بخش 4

شعر و شعرا

شعر و شعرا <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 

هنگاميكه به آثار منظوم اديبان پاك سرشت پيشين بر مى خوريم، آنها را در سطحى مينگريم كه از مرحله لفاظى و عبارت پراكنى اوج گرفته از گشتن به گرد تملق اين و آن بدور مانده اند و شعرشان را بر پايه سازندگى مكتبى انسانى و نشر معارف بشرى بكار انداخته اند و در اين راه به پيروى از قرآن و حديث پرداخته از علوم عقلى و فلسفى بحث نموده اند و پا در فنون و علوم بشرى گذاشته، از سخنان پندزا و سودمند كه نشان دهنده روح انسان كامل است، دريغ ننموده اند. با اينكه شعرشان شامل مزاياى ادبى هم بوده است و چنين ادبياتى در ديدگاه دانشمندان و صاحبان حكمت و انديشمندان است، كه بشريت بدان احساس احتياج مى نمايد و خواسته اهل تاريخ و انسانهاى ديگر است.

 

ما، در اين برداشت، گرانبهاترين اثر را از اين اشعار ميگيريم و بر مبانى مذهبى و حق جوئى شيعه، استدلال ميكنيم كه چگونه شاعر انديشمند ما، ازجان

 

 

مايه ميگيرد و خصلتهاى نيكوى آل محمد را نمودار مى سازد، و اين هنر شعر و شاعرى است كه حقيقت را با جلوه خاصى نشان ميدهد و در ديدگاه نسلهاى آينده، كه تشنه حق جوئيند قرار ميدهد.

 

شعر شاعر، فضائل اخلاقى و امور معنوى را با روح شنونده درآميخته و با يك جذبه عميق رهرو حق جو را به چشمه زلال حقيقت مى رساند. فضاى وسيع انسانها را وسيعتر و فرياد دلنشينش را به دل هر انسانى ميرساند و چه بسيار اين آوازها كه از دل شاعران برمى خيزد، در دل شب نواى دلنشين كاروانيان ميشود و نشاط ديگرى بشتران ميدهد و اين نوا و آواز است كه در دل رهروان شور زندگى مى افكند و نويد صبحى دل افروز را به بشر ميسپارد.

 

در مجلس امرا و بزرگان، سرايندگان شعر هنرنمائى دارند و مادران با هزار شور و شعف در كنار گاهواره، زمزمه ميكنند و با فرازهاى زيباى شعرى، دل ناآرام طفل را آرامش مى بخشند. در سنين كودكى شعر مبدا تلقين اوصاف پسنديده و خصلتهاى نيكو است و شور ايمان را در رگ و پى جوانان جاى ميدهد و همراه با رشد جسمى روح طفل را به آسمانهاى پاك اوج ميدهد و افقهاى ديگرى به رويش مى گشايد، او را با پاكان آشنا مى سازد و دلش را به خاندان پيغمبر كه بهترين پاكانند ربط ميدهد و اين شعر است كه اينهمه هنر داردو مى تواند در پى يك خروش، سازمان مخالفين را درهم كوبد و خوار و ذليلشان كند و بهترين شاهد شمائيد كه ميدانيد شعر خوب چه شورى در دل و خروشى در سر ميافكند.

 

"اگر با زبان عربى آشنائى داشتيد" مى ديديد چگونه در مقابل قصيده ميميه فرزدق، دل مى باختيد و با هاشميات كميت، انس گرفته و قصيده عينيه حميرى شور و احساسى حماسى در دل و سرتان مى افكند، آيا ميشد قصيده تائيه دعبل خزاعى را بخوانيد و برجنايات و ستهمائيكه بر خاندان رسول رفته اشگ نريزيد و يا قصيده ميميه امير ابى فراس شما را دگرگون نكرده و با شاعر دلسوخته همراه نگشته

 

 

و هم آواز نشويد كه:

 

اى شراب فروشان بى باك به خود مباليد و از خودستائى باز ايستيد كه هر آينه ارزندگانى هم هستند كه در نبرد زندگى خون گرم خود را نثار ميكنند.

 

ما در خلال اين كتاب با آه صوخته و رنجهاى فراوانى كه اين شاعران حق جو كشيده اند آشنا ميشويم، لذا شاعران قرن اول هجرى را مينگريم كه چگونه مديحه و مرثيه را سر دادندو چون شمشير برانى از پيشوايان دين حمايت كردند و شعرشان تير خطرناكى بود در جگردشمن و در هر مرز و بوم جز اعلام دوستى خاندان محمد كارى نداشتند.

 

پيشوايان دين هم مال زيادى بدين شاعران ميدادند كه از كار و ديگر امور مستغنى شده و به اين امر مهم كه زنده كردن روح انسانى در ارواح مردم است اشتغال ورزند و مردم را با اين امر حياتى آشنا ساخته و به سويشان سوق دهند. پيشوايان حق در تشويق اين شاعران چنين ميگويند:

 

" هر كه يك خط شعر، در باره ما بگويد خداوند در بهشت خانه اى برايش مى سازد " و بدين سان مردم را هم در حفظ و ياد گرفتن اين اشعار تحريص ميكردند چنانكه حضرت صادق "ع" ميفرمايد:

 

فرزندان خود را با شعر عبدى آشنا سازيد، يا ميفرمودند: در باره ما كسى شعرى نگويد مگر اينكه از جانب روح القدس تاييد گردد.

 

كشى دانشمند بزرگ علم رجال، در كتاب رجالش ص 160 از ابوطالب قمى روايت ميكند كه او گويد:

 

چند شعرى سرودم و به محضر امام باقر "ع" فرستادم و در ضمن اشعار از پدر امام باقر يادى رفته بود، از حضرت تقاضا كردم اجازه دهند كه مدح خود حضرت گويم، ولى حضرت باقر "ع" كاغذ را از جائيكه شعر نوشته بود جدا كردند و پيش

موقعيت شعر و شاعران از نظر قرآن و حديث

 

آنچه امامان بر حق ما در تشويق شعرا فرمودند، رفتارى است كه از جد بزرگوارشان آموخته اند، زيرا رسول اكرم "ص" فوق العاده شاعران را در مدح پاكان و ذم مخالفين تشويق ميفرمود، خود حضرت شعر مى خواند و از ديگران مى خواست كه شعر بخوانند و شاعران را اجازه ميفرمود تا شعر بسرايند و به آنانكه رسالت شعر را مراعات مينمودند ارج مى نهاد و ما حضرت را مى نگريم چگونه در مقابل شعر عمويش ابى طالب بى تابى ميفرمود.

 

آن هنگام كه طلب باران نمود و خدايش باران باريد، چنين گفت: برابى طالب از خدا نيكى باد، اگر او زنده بود چشمانش از اين حادثه روشن ميشد، حال كيست كه شعرى از او بخواند؟ عمر برخاست و عرض كرد: شايد اين شعر را خواسته ايد:

 

 

و ما حملت من ناقه فوق ظهرها++

 

ابر و اوفى ذمه من محمد

 

 

هيچ شترى بر پشت خود نيكوتر و با وفاتر از محمد حمل نكرده است.

 

رسول اكرم "ص" فرمود: اين گفته عمويم نيست از حسان بن ثابت است، سپس حضرت على "ع" برخواست و عرض كرد شايد اين شعر را اراده فرموده ايد:

 

 

و ابيض يستسقى الغمام بوجهه++

 

ربيع اليتامى عصمه للارامل

 

 

تلوذبه الهلاك من آل هاشم++

 

فهم عنده فى نعمه و فواضل

 

 

" سفيدروئى كه به يمن روى او از ابر طلب باران ميشود "

 

 

" او "محمد" پناه يتيمان و بيوه زنان است "

 

"بنى هاشم در سختى و درماندگى به دامن پر مهر و محبت او پناهنده ميشوند ".

 

رسول خدا فرمود: آرى اينست شعر ابوطالب.

 

در اين هنگام شخصى از طائفه كنانه برخاست و در سروده خود گفت:

 

" پروردگارا ستايش توراست و سپاس تو گفتن بر ماست. چه، به ميمنت روى محمد، به باران رسيديم.

 

او با چشمانى نگران رحمت حق، خدا را خواند كه باران بارد.

 

لحظه اى چند نگذشت، كه دانه هاى در فام باران، بر سرمان ريخت "

 

" ابرها به شدت باريدند و مسيل ها بجوشش آمدند و حتى مناطق بلند قبيله مضر را سيراب نمودند.پس پيغمبر، چونانكه عمويش وصف او گويد، داراى آبروئى است كه به واسطه او خداوند ابرها را به ريزش مياورد، اين مطلبى است آشكار و آنهم خبرى است كه مى شنويم ".

 

پيغمبر فرمود: مرحبا اى كنانى، خداوند به هر بيت شعر خانه اى در بهشت به تو پاداش دهد.

 

در جنگ بدر، چون چشمان حضرت بكشته گان به خون آغشته افتاد، به ابى بكر فرمود: اگر عمويم زنده بود، مى ديد كه چگونه شمشيرهاى ما، مردان نامى آنان را بخون كشيده است.

 

عموى پيغمبر حضرت ابوطالب چنين سروده بود:

 

سوگند به خدا اگر من ميبينم به صورت جد در آيد، شمشيرهاى ما با گوشت و خون بزرگانشان آشنا خواهد شد.

 

و باز رسول خدا را مى نگريم كه از شعر عمويش عباس مسرور گشته، چه او

 

 

ازحضرت درخواست نمود تا در مدحش شعرى بسرايد. پيغمبر فرمود، بگو دهانت خورد مباد، عباس چنين سرود:

 

اى پيغمبر سرشت پاكت در سايه هاى قدس الهى به وديعت بود قبل از هر آفرينشى و به دنيا فرود آمدى، ولى هنوز به قالب بشرى در نيامده بودى و نه بصورت گوشت و خون، بلكه هسته وجودى تو از نسلها ميگذشت و از اصلاب عبور ميكرد، تا به صحنه وجود آمدى و جهان هستى را روشن نمودى.

 

ما در پرتو روشنائيت راه صلاح و رشد عقلى خود را مى سپاريم

 

و هنگاميكه عمرو بن سالم بر پيغمبر وارد شد و شعر خود را خواند حضرت فرمود: حقا كه ما را يارى نمودى، خدا يار تو باشد. شعر او چنين شروع ميشود:

 

پروردگارا من با محمد، سوگند پدران خود را با پدر پيشين او خاطر نشان ساختم و اينكه ما فرزندان توئيم و به اسلام گرائيده و از تو دست بردارنيستيم. خداوندا محمد را يارى كن و بندگانت را به يارى او فرست.

 

ابو ليلى نابغه جعدى را مى نگريم، كه بر پيغمبر وارد ميشود دويست بيت شعرى كه در مدح حضرت سروده بود، مى خواند. پيغمبر مسرور گشته دعايش ميكند كه دهانت خورد مباد.

 

اول شعر او اينست:

 

اى دوست من لحظه اى خشم را فرو خوابانده و در كنارى آرام گير، در مقابل حوادث و بازيهاى دهر ميخواهيد زبان به ملامت باز كنيد يا با اخلاق بزرگ منشانه در گذريد:

 

قسمت ديگر از شعرش كه در حضور پيغمبر سرود اين قطعه است:

 

به خدمت رسول خدا شتافتم، هنگاميكه چراغ هدايت بشر را به يك دست و به دست ديگرش قرآن بود كه چون ستاره اى تابناك مى درخشيد. من و هر كه با من

 

 

بود، چنان در گرايش شديم كه طلوع و غروب ستاره سهيل را نفهميديم. همه سعيم اينست كه پرهيزكار شوم چه، از آتش سوزان ترسانم.

 

تا اينكه باين شعر رسيد:

 

ما با گرايش به اسلام به آسمان مجد وبزرگى رسيده ايم و آرزو اينست كه به جلوه گاه بالاترى بر شويم.

 

پيغمبر به ابو ليلى فرمود:

 

كدام جلوه گاه بالاتر؟ عرض كرد: بهشت.

 

حضرت فرمود: بلى به خواست خدا.

 

و سپس چنين سرود:

 

حلم و بردبارى موقعى نتيجه ميدهد و از كدورت محفوظ ميماند كه گاهگاهى توام با تندى باشد.

 

و تندى هم اگر توام با حلم نگردد كه از خطرات محفوظش دارد بى فائده است.

 

در اينموقع رسول خدا "ص"، دوبار فرمود: نيكو سرودى، دهانت سالم باد. او را مى ديدند با وجود زيادى عمر دندانهايش چون دانه هاى تگرگ آب شده شفاف و براق، هيچيك از دندانهايش نه شكسته و نه افتاده بود.

 

و باز سرور آنجناب را مى بينيم هنگاميكه كعب بن زهير لاميه خود را براى حضرت مى خواند و پيغمبر بردى به او صله داد كه بعدها معاويه به بيست هزار درهم از او خريد و پيوسته خلفاآنرا در روزهاى عيد مى پوشيدند.

 

در مستدرك حاكم ج 3 ص 582 آمده كه چون كعب قصيده خود را در حضور حضرت خواند به اين شعر رسيد كه:

 

 

همانا محمد پيامبر خدا چون شمشيرى است كه بدان كسب روشنى ميشود.

 

و شمشير برنده ايست از شمشيرهاى كشيده شده در راه خدا.

 

پيغمبر با آستين خود به مردم فرمان سكوت داد تا قصيده كعب را بشنوند.

 

و روايتى ديگر ميگويد: كعب مصرع آخر را " من سيوف الهند " سروده بود پيغمبر فرمود: نه " من سيوف الله ".

 

و باز عبدالله بن رواحه را مى بينيم كه بر حضرت شعرمى خواند و او مسرور ميشود: برا بن عازب گويد: پيغمبر اكرم "ص" را ديدم كه خاكهاى خندق را حمل ميكند و گرد و خاك روى شكم حضرت را پوشانده بود، حضرت در آن هنگام شعر عبدالله بن رواحه را زمزمه ميكرد:

 

خداوندا اگر تو نبودى ما به هدايت نمى رسيديم و نه انفاقى در راهت مى نموديم و نه به سپاس تو به نماز مى ايستاديم،تو خود آرامشى بر ما فرود آر و گامهاى ما را استوار گردان.

 

دشمنان بر ما ستم نمودند و ما در مقابل فتنه هايشان پايمردى نموديم.

 

و از روايت ابن سعد در "طبقاتش" و ابن اثير چنين بر مى آيد كه شعرهاى بالا مربوط به عامر ابن اكوع است:ابن اثير درج 3 "اسد الغابه" ص 72 روايت نموده كه رسول خدا هنگام رفتن به خيبر به عامر فرمود، از مركب خود فرود آى و از اشعار خود به آهنگ حدى بخوان.

 

راوى گويد كه عامر از اسب فرود آمد و شعر بالا را سرود. سپس رسول خدا فرمود: خدا بر تو رحم آورد، و در "طبقات" ج 3 ص 619 چنين

 

 

است كه: خدايت بيامرزد.

 

و نيز پيغمبر كرم را از شعر حسان بن ثابت در وجد و سرور مى بينيم: حسان روز غدير خم جريان غدير را به شعر در آورد، پيغمبر دعا كرد كه:

 

لا تزال يا حسان مويدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانك.

 

تا آن هنگام كه با سخنت ما را يارى كنى از تاييدات روح القدس بهرمند گردى.

 

حضرت پيغمبر "ص" منبرى در مسجد براى حسان ميگذارد و او بر منبر مى ايستاد و فضايل پيغمبر و مكتب او را، بازگو ميكرد، و باز رسول خدا فرمود كه:

 

" خداوند حسان را تا موقعيكه از ما دفاع ميكند تاييد فرمايد ".

 

و همچنين سرور حضرت رسول را "ص" از شعر ابى كبير هذلى مشاهده ميكنيم، عايشه گويد: پيغمبر اكرم "ص" پاپوش خود را اصلاح مى نمود و من نشسته به ريسندگى مشغول بودم ناگهان چشمم به صورت مباركش افتاد كه در چهره اش عرق مى درخشيد از اين حالت مبهوت شدم، حضرت رسول به من نگريست و فرمود: چه شده كه چنين بهت زده مينگرى؟ گفتم: اى رسول خدا ديدم در چهره شما دانه هاى عرق نورافشانى ميكنند، اگر ابوكبير هذلى تو را ميديد ميدانست كه سروده او از هر كس به تو شايسته تر است. فرمود: مگر ابوكبير چه سروده؟ گفت اينست شعر:

 

او از آزار رحم مادر پاك و از آلودگيهاى دايه و پستانش بركنار و هيچگونه بيمارى دامنگير او نيست. و هنگاميكه به خطوط زيباى صورتش مينگرم چون درخشش دانه هاى باران كه از آسمان ريزان است ميدرخشد.

 

پيغمبر اكرم از سخن عائشه اظهار سرور فرمود.

 

پيغمبر اكرم "ص" پيوسته شعرا را بسرودن و ضبط اشعارخود وادار مى فرمود و

 

 

به آنها راهنمائى ميكرد كه گفتار مخالفين و حسب و نسب و تاريخ نشو و نماى آنها را از افراط مطلع ياد گرفته و با ذكر نقاط ضعف، به مقابله برخاسته آنان را خفيف و سرشكسته سازند، چونانكه آنها را امر ميفرمود به فرا گرفتن قرآن "و تا اين حد بمساله شعر اهيت ميداد" اين عمل را يارى دين ميدانست و جهادى مقدس، به خاطر حفظ دين حنيف اسلام.

 

شخصيت شاعر را باو مى فهماندكه در اجتماعات چه شانى دارد و در چه جهادى است. به شعرا ميفرمود: دشمنان را هجوگوئيد چه مومن با جان و مال خود بايد در راه خدا مجاهده كند.

 

به آنكه جان محمد در قبضه قدرت اوست قسم ياد ميكنم كه اين عمل شما چنانست كه با تيرهاى آتشين قلب دشمن را بشكافيد و آنها را نابود سازيد.

 

و باز بلفظ ديگر از رسول اكرم شنيده شد كه حضرت فرمود: وقتيكه به وسيله شعر با مخالفين به مخالفت برمى خيزيد، مانند مجاهدانيد كه تيرها را به نشان دشمن پرتاب ميكنند.

 

و رسول خدا "ص" پيوسته شعرا را برمى انگيخت تا با تير دلدوز شعر به پيكار با مخالفين برخيزند و وادارشان ميكرد كه با حماسه هاى شجاعت انگيز ضديت و جبهه بندى كفار را درهم كوبند، روح نيرومند دينى را در بين مسلمين دميده و حميتشان را در مقابل حميت جاهليت تقويت مينمود چه، شعر است كه آنها را به هيجان و نشاط مياورد و آنها را در راه نشو معارف و دعوت بحق تحريك ميكند و به دفاع از حريم اسلام وا ميدارد.

 

به شاعر ميفرمود: مشركين را و آنانكه از طريق حق بدورند هجو كنيد چه در اين هنگام روح القدس همراه شماست و به ديگر شاعر ميفرمود: آنها را هجو كنيد كه

 

 

جبرئيل يارو مددكار شماست.

 

برا بن عازب گويد: به رسول خدا "ص" خبر آوردند كه ابو سفيان بن حارث ابن عبدالمطلب تو را نكوهش ميكند، عبدالله بن رواحه در مجلس حاضر بود و از حضرت رسول "ص" تقاضا كرد كه بمن اجازه فرما تا در باره اين گمراه شعرى بسرايم، حضرت سئوال كردند كه توئى سراينده آن شعر كه با جمله "ثبت الله" شروع ميشود؟ عرض كرد: آرى من سروده ام!

 

 

فثبت الله ما اعطاك من حسن++

 

تثبيت موسى و نصرا مثل ما نصروا

 

 

خداوند برقرار دارد آنچه از حسن و نيكوئى به تو عطا فرموده چونانكه موسى را پا بر جا داشت و تو را يارى كند چونانكه آنها را يارى نمود.

 

پيغمبر اكرم دعايش فرمود كه خدا بتو هم پاداش خير دهاد.

 

براء گويد: كعب برخواست و مانند عبدالله تقاضا كرد كه در رد ابوسفيان شعرى بسرايد حضرت فرمود تو صاحب آن شعرى كه سرآغازش جمله " همت " است عرض كرد آرى من سروده ام كه:

 

 

همت سخينه ان تغالب ربها++

 

فليغلبن مغالب الغلاب

 

 

سخينه خواست بر پرورش دهنده خود غالب گردد -

 

ولى چون ديگران در چنگال خشم او در آمد.

 

حضرت رسول اكرم "ص" فرمودند: خداوند پاداش تو رافراموش نمى كند.

 

برا گويد: حسان بپا خاست و از رسول گرامى اجازه خواست كه با شمشير زبان، گوينده را بخاك مذلت و رسوائى بنشاند و مفتضحش كند.

 

پيغمبر فرمود: نزد ابوبكر برو و از خصوصيات خانوادگى و اخلاقى آن گروه كسب اطلاع كن و سپس آنهارا هجو نما كه جبرئيل در انجام اين وظيفه، يار تواست.

 

 

شعرائيكه بوظيفه مقدس شاعرى مى پردازند و با شمشير زبان پشت دشمن را مى شكنند مشمول اين آيه هستند:

 

" الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و ذكروا الله كثيرا و انتصروا من بعد ما ظلموا".

 

مگر كسانيكه ايمان آوردند و عمل نيك انجام دادند و زياد به ياد خدا بودند كه اينان بعد از اينكه ظلم كشيدند يارى حق شامل حالشان مى شود.

 

آرى اينانند كه از شعرا بى بند و بار در آيه " و الشعرا يتبعهم الغاوون " استتثنا شده اند.

 

گويند: چون اين آيه در مذمت شعرا نازل شد، عده اى به نزد رسول اكرم آمده و ميگريستند كه خداوند ما را نكوهش نموده است، پيغمبر كرم دنباله آيه را خواند كه " الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات.... " و شما هستيد كه مصداق اين قسمت از آيه هستيد " و ذكروا الله كثيرا " و زياد ياد خدا كنند و باز شمائيد كه اين تكه از آيه شامل حالتان مى شود " و انتصروا من بعد ما ظلموا " كه بعد از آن كه ظلم شدند يارى مى شوند.

 

گويند: كعب بن مالك به خدمت حضرت رسول "ص" رسيد و پرسيد: نظر شما در آياتى كه در سوره شعرا در باره شاعران وارد شده چيست؟ حضرت پيغمبر فرمودند: بحقيقت كه شما با شمشير زبان در جهاديد

 

علاوه بر اينكه شاعران مذهبى و كسانيكه حقائق زندگى را واگو ميكنند از مذمت آيات بدورند، بايد گفت كه: آيات نكوهش متوجه كسانيستكه از ظلم و باطل ترويج مى كنند.

 

شيخ صدوق در كتاب عقائدش از امام صادق "ع" روايتى نقل ميكند: كه مراد از آيه، نكوهش كسانى است كه بدروغ داستان سرائى دارند.

 

 

 

على بن ابراهيم در كتاب تفسير خود ص 474 نقل مى كند كه حضرت صادق "ع" فرمود:

 

آياتى كه مذمت شعرا در آن شده مشمول كسانيستكه دين خدا را تغيير داده وبا اوامر الهى مخالفت مى ورزند و موجب نشر عقائد فاسد در بين مردم شده آنانرا به پيروى راههاى باطل وا دارند.

 

موكد استفاده ما از آيه دنباله آيه است كه ميفرمايد: " الم تر انهم فى كل واديهيمون ".

 

آيا نمى نگرى كه اين شاعران بهر درى مى زنندو بهر جانبى ميل پيدا مى كنند و به هر مذهب و عقيده اى در ميايند.

 

در تفسير عياشى از حضرت صادق "ع" روايتى است كه حضرت فرمودند: مراد از آيه گروهى هستند كه علم غير صحيح آموخته و به گمراهى افتادند و مردم را به گمراهى سوق دادند.

 

پس در آيات نكوهشى، ذمى در باره شاعران بحق نارسيده است و تنها مراد آيه اين بوده كه شاعران باطل سرا را مذمت كند، چه، شعر با امواج نامرئيى كه بوجود مى آورد در روح شنونده اثر ميگذارد و قرآن مى خواهد جلوى اين اثرهاى نامطلوب شعر را بگيرد.

 

اسلام علاوه بر اينكه شاعران بحق را نكوهش ننموده تعريف هم نموده است: روايتى است كه شيعه و سنى نقل كنند: ان من الشعر لحكمه و ان من البيان لسحرا: پاره اى از شعرها حكمت است و برخى بيانها چون جادو موثر است.

شعرهاى غيبى

 

تاريخ، اشعار غيبيه اى را ثبت نموده است كه سرايندگان، نامعلوم و غيرمرئى بوده اند. اين اشعار از گويندگانى نامرئى به اشخاصى خطاب شده و سبب هدايتشان گرديده است، و اين خود يكى از معجزات پيغمبر اكرم "ص" شمرده شده است و بهترين نشان دهنده اهميت شعر و شاعرى است در راه استدلال بر راه حق كه چگونه شعر بيش ازنثر، قلوب را تسخير ميكند.

 

پس سزاوار چنين است كه در راه ساختن اجتماعى صالح، و دعوت مردمان براه حق و جهانى روحانى از شعر بهره بردارى شود.

 

ما اكنون به ذكر پاره اى از اين سنخ اشعار مى پردازيم:

 

1- آمنه دختر وهب - مادر گرامى رسول خدا "ص" هنگام ولادت پيغمبر اكرم اشعارى از گوينده غير پيدائى شنيد كه:

 

درود خدا و هر بنده صالحى كه هست بر چراغ فروزان پهندشت هستى باد.

 

او محمد مصطفى بهترين خلق است، نور آراى جهانيست كه هاله اى از پاكى احاطه اش نموده در افق انسانها زينت بخش و گزيده آنها، راستگوست و نيكوكار.

 

او پارسائى است كه پرچم هدايت بدست نيرومندش، در ميانه امواج ظلمتها راه مى نمايد.

 

تا نسيم زمين بر چهره گل بوسه ميزند و كبوتران نغمه عشق بگوش هم مى سرايند، بر او رحمت خدا باد، و درود.

 

 

2 - در شب ولادت حضرت رسول اكرم "ص"، از جانب يك بت گوينده اى نامرئى اشعارى خواند، و بتها همه فرو ريختند. ترجمه آن شعر:

 

با تولد مولودى جديد همه نقاط شرق و غرب عالم از نورش روشنى يافت. بتها به خوارى بر زمين ريختند و پادشاهان جهان همه بلرزه افتادند.

 

آتشكده هاى فارسيان خاموش شد و پادشاهشان شب را با غم و اندوه بروز آورد.

 

كاهنان كه احوال افلاك باز شناسند، وا مانده شدند. و از اخبار راست و دروغشان دست براشتند.

 

اى بزرگان قبيله قصى، از گمراهيها دست شوئيد و بسوىاسلام: آن صحنه باز گيتى، روى آريد.

 

3 - شخصى بنام ورقه گويد: در شب تولد رسول خدا، در نزد بتى كه متعلق به قبيله ما بود بيدار نشسته بودم، ناگاه از درون بتى اين ندا شنيدم:

 

 

ولد النبى فذلت الاملاك++

 

و ناى الضلال و ادبر الاشراك

 

 

پيغمبر متولد شد و ديگر پادشاهان بخوارى افتادند.

 

و همچنين گمراهى و بت پرستى و شرك از ساحت بشريت زدوده گشت.

 

و پس از اين، بت با سر بزمين افتاد4

 

4 - عوام بن جهيل همدانى كليددار بت خانه مشهورى بنام يغوث گويد:

 

 

شبى را در بتخانه گذارندم واز آن بت شنيدم كه ميگويد: اى پسر جهيل هنگام نابودى بتها شده، تو ديگر با بت يغوث وداع كن چه نورى از افق زمين مكه طالع گشت و ديگر ظلمتها راه عدم بايست گرفتن.

 

عوام آنچه شنيده بود براى قوم خود تعريف كرد و باز گوينده اى نامرئى چنين گفت:

 

اى عوام آيا سخن حق را بگوش قوم خود ميرسانى يا بخل ورزيده و لب فرو ميبندى.

 

بدان، تيرگيها نابود گشتند و مردم بسوى اسلام گرائيدند.

 

عوام در جواب گويد:

 

اى كه به عوام خطاب مى نمائى بدان كه عوام از سخن حق باز نمى ايستد.

 

سنت اسلامى را بر ما بر خوان.

 

عوام گويد: بخدا سوگند كه قبل از شنيدن اين سخن، من اسلامى نمى شناختم باز دوباره پاسخ گفت:

 

بنام خدا و توفيق او عزم راه كن و در رفتن از سستى و بى ميلى بگريز.

 

راهت بگروهى باشد كه بهترين گروهايند، به سوى پيغمبر راستگوئى كه تصديق شده است.

 

عوام گويد كه چون اين بشنيدم، بت را بگوشه اى انداخته و خارج شدم

 

 

و به گروهى تازه وارد از قبيله همدان برخوردم كه برگرد حضرت رسول "ص" جمعند، بر پيغمبر وارد شده و احوال خود بگفتم، پيغمبر مسرور شد و فرمود: اين داستان را به مسلمانان بگو و سپس امر فرمود كه بتها را شكنم. و بعد از آن به يمن برگشتم در حاليكه قلبم به نور اسلام روشن شده بود و در اين باره چنين سرودم:

 

كيست كه به بدفرجامان قوم ما.

 

آنانكه در گوشه منازل خود غنوده اند و يا ظاهرند.

 

نداى ما را برساند، و خبر دهد كه خداوند ما را به راه حق هدايت فرمود بعداز آنكه عده اى از ما يهودى و نصرانى شده بودند.

 

ما اكنون از يغوث و يعوق و سائر بتها روى برگرفته ايم و از پيران توئيم. اى بهترين خلائق.

 

5 - ابو نعيم در "دلائل النبوه" ج 1 ص 34 از عباس بن مرداس سلمى روايت كند كه:

 

روزى وارد بتخانه شده و به نزديك بت ضمار رفتم، اطرافش را پاكيزه نموده ببوسيدمش، ناگهان صدائى بلند شد و مرا مخاطب ساخت كه:

 

به تمام قبائل سليم بگو: بت پرستى كه بدان انس گرفته بوديد، نابود گرديد و اهل مسجد رستگار شدند.

 

ضمار كه قبل از آمدن محمد و نزول قرآن مورد پرستش بود، هلاك باد.

 

آنكه بعد از عيسى وارث منصب نبوت است محمد بزرگ مرد قريش ميباشد كه ره راست پيموده و به حقيقت گرائيده است.

 

پس از اين واقعه عباس بن مرداس با سيصد تن از قبيله خود به خدمت پيغمبر اكرم "ص" آمد، تا چشمان حضرت به صورت عباس افتاد فرمود: تو چگونه اسلام

 

 

آوردى؟ عباس داستان خود را به عرض رساند، حضرت فرمود: درست است و از اسلام آوردن او و يارانش شاد شد.

 

6 - ابو نعيم در "دلائل" خود ج 1 ص 33 از مردى خثعمى روايت كند: كه گروهى از طائفه خثعم گرد جمع بودند.

 

ناگاه صدائى شنيدند كه چنين مى سرايد:

 

اى مردم جسيم و تنومنديكه داورى پيش بتها بريد.

 

شما، جز در پى تخيلات بيهوده و پوچ نيستيد.

 

اين، محمد، پيغمبر شما و بهترين آدميان است كه به هنگام داورى عادل ترين مردمست. او نور روشنگر دلهاست: اسلام را نويد ميدهد و مردم را از كارهاى ناشايستى كه در شهر محترم مكه انجام ميدهند باز ميدارد.

 

و باز ابو نعيم از عمر نقل كند كه از سراينده اى نامرئى شنيده شد:

 

اى مردم تنومند، همه از پير و جوان كه داورى پيش بتها بريد و سرگردان و غافليد چون شتر مرغان احمق، آيا نور را در ديدگاه خود نمى نگريد تا راه را دريابيد و از تيرگيها در امان باشيد؟ اين محمد، آورنده اسلام است و زدودنده هر چه كفر و ناپاكيست.

 

و سفارش دهنده به نيكى و صله رحم.

 

و خرائطى بنا به نقل ابن كثير در تاريخش ج 2 ص 343 همين داستان را با اختلافى در ابيات آورده كه ضرورتى در تكرارش نيست

 

7- ابو نعيم از يعقوب بن يزيد بن طلحه تيمى از مردى نقل كند كه: ما در سرزمين خشكى بوديم -

 

ناگاه گوينده اى نامرئى از پشت سر ما چنين سرود:

 

 

ستاره اى بدرخشيد و با امواج نورانى خود تيرگيها را از ساحت زندگى راند.

 

آن ستاره رسول خداست، هر كه پيرو او گردد رستگار ميشود، چه، خداوند او را برترى بخشيد

 

8- بيهقى و ا بن عساكر از ابن عباس نقل كنند كه: شخصى خدمت رسول اكرم "ص" رسيد و عرض نمود:

 

اى رسول خدا، در ايام جاهليت، شترم گم شد ومن به جستجويش پرداختم بامداد روز بود كه گوينده اى نامرئى چنين بانگ برآورد:

 

اى كه در شب ظلمانى در خوابى بدان كه خداوند در مكه پيغمبرى برانگيخته كه از خاندان هاشم است.

 

با وفا و بزرگوار و همو است كه تاريكيهاى خطرناك شرك و كفر را با انوار هدايت بخش خود مى زدايد.

 

آن شتر گم كرده گويدكه هر چه اطراف خود را نگريستم را نيافتم و سپس بانگ بر آوردم و چنين سرودم:

 

اى سراينده ناپيدا كه ميان تاريكيها پنهانى

 

گرد غم و درد به دامنت مباد.

 

خدا ترا هدايت كند، به من بر گو آن پيغمبر چه ميگويد؟

 

ناگاه اين سخن شنيد:

 

ظهر النور و بطل الزور و بعث الله محمدا بالخيور.

 

نور تابان ظاهر شد و ظلم و ستم و هر چه تحميل است رخت بر بست و خدا محمد را بانچه خير و نيكيست برانگيخت.

 

و سپس اين اشعار را سرود: ستايش خدايراست كه خلق را به عبث نيافريد.

 

 

حضرت محمد را به سوى ما فرستاد كه بهترين پيامبران مبعوث شده است، خدا بر او درود فرستد مادامى كه كاروان هاى حج به سوى او روانند

 

9- ابو سعد در "شرف المصطفى" از جعد بن قيس مرادى نقل كند كه: در زمان جاهليت ما چهار نفر بوديم كه به قصد حج به راه افتاديم، در يكى از دره هاى يمن شنيديم كسى چنين مى سرايد:

 

اى كاروانيكه براى استراحت منزل نموده ايد. هنگاميكه به حطيم و زمزم رسيديم، محمد پيغمبر مبعوث را از جانب ما تحيت و سلام گوئيد.

 

باو بگوئيد كه ما پيرو دين تو هستيم زيرا حضرت عيسى ما را باين امر سفارش فرموده است

 

10- در "مستدرك حاكم": ج 3 ص 253 از عيش بن جبر آمده كه: شب هنگام قريشيان از كوه ابو قبيس اين صدا شنيدند:

 

 

فان يسلم السعدان يصبح محمد++

 

بمكه لا يخشى خلاف مخالف

 

 

اگر آن دو كه نامشان سعد است اسلام بياورند، ديگر محمد از مخالفت هيچ مخالفى در مكه نخواهد ترسيد.

 

قريش پنداشتند كه مراد از دو سعد، سعد قبيله تميم و سعد قبيله هذيم است ولى در دومين شب باز شنيدند كه چنين خطاب ميشود.

 

اى سعد قبيله اوس و اى سعد قبيله بزرگوار خزرج

 

سخن كسى كه شما را به هدايت مى خواند بشنويد و در مقابل، از خدا بهشت فردوس را طلب كنيد، چه، پاداش كسانيكه جوينده راه هدايتند بهشت است با همه آنچه در اوست.

 

چون بامداد شد ابوسفيان گفت:

 

 

به خدا سوگند كه مراد آن گوينده از دو سعد، سعد بن معاذ و سعد بن عباده است

 

11 - ابن سعد در "طبقات الكبرى" ج 1 ص 219-215 روايتى نقل كند كه خلاصه اش اينست:

 

چون رسول اكرم "ص" از مكه به مدينه هجرت فرمود، با شخصى كه همراه بود گذرشان به خيمه ام معبد خزاعى افتاد، كه ام معبد در جلوى خيمه نشسته بود از آن زن قدرى خرما يا گوشت خواستند كه بخرند، نداشت، چه خشكسالى، قبيله او را دچار فقر نموده بود، ام معبد گفت: به خدا سوگند كه اگر چيزى ميداشتيم نثار قدمت مى كرديم. ناگاه چشمان حضرت به گوسفندى در گوشه خيمه افتاد سوال فرمود:

 

اين گوسفند چرا تنها اينجا مانده؟ ام معبد گفت ضعف و ناتوانى او را از گله بازداشت.

 

حضرت فرمود: شير مى دهد؟

 

عرض كرد: ناتوانيش آنقدر است كه شير در پستانش جمع نمى شود، حضرت گوسفند را طلبيدند و دست مبارك به پستانش ماليده و نام خدا بر زبان جارى نمودند كه: خدايا پستان اين گوسفند را بركت ده بلافاصله شير در پستان جارى شد. پيغمبر ظرفى طلبيد و شير دوشيد تا ظرف پر شد، ابتدا به آن زد داد و نوشيد و سير شد و سپس ياران خود را، هر يك نوشيدند تا سير شدند و بعد از همه خودنوشيد و فرمود:

 

ساقى القوم آخرهم.

 

آنكه ساقى گروهى ميشود بايد خود آخر نوشد و دوباره ظرف را پر از شير فرمود و پيش زن گذاشت و حركت فرمود.

 

 

چون بامداد شدمردم مكه از بين زمين و آسمان بانگى شنيدند كه ميگويد: خدا بهترين پاداش خود را به آن دو رفيق همراه دهد كه به خيمه ام معبد فرود آمدند.

 

و سپس از آنجا كوچ كردند و چه خوشبخت بود رفيق محمد كه همراه رسول گرامى بود.

 

اى قبيله قصى بدانيد كه خداوند سرورى را از شما دور نكرده است

 

از خواهر خود، ام معبد داستان ورود پيغمبر را باز پرسيد و اگر هم قانع نشديد از خود گوسفند بپرسيد كه گواهى ميدهد، پيغمبر گوسفند را به نزديك خود خواند و از پستان بى شيرش شير دوشيد، پيغمبر رفت ولى به اين كرامت، آن گوسفند پيوسته بان زن شير ميداد

 

12- ابن اثير در "اسد الغابه" ج 5 ص 188 از ابى ذويب هذلى شاعر نقل كند كه: در شب وفات پيغمبر از گوينده نامرئى شنيد:

 

حادثه عظيمى در سرزمين حجاز به وقوع پيوست، محمد پيامبر خدا"ص" درگذشت و در مرگ او چشمهاى ما همچون چشمه جوشان اشگ ميريزيد.

 

تا اينجا اشعارى نقل شد كه گويندگانى نامرئى در شان رسول گرامى گفته بودند و ما در مصادر اسلامى به يك چنين گويندگانى برمى خوريم كه در شان ائمه اطهار اشعارى گفته اند، از آن جمله:

 

13- حافظ گنجى در "كفايه" خود ص 81 نقل كند كه: چون على "ع" در كعبه متولد گشت، ابوطالب پدر حضرت وارد كعبه شد و مى سرود:

 

 

يا رب هذا الغسق الدجى++

 

والقمر المنبلج المضى

 

 

بين لنا من امرك الخفى++

 

ماذا ترى فى اسم ذا الصبى

 

 

ترجمه: اى پروردگار اين شب تيره و تار و آن ماه روشنى بخش درخشان

 

 

از صندوقچه اسرارت نام اين كودك را روشن نما.

 

بعد از اين سخن شنيد كه گوينده اى نامرئى گويد:

 

 

يا اهل بيت المصطفى النبى++

 

خصصتم بالولد الزكى

 

 

ان اسمه من شامخ على++

 

على اشتق من العلى

 

 

اى دودومان رسول اكرم اين نوزاد پاك ويژه خانواده شماست.

 

نام او از جانب ساحت قدس الهى على تعيين شده.

 

چه، على نامى است كه از صفت الهى جدا شده است.

 

حافظ گنجى بعد از نقل اين حديث گويد كه: اين حديث را مسلم بن خالد - استاد شافعى - به تنهائى نقل نموده است.

 

14 - شبلنجى در كتاب "نورالابصار" ص 47 گويد: حضرت على "امير المومنين" هر روز، به زيارت قبر فاطمه ميرفت. در يكى از روزها كه به زيارت رفته بود خود را به روى قبر انداخته و گريست و اين شعر را سرود:

 

چه جانگداز است، هنگاميكه بر قبر حبيبم عبور ميكنم و سلام ميدهم و جوابى نمى شنوم.

 

اى قبر چه شده كه جواب مرا نمى دهى

 

آيا بعد از من ديگر دوستى با كسان، ملامت آميز شده؟

 

سپس گوينده اى كه فقط صدايش شنيده ميشد به وى پاسخ داد:

 

و آن حبيب گفت: كسى كه در گرو خاك و سنگ است، چگونه ميتواند جوابت گويد.

 

من از نزديكان، و همسران خود، جدا ماندم و خاك زيبائيهاى مرا خورد.

 

و در آن هنگام كه رشته هاى محبت از هم مى گسلد، درود من بر شما باد

 

15 - ابن عساكر در ج 4 ص 341 تاريخ خود،و گنجى در "كفايه" از ام سلمه روايت كنند كه: به هنگاميكه حسين "ع" كشته شد از گوينده ناپيدايى شنيدم كه

موكب شاعران

 

بر اين اساس كه شرحش گذشت، به ميمنت قرآن و حديث عده اى از ياران پيامبر "ص" كه به شعر عنايتى داشتند، از هر سو گرد پيغمبر جمع شدند و در اوقات مختلفه، از سفر و حضر در حضور حضرت بسرودن و خواندن اشعار، همت ميگماشتند و چون شيران قوى پنجه جبهه شرك و گمراهى را از هم دريده و همسان بازهاى شكارى دلها را به صيد خود مى كشاندند، آنان پيوسته در پيرامون حضرت بودند و حتى در سفرها از او جدا نمى شدند، چابك سواران جنگى بودند كه با شمشير بران شعر و تير دلدوز نظم دشمنان اسلام را مفتضح و رسوا ميكردند و در ميدان نبرد، مردانه از حريم اسلام دفاع مينمودند، از جمله اين گروهند:

 

عباس عموى پيامبر، كعب بن مالك، عبدالله بن رواحه، حسان بن ثابت، نابغه جعدى، ضرار اسدى، ضرار قريشى، كعب بن زهير، قيس بن صرمه، اميه بن صلت، نعمان بن عجلان، عباس بن مرداس، طفيل غنوى، كعب بن نمط، مالك بن عوف، صرمه بن ابى انس، قيس بن بحر، عبدالله بن حرب، بحير بن ابى سلمى، سراقه بن مالك.

 

روح دينى چنان دلهاى مردم مجتمع آنروز را مسخر نموده، و با روحشان آميخته شد كه حتى زنان مسلمان را تحت تاثير خود قرار داد، و هنر نمائيهائى در اين زمينه نمودند و پرده نشينى و حجاب آنان را از دفاع از حريم مقدس اسلام باز نداشت و با سرودن اشعارى دلنشين از پيامبر اكرم "ص" دفاع نمودند كه از جمله ايشانند:

 

 

1 - ام المومنين خديجه دختر خويلد، همسر پيامبر اكرم "ص" اين بانو، اشعارى نغز و لطيف مى سرود، از جمله شعرى است كه به هنگام زانو به زمين زدن شترش در مقابل پيامبر، و چهره بر قدم آن حضرت ماليدن و به فضل وجود مبارك حضرتش به زبان آمدن، سروده است:

 

به فضل پيامبر، شتر به زبان آمد و خبر داد: كه به وجود حضرت سر زمين مكه شرافت يافت.

 

اين محمد، بهترين بر انگيختگان خداست كه بر خاك قدم نهاده و شفيع امت است.

 

اى كسانيكه بدو حسد مى ورزيد بگذاريد خشم، شما را نابود سازد.

 

چه اوست محبوب و بهتر از او در خلائق نيست.

 

2- سعدى دختر كريز خاله عثمان، اشعارى در تبليغ از دين سروده است از جمله: اى عثمان اينست پيامبرى كه با دليل واضح از جانب خدا آمده است و قرآن بر او نازل گشته زنهار كه بتها ترا گمراه نسازند و پيرو او باشى.

 

سپس گفت: همانا محمد رسول خداست، و جبرئيل بر او نازل ميشود.

 

محمدمشعل هدايتى است كه انوار تابناكش روشنگر انسانهاست. پيوسته از صدف پاك دهانش، درهاى خير خواهى و مصلحت انديشى نثار بشريت ميگردد، رستگارى در دين مقدس اوست و بالاخره پيروزى نهائى برا او خواهد بود.

 

و بعد از اين سروده، چند شعرى هم درباره اسلام عثمان گفته.

 

3- شيما دختر حارث بن عبد العزى خواهر رضاعى پيغمبر اكرم "ص" درباره آن حضرت چنين سروده:

 

خداوندا محمد را در همه حال براى ما باقى بگذار و دشمنان و كسانيكه بدو حسد مى ورزند خوارشان گردان، و آن روز را كه او سرور همه جهانيان گرددو

 

 

همه را به سوى حق خواند، پيش روى ما بگشاى و بدو عزتى پايدار عطا فرما.

 

4- هند دختر ابان بن عباد بن المطلب، وى بنا به نقل "طبقات الكبرى" ج 4ص 148 درباره نبى اكرم اشعارى سروده و در جنگ احدهم، در جواب هند دختر عتبه كه به كشته شدن حمزه به ساير شهدا مسلمين اظهار سرور ميكرد و ميگفت:

 

ما در اين جنگ، انتقام جنگ بدر را گرفتيم.

 

چه، از كشته شدن پدر و عمو و برادر ناكامم صبرم تمام شده بود.

 

و اكنون كه وحشى "با كشتن حمزه" سوزد درونم را شفا بخشيد منهم به نذر خود وفا خواهم كرد.

 

و هند دختر ابان در جواب گفت:

 

اى دختر مردى ماجرا جو و كافر تو در بدر و جنگهاى جز آن، به سزاى خود رسيدى و در بامداد پيروزى جوانمردان اسلام وبنى هاشم، با شمشيرهاى بر انشار به كيفر كردار خود ميرسد.

 

حمزه شير بيشه ماست و على باز شكارى ما.

 

5- خنشا دختر عمر و دختر زاده امر القيس، از بانو انيست كه بسيار شعر سروده، و شعر شناسان جملگى متفقند كه نه قبل از او و نه بعد از او زنى به پايه او نرسيده است. پيامبر گرامى از شعر اين بانو بسيار مسرور ميشد و ميفرمود كه از شعرش بخواند.

 

6- رقيقه، دختر ابى صيفى بن هاشم بن عبدالمطلب بن هاشم. اين بانو پيامبر را از اجتماع قريش خبر داد كه به هنگام شب قصد كشتنش دارند و بدين سبب رسول خدا از بستر خارج شد و على "ع" در جاى او خوابيد.

 

 

اين زن اشعار، زيبائى دارد، از جمله شعر او درباره استسقا عبدالمطلب است، محمد "ص" در آن زمان كه به سن بلوغ بود همراه جدش بود.

 

اول بيت آن اشعار چنين بود.

 

اول بيت آن اشعار چنين است:

 

به يمن شيبه "اسم حضرت عبدالمطلب" خداوند شهر ما را سيراب نمود.

 

در حاليكه گياهان نمى روئيد و باران نمى باريد.

 

7 - اروى دختر عبدالمطلب، عمه رسول خدا "ص"، زنيست كه احتجاج او بر معاويه، مشهور است كه در شرح حال عمر و بن عاص خواهد آمد. وى اشعارى دارد در سوگ پيامبر كه به اين مطلع آغاز ميشود:

 

اى چشم تو مرا، تا هنگامى كه زنده هستم با سرشكت يارى كن.

 

و قسمت ديگر شعر او با اين بيت شروع ميگردد:

 

اى رسول خدا تو مايه اميد ما بودى و پيوسته رحمتت شامل حالمان بود و جفائى از شما نديديم.

 

و در ضمن همين ابيات چنين ادامه ميدهد:

 

اى فاطمه پروردگار محمد بر آرامگاه او، در يثرب درود ميفرستد.

 

اى ابوالحسن اكنون كه او از جدا شده اى با خاطرى دردناك تا آخر دهر بر او بگرى.

 

"وزنان شاعر ديگر عبارتند:"

 

8- عاتكه دختر عبدالمطلب.

 

9- صفيه دخرت عبدالمطلب.

 

10- هند دختر حارث.

 

11- ام سلمه زوجه پيامبر اكرم

 

12- عاتكه دختر زيد و عمرو.

 

 

13 - خادمه نبى اكرم ام ايمن.

 

عائشه همسر پيامبر گرامى شعر زيادى حفظ داشت و بنا به نقل خودش دوازده هزار بيت از لبيد شاعر به خاطر داشت و پيغمبر اكرم "ص" از اومى خواست كه برايش از اشعاريكه حفظ است بخواند از آن جمله است اين دو بيت:

 

هر گاه طلا با سنگ محك آزمايش شود، بدون شك غش آن آشكار ميگردد و طلاى خالص و مغشوش از هم جدا ميشود.

 

على "ع" هم در بين ما، مانند آن سنگ محك است.

 

مقام شعر و شعرا در نزد ائمه هدى

 

اين دعوت روحى و يارى دين كه به وسيله شعر انجام ميگرفت و از تاييد قرآن و حديث هم بر خوردار بود، در زمان ائمه طاهرين نيز چون زمان رسول خدا"ص" بر قرار بود و مردم مجتمع آنروز، از شعر شعراى اهل بيت، قلوبشان مسخر ميشد وحقائق مكتب ولايت با جانشان آميخته ميگشت.

 

پيوسته شعرا از نقاط دور با قصائد مذهبى و چكامه هاى دينى خود، به خدمت ائمه "ع" مشرف ميشدند و مورد تفقد و اكرام ايشان واقع ميگشتند.

 

و شعر آنان را كه چكيده فكر و انديشه شان بود به نظر اعجاب مى نگريستند و تحسين مى فرمودند.

 

به احترام مقدمشان، محفلها تشكيل و دوستان خود را بدان محافل دعوت ميكردند، و با دادن صله و جائزه هاى گرانبها، شعرا را مورد نوازش و مرحمت قرار ميدادند و نكاتى را كه موجب خلل و نقص شعر آنان بود گوشزدشان مينمودند

 

 

لذاست كه در دوره ائمه طاهرين تطوراتى در شعر و ادب پيدا شد و به كمال گرائيد و در اجتماع آنروز از بيشتر علوم و فنون اجتماعى پيشى گرفت.

 

اهميت شعر به جائى رسيد كه به پا نمودن مجلس شعر، و صرف وقت نمودن به خاطر آن در مكتب اهل بيت و جزو طاعات شمرده ميشد و گاهى بعضى از اشعار نغز، در شريف ترين اوقات خوانده شده و بر بزرگترين اعمال عبادتى "مستحبه" مقدم ميشد چنانكه اين حقيقت را به وضوح از گفتار و رفتار امام صادق "ع" نسبت به "هاشميات" كميت شاعر مى يابيم:

 

كميت در ايام تشريق "روزهائيكه نور ماه به آخرين حد زيادى ميرسد" در منى بر آن حضرت وارد شد و اجازه خواست تا براى حضرت از اشعار خود بخواند.

 

حضرت فرمود: اين ايام بسيار شريف و با ارزش است.

 

كميت عرض كرد:اين اشعار درباره شما سروده شده

 

امام چون اين جواب را بشنيد فرمود تا ياران و همراهانش جمع شوند و به كميت هم اجازه داد تا شعرش را بخواند، كميت هم قصيده لاميه از قصايد هاشمياتش را خواند.

 

پس از تمام نمودن شعر حضرت درباره اش دعا فرموده هزار دينار و يكدست خلعت به او مرحمت نمودند و ما به زودى مفصل اين بحث مختصر را در شرح حال كميت حميرى، و دعبل بيان خواهيم كرد.

 

و نظر به فوائد اجتماعى و دينى كه بر اشعار بار بود، پيشوايان دين هيچگونه نظرى به شخصيت شاعر نداشتند و نسبت به ساير شوون و اعمالشان خورده نيم گرفتند هر چند كه شاعرى آلوده و بدمنش بود و از رفتارش ناراضى بودند ولى همينكه افكار و اشعار چنين شعرائى را مى ديدند كه در راه هدايت و ترويج دين و بيان حقايق مفيد است از اعمال بدشان چشم پوشى و بديده استرحام مى نگريستند و بر ايشان طلب آمرزش مى نمودند و احساسات مومنين را به اطرافشان تحريك مى كردند و براى

 

 

دلگرمى ايشان سخنان اميد زائى ميفرمودند، برخى از سخنان ائمه هدى درباره ايشان عبارتست:

 

بر خداوند بزرگ سخت نيست كه گناهان دوستان و ستايشگران ما را، بيامرزد.

 

و يا:

 

آيا بخشودن گناهان دوستداران على "ع" بر خدا سنگين است؟

 

ويا:

 

هيچ لغزشى براى دوستداران على "ع" رخ نمى دهد مگر اينكه در قدمهاى- ديگر از لغزشها محفوظ مى مانند. و در همين قدمهاى ثابت است كه صلاح مجتمع اسلامى محفوظ مى ماند و بر همين عقيده است كه ما مى ميريم و زنده مى شويم.

 

و اين فكر صحيحى است از پيشوايان دين، در اين باره كه خود دستورى است، جهت استوار ساختن پايه هاى مذهب و تسخير نمودن قلوب مردم. و نشان ميدهد كه راه صحيح صرف اموال، و موارد آن چيست.

 

وصيت امام باقر "ع" به امام صادق "ع" مشعر به همين فكرى عالى است آنجا كه ميفرمايد: از مال من "فلان مقدار" وقف كن براى نوحه سرايان كه تا ده سال در منى موقعيكه حاجيان جمعند بر من نوحه سرائى كنند، اين تعيين محل و وقت خود دليل روشنى است بر اينكه غرض امام اينست، كه نام و خصوصيات و جهات مربوط به امام در گذشته به وسيله همين و نوحه سرايان به گوش مسلمانانيكه در آن اجتماع شركت جسته اند، برسد. تا نفوس را متوجه اين آستان نمايند و بالنتيجه شور و علاقه اى نسبت به مذهب اهل بيت در آنها ايجاد شود.

 

همه ساله اين مراسم تجديد شود تا مسلمانان ديگرى كه سالهاى بعد مى آيند به حقائق مكتب اهل بيت آشنا گردند و نسبت به امامت ائمه"ع" متمايل گردند، و به پيروى از مكتب امامان بر حق تحريك شوند و تعاليم نجات بخششان را بكار

 

 

بندند. و به همين جهت سر عزادارى حضرت سيد شهدا نيز روشن ميشود.

 

و نظر به همين فوائد، كه بر شعر مترتب بود شعراى اهل بيت پيوسته مورد خشم و غضب مخالفين بودند، زيرا مجلس آرائى و مديحه سرائى آنها بر دشمنان گران ميامد و بدين جهت مديحه سرايان ائمه هدى از كيد و دسيسه هاى دشمنان هميشه در هراس بودند و گاهى هم به مقتضاى موقعيت خود براى حفظ جانشان از خانه و زندگى آواره مى شدند و در گوشه اى با رنج و مشقت بسر ميبردند و اگر بعضى از آنها، دستگير ميشدند مشمول هر گونه شكنجه بودند: زبانشان بريده ميشد، تبعيد مى شدند زندان ميرفتند، كتك مى خوردند و در آخر امر هم شربت مرگ نصيبشان مى گشت.

 

شعر و شاعران در نزد بزرگان دين

 

فقها امت اسلامى و زعماى مذهب نيز از سيره ائمه معصومين "ع" پيروى كردند، و در راه خدمت به دين، و حمايت از حريم و ناموس مذهب، و حفظ و حراست ماثر اهل بيت بپاخواستند تا در مجتمع خود نام ائمه را رواج دهند، نسبت به شعراى اهل بيت توجه مى نمودند و با دادن جايزه موجبات تشويقشان را فراهم ميكردند و چنانكه به تاليف كتب فقهى، و معارف اسلامى اهميت ميدادند، به تدوين كتب شعرى و تشريح فنون ادبى مى پرداختند تااصول شعر و ادب تقويت شده جاويد بماند.

 

شيخ عظيم الشان و بزرگوار ما، مرحوم كلينى كه بيست سال عمر خود را در راه تاليف كتاب "كافى" صرف نمود، كتابى دارد شمتمل بر اشعارى، كه در وصف اهل بيت سروده شده، و عياشى، عالم بزرگى كه داراى كتب بسيارى است در فقه شيعه، كتابى هم به نام "معاريض الشعر" دارد و مرحوم صدوق، آن جانباخته احياى فقه و حديث، داراى كتاب شعرى است. و مرحوم جلودى،شخصيت بارز شيعه در بصره، كتابى دارد كه هر چه شعر درباره على "ع" سروده شده در آن جمع نموده است.

 

استاد طايفه شيعه، در الجزيره، ابوالحسن شمشاطى مولف "مختصر فقه اهل

 

 

بيت" كتابى گرانبها در فنون شعر دارد. و معلم امت اسلامى شيخ عظيم المنزلت ما، مرحوم مفيد، كه خدمات ارزنده او نسبت به اسلام و مسلمين بر احدى پوشيده نيست كتابى دارد، در مسائل مربوط به شعر و شاعرى.

 

سرور طايفه، سيد جليل القدر مرحوم سيد مرتضى "علم الهدى" داراى ديوان مفصل شعرى است به علاوه در فنون شعر تاليفات نفيسى دارد و جز اين عده از فقهاى ارزنده شيعه كه ذكر كرديم فقها و علماى ديگر شيعه هم مشوق اين راه بوده اند و علماى بزرگ پيوسته در اعياد مذهبى، از قبيل روزهاى وفات آنان شعرا درمجالس گرد ميامدند و مرثيه سرائى ميكردند و بدينوسيله مكتب اهل بيت را احيا مينمودند و دلهاى شنوندگان را از مهر و محبت به اين مجالس مورد احترام و تكريم بودند و جائزه هاى شايسته اى به آنها اعطا ميشد، تازه اين اجر دنيوى ايشان بود در حاليكه اجر و پاداش اخروى آنها نزد خداوند ثابت و برقرار بود.

 

اين روش و گرايش نيكو، در بعضى از اعصار بيشتر از عصر ديگر رونق مى يافت و مورد عنايت بيشترى قرار ميگرفت و در مردم نشاط واحساسات بيشترى حس ميشد و نتائج گرانبهائى نصيبشان ميگشت، دوران سرور بزرگ ما آيه الله بحر العلوم و استاد گرانقدر مرحوم كاشف الغطا را مى توان از دوره هاى رونق مكتب اهل بيت شمرد.

 

اما اين زمان چطور؟ آيا چنان مجالسى بر پا ميگردد كه احيا مكتب آنان گردد؟

 

بايد براى بيان حال اين عصر به اين شعر تمسك جست

 

آن محفلها تهى گشت و محفل نشينان پر شور ونشاط به سراى ديگر رهسپار شدند. و آن سان كه بر محفل نشينان جور و ستم نمود و پراكنده شان كرد

 

 

خود نيز پراكنده و نابود گشت.

 

آرى از دودمان پاك پيامبر، ميتوانيم، پيشواى مجدد امت آيه الله شيرازى ساكن سامرا را نام ببريم كه امت اسلامى در زير سايه آن رادمرد اسلام آرميده بودند و رشته رهبريش جهان اسلام را در بر گرفته بود.

 

آن مرد بزرگ در ايام "اعياد و وفيات" پيوسته محافل و مجالس دينى تشكيل ميداد و ادبا و شعرا نامى نواحى مختلفه در آن مجالس شركت مى جستند و با انشا قصائد خود مورد عواطف ايشان قرار ميگرفتند و از تشويقها و عطاياى آن بزرگوار بهره مند شده و سپس به جايگاه خود باز ميگشتند ولى افسوس كه:

 

آنانكه در سايه شان همه زندگى خوش داشتند، رفتند.

 

يكى از نمونه هاى اين درگاه اينكه:

 

شاعر روشن دل اهل بيت عصمت، سيد حيدر حلى، دريكى از مراسم مذهبى قصيده شيوائى سرود و آهنگ درگاه سيد شيرازى نمود، پس از برگزارى مجلس سيد قصد داشت 2. ليره عثمانى به عنوان صله، به سيد حيدر بدهد، ولى بعد از اينكه قضيه را با عموى خود حاج ميرزا اسماعيل در ميان گذاشت، وى صلاح نديد، كه كم است: گفت: "او شاعر دربار هل بيت است و اين مقدار زيبنده مقام ايشان نيست، سيد حيدر از امثال دعبل و حميرى و نظاير اين دو برتر ميباشد، پيشوايان دين به شاعران زمان خود كيسه هيا پر از طلا ميدادند و سزاوار است شما يكصد ليره بدست شريف خود بايشان بدهيد" و بر اين اساس آيه الله بزرگ و مرجع عاليقدر شيعه به زيارت سيد حيدر رفت و مبلغ صد ليره، به عنوان صله با كمال تجليل و احترام به سيدحيدر مرحمت فرمودند و دست شاعر اهل بيت را بوسيدند.

 

اين داستان شگفت را جمعى كه در آن دوران طلائى مى زيستند از جمله فرزند گرانقدر ايشان آيه الله ميرزا على آقا نقل نموده اند و خود فرزند هم به پيروى از روش پسنديده پدر باين نحو مجالس عنايتى خاص داشت و شعرا را به اين مجالس


| شناسه مطلب: 74695