یزید و خاندان او

یزید و خاندان او   >ابوسفیان، جد یزید >معاویه پدر یزید >عدم مشروعیت خلافت یزید >یزید، عامل اصلی قتل امام حسین >یزید بن معاویه و قتل عام اهل مدینه   ابوسفیان، جد یزید قبل از بررسی موقعیت یزید بن معاویه و اثبات جنایات او

يزيد و خاندان او <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 

>ابوسفيان، جد يزيد

>معاويه پدر يزيد

>عدم مشروعيت خلافت يزيد

>يزيد، عامل اصلي قتل امام حسين

>يزيد بن معاويه و قتل عام اهل مدينه

 

ابوسفيان، جد يزيد

قبل از بررسي موقعيت يزيد بن معاويه و اثبات جنايات او خصوصاً به شهادت رساندن امام حسين‏عليه السلام جا دارد از شجره خبيث او ذكري به ميان بيايد تا ثمره آن بهتر شناخته شود. اينك به بررسي مختصري از زندگاني جدش ابو سفيان مي‏پردازيم.

 

>آيين ابوسفيان

>دشمني ابوسفيان با پيامبر

>اسلام ابوسفيان

>فتنه ‏گري ابوسفيان بعد از اسلام

>انكار معاد

>لعن پيامبر

>ابوسفيان از ديدگاه حضرت علي‏

 

آيين ابوسفيان

بيشتر عرب در جاهليت بت را مي‏پرستيدند تا توسط آن به خداوند تقرّب جويند، قرآن از زبان آنان مي‏فرمايد: (ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللَّهِ زُلْفي)؛ [1]  «اين‏ها را نمي‏پرستيم مگر به خاطر اين كه ما را به خداوند نزديك كنند.»

لكن با وجود پرستش بت‏ها به خالقيّت خداوند معتقد بودند، خداوند متعال هم مي‏فرمايد: (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ)؛ [2]  «و هر گاه از آنان بپرسي چه كسي آسمان‏ها و زمين را آفريده و خورشيد و ماه را مسخّر كرده است؟ مي‏گويند: خدا.»

ولي ابوسفيان در عصر جاهليت، دهري و زنديقي بود كه به هيچ چيزي اعتقاد نداشتند.

مقريزي مي‏گويد: «ابوسفيان پناه منافقين بود. و در زمان جاهليت، زنديق به حساب مي‏آمد». [3] .

 

 

[1] سوره زمر، آيه 3.

[2] سوره عنكبوت،آيه 61.

[3] كتاب النزاع و التخاصم، ص 54.

 

دشمني ابوسفيان با پيامبر

ابوسفيان در رأس هرم دشمنان پيامبرصلي الله عليه وآله و اسلام قرار داشت. او با جماعتي از رجال قريش به نزد ابو طالب آمد و گفت: پسر برادر تو خدايان ما را سبّ مي‏كند و بر دين ما عيب مي‏گيرد و افكار ما را سفيهانه و پدران ما را گمراه مي‏داند، يا جلوي حرف‏هاي او را مي‏گيري و يا كنار مي‏كشي تا ما خود به حساب او برسيم... [1] .

ابو سفيان از كساني بود كه در دارالندوه براي قتل پيامبرصلي الله عليه وآله نقشه كشيدند و قرار گذاشتند از هر قبيله‏اي جواني را انتخاب نموده، به آنان شمشيري دهند تا به خانه پيامبرصلي الله عليه وآله حمله كرده، او را از پاي درآورند. [2] .

ابوسفيان در جنگ احد، چهل پيمانه طلا خرج كرد كه هر پيمانه چهل و دو مثقال طلا داشت و خود نيز در آن جنگ شركت نمود؛ جنگي كه هفتاد نفر از اصحاب پيامبرصلي الله عليه وآله از جمله حمزة بن عبدالمطلب، به شهادت رسيدند. [3] .

او كسي بود كه در جنگ احد براي تحريك مشركان به جهت جنگ با لشكر اسلام فرياد: «زنده باد هُبل، زنده باد هُبل» سر مي‏داد. و بعد از آنكه مسلمانان جواب او را به «اللَّه اعلي و اجلّ» دادند، بار ديگر فرياد برآورد: «ما عزّي داريم ولي شما عزّي نداريد». پيامبر اكرم‏صلي الله عليه وآله دستور داد در جواب او بگويند: «اللَّه مولانا و لامولي لكم»؛ [4]  «خدا مولاي ما است و براي شما مولايي نيست.»

ابو سفيان بعد از شهادت حمزه با سرنيزه به حنجره او مي‏زد و مي‏گفت:بچش اي كسي كه عاق شده‏اي. [5]  حتّي بعد از رحلت رسول خداصلي الله عليه وآله بر بالين قبر حمزه آمد و با پاي خود قبر او را لگدكوب كرد و گفت: اي اباعماره! امري را كه بر سر آن با ما جنگيدي، امروز به دست جوانان ما افتاد و با آن بازي مي‏كنند. [6] .

روزي ابوسفيان ديد مردم پشت سر رسول خداصلي الله عليه وآله گام بر مي‏دارند بسيار ناراحت شد و با دلي پر از حسد... گفت: اگر بتوانم دوباره لشكري را بر ضدّ اين مرد جمع خواهم كرد!

حضرت مشتي بر سينه او زد و فرمود: در اين هنگام خداوند تو را خوار خواهد كرد. [7] .

 

 

[1] سيره ابن هشام، ج 1، ص 283 و ج 2، ص 58.

[2] همان، ج 2، ص 126.

[3] النزاع و التخاصم، ص 52و53.

[4] سيره ابن هشام، ج 3، ص 99؛ تاريخ ابن عساكر، ج 23، ص 444، رقم 2849.

[5] السيرة النبوية، ج 3، ص 99.

[6] شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 136.

[7] الاصابة، ج 2، ص 179.

 

اسلام ابوسفيان

اسلام ابوسفيان از روي اختيار و رغبت نبود بلكه از روي ترس و اضطرار بود.

هنگامي كه رسول خداصلي الله عليه وآله براي فتح مكه حركت نمود، عباس بن عبدالمطلب را پشت سر خود قرار داد و به نزد رسول خداصلي الله عليه وآله آورد. چون بر رسول خداصلي الله عليه وآله وارد شد از حضرت خواست او را امان دهد. حضرت فرمود: «واي بر تو اي اباسفيان! آيا وقت آن نشده كه بداني جز اللَّه كسي ديگر به عنوان خدا نيست؟»

او گفت: پدر و مادرم به فداي تو! چقدر كريم و جليل شده‏اي!...

باز حضرت فرمود: «اي اباسفيان! آيا وقتش نشده كه بداني من رسول خدايم؟ ابوسفيان باز جمله سابق را تكرار كرد و در آخر گفت: هنوز در نفس من اين موضوع ثابت نشده است. عباس به او گفت: واي بر تو! به حق گواهي ده، قبل از آن كه گردنت زده شود.

او در اين هنگام بود كه از روي اجبار و ترس گواهي داد و اسلام آورد. [1] .

 

 

[1] الاستيعاب در حاشيه الاصابة، ج 4، ص 86؛ النزاع و التخاصم، ج 3، ص 356.

 

فتنه ‏گري ابوسفيان بعد از اسلام

هنگامي كه با ابوبكر بيعت شد، ابوسفيان به جهت فتنه‏گري گفت: همانا من آشوبي مي‏بينم كه آن را به جز خدا خاموش نخواهد كرد. اي آل عبدمناف! چگونه ابوبكر مي‏تواند عهده‏دار امور شما باشد؟ كجايند آن دو مستضعف؟ كجايند آن دو نفري كه خوار شده‏اند، يعني علي و عباس؟... آن گاه به حضرت علي‏عليه السلام عرض كرد: دستت را بده تا با تو بيعت كنم. به خدا سوگند! اگر بخواهي براي تو ميدان را پر از سواره و پياده خواهم كرد.

ولي حضرت از بيعت با او خودداري نمود و فرمود: «واللَّه ما اردت بهذا الّا الفتنة، وانّك واللَّه طالباً بغيت للاسلام شرّاً، لاحاجة لنا في نصحك»؛ [1]  «به خدا سوگند! تو از اين كار جز فتنه را دنبال نمي‏كني، همانا تو به خدا سوگند! مدّتها است كه در طلب شر براي اسلام هستي و ما احتياجي به نصيحت تو نداريم.»

 

 

[1] كامل ابن اثير، ج 2، ص 11، حوادث سال 11 هجري.

 

انكار معاد

يكي از بدترين كارهايي كه ابوسفيان بعد از اسلام آوردن ظاهري خود كرد، انكار معادبود.

ابن عبدالبر نقل مي‏كند:ابوسفيان روزي بر عثمان در ايام خلافتش وارد شد و به او گفت: بعد از تيم و عدي، خلافت به تو رسيد، آن را همانند توپ بگردان و ميخ‏هاي آن را در بني اميه بكوبان، همانا اين همان سلطنت و پادشاهي است، و من بهشت و دوزخي نمي‏شناسم. عثمان فريادي بر او زد و گفت از نزد من دور شو! خداوند تو را عذاب كند. [1] .

و در تاريخ طبري چنين آمده كه به عثمان گفت: اي بني عبدمناف! همانند توپ، خلافت را به هم پاس دهيد، زيرا هيچ بهشت و دوزخي نيست. [2] .

مسعودي نيز، داستان را چنين نقل مي‏كند: ابوسفيان گفت: اي بني اميه! همانند توپ، خلافت را نزد خود داشته باشيد، قسم به كسي كه ابوسفيان به آن سوگند مي‏خورد، من هميشه آرزوي آن را براي شما داشتم، و بايد آن را براي فرزندان خود به ارث گذاريد. [3]  و اين در حالي است كه عثمان دويست هزار دينار از بيت المال به او داد، در همان روز صد هزار دينار نيز به مروان بن حكم عطا نمود. [4] .

ابن عساكر از انس نقل مي‏كند كه ابوسفيان بعد از آن كه كور شده بود، روزي نزد عثمان آمد و به او گفت: آيا كسي از اغيار نزد تو است؟ گفت: خير. آن گاه گفت: بار خدايا! اين امر را همانند امر جاهليّت قرار ده... [5] .

 

 

[1] الاستيعاب، رقم 3005.

[2] تاريخ طبري، ج 10، ص 58، حوادث سال 284 هجري.

[3] مروج الذهب، ج 2، ص 360.

[4] شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 199، خطبه 3.

[5] تاريخ مدينة دمشق، ج 23، ص 471، رقم 2849.

 

لعن پيامبر

پيامبرصلي الله عليه وآله ابوسفيان را در هفت مورد لعن كرده است كه كسي نمي‏تواند آن را انكار كند:

1 - روزي كه رسول خداصلي الله عليه وآله از مكه به طرف طائف مي‏رفت تا قبيله ثقيف را به دين اسلام دعوت كند ابوسفيان متعرّض حضرت شد و او را سبّ و شتم نمود. او همچنين ضمن تكذيب و آزار پيامبرصلي الله عليه وآله،وعده انتقام داد كه خدا و رسولش او را در آن هنگام مورد لعن قرار دادند.

2 - هنگامي كه قافله تجارتي مكّه از شام برمي گشت، مسلمانان جلوي قافله را گرفته بودند، خبر به ابوسفيان رسيد و مانع از به غنيمت گرفتن قافله توسط مسلمين شد. در اين هنگام بود كه پيامبرصلي الله عليه وآله او را لعن و نفرين كرد و همين واقعه منجرّ به جنگ بدر شد.

3 - در روز جنگ بدر ابوسفيان پايين كوه قرار داشت و رسول خداصلي الله عليه وآله بر بالاي كوه بود، او مكرّر فرياد مي‏زد: زنده باد هبل، كه در اين هنگام رسول خداصلي الله عليه وآله با مسلمانان ده بار او را لعنت كردند.

4 - يكي ديگر از موارد، روزي بود كه با احزاب قبيله غطفان و يهود به مدينه يورش بردند، كه در اين هنگام نيز پيامبر اكرم‏صلي الله عليه وآله ابوسفيان را لعن فرمود.

5 - روزي كه ابوسفيان در ميان جماعتي از قريش نزد رسول خداصلي الله عليه وآله آمد و ايشان را از وارد شدن به مسجدالحرام بازداشتند. آن روز حديبيه بود كه حضرت او را لعن نمود.

6 - روز شتر قرمز.

7 - روزي كه‏عدّه‏اي در عقبه به كمين نشستند تا شتر رسول خداصلي الله عليه وآله را رم دهند. آنان دوازده نفر بودند كه يكي از آنان ابوسفيان بود و حضرت آن‏ها را لعن و نفرين كرد. [1] .

 

 

[1] شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 290و291، خطبه 83.

 

ابوسفيان از ديدگاه حضرت علي‏

در حديثي امام علي‏عليه السلام درباره معاويه و ابوسفيان مي‏فرمايد: «معاوية طليق ابن طليق، حزب من هذه الاحزاب، لم يزل اللَّه عزّوجلّ و لرسوله و للمسلمين عدوّاً هو و ابوه حتي دخلا في الاسلام كارهين»؛ [1]  «معاويه آزاد شده، فرزند آزاد شده، و حزبي از اين احزاب است. او و پدرش هميشه دشمن خدا و رسولش و مسلمانان بودند تااين كه با اكراه وارد اسلام شدند.»

در جاي ديگر، حضرت در نامه‏اي به معاويه چنين مي‏نويسد: «اي فرزند صخر! اي پسر ملعون...». [2] .

گويا حضرت اشاره به لعني دارند كه رسول خداصلي الله عليه وآله بر او و دو فرزندش معاويه و يزيد فرستاده است. آن جا كه ابوسفيان بر مركبي سوار بود و يكي از فرزندانش از جلو و ديگري از عقب، آن را مي‏راند. هنگامي كه حضرت آنان را ديد، فرمود: «اللهم العن الراكب و القائد و السائق»؛ [3]  «بار خدايا! سواره و كشاننده و راننده اين مركب را از رحمتت دور فرما.»

حضرت علي‏عليه السلام در نامه‏اي ديگر به معاويه چنين مي‏نويسد: «منّا النبيّ و منكم المكذّب»؛ [4]  «از ما است پيامبرصلي الله عليه وآله و از شما است تكذيب كننده او.»

ابن ابي الحديد بعد از نقل اين نامه مي‏گويد: «مقصود از مكذّب، ابوسفيان بن حرب است؛ زيرا او دشمن رسول خدا و تكذيب كننده ايشان بود».

امام حسن مجتبي‏عليه السلام خطاب به معاويه فرمود: «و انّك يا معاوية! و اباك مِن المؤلّفة قلوبهم، تسرّون الكفر، و تظهرون الاسلام و تستمالون بالاموال»؛ [5]  «و همانا تو اي معاويه و پدرت از جمله كساني هستيد كه از سهم زكات به جهت تأليف قلوبتان استفاده مي‏شد، شما كفر را پنهان كرده، اظهار اسلام نموديد و مردم را با اموال خود جذب مي‏كرديد.»

 

 

[1] تاريخ طبري، ج 5، ص 8، حوادث سال 37 هجري.

[2] شرح ابن ابي الحديد، ج 15، ص 82.

[3] تاريخ طبري، ج 10، ص 58، حوادث سال 284 هجري.

[4] شرح ابن ابي الحديد، ج 15، ص 196.

[5] همان، ج 6، ص 288و289.

 

معاويه پدر يزيد

 

>معاويه، قبل از اسلام آوردن

>دشمني معاويه با اسلام

>معاويه و گناهان كبيره

>اهداف معاويه براي نابودي بني هاشم

>نهي پيامبر از سب امام علي

>حكم بغض امام علي

 

معاويه، قبل از اسلام آوردن

در تمام جنگ‏هايي كه قريش بر ضدّ اسلام و مسلمين تدارك ديد، ابوسفيان و پسرش معاويه در رأس مشركين قرار داشتند. اگرچه معاويه در مكه صداي قرآن را شنيد و مشاهده كرد كه مسلمانان فوج فوج داخل اسلام مي‏شوند ولي تا هنگام فتح مكه بر شرك خود باقي ماند. و بالاخره همراه پدرش نه از روي رغبت بلكه به جهت ترس اسلام آورد. در اين مدت براي هر فرد منصف و عاقلي كافي بود اسلام اختيار كند، ولي معاويه مسلمان نشد. و اگر فتح مكه نبود او بر شرك خود باقي مي‏ماند و جنگ با مسلمانان را ادامه مي‏داد.

 

 

دشمني معاويه با اسلام

بني اميه نزديك يك قرن به نام اسلام حكومت و خلافت داشته‏اند. آن‏ها بخش عظيمي از قدرت و همّت و سياست خود را براي نابودي اسلام و دور كردن ميراث نبوت از دسترس جامعه اسلامي به كار گرفتند.

معاويه، سردمدار اين سلسله با عزمي جزم در نظر داشت همه مظاهر اسلام را نابود سازد.

زبير بن بكار مي‏نويسد: «مُطْرَف فرزند مغيرة بن شعبه مي‏گويد: من و پدرم در عصر خلافت و حكومت معاويه به شام رفته بوديم. پدرم هر روز به ديدن معاويه مي‏رفت و هنگام بازگشت با شگفت زدگي او را مدح مي‏كرد. يك شب پس از بازگشتن، از خوردن شام خودداري كرد و انديشناك در خود فرو رفت. من گمان كردم حادثه ناگواري در زندگي ما پيش آمده است. ساعتي بعد از او سؤال كردم چه اتفاقي افتاده است؟ او گفت: فرزندم! من از نزد خبيث‏ترين و كافرترين مردم آمده‏ام! گفتم: براي چه؟ گفت: امشب مجلس معاويه خالي از اغيار بود. من فرصت را غنيمت شمرده به او گفتم: اي اميرمؤمنان! تو به آرزو و آمالت رسيده‏اي. حال اگر در اين كهولت سنّ به عدل و داد دست زني و با خويشاوندانت (بني هاشم) مهرباني پيشه كني و صله رحم نمايي، نام نيكي از خود به يادگار خواهي گذاشت. به خدا سوگند! امروز اينان چيزي كه هراس تو را برانگيزاند ندارند. معاويه در پاسخ گفت: هيهات! هيهات! اين اصلاً امكان ندارد... نام اين مرد هاشمي (= پيامبر اسلام) را هر روز پنج بار در سراسر جهان اسلام (بر سر مأذنه‏ها هنگام اذان) فرياد مي‏زنند و به بزرگي ياد مي‏كنند. تو فكر مي‏كني در اين شرايط چه عملي ماندگار است و چه نام نيكي باقي خواهد ماند اي بي مادر!؟ به خدا سوگند! آرام نخواهم نشست تا اين نام را دفن كنم». [1] .

 

 

[1] الاخبار الموافقات، زبير بن بكار، ص 576و577؛ مروج الذهب، ج 3، ص 454؛ شرح ابن ابي‏الحديد، ج 2، ص 176، و ج 5، ص 129.

 

معاويه و گناهان كبيره

معاويه كسي بود كه از انجام گناهان كبيره هيچ ابايي نداشت، و علناً در بين مردم و يا در بين خواص با تجرّي و جرأت تمام كارهاي خلاف شرع انجام مي‏داد؛ كه به برخي از آنها اشاره مي‏شود

 

>معاويه و شرب خمر

>معاويه و رباخواري

>معاويه و بدعت در نماز عيدين

>معاويه و اتمام نماز در سفر

>نماز جمعه خواندن در روز چهارشنبه

>معاويه و جمع بين دو خواهر

>ترك تلبيه به جهت مخالفت با علي

>ترك حد الهي

>معاويه و پوشيدن لباس حرام

>ملحق كردن زياد به پدرش ابوسفيان

>معاويه و بيعت براي يزيد

>معاويه و خروج بر خليفه مسلمين

>جنايات معاويه بر شيعه در اواخر حكومت امام علي‏

>جنايات معاويه در عهد امام حسن‏

>معاويه و سب امام علي‏

 

معاويه و شرب خمر

احمد بن حنبل از طريق عبداللَّه بن بريده نقل كرده كه گفت: من و پدرم بر معاويه وارد شديم. او ما را بر فرشي نشانيد. آن گاه براي ما طعامي آوردند و ما تناول نموديم. سپس براي ما شراب آوردند. معاويه از آن آشاميد. پدرم را نيز دعوت به تناول كرد، ولي پدرم گفت: از زماني كه پيامبرصلي الله عليه وآله آن را حرام كرده نياشاميده‏ام. [1] .

اين در حالي است كه پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «شارب الخمر كعابد وثن»؛ [2]  «خورنده شراب همانند عبادت كننده بت است.»

 

 

[1] مسند احمد، ج 6، ص 476، ح 22432.

[2] الترغيب و الترهيب، ابن المنذر، ج 3، ص 102.

 

معاويه و رباخواري

عطاء بن يسار مي‏گويد: معاويه ظرف آبي از طلا يا از ورق طلا به بيشتر از وزنش فروخت. ابوالدرداء به او گفت: من از رسول خداصلي الله عليه وآله شنيدم كه از اين كار نهي مي‏فرمود جز آن كه از حيث وزن يكسان باشد. معاويه به او گفت: من در اين كار باكي نمي‏بينم. ابوالدرداء گفت: چه كسي مرا از معاويه معذور مي‏دارد؟ من او را از رسول خداصلي الله عليه وآله خبر مي‏دهم ولي او مرا از رأي خود خبر مي‏دهد!! ديگر در سرزميني كه معاويه باشد ساكن نخواهم شد. [1] .

اين در حالي است كه خداوند رباخوار و ربا دهنده و دو شاهد و نويسنده آن را لعنت كرده است. [2] .

پيامبر اكرم‏صلي الله عليه وآله همچنين فرمود: «از هفت عمل كه عذاب بر آن مترتب است بپرهيزيد... عرض شد: اي رسول خدا! آن هفت عمل چيست؟ حضرت فرمود: شرك به خدا، سحر، كشتن نفسي كه خدا آن را محترم شمرده جز در موارد حق، و خوردن مال يتيم و رباخواري. [3] .

بخاري به سندش از ابي جحيفه نقل كرده كه رسول خداصلي الله عليه وآله رباخوار و ربا دهنده هر دو را لعنت كرده است. [4] .

 

 

[1] موطأ، مالك، ج 2، ص 59.

[2] صحيح مسلم، ج 5، ص 500.

[3] همان، ج 1، ص 271.

[4] صحيح بخاري، ج 5، ص 2219، ح 5601.

 

معاويه و بدعت در نماز عيدين

شافعي در كتاب «الأمّ» از طريق زهري نقل كرده كه گفت: براي پيامبرصلي الله عليه وآله و ابي بكر و عمر و عثمان در نماز عيد فطر و قربان اذان گفته نشد، تا آن كه معاويه آن را در شام بيعت گذاشت، و حَجّاج نيز هنگامي كه امير بر مدينه شد اين بدعت را دنبال كرد. ابن حجر مي‏گويد: در اين كه اول كسي كه اذان را در نماز عيدين بدعت گذارد چه كسي بوده است. ابن ابي شيبه به سند صحيح از سعيد بن مسيّب روايت كرده كه معاويه اين بدعت را گذاشت. و شافعي هم از فردي ثقه، از زهري همين را نقل كرده است. [1] .

اين در حالي است كه عدم مشروعيت اذان و اقامه در غير نمازهاي واجب از مسلّمات همه مذاهب فقهي است.

جابر بن عبداللَّه مي‏گويد: روز عيد در نماز پيامبرصلي الله عليه وآله حاضر بودم، او قبل از خطبه ابتدا نماز نمود بدون آن كه اذان يا اقامه بگويد، آن گاه در حالي كه بر بلال تكيه داده بود ايستاد و مردم را به تقواي الهي امر نمود و نيز آنان را بر اطاعت خداوند وادار كرده و موعظه و تذكّر داد. [2] .

ابن عباس و جابر مي‏گويند: هرگز پيامبرصلي الله عليه وآله در روز عيد فطر و قربان اذان نمي‏گفت. [3] .

 

 

[1] فتح الباري، ج 2، ص 452و353.

[2] صحيح بخاري، ج 1، ص 332، ح 935؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 284، ح 4.

[3] صحيح بخاري، ج 1، ص 327، ح 917؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 285، ح 5.

 

معاويه و اتمام نماز در سفر

طبراني و احمد بن حنبل به سند صحيح از طريق عباد بن عبداللَّه بن زبير نقل كرده‏اند كه گفت: چون معاويه به قصد به جاي آوردن حج بر ما وارد شد ما با او وارد مكه شديم. او با ما نماز ظهر را دو ركعتي به جاي آورد. آن گاه به دارالندوه رفت. عثمان نيز در آن جا نماز را تمام به جا مي‏آورد، و وقتي كه وارد مكه شد نماز ظهر و عصر و عشاء آخر را چهار ركعتي به جا آورد. بعد از خروج از مني و عرفات نمازش را به قصر خواند. و بعد از فراغ از حج و اقامه به مني نماز خود را تمام خواند تا اين كه از مكه خارج شد. [1] .

مشاهده كنيد كه چگونه معاويه حكم خدا را به استهزاء گرفته و به دلخواه خود به هر طريقي كه مي‏خواسته عمل كرده است، با آن كه مي‏دانيم حكم نماز مسافر قصر است.

 

 

[1] مسند احمد، ج 5، ص 58، ح 16415.

 

نماز جمعه خواندن در روز چهارشنبه

مسعودي نقل مي‏كند: «اطاعت اهالي دمشق نسبت به معاويه به حدّي رسيده بود كه معاويه هنگام حركت به طرف صفين براي آنان نماز جمعه را در روز چهارشنبه به جاي آورد». [1] .

و اين در حالي است كه مسلم از سلمه نقل مي‏كند كه گفت: ما با پيامبرصلي الله عليه وآله در روز جمعه نماز به جا مي‏آورديم در حالي كه ديوارها سايه‏اي نداشت كه از آن استفاده كنيم. [2] .

بخاري از انس بن مالك نقل كرده كه گفت: رسول خداصلي الله عليه وآله نماز جمعه را هنگامي مي‏خواند كه خورشيد مايل شده بود. [3] .

 

 

[1] مروج الذهب، ج 3، ص 42.

[2] صحيح مسلم، ج 2، ص 266، ح 32.

[3] صحيح بخاري، ج 1، ص 307، ح 862.

 

معاويه و جمع بين دو خواهر

ابن منذر از قاسم بن محمّد نقل كرده كه گفت: قبيله‏اي از معاويه در مورد دو خواهر از كنيزان سؤال كردند كه نزد شخصي است و با آن دو وطي مي‏كند؟ معاويه گفت: اشكالي ندارد. [1] .

و اين در حالي است كه خداوند متعال در قرآن كريم به طور صريح از جمع بين دو خواهر در ازدواج منع كرده است: (وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ اْلاُخْتَيْن)؛ [2]  «و [نيز حرام است بر شما] جمع بين دو خواهر كنيد.»

 

 

[1] درّ المنثور، ج 2، ص 477.

[2] سوره نساء، آيه 23.

 

ترك تلبيه به جهت مخالفت با علي

نسائي و ديگران از طريق سعيد بن جبير نقل كرده‏اند كه گفت: ابن عباس در عرفه به سعيد گفت: چه شده كه من صداي تلبيه مردم را نمي‏شنوم؟ سعيد گفت: مردم از معاويه مي‏ترسند. ابن عباس در اين هنگام از خيمه خود خارج شد و گفت: لبّيك، اللهم لبّيك، گرچه بيني معاويه به خاك ماليده مي‏شود. بار خدايا! آنان را لعنت كن، زيرا سنّت را به جهت دشمني با علي‏عليه السلام ترك نمودند. [1] .

ابن كثير به طريق صحيح از ابن عباس نقل كرده كه يادي از معاويه شد و اين كه او در عشاء عرفه «لبّيك» مي‏گفت. ولي همين كه فهميد علي‏عليه السلام نيز در عشاء عرفه لبيك مي‏گفته است آن را ترك كرد. [2] .

اين در حالي است كه فضل مي‏گويد: من با پيامبرصلي الله عليه وآله از عرفات كوچ كرديم، حضرت دائماً تلبيه مي‏گفت تا آن كه جمره عقبه را رمي كرد، و با هر سنگ ريزه‏اي تكبير مي‏گفت، آن گاه با آخرين سنگ ريزه تلبيه را قطع نمود.

و نيز جابر بن عبداللَّه و اسامه و ابن عباس نقل كرده‏اند كه رسول خداصلي الله عليه وآله دائماً تلبيه مي‏گفت و آن را قطع نمي‏كرد تا آن كه جمره عقبه را رمي مي‏نمود. [3] .

 

 

[1] السنن الكبري، ج 2، ص 419، ح 3993.

[2] البداية و النهاية، ج 8، ص 139، حوادث سنه 60 هجري.

[3] صحيح بخاري، ج 2، ص 605، ح 1602؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1011، ح 3039.

 

ترك حد الهي

ماوردي و ديگران نقل كرده‏اند كه چند نفر دزد را نزد معاويه آوردند، به جز يك نفر از ميان آن‏ها دست همه را قطع نمود... معاويه گفت: با تو چه كنم؟ من دست اصحابت را قطع نمودم. مادر دزد گفت: اي امير! اين را از گناهاني قرار بده كه از آن‏ها مي‏گذري. معاويه او را رها كرد. و اين اوّلين حدّي بود كه اجراي آن در اسلام ترك شد. [1] .

اين در حالي است كه طبق نصّ قرآن، مرد و زن سارق بايد دست هايشان قطع گردد.

آنجا كه خداوند در قرآن مي‏فرمايد: (السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا)؛ [2]  «مرد سارق و زن سارق، دست هايشان را قطع كنيد.» و كسي حق ندارد از حدود الهي گذشته، در صورت كامل بودن شرائط آن را اجرا نكند.

خداوند متعال مي‏فرمايد: (وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ)؛ [3]  «و هر كس از حدود خداوند تجاوز كند به خود ظلم كرده است.»

 

 

[1] الاحكام السلطانيّة، ج 2، ص 228؛ تاريخ ابن كثير، ج 8، ص 145، حوادث سنه 60 هجري.

[2] سوره مائده، آيه 38.

[3] سوره طلاق، آيه 1.

 

معاويه و پوشيدن لباس حرام

ابوداود از طريق خالد نقل مي‏كند كه گفت: مقدام بن معدي كرب و عمرو بن اسود و مردي از بني اسد از اهالي قنسرين بر معاوية بن ابي سفيان وارد شدند. معاويه به مقدام گفت: مي‏داني كه حسن بن علي وفات كرده است؟ مقدام كلمه استرجاع (إِنَّا للَّهِِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) را به زبان جاري ساخت. مردي (معاويه) به او گفت: آيا مرگ او را مصيبت مي‏داني؟ مقدام گفت: چرا آن را مصيبت ندانم در حالي كه رسول خداصلي الله عليه وآله او را در دامن خود گذاشت و فرمود: «هذا منّي و حسين من عليّ»؛ «حسن از من است و حسين از علي.»

عمربن اسود گفت: آتشي بود كه خداوند آن را خاموش كرد. مقدام گفت: امّا امروز نمي‏گذرد تا من تو را به غضب در خواهم آورد و به تو خبري مي‏دهم كه كراهت داري. آن گاه گفت: اي معاويه! اگر من راست گفتم مرا تصديق كن، و اگر دروغ گفتم مرا تكذيب نما. معاويه گفت: خبر ده.

مقدام گفت: تو را به خدا سوگند مي‏دهم آيا مي‏داني كه رسول خداصلي الله عليه وآله از پوشيدن حرير منع كرده است؟ معاويه گفت: آري. او گفت: تو را به خدا سوگند! آيا مي‏داني كه رسول خداصلي الله عليه وآله از پوشيدن پوست درندگان و سوار شدن بر آن‏ها نهي كرده است؟ معاويه گفت: آري.

مقدام گفت: به خدا سوگند! من تمام اين‏ها را در خانه تو ديدم اي معاويه! معاويه گفت: من مي‏دانم كه از دست تو نجات نمي‏يابم اي مقدام. [1] .

 

 

[1] سنن ابي داود، ج 4، ص 68، ح 4131؛ مسند احمد، ج 5، ص 118، ح 16738.

 

ملحق كردن زياد به پدرش ابوسفيان

معاويه، زياد را به پدر خود ابوسفيان ملحق كرد به ادعاي اين كه او در زمان جاهليت با سميه كه همسر عبيد بوده زنا كرده و از او زياد متولد شده است. و در اين ادعا به شهادت ابي مريم استشهاد نمود كه تاجر شراب و دلال زنا بوده است. [1] .

اين در حالي است كه پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «الولد للفراش و للعاهر الحجر»؛ [2]  «فرزند براي صاحب فراش است و براي زاني، ترك و منع است.»

و به سند صحيح از پيامبرصلي الله عليه وآله روايت شده كه فرمود: «من ادّعي أباً في الاسلام غير أبيه فالجنّة عليه حرام»؛ [3]  «هر كس ادعاي پدري در اسلام كند كه پدر او نباشد بهشت بر او حرام است.»

و نيز فرمود: «ليس من رجل ادّعي بغير ابيه و هو يعلم اِلاّ كفر، و من ادّعي ما ليس له فليس منّا»؛ [4]  «هر كس ادعاي غير پدر خود كند در حالي كه مي‏داند اين گونه نيست، كافر شده است و هر كس ادعاي چيزي كند كه براي او نيست از ما نمي‏باشد.»

به اين مضمون روايات بسياري در كتب معتبر اهل سنت وارد شده است.

 

 

[1] كامل ابن اثير، ج 3، ص 220؛ العقد الفريد، ج 3، ص 2؛ تاريخ ابن عساكر، ج 5، ص 409.

[2] صحيح بخاري، ج 6، ص 2499، ح 6432؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 256، ح 37.

[3] مسند احمد، ج 6، ص 17، ح 19883 و ح 19953؛ سنن بيهقي، ج 7، ص 403.

[4] صحيح بخاري، ج 3، ص 1292، ح 3317؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 113، ح 112.

 

معاويه و بيعت براي يزيد

از جمله كارهاي خلاف شرع و عقل و عرف معاويه، بيعت گرفتن براي فرزندش يزيد است. بيعتي كه با مخالفت اهل حلّ و عقد روبه رو شد و به رغم مخالفت باقي مانده مهاجرين و انصار و اعيان صحابه انجام گرفت. بيعتي تحت بارقه‏هاي زور شمشير و تهديد و ترور از طرفي، و تطميع و رشوه براي شكم پرستان و اهل شهوت از طرف ديگر.

ابن كثير مي‏گويد: «در سال پنجاه و شش، معاويه مردم را به بيعت با فرزندش يزيد دعوت كرد تا او وليعهد خود بعد از مرگش باشد. [1] .

ابن عبدالبرّ و ديگران نقل كرده‏اند كه معاويه براي اهل شام خطبه‏اي خواند و در ضمن خطبه خطاب به آنان گفت: اي اهل شام! سنّ من زياد شده و مرگم نزديك است،مي‏خواهم عقد خلافت را براي كسي قرار دهم كه براي شما ايجاد نظم و انضباط كند. همانا من يكي از شما هستم، رأي خود را بگوييد.

آنان اجتماع كرده و بعد از مشورت با يكديگر گفتند: ما به عبدالرحمن بن خالد بن وليد - كه از صحابه بود - رضايت مي‏دهيم.

اين پيشنهاد بر معاويه گران تمام شد ولي در دل خود مخفي داشت تا اين كه روزي عبدالرحمن مريض شد. معاويه طبيبي يهودي به نام ابن أثال كه نزد او بود و پيش او آبرويي داشت را خواست تا نزد عبدالرحمن رود و با يك آشاميدني مخصوص او را به قتل برساند. يهودي نيز آمد و با آن آشاميدني كه به خورد او داد شكمش پاره شد و از دنيا رفت... [2]  و اين بدان جهت بود كه او قصد داشت فرزندش يزيد را به جانشيني خود برگزيند.

 

 

[1] البداية و النهاية، ج 8، ص 86، حوادث سال 56 هجري.

[2] الاستيعاب، رقم 1402، ترجمه عبدالرحمن؛ الاغاني، ج 16، ص 209.

 

معاويه و خروج بر خليفه مسلمين

از جمله مطاعن معاويه خروج بر امام مسلمين است. امامي كه قريب به اتفاق مسلمين از روي اختيار با او بيعت نمودند، غير از آن كه از جانب خداوند متعال نيز منصوب و منصوص بر خلافت بود. معاويه كسي بود كه به خيال دروغين انتقام خون عثمان كه مظلوم كشته شده در جامعه اسلامي آشوب ايجاد كرد و به قصد تصرّف قدرت و انتقال آن از مدينه به شام، جنگ صفين را به راه انداخت.

اين در حالي است كه مطابق روايات اهل سنت، پيامبرصلي الله عليه وآله مردم را شديداً از خروج بر امام مسلمين منع كرده است.

مسلم به سندش از پيامبرصلي الله عليه وآله نقل كرده كه فرمود: «من خلع يداً من طاعة لقي اللَّه يوم القيمة و لاحجّة له، و من مات و ليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهلية»؛ [1]  «هر كس خود را از اطاعت خليفه مسلمين بيرون كند، خدا را در روز قيامت ملاقات مي‏كند در حالي كه دليل و حجتي ندارد. و هر كس بميرد در حالي كه بر گردن او بيعت امامي نباشد، به مرگ جاهليت از دنيا رفته است.»

 

 

[1] صحيح مسلم، ج 4، ص 126، ح 58، كتاب الامارة.

 

جنايات معاويه بر شيعه در اواخر حكومت امام علي‏

از سال 39 هجري، معاويه هجوم همگاني و گسترده‏اي را برعليه شيعيان اميرالمؤمنين‏عليه السلام آغاز نمود و با فرستادن افرادي خشن و بي‏دين براي سركوب شيعيان، حيطه حكومت حضرت را مورد تاخت‏وتاز قرار داد:

1 - نعمان بن بشير را با هزار نفر براي سركوب مردم عين‏التمر فرستاد.

2 - سفيان بن عوف را با شش هزار نفر براي سركوب مردم هيت و از آن جا به انبار و مداين فرستاد.

3 - عبداللَّه بن مسعدة بن حكمه فزاري را كه از دشمنان اميرالمؤمنين‏عليه السلام بود با هزار و هفتصد نفر به تيماء فرستاد.

4 - ضحاك بن قيس را با سه هزار نفر به واقعه براي غارت هر كس كه در طاعت امام علي‏عليه السلام است فرستاد. كه حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام نيز حجر بن عدي را با چهار هزار نفر براي مقابله با او فرستاد.

5 - عبدالرحمن بن قباث بن اشيم را با جماعتي به بلاد جزيره فرستاد، كه امام علي‏عليه السلام هم كميل را براي مقابله با او فرستاد.

6 - حرث بن نمر تنوخي را نيز به جزيره فرستاد تا با هر كس كه در اطاعت امام علي‏عليه السلام است مقابله كند كه در آن واقعه افراد زيادي كشته شدند. [1] .

7 - در سال 40، بُسر بن أرطاة را با لشكري به سوي مكه و مدينه و يمن فرستاد او هنگامي كه به مدينه رسيد، عبيداللَّه بن عباس كه عامل مدينه از طرف امام علي‏عليه السلام بود، از آن جا فرار كرده و در كوفه به حضرت ملحق شد ولي بُسر هر دو فرزند او را به شهادت رسانيد. [2] .

يكي ديگر از مناطقي كه سر راه «بُسر» مورد غارت قرار گرفت منطقه‏اي بود كه گروهي از قبيله هَمدان و شيعيان حضرت علي‏عليه السلام در آن‏جا سكونت داشتند. بُسر با حركتي غافلگيرانه به آن‏ها حمله كرد. بسياري از مردان را كشت، و تعدادي از زنان و فرزندان آنان را به اسارت برد. و اين اولين بار بود كه زنان و كودكان مسلمين به اسارت برده مي‏شدند. [3] .

مسعودي در مورد بسر بن ارطاة مي‏گويد: «او افرادي از خزاعه و هَمدان و گروهي را كه معروف به «الانباء» از نژاد ايرانيان مقيم يمن بودند كشت. و هر كسي را كه مشاهده مي‏كرد ميل به علي دارد يا هواي او را در سر دارد، مي‏كشت». [4] .

ابن ابي‏الحديد مي‏گويد: «بُسر به طرف اهل حسبان كه همگي از شيعيان علي‏عليه السلام بودند، آمد و با آنان سخت درگير شد و به طور فجيعي آنان را به قتل رسانيد. و از آن جا به طرف صنعا آمد و در آنجا صد نفر از پيرمردان را كه اصالتاً از فارس بودند كشت، تنها به جرم اين كه دو فرزند عبيداللَّه بن عباس در خانه يكي از زنان آنان مخفي شده است. بُسر در حمله‏هايش حدود سي هزار نفر را به قتل رساند و عدّه‏اي را نيز در آتش سوزاند». [5] .

ابن ابي‏الحديد همچنين مي‏نويسد: «معاويه در نامه‏اي به تمام كارگزارانش نوشت: به هيچ يك از شيعيان علي و اهل بيتش اجازه گواهي ندهيد. و در مقابل، شيعيانِ عثمان را پناه داده و آنان را اكرام كنيد.... و نيز در نامه‏اي ديگر به كارگزاران خود نوشت: هر كسي كه ثابت شد محبّ علي و اهل بيت اوست اسمش را از ديوان محو كرده و عطا و روزي‏اش را قطع نماييد. و در ضميمه اين نامه نوشت: هر كس كه متّهم به ولاي اهل بيت‏عليهم السلام است او را دستگير كرده و خانه او را خراب كنيد. بيشتر مصيبت بر اهل عراق بود خصوصاً اهل كوفه...». [6] .

 

 

[1] ر.ك: الاغاني، ج 15، ص 44؛ تاريخ ابن عساكر، ج 10، ص 152؛ الاستيعاب، ج 1، ص 65؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 134؛ الكامل، ج 2، ص 425.

[2] تاريخ طبري، ج 5، ص 139؛ كامل ابن‏اثير، ج 2، ص 425؛ تاريخ دمشق، ج 10، ص 152؛ البداية و النهاية، ج 7، ص 356.

[3] العقدالفريد، ج 5، ص 11.

[4] مروج‏الذهب، ج 3، ص 22.

[5] شرح ابن ابي‏الحديد، ج 1، ص 121-116.

[6] همان، ج 11، ص 44و45.

 

جنايات معاويه در عهد امام حسن‏

هنگامي كه امام حسن‏عليه السلام مجبور به مصالحه با معاويه گرديد، يكي از خطراتي كه امام‏عليه السلام احساس مي‏كرد، امنيت شيعيان حضرت علي‏عليه السلام بود. ازاين رو در قرارداد خود با معاويه تصريح كرد كه بايد به اصحاب امام علي‏عليه السلام امنيت داده شود. معاويه نيز آن را پذيرفت. ولي در همان روز اوّل اعلام كرد كه آن تعهدات را نمي‏پذيرد و زير پا مي‏گذارد.

ابن ابي‏الحديد از ابي‏الحسن مدايني روايت مي‏كند: «معاويه در نامه خود به واليان چنين نوشت: من ذمه خود را از هر كسي كه روايتي در فضيلت ابوتراب و اهل بيتش نقل نمايد، بري كردم. بعد از اين دستور خطبا در هر منطقه بر منابر شروع به لعن علي‏عليه السلام و تبرّي از او و اهل بيتش نمودند. اهل كوفه شديدترين مردم در بلا و مصيبت بودند. زيرا آن هنگام در كوفه تعداد زيادي از شيعيان وجود داشتند. معاويه، «زياد» را والي بصره و كوفه نمود. او شيعيان را خوب مي‏شناخت، لذا بر اساس دستور معاويه هر جا كه شيعيان را مي‏يافت به قتل مي‏رساند، و يا اينكه آنان را ترسانده، دست و پاي آنان را قطع مي‏نمود و چشمان آنان را از حدقه درآورده، به دار آويزان مي‏كرد. همچنين عده‏اي را نيز از عراق تبعيد نمود. لذا هيچ شيعه معروفي در عراق باقي نماند...». [1] .

ابن أعثم مي‏نويسد: «زياد، دائماً در پي شيعيان بود و هر كجا آنان را مي‏يافت به قتل مي‏رساند، به طوري كه شمار زيادي را كشت. او دست و پاي مردم را قطع و چشمانشان را كور مي‏كرد. البته خود معاويه نيز جماعتي از شيعيان را به قتل رساند. [2]  معاويه خود، دستورِ به دار آويختن گروهي از شيعيان را صادر كرد. [3]  زياد، شيعيان را در مسجد جمع مي‏كرد، تا از علي‏عليه السلام اظهار بيزاري جويند. [4]  او در بصره نيز در جست و جوي شيعيان بود و آنان را به قتل مي‏رساند. [5]  عده‏اي از صحابه و تابعين به دستور معاويه به شهادت رسيدند.

در سال 53 هجري معاويه، حجر بن عدي و اصحابش را به قتل رسانيد و او اولين كسي بود كه به همراه اصحابش به شيوه قتل صبر در اسلام كشته شد. [6] .

عمرو بن حمق خزاعي، صحابي عظيم را كه امام حسين‏عليه السلام او را سيّدالشهدا ناميد، بعد از آن كه معاويه او را امان داد، به قتل رساند. [7] .

مالك اشتر، يكي از اشراف و بزرگان عرب و يكي از فرماندهان جنگ‏هاي امام علي‏عليه السلام بود. معاويه او را در مسير مصر به وسيله سمّ، به دست يكي از غلامانش به قتل رسانيد. [8] .

رشيد هجري، از شاگردان خواص امام علي‏عليه السلام بود، زياد دستور داد كه از علي‏عليه السلام برائت جسته و او را لعنت كند، او امتناع ورزيد. از اين رو دو دست و دو پا و زبان او را بريده و به دار آويخت. [9] .

جويرية بن مهر عبدي را به جرم پذيرش ولايت علي‏عليه السلام دستگير نموده و بعد از جدا كردن دو دست و دو پاي او، بر شاخه درخت خرما به دار آويخت.

 

 

[1] شرح ابن ابي‏الحديد، ج 11، ص 44.

[2] الفتوح، ج 4، ص 203.

[3] المحبر، ص 479.

[4] مختصر تاريخ دمشق، ج 9، ص 88.

[5] همان.

[6] مروج‏الذهب، ج 3، ص 3؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 642.

[7] سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 34.

[8] شذرات الذهب، ج 1، ص 91.

[9] شرح ابن ابي‏الحديد، ج 2، ص 294.

 

معاويه و سب امام علي‏

تا زماني كه رسول خداصلي الله عليه وآله زنده بود، بني هاشم و در رأس آنان حضرت علي‏عليه السلام عزّت و احترامي ولو در سطح محدود داشتند. ولي بعد از وفات رسول خداصلي الله عليه وآله خصومت‏ها و دشمني‏ها بر ضدّ آنان به خصوص حضرت علي‏عليه السلام شروع شد. اوج اين خصومت و دشمني در عصر خلافت بني اميه و در رأس آنان حكومت معاوية بن ابي سفيان بود. او نه تنها با حضرت علي‏عليه السلام براي تصاحب خلافت جامعه اسلامي جنگيد و عنوان ظالم را حتي در نزد اهل سنّت براي حضرت لقب گرفت، بلكه سبّ و لعن را بر ضدّ حضرت بر بالاي مأذنه‏ها علني و سنت نمود. اين روش تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز ادامه داشت كه وي دستور داد اين سنت برداشته شود.

 

 

اهداف معاويه براي نابودي بني هاشم

معاويه با از ميان برداشتن بني هاشم دو هدف را دنبال مي‏كرد. از يك نظر براي نابود كردن اسلام به اين كار دست مي‏زد. و از طرف ديگر به خاطر انتقام گرفتن خون پدران و بزرگان بني اميه به اين كار همّت گماشته بود. به همين جهت بود كه حضرت علي‏عليه السلام در جنگ صفين به هيچ وجه و در هيچ يك از مراحل و ميدان‏هاي نبرد، به بني هاشم اجازه ورود به ميدان را نمي‏داد و از مبارزه تن به تن باز مي‏داشت. [1] .

معاويه علاوه بر استفاده از روش‏هاي خشونت بار قتل و كشتار و جنگ و غارت از راه‏هاي ديگر نيز براي نابودي اسلام و اهل بيت‏عليهم السلام استفاده مي‏كرد. اينك به برخي از اين راه‏ها اشاره مي‏كنيم؛

 

>جلوگيري از نشر فضايل اهل بيت‏

>ايجاد بغض و لعن و سب نسبت به امام علي‏

 

[1] ر.ك: وقعه صفين، نصر بن مزاحم، ص 462و463.

 

جلوگيري از نشر فضايل اهل بيت‏

علي بن محمد عبداللَّه مدايني (135 - 225) در كتاب «الاحداث» مي‏نويسد: «معاويه پس از به دست آوردن خلافت، فرماني به همه عمّال و كارگزاران خويش صادر كرد كه هر كس چيزي در فضايل ابوتراب و خاندانش نقل كند، حرمتي براي جان و مالش نيست و خونش هدر است». [1] .

 

 

[1] شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 15.

 

ايجاد بغض و لعن و سب نسبت به امام علي‏

شورشي كه بر عليه عثمان پديد آمد، شورشي مردمي بود. [1]  مردم از تمام عالم اسلام به جز شام و حمص كه تحت حكومت معاويه بود به مدينه آمدند. مردمي كه از ستم و اجحاف كارگزاران عثمان به ستوه آمده بودند و همين امر آنان را به شورش واداشته بود. سرانجام اين شورش باعث قتل عثمان شد. پس از قتل عثمان، نعمان بن بشير انصاري پيراهن خون آلود او را به شام برد. [2] .

اين پيراهن به دستور معاويه بر منبر مسجد اعظم شام آويخته شد و پيرمرداني سپيدموي در كنار آن، مجلس عزا به پا كردند. [3]  عزاداري يك سال ادامه يافت. خبر اين حادثه به تمام شهرهاي مهم تحت حكومت معاويه رسيد. [4] .

معاويه در اوّلين سخنراني بعد از اين حادثه كوشيد كه عثمان را شهيدي مظلوم و حضرت علي‏عليه السلام را تنها مسئول قتل او معرفي كند. [5]  از اين به بعد سياست معاويه بر اين منوال بود و هر روز به شكلي طرح بغض و كينه نسبت به امام علي‏عليه السلام ايجاد مي‏شد.

مسأله قتل عثمان و اين كه حضرت علي‏عليه السلام مقصّر اصلي در خون عثمان است مسأله‏اي بود كه در شام و حمص با بمباراني از تبليغ به مردم القا مي‏شد. مسأله‏اي كه خود حضرت از آن تبرّي مي‏جست. رنگ ديني مسأله و عنوان احساس برانگيز خليفه مظلوم! احساسات و عواطف مردم را به صورت تند و آتشين بر ضدّ كوفه و امام علي‏عليه السلام بر مي‏انگيخت.

معاويه و حكومت اموي در تبليغ بر ضدّ امام، تنها به اين مقدار بسنده نكرد، بلكه كوشيد تا از هر طريق ممكن درايجاد كينه و بغض در مردم اين دو استان بزرگ سودجويد.

عامر پسر سعدبن ابي وقاص مي‏گويد: «روزي معاويه پدرم را به نزد خود دعوت كرد و به او گفت: چرا ابوتراب را ناسزا نمي‏گويي؟! سعد گفت: تا هنگامي كه من سه كلام رسول خداصلي الله عليه وآله را درباره او به ياد دارم سخني به ناسزا در موردش نخواهم گفت، چرا كه اگر يكي از آن سه براي من بود براي من محبوب‏تر از شتران قرمز مي‏بود. رسول خداصلي الله عليه وآله در يكي از جنگ‏ها او را جانشين خود در مدينه قرار داد. به پيامبرصلي الله عليه وآله عرض كرد: اي پيامبر خدا! آيا مرا جانشين خود بر زنان و كودكان قرار مي‏دهي؟ پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: آيا راضي نمي‏شوي كه نزد من به منزله هارون نزد موسي باشي جز آن كه پيامبري بعد از من نيست. و نيز شنيدم كه در روز خيبر مي‏فرمود: پرچم را به دست كسي مي‏دهم كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را دوست دارند. ما منتظر بوديم و سر مي‏كشيديم. آن گاه فرمود: علي را بگوييد بيايد. او را در حالي كه چشمش زخم داشت آوردند. حضرت آب دهانش را به چشمش ماليد. و سپس پرچم را به دست او داد و خداوند به دست او فتح و پيروزي حاصل نمود. و نيز هنگامي كه اين آيه نازل شد: (فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ...([6]  رسول خداصلي الله عليه وآله علي و فاطمه و حسن و حسين‏عليهم السلام را دعوت نمود. آن گاه عرض كرد: بار خدايا اينان اهل من هستند». [7] .

علي بن محمّد مدايني مي‏نويسد: «معاويه پس از به دست آوردن حكومت و خلافت، يك فرمان نامه به تمام عمّال و كارگزاران خود نوشت كه هركس چيزي در مورد فضايل ابوتراب و خاندانش باز گويد من ذمه امان خويش را از او بردارم و خون و مال او هدر است. خطيبان بر هر آبادي و بر سر هر منبر، علي‏عليه السلام را لعن مي‏كردند و از او برائت مي‏جستند و از او و خاندانش بدگويي مي‏كردند...». [8] .

يعقوبي مي‏نويسد: «برخي از شيعيان، از جمله حجربن عدي و عمروبن حِمَق خزاعي هر گاه مي‏شنيدند كه مغيره و امثال او از ياران معاويه، علي‏عليه السلام را بر منبر لعن مي‏كنند به پا مي‏خاستند و لعن را به خودشان باز مي‏گرداندند». [9] .

بعد از شهادت امام حسن مجتبي‏عليه السلام معاويه به جهت حج وارد مدينه شد و خواست كه حضرت علي‏عليه السلام را بر بالاي منبر رسول خداصلي الله عليه وآله لعن كند. به او گفته شد كه سعد بن ابي وقاص در اينجا است و فكر مي‏كنيم به اين كار راضي نيست، كسي را به‏نزد او بفرست و از رأي او جويا شو. معاويه كسي را به نزد سعد فرستاد و مطلب را به او گوشزد كرد. سعد گفت: اگر چنين كني از مسجد بيرون خواهم رفت و ديگر به آن بر نخواهم گشت. لذا تا سعد زنده بود معاويه از لعن حضرت علي‏عليه السلام خودداري مي‏كرد.

بعد از وفات سعد دوباره شروع به لعن حضرت نمود، و به عمّال خود نامه نوشت تا او را بر منابر لعن كنند.

آنان نيز چنين كردند. ام سلمه همسر پيامبرصلي الله عليه وآله به معاويه نامه نوشت كه شما خدا و رسولش را بر منابرتان لعن مي‏كنيد، و اين به جهت آن است كه علي بن ابيطالب‏عليه السلام و كساني كه او را دوست دارند لعن مي‏كنيد، و من شهادت مي‏دهم كه خدا و رسولش او را دوست دارند.

معاويه به كلام ام‏سلمه هم اعتنايي نكرد. [10] .

جاحظ مي‏نويسد: «همانا معاويه هميشه در آخر خطبه‏هاي خود مي‏گفت: بار خدايا! ابوتراب در دين تو ملحد شده و راه به سوي تو را منع نموده است، پس او را لعن كرده و عذاب دردناكي بر او قرار ده. اين كلمات را نوشت و به آفاق فرستاد. اين لعن بر بالاي منبرها تا ايام خلافت عمر بن عبدالعزيز ادامه يافت.

برخي از بني اميه به معاويه گفتند: اي اميرالمؤمنين! تو به آرزوي خود رسيدي، چرا دست از لعن اين مرد برنمي داري؟! معاويه گفت: نه به خدا، تا اينكه كودكان بر اين لعن پرورش يافته و بزرگان بر آن پير شوند، و هرگز كسي او را به نيكي ياد نكند. [11] .

زمخشري مي‏نويسد: «در ايام حكومت بني اميه بر بيش از هفتاد هزار منبر به جهت سنت معاويه، لعن بر علي بن ابيطالب مي‏فرستادند». [12] .

بلاذري مي‏نويسد: «معاويه، مغيرة بن شعبه را والي كوفه قرار داد. مغيره نه سال در آنجا حكومت كرد... و هيچ گاه از ذمّ علي‏عليه السلام و توهين به او كوتاهي نمي‏كرد». [13] .

حاكم نيشابوري از عبداللَّه بن ظالم نقل كرده كه مغيرة بن شعبه در خطبه‏اش به علي‏عليه السلام توهين مي‏نمود، و خطبايي را نيز براي اين كار گمارده بود. [14] .

و نيز از عبيداللَّه بن ابي مليكه نقل كرده كه مردي از اهل شام نزد ابن عباس سبّ علي‏عليه السلام را نمود، ابن عباس گفت: اي دشمن خدا! رسول خدا را اذيت نمودي، زيرا خداوند متعال فرمود: (إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَ أَعَدِّ لَهُمْ عَذَاباً مُهِيناً)؛ [15]  «همانا كساني كه خدا و رسولش را اذيت مي‏كنند خداوند آنان را در دنيا و آخرت از رحمت خود دور كرده و براي آنان عذاب خواركننده‏اي را آماده كرده است.» اگر رسول خدا زنده بود تو او را اذيت نموده بودي. [16] .

عبدالرحمن بن بيلماني مي‏گويد: «من نزد معاويه بودم كه مردي بلند شد و شروع به سبّ پياپي علي‏عليه السلام نمود. سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل بلند شد و گفت: اي معاويه! آيا من بايد ببينم كه نزد تو علي‏عليه السلام را سبّ كنند بدون آن كه تو تغيّري نمايي؟! همانا از رسول خداصلي الله عليه وآله شنيدم كه مي‏فرمود: «هو منّي بمنزلة هارون من موسي»؛ [17]  «علي نزد من به منزله هارون نزد موسي است.»

احمد بن حنبل از عبداللَّه بن ظالم مازني نقل كرده: هنگامي كه معاويه از كوفه بيرون رفت، مغيرة بن شعبه را عامل خود در آن جا قرار داد. او خطبايي را گماشت تا نسبت به علي‏عليه السلام توهين نمايند. مازني مي‏گويد: من كنار سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل بودم، ديدم كه او غضبناك شد و دست مرا گرفت و با خود به گوشه‏اي برد و گفت: آيا اين مرد را نمي‏بيني كه به خود ظلم كرده و امر به لعن مردي از اهل بهشت يعني علي‏عليه السلام مي‏كند؟! [18] .

ابن ابي الحديد نقل كرده كه مغيرة بن شعبه - والي و امير كوفه از طرف معاويه - حجر بن عدي را امر نمود تا در ميان مردم بايستد و علي‏عليه السلام را لعن نمايد. او از اين كار امتناع ورزيد. مغيره او را تهديد نمود. حجر برخاست و خطاب به مردم گفت: همانا امير شما مرا امر كرده تا علي‏عليه السلام را لعن كنم، شما او را لعن كنيد. اهل كوفه گفتند: خدا او را لعنت كند. و مقصودشان مغيره بود. [19] .

 

 

[1] انساب الاشراف، ج 5، ص 59و60؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 150.

[2] تاريخ طبري، ج 4، ص 562.

[3] وقعه صفين، ص 127.

[4] تاريخ طبري، ج 4، ص 562.

[5] وقعه صفين، ص 31و32و127و128.

[6] سوره آل عمران، آيه 61.

[7] صحيح مسلم، ج 7، ص 120و121؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 108و109.

[8] شرح ابن ابي الحديد، ج 11، ص 44.

[9] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 205.

[10] عقد الفريد، ج 4، ص 159.

[11] شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 56و57، خطبه 56.

[12] ربيع الابرار، ج 2، ص 186.

[13] انساب الاشراف، ج 5، ص 252؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 254؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 488.

[14] مستدرك حاكم، ج 3، ص 509، ح 5898؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 31.

[15] سوره احزاب، آيه 57.

[16] مستدرك حاكم، ج 3، ص 138، ح 4618.

[17] السنة، ابن ابي عاصم، ص 588، ح 1350.

[18] مسند احمد، ج 1، ص 400، ص 1644.

[19] شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 58.

 

نهي پيامبر از سب امام علي

1 - رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «لاتسبّوا عليّاً؛ فانّه كان ممسوساً في ذات اللَّه عزّوجلّ»؛ [1]  «علي‏عليه السلام را سبّ نگوييد؛ زيرا او در راه خدا هيچ ملاحظه‏اي ندارد.»

2 - و نيز فرمود: «من سبّ عليّاً فقد سبّني، و من سبّني فقد سبّ اللَّه تعالي»؛ [2]  «هر كس علي‏عليه السلام را سبّ كند به تحقيق مرا سبّ كرده و هر كس مرا سبّ كند به طور حتم خدا را سبّ كرده است.»

3 - و نيز فرمود: «عادي اللَّهُ من عادي عليّاً»؛ [3]  «خدا دشمن بدارد هر كس كه علي را دشمن دارد.»

4 - حاكم نيشابوري از ابي عبداللَّه جدلي نقل كرده كه گفت: من بر امّ سلمه وارد شدم، به من فرمود: آيا رسول خداصلي الله عليه وآله در ميان شما سبّ مي‏شود؟ من عرض كردم: پناه بر خدا يا سبحان اللَّه! يا مثل اين كلمه. ام سلمه فرمود: از رسول خداصلي الله عليه وآله شنيدم كه مي‏فرمود: «من سبّ عليّاً فقد سبّني»؛ [4]  «هر كس علي را سبّ كند به طور حتم مرا سبّ كرده است.»

 

 

[1] المعجم الكبير، ج 19، ص 148؛ حلية الاولياء، ج 1، ص 68.

[2] مستدرك حاكم، ج 3، ص 131.

[3] كنزالعمال، ج 11، ص 601، ح 32899.

[4] مستدرك حاكم، ج 3، ص 130، ح 4615.

 

حكم بغض امام علي

1 - ترمذي به سند خود از ام‏سلمه نقل كرده كه پيامبرصلي الله عليه وآله هميشه مي‏فرمود: «لايحبّ عليّاً منافق و لايبغضه مؤمن»؛ [1]  «علي را هيچ منافقي دوست ندارد، و او را هيچ مؤمني دشمن ندارد.»

2 - و نيز به سندش از امام علي‏عليه السلام نقل كرده كه فرمود: «لقد عهد اليّ النبيّ الأميّ‏صلي الله عليه وآله انّه لايحبّك الاّ مؤمن، و لايبغضك الاّ منافق»؛ [2]  «هر آينه پيامبر امّي‏صلي الله عليه وآله به من عهد نمود كه هرگز به جز مؤمن تو را دوست ندارد و دشمن ندارد تو را مگر منافق.»

روايت به اين مضمون نيز از مسلم رسيده است. [3] .

3 - ترمذي از ابي سعيد نقل كرده كه گفت: «انّا كنّا لنعرف المنافقين - نحن معشرالانصار - ببعضهم علي بن ابي طالب»؛ [4]  «همانا ما گروه انصار، منافقين را به بغض علي بن ابي طالب مي‏شناختيم.»

 

 

[1] سنن ترمذي، ج 5، ص 635، ح 3717؛ مسند احمد، ج 10، ص 176، ح 26569.

[2] همان، ج 5، ص 643، ح 3717؛ مسند احمد، ج 10، ص 176، ح 26569.

[3] صحيح مسلم، ج 1، ص 86، ح 78.

[4] سنن ترمذي، ج 5، ص 635، ح 3717.

 

عدم مشروعيت خلافت يزيد

برخي از اهل سنت در صدد مشروعيت بخشيدن به خلافت و حكومت يزيد برآمده و اصرار بر اين دارند كه بيعت مردمي با او را به اثبات رسانده، آن را موجّه و مشروع جلوه دهند. و از طرفي قيام امام حسين‏عليه السلام را بر ضدّ يزيد غير مشروع جلوه داده و آن را قيام در مقابل اراده ملّت بدانند.

ابوبكر بن العربي مي‏نويسد: «بيعت با يزيد شرعاً منعقد شده است، زيرا يك نفر با او بيعت كرده است گر چه اين يك نفر پدرش معاويه باشد». [1] .

محبّ الدين خطيب مي‏نويسد: «يزيد اهل عدالت، مراقبت و مواظبت بر نماز و به دنبال كارهاي خير و پيوسته مجري و ملازم سنت بود...». [2] .

ابن العربي همچنين مي‏گويد: «هيچ كس در جنگ با حسين وارد نشد و او را نكشت مگر به تأكيد اقوال و احاديث فراواني كه از جدّش رسول خداصلي الله عليه وآله رسيده بود. مي‏گويند: رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «هر كس خواست بين امت متّحد تفرقه بيندازد هر كس كه مي‏خواهد باشد او را با شمشير بكشيد». [3] .

ابن خلدون مي‏گويد: «حسين با شمشير جدّش به قتل رسيد». [4] .

محمّد ابواليسر عابدين - مفتي شام - مي‏گويد: «بيعت يزيد شرعي بوده، لذا هركس بر او خروج كرد ياغي است». [5] .

ابوالخير شافعي قزويني مي‏گويد: «يزيد امام و مجتهد بود». [6] .

اينك به بحث و بررسي بيعت با يزيد و مشروعيت يا عدم مشروعيت آن مي‏پردازيم.

 

>ادله عدم مشروعيت خلافت يزيد

>مؤيدان قيام امام حسين

 

[1] العواصم من القواحم، ابوبكر بن العربي، ص 222.

[2] الخطوط العريضه، محبّ الدين خطيب، ص 232.

[3] الصواصم، ص 222.

[4] فيض القدير، مناوي، ج 1، ص 265 و ج 5، ص 213؛ مقدمه ابن خلدون، ص 181.

[5] اغاليط المورخين، ص 120.

[6] تراجم رجال القرنين، السادس و السابع، ص 6.

 

ادله عدم مشروعيت خلافت يزيد

طرفداران بني اميه و پيروان يزيد از اهل سنت در صدد برآمده‏اند تا موضوع خروج امام حسين‏عليه السلام بر ضدّ يزيد را خروج بر خليفه‏اي معرّفي كنند كه بيعت او كامل و خلافتش صحيح بوده است، و در نتيجه حضرت را ياغي بر امام زمانش بدانند و اين كه يزيد با اين كار در صدد دفاع از موقعيّت خود بوده است. در حالي كه امر بر عكس است، اين امام حسين‏عليه السلام است كه امامت و خلافت او از جانب خدا و رسول اوصلي الله عليه وآله ثابت بوده و اين يزيد بوده كه خلافتش غاصبانه و بدون بيعتِ مشروع بوده است، لذا خروج امام حسين‏عليه السلام بر ضدّ او مشروع بلكه واجب و معقول است. اينك اين مطلب را اثبات مي‏كنيم؛

 

>امامت حسين بن علي‏

>عصمت امام حسين‏

>رضايت پيامبر

>امام حسين سيد جوانان بهشت

>قوام دين پيامبر به خروج امام حسين

>شروط صلح و عدم مشروعيت خلافت يزيد

>عدم مشروعيت خلافت معاويه

>عدم بيعت براي يزيد

 

امامت حسين بن علي‏

پيامبر اكرم‏صلي الله عليه وآله در حديثي صحيح و متواتر، امامان و خلفاي بعد از خود را دوازده نفر معرّفي كرده است:

جابر بن سمره نقل مي‏كند: از رسول خداصلي الله عليه وآله شنيدم كه مي‏فرمود: «هميشه اسلام عزيز است تا آن كه دوازده خليفه بر آنان حاكم شود. آن گاه كلمه‏اي گفت كه من آن را نفهميدم. به پدرم گفتم: حضرت چه فرمود؟ گفت: فرمود: همه آنان از قريشند. [1] .

بخاري نيز به سندش از جابر بن سمره نقل كرده كه پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «دوازده امير خواهند بود. آن گاه سخني گفت كه من آن را نشنيدم. پدرم گفت: پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: همه آنان از قريشند». [2] .

و با مراجعه به حديث ثقلين پي مي‏بريم كه اين دوازده نفر از اهل بيت و عترت پيامبرند. و نيز با مراجعه به حديث غدير پي مي‏بريم كه اوّل آنان علي بن ابيطالب‏عليه السلام است، زيرا اين سه دسته روايت همگي در يك برهه از زمان از جانب رسول خداصلي الله عليه وآله صادر شده است. و لذا مي‏توانند يكديگر را تفسير نمايند. خصوصاً آن كه مطابق برخي از روايات، اين دوازده نفر از جانب رسول خداصلي الله عليه وآله مشخص شده‏اند.

حمويني در «فرائد السمطين» به سندش از ابن عباس نقل مي‏كند كه شخصي يهودي به نام نعثل خدمت رسول خداصلي الله عليه وآله شرفياب شد و عرض كرد: اي محمّد! از تو درباره اموري سؤال مي‏كنم كه در سينه‏ام از مدّت ها نهفته است، اگر به آن‏ها جواب دهي به تو ايمان خواهم آورد. حضرت به او فرمود: سؤال كن اي اباعماره. از جمله سؤال‏هاي او اين بود كه مرا از وصيّ‏ات خبر ده كه او كيست؟ زيرا هيچ پيامبري نيست جز آن كه براي او وصيّ‏اي است، و همانا نبيّ ما موسي بن عمران به يوشع بن نون وصيّت كرد. پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «همانا وصيّ من علي بن ابيطالب است و بعد از او دو سبطم حسن و حسينند و بعد از اين دو، نه امام پياپي از صلب حسين امام خواهند بود.

او عرض كرد: اي محمّد! نام آنان را براي من بازگو كن.

حضرت فرمود: بعد از حسين فرزندش علي، و بعد از او فرزندش محمّد، و سپس فرزندش جعفر، و بعد فرزندش موسي، آنگاه فرزندش علي، و بعد از او فرزندش محمّد، و بعد از او فرزندش علي، و بعد از او فرزندش حسن و بعد از حسن فرزندش حجّت محمّد مهدي امام خواهند بود. اينانند دوازده نفر. [3] .

در رواياتي ديگر نيز به اسامي اين دوازده نفر اشاره شده است. [4] .

و نيز در روايتي پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «الحسن و الحسين اماما امتي بعد ابيهما»؛ [5]  «حسن و حسين دو امام امّت من بعد از پدرشان مي‏باشند.»

حال اگر امام حسين‏عليه السلام امام و خليفه بر حقّ و منصوب از جانب رسول خداصلي الله عليه وآله بوده، در نتيجه خلافت يزيد باطل است؛ زيرا دو حاكم در اقليمي نگنجند.

 

 

[1] صحيح مسلم، ج 6، ص 3، كتاب الاماره.

[2] صحيح بخاري، ج 8، ص 127، باب الاستخلاف، ح 7222.

[3] فرائد السمطين، ج 2، ص 132، ح 431؛ ينابيع المودة، ج 3، ص 282-281.

[4] همان.

[5] فرائد السمطين، حمويني، ج 1، ص 55.

 

عصمت امام حسين‏

امام حسين‏عليه السلام از جمله افرادي است كه مشمول آيه تطهير بوده، لذا از هر گونه گناه و اشتباه و خطا و نسيان مبرّا مي‏باشد.

مسلم به سند خود از عايشه نقل مي‏كند: پيامبرصلي الله عليه وآله صبح‏گاه از حجره خارج شد در حالي كه پارچه‏اي از پشم خياطي نشده بر دوش او بود. حسن بن علي و حسين و فاطمه و علي‏عليهم السلام هر كدام به ترتيب بر حضرت وارد شدند و پيامبرصلي الله عليه وآله آنان را داخل آن پارچه نمود، آن گاه اين آيه را تلاوت كرد: (اِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً)؛ [1]  «خداوند فقط مي‏خواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد.»

حال كه امام حسين‏عليه السلام معصوم است پس قيام او بر حق بوده و حكومت يزيد نيز بي اعتبار بوده است.

 

 

[1] صحيح مسلم، ج 7، ص 130.

 

رضايت پيامبر

طبراني به سند خود از ربعي بن حراش از امام علي‏عليه السلام نقل كرده كه فرمود: «من بر رسول خداصلي الله عليه وآله در حالي كه پارچه‏اي را گسترده بود وارد شدم. پيامبر و فاطمه و من و حسن و حسين بر روي آن نشستيم. آن گاه پيامبرصلي الله عليه وآله كناره‏هاي آن پارچه را گرفت و بر روي همه انداخت. سپس فرمود: «اللّهم ارض عنهم كما انا راض عنهم»؛ [1]  «بار خدايا! از اينان راضي باش همان گونه كه من از آنان راضي هستم.»

اين حديث را هيثمي در «مجمع الزوائد» نقل كرده و مي‏گويد: طبراني آن را در «الاوسط» ذكر كرده در حالي كه رجال آن، رجال صحيح است به جز عبيد بن طفيل كه ثقه مي‏باشد». [2] .

حال اگر پيامبرصلي الله عليه وآله از امام حسين‏عليه السلام راضي است و با پذيرش دعاي قطعي پيامبرصلي الله عليه وآله از جانب خداوند متعال، خدا هم از او راضي است در نتيجه قيام و خروج حضرت بر عليه يزيد مورد رضايت خداوند بوده و مشروعيت و بيعت يزيد به زير سؤال مي‏رود.

 

 

[1] مجمع الزوائد، ج 9، ص 169.

[2] همان.

 

امام حسين سيد جوانان بهشت

ابوسعيد خدري از رسول خداصلي الله عليه وآله نقل كرده كه فرمود: «الحسن و الحسين سيّدا شباب اهل الجنّة»؛ [1]  «حسن و حسين دو بزرگوار جوانان اهل بهشت‏اند.»

ترمذي اين حديث را حسن و صحيح دانسته و الباني نيز با او موافقت نموده است. [2] .

اگر امام حسين‏عليه السلام به نصّ رسول اكرم‏صلي الله عليه وآله سيد جوانان اهل بهشت است پس تمام كارهاي او در دنيا مورد رضايت خداوند است كه از آن جمله خروجش بر ضدّ يزيد بن معاويه است، و در نتيجه خلافت يزيد از مشروعيت برخوردار نبوده است.

 

 

[1] مسند احمد، ج 3، ص 3و62و64و82؛ سنن ترمذي، ج 5، ص 321؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 154و166و167.

[2] سنن ترمذي، ج 5، ص 321؛ سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج 2، ص 423، رقم 796.

 

قوام دين پيامبر به خروج امام حسين

ترمذي به سندش از يعلي بن مره نقل كرده كه رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «حسين منّي و أنا من حسين»؛ [1]  «حسين از من است و من از حسينم.»

امام حسين‏عليه السلام از رسول خداصلي الله عليه وآله است؛ اين امري واضح و روشن است زيرا نوه دختري حضرت مي‏باشد. امّا رسول خداصلي الله عليه وآله از امام حسين‏عليه السلام است چه معنا دارد؟ جز آن كه بگوييم: امام حسين‏عليه السلام با خروجي كه بر ضدّ يزيد داشت و شهادت خود و جوانان بني هاشم و اصحابش دين پيامبرصلي الله عليه وآله را زنده نمود. و لذا بقاي دين و آيين و شخصيّت پيامبرصلي الله عليه وآله در گروي خروج امام حسين‏عليه السلام بود.

اين حديث را ترمذي «حَسَن» دانسته، [2]  و حاكم نيشابوري هم بعد از نقل آن صحيح الاسناد معرفي كرده و ذهبي نيز با او موافقت نموده است. [3] .

بوصيري نيز در «مصباح الزجاجة في زوائد ابن ماجه» سند آن را حسن و رجال آن را ثقه معرفي كرده است. [4] .

هيثمي نيز بعد از نقل آن، سندش را «حسن» معرفي كرده است. [5] .

 

 

[1] سنن ترمذي، ج 5، ص 324.

[2] همان.

[3] مستدرك حاكم، با تلخيص ذهبي، ج 3، ص 177.

[4] مصباح الزجاجة، ج 1، ص 85.

[5] مجمع الزوائد، ج 9، ص 181.

 

شروط صلح و عدم مشروعيت خلافت يزيد

شروطي را كه معاوية بن ابي سفيان در صلح نامه خود با امام حسن مجتبي‏عليه السلام امضا كرد، جاي تأمّل و دقّت بسيار دارد.

معاويه در صلح‏نامه خود شروطي را ذكر كرد كه امام حسن‏عليه السلام به آن شروط ديگري را اضافه نمود. [1] .

از جمله آن شروط اين بود كه حضرت خلافت را به معاويه واگذار كند به شرط اين كه اگر براي او اتفاقي افتاد خلافت به حضرت منتقل شود و اگر او نبود به برادرش امام حسين‏عليه السلام برسد. [2] .

و لذا امام حسين‏عليه السلام به مجرد شنيدن خبر مرگ معاويه به عبداللّه بن زبير فرمود: «من هرگز (بايزيد) بيعت نمي‏كنم، زيرا امر خلافت بعد از برادرم حسن براي من است. و معاويه آن چه را خواست انجام داد، و نزد برادرم حسن قسم ياد كرد كه خلافت را براي هيچ كس از اولاد خود بعد از مرگش قرار ندهد. و در صورتي كه من زنده بودم به من بازگرداند...». [3] .

اين مطلب در بسياري از مصادر اهل سنت تصريح شده كه امام حسن مجتبي‏عليه السلام بر معاويه شرط نمود كه عهد خلافت را بر كسي بعد از مرگش قرار ندهد. [4] .

با اين معاهده و شرط كه مورد قبول طرفين بود، تعيين خلافت يزيد از طرف معاويه از هيچ گونه مشروعيت ظاهري نيز برخوردار نبود.

 

 

[1] تاريخ طبري، ج 4، ص 124.

[2] عمدة الطالب، ص 67.

[3] الفتوح، ابن اعثم، ج 5، ص 12.

[4] شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 22؛ الفتوح، ج 4، ص 291؛ تاريخ دمشق، ج 13، ص 265.

 

عدم مشروعيت خلافت معاويه

اهل سنت گرچه عهدِ خليفه سابق بر كسي را به عنوان خلافت و امامت، يكي از موارد اثبات خلافت مي‏دانند ولي اين در صورتي است كه مشروعيت خلافت و امامت خليفه سابق اثبات شده باشد كه در مورد معاويه اين چنين نبوده است زيرا؛

اولاً: معاويه كسي بود كه با خروج بر امام به حقّ مسلمين؛ يعني امام علي بن ابي طالب‏عليه السلام بر كشور اسلامي غلبه پيدا كرد، و لذا خلافتش از مشروعيت و وجاهت عقلايي و شرعي برخوردار نبوده است.

ثانياً: در موارد صلح نامه حضرت امام حسن‏عليه السلام با معاويه آمده بود كه خراج‏دار ابجرد را بايد به او واگذار نمايد، و اين دلالت دارد بر اينكه امام حسن‏عليه السلام معاويه را امام و خليفه به حقّ بر مسلمين نمي‏دانسته است. زيرا اين منطقه با صلح فتح شده بود، نه با زور لشكر، [1]  و لذا مخصوص امام مسلمين است و حضرت سهم خراج آن را براي خود كه امام به حقّ است طلب مي‏كند.

ثالثاً: از جمله شروطي كه امام حسن‏عليه السلام در صلح‏نامه گنجاند اين بود كه معاويه خود را اميرمؤمنان نخواند، و اين اعلاني است از طرف امام‏عليه السلام كه براي حكومت معاويه مشروعيت قائل نيست.

 

 

[1] فتوح البلدان، ص 380.

 

عدم بيعت براي يزيد

برخي در صدد آنند كه بيعت مردمي براي يزيد را به اثبات رسانند، در حالي كه با مراجعه به تاريخ و تأمّلي در آن پي مي‏بريم كه اين چنين نبوده است؛ زيرا:

اولاً: يزيد در نامه‏اي به والي خود در مدينه مي‏نويسد: از جماعتي كه داراي شأن و منزلت خاص هستند، امثال امام حسين‏عليه السلام و عبداللَّه بن عمر، عبدالرحمن بن ابي‏بكر و عبداللَّه بن زبير با هر طريقي كه ممكن است بيعت بگيرد و در غير اين صورت آنان را به قتل رساند. [1]  در حالي كه بيعت اكراهي از مشروعيت برخوردار نيست.

ثانياً: اهل عراق در نامه‏اي كه به امام حسين‏عليه السلام نوشتند، اعلام داشتند كه ما امام نداريم و با كسي جز تو بيعت نخواهيم كرد. [2] .

ثالثاً: شبراوي شافعي بعد از نقل كلام غزالي و ابن العربي در تحريم سبّ و لعن يزيد و مبالغه آن دو در اين مطلب مي‏گويد: «كلام هر دو مردود است، زيرا اين مطلب مبتني بر صحت بيعت يزيد - لعنه اللَّه - در رتبه سابق است در حالي كه نظر محققين بر خلاف چيزي است كه اين دو مي‏گويند». [3] .

 

 

[1] الفتوح، ج 5، ص 10و11؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 241.

[2] البداية و النهاية، ج 8، ص 152-151.

[3] الإتحاف بحبّ الأشراف، ص 68.

 

يزيد، عامل اصلي قتل امام حسين

يكي از خلفاي بني اميه كه در عصر حكومت كوتاه خود جنايات بسياري را انجام داد، يزيد بن معاويه بود. او در سه سال حكومتي كه داشت، در سال اول آن دستور قتل امام حسين‏عليه السلام فرزند رسول خداصلي الله عليه وآله و يارانش را صادر نمود. اين عمل آن قدر شنيع بود كه قيام‏هايي را به دنبال داشت و نيز تا به امروز اعتراضاتي حتي از بسياري از علماي عامه را در پي داشته است. ولي متأسفانه عده‏اي از متعصبين عامّه و نواصب و پيروان يزيد در صدد دفاع از يزيد برآمده و كتاب‏ها در مدح و منقبت دروغين او تأليف كرده‏اند. اينك اين موضوع را مورد بررسي قرار خواهيم داد و ثابت خواهيم كرد كه شواهد و ادله تاريخي هر كدام به نوبه خود گواه بر اين است كه عامل اصلي كشته شدن و شهادت امام حسين‏عليه السلام يزيد بوده است.

 

>دفاع ابن تيميه از يزيد

>پاسخ به شبهات

 

دفاع ابن تيميه از يزيد

ابن تيميه به جهت خصومتي كه با اهل بيت‏عليهم السلام داشته، درصدد دفاع از جنايات يزيد برآمده و با هر حيله و توجيهي قصد تبرّي او از كشتن امام حسين‏عليه السلام را دارد.

ابن تيميّه مي‏نويسد: «يزيد راضي به كشتن امام حسين‏عليه السلام نبود و حتي از اين امر اظهار نارضايتي كرد». [1] .

او همچنين حركت دادن سر امام حسين‏عليه السلام به شام را مردود مي‏داند. [2]  و در جايي ديگر به اسارت رفتن اهل بيت امام حسين‏عليه السلام را انكار كرده است. [3] .

وي در جايي ديگر مي‏گويد: «يزيد به كشتن حسين‏عليه السلام امر نكرد، سرها را نزد او نياوردند، و با چوب بر دندانهاي او نزد، بلكه عبيداللّه بن زياد بود كه اين كارها را انجام داد.» [4] .

ما در اين مبحث درصدد اثبات اين مطلب خواهيم بود كه كشتن امام حسين‏عليه السلام توسط ابن زياد به امر مستقيم و ارشاد يزيد بن معاويه بوده است، و براي اثبات اين امر شواهد و ادلّه‏اي اقامه خواهيم كرد.

 

>يزيد و نصب ابن زياد به ولايت كوفه

>مشاوره ابن زياد با يزيد

>دستور يزيد به بيعت يا قتل

>نامه دوم يزيد به وليد

>در معرض كشتن قرار دادن

>خبر دادن امام حسين از قتل خود در مكه

>دستور قتل امام حسين‏ هنگام حركت به طرف عراق

>نامه ابن زياد به امام حسين

>نامه ابن عباس به يزيد

>افتخار يزيد به قتل امام حسين

>عزيز شدن ابن زياد نزد يزيد بعد از كشتن امام حسين

>اعتراف حاضران بر مشاركت يزيد

>در جريان قرار داشتن يزيد

>اعتراف فرزند يزيد به دخالت پدر

>توبيخ نشدن ابن زياد

>ابقاي عبيدالله بر ولايت

>ارسال جوايز براي ابن زياد

>جلوگيري از توبيخ ابن زياد

>ابن زياد، نديم يزيد

>اختيار يكي از دو راه

>تصريح امام سجاد

>رضايت يزيد به كشتن امام حسين

>تناسب عمل با شخصيت يزيد

>يزيد از ديدگاه برخي علماي عامه

 

[1] رأس الحسين‏عليه السلام، ص 207.

[2] همان، ص 206.

[3] منهاج السنة، ج 2، ص 226.

[4] سؤال في يزيد بن معاويه، ص 16.

 

يزيد و نصب ابن زياد به ولايت كوفه

با بررسي تاريخ پي مي‏بريم اين يزيد بود كه ابن زياد را والي كوفه كرد در حالي كه قبل از آن در ايام معاويه والي بصره بود. و اين به نوبه خود مي‏رساند كه يزيد در اين كار هدفي جز آماده شدن براي رويارويي با امام حسين‏عليه السلام را نداشته است و لذا تنها كسي را كه براي اين كار لايق مي‏ديده عبيداللَّه بن زياد بوده است.

از طرفي يزيد با ابن زياد رابطه خوبي نداشت و حتي درصدد بود كه او را از ولايت بصره عزل كند، امّا از آن جا كه نعمان بن بشير را براي مقابله با مسلم بن عقيل و رويارويي با امام حسين‏عليه السلام لايق نمي‏ديد لذا دست به دامان ابن زياد شد و نه تنها اعلام رضايت از او نمود بلكه ولايت كوفه را همراه با ولايت بصره به او سپرد. و لذا در نامه‏اي به او چنين نوشت: مسلم را دنبال كن و اگر به او دسترسي يافتي او را به قتل برسان. [1] .

اين در حالي است كه مسلم بن عقيل به عنوان پيك و فرستاده امام حسين‏عليه السلام به كوفه آمده بود تا مردم را از حركت امام‏عليه السلام به كوفه مطّلع سازد.

 

 

[1] تاريخ طبري، ج 4، ص 258؛ كامل ابن اثير، ج 3، ص 268؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 164.

 

مشاوره ابن زياد با يزيد

از تاريخ استفاده مي‏شود هنگامي كه يزيد ابن زياد را والي كوفه كرد او را امر نمود، كه در تمام كارهايي كه مربوط به قضيه امام حسين‏عليه السلام است با او مشورت كند. لذا مي‏توان تمام كارها و جنايات ابن زياد از جمله كشتن امام حسين‏عليه السلام را به امر و مشورت يزيد دانست.

طبري مي‏نويسد: «عبيداللَّه بن زياد بعد از آن كه مسلم و هاني را به شهادت رسانيد، سر آنان را از تن جدا كرده، به همراه نامه‏اي به سوي يزيد فرستاد... يزيد در جواب نامه بعد از تذكر به نكاتي اشاره مي‏كند: «به من خبر رسيده كه حسين بن علي به سوي عراق حركت كرده است. جاسوسان و افراد مسلّح را بگمار و به هر گمان و تهمتي افراد را دستگير كرده و محبوس نما، و هر خبري كه اتفاق افتاد بر من گزارش كن. و السلام عليك و رحمة اللَّه و بركاته». [1] .

از اين خبر استفاده مي‏شود كه نه تنها يزيد امر كوفه و مقابله با امام حسين‏عليه السلام را به ابن زياد تفويض نموده است، بلكه خود به شخصه در جريان امر بوده و مسؤوليت را بر عهده گرفته و فرماندهي مي‏كرده است. لذا ابن زياد هم تمام اموري را كه انجام مي‏داد به يزيد گزارش مي‏نمود.

شاهد ديگر بر مشاركت يزيد در كارهاي ابن زياد اين است كه در اين نامه يزيد عملكرد ابن زياد را تمجيد كرده و او را مدح و ستايش كرده است.

 

 

[1] تاريخ طبري، ج 4، ص 285.

 

دستور يزيد به بيعت يا قتل

از تاريخ استفاده مي‏شود كه قصد يزيد آن بوده كه در صورت بيعت نكردن امام حسين‏عليه السلام او را به قتل برساند.

يعقوبي در تاريخ خود مي‏نويسد: «يزيد در نامه‏اي به وليدبن عقبة بن ابي سفيان عامل و والي خود در مدينه چنين نوشت: هرگاه نامه من به دستت رسيد، حسين بن علي و عبداللَّه بن زبير را احضار كن و از آن دو براي من بيعت بگير، و در صورتي كه امتناع كردند گردن آن دو را بزن و سرهايشان را نزد من بفرست...». [1] .

از اين سند استفاده مي‏شود كه يزيد در صورت بيعت نكردن امام حسين‏عليه السلام قصد كشتن آن حضرت را در سر داشته است.

 

>اشكال

>پاسخ

 

[1] تاريخ يعقوبي‏ج 2، ص 241؛ الفتوح، ج 5، ص 10و11.

 

اشكال

اگر كسي بگويد: برخي از مورّخين نامه يزيد را طور ديگري نقل كرده‏اند.مثلا" طبري مي‏گويد: يزيد بر وليد چنين نوشت: حسين و عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن زبير را براي بيعت با تمام شدّت دستگير كن و هرگز به آنان رخصت مده تا اينكه با من بيعت كنند. والسلام. [1] .

در اين نامه سخن از كشتن امام حسين‏عليه السلام و دو نفر ديگر به ميان نيامده است.

 

 

[1] تاريخ طبري، ج 4، ص 250.

 

پاسخ

اولاً: بين اين دو نصّ تاريخي منافاتي وجود ندارد؛ زيرا در نص طبري منعي از كشتن امام حسين‏عليه السلام در صورت عدم بيعت نيامده است. نهايت امر در اين نصّ تاريخي سخني از كشتن حضرت نيست. لذا ممكن است كه يزيد دو نامه به وليد نوشته باشد: اوّلي را طبري و دوّمي را -كه شديدتر است- يعقوبي نقل كرده است. و با اين بيان هر دو را با هم جمع مي‏كنيم.

ثانياً: در نامه‏اي كه طبري نقل مي‏كند تعبير «اخذ شديد» و با نهايت شدت دستگير كردن به كار رفته به طوري كه در آن هيچ رخصتي نباشد. و در اين تعبير سه احتمال است:

الف - اينكه مقصود از «اخذ شديد» برخورد لفظي تند و اصرار بر بيعت بدون اثر عملي است.

ب - مقصود از آن تحت فشار قرار دادن حضرت‏عليه السلام به جهت بيعت است تا حدّي كه به كشته شدن منجر نشود.

ولي هيچ يك از اين دو احتمال، صحيح به نظر نمي‏رسد؛ زيرا يزيد از سيره امام حسين‏عليه السلام آگاه بود و مي‏دانست به هيچ نحو ممكن امام تن به بيعت با او نمي‏دهد.

ج - احتمال سوّم كه مطابق با واقع است اين كه مقصود از «اخذ شديد» آن است كه با اين تعبير، يزيد در صدد اعطاي صلاحيّت تام و كامل به وليد است تا مسأله امام حسين‏عليه السلام را به هر نحو ممكن حلّ نمايد هر چند در صورت عدم قبول بيعت، مجبور شود كه امام‏عليه السلام را به قتل برساند.

اين احتمال را قرايني نيز مورد تأييد قرار مي‏دهد:

1 - اين كه مروان بن حكم هنگامي كه به وليد امر كرد تا امام حسين‏عليه السلام را در صورت بيعت نكردن به قتل برساند، وليد از او عذر نخواست كه اين پيشنهاد با امر يزيد در نامه‏اش منافات دارد؛ بلكه تنها چنين گفت كه كشتن امام حسين‏عليه السلام حرام است و شرعاً جايز نيست. [1] .

2 - هنگامي كه وليد امام حسين‏عليه السلام را به دارالاماره دعوت كرد، حضرت مي‏دانست كه در صورت بيعت نكردن، وليد مأمور به كشتن اوست، لذا با جمعي از جوانان بني هاشم به دارالاماره وليد رفت. و به عبداللَّه بن زبير همين پيشنهاد را اعلام نمود. [2] .

3 - يزيد همان سالي كه به خلافت رسيد در ماه رمضان وليد بن عقبه را از امارت مدينه عزل نمود. [3]  و اين در حدود دو ماه بعد از رسيدن او به خلافت است، با اين كه تمام واليان پدرش را در پست‏هايشان ابقا نمود. و جهت آن اين بود كه مي‏دانست وليد از عهده آن چه درباره امام حسين‏عليه السلام مي‏خواهد انجام دهد برنمي آيد، و لذا همان كاري را كه با عامل خود در كوفه (نعمان بن بشير) كرد و او را از امارت آن ديار عزل نمود - چون مطابق نامه‏اي كه براي او نوشته بود او از عهده مقابله شديد با مسلم بن عقيل بر نمي‏آمد، لذا او را عزل كرده و ابن زياد را به جاي او گماشت.- با وليد بن عقبه هم انجام داد. از اين جا استفاده مي‏شود كه يزيد از وليد مقابله با حضرت را تا سرحدّ كشتن او مي‏خواسته ولي او راضي به اين كار نبوده است و لذا او را از كارش عزل نمود.

 

 

[1] ر.ك: تاريخ طبري، ج 4، ص 251؛ كامل ابن اثير، ج 3، ص 264؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 157و158؛ الاخبار الطوال، ص 228.

[2] همان؛ المنتظم، ج 5، ص 323؛ الفتوح، ج 5، ص 18-15.

[3] همان.

 

نامه دوم يزيد به وليد

ابن اعثم نقل مي‏كند كه وليد بن عقبه در نامه‏اي به يزيد، از اتفاقي كه بين او و امام حسين‏عليه السلام و ابن زبير افتاد باخبر ساخت. يزيد از اين واقعه غضبناك شده و در نامه‏اي به او چنين مي‏نويسد: «هر گاه نامه من به دست تو رسيد بيعت مجدّدي از اهل مدينه با تأكيدي از جانب تو بر آنان بگير. و عبداللَّه بن زبير را رها كن، زيرا تا او زنده است از دست ما نمي‏تواند فرار كند، ولي همراه جوابي كه براي من مي‏فرستي بايد سر حسين بن علي باشد! اگر چنين كردي براي تو اسبان نجيب قرار مي‏دهم و براي تو نزد من جايزه و بهره‏اي زيادتر است...». [1] .

 

 

[1] الفتوح، ابن اعثم، مجلّد 3، جزء 5، ص 18.

 

در معرض كشتن قرار دادن

ابن عساكر مي‏نويسد: «خبر خروج حسين‏عليه السلام به يزيد رسيد، او نامه‏اي به عبيداللَّه بن زياد كه عاملش در عراق بود نوشت و به جنگ و مقابله با حسين‏عليه السلام امر نمود و دستور داد كه اگر به امام حسين‏عليه السلام دسترسي پيدا كرد او را به سوي شام بفرستد». [1] .

ابن اعثم مي‏نويسد: ابن زياد به اهل كوفه گفت: «يزيد بن معاويه نامه‏اي را با چهار هزار دينار و دويست هزار درهم براي من فرستاده تا آن را بين شما توزيع كنم و شما را به جنگ با دشمنش حسين بن علي بفرستم، پس به دستور او گوش فرا داده و او را اطاعت كنيد». [2] .

سيوطي مي‏گويد: «يزيد در نامه‏اي به والي خود در عراق - عبيداللَّه بن زياد - دستور قتال با حسين را صادر نمود». [3] .

ابن اعثم مي‏نويسد: «چون ابن زياد امام حسين‏عليه السلام را به قتل رسانيد، يزيد براي او يك ميليون درهم جايزه فرستاد». [4] .

سلم بن زياد برادر عبيداللَّه بن زياد هنگامي كه بعد از شهادت امام حسين‏عليه السلام بر يزيد وارد شد، يزيد به او گفت: «هر آينه محبّت و دوستي شما بر آل ابي سفيان واجب شد اي بني زياد». [5] .

هنگامي كه ابن زياد به نزد يزيد آمد، يزيد به استقبال او رفت و بين دو چشمانش را بوسيد و او را بر تخت پادشاهي‏اش نشاند و بر زنانش وارد كرد و به آوازه خوان دستور داد تا برايش بخواند، و به ساقي گفت: ما را از شراب سيراب كن... آن گاه يك ميليون به او و عمر بن سعد جايزه داد. و تا يك سال خراج عراق را به او واگذار نمود. [6] .

 

 

[1] تاريخ دمشق، ج 14، ص 208.

[2] الفتوح، ابن اعثم، مجلّد 3، ج 5، ص 89.

[3] تاريخ الخلفاء، ص 193.

[4] الفتوح، ابن اعثم، مجلّد 3، ج 5، ص 135.

[5] همان، ص 136.

[6] تذكرة الخواص، ص 290؛ مروج الذهب، ج 3، ص 67.

 

خبر دادن امام حسين از قتل خود در مكه

طبري نقل مي‏كند كه امام حسين‏عليه السلام رو به جمعيّت كرد و فرمود: آيا مي‏دانيد كه ابن زبير چه مي‏گويد؟ ما گفتيم: نمي‏دانيم، خدا ما را فداي تو گرداند. حضرت فرمود: مي‏گويد: در اين مسجد بمان، من جمعيت را به سوي تو دعوت خواهم كرد. آن گاه حضرت فرمود: «به خدا سوگند! اگر من يك وجب بيرون از مكه كشته شوم براي من بهتر است از آنكه يك وجب داخل آن به قتل برسم. و به خدا سوگند! اگر به غارها هم پناه ببرم آنان مرا از داخل آن بيرون كشيده تا در مورد من به مقصد خود نائل شوند...». [1] .

از اين نصّ تاريخي استفاده مي‏شود كه امام حسين‏عليه السلام از نيّت شوم دولت بني اميه كه در رأس آن يزيدبن معاويه قرار داشت، آگاه بود و مي‏دانست آنان هدفي جز كشتن و به شهادت رساندن او را ندارند.

 

 

[1] تاريخ طبري، ج 4، ص 289؛ كامل ابن اثير، ج 3، ص 276.

 

دستور قتل امام حسين‏ هنگام حركت به طرف عراق

يعقوبي مي‏نويسد: «حسين‏عليه السلام از مكه به طرف عراق حركت نمود در حالي كه يزيد، عبيداللَّه بن زياد را والي عراق كرده بود. يزيد به او چنين نوشت: خبر به من رسيده كه اهل كوفه به حسين نامه‏اي نوشته و از او دعوت كرده‏اند تا بر آنان وارد شود، و او نيز از مكه به طرف كوفه در حركت است... اگر او را به قتل رساندي كه هيچ و گرنه تو را به نسب پدرت باز خواهم گرداند. پس بپرهيز كه زمان از دست تو فوت نشود». [1] .

از اين نصّ تاريخي به خوبي استفاده مي‏شود كه يزيد، عبيداللَّه بن زياد را مأمور كشتن امام حسين‏عليه السلام كرده و خود نيز او را در صورت نافرماني تهديد كرده است.

 

 

[1] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 242؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 28، ص 19.

 

نامه ابن زياد به امام حسين

ابن اعثم و ديگران نقل كرده‏اند كه حرّ بن يزيد با اصحابش در مقابل امام فرود آمدند. او در نامه‏اي به ابن زياد خبر فرود آمدن امام حسين‏عليه السلام را در سرزمين كربلا داد. ابن زياد در نامه‏اي به امام حسين‏عليه السلام چنين نوشت: «اما بعد؛ اي حسين! به من خبر رسيده كه در كربلا فرود آمده‏اي، اميرالمؤمنين - يزيد - در نامه‏اي به من نوشته كه بر چيزي تكيه ندهم و از نان سير نگردم تا آنكه تو را به لطيف خبير ملحق كرده يا به حكم خود و حكم يزيد بازگردانم». [1] .

از اين نصّ تاريخي به خوبي استفاده مي‏شود كه يزيد، عبيداللَّه را - در صورت بيعت نكردن امام حسين‏عليه السلام- مأمور به قتل آن حضرت كرده است.

 

 

[1] الفتوح، ابن اعثم، ج 5، ص 150؛ مقتل الحسين، خوارزمي، ج 1، ص 140.

 

نامه ابن عباس به يزيد

از جمله ادلّه دخالت يزيد در قتل امام حسين‏عليه السلام نامه‏اي است كه عبداللَّه بن عباس به يزيد بن معاويه نوشته و او را بر اين كار سرزنش كرده است. او در بخشي از نامه‏اش مي‏نويسد: «از عبداللَّه بن عباس به يزيد بن معاويه، امّا بعد... و تو بودي كه با دو دست زير خاك رفته‏ات حسين را كشتي، اي بي پدر! گمان مبر كه من فراموش كرده‏ام كه تو حسين‏عليه السلام و جوانان بني عبدالمطلب را كه چراغان ظلمت و ستارگان هدايت بودند به شهادت رسانده‏اي...». [1] .

و ابن عباس كسي نيست كه جرمي را به شخصي نسبت دهد در حالي كه او مرتكب آن نشده يا نقشي در آن نداشته است.

 

 

[1] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 248؛ ابن اثير، ج 3، ص 318.

 

افتخار يزيد به قتل امام حسين

ابن اثير نقل مي‏كند: «آن گاه يزيد اجازه ملاقات عمومي داد تا بر او وارد شوند در حالي كه سر مبارك امام حسين‏عليه السلام در مقابل او قرار داشت، و در دستان او چوبي بود كه با آن به گلوي آن حضرت مي‏كوبيد. آن گاه مشغول قرائت اشعار حسين بن حمام شد كه دلالت بر افتخار و تكبّر او در موضوع كشتن امام حسين‏عليه السلام دارد». [1] .

اگر يزيد بر شهادت امام حسين‏عليه السلام و كشته شدن او راضي نبود چرا با چوب به گردن و بنابر نقل ديگر بر لب و دندان حضرت زد؟ و چرا بر اين كار با خواندن اشعار افتخار كرد؟!

سيوطي مي‏نويسد: «هنگامي كه حسين و فرزندان پدرش كشته شدند، ابن زياد سرهاي آنان را به سوي يزيد فرستاد. يزيد در ابتدا از كشته شدن آنها خوشحال گشت، ولي چون مشاهده كرد مسلمانان بدين جهت او را دشمن داشته و بغض او را بر دل گرفته‏اند، اظهار پشيماني نمود. و جا داشت و مردم حق داشتند او را دشمن بدارند». [2] .

سبط بن جوزي نقل كرده: هنگامي كه سر حسين‏عليه السلام را به نزد يزيد گذاردند، اهل شام را دعوت كرد و شروع به كوبيدن چوب خيزران بر سر حضرت نمود. آن گاه اشعار ابن زبعري را قرائت نمود كه مضمون آن اين است: كه ما بزرگان بني هاشم را در عوض بزرگان خود كه در بدر كشته شدند به قتل رسانديم و لذا در اين جهت اعتدال و تعديل برقرار شد». [3] .

 

 

[1] كامل ابن اثير، ج 3، ص 298.

[2] تاريخ الخلفاء، ص 208.

[3] تذكرة الخواص، ص 235.

 

عزيز شدن ابن زياد نزد يزيد بعد از كشتن امام حسين

ابن اثير مي‏نويسد: «هنگامي كه سر امام حسين‏عليه السلام به نزد يزيد رسيد، ابن زياد نزد او بلند مرتبه شد و لذا به او عنايات فراواني كرده، هدايايي به او داد و از او خشنود شد. ولي مدّتي نگذشت كه به او خبر رسيد كه مردم از اين امر به خشم درآمده و او را سبّ و لعن مي‏كنند. لذا بر كشتن امام حسين‏عليه السلام ابراز پشيماني نمود...». [1] .

طبري مي‏نويسد: «هنگامي كه عبيداللَّه بن زياد حسين بن علي‏عليه السلام و فرزندان پدرش را به قتل رسانيد سرهايشان را براي يزيدبن معاويه فرستاد. يزيد در ابتدا از اين امر خشنود شد و مقام و منزلت عبيداللَّه نزد او عالي گشت...». [2] .

 

 

[1] كامل ابن اثير، ج 3، ص 300.

[2] تاريخ طبري، ج 4، ص 388و389؛ تذكرة الخواص، ص 238.

 

اعتراف حاضران بر مشاركت يزيد

طبري نقل مي‏كند: «آن گاه يزيد به مردم اجازه داد به ديدار او بروند. مردم داخل دارالاماره يزيد شدند در حالي كه سر حسين‏عليه السلام مقابلش بود و با چوب دستي خود بر گلوي حسين‏عليه السلام مي‏كوبيد... شخصي از اصحاب رسول خداصلي الله عليه وآله به نام ابوبرزه اسلمي خطاب به يزيد گفت: آيا با چوب دستي‏ات بر گلوي حسين‏عليه السلام مي‏كوبي؟ آگاه باش! تو چوبت را بر جايي مي‏كوبي كه من ديدم رسول خداصلي الله عليه وآله آن جا را مي‏بوسيد. اي يزيد! در روز قيامت خواهي آمد در حالي كه شفيع تو ابن زياد است. ولي حسين‏عليه السلام در روز قيامت خواهد آمد در حالي كه شفيعش محمدصلي الله عليه وآله است، آن گاه برخاست و بر او پشت كرد و از مجلسش بيرون رفت». [1] .

 

 

[1] تاريخ طبري، ج 4، ص 356؛ كامل ابن اثير، ج 3، ص 298.

 

در جريان قرار داشتن يزيد

از تاريخ استفاده مي‏شود كه يزيد از تمام كارهاي ابن زياد در مورد مقابله با امام حسين‏عليه السلام آگاه بوده است:

ابن اثير مي‏نويسد: «اهل بيت (امام) حسين‏عليه السلام هنگامي كه به كوفه رسيدند ابن زياد آنان را حبس نمود و خبر آن را به يزيد فرستاد... آن گاه نامه‏اي از طرف يزيد به ابن زياد ارسال شد و در آن امر نمود اسرا را به طرف شام بفرستد...». [1] .

از اين نصّ تاريخي استفاده مي‏شود كه ابن زياد هيچ اقدامي را بدون اجازه يزيد انجام نمي‏داده است.

 

 

[1] كامل ابن اثير، ج 3، ص 298؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 254.

 

اعتراف فرزند يزيد به دخالت پدر

يعقوبي از معاوية بن يزيد بن معاويه، پسر يزيد نقل مي‏كند كه بعد از آن كه به جاي پدرش يزيد نشست در خطبه‏اي گفت: «امّا بعد از حمد و ثناي الهي... آگاه باشيد كه جدّم معاوية بن ابي سفيان در امر خلافت با كسي به نزاع پرداخت كه سزاوارتر به آن از جهت قرابت بود... سپس پدرم قلاده حكم را به دست گرفت در حالي كه داراي اخلاق نيك نبود، لذا سوار بر هواي نفس خود شد... آن گاه شروع به گريه كرد و سپس گفت: از سخت‏ترين امور به ما آن است كه مي‏دانيم او به چه مصيبتي گرفتار آمده و چه آينده بدي را براي خود رقم زده است. او كسي بود كه عترت پيامبرصلي الله عليه وآله را به قتل رسانيد و حرمت آنان را مباح كرده و كعبه را به آتش كشيد...». [1] .

اين نصّ تاريخي بهترين شاهد و دليل بر دخالت تامّ يزيد در به شهادت رساندن امام حسين‏عليه السلام است؛ زيرا هيچ كس نزديك‏تر به او از فرزندش نبوده است.

 

 

[1] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 254.

 

توبيخ نشدن ابن زياد

اگر كشتن امام حسين‏عليه السلام به امر و ارشاد يزيد نبوده، بلكه كاري سر خود از ناحيه ابن زياد بوده است - آن طوري كه برخي مي‏گويند و يزيد از اين عمل ناراضي بوده است بايد در مقابل عمل ابن زياد جبهه‏گيري مي‏كرد و شديداً با او به مقابله مي‏پرداخت و با تناسب عمل زشتش او را توبيخ مي‏نمود - حتي با وجودي كه يزيد از امام حسين‏عليه السلام راضي نبوده ولي از آن جا كه به نظر برخي ابن زياد بدون اجازه كرده است لذا بايد مورد توبيخ و سرزنش او قرار مي‏گرفت؛ زيرا از وظيفه خود تعدّي كرده و تمرّد نسبت به دولت مركزي داشته است - ولي از آن جا كه مشاهده مي‏كنيم نه تنها هيچ گونه توبيخي از جانب يزيد به او نشد بلكه او را تشويق نيز نمود، اين خود دلالت دارد بر اين كه عملكرد ابن زياد با دستور مستقيم و ارشاد يزيد بن معاويه بوده است.

 

 

ابقاي عبيدالله بر ولايت

از تاريخ استفاده مي‏شود كه يزيد عبيداللَّه را حتي بعد از كشتن امام حسين‏عليه السلام بر ولايت و امارت كوفه و بصره ابقا نمود. و اين دلالت بر رضايت او بر عملكرد ابن زياد دارد، و گرنه بايد او را از امارت و ولايت عزل مي‏كرد.

ابن اثير مي‏نويسد: «چون يزيد از دنيا رفت خبر به عبيداللَّه بن زياد رسيد... ندا به نماز جماعت داده شد، مردم اجتماع كرده، عبيداللَّه بر بالاي منبر رفت و خبر مرگ يزيد را به مردم رسانيد». [1] .

با توجّه به اين سند تاريخي ابن زياد تا هنگام مرگ يزيد والي كوفه و بصره بوده است. و اگر ابن زياد از جانب خود كاري كرده بود كه مورد رضايت يزيد نبود، به طور حتم يزيد او را عزل مي‏كرد، همان گونه كه نعمان بن بشير را از كوفه و وليد بن عقبه را از ولايت مدينه به جهت نارضايتي از آنان عزل نمود.

 

 

[1] كامل ابن اثير، ج 3، ص 319و320.

 

ارسال جوايز براي ابن زياد

بعد از شهادت امام حسين‏عليه السلام يزيدبن معاويه جوايز بسياري براي ابن زياد فرستاد و نزد او اجر و قرب خاصي پيدا كرد.

1 - ابن اثير مي‏نويسد: «چون سر حسين‏عليه السلام به يزيد رسيد، مقام و درجه ابن زياد نزد يزيد بالا رفته، هدايايي به او عطا نمود و به جهت آن‏چه انجام داده بود او را مسرور ساخت». [1] .

2 - طبري نقل مي‏كند: «چون عبيداللَّه بن زياد، حسين بن علي و فرزندان پدرش را به قتل رسانيد، سرهاي آنان را به سوي يزيدبن معاويه فرستاد. در ابتدا يزيد از اين عمل خشنود شد و عبيداللَّه منزلت و مقامي نزد يزيد پيدا كرد». [2] .

 

 

[1] كامل ابن اثير، ج 3ص 300؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 388؛ تاريخ الخلفاء، ص 208؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 254؛ كتاب الفتوح، ج 5، ص 252.

[2] تاريخ طبري، ج 4، ص 288.

 

جلوگيري از توبيخ ابن زياد

يزيد نه تنها ابن زياد را به جهت كشتن امام حسين‏عليه السلام توبيخ نكرد، بلكه از توبيخ او نيز جلوگيري نمود.

طبري و ديگران نقل كرده‏اند: «هنگامي كه اسرا را بر يزيد وارد كردند يحيي بن حكم با خواندن دو بيت شعر، ابن زياد را بر اين عمل توبيخ و سرزنش كرد... ولي يزيد مشت محكمي به سينه او زد و گفت: ساكت باش!». [1] .

اين حركت يزيد و دفاع سرسخت او از ابن زياد نه تنها دليل بر رضايت از عمل ابن زياد دارد بلكه امضاي بر عمل او بوده و در حقيقت اين جنايت به امر او صورت گرفته است.

 

 

[1] كامل ابن اثير، ج 3، ص 301؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 252؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 209.

 

ابن زياد، نديم يزيد

مسعودي و ديگران نقل كرده‏اند كه: «يزيد هميشه اهل طرب بود... روزي در مجلس شراب نشسته و در طرف راستش ابن زياد قرار داشت - و اين بعد از كشتن حسين‏عليه السلام بود آن گاه رو به ساقي كرده و گفت:

 

اسقني شربة تروّي مشاشي 

ثمّ مل فَاسقِ مثلها ابن زياد

 

صاحب السرّ و الامانة عندي 

و لتسديد مغنمي و جهادي [1] .

 

«مرا شرابي ده كه سراسر وجودم را سيراب كند. آن گاه روي كن و به مثل آن، ابن زياد را سيراب كن.

او كه صاحب سرّ و امانت نزد من است. و به جهت تأييد غنيمت‏ها و جهاد من چنين نما.»

سبط بن جوزي مي‏نويسد: «يزيد ابن زياد را به سوي خود طلبيد و اموال بسيار و تحفه‏هاي بزرگي به او عطا نمود، و او را به خود نزديك كرده و منزلتش را رفيع گردانيد. حتّي بر زنان خود داخل كرده و هم پياله شرابش گردانيد. آن گاه به آوازه‏خوان گفت: غنا بخوان. آن گاه خودش آن دو بيت سابق را انشاء نمود». [2] .

ابن اعثم نقل كرده كه يزيد به ابن زياد يك ميليون درهم جايزه داد. [3] .

 

 

[1] مروج الذهب، ج 3، ص 77.

[2] تذكرة الخواص، ص 260.

[3] كتاب الفتوح ج 5 ص 252.

 

اختيار يكي از دو راه

ابن اثير در «الكامل في التاريخ» نقل مي‏كند كه ابن زياد به مسافر بن شريح يشكري گفت: «اما اين كه من حسين را كشتم به اين جهت بود كه يزيد با اشاره به من فهماند كه يا بايد حسين را بكشم و يا خودم كشته شوم، و من كشتن حسين را بر كشته شدن خود ترجيح دادم». [1] .

يعقوبي مي‏نويسد: يزيد در نامه‏اي به ابن زياد چنين نوشت: «به من خبر رسيده كه اهل كوفه به حسين نامه نوشته‏اند تا به سوي آنان بيايد، و او الآن از مكه خارج شده و به طرف آنان در حركت است. كشور تو از بين كشورها و روزهاي تو از بين روزها مورد امتحان قرار گرفته است. اگر او را كشتي كه هيچ، وگرنه تو را به نسب و پدرت عبيد باز خواهم گرداند. پس بر حذر باش كه فرصت از دست تو خارج شود». [2] .

 

 

[1] الكامل في التاريخ، ج 3، ص 324.

[2] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 242.

 

تصريح امام سجاد

در موارد مختلفي امام سجادعليه السلام به قاتل بودن يزيد تصريح نموده است:

1 - هنگامي كه امام سجادعليه السلام را به مجلس يزيد آوردند، خطاب به حضرت گفت: تو فرزند كسي هستي كه خداوند او را كشت؟!

حضرت به او فرمود: «من علي هستم، فرزند كسي كه تو او را به قتل رساندي. آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود: (وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزآؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها)؛ [1]  «و هر كس مؤمني را از روي عمد به قتل رساند، پس جزايش دوزخي است كه در آن دائماً به سر خواهد برد.» [2] .

2 - امام سجادعليه السلام همچنين فرمود: «اي يزيد! بس است تو را از خون هاي ما...». [3] .

3 - ابن اعثم مي‏نويسد: «امام سجادعليه السلام به يزيد فرمود: «اگر تو بداني كه چه انجام دادي و چه كاري در حقّ پدرم و اهل بيتم و برادرم و عموهايم مرتكب شدي، در آن هنگام به كوه‏ها فرار مي‏كردي و سنگ ريزه‏ها را براي خود مي‏گستردي، و صدا به واويلا و فرياد برمي آوردي. چگونه ممكن است كه سر حسين پسر فاطمه و علي بر دروازه شهر آويزان باشد در حالي كه او وديعه خدا در ميان شما بود؟». [4] .

4 - و نيز حضرت خطاب به يزيد در خطبه معروف خود در دمشق فرمود: «... اين محمّد جدّ من است يا جدّ تو؟! اگر گمان كني كه جدّ تو است كه به طور حتم دروغ گفته‏اي و كافر شده‏اي، و اگر مي‏گويي جدّ من است پس چرا عترت او را به قتل رساندي؟!». [5] .

 

 

[1] سوره نساء، آيه 93.

[2] تذكرة الخواص، ص 63، به نقل از غزالي.

[3] مقاتل الطالبيين، ص 120.

[4] الفتوح، ابن اعثم، مجلّد 3، ج 5، ص 132.

[5] همان ص 133؛ مقتل الحسين‏عليه السلام، خوارزمي، ج 2، ص 242.

 

رضايت يزيد به كشتن امام حسين

با توجّه به اسناد فراوان كه يزيد به كشته شدن امام حسين‏عليه السلام راضي بوده و لذا از اين امر خشنود شده است، و مطابق روايات، «هر كس بر عمل قومي راضي باشد از جمله آنان خواهد بود.» اينك به شواهدي بر اين مطلب اشاره مي‏كنيم:

1 - يزيد به نعمان بن بشير گفت: «ستايش خداي را كه حسين را كشت». [1] .

2 - يعقوبي مي‏نويسد: «زماني كه خبر كشته شدن امام حسين‏عليه السلام به يزيد رسيد، او در باغ خضراي خود بود، در آن هنگام تكبير بلندي گفت...». [2] .

3 - و چون اسيران به شام رسيدند، يزيد بزرگان اهل شام را دعوت كرد تا بر او وارد شده و به او جهت اين پيروزي تبريك بگويند. [3] .

4 - مقريزي و ديگران نقل كرده‏اند كه چون سر امام حسين‏عليه السلام را نزد يزيد گذاردند، با قضيب شروع به كوبيدن به دندان‏هاي حضرت نمود و شعر خواند... آن گاه دستور داد تا سر شريف آن حضرت را بر در قصر تا سه روز به دار آويختند. [4] .

و مطابق نصّ ديگر تا سه روز در دمشق سر را بر دار زد و سپس آن را در خزيه اسلحه خود قرار داد. [5] .

5 - سيوطي مي‏نويسد: «خدا لعنت كند قاتل حسين‏عليه السلام و ابن زياد و با او يزيد را». [6]  از ابن جوزي درباره لعن يزيد سؤال شد؟ او گفت: احمد لعن او را جايز دانسته است و ما مي‏گوييم: يزيد را دوست نداريم؛ به جهت آن كاري كه با فرزند دختر رسول خداصلي الله عليه وآله انجام داد، و آل رسول خداصلي الله عليه وآله را به اسيري به شام بر روي هودج‏هاي شتران فرستاد». [7] .

7 - ذهبي مي‏گويد: «يزيد مردي ناصبي و غليظ القلب بود، مسكر مي‏آشاميد و منكرات انجام مي‏داد. دولتش را با كشتن حسين‏عليه السلام شروع كرد و با واقعه حرّه ختم نمود». [8] .

8 - ابن خلدون درباره كشتن امام حسين‏عليه السلام مي‏نويسد: «همانا كشتن او از كارهاي يزيد به حساب مي‏آيد كه تأكيد كننده فسق او به حساب مي‏آيد، و حسين در اين واقعه شهيد در راه خدا بود». [9] .

 

 

[1] مقتل الحسين‏عليه السلام، خوارزمي، ج 2، ص 59.

[2] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 222.

[3] البداية و النهاية، ج 8، ص 197؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 309.

[4] الخطط، مقريزي، ج 2، ص 289؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 319.

[5] البداية و النهاية، ج 8، ص 222.

[6] تاريخ الخلفاء، ص 207.

[7] مرآة الزمان، ج 8، ص 496؛ صواعق المحرقه، ج 2، ص 634.

[8] شذرات الذهب، ج 1، ص 69.

[9] مقدمه ابن خلدون، ص 181.

 

تناسب عمل با شخصيت يزيد

با مراجعه به تاريخ و بررسي شخصيّت ذاتي يزيد كه داراي خباثت باطني بوده از كشتن شخصي مثل امام حسين‏عليه السلام هم ابايي نداشته و چنين كاري برايش آسان بوده است.

مسعودي نقل مي‏كند: «يزيد اهل طرب و داراي كنيزان و سگ‏ها و بوزينه‏ها و يوزپلنگ‏ها و نديمان بر شراب بود. و هر كار زشتي كه خود انجام مي‏داد نزديكانش نيز مي‏كردند. در ايّام خلافت او غناء در مكّه و مدينه رواج يافته و آلات لهو و لعب استعمال مي‏شد و مردم علناً شراب‏خواري مي‏كردند...». [1] .

گروهي از اهل مدينه از جمله عبداللَّه بن حنظله و مرداني از اشراف اهل مدينه بر يزيد بن معاويه وارد شدند، يزيد از آنان پذيرايي كرد... هنگامي كه به مدينه بازگشتند،در ميان جمعيت شروع به دشنام و سرزنش يزيد نمودند، و اعلام داشتند كه ما از نزد كسي مي‏آييم كه دين نداشته، شرب خمر مي‏نمود و طنبور زده، خوانندگان نزد او غنا مي‏خواندند و با سگ‏ها بازي مي‏كرد...». [2] .

عمربن سبيئه مي‏گويد: «يزيد در زمان حيات پدرش حج به جاي آورد و هنگامي كه به مدينه رسيد بر مجلس شراب نشست و شروع به انشاء شعر نمود...». [3] .

سيوطي مي‏گويد: «سبب پس گرفتن بيعت اهل مدينه از يزيد اين بود كه او در انجام دادن معاصي اسراف مي‏نمود». [4] .

 

 

[1] مروج الذهب، ج 3، ص 77.

[2] تاريخ طبري، ج 4، ص 368؛ كامل ابن اثير، ج 3، ص 307؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 238.

[3] كامل ابن اثير، ج 3، ص 317؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 28، ص 24.

[4] تاريخ الخلفاء، ص 209.

 

يزيد از ديدگاه برخي علماي عامه

اكثر علماي اهل سنّت شديداً يزيد بن معاويه را به خاطر كشتن امام حسين‏عليه السلام و جنايات ديگرش مورد طعن و سرزنش قرار داده‏اند كه به برخي از اين افراد اشاره مي‏كنيم:

1 - آلوسي مي‏گويد: «هر كس كه بگويد: يزيد با اين عملش معصيت نكرده و لعنتش جايز نيست بايد او را در زمره انصار يزيد قرار داد». [1] .

2 - ابن خلدون مي‏نويسد: «ابن العربي مالكي غلط كرده كه مي‏گويد: حسين به شمشير جدّش كشته شد. آن گاه بر فسق يزيد ادعاي اجماع كرده است». [2] .

3 - تفتازاني مي‏نويسد: «رضايت يزيد به كشتن حسين‏عليه السلام و خوشحالي او از اين عمل و اهانت به اهل بيت‏عليهم السلام از متواترات معنوي است گر چه تفاصيل آن‏ها اخبار آحاد است. ما در شأن او توقّف نداريم، بلكه در بي‏ايمان بودن او درنگ نمي‏كنيم. لعنت خدا بر او و بر انصار و كمك‏كاران او باد». [3] .

4 - جاحظ مي‏گويد: «جناياتي كه يزيد مرتكب شد از قبيل: كشتن حسين‏عليه السلام، به اسارت بردن اهل بيتش، چوب زدن به دندان‏ها و سر مبارك حضرت، ترساندن اهل مدينه، خراب كردن كعبه، همگي بر قساوت و غلظت و نفاق و خروج او از ايمان دلالت دارد. پس او فاسق و ملعون است، و هر كس كه از دشنام دادن ملعون جلوگيري كند خودش ملعون است». [4] .

5 - دكتر طه حسين نويسنده مصري مي‏نويسد: «گروهي گمان مي‏كنند كه يزيد از كشته شدن حسين‏عليه السلام با آن وضع فجيع، تبرّي جسته و گناه اين عمل را بر گردن عبيداللَّه انداخته، اگر چنين است چرا عبيداللَّه را ملامت نكرد؟ چرا او را عقاب نكرد؟ چرا او را از ولايت عزل نكرد؟». [5] .

 

 

[1] روح المعاني، ج 26، ص 73.

[2] مقدمه ابن خلدون، ص 254.

[3] شرح عقائد نسفيه، ص 181.

[4] رسائل جاحظ، ص 298.

[5] الفتنة الكبري، ج 2، ص 265.

 

پاسخ به شبهات

پس از بررسي دخالت يزيد بن معاويه در قتل امام حسين‏عليه السلام به بررسي شبهات مخالفين از اهل سنّت و طرفداران يزيد بن معاويه مي‏پردازيم:

 

>وصيت معاويه به يزيد

>تبرئه جستن يزيد از قتل امام حسين

>فاصله بودن بين شام و كوفه

 

وصيت معاويه به يزيد

برخي مي‏گويند: معاوية بن ابي سفيان به فرزندش يزيد وصيت كرده بود كه متعرّض حسين‏عليه السلام نشود، زيرا او حقّ عظيم و قرابت و نزديكي به رسول خداصلي الله عليه وآله دارد و هرگز معقول به نظر نمي‏رسد كه يزيد با دستور پدرش مخالفت كرده باشد.

پاسخ

اولاً: آن چه در متن وصيت‏نامه معاويه آمده است چنين است: «... اگر حسين بر تو خروج كرد و تو به آن دسترسي پيدا كردي از او بگذر زيرا او رحم نزديكي با تو داشته و حقّ بزرگي بر تو دارد...». [1] .

از اين عبارت استفاده مي‏شود كه معاويه از فرزندش يزيد خواسته كه در صورت دست يابي بر امام حسين‏عليه السلام از او درگذرد، نه اين كه به طور مطلق به او هيچ كاري نداشته باشد.

ثانياً: با وجود آن همه شواهد تاريخي كه ذكر شد ديگر جاي هيچ گونه شك و ترديدي باقي نمي‏ماند كه، قاتل امام حسين‏عليه السلام يزيد بن معاويه بوده است.

ثالثاً: با مراجعه به تاريخ به دست مي‏آيد كه يزيد هيچ گونه التزامي به عمل كردن دستورات پدرش نداشته است، لذا چه دليلي وجود دارد كه يزيد به اين وصيت عمل كرده باشد؟!

معاويه به فرزندش يزيد در مورد عراق وصيّت كرده بود كه اگر از تو خواستند استاندار يا امير يا فرمانداري عزل شود قبول كن. آيا يزيد به اين وصيّت و سفارش عمل كرد؟

 

 

[1] تاريخ طبري، ج 4، ص 238.

 

تبرئه جستن يزيد از قتل امام حسين

مطابق برخي از نصوص تاريخي، يزيد خود را از كشتن امام حسين‏عليه السلام تبرئه كرده و ابن زياد را بر اين عمل فجيع لعنت كرده است. [1] .

پاسخ

اولاً: مطابق شواهد و قرايني كه قبلاً ذكر شد به طور يقين به اين نتيجه رسيديم كه يزيد در قتل امام حسين‏عليه السلام دخالت مستقيم داشته است. و همان گونه كه قبلاً اشاره شد اين اخبار را بايد حمل بر فريبكاري مردم كرد؛ زيرا بعد از واقعه كربلا و برملا شدن جنايات يزيد، مردم بر ضد او شورش كرده، از او متنفّر شدند. لذا خود را مجبور ديد اين جنايت را به گردن ابن زياد بيندازد تا از تبعات آن خلاصي يابد.

ثانياً: مطابق برخي از نصوص، عدّه‏اي از صحابه او را به فسق و فجور و بي‏عدالتي متّصف كرده‏اند كه از آن جمله امام حسين‏عليه السلام، عبداللَّه بن عباس و عبداللَّه بن حنظله و اشراف اهل مدينه است. كه با شهادت اين عدّه و گواهي ادعاها و تبرّي‏ها از يزيد پذيرفته نيست.

 

 

[1] كامل ابن اثير، ج 3، ص 300.

 

فاصله بودن بين شام و كوفه

برخي مي‏گويند! بين كوفه و شام كه مركز دولت اموي بود فاصله زيادي است لذا معقول به نظر نمي‏رسد كه يزيد از تفاصيل واقعه اطّلاع داشته و دستور مستقيم صادر كرده باشد!!

پاسخ

اولاً: با وجود اين همه قراين و شواهد بر شركت يزيد در قتل امام حسين‏عليه السلام ديگر جاي هيچ شك و ترديدي باقي نمي‏ماند كه يزيد عامل اصلي اين جنايت بوده است.

ثانياً: بر فرض بُعد مسافت بين كوفه و شام گفته شد كه يزيد دائماً با نامه‏رسان در جريان قضايا بوده و دستورات لازم را صادر مي‏كرده است.

ثالثاً: ممكن است كه يزيد تمام احتمالات را در نظر گرفته و دستورات لازم را در هر صورت و بنابر هر فرضي بيان كرده باشد كه يكي از فرضيه‏ها كشتن امام حسين‏عليه السلام در صورت عدم تسليم است.

 

 

يزيد بن معاويه و قتل عام اهل مدينه

برخي از علماي متعصب اهل سنت و طرفداران بني اميه از جمله ابن تيميه [1]  در صدد دفاع از يزيد بن معاويه برآمده و او را خليفه به حق مسلمين دانسته‏اند. ولي از آن جا كه جنايات و فجايع او را در طول عمرش، خصوصاً در ايام سه سال خلافتش ديده‏اند در صدد انكار يا توجيه آن‏ها برآمده‏اند. يكي از آن فجايع واقعه حرّه است كه در آن بسياري از مردم مدينه به طرز فجيع به دستور يزيد به قتل رسيدند. قضيه‏اي كه عموم مورخين به طور اجمال يا تفصيل به آن اشاره كرده‏اند. اينك به بررسي اين واقعه مي‏پردازيم.

 

>رخداد حره

>عوامل قيام مردم مدينه

>رويارويي آشكار

>اعزام نيرو به مدينه

>درگيري لشكر شام و قواي مدينه

>قتل و غارت اهل مدينه

>اعدام شدگان

>جابر در واقعه حره

 

[1] منهاج السنة، ج 4، ص 575.

 

رخداد حره

واقعه حرّه، رخدادي بس تلخ و سنگين است كه به سال 63 هجري قمري در روزگار سلطنت يزيد بن معاويه، ميان لشكريان شام و مردم مدينه به وقوع پيوست.

«حرّه» در لغت به سرزمين سنگلاخ و ناهمواري گفته مي‏شود كه داراي سنگ هاي سياه بوده و عبور از آن‏ها به دشواري صورت مي‏گيرد. [1]  و واقعه حرّه از آن رو چنين نام گرفته كه هجوم لشكريان حكومتي شام به مردم مدينه از سمت شرقي آن، يعني از ناحيه سرزمين‏هاي سنگلاخي آن شهر صورت گرفته است. [2] .

واقعه حرّه رابه حق بايد يكي از فجايع تاريخ دانست و در شمار زشت‏ترين حوادث سلطنت بني اميه به حساب آورد. ابن مُشكويه مي‏نويسد: «واقعه حرّه از سهمگين‏ترين و سخت‏ترين وقايع است». [3] .

 

 

[1] لسان العرب، ماده حرر.

[2] عيون الاخبار، ابن قتيبه، ج 1، ص 238.

[3] تجارب الأمم، ج 2، ص 79.

 

عوامل قيام مردم مدينه

قيام مردم مدينه در سال 63 هجري قمري عليه سلطنت يزيد و سلطه امويان بيش از هر چيز اعتراض گسترده و مردمي عليه سياست‏ها و برنامه‏هاي حكومتي بود. اين جريان خودجوش اجتماعي، پس از همدلي در انكار سلطه بني اميه صورت گرفت، و گروه انصار، عبداللَّه بن حنظله و گروه قريش، عبداللَّه بن مطيه را به فرماندهي نيروهاي رزمي خود انتخاب كردند. [1] .

اين انقلاب و قيام عواملي داشته كه به برخي از آنها اشاره مي‏كنيم.

 

>احساسات ديني

>واقعه كربلا و شهادت امام حسين‏

>نابساماني‏هاي سياسي

 

[1] طبقات الكبري، ج 5، ص 106؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 368.

 

احساسات ديني

مدينه به عنوان شهر پيامبرصلي الله عليه وآله و سرزمين رشد و بالندگي پيام وحي از اهميت ويژه‏اي برخوردار بود، و گسترش معرفت ديني و بيان و تعليم و تبيين سنّت پيامبرصلي الله عليه وآله و نيز فهم و تفسير كلام وحي در عصر آن حضرت در آن شهر صورت گرفته و اصحاب پيامبرصلي الله عليه وآله اعم از مهاجران و انصار در آن ديار زيسته‏اند. پس از رحلت رسول اكرم‏صلي الله عليه وآله نيز بيشتر آنان به جهت وجود خاطرات حضرت، ماندن در آن ديار را بر ساير شهرها ترجيح دادند.

بديهي است كه اُنس مردم مدينه با روش پيامبرصلي الله عليه وآله و اوصيا و اصحاب آن حضرت، سبب شده بود كه روح اسلام خواهي آنان در مقايسه با شاميان قوي‏تر باشد و نادرستي شيوه حاكمان و واليان را آسان‏تر از ديگران دريابند، چرا كه همين مردم بودند كه نخستين اعتراض سياسي خود را نسبت به عثمان بن عفّان ابراز داشتند. اكنون همان مردم شاهد فرمانروايي جواني ناپخته شده‏اند كه نه از كار سياست چيزي مي‏داند و نه حريم‏هاي ديني را پاس مي‏دارد، لذا اعتراضات آنان بلند شد.

عثمان بن محمد بن ابي سفيان - حاكم مدينه - گروهي از مهاجرين و انصار را از مدينه به دمشق فرستاد تا با خليفه ملاقات كرده، اعتراضات خود را با يزيد در ميان بگذارند و و در مقابل هم يزيد با بخشش‏هايش آنان را ساكت كند. [1] .

يزيد در اين ملاقات نه تنها نتوانست توجّه آنها را به خود جلب كند بلكه با اعمال جاهلانه‏اش بي كفايتي خود را به آنها ثابت كرد. [2] .

آنان هنگامي كه به شهر مدينه بازگشتند، آنچه را از يزيد ديده بودند براي مردم تعريف كردند و در مسجد پيامبرصلي الله عليه وآله فرياد مي‏زدند: ما از نزد كسي مي‏آييم كه دين ندارد، شراب مي‏خورد، تنبور مي‏نوازد، شب را با مردان پست و كنيزان آوازه خوان به سر مي‏برد و نماز را ترك مي‏نمايد. [3] .

مردم از عبداللَّه بن حنظله پرسيدند: چه خبر آورده‏اي؟ گفت: از نزد مردي مي‏آيم كه به خدا سوگند اگر كسي غير از فرزندانم با من نباشد با او مي‏جنگم. مردم گفتند: ما شنيده‏ايم كه يزيد به تو پول و هديه‏هايي داده است. عبداللَّه گفت: درست شنيده‏ايد. ولي من آنها را نپذيرفتم مگر براي تدارك نيرو بر عليه خود او. به اين ترتيب عبداللَّه به تحريك مردم عليه يزيد پرداخت و مردم نيز اجابت كردند. [4] .

سيوطي مي‏نويسد: «سبب مخالفت اهل مدينه، اين بود كه يزيد در معاصي زياده‏روي كرد». [5] .

 

 

[1] تاريخ طبري، ج 4، ص 368؛ عقدالفريد، ج 5، ص 135.

[2] الفتوح، ج 3، ص 179.

[3] تاريخ طبري، ج 4، ص 368؛ البداية و النهاية، ج 6، ص 233.

[4] همان.

[5] تاريخ الخلفاء، ص 209.

 

واقعه كربلا و شهادت امام حسين‏

ابن خلدون مي‏نويسد: «چون ستم يزيد و كارگزارانش فراگير شد، فرزند رسول خداصلي الله عليه وآله و يارانش را كشت، مردم سر به شورش برداشتند». [1] .

وقتي كه بشيربن جذلم خبر شهادت امام حسين‏عليه السلام و برگشتن اسيران را به اهل مدينه داد، گويا بانگ و خبر بشير، نفخه صور بود كه عرصه مدينه را صبح قيامت كرد. زنان مدينه بي پرده از خانه‏ها بيرون آمدند و به در دروازه مدينه رهسپار شدند، به گونه‏اي كه هيچ مرد و زني نماند جز اين كه با پاي برهنه بيرون مي‏دويد و فرياد مي‏زد «وامحمداه، واحسيناه»، مثل روزي كه پيامبر خداصلي الله عليه وآله از دنيا رفته بود. [2] .

امام سجادعليه السلام خطبه‏اي خواند و سخنانش در مردم مدينه سخت اثر كرد.

از سوي ديگر، زينب كبري‏عليها السلام و ديگر مادران شهيدان كربلا، هر يك فضاي گسترده‏اي از محيط جامعه خود را تحت تأثير رخدادهاي واقعه عاشورا و آن چه در راه كوفه و شام و مجلس يزيد ديده بودند، قرار مي‏دادند.

 

 

[1] تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 37.

[2] مقتل ابي مخنف، ص 200.

 

نابساماني‏هاي سياسي

از ديگر عوامل مؤثر در قيام مردم مدينه در برابر دولت اموي، روش‏هاي ناشايست اخلاقي و تصميم‏گيري‏هاي ناشيانه سياسي بود كه مردم مدينه شاهد آن بودند. عبداللَّه بن زبير در نامه‏اي به يزيد در انتقاد از وليد بن عقبه مي‏نويسد: «تو مردي خشن و سختگير را براي ما فرستاده‏اي كه به هيچ وجه توجّهي به حق و حقيقت ندارد و به پند خيرخواهان و خردمندان اعتنا نمي‏كند، و حال آن كه اگر مرد نرمخويي را گسيل مي‏داشتي، اميد مي‏داشتم كه كارهاي دشوار و پيچيده را آسان سازد». [1] .

به دنبال اين اعتراض بود كه يزيد، وليدبن عقبه را عزل كرد، و عثمان بن محمد بن ابي سفيان را كه او نيز جواني مغرور و بي تجربه و بي دقت بود، به حكومت حجاز منصوب كرد، [2]  و در زماني كه او والي مدينه بود واقعه حرّه اتفاق افتاد. [3] .

همه اين عوامل عقده‏هايي متراكم و فرصتي مناسب براي انفجار بود و احتياج به جرقّه‏اي داشت، و جرقه از اين جا شروع شد: هنگامي كه ابن مينا، نماينده يزيد در جمع آوري ماليات، قصد داشت اموال گرد آمده را از حرّه خارج كند، معترضان مدينه، راه را بر او بسته و آن‏ها را توقيف كردند. [4] .

ابن مينا موضوع توقيف اموال را به عثمان بن محمد بن ابي سفيان، والي مدينه گزارش داد... او نيز موضوع را طيّ نامه‏اي به شام گزارش نمود و يزيد را بر عليه مردم مدينه برانگيخت.

يزيد از شنيدن اين خبر خشمگين شد و اظهار داشت: «به خدا سوگند! لشكر انبوهي به طرف آنها گسيل خواهم كرد و آنان را زير سم اسبان لگدمال خواهم نمود». [5] .

 

 

[1] نهاية الارب، ج 6، ص 216.

[2] همان.

[3] المعارف، ص 345.

[4] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 250؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 206.

[5] وفاء الوفاء، ج 1، ص 127.

 

رويارويي آشكار

عبداللَّه بن حنظله، مردم مدينه را براي مبارزه نهايي با يزيد و بني‏اميه فرا خواند. جايگاه اجتماعي او در ميان مردم سبب شد تا با وي هماهنگ شوند و حتي خود او را به عنوان والي مدينه برگزينند و با او بيعت نمايند و يزيد را از خلافت عزل كنند. [1] .

مردم مدينه پس از بيعت با عبداللَّه بن حنظله در روز اول ماه محرم 63 هجري قمري، عثمان بن محمد بن ابي سفيان عامل يزيد و والي مدينه را از شهر اخراج كردند. سپس بني اميه و وابستگان آن‏ها و نيز قريشياني را كه با بني اميه هم عقيده بودند و شمار آن ها به هزار تن مي‏رسيد در خانه مروان حَكَم زنداني ساختند بدون آن كه آسيبي به آن ها برسد. [2] .

امير مدينه پيراهن پاره پاره خود را براي يزيد به شام فرستاد و در نامه‏اي به او نوشت: «به فرياد ما برسيد! اهل مدينه قوم ما را از مدينه بيرون راندند». [3] .

يزيد شب هنگام به مسجد آمد و بر بالاي منبر رفت و بانگ برآورد كه اي اهل شام! عثمان بن محمد - والي مدينه - به من نوشته است كه اهل مدينه، بني اميه را از شهر رانده‏اند. به خدا سوگند! اگر هيچ سرسبزي و آبادي‏اي وجود نداشته باشد برايم گواراتر از شنيدن اين خبر است. [4] .

 

 

[1] طبقات ابن سعد، ج 5، ص 47.

[2] همان؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 111؛ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 37.

[3] كامل ابن اثير، ج 4، ص 114؛ وفاء الوفاء، ج 1، ص 127.

[4] الامامة و السياسة، ج 2، ص 9؛ المحاسن و المساوي، ج 1، ص 46.

 

اعزام نيرو به مدينه

يزيد ابتدا فردي به نام ضحاك بن قيس فِهري و سپس عمروبن سعيد اشدق و پس از او عبيداللَّه بن زياد را براي انجام اين مأموريت دعوت كرد، ولي هر كدام به شكلي از انجام اين مأموريت سر باز زدند. [1] .

سرانجام اين مأموريت متوجه شخصي به نام مسلم بن عقبه مُرّي شد و يزيد او را به فرماندهي لشكري براي مقابله با اهل مدينه گماشت. با اين كه پيرمردي مريض و داراي نود و اندي بود اين مسؤوليت را پذيرفت. [2] .

مناديان حكومتي جار مي‏زدند: «اي مردم! براي جنگيدن با مردم حجاز بسيج شويد و پول خود را دريافت كنيد». هر كسي كه آماده مي‏شد در همان ساعت صد دينار به او مي‏دادند. مدّتي نگذشت كه حدود دوازده هزار نفر گردآمدند. [3]  و بنابر نقلي ديگر بيست هزار نفر سواره و هفت هزار نفر پياده آماده شدند.

يزيد به هر كدام از سواره‏ها دويست دينار و براي هر كدام از پياده‏هاي نظام صد دينار جايزه داد و به آنان امر كرد كه به همراه مسلم بن عقبه حركت كنند. [4] .

يزيد حدود نيم فرسخ با مسلم بن عقبه ولشكريان همراه‏بود و آنان را بدرقه‏مي‏كرد. [5] .

در ميان اين لشكر مسيحيان شامي نيز ديده مي‏شدند كه براي جنگ با مردم مدينه آماده شده بودند. [6] .

يزيد درباره مردم مدينه به مسلم بن عقبه چنين سفارش كرد: «مردم مدينه را سه بار دعوت كن، اگر اجابت كردند چه بهتر وگرنه در صورتي كه بر آنان پيروز شدي سه روز آنان را قتل عام كن، هر چه در آن شهر باشد براي لشكر مباح خواهد بود. اهل شام را از آن چه مي‏خواهند با دشمن خود انجام دهند باز مدار. چون مدت سه روز بگذرد از ادامه قتل و غارت دست بردار و از مردم بيعت بگير كه برده و بنده يزيد باشند! هر گاه از مدينه خارج شدي به سوي مكه حركت كن». [7] .

مسلم بن عقبه همراه لشكريان خود از وادي القري به سوي مدينه حركت كرد و در محلي به نام «جُرف» كه در سه ميلي مدينه واقع شده اردو زد. [8] .

از طرف ديگر، مردم مدينه نيز كه قبلا" از حركت لشكر شام اطلاع يافته بودند، براي مقابله و دفاع آماده شده بودند.

با نزديك شدن لشكر شام به مدينه، عبداللَّه بن حنظله در مسجد النبي‏صلي الله عليه وآله مردم را به نزد منبر پيامبرصلي الله عليه وآله فرا خواند و از آنان خواست هر كدام با او همراهند تا پاي جان با او بيعت كنند، مردم نيز تا پاي جان با او بيعت نمودند.

عبداللَّه بر منبر قرار گرفت و پس از حمد خداوند و بيان مطالبي گفت: «اي مردم مدينه! ما قيام نكرديم مگر به خاطر اين كه يزيد مردي زناكار، خمّار و بي نماز است و تحمّل حكومت او مايه نزول عذاب الهي است...». [9] .

 

 

[1] الفتوح، ج 3، ص 179؛ طبقات ابن سعد، ج 5، ص 176؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 11.

[2] الفتوح، ج 3، ص 180.

[3] كامل ابن اثير، ج 4، ص 112؛ وفاء الوفاء، ج 1، ص 128.

[4] تاريخ طبري، ج 4، ص 371؛ اخبار الطوال، ص 310.

[5] كامل ابن اثير، ج 4، ص 56.

[6] تاريخ العرب، ج 1، ص 248.

[7] اخبار الطوال، ص 310؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 112؛ الفتوح، ج 3، ص 180.

[8] الامامة و السياسة، ج 1، ص 211.

[9] طبقات ابن سعد، ج 5، ص 47.

 

درگيري لشكر شام و قواي مدينه

قواي مدينه از خندقي كه از زمان پيامبرصلي الله عليه وآله باقي مانده بود استفاده كردند. و بعيد مي‏دانستند كه لشكر شام از قسمت ناهموار و سنگلاخي شهر مدينه كه در شرق واقع شده است حمله را آغاز كنند، و يا در صورت آغاز جنگ از آنجا كاري از پيش ببرند. ولي لشكر شام از همان منطقه به مردم مدينه حمله كرد.

نبرد از صبح تا ظهر ادامه يافت. قواي مدينه سرسختانه مقاومت كردند. عبداللَّه بن حنظله به يكي از غلامانش گفت: مرا از پشت سر محافظت كن تا نماز گزارم. عبداللَّه نمازش را خواند [1]  و به نبرد با شاميان ادامه داد.

مسلم بن عقبه براي ورود به مدينه از مروان كمك خواست. او نيز به سمت مدينه حركت كرد تا به قبيله بني حارثه رسيد، يكي از مردان آن قبيله را كه قبلاً شناسايي كرده بود فراخواند و طيّ گفت وگوي محرمانه به وي وعده احسان و جايزه داد تا راهي براي نفوذ به مدينه نشان دهد. آن مرد فريب خورد و راهي را از جانب محله بني‏الاشهل به مروان نشان داد و شاميان از همان راه به داخل مدينه نفوذ كردند. [2] .

مبارزان و مدافعان خطّ مقدّم مدينه ناگهان صداي تكبير و ضجّه را از داخل مدينه شنيدند و پس از زمان نه چندان طولاني متوجّه هجوم لشكر شام از پشت سر خود شدند. بسياري از آنان جنگ را رها كرده و به خاطر دفاع از زن و فرزند خود به مدينه بازگشتند. [3] .

شاميان به هر سو حمله مي‏بردند و اهل مدينه را مي‏كشتند. آنان با كشتن عبداللَّه بن حنظله مقاومت باقي مانده مردم مدينه را در هم شكسته و بر كلّ مدينه تسلط يافتند.

 

 

[1] طبقات ابن سعد، ج 5، ص 48؛ الاعلام، ج 4، ص 234.

[2] الامامة و السياسة، ج 1، ص 211؛ اخبار الطوال، ص 310؛ وفاء الوفاء، ج 1، ص 129.

[3] وفاء الوفاء، ج 1، ص 130.

 

قتل و غارت اهل مدينه

ابن قتيبه مي‏نويسد: «ورود لشكر شام در بيست و هفتم ماه ذي الحجه 63 هجري اتفاق افتاد و تا دميدن هلال ماه محرّم، مدينه به مدت سه روز در چنگال سپاه شام غارت شد». [1] .

مسلم بن عقبه چنان كه يزيد بن معاويه گفته بود به لشكر شام پس از تصرّف مدينه گفت: «دست شما باز است، هرچه مي‏خواهيد انجام دهيد! سه روز مدينه را غارت كنيد». [2]  بدين ترتيب شهر مدينه بر لشكريان شام مباح شد و در معرض تاراج و بهره‏برداري همه جانبه آنان قرار گرفت، و هيچ زن و مردي در مسير آنان از گزند و آسيب ايمني نيافت. مردم كشته مي‏شدند و اموالشان به غارت مي‏رفت. [3] .

ناگوارتر از قتل و غارت شاميان نسبت به مردم مدينه و باقي مانده نسل صحابه رسول خداصلي الله عليه وآله و مهاجر و انصار، اقدام لشكر حريص و بي مبالات شام به هتك ناموس اهل مدينه بود.

در هجوم شاميان به خانه‏هاي مدينه پيامبرصلي الله عليه وآله، هزاران زن هتك حرمت شدند، هزاران كودك زاييده شدند كه پدرانشان معلوم نبود. از اين رو آنان را اولاد الحرّه مي‏ناميدند. [4] .

كوچه‏هاي مدينه از اجساد كشته شدگان پر و خون‏ها تا مسجد پيامبر بر زمين ريخته شده بود. [5]  كودكان در آغوش مادران محكوم به مرگ شده [6]  و صحابه پير پيامبرصلي الله عليه وآله مورد آزار و بي حرمتي قرار مي‏گرفتند. [7] .

شدت كشتار به حدّي بود كه از آن پس مسلم بن عقبه را به خاطر زياده‏روي در كشتن مردم «مُسرف بن عقبه» ناميدند. اهل مدينه از آن پس لباس سياه پوشيدند و تا يك سال صداي گريه و ناله از خانه‏هاي آنان قطع نشد. [8] .

ابن قتيبه نقل مي‏كند: «در روز حرّه از اصحاب پيامبرصلي الله عليه وآله هشتاد مرد كشته شد. و بعد از آن روز،صحابي بدري باقي نماند. و از قريش و انصار هفتصد نفر به قتل رسيدند. و از ساير مردم از موالي و عرب و تابعين ده هزار نفر به قتل رسيدند». [9] .

سيوطي مي‏نويسد: «در سال 63 هجري اهل مدينه بر يزيد خروج كرده و او را از خلافت خلع نمودند. يزيد لشكر انبوهي را به سوي آنان فرستاد و دستور داد آن‏ها را به قتل رسانده و پس از آن به طرف مكه حركت كرده و ابن زبير را به قتل برسانند. لشكر آمدند. و واقعه حرّه در مدينه طيّبه اتفاق افتاد. و نمي‏داني كه واقعه حرّه چه بود؟ حسن يك بار نقل كرد كه به خدا سوگند! هيچ كس در آن واقعه نجات نيافت. در آن واقعه، جماعت بسياري از صحابه و از ديگران به قتل رسيدند و مدينه غارت شد و از هزار دختر باكره ازاله بكارت شد(إنَّا للَّهِِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ). رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «من اخاف اهل المدينة اخافه اللَّه و عليه لعنة اللَّه و الملائكة و الناس أجمعين»؛ «هر كس اهل مدينه را بترساند خداوند او را خواهد ترسانيد و لعنت خدا و ملائكه و همه مردم بر او باد.» اين حديث را مسلم روايت كرده است». [10] .

ابن قتيبه مي‏نويسد: «مسلم بن عقبه هنگامي كه از جنگ و غارت با اهل مدينه فارغ شد در نامه‏اي به يزيد چنين نوشت: «السلام عليك يا اميرالمؤمنين... من نماز ظهر را نخواندم جز در مسجد آنان، بعد از كشتن فجيع و به غارت بردن عظيم... فرار كننده را دنبال كرده و مجروحان را خلاص كرديم. و سه بار خانه‏هايشان را غارت نموديم، همان گونه كه اميرالمؤمنين دستور داده بود...». [11] .

سبط بن جوزي از مدايني در كتاب «حرّه» از زهري نقل كرده كه گفت: «در روز حرّه از بزرگان قريش و انصار و مهاجران و سرشناسان و از موالي هفتصد نفر به قتل رسيدند. و كساني كه از بردگان و مردان و زنان به قتل رسيدند ده هزار نفر بود. چنان خونريزي شد كه خون‏ها به قبر پيامبرصلي الله عليه وآله رسيد و روضه و مسجد پيامبرصلي الله عليه وآله پر از خون‏شد.

مجاهد مي‏گويد: مردم به حجره رسول خداصلي الله عليه وآله و منبر او پناه بردند ولي شمشيرها بود كه بر آن‏ها وارد مي‏شد.

مدايني از ابن قره و او از هشام بن حسان نقل كرده كه گفت: هزار زن بدون شوهر بعد از واقعه حرّه بچه دار شدند. و غير از مدايني هم نقل كرده‏اند كه ده هزار زن بعد از واقعه حرّه بدون شوهر بچه دار شدند. [12] .

 

 

[1] الامامة و السياسة، ج 1، ص 220و221.

[2] همان، ج 2، ص 10.

[3] الفتوح، ج 3، ص 181؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 17.

[4] الامامة و السياسة، ج 2، ص 10؛ الفتوح، ج 3، ص 181؛ البدء و التاريخ، ج 6، ص 14؛ وفيات الاعيان، ج 6، ص 276؛ تاريخ الخلفاء، ص 209.

[5] كامل ابن اثير، ج 4، ص 113.

[6] الامامة و الاسياسة، ج 1، ص 215.

[7] اخبار الطوال، ص 314.

[8] الامامة و السياسة، ج 1، ص 220.

[9] همان، ج 1، ص 216؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 242.

[10] تاريخ الخلفاء، ص 209؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 37و38.

[11] الامامة و السياسة، ج 1، ص 218.

[12] تذكرة الخواص، ص 259و260؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 242؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 316.

 

اعدام شدگان

مسلم بن عقبه پس از استيلا بر مردم مدينه، برخي از چهره‏هاي سرشناس و مؤثر در قيام مدينه را احضار كرد و طيّ محاكمه‏هاي ويژه، آنان را محكوم به اعدام نمود. ويژگي اين محاكمات از اين رو است كه مسلم از احضار شدگان مي‏خواست تا آنان به عنوان اينكه برده و بنده يزيد باشند با وي بيعت كنند. [1] .

چهره‏هاي شناخته‏تر اين رخداد اسفبار عبارتند از:

1 - ابوبكر بن عبداللَّه بن جعفر بن ابي طالب. [2] .

2 - دو فرزند از زينب دختر ام سلمه. [3] .

3 - ابوبكر بن عبيداللَّه بن عبداللَّه بن عمر بن خطاب. [4] .

4 - معقل بن سنان (يكي از پرچمداران پيامبرصلي الله عليه وآله در فتح مكه). [5] .

5 - فضل بن عباس بن ربيعه بن حارث بن عبدالمطلب. [6] .

6 - ابوسعيد خدري (از صحابه پيامبرصلي الله عليه وآله كه در دوازده غزوه همراه پيامبر بود). [7] .

7 - عبداللَّه بن مطيع. [8] .

 

 

[1] الفتوح، ج 2، ص 182.

[2] نهاية الارب، ج 6، ص 227.

[3] همان.

[4] المعارف، ص 187.

[5] وفاء الوفاء، ج 1، ص 133.

[6] نهاية الارب، ج 6، ص 227.

[7] حلية الاولياء، ج 1، ص 369.

[8] نسب قريش، ص 384.

 

جابر در واقعه حره

ابن قتيبه دينوري مي‏نويسد: «جابر در ايّام حرّه از چشم نابينا بود. در برخي از كوچه‏هاي مدينه راه مي‏رفت و مي‏گفت: نابود شود كسي كه خدا و رسول را ترسانيده است. مردي پرسيد: چه كسي خدا و رسول را ترسانيده است؟ جابر پاسخ داد: از رسول خداصلي الله عليه وآله شنيدم كه فرمود: هر كس اهل مدينه را بترساند گويا آن چه را نزد من است ترسانده است. مرد شامي با شمشير خود به جابر حمله كرد تا او را بكشد. مروان آن مرد را دور كرد و دستور داد جابر را داخل منزلش كنند و در را ببندند». [1] .

البته يكي از جاهايي كه مورد هجوم و غارت سپاه شام قرار گرفت، خانه جابر بود و تمام وسايل منزلش غارت شد. [2] .

 

 

[1] الامامة و السياسة، ج 1، ص 214.

[2] سيره ابن هشام، ج 2، ص 194.

 

 


| شناسه مطلب: 74722