شخصیت امام حسین
شخصیت امام حسین >امام حسین در کتب اهل سنت >امام حسین سرور جوانان بهشت امام حسین در کتب اهل سنت با مراجعه به کتب حدیثی و تراجم اهل سنت پی میبریم که امام حسینعلیه السلام از احترام و تجلیل ویژهای برخوردار است. اینک به بخشها
شخصيت امام حسين <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
>امام حسين در كتب اهل سنت
>امام حسين سرور جوانان بهشت
امام حسين در كتب اهل سنت
با مراجعه به كتب حديثي و تراجم اهل سنت پي ميبريم كه امام حسينعليه السلام از احترام و تجليل ويژهاي برخوردار است.
اينك به بخشهايي از تاريخ ايشان اشاره ميكنيم:
>ولادت امام حسين
>عبادت امام حسين
>حلم امام حسين
>فضايل امام حسين از زبان رسول خدا
>گفتار صحابه درباره امام حسين
>امام حسين از ديدگاه تابعين
>امام حسين از ديدگاه علماي اهل سنت
>شهادت امام حسين
ولادت امام حسين
1 - ابن عبدالبرّ مينويسد: «حسين بن علي بن ابي طالب، مادرش فاطمه دختر رسول خداصلي الله عليه وآله، با كنيه اباعبداللَّه. او در پنجم ماه شعبان سال چهارم يا سوم هجرت متولد شد. اين نظر واقدي و طايفهاي از همراهان او است». [1] .
2 - در كتاب «اخبار الدول» آمده است: «هنگامي كه حسينعليه السلام متولد شد پيامبرصلي الله عليه وآله را از اين قضيه مطّلع ساختند. حضرت به خانه زهراعليها السلام آمد و او را در بر گرفت و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت. جبرئيل نازل شد و دستور آورد كه او را حسينعليه السلام نامند، همان گونه كه درباره حسنعليه السلام چنين كرد». [2] .
3 - سبط بن الجوزي ميگويد: «كنيه او ابوعبداللَّه، و ملقب به سيد وفيّ، وليّ، سبط و شهيد كربلا است». [3] .
[1] الإستيعاب، ج 1، ص 143.
[2] اخبارالدول و آثار الاول، ص 107.
[3] تذكرة الخواص، ص 232.
عبادت امام حسين
1 - ابن عبدربّه روايت كرده كه به علي بن الحسينعليه السلام گفته شد: چرا اولاد پدرت اندك است؟ حضرت فرمود: تعجّب من آن است كه چگونه او بچهدار شده است در حالي كه در هر شبانه روز هزار ركعت نماز به جا ميآورد، پس چگونه ميتوانست كه فارغ براي زنان شود؟ [1] .
2 - ابن صباغ مالكي روايت كرده: هنگامي كه امام حسينعليه السلام به نماز ميايستاد رنگش زرد ميشد. به او گفته شد: اين چه حالتي است كه شما را هنگام نماز عارض ميشود؟ حضرت ميفرمود: شما نميدانيد كه من در مقابل چه كسي ميخواهم بايستم. [2] .
3 - زمخشري روايت كرده كه حسين بن عليعليه السلام را مشاهده كردند در حالي كه مشغول طواف خانه خدا بود. آن گاه به طرف مقام اسماعيل آمد و نماز به جا آورد. سپس صورتش را بر مقام گذارده، شروع به گريه كرد و عرض نمود: بنده كوچكت به در خانه توست، خادم كوچكت به در خانه توست، سائلي به در خانه توست. اين جملات را مكرّر تكرار مينمود. آن گاه از آن جا بيرون آمد و گذرش به مساكيني افتاد كه مشغول خوردن تكه نانهايي بودند. حضرت بر آنان سلام كرد و آنان حضرت را به طعامشان دعوت نمودند. حضرت نزد آنان نشست و فرمود: اگر اينها صدقه نبود من با شما تناول ميكردم.آن گاه فرمود: برخيزيد و به سوي منزل من آييد. حضرت آنان را غذا ولباس داد. [3] .
4 - از عبداللَّه بن عبيد بن عمير روايت شده كه گفت: حسين بن عليعليهما السلام بيست و پنج مرتبه حج را پياده انجام داد در حالي كه اسبان نجيبش به همراهش بودند. [4] .
5 - ابن عبدالبر ميگويد: «حسين عليه السلام مردي فاضل و دين دار بود. نماز و روزه و حج بسيار انجام ميداد». [5] .
6 - طبري به سندش از ضحاك بن عبداللَّه مشرقي نقل كرده كه گفت: «چون شب - در كربلا - بر حسينعليه السلام و اصحابش رسيد تمام آن شب را به نماز و استغفار و دعا و تضرّع به سر بردند...». [6] .
[1] عقدالفريد، ج 2، ص 220.
[2] الفصول المهمة، ص 183.
[3] ربيع الابرار، ص 210.
[4] صفة الصفوة، ج 1، ص 321؛ اسد الغابه، ج 3، ص 20، ط مصر.
[5] الإستيعاب، ج 1، ص 393.
[6] تاريخ طبري، ج 5، ص 421.
حلم امام حسين
1 - از امام علي بن الحسينعليهما السلام روايت شده كه فرمود: از حسينعليه السلام شنيدم كه فرمود: «اگر كسي مرا در گوش راستم دشنام دهد و در گوش ديگرم عذرخواهي كند از او قبول خواهم كرد، زيرا اميرالمؤمنين علي بن ابيطالبعليه السلام مرا حديث كرد كه از جدم رسول خداصلي الله عليه وآله شنيده كه فرمود: «لايرد الحوض من لم يقبل العذر من محقّ او مبطل»؛ [1] «وارد حوض [كوثر] نميشود كسي كه عذرپذير نباشد چه حق داشته باشد چه نه»
2 - يكي از غلامانش جنايتي انجام داد كه مستحق تأديب بود، حضرت دستور داد تا او را تنبيه كنند. غلام عرض كرد: اي مولاي من! خداوند متعال فرمود: (وَ الْكاظِمينَ الْغَيْظَ). حضرت فرمود: او را رها كنيد، من خشمم را فرو بردم. باز گفت: (وَ الْعافينَ عَنِ النَّاسِ). حضرت فرمود: از تو گذشتم. غلام ادامه داد: (وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ). حضرت فرمود: تو در راه خداوند متعال آزادي. آن گاه دستور داد تا به او جايزهاي نيكو دهند. [2] .
[1] نظم درر المسطين، زرندي، ص 209.
[2] وسيلة المآل، حضرمي، ص 183.
فضايل امام حسين از زبان رسول خدا
1 - بخاري به سندش از نعيم نقل كرده كه از ابن عمر سؤال شد: شخص مُحرم مگسي را به قتل ميرساند، حكمش چيست؟ در جواب گفت: اهل عراق از مگسي سؤال ميكنند در حالي كه فرزند دختر رسول خداصلي الله عليه وآله را به قتل رساندهاند. پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «حسن و حسين دو ريحانه من از اين دنيايند». [1] .
2 - حاكم نيشابوري به سندش از سلمان نقل كرده كه از رسول خداصلي الله عليه وآله شنيدم كه ميفرمود: «الحسن و الحسين ابناي، من احبّهما احبّني، و من احبّني احبّه اللَّه، و من احبّه اللَّه ادخله الجنة، و من ابغضهما ابغضني، و من ابغضني ابغضه اللَّه، و من ابغضه اللَّه أدخله النار»؛ [2] «حسن و حسين دو فرزندان من هستند، هركس آن دو را دوست بدارد مرا دوست داشته و هركس مرا دوست بدارد خدا او را دوست ميدارد و هركس خدا او را دوست بدارد، او را داخل بهشت خواهد كرد. و هركس اين دو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته، و هركس مرا دشمن بدارد خدا او را دشمن داشته و هر كس خدا او را دشمن بدارد خداوند او را داخل در جهنم خواهد نمود.»
3 - و نيز به سندش از ابن عمر نقل كرده كه رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «الحسن و الحسين سيّدا شباب اهل الجنة و ابوهما خير منهما»؛ [3] «حسن و حسين دو آقاي جوانان اهل بهشتند و پدرشان از آن دو بهتر است.»
4 - ترمذي به سندش از يوسف بن ابراهيم نقل كرده كه از انس بن مالك شنيدم كه ميگويد: از رسول خداصلي الله عليه وآله سؤال شد: كداميك از اهل بيت شما نزدتان محبوبتر است؟حضرت فرمود: حسن و حسين. و هميشه به فاطمهعليه السلام ميفرمود: دو فرزندم را نزد من آور. آن گاه آن دو را ميبوييد و به سينه ميچسبانيد». [4] .
5 - يعلي بن مره ميگويد: با پيامبرصلي الله عليه وآله از منزل خارج شديم و به ميهماني دعوت بوديم. پيامبرصلي الله عليه وآله در راه مشاهده كرد كه حسينعليه السلام مشغول بازي است. حضرت با سرعت به جلوي جمعيت آمد و دو دست خود را باز كرد تا حسينعليه السلام را بگيرد، ولي او به اين طرف و آن طرف ميدويد، هر دو ميخنديدند تا آن كه حضرت او را گرفت. يكي از دو دستش را زير چانه او و دست ديگرش را بين سر و دو گوشش قرار داد و با او معانقه كرد و او را بوسيد.
آنگاه فرمود: «حسين منّي و أنا منه، احبّ اللَّه من احبّه، الحسن و الحسين سبطان من الأسباط»؛ [5] «حسين از من و من از اويم، خدا دوست بدارد هر كسي را كه حسين را دوست دارد. حسن و حسين دو نواده از نوادگان من هستند.»
در تفسير جمله «حسين مني و انا منه» ميگوييم:
جمله اول اشاره به اين مطلب دارد كه حسين از رسول خداست؛ زيرا اگر چه پدرش حضرت عليعليه السلام است ولي از آن جا كه آن حضرت به نصّ آيه مباهله نفس رسول خداست، لذا امام حسينعليه السلام فرزند پيامبرصلي الله عليه وآله به حساب ميآيد.
در مورد جمله دوم ميگوييم: پيامبرصلي الله عليه وآله بعد از تبليغ رسالتش ديگر به عنوان يك شخص مطرح نيست بلكه يك شخصيت رسالي به حساب ميآيد. ايشان رمز و نمونهاي است كه در او رسالتش به تمام ابعاد تحقق يافته است. پس حياتش همان رسالتش و رسالتش همان حياتش ميباشد.
از طرف ديگر ميدانيم كه سعي هر پدري آن است كه فرزندي داشته باشد تا جانشين شخصيت او بوده و حافظ رسالت او و ادامه دهنده راه او باشد. در مورد امام حسينعليه السلام از آن جا كه او با قيام و شهادتش رسالت پيامبرصلي الله عليه وآله را زنده كرده است، لذا پيامبرصلي الله عليه وآله در شأن او ميفرمايد:«من از حسينم». يعني شخصيت رسالي من و ادامه و استمرار آن به وجود حسينعليه السلام وابستگي دارد. و لذا گفته شده: «الاسلام محمدي الحدوث و حسيني البقاء است».
6 - يزيد بن ابي يزيد ميگويد: پيامبرصلي الله عليه وآله از حجره عايشه بيرون آمد و گذرش بر خانه فاطمهعليها السلام افتاد. صداي گريه حسين را شنيد. فرمود: (اي فاطمه!) آيا نميداني كه گريه او مرا اذيت ميكند؟ [6] .
7 - حاكم نيشابوري به سندش از ابوهريره نقل كرده كه گفت: رسول خداصلي الله عليه وآله را مشاهده كردم، در حالي كه حسين بن علي را در بغل گرفته و ميفرمود: «اللهم انّي احبّه فأحبّه»؛ [7] «بار خدايا! من او را دوست دارم، تو نيز او را دوست بدار.»
[1] صحيح بخاري، ج 5، ص 33، كتاب فضائل الصحابه، باب مناقب الحسن و الحسين.
[2] مستدرك حاكم، ج 3، ص 166.
[3] همان، ص 167.
[4] سنن ترمذي، ج 5، ص 323، رقم 3861.
[5] المعجم الكبير، ج 22، ص 274؛ كنزالعمال، ج 13، ص 662؛ تاريخ دمشق، ج 14، ص 150.
[6] مجمع الزوائد، ج 9، ص 201.
[7] مستدرك حاكم، ج 3، ص 177.
گفتار صحابه درباره امام حسين
1 - انس بن مالك ميگويد: «بعد از شهادت حسين بن عليعليه السلام سر او را نزد ابن زياد آوردند. او شروع كرد به زدن با چوب به دندانهاي حضرت... من در دلم گفتم: چه كار زشتي ميكني! من مشاهده كردم كه رسول خداصلي الله عليه وآله همين موضعي را كه چوب ميزني ميبوسيد». [1] .
2 - زيد بن ارقم ميگويد: «من نزد عبيداللَّه بن زياد نشسته بودم كه سر حسين را به نزد او آوردند ابن زياد چوب دستي خود را برداشت و بين لبان حضرت كوبيد. به او گفتم: تو چوبت را به جايي ميزني كه بارها رسول خداصلي الله عليه وآله آن جا را بوسيده است. ابن زياد گفت: برخيز! تو پيرمردي هستي كه عقلت را از دست دادهاي». [2] .
3 - اسماعيل بن رجاء از پدرش نقل ميكند كه گفت: «در مسجد رسول خداصلي الله عليه وآله در ميان دستهاي بودم كه در ميان آنها ابوسعيد خدري و عبداللَّه بن عمر نيز بود. حسين بن عليعليه السلام از كنار ما عبور كرد و سلام نمود. آنان او را جواب دادند. عبداللَّه بن عمر سكوت كرد تا مردم فارغ شوند. آن گاه صداي خود را بلند كرد و گفت: و عليك السلام و رحمة اللَّه و بركاته. آن گاه رو به قوم كرد و گفت: آيا شما را خبر دهم به كسي كه محبوبترين اهل زمين نزد اهل آسمان است؟ گفتند: آري. گفت: آن شخص اين مرد هاشمي است. بعد از جنگ صفين با من سخن نگفته است. اگر او از من راضي گردد براي من خوشايندتر است از اينكه شتران قرمز داشته باشم. [3] .
4 - جابر بن عبداللَّه انصاري ميگويد: «هركس دوست دارد نظر كند به مردي از اهل بهشت، بايد به حسينعليه السلام نظر كند، زيرا از رسول خداصلي الله عليه وآله شنيدم كه چنين ميفرمود». [4] .
هيثمي نيز در «مجمع الزوائد» اين حديث را نقل كرده و در پايان ميگويد: «رجال اين حديث صحيح است غير از ربيع بن سعد كه او ثقه است». [5] .
5 - عمر بن خطّاب، به امام حسينعليه السلام عرض كرد: «آن چه كه بر سر ما روييده شده (يعني اسلام) توسط شما خاندان بوده است». [6] .
6 - عبداللَّه بن عباس ركاب اسب امام حسن و امام حسينعليهما السلام را گرفت. برخي او را از اين كار سرزنش كردند و گفتند: سن تو از اين دو بيشتر است؟! ابن عباس گفت: اين دو، فرزندان رسول خداصلي الله عليه وآله هستند، آيا سعادت من نيست كه ركاب اين دو را به دست بگيرم؟ [7] .
[1] ذخائر العقبي، ص 126.
[2] كنز العمال، ج 7، ص 110؛ اسدالغابة، ج 2، ص 21.
[3] اسدالغابة، ج 3، ص 5.
[4] نظم درر السمطين، زرندي، ص 208؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 225.
[5] مجمع الزوائد، ج 9، ص 187.
[6] الاصابه، ج 1، ص 333.
[7] همان.
امام حسين از ديدگاه تابعين
1 - معاويه به عبداللَّه بن جعفر گفت: تو سيد و سرور بني هاشم ميباشي! او در جواب معاويه گفت: بزرگ بني هاشم، حسن و حسيناند. [1] .
2 - وليد بن عتبه بن ابي سفيان - والي مدينه - هنگامي كه مروان بن حكم پيشنهاد كشتن امام حسينعليه السلام را داد، گفت: «به خدا سوگند اي مروان! دوست ندارم كه دنيا و آنچه در آن است براي من باشد در حالي كه حسينعليه السلام را كشته باشم. سبحان اللَّه!آيا به جهت بيعت نكردن حسين، او را بكشم؟ به خدا سوگند! من يقين دارم شخصي كه حسين را به قتل برساند او در روز قيامت ميزان عملش سبك است. [2] .
3 - ابراهيم نخعي ميگويد: «اگر من در ميان قاتلان حسينعليه السلام ميبودم و وارد بهشت ميشدم از نظر كردن بر صورت رسول خداصلي الله عليه وآله حيا ميكردم». [3] .
[1] كامل سليمان، حسن بن عليعليهما السلام، ص 173.
[2] همان، ص 147.
[3] الاصابة، ج 1، ص 335.
امام حسين از ديدگاه علماي اهل سنت
با مراجعه به كتب تاريخ و تراجم اهل سنت پي ميبريم كه امام حسينعليه السلام مورد مدح و ستايش آنان از جمله افراد ذيل بوده است:
>ابن حجر عسقلاني
>زرندي حنفي
>يافعي
>ابن سيرين
>عباس محمود عقاد
>دكتر محمد عبده يماني
>عمر رضا كحاله
ابن حجر عسقلاني
«حسين بن علي بن ابي طالب، هاشمي، ابوعبداللَّه، مدني، نوه رسول خداصلي الله عليه وآله و دسته گل او از دنيا، و يكي از دو بزرگوار جوانان اهل بهشت است». [1] .
[1] تهذيب التهذيب، ج 2، ص 299.
زرندي حنفي
«حسين، نماز و روزه و حج و عبادات بسيار انجام ميداد. او مردي با سخاوت و كريم بود. بيست و پنج بار پياده به حج مشروف شد». [1] .
[1] نظم دررالسمطين، ص 208.
يافعي
«دسته گل رسول خداصلي الله عليه وآله و نوه او، خلاصه نبوت، محل محاسن و مناقب و بزرگواري، ابوعبداللَّه حسين بن عليعليه السلام...». [1] .
[1] مرآة الجنان، ج 1، ص 131.
ابن سيرين
«آسمان بعد از شهادت يحيي بن زكريا بر كسي جز حسينعليه السلام نگريست و هنگامي كه كشته شد آسمان سياه گشت، و ستارگان در روز، روشن شدند، به حدي كه سياره جوزاء در وقت عصر ديده شد، و خاك قرمز فرو ريخت، و آسمان تا هفت شبانه روز به مانند لختهاي خون بود». [1] .
[1] تاريخ ابن عساكر، ج 4، ص 339.
عباس محمود عقاد
«شجاعت حسينعليه السلام صفتي است كه از او غريب نيست؛ زيرا صفتي است كه از معدنش سرچشمه گرفته است. و اين فضيلتي است كه از پدران خود به ارث برده و به فرزندان بعد از خود به ارث گذارده است... و در بين بنيآدم كسي شجاعتر از او ديده نشده، آن هنگام كه حسينعليه السلام در كربلا چنين اقدامي را انجام داد... و اين افتخار براي او بس است كه در تاريخ اين دنيا تنها او در طول صدها سال، شهيد و فرزند شهيد و پدر شهيدان است...». [1] .
[1] ابوالشهداء، ص 195.
دكتر محمد عبده يماني
«حسينعليه السلام مردي عابد و متواضع بود. هميشه او را روزهدار مشاهده ميكردند. شبها را بيدار و مشغول عبادت بود. هميشه در امور خير از ديگران سبقت ميجست و در نيكي از ديگران سرعت ميگرفت...». [1] .
[1] علّموا اولادكم محبّة آل بيت النبيصلي الله عليه وآله، ص 133.
عمر رضا كحاله
«حسين بن علي، بزرگ اهل عراق در فقه و حال و جود و بخشش بود». [1] .
[1] اعلام النساء، ج 1، ص 28.
شهادت امام حسين
سيوطي نقل ميكند: «... شهادت و قتل او در روز عاشورا بود. در آن روز خورشيد گرفت و افقهاي آسمان تا شش ماه بعد از شهادتش سرخ شد. و اين سرخي دائماً مشهود بود، در حالي كه قبل از شهادت او يافت نميشد و گفته شده كه در آن روز هيچ سنگي در بيت المقدس جابه جا نشد جز آن كه در زير آن خون تازه وجود داشت...». [1] .
[1] تاريخ الخلفاء، ص 160، ترجمه يزيد بن معاويه.
امام حسين سرور جوانان بهشت
يكي از فضايل امام حسن و امام حسينعليهما السلام كه از سوي پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله ابلاغ شده اين است كه اين دو بزرگوار، سرور جوانان بهشتاند. فضيلتي كه براي هيچ كس به جز اين دو نرسيده است. اينك به بررسي اين حديث ميپردازيم:
>احاديث
>راويان حديث
>تصريح به صحت حديث
>تحريفات
احاديث
از پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله وارد شده كه فرمود: «حسن و حسينعليهما السلام دو سيد و آقاي جوانان اهل بهشت اند». شهرت اين حديث به اندازهاي است كه به تواتر رسيده است. اينك به برخي از آنها اشاره ميكنيم:
1 - خطيب بغدادي به سندش از اميرالمؤمنينعليه السلام نقل كرده كه رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة، و ابوهما خير منهما»؛ [1] .«حسن و حسين دو آقاي اهل بهشتند و پدرشان از آن دو بهتر است.»
2 - متقي هندي به سندش از حضرت عليعليه السلام نقل كرده كه رسول خداصلي الله عليه وآله خطاب به فاطمهعليها السلام فرمود: «ألا ترضين ان تكوني سيّدة نساء اهل الجنة، و ابنيك سيدا شباب اهل الجنة»؛ [2] «آيا راضي نميشوي كه تو سرآمد زنان اهل بهشت باشي و دو فرزندت سرآمد جوانان اهل بهشت باشند!»
3 - ابن عساكر به سندش از ابن عباس نقل كرده كه رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة، من احبهما فقد احبّني و من ابغضهما فقد ابغضني»؛ [3] «حسن و حسين دو آقاي جوانان اهل بهشتاند، هر كس آن دو را دوست بدارد به طور حتم مرا دوست داشته و هركس آن دو را دشمن بدارد به طور حتم مرا دشمن داشته است.»
[1] تاريخ بغداد، ج 1، ص 140؛ المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 167.
[2] كنز العمال، ج 16، ص 281.
[3] ترجمه امام حسينعليه السلام از تاريخ دمشق، ص 45.
راويان حديث
>از اصحاب پيامبر
>از علماي عامه
از اصحاب پيامبر
اين حديث شريف را بسياري از صحابه از رسول خداصلي الله عليه وآله نقل كردهاند؛ از جمله:
1 - امام اميرالمؤمنين علي بن ابي طالبعليه السلام.
2 - امام حسين بن عليعليه السلام.
3 - عبداللَّه بن عباس.
4 - ابوبكر بن ابي قحافه.
5 - عمر بن خطاب.
6 - عبداللَّه بن عمر.
7 - جابر بن عبداللَّه انصاري.
8 - عبداللَّه بن مسعود.
9 - حذيفة بن يمان.
10 - جحم.
11 - مالك بن حويرث ليثي.
12 - قرّة بن أياس.
13 - اسامة بن زيد.
14 - انس بن مالك.
15 - ابوهريره دوسي.
16 - ابوسعيد خدري.
17 - براء بن عازب.
18 - علي هلالي.
19 - ابو رمثه.
20 - بريده.
از علماي عامه
اين حديث شريف را بسياري از علماي عامه نيز در كتابهاي خود نقل كردهاند؛از جمله:
1 - خطيب بغدادي. [1] .
2 - ابن عساكر. [2] .
3 - طبراني. [3] .
4 - متقي هندي. [4] .
5 - محبّ الدين طبري. [5] .
6 - هيثمي. [6] .
7 - ابونعيم اصفهاني. [7] .
8 - ابن حماد حنبلي. [8] .
9 - وكيع. [9] .
10 - ابن ماجه. [10] .
11 - حاكم نيشابوري. [11] .
12 - گنجي شافعي. [12] .
13 - ترمذي. [13] .
14 - احمد بن حنبل. [14] .
15 - ذهبي. [15] .
16 - ابن حجر. [16] .
17 - بغوي. [17] .
18 - ابوالقاسم سهمي. [18] .
19 - نهباني. [19] .
20 - ابن حجر هيتمي. [20] .
21 - سيوطي. [21] .
22 - ديلمي. [22] .
23 - ابن ابي شيبه. [23] .
24 - نسائي. [24] .
25 - ابن حبان. [25] .
26 - سمعاني. [26] .
27 - سيوطي. [27] .
28 - منّاوي. [28] .
29 - الباني. [29] .
[1] تاريخ بغداد، ج 1، ص 140.
[2] تاريخ دمشق، ترجمه امام حسينعليه السلام، ص 41.
[3] المعجم الكبير، ج 3، ص 35و36.
[4] كنز العمّال، ج 13، ص 97.
[5] ذخائر العقبي، ص 129.
[6] مجمع الزوائد، ج 9، ص 182.
[7] حلية الاولياء، ج 4، ص 139.
[8] شذرات الذهب، ج 1، ص 85.
[9] اخبار القضاة، ج 2، ص 200.
[10] سنن ابن ماجه، ج 1، ص 44.
[11] المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 167.
[12] كفاية الطالب، ص 341.
[13] سنن ترمذي، ج 5، ص 660.
[14] المسند، ج 5، ص 391و392.
[15] تاريخ الاسلام، ج 2، ص 90؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 168.
[16] الاصابة، ج 1، ص 256.
[17] معجم الصحابة، ص 22.
[18] تاريخ جرجان، ص 395.
[19] الفتح الكبير، ج 2، ص 80.
[20] الصواعق المحرقه، ص 114.
[21] الجامع الصغير، ج 1، ص 379.
[22] فردوس الأخبار، ج 5، ص 76.
[23] المصنّف، ج 12، ص 96.
[24] الخصائص، ص 36.
[25] صحيح ابن حبّان، ج 15، ص 413.
[26] الانساب، ج 3، ص 477.
[27] الجامع الصغير.
[28] فيض القدير، ج 3، ص 550.
[29] سلسلة الاحاديث الصحيحه، ج 2، ص 424.
تصريح به صحت حديث
جماعتي از علماي اهل سنت نسبت به صحت اين حديث تصريح كردهاند؛ از قبيل:
1 - حافظ گنجي شافعي: «اين حديث، حَسَن و ثابت است...». [1] .
2 - امام اهل حديث، ابوالقاسم طبراني در «المعجم الكبير» در شرح حال امام حسينعليه السلام طرق اين حديث را از تعدادي صحابه نقل كرده است... آن گاه اسامي جماعتي از آنان و طرق احاديثشان را نقل كرده و سپس ميگويد: انضمام اين سندها به يكديگر دليل بر صحت اين حديث است. [2] .
3 - حاكم نيشابوري: «اين حديث با زيادي «و ابوهما خير منهما» صحيح است ولي شيخين آن را نقل نكردهاند». [3] .
او در ذيل حديث ديگر ميگويد: «اين حديثي است كه از راههاي زيادي قابل تصحيح است و من تعجب ميكنم كه چگونه اين دو آن را نقل نكردهاند». [4] .
4 - ذهبي: «اين حديث صحيح است». [5] .
5 - ترمذي: «اين حديث حسن و غريب از اين وجه است». [6] .
او با سند ديگري نيز اين حديث را آورده و در ذيل آن ميگويد: «اين حديث صحيح و حَسَن است». [7] .
6 - الباني هم تصحيح ترمذي را قبول كرده و ميگويد: «مطلب همان است كه او ميگويد». و نيز در حديث حسن، ترمذي ميگويد: «سند آن صحيح و رجال آن ثقهاند به نحو رجال صحيح؛ غير از ميسره ابن حبيب كه ثقه است». [8] .
او نيز تصحيح حاكم و ذهبي را مورد قبول قرار داده است. [9] .
7 - هيثمي در «مجمع الزوائد» حديث مورد بحث را از طريق ابي سعيد خدري، صحيح دانسته است. [10] .
8 - مصطفي بن عدوي. [11] .
9 - حويني اثري، در تحقيق كتاب «خصائص اميرالمؤمنينعليه السلام» اين حديث را تصحيح كرده است. [12] .
10 - الداني ابن منير آل زهوي. [13] .
11 - حمزه احمد الزين محقق كتاب «مسند احمد». [14] .
12 - ابن حبان اين حديث را در كتاب صحيح خود آورده است. [15] .
اين حديث در كثرت طرق به حدي است كه سيوطي و سمعاني قائل به تواتر آن شدهاند. [16] .
[1] كفاية الطالب، ص 341.
[2] همان، به نقل از طبراني.
[3] المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 167.
[4] همان، ص 167.
[5] همان.
[6] سنن ترمذي، ج 5، ص 660.
[7] تحفة الاحوذي بشرح صحيح الترمذي، ج 10، ص 272.
[8] سلسلة الاحاديث الصحيحه، ج 2، ص 426-423.
[9] همان، ص 424.
[10] مجمع الزوائد، ج 9، ص 201.
[11] الصحيح المسند من فضائل الصحابه، ص 257.
[12] تهذيب خصائص الامام عليعليه السلام، ص 99، ح 124.
[13] خصائص اميرالمؤمنينعليه السلام، تحقيق آل زهوي، ص 107، ح 140.
[14] مسند احمد با تحقيق حمزه احمد الزين، ج 1، ص 101و195و204و259.
[15] صحيح ابن حبان، ج 15، ص 413؛ مؤسسة الرسالة.
[16] تحفة الاحوذي، ج 10، ص 186؛ فيض القدير، ج 3، ص 550؛ الانساب، ج 3، ص 477.
تحريفات
از آنجا كه اين حديث دليلي بر حقّانيت و بهشتي بودن و برتري امام حسن و امام حسينعليهما السلام بر ساير صحابه است، اهل سنت در صدد برآمدهاند تا از هر طريق ممكن خود را از اين وضع نجات داده و به فرياد بزرگان خود برسند تا از اين دو امام عقب نيفتند. لذا دست به كار توجيه شدند به نحو حذف يا زياده و يا تغيير يا جعل حديثي ديگر شبيه آن براي اولياي خود. اينك به نقد هر يك از اين تحريفات ميپردازيم.
>استثناي عيسي و يحيي
>قلب حديث به نفع شيخين
استثناي عيسي و يحيي
در حديثي كه طبراني نقل كرده در ذيل آن، حضرت يحيي و عيسي استثنا شدهاند. وي حديث را اين گونه آورده است كه پيامبرصلي الله عليه وآله به فاطمهعليها السلام فرمود:
«واللَّه مامن نبي الاّ و ولد الأنبياء غيري، و انّ ابنيك سيدا شباب اهل الجنة الاّ ابني الخالة يحيي و عيسي»؛ [1] «به خدا سوگند! هيچ پيامبري نيست جز آن كه فرزند انبيا است به جز من. و همانا دو فرزند تو سرور جوانان اهل بهشتاند مگر دو فرزند خاله؛ يحيي و عيسي.»
پاسخ
اولاً: طبراني اين حديث را از حضرت عليعليه السلام به پنج طريق آورده كه چهار طريق آن با يك لفظ «الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة» آمده و با هم متّفق است، و متن پنجم آن اين استثنا را دارد، لذا احتمال تحريف به زياده در آن داده ميشود.
و نيز در روايت ابوسعيد خدري در برخي از طرق آن اين استثنا موجود و در برخي ديگر وجود ندارد. [2] .
اگر كسي اشكال كند كه اين گونه زيادتي و نقصان در برخي روايات ديگر نيز وجود دارد، حال چگونه آنها را اثبات ميكنيد؟
در پاسخ ميگوييم: آنها را ميتوان به جهت كثرت شواهد و تعدد سندها خصوصاً در روايات ديگر كه به طور مستقل آمده است، تصحيح نماييم.
ثانياً: اين حديث كه در آن، حضرت يحيي و عيسي استثنا شده از طريق امام عليعليه السلام و ابوسعيد خدري نقل شده است و هر دو سند آن نيز مشكل دارد:
الف - در سند حديث اميرالمؤمنينعليه السلام اسباط بن نصر وجود دارد كه مورد قدح و سرزنش بسياري از رجاليين عامه است؛
ابوحاتم ميگويد: از ابونعيم شنيدم كه او را تضعيف ميكرد.
نسايي ميگويد: او قوي نيست.
ساجي او را در بين ضعيفان آورده و ميگويد: او احاديثي را نقل كرده كه مورد متابعت قرار نميگيرد.
ابن معين او را چيزي به حساب نياورده است. [3] و ابن حجر او را كثير الخطا معرفي كرده است. [4] از احمد بن حنبل درباره او سؤال شد، گفت: من از حديث او درباره هيچ كس چيزي ننوشتم. [5] .
ذهبي او را در جمله ضعفا آورده است. [6] .
ب - در سند حديث ابي سعيد خدري، حكم بن عبدالرحمان وجود دارد كه برخي از رجاليين عامه او را هم تضعيف نمودهاند؛
ابن معين كه تصريح به ضعف او كرده است. [7] .
ابن حجر او را بد حافظه معرفي كرده است. [8] .
[1] المعجم الكبير، ج 3، ص 35و36.
[2] همان، ص 38.
[3] تهذيب التهذيب، ج 1،ص 212.
[4] تقريب التهذيب، ص 53.
[5] العلل و معرفة الرجال، ص 248.
[6] المغني في الضعفاء، ج 1، ص 66؛ ديوان الضعفاء و المتروكين، ص 16.
[7] الجرح و التعديل، ابن ابي حاتم، ج 1، ص 123؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 431.
[8] تقريب التهذيب، ج 1، ص 191.
قلب حديث به نفع شيخين
برخي اين حديث شريف را وارونه كرده و براي ابوبكر و عمر ثابت كردهاند، و از آن جا كه آن دو در اسلام جوان نبودند، لذا عبارت حديث را عوض كرده و به جاي شباب (جوانان) كهول (پيران)، قرار دادهاند.
اينك به نقد و بررسي هر يك از اين احاديث خواهيم پرداخت:
1 - روايات ترمذي
ترمذي با سه سند اين مضمون را نقل كرده است:
سند اول:
حدّثنا علي بن حُجر، اخبرنا وليد بن محمد الموقري، عن الزهري، عن علي بن الحسين، عن علي بن ابي طالب، قال: كنت مع رسول اللَّهصلي الله عليه وآله اذ طلع ابوبكر و عمر فقال رسول اللَّهصلي الله عليه وآله: هذان سيدا كهول اهل الجنة من الاوّلين و الآخرين الاّ النبيين و المرسلين، يا علي لاتخبرهما.
اين حديث از جهاتي اشكال دارد:
اولاً: ترمذي آن را حديثي غريب دانسته است.
ثانياً: او ميگويد: وليد بن محمد موقري در حديث تضعيف شده است. [1] .
برخي ديگر از علماي رجال اهل سنت نيز او را تضعيف كردهاند؛ از جمله:
بخاري درباره او ميگويد: «در حديثش منكرات است». [2] .
ابوحاتم او را «ضعيف الحديث» ميداند.
ابن حبان ميگويد: او از زهري چيزهاي جعلي را نقل كرده كه زهري اصلاً آنها را حديث نكرده است... لذا احتجاج به احاديث او به هيچ وجه جايز نيست.
ابن المديني ميگويد: حديثش نوشته نميشود.
ذهبي او را در ديوان ضعفا و متروكين آورده و ميگويد: يحيي او را تكذيب كرده و دارقطني او را ضعيف پنداشته است. [3] .
ابن خزيمه ميگويد: من به حديث او احتجاج نميكنم.
نسايي او را «متروك الحديث» دانسته، ميگويد: يحيي بن معين او را تكذيب كرده است.
حديثِ با چنين وضعيتي را چگونه ميتوان به آن استدلال كرد.
ثالثاً: زهري كسي بود كه از اركان حكومت بني مروان به حساب ميآمد و هميشه در ركاب آنان بود. پس چگونه ميتوان به او اعتماد نمود. به همين جهت حتي خواهرش او را تفسيق نموده است. [4] .
هم چنين شافعي و دار قطني او را متصف به تدليس كردهاند و ابن حجر او را در مرتبه سوم از مدلّسين برشمرده است. [5] تدليسي كه نوعي دروغ به حساب ميآيد.
رابعاً: اين حديث مطابق ديدگاه اهل سنت مشكل انقطاع سند دارد، زيرا امام زين العابدينعليه السلام در زمان حيات حضرت علي بن ابي طالبعليه السلام در سنّي نبوده كه عادتاً بتواند از آن حضرت حديث نقل كند گر چه در مكتب ما اين اشكال قابل حلّ است ولي از ديدگاه اهل سنت اشكال دارد.
خامساً: در بهشت، همه مردم جوانند و پيرمرد وجود ندارد.
سادساً: چه جهتي دارد كه پيامبرصلي الله عليه وآله در اين حديث از نشر اين خبر جلوگيري كرده است؟
سند دوّم:
ترمذي همين مضمون را از حسن بن صباح بزار، از محمد بن كثير، از اوزاعي، از قتاده، از اَنس از رسول خداصلي الله عليه وآله نقل كرده است. كه اين سند نيز اشكالاتي دارد:
اولاً: ترمذي آن را غريب دانسته است.
ثانياً: در سند آن محمد بن كثير مصيصي است كه عدهاي از علماي عامه او را تضعيف نمودهاند، از قبيل:
احمد بن حنبل ميگويد: نزد پدرم نام محمد بن كثير برده شد، او را جداً تضعيف نمود و منكرالحديث دانست.
صالح بن احمد از پدرش نقل كرده كه او نزد من ثقه نيست.
به ابن المديني گفتند: محمدبن كثير از اوزاعي، از قتاده، از انس اين حديث را نقل كرده است. او گفت: من قبلاً دوست داشتم كه اين شيخ را ببينم ولي الان دوست ندارم او را ملاقات نمايم.
ابوداود ميگويد: او فهم حديث را نداشت. ابواحمد حاكم او را نزد اهل سنت قوي نميداند. نسايي هم او را كثيرالخطاء معرفي كرده است. [6] .
ثالثاً: در سند اين حديث قتاده وجود دارد كه سركرده تدليس كنندگان برشمرده شده است. [7] .
سند سوّم:
ترمذي همين مضمون را از يعقوب بن ابراهيم دورقي، از سفيان بن عيينه، از داود، از شعبي، از حارث، از عليعليه السلام از پيامبرصلي الله عليه وآله نقل كرده است.
اين سند نيز اشكالاتي دارد:
اولاً: بنا بر تصريح نسايي و ديگران، سفيان بن عيينه موصوف به تدليس است. ابن حجر نيز او را در مرتبه سوم از مدلّسين برشمرده است، ولي لهجه خود را تخفيف داده و ميگويد: او تنها از افراد ثقه تدليس كرده است.
ولي جواب اين است كه در اين صورت چه ضرورتي بر تدليس وجود دارد؟ تدليسي كه مطابق رأي برخي از علماي عامه از انواع كذب به حساب ميآيد. [8] .
ثانياً: در سند اين حديث نيز داود بن ابي هند است كه احمدبن حنبل او را«پر اضطراب نزد علماء رجال و كسي كه اختلاف زيادي درباره او شده» معرفي كرده است. [9] .
ثالثاً: عجيب اين است كه چگونه شعبي از حارث روايت نقل ميكند با اينكه او را كاذب ميداند. همان گونه كه بعداً به آن اشاره خواهيم كرد.
2 - روايت ابن ماجه
ابن ماجه اين حديث را با دو سند نقل كرده است.
سند اوّل:
وي در سند اوّل از هشام بن عمار، از سفيان، از حسن بن عماره، از فراس، از شعبي، از حارث، از عليعليه السلام از رسول خداصلي الله عليه وآله همين مضمون را نقل كرده است. [10] .
اشكالاتي كه اين سند دارد:
اولاً: در سند آن سفيان بن عيينه است كه از مدلّسين به حساب ميآيد. و تدليس آن است كه راوي، حديث را به كسي نسبت دهد كه از او نشنيده است.
ثانياً: در سند آن حسن بن عماره است كه حال او در تدليس از سفيان بدتر است. جمهور اهل سنت او را تضعيف نمودهاند.از جمله: بيهقي ميگويد: او متروك بوده، احتجاج به احاديثش نميشود. [11] .
دارقطني او را تضعيف كرده است. [12] و ابن حبّان او را در كتاب مجروحين ذكر كرده است. [13] يحيي بن معين هم او را بي ارزش برشمرده است.
ابن حبّان از شعبه نقل كرده كه گفت: ما باكي نداريم كه از حسن بن عماره روايت نقل كرده يا در اسلام زنايي انجام دهد. يعني گناه اين دو برابر است.
ثالثاً: شعبي كسي است كه به دستگاه خلافت بني اميه راه يافته و استاد اولاد عبدالملك بن مروان بود و قاضي آنها در كوفه در ايام ولايت حجاج و بعد از او به حساب ميآمد. [14] .
نقل شده است كه احنف به او گفت: بين دو نفر به رأي خدا قضاوت كن. او در جواب گفت: من به رأي پروردگارم قضاوت نميكنم، بلكه به رأي خودم حكم ميكنم. [15] .
ابن ابي الحديد نقل ميكند كه جميله دختر عيسي بن جراد كه زني زيبا بود با دشمن خود نزد شعبي - قاضي عبدالملك - آمدند، شعبي به نفع جميله حكم نمود. ابن ابي الحديد سپس شعر هذيل اشجعي را نقل ميكند كه در آن تصريح به قضاوت ظالمانه شعبي شده است. [16] .
رابعاً: شعبي روايت را از حارث نقل كرده است، در حالي كه شعبي او را هميشه تكذيب ميكرد.
مسلم در مقدمه صحيح خود به سند خود از شعبي نقل كرده كه گفت: حديث كرد براي ما حارث اعور همداني و او كذّاب است. [17] .
ابن حبّان از شعبي نقل كرده كه حديث كرد براي ما حارث و من شهادت ميدهم كه او يكي از كذّابين است. [18] .
ابن حجر در شرح حال حارث ميگويد: «شعبي او را در رأي خود تكذيب كرده است. او به رفض نسبت داده شده و در حديثش ضعف وجود دارد». [19] .
نووي در «خلاصه» ميگويد: «در ضعف او اجماع است؛ زيرا او كذّاب است». [20] .
فتني ميگويد: «حارث بن عبداللَّه همداني اعور از بزرگان علماي تابعين است. شعبي و ابن المديني او را تكذيب كردهاند...». [21] .
سند دوم:
ابن ماجه در سند دوّم از ابوشعيب صالح بن هيثم طائي، از عبدالقدوس بن بكربن خنيس، از مالك بن مغول، از عون بن ابي جحيفه از پدرش از رسول خداصلي الله عليه وآله همين مضمون را نقل كرده است.
در بي اعتباري اين حديث وجود عبدالقدوس كفايت ميكند، كسي كه ابن حجر در مورد او ميگويد: «محمودبن غيلان از احمد و ابن معين و خيثمه نقل كرده كه آنان بر روي حديث او خط كشيدهاند». [22] .
3 - روايت هيثمي
همين مضمون را هيثمي به سندش از ابي جحيفه نيز از رسول خداصلي الله عليه وآله نقل كرده است. [23] ولي در سند آن خنيس بن بكر بن خنيس است كه صالح بن جزره او را تضعيف نموده است. [24] .
4 - روايت دولابي
دولابي به سند ديگري از ابي جحيفه از رسول خداصلي الله عليه وآله همين مضمون را نقل كرده كه در سند اين هم خنيس بن بكر بن خنيس وجود دارد كه تضعيف شده است.
5 - روايت عبداللَّه بن احمد حنبل
عبداللَّه بن احمد بن حنبل به سندش از رسول خداصلي الله عليه وآله اين مضمون را نقل كرده است. [25] ولي درسندآن عبداللَّهبنعمريمانياست كه ذهبي او را مجهول معرفيكردهاست. [26] .
همچنين در سند آن حسن بن زيد است كه والي منصور در مدينه بوده و پس از آن از ياران مهدي عباسي شده است. ابن عدي ميگويد: احاديثش معضل است. [27] و نيز فتني ميگويد: او ضعيف است. [28] .
6 - روايات خطيب بغدادي
بغدادي اين مضمون را به چهار سند نقل كرده است:
سند اوّل:
بغدادي به سند خود از انس بن مالك اين مضمون را نقل كرده است. [29] امّا در تضعيف اين سند همين بس كه يحيي بن عنبسه در سند آن قرار گرفته است.
ابن حبّان او را در كتاب «المجروحين» ذكر كرده و ميگويد: «شيخ دجال كه وضع حديث كرده و به ابن عيينه و داود بن ابي هند و ابي حنيفه و ديگر ثقات نسبت داده است، نقل روايت از او به هيچ وجه صحيح نيست». [30] .
دارقطني او را دجّالي كه وضع حديث كرده معرفي ميكند و ابن عدي ميگويد: او منكرالحديثي است كه حالش معلوم است. [31] .
ذهبي او را در ديوان ضعفا و متروكين آورده است. [32] .
همچنين در اين سند، حميد طويل واقع است كه ذهبي ميگويد: ما نميدانيم او كيست. [33] .
سند دوم:
بغدادي همين مضمون را نيز به سندش از امام عليعليه السلام از رسول خداصلي الله عليه وآله نقل كرده است كه در سند آن علاوه بر شعبي و حارث كه قبلاً آن دو را تضعيف كرديم، بشّار بن موسي الخفّاف است كه بخاري او را منكرالحديث و ابن معين او را از دجّالين و غير ثقه و ابوزرعه او را ضعيف معرفي كردهاند. [34] .
سند سوّم:
بغدادي درسومّين سند خود اين مضمون را از ابنعباس به دوطريق نقلكردهاست. [35] .
امّا در طريق اول، عبيداللَّه بن موسي است كه او را شيعه آتشي معرفي كردهاند. [36] لذا هرگز احتمال داده نميشود چنين حديثي را نقل كرده باشد. خصوصاً آن كه احمد بن حنبل، محدّثين را از نقل حديثش منع كرده است. [37] .
و نيز در سند طريق اول، يونس بن ابي اسحاق وجود دارد كه برخي او را تضعيف كردهاند. احمدبن حنبل او را ضعيف و مضطرب الحديث معرفي كرده است. [38] .
و در طريق دوم آن، طلحة بن عمرو است كه جمع كثيري از رجاليين او را تضعيف كردهاند؛ احمدبن حنبل او را لاشيء و متروك الحديث، و ابن معين او را ضعيف و جوزجاني او را غير مرضي در حديث و ابوحاتم او را غير قوي و بخاري او را بيارزش و نسائي او را متروك الحديث و غير ثقه و ابن المديني او را ضعيف بيارزش و ابن حزم او را ركني از اركان دروغ و متروك الحديث معرفي كردهاند.
ابنحبّان ميگويد: اواز افراد ثقه رواياتي رانقلميكند كه دراحاديثشان وجودندارد. [39] .
سند چهارم:
و نيز اين مضمون را با سندي از ابن عباس نقل كرده كه در سند آن طلحة بن عمرو واقع است كه شرح حال او گذشت.
بغدادي، اين مضمون را در كتاب «موضح اوهام الجمع و التفريق» آورده است. [40] امّا در سند آن عكرمة بن ابراهيم آمده كه ابن حبان ميگويد: او اخبار را قلب كرده و در غير موردش به كار ميبرد، و نيز مراسيل را مرفوع مينمود و لذا احتجاج به احاديث او جايز نيست. و ابن معين و ابو داود او را بي ارزش معرفي كرده و نسائي او را تضعيف نموده است. [41] .
7 - روايت ابن حجر
اين مضمون را ابن حجر نيز در «لسان الميزان» [42] از ابن عمر نقل كرده است. در سند آن عبيداللَّه بن عمر وجود دارد. ابن حجر قول احمد را درباره او نقل كرده كه ما مدّتي احاديث او را آتش ميزديم. جوزجاني هم او را ضعيف الامر دانسته و تضعيفات ديگران را درباره او ذكر كرده است. [43] .
8 - حديث ابن النجار
او در ذيل تاريخ بغداد به سندش از انس اين مضمون را نقل كرده است كه بين افراد سند آن محمد بن كثير وجود دارد و ما قبلاً او را تضعيف نموديم.
9 - روايت ابن عساكر
وي اين مضمون را به سندش از حسين بن عليعليهما السلام نقل كرده است كه در سند آن محمدبن يونس قرشي كديمي وجود دارد. دارقطني او را به وضع و جعل حديث متهم كرده است. ابن حبان ميگويد: او جعل حديث ميكرد و به افراد ثقه بيش از هزار حديث دروغ نسبت داده است. ابن عدي نيز ميگويد: وي متهم به جعل حديث است، لذا عموم مشايخ ما حديث او را ترك كردهاند.
10 - حديث ابن ابي شيبه
اين مضمون را از حضرت عليعليه السلام نقل كرده است، كه در سند آن موسي بن عبيده ربذي است. احمد بن حنبل درباره او ميگويد: حديثش نوشته نميشود. نسائي و ديگران او را ضعيف دانستهاند ابن عدي ميگويد: ضعف در روايتش آشكار است. ابن معين او را بي ارزش معرفي كرده و يحيي بن سعيد ميگويد: ما از حديثش پرهيز ميكنيم.
همچنين در سند آن ابي معاذ وجود دارد كه احمدبن حنبل از نقل روايت او منع كرده و ابن معين او را بيارزش و جوزجاني او را ساقط و ابوداود و دارقطني او را متروك معرفي كردهاند. [44] .
علاوه بر اين خطاب «يا ابي الخطاب» كه ابي معاذ از او روايت كرده، فردي مجهول و نكره است.
11 - روايات طحاوي
او نيز اين حديث را با چهار سند در كتاب «مشكل الآثار» نقل كرده است:
سند اول:
در اين سند از انس بن مالك اين مضمون را نقل كرده كه در آن محمد بن كثير صنعاعي وجود دارد كه قبلاً ضعف و مشكل او را بيان كرديم.
سند دوّم:
در سند دوّم، حديث را از حضرت عليعليه السلام نقل كرده كه در طريق آن ابي جناب يحيي بن ابي حيّه كلبي وجود دارد كه يحيي بن قطان، نقل روايت از او را حلال نميشمرده است. فلاس او را متروك و نسائي و دارقطني و عثمان بن ابي شيبه او را تضعيف كردهاند. [45] .
ابن حبان ميگويد: او چيزي را كه از ضعفا شنيده بود، به ثقات نسبت ميداد... و لذا او را يحيي بن سعيد قطان واهي شمرده و احمدبن حنبل حمله شديدي بر او نموده است. [46] علاوه بر اين شعبي نيز در سند آن واقع است كه او را تضعيف نموديم.
سند سوم:
سند سوم را نيز از حضرت عليعليه السلام نقل كرده كه در طريق آن شعبي از حارث وجود دارد كه قبلاً آن دو را تضعيف نموديم.
سند چهارم:
سند چهارم را از ابي سعيد خدري نقل كرده است، ولي در سند آن اصبغ بن فرج قرار دارد كه از مواليان بني اميه بوده است. [47] و نيز علي بن عابس قرار دارد كه ابن حبان او را در كتاب المجروحين آورده و احتجاج به احاديثش را باطل دانسته است. [48] مشكل ديگر وجود «كثيرالنداء» در سند آن است كه ذهبي او را در ديوان ضعفا و متروكين آورده است. [49] .
12 - حديث ابن ابي حاتم
او اين حديث را با سه سند نقل كرده، ولي هر سه سند را ابطال نموده است. [50] .
13 - حديث طبراني
او نيز اين مضمون را با دو سند نقل كرده است:
سند اول:
در اين سند كه از جحيفه از رسول خداصلي الله عليه وآله است، [51] خنيس بن بكر قرار دارد كه صالح جزره او را تضعيف نموده، و بويصري هم اشكال كرده است. [52] .
سند دوم:
در اين سند كه انس بن مالك از رسول خداصلي الله عليه وآله اين مضمون را نقل كرده، محمد بن كثير قرار دارد كه قبلاً او را تضعيف نموديم.
14 - حديث ابن قتيبه
اين مضمون در اول كتاب وي آمده است، ولي در سند آن نوح بن ابي مريم قرار دارد كه ابن حبّان در شأن او گفته: كه او سندها را قلب ميكرده است. او از ثقات احاديثي نقل كرده كه از حديث اثبات نيست، لذا نميتوان در هيچ حالي به احاديثش احتجاج نمود. [53] .
مسلم و ديگران او را متروك الحديث، و بخاري منكر الحديث، و حاكم و ابن الجوزي او را اهل جعل حديث دانستهاند. [54] لذا ابن الجوزي احاديث جعلي او را در چند موضع ذكر كرده است. حاكم درباره او ميگويد: همه چيز به او روزي داده شده است به جز راستگويي. [55] .
نتيجه
همه اينها احاديث سندداري بود كه اهل سنت درباره اين مضمون نقل كردهاند. امّا واضح شد كه سند هيچ يك از آنها صحيح نيست. و برخي نيز اين مضمون را به طور مرسل - كه از اقسام حديث ضعيف است - در كتابهاي حديثي خود آوردهاند.
مشكل متن حديث
اشكال اساسي كه در متن حديث وجود دارد اين است كه ابوبكر و عمر، دو سيد پيران اهل بهشت معرفي شدهاند در حالي كه مطابق روايات، در بهشت پيري وجود ندارد، بلكه عموم مردم در سن سي سال هستند؛
1 - ابوهريره از رسول خداصلي الله عليه وآله نقل كرده كه فرمود: اهل بهشت در حالي كه بلند قامت، بدون مو بر صورت، با موهاي فري و سرمه كشيده و داراي سي سال هستند وارد بهشت ميشوند. جواني آنها تمام نشده و لباسهايشان كهنه نخواهد شد. [56] .
2 - ابي سعيد خدري از پيامبرصلي الله عليه وآله نقل كرده كه فرمود: هر كسي از اهل بهشت بميرد چه كوچك و چه بزرگ، در بهشت سي ساله وارد ميشود و هرگز براين سن افزوده نميشود. اهل دوزخ نيز همين سن را دارند. [57] .
[1] تحفة الاحوذي، ج 10، ص 149و150.
[2] الضعفاء الكبير، ص 166.
[3] ديوان الضعفاء و المتروكين، ص 332.
[4] تاريخ ابن عساكر، ترجمه امام عليعليه السلام، ج 2، ص 65.
[5] طبقات المدلسين، ص 27.
[6] ر.ك: ميزان الاعتدال، تهذيب التهذيب و لسان الميزان ترجمه محمدبن كثير.
[7] نصب الرايه، ج 3، ص 155؛ تحقيق الغاية، ص 309؛ طبقات المدلسين، ابن حجر، ص 16.
[8] الكفاية، خطيب بغدادي، ص 355، به نقل از شعبة بن الحجاج.
[9] تهذيب التهذيب، ج 3، ص 205.
[10] سنن ابن ماجه، ج 1، ص 38-36.
[11] سلسلة الاحاديث الضعيفه، الباني، ج 3، ص 66.
[12] همان.
[13] كتاب المجروحين، ج 1، ص 224.
[14] وكيع، اخبارالقضاة، ج 2، ص 426-421.
[15] همان، ص 427.
[16] شرح ابن ابي الحديد، ج 17، ص 66.
[17] صحيح مسلم با شرح نووي، ج 1، ص 97.
[18] كتاب المجروحين، ج 1، ص 216.
[19] تقريب التهذيب، ج 1، ص 141.
[20] تحقيق الغاية بترتيب الرواة المترجم لهم في نصب الراية، ص 120.
[21] تذكرة الموضوعات، ص 248.
[22] تهذيب التهذيب، ج 6، ص 369.
[23] موارد الضمآن الي زوائد ابن حبّان، ص 538.
[24] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 669؛ لسان الميزان، ج 2، ص 411؛ المغني، ذهبي، ص 215.
[25] مسند احمد، ج 1، ص 80.
[26] المغني، ص 355؛ ديوان الضعفاء، ص 175.
[27] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 492.
[28] قانون الموضوعات، ص 249.
[29] تاريخ بغداد، ج 5، ص 307.
[30] كتاب المجروحين، ج 3، ص 124.
[31] ميزان الاعتدال، ج 4، ص 400.
[32] ديوان الضعفاء و المتروكين، ص 339.
[33] المغني، ص 196.
[34] تهذيب التهذيب، ج 1، ص 441.
[35] تاريخ بغداد، ج 10، ص 192.
[36] ميزان الاعتدال، ج 3، ص 16.
[37] همان.
[38] تهذيب التهذيب، ج 11، ص 434.
[39] تهذيب التهذيب، ج 5، ص 8؛ كتاب المجروحين، ج 2، ص 8؛ الاحكام، ابن حزم، ج 7، ص 101؛ المحلّي، ج 11، ص 276؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 340؛ تاريخ البخاري (الكبير)، ج 4، ص 350.
[40] موضح اوهام الجمع و التفريق، ج 2، ص 178، چاپ حيدرآباد.
[41] ر.ك: المجروحين، ابن حبان؛ ميزان الاعتدال، ذهبي.
[42] لسان الميزان، ج 3، ص 427.
[43] همان.
[44] ميزان الاعتدال، ج 2، ص 196.
[45] ميزان الاعتدال، ج 4، ص 371.
[46] كتاب المجروحين، ج 3، ص 111.
[47] تهذيب التهذيب، ترجمه اصبغ بن فرج.
[48] كتاب المجروحين، ج 2، ص 104.
[49] ديوان الضعفاء و المتروكين، ص 256.
[50] علل الحديث، ج 2، ص 382، چاپ سلفيه مصر.
[51] المعجم الكبير، ج 22، ص 85و86.
[52] الزوائد، ج 8، ص 1.
[53] كتاب المجروحين، ج 3، ص 48.
[54] ميزان الاعتدال، ج 4، ص 279؛ الموضوعات، ابن الجوزي، ج 1، ص 41.
[55] تهذيب التهذيب، ج 10، ص 488.
[56] سنن ترمذي، ج 4، ص 683؛ سنن دارمي، ج 2، ص 335؛ مجمع الزوائد، ج 10، ص 398.
[57] التاج الجامع للأصول، ج 5، ص 375.