بخش 1

مناشده و احتجاج بحدیث شریف غدیر خم 

مناشده و احتجاج بحديث شريف غدير خم <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 

اين واقعه "غديرخم" از ابتداى وقوع "روز هجدهم ذى الحجه سال دهم از هجرت نبوى "ص""- از قرنهاى نخستين تا عصر حاضر پيوسته و بدون انقطاع از اصول مسلمه و حوادث غير قابل ترديد بوده، بطوريكه نزديكان باين داستان ايمان و اذعان بان داشته و دشمنان و مخالفين بدون اينكه ترديد يا انكارى در خاطر خود راه دهند، آنرا بازگوئى "روايت" نموده اند، و تا بدان پايه از تحقق رسيده كه ارباب جدل و معارضه نيز هر وقت كه از طرف مدعيان آنها دامنه مناظره بدان كشيده شده و قضيه بروايت آن منتهى گشته، ناچار بدان تن داده و نتوانسته اند با هيچ نيرنگ و جدلى آنرا ناديده و يا ناشنيده انگارند.

 

لذا، فيما بين صحابه و تابعين، چه پيش از دوران خلافت ظاهرى اميرالمومنين على "ع" و چه در عهد خلافت آنجناب و اعصار بعد از آن، استدلال به قضيه غدير و يادآورى بدان با مبادله سوگند "مناشده" بسيار دست داده.

 

نخستين استدلال بدين منوال، كيفيت گفت و شنودى است كه بوسيله شخص اميرالمومنين "ع" با اشخاص همزمان و معاصر در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله بعد از رحلت پيغمبر صلى الله عليه و سلم وقوع يافته، اين ماجرا را سليم بن قيس هلالى در كتاب خود " كه بچاپ رسيده " بتفصيل بيان داشته، آنها كه آگاهى بان را خواستارند بدان مراجعه نمايند و ما در اينجا آنچه را كه از مناشدات بعد آن بوقوع پيوسته ذكر مينمائيم.

 

 

مناشده اميرالمومنين در روز شورى

 

به سال 23- و يا- آغاز سال 24 از هجرت

 

اخطب خطباء خوارزم- حنفى- در صفحه 217 " مناقب " گويد: خبر داد مرا استاد و پيشوا- شهاب الدين- افضل حفاظ- ابو النجيب- سعيد بن عبد الله بن حسن همدانى معروف به " مروزى " در آنچه كه از همدان بمن نوشته، باخبار او از حافظ- ابو على- حسن ابن احمد بن حسين در آنچه اذن و اجازه روايت آنرا باو داده، باخبار از استاد اديب ابو يعلى- عبد الرزاق بن عمر بن ابراهيم همدانى. بسال 437، باخبار از پيشواى حافظ- طراز المحدثين- ابوبكر احمد بن موسى بن مردويه.

 

و استاد پيشوا، شهاب الدين. ابو النجيب- سعد بن عبد الله همدانى گفته كه: ما را خبر داد باين حديث عالى پيشواى حافظ- سليمان بن محمد بن احمد- از يعلى بن سعد رازى. از محمد بن حميد. از زافر بن سليمان. از حارث بن محمد. از ابى الطفيل- عامر بن واثله كه گفت:

 

من در روز شورى دربان بودم و على عليه السلام در خانه "محل اجتماع و شورى" بود و شنيدم كه بانها ميفرمود: من بطور موكد بر شما احتجاج و استدلال خواهم نمود به چيزيكه هيچ فرد عربى و غير عربى از شما نتواند آنرا دگرگون نمايد، سپس فرمود: شما افراد، همه شما را سوگند ميدهم بخدا، كه آيا در ميان شما كسى هست كه پيش از من بوحدانيت خدا ايمان آورده باشد؟ همگى گفتند: نه، فرمود شما را بخدا سوگند ميدهم كه در ميان شما كسى هست كه برادرى چون جعفر طيار داشته باشد كه در بهشت با فرشتگان پرواز ميكند؟ همگى گفتند: نه بخدا قسم، فرمود شما را بخدا سوگند ميدهم آيا در ميان شما غير از من كسى

 

 

هست كه عموئى چون عموى من حمزه داشته باشد كه شيرخدا و شير رسول خدا و سرور شهيدان است؟ گفتند: نه بخدا قسم، فرمود: شما را بخدا سوگند ميدهم آيا در ميان شما جز من كسى هست كه همسرى چون همسر من فاطمه دختر محمد صلى الله عليه و آله داشته باشد، كه بانوى زنان اهل بهشت است، گفتند: نه بخدا قسم، فرمود: شما را بخدا سوگند ميدهم، آيا در ميان شما جز من كسى هست، كه دو سبط مانند دو سبط من حسن و حسين داشته باشد كه دو آقا و سرور جوانان اهل بهشت ميباشند؟ گفتند: نه بخدا قسم، فرمود: شما را بخدا سوگند ميدهم، آيا در ميان شما جز من و پيش از من كسى هست كه چندين بار با رسول خدا صلى الله عليه و آله نجوى كرده باشد و پيش از نجوى صدقه داده باشد؟ گفتند: نه بخدا قسم، فرمود: شما را بخدا سوگند ميدهم، آيا در ميان شما جز من كسى هست كه رسول خدا درباره او فرموده باشد:

 

من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره، ليبلغ الشاهد الغائب؟ گفتند: نه بخدا قسم،... تا آخر حديث... و اين روايت را با بررسى در سند آن پيشواى "محدثين" حموينى در باب 58 در " فرايد السمطين " آورده گويد: خبر داد مرا استاد و پيشوا- تاج الدين، على بن حب بن عبد الله خازن بغدادى، معروف به: ابن الساعى واو. از پيشوا، برهان الدين، ابو المظفر، ناصر بن ابى المكارم مطرزى خوارزمى، و او از اخطب خوارزم، ضياء الدين، ابو المويد، موفق بن احمد مكى. تا آخر سند بدو طريقى كه ذكر شد.

 

 

و نيز اين روايت را ابن حاتم شامى در " الدر النظيم " از طريق حافظ ابن مردويه بسند ديگرش آورده، كه گويد: حديث نمود، ابو المظفر، عبد الواحد بن حمد بن محمد بن شيذه مقرى و او از حديث عبد الرزاق بن عمر طهرانى و او از ابوبكر احمد بن موسى حافظ "ابن مردويه" از ابى بكر احمد بن محمد بن ابى دام از منذر بن محمد و او از عموى خود و او از ابان بن تغلب، از عامر بن واثله روايت نموده كه گفت: من در روز شورى دربان بودم و على عليه السلام در آن خانه بود "كه شورى در آن تشكيل يافت"، شنيدم كه آنجناب ميفرمود "عين الفاظى كه فوقا ذكر شد". تا آنجا كه راوى گفت: على فرمود شما را بخدا سوگند ميدهم آيا كسى از شما جز من هست كه او را رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير بولايت نصب فرموده باشد؟ گفتند: نه بخدا قسم.

 

و اين حديث شورى را حافظ بزرگ- دار قطنى با بررسى در طريق آن روايت نموده و ابن حجر بعض از فصول مطالب حديث مزبور را از او در صواعق نقل ميكند، نامبرده در صفحه 75 گويد: دار قطنى با دقت در سند آورده كه على عليه السلام با آن شش نفرى كه عمر امر خلافت را در ميان آنها بشورى محول نمود سخن طولانى گفت، از جمله سخنان او " على عليه السلام ": شما را بخدا سوگند ميدهم، آيا در ميان شما جز من كسى هست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله باو فرموده باشد: يا على تو در روز قيامت قسمت كننده بهشت و دوزخى، گفتند: نه بخدا قسم، و در صفحه 93 گويد: دار قطنى با دقت در سند آورده كه على عليه السلام در روز شورى بر اعضاى شورى استدلال و احتجاج نمود و بانها گفت: شما را بخدا سوگند ميدهم، آيا در ميان شما كسى در خويشاوندى با پيغمبر صلى الله عليه و آله از من نزديك تر هست؟

 

و اين حديث را حافظ بزرگوار ابن عقده با بررسى در سند آن آورده، گويد: حديث كرد ما را على بن محمد بن حبيبه كندى از حسن بن حسين، از ابى غيلان

 

 

سعد بن طالب شيبانى از اسحق از ابى الطفيل كه گفت: من در روز شورى دربان بودم و شنيدم كه على عليه السلام ميگفت. بشرح مذكور كه از جمله آن مناشده بداستان غدير است.

 

و نيز حافظ ابن عقده، گويد: حديث نمود ما را، احمد بن يحيى بن زكريا ازدى، صوفى، از عمرو بن حماد بن طلحه قناد، از اسحق بن ابراهيم ازدى از معروف بن خربوذ، و زياد بن منذر، و سعيد بن محمد اسلمى، از ابى الطفيل كه گفت: عمر در هنگام احتضار و مرگ خود امر خلافت را بين شش نفر بشورى نهاد، على بن ابى طالب عليه السلام و عثمان بن عفان و طلحه و زبير و سعد بن ابى وقاص و عبد الرحمن بن عوف رضى الله عنهم و عبد الله بن عمر نيز عضو مشاور بود بدون، حق تصدى خلافت، ابوالطفيل گويد: چون اين عده مجتمع گشتند، مرا دربان قرار دادند كه از ورود مردم جلوگيرى نمايم، در اين موقع على عليه السلام فرمود... بشرح مذكور، كه از جمله آن مناشده بحديث غدير است.

 

و اين روايت را حافظ عقيلى با بررسى و دقت در سند آورده گويد: حديث نمود ما را، محمد بن احمد وراجينى از يحيى بن مغيره رازى، از زافر، و او از مردى و او از حارث بن محمد از ابى الطفيل كه گفت: من در روز شورى بر در بودم... و فراز كاملى از حديث را ذكر نمود.

 

ابن ابى الحديد در جلد 2 شرح " نهج البلاغه " صفحه 61 گويد: ما در اينجا آنچه را كه در روايات از داستان مناشده اصحاب شورى بطور تواتر و استفاضه رسيده،

 

 

و متضمن فضايل و خصايصى است كه على عليه السلام بسبب آنها از ديگران متمايز گشته ذكر مينمائيم، اين جريان را محدثين بسيار ذكر نموده اند. و آنچه در نزد ما بصحت پيوسته اين جريان، بانچه ذكر شد "از روايات مشتمل بر فضايل آنجناب" پايان نيافته، و بلكه بعد از آنكه عبد الرحمن و حاضرين با عثمان بيعت كردند و على عليه السلام از بيعت با او خوددارى نمود چنين گفت: همانا براى ما حقى است اگر بما داده شود آنرا مى گيريم و اگر منع شود با سختى ها ميسازيم اگرچه شب روى طولانى باشد، او "على عليه السلام" اين سخن را ضمن كلامى فرمود كه ارباب سير آنرا ذكر نموده اند و ما در آنچه قبلا نگاشته شد بعض از آنرا بيان داشتيم... بر ميگردد بسياق روايت... سپس بانها فرمود: شما را بخدا سوگند ميدهم: آيا در ميان شما جز من كسى هست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را با خود برادر كند در آن هنگام كه مراسم برادرى را در ميان مسلمين اجراء فرمود؟ گفتند: نه، سپس فرمود: آيا در ميان شما غير از من كسى هست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره او فرموده باشد: من كنت مولاه فهذا مولاه؟ گفتند: نه.

 

"زيادتى چاپ دوم"- و قسمتى از اين داستان را ابن عبد البر در جلد 3 " الاستيعاب " ص 35 در حاشيه " الاصابه " بطور مسند ذكر كرده گويد، حديث نمود ما را عبد الوارث از قاسم از احمد بن زهير از عمرو بن حماد قناد- از اسحق بن ابراهيم ازدى، از معروف بن خربوذ، از زياد بن منذر، از سعد بن محمد ازذى، از ابى الطفيل.

 

و طبرى در جلد 3 تفسيرش در ص 418 در مورد قول خداى تعالى: انما وليكم الله و رسوله. الايه... چنين گويد: همانا على بن ابى طالب عليه السلام از اين رافضيان داناتر بتفسير قرآن است، بنابراين اگر اين آيه دلالت بر امامت او داشت، در يكى از مجالس و محافل بدان استدلال مينمود، و اين گروه "رافضيان" را

 

 

نميسزد كه بگويند، از راه تقيه استدلال بان ننموده، چه آنكه از او نقل ميكند كه در روز شورى بخبر غدير و خبر مباهله و بتمام فضايل و مناقب خود تمسك جسته و بطور حتم در اثبات امامت خود باين آيه تمسك ننموده، اه. و تو "خواننده اين سطور" بخوبى ميدانى كه سخن طبرى در اسناد روايت احتجاج و استدلال بحديث غدير و غيره بخصوص رافضيان فقط، ناشى از عصبيت و كينه توزى او است و مردود است، زيرا چنانكه دانستيد، خوارزمى حنفى اسناد حديث مزبور "احتجاج" را از استادان و ائمه حفاظ و آنها از كسانى چون ابى يعلى و ابن مردويه كه از حفاظ حديث و ائمه نقل حديثند بشرحى كه داير به تصريح ابن حجر بروايت حافظ دار قطنى بيان شد، نقل نموده، بدون اينكه نكوهش و نظر مخالفى در آن ابراز نمايد، و روايت حافظ ابن عقده و حافظ عقيلى، و نيز شنيديد سخن ابن ابى الحديد و تصريح او را، باينكه داستان احتجاج در ميان اهل حديث شايع و مستفيض است و آنچه را كه در نظر او از حديث مزبور مورد صحت و تاييد واقع گشته، ملاحظه نموديد.

 

و از مجموع مطالب مذكوره بقدر و قيمت مطالب سيوطى نيز در جلد 1 " اللئالى المصنوعه " صفحه 187 واقف خواهيد شد، كه نامبرده در آنجا حكم به موضوع بودن و عارى از حقيقت بودن حديث مزبور "احتجاج و استدلال" ميدهد بعنوان اينكه در اسناد عقيلى، زافر وجود دارد و او در ميان روات ضعيف است، و نيز در طريق روايت نامبرده مردى ناشناس و مجهول وجود دارد، در حاليكه ما اسنادها و طرق ديگرى را نيز ذكر نموديم كه در آنها نه زافرى هست و نه مرد مجهول وانگهى ما اگر بنا او در عقيده بضعف زافر همراه باشيم آيا بمجرد وجود ضعيف در طريق رواست كه بعارى از حقيقت بودن آن حكم قطعى داد؟ چنانكه سيوطى گمان كرده؟ و در جميع موارد از كتاب نامبرده خود بر خلاف روش آنها كه درباره روايات ساختگى و بى حقيقت تاليف نموده اند رفتار نموده است؟ نه. نه چنين است، و بلكه چنين پندار و روشى از ضعف

 

 

راى و كمى بصيرت است، زيرا "بر طبق رويه اهل درايت" منتهى آنچه درباره روايت ضعفاء معمول به است، اينست كه: استدلال بان روايت نميشود. گرچه در استدلال بان بعنوان تاييد، باكى نيست، بعلاوه ما مى بينيم: حفاظ ثقه و صاحبان دقت نظر در نقل حديث چه بسا رواياتى از ضعفاء مى آورند، بواسطه قرائن بسيارى كه بر صحت آن و در روايت خاص و يا در نوشته مرد خاصى وجود دارد، با چنين قرائن و خصوصياتى، آن روايت محفوفه بقرائن صحت را از او روايت ميكنند و در آن مورد بخصوص معتقدند كه از حكم عمومى روايات ضعيف خارج است و يا راوى در آن مورد بخصوص مورد اعتماد و وثوق است، هر چند در ساير موارد اعمالش ناپسند بوده و مورد اعتماد نيست.

 

چنانچه به صحيح مسلم و صحيح بخارى و ساير صحاح و مسندها مراجعه نمايد ملاحظه خواهيد كرد كه مملواند از روايت، از خوارج و ناصبيان آيا اين جز همان مبنى كه بدان اشعار نموديم محمل ديگرى دارد؟

 

گذشته از آنچه بر سبيل مماشات "در مورد زافر و ضعف او" ذكر شد، اصولا احمد و ابن معين زافر را توثيق نموده اند و ابو داود گويد: او ثقه است، او مردى صالح بوده، و ابو حاتم گويد جايگاه او راستى و صداقت است سيوطى در اين مورد "طعن بن زافر" از ذهبى پيروى نموده كه نامبرده در " ميزان " حديث مزبور را ناشناس و غير صحيح يافته، و بعد از او ابن حجر آمده و در لسانش از او تقليد كرده و زافر را متهم بوضع حديث نموده است و حال آنكه ذهبى و ابن حجر را آنها كه شناخته اند، از روى " ميزان " او شناخته اند كه در آن هزار انحراف است و لسانى كه آلوده بطعن و هدفهاى مغرضانه است اينست تلخيص ذهبى بر مستدرك حاكم بيائيد به بينيد: آنچه كه از فضايل آل الله در احاديث صحاح آن روايت شده ذهبى بر آن ها طعن و نكوهش نموده و هيچ مبنى و دليلى براى آن نميتوان يافت جز همان كينه، كه در او رسوخ يافته و تمايل و علاقه اى كه بما سواى آنها "عترت

 

 

پيغمبر صلى الله عليه و آله" دارد و ابن حجر هم در تاليفات خود قدم بقدم از او پيروى نموده است

 

مناشده اميرالمومنين در ايام عثمان بن عفان

 

شيخ الاسلام، ابو اسحق، ابراهيم بن سعد الدين ابن الحمويه "شرح حال او در صفحه 200 جلد 1 گذشت" باسنادش در " فرايد السمطين " سمط اول در باب 58 از تابعى بزرگ، سليم بن قيس هلالى روايت كرده كه گفت: در زمان خلافت عثمان در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله گروهى مجتمع بودند كه با يكديگر سخن ميگفتند و از علم و عفت سخن بميان آوردند. در ضمن نام قريش و فضايل و سوابق آنها و هجرتشان بميان آمد و آنچه را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره آنها از فضيلت فرموده مانند اين فرمايش: " الائمه من قريش " "يعنى امامان از قريش ميباشند" و فرمايش ديگر آنحضرت " الناس تبع لقريش و قريش ائمه العرب " "يعنى مردم پيروان قريشند و قريش پيشوايان عرب هستند" تا آنجا كه گويد "بعد از ذكر مفاخرت هر قبيله بمردان خود" و در اين حلقه بيش از دويست تن گرد آمده بودند كه در ميان آنها بودند: على بن ابى طالب عليه السلام و سعد بن ابى وقاص و عبد الرحمن بن عوف و طلحه و زبير و مقداد و هاشم بن عتبه و ابن عمر و حسن و حسين و ابن عباس و محمد بن ابى بكر و عبد الله بن جعفر، و از انصار: ابى بن كعب و زيد بن ثابت و ابى ايوب انصارى و ابو الهيثم بن التيهان و محمد بن سلمه و قيس بن سعد بن عباده و جابر ابن عبد الله و انس بن مالك و زيد بن ارقم و عبد الله بن ابى اوفى و ابى ليلى، و با او پسرش عبد الرحمن نشسته بود و او پسركى بود نورس و زيبا روى، و در اين هنگام ابوالحسن بصرى آمد و پسرش حسن بصرى با او بود كه او نيز پسركى بود زيباروى و معتدل القامه، راوى گويد: من باو و به عبد الرحمن بن ابى ليلى مينگريستم و نميدانم كدام زيباتر از آن ديگرى بود؟ جز اينكه حسن بصرى داراى اندامى درشت تر و قدى رساتر بود، در اين هنگام آن گروه بسيار سخن گفتند و اين اجتماع از

مناشده اميرالمومنين در روز رحبه

 

سال 35 هجري

 

در اثر معارضه و منازعه كه در امر خلافت با اميرالمومنين عليه السلام وقوع يافت برخى از مردم نسبت بانچه كه آنحضرت از رسول خدا صلى الله عليه و آله داير بتقديم آنجناب بر ديگران روايت و نقل فرموده بود آنحضرت را متهم ساختند و واردات از طرف رسول خدا صلى الله عليه و آله را در اين موضوع با ترديد و انكار تلقى كردند، چون اين كيفيت بانحضرت رسيد، در ميدان وسيع كوفه حضور يافت و در ميان گروه بسيارى كه در آنجا گرد آمده بودند بمنظور دفاع از حق و رد بر آنها كه در امر خلافت با آن جناب منازع ميكردند، با آن گروه استدلال و مناشده فرمود، و اين موضوع بحدى جلب اهميت كرده كه بسيارى از تابعين آنرا روايت نموده اند و اسناد آن در كتب علماء بحد تواتر و تظافر رسيده و ما بروايت چهار تن از اصحاب و چهارده نفر از تابعين "در اين خصوص" واقف شديم، و اينك تفصيل آن

 

1- ابو سليمان موذن، "شرح حال او در 113 جلد 1 گذشت" ابن ابى الحديد در جلد 1 شرح نهج البلاغه ص 362 گويد: ابو اسرائيل از حكم روايت كرده و او از سليمان موذن "اين همان سند احمد است كه خواهد آمد" اينكه، على عليه السلام سوگند داد مردم را كه هر كس از آنها اين فرموده رسول خدا صلى الله عليه و آله را

 

 

شنيده كه فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه.. گواهى دهد، پس گروهى بدان شهادت دادند و زيد بن ارقم از شهادت بان در حاليكه بدان آگاه بود امساك نمود، پس اميرالمومنين عليه السلام او را به نابينائى نفرين فرمود و او نابينا شد، و پس از نابينا شدن داستان اين گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله را براى مردم بيان ميكرد، و بطرق ديگر از او "يعنى سليمان موذن" خواهد آمد كه اين داستان را از زيد بن ارقم روايت كرده و شايد اين روايت هم از آنست و از قلم افتاده است.

 

2- ابو القاسم، اصبغ بن نباته "شرح حال او در ص 114 جلد 1 ذكر شد". ابن اثير در جلد 3 " اسد الغابه " ص 307 و در جلد 205 از حافظ ابن عقده، از محمد بن اسماعيل بن اسحاق راشدى روايت نموده و او از محمد بن خلف نميرى، از على بن حسن عبدى، از اصبغ، كه گفت: على عليه السلام سوگند داد مردم را در رحبه كه هر كس گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله را در روز غدير خم شنيده برخيزد و بدان گواهى دهد، و فقط كسى برخيزد كه گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله را شخصا شنيده باشد، جمعى در حدود هفده نفر برخاستند كه در ميان آن گروه، ابو ايوب انصارى، و ابو عمره بن عمرو بن محصن، و ابو زينب "ابن عوف انصارى"، و سهل بن حنيف، و خزيمه بن ثابت، و عبد الله بن ثابت انصارى، و حبشى بن جناده سلولى، و عبيد ابن عازب انصارى، و نعمان بن عجلان انصارى، و ثابت بن وديعه انصارى، و ابو فضاله انصارى، و عبد الرحمن بن عبد رب انصارى، بودند، گروه نامبرده كه برخاستند، گفتند: ما شهادت ميدهيم كه، شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

 

الا من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و اعن عن اعانه.

 

و در اسد الغابه از اصبغ بن نباته ذكر شده، كه گفت: على عليه السلام سئوال كرد و بدان سوگند دادم مردم را كه هر كس گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله را در روز غدير خم شنيده برخيزد، در اين هنگام جمعى بالغ بر هفده تن برخاستند كه در ميانشان ابو ايوب انصارى و ابو زينب بودند، آنها كه برخاستند گفتند: شنيديم

 

 

از رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم در حاليكه دست تو را گرفته و بلند نموده بود، فرمود: آيا شما گواه نيستيد باينكه من "اوامر خدا را" رساندم و خير و صلاح شما را بيان نمودم؟ سپس فرمود: آگاه باشيد، همانا خداى عز و جل ولى من است، و من ولى مومنين هستم، پس هر كس كه من مولاى اويم پس اين على، مولاى او است، بار خدايا دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او دشمن بدارد، اين روايت را ابو موسى با دقت در سند آورده است.

 

و روايت مزبور را ابن حجر عسقلانى در جلد 4 " الاصابه " ص 408 از طريق ابن عقده از اصبغ آورده كه گفت: چون على عليه السلام در رحبه مردم را سوگند داد و از آنها سوال كرد كه هر كس "سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله" را شنيده باز گويد، در نتيجه بالغ بر هفده نفر برخاستند كه در آنها ابو ايوب و ابو زينب و عبد الرحمن بن عبد رب بودند و آن گروه گفتند: شهادت ميدهيم كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيديم، در حاليكه دست تو را در روز غديرخم گرفته و بلند كرده بود، فرمود: آيا شما گواه نيستيد كه من "اوامر خدا را" رسانيدم؟ گفتند: آرى گواهى ميدهيم، فرمود: فمن كنت مولاه فعلى مولاه، و در جلد 4 " الاصابه " ص 80 آن را روايت كرده و گويد: ابو موسى گفت: كه اين روايت را ابوالعباس ابن عقده در كتاب " الموالات " از طريق على بن حسن عبدى از سعد "اسكاف" از اصبغ بن نباته ذكر نموده كه گفت: على عليه السلام در رحبه مردم را سوگند داد و از آنها پرسيد كه: هر كس گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله را در روز غدير خم شنيده برخيزد، پس بالغ بر هفده تن برخاستند كه از جمله آنها بود ابو ايوب و ابو زينب ابن عوف آنان گفتند: ما شهادت ميدهيم كه شنيديم، رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم در حاليكه دست تو را گرفته و بلند نموده فرمود: آيا گواه نيستيد كه "او امر خدا را" رسانيدم؟ گفتند: گواهيم، فرمود: فمن كنت مولاه فعلى مولاه.

 

 

3- حبه بن جوين عرنى، ابو قدامه بجلى- صحابى، متوفاى 76 و 79 حافظ ابن مغازلى شافعى در " المناقب " از ابى طالب، محمد بن احمد بن عثمان، از ابى عيسى حافظ روايت نموده كه او روايت را ميرساند به حبه عربى و او داستان روز غدير و استشهاد على عليه السلام را بدان با سوگند دادن ذكر مينمايد، تا آنجا كه گويد: پس دوازه تن از اهل بدر برخاستند كه از جمله آنها، زيد بن ارقم بود، و گفتند: ما گواهى ميدهيم كه شنيديم رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم ميفرمود:

 

من كنت مولاه فعلى مولاه.. بشرح حديث.

 

و در صفحه 54 جلد 1 از دولابى مذكور گرديد كه باسنادش از ابى قدامه روايت كرده كه على عليه السلام در رحبه سوگند داد مردم را و از آنها سوال فرمود، پس جمعى بالغ بر ده و اندى برخاستند، كه در ميان آنها مردى بود كه جبه بر تن داشت و بر آن بالاپوش حضر موتى افكنده بود پس آن گروه شهادت دادند.. بشرح حديث.

 

4- زاذان بن عمر "شرح حال او در صفحه 116 جلد 1 ذكر شده" احمد پيشواى حنبليان در جلد 1 مسندش در ص 84 با بررسى در سند آورده از ابن نمير، از عبد الملك، از ابى عبد الرحيم كندى، از زاذان بن عمر كه گفت: سخن على عليه السلام را شنيدم كه در رحبه از مردم سوال كرد و آنها را سوگند داد كه هر كس رسول خدا صلى الله عليه و آله را در روز غدير خم ديده و سخنان او را شنيده برخيزد و گواهى دهد، سيزده تن برخاستند و شهادت دادند كه آنها از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدند كه ميفرمود:

 

من كنت مولاه فعلى مولاه.

 

و حافظ هيثمى در جلد 9 " مجمع الزوايد " ص 107 اين حديث را از زاذان، از طريق احمد بلفظى كه ذكر شد روايت نموده، و همچنين ابوالفرج ابن جوزى در جلد 1 " صفه الصفوه " ص 121 و ابو سالم محمد بن طلحه شافعى در " مطالب السول " ص 54 "در سال 1302 بچاپ رسيده" و ابن كثير شامى در جلد 5 " البدايه و النهايه "

 

 

ص 210 و در جلد 7 ص 348 از طريق احمد و سبط ابن جوزى در " تذكره " ص 17، و سيوطى در " جمع الجوامع " نقل از احمد، و ابن ابى عاصم در " السنه " "بطورى كه در جلد 6 " كنز العمال " ص 407 مذكور است" روايت مذكوره را ذكر نموده اند 5.- زر بن حبيش اسدى "شرح حال او در صفحه 116 جلد 1 ذكر شده" حافظ ابو عبد الله زرقانى- مالكى- در جلد 7 " شرح المواهب " ص 13 گويد: ابن عقده با دقت در سند از زر بن حبيش روايت كرده كه گفت: على عليه السلام فرمود: در اينجا از اصحاب محمد صلى الله عليه و آله چه كسانى هستند؟ دوازده تن برخاستند و شهادت دادند كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدند، فرمود:

 

من كنت مولاه فعلى مولاه.

 

6- زياد بن ابى زياد "شرح حال او در ص 117 ج 1 ذكر شده"، احمد بن حنبل در جلد 1 " مسند " ص 88 آورده، از محمد بن عبد الله، از ربيع- يعنى ابن ابى صالح اسلمى، از زياد بن ابى زياد كه گفت: شنيدم على بن ابى طالب رضى الله عنه از مردم سوال نمود و آنها را سوگند داد باينكه هر مرد مسلمى كه شنيده است از رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير آنچه را فرموده، برخيزد، پس دوازده تن از اصحاب بدر برخاستند و شهادت دادند.

 

و اين حديث را حافظ هيثمى در جلد 9 " مجمع الزوايد " ص 106 از طريق احمد روايت نموده و گفته كه رجال آن ثقه هستند و ابن كثير در جلد 7 البدايه " ص 348 از احمد، و حافظ محب الدين طبرى در جلد 2 " الرياض النضره " صفحه 170 و ذخاير العقبى " ص 67 روايت مزبور را ذكر نموده اند.

 

7- زيد بن ارقم انصارى- صحابى- احمد با دقت در سند از اسود بن عامر، از ابى اسرائيل، از حكم از ابى سليمان، از زيد بن ارقم روايت كرده كه گفت: على عليه السلام با قيد سوگند از مردم سئوال نمود كه هر كس شنيده است از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود:

 

من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه

 

 

برخيزد و گواهى دهد، دوازه تن از اصحاب بدر برخاستند و بان شهادت دادند و من از كسانى بودم كه كتمان نمودند و در نتيجه چشم خود را از دست دادم.

 

و هيثمى در جلد 9 " مجمع الزوايد " ص 106 از احمد و طبرانى در " الكبير " بلفظ مذكور، اين حديث را روايت نموده اند، و طبرانى رجال آنرا مورد وثوق دانسته، و در روايتى كه نزد او ضبط شده اين جمله مذكور است: و على بر هر كه كتمان ميكرد نفرين ميفرمود: و ابن مغازلى در " المناقب " آنرا از ابى الحسين على بن عمر بن عبد الله بن شوذب از پدرش از محمد بن حسين زعفرانى از احمد بن يحيى بن عبد الحميد از ابى اسرائيل، از حكم از ابى سليمان، از زيد، بلفظ مذكور روايت كرده و در آن مذكور است "از قول زيد" كه: من از جمله كسانى بودم كه كتمان كردند، پس خداى چشمم را نابينا فرمود و على كرم الله وجهه كسى را كه كتمان كند نفرين فرمود و شيخ ابراهيم وصابى آنرا در " الاكتفاء " بلفظ مذكور از طبرانى در " المعجم الكبير " روايت نموده.

 

و حافظ، محب الدين طبرى در " ذخاير العقبى " ص 67 از زيد روايت نموده كه گفت: على عليه السلام با قيد سوگند از مردم سئوال نمود كه: هر كس از پيغمبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خم شنيده كه فرمود:

 

من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، برخيزد و گواهى دهد، شانزده تن برخاستند و بان گواهى دادند، و بهمين لفظ هيثمى آنرا در " مجمع الزوايد " ص 107 از طريق احمد روايت نموده و سيوطى بطوريكه در جلد 6 " كنز العمال " ص 403 بنقل از " المعجم الاوسط " طبرانى مذكور است، اين حديث را در " جمع الجوامع " آورده و در آن مذكور است: دوازده تن برخاستند و بان شهادت دادند.

گواهان مشهور كه در روز رحبه شهادت دادند

 

1- ابو زينب بن عوف انصارى.

 

2- ابو عمره بن عمرو بن محصن انصارى.

 

3- ابو فضاله انصارى- نامبرده از اصحاب بدر است و در صفين در راه يارى اميرالمومنين عليه السلام شهادت يافته.

 

4- ابو قدامه انصارى كه در صفين شهادت يافته.

 

5-ابو ليلى نصارى- گفته شده كه او نيز در صفين شهادت يافته.

 

6-ابو هريره دوسى كه "در يكى از سالهاى 9/8/57 در گذشته".

 

7- ابو الهيثم بن تيهان كه از اصحاب بدر است و در صفين بشهادت رسيده.

 

8- ثابت بن وديعه انصارى- خزرجى- مدنى.

 

 

9- حبشى بن جناده سلولى در غزوات اميرالمومنين عليه السلام حضور داشته.

 

10- ابو ايوب خالد انصارى كه از اصحاب بدر است و در جنگ با روم "حدود سالهاى 2/1/50 بشهادت رسيده.

 

11- خزيمه بن ثابت انصارى و ذو الشهادتين كه از اصحاب بدر است و در صفين شهادت يافته.

 

12- ابو شريح خويلد بن عمرو خزاعى كه در سال 68 وفات يافته.

 

13- زيد- يا يزيد بن شراحيل انصارى.

 

14- سهل بن حنيف انصارى اوسى كه از اصحاب بدر است و در سال 38 وفات يافته.

 

15- ابو سعيد سعد بن مالك خدرى انصارى كه در يكى از سالهاى 5/4/63 وفات يافته.

 

16- ابوالعباس سهل بن سعد انصارى كه در سال 91 وفات يافته.

 

17- عامر بن ليلى غفارى.

 

18- عبد الرحمن بن عبد رب انصارى.

 

19- عبد الله بن ثابت انصارى كه خدمتكار رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده است.

 

20- عبيد بن عازب انصارى كه از جمله ده نفرى است كه براى دعوت مردم باسلام گماشته شدند.

 

21- ابو طريف عدى بن حاتم كه در سال 68 در سن صد سالگى وفات يافته.

 

22- عقبه بن عامر جهنى كه از نزديكان و خويشاوندان معاويه بود و نزديك سال 60 درگذشته.

 

23- ناجيه بن عمرو خزاعى.

 

24- نعمان بن عجلان انصارى- سخنگو و شاعر انصار بوده.

 

 

اينهايند كسانيكه از گواهان مشهور و بنام داستان غدير در مناشده رحبه بدستيارى تاريخ و بر حسب احاديث پيش گفته بدانها واقف و آگاه شديم. و امام احمد در حديثى كه در صفحه 26 گذشت، تصريح نموده كه تعداد شهود در آنروز "رحبه" سى تن بوده و حافظ هيثمى در مجمع الزوايد خود بطوريكه گذشت اين داستان را بررسى و صحت آن اشعار نموده، و در تذكره سبط ابن جوزى ص 17 و تاريخ الخلفاى سيوطى ص 65 و جلد 3 السيره الحلبيه ص 302 نيز ملاحظه ميشود، و لفظ ابى نعيم " فضل بن دكين " در اينجا چنين است "پس از سوگند دادن اميرالمومنين عليه السلام" مردم بسيارى بپا خاستند و گواهى دادند- چنانكه در صفحه 26- گذشت.

 

جلب توجه- خواننده گرامى باين نكته جدا توجه دارد، كه اين مناشده در تاريخى صورت گرفته "سال 35 "كه با تاريخ وقوع "سال حجه الوداع" بيش از بيست و پنجسال فاصله داشته و در خلال اين مدت بسيارى از اصحاب پيغمبر كه در روز غدير خم حضور داشته اند وفات يافته اند و بعضى از آنها در جنگها كشته شده اند و گروهى هم در بلاد مختلفه پراكنده گشته اند، و كوفه هم با مدينه منوره كه مركز اجتماع اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله بوده فاصله زيادى داشته و جز معدودى از پيروان حق كه در عصر خلافت اميرالمومنين عليه السلام بدانجا مهاجرت نموده بوده اند حضور نداشته اند و اين داستان مناشده از امور اتفاقى بوده است كه بدون سابقه و مقدمه صورت گرفته و طورى نبوده كه قبلا اعلام شده باشد تا علاقمندان بحضور در آن اجتماع آهنگ آنجا نمايند و گواهان بسيار و راويان فراوانى در مجمع مناشده اميرالمومنين عليه السلام حضور داشته باشند، و در ميان حاضرين نيز كسانى بوده اند كه از روى سفاهت يا كينه ورزى از اداى شهادت خوددارى و كتمان كرده اند بطوريكه در بسيارى از احاديث مذكوره بان اشاره شد و تفصيل آن نيز در مطالب آتيه بيان خواهد شد، با همه اين علل و جهات گروه بسيارى اين داستان را نقل و روايت نموده اند تا چه رسد باينكه چنين موانع و عللى وجود نميداشت پس با آنچه ذكر شد بر خواننده آشكار

 

 

است كه اين حديث "داستان غدير خم" در آن اعصار و ازمنه گذشته تا چه حد داراى شهرت و تواتر بوده است؟

 

و اما اختلاف تعداد گواهان در احاديثى كه ذكر شد، محمول بر اينست كه هر يك از راويان قضيه مناشده رحبه كسانى را كه ميشناخته يا بدو توجه داشته يا كسانى را كه در نزد او يا در پهلوى منبر يا يكى از دو طرف آن در آنروز بوده اند ديده و شهادت آنها را ذكر نموده و بديگرى توجه نداشته- و يا فقط آنهائى كه از اصحاب بدر و يا از گروه انصار در آنروز و در آن مجلس حضور داشته اند مورد توجه راوى بوده يا در نتيجه بلند شدن صداهاى آن گروه براى شهادت و دوخته شدن چشمها و گوشها بدرك موضوع شهادت و وجود اختلال و هرج مرج در مجلس چنانكه مقتضاى امثال آن مجتمعاتست بعضى از بعض ديگر غفلت ورزيده و هر كس آنكسى را از شهادت دهندگان كه بحساب درآورده است نقل نموده است.

 

مناشده اميرالمومنين بر طلحه در روز جمل

 

سال 36 هجري

 

حافظ بزرگ ابو عبد الله- حاكم- در جلد 3 " مستدرك " صفحه 371 با بررسى در طريق روايت نموده از وليد و ابى بكر بن قريش كه آندو از حسن بن سفيان و او از محمد بن عبده و او از حسن بن حسين و او از رفاعه بن اياس ضبى و او از پدرش و او از جدش نقل نموده كه: در جنگ جمل با على عليه السلام بوديم، آنحضرت فرستاد نزد طلحه بن عبيد الله و ملاقات با او را خواستار شد، در نتيجه طلحه بنزد آن

 

 

حضرت آمد، باو فرمود تو را بخدا سوگند ميدهم آيا از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدى كه مى فرمود:

 

من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه،

 

طلحه گفت: آرى، فرمود: پس چرا با من مقاتله و نبرد ميكنى؟ گفت متذكر نبودم راوى گويد كه طلحه از خدمت آنجناب بازگشت نمود.

 

و اين داستان را مسعودى در جلد 2 " مروج الذهب " صفحه 11 روايت كرده و لفظ او اينست:

 

سپس هنگام بازگشت زبير، على عليه السلام بر طلحه بانگ زد و فرمود: اى ابا محمد چه امرى تو را بميدان نبرد با من برانگيخته؟ گفت: خونخواهى عثمان، على عليه السلام فرمود: خداوند بكشد از ما و شما آنكه را كه بدين امر سزاوارتر است آيا نشنيدى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. و تو اول كسى بوده كه با من بيعت كردى و سپس بيعت را شكستى در حاليكه خداوند عز و جل فرمايد " و من نكث فانما ينكث على نفسه " در اين هنگام طلحه گفت استغفر الله "طلب آمرزش ميكنم از خدا" و سپس برگشت.

 

و اين داستان را خطيب خوارزمى حنفى در " المناقب " صفحه 112 باسناد خود از طريق حافظ ابو عبد الله حاكم از رفاعه از پدرش، از جدش، روايت كرده و گفته كه در روز جمل با على عليه السلام بوديم كه فرستاد نزد طلحه بن عبيد الله تميمى و نامبرده آمد بنزد آنجناب، باو فرمود تو را بخدا سوگند ميدهم آيا از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدى كه فرمود:

 

من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و اخذل من خذله و انصره من نصره؟ گفت: آرى فرمود: پس چرا با من جنگ ميكنى؟ گفت فراموش كرده بودم و متذكر نبودم- راوى گويد: سپس طلحه بدون اينكه سخن

 

 

ديگرى در جواب اميرالمومنين عليه السلام بگويد مراجعت نمود.

 

و اين موضوع را حافظ بزرگ ابن عساكر در جلد 7 تاريخ شام صفحه 83، و سبط ابن جوزى در تذكره خود صفحه 42 و حافظ ابوبكر هيثمى در جلد 9 " مجمع الزوايد " صفحه 107 از طريق بزار، و ابن حجر در جلد 1 " تهذيب " صفحه 391 باسنادش از طريق نسائى، و سيوطى در " جمع الجوامع " "بطوريكه در جلد 6 " كنز العمال " صفحه 83 مذكور است" قريب بلفظ خوارزمى از طريق ابن عساكر، و ابو عبد الله محمد بن محمد بن يوسف سنوسى در جلد 6 " شرح مسلم " صفحه 236، و ابو عبد الله محمد بن خليفه و شتانى مالكى در شرح مسلم جلد 6 صفحه 236، و شيخ ابراهيم و صابى در " الاكتفاء " از طريق ابن عساكر روايت نموده اند.

 

داستان ركبان در كوفه

 

سال 36 و 37 هجرى

 

پيشواى حنبلىها- احمد بن حنبل با بررسى و دقت روايت نموده از يحيى بن آدم، از حنش بن حارث بن لقيط نخعى اشجعى، از رياح "با ياء دو نقطه" بن حارث كه او گفت: چند تن در رحبه نزد على عليه السلام آمدند و گفتند: السلام عليك يا مولانا. فرمود: چگونه من مولاى شما هستم در حاليكه شما عرب هستيد؟ گفتند ما از رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم شنيديم كه فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه رياح گفت: چون از آنجا گذشتند، من بدنبال آنها رفتم و پرسيدم اينها كيانند؟ گفتند: گروهى از انصارند، كه در ميان آنها ابو ايوب انصارى است.

 

و باسنادش از رياح روايت نموده كه گفت: گروهى از انصار را ديدم كه در رحبه نزد على عليه السلام آمدند، آنجناب پرسيدند: چه كسانى هستيد؟ گفتند موالى تو يا اميرالمومنين... بشرح حديث و باز از او نقل كرده كه گفت: هنگامى كه على عليه السلام نشسته بود، مرديكه اثر سفر بر او بود داخل شد و گفت: السلام عليك يا

 

 

مولاى، على عليه السلام فرمود: اين كيست؟ گفت: ابو ايوب انصارى هستم، فرمود: او را راه دهيد، پس از آنكه ابو ايوب وارد شد بر آنجناب، گفت: شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله ميفرمود:

 

من كنت مولاه فعلى مولاه و ابراهيم بن حسين بن على كسائى معروف به ابن ديزيل "شرح حال او در صفحه 162 ج 1 گذشت" در كتاب صفين كفته حديث نمود ما را، يحيى بن سليمان "جعفى" از ابن فضيل "محمد كوفى"، از حسن ابن حكم نخعى، از رياح بن حارث نخعى كه گفت: نزد على عليه السلام نشسته بودم، در اين هنگام گروهى كه لثام بسته بودند "مطابق رسم عرب پارچه را كه بر سر وزير عگال دارند جلو بينى و دهان خود ميفكنند و اين را عرب لثام گويد" بر على عليه السلام وارد شده گفتند: السلام عليك يا مولينا فرمود: مگر شما گروهى از عرب نيستيد؟ گفتند: آرى، ولى ما شنيديم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در روز غديرخم فرمود:

 

من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله، سپس گفت: ديدم على عليه السلام را كه خندان شد بحدى كه دندانهاى كنار دهان مباركش نمودار شد، و سپس فرمود: گواه باشيد بعدا آن گروه بسوى مركبهاى خود روانه شدند، من آنها را تعقيب نمودم و بيكى از آنها گفتم: شما از چه طايفه و قومى هستيد گفتند؟ ما گروهى از انصار هستيم و آن "اشاره بمردى از خودشان بود" ابو ايوب صاحب منزل رسول خدا صلى الله عليه و آله است رياح گويد، من نزد او رفتم و با او مصافحه نمودم.

 

و حافظ ابوبكر بن مردويه "بطوريكه در " كشف الغمه " صفحه 93 مذكور است" از رياح بن حارث روايت نموده كه گفت: من در رحبه با اميرالمومنين عليه السلام بودم، در اين هنگام قافله اى كوچك رو آوردند و در ميدان رحبه شتران خود را خوابانيدند سپس براه افتادند تا بنزد على عليه السلام رسيدند، گفتند: السلام عليك يا اميرالمومنين

 

 

و رحمه الله و بركاته، فرمود: چه كسانى هستيد؟ گفتند: موالى تو يا امير المومنين راوى گويد آنجناب را ديدم كه با خنده فرمود: چگونه "از موالى من هستيد" و حال آنكه شما گروهى از عرب هستيد؟ گفتند، در روز غدير خم از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيديم در حاليكه بازوى تو را گرفته بود خطاب بمردم فرمود: آيا من بمومنين اولى "سزاوارتر" هستم از خودشان؟ گفتيم بلى، هستى اى رسول خدا، پس فرمود همانا خداوندى مولاى من است و من مولاى مومنين هستم، و على مولاى كسى است كه من مولاى اويم، بار خدايا دوست بدار كسى را كه او را دوست بدارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد، فرمود: شما اين را ميگوئيد "و معتقد هستيد"؟ گفتند: آرى، فرمود: و بر اين گفتار گواهى ميدهيد؟ گفتند: آرى، فرمود: راست گفتيد پس آن گروه روانه شدند و من بدنبال آنها رفتم و بمردى از آنها گفتم: شما چه كسانى هستيد؟ اى بنده خدا؟ گفت: ما گروهى از انصاريم و اين است ابو ايوب صاحب منزل رسول خدا صلى الله عليه و آله، پس دست او را گرفتم و باو درود و تحيت گفتم و با او مصافحه نمودم.

 

و از حبيب بن يسار، از ابى رميله روايت شده كه چهار سوار آمدند نزد امير المومنين عليه السلام تا اينكه شتران خود را در رحبه خوابانيدند، سپس بنزد آنجناب آمدند و گفتند: السلام عليك يا اميرالمومنين، و رحمه الله و بركاته، فرمود و عليكم السلام از كجا آمده اين قافله؟ گفتند: موالى تو از سرزمين فلان آمده اند، فرمود از كجا شما موالى من هستيد؟ گفتند: ما در روز غدير خم از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه ميفرمود:

 

من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و ابن اثير در جلد 1 " اسد الغابه " ص 368 روايت كرده از كتاب الموالات ابن عقده باسنادش از ابى مريم زرين حبيش كه گفت: على عليه السلام از قصر بيرون آمد و با او روبرو شدند سوارانى كه شمشير حمايل داشتند، و گفتند: السلام عليك يا اميرالمومنين، السلام عليك يا مولانا و رحمه الله و بركاته، على عليه السلام

 

 

فرمود: در اينجا از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله چه كسى حضور دارد؟ پس دوازده تن برخاستند كه از جمله آنها بودند: قيس بن ثابت بن شماس، و هاشم بن عتبه و حبيب بن بديل بن ورقاء، پس گواهى دادند كه از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيده اند كه ميفرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، و ابو موسى " مدينى " اين حديث را با بررسى و دقت در سند آورده.

 

و ابن حجر در جلد 1 " الاصابه " صفحه 305 آنرا از كتاب الموالات ابن عقده روايت نموده و صدر خبر را تا آنجاى از متن كه " على عليه السلام گفت "... از آن انداخته و هاشم بن عتبه را ذكر نكرده و اين روش او بمقتضاى عادتى است كه نامبرده در كاهش فضايل آل الله دارد

 

و محب الدين طبرى در جلد 2 " الرياض النضره " ص 169 روايت مزبور را از طريق احمد بلفظ اول او و از معجم حافظ بغوى ابوالقاسم بلفظ دوم احمد، و ابن كثير در جلد 5 تاريخش صفحه 212 از احمد بدو طريق و دو لفظ اولى او، و در جلد 7 صفحه 347 از احمد بلفظ اول او ذكر نموده اند، و در صفحه 348 گويد: ابوبكر بن ابى شيبه گفت: حديث كرد ما را شريك از حنش از رياح بن حارث كه گفت: هنگاميكه ما در رحبه با على عليه السلام نشسته بوديم، مردى بر آنحضرت وارد شد كه اثر سفر بر او بود و گفت: السلام عليك يا مولاى، گفتند: اين كيست؟ گفت: ابو تراب انصارى هستم، من شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه ميفرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه.

 

و حافظ هيثمى در ج 9 " مجمع الزوايد " ص 104 حديث مزبور را بلفظ اول احمد روايت نموده، سپس گويد: حديث مزبور را احمد و طبرانى روايت نموده اند، جز اينكه او گفته كه: گفتند: شنيديم رسول خدا صلى الله عليه و آله ميفرمود:

 

من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه- و اين ابو ايوب است كه ميان ماست پس ايو ايوب روپوش را از خود دور كرد سپس گفت شنيدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود:

گواهان مشهور كه در روز رحبه شهادت دادند

 

1- ابو زينب بن عوف انصارى.

 

2- ابو عمره بن عمرو بن محصن انصارى.

 

3- ابو فضاله انصارى- نامبرده از اصحاب بدر است و در صفين در راه يارى اميرالمومنين عليه السلام شهادت يافته.

 

4- ابو قدامه انصارى كه در صفين شهادت يافته.

 

5-ابو ليلى نصارى- گفته شده كه او نيز در صفين شهادت يافته.

 

6-ابو هريره دوسى كه "در يكى از سالهاى 9/8/57 در گذشته".

 

7- ابو الهيثم بن تيهان كه از اصحاب بدر است و در صفين بشهادت رسيده.

 

8- ثابت بن وديعه انصارى- خزرجى- مدنى.

 

 

9- حبشى بن جناده سلولى در غزوات اميرالمومنين عليه السلام حضور داشته.

 

10- ابو ايوب خالد انصارى كه از اصحاب بدر است و در جنگ با روم "حدود سالهاى 2/1/50 بشهادت رسيده.

 

11- خزيمه بن ثابت انصارى و ذو الشهادتين كه از اصحاب بدر است و در صفين شهادت يافته.

 

12- ابو شريح خويلد بن عمرو خزاعى كه در سال 68 وفات يافته.

 

13- زيد- يا يزيد بن شراحيل انصارى.

 

14- سهل بن حنيف انصارى اوسى كه از اصحاب بدر است و در سال 38 وفات يافته.

 

15- ابو سعيد سعد بن مالك خدرى انصارى كه در يكى از سالهاى 5/4/63 وفات يافته.

 

16- ابوالعباس سهل بن سعد انصارى كه در سال 91 وفات يافته.

 

17- عامر بن ليلى غفارى.

 

18- عبد الرحمن بن عبد رب انصارى.

 

19- عبد الله بن ثابت انصارى كه خدمتكار رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده است.

 

20- عبيد بن عازب انصارى كه از جمله ده نفرى است كه براى دعوت مردم باسلام گماشته شدند.

 

21- ابو طريف عدى بن حاتم كه در سال 68 در سن صد سالگى وفات يافته.

 

22- عقبه بن عامر جهنى كه از نزديكان و خويشاوندان معاويه بود و نزديك سال 60 درگذشته.

 

23- ناجيه بن عمرو خزاعى.

 

24- نعمان بن عجلان انصارى- سخنگو و شاعر انصار بوده.

 

 

اينهايند كسانيكه از گواهان مشهور و بنام داستان غدير در مناشده رحبه بدستيارى تاريخ و بر حسب احاديث پيش گفته بدانها واقف و آگاه شديم. و امام احمد در حديثى كه در صفحه 26 گذشت، تصريح نموده كه تعداد شهود در آنروز "رحبه" سى تن بوده و حافظ هيثمى در مجمع الزوايد خود بطوريكه گذشت اين داستان را بررسى و صحت آن اشعار نموده، و در تذكره سبط ابن جوزى ص 17 و تاريخ الخلفاى سيوطى ص 65 و جلد 3 السيره الحلبيه ص 302 نيز ملاحظه ميشود، و لفظ ابى نعيم " فضل بن دكين " در اينجا چنين است "پس از سوگند دادن اميرالمومنين عليه السلام" مردم بسيارى بپا خاستند و گواهى دادند- چنانكه در صفحه 26- گذشت.

 

جلب توجه- خواننده گرامى باين نكته جدا توجه دارد، كه اين مناشده در تاريخى صورت گرفته "سال 35 "كه با تاريخ وقوع "سال حجه الوداع" بيش از بيست و پنجسال فاصله داشته و در خلال اين مدت بسيارى از اصحاب پيغمبر كه در روز غدير خم حضور داشته اند وفات يافته اند و بعضى از آنها در جنگها كشته شده اند و گروهى هم در بلاد مختلفه پراكنده گشته اند، و كوفه هم با مدينه منوره كه مركز اجتماع اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله بوده فاصله زيادى داشته و جز معدودى از پيروان حق كه در عصر خلافت اميرالمومنين عليه السلام بدانجا مهاجرت نموده بوده اند حضور نداشته اند و اين داستان مناشده از امور اتفاقى بوده است كه بدون سابقه و مقدمه صورت گرفته و طورى نبوده كه قبلا اعلام شده باشد تا علاقمندان بحضور در آن اجتماع آهنگ آنجا نمايند و گواهان بسيار و راويان فراوانى در مجمع مناشده اميرالمومنين عليه السلام حضور داشته باشند، و در ميان حاضرين نيز كسانى بوده اند كه از روى سفاهت يا كينه ورزى از اداى شهادت خوددارى و كتمان كرده اند بطوريكه در بسيارى از احاديث مذكوره بان اشاره شد و تفصيل آن نيز در مطالب آتيه بيان خواهد شد، با همه اين علل و جهات گروه بسيارى اين داستان را نقل و روايت نموده اند تا چه رسد باينكه چنين موانع و عللى وجود نميداشت پس با آنچه ذكر شد بر خواننده آشكار

 

 

است كه اين حديث "داستان غدير خم" در آن اعصار و ازمنه گذشته تا چه حد داراى شهرت و تواتر بوده است؟

 

و اما اختلاف تعداد گواهان در احاديثى كه ذكر شد، محمول بر اينست كه هر يك از راويان قضيه مناشده رحبه كسانى را كه ميشناخته يا بدو توجه داشته يا كسانى را كه در نزد او يا در پهلوى منبر يا يكى از دو طرف آن در آنروز بوده اند ديده و شهادت آنها را ذكر نموده و بديگرى توجه نداشته- و يا فقط آنهائى كه از اصحاب بدر و يا از گروه انصار در آنروز و در آن مجلس حضور داشته اند مورد توجه راوى بوده يا در نتيجه بلند شدن صداهاى آن گروه براى شهادت و دوخته شدن چشمها و گوشها بدرك موضوع شهادت و وجود اختلال و هرج مرج در مجلس چنانكه مقتضاى امثال آن مجتمعاتست بعضى از بعض ديگر غفلت ورزيده و هر كس آنكسى را از شهادت دهندگان كه بحساب درآورده است نقل نموده است.

 

مناشده اميرالمومنين بر طلحه در روز جمل

 

سال 36 هجري

 

حافظ بزرگ ابو عبد الله- حاكم- در جلد 3 " مستدرك " صفحه 371 با بررسى در طريق روايت نموده از وليد و ابى بكر بن قريش كه آندو از حسن بن سفيان و او از محمد بن عبده و او از حسن بن حسين و او از رفاعه بن اياس ضبى و او از پدرش و او از جدش نقل نموده كه: در جنگ جمل با على عليه السلام بوديم، آنحضرت فرستاد نزد طلحه بن عبيد الله و ملاقات با او را خواستار شد، در نتيجه طلحه بنزد آن

 

 

حضرت آمد، باو فرمود تو را بخدا سوگند ميدهم آيا از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدى كه مى فرمود:

 

من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه،

 

طلحه گفت: آرى، فرمود: پس چرا با من مقاتله و نبرد ميكنى؟ گفت متذكر نبودم راوى گويد كه طلحه از خدمت آنجناب بازگشت نمود.

 

و اين داستان را مسعودى در جلد 2 " مروج الذهب " صفحه 11 روايت كرده و لفظ او اينست:

 

سپس هنگام بازگشت زبير، على عليه السلام بر طلحه بانگ زد و فرمود: اى ابا محمد چه امرى تو را بميدان نبرد با من برانگيخته؟ گفت: خونخواهى عثمان، على عليه السلام فرمود: خداوند بكشد از ما و شما آنكه را كه بدين امر سزاوارتر است آيا نشنيدى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. و تو اول كسى بوده كه با من بيعت كردى و سپس بيعت را شكستى در حاليكه خداوند عز و جل فرمايد " و من نكث فانما ينكث على نفسه " در اين هنگام طلحه گفت استغفر الله "طلب آمرزش ميكنم از خدا" و سپس برگشت.

 

و اين داستان را خطيب خوارزمى حنفى در " المناقب " صفحه 112 باسناد خود از طريق حافظ ابو عبد الله حاكم از رفاعه از پدرش، از جدش، روايت كرده و گفته كه در روز جمل با على عليه السلام بوديم كه فرستاد نزد طلحه بن عبيد الله تميمى و نامبرده آمد بنزد آنجناب، باو فرمود تو را بخدا سوگند ميدهم آيا از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدى كه فرمود:

 

من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و اخذل من خذله و انصره من نصره؟ گفت: آرى فرمود: پس چرا با من جنگ ميكنى؟ گفت فراموش كرده بودم و متذكر نبودم- راوى گويد: سپس طلحه بدون اينكه سخن

 

 

ديگرى در جواب اميرالمومنين عليه السلام بگويد مراجعت نمود.

 

و اين موضوع را حافظ بزرگ ابن عساكر در جلد 7 تاريخ شام صفحه 83، و سبط ابن جوزى در تذكره خود صفحه 42 و حافظ ابوبكر هيثمى در جلد 9 " مجمع الزوايد " صفحه 107 از طريق بزار، و ابن حجر در جلد 1 " تهذيب " صفحه 391 باسنادش از طريق نسائى، و سيوطى در " جمع الجوامع " "بطوريكه در جلد 6 " كنز العمال " صفحه 83 مذكور است" قريب بلفظ خوارزمى از طريق ابن عساكر، و ابو عبد الله محمد بن محمد بن يوسف سنوسى در جلد 6 " شرح مسلم " صفحه 236، و ابو عبد الله محمد بن خليفه و شتانى مالكى در شرح مسلم جلد 6 صفحه 236، و شيخ ابراهيم و صابى در " الاكتفاء " از طريق ابن عساكر روايت نموده اند.

 

داستان ركبان در كوفه

 

سال 36 و 37 هجرى

 

پيشواى حنبلىها- احمد بن حنبل با بررسى و دقت روايت نموده از يحيى بن آدم، از حنش بن حارث بن لقيط نخعى اشجعى، از رياح "با ياء دو نقطه" بن حارث كه او گفت: چند تن در رحبه نزد على عليه السلام آمدند و گفتند: السلام عليك يا مولانا. فرمود: چگونه من مولاى شما هستم در حاليكه شما عرب هستيد؟ گفتند ما از رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم شنيديم كه فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه رياح گفت: چون از آنجا گذشتند، من بدنبال آنها رفتم و پرسيدم اينها كيانند؟ گفتند: گروهى از انصارند، كه در ميان آنها ابو ايوب انصارى است.

 

و باسنادش از رياح روايت نموده كه گفت: گروهى از انصار را ديدم كه در رحبه نزد على عليه السلام آمدند، آنجناب پرسيدند: چه كسانى هستيد؟ گفتند موالى تو يا اميرالمومنين... بشرح حديث و باز از او نقل كرده كه گفت: هنگامى كه على عليه السلام نشسته بود، مرديكه اثر سفر بر او بود داخل شد و گفت: السلام عليك يا

 

 

مولاى، على عليه السلام فرمود: اين كيست؟ گفت: ابو ايوب انصارى هستم، فرمود: او را راه دهيد، پس از آنكه ابو ايوب وارد شد بر آنجناب، گفت: شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله ميفرمود:

 

من كنت مولاه فعلى مولاه و ابراهيم بن حسين بن على كسائى معروف به ابن ديزيل "شرح حال او در صفحه 162 ج 1 گذشت" در كتاب صفين كفته حديث نمود ما را، يحيى بن سليمان "جعفى" از ابن فضيل "محمد كوفى"، از حسن ابن حكم نخعى، از رياح بن حارث نخعى كه گفت: نزد على عليه السلام نشسته بودم، در اين هنگام گروهى كه لثام بسته بودند "مطابق رسم عرب پارچه را كه بر سر وزير عگال دارند جلو بينى و دهان خود ميفكنند و اين را عرب لثام گويد" بر على عليه السلام وارد شده گفتند: السلام عليك يا مولينا فرمود: مگر شما گروهى از عرب نيستيد؟ گفتند: آرى، ولى ما شنيديم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در روز غديرخم فرمود:

 

من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله، سپس گفت: ديدم على عليه السلام را كه خندان شد بحدى كه دندانهاى كنار دهان مباركش نمودار شد، و سپس فرمود: گواه باشيد بعدا آن گروه بسوى مركبهاى خود روانه شدند، من آنها را تعقيب نمودم و بيكى از آنها گفتم: شما از چه طايفه و قومى هستيد گفتند؟ ما گروهى از انصار هستيم و آن "اشاره بمردى از خودشان بود" ابو ايوب صاحب منزل رسول خدا صلى الله عليه و آله است رياح گويد، من نزد او رفتم و با او مصافحه نمودم.

 

و حافظ ابوبكر بن مردويه "بطوريكه در " كشف الغمه " صفحه 93 مذكور است" از رياح بن حارث روايت نموده كه گفت: من در رحبه با اميرالمومنين عليه السلام بودم، در اين هنگام قافله اى كوچك رو آوردند و در ميدان رحبه شتران خود را خوابانيدند سپس براه افتادند تا بنزد على عليه السلام رسيدند، گفتند: السلام عليك يا اميرالمومنين

 

 

و رحمه الله و بركاته، فرمود: چه كسانى هستيد؟ گفتند: موالى تو يا امير المومنين راوى گويد آنجناب را ديدم كه با خنده فرمود: چگونه "از موالى من هستيد" و حال آنكه شما گروهى از عرب هستيد؟ گفتند، در روز غدير خم از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيديم در حاليكه بازوى تو را گرفته بود خطاب بمردم فرمود: آيا من بمومنين اولى "سزاوارتر" هستم از خودشان؟ گفتيم بلى، هستى اى رسول خدا، پس فرمود همانا خداوندى مولاى من است و من مولاى مومنين هستم، و على مولاى كسى است كه من مولاى اويم، بار خدايا دوست بدار كسى را كه او را دوست بدارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد، فرمود: شما اين را ميگوئيد "و معتقد هستيد"؟ گفتند: آرى، فرمود: و بر اين گفتار گواهى ميدهيد؟ گفتند: آرى، فرمود: راست گفتيد پس آن گروه روانه شدند و من بدنبال آنها رفتم و بمردى از آنها گفتم: شما چه كسانى هستيد؟ اى بنده خدا؟ گفت: ما گروهى از انصاريم و اين است ابو ايوب صاحب منزل رسول خدا صلى الله عليه و آله، پس دست او را گرفتم و باو درود و تحيت گفتم و با او مصافحه نمودم.

 

و از حبيب بن يسار، از ابى رميله روايت شده كه چهار سوار آمدند نزد امير المومنين عليه السلام تا اينكه شتران خود را در رحبه خوابانيدند، سپس بنزد آنجناب آمدند و گفتند: السلام عليك يا اميرالمومنين، و رحمه الله و بركاته، فرمود و عليكم السلام از كجا آمده اين قافله؟ گفتند: موالى تو از سرزمين فلان آمده اند، فرمود از كجا شما موالى من هستيد؟ گفتند: ما در روز غدير خم از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه ميفرمود:

 

من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و ابن اثير در جلد 1 " اسد الغابه " ص 368 روايت كرده از كتاب الموالات ابن عقده باسنادش از ابى مريم زرين حبيش كه گفت: على عليه السلام از قصر بيرون آمد و با او روبرو شدند سوارانى كه شمشير حمايل داشتند، و گفتند: السلام عليك يا اميرالمومنين، السلام عليك يا مولانا و رحمه الله و بركاته، على عليه السلام

 

 

فرمود: در اينجا از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله چه كسى حضور دارد؟ پس دوازده تن برخاستند كه از جمله آنها بودند: قيس بن ثابت بن شماس، و هاشم بن عتبه و حبيب بن بديل بن ورقاء، پس گواهى دادند كه از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيده اند كه ميفرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، و ابو موسى " مدينى " اين حديث را با بررسى و دقت در سند آورده.

 

و ابن حجر در جلد 1 " الاصابه " صفحه 305 آنرا از كتاب الموالات ابن عقده روايت نموده و صدر خبر را تا آنجاى از متن كه " على عليه السلام گفت "... از آن انداخته و هاشم بن عتبه را ذكر نكرده و اين روش او بمقتضاى عادتى است كه نامبرده در كاهش فضايل آل الله دارد

 

و محب الدين طبرى در جلد 2 " الرياض النضره " ص 169 روايت مزبور را از طريق احمد بلفظ اول او و از معجم حافظ بغوى ابوالقاسم بلفظ دوم احمد، و ابن كثير در جلد 5 تاريخش صفحه 212 از احمد بدو طريق و دو لفظ اولى او، و در جلد 7 صفحه 347 از احمد بلفظ اول او ذكر نموده اند، و در صفحه 348 گويد: ابوبكر بن ابى شيبه گفت: حديث كرد ما را شريك از حنش از رياح بن حارث كه گفت: هنگاميكه ما در رحبه با على عليه السلام نشسته بوديم، مردى بر آنحضرت وارد شد كه اثر سفر بر او بود و گفت: السلام عليك يا مولاى، گفتند: اين كيست؟ گفت: ابو تراب انصارى هستم، من شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه ميفرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه.

 

و حافظ هيثمى در ج 9 " مجمع الزوايد " ص 104 حديث مزبور را بلفظ اول احمد روايت نموده، سپس گويد: حديث مزبور را احمد و طبرانى روايت نموده اند، جز اينكه او گفته كه: گفتند: شنيديم رسول خدا صلى الله عليه و آله ميفرمود:

 

من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه- و اين ابو ايوب است كه ميان ماست پس ايو ايوب روپوش را از خود دور كرد سپس گفت شنيدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود:

يك بررسى در پيرامون حديث اصابت نفرين

 

چه بسا اختلاف احاديثى كه صراحت دارد باينكه انس به مالك بسبب كتمان شهادت مبتلا باثر نفرين گرديد با آنچه از احاديث كه ايهام به شهادت دادن او دارد

 

 

در خاطر خواننده ايجاد شبهه كند و لا ينحل بماند.

 

ولى "با قدرى توجه" معلوم خواهد شد كه متن اخبار موهم بشهادت نامبرده دچار تحريف و تصحيف گشته و بفرض اينكه تحرفى هم دست نداده باشد در مقابل اخبار مصرحه به كتمان او و ابتلايش باثر نفرين- چه از نظر زيادى تعداد اخبار و چه از لحاظ صحت و صراحت- نميتواند برابرى كند، خاصه آنكه در اين باره نصوص ديگريهم جز آنچه ذكر شده وجود دارد.

 

ابو محمد ابن قتيبه "شرح حال او در ج 1 صفحه 161 گذشت" در " المعارف " صفحه 251 گويد: در چهره انس بن مالك برص نمايان بود و گروهى ذكر كرده اند كه على رضى الله عنه از او درباره گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله "اللهم وال من والاه و عاد من عاداه" سوال نمود، نامبرده در پاسخ گفت: سن من زياد شده و فراموش كرده ام، و على عليه السلام گفت: اگر دروغ بگوئى خداوند تو را مبتلا به سفيدى "مراد برص است" نمايد كه دستار "عمامه" آنرا پنهان نكند؛

 

امينى گويد: اينست تصريح ابن قتيبه در كتاب مزبور و نامبرده كسى است كه ابن ابى الحديد بر او اعتماد نموده آنجا كه در جلد 4 شرح نهج البلاغه صفحه 388 گويد: ابن قتيبه حديث برص و نفرين اميرالمومنين عليه السلام را بر انس بن مالك در كتاب " المعارف " در باب برص كه اعيان رجال بدان مبتلا بوده اند ذكر نموده و نامبرده "ابن قتيبه" با وجود آنچه نسبت بانحراف او مشهور است اتهامى "داير بمحبت و علاقه بعلى عليه السلام" ندارد،.. اه. و اين كاشف است از يقين ابن ابى الحديد بصحت عبارت و برابر بودن نسخه هاى كتاب و تطابق آنها بر اين مطلب همانطور كه از ساير اشخاصيكه اين كلمه را از كتاب " المعارف " نقل كرده اند نيز همين مطلب بدست ميايد ولى در چاپخانه هاى مصرى دستهائيكه بايد نسبت به ودايع علماء در كتبشان امين باشند "متاسفانه" مرتكب خيانت شده و كلماتى كه از ابن قتيبه نيست و در متن كتاب او وجود نداشته بر آن افزوده اند و پس از ذكر اين داستان اين جمله را درج كرده اند: ابو محمد "ابن قتيبه" گويد: اين داستان اصل و حقيقت

 

 

ندارد. غافل از اينكه سياق مطالب اصل كتاب اين خيانت را نشان خواهد داد و اين افزايش خائنانه را نمى پذيرد زيرا: مولف كتاب " المعارف " در مورد هر موضوعى مصاديق و مواردى را ذكر ميكند كه در نزد او مسلم باشد، و از آغاز تا انجام اين كتاب ديده نشده كه موضوعى را عنوان نمايد و مصاديق آنرا ذكر كند و سپس آنها را نفى و رد نماند، جز موضوع مورد بحث چه اول كسى را كه مبتلا به برص شده و نام او را مى برد انس بن مالك است، سپس نام افراد ديگر را مى برد بنابراين آيا ممكن است كه مولف در اثبات امرى، چيزى را كه مصداق آن امر دانسته ذكر و بدان تصريح نمايد و سپس آنرا انكار كند و بگويد: اين داستان اصل ندارد؟

 

و اين تحريف كه در كتاب " المعارف " صورت گرفته در اين باب بى سابقه نيست، و عنقريب در مناشده چهاردهم خواهيد يافت كه اين قسمت را از آن حذف و اسقاط كرده اند، و ما در شرح حال مهلب بن ابى صفره، در جلد 2 تاريخ ابن خلكان صفحه 273 موضوعى را نقل از " المعارف " بدست آورديم كه چاپخانه ها آنرا حذف نموده اند؛

 

و احمد بن جابر "بلاذرى" متوفاى 379 در جزء اول از " انساب الاشراف " گويد: على عليه السلام بر منبر گفت: بخدا سوگند ميدهم كسى را كه شنيده است از رسول خدا كه در روز غدير خم فرمود: اللهم وال من والاه و عاد من عاداه برخيزد و گواهى دهد، و انس بن مالك، و براء بن عازب، و جرير بن عبد الله بجلى، در زير منبر بودند، على عليه السلام سوگند دادن خود را تكرار نمود و احدى پاسخ او را نداد، پس فرمود بار خدايا هر كس كه اين شهادت را كتمان ميكند در حاليكه آنرا ميداند او را از دنيا مبر مگر بعد از آنكه بر او علامتى قرار دهى كه بدان شناخته شود گويد: در نتيجه انس گرفتار برص شد، و براء نابينا گشت، و جرير بصحرانشينى و گمراهى جاهليت "پس از مهاجرت باسلام" برگشت و بجايگاه اولى خود رفت و در خانه مادرش درگذشت.

 

و ابن ابى الحديد در جلد 4 شرح نهج البلاغه در صفحه 488 گويد: مشهور

 

 

اينست كه على عليه السلام در رحبه كوفه مردم را سوگند داد و گفت: بخدا سوگند ميدهم هر كس را كه در بازگشت رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجه الوداع از آنحضرت شنيده كه درباره من فرمود:

 

من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، برخيزد و گواهى دهد، در نتيجه مردانى بپا خاستند و باين گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله گواهى دادند، سپس على عليه السلام به انس به مالك فرمود: تو نيز آن روز حضور داشتى، تو را چه مى شود "كه گواهى نميدهى"؟ نامبرده گفت: يا اميرالمومنين سن من زياد شده و آنچه را كه فراموش كرده ام بيشتر است از آنچه بياد دارم، فرمود: اگر دروغ ميگوئى خداوند تو را بسفيدى مبتلا كند كه عمامه آنرا پنهان نكند، پس نامبرده نمرد تا مبتلا به برص شد.

 

و در جلد 1 صفحه 361 گويد: و گروهى از استادان بغدادى ما ذكر نمودند كه عده از صحابه و تابعين و محدثين از على عليه السلام منحرف بودند و نسبت باو بدگوئى ميكردند و بعضى از آنها براى رسيدن بدنيا و منافع آنى و جاعل آن، مناقب او را كتمان ميكردند و بدشمنان او اعانت مينمودند و از جمله آنها انس بن مالك است، على عليه السلام در رحبه "ميدان بزرگ" قصر- "يا- رحبه مسجد جامع كوفه" سوگند داد كه كدام يك از شما از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده كه فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه در نتيجه دوازده تن بپا خاستند و بدان شهادت دادند و انس بن مالك كه در ميان آن گروه بود بر نخاست، على عليه السلام فرمود: اى انس چه چيز تو را مانع شد كه برخيزى و شهادت دهى در حاليكه تو نيز "در غدير خم" حضور داشتى؟ گفت: يا اميرالمومنين پير شده ام و فراموش نموده ام، على عليه السلام گفت: بار خدايا اگر دروغ ميگويد او را گرفتار كن به سفيدى كه عمامه آنرا نپوشاند، طلحه بن عمير گفت: قسم بخدا بعد از آن بطور آشكار ديدم كه سفيدى بين دو چشم او از برص پيدا شد.

 

و عثمان بن مطرف گفت: مردى از انس بن مالك در پايان عمرش درباره على بن ابى طالب سوال نمود، انس در جواب او گفت: من بعد از روز واقعه رحبه قسم

 

 

خوردم كه درباره على عليه السلام چيزى را كه از من سئوال كنند، كتمان نكنم او در روز قيامت سرور اهل تقوى است، بخدا قسم اين سخن را از پيغمبر صلى الله عليه و آله شما شنيدم.

 

و در جلد 3 تاريخ ابن عساكر صفحه 150 مذكور است كه: احمد بن صالح عجلى گفت: احدى از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله مبتلى نشد، مگر دو نفر، يكى معيقيب كه مبتلا به بيمارى جذام بود و يكى انس بن مالك كه مبتلا به برص بود.

 

و ابو جعفر گفت: انس را ديدم كه مشغول خوردن بود و لقمه هاى بزرگى ميگرفت و بيمارى برص در او نمايان بود و "براى اينكه برص را مخفى بدارد" خلوق ميماليد و گفتار عجلى را كه فوقا ذكر شد ابو الحجاج مزدى در كتاب تهذيب خود "بطوريكه در خلاصه خزرجى صفحه 35 مذكور است" حكايت نموده، و سيد حميرى موضوع اصابت نفرين را در قصيده لاميه خود كه خواهد آمد بدين دو بيت بنظم درآورده:

 

 

فى رده سيد كل الورى++

 

مولاهم فى المحكم المنزل

 

 

فصده ذو العرش عند رشده++

 

و شانه بالبرص الانكل

 

 

و زاهى در قصيده خود كه در مورد خود خواهد آمد چنين سروده:

 

 

 

ذاك الذى استوحش منه انس++

 

ان يشهد الحق فشاهد البرص

 

 

اذ قال من يشهد بالغدير لى؟++

 

فبادر السامع و هو قد نكص

 

 

فقال انسيت: فقال: كاذب++

 

سوف ترى ما لا تواريه القمص

 

 

در اينجا حديث مجملى هست كه اجمالى از اين تفصيل را شامل است، خوارزمى با بررسى از طريق حافظ ابن مردويه در مناقب خود روايت كرده از زاذان ابى عمرو كه: على عليه السلام در رحبه از مردى درباره حديثى پرسش كرد؟ آن مرد او را تكذيب نمود، على عليه السلام فرمود مرا تكذيب كردى؟ گفت تو را تكذيب نكردم، پس على عليه السلام فرمود: از خدا ميخواهم كه اگر مرا تكذيب كردى چشم تو را كور كند، گفت بخواه، در اين هنگام على عليه السلام او را نفرين كرد و در نتيجه آنمرد از رحبه بيرون نرفته بود كه چشمش نابينا شد!

 

و اين روايت را خواجه پارسا در " فصل الخطاب " از طريق امام مستغفرى ذكر نموده و همچنين نور الدين عبد الرحمن جامى از مستغفرى روايت كرده، و ابن حجر در " صواعق " صفحه 77 آنرا از جمله كرامات اميرالمومنين عليه السلام شمرده و وصابى در محكى " الاكتفاء " از زاذان از طريق حافظ عمر بن محمد ملائى در " سيره " او و جمع ديگر "از ارباب حديث" آنرا روايت نموده اند.

 

 

مناشده اميرالمومنين

 

در روز صفين سال 37 هجري

 

ابو صادق سليم بن قيس هلالى تابعى بزرگوار در كتاب خود عنوان كرده كه: على عليه السلام "در صفين" در ميان سپاهيان خود و گروهى از مردم و كسانى كه

 

 

در نواحى مختلفه و از مهاجرين و انصار حضورش بودند بر منبر بالا رفت و پس از حمد و ستايش خداوند فرمود: اى گروه مردم، مناقب من بيش از حد احصاء است و بعد از آنچه خداوند در كتاب خود نازل فرموده و آنچه كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده از تمام مناقب و جهات برترى خود اكتفا بان ميكنم: آيا ميدانيد كه خداوند در كتابش سابق را بر مسبوق برترى داده، و احدى از اين امت در راه خدا و رسول بر من پيشى نگرفته است؟ گفتند: آرى چنين است. فرمود: شما را بخدا سوگند ميدهم، آيا هنگامى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله سئوال شد از قول خداى تعالى: السابقون السابقون اولئك المقربون: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اين آيه را خداوند نازل فرموده درباره پيغمبران و اوصياء پيغمبران و من افضل انبياء و رسولان خداوند هستم و وصى من على بن ابى طالب افضل اوصياء است؟ در اين هنگام نزديك هفتاد تن از اصحاب بدر كه اكثر آنها از انصار و بقيه از مهاجرين بودند برخاستند و از جمله آنها بودند: ابو الهيثم بن تيهان، و خالد بن زيد ابو ايوب انصارى، و در ميان مهاجرين بود عمار بن ياسر و گفتند: ما شهادت ميدهيم كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيديم كه اين سخن را فرمود.

 

فرمود: شما را بخدا سوگند ميدهم در مورد قول خداى تعالى يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم و قول خداى تعالى انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا تا آخر آيه و سپس اين آيه كه فرمايد:

 

و لم يتخذوا من دون الله و لا رسوله و لا المومنين وليجه، پس مردم گفتند: يا رسول الله آيا مخصوص بعضى از مومنين است و يا شامل همه آنها است؟

احتجاج حضرت صديقه

 

شمس الدين ابوالخير جزرى دمشقى- مقرى- شافعى "شرح حال او در ج 1 ص 209 گذشت" در كتاب خود "اسنى المطالب فى مناقب على بن ابى طالب" گويد لطيف ترين و غريب ترين طريق براى اين حديث "يعنى حديث غدير"

 

 

كه بنظر من رسيده آنست كه خبر داد آنرا بما استاد ما خاتمه حفظ كنندگان حديث ابوبكر محمد بن عبد الله بن محب مقدسى با زبان خود كه گفت خبر داد بما استاد بانو ام محمد، زينب بنت احمد بن عبد الرحيم مقدسيه، از ابى مظفر محمد بن فتيان بن مثنى باخبار از ابى موسى محمد بن ابى بكر حافظ، باخبار از پسر عمه پدر من قاضى، ابوالقاسم عبد الواحد بن محمد بن عبد الواحد مدنى بوسيله قرائت در محضر او باخبار از ظفر بن داعى علوى در استرآباد، باخبار از پدرش و از ابو احمد بن مطرف مطرفى، كه آندو گفتند، حديث نمود ما را ابو سعيد ادريسى بطريق اجازه در آنچه در تاريخ استرآباد بررسى و بدست آورده، بحديث از محمد بن محمد بن حسن ابوالعباس رشيدى- از اولاد هاورن الرشيد- در سمرقند و ابو سعيد ادريسى گفت: ننوشتيم ما اين حديث را مگر از او كه گفت: حديث نمود ما را ابوالحسن محمد بن جعفر حلوانى، از على بن محمد بن جعفر اهوازى "وابسته رشيد"، از بكر بن احمد قصرى كه گفت: حديث نمودند براى ما: فاطمه، و زينب، و ام كلثوم، دختران موسى بن جعفر عليهما السلام كه آنها گفتند: حديث نمود براى ما فاطمه دختر جعفر بن محمد صادق عليهما السلام، و گفت: حديث نمود براى من، فاطمه دختر محمد بن على عليهما السلام و او گفت: حديث نمود براى من: فاطمه دختر على بن الحسين عليهما السلام و گفت: حديث نمودند براى من: فاطمه و سكينه دختران حسين بن على عليهما السلام از ام كلثوم دختر فاطمه عليها السلام دختر پيغمبر صلى الله عليه و آله كه فاطمه عليها السلام دختر پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: آيا فراموش كرديد گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله را در روز غدير كه فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه. و گفتار آنجناب را كه فرمود "بعلى عليه السلام" انت منى بمنزله هارون من موسى عليهما السلام؟؟:

 

و بهمين طريق حافظ بزرگوار ابو موسى مدينى با دقت و بررسى در كتاب خود " المسلسل بالاسماء " اين حديث را روايت نموده و گويد:

 

اين حديث از يك وجه مسلسل است، و آن اينست كه: هر يك از بانوان موسوم

 

 

به فاطمه از عمه خود روايت نموده اند و بنابراين، اين روايتى است از پنج دختر برادر كه هر يك از آنها از عمه خود روايت نموده اند.

 

احتجاج امام حسن

 

در سال 41 هجري

 

حافظ بزرگ ابو العباس بن عقده با دقت و بررسى در طريق آورده كه: حسن بن على عليهما السلام پس از موافقت در صلح با معاويه براى اداى خطبه بپا خاست و پس از حمد و ثناى خداوند و نام بردن از جدش مصطفى صلى الله عليه و آله برسالت و نبوت فرمود: همانا ما اهل بيتى هستيم كه خداى متعال ما را باسلام گرامى داشت و ما را برگزيد و برطرف ساخت از ما هر پليدى را و پاكيزه و منزه ساخت ما را، از زمان آدم تا زمان جد من محمد صلى الله عليه و آله مردم دو فرقه و گروه نشدند مگر آنكه ما را در بهترين آندو فرقه قرار داد، پس از آنكه محمد صلى الله عليه و آله را به نبوت مبعوث و برسالت برگزيد و فرو فرستاد باو كتابش "قرآن" را و سپس امر فرمود او را كه بسوى خداى عز و جل "خلق را" دعوت كند، پدر من اول كسى بود كه خدا و رسول را اجابت نمود، و اول كسى بود كه ايمان آورد و تصديق نمود خدا و رسول او را، و خداوند در كتاب خود كه به پيغمبر فرستاده خود نازل نموده فرمايد: " افمن كان على بينه من ربه و يتلوه شاهد منه "... "آيا پس كسى كه از پروردگارش بر مبناى برهان و گواه است و پيروى ميكند او را گواهى، از او" پس جد من آنچنان كسى است كه از پروردگارش بر برهان گواه "مبعوث گشته" و پدر من آنچنان كسى است كه پيروى ميكند او را، و او شاهد و گواهى است از او.... تا آنجا كه فرمود: اين امت از جد من شنيده اند كه فرمود: هيچ قوم و امتى زمام امور را بدست كسى نداد در حالتى كه داناتر از آنكس در ميان آنها وجود داشته باشد مگر آنكه پيوسته امر آن امت به پستى ميگرايد تا بسوى آنچه آنرا واگذاشته اند بازگشت نمايند، و از او شنيدند كه بپدرم ميفرمود:

 

انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه الا نبى بعدى يعنى "يا على" تو از من بمنزله هارون هستى از موسى، جز آنكه پيغمبرى بعد از من نخواهد بود،

 

 

و ديدند او را و شنيدند از او، هنگامى كه در غديرخم پدرم را گرفت و بانان فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه و سپس بانها امر فرمود كه حاضر بغايب ابلاغ نمايد. و قندوزى حنفى قسمتى از اين خطبه را در " ينابيع الموده " صفحه 482 ذكر نموده و در اين خطبه "چنانكه تصريح بان دارد" بحديث غدير استدلال و احتجاج شده است.

 

احتجاج امام حسين

 

در سال 9-58 هجري

 

تابعى بزرگوار- ابو صادق- سليم بن قيس هلالى در كتاب خود، در پيرامون سخت گيرهاى و مزاحمت هاى خصمانه معاويه بن ابى سفيان بر شيعيان و وابستگان امير المومنين عليه السلام بعد از شهادت آنجناب مطالب جامع و سخنان وافى بيان داشته سپس چنين مينگارد:

 

تا اينكه دو سال قبل از مرگ معاويه حسين بن على عليهما السلام بحج بيت الله بهمراهى عبد الله بن عباس و عبد الله بن جعفر عزيمت فرمود و بنى هاشم را "از مرد و زن" و پيروان و وابستگانشان را چه آنها كه حج نموده بودند و چه آنها كه حج نه نموده بودند جمع نمود و از انصار آنها را كه بشخصيت و مقام آنجناب و اهل بيتش عارف بودند همه را گرد آورد و از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و از تابعين انصار كه بصلاحيت و تقوى موصوف بودند و آن سال بحج آمده بودند احدى را فرو گذار نفرمود، در نتيجه جمعيتى بالغ بر هفتصد نفر از مردان در محضر آنجناب جمع شدند كه همگى از تابعين بودند و بالغ بر دويست تن از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله كه همگان در منى و در خرگاه و اقامتگاه آنحضرت حضور يافتند، سپس بعد از حمد و ثناى خداوند فرمود: همانا اين ستمكار ياغى "معاويه" بر سر ما و بر سر شيعيان ما آورد آنچه را كه دانستيد و ديديد. مشاهده كرديد و بشما خبر آن رسيد، و من ميخواهم از شما درباره چيزى سئوال كنم، چنانچه سخن من مقرون بصداقت و راستى است

 

 

مرا تصديق كنيد و اگر بر خلاف حقيقت چيزى از من شنيديد مرا تكذيب نمائيد، سخن مرا بشنويد و گفتار مرا بنويسيد و ثبت كنيد، سپس بشهر و ديار خود مراجعت كنيد و آنها را كه از آنها ايمن هستيد "كه نفاق نورزند و سخن چينى و فتنه انگيزى نكنند" و بانها اعتماد و وثوق داريد دعوت كنيد و آنچه را كه درباره ما و حق ما علم بان داريد و بدان معتقد هستيد بانان بياموزيد و ابلاغ نمائيد زيرا ما مى ترسيم از اينكه اين حق كهنه و متروك شود و "در اثر كيد و نيرنگ و تبليغات مداوم دشمن" از بين برود و مغلوب شود در حاليكه خداى متعال "بر حسب وعده و تصريحى كه در قرآن فرموده" نور خود را تمام و كامل مى فرمايد اگرچه كفار و ناسپاسان از آن اكراه داشته باشند، در اين موقع آنجناب فرو گذار نفرموده و آنچه خداوند در قرآن درباره اهل البيت نازل فرموده تلاوت و بيان داشت و تفسير فرمود و آنچه را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره پدرش و مادرش و خودش و اهل بيتش فرموده بود روايت فرمود و در مورد هر جمله از فرمايشات آنجناب حاضرين ميگفتند: بار خدايا تمام اينها درست است و راست است و از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده و بدانها گواهيم و تابعين ميگفتند: بار خدايا چنين است. آنان كه از صحابه مورد وثوق و تصديق هستند اين را حديث نموده اند و ما از آنها شنيده و بان ايمان داريم و گواهيم...

 

آنجا كه فرمود: بخدا سوگند ميدهم شما را آيا آگاهى داريد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را" در روز غدير خم منصوب فرمود و ولايت او را اعلام نمود و فرمود بايد حاضر بغايب ابلاغ كند؟ گفتند: بار خدايا آرى باين جريان آگاه و مطلع و گواهيم. تا پايان خبر. و در آن قسمتهاى جالبى از اخبار متواتر مشتمل بر فضايل امير المومنين عليه السلام مذكور است. مراجعه كنيد.

 

احتجاج عبد الله بن جعفر بر معاويه

 

عبد الله بن جعفر بن ابى طالب گفت: نزد معاويه بودم و حسن و حسين عليهما السلام با ما بودند و عبد الله بن عباس و فضل بن عباس نيز نزد معاويه بودند، معاويه بطرف

 

 

من توجه كرد و بمن گفت: چقدر حسن و حسين را بزرگ ميشمارى؟ و حال آنكه نه خود آنها بهتر از تو هستند و نه پدرشان بهتر از پدر تو؟ و اگر نه اين بود كه فاطمه عليها السلام دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله است، هر آينه ميگفتم كه: مادر تو اسماء بنت عميس هم مادون او نيست، در جواب او گفتم: بخدا آگاهى تو نسبت بانها و پدر و مادر آنها كم است، و چنين نيست كه پنداشتى، بخدا سوگند اين دو بهترند از من و پدر آنها بهتر است از پدر من و مادر آنها بهتر است از مادر من، اى معاويه تو غافل هستى از آنچه كه من از رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره آنها و درباره پدر و مادر آنها شنيدم و آنچه شنيدم حفظ كردم و درك نمودم و آنرا روايت كردم. گفت بياور اى پسر جعفر بخدا قسم تو نه دروغ ميگوئى و نه مورد اتهام هستى. گفتم آنچه من در اين موضوع ميدانم بزرگتر است از آنچه تو مى پندارى گفت: هر چند بزرگتر از كوهها احد و حراء "بكسر حاء" باشد. اكنون كه خدا او را كشته و جمع شما را مبدل بتفرقه نموده و امر خلافت باهلش رسيده تو حديث كن، ما با كى از آنچه بگوئى نداريم و آنچه "در فضايل او" تعداد كنى زيانى بما نميرساند.

 

گفتم: شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگاميكه از اين آيه از حضرتش سوال شد: " و ما جعلنا الرويا التى اريناك الا فتنه للناس و الشجره الملعونه فى القرآن ": فرمود: همانا ديدم دوازده تن از پيشوايان گمراهى را كه بر منبر من بالا ميروند و فرود ميايند و امت مرا بسير قهقهرائى مى برند و شنيدم از آنحضرت ميفرمود: همانا فرزندان ابى العاص زمانى كه تعدادشان بپانزده تن رسيد كتاب خدا را مورد تجاوز و تحريف قرار ميدهند و بندگان خدا را بردگان خود قرار ميدهند و مال خدا را ثروت شخصى پندارند.

 

اى معاويه، همانا از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم در حاليكه آنجناب بر منبر بود

 

 

و من در برابر او بودم و عمر بن ابى سلمه، و اسامه بن زيد، و سعد بن ابى وقاص، و سلمان فارسى، و ابوذر، و مقداد، و زبير بن عوام نيز در مقابل منبر حضور داشتند آنجناب فرمود: آيا من بمومنين اولى "سزاوارتر" نيستم از خودشان؟ گفتيم: بلى يا رسول الله، فرمود: آيا زنان من مادران شما نيستند؟ گفتيم بلى يا رسول الله فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، اولى به من نفسه و ضرب بيده على منكب على فقال اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه،- يعنى: هر كس كه من مولاى او هستم، پس على مولاى او است، اولى "سزاوارتر" است باو از خودش و دست خود را بر شانه على عليه السلام نواخت و فرمود: بار خدايا، دوست بدار آنكه را كه او را دوست بدارد و دشمن بدار آنكه را كه او را دشمن دارد، اى مردم، من بمومنين اولى "سزاوارتر" هستم از خودشان و با وجود من براى آنان امرى "اختيارى" نيست "يعنى بايد مطيع و بفرمان من باشند و از خود راى و عقيده ابراز نكنند" و على پس از من اولى "سزاوارتر" است بمومنين از خودشان و با وجود او براى آنان امرى "اختيارى" نيست، سپس، پسرم حسن اولى بمومنين است از خودشان و با وجود او براى آنها امرى "اختيارى" نيست، سپس بار ديگر خطاب بمردم نمود و فرمود: زمانيكه من از دنيا رخت بربستم، على بشما اولى است از خود شما، و زمانى كه على از دنيا رفت، پسرم حسن اولى بمومنين است از خود آنها و زمانيكه حسن از دنيا رفت پسرم حسين اولى بمومنين است از خود آنها... تا آنجا كه عبد الله بن جعفر گويد: معاويه گفت: اى فرزند جعفر سخن بزرگى گفتى، و چنانچه آنچه گفتى بحق باشد، بطور تحقيق امت محمد صلى الله عليه و آله از مهاجر و انصار همگى، جز شما اهل بيت و دوستان و ياران شما هلاك شده اند گفتم: قسم بخدا آنچه گفتم، بحق و مطابق واقع گفتم و آنرا از رسول خدا صلى الله عليه و آله استماع نمودم، معاويه "رو بطرف حسن و حسين عليهما السلام و ابن عباس نمود و بانها" گفت: فرزند جعفر چه ميگويد؟ ابن عباس در پاسخ معاويه گفت: اگر تو بانچه او گفت ايمان ندارى بفرست دنبال

 

 

آنهائى كه نام آنها را برد و از آنها داير باين مطالب سوال كن، معاويه فرستاد دنبال عمر بن ابى سلمه و اسامه بن زيد و از آنها سوال نمود، آنها گواهى دادند كه آنچه را فرزند جعفر گفت، خود از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيديم همانطور كه او شنيده تا آنجا كه گفت "تتمه سخن ابن جعفر است" و پيغمبر ما صلى الله عليه و آله بطور تحقيق بهترين و برترين خلق را در غديرخم و در مواطن ديگر براى امت خود نصب فرمود و بر آنها با او حجت گرفت و آنها را باطاعت او امر فرمود و بمردم آگاهى داد كه او "على عليه السلام" از رسول خدا صلى الله عليه و آله بمنزل هارون است براى موسى و اينكه او ولى هر مومن است بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و اينكه هر كس پيغمبر صلى الله عليه و آله ولى "متصرف در امور" او است على عليه السلام ولى "متصرف در امور" او است و هر كس پيغمبر صلى الله عليه و آله باو اولى "سزاوارتر" است از خودش، على عليه السلام اولى "سزاوارتر" است باو. و اينكه او "على عليه السلام" جانشين پيغمبر صلى الله عليه و آله است در ميان آنها و وصى او است و اينكه هر كس اطاعت او كند، اطاعت خدا نموده و هر كس نافرمانى او كند نافرمانى خدا نموده، و هر كس او را دوست بدارد، خدا را دوست داشته، و هر كس با او كينه بورزد و دشمنى كند با خدا دشمنى كرده... تا پايان حديث كه مشتمل بر فوائد بسيار و گرانبهائى است " كتاب سليم ".

 

احتجاج برد بر عمرو بن عاص

 

ابو محمد، ابن قتيبه "شرح حال او در ج 1 ص 161 مذكور است" در كتاب خود " الامامه و السياسه " ص 93 گويد: و "مورخين" ذكر كرده اند كه: مردى از "همدان" بنام " برد " بنزد معاويه آمد، در آنهنگام از عمرو بن عاص شنيد كه نسبت بعلى عليه السلام سخنان ناروا و توهين آميز ميگويد باو گفت: همانا بزرگان ما از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده اند كه فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، آيا اين مطلب حق و درست؟ يا نادرست و باطل است؟ عمرو بن عاص گفت: حق و درست است و من

 

 

بر آنچه شنيده اى ميافزايم و ميگويم: احدى از صحابه رسول خدا نيست كه مناقبى چون مناقب على براى او باشد، آن جوان همدانى "برد" بيتاب و هراسان شد، عمرو گفت: على مناقب خود را بسبب اقدامى كه درباره عثمان نمود تباه و نابود ساخت برد گفت: آيا على عليه السلام امر بكشتن عثمان نمود يا خود اقدام بكشتن او كرد؟ عمرو گفت: نه "او نه امر نمود و نه خود او را كشت" ولى پناه داد "قاتل او را" و منع كرد "از دست يافتن باو"، برد گفت: آيا "با اين وصف" مردم با او بخلافت بيعت كردند؟ گفت: آرى، برد گفت: پس چه چيزى تو را از بيعت على عليه السلام خارج نمود؟ گفت: متهم دانستن من او را درباره قتل عثمان، برد گفت: تو خود نيز مورد چنين اتهامى واقع شدى؟ عمرو گفت: راست گفتى، و بهمين علت به فلسطين رفتم، پس از اين محاوره و احتجاج جوان نامبرده "برد" بسوى قبيله و قوم خود برگشت و بانها گفت: ما بسوى قومى رفتيم و عليه آن قوم از لفظ خودشان برهان "و سند محكوميتشان را" گرفتيم على عليه السلام بر حق است، از پيروى كنيد.

 

احتجاج عمرو بن عاص بر معاويه

 

خطيب خوارزمى- حنفى- در كتاب " المناقب " ص 124 نامه اى را ذكر نموده كه معاويه به عمرو بن عاص نوشته و ضمن آن نامه او را در جنگ صفين بيارى خود ترغيب نموده، و سپاس نامه اى را از عمرو ذكر كرده كه بمعاويه جواب داده و قريبا در شرح احوال عمرو بن عاص بهر دو نامه اطلاع و وقوع خواهيد يافت، و از جمله مطالب نامه عمرو در جواب بمعاويه اين جمله است: و اما آنچه را كه بابى الحسن "على عليه السلام" برادر و وصى رسول خدا صلى الله عليه و آله داير به ستم نمودن آن جناب و رشك بردن او بر عثمان نسبت دادى و صحابه را فاسق ناميدى و چنين پنداشتى كه او آنها را وادار بكشتن عثمان نمود، اين مطلب خلاف واقع و پنداشتن آن گمراهى است!

 

 

واى بر تو اى معاويه آيا ندانستى كه ابوالحسن جان خود را در راه رسول خدا صلى الله عليه و آله بذل نمود و در فراش او خوابيد؟ و او در اسلام و هجرت بر سايرين سبقت دارد و رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره او فرمود: على از من است و من از على هستم. و او از من بمنزله هارون است از موسى، جز آنكه پس از من پيغمبرى نيست، و درباره او در روز غدير خم فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله.

 

احتجاج عمار بن ياسر بر عمرو بن عاص در روز صفين

 

سال 37 هجري

 

نصر بن مزاحم كوفى در كتاب " صفين " صفحه 176 در حديثى طولانى از عمار بن ياسر روايت نموده كه در روز صفين خطاب به عمرو بن عاص نمود و گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا امر فرمود كه با ناكثين "شكنندگان پيمان" جنگ كنم، و من با آنها "اصحاب جمل، طلحه و زبير و يارانشان" جنگ نمودم، و مرا فرمود كه با قاسطين "منحرفين از طريق حق" روبرو شوم، و شما آنهائيد و اما مارقين "آنها كه از دين بيرون جستند" نميدانم آنان را درك ميكنم يا نه؟ اى ابتر "بلا عقب": آيا تو نميدانسته اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره على عليه السلام فرمود:

 

من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انا مولى الله و رسوله و على بعده و ليس لك مولى.

 

عمرو در جواب عمار گفت: اى ابو اليقظان "كنيه عمار است" چرا مرا دشنام ميدهى؟... تمامى حديث ضمن شرح احوال عمرو بن عاص خواهد آمد، مراجعه كنيد، و ابن ابى الحديد نيز در جلد 2 " شرح نهج البلاغه " در صفحه 273 آنرا ذكر كرده است.

احتجاج اصبغ بن نباته در مجلس معاويه

 

در سال 37 هجري

 

اميرالمومنين صلوات الله عليه در ايام جنگ صفين نامه اى بمعاويه بن ابى سفيان نوشت و بدست اصبغ بن نباته داد كه باو برساند، "شرح حال او در جلد 1 صفحه 114 مذكور است" نامبرده گويد بر معاويه داخل شدم در حاليكه بر قطعه چرمى نشسته بود و بر دو بالشت سبزى تكيه داده بود، در طرف راست او عمرو بن عاص، و حوشب، و ذو الكلاع و در طرف چپ او برادرش عتبه ابن ابى سفيان "متوفاى سال 4/43 "و عبد الله بن عامر بن كريز "متوفاى سال 8/57 "و وليد "فاسق بنص قرآن" بن عقبه، و عبد الرحمن بن خالد "متوفاى سال 47 "و شرحبيل بن سمط "متوفاى سال 1/40 "و در برابرش، ابوهريره و ابو الدرداء و نعمان بن بشير "متوفاى سال 65 "و ابو امامه باهلى "متوفاى سال 81 "قرار داشتند، پس از آنكه معاويه نامه آنجناب را قرائت كرد، گفت: همانا على كشندگان عثمان را بما تسليم نمى كند، اصبغ گويد: باو گفتم اى معاويه خون عثمان را بهانه مگير، تو جوياى پادشاهى و سلطنت هستى، و اگر در زمان زندگى عثمان ميخواستى او را يارى كنى ميكردى، ولى در كمين فرصت و در انتظار كشته شدن او بودى تا اين امر را دستاويز رسيدن بمقصود "پادشاهى" قرار دهى، اصبغ گويد: معاويه از سخنان من در خشم شد و من خواستم خشم او بيشتر شود، لذا رو به ابى هريره كردم و باو گفتم اى يار رسول خدا صلى الله عليه و آله من تو را سوگند ميدهم بان خداوندى كه معبودى جز او نيست و داناى آشكار و نهان است و بحق حبيبش مصطفى

 

 

عليه و آله السلام كه مرا خبر دهى، آيا روز غدير خم را درك نمودى و حضور داشتى؟ گفت: بلى حاضر بودم، گفتم چه درباره على عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدى؟

 

گفت: شنيدم ميفرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره، و اخذل من خذله.

 

باو گفتم: بنابراين اى ابا هريره، تو با دوست او دشمن شدى و با دشمن او دوست در اين موقع ابوهريره نفس بلندى كه حاكى از تاسف او بود كشيد، و گفت: انا لله و انا اليه راجعون، اين روايت را حنفى در مناقب ص 130 و سبط ابن جوزى در تذكره ص 48 ذكر نموده اند.

 

مناشده جوانى بر ابى هريره بحديث غدير در مسجد كوفه

 

حافظ ابويعلى موصلى "شرح حال او در ج 1 ص 166 مذكور است" با بررسى و دقت در طريق آورده گويد: حديث نمود ما را ابوبكر بن ابى شيبه، باخبار از شريك از ابى يزيد داود اودى متوفاى 150، از پدرش يزدى اودى، و حافظ ابن جرير طبرى نيز با دقت در طريق آورده از ابى كريب، از شاذان، از شريك، از ادريس و برادرش داود، از پدرشان يزيد اودى كه گفت: ابوهريره داخل مسجد شد، مردم گرد او جمع شدند، جوانى برخاست و رو به ابى هريره نموده و گفت: تو را بخدا سوگند ميدهم، از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدى كه فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، ابوهريره گفت: من شهادت ميدهم كه شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.

 

 

و اين روايت را حافظ ابوبكر هيثمى در ج 9 " مجمع الزوايد " ص 105 به نقل از ابى يعلى، و طبرانى، و بزار، بدو طريق خود ذكر نموده و يكى از دو طريق را بصحت اعلام و رجال آن را توثيق نموده، و ابن كثير در جلد 5 تاريخ خود ص 213 از طريق ابى يعلى موصلى، و ابن جرير طبرى آنرا روايت نموده است.

 

و ابن ابى الحديد در ج 1 شرح نهج البلاغه ص 360 گويد: سفيان ثورى روايت نموده از عبد الرحمن بن قاسم، از عمر بن عبد الغفار، اينكه زمانيكه ابو هريره با معاويه بكوفه آمد، شبها در باب كنده مى نشست و مردم گرد او جمع ميشدند جوانى از كوفه آمد و در نزد او نشست و خطاب باو گفت: تو را بخدا سوگند ميدهم آيا از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده اى كه درباره على بن ابى طالب عليه السلام مى فرمود: اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه؟

 

ابوهريره گفت: بار خدايا، آرى، آن جوان گفت: بنابراين من خدا را گواه ميگيرم، بتحقيق تو، دشمن او را دوست گرفتى و با دوست او دشمنى نمودى و سپس از نزد او برخاست، و راويان چنين روايت نموده اند كه: اباهريره با كودكان در رهگذر هم غذا ميشد و با آنها بازى ميكرد، و هنگامى كه امير مدينه بود خطبه چنين خواند: " الحمد لله الذى جعل الدين قياما و ابا هريره اماما " يعنى حمد خدائى را كه دين را قيام قرار داد و ابى هريره را امام نمود. و مردم را با اين سخن ميخندانيد و نيز هنگاميكه امير مدينه بود در بازار راه ميرفت و هر گاه بمردى ميرسيد كه در جلو او راه ميرفت با پاى خود بر زمين ميزد و ميگفت: راه دهيد راه دهيد امير آمد، و مقصودش خودش بود، ابن ابى الحديد سپس گويد: ابن قتيبه تمامى اين امور را در كتاب " المعارف " در شرح حال ابى هريره ذكر نموده و گفتار نامبرده در حق او حجت است، زيرا او متهم نيست.

 

امينى گويد: دست خيانت با اين روايت بازى كرده و تمام اين مطالب را از كتاب " المعارف " طبع مصر مورخ سال 1353 هجرى از قلم انداخته، و چه بسيار

 

 

اين دست با امانت نظاير اين خيانت را در موارد متعددى از آن مرتكب شده، همانطور كه همين دست خيانت كار چيزى را كه در آن نبوده داخل كرده چنانكه در ص 53 اشاره باين امر شد.

 

مناشده مردى بر زيد بن ارقم

 

از ابى عبد الله شيبانى رضى الله عنه روايت شده كه گفت: زمانى من در نزد زيد بن ارقم بودم ناگاه مردى آمد و پرسيد، كدامين از شما زيد بن ارقم است؟ زيد را باو نشان دادند، آنمرد روى باو كرد و گفت: تو را سوگند ميدهم بان خداوندى كه معبودى جز او نيست، آيا شنيدى از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه ميفرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه؟ زيد گفت: آرى- ماخذ اين روايت: موده القربى، و ينابيع الموده صفحه 249.

 

مناشده مردى عراقى بر جابر انصارى

 

علامه گنجى- شافعى در " كفايه الطالب " صفحه 16 با دقت در سند آورده گويد: اين روايت را در ضمن روايات عالى استادان متعدد بمن خبر دادند، از جمله آنها: شريف خطيب ابو تمام، على بن ابى الفخار بن ابى منصور هاشمى در كرخ- بغداد- و ابوطالب عبد اللطيف بن محمد بن على بن حمزه قبيطى، در- نهر معلى، و

 

 

ابراهيم بن عثمان بن يوسف بن ايوب كاشغرى، همگى آنها باخبار از ابوالفتح، محمد بن عبد الباقى بن سليمان- معروف بن نسيب ابن البطى، و كاشغرى نيز باخبار از ابوالحسن على بن ابى القاسم طوسى، معروف به " ابن تاج القراء " و آندو باخبار از ابو عبد الله مالك بن احمد بن على با نياسى، از ابوالحسن احمد بن محمد بن موسى بن صلت، بحديث از ابراهيم بن عبد الصمد هاشمى، از ابو سعيد اشج، از مطلب بن زياد از عبد الله بن محمد بن عقيل، روايت كرده اند كه گفت: من نزد جابر بن عبد الله در خانه او بودم، و على بن الحسين عليهما السلام، و محمد بن حنفيه، و ابوجعفر نيز حضور داشتند، مردى از اهل عراق داخل شد و "بجابر" گفت: سوگند بخدا براى من حديث كرد آنچه را ديدى و از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدى، گفت: در جحفه، در غدير خم بوديم، و در آنجا مردم بسيار از "قبايل" جهينه، و مزينه، و غفار، بودند، رسول خدا صلى الله عليه و آله از خيمه خود "خباء- و در فرايد مذكور است- يا- فسطاط چادر بافته شده از موى حيوانات" بيرون آمد و سه بار بدست خود اشاره كرد، سپس دست على بن ابى طالب را گرفت و فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه.

 

و حموينى در " فرايد السمطين " در باب نهم اين حديث را روايت كرده گويد: خبر داد مرا، شيخ مجد الدين، عبد الله بن محمود بن مودود حنفى هنگام خواندن من نزد او در بغداد در تاريخ سوم رجب سال 672: شيخ ابوبكر، مسمار بن عمر بن عويس بغدادى بطور سماع بر او "شنيدن از او" گفت: خبر داد ما را، ابوالفتح، محمد بن عبد الباقى، معروف بن- ابن البطى- بطور سماع بر او، و نيز حموينى گفت خبر داد ما را، پيشواى فقيه، كمال الدين، ابو غالب، هبه الله سامرى هنگام خواندن من نزد او در جامع نصر در بغداد شب يكشنبه بيست و هفتم ماه رمضان سال 682 گفت: خبر داد، شيخ محاسن بن عمر بن رضوان حرائينى بطور سماع بر او بيست و يكم ماه محرم

 

 

سال 622 گفت: خبر داد ابوبكر، محمد بن عبد الله بن نصر زعفرانى بطور سماع بر او در شانزده ماه رجب سال 505 گفت: خبر داد ابو عبد الله، مالك بن احمد بن على بن ابراهيم- فرا- با نياسى بطور سماع بر او، از ابن الزاغونى "شرح حال او در ج 1 ص 186 ذكر شد" در ماه شعبان سال 463 كه گفت: خبر داد ابوالحسن احمد بن محمد بن موسى بن قاسم بن صلت هنگام قرائت پيش او در حاليكه من ميشنيدم در سيزدهم ماه رجب سال 405، از ابراهيم بن عبد الصمد هاشمى مكنى به ابى اسحاق. گفت: خبر داد، ابو سعيد اشج، از ابى طالب مطلب بن زياد، از عبد الله بن محمد بن عقيل كه گفت در نزد جابر بودم... بشرح و لفظ حديث مزبور.

 

و همين روايت را ابن كثير در جلد 5 تاريخش صفحه 213 ذكر نموده و گفته: مطلب بن زياد از قول عبد الله بن محمد بن عقيل گفت كه از جابر بن عبد الله شنيده كه گفت: در جحفه در غدير خم بوديم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از خيمه "در لفظ روايت- خباء او فسطاط- مذكور است" بيرون شد و دست على را گرفت و فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، استاد ما، ذهبى گفت كه اين حديث حسن است.

 

امينى گويد: براى ما مهم نيست كه ابن كثير قسمتى از حديث را مشتمل بر ذكر گروهى كه نزد جابر بوده اند از آن انداخته و مناشده مرد عراقى را بر جابر ذكر نكرده و حديث را كوچك و بى قدر ذكر نموده زيرا صفحات تاريخ نامبرده " البدايه و النهايه " لسان بى شرم او و دست جنايتكار او را نسبت بودايع پيغمبر بزرگ صلى الله عليه و آله و فضايل ذريه و عترت او كه آل الله هستند آشكار ميسازد و درون آلوده او را كه از عداوت نسبت بخاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله شعله ور است نشان ميدهد، چنانچه مشاهده ميكنيد "در كتاب مزبور" دوستان اين خاندان را دشنام و ناسزا ميدهد و نسبت بدشمنان اين خاندان و مخالفين آنها مدح و ستايش مينمايد؟ و روايات صحيح و صريح در مناقب اهل بيت را بساختگى بودن متهم مينمايد، و راوى آنروايات را با وصف ثقه بودن آنها بضعف منسوب مينمايد، و هيچيك از اين امور را و مبتنى بر

 

 

قاعده و دليلى نبوده. سخنان حق را از موضوعهاى اصلى منحرف ميسازد، و اگر بخواهيم در مقام ذكر تمام آنچه كه مورد تصرفات ستمكارانه و تعصبات معاندانه او واقع گشته برآئيم، يك كتاب ضخيم تشكيل مى يابد و براى اثبات تحريفات و تصرفات بيجاى او كافى است شما را آنچه نامبرده از داستان آغاز دعوت نبوى صلى الله عليه و آله ذكر نموده در مورد نزول آيه: و انذر عشيرتك الاقربين: "انذار كن بترسان از عذاب خداوند خويشاوندان خود را آنان كه نزديكترند": نامبرده در جلد 3 تاريخ خود صفحه 40 بعد از ذكر حديثى كه از طريق بيهقى در مورد آيه شريفه مذكوره روايت شده، گويد: و بتحقيق اين حديث را ابوجعفر، ابن جرير از محمد بن حميد رازى روايت كرده و سند روايت را تا آخر بيان داشته، سپس گويد: و بعد از ذكر اين فرمايش خود كه فرمود: و همانا من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده ام، اين جمله را اضافه فرمود: و بتحقيق خداوند مرا امر فرموده كه شما را بسوى آن دعوت نمايم، پس كدامين يك از شما مرا بر اين امر پشتى بانى ميكند تا برادر من باشد؟ و چنين و چنان... گفت "مراد اميرالمومنين على عليه السلام است" در قبال اين پيشنهاد پيغمبر صلى الله عليه و آله همگى خاموش نشستند، و من در حاليكه نورس تر و جوان ترين آنها بودم و چشمم با چرك آلوده تر و ساق پايم از همه لاغرتر و شكمم بزرگتر بود گفتم: اى پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله من حاضرم پشتيبان تو بر اين امر باشم، در اين هنگام "رسول خدا صلى الله عليه و آله" گردن مرا گرفت و گفت: همانا اين برادر من است و چنين و چنان است، از او شنوائى داشته باشيد و امر او را اطاعت كنيد، گفت: در اين هنگام آن گروه برخاستند در حاليكه ميخنديدند و به ابى طالب ميگفتند: "محمد صلى الله عليه و آله" تو را امر كرد كه در قبال فرزند خود فرمانبردار و مطيع باشى و بهمين لفظ "حديث مزبور را" در جلد 3 تفسيرش صفحه 351 ذكر نموده و گويد: اين روايت را ابوجعفر ابن جرير از ابن حميد عينا تا آخر آن ذكر نموده. و ما اكنون لفظ طبرى را عينا ذكر ميكنيم، تا حقيقت آشكار و از كژى و ناراستى متمايز و مشهور گردد:

 

 

نامبرده در جلد 2 تاريخ خود صفحه 217 از چاپ اول چنين گفته: همانا من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده ام و بتحقيق خداى تعالى مرا امر فرموده كه شما را بسوى آن بخوانم، پس كدامين يك از شما مرا بر اين امر پشتيبانى ميكند تا او برادر و وصى و خليفه من در ميان شما بوده باشد؟ گفت "يعنى على عليه السلام": آن گروه همگى خاموش ماندند و من گفتم در حاليكه سن من از همه كمتر بود و چشمم آب آلوده تر و شكمم بزرگتر و ساق پايم نازكتر: من، اى پيامبر خدا، پشتيبان تو بر اين امر خواهم بود، پس "پيغمبر صلى الله عليه و آله" گردن مرا گرفت و فرمود: همانا اين، برادر من و وصى من و خليفه من است در ميان شما، پس باو شنوا باشيد و اطاعت كنيد، گفت: در اين هنگام آن گروه برخاستند در حاليكه ميخنديدند و بابى طالب ميگفتند: "محمد صلى الله عليه و آله" تو را امر كرده كه به پسر خود شنوا باشى و امر او را گردن نهى.. بنابراين.. مرجع شكوه ما ذات اقدس خداوند است.

 

"افزايش چاپ دوم " الغدير "" بلى. طبرى "به پندار بدون دليل ابن كثير" اين روايت را از كه در جلد 19 تفسيرش صفحه 74 ذكر كرده آنرا تحريف نموده آيا بجا نبوده كه ابن كثير بر آنچه طبرى در تاريخ خود آورده وقوف مى يافت كه در آنجا آنرا بدون تحريف آورده؟ و يا بانچه غير از طبرى از پيشوايان حديث و تاريخ در تاليفات خود ذكر نموده اند توجهى مينمود؟ يا اينكه او تحت تاثير كينه و عناد خود قرار گرفته كه سخنان تحريف شده را اختيار كرده است؟ در حاليكه خداى تعالى بانچه در سينه هاى آكنده بكين آنها است آگاهست!!

 

احتجاج قيس بن سعد بر معاويه

 

در سال 56-50 هجري

 

معاويه در دوره تصدى خلافت بعنوان حج بيت الله در مسافرت خود بحجاز، بعد از وفات امام سبط، حسن بن على عليهما السلام بمدينه آمد، اهل مدينه او را استقبال

 

 

نمودند، در اين موقع بين او و قيس بن سعد بن عباده انصارى، خزرجى، صحابى بزرگوار داستانى رخ داد كه شرح و تفصيل آن در شرح احوال قيس ضمن شعراء قرن اول خواهد آمد، و در داستان مزبور است، پس از اين گفتار قيس: و بجان خودم، با وجود على عليه السلام و فرزندان او بعد از آنجناب، براى احدى نه از انصار و نه از قريش و نه براى كسى از عرب و عجم در خلافت حقى نيست، چنين مذكور است: پس معاويه در خشم شد و گفت: اى پسر سعد اين مطلب را از كه گرفتى؟ و از كه روايت نمودى؟ و از كه شنيدى؟ آيا پدرت تو را از آن آگاه ساخته و از او گرفته اى؟ قيس گفت: آنرا از كسى شنيدم و اخذ نمودم كه از پدرم بزرگتر و حق او بيشتر و بالاتر است، معاويه گفت: او كيست؟ قيس گفت او على بن ابى طالب عليه السلام است، عالم و صديق اين امت، آن كسى كه خداوند درباره او نازل فرموده: قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب" 1 "در اين موقع "قيس" فرو گذار نكرد هر آيه در شان على عليه السلام نازل شده بود همه را ذكر نمود و بيان داشت، معاويه گفت: صديق اين امت ابوبكر است و فاروق اين امت عمر است و آنكه در نزد او علمى از كتاب است، عبد الله بن سلام است، قيس گفت: سزاوارترين افراد باين نامها آن كسى است كه خداوند درباره او نازل فرموده: افمن كان على بينه من ربه و يتلوه شاهد منه و آنكسى كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله او را در غدير خم نصب فرمود و گفت: من كنت مولاه- اولى به من نفسه- فعلى اولى به من نفسه و در غزوه تبوك باو فرمود: تو از من بمنزله هارون هستى از موسى جز آنكه پيغمبرى پس از من نخواهد بود. "كتاب سليم بن قيس هلالى"

 

 

احتجاج دارميه حجونى بر معاويه

 

در سال 56-50 هجري

 

زمخشرى "شرح حال او در ج 1 ص 186 مذكور است" در " بيع الابرار " در باب چهل و يك گويد: معاويه بحج رفت، و در آنجا در جستجوى زنى برآمد كه دارميه حجونيه ناميده ميشد، نامبرده از شيعيان على عليه السلام بود، زنى بود سياه چرده و تنومند، پس از آنكه به نزد معاويه آمد، معاويه باو گفت: حالت چونست؟ اى دختر حام؟ گفت: حالم خوبست ولى من از اولاد حام نيستم و بلكه زنى هستم از بنى كنانه، معاويه گفت: راست گفتى، آيا ميدانى براى چه تو را دعوت و احضار نمودم؟ گفت: يا سبحان الله "در مورد اعجاب گفته ميشود" من عالم بن غيب نبوده ام، معاويه گفت: ميخواستم از تو بپرسم كه: چرا على عليه السلام را دوست دارى و مرا دشمن هستى و از او پيروى ميكنى و با من دشمنى مينمائى؟ گفت: آيا مرا از پاسخ اين سوال بخشوده ميدارى؟ گفت: نه، گفت حال كه از پذيرش عفو من امتناع دارى، من على عليه السلام را دوست ميدارم، براى اينكه در ميان رعيت عدالت را اجراء ميكرد، و قسمت را بطور مساوى انجام ميداد، و تو را دشمن ميدارم، براى اينكه با كسيكه بامر خلافت سزاوارتر از تو است، نبرد كردى و چيزى را ميجستى كه از آن تو نيست، و از على عليه السلام پيروى نمودم براى اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله در غدير خم و با حضور تو رشته ولايت او را منعقد فرمود، و براى اينكه آنجناب مسكينان را دوست ميداشت، و اهل دين را بزرگ ميشمرد، و با تو دشمن هستم براى اينكه موجب خونريزى و اختلاف كلمه شدى، و در قضاوت ستم نمودى و بدلخواه خود

احتجاج عمرو اودى بر نكوهش كننده علي

 

شريك بن عبد الله نخعى- مفتى و قاضى كوفه "شرح حال او در ج 1 ص 136 گذشت"، از ابى اسحق سبيعى "شرح حال او در ج 1 ص 124 گذشت"، از عمرو ابن ميمون اودى "شرح حالش در ج 1 ص 124 ذكر شد" روايت نموده گويد، در محضر او "يعنى عمرو مذكور" از على بن ابى طالب نام برده شد، گفت: گروهى نسبت بانجناب سخنان ناروا ميگويند اين گروه آتش گيره جهنم هستند، من بطور تحقيق از عده از اصحاب محمد صلى الله عليه و آله كه از جمله آنان، حذيفه بن اليمان و كعب بن عجره اند، شنيدم كه هر يك از آنها ميگفتند: بتحقيق اعطاء شده است به على عليه السلام چيزهائى "موهبت هاى بزرگى" كه بهيچ بشرى داده نشده او، همسر فاطمه است، كه بانوى زنان جهانيان است، مانند چنين بانوئى كه ديده؟ و كه شنيده كه كسى در خلق اولين و آخرين با بانوئى چون او ازدواج نموده است؟ و او "يعنى على عليه السلام" پدر، حسن، و حسين عليهما السلام است، كه سرور جوانان اهل بهشتند از اولين و آخرين، اى مردم كى است كه براى او مانند آندو فرزند بوده باشد؟ و رسول خدا صلى الله عليه و آله پدر زوجه و همسر او است و او وصى رسول خدا صلى الله عليه و آله است در ميان خاندان و زنانش، و تمام درهائى كه از حجره هاى اصحاب و كسان پيغمبر صلى الله عليه و آله بمسجد باز ميشد، بسته و مسدود گرديد، جز در حجره او "على عليه السلام". او است كسى كه در جنگ خيبر پرچم را بدست گرفت و در قلعه خيبر را بتنهائى كند در حاليكه دچار درد چشم بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله آب دهان

 

 

مباركش را بچشمان او زد و بهبودى يافت بطوريكه بعد از آن ديگر چنين بيمارى "درد چشم" عارضش نشد، و بعد از آنروز هيچ گرم و سردى در آنجناب موثر نيفتاد. و او است صاحب روز غدير، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن روز تصريح بنام او كرد و امت را ملزم بولايت او فرمود و اهميت و عظمت او را شناساند و جايگاه او را براى مردم بيان فرمود، خطاب بمردم فرمود: كيست اولى "سزاوارتر" بشما از خود شما گفتند: خدا و رسولش داناترند، فرمود: فمن كنت مولاه فهذا على مولاه.. تا پايان سخن.

 

احتجاج عمر بن عبد العزيز خليفه اموى

 

متوفاى سال 101

 

حافظ، ابو نعيم. در جلد 5 " حليه الاولياء " صفحه 364، از ابى بكر محمد تسترى "شوشترى" روايت نموده و او از يعقوب، و از عمر بن محمد سرى "متوفاى 378 "از ابن ابى داود، و آندو- از عمر بن شبه، از عيسى، از يزيد بن عمر بن مورق- كه گفت: من در شام بودم هنگامى كه عمر بن عبد العزيز بمردم عطا مينمود، من نيز به نزد او رفتم، بمن گفت: تو از چه قبيله هستى؟ گفتم: از قريش، گفت از كدام گروه از قريش؟ گفتم: از بنى هاشم، گويد: در اينجا پس از كمى تامل و سكوت گفت: از كدام قبيله از بنى هاشم؟ گفتم: از پيروان و دوستان على عليه السلام، گفت: على كيست؟ و ساكت شد، سپس دست خود را بر سينه نهاد و گفت: من نيز قسم بخدا، از دوستان على بن ابى طالب عليه السلام هستم، سپس گفت: عده اى براى من حديث نمودند كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدند ميفرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، سپس خطاب به مزاحم كرد و گفت: بكسانى مانند اين شخص چه

 

 

مبلغى از عطاى مرا ميدهى؟ گفت: صد، يا دويست درهم، گفت: باو "يعنى بمن" پنجاه دينار اعطاء كن "ابن ابى داود گويد، دستور داد كه شصت دينار اعطاء كند براى ولايت او نسبت به على بن ابى طالب عليه السلام" سپس بمن گفت: بمحل و شهر خود بر گرد، قريبا آنچه بافرادى مانند تو اعطاء ميشود، بتو نيز اعطاء خواهد شد.

 

افزايش چاپ دوم- و اين روايت را، ابوالفرج در " الاغانى " ج 8 ص 156 از طريق عمر بن شبه از عيسى بن عبد الله بن محمد بن عمر بن على- از يزيد بن عيسى بن مورق ذكر نموده است. و ابن عساكر نيز در جلد 5 تاريخش صفحه 320 از زريق قرشى مدنى- از موالى و دوستان على بن ابى طالب عليه السلام- با دقت در سند روايت نموده.

 

و حموينى در " فرايد السمطين " در باب دهم از استاد خود ابو عبد الله بن يعقوب حنبلى باسنادش از حافظ ابى نعيم بسند و لفظ مذكور، آنرا روايت نموده، و حافظ جمال الدين زرندى در " نظم درر السمطين " و سهمودى در " جواهر العقدين " از يزيد بن عمرو بن مرزوق آنرا روايت نموده اند "در آن تصحيف " اشتباهى " وجود دارد. "

 

احتجاج مامون خليفه عباسى بر فقهاء

 

ابو عمر بن عبد ربه "شرح حال او در ج 1 صفحه 169 گذشت" در جلد 2 " العقد الفريد " صفحه 42، از اسحق بن ابراهيم بن اسمعيل بن حماد بن زيد روايت كرده كه گفت: يحيى بن اكثم، فرستاد نزد من و عده اى از ياران من و نام برده در آنوقت قاضى القضاه بود باينكه: اميرالمومنين "مامون" مرا امر كرده كه مقارن

 

 

فجر فردا چهل نفر كه همه آنها فقيه باشند و گفته را خوب درك و فهم نمايند و بخوبى بتوانند جواب دهند با خود بحضور او ببرم، اينك آنها را كه بنظر شما صلاحيت دارند نام ببريد، براى اين منظور احضار شوند، ما عده اى را نام برديم و خود او هم عده اى را بنظر آورد تا تعداد مورد لزوم تعيين شد، و نام آنان نوشته شدن كه مقارن طلوع فجر حاضر شوند پيش از طلوع فجر كس فرستاد بدنبال آنان و امر بحضور داد، هنگامى كه ما حاضر شديم ديدم لباس پوشيده و نشسته و در انتظار ما است، بلا درنگ سوار شد و ما هم با او سوار شديم تا بدر منزل مامون رسيديم، خادمى در آنجا ايستاده بود، تا ما را ديد خطاب به قاضى القضاه نمود و گفت: يا ابا محمد اميرالمومنين در انتظار تو است، داخل شديم، بما امر شد كه نماز بخوانيم، هنوز از نماز فارغ نشده بوديم كه خادم اعلام كرد، داخل شويد، همينكه داخل شديم ديديم اميرالمومنين بر فراش خود قرار دارد... تا اينكه اسحق گويد قاضى القضاه روى بما نموده گفت: من بدين جهت بدنبال شما كس نفرستادم، بلكه خواستم بشما اعلام كنم كه همانا اميرالمومنين خواسته در مذهب و روش دينى خود با شما مناظره نمايد، گفتم: اقدام فرمايند خدا او را موفق دارد، گفت: همانا اميرالمومنين عقيده دينى او در مقابل خداوند بر اينست كه: على بن ابى طالب عليه السلام بهترين خلفاى الهى است بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سزاوارترين مردم است براى خلافت رسول خدا صلى الله عليه و آله.

 

اسحق گويد: رو به مامون نموده گفتم: يا اميرالمومنين در ميان ما كسانى هستند كه نسبت بانچه كه درباره على عليه السلام فرموديد سابقه و معرفتى ندارند، و حال آنكه ما را براى مناظره دعوت فرموده ايد؟ مامون گفت: اى اسحق اكنون تو مختارى اگر بخواهى من از تو سوال كنم سوال ميكنم، و اگر بخواهى تو از من بپرسى حاضرم، اسحق گويد: اين اختيار را مغتنم شمرده و گفتم يا اميرالمومنين من سوال ميكنم، گفت: سوال كن، گفتم: اين عقيده و گفتار اميرالمومنين "كه

 

 

على بن ابى طالب عليه السلام افضل خلق است بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سزاوارترين خلق است بخلافت بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله" بر چه مبنى و دليلى است؟ مامون گفت: اى اسحق، آيا مردم بچه چيز داراى افضليت ميشوند تا آنجا كه گفته شود: فلان از فلان افضل است؟ گفتم: بوسيله كارهاى خوب و پسنديده، گفت: راست گفتى، اكنون بمن خبر ده از دو نفر كه يكى از آندو در عهد رسول خدا صلى الله عليه و آله بر آن ديگرى برترى و فضيلت يافته، سپس آن ديگرى "كه مفضول واقع شده" بعد از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله عملى بنمايد كه از عمل آن شخص برترى يافته در عهد رسول خدا صلى الله عليه و آله بهتر و افضل باشد، آيا در فضيلت بشخص اول ميرسد؟ اسحق گويد: من سر بزير افكندم و ساكت ماندم، مامون گفت: نگوئى: كه باو ميرسد، زيرا من در زمان خودمان براى تو پيدا ميكنم كسى را كه عمل هايش از جهاد، و حج، و روزه، و نماز، و صدقه از او هم بيشتر باشد، گفتم: چنين است، يا اميرالمومنين آنكه در عهد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مفضول بوده، بعد از آنجناب در اثر عمل بهتر بانكه در عهد رسول خدا صلى الله عليه و آله فضيلت و برترى داشته هرگز نميرسد و ملحق نميشود.

 

مامون گفت: اى اسحق آيا حديث و داستان ولايت را بدست آورده اى؟ گفتم: بلى. گفت بيان كن و روايت نما، من هم حديث ولايت را بيان داشتم مامون گفت: آيا نه چنين است كه اين حديث بر ذمه ابى بكر و عمر نسبت بعلى چيزى را ايجاب ميكند كه بر ذمه على نسبت بان دو آن امر را ايجاب نمى نمايد "يعنى آنها را ملزم ميكند كه على را مولاى خود بدانند" گفتم: مردم ميگويند كه داستان غدير بسبب زيد بن حارثه بوده براى جريانى كه بين او و على عليه السلام دست داده بود و او ولايت على عليه السلام را در آن جريان انكار نمود.

 

لذا پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، مامون گفت پيغمبر صلى الله عليه و آله اين سخن را در كجا و چه

 

 

موقع فرمود؟ مگر نه اينست كه در بازگشت از حجه الوداع بوده؟ گفتم: بلى، گفت: كشته شدن زيد بن حارثه قبل از غدير وقوع يافته چگونه رضايت دادى براى خود به قبول چنين شايعه بى اساس؟ اكنون بمن بگو: اگر پسرى داشته باشى كه بسن پانزده سال رسيده باشد و بگويد: مولاى من، مولاى پسر عموى من است، مردم اين را بدانيد، در حاليكه همه مردم اين را ميدانند و چيزى را كه مردم انكار ندارند و نسبت بان بى اطلاع نيستند و اين پسر در مقام تعريف و تاكيد آن برآيد آيا در نظر تو چگونه خواهد آمد، آيا ناپسند نيست؟ گفتم: چرا، گفت: اى اسحق آيا فرزند پانزده ساله خود را از چنين عملى منزه ميدانى ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله را از آن منزه نميشمارى؟ واى بر شما، فقهاء خود را بمنزله معبود و پروردگار خود قرار ندهيد خداى متعال در كتاب خود "در مقام نكوهش يهود و نصارى" ميفرمايد: " اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله " در حاليكه آنها نماز خود را براى آنها نخواندند و روزه براى آنها نگرفتند و از روى واقع آنها را خدايان خود نمى دانستند، فقط احبار و رهبان بانها امر ميكردند و آنها امرشان را گردن مينهادند.

 

و ابن مسكويه "شرح حال او در ج 1 ص 179 گذشت" در تاليف خود " نديم الفريد " نامه را از مامون روايت ميكند كه به بنى هاشم نوشته و از نامه مزبور اين جمله را ذكر نموده كه: احدى از مهاجرين قيام بخدمت و فداكارى نسبت برسول خدا صلى الله عليه و آله چون على بن ابى طالب عليه السلام نكردند، زيرا او بود كه پشتى بانى كرد رسول خدا صلى الله عليه و آله را و جانفشانى در راه او نمود و در خوابگاه او خوابيد، و سپس پيوسته حدود و مرزهاى اسلامى را نگاه داشت و با شجاعان و دلاوران روبرو شد و در برابر هيچ

 

 

جنگ جوى قوى پنجه ناتوان نشد و از هيچ سپاهى رو بر نگرداند، قلب او قوى و نفوذ ناپذير بود، بر همگان تسلط و آمريت يافت و احدى بر او چنين تسلطى نميتوانست داشته باشد. در كوبيدن اهل شرك از همه سخت تر بود و جهاد او در راه خداوند از همگان بيشتر، دين خدا را از همه بهتر فهميده و كتاب خدا را از همه بهتر خواند و نسبت بحلال و حرام از همگان داناتر بود، و او صاحب ولايت است در حديث غديرخم، و دارنده اين مقام است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود " انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى ".

 

كلام مسعودى

 

ابوالحسن مسعودى- شافعى "شرح حالش در ج 1 ص 171 ذكر شد" در جلد 2 " مروج الذهب " صفحه 49 گويد:

 

چيزهائى كه اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله بسبب آن استحقاق فضيلت و برترى بر ديگران مى يافتند همانا پيشدستى در ايمان و هجرت و يارى رسول خدا صلى الله عليه و آله و نزديك شدن بانجناب در خويشى و قناعت و جانفشانى در راه رسول خدا صلى الله عليه و آله و علم بكتاب و تنزيل و جهاد در راه خدا و ورع و زهد و حكم و داورى و عفت و علم بود و در تمام اين مزايا و افتخارات، على عليه السلام حداكثر آنرا دارا و حظ و نصيب فراوان بسيارى احراز نموده است.

 

و تا آنجا "در برترى و شرف و فضيلت" پيشرفته كه بتنهائى و منحصرا باين سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هنگامى كه سنت برادرى ميان اصحاب خود اجرا فرمود مفتخر گشته كه فرمود: انت اخى يعنى: تو برادر من هستى در صورتيكه براى رسول خدا صلى الله عليه و آله كس حريف و همانند نبود، و در جاى ديگر فرمود: انت منى بمنزله هارون من موسى الا لا نبى بعدى يعنى: تو از من بمنزله هارون هستى از موسى، جز آنكه بعد از من پيغمبرى نخواهد بود،

 

 

و بالاخره اين فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله " من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه "، و سپس دعاى آنحضرت هنگامى كه انس مرغ بريانى را بحضور آنجناب آورد، دعا كرد و عرض نمود: اللهم ادخل على احب خلقك اليك ياكل معى من هذا الطائر، يعنى بار خدايا محبوب ترين خلقت را بر من داخل فرما تا با من از اين مرغ بخورد، و در نتيجه اين دعا على عليه السلام بر رسول خدا صلى الله عليه و آله داخل شد. تا پايان سخن مسعودى.

 

"ان هذا تذكره، فمن شاء اتخذ الى ربه سبيلا" سوره مزمل

 

 


| شناسه مطلب: 74697