مي كنيم تا روشن شود كه سند حديث « . . . وأهل بيتي » از صحّت كامل برخوردار است ، به خلاف ديگري كه سند آن كاملاً مردود وباطل مي باشد .

سند حديث « . . . وأهل بيتي »

اين متن را دو محدّث بزرگ نقل كرده اند :

1 . مسلـم در صحيـح خـود از زيـد بن ارقم ـ رضوان خدا بر او باد ـ چنين


411


نقل مي كند : پيامبر خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) روزي در كنار آبي به نام « خُمّ » ، ميان مكه ومدينه خطبه اي ايراد كرد; در آن خدا را ثنا گفت ومردم را نصيحت كرد ، آن گاه چنين فرمود :

« أَلا أَيُّهَا النّاسُ ! فَإِنَّما أَنَا بَشَرٌ يُوشَكُ أَنْ يَأْتِيَ رَسُولُ رَبّي فأُجيبَ ، وَأَنَا تارِكٌ فِيكُمْ ثِقْلَيْن : أَوَّلُهُما كِتاب اللّهِ فِيهِ الْهُدي وَالنُّور ، فَخُذُوا بِكتابِ اللّهِ وَاسْتَمْسكُوا به » ـ فحثّ علي كتاب اللّه ورغّب فيه ثمّ قال : ـ « وَأَهل بَيْتي ، اذكّركُمُ اللّه فِي أَهْل بَيْتِي ، اذكّركُمُ اللّه في أَهْل بَيْتي ، اذكّركُمُ اللّه في أَهل بَيْتي » .

« اي مردم من بشري بيش نيستم ونزديك است فرستاده خدايم بيايد ومن دعوت او را اجابت كنم ومن در ميان شما دو چيز گرانبها مي گذارم ومي روم ، يكي كتاب خدا كه در آن هدايت ونور است ، كتاب خدا را بگيريد وبه آن چنگ بزنيد ـ وپيامبر بر عمل به كتاب تأكيد نمود آن گاه فرمود : ـ واهل بيت من ، خدا را در باره اهل بيت خود متذكّر مي شوم ، اين جمله را سه بار تكرار فرمود » .

اين متن را مسلم در صحيح ( 1 ) خود ، و دارمي در سنن ( 2 ) خويش آورده اند وسند هر دو چون آفتاب واضح وروشن است ، وكوچكترين خدشه اي در آن نيست .

2 . ترمذي نيز اين متن را با لفظ « وعترتي أهل بيتي » نقل كرده است :

« إِنّي تارِكٌ فِيكُمُ ما إِنْ تَمَسّكْتمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي ، أحدهُما أَعْظَمُ مِنَ الآخُر : كِتابَ اللّه حَبلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّماءِ إِلَي الأَرْضِ ، وَعِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي ، لَنْ يَفْتَرِقا حَتّي يَرِدا عَلَيَّ الْحَوض ، فَانْظُروُا كَيْفَ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مسلم، صحيح:4/3، 18 به شماره 2408، چاپ عبد الباقي.

2. دارمي، سنن: 2/431 ـ 432.


412


تَخْلِفُونِي فِيها » . ( 1 )

« من در ميان شما دو چيز به وديعت مي گذارم مادامي كه به آن تمسّك جستيد هرگز گمراه نمي شويد ، يكي از ديگري بزرگ تر است : كتاب خدا كه ريسمان رحمت آويخته از آسمان به سوي زمين است ، وعترت و اهل بيت من; واين دو هرگز جدا نمي شوند تا در حوض به من بپيوندند; بنگريد چگونه با وديعتهاي من رفتار مي كنيد » .

متن اين دو روايت كه هر دو بر لفظ « اهل بيت » تأكيد مي كند ، در اين مورد كافي است وسند هر دو در كمال اتقان است و نياز به بحث وگفتگو ندارد ، زيرا ناقلان آن مؤلّفان صحاح و سنن مي باشند كه از اعتبار خاصي برخوردارند .

سند متن « . . . وَسُنّتي »

روايتي كه به جاي « اهل بيتي » ، لفظ « سنتي » ، در آن آمده است ، حديثي مجعول است كه علاوه بر ضعف سند ، عوامل وابسته به امويان آن را ساخته وپرداخته اند . اينك اسناد آن را بررسي مي كنيم :

سند نخست; روايت حاكم

حاكم نيشابوري در مستدرك متن ياد شده را با سندي كه از نظر مي گذرانيم نقل كرده است :

1 . اسماعيل ابن ابي اويس ، عن :

2 . ابي اويس ، عن :

3 . ثور بن زيد الديلمي عن :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. ترمذي، سنن: 5/663، به شماره 37788.


413


4 . عكرمه عن :

5 . ابن عباس كه پيامبر فرمود :

« يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّي قَدْ ترَكْتُ فِيكُمْ ، إِنِ اعْتَصَمْتُم بِهِ فَلَنْ تَضِلُّوا أَبَداً كتاب اللّه وَسنّة نَبِيّه » . ( 1 )

« اي مردم من در ميان شما دو چيز ترك كردم مادامي كه به آن دو ، چنگ بزنيد هرگز گمراه نمي شويد : كتاب خدا وسنّت پيامبر » .

آفت سند اين متن ، پدر وپسري است كه در آغاز سند آمده اند . يعني : 1 . اسماعيل بن ابي اويس ، 2 . ابو اويس . اين پدر وپسر نه تنها توثيق نشده اند ، بلكه متهم به كذب و وضع و جعل روايت هستند . اينك نظرات علماي رجال را درباره آنان نقل مي كنيم :

حافظ مزي در كتاب « تهذيب الكمال » در باره اسماعيل وپدر او ، از محقّقان فنّ رجال چنين نقل مي كند :

يحيي بن معين ( كه از علماي بزرگ علم رجال است ) مي گويد : ابو اويس و فرزند او ضعيف اند ، ونيز از يحيي بن معين نقل شده كه مي گفته ، اين دو نفر حديث را مي دزدند ، و نيز ابن معين در باره فرزند گفته است : نمي توان به او اعتماد كرد .

نسائي در باره فرزندِ ابي اويس گفته كه او ضعيف است وثقه نيست . ابوالقاسم لالكائي معتقد بود كه نسائي عليه او زياد سخن گفته ، تا آنجا كه معتقد است بايد حديث او را ترك گفت .

ابن عدي ( از علماي رجال ) مي گويد : ابن ابي اويس از دائي خود مالك ، احاديث غريبي را روايت مي كند كه هيچ كس آن را نمي پذيرد . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. حاكم، المستدرك:1/93.

2.حافظ مزي، تهذيب الكمال:3/127.


414


ابن حجر در مقدمّه فتح الباري مي گويد : هرگز با حديث ابن ابي اويس نمي توان احتجاج نمود ، به خاطر نقدي كه نسائي در باره او انجام داده است . ( 1 )

حافظ سيد احمد بن الصديق در كتاب فتح الملك العليّ از سلمة بن شبيب نقل مي كند كه از اسماعيل بن ابي اويس شنيد كه مي گفت : آن گاه كه اهل مدينه در باره موضوعي ، دو گروه مي شوند ، من حديث جعل مي كنم . ( 2 )

بنابراين ، پسر ( اسماعيل بن ابي اويس ) ، به جعل حديث متهم است وابن معين به او نسبت دروغگويي داده است; گذشته از اين ، حديث او در هيچ يك از دو صحيح مسلم وترمذي وديگر كتب صحاح نقل نشده است .

در باره پدر همين بس كه ابوحاتم رازي در كتاب « جرح وتعديل » مي گويد : حديث او نوشته مي شود ولي با آن احتجاج نمي شود ، وحديث او قوي ومحكم نيست . ( 3 )

ونيز ابوحاتم از ابن معين نقل كرده كه ابواويس ، مورد اعتماد نيست .

روايتي كه در سندهاي اين دو نفر باشد هرگز صحيح نخواهد بود; گذشته از اين ، با روايت صحيح وثابت نيز مخالف مي باشد .

نكته قابل توجه اين است كه ناقل حديث يعني حاكم نيشابوري ، بر ضعف حديث مذكور اعتراف كرده ولذا به تصحيح سند آن نپرداخته است; لكن بر صحّت مفاد آن شاهدي آورده كه آن نيز از نظر سند ، سست و از درجه اعتبار ساقط است . از اين جهت ، به جاي تقويت حديث ، بر ضعف آن مي افزايد . سند حديث حاكم از اين قرار است :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. ابن حجر عسقلاني، مقدّمه فتح الباري، ص 391، چاپ دار المعرفة.

2.حافظ سيد احمد، فتح الملك العليّ، ص 15.

3. ابو حاتم رازي، الجرح والتعديل: 5/92.


415


سند دوم حديث « وسنّتي »

حاكم نيشابوري با سندي كه خواهد آمد ، از ابوهريره به طور مرفوع ( 1 ) چنين نقل مي كند :

« انّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ شَيْئَين لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُما : كِتابَ اللّهِ وَسُنّتي وَلَنْ يَفْتَرِقا حَتّي يَرِدا عَلَيَّ الْحَوْض » . ( 2 )

اين متن را حاكم با چنين سندي نقل كرده است :

1 . الضبي ، عن :

2 . صالح بن موسي الطلحي ، عن :

3 . عبد العزيز بن رفيع ، عن :

4 . ابي صالح ، عن :

5 . ابي هريره .

اين حديث به سان حديث پيشين ، مجعول است . در ميان رجال سند ، صالح بن موسي الطّلحي را مورد بررسي قرار داده و سخنان بزرگان علم رجال در باره او را نقل مي كنيم :

يحيي بن معين مي گويد : صالح بن موسي ، قابل اعتماد نيست . ابوحاتم رازي مي گويد : حديث او ضعيف و منكر است ، بسياري از احاديث منكر را از افراد ثقه نقل مي كند . نسائي مي گويد : حديث او نوشته نمي شود; و در جاي ديگر مي گويد : حديث او متروك است . ( 3 )

ابن حجر در « تهذيب التهذيب » مي نويسد : به عقيده ابن حبان ، صالح بن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. حديثي كه راوي آن را به معصوم نسبت ندهد مرفوع مي نامند.

2. حاكم، مستدرك: 1/93.

3. حافظ مزي، تهذيب الكمال:13/96.


416


موسي به افراد ثقه مطالبي را نسبت مي دهد كه شبيه سخنان آنان نيست . سرانجام مي گويد : حديث او حجّت نيست . ابو نُعَيْم نيز درباره صالح بن موسي چنين مي گويد : حديث او متروك وپيوسته حديث منكر نقل مي كند . ( 1 )

همچنين ابن حجر در تقريب ( 2 ) مي گويد : حديث او متروك است . ذهبي نيز در كاشف ( 3 ) مي گويد : حديث او سست است . تا آنجا كه ذهبي در « ميزان الاعتدال » ( 4 ) ، حديث مورد بحث را از او نقل كرده و آن را از احاديث منكر وي برشمرده است .

سند سوم حديث « وسنتي »

ابن عبد البر در كتاب « تمهيد » ( 5 ) اين متن را با سند ذيل نقل كرده است :

1 . عبد الرحمان بن يحيي ، عن :

2 . احمد بن سعيد ، عن :

3 . محمّد بن ابراهيم الدبيلي ، عن :

4 . علي بن زيد الفرائضي ، عن :

5 . الحنيني ، عن :

6 . كثير بن عبد اللّه بن عمرو بن عوف ، عن :

7 . ابيه ، عن جدّه :

ما از ميان اين راويان ، كثير بن عبد اللّه را مورد بررسي قرار مي دهيم . امام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. ابن حجر، تهذيب التهذيب:4/355.

2. ابن حجر، تقريب، ترجمه شماره 2891.

3. ذهبي، الكاشف، ترجمه شماره 2412.

4. ذهبي، ميزان الاعتدال:2/302.

5. التمهيد: 24/331.


417


شافعي مي گويد : او يكي از اركان دروغ است ( 1 ) . ابوداود مي گويد : او يكي از كذّابين و دروغگوهاست . ( 2 ) ابن حبان مي گويد : عبداللّه بن كثير از پدرش وجدّش كتاب حديث را نقل مي كند كه اساس آن جعل است . و هرگز نقل از آن كتاب و روايت از عبد اللّه حرام است مگر براي نقد و ردّ آن . ( 3 )

نسائي ودارقطني مي گويند : حديث او متروك است . امام احمد نيز معتقد است : او منكر الحديث وقابل اعتماد نيست ، و ابن معين نيز همين را ياد آور شده است .

شگفت آن كه ابن حجر در كتاب « التقريب » ، در شرح حال او تنها به لفظ « ضعيف » اكتفا كرده وكساني را كه او را متهم به كذب كرده اند ، افراط گر خوانده است; در حالي كه پيشوايان علم رجال او را به كذب وجعل متهم كرده اند حتي ذهبي مي گويد : گفتار او واهي و سست است .

روايت چهارم; نقل بدون سند

مالك در « الموطّأ » روايت « . . . وسنتي » را بدون سند وبه صورت مرسل نقل كرده است و همگي مي دانيم كه چنين حديثي فاقد ارزش مي باشد . ( 4 )

اين بررسي به روشني ثابت كرده كه حديث « وسنّتي » ساخته وپرداخته راويان دروغ پرداز و وابستگان به دربار اموي است كه آن را در مقابل حديث صحيح « وعترتي » جعل كرده اند . از اين جهت ، بر خطيبان مساجد وگويندگان ديني وائمه جماعات لازم است ، حديثي را كه از رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) وارد نشده ترك كنند وبه جاي آن مردم را با حديث صحيح آشنا سازند ، حديثي كه آن را مسلم در « صحيح » خود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1و2. ابن حجر، تهذيب التهذيب:8/377، ط دار الفكر; تهذيب الكمال:24/138.

3. ابن حِبان، المجروحين:2/221.

4. مالك، الموطّأ، ص 889، شماره حديث 3.


418


به صورت اهل بيتي ، وترمذي به لفظ عترتي واهل بيتي نقل كرده ، بازگو نمايند و بر طلاب و دانشجويان است كه به فراگيري علم حديث روي آورند وحديث صحيح را از ضعيف بازشناسند . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1.در اين بحث از رساله حديث شناس معروف كشور اردن آقاي حسن سقّاف با عنوان « صحيح صفة صلاة النبي»، صص 289ـ 294 كه فرزندم سعيد سبحاني آن را به فارسي برگردانيده، استفاده شده است.


419


7

سرگذشت فدك

سؤال : فدك چيست و چرا غصب شده است ؟

پاسخ : سرزمين آباد و حاصل خيزي كه در نزديكي خيبر قرار دارد و فاصله آن تا مدينه حدود140كيلومتر است ، « فدك » ناميده مي شود . ( 1 )

از نظر قوانين اسلامي ، سرزمين هايي كه از طريق جنگ و نبرد فتح مي شوند متعلق به عموم مسلمانان است و به وسيله حاكمان اسلامي تحت عنوان « مفتوحة عنوة » اداره مي شود ، ولي سرزميني كه بدون نيروي نظامي ، از طريق صلح و سازش در اختيار پيامبر قرار گيرد ، « انفال » و يا « فيء » و به اصطلاح امروزي « املاك خالصه » ناميده مي شود و از آنِ شخص پيامبر مي باشد و از درآمد آن نيازمندي هاي مسلمانان را برطرف مي كند .

در سال هفتم هجري كه ارتش اسلام دژهاي مستحكم خيبر را محاصره كرد ، همه آنها با قدرت نظامي فتح گرديد ، جز « فدك » كه مردم آنجا از در صلح و مسالمت وارد شدند و اراضي آنان به صورت املاك خالصه درآمد و در اختيار رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) قرار گرفت . آنچه گفته شد ، مورد اتفاق فقيهان اسلامي و مطابق با

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. معجم البلدان، ماده «فدك».


420


حكم قرآن مجيد مي باشد ، آنجا كه مي فرمايد :

« وَمَا أَفَاءَ اللّهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْل وَلاَ رِكاب وَلكِنَّ اللّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلي مَنْ يَشَاءُ وَاللّهُ عَلي كُلِّ شَيْء قَديرٌ » . ( 1 )

« آنچه را خدا از آنان ( يهود ) به رسولش بازگردانيده چيزي است كه شما براي به دست آوردن آن زحمتي نكشيديد نه اسبي تاختيد ، و نه شتري ، امّا خداي ، فرستادگانش را بر آنچه خواهد چيره مي گرداند ، كه خداوند بر همه چيز تواناست » .

از سوي ديگر ، قرآن پيامبر را موظف مي سازد كه حق « ذي القربي » را بپردازد . چنان كه مي فرمايد : « وآتِ ذَا الْقُربي حقّه » ( 2 ) « حق خويشاوندان را بپرداز » .

نزديك ترين فرد به رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دخت گرامي او فاطمه (عليها السلام) بود ، از اين جهت « فدك » را به او بخشيد و تا زماني كه پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) زنده بود ، كارگران حضرت زهرا (عليها السلام) آنجا را اداره مي كردند .

دلائل حديثي و تاريخي تمليك فدك

علماي شيعه وگروهي از محدثان اهل تسنن اتّفاق نظر دارند كه وقتي آيه « وَآتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ » نازل شد پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فدك را به دختر خود فاطمه (عليها السلام) بخشيد .

سند حديث به دو صحابي بزرگ ، ابوسعيد خِدري وابن عباس منتهي مي شود و از ميان محدّثان اهل تسنن افراد ذيل اين حديث را نقل كرده اند :

1 . جلال الدين سيوطي ، متوفاي سال 909 هجري ، در تفسير معروف خود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. حشر/6.

2. اسراء/26.


421


مي نويسد : وقتي آيه ياد شده نازل گرديد ، پيامبر فاطمه را خواست و فدك را به او داد .

او در ادامه مي گويد : اين حديث را محدّثاني مانند بزاز وابو يَعلي وابن ابي حاتم وابن مردويه از صحابي معروف ابوسعيد خدري نقل كرده اند .

و نيز مي گويد : ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده است كه وقتي آيه ياد شده نازل گرديد ، پيامبر فدك را به فاطمه تمليك كرد . ( 1 )

2 . علاء الدّين علي بن حسام معروف به متّقي هندي ، ساكن مكّه و متوفاي 976 هجري نيز حديث ياد شده را نقل كرده است . ( 2 )

او مي گويد : محدّثاني مانند ابن النجار وحاكم در تاريخ خود اين حديث را از ابوسعيد نقل كرده اند .

3 . ابواسحاق احمد بن محمّد بن ابراهيم نيشابوري معروف به ثعلبي ، متوفاي سال 427 يا 437 هجري ، در تفسير خود به نام « الكشف والبيان » ( 3 ) گفتگوي امام سجاد (عليه السلام) را با مرد شامي پيرامون آيه « وآت ذا القربي حقّه » نقل كرده است كه در ادامه آن را نقل خواهيم كرد .

4 . مورخ شهير ، بلاذري ، متوفاي 279 هجري ، متن نامه مأمون به والي مدينه را نقل كرده است . در آن نامه چنين آمده است :

« وَقَدْ كانَ رَسُولُ اللّهِ (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) أَعْطي فاطِمَةَ فَدَكَ وَتَصَدَّقَ بهِا عَلَيْها وَكانَ ذلِكَ أَمْراً مَعْرُوفاً لاَاخْتِلافَ فِيهِ بَيْنَ آلِ رَسُولِ اللّهِ (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) وَلَمْ تَزَلْ تُدْعي . . . » . ( 4 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الدر المنثور، ج4، ص 177، متن حديث چنين است:«لَمّا نُزِلَتْ هذِهِ الآيَةُ «وَ آتِ ذَاالْقُرْبي حَقَّهُ» دَعا رَسُولُ اللّهِ (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فاطِمَةَ فَأَعْطاها فَدَك».

2. كنز العمّال، باب صله رحم، ج2، ص 157.

3. الكشف والبيان معروف به تفسير ثعلبي:6/95.

4. فتوح البلدان، ص 46; معجم البدان، ج4، ص 240.


422


پيامبر خدا سرزمين فدك را به فاطمه بخشيد واين امر چنان مسلّم است كه دودمان رسول اللّه (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در آن هرگز اختلاف نداشتند و او ( فاطمه ) تا پايان عمر مدّعي مالكيت فدك بود .

5 . احمد بن عبد العزيز جوهري ، مؤلّف كتاب « السقيفه » مي نويسد :

هنگامي كه عمر بن عبد العزيز زمام امور را به دست گرفت ، نخستين مظلمه اي را كه به صاحبانش رد كرد اين بود كه فدك را به حسن بن حسن بن علي بازگردانيد . ( 1 )

از اين جمله استفاده مي شود كه فدك ملك مطلق دخت گرامي پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بوده است .

6 . علاوه بر اينها ، ابن ابي الحديد ، شأن نزول آيه را در باره فدك از ابوسعيد خدري نقل كرده است . هر چند وي در اين نقل به سخن سيّد مرتضي در كتاب « شافي » استناد جسته است ، ولي اگر گفتار سيد مرتضي مورد اعتماد او نبود ، حتماً از آن انتقاد مي كرد .

به علاوه ، در فصلي كه به تحقيق اين موضوع در شرح خود بر نهج البلاغه اختصاص داده است ، از مذاكره اي كه با استاد مدرسه غربي بغداد داشته صريحاً استفاده مي شود كه به اعتقاد وي ، پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فدك را به دخت گرامي خود بخشيده است . ( 2 )

7 . حلبي در سيره خود ، ماجراي طرح ادعاي دخت پيامبر ونام هاي شاهدان او را ذكر كرده و مي گويد :

خليفـه وقـت قبـاله فـدك را به نام زهـرا صادر نمود ، ولي عمر آن را گرفـت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج16، ص 216.

2. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج16، صص 268 و284. و گفتگوي او با استادش در ادامه خواهد آمد.


423


وپاره كرد . ( 1 )

8 . مسعودي در كتاب « مروج الذّهب » مي نويسد :

دخت پيامبر با ابوبكر در باره فدك مذاكره كرد واز او خواست كه فدك را به او بازگرداند ، وعلي وحسنين وامّ ايمن را به عنوان شاهدان خود آورد . ( 2 )

9 . ياقوت حموي مي نويسد :

فاطمه پيش ابوبكر رفت وگفت پيامبر فدك را به من بخشيده است . خليفه شاهد خواست و . . . ( سرانجام مي نويسد : ) در دوران خلافت عمر [ بن عبد العزيز ] فدك به دودمان پيامبر باز گردانيده شد ، زيرا وضع در آمد مسلمانان بسيار رضايت بخش بود . ( 3 )

سمهودي در كتاب « وفاء الوفا » مذاكره فاطمه (عليها السلام) را با ابوبكر نقل مي كند وسپس مي گويد :

علي وامّ ايمن به نفع فاطمه گواهي دادند وهر دو گفتند كه پيامبر فدك را در زمان حيات خود به فاطمه بخشيده است . ( 4 )

ونيز مي گويد :

فدك در دوران خلافت عمر بن عبد العزيز به خاندان زهرا بازگردانيده شد . ( 5 )

10 . مردي شامي با علي بن الحسين (عليهما السلام) ملاقات كرد وگفت خود را معرفي كن ، امام (عليه السلام) فرمود : آيا در سوره بني اسرائيل اين آيه را خوانده اي : « وَآتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ » ؟ مرد شامي به عنوان تصديق گفت : به سبب خويشاوندي بود كه خدا به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. سيره حلبي، ج 3، صص400ـ 399.

2. مروج الذهب، ج2، ص 200.

3. معجم البلدان، ج4، ص 238، ماده فدك.

4. وفاء الوفا، ج2، ص 160.

5. وفاء الوفا، ج2، ص 160.


424


پيامبر خود دستور داد كه حقّ آنان را بپردازد . ( 1 )

از ميان دانشمندان شيعه ، شخصيت هاي بزرگي مانند كليني وعيّاشي وصدوق ، نزول آيه را در باره خويشاوندان پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نقل كرده وافزوده اند كه پس از نزول اين آيه پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فدك را به دختر خود فاطمه (عليها السلام) بخشيد .

در اين مورد متتبّعِ عاليقدر شيعه ، مرحوم سيّد هاشم بحريني ، يازده حديث با أسناد قابل ملاحظه از پيشواياني مانند امير مؤمنان وحضرت سجّاد وحضرت صادق وامام كاظم وامام رضا (عليهم السلام) نقل كرده است . ( 2 )

چرا فدك به فاطمه (عليها السلام) بخشيده شد ؟

تاريخ زندگي پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) وخاندان او ، به خوبي گواهي مي دهد كه آنان هرگز دلبستگي به دنيا نداشته اند وچيزي كه در نظر آنان ارزش نداشت ، همان ثروت دنيا بود ، مع الوصف مي بينيم كه پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فدك را به دختر خود بخشيد . در اين جا ممكن است اين سؤال پيش آيد كه چرا پيامبر چنين كرد ؟ در پاسخ به اين سؤال به نكات زير توجه فرماييد :

1 . پس از رحلت پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، طبق تصريحات مكرّر آن حضرت ، زمامداري مسلمانان از آنِ امير مؤمنان (عليه السلام) بود و اداره اين مقام و منصب به هزينه سنگيني نياز داشت . حضرت علي (عليه السلام) براي اداره امور وابسته به منصب خلافت مي توانست از در آمد فدك به نحو احسن استفاده كند . گويا دستگاه خلافت از اين پيش بيني پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مطلّع شده بود كه در همان روزهاي نخست ، فدك را از دست خاندان پيامبر خارج كرد .

2 . دودمان پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، كه مظهر كامل آن يگانه دختر وي و نور ديدگانش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1و2 .تفسير برهان، ج2، ص 419.


425


حضرت حسن (عليه السلام) وحضرت حسين (عليه السلام) بود ، بايد پس از فوت پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به صورت آبرومندي زندگي كنند تا حيثيت و شرف رسول اكرم وخاندانش محفوظ بماند . براي تأمين اين منظور پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فدك را به دختر خود بخشيد .

3 . پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي دانست كه گروهي كينه حضرت علي (عليه السلام) را در دل دارند ، زيرا بسياري از بستگان ايشان به شمشير در ميدان هاي جنگ با كفار كشته شده بودند يكي از راه هاي زدودن اين كينه اين بود كه امام (عليه السلام) از طريق كمك هاي مالي از آنان دلجويي كند وعواطف آنان را به خود جلب نمايد . همچنين به كليه بينوايان و درماندگان كمك كند و از اين طريق موانع عاطفي كه بر سر راه خلافت او بود ، از ميان برداشته شود .

پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، هرچند ظاهراً فدك را به زهرا (عليها السلام) بخشيد ، ولي در آمد آن در اختيار صاحب ولايت بود تا از آن ، علاوه بر تأمين ضروريات زندگي خود ، به نفع اسلام و مسلمانان استفاده كند .

* * *

اين سرگذشت فدك در عصر رسول خدا است ، امّا اين كه چگونه از دست زهرا (عليها السلام) گرفته شد ، خود داستان مفصّلي دارد .

خلافت نوپا به خاطر تقويت مالي پايه هاي حكومت ، آن را ملك پيامبر انگاشت ، و به عنوان اين كه پيامبران چيزي از خود به ارث نمي گذارند ، « فدك » را مصادره كرد . آنان حديثي ( 1 ) را دستاويز قرار دادند كه قرآن آن را تكذيب مي كند چگونه پيامبران از خود ارث برجا نمي گذارند ، در حالي كه سليمان وارث داود شد ؟

1 . « وَوَرِثَ سُليمانُ داودَ » . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. نحن معاشر الأنبياء لا نُورَث ما تركناه صدقة: پيامبران ارث نمي گذارند تركه ما صدقه است.

2. نمل/16.


426


2 . زكريا در دعايي از حضرت باري فرزندي مي طلبد كه وارث او گردد :

« فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُني وَيرثُ مِنْ آل يَعْقوب وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً » . ( 1 )

« به من فرزند پاكيزه اي عطا كن تا از من و از خاندان يعقوب ارث برند او را مورد رضايت خود قرار ده » .

اگر واقعاً پيامبران ارث نمي گذارند ، چرا پيامبر آن حكم الهي را به دخترش زهرا (عليها السلام) كه تنها وارث او بود نگفت و به فردي گفت كه اصلاً با موضوع ارتباط نداشت .

فدك در كشاكش سياست ها

پس از گذشت سال ها كه سيل غنايم به سوي مدينه سرازير گرديد ، خلفا در اداره كشور از درآمد « فدك » بي نياز شدند ، ولي از باز پس دادن آن خودداري كردند و از اين لحاظ مسأله فدك رنگ سياسي به خود گرفت .

عمربن عبدالعزيز آن را پس داد ، امّا پس از مرگ او ، آل مروان آن را ديگر بار تصاحب كردند . پس از انقراض امويان و روي كار آمدن عباسيان ، نخستين خليفه عباسي سفاح « فدك » را به عبداللّه بن الحسن برگردانيد ، پس از درگذشت او ، منصور دوانيقي آن را پس گرفت و اين رويه ادامه يافت . ( 2 )

اميرمؤمنان (عليه السلام) در نامه اي خطاب به عثمان بن حنيف مي نويسد :

« بَلي كانَـتْ في أيْدِينا فَدَك مِنْ كُلِّ ما أَظلّته السَّمـاءُ ، فَشَحَّت عَلَيْها نُفُوسُ قوم وَسَخَت عَنْها نُفُوسُ قَوم آخَرينَ وَنَعِمَ الحَكَمُ اللّهُ » . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مريم/5و6.

2. براي آگاهي از سير سياسي پرونده فدك به شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج16، ص216ـ 217 مراجعه فرماييد.

3. نهج البلاغه، نامه 45.


427


« آري از ميان آنچه آسمان بر آن سايه افكنده بود ، تنها فدك در اختيار ما بود ، گروهي بر آن بخل و حسادت ورزيدند ، و گروه ديگر سخاوتمندانه رها كردند و بهترين حاكم خدا است » .

در پايان شايسته است داوري يكي از محققان اهل سنت را در اين باره ذكر كنيم :

تاريخ زندگي خليفه نخست گواهي مي دهد كه در بسياري از موارد ، ادعاي افراد را بدون شاهد وگواه مي پذيرفت . مثلاً ، هنگامي كه از طرف « علاء حضرمي » اموالي را به عنوان بيت المال به مدينه آوردند ، ابوبكر به مردم گفت : هركس از پيامبر طلبي دارد يا آن حضرت به وي وعده اي داده است ، بيايد وبگيرد .

« جابر » از افرادي بود كه به نزد خليفه رفت و گفت : پيامبر به من وعده داده بود كه فلان قدر به من كمك كند وابوبكر به او سه هزار وپانصد درهم داد .

« ابوسعيد » مي گويد : وقتي از طرف ابوبكر چنين خبري منتشر شد گروهي به نزد او رفتند ومبالغي دريافت كردند . يكي از آن افراد « ابوبشر مازني » بود كه به خليفه گفت : پيامبر به من گفته بود كه هر وقت مالي براي او آوردند به نزد او بروم ، ابوبكر به وي هزار وچهارصد درهم داد . ( 1 )

اكنون مي پرسيم كه چگونه خليفه ادعاي هر مدعي را مي پذيرد واز آنها شاهد نمي خواهد ، ولي در باره دخت گرامي پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مقاومت مي كند وبه بهانه اينكه او شاهد و دليل ندارد ، از پذيرفتن سخن وي سرباز مي زند ؟ وي كه درباره اموال عمومي تا اين حد سخاوتمند است وبه قرض ها ووعده هاي احتمالي حضرت رسول (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) هم ترتيب اثر مي دهد ، چرا در باره دخت آن حضرت تا اين حد خسّت مي ورزد ؟ !

امري كه خليفه را از تصديق دخت گرامي پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بازداشت ، همان است

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. صحيح بخاري، ج 3، ص 180 وطبقات ابن سعد، ج4، ص 134.


428


كه ابن ابي الحديد از استاد بزرگ ومدرّس بغداد ، علي بن الفار نقل مي كند ، آنجا كه مي گويد :

به استاد گفتم : آيا زهرا در ادعاي خود راستگو بوده است ؟ گفت : بلي .

گفتم : خليفه مي دانست كه او زني راستگو است ؟ گفت : بلي .

گفتم : چرا خليفه حقّ مسلّم او را در اختيارش نگذاشت ؟

در اين موقع استاد لبخندي زد وبا كمال وقار گفت :

اگر در آن روز سخن او را مي پذيرفت وبه اين جهت كه او زني راستگوست ، بدون درخواست شاهد ، فدك را به وي باز مي گرداند ، فردا او از اين موقعيت به سود شوهر خود علي استفاده مي كرد ومي گفت كه خلافت متعلّق به علي است ، ودر آن صورت ، خليفه ناچار بود خلافت را به علي تفويض كند;چرا كه وي را ( با اين اقدام خود ) راستگو مي دانست . ولي براي اينكه باب تقاضا ومناظرات بسته شود ، او را از حقّ مسلّم خودبازداشت . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج16، ص 284.



| شناسه مطلب: 74678