بخش 27
5 . امام علی (علیه السلام) 6 . دشنام و ناسزاگویی شجره ملعونه در قرآن لعن در احادیث رسول خدا
5
امام علي (عليه السلام) و تأييد خلفا
سؤال : امام علي (عليه السلام) خلفا را تأييد مي كرد ، به چه دليل شما شيعيان خلافت آنان را نمي پذيريد ؟
پاسخ : رفتـار امام علي (عليه السلام) با خلفا را بايد در دو زمينه مورد بررسي قرار داد :
1 . به رسميت شناختن خلافت آنان .
2 . همكاري امام با دستگاه خلفا در حل معضلات ديني و مشكلات سياسي;
و اين دو مطلب بايد از يكديگر تفكيك شود .
به صورت قاطعانه مي گوييم كه موضع امام در مورد اوّل كاملاً منفي بود و در مورد دوم مثبت .
در مورد دلايل منفي بودن موضع امام در مورد نخست بايد گفت :
اوّلاً ، چگونه مي تواند علي (عليه السلام) خلافت ديگران را به رسميت بشناسد ، در حالي كه وي از جانب خدا در مواضع مختلف وبالأخص روز غدير ، به عنوان وليّ مسلمانان و سرپرست آنان معرفي شده است ؟ ولايت امام ، يك حكم آسماني بود كه جز خدا ، هيچ فردي نمي تواند آن را دگرگون سازد ، چنان كه مي فرمايد :
« وَما كانَ لِمُؤْمِن وَلا مُؤْمِنَة إِذا قَضَي اللّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الخيرة مِنْ أَمرِهِم » . ( 1 )
« هيچ مرد و زن با ايماني حق ندارد هنگامي كه خدا و پيامبر او درباره امري حكمي كنند ، اختياري ( در برابر فرمان خدا ) داشته باشد » .
امامت امام حق شخصي وي نبود كه از آن چشم پوشي كند ، بلكه حكم الهي بود كه هيچ كسي قادر بر تغيير آن نيست ، امّا اگر شرايط براي اجراي اين حكم فراهم نباشد ، مصلحت ايجاب مي كند كه درباره آن سكوت كند ، نه اين كه ديگري را جاي خود بنشاند .
ثانياً : تاريخ سقيفه و بررسي زندگي امام (عليه السلام) ، حاكي است كه آن حضرت با وجود شديدترين فشارها ، دست بيعت به سوي خلفا دراز نكرد .
معاويه در يكي از نامه هاي خود به علي (عليه السلام) مي نويسد : « تو همان كسي هستي كه به سان شتر افسار زده به سوي بيعت كشيدند » ; و اين جمله بيانگر آن است كه فشار براي بيعت به حدي بود كه امام را به زور از خانه خود بيرون كردند و به مسجد بردند .
امام (عليه السلام) در پاسخ نامه معاويه ، اين بي حرمتي را انكار نمي كند ، ولي تصريح مي كند كه اين نشانه مظلوميت اوست ، آنجا كه مي فرمايد :
« وقلتَ أن كنتُ اقادُ كما يُقاد الجَملُ المَخشُوشُ حتي أُبايعَ ولَعَمرُ اللّهِ لَقَد أردتَ أنْ تَذمَّ فمدحتَ وأن تفضحَ فافتضحتَ وما علي المُسْلِم من غِضاضة مِنْ أنْ يكونَ مَظلوماً ما لم يَكُن شاكّاً في دينه ولا مُرتاباً بِيَقينه . ( 2 )
گفتي كه همچون شتر ، افسار زدند و كشيدند كه بيعت كنم ، عجبا ـ به خدا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. احزاب/36.
2. نهج البلاغه، نامه 28.
سوگند خواستي مذمت كني ولي ناخود آگاه ستودي ، خواستي رسوا كني ولي رسوا شدي . براي يك مسلمان نقص نيست كه مظلوم واقع شود ، مادام كه در دين خود ترديد نداشته باشد و در يقين خود شك نكند » .
ثالثاً : بخاري ، كه كتاب حديثي خود را بر وفق سياست حاكم بر عصر خويش نوشته ، در كتاب « مغازي » به سندي از عايشه چنين نقل مي كند :
فاطمه دخت پيامبر كسي را به نزد ابي بكر فرستاد تا سه چيز را برگرداند :
الف . ميراث او از رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) .
ب . فدك .
ج . آنچه از خمس غنايم خيبر مانده است .
ابوبكر در پاسخ گفت : از پيامبر شنيده است : « لا نُوَرث ، ما تركناه صدقة » : « ما ارث نمي گذاريم ، آنچه از ما باقي مي ماند ، صدقه است و زندگي آل محمد (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از همين مال تأمين مي شود » ، تا اين كه مي گويد : فاطمه از موضع گيري منفي ابوبكر خشمگين شد . او را ترك گفت و ديگر با او سخن نگفت و پس از پيامبر شش ماه زنده بود . ( 1 )
وقتي فاطمه (عليها السلام) درگذشت شوهرش علي (عليه السلام) او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را از درگذشت او آگاه نساخت و تا فاطمه زنده بود ، علي با ابي بكر بيعت نكرد . ( 2 )
حديث ياد شده حاكي است كه امام و همسرش ، مدت شش ماه از بيعت با
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. متن حديث چنين است: «فوجدتْ فاطمة علي أبي بكر في ذلك فهجرته فلم تكلمه حتّي توّفيت» محقق صحيح بخاري، فعل «فوجدت» را به «غضبت» تفسير كرده است، بنابراين ، فاطمه جان به جان آفرين داد در حالي كه از خليفه وقت خشمگين بود.
همچنين بخاري در «باب مناقب قرابة رسول اللّه (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) : 3714، نقل مي كند كه آن حضرت فرمود: «فاطمة بضعة منّي، فمن أغضبها، أغضبني».
2. صحيح بخاري، باب غزوه خيبر، حديث 4241.
او سرباز زدند . اگر خلافت ابي بكر ، شرعي و به اصطلاح جامع الشرايط بود ، چرا دختر گرامي پيامبر فاطمه (عليها السلام) در حالي كه بر او خشمگين بود ، جهان را وداع كرد ، و همسر او نيز تا شش ماه با او بيعت ننمود ؟
در اين جا يك نوع تناقض از نظر اصول اهل سنت وجود دارد ، زيرا مورخان بر اين قولند كه دخت گرامي پيامبر ، با خليفه بيعت نكرد و تا آخرين لحظه زندگي ، با او سخن نگفت ، حتي مي گويند مادامي كه دخت گرامي پيامبر در قيد حيات بود ، علي (عليه السلام) با ابوبكر بيعت نكرد ، بلكه پس از گذشتن شش ماه از حادثه سقيفه با او بيعت نمود . ( 1 )
از طرفي در صحاح و مسانيد نقل مي كنند كه هر كس با امام زمان خود بيعت نكند ، مرگ او مرگ جاهليت است .
مسلم در صحيح خود چنين نقل مي كند :
« مَنْ ماتَ وَلَيْسَ في عُنُقِهِ بيعةٌ ، ماتَ مِيتَةَ جاهليّة » . ( 2 )
« هر كس بميرد و در گردن او بيعت [ امامي ] نباشد ، با مرگ جاهليت از جهان رفته است » .
و نيز احمد بن حنبل در مسند خود نقل مي كند :
« مَنْ ماتَ بِغَيْرِ إِمام ، ماتَ مَيْتَة جاهِليّة » . ( 3 )
« هركس بدون شناخت امام خود بميرد ، مرگ او به سان مرگ افراد در جاهليت است » .
اكنون اين دو گزاره را چگونه تصديق كنيم ؟
از يك طرف ، رضايت وخشنودي زهرا (عليها السلام) ملاك خشنودي خدا و خشم او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. صحيح بخاري، كتاب فرض الخمس، حديث3093.
2. صحيح مسلم، باب اماره، ص 58، حديث88.
3. مسند احمد:2/96.
نشانه خشم خداست ، و نيز وي از سروران زنان جهان است . ( 1 ) طبعاً يك چنين فردي ، پاك و معصوم خواهد بود .
از طرف ديگر او با خليفه بيعت نكرد و به همان حالت به لقاء اللّه پيوست .
اكنون بايد اين تعارض را به يكي از دو طريق حل كرد :
الف . مرگ زهراي اطهر (عليها السلام) كه محور رضا و خشم الهي و سرور زنان بهشت بود ، بر اثر عدم بيعت با امام عصر خود ـ نعوذ باللّه ـ مرگ جاهليت بوده است .
ب . خليفه وقت ، امام زمان خود نبوده است و بدون جهت ، منصب خلافت را اشغال كرده است و امام همان فردي بود كه در سرزمين غدير ، بر خلافت او تنصيص شد ، و زهرا (عليها السلام) از روز نخست ، با او بيعت كرده و تا جان بر لب و توان در بدن داشت ، از ياري او باز نايستاد .
رابعاً : كلمات امام در موارد مختلف حاكي از آن است كه او تا آخرين لحظات زندگي ، خود را شايسته خلافت مي دانست و اين كه خلافت حق مسلم او بود كه از وي گرفته شد . در اين مورد ، علاوه بر خطبه « شقشقيه » كه همه با او آشنا هستيم ، سخنان ديگر او حاكي از غصب خلافت و عقب زدن او است كه ما در اين جا به برخي از سخنان او اشاره مي كنيم :
الف . « فَوَاللّه ما زلتُ مدفوعاً عن حقّي مُستأثراً عليَّ منذُ قبضَ اللّهُ نبيَّه (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) حتّي يَوم الناسِ هذا » . ( 2 )
« به خدا سوگند از روزي كه خدا جان پيامبر خويش را تحويل گرفت تا امروز همواره حق مسلم من از من سلب شده است » .
ب : « شخصي در حضور جمعي به من گفت : پسر ابوطالب ! تو بر امر خلافت حريصي; من گفتم :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مستدرك حاكم:3/156.
2. نهج البلاغه، خطبه 6.
« بَلْ أَنْتُمْ وَاللّهِ لأَحْرصُ وَأَبْعَدُ وَأَنَا أَخَصُّ وَأَقْرَبُ ، وَإِنّما طَلَبْتُ حَقّاً لِي وَأَنْتُمْ تَحُولُونَ بَيْنِي وَبَيْنَهُ وَتَضْرِبُونَ وَجْهي دُونَهُ ، فَلَمّا قَرَعتُه بالحُجّةِ فِي الْمَلاءِ الحاضرينَ هَبَّ كَأَنَّهُ بُهِتَ لا يَدْري ما يُجيبُني بِهِ » . ( 1 )
« بلكه حريص تر و از پيغمبر دورتريد و من از نظر روحي و جسمي نزديك ترم ، من حق خود را طلب كردم و شما مي خواهيد ميان من و حق خاص من حائل و مانع شويد و مرا از آن منصرف سازيد . آيا آن كه حق خويش را مي خواهد حريص تر است يا آن كه به حق ديگران چشم دوخته است ؟ همين كه او را در برابر حاضران با نيروي استدلال كوبيدم به خود آمد و نمي دانست در جواب من چه بگويد » .
معلوم نيست اعتراض كننده چه كسي بوده و اين اعتراض در چه وقت مطرح شده است . ابن ابي الحديد مي گويد : اعتراض كننده سعد وقاص بوده ، آن هم در روز شورا . سپس مي گويد : ولي اماميه معتقدند كه اعتراض كننده ابوعبيده جراح بوده و در روز سقيفه چنين اعتراض كرده است .
حضرت در ادامه مي فرمايد :
« اللّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعديكَ عَلي قُرَيش وَمَنْ أَعانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمي وَصَغَّرُوا عَظيمَ مَنْزِلَتي وَأََجْمعُوا عَلي مُنازَعتي أَمْراً هُوَ لِي » . ( 2 )
« خدايا از ظلم قريش ، و همدستان آنها به تو شكايت مي كنم ، اينها با من قطع رحم كردند و مقام و منزلت بزرگ مرا تحقير نمودند ، اتفاق كردند كه در مورد امري كه حق خاص من بود ، بر ضد من قيام كنند » .
تا اين جا روشن گرديد كه امام هرگز در مسأله خلافت و امامت با خلفا مصالحه نكرده و پيوسته از مظلوميت خود سخن مي گفت و نسل ها را از حقايق آگاه مي ساخت .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. نهج البلاغه، خ 172.
2. بحارالأنوار، ج29، ص 605.
نكته دوم ، همكاري امام با خلافت در مسائل ديني و سياسي و حل مشكلات خلفا است كه موضع امام در اين مورد كاملاً مثبت بود ، ايشان در يكي از نامه هاي خود ، علت همكاري با دستگاه خلافت را به روشني بيان مي كند ، اينك متن نامه امام را در پاورقي و ترجمه آن را در اين جا مي آوريم :
« به خدا سوگند هرگز فكر نمي كردم و به خاطرم خطور نمي كرد كه عرب بعد از پيامبر; امر امامت و رهبري را از اهل بيت او بگردانند ( و در جاي ديگر قرار دهند و باور نمي كردم ) آنها آن را از من دور سازند ! تنها چيزي كه مرا ناراحت كرد اجتماع مردم اطراف فلان . . . بود كه با او بيعت كنند ، دست بر روي دست گذاردم تا اين كه با چشم خود ديدم گروهي از اسلام بازگشته و مي خواهند دين محمد (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را نابود سازند . ( در اين جا بود ) كه ترسيدم اگر اسلام و اهلش را ياري نكنم ، شاهد نابودي و شكاف در اسلام باشم كه مصيبت آن براي من از رها ساختن خلافت و حكومت بر شما بزرگ تر بود ، چرا كه اين بهره دوران كوتاه زندگي دنيا است كه زايل و تمام مي شود . همان طور كه « سراب » تمام مي شود و يا همچون ابرهايي كه از هم مي پاشند . پس براي دفع اين حوادث به پا خاستم تا باطل از ميان رفت و نابود شد و دين پا برجا و محكم گرديد » . ( 1 )
اين نامه به روشني بيان مي كند كه امام در عين انتقاد از خلافت ، براي صيانت اسلام تا آنجا كه امكان داشت با آنان همكاري داشت و معضلات علمي و سياسي آنان را به نحو احسن ، حل و فصل مي كرد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. فَوَاللّهِ مَا كانَ يُلْقَي في رُوعي، وَلا يَخْطُرُ بِبَالي، أنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هذَا الأمْرَ مِنْ بَعْدِهِ (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) عَنْ أهْلِ بَيْتِهِ، وَلاَ أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ! فَمَا رَاعَني إِلاَّ انْثِيَالُ النَّاسِ عَلي فُلان يُبَايِعُونَهُ، فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتّي رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الإِسْلامِ ، يَدْعُونَ إِلَي مَحْقِ دِينِ محمّد (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الإِسْلامَ وَأَهْلَهُ أنْ أَري فِيهِ ثَلْماً أوْ هَدْماً، تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَليَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلاَيَتِكُمُ الَّتي إِنَّما هِيَ مَتَاعُ أَيَّام قَلائِلَ، يَزُولُ مِنْهَا مَا كانَ، كَما يَزُولُ السَّرَابُ، أوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ; فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الأَحداثِ حَتّي زَاحَ الْبَاطِلُ وَزَهَقَ، وَاطمَأَنَّ الدِّينُ وَتَنَهنَهَ.(نهج البلاغه نامه 62)
6
دشنام و ناسزاگويي
سؤال : آيا صحيح است كه شيعه ، ياران پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را دشنام و ناسزا مي گويد ؟
پاسخ : دشنام و ناسزاگويي كه در لغت عرب به آن « سبّ » مي گويند ، يكي از محرمات الهي است كه پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به شدّت از آن نهي كرده است . محدثان اسلامي از هر دو گروه از پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نقل مي كنند كه آن حضرت فرمود :
« سِبابُ المُسْلمِ فُسُوقٌ » .
« دشنام دادن به مسلمان و ناسزاگويي به وي ، فسق و گناه است » . ( 1 )
ابوبصير از امام باقر (عليه السلام) نقل مي كند كه فردي از قبيله تميم به حضور پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) رسيد و از آن حضرت موعظه درخواست كرد . از جمله اموري كه پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به او سفارش كرد ، اين بود :
« لا تَسُبُّوا النّاسَ فَتَكسِبُوا العَداوَةَ لَهُمْ » . ( 2 )
« ناسزا نگوييد تا از دشمني آنان در امان بمانيد » .
همچنين امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. صحيح بخاري، ج4، / 71، كتاكب الدعوات، وسائل الشيعة، ج8، باب 158، از ابواب احكام عشرت، حديث2.
2. وسائل الشيعة، ج8، باب 158، از ابواب احكام عشرت، حديث 2.
« سباب المؤمن كالمُشرِفِ علي الهلكة » .
« دشنام به مؤمن انسان را در آستانه هلاكت قرار مي دهد » . ( 1 )
وقتي به اميرمؤمنان (عليه السلام) گزارش دادند كه برخي از ياران وي شاميان را ناسزا مي گويند ، آنان را فرا خواند و چنين فرمود :
« إِنّي أَكرَهُ لَكُمْ أَنْ تَكُونُوا سَبّابِينَ وَلكِنَّكُم لو وَصَفْتُم أَعْمالَهُمْ وَذَكَرْتُمْ حالَهُمْ ، كانَ أَصْوَبَ في الْقَولِ وَأَبْلَغَ فِي الْعُذْرِ » . ( 2 )
« دوست ندارم دشنام دهنده باشيد ، اما اگر كردار آنان را بازگو كنيد و روش آنان را تشريح كنيد ، به حقيقت نزديك تر و عذري رساتر براي شما خواهد بود » .
بنابراين « سب » مطلقاً در اسلام حرام است و لذا هيچ فرد عاقل و دانايي به دشنام پناه نمي برد و از دشنام و ناسزاگويي بهره نمي گيرد; و اين كه در بسياري از گفتارها و نوشته ها آمده است كه شيعه « يسبّ الصحابة » ، نتيجه غفلت از معناي حقيقي سبّ و دشنام است .
آنچه موضوع سخن است ، مسأله لعن به معني بيزاري از اعمال زشت يك فرد است ، خواه از صحابه باشد يا از تابعان يا از گروه هاي ديگر .
اظهار بيزاري و تنفر از اعمال زشت يك فرد ، شاخه اي از امر به معروف و نهي از منكر به شمار مي آيد و از شئون انسان هاي وارسته است . حتي خداوند متعال نيز در قرآن گروهي را لعن كرده است .
سب و دشنام ، كار اوباش و اراذل است ، در حالي كه لعن ( به معني اظهار بيزاري و دوري از عملكرد يك انسان ) لازمه ايمان به دين و احكام آن است . آنچه مايه اشتباه شده اين است كه : سب و لعن با هم مترادف و به يك معني هستند در حالي كه دو مفهوم متغاير دارند ، هيچ گاه خدا و پيامبر او ، فردي را سبّ نكرده اند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. وسائل الشيعة، ج8، باب 158، باب احكام عشرت، حديث4.
2. نهج البلاغه، خطبه 201، شرح محمد عبده، مطبعة الاستقامة، مصر.
ولي اشخاصي را لعن كرده ، يعني از عملكرد آنها اظهار انزجار و بيزاري نموده اند ، اينك سخنان اهل لغت را در تفسير و تبيين معناي لعن از نظر مي گذرانيم :
ابن منظور مي نويسد : لعنت به معني بيزاري و طرد است . عرب مي گويد : « لعنَه » به معني « طردَه » است و در قرآن كريم آمده است : « بَلْ لَعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ » « خدا آنان را به خاطر كفرشان از رحمت خويش دور ساخت » . ( 1 )
به خاطر اين تفاوت جوهري كه بين لعن و سبّ است قرآن گروه هايي را لعن مي كند ، ولي سبّ نمي نمايد . اينك به برخي از گروه ها كه در قرآن مورد لعن قرار گرفته اند ، اشاره مي كنيم :
1 . كافران : احزاب/ 64 .
2 . شيطان : نساء/118 .
3 . يهود : مائده/68
4 . تهمت زنان به بانوان پاكدامن : نور/23 .
5 . آزار دهندگان پيامبر : احزاب/54 .
6 . منكران حق : بقره/159 و . . . .
البته اين گروه ها كه مورد لعن خدا قرار گرفته اند ، اعم از كافر و مسلمانند . علاوه بر اين كه در قرآن ، ظالمان و مفسدان مورد لعن قرار گرفته اند كه بر همگان واضح است .
شجره ملعونه در قرآن
مفسران نقل مي كنند كه پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در عالم رؤيا ديد كه بني اميه بر روي منبر پيامبر قرار گرفته اند ، او از اين موضوع سخت غمگين شد و اين آيه ( 2 ) فرود آمد :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. لسان العرب، ج13، ماده لعن، النهاية:4/255.
2. اسراء/60.
« وَما جَعَلْنَا الرُّؤْيا الّتي أَرَيْناكَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَالشَّجَرةَ الْمَلعُونَةَ فِي القُرْآن » . ( 1 )
« ما آن رؤيايي را كه به تو نشان داديم فقط براي آزمايش مردم بود ، و همچنين درخت نفرين شده را كه در قرآن ذكر كرده ايم » .
اين آيات حاكي از آن است كه لعن افراد بدكار و بدكردار ، يك عمل پسنديده و در حقيقت نوعي ابراز انزجار از اوست ، البته اگر فردي انساني را لعن كند ، در عين اظهار انزجار ، او را به نوعي نفرين كرده است . ( 2 )
لعن در احاديث رسول خدا
پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) طوايفي را به صورت كلي لعن كرده است ، مانند : دزد ، جواني كه خود را به شكل زن درآورد و كسي كه حيواني را به غير نام خدا ذبح كند ، و كسي كه والدين خود را دشنام دهد و يا رشوه بگيرد و . . . . ( 3 ) گاهي هم آن حضرت افراد مشخص و معيني را لعن نموده است :
1 . احمد در مسند خود مي نويسد :
« أَمَرَني رَبّي أَنْ أَلْعَن قُرَيْشاً مَرَّتين وَأَمَرَني رَبّي أَنْ أُصلِّي عَلَيْهِمْ فَصَلَّيْتُ عَلَيْهِمْ مَرّتين » . ( 4 )
« خدايم به من دستور داد قريش را دو بار لعن كنم ، هم چنان كه به من دستور داد دوبار در حق آنان دعا كنم » .
2 . شعبي گويد : عبداللّه بن زبير در حالي كه بر كعبه تكيه زده بود ، گفت : سوگند به صاحب اين خانه « لَقَدْ لَعَنَ رَسُولُ اللّه فُلاناً وَما وُلِدَ مِنْ صُلْبِهِ » . ( 5 )
« سوگند به صاحب خانه پيامبر فلاني و آن كس كه از صلب او درآيد ، لعن كرده است » .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.الدرّ المنثور، ج4، ص 191.
2. لسان العرب والنهاية، ماده لعن.
3. فهارس مسند احمد، ج2، ص 56 ـ 58.
4. مسند احمد:4/387.
5. مسند احمد:4/5.
در مورد اين كه آن شخص كيست ، درحديث مستدرك وارد شده است :
« لَعَنَ رَسُولُ اللّه الحَكَمَ وَوَلَدَهُ » . ( 1 )
« پيامبر حكم بن عاص و فرزندان او را لعن كرد » .
نتيجه اين كه : هرگز از خدا سب و دشنامي سر نزده و رسول او از اين رفتار ناهنجار پيراسته است ، ولي در عين حال همان خداي حكيم و رسول داناي او ، از اظهار انزجار از گروه ها يا افراد خودداري نكرده اند و نمونه هايي ارائه گرديد .
با توجه به اين مقدمه ، اكنون درباره بيزاري از صحابه سخن مي گوييم :
صحابه رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، بويژه آنان كه در مكه معظمه تحت فشار بوده و اسلام خود را حفظ كردند و دعوت حق را لبيك گفتند ، يا آنان كه پس از هجرت به مدينه با ريختن خون خود ، درخت اسلام را در جنگ هاي بدر و احد و حنين آبياري كرده اند ، يا آنها كه پس از درگذشت پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) خانه و كاشانه خود را ترك گفته و به جهاد پرداخته اند .
همه اين گروه ها مورد تكريم و تعظيم مي باشند ، زيرا آنان به سان شمع ، سوخته و اطراف خود را روشن نموده اند و احدي درباره آنان سخني ندارد . اصولاً پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پانزده هزار صحابي شناخته شده و هشتاد و پنج هزار صحابي ناشناخته دارد ، چگونه انسان ـ هر چه هم دور از حقيقت باشد ـ مي تواند به اين افراد كه شناسايي صحيحي از آنها ندارد ، ـ نعوذ باللّهـ جسارت كند ؟
سخن در جاي ديگر است; اين كه هرگاه فردي از ياران پيامبر به حكم اين كه معصوم نيست گناهي را مرتكب شد و ملاك لعن در حق او تحقق يافت ، ابراز انزجار از اين فرد چه حكمي دارد ؟ ! طبعاً حكم او با ديگر افراد كه با او همسو هستند ، تفاوتي نخواهد داشت .
اگر شيعه از گروه بس انگشت شماري از صحابه پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بيزاري مي جويد ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مستدرك:4/481.
بايد در ملاك آن دقت و تحقيق كرد .
آيا به خاطر اين است كه ـ نعوذ باللّه ـ آنان از صحابه پيامبر بودند ؟ هرگز چنين نيست . مسلماني كه قلبش براي اسلام مي تپد و روح و جان او از مهر نبوي مالامال است ، چگونه مي تواند به چنين كاري دست زند كه نتيجه آن دشمني با خدا و رسول او است ؟
احتمال دوم اين كه شيعيان به خاطر اين برخي از آنها را لعن مي كنند كه آن فرد از مقام و موقعيت خود غافل گرديده و با وجود درك مصاحبت پيامبر ، بر خلاف دستور او رفتار كرده ، به نحوي كه مستحق بيزاري گرديده است ، چنان كه قرآن مجيد مي فرمايد :
« انّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِي الدُّنْيا وَالآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً » . ( 1 )
« آنان كه خدا و رسول او را آزار مي دهند ، خدا از آنان در دو جهان بيزار بوده و براي آنان عذاب خوار كننده اي آماده ساخته است » .
حال اگر فردي از صحابه موجبات آزار پيامبر را فراهم ساخت ، محكوم به حكم اين آيه خواهد بود . از اين مثال مي توان حكم ديگر موارد را استخراج كرد .
از خداوند منان مي خواهم كه ما را به راه راست هدايت كند و ما را از ياران واقعي پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) قرار دهد .
* * *
الحمد للّه الذي بنعمته تتم الصالحات
قم ـ مؤسسه امام صادق (عليه السلام)
جعفر سبحاني
20/4/1385
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. احزاب