بخش 2
غدیر در کتاب عزیز قرآن
غدير در كتاب عزيز قرآن <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
در گذشته اشاره شد باينكه مشيت و اراده مولى "ذات اقدس بارى سبحانه" بر اين تعلق يافت كه داستان غدير پيوسته باقى و تر و تازه بماند و گذشت زمان آن را كهنه و متروك نسازد و سال و ماه، او اهميت و اثر آن نكاهد، لذا در پيرامون آن آياتى نازل فرمود كه با صراحت بيان ترجمان آن باشد و امت اسلامى هر صبح و شام با ترتيل، آيات قرآن كريم را تلاوت و مدلول آيات كريمه را بخاطر بسپارند، و گوئى خداوند سبحان ضمن تلاوت هر يك از آيات مربوط بان توجه قاريان قرآن را بداستان مزبور معطوف ميدارد، و اثر درخشان واقعه مهمه غديرخم را در قلب قارى تجديد، و طنين اين واقعه را در گوش او منعكس ميفرمايد تا هر مسلم و قارى قرآن آنچه را كه از دين الهى در باب خلافت كبرى بر او واجب گشته نصب العين قرار داده و بمدلول آن استوار و ثابت بماند.
آيه تبليغ
از جمله آيات كريمه: قول خداى تعالى است در سوره مائده:
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك، فان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس.
اين آيه شريفه روز هجدهم ذى الحجه سال حجه الوداع "دهم از هجرت" نازل شد، پس از آنكه پيغمبر گرامى صلى الله عليه و آله و بزرگوار بغديرخم رسيد جبرئيل در ساعت پنجم از روز مذكور بر آنجناب فرود آمد و گفت: يا محمد صلى الله عليه و آله همانا خداى متعال بتو درود ميفرستد و ميفرمايد: " اى فرستاده خدا، ابلاغ كن آنچه را "كه درباره على عليه السلام" از جانب پروردگارت بتو نازل شد، و اگر اين امر را اجراء
ننمائى، رسالت خود را انجام نداده اى... " تا آخر آيه، در اين موقع پيشروان آن كاروان عظيم كه تعداد آنها يكصد هزار يا بيشتر بود نزديك جحفه رسيده بودند پيغمبر صلى الله عليه و آله امر فرمود آنها را كه از آن نقطه پيشروى كرده اند برگردانند و آنها را كه عقب بودند در جاى خود متوقف سازند تا على عليه السلام را در ميان آنگروه آشكار سازد و آنچه را كه خداوند متعال درباره او نازل فرموده بانها ابلاغ فرمايد، و "جبرئيل" آن جناب را آگاه ساخت، كه خداوند او را "از كيد بدخواهان" نگاهدارى فرموده.
آنچه در بالا بدان اشعار نموديم در نزد علماء ما اماميه" مورد اتفاق همگانى است، ولى ما اينجا در اين مقام باحاديث اهل سنت در اين زمينه استدلال و احتجاج مينمائيم، اينك بيان مقصود:
1- حافظ ابوجعفر محمد بن جرير طبرى متوفاى 31. "شرح حال او در ج 1 ص 166 ذكر شد" باسناد خود با بررسى، در " كتاب الولايه " در طريق حديث غدير از زيد بن ارقم روايت نموده كه: چون رسول خدا صلى الله عليه و آله در بازگشت از حجه الوداع بغديرخم رسيد، هنگام ظهر بود و هوا در نهايت گرمى بود، بامر آنجناب خار و خاشاك آن محل را برطرف ساخته و نماز جماعت اعلام شد و ما همگى مجتمع شديم سپس خطبه رسا انشاء فرمود، بعد از آن فرمود: همانا خداوند متعال اين آيه را نازل فرموده است:... بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس، و جبرئيل از طرف پروردگار من بمن امر نموده كه در اين محل "كه گروه مسلمانان حضور دارند" بايستم و هر سفيد و سياهى را آگاه نمايم باينكه: على بن ابى طالب برادر من، وصى من، خليفه من، و پيشواى بعد از من است، من از جبرئيل درخواست كردم كه پروردگارم مرا از انجام اين امر بر كنار فرمايد، زيرا ميدانستم كه افراد با تقوى كم و موذيان و ملامت كنندگان زيادند كه مرا به پيوستگى زياد باعلى نكوهش ميكنند و از توجه زياد من بعلى بحدى نگران و بدبين هستند كه مرا اذن "گوش" ناميده اند، و خداى
احتجاج عمرو اودى بر نكوهش كننده علي
شريك بن عبد الله نخعى- مفتى و قاضى كوفه "شرح حال او در ج 1 ص 136 گذشت"، از ابى اسحق سبيعى "شرح حال او در ج 1 ص 124 گذشت"، از عمرو ابن ميمون اودى "شرح حالش در ج 1 ص 124 ذكر شد" روايت نموده گويد، در محضر او "يعنى عمرو مذكور" از على بن ابى طالب نام برده شد، گفت: گروهى نسبت بانجناب سخنان ناروا ميگويند اين گروه آتش گيره جهنم هستند، من بطور تحقيق از عده از اصحاب محمد صلى الله عليه و آله كه از جمله آنان، حذيفه بن اليمان و كعب بن عجره اند، شنيدم كه هر يك از آنها ميگفتند: بتحقيق اعطاء شده است به على عليه السلام چيزهائى "موهبت هاى بزرگى" كه بهيچ بشرى داده نشده او، همسر فاطمه است، كه بانوى زنان جهانيان است، مانند چنين بانوئى كه ديده؟ و كه شنيده كه كسى در خلق اولين و آخرين با بانوئى چون او ازدواج نموده است؟ و او "يعنى على عليه السلام" پدر، حسن، و حسين عليهما السلام است، كه سرور جوانان اهل بهشتند از اولين و آخرين، اى مردم كى است كه براى او مانند آندو فرزند بوده باشد؟ و رسول خدا صلى الله عليه و آله پدر زوجه و همسر او است و او وصى رسول خدا صلى الله عليه و آله است در ميان خاندان و زنانش، و تمام درهائى كه از حجره هاى اصحاب و كسان پيغمبر صلى الله عليه و آله بمسجد باز ميشد، بسته و مسدود گرديد، جز در حجره او "على عليه السلام". او است كسى كه در جنگ خيبر پرچم را بدست گرفت و در قلعه خيبر را بتنهائى كند در حاليكه دچار درد چشم بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله آب دهان
مباركش را بچشمان او زد و بهبودى يافت بطوريكه بعد از آن ديگر چنين بيمارى "درد چشم" عارضش نشد، و بعد از آنروز هيچ گرم و سردى در آنجناب موثر نيفتاد. و او است صاحب روز غدير، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن روز تصريح بنام او كرد و امت را ملزم بولايت او فرمود و اهميت و عظمت او را شناساند و جايگاه او را براى مردم بيان فرمود، خطاب بمردم فرمود: كيست اولى "سزاوارتر" بشما از خود شما گفتند: خدا و رسولش داناترند، فرمود: فمن كنت مولاه فهذا على مولاه.. تا پايان سخن.
احتجاج عمر بن عبد العزيز خليفه اموى
متوفاى سال 101
حافظ، ابو نعيم. در جلد 5 " حليه الاولياء " صفحه 364، از ابى بكر محمد تسترى "شوشترى" روايت نموده و او از يعقوب، و از عمر بن محمد سرى "متوفاى 378 "از ابن ابى داود، و آندو- از عمر بن شبه، از عيسى، از يزيد بن عمر بن مورق- كه گفت: من در شام بودم هنگامى كه عمر بن عبد العزيز بمردم عطا مينمود، من نيز به نزد او رفتم، بمن گفت: تو از چه قبيله هستى؟ گفتم: از قريش، گفت از كدام گروه از قريش؟ گفتم: از بنى هاشم، گويد: در اينجا پس از كمى تامل و سكوت گفت: از كدام قبيله از بنى هاشم؟ گفتم: از پيروان و دوستان على عليه السلام، گفت: على كيست؟ و ساكت شد، سپس دست خود را بر سينه نهاد و گفت: من نيز قسم بخدا، از دوستان على بن ابى طالب عليه السلام هستم، سپس گفت: عده اى براى من حديث نمودند كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدند ميفرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، سپس خطاب به مزاحم كرد و گفت: بكسانى مانند اين شخص چه
مبلغى از عطاى مرا ميدهى؟ گفت: صد، يا دويست درهم، گفت: باو "يعنى بمن" پنجاه دينار اعطاء كن "ابن ابى داود گويد، دستور داد كه شصت دينار اعطاء كند براى ولايت او نسبت به على بن ابى طالب عليه السلام" سپس بمن گفت: بمحل و شهر خود بر گرد، قريبا آنچه بافرادى مانند تو اعطاء ميشود، بتو نيز اعطاء خواهد شد.
افزايش چاپ دوم- و اين روايت را، ابوالفرج در " الاغانى " ج 8 ص 156 از طريق عمر بن شبه از عيسى بن عبد الله بن محمد بن عمر بن على- از يزيد بن عيسى بن مورق ذكر نموده است. و ابن عساكر نيز در جلد 5 تاريخش صفحه 320 از زريق قرشى مدنى- از موالى و دوستان على بن ابى طالب عليه السلام- با دقت در سند روايت نموده.
و حموينى در " فرايد السمطين " در باب دهم از استاد خود ابو عبد الله بن يعقوب حنبلى باسنادش از حافظ ابى نعيم بسند و لفظ مذكور، آنرا روايت نموده، و حافظ جمال الدين زرندى در " نظم درر السمطين " و سهمودى در " جواهر العقدين " از يزيد بن عمرو بن مرزوق آنرا روايت نموده اند "در آن تصحيف " اشتباهى " وجود دارد. "
احتجاج مامون خليفه عباسى بر فقهاء
ابو عمر بن عبد ربه "شرح حال او در ج 1 صفحه 169 گذشت" در جلد 2 " العقد الفريد " صفحه 42، از اسحق بن ابراهيم بن اسمعيل بن حماد بن زيد روايت كرده كه گفت: يحيى بن اكثم، فرستاد نزد من و عده اى از ياران من و نام برده در آنوقت قاضى القضاه بود باينكه: اميرالمومنين "مامون" مرا امر كرده كه مقارن
فجر فردا چهل نفر كه همه آنها فقيه باشند و گفته را خوب درك و فهم نمايند و بخوبى بتوانند جواب دهند با خود بحضور او ببرم، اينك آنها را كه بنظر شما صلاحيت دارند نام ببريد، براى اين منظور احضار شوند، ما عده اى را نام برديم و خود او هم عده اى را بنظر آورد تا تعداد مورد لزوم تعيين شد، و نام آنان نوشته شدن كه مقارن طلوع فجر حاضر شوند پيش از طلوع فجر كس فرستاد بدنبال آنان و امر بحضور داد، هنگامى كه ما حاضر شديم ديدم لباس پوشيده و نشسته و در انتظار ما است، بلا درنگ سوار شد و ما هم با او سوار شديم تا بدر منزل مامون رسيديم، خادمى در آنجا ايستاده بود، تا ما را ديد خطاب به قاضى القضاه نمود و گفت: يا ابا محمد اميرالمومنين در انتظار تو است، داخل شديم، بما امر شد كه نماز بخوانيم، هنوز از نماز فارغ نشده بوديم كه خادم اعلام كرد، داخل شويد، همينكه داخل شديم ديديم اميرالمومنين بر فراش خود قرار دارد... تا اينكه اسحق گويد قاضى القضاه روى بما نموده گفت: من بدين جهت بدنبال شما كس نفرستادم، بلكه خواستم بشما اعلام كنم كه همانا اميرالمومنين خواسته در مذهب و روش دينى خود با شما مناظره نمايد، گفتم: اقدام فرمايند خدا او را موفق دارد، گفت: همانا اميرالمومنين عقيده دينى او در مقابل خداوند بر اينست كه: على بن ابى طالب عليه السلام بهترين خلفاى الهى است بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سزاوارترين مردم است براى خلافت رسول خدا صلى الله عليه و آله.
اسحق گويد: رو به مامون نموده گفتم: يا اميرالمومنين در ميان ما كسانى هستند كه نسبت بانچه كه درباره على عليه السلام فرموديد سابقه و معرفتى ندارند، و حال آنكه ما را براى مناظره دعوت فرموده ايد؟ مامون گفت: اى اسحق اكنون تو مختارى اگر بخواهى من از تو سوال كنم سوال ميكنم، و اگر بخواهى تو از من بپرسى حاضرم، اسحق گويد: اين اختيار را مغتنم شمرده و گفتم يا اميرالمومنين من سوال ميكنم، گفت: سوال كن، گفتم: اين عقيده و گفتار اميرالمومنين "كه
على بن ابى طالب عليه السلام افضل خلق است بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سزاوارترين خلق است بخلافت بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله" بر چه مبنى و دليلى است؟ مامون گفت: اى اسحق، آيا مردم بچه چيز داراى افضليت ميشوند تا آنجا كه گفته شود: فلان از فلان افضل است؟ گفتم: بوسيله كارهاى خوب و پسنديده، گفت: راست گفتى، اكنون بمن خبر ده از دو نفر كه يكى از آندو در عهد رسول خدا صلى الله عليه و آله بر آن ديگرى برترى و فضيلت يافته، سپس آن ديگرى "كه مفضول واقع شده" بعد از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله عملى بنمايد كه از عمل آن شخص برترى يافته در عهد رسول خدا صلى الله عليه و آله بهتر و افضل باشد، آيا در فضيلت بشخص اول ميرسد؟ اسحق گويد: من سر بزير افكندم و ساكت ماندم، مامون گفت: نگوئى: كه باو ميرسد، زيرا من در زمان خودمان براى تو پيدا ميكنم كسى را كه عمل هايش از جهاد، و حج، و روزه، و نماز، و صدقه از او هم بيشتر باشد، گفتم: چنين است، يا اميرالمومنين آنكه در عهد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مفضول بوده، بعد از آنجناب در اثر عمل بهتر بانكه در عهد رسول خدا صلى الله عليه و آله فضيلت و برترى داشته هرگز نميرسد و ملحق نميشود.
مامون گفت: اى اسحق آيا حديث و داستان ولايت را بدست آورده اى؟ گفتم: بلى. گفت بيان كن و روايت نما، من هم حديث ولايت را بيان داشتم مامون گفت: آيا نه چنين است كه اين حديث بر ذمه ابى بكر و عمر نسبت بعلى چيزى را ايجاب ميكند كه بر ذمه على نسبت بان دو آن امر را ايجاب نمى نمايد "يعنى آنها را ملزم ميكند كه على را مولاى خود بدانند" گفتم: مردم ميگويند كه داستان غدير بسبب زيد بن حارثه بوده براى جريانى كه بين او و على عليه السلام دست داده بود و او ولايت على عليه السلام را در آن جريان انكار نمود.
لذا پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، مامون گفت پيغمبر صلى الله عليه و آله اين سخن را در كجا و چه
موقع فرمود؟ مگر نه اينست كه در بازگشت از حجه الوداع بوده؟ گفتم: بلى، گفت: كشته شدن زيد بن حارثه قبل از غدير وقوع يافته چگونه رضايت دادى براى خود به قبول چنين شايعه بى اساس؟ اكنون بمن بگو: اگر پسرى داشته باشى كه بسن پانزده سال رسيده باشد و بگويد: مولاى من، مولاى پسر عموى من است، مردم اين را بدانيد، در حاليكه همه مردم اين را ميدانند و چيزى را كه مردم انكار ندارند و نسبت بان بى اطلاع نيستند و اين پسر در مقام تعريف و تاكيد آن برآيد آيا در نظر تو چگونه خواهد آمد، آيا ناپسند نيست؟ گفتم: چرا، گفت: اى اسحق آيا فرزند پانزده ساله خود را از چنين عملى منزه ميدانى ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله را از آن منزه نميشمارى؟ واى بر شما، فقهاء خود را بمنزله معبود و پروردگار خود قرار ندهيد خداى متعال در كتاب خود "در مقام نكوهش يهود و نصارى" ميفرمايد: " اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله " در حاليكه آنها نماز خود را براى آنها نخواندند و روزه براى آنها نگرفتند و از روى واقع آنها را خدايان خود نمى دانستند، فقط احبار و رهبان بانها امر ميكردند و آنها امرشان را گردن مينهادند.
و ابن مسكويه "شرح حال او در ج 1 ص 179 گذشت" در تاليف خود " نديم الفريد " نامه را از مامون روايت ميكند كه به بنى هاشم نوشته و از نامه مزبور اين جمله را ذكر نموده كه: احدى از مهاجرين قيام بخدمت و فداكارى نسبت برسول خدا صلى الله عليه و آله چون على بن ابى طالب عليه السلام نكردند، زيرا او بود كه پشتى بانى كرد رسول خدا صلى الله عليه و آله را و جانفشانى در راه او نمود و در خوابگاه او خوابيد، و سپس پيوسته حدود و مرزهاى اسلامى را نگاه داشت و با شجاعان و دلاوران روبرو شد و در برابر هيچ
جنگ جوى قوى پنجه ناتوان نشد و از هيچ سپاهى رو بر نگرداند، قلب او قوى و نفوذ ناپذير بود، بر همگان تسلط و آمريت يافت و احدى بر او چنين تسلطى نميتوانست داشته باشد. در كوبيدن اهل شرك از همه سخت تر بود و جهاد او در راه خداوند از همگان بيشتر، دين خدا را از همه بهتر فهميده و كتاب خدا را از همه بهتر خواند و نسبت بحلال و حرام از همگان داناتر بود، و او صاحب ولايت است در حديث غديرخم، و دارنده اين مقام است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود " انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى ".
كلام مسعودى
ابوالحسن مسعودى- شافعى "شرح حالش در ج 1 ص 171 ذكر شد" در جلد 2 " مروج الذهب " صفحه 49 گويد:
چيزهائى كه اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله بسبب آن استحقاق فضيلت و برترى بر ديگران مى يافتند همانا پيشدستى در ايمان و هجرت و يارى رسول خدا صلى الله عليه و آله و نزديك شدن بانجناب در خويشى و قناعت و جانفشانى در راه رسول خدا صلى الله عليه و آله و علم بكتاب و تنزيل و جهاد در راه خدا و ورع و زهد و حكم و داورى و عفت و علم بود و در تمام اين مزايا و افتخارات، على عليه السلام حداكثر آنرا دارا و حظ و نصيب فراوان بسيارى احراز نموده است.
و تا آنجا "در برترى و شرف و فضيلت" پيشرفته كه بتنهائى و منحصرا باين سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هنگامى كه سنت برادرى ميان اصحاب خود اجرا فرمود مفتخر گشته كه فرمود: انت اخى يعنى: تو برادر من هستى در صورتيكه براى رسول خدا صلى الله عليه و آله كس حريف و همانند نبود، و در جاى ديگر فرمود: انت منى بمنزله هارون من موسى الا لا نبى بعدى يعنى: تو از من بمنزله هارون هستى از موسى، جز آنكه بعد از من پيغمبرى نخواهد بود،
و بالاخره اين فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله " من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه "، و سپس دعاى آنحضرت هنگامى كه انس مرغ بريانى را بحضور آنجناب آورد، دعا كرد و عرض نمود: اللهم ادخل على احب خلقك اليك ياكل معى من هذا الطائر، يعنى بار خدايا محبوب ترين خلقت را بر من داخل فرما تا با من از اين مرغ بخورد، و در نتيجه اين دعا على عليه السلام بر رسول خدا صلى الله عليه و آله داخل شد. تا پايان سخن مسعودى.
"ان هذا تذكره، فمن شاء اتخذ الى ربه سبيلا" سوره مزمل
غدير در كتاب عزيز قرآن
در گذشته اشاره شد باينكه مشيت و اراده مولى "ذات اقدس بارى سبحانه" بر اين تعلق يافت كه داستان غدير پيوسته باقى و تر و تازه بماند و گذشت زمان آن را كهنه و متروك نسازد و سال و ماه، او اهميت و اثر آن نكاهد، لذا در پيرامون آن آياتى نازل فرمود كه با صراحت بيان ترجمان آن باشد و امت اسلامى هر صبح و شام با ترتيل، آيات قرآن كريم را تلاوت و مدلول آيات كريمه را بخاطر بسپارند، و گوئى خداوند سبحان ضمن تلاوت هر يك از آيات مربوط بان توجه قاريان قرآن را بداستان مزبور معطوف ميدارد، و اثر درخشان واقعه مهمه غديرخم را در قلب قارى تجديد، و طنين اين واقعه را در گوش او منعكس ميفرمايد تا هر مسلم و قارى قرآن آنچه را كه از دين الهى در باب خلافت كبرى بر او واجب گشته نصب العين قرار داده و بمدلول آن استوار و ثابت بماند.
آيه تبليغ
از جمله آيات كريمه: قول خداى تعالى است در سوره مائده:
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك، فان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس.
اين آيه شريفه روز هجدهم ذى الحجه سال حجه الوداع "دهم از هجرت" نازل شد، پس از آنكه پيغمبر گرامى صلى الله عليه و آله و بزرگوار بغديرخم رسيد جبرئيل در ساعت پنجم از روز مذكور بر آنجناب فرود آمد و گفت: يا محمد صلى الله عليه و آله همانا خداى متعال بتو درود ميفرستد و ميفرمايد: " اى فرستاده خدا، ابلاغ كن آنچه را "كه درباره على عليه السلام" از جانب پروردگارت بتو نازل شد، و اگر اين امر را اجراء
ننمائى، رسالت خود را انجام نداده اى... " تا آخر آيه، در اين موقع پيشروان آن كاروان عظيم كه تعداد آنها يكصد هزار يا بيشتر بود نزديك جحفه رسيده بودند پيغمبر صلى الله عليه و آله امر فرمود آنها را كه از آن نقطه پيشروى كرده اند برگردانند و آنها را كه عقب بودند در جاى خود متوقف سازند تا على عليه السلام را در ميان آنگروه آشكار سازد و آنچه را كه خداوند متعال درباره او نازل فرموده بانها ابلاغ فرمايد، و "جبرئيل" آن جناب را آگاه ساخت، كه خداوند او را "از كيد بدخواهان" نگاهدارى فرموده.
آنچه در بالا بدان اشعار نموديم در نزد علماء ما اماميه" مورد اتفاق همگانى است، ولى ما اينجا در اين مقام باحاديث اهل سنت در اين زمينه استدلال و احتجاج مينمائيم، اينك بيان مقصود:
1- حافظ ابوجعفر محمد بن جرير طبرى متوفاى 31. "شرح حال او در ج 1 ص 166 ذكر شد" باسناد خود با بررسى، در " كتاب الولايه " در طريق حديث غدير از زيد بن ارقم روايت نموده كه: چون رسول خدا صلى الله عليه و آله در بازگشت از حجه الوداع بغديرخم رسيد، هنگام ظهر بود و هوا در نهايت گرمى بود، بامر آنجناب خار و خاشاك آن محل را برطرف ساخته و نماز جماعت اعلام شد و ما همگى مجتمع شديم سپس خطبه رسا انشاء فرمود، بعد از آن فرمود: همانا خداوند متعال اين آيه را نازل فرموده است:... بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس، و جبرئيل از طرف پروردگار من بمن امر نموده كه در اين محل "كه گروه مسلمانان حضور دارند" بايستم و هر سفيد و سياهى را آگاه نمايم باينكه: على بن ابى طالب برادر من، وصى من، خليفه من، و پيشواى بعد از من است، من از جبرئيل درخواست كردم كه پروردگارم مرا از انجام اين امر بر كنار فرمايد، زيرا ميدانستم كه افراد با تقوى كم و موذيان و ملامت كنندگان زيادند كه مرا به پيوستگى زياد باعلى نكوهش ميكنند و از توجه زياد من بعلى بحدى نگران و بدبين هستند كه مرا اذن "گوش" ناميده اند، و خداى
يك نظريه در پيرامون حديث مذكور
چنانكه در مطالب گذشته ملاحظه كرديد، تفسير و حديث درباره سبب نزول آيه كريمه "سال سائل" متحد و هم آهنگ با هم حقيقت را آشكار كرده و مطابقت نصوص و اسنادهاى متعدد در اثبات حديث و حصول اطمينان محرز گرديد، شعراء نيز اين داستان را از قديم در اثبات حديث و حصول اطمينان محرز گرديد، شعراء نيز اين داستان را از قديم الايام برشته نظم درآورده اند، مانند ابى محمد عونى غسانى كه در عداد شعراى قرن چهارم شرح حال و نظم او بيان شده، از جمله در اين خصوص چنين ميسرايد:
يقول رسول الله، هذا لامتى++
هو اليوم مولى، رب ما قلت فاسمع
فقال جحود ذو شقاق منافق++
ينادى رسول الله من قلب موجع
اعن ربنا هذا، ام انت اخترعته؟++
فقال: معاذ الله، لست بمبدع
فقال عدو الله لا هم ان يكن++
كما قال حقا بى عذابا فاوقع
فعوجل من افق السماء بكفره++
بجندله فانكب ثاو بمصرع
مفاد اجمالى ابيات بالا: هنگاميكه رسول خدا صلى الله عليه و آله ولايت و وصايت اميرالمومنين عليه السلام را بامت ابلاغ فرمود، و خداوند متعال را گواه بر آن گرفت، منكرى معاند و دو رو با قلبى دردناك از حق و كينه برسول خدا صلى الله عليه و آله خطاب نموده گفت: آيا اين امر از جانب پروردگار است؟ يا از پيش خود آنرا آورده اى؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: پناه بر خدا، من هيچگاه از خود و بميل خود امرى نكرده ام، آن دشمن خدا گفت: بار خدايا اگر آنچه را گفت حق است، عذاب و شكنجه اى بر من فرست بلا درنگ در قابل ناسپاسى او سنگى از آسمان بر او فرود آمد و در دم بيفتاد و هلاك شد.
و ديگرى در اين باره چنين ميگويد:
و ما جرى لحارث النعمان++
فى امره من اوضح البرهان
على اختياره لامر الامه++
فمن هناك ساءه و غمه
حتى اتى النبى بالمدينه++
محبنطئا من شده الضغينه
و قال ما قال من المقال++
فباء بالعذاب و النكال
مفاد ابيات بالا: و آنچه براى حارث بن نعمان و سرانجام كار او گذشت آشكارترين برهان است، كه در قبال اختيار رسول خدا صلى الله عليه و آله براى سعادت امت "در ابلاغ امر ولايت على عليه السلام" چنان بد حال و اندوهناك شد، كه از شدت كينه درهم پيچيد و در مدينه نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت آنچه را كه "در ترديد و انكار امر ولايت" گفت و در نتيجه گرفتار انتقام و شكنجه الهى گرديد.
و ما نه از نزديك و نه از دور نيافتيم كسى را كه در اين داستان طعن يا تكذيبى بنمايد، جز اينكه در مقابل رجال اسناد آن كه تماما از ثقات هستند همگى اين داستان را قبول و در برابر وقوع آن بى ترديد تمكين كردند، جز آنچه كه از: ابن تيميه رسيده است كه در جلد 4 " منهاج السنه " ص 13 وجوهى در ابطال حديث مذكور بيان نموده كه نمودارى از بد نهادى و كينه اندوزى او است، و پيوسته خوى ناپسند او در هر موضوع و مسئله چنين بوده كه تنها او در مقابل فرق مسلمين نسبت باموريكه در نزد همگان مسلم بوده در مقام انكار و ماجراجوئى برآيد و ما اينك سخنان او را بطور اختصار بيان نموده و باو پاسخ ميگوئيم:
وجه اول همانا داستان غدير در موقع بازگشت رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجه
الوداع بوده مردم بر اين امر اتفاق دارند، در حاليكه حديث مزبور حكايت از آن دارد كه چون اين خبر در بلاد شايع و منتشر شد حارث بنزد پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد در حاليكه آنحضرت در ابطح- مكه بود، و طبيعت حال ايجاب ميكند كه اين امر در مدينه باشد. بنابراين، سازنده اين حديث از تاريخ داستان غدير بى اطلاع و نسبت بان جاهل بوده است؛
اينك جواب:
اولا آنچه از روايت حلبى در " سيره الحلبيه " و سبط ابن جوزى در " تذكره " و شيخ محمد صدر العالم در " معارج العلى " گذشت اينست كه آمدن شخص مزبور در مسجد بوده- اگر مراد مسجد مدينه باشد- مضافا بر اين، حلبى تصريح كرده كه در مدينه بوده، پس معلوم ميشود ابن تيميه بودن توجه باين مطالب شروع به هزره دائى كرده و داستان مزبور را بصورتى كه پنداشته مورد تكذيب قرار داده است!.
ثانيا اختصاص دادن اين مرد، ابطح را به حوالى مكه در نتيجه عدم توجه او بحقايق لغوى يا عصبيت شديد او است كه پرده و حجابى بين او و حقيقت لغوى انداخته و او را از درك و مشاهده معانى لغوى نابينا و در گرداب و ورطه جهل و عناد غوطه ور ساخته، اين مرد اگر به كتب حديث و شرح لغات و مولفات راجعه بشهرها و اماكن و كتب ادبى مراجعه مى نمود. بخوبى بتصريحات اهل فن دست مييافت و ميدانست كه آنها كلمه ابطح را به هر وادى و مسيل كه در آن سنگ ريزه و شن وجود دارد اطلاق ميكنند و ضمن اشاره بمصاديق آن كلمه نام از بطحاء مكه "يعنى وادى و مسيل ريگزار آنجا" ميبرند و نيز درك مينمود كه اين كلمه بر هر مسيل و وادى كه داراى چنين صفتى باشد "يعنى داراى ريگهاى كوچك و شن باشد" اطلاق ميشود و هيچ مانعى ندارد كه در اطراف هر شهر و ديار و هر دشت و هامونى مسيل و ريگزار وجود داشته باشد.
سوره ها مدنى و مكى
از جمله آنها: سوره " مجادله " مدنى است، مگر ده آيه از اول آن كه نام سوره از آنها گرفته شده چنانكه در تفسير ابى السعود در حاشيه جزء 8 از تفسير رازى ص 148، و جزء 4 " السراج المنير " ص 210 مذكور است.
و از جمله سوره " البلد " مدنى است، مگر آيه اول آن كه نام سوره بلد از آن گرفته شده تا آخر آيه چهارم، چنانكه اين قول در جزء 1 " الاتقان " ص 17 ذكر شده، و سوره هاى ديگر كه ذكر آنها موجب تطويل است.
علاوه بر اين، ممكن است يك آيه دوبار نازل شده باشد، مانند بسيارى از آيات كه علماء تصريح نموده اند كه از نظر پند و يادآورى و يا از لحاظ اهتمام بشان آنها و يا جهت اقتضاء دو مورد كه بيش از يك بار نزول آنرا ايجاب كند، نظير "بسم الله الرحمن الرحيم" و مانند اول سوره "روم" و مانند: آيه "روح" و مانند آيه: " ما كان للنبى و الذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين " و آيه: " و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به... " تا آخر سوره "نحل" و آيه: " من كان عدوا لله "... تا آخر آيه و آيه: " اقم الصلوه طرفى النهار "... و آيه " اليس الله بكاف عبده ". و سوره " فاتحه الكتاب " كه يكبار در مكه هنگام واجب شدن نماز و يكبار در مدينه. هنگام برگردانيدن قبله نازل شده و بهمين جهت به "مثانى" ناميده شده.
وجه سوم "از اشكالات ابن تيميه" اينست كه: قول خداى تعالى: و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجاره من السماء... باتفاق "مفسرين" بعد از بدر چند سال قبل از روز غدير نازل شده است.
جواب. گويا اين مرد گمان ميكند نظر راويان احاديثى كه مويد همديگرند
اينست كه حارث بن نعمان "آنمرد كافر" آنچه بر زبان آورده از آيه كريمه ايست كه سابقا نازل شده و او آنرا در قالب دعا درآورده و در آنروز بيان داشته در صورتيكه خواننده اين اخبار بخوبى درك ميكند كه اين گمان درست نيست. و يا اينكه اين مرد چنين گمان نمود كه در آياتى كه سابقا نازل شده مانعى هست كه كسى بان سخن گويد، مگر در اين روايت "و نقل اين واقعه" جز اين ذكر شده؟ كه اين مرد مرتد "حارث- يا- جابر" چنين كلماتى را بر زبان آورده؟ اين مطلب چه ربطى با وقت نزول آيه مزبور دارد؟ آيه مزبور در هر موقع كه بوده- بدر- يا- احد بجاى خود. اين مرد كفر خود را بان آشكار ساخته كما اينكه كفار قبل از او الحاد خود را بان آشكار نمودند مطلب معلوم است ابن تيميه ميخواهد با تعداد اشكالاتى كه طرح ميكند يك مطلب حق و ثابتى را بزعم خود ابطال نمايد
وجه چهارم- اين آيه به سبب گفتار مشركين در مكه نازل شده و حال آنكه در آنجا عذاب بر آنها نازل نگرديده بواسطه وجود پيغمبر صلى الله عليه و آله در بين آنها. بدليل قول خداى تعالى: و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون.
جواب- بين عدم نزول عذاب در مكه بر مشركين با عدم نزول عذاب در اينجا بر اين مرد معاند ملازمه نيست. زيرا افعال خداى متعال بسبب اختلاف وجوه حكمت مختلف است، در مورد آنها در آنموقع خداوند متعال ميدانست كه گروهى از آنها بعدا سلام خواهند آورد و يا از صلب آنها افرادى بوجود خواهند آمد كه آنها مسلم خواهند بود بنا براين اگر آنروز با نزول عذاب آنها را نابود ميساخت، با منظور اصلى از بعثت رسول گرامى صلى الله عليه و آله منافات داشت، و نسبت باين فرد منكر و معاند كه با كفر بعد از ايمان سير قهقرائى نموده و علم الهى احاطه دارد باينكه با اين گفتار خصمانه و سرسختى در عناد بشاهراه سعادت و هدايت ديگر راهى ندارد و از صلب او هم فرد با ايمانى توليد نميشود "همانطور كه حضرت نوح نسبت
بگروه كفار اين حقيقت را درك نمود و طبق حكايت قرآن كريم از او- عرض نمود: و لن يلدوا الا فاجرا كفارا ريشه حيات او را بر حسب تمناى خودش بركند و او را كشت، بنابراين، خيلى فرق است بين آن گروه در بدو امر كه باميد هدايت و صلاحيت بعدى با آنها مدارا شد و همين رفق و مدارا بود كه تدريجا از همان افراد و از اعقاب آنها امت مرحومه تشكيل و احيانا افرادى از آنان كه از صلاحيت واقعى محروم و نسل و اعقاب آنها هم فاقد صلاحيت ايمانى بودند در جنگهاى خونين هلاك و يا دچار بدبختى هاى ديگر شدند كه در نتيجه گمراهى آنها بوجود خود آنها محدود بود و بديگرى نشر نكرد و فساديهم نتوانستند برانگيزند آرى خيلى فرقست ميان اين گروه نامبرده و ميان اين فرد نابكار و سرسخت در عناد و دشمنى، و علم خداوندى باينكه وجود او منشاء فتنه و موجب الحاد است بطوريكه نه در خود او اميد هدايتى هست و نه استفاده از نسل او پيش بينى ميشود، و اما وجود رسول اكرم صلى الله عليه و آله درست است كه رحمت است و عذاب را از امت منع ميكند ولى باين نكته هم بايد توجه داشت كه لازمه رحمت كامله اينست كه موانع زيان بخش را هم از جلو راه سعادت امت برطرف كند، و روى همين اساس بود كه خداى سبحان آن وجود پليد و انگل زيان بخش را بجرم مخالفت با امر خلافت الهيه كه از طرف پيغمبر و خدا اعلام و ابرام شده بسزاى بد نهادى خودش رساند، همانطور كه همين پيغمبر رحمت در جنگها و غزوات با تيغ بى دريغ خود ريشه ستمكاران را بر مى كند و نسبت بكسانى كه سركشى ميكردند و امر رسالت را به مسخره و بازى ميگرفتند نفرين ميفرمود و دعوت آنجناب درباره آن افراد مستجاب ميشد!
مسلم در جزء 2 صحيح خود در ص 468 باسنادش از ابن مسعود روايت نموده كه: چون قريش سر نافرمانى را در قبال پيغمبر و آيات او پيش گرفتند و از پذيرش اسلام خوددارى نمودند پيغمبر درباره آنها دعا فرمود و گفت: بار خدايا، مرا بر آنها يارى فرما بقحط و غلائى هفت ساله مانند دوران يوسف در اثر نفرين پيغمبر سختى و قحطى بانها رو آورد كه آنچه داشتند مصرف كردند و گرسنگى و بيچارگى بطورى
آنها را مستاصل نمود كه بخوردن گوشت مردار و لاشه حيوانات پرداختند و گرسنگى آنها بجائى رسيد كه قوه بينش از چشم آنها گرفته شده بود و فضا در مقابل ديدگانشان بمانند دود نمايان ميشد و اين مدلول قول خداى تعالى است كه فرمايد: " يوم تاتى السماء بدخان مبين " و همين داستان را بخارى نيز در جزء 2 ص 125 روايت كرده.
و در جزء 7 تفسير رازى ص 467 مذكور است: چون در مكه پيغمبر صلى الله عليه و آله را قومش تكذيب كردند گفت: بار خدايا سالهاى آنان را مانند سالهاى يوسف گردان در قحط و غلا، در نتيجه باران از آنها منع شد و از زمين گياه نروئيد و شدت گرسنگى و بى قوتى قريش را بانجا رساند كه بخوردن استخوانها و سگان و مردارها مجبورشان ساخت، و چشمان آنها در فضا جز دود نميديد و همين معنى از قول ابن عباس و مقاتل و مجاهد و ابن مسعود نقل شده و فراء و زجاج آنرا اختيار نموده اند.
و ابن اثير در جلد 3 " النهايه " ص 124 روايت كرده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله در دعاى خود چنين فرمود: " اللهم اشدد وطاتك على مضر مثل سنى يوسف " در نتيجه كار زندگى چنان بر آنان سخت شد كه ناچار بخوردن علهز شدند، و اين داستان را سيوطى در جزء 1 " الخصايص الكبرى " ص 257 از طريق بيهقى از عروه و از طريق او و طريق ابى نعيم از ابى هريره روايت نموده است.
و ابن اثير در جلد 2 " الكامل " ص 27 گويد: ابو زمعه- اسود بن مطلب بن اسد بن عبد العزى و ياران او از روى تمسخر به پيغمبر صلى الله عليه و آله چشمك ميزدند و استهزاء مينمودند، پيغمبر صلى الله عليه و آله درباره او نفرين كرد كه كورد شود و در مرگ فرزند سوگوار شود، نامبرده در سايه درختى نشسته بود كه جبرئيل با برگ آندرخت و خارهاى آن بر صورت و چشم او زد تا نابينا شد.