بخش 7
رای همگانی درباره ابن حزم اندلسی
راي همگاني درباره ابن حزم اندلسي <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
متوفاي 456
چه ميتوانم نگاشت از شخصيتي كه فقهاء زمانش در دادن گمراهي نسبت باو و نكوهش شديد اجماع نموده و عوامرا از نزديك شدن باو بر حذر داشته اند و همگان حكم دادند باينكه تاليفات و مدونات او را هر زمان مشتمل بر گمراهي يافتند بسوزانند، چنانكه در جلد 4 " لسان الميزان " صفحه 200 مذكور است، و آلوسي- هنگامي كه از او نام مي برد او را باين جمله معرفي مينمايد: ضال، مضل- گمراه و گمراه كننده است چنانكه در جلد 21 صفحه 76 تفسيرش مذكور است؟
چه ميتوانم گفت درباره نويسنده و مولفي كه از دروغ بستن بخدا و رسول او ترس ندارد و بر جسارت ورزيدن به مقدسات شرع نبوي صلي الله عليه و آله و متهم ساختن مسلمين بهر ناوا و فحشائي و پيشه ساختن سخنان باطل و رايهاي فرو مايه بي باكست؟
چگونه ياد كنم از سخندان و اهل بحثي كه در گفتارهاي خود به مبدئي قائل نبوده و در راي خود بماخذي از كتاب و سنت استناد ندارد جز اينكه هر وقت رايي اظهار كند بنيانش زورگوئي است، و هر زمان حكم كند دروغ و بي اساس است.!
اموريرا بامت اسلامي نسبت ميدهد كه از آن مبرا هستند و مطالبي را به پيشوايان و حفاظ مذهب اسناد ميدهد كه از آن دورند تاليفات نامبرده بهترين نموداري است كه حق سخن را درباره راي همگان بر گمراهي او ادا ميكند، اينك نمونه هاي چندي از آراء او.
در كتاب فقه خود (المحلي) جلد 10 صفحه 482 گويد: مسئله، كسي كشته شده و در ميان اولياء مقتول كساني هستند كه غايب و يا كودك و يا مجنون ميباشند، در اين مورد اختلاف نموده اند، سپس از ابي حنيفه نقل ميكند كه او ميگويد:
[ صفحه 261]
همانا حق قصاص (كشتن) از قاتل باولي مكلف و بالغ است و در انتظار كودكان نمي ماند.
و از شافعي نقل كرده كه: مادام در اولياء مقتول كودكي است ولي بزرگ قصاص نبايد بكند، تا كودك بحد بلوغ و رشد برسد، سپس بر شافعيها اعتراض ميكند باينكه: حسن بن علي عليهما السلام عبد الرحمن بن ملجم را كشت در حالتيكه علي عليه السلام فرزندان صغير داشت، سپس (ابن حزم) گويد: اين داستان (يعني قتل ابن ملجم) برابر آنچه شافعي ها را با آن طعن مي كنند موجب طعن بر خود آنان نيز هست، زيرا همانا آنها و مالكي ها اختلاف ندارند در اينكه هر كس، كسي را بر تاويل بكشد، در اين قتل قصاصي بر او نيست، و بين احدي از امت اسلامي خلافي نيست در اينكه: عبد الرحمن بن ملجم، علي عليه السلام را نكشت مگر در حال تاويل و اجتهاد و در نظر گرفتن اينكار اينكار درست و مقرون بصواب است و در اين باره عمران بن حطان شاعر طائفه صفريه گويد:
يا ضربه من تقي ما اراد بها
الا ليبلغ من ذي العرش رضوانا
اني لاذكره حينا فاحسبه
او في البريه عند الله ميزانا
مراد اينست: من در خصوص او (ابن ملجم) انديشه ميكنم و سپس چنين ميپندارم.... پس بنابراين، حنفيون در مخالفت با حسن بن علي گرفتار نظير طعن و ملامتي هستند كه آنرا بشافعي ها روا ميداشتند و از بازگشت تيرهاي (ملامت و سرزنش) بسوي خودشان هرگز نقل نميكنند و از افتادن خودشان در چاهي كه
[ صفحه 262]
كندند دم نميزنند!
اكنون با من بيائيد، تا از هر وابسته بدين اسلام سئوال كنيم اين يگانه فتوي از چه قسمت از سخن پيغمبر صلي الله عليه و آله گرفته شده است. آيا از اين فرموده او است كه در حديث صحيح وارد شده كه بعلي عليه السلام فرمود: كشنده تو پست ترين و نابكارترين آخرين است؟ و در لفظ حديث ديگر: پست ترين و نابكارترين مردم است؟ و در حديث سوم: پست و نابكارترين امت است چنانكه پي كننده ناقه (صالح) پست و پليدترين قوم ثمود است؟ اين سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله را حفاظ صاحبان دقت نظر و بزرگان از ائمه حديث بطرق متعددي- كه بنا بر تعيين حد تواتر ابن حزم، نزديك باينست كه متواتر باشد- روايت نموده اند، از جمله راويان آن است:
پيشواي حنبليان، احمد، در جلد 4 " المسند " صفحه 263، و نسائي در " الخصائص صفحه 39، و ابن قتيبه در جلد 1 " الامامه و السياسه " صفحه 135، و حاكم در جلد 3 " المستدرك " صفحه 140- از عمار، و ذهبي در " تلخيص " خود كه هر دو صحت آنرا تثبيت كرده اند و حاكم نيز آنرا در صفحه 113 از ابن سنان دولي روايت كرده و صحيح بودن آنرا تاييد نموده و اين مطلب را ذهبي در تلخيص خود ذكر كرده است، و خطيب در جلد 1 تاريخش صفحه 135، از جابر بن سمره، و ابن عبد البر در " الاستيعاب " (حاشيه الاصابه) در جلد 3 صفحه 60- اين روايت را از نسائي نقل كرده سپس گويد: و طبري و غيره نيز آنرا ذكر كرده اند، و ابن اسحاق در " السير " آنرا ذكر نموده و اين روايت از محمد بن كعب قرظي از يزيد بن جشم از عمار بن ياسر- معروف است، و روايت مزبور را از ابي خيثمه از طرقي ذكر كرده، و محب الدين طبري در " رياض " خود از طريق احمد و ابن ضحاك از علي عليه السلام
[ صفحه 263]
و از طريق ابي حاتم و ملا- از صهيب با دقت در طريق روايت نموده، و ابن كثير در جلد 7 تاريخش صفحه 323 از طريق ابي يعلي و در صفحه 325 از طريق خطيب، و سيوطي در جلد 6 " جمع الجوامع " صفحه 411 چنانكه در ترتيب جمع الجوامع او است از ابن عساكر و حاكم و بيهقي، و در صفحه 412 بچند طريق از ابن عساكر، و در صفحه 413 از طريق ابن مردويه، و در صفحه 157 از طريق دار قطني و در صفحه 399 از طريق احمد و بغوي و طبراني و حاكم و ابن مردويه و ابي نعيم و ابن عساكر و ابن نجار- روايت نموده.؟
و اين سخن ابن حزم چه سازش و مناسبتي دارد؟ با فرمايش ديگر رسول خدا صلي الله عليه و آله بعلي عليه السلام: آيا تو را خبر دهم از كسي كه عذاب و شكنجه او روز قيامت از همه مردم سخت تر است؟ علي عليه السلام عرض نمود: خبر ده مرا يا رسول الله، فرمود: همانا معذب ترين مردم در روز قيامت پي كننده ناقه ثمود است، و آنكس كه ريش تو را بخون سرت خضاب ميكند، اين روايت را ابن عبد ربه در جلد 2 " العقد الفريد " ص 298 آورده.
و نيز چه سازش دارد؟ با فرمايش ديگر رسول خدا صلي الله عليه و آله (خطاب بعلي عليه السلام- ): كشنده تو شبه يهود است ولي او خود يهود است، اين روايت را، ابن عدي در " الكامل " و ابن عساكر بطوريكه در ترتيب جمع الجوامع جلد 6 صفحه 413 مذكور است- با دقت در طريق آورده اند.
و نيز سخن ابن حزم چه تناسب دارد با سخني كه ابن كثير در جلد 7 تاريخش در صفحه 323 ذكر نموده كه: علي عليه السلام بسيار ميفرمود: چه چيز باز ميدارد شقي ترين امت را؟ و اين خبر را سيوطي در جلد 6 " جمع الجوامع " چنانكه در ترتيب او جلد 6 ص 411 مذكور است بدو طريق از ابي سعد و ابي نعيم و ابن ابي شيبه، و در صفحه 413 از طريق ابن عساكر با دقت در طريق ذكر نموده.
و يا چه مناسبتي دارد؟ با سخن ديگر اميرالمومنين عليه السلام بابن ملجم: نمي بينم تو را، جز از بدترين خلق خدا، اين خبر را طبري در جلد 6 تاريخش در ص 85
[ صفحه 264]
و ابن اثير در جلد 3 " كامل " صفحه 169، روايت نموده اند.
و يا با سخن ديگر آنحضرت: در كمين من نيست جز يك شقي. اين خبر را احمد باسنادش- بطوريكه در جلد 7 " البدايه و النهايه " صفحه 324 مذكور است با دقت در طريق آورده و با سخن چهارم آنجناب باهل بيتش: بخدا سوگند دوست دارم شقي ترين امت برانگيخته شود؟ ابو حاتم و ملا در سيره خود بطوريكه در جلد 2 " رياض " صفحه 248 مذكور است، اين خبر را با دقت در طريق آورده اند، و با سخن پنجم آنحضرت: چه چيز مانع است، شقي ترين شما را؟ بطوريكه در جلد 3 " كامل " صفحه 168 و در جلد 6 " كنز العمال " صفحه 12 از طريق عبد الرزاق و ابن سعد ذكر شده. و با سخن ششم آنجناب: شقي ترين امت منتظر چيست؟ بطوريكه در جلد 2 " الرياض " صفحه 248 مذكور است، محاملي با دقت در طريق آنرا روايت كرده.
ايكاش ميدانستم: كدام اجتهاد باين نتيجه ميرسد كه قتل امام مفترض الطاعه واجب شود؟ و كدام اجتهاد تجويز ميكند كه كشتن امام بجاي مهريه نكاح زني خارجيه قرار داده شود كه شقي ترين فرد قبيله مراد دلداده او شده؟ و يا براي اجتهاد در برابر نص روشن و نمايان پيغمبر صلي الله عليه و آله چه مجال و موقعيتي باقي است؟ و اگر چنين فتح بابي بشود، اجتهاد شامل كشتن همه پيغمبران و خلفاء پيغمبران ميشود؟
ولي ابن حزم (با اين نظريه سخيف خود كه در چنين مورد اجتهاد را مجوز قتل امام ميداند) رضايت نميدهد كه كشنده عمر و عثمان نيز مجتهد و معذور باشند؟ ما نيز چنين نظري نداريم.
سپس ايكاش ميدانستم: كدام امتي از امم اتفاق كرد در معذور داشتن عبد الرحمن بن ملجم در جنايتي كه مرتكب شد؟ كاش ابن حزم ما را بان امت راهنمائي ميكرد؟ زيرا امت اسلامي داراي چنين عقيده سخيف نبوده و نيست، مگر خوارج
[ صفحه 265]
كه از دين خارج شده اند و اين مرد از آنان پيروي نموده و بشعر شاعر ايشان استدلال كرده است؟
بار خدايا، عمران بن حطان خود كيست؟ و داوري او درباره ابن ملجم داير به نيكو شمردن عمل وي در ريختن خون ولي خدا و امام منزه اميرالمومنين منشا چه اثري است؟ سخن (شعر) او چه ارزشي دارد تا بدان استدلال شود و در احكام اسلام تكيه گاه قرار گيرد؟ و ارزش فقيهي (ابن حزم) كه مسير كسي چون عمران را پيروي ميكند و در دين خدا سخن او را دستاويز ميكند و با پيغمبر بزرگ صلي الله عليه و آله در نصوص صحيحه و ثابته آنحضرت مخالفت مي ورزد و آن نصوص را رد ميكند و بسخنان سخيف و كودكانه يكنفر خارجي كه از دين بيرون رفته امت اسلامي را متهم ميسازد چيست؟؟ در حاليكه اين قاضي هم زمان او ابوالطيب، طاهر بن عبد الله شافعي درباره عمران و روش او چنين ميسرايد:
اني لابرء مما انت قائله
عن ابن ملجم الملعون بهتانا
يا ضربه من شقي ما اراد بها
الا ليهدم للاسلام اركانا
اني لاذكره يوما فالعنه
دنيا و العن عمرانا و حطانا
عليه ثم عليه الدهر متصلا
لعائن الله اسرارا و اعلانا
فانتما من كلاب النار جاء به
نص الشريعه برهانا و تبيانا
ترجمه ابيات- همانا من از آنچه كه درباره ابن ملجم ملعون بر خلاف واقع گفته اي بيزارم. شگفت از ضربت يك شقي كه اراده نداشت از آن جز اينكه پايه هاي اسلام را منهدم و ويران سازد، همانا من روزي او را ياد ميكنم، و عمران، و حطان
[ صفحه 266]
(پدر عمران) را لعن مي فرستم، بطور مداوم در نهان و آشكار لعنت هاي خدا بر او و آنديگري باد، شما دو تن (منظور ابن ملجم و سراينده اشعار ستايش آميز براي او (عمران) است و ممكن هم هست كه منظور عمران و پدرش حطان باشد) از سگان جهنم هستيد. كه نص شريعت دليل و برهان آنست:
و بكر بن حسان باهلي گويد:
قل لابن ملجم و الاقدار غالبه
هدمت ويلك للاسلام اركانا
قتلت افضل من يمشي علي قدم
و اول الناس اسلاما و ايمانا
و اعلم الناس بالقرآن ثم بما
سن الرسول لنا شرعا و تبيانا
صهر النبي و مولانا و ناصره
اضحت مناقبه نورا و برهانا
و كان منه علي رغم الحسود له
مكان هرون من موسي بن عمرانا
و كان في الحرب سيفا صارما ذكرا
ليثا اذا ما لقي الاقران اقرانا
ذكرت قاتله و الدمع منحدر
فقلت سبحان رب الناس سبحانا
اني لاحسبه ما كان من بشر
يخشي المعاد و لكن كان شيطانا
اشقي مراد اذا عدت قبائلها
و اخسر الناس عند الله ميزانا
كعاقر الناقه الاولي التي جلبت
علي ثمود بارض الحجر خسرانا
قد كان يخبرهم ان سوف يخضبها
قبل المنيه ازمانا فازمانا
فلا عفي الله عنه ما تحمله
و لا سقي قبر عمران و حطانا
لقوله في شقي ظل مجترما
و نال ما ناله ظلما و عداونا
(يا ضربه من تقي ما اراد بها
الا ليبلغ من ذي العرش رضوانا)
بل ضربه من غوي اورثته لظي
و سوف يلقي به الرحمن غضبانا
كانه لم يرد قصدا بضربته
الا ليصلي عذاب الخلد نيرانا
[ صفحه 267]
ترجمه ابيات- بگو ابن ملجم را، در حاليكه مقدرات غلبه كننده است، واي بر تو كه اركان اسلام را خراب نمودي، برترين آنان را كه با پاي خود راه ميروند (يعني بشر) و نخستين كسي را كه ايمان آورده و اسلام را كيش خود قرار داد كشتي و آنكه داناترين مردم بوده بقرآن و بانچه پيغمبر آئين و شريعت قرار داد داماد پيغمبر صلي الله عليه و آله و سرور ما، و ياور پيغمبر صلي الله عليه و آله، آنكه مناقبش بعالميان مورد برهان است، آنكه مقام و منزلت او نسبت به پيغمبر صلي الله عليه و آله برغم حسودش همانند جايگاه هارون از موسي بن عمران است، آنكه در نبرد شمشيري برنده و حساس و در برابر اقران (شجاعان) بمانند شيري بود، من بياد آوردم كشنده او را در حاليكه اشك چشمانم جاري است گفتم: منزه است پروردگاهر خلق بمنتهاي منزهي، من گمان ندارم كشنده او از بشر بوده كه از روز بازگشت ترسان باشد، بلكه شيطاني بوده است (سر تا سر وجود او غرض در گمراهي و پليدي) آنكه در ميان شقي ترين قبيله مراد است هنگاميكه قبائل بشمار آيند و در نزد خداوند و در ميزان عدل او زيانكارترين مردم است، بمانند پي كننده ناقه نخستين، كه بر قوم ثمود در سرزمين " حجر " خسران و زيان بار آورد- آنجناب (علي عليه السلام) بمردم زمان بزمان خبر ميداد قبل از مرگ خود، كه بزودي محاسن او را (كشنده اش با خون مقدسش) رنگ خواهد نمود!!
پس خداي از او نگذرد جنايتي را كه متحمل شد، و قبر عمران و حطان را سيراب نگرداند، بعلت سخن او درباره پليديكه مرتكب جنايت شد و رسيد باو (علي عليه السلام) آنچه رسيد از راه ظلم و دشمني: كه شگفت از ضربتي كه از پرهيزكاري (چون ابن ملجم) صادر گشت كه اراده نكرده بان ضربت مگر اينكه بخشنودي خداوند نائل آيد (نه چنين است)- بلكه ضربتي بود از گمراهي كه او را در شراره آتش دوزخ افكند و بزودي بدان سبب گرفتار خشم الهي خواهد شد، گوئي او با اين ضربت اراده نكرد مگر اينكه در آتش عذاب دائمي بسوزد.
زيادتي چاپ دوم: [ابن حجر در جلد 3 صفحه 179 صاحب ابيات
[ صفحه 268]
مذكوره را بكر بن حماد تاهرتي ثبت نموده، و نامبرده از اهل قيروان بوده و در زمان بخاري ميزيسته و جواب داده از آن اشعار (عمران) سيد حميري شاعر مشهور شيعه و اين اشعار در ديوان او است. اه-
و در جلد 2 " استيعاب " ص 472: ابوبكر بن حماد تاهرتي ثبت شده. و اشعاريهم از او در سوگواري اميرالمومنين عليه السلام ذكر نموده كه با اين بيت آغاز ميشود:
و هز علي بالعراقين لحيه
مصيبتها جلت علي كل مسلم
يعني علي عليه السلام بحركت آورد در بصره و كوفه محاسني كه مصيبت آن بهر مسلماني سخت گرديد.
و محمد بن احمد طبيب در مقام رد بر عمران بن حطان گويد:
يا ضربه من عدور صار ضاربها
اشقي البريه عند الله انسانا
اذا تفكرت فيه ظلت العنه
العن الكلب عمران بن حطانا
يعني چه ضربتي بود كه از مردي بسيار مكار سر زد و زننده آن بدان سبب در نزد خداوند پليد ترين خلق گرديد هر زمان كه من در آن انديشه مينمايم او را لعن ميكنم و لعن ميكنم آن سگ (عمران بن حطان) را[.
مضافا بر آنچه ذكر شد، اقدام امام مجتبي عليه السلام بكشتن ابن ملجم در حضور گروه مسلمين كه از صحابه و تابعين در آنميان بودند و اين اقدام را شايسته و صحيح تلقي نمودند و حتي هر يك از آنها دوست ميداشت كه او مباشر كشتن آن پليد باشد اين جهات ما را دلالت ميكند بسوي اين حقيقت كه: اين عمل (جنايات بزرگ) آن لعين از اموري نبوده كه اجتهاد در آن راه داشته باشد، تا چه رسد باينكه اجتهاد اين عمل را نيكو شمرده؟ اجتهاد در چنين مورد بر فرض وجود آن اجتهاد در برابر
[ صفحه 269]
نصوص آشكار است، بنابراين مصلحت عمومي ايجاب مينمود براي تمام مسلمين كه اين جرثومه و منشاء شرور و پليديها را نابود سازند و اين اقدام عمل واجب بهمه مسلمين بود، جز اينكه: امام وقت حضرت مجتبي باحراز اين فضيلت مانند ساير شئون و فضائل بر ديگران پيشي گرفت، پس اين كيفيت از آنموضوعهائي نيست كه ابن حزم برشته تحرير درآورده و بر شافعي و حنفي و مالكي، خودخواهانه حكم كند و يا آنها را بباد مسخره و استهزاء بگيرد.
اين امر از ضروريات اسلام است در مورد كشنده هر امام و پيشواي بحقي (كه بايد قاتل او كشته شود) و بهمين جهت مي بينيد آنها كه بامامت عمر بن خطاب معتقدند در وجوب كشتن قاتل او شك و ترديدي ندارند. و هيچيك از آنها در چنين موردي مجال و محلي براي اجتهاد نمي بيند- چنانكه قريبا در سخنان خود ابن حزم نيز خواهد آمد: كه نامبرده در مورد كشندگان عثمان براي اجتهاد محلي و مجالي نيافت.
پس چه قدر فرق است بين ابن حزم و ابن حجر، آن يك، عمل عبد الرحمن (ابن ملجم) را پسنديده ميشمارد و اين يك از ذكر نام او در كتاب خود " لسان " الميزان " معذرت ميخواهد!!-
زيادتي چاپ دوم[ 00- و در جلد 7 " تهذيب التهذيب " 338 او را از بقاياي خوارج و يك مرد آدم كش حيله گر ميشمارد.
ابن حجر در اين نظر و گفتار خود از حافظ، ابي زرعه عراقي پيروي نموده آنجا كه در جلد 1 " طرح التثريب " صفحه 86 گويد: گروهي از خوارج بر او (علي عليه السلام) هجوم بردند، و او با آنها جنگ نمود و بر آنان پيروز گشت، سپس: از بقاياي آنها شقي ترين آخرين عبد الرحمن بن ملجم مرادي كه مردي لعنت زده و غافل گير بود بر او حمله ور شد و آنحضرت را از پاي درآورد[.
و از جمله نمونه هاي آراء او (ابن حزم) سخن او است در الفصل 4 ص 161 درباره مجتهدي كه بخطا رفته باشد:... و عمار رضي الله عنه را ابو الغاديه، يسار
[ صفحه 270]
بن سبع سلمي كشت، عمار در بيعت رضوان حضور داشته، و باين جهت او از كساني است كه خداوند براي او گواهي داده كه دانسته است آنچه در قلبش بوده و سكينه (آرامش و اطمينان) را بر او فرستاده و از او خشنود گرديده است، پس ابو الغاديه رضي الله عنه (قاتل او) متاول و مجتهديست كه درباره او بخطا رفته و بر او ستم نموده و بيك پاداش نائل گرديده، و اين شخص مانند كشندگان عثمان رضي الله عنه نيست، زيرا براي آنها مجالي و محلي براي اجتهاد در كشتن او نيست، بجهت اينكه او (عثمان) كسي را نكشته است و با كسي نبرد و كشتار نكرده و دفاع ننموده و پس از داشتن همسر زنا نكرده و پس از ايمان كافر نشده تا تاويلي محاربه را تجويز نمايد، بلكه آنان (كشندگان عثمان) گناهكار، جنگ جو، ريزنده خون حرام بعمد و بلا تاويل بر سبيل ظلم و ناحقي ميباشند، پس آنان گناهكار و ملعونند... تمام شد!
من براي اجتهاد ابي الغاديه (باغين نقطه دار) معنائي نيافته ام چه اين مرد از افراد ناشناس است در دنيا و از افراد بي شخصيت و بي ارزش عهد نبوي است، جز باينكه او (جهني) است بعنوان و سمت ديگري معرفي نشده است و در هيچ كتاب مشتمل بر شرح حال رجال چيزي كه مشعر بر اجتهاد او باشد ذكر نشده و از علم الهي چيزي از او نقل نشده جز اين فرمايش پبغمبر صلي الله عليه و آله: دمائكم و اموالكم حرام يعني: خونها و مالهاي شما حرام است (يعني محترم و مصون از تعرض است) و اين فرمايش آنجناب: لا ترجعوا بعدي كفارا يضرب بعضكم رقاب بعض- يعني: بعد از من بازگشت بكفر ننمائيد كه بعض از شما بعض ديگر را بكشد. و اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله تعجب داشتند از اينكه او اين (سخنان پيغمبر صلي الله عليه و آله) را شنيده و مع الوصف مباشر قتل عمار ميشود و احدي از علماء اعلام در دين تا پيدا شدن ابن حزم از اجتهاد كسي چون ابو الغاديه دم نزده و سخني نگفته اند!!
گذشته از اين، ندانسته ام كه در برابر نص ها و تصريحهاي نبوي درباره
[ صفحه 271]
عمار، اين اجتهاد چه معني دارد؟؟.
مقصودم از نصوص تنها اين گفتار رسول خدا صلي الله عليه و آله نيست كه در روايت صحيح و ثابت و متواتر آنجناب بعمار فرمود: " تقتلك الفئه الباغيه " يعني كشنده تو دسته ستمكارند، و در لفظ روايت ديگر: " الناكبه عن الطريق " يعني دسته از كساني كه از راه راست منحرفند، هر چند همين سخن مجالي باقي نميگذارد براي اجتهاد در نيكو پنداشتن قتل او، زيرا كشنده او هر قدر قائل به تاويل باشد، دشمني بر عمار نموده و از راه راست منحرف شده، و ما اجتهادي نميشناسيم كه عدوان را تجويز نمايد عدواني كه عقل خود قباحت آنرا ثابت دانسته و دين اقدس الهي هم در قبيح شمردن آن قانون عقل را پشتيباني نموده است، هر چند معاويه آنرا تاويل يا رد نمود با گفتارش بعبد الله بن عمر وقتيكه حديث نبوي را راجع بقتل عمار معاويه نقل كرد، و عمرو بن عاص باو گفت: آيا سخن عبد الله را نميشنوي، معاويه گفت همانا تو پيري احمق هستي كه پيوسته حديث نقل ميكني و حال آنكه در ميان بولت شسته ميشوي يعني از پيري غرق در بول هستي، آيا ما او را كشتيم؟ جز اين نيست كه علي و يارانش او را كشتند او را آوردند و در ميان نيزه هاي ما افكندند!
و با اين گفتار ديگري (معاويه) بعمرو بن العاص: اهل شام را بر من تباه نمودي: آيا هر چيزيكه از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيده اي آنرا بازگو ميكني؟ عمرو گفت: من گفتم، ولي علم بغيب نداشتم و نميدانستم صفين (جنگ صفين) دست ميدهد؟ من هنگامي آنرا گفتم كه عمار دوست متبع تو بود و تو هم مانند من درباره او روايت كردي!..
[ صفحه 272]
و براي آندو (معاويه و عمرو بن عاص) در اين قضيه معاتبه و مواخذه مشهوري است و شعري نقل شده، از جمله اين ابيات عمرو است:
تعاتبني ان قلت شيئا سمعته
و قد قلت لو انصفتني مثله قبلي
انعلك فيما قلت نعل ثبيته
و تزلق بي في مثل ما قلته نعلي
و ما كان لي علم بصفين انها
تكون و عمار يحث علي قتلي
و لو كان لي بالغيب علم كتمتها
و كابدت اقواما مراجلهم تغلي
ابي الله الا ان صدرك و اغر
علي بلا ذنب جنيت و لا ذحل
سوي انني و الراقصات عشيه
بنصرك مدخول الهوي ذاهل العقل
ترجمه- مرا عتاب و مواخذه ميكني بگفتن چيزي كه آنرا شنيده ام؟ در حالتيكه اگر با من انصاف كني خود مانند آنرا پيش از من گفته اي، آيا پاپوش تو، در آنچه گفتي ثابت و استوار است و پاپوش من در گفتن سخني نظير سخن تو مرا ميلغزاند؟ و مرا بصفين آگاهي نبود كه فراهم ميشود و عمار تحريص بركشتن من مينمايد، اگر مرا علم غيبي بود آن گفتار را كتمان ميكردم و مشقتهاي گروهي را كه سينه هايشان از حسد ميجوشد تحمل ميكردم، خداوند ابا فرموده جز اينكه سينه تو بر من خشمناك باشد بدون گناه و جنايتي كه مرتكب شده باشم و يا خوني كه بر گردن من باشد، جز اينكه من قسم بشتران راه رو در وقت شام نسبت بياري تو كم ميل و پريده عقل ميباشم.
و معاويه با ابياتي باو پاسخ داد، از جمله آن ابيات:
فيا قبح الله العتاب و اهله
الم تر ما اصبحت فيه من الشغل
فدع ذا و لكن هل لك اليوم حيله
ترد بها قوما مراجلهم تغلي
دعاهم علي فاستجابوا لدعوه
احب اليهم من ثري المال و الاهل
[ صفحه 273]
ترجمه- خداي زشت گرداند عتاب و اهل آنرا، آيا نمي بيني در چه روزگار گرفتاري بسر ميبرم؟ اين سخنان را واگذار، آيا امروز حيله داري كه بدانوسيله گروهي را كه حسد مي ورزند رد كني علي آنها را دعوت كرد و آنها اجابت نمودند دعوتي را كه در نزد آنها از ثروت و مال و عيال محبوب تر است.
كما اينكه مقصودم آن خبري نيست كه طبراني آنرا از ابن مسعود از پيغمبر صلي الله عليه و آله با دقت در طريق روايت نموده كه فرمود: " اذا اختلف الناس كان ابن سميه مع الحق " يعني زماني كه مردم اختلاف نمودند پسر سميه (عمار- نام مادرش سميه است) با حق است. هر چند اين روايت هم برهاني است قاطع، چه آنكه با اين وصف معارض با ابن سميه (عمار) ناچار بر باطل خواهد بود، و نميتواني پيدا كني اجتهاديرا كه غلبه مبطل را بر محق بعد از چنين نص جلي و آشكاري نيكو بشمارد؟
همانا من مقصودم خبري است كه حاكم در ج 3 " مستدرك " ص 387 با دقت در طريق روايت نموده و صحت آنرا اعلام داشته و همچنين ذهبي در تلخيصش باسناد از عمرو بن عاص روايت نموده كه گفت: شنيدم رسول خدا صلي الله عليه و آله ميفرمود: پروردگارا قريش (در آزار) عمار حريص است، همانا كشنده عمار و برهنه كننده او در آتش است، و اين خبر را سيوطي از طريق طبراني در جلد 2 " جامع صغير " ص 193 و ابن حجر در جلد 4 " الاصابه " ص 151 آورده اند.
و سيوطي بطوريكه در جلد 7 " ترتيب جمع الجوامع " ص 73 مذكور است در جمع الجوامع اين فرمايش رسول خدا صلي الله عليه و آله را روايت كرده كه بعمار فرمود: برهنه كننه تو و كشنده تو داخل در آتش ميشود، اين خبر را سيوطي در جلد مزبور از طريق ابن عساكر روايت كرده و در جلد 6 ص 184 از طريق طبراني (در الاوسط) و در ص 184 از طريق حاكم آنرا روايت نموده است.
و حافظ، ابو نعيم، و ابن عساكر- بطوريكه در جلد 7 ترتيب جمع الجوامع
[ صفحه 274]
ص 72 مذكور است، از زيد بن وهب روايت كرده اند كه گفت: عمار بن ياسر بخورده گرفتن بقريش حريص بود و قريش نيز معامله بمثل مي كرد و در نتيجه بر او دست يافته و او را زدند، وي در خانه خود نشست، عثمان بعيادت او آمد و سپس از نزد او بيرون شد و بر منبر برآمد و گفت: شنيدم، رسول خدا صلي الله عليه و آله بعمار فرمود: " تقتلك الفئه الباغيه، قاتل عمار في النار " يعني (خطاب بعمار) گروهي ستمكار تو را ميكشند، كشنده عمار در آتش است.
و حافظ، ابويعلي و ابن عساكر، بطوريكه در جلد 7 ترتيب- جمع الجوامع- ص 74 مذكور است، با دقت در طريق از عبد الله بن عمر روايت كرده اند كه گفت: شنيدم، رسول خدا صلي الله عليه و آله بعمار ميفرمود: تقتلك الفئه الباغيه، بشر قاتل عمار بالنار. يعني گروه ستمكار تو را ميكشند، بشارت ده كشنده عمار را باتش.
و در " جمع الجوامع " بطوريكه در جلد 7 ترتيب آن ص 75 و جلد 6 ص 184 مذكور است، از طريق حافظ ابن عساكر از اسامه بن زيد آورده كه گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: " مالهم و لعمار يدعوهم الي الجنه و يدعونه الي النار قاتله و سالبه في النار " يعني آنها را چكار است بكار عمار؟ ميخواند آنها را بسوي بهشت، و آنها او را دعوت ميكنند بسوي آتش، كشنده و برهنه كننده عمار در آتش است، ابن كثير در جلد 7 تاريخش ص 268 آنرا روايت نموده.
و در ترتيب الجمع- جلد 7 ص 75 از طريق ابن عساكر، از مسند علي عليه السلام مذكور است: " ان عمارا مع الحق و الحق معه يدور عما مع الحق اينما دار، و قاتل عمار في النار "، يعني همانا عمار با حق است و حق با او است ميگردد عمار با حق بهر كجا كه حق بگردد و كشنده عمار در آتش است.
و احمد و ابن عساكر از عثمان. و ابن عساكر از ام سلمه روايت نموده اند از رسول خدا صلي الله عليه و آله كه بعمار فرمود: تقتلك الفئه الباغيه قاتلك في النار. يعني گروه ستمكار تو را ميكشند، كشنده تو در آتش است. كنز العمال جلد 6 ص. 184
[ صفحه 275]
و ابن كثير در جلد 7 تاريخش اين حديث را از طريق ابي بكر بن ابي شيبه از ام سلمه آورده.
و احمد در جلد 4 مسندش ص 89 از خالد بن وليد روايت كرده كه گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: من عادي عمارا عاداه الله، و من ابغض عمارا ابغضه الله يعني هر كه با عمار دشمني كند خدا با او دشمني ميكند و هر كس با عمار كينه ورزد خدا با او كين مي ورزد، و اين خبر را حاكم در جلد 3 " مستدرك " ص 391 بدو طريق با دقت آورده و او و ذهبي دو طريق مزبور را بصحت پذيرفته اند، و خطيب در جلد 1 تاريخش ص 152، و ابن اثير در جلد 4 " اسد الغابه " ص 45، و ابن كثير در جلد 7 تاريخش ص 311، و ابن حجر در جلد 2 " الاصابه " ص 512، و سيوطي در " جمع الجوامع " بطوريكه در جزء 7 ترتيب آن ص 73 مذكور است از طريق ابن ابي شيبه و احمد و بطوريكه در جزء 6 ترتيب ص 184 مذكور است از طريق احمد و ابن حبان و حاكم آنرا آورده اند.
و حاكم در جلد 3 " المستدرك " ص 390 باسناديكه او و ذهبي بصحت پذيرفته اند از رسول خدا صلي الله عليه و آله باين لفظ روايت نموده: من يسب عمارا يسبه الله، و من يبغض عمارا يبغضه الله و من يسفه عمارا يسفهه الله، يعني هر كس عمار را سب نمايد (دشنام دهد) خدا او را سب ميكند و هر كس بغض عمار را در دل بگيرد خدا باو كين ورزد، و هر كس عمار را بسفاهت نسبت دهد خدا او را سفيه ميداند. و اين خبر را سيوطي در جمع الجوامع بطوريكه در جزء 7 ترتيب آن ص 73 مذكور است، از طريق ابن النجار، آورده.
و طبراني بلفظ: " من سب عمارا سبه الله، و من حقر عمارا حقره الله و من سفه عمار سفه الله " روايت نموده، يعني هر كس دشنام دهد عمار را خدا او را دشنام دهد و هر كس تحقير نمايد (كوچك بشمارد) عمار را خدا او را تحقير نمايد و هر كس عمار را بسفاهت نسبت دهد خدا او را تسفيه كند.
و حاكم در ج 3 " مستدرك " ص 391 باسناد خود، بلفظ: " من يحقر عمارا يحقره
[ صفحه 276]
الله و من يسب عمارا يسبه الله و من يبغض عمارا يبغضه الله، روايت كرده. و سيوطي آنرا در جمع الجوامع- بطوريكه در جزء 7 تريب الجمع ص 73 مذكور است، از طريق ابي يعلي و ابن عساكر و در جزء 6 ص 185 از ابي يعلي و ابن قانع و طبراني. و ضياء مقدسي- در " المختاره " روايت نموده.
و حاكم در جلد 3 " مستدرك " ص 389 باسنادي كه او و ذهبي در تلخيصش آنرا بصحت پذيرفته اند، بلفظ: من يسب عمارا يسبه الله و من يعاد عمارا يعاده الله روايت كرده.
و احمد در جلد 4 " مسند " ص 90 باسنادش، بلفظ: من يعاد عمارا يعاده الله عز و جل و من يبغضه يبغضه الله عز و جل و من يسبه يسبه الله عز و جل، روايت نموده.
اين نصوص صحيحه و متواتره كجا؟ و اجتهاد ابو الغاديه كجا؟- يا- آنها كجا و نيكو شمردن ابن حزم عمل ابي الغاديه را كجا؟- يا- راي او در اجتهادش كجا؟ يا بخشيدنش بابي الغاديه پاداش واحد را كجا؟ در حاليكه بموجب نص شريف نبوي صلي الله عليه و آله ناچار (كشنده عمار) در آتش است، آيا بغض و تحقيري بزرگتر از كشتن متصور است؟
و در اين زمينه و از مجموع آنچه ذكر شد درسهائي هست راجع باين مطالب كه تاريخ بما مياموزد، ابن اثير در جلد 3 " كامل " ص 134 گويد: همانا ابو الغاديه عمار را كشت و تا زمان حجاج زندگي نمود و بر حجاج داخل شد و حجاج مقدم او را گرامي داشت، و باو گفت: ابن سميه (يعني عمار) را تو كشتي؟ گفت: آري، حجاج گفت: هر كس مسرور ميشود كه در روز قيامت فردي توانا و مقتدر را به بيند، باين شخص كه ابن سميه (عمار) را كشته بنگرد، سپس ابو الغاديه از حجاج حاجتي مسئلت نمود و حجاج نپذيرفت ابو الغاديه (بر سبيل اعتراض و با تاثر) گفت: ما دنيا را براي اينان مهيا و رام نموده ايم و اينان از دنيا (كه با كوشش ما براي آنها مسخر
[ صفحه 277]
شده) بما بهره نمي دهند و در عين حال چنين ميپندارد كه من در روز قيامت توانا هستم حجاج گفت: آري. بخدا سوگند كسي كه دندان او مانند (كوه) احد است و ران او مانند كوه و رقان است و نشيمن گاه او مانند مدينه و ربذه است، همانا چنين كسي در روز قيامت بزرگ و مقتدر است سوگند بخدا اگر تمام اهل زمين در كشتن عمار شركت نموده بودند همه داخل آتش ميشدند: [زيادتي چاپ دوم: و اين داستان را ابن حجر در جلد 4 " اصابه " ص 151 ذكر نموده است].
و در " استيعاب "- " حاشيه اصابه " جزء 4 ص 151 مذكور است كه: ابو الغاديه دوستدار عثمان بود و او كشنده عمار است، نامبرده هر وقت براي ورود بمجلس معاويه و غيره اذان ميطلبيد، ميگفت: كشنده عمار بر در است، و هر وقت نسبت بداستان كشتن عمار از او سئوال ميشد، چگونگي كشتن او را وصف ميكرد و باكي نداشت و در نزد اهل علم در داستان او شگفتي است، زيرا همان مرد از پيغمبر صلي الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود: بعد از من بازگشت بكفر نكنيد كه بعض از شما بعض ديگر را بكشد، او اين سخن را از پيغمبر صلي الله عليه و آله شنيده مع الوصف عمار را بقتل رسانيد!!
و اين جهات من حيث المجموع حاكي و مشعر است از هدف مورد علاقه او در كشتن عمار و آگاهي و وقوف او بر آنچه پيغمبر گرامي و منزه صلي الله عليه و آله درباره قاتل عمار فرموده، و عدم خودداري و بي پروائي او در كشتن عمار، پس از اين غير از اينكه بالطبع اين مرد (ابو الغاديه) پيرو و همعقيده با پيشوايش معاويه بوده كه به محدثين فرمايش پيغمبر صلي الله عليه و آله، سخن نامبرده اش را ميگفت كه: تو پيري احمق هستي و پيوسته حديث مينمائي در حالي كه در بول خود شستشو ميشوي!!
و تو (خواننده گرامي) بمقصد اين سخن (معاويه) و مقدار علاقمندي گوينده آن بسنت نبويه و پيروي او از آنچه كه از مصدر وحي الهي روايت شده داناتري و بامثال اين (مباني و معتقدات) بوده اجتهاد ابو الغاديه در آنچه كه مرتكب شد و در آن ورطه اي كه افتاد!!
و منتهاي آنچه ابن حزم درباره كشندگان عثمان معتقد است، اينست كه:
[ صفحه 278]
اجتهاد آنها در برابر اين نص نبوي است: روا نيست " ريختن " خون مرد مسلمي كه بوحدانيت خدا و رسالت من شهادت ميدهد، مگر يكي از سه شخص: ثيب زناكار. نفس در مقابل نفس " قصاص در قبال قتل " كسي كه دين خود را واگذارد و از جماعت جدا شود- ولي اين عقيده را درباره قاتل علي عليه السلام و آنان كه با او مقاتله نمودند، و درباره قاتل عمار قائل نيست و حال آنكه دانستي كه جريان در مورد اينان عين همان جرياني است كه درباره كشندگان عثمان پنداشته!!
علاوه بر اينكه، اين مبني بنابر اصلي كه اين شخص درست كرده- در موارد عديده منتهي نميشود مگر به خطاء اين گروه در اجتهادشان، پس چرا درباره آنها روا نمي داند استحقاق يك پاداش را همانطور كه براي عبد الرحمن بن ملجم و نظراء او روا ميداند؟ بلي. ممكن است، معتذر باين معني شود كه اين: قاتل علي است و آنها كشندگان عثمان!!!
گذشته از اينكه در اين مورد (در مورد كشندگان عثمان) مجال و محلي براي اجتهاد قائل نيست، اين معني بنابر پندار او فقط در مورد اجتهاديست كه درست و بر وفق صواب باشد و اما اجتهاد ناصواب، در اين مورد نيز جاريست چنانكه در امثال اين بنا بعقيده اش جريان دارد.
بعد از اين مراتب اين مرد در اثبات و پا بر جا نمودن نظريات فاسده كه پنداشته خود را در يك ورطه نامطلوبي افكنده است: يعني دشنام دادن بصحابه، كه گفت: آنها (يعني كشندگان عثمان) گناهكار و ملعون هستند در حاليكه تمام ياران و هم كيشان او بر آنند كه هر كس آنها را دشنام دهد گمراهست و در خور تكفير يا تفسيق است و اين امر در نظر بسياري از پيشوايان بقول مطلق بدون تفكيك بين فرقه با فرقه ديگر و يا استثناء احدي از آنان موجب تعزير است، زيرا اجماع دارند
[ صفحه 279]
بر عدالت تمام صحابه و خود اين شخص در جلد 3 " فصل " ص 257 ميگويد: اما كسيكه يكي از صحابه رضي الله عنهم را دشنام دهد، اگر نادان باشد معذور است، و اگر بر او دليل و حجتي قائم شود مع هذا او بروش خود ادامه دهد بدون عناد و لجاج چنين كسي فاسق است، مانند كسي كه زنا و دزدي مرتكب شود، و اگر بخدا و رسول صلي الله عليه و آله در اين كار عناد و لجاج ورزيد او كافر است، و بتحقيق رسيده كه عمر رضي الله عنه در محضر پيغمبر صلي الله عليه و آله نسبت به حاطب (كه از مهاجرين و از اصحاب بدر است) گفت: بگذار، اين منافق را گردن بزنم، عمر در تكفير حاطب، كافر نشد، بلكه متاول خطاكار بود، در حاليكه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده است: علامت نفاق كينه ورزي با انصار است، و به علي فرمود: با تو كينه نمي ورزد مگر منافق...
و در نظر ابن حزم چه بسيار مجتهدين نظير عبد الرحمن بن ملجم و ابو الغاديه هستند كه در " فصل " حكم داده باينكه آنها مجتهدند و در آنچه بخطا تشخيص دهند در خور پاداش هستند در جلد 4 ص 161 گويد: قطع داريم كه معاويه رضي الله عنه و ياران او بخطا اجتهاد نمودند و مستحق يك پاداش و اجر هستند، و در ص 160 معاويه و عمرو بن عاصي را از مجتهدين شمرده، سپس گويد: جز اين نيست كه اينان در مسائل خونهائي اجتهاد نمودند مانند خونهائي كه اهل فتوي درباره آنها اجتهاد ميكنند، و در ميان فتوي دهندگان كساني هست كه راي آنها بر كشتن ساحر است و كسان ديگري هستند كه چنين راي ندارند.
و كساني هستند كه نظرشان كشتن آزاد است بقصاص كشتن بنده، و كساني هستند كه رايشان چنين نيست، و كساني در ميان آنها معتقدند كه مومن بقصاص كشتن كافر كشته شود و كساني نه چنينند، پس چه فرقي هست بين اين گونه اجتهادها با اجتهاد معاويه و عمرو و غيرهما؟ اگر ناداني و نابينائي و درهم
[ صفحه 280]
نمودن مطالب بدون دانش در ميان نبود تمام شد.
و چقدر تفاوت هست، بين فتوي دهندگاني كه ادله در فتوي بر آنها مشتبه گشته و يا از جهت صراحت و ظهور و لو نسبت بفهم مفتي اختلاف داشته يا اينكه مفتي يكي از دو دسته دلائل را از دسته ديگر بعلت صحت طريق در نزد او يا تعدد اسناد قويتر يافته و در نتيجه بجانب قوت تمايل پيدا كرده و مفتي ديگر بنوعي از استنباط جانب ديگر را بر خلاف مفتي اول قويتر دانسته پس هر يك بنا بمذهب خود فتوي داده و همه در راي خود تكيه و اعتماد بكتاب و سنت كرده و آنرا دليل مدعي قرار داده اند چقدر فرق و تفاوت است بين اينان و بين جنگجويان با علي عليه السلام در حاليكه كتاب عزيز الهي در برابر چشم و گوش ملت اسلامي واقع و آيه تطهير كه ناطق بعصمت پيغمبر و داماد برگزيده او و دو دختر زاده اوست و در آن كتاب مقدس آيه مباهله در حق آنان نازل گشته و علي در آن آيه نفس پيغمبر خوانده شده و غير از آندو از آيات ديگر بالغ بر سيصد آيه كه همگي درباره امام اميرالمومنين شرف صدور يافته هر روز و هر ساعت خودنمائي ميكند.
و اينست تصريحات و نصوص حفاظ داراي دقت نظر و پيشوايان مشهور و در مقابل آنها كتب صحيح و مسندها است و در آن كتب داستان تطهير، و حديث منزلت و حديث برائت، همان بانگ رسا و روشن و متواتر نبوي صلي الله عليه و آله كه صحابه همه آنها را بر زبان خود جاري ساخته و از آنان بتابعين رسيده است.
آيا در نظر شما امكان دارد؟ كه مولي سبحانه و تعالي در مجتمعي پاكي و منزه بودن ذات و شخصيتي را از هر گونه ناپاكي و تيرگي اعلام فرمايد و عصمت او را از هر پليدي اشعار يا او را بمنزله نفس نفيس پيغمبر صلي الله عليه و آله بزرگوار قرار دهد و (اين مناقب او را) بگوش بندگانش برساند، يا بموجب نص كتاب
[ صفحه 281]
مقدسش بر امت پيغمبر صلي الله عليه و آله اقدسش مودت خويشاوندان او را واجب گرداند (در حاليكه اميرالمومنين سرور آنها است) و ولاء آنها را پاداش تحمل بار سنگين رسالت نهائي عظمي قرار دهد و بلسان پيغمبرش صلي الله عليه و آله بامت او خبر دهد كه طاعت علي عليه السلام طاعت او و تمرد و عصيان باو تمرد و عصيان او است و با همه اينها مجال و محلي براي اجتهاد باقي باشد كه بر طبق آن جايز گردد كه با او جنگ نمايند، و يا كشته شود و يا از روي زمين نفي شود، يا در ملاء عام باو دشنام و ناسزا گويند؟ و يا بر منابر مسلمين بر او لعن كنند و علنا با او محاجه و معارضه شود آيا فهم آزاد و دراكه تو (خواننده عزيز) حكم ميكند باينكه اين چنين اجتهادها در اين گونه موارد بمانند اجتهاد اهل فتوي است در مورد قتل ساحر و امثال آن؟؟!!
در حاليكه خود ابن حزم در جزء 3 فصل ص 258 ميگويد: هر كس از اهل اسلام تاويل كند و بخطا رود اگر حجتي بر او قائم نشود و حق بر او آشكار نگردد او معذر است و مستحق يك پاداش است بپاس اينكه در طلب حق بوده و قصد بسوي حق داشته، و چون تعمد نداشته، خطاء او بخشوده است بدليل قول خداي تعالي " و ليس عليكم جناح فيما اخطاتم به و لكن ما تعمدت قلوبكم " يعني و باكي بر شما نيست در امري كه در آن بخطا افتاديد ولي دلهاي شما بان تعمد نداشته، و اگر در تاويل خود بواقع و صواب رسيده، براي او دو پاداش است، يكي براي رسيدن او بواقع و صواب و يكي هم براي طلب و كاوش او، و اگر حجت بر او قائم شده باشد و حق براي او آشكار شده باشد و معذلك عناد نموده باشد ولي معارض با خدا و رسول نباشد، او فاسق است، براي اينكه بسبب اصرار در امر حرام بر خداي تعالي جرات نموده، و اگر ضمن عناد از حق با خدا و رسولش معارضه كند او كافر و مرتد است و خون و مال او حلال است و در اين احكام فرقي نيست بين
[ صفحه 282]
خطاي در اعتقاد در هر چيزي كه از شريعت باشد و خطاب در فتوي در هر امري كه باشد.. تمام شد.
بنابراين: آيا ممكن است انكار حجيت كتاب عزيز خداوند؟ يا نفي آنچه تلاوت نموديم از آن؟ يا ممكن است احتمال داده شود كه اين حجت هاي قاطع كلا بر اين مجتهدين پنهان مانده و حق بر آنها آشكار نشده؟؟ و حجت بر آنها قائم نگشته؟ يا اجتهاد و تاويل در اين نصوص نيز جريان يافته؟
مضافا بر آنچه ذكر شد، در اين زمينه نصوص ديگري از پيغمبر صلي الله عليه و آله هست درباره حرب با علي عليه السلام و سلم با او از جمله آن نصوص: حديثي است كه حاكم در جلد 3 مستدرك ص 149 با دقت در طريق از زيد بن ارقم از پيغمبر صلي الله عليه و آله روايت نموده كه آنجناب بعلي عليه السلام و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام فرمود: " انا حرب لمن حاربتم و سلم لمن سالتم " يعني من با كسي كه شما بجنگيد در جنگم و با كسي كه شما مسالمت كنيد در حال سلم و آرامشم، و ذهبي اين حديث را در تلخيص خود ذكر كرده و گنجي در " الكفايه " ص 189 از طريق طبراني، و خوارزمي در مناقب ص 90 و سيوطي در جمع الجوامع بطوريكه در جزء 6 ترتيبش ص 216 مذكور است از طريق ترمذي و ابن ماجه و ابن حبان و حاكم روايت نموده اند، و خطيب در جلد 7 تاريخش در ص 137 حديث مزبور را باسنادش از زيد بلفظ: " انا حرب لمن حاربكم و سلم لمن سالمكم ": يعني من با كسي كه با شما بجنگد در جنگم، و با كسي كه با شما مسالمت كند در سلم ميباشم، آورده و حافظ ابن عساكر در جلد 4 تاريخش ص 316 آنرا ذكر نموده، و گنجي در " كفايه " ص 189 از طريق ترمذي، و ابن حجر در " صواعق " ص 112 از طريق ترمذي و ابن ماجه و ابن حبان و حاكم، و ابن صباغ مالكي در فصولش ص 11 و محب الدين در جلد 2 " الرياض " ص 189، و سيوطي در " جمع الجوامع " بطوريكه در جزء 7 ترتيبش ص 102 مذكور است از طريق ابن ابي شيبه و ترمذي و طبراني و حاكم، و ضياء مقدسي در مختاره اش- روايت نموده اند. [زيادتي چاپ دوم: و ابن
[ صفحه 283]
كثير در جلد 8 تاريخش اين روايت را ص 36 بلفظ اول از ابي هريره از طريق نسائي از حديث ابي نعيم- فضل بن دكين و ابن ماجه از حديث وكيع- هر دوي آنها از سفيان ثوري روايت كرده اند[.
و احمد در جلد 2 مسندش ص 442 از ابي هريره بلفظ: انا حرب لمن حاربكم و سلم لمن سالمكم روايت نموده. و حاكم در جلد 3 " مستدرك " ص 149، و خطيب در جلد 4 تاريخش ص 208 و گنجي در " الكفايه " ص 189، از طريق احمد آنرا روايت نموده و گفته: اين حديث، حسن و صحيح است، و متقي در " كنز " جلد 6 ص 216 از طريق احمد و طبراني و حاكم روايت كرده.
و محب الدين طبري در جلد 2 " الرياض " ص 189 از ابي بكر صديق با دقت در طريق آورده كه گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله را ديدم كه خيمه برپا نموده در حاليكه بر كمان عربي تكيه داشت و در خيمه علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام بودند پس فرمود معشر المسلمين، انا سلم لمن سالم اهل الخيمه، حرب لمن حاربهم، ولي لمن والاهم، لا يحبهم الا سعيد الجد طيب المولد، و لا يبغضهم الاشقي الجد ردي المولد، يعني: اي گروه مسلمين، من با هر كس كه با اهل اين خيمه در مسالمت باشد مسالم هستم و با هر كس كه با آنها بجنگد در جنگم و با دوستان آنها دوستم، دوست نميدارد آنها را مگر كسي كه نيك بخت و پاك زاد باشد و با آنها كين نميورزد مگر بدبخت و ناپاك زاده.
و حاكم در جلد 3 مستدرك صفحه 129 با دقت در طريق از جابر بن عبد الله روايت نموده كه گفت: شنيدم رسول خدا صلي الله عليه و آله در حاليكه بازوي علي بن ابي طالب عليه السلام را گرفته بود فرمود: " هذا امير البرره، قاتل الفجره، منصور من نصره مخذول من خذله، ثم مد بها صوته " يعني اين فرمانده نيكان است. كشنده بدان و فاجران است، كسي كه او را ياري كند ياري شده است، و كسي كه او را خوار نمايد خوار و زبون است. سپس صداي خود را بگفتن اين سخنان كشيد (كه جلب توجه بيشتري در شنوندگان نمايد) و اين روايت را ابي طلحه شافعي در " مطالب السول "
[ صفحه 284]
صفحه 31 از ابي ذر با دقت در طريق بلفظ: " قائد البرره و قاتل الكفره " تا آخر آورده است. يعني پيشواي نيكان و كشنده ناسپاسان و كافران. و ابن حجر آنرا در صواعق ص 75 از حاكم روايت كرده. و احمد زيني دحلان در ج 2 " فتوحات اسلاميه " صفحه 338 آنرا ذكر نموده.
بر اين مبني احاديث بسيار زيادي هست كه اگر آنها را جمع نمايم مشتمل بر مجلدات بزرگ و پر حجم خواهد بود.
علاوه بر اين. رسول خدا صلي الله عليه و آله بين اصحاب خود دائر بمقاتله او نشر تبليغ ميفرمود و همگان را از تكاليف اميرالمومنين عليه السلام (در نبرد با پيمان شكنان و متمردان و منحرفين) آگاهي ميداد. همين مقاتله اي كه ابن حجر در آن معتقد به اجتهاد معاويه و عمرو بن عاص و همراهان آنهاست (براي اينكه آنها را در آن مقاتله معذور و ماجور قلمداد نمايد) در حاليكه پيغمبر صلي الله عليه و آله اهل ايمان و امير آنها (ولي منزه خداوند) را امر ميفرمود بجنگ و كشتار گروههاي نامبرده (ناكثين، قاسطين، مارقين) و بالطبع اين امر بر احدي از اصحاب پوشيده و مخفي نمي ماند اينكه نمونه هائي از دعوتها و اوامر و اخبار رسول خدا صلي الله عليه و آله داير باين امر.
حاكم در جلد 3 مستدرك صفحه 139 و ذهبي در تلخيص خود از ابي ايوب انصاري با دقت در طريق روايت نموده اند كه گفت: همانا رسول خدا صلي الله عليه و آله امر فرمود علي بن ابي طالب عليه السلام را به جنگ ناكثين (پيمان شكنان) و قاسطين (منحرفين از حق) و مارقين (خارجين از دين بضلالت و بدعت). و اين روايت را گنجي در كفايه ص 72 روايت كرده.
و حاكم در جلد 3 مستدرك ص 140 با دقت در طريق از ابي ايوب آورده كه گفت: شنيدم رسول خدا صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام ميفرمود: تو با ناكثين و قاسطين و مارقين نبرد خواهي نمود.
[ صفحه 285]
و خطيب در جلد 8 تاريخش ص 340 و در جلد 13 ص 187 و همچنين ابن عساكر روايت نموده اند از اميرالمومنين عليه السلام كه فرمود امر كرد مرا رسول خدا صلي الله عليه و آله بقاتل ناكثين و قاسطين و مارقين، و حمويني اين روايت را در باب 35 " فرايد السمطين " با دقت در طريق، و سيوطي در " جمع الجوامع " بطوريكه در جزء 6 ترتيبش ص 392 ذكر شده روايت نموده اند، و حاكم و ابن عساكر بطوريكه در جزء 6 ترتيب جمع الجوامع مذكور است، از ابن مسعود روايت نموده اند كه گفت: رسولخدا صلي الله عليه و آله بيرون آمد و بمنزل ام سلمه رسيد سپس علي عليه السلام آمد پيغمبر صلي الله عليه و آله بام سلمه فرمود: بخدا سوگند، اين قاتل قاسطين و ناكثين و مارقين است بعد از من، و حمويني در " فرايد السمطين " (در باب پنجاه و چهارم) بدو طريق از سعد بن عباده از علي عليه السلام روايت نموده كه فرمود: من مامور به نبرد با ناكثين و مارقين و قاسطين هستم.
و بيهقي در " المحاسن و المساوي " ج 1 ص 31 (اين قسمت زيادتي چاپ دوم است) و خوارزمي در مناقب ص 52 و 58 از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله به ام سلمه فرمود:
هذا علي بن ابي طالب، لحمه من لحمي و دمه من دمي، و هو مني بمنزله هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي يا ام سلمه، هذا اميرالمومنين و سيد المسلمين و وعاء علمي و وصيي، و بابي الذي اوتي منه، اخي في الدنيا و الاخره و معي في المقام الاعلي، علي يقتل القاسطين و الناكثين و المارقين
يعني: اينست علي بن ابي طالب، گوشت او از گوشت من است و خون او از خون من است، و او از من بمنزله هارون است از موسي، جز اينكه بعد از من پيغمبري نخواهد بود، اي ام سلمه، اين است اميرالمومنين و سيد المسلمين و جايگاه علم من و وصي من و دري است كه از آن در بمن راه خواهند يافت، او برادر من است و دنيا و آخرت، او با من است در مقام برتر و بالاتر، علي ميكشد منحرفين از حق و پيمان شكنان و خارجين از دين را.
[ صفحه 286]
و اين خبر را حمويني در باب 27 و 29 " فرايد " بسه طريق روايت نموده (و در روايت او اين جمله: و عيبه علمي " بجاي: " وعاء علمي " مذكور است يعني جعبه علم من).
و گنجي در " الكفايه " ص 69 و متقي در ج 6 " كنز " ص 154، از طريق حافظ عقيلي آنرا روايت نموده اند.
و شيخ الاسلام حمويني در فرايدش با دقت در طريق از ابي ايوب از طريق حاكم روايت كرده كه گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله مرا امر فرمود بقتال ناكثين و قاسطين و از طريق ديگرش از غياث بن ثعلبه از ابي ايوب روايت كرده- غياث- گويد كه ابو ايوب اين سخن را در خلافت عمر بن خطاب گفت.
و حمويني در فرايد در باب 53 از ابي سعيد خدري روايت نموده كه گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله ما را امر فرمود بقتال ناكثين و قاسطين و مارقين. ما عرض نموديم: يا رسول الله ما را بقتال اينها امر فرموديد، با چه كس اين امر را انجام دهيم؟ فرمود: با علي بن ابي طالب.
[زيادتي چاپ دوم: و ابن عبد البر در جلد 3 " الاستيعاب " ص 53 حاشيه اصابه گويد: و روايت شده از حديث علي عليه السلام و از حديث ابن مسعود و از حديث ابي ايوب انصاري اينكه: (رسول خدا صلي الله عليه و آله) امر فرمود بقتال ناكثين و قاسطين و مارقين].
تو (خواننده گرامي) شايد كه بانچه واقف شدي از حق اذعان نمودي و فقط اكنون جوياي سخن قاطع درباره معاويه و عمرو بن عاص هستي، بنابراين بر تو باد مراجعه بانچه كه در طي كتابهاي تاريخ از سخنان آندو ثبت است، و بزودي ما نيز ضمن شرح حال عمرو بن عاص و در بحث و بررسي از معاويه در جلد دهم شما را واقف خواهيم ساخت بر آنچه كه رشد و صلاح را از غمي و گمراهي متمايز و آشكار خواهد نمود.
[ صفحه 287]
اين اجمال سخن بود در آراء ابن حزم و گمراهي و زورگوئيهاي او، و بنا بر اين (همانطور كه خودش گفته) شما (خواننده گرامي) اگر ناداني و نابينائي و درهم نمودن مطالب بدون علم و اطلاع در كار نباشد، راي عمومي را در گمراهي نامبرده خواهيد يافت كه از اهلش صادر و در محلش واقع گشته، و در اينجا ديگر مجالي نيست براي نسبت دادن حسد و كينه بكساني از مالكين يا غير آنها كه باين موضوع (يعني گمراهي ابن حزم) حكم نموده اند، چه آنها كه همزمان با او بوده اند و چه متاخرين از او، و كتاب او (فصل) قوي ترين دليل بر گفتار حق و راي درست ما است.
ابن خلكان در جزء 1 تاريخش در ص 370 گويد: نامبرده (ابن حزم) نسبت بعلماء پيش از خود بسيار بدگوئي كرده و كسي از زبان او ايمن نمانده. ابن عريف گويد: زبان ابن حزم و شمشير حجاج همانند يكديگر بودند اين سخن را درباره او گفته بعلت بدگوئي بسيار او نسبت به پيشوايان كه در نتيجه دلها از او منتفر گشت، و فقهاء زمان او را هدف بدگوئي قرار دادند و كينه او را بدل گرفته و سخن او را رد كردند و اجماع بر گمراهي او كردند، و بر او طعنها زدند و سلاطين و بزرگان را از فتنه او ترساندند و عوامشان را از نزديك شدن باو و اخذ آراء او نهي نمودند، در نتيجه پادشاهان او را تبعيد نمودند و از خاندانش آواره كردند تا ناچار خود را به صحراي لبله رسانيد و در پايان روز يكشنبه دو روز از ماه شعبان مانده سال 456 در آنجا چشم از جهان بست.
و لقد حق عليه كلمه العذاب. افانت تنقذ من في النار
[ صفحه 288]