پاسخ به شبهات
پاسخ به شبهات >قاتلان امام حسین چه کسانی بودهاند؟ >آیا امام از شهادت خود آگاه بود؟ >آیا خداوند امام حسین را یاری نکرد؟ >چرا امام اهل بیتش را همراه خود آورد؟ >چرا امام به اصحاب خود اذن رفتن داد؟ >چرا مسلم، ابن زیاد را در خ
پاسخ به شبهات <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
>قاتلان امام حسين چه كساني بودهاند؟
>آيا امام از شهادت خود آگاه بود؟
>آيا خداوند امام حسين را ياري نكرد؟
>چرا امام اهل بيتش را همراه خود آورد؟
>چرا امام به اصحاب خود اذن رفتن داد؟
>چرا مسلم، ابن زياد را در خانه هاني نكشت؟
>چرا حضرت ابوالفضل آب نياشاميد؟
>آيا اطاعت از حاكم ستمگر واجب است؟
>چرا امام حسن صلح و امام حسين قيام كرد؟
>حكم روزه عاشورا چيست؟
قاتلان امام حسين چه كساني بودهاند؟
يكي از اعتراضاتي كه اخيراً نسبت به شيعيان ميشود اين است كه: قاتلين امام حسينعليه السلام از خود شيعيان بودهاند؛ زيرا عمده لشكريان عمر بن سعد را در كربلا مردم كوفه تشكيل ميدادند. و كوفيان در آن عصر همه از شيعيان علي بن ابي طالبعليه السلام به شمار ميآمدند. پس اين كه براي امام حسينعليه السلام عزاداري ميكنند، در حقيقت بر اعمال گذشتگان از خودشان اشك ماتم ميريزند، كه چرا فرزند رسول خداصلي الله عليه وآله را به قتل رساندند.
سيد علي جلال حسيني مصري در كتاب «الحسين» ميگويد: «امر عجيب در مورد امام حسينعليه السلام آن است كه شيعيانش او را ميكشند، آن گاه خود در تمام بلاد مسلمين در هر سال و روز كشتنش براي او اقامه جلسات حزن مينمايند». [1] .
ما درصدد برآمديم تا اين قضيّه را تحليل كنيم تا ببينيم قاتلان امام حسينعليه السلام چه كساني بودهاند؟
>ابعاد تشيع
>شيعه واقعي كيست؟
>نوع تشيع كوفيان
>تبعيد بسياري از شيعيان عقيدتي
>ملحق شدن گروهي از شيعيان كوفه به امام حسين
>شهيدان نامه رسان
>پيشگامان شهادت
>وجود خوارج در كوفه
>وجود شاميان در لشكر عمر بن سعد
[1] اعيان الشيعة، ج 1، ص 584و585.
ابعاد تشيع
تشيع اشكال و ابعاد گوناگوني دارد كه ميتوان به چهار بعد آن اشاره كرد:
>تشيع سياسي
>تشيع عقيدتي
>تشيع حبي
>تشيع ديني
تشيع سياسي
يعني اعتقاد به برتري حضرت عليعليه السلام بر ساير صحابه، حتي خلفا؛ و اعتقاد حقانيت حضرت در جنگهاي خود با خوارج و اصحاب صفين و جمل.
تشيع سياسي يعني وجود جمعيتي در تاريخ اسلام كه روش سياسي معيني داشتهاند، آنان كساني بودهاند كه رهبري اهل بيتعليهم السلام را تأييد ميكردند نه از آن جهت كه از جانب خدا منصوبند، بلكه از آن جهت كه افضل مردمند. اين طرز تفكر در بين بسياري از تابعين، محدّثين و فقها وجود داشته است. آنها اهل بيت را خصوصاً در مواضع سياسيشان بر ديگران ترجيح ميدادند، و بدين جهت آنان را شيعه سياسي در مقابل گروهي ديگر از اهل سنت كه تابع دستگاه خلافت بودند، مينامند.
اين ديدگاه به كتابهاي جرح و تعديل و رجال اهل سنت نيز كشيده است؛ زيرا مشاهده ميشود كه برخي از شخصيتهاي قرن اول و دوم و سوم را با همين معيار به تشيّع متّصف نمودهاند، و عدّه بسياري را به عنوان «فيه تشيع يسير» معرّفي نمودهاند. آنان امام عليعليه السلام را بر ساير خلفا يا خصوص عثمان برتري ميدادند.
تشيع عقيدتي
تشيع عقيدتي يعني اعتقاد به امامت و خلافت و وصايت و مرجعيّت ديني اهل بيتعليهم السلام از جانب خداوند متعال كه در رأس آنان علي بن ابي طالبعليه السلام قرار دارد. اين ديدگاه و نظريه به تبع دستورات قرآن و روايات نبوي، ديدگاهي رايج در ميان صحابه از زمان حيات رسول خداصلي الله عليه وآله بوده است، برخي از صحابه مخلص و تابع نص كه اهل اجتهاد در مقابل نص نبودند، از همان ابتدا امام عليعليه السلام را به تبع دستورات خدا و رسول او، وليّ و جانشين رسول خداصلي الله عليه وآله ميدانستند. اين خط در بين صحابه و تابعين و ديگران ادامه داشت.
اهل بيتعليهم السلام گر چه از حاكميّت سياسي و رهبري سياسي كنار زده شدند، ولي از اوائل قرن دوم، هويّت فقهي و مرجعيّت ديني و علمي آنان نمودار شد.
ابان بن تغلب كه از اصحاب امام محمد باقر و امام صادقعليهما السلام است، شيعه را اين چنين معرفي ميكند: «شيعه كساني هستند كه هرگاه مردم در مسألهاي كه از رسول خداصلي الله عليه وآله رسيده اختلاف كردند به امام عليعليه السلام رجوع كرده و حكم را از او اخذ ميكنند، و هر گاه نيز در مسألهاي كه از عليعليه السلام رسيده اختلاف كردند به قول جعفر بن محمّدعليهما السلام رجوع ميكنند». [1] .
[1] رجال نجاشي، ص 9.
تشيع حبي
بُعد سوّمي براي تشيع در بين مسلمين مشاهده ميشود كه از آن به تشيّع حبّي تعبير ميشود. به اين معنا در اصطلاح رجاليين اهل سنت عدهاي به تشيع متّصف شدهاند. از آن جا كه در احاديث نبوي فضايل و مناقب اهل بيتعليهم السلام به طور فراوان به چشم ميخورد، عدهاي حتّي از اهل سنت محبّت شديدي نسبت به آنها پيدا كرده، بدين جهت آنان را به تشيع متّصف نمودهاند. كه از اين ميان ميتوان به ابن عبد ربّه اندلسي صاحب كتاب «عقدالفريد» و محمّد بن ادريس شافعي اشاره نمود. شافعي در شعري ميگويد:
ان كان حبّ الوليّ رفضاً
فانّني أرفض العباد [1] .
«اگر حبّ ولي [عليعليه السلام] سبب رفض است، پس همانا من رافضيترين بندهها هستم.»
[1] الكواكب الدرية، ص 30.
تشيع ديني
بُعد چهارمي در تشيع هست كه از آن به تشيع ديني و فرهنگي تعبير ميشود. مطابق اين بُعد، اهل بيتعليهم السلام تنها مرجع ديني و فقهي و تفسيري مردمند و وظيفه هر فرد جامعه آن است كه در اين بُعد به ايشان رجوع كند. افرادي هستند كه چنين اعتقادي دارند ولي در عين حال خود را در مسائل سياسي و حكومتي تابع اهل سنت ميدانند، آنان قائل به نصّ ديني از قرآن و روايات بر امامت و وصايت اهل بيتعليهم السلام نيستند، ولي آنان را در علم و مسائل ديني از بقيه برتر ميدانند. گويا شهرستاني صاحب ملل و نحل را ميتوان از اين دسته قرار داد.
شيعه واقعي كيست؟
ممكن است عده زيادي بر نظر و عقيدهاي ادعا داشته باشند، ولي اهل عمل نبوده، و بر اعتقادات خود ثابت قدم نباشند. ادعا ميكنند كه ما متديّن به فلان دين هستيم ولي به اصول و موازين آن پايبند نيستند. ادعا ميكنند اهل فلان مذهبيم، ولي نه تنها از اصول آن مذهب خبر ندارند، بلكه اصول آن را زير پا ميگذارند. آنان را نميتوان حقيقتاً از افراد دين يا مذهب خاص به حساب آورد، اگر چه در ظاهر خود را جزء آن ميدانند، و در حقيقت سياهي لشگري براي آن دين و مذهبند. مخالفان آن دين و مذهب نيز براي اين دسته و گروه حساب خاص و مهمّي باز نميكنند، و از آنان خوف و هراسي ندارند. و اصلاً آنان را جزء آن دين يا مذهب به حساب نميآورند، بلكه افراد حقيقي آن دين و يا مذهب را كساني ميدانند كه بر اصول خود پايبند بوده، و حاضرند در اين راه از جان و مال خود نيز بگذرند.
در رابطه با مذهب تشيع و شيعيان نيز همين را ميگوييم، به اين معنا كه اگر چه خيليها ممكن است ادعا كنند ما شيعيان علي و اهل بيت پيامبرعليهم السلام، هستيم ولي اين ادعا تنها از زبان و لفظ تجاوز نكرده و به قلب آنها ننشسته است. به مباني و اصول تشيع پا بر جا و پاي بند نيستند. نميتوان تشيع و شيعه عقيدتي را به حساب آنها تمام كرد. شيعه حقيقي و عقيدتي كسي است كه نه تنها امامكُش نيست بلكه جانش را فداي امام خود ميكند، همان گونه كه در روز عاشورا تعداد زيادي از آنان كه از حركت امام حسينعليه السلام و قيام او اطّلاع پيدا كردند، نهايت فداكاري را كرده و خود را به امامشان رساندند، و جان خود را عاشقانه در راه او در طَبَق اخلاص گذاردند، و به شهادت رسيدند.
همين سؤال و اشكال را ميتوان از خود سؤال كنندگان و اشكال كنندگان پرسيد: آيا تمام كساني كه در كشورهاي اسلامي ادعاي مسلماني دارند حقيقتاً مسلمانند؟ همه آنان به اصول و مباني اسلام پايبند هستند؟ يا اين كه نه تنها اين چنين نيستند، بلكه در راه محو و نابودي اسلام قدم برمي دارند، و براي استكبار جهاني خدمت ميكنند؟ آيا كساني در جوامع و كشورهاي اسلامي نيستند كه عبد ذليل و خدمتكار كفّار و استعمارگران بر عليه اسلام و مسلمين هستند؟ شما قطعاً آنان را مسلمان واقعي نميدانيد، بلكه آنها تنها اسمي از اسلام را بر خود نهادهاند، در مورد شيعيان نيز ممكن است برخي اين چنين باشند كه با نامگذاري خود به شيعه عقيدتي، عمل كننده به اعتقادات خود نبوده، بر اصول و مباني پابرجا و پايبند نباشند.
استاد شيخ علي آل محسن ميگويد: «اين كه برخي ميگويند: شيعيان قاتلان حسيناند در كلامشان تناقض آشكار است؛ زيرا شيعه امام حسينعليه السلام به كسي اطلاق ميشود كه از ياران و متابعين و دوستداران او باشد، چگونه ممكن است بين اين معنا و جنگ و كشتن جمع شود؟ آيا شيعه امامكش ميشود؟ بر فرض تسليم كه قاتلان امام حسينعليه السلام از شيعيان بودند، ولي با اين عملشان به طور قطع از تشيع خارج ميشوند». [1] .
سيد محسن امين عامِلي در جواب اين شبهه مينويسد: «پناه بر خدا اين كه شيعيان واقعي قاتلان امام حسينعليه السلام باشند، كساني كه او را به شهادت رساندند برخي اهل طمع بودند كه به دين كاري نداشتند، و برخي ديگر انسانهايي پست و شرور بودند، و بعضي هم پيروان رؤساي خود بودند كه حبّ دنيا آنان را به اين جنايات بزرگ وادار ساخت. و از شيعيان و محبّين حضرت هيچ كس در قتال با او شركت ننمود.
امّا شيعيان مخلص و حقيقي او همگي از انصار و ياران او بودند، و تا آخر او را همراهي كرده و در ركاب آن حضرت به شهادت رسيدند. آنها با تمام كوشش خود و تا آخرين ساعت حيات خود دست از ياري ايشان برنداشتند. بسياري از آنان نيز تمكّن ياري و نصرت از حضرت را نداشتند تا در ركاب او جانفشاني كنند. يا اين كه نميدانستند كه كار به اينجا ختم ميشود و امامعليه السلام را به شهادت ميرسانند. و برخي نيز خود را به خطر انداخته و حصاري را كه ابن زياد بر دور كوفه كشيده بود، پاره كرده، خود را به آب و آتش زده، تا به هر نحو ممكن به حضرت ملحق شوند. امّا اينكه يكي از شيعيان و محبّين آن حضرت در قتل او شركت كرده باشد اين مطلبي است كه هرگز در خارج، واقع نشده است...». [2] .
[1] للَّهِ و للحقيقة، ص 97.
[2] اعيان الشيعة، ج 1، ص 585.
نوع تشيع كوفيان
با مراجعه به تاريخ و بررسي دقيق عقايد كوفيان بعد از امام عليعليه السلام، خصوصاً در عصر امامت امام حسينعليه السلام پي ميبريم كه مذهب عموم اهل كوفه تشيع سياسي بوده است، نه تشيع عقيدتي، آنان تنها قائل به افضليّت امام عليعليه السلام بر عثمان يا بر ساير صحابه بودهاند، و معتقد به ولايت و امامت علي بن ابي طالب و ساير معصومينعليهم السلام از راه نصّ نبودند، و حساب شيعيان سياسي را نميتوان به حساب شيعيان عقيدتي گذاشت. اينك براي اثبات اين ادعا شاهدي را براي آن اقامه ميكنيم:
ابن عساكر دمشقي شافعي در «تاريخ دمشق» به سند خود از حريث بن ابي مطر نقل ميكند كه شنيدم از سلمة بن كهيل كه ميگفت: من با مسيّب بن نجبه فزاري در مسجد كوفه نشسته بودم، و مردم شيعه هم در آن جا زياد بودند. نشنيدم كه احدي از مردم كوفه در رابطه با يكي از اصحاب رسول خداصلي الله عليه وآله سخن بگويد، مگر آن كه او را مدح ميكرد، و تمام سخنان آنان در رابطه با عليّ و عثمان بود. [1] .
اهل سنت همه صحابه را بدون استثنا مدح كرده، آنان را عادل ميدانند، و تنها گروهي كه بعدها آنان را شيعه سياسي ميناميدند، قائل به افضليّت امام عليعليه السلام بر عثمان بودند، و در كوفه عدهاي اين عقيده را داشتند، اگر چه عدهاي ديگر تا اين حدّ هم به امام عليعليه السلام اعتقاد نداشتند، همان گونه كه از روايت ابن عساكر استفاده ميشود.
[1] تاريخ مدينة دمشق، ج 58، ص 198.
تبعيد بسياري از شيعيان عقيدتي
ابن ابي الحديد از ابوالحسن مدايني روايت ميكند: «معاويه در نامه خود به واليانش چنين نوشت: من ذمّه خود را از هر كس كه روايتي در فضيلت ابوتراب و اهل بيتش نقل نمايد، بري كردم. بعد از اين دستور در هر منطقه بر بالاي منابر شروع به سبّ و لعن عليّعليه السلام و تبري از او و اهل بيتش نمودند. شديدترين مردم در بلا و مصيبت، اهل كوفه بودند؛ زيرا در آن هنگام تعداد زيادي از شيعيان در آن شهر وجود داشتند. و معاويه، زياد را والي بصره و كوفه نمود. او شيعيان را خوب ميشناخت به همين جهت به دستور معاويه هر جا كه شيعيان را پيدا ميكرد به قتل ميرسانيد، و يا اين كه آنان را ترسانده، دست و پايشان را قطع مينمود، و چشمان آنان را از حدقه درآورده، به دار آويزان ميكرد. و عدهاي را از عراق تبعيد نمود. لذا هيچ شيعه معروفي در عراق باقي نماند». [1] .
[1] شرح ابن ابي الحديد، ج 11، ص 44.
ملحق شدن گروهي از شيعيان كوفه به امام حسين
تاريخ گواهي ميدهد كه گروهي از شيعيان، فرصت را مناسب ديده و به هر نحو ممكن و با زحمت فراوان خود را به كاروان امام حسينعليه السلام ملحق نمودند، كه يزيد بن ثبيط عبدي و دو فرزندش عبداللَّه و عبيداللَّه از اين قبيلند.
يزيد بن ثبيط از شيعيان و از اصحاب ابوالاسود به شمار ميآيد. او كسي بود كه در ميان قوم خود به شرف و كرامت معروف بود.
ابوجعفر طبري ميگويد: «ماريه دختر منفذ عبديه، زني از شيعيان به حساب ميآمد و خانه او محلّ اجتماع شيعيان بود كه در آنجا جمع ميشدند و گفتگو ميكردند. به ابن زياد خبر رسيد كه امام حسينعليه السلام به جهت نامه نوشتن كوفيان به ايشان به طرف كربلا در حركت است، لذا به عامل خود دستور داد كه ديدهبان گذاشته و راه را ببندد و هر كس كه به كوفه وارد يا خارج ميشود كنترل نماييد. يزيد بن ثبيط عزم خروج از كوفه و ملحق شدن به امام حسينعليه السلام را نمود. ده فرزند داشت، آنان را از عزم خود مطّلع ساخت و پيشنهاد كرد كه هر كس ميخواهد با او در اين سفر شركت كند. دو فرزند از ده فرزندش به نام عبداللَّه و عبيداللَّه به درخواست او پاسخ مثبت دادند. آن گاه به خانه ماريه آمد و به اصحاب خود گفت: من قصد خارج شدن از كوفه و ملحق شدن به حسينعليه السلام را دارم، كيست كه با من در اين سفر شركت كند؟ همگي به او گفتند: ما از اصحاب ابن زياد ميترسيم... آن گاه با دو فرزند خود و مصاحبت عامر و غلامش و سيف بن مالك و ادهم بن اميه از كوفه به قصد ملحق شدن به كاروان حسيني به حركت درآمدند. آنان با سرعت هرچه تمامتر خود را در سرزمين ابطح در مكه به امام حسينعليه السلام رساندند. خبر آمدن آنان كه به امام رسيد، حضرت به سراغشان آمد، عرض كردند: يزيد بن ثبيط و همراهانش نيز به دنبال شما آمدهاند. حضرت در بين راحله آنان به انتظارشان نشست. بعد از لحظاتي يزيد بن اثبط كه امام را در منزلش نديد به سوي راحله خود بازگشت و همين كه امام حسينعليه السلام را ملاقات كرد، گفت: (بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا). اشاره به اين كه به فضل خدا و رحمتش - كه ملاقات با امام حسينعليه السلام است - بايد خشنود بوده، به من تبريك بگوييد. آن گاه بر حضرت سلام داد و در محضرش بر زمين نشست، و خبر از آمدن خود و فرزندان و عدهاي ديگر به جهت نصرتش داد. امام حسينعليه السلام بر او دعاي خير نمود. آن گاه قافله او را به كنار قافله خود برد، آنان با حضرت بودند تا در سرزمين كربلا بعد از مبارزهاي به شهادت رسيدند.
از جمله كساني كه از كوفه به حضرت ملحق شدند، بريد بن خضير همداني است. او تابعي و قاري قرآن و از اصحاب عليعليه السلام و از اشراف كوفه به شمار ميآمد. سيره نويسان مينويسند: هنگامي كه خبر حركت امام حسينعليه السلام از مدينه به مكه به او رسيد، از كوفه حركت كرد و در مكه به حضرت ملحق شد، و با او بود تا در كربلا به شهادت رسيد.
و نيز از جمله كوفيان كه به حضرت ملحق شدند، سعد بن حرث انصاري و ابوالحتوف بن حرث انصاري است. آن دو در ابتداي امر با عمر بن سعد به جهت قتال با امام حسينعليه السلام به سرزمين كربلا وارد شدند، ولي روز عاشورا بعد از شهادت اصحاب امام، هنگامي كه صداي طلب نصرت و ياري امام را از طرفي و صداي شيون زنان و كودكان را از طرف ديگر شنيدند، با اسلحه خود از سپاه عمر بن سعد خارج شده و به دفاع از امام حسينعليه السلام برآمدند، و بعد از كشتن جماعتي از لشكر عمر بن سعد، خود نيز به شهادت رسيدند.
و نيز از جمله كساني كه از شيعيان خالص آن حضرت از كوفه به كربلا آمدند، كاروان شش نفرهاي به نام عمرو بن خالد صيداوي، سعد مولي عمرو بن خالد، مجمع العائذي، عائذ بن مجمع، جنادة بن حرث سلماني و غلام نافع بجلي يا جملي است كه اسب نافع را يدك ميكشيد، زيرا نافع خودش از پيش به امام حسينعليه السلام ملحق شده بود. اعلان قيس بن مسهر صيداوي و اخبار او از خروج امام حسينعليه السلام به سوي عراق، اين شش تن را از كوفه به ياري حضرت فرستاد. اين شش تن ميدانستند كه ديدهبانها را بر سر راه قرار دادهاند تا هر كس را كه به ياري حسينعليه السلام ميرود، دستگير كنند. طرماح شتربان را راهنما گرفتند تا آنان را از بيراهه به امام حسينعليه السلام ملحق كند. طرماح آنان را به سرعت از بيراهه ميبرد و در راه، براي شترها آواز حدي ميخواند... بيابانها را درنورديدند و ميكوشيدند خود را از ديد مأموران پنهان دارند، تا به امام حسينعليه السلام رسيدند. كاروانيان هنگام شرفيابي شعرهاي طرماح را براي امام خواندند. حضرتش فرمود: اميد است كه آن چه خدا براي ما خواسته خير باشد، خواه كشته شويم و خواه پيروز گرديم. حرّ آنان را مانع شد و خواست كه تمام آنان را زنداني كند و يا به كوفه برگرداند. امام فرمود: هرگز نخواهيم گذاشت، ما از ايشان دفاع ميكنيم چنانكه از جان خود دفاع نماييم. اينان انصار منند، تو وعده دادي كه تا نامه ابن زياد نرسد متعرّض من نشوي. حرّ گفت: چنين است، ولي اينها همراه تو نيامدهاند. امام فرمود: اينان ياران منند و مانند كساني هستند كه همراه من بودهاند. لازم است كه به وعده خود وفا كني وگرنه با تو پيكار ميكنيم. حرّ كه وضع را چنين ديد سخن خود را پس گرفت و دست از آنها برداشت... اين گروه همگي در روز عاشورا شهيد شدند و از نخستين شهدا بودند. در آغاز مبارزه مورد محاصره دشمن قرار گرفتند. امام برادرش عباس را فرمود: تا آنها را از محاصره نجات دهد. عباس اطاعت كرد و بر سپاه دشمن حمله كرد تا اين كه خطّ محاصره را شكست و همگي را نجات داد، و اين جوانان با پيكرهاي آغشته به خون به سوي امام حسينعليه السلام آمدند. حضرت عباسعليه السلام در پشت سرشان قرار داشت. سپاهيان يزيد خواستند راه را بر اين جوانان ببندند، آنها كه چنين ديدند از حضرت عباسعليه السلام جدا شدند و حمله متقابل نمودند، آن قدر جانبازي كردند تا همگي به شهادت رسيدند. حضرت عباسعليه السلام به حضور امامعليه السلام رسيد و گزارش داد. و امام بر آنان درود فرستاد. [1] .
و باز از جمله كوفيان حبيب بن مظاهر اسدي صحابي معروف است. او و مسلم بن عوسجه از جمله كساني بودند كه در كوفه براي امام حسينعليه السلام بيعت گرفتند و بعد از ورود عبيداللَّه بن زياد به كوفه و تنها شدن مسلم بن عقيل، قصد خروج از كوفه براي نصرت امام حسينعليه السلام را داشتند.
سيره نويسان مينويسند: حبيب اسب خود را مجهّز نمود و به عبد خود گفت: اسب مرا بگير و به فلان مكان برو و مواظب باش تا كسي از حال تو مطلع نشود، منتظر بمان تا من بيايم. حبيب با همسر و اولاد خود وداع نمود و مخفيانه از شهر خارج شد و چنين وانمود كرد كه ميخواهد از زمين خود سركشي كند. غلام كه ديد حبيب دير كرده اسب را خطاب نمود و گفت: اي اسب! اگر صاحبت نيامد خودت به تنهايي به نصرت حسين برو. در اين هنگام در حالي كه حبيب صداي غلام را ميشنيد از راه رسيد و شروع به گريه كرد. در حالي كه اشكش جاري بود، گفت: پدر و مادرم به فداي تو اي فرزند رسول خداصلي الله عليه وآله! بردگان نيز آرزوي نصرت و ياري تو را دارند تا چه رسد به آزادگان. آن گاه غلام خود را در راه خدا آزاد كرد. غلام به گريه درآمد و عرض كرد: اي آقاي من! به خدا سوگند كه هرگز تو را تنها نميگذارم تا با تو به نصرت حسينعليه السلام آيم.
و نيز از جمله كساني كه از كوفه به نصرت امام حسينعليه السلام آمد، حجاج بن مسروق جعفي از شيعيان امام عليعليه السلام است. او از كوفه به مكه آمد تا به امام حسينعليه السلام ملحق شود. همراه حضرت به كربلا آمد. وي در اوقات نماز اذان ميگفت و از افرادي بود كه در سرزمين كربلا به شهادت رسيد.
و نيز از جمله كوفيان نعمان بن عمرو ازدي راسبي و برادرش حُلاس بن عمرو است. اين دو در ابتدا همراه عمر بن سعد بودند، ولي شبانه به لشكر امام حسينعليه السلام ملحق شدند و با او بودند كه در حمله اوّل در ركاب امام حسينعليه السلام به شهادت رسيدند.
و همچنين از جمله كوفيان، زهير بن قين بجلي است. او از اشراف و شجاعان كوفه بود و در جنگها موقعيتهاي عجيبي داشت. در ابتدا عثماني و طرفدار او بود ولي در سال 60 هجري با اهل بيتش به حج مشرف شد، به هنگام بازگشت به كوفه در بين راه با امام حسينعليه السلام مواجه شد. خداوند متعال او را هدايت كرد و از آن جا حسيني شد و به طرف كربلا آمد و در ركاب آن حضرت به شهادت رسيد.
از اين جا استفاده ميشود كه در كوفه نيز عده زيادي عثماني بودند، حتي تا زمان امام حسينعليه السلام و چندان تمايلي به اهل بيتعليهم السلام نداشتند. لذا چگونه ميتوان گفت كه كوفيان همگي شيعيان عقيدتي امام عليعليه السلام بودهاند.
از جمله كوفيان سعيد بن عبداللَّه حنفي است. او از شيعيان شجاع و عابد كوفه بود. خبر مرگ معاويه كه به او رسيد شيعيان را در كوفه به دور خود جمع كرد آن گاه نامهاي را براي امام حسينعليه السلام نوشت و ايشان را به كوفه دعوت كرد. مسلم كه به كوفه آمد سعيد بن عبداللَّه قسم ياد كرد كه جان خود را در ياري حسينعليه السلام فدا كند.
مسلم بن عقيل نامهاي را نوشته و به سعيد داد تا به امام برساند. او نيز با رسيدن به امام با حضرت ماند تا در روز عاشورا به شهادت رسيد.
در شب عاشورا بعد از آن كه امام خطبهاي خواند و اصحاب خود را مخيّر به ماندن و فرار از صحرا نمود، ابتدا هر يك از بني هاشم به دفاع و وفاداري از امام مطالبي را بيان داشتند. سخن آنان كه تمام شد اوّل كسي از اصحاب كه به دفاع از حضرت سخن گفت سعيد بن عبداللَّه بود. او به حضرت عرض كرد: به خدا سوگند هرگز تو را تنها نخواهيم گذاشت تا اينكه بدانيم حق پيامبرصلي الله عليه وآله را در تو حفظ نمودهايم. به خدا سوگند اگر بدانم كه كشته ميشوم، سپس زنده ميگردم، آنگاه زنده زنده سوزانده ميشوم و اين عمل در حق من هفتاد بار تكرار ميشود، هرگز دست از ياري تو بر نميدارم.... روز عاشورا نيز خود را سپر تيرها و نيزهها قرار داد تا به امام چيزي اصابت نكند، آن قدر زخم بر بدن او اصابت كرد تا بر زمين افتاد... آن گاه بعد از لعن دشمنان رو به امام حسينعليه السلام نمود و خطاب به ايشان عرض كرد: اي پسر رسول خدا! آيا من به عهدم وفا كردم؟ حضرت فرمود: آري، تو جلودار مني در بهشت. سپس روح از بدن مباركش مفارقت نمود.
و نيز از جمله كوفيان شوذب بن عبداللَّه همداني و عابس بن ابي شبيب شاكري است. شوذب از شخصيتهاي شيعي كوفه و شجاعان آن ديار بود. از جمله حافظين حديث و حاملين آن از اميرالمؤمنين به شمار ميآمد. با مولاي خود از كوفه براي رساندن نامه مسلم به مكه آمد، و تا كربلا حضرت را همراهي كرد و در روز عاشورا هردو به شهادت رسيدند.
عابس بن ابي شبيب شاكري نيز از شخصيتهاي معروف شيعه در كوفه بود. او رئيس قبيله و مردي شجاع، خطيب و اهل عبادت بود. قبيله بني شاكر از مخلصين در ولايت اميرالمؤمنين بودند. در روز عاشورا يك تنه به ميدان آمد و فرياد زد: آيا كسي هست كه با من مقابله كند؟ هيچ كس جرأت نكرد، تا آنكه عمر بن سعد دستور داد او را سنگباران كنند. وضع را كه چنين ديد زره و كلاهخود را به پشت خود انداخت و با آنان جنگيد تا به شهادت رسيد.
و نيز از جمله كوفيان عبداللَّه بن عمير كلبي است. او كسي است كه با همسرش امّ وهب به ياري امام حسينعليه السلام شتافت. روز عاشورا امّ وهب عمود خيمه را به دست گرفت و به طرف همسر خود آمد و گفت: پدر و مادرم به فداي تو! در راه ذريّه پيامبر قتال كن. عبداللَّه بن عمير او را به طرف زنها روانه نمود، ولي اين شيرزن لباس او را گرفته و رها نميكرد، ميگفت: من هرگز تو را رها نميكنم تا با تو به شهادت برسم. امام حسينعليه السلام به او فرمود: از جانب اهل بيت جزاي خير ببيني، به سوي زنان برگرد خداوند تو را رحمت كند، و با آنان باش، زيرا قتال از زنان برداشته شده است. او به سوي زنان بازگشت. بعد از شهادت شوهرش بر بالينش آمد، خاكها را از روي او كنار زد و به او خطاب كرد: بهشت بر تو گوارا باد. شمر لعين به غلام خود دستور داد تا با چوب بر سر او زند. رستم غلام شمر چنان با چوب به سر او كوبيد كه همان جا به شهادت رسيد.
و از جمله كوفيان عبداللَّه بن عروه غفاري و برادرش عبدالرحمن هستند. اين دو برادر در سرزمين كربلا به حضرت ملحق شدند. روز عاشورا خدمت حضرت شرفياب شده و عرض كردند: دشمن از هر طرف شما را احاطه كرده است، ما دوست داريم در خدمت شما بوده، با دشمنانتان بجنگيم تا آنها را از شما دفع كنيم. حضرت فرمود: مرحبا بر شما، نزديك من آييد. آن دو نيز نزد حضرت آن قدر به قتال پرداختند تا هر دو به شهادت رسيدند.
عمرو بن قرظه انصاري نيز از صحابه و راويان حديث و از اصحاب اميرالمؤمنينعليه السلام است كه در كوفه در تمام جنگها همراه او بود. قبل از ممانعت از امام حسينعليه السلام خود را در كربلا به آن حضرت ملحق نمود. او نيز در روز عاشورا از جمله كساني بود كه با صورت و سينه خود به دفاع از امام برآمد تا تيرها و نيزهها به حضرت اصابت نكنند. او در حالي كه غرق به خون بود بر زمين افتاد. عرض كرد: آيا من به عهد خود وفا كردم؟ حضرت فرمود: آري تو جلودار من در بهشتي، به رسول خدا از جانب من سلام برسان و به او بگو كه من نيز پشت سر تو خواهم آمد. آن گاه جان به جان آفرين تسليم كرد.
ابوثمامه عمرو صائدي نيز از كوفياني است كه در زمان امام عليعليه السلام و امام حسنعليه السلام همواره در ركاب آنها بود. در كوفه باقي ماند و بعد از مرگ معاويه در نامهاي به امام حسينعليه السلام ايشان او را به كوفه دعوت نمود. در كوفه از جمله كساني بود كه به امر مسلم براي خريد اسلحه كمك مالي جمع مينمود... عبيداللَّه بن زياد كسي را فرستاد تا او را دستگير كند، از كوفه فرار كرد و با نافع بن هلال بجلي خود را به امام رسانيد. در روز عاشورا در مقابل صفوف نماز امام حسينعليه السلام ايستاد تا به حضرت تيري اصابت نكند. بعد از نماز در حالي كه سيزده چوبه تير بر بدنش اصابت كرده بود و با زخمهاي بي شمار بر زمين افتاد و به شهادت رسيد.
قاسط بن زهير و دو برادرش كردوس و مقسط نيز از كوفياني هستند كه در عصر امام علي و امام حسنعليهما السلام از اصحاب اين دو بزرگوار بودند و هنگامي كه خبر حركت امام حسينعليه السلام را از مكه شنيدند، در كربلا به آن حضرت ملحق شده و هر سه نفر در حمله اوّل به شهادت رسيدند.
مسلم بن عوسجه از صحابه رسول خداصلي الله عليه وآله است. او از جمله كساني است كه از كوفه براي امام حسينعليه السلام نامه نوشت و براي حضرت نيز در كوفه بيعت ميگرفت.
بعد از شهادت مسلم و هاني بن عروه در كوفه مدتي مخفي گشت و سپس با اهل بيتش فراركرده، به امام حسينعليه السلام پيوست و جان خود را در راه آن حضرت فدا نمود.
از جمله كوفيان، شهيد يكپا مسلم بن كثير اعرج ازدي است. او يكي از پاهايش را در جنگهاي اميرالمؤمنين از دست داده بود. با آنكه جهاد از اعرج برداشته شده واجب نميباشد ولي از كوفه فرار كرده و در كربلا به خدمت امام حسينعليه السلام رسيده و از جمله لشكر حضرت قرار گرفت و در روز عاشورا از جمله كساني بود كه در حمله اوّل به شهادت رسيد.
مسعود بن حجاج تيمي و فرزندش عبدالرحمن بن مسعود نيز از جمله كساني بودند كه در ركاب حضرت در روز عاشورا در حمله اوّل به شهادت رسيدند. اين دو نيرنگ سياسي خوبي به كار بردند، زيرا وقتي ديدند كه نميشود از كوفه به سوي امام حسينعليه السلام خارج شد، خود را به عنوان لشكر عمربن سعد به كربلا رساندند و بعد به حضرت ملحق شدند.
موقّع بن ثمامه اسدي نيز از جمله كساني است كه از كوفه به كربلا آمد. شبانه راه پيمود تا به امام رسيد و در روز عاشورا دليرانه جنگيد و هنگامي كه توانش سلب شده بود به روي زمين افتاد. ميخواستند سر از پيكرش جدا كنند، خويشاني در سپاه يزيد داشت خود را رساندند و از چنگ دشمنش رهايي بخشيدند و به كوفهاش بردند. خواستند در نهان به درمانش بپردازند ولي راز پنهان نماند و خبرش به امير كوفه رسيد. دستور داد پيكر مجروح و ناتوان او را در غل و زنجير كشند و به تبعيدگاه زراره تبعيدش كنند. موقّع سالي را در غل و زنجير با پيكر آغشته به خون گذرانيد و پس از يك سال به امام حسينعليه السلام ملحق شد.
اينان برخي از شيعيان عقيدتي كوفه بودند كه به حضرت ملحق شدند و جان خود را فداي آن حضرت و مرامش نمودند. تعداد ديگري نيز هستند كه از كوفه به امام حسينعليه السلام پيوستند ولي مجال شرح حال آنها نيست. [2] .
[1] ابصارالعين، ص 66.
[2] ر.ك: قاموس الرجال، تستري؛ ابصار العين في انصار الحسينعليه السلام؛ ذخيرة الدارين فيما يتعلّق بالحسين و اصحابه؛ معالي السبطين؛ پيشواي شهيدان؛ نفس المهموم؛ تاريخ طبري؛ و....
شهيدان نامه رسان
برخي از شيعيان نيز كه قاصد و پيامرسان از كوفه به مكه و از مكه به طرف كوفه بودند، در اين راه به شهادت رسيدند، اينك به نمونههايي از آنها اشاره ميكنيم:
>عبدالله بن يقطر حميري برادر رضائي امام حسين
>قيس بن مسهر صيداوي
عبدالله بن يقطر حميري برادر رضائي امام حسين
سيره نويسان مينويسند: «امام حسينعليه السلام او را با نامهاي در جواب نامه مسلم بن عقيل به كوفه فرستاد. حصين بن تميم او را در منطقه قادسيه دستگير كرده و به سوي عبيداللَّه بن زياد فرستاد. عبيداللَّه از كار او پرسيد؟ جوابي نداد. به او گفت: بالاي قصر برو و كذّاب بن كذّاب را لعن كن تا بعد از آن رأي خود را درباره تو صادر كنم. او نيز بر بالاي قصر رفته، رو به مردم كرد و گفت: «اي مردم! من فرستاده حسين پسر فاطمه دختر رسول خدايم كه به سوي شما فرستاده شدهام، تا او را بر ضدّ پسر مرجانه و پسر سميه ياري كرده و پشتيباني كنيد. عبيداللَّه دستور داد تا او را از بالاي قصر به زمين بيندازند. با اين عمل استخوانهايش شكسته شد و در حالي كه تنها رمقي در جانش بود عبدالملك بن عمير لخمي قاضي و فقيه كوفه بالاي سرش آمد و سرش را از بدن جدا نمود. هنگامي كه او را بر اين كار عيب گرفتند، در جواب گفت: خواستم او را راحت كنم.
قيس بن مسهر صيداوي
از جمله شهيدان نامهرسان، قيس بن مسهر صيداوي است. او كه از جانب مسلم نامهاي را به سوي امام حسينعليه السلام برده بود، جواب امام را به كوفه ميآورد كه در بين راه حصين بن تميم او را دستگير كرده و نزد عبيداللَّه آورد. او از محتواي نامه سؤال نمود، گفت: آن را پاره كردم تا تو از محتواي آن نامه اطلاع پيدا نكني. عبيداللَّه گفت: نامه به چه كساني نوشته شده بود؟ قيس گفت: گروهي كه اسامي آنها را نميدانم. عبيداللَّه گفت: اگر اسامي آنها را نميگويي لااقل بر بالاي منبر برو و سبّ كذّاب پسر كذّاب كن، يعني امام حسينعليه السلام. او بر بالاي منبر رفت و گفت: اي مردم! همانا حسين بن عليعليها السلام بهترين خلق خدا و پسر فاطمه دختر رسول خداصلي الله عليه وآله است. من فرستاده او به سوي شمايم، من از او در منطقه حاجر جدا شدم، به سوي او بشتابيد. آن گاه عبيداللَّه بن زياد و پدرش را لعنت كرد و بر اميرالمؤمنين عليعليه السلام درود فرستاد. ابن زياد دستور داد تا او را از بلندي منبر به پايين بيندازند و با اين روش او را نيز به شهادت رسانيد. اينان شيعيان واقعي بودند. [1] .
[1] ر.ك: همان.
پيشگامان شهادت
تعدادي از مردم كوفه بعد از آمدن حضرت مسلم بن عقيل به كوفه و قبل از شهادت امام حسينعليه السلام به جهت بيعت با حضرت مسلم يا فرستادن نامه به امام حسينعليه السلام و يا به جهت حركت براي ياري آن حضرت دستگير شده و به شهادت نائل آمدند. اينك شرح حال دو تن از آنان را بررسي ميكنيم:
>عمارة بن صلخب ازدي
>عبدالاعلي بن يزيد كلبي
عمارة بن صلخب ازدي
او از جمله شيعياني بود كه با مسلم در كوفه بيعت كرده و با او خروج نمود. مسلم كه اسير شد و به شهادت رسيد، ابن زياد او را نيز دستگير كرد و به او گفت: از چه قبيلهاي هستي؟ گفت: از قبيله ازد ابن زياد دستور داد تا او را به قبيلهاش برده و در ميان قومش سرش را از گردنش جدا كنند. ابوجعفر ميگويد: او را در ميان قومش گردن زدند.
عبدالاعلي بن يزيد كلبي
او اسب سوار و جنگجويي شجاع از شيعيان كوفه بود كه با مسلم بن عقيل خروج نمود. بعد از آن كه مردم، مسلم را تنها گذاشتند، كثير بن شهاب عبدالاعلي را دستگير نموده و تسليم عبيداللَّه نمود.
ابومخنف ميگويد: بعد از شهادت مسلم، عبيداللَّه بن زياد او را حاضر نمود، و از حالش سؤال كرد؟ او در جواب گفت: من از خانه بيرون آمدم تا نظارهگر معركه باشم و قصدي بر ضدّ تو نداشتم. عبيداللَّه از او خواست كه بر اين مطلب قسم ياد كند، ولي او قسم نخورد. لذا او را در محلّ درندگان به شهادت رساندند. [1] .
[1] ر.ك: همان.
وجود خوارج در كوفه
با مراجعه به تاريخ و بررسي شرح حال فرماندهان لشكر عمر بن سعد پي خواهيم برد كه همگي آنان از دشمنان سرسخت اهل بيتعليهم السلام و از نواصب و خوارج و اموي بودند؛ امثال: عبيداللَّه بن زياد، عمر بن سعد، شمر بن ذي الجوشن، قيس بن اشعث، عمرو بن حجاج زبيدي، عبداللَّه بن زهير ازدي، عروة بن قيس أحمسي، شبث بن ربعي يربوعي، عبدالرحمن أبي سيره جعفري، حصين بن نمير، حجار بن ابجر.
و همچنين كساني كه در كشتن امام حسينعليه السلام و اهل بيت و اصحابش شركت داشتند يك نفر از آنها معروف به شيعه نبودند، بلكه غالب آنها به نصب و عداوت و دشمني با اهلبيت شهرت داشتهاند، امثال:
سنان بن انس نخعي، حرمله كاهلي، منقذ بن مره عبدي، ابي الحتوف جعفي، مالك بن نسر كندي، عبدالرحمن جعفي، قشعم بن نذير جعفي، بحر بن كعب بن تيم اللَّه، زرعة بن شريك تميمي، صالح بن وهب مري، خولي بن يزيد أصبحي، حصين بن تميم و ديگران.
وجود شاميان در لشكر عمر بن سعد
امام حسينعليه السلام لشكريان عمر بن سعد را به لقب شيعيان و پيروان ابو سفيان خطاب كرده ميفرمايد: «و يحكم يا شيعه آل ابي سفيان! إن لم يكن لكم دين و كنتم لاتخافون المعاد فكونوا أحراراً في دنياكم»؛ [1] «واي بر شما اي پيروان آل ابو سفيان! اگر دين نداريد و از معاد و روز بازپسين نميهراسيد در دنيايتان آزاد باشيد.»
با مراجعه و تتبّع در كلمات امام حسينعليه السلام در كربلا و در خطبههاي حضرت براي قوم و احتجاجاتش با آنها يك مورد هم پيدا نخواهيد كرد كه آن حضرتعليه السلام آنان را با تعبير شيعيان و مواليان خود و پدرش معرفي كند. همان گونه كه در كلمات ديگران نيز اين گونه تعبيري نخواهيد يافت. و اين خود دليل بر آن است كه لشكريان عمر بن سعد شيعه حقيقي اهل بيتعليهم السلام نبودهاند.
برخي از لشكريان عمر بن سعد در جواب سؤال حضرت كه چرا ريختن خون مرا بر خود حلال كردهايد، گفتند: ما با تو ميجنگيم به جهت دشمني كه با پدر تو داريم. [2] .
به خوبي روشن است كه اينها اهل شام بودند كه توسّط تبليغات شوم معاويه با عليعليه السلام دشمن بوده و بغض آن حضرت را در دل داشتند. آيا شيعه و پيرو ميگويد: كه من با پدر تو دشمنم؟ مگر برخي از آنها به امام حسينعليه السلام نسبت كذّاب پسر كذاب را ندادند؟ [3] آيا برخي ديگر او را چنين خطاب نكردند كه اي حسين! بشارت باد تو را به آتش جهنم؟ [4] آيا به امام حسينعليه السلام و اصحابش نگفتند: اي حسين! نماز از تو قبول نخواهد شد. [5] .
اين چه شيعهاي است كه چنين عبارات زشتي از زبانش نسبت به ساحت قدس مقتدا و رهبرش بيرون ميشود؟ اين تعبيرات همگي ناشي از حقد و كينه آنها نسبت به اهل بيت پيامبرعليهم السلام بوده است.
[1] مقتل الحسينعليه السلام، خوارزمي، ج 2، ص 38؛ اللهوف، ص 45.
[2] ينابيع المودة، ص 346.
[3] كامل ابن اثير، ج 4، ص 67.
[4] همان، ص 66؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 183.
[5] البداية و النهاية، ج 8، ص 185.
آيا امام از شهادت خود آگاه بود؟
يكي از سؤالهايي كه در رابطه با واقعه كربلا به طور خصوص مطرح ميشود اين است كه مطابق عقيده شيعه، امام علم غيب دارد و لذا به آن چه در آينده قرار است اتفاق افتد عالم است. اگر چنين است چگونه ميتوانيم اقدام امام حسينعليه السلام و مقابله او با يزيد را توجيه كنيم با آن كه حضرت ميدانستند شهيد خواهند شد؟ اگر امام حسينعليه السلام از شهادت خود خبر داشت، چرا دست به چنين اقدامي زد؟
حقيقت اين است كه سؤال فوق تنها اختصاص به امام حسينعليه السلام ندارد بلكه در مورد شهادت همه امامان صادق است؛ زيرا آنان ميدانستند كه به چه وسيلهاي به شهادت خواهند رسيد، ولي در عين حال با پاي خود به سراغ مرگ رفتند. اين موضوع را به جهت اهميتش مورد بحث قرار ميدهيم.
>ادله علم امام به شهادت خود
>بررسي آيه تهلكه
>حكم عقل
>اقدام امامان بر اسباب شهادت
ادله علم امام به شهادت خود
موضوع اطّلاع امام حسينعليه السلام از شهادت خود بر هيچ محقق و مورّخي مخفي نيست، و اين را ميتوان از راههاي مختلفي به اثبات رسانيد:
1 - به طور اجمال و كلي همگي ايمان داريم كه امام حسينعليه السلام همانند ساير امامان به واسطه تعليم پيامبرصلي الله عليه وآله يا به الهام الهي از وقايع خارجي اطّلاع داشته و دارند كه از جمله آنها خبر داشتن از شهادت خودشان است. گر چه اين موضوع مورد بحث و مناقشه بين علما قرار گرفته ولي اصل آن را در مقالهاي مستقل تحت عنوان (علم غيب امام) به اثبات رسانديم. [1] .
2 - روايات فراواني از طريق فريقين رسيده است كه دلالت بر اخبار پيامبرصلي الله عليه وآله به موضوع شهادت امام حسينعليه السلام و مكان و كيفيّت شهادت آن دارد. اين روايات توسط اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسينعليهم السلام و ام سلمه و عايشه و ديگران منتشر شده است، و به طور حتم به گوش امام حسينعليه السلام رسيده و به آنها علم داشته است.
اسماء بنت عميس ميگويد: من بعد از ولادت امام حسينعليه السلام خدمت گذاري فاطمهعليها السلام را ميكردم. پيامبر آمد و فرمود: اي اسماء! فرزندم را نزد من آور. او را در پارچهاي پيچيده و نزد ايشان آوردم. حضرت او را گرفت و در دامن خود قرار داد و در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفت. اسماء ميگويد: سپس حضرت شروع به گريه كرد و فرمود: همانا زود است كه براي تو اتفاقي افتد. بار خدايا! قاتل او را لعنت كن و فاطمه را به اين موضوع خبر مده.
اسماء ميگويد: روز هفتم از ولادت امام حسينعليه السلام پيامبرصلي الله عليه وآله آمد و از طرف او گوسفندي را عقيقه كرد... آن گاه او را در دامن خود گذاشت و فرمود: اي اباعبداللَّه! بر من خيلي سخت است. آن گاه گريه نمود. عرض كردم: پدر و مادرم به فدايت! گريه شما در اين روز اول ولادت به چه جهت بود؟ فرمود: بر اين فرزندم گريه ميكنم كه او را گروهي ظالم و كافر از بني اميه خواهند كشت، خداوند شفاعت مرا در روز قيامت شامل آنها نخواهد كرد. [2] .
ابن عباس ميگويد: امام حسينعليه السلام در دامن پيامبرصلي الله عليه وآله بود، جبرئيل به حضرت عرض كرد: آيا او را دوست داري؟ فرمود: چگونه او را دوست نداشته باشم در حالي كه ميوه دل من است. جبرئيل عرض كرد: همانا امّت تو او را به قتل خواهند رساند، آيا ميخواهي جاي قبرش را به تو نشان دهم؟ آنگاه مشتي گرفت و سپس خاكي خون آلود را به حضرت نشان داد. [3] .
3 - در مورد قضاياي كربلا نيز روايات زيادي از امام حسينعليه السلام وارد شده كه حضرت خبر از شهادت خود داده است. گر چه سند برخي از آنها اشكال دارد ولي پارهاي از سندهاي آن صحيح است. اينك به برخي از آنها اشاره ميكنيم: امام حسينعليه السلام فرمود: «من كشته اشك هايم هيچ مؤمني مرا ياد نخواهد كرد جز آن كه طلب عبرت و درس نمايد». [4] .
عبداللَّه بن زبير هنگام خروج امام حسينعليه السلام از كعبه يك روز قبل از ترويه به مشايعت حضرت آمد و عرض كرد: اي اباعبداللَّه! وقت حج شده و تو حج را رها كرده به عراق ميروي؟ حضرت فرمود: اي پسر زبير! اگر من در كنار شط فرات دفن شوم براي من بهتر است از آن كه در كنار كعبه دفن گردم. [5] .
حضرت در نامهاي به محمد بن حنفيه چنين نوشت: «بسم اللَّه الرحمن الرحيم، از حسين بن علي به محمد بن علي و به قبل او از بني هاشم. اما بعد؛ همانا هر كس كه به من ملحق نگردد به فتح و پيروزي نخواهد رسيد. والسلام». [6] .
امام حسينعليه السلام هنگامي كه به گردنه بطن رسيد، به اصحاب خود فرمود: من خود را نميبينم جز آن كه كشته شوم. گفتند: چگونه اي اباعبداللَّه؟ فرمود: الآن خوابي ديدم. گفتند: آن خواب چيست؟ فرمود: در خواب سگهايي را ديدم كه به من حمله ميكردند...». [7] .
4 - با مراجعه به تاريخ پي ميبريم كه برخي حضرت را از رفتن به عراق نهي ميكردند و به حضرت تذكر ميدادند كه اگر به اين سفر ادامه دهد به طور حتم كشته خواهد شد.
عبداللَّه بن جعفر در نامهاي به امام اين گونه خطاب كرد: «اما بعد؛ از تو تقاضا دارم كه از اين سفر منصرف شوي، زيرا من از اين ميترسم كه هلاكت تو در آن باشد...». [8] .
ابن عباس، محمد بن حنفيه و ابوبكر مخزومي نيز حضرت را از رفتن به عراق برحذر داشته و خبر از بي وفايي اهل عراق دادند.
5 - تحليل سياسي و جنگي نيز همين مسأله را تأييد ميكرد، زيرا شواهد امر همگي اين موضوع را به طور يقين به اثبات ميرساند اين راهي را كه امام حسينعليه السلام دنبال كرده است به شهادت ختم ميگردد. خصوصاً بعد از آن كه امام خبر شهادت مسلم بن عقيل را شنيد و نيز حرّ بن يزيد رياحي از اهداف عمر بن سعد حضرت را واقف ساخت، براي حضرت نيز از راه طبيعي بسيار روشن و واضح بود كه عاقبت اقدام او جز شهادت چيز ديگري نخواهد بود.
[1] ر.ك: شيعهشناسي و پاسخ به شبهات از مؤلف.
[2] حياة الامام الحسينعليه السلام، ج 1، ص 98؛ نظير آن در مستدرك حاكم، ج 3، ص 176؛ تاريخ ابن عساكر، ج 13، ص 62.
[3] مجمع الزوائد، ج 9، ص 62.
[4] امالي صدوق، مجلس 28، ح 7.
[5] كامل الزيارات، باب 23، ح 5.
[6] همان، ح 15.
[7] همان، ح 14.
[8] حياة الامام الحسينعليه السلام، ج 3، ص 24.
بررسي آيه تهلكه
از ادلهاي كه ذكر شد به دست آمد كه امام حسينعليه السلام از شهادت خود اطلاع داشته است. ولي سؤالي كه مطرح است اين كه آيا در دين اسلام جايز است كسي اقدام به كاري كند كه ميداند عاقبت آن كشته شدن است؟ آيا اين مصداق انداختن نفس در هلاكت نيست كه مطابق نصّ قرآن از آن نهي شده است؟ اينك جا دارد تا مقداري راجع به آيه «تهلكه» بحث نماييم:
خداوند متعال ميفرمايد: (وَ أَنْفِقُوا فِي سَبيلِ اللَّهِ وَ لاتُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ)؛ [1] «در راه خدا انفاق كنيد و با دستان خود، خودتان را به هلاكت نيفكنيد و احسان كنيد همانا خداوند محسنين را دوست دارد.»
در پاسخ از اشكال فوق ميگوييم:
اولاً: آيه و مورد استشهاد مربوط به انفاق است و مقصود آن است كه انسان هنگام انفاق كردن نبايد خود را در هلاكت افكند و به حدّي انفاق كند كه خود درمانده شود، و لذا آيه ربطي به مورد شهادت و كشته شدن ندارد.
ثانياً: بر فرض تعميم آيه به مورد انفاق نفس، آيه موردي را نهي ميكند كه انسان جان خود را به هلاكت و نيستي بيندازد و جان خود را بيخود و بيجهت تلف نمايد بدون آن كه اثر ارزشمندي بر آن مترتب گردد. ولي اگر كشته شدن، شهادت باشد كه با آن جامعهاي از خواب غفلت بيدار شده و در پرتو سوختن او ديگران ساخته شوند اين كشته شدن هرگز هلاكت نخواهد بود. به همين جهت خداوند متعال مرگ شهدا را به حيات معنوي تعبير كرده است.
شهدا هرگز نميميرند زيرا با شهادتشان، در كالبد بي روح و جان جامعه، خون زندگي تزريق ميكنند. آيا ميتوانيد ادعا كنيد كه انسان مجاهدي كه در جبهههاي جنگ به شهادت ميرسد خود را به هلاكت انداخته است؟ آيا پيامبر كه اصحاب خود را به جهاد در راه خدا دعوت كرده و تعداد بسياري از آنها هم به شهادت رسيدند همگي هلاك شدهاند؟ قطعاً چنين نيست.
ثالثاً: مقصود از «تهلكه» كه در آيه آمده است چيست؟ اگر مراد، تهلكه و هلاكت دنيوي است، معناي آيه اين است كه نگذاريد كافران و فاجران بر شما مسلّط شوند. و اگر مراد، هلاكت اخروي است كه از ناحيه اجابت نكردن تكليف الهي پيدا ميشود، مقصود از آن اين است كه ترك كننده انفاق بايد از عذاب آخرت بترسد، و با اين ترك خود را به هلاكت اخروي نيندازد.
[1] سوره بقره، آيه 195.
حكم عقل
برخي از راه حكم عقل وارد شده و ميگويند: عقل حكم ميكند كه انسان جان خود را از هر خطر و بليّهاي محفوظ بدارد و خود را در خطرهايي نيندازد كه عاقبت آن هلاكت است.
ولي همان گونه كه قبلاً اشاره شد، اقدام بر هلاكت و نيستي هنگامي مورد مذمّت عقل است كه هيچ فايدهاي بر آن مترتب نباشد اما اگر كشته در موردي كشته شدن، عين حيات باشد، حيات فردي و اجتماعي، حيات معنوي كه همراه با روزي خوردن نزد خداوند است، عرف و عقل و عقلا هرگز اين نوع قتل را هلاكت نميشمارند، بلكه ترك اين نوع كشته شدن را خلاف عقل و امري نابخردانه ميدانند.
اقدام امامان بر اسباب شهادت
در بحث گذشته گر چه موضوع علم امام حسينعليه السلام به غيب و در عين حال اقدام بر شهادت را بررسي كرديم، ولي اين مسأله شايد در مورد امامان ديگر حل نشده باشد، زيرا سؤالي كه باقي است اين كه به چه جهت امامان با آن كه علم غيب داشته و ميدانستند عملي را كه انجام ميدهند مثلاً اين چيزي را كه ميخورند داراي زهر است و آنان را خواهد كشت، چگونه اقدام به اين عمل كردند؟ آيا بر شهادت آنها همانند شهادت امام حسينعليه السلام آثار و بركات متفرّع بوده است كه دست به اين اقدامات زدهاند؟ چرا حضرت عليعليه السلام با آنكه ميدانست ابن ملجم در مسجد كوفه در كمين او نشسته، باز به مسجد رفت؟ و امام حسن و امام رضاعليهما السلام با آن كه ميدانستند آن چه را كه ميخورند زهرآلود است، چرا دست به چنين اقدامي زدند؟ آيا اين مصداق خودكشي نيست؟
پاسخ
در مورد سؤال فوق به چند جواب اشاره ميكنيم:
1 - در مورد كيفيت علم امام بحث است كه علم او حضوري است يا حصولي؟ و آيا علم او متوقّف بر مشيّت است يا هميشگي و بدون مشيت؟ يعني آيا امامان هر گاه اراده كنند كه بدانند، ميدانند خصوصاً در امور خارجي؟
مطابق رأي برخي از علما و طبق روايات، علم امامان به غيب، مشروط و متوقف بر مشيت آنان است.
2 - امامان از اهل بيتعليهم السلام گر چه از موضوعات خارجي آگاهي كامل دارند و بر فرض اينكه علم آنها به حقايق اشياء و موضوعات خارجي، علمي حضوري و بالفعل است و متوقف و مشروط به مشيت نيست، ولي از آن جا كه تابع قضا و قدر الهياند هرگز از مقدّرات خداوند تجاوز و تخطّي نخواهند كرد.
شيخ يوسف بحراني در «الدرة النجفية» ميگويد: «اين كه اهل بيتعليهم السلام به آن چه از كشته شدن به شمشير يا سمّ يا مصائبي كه از ظالمين به آنها ميرسد راضي بودند با آن كه قدرت بر دفع آن نيز داشتند، به جهت آن است كه ميدانستند اين كار مورد رضايت خداوند سبحان بوده است، و لذا از مصاديق القاي نفس در هلاكت به حساب نميآيد؛ زيرا مورد آيه در جايي است كه خداوند نهي تحريمي از آن كرده باشد، در حالي كه اين مواردي كه از اقدامات اهل بيتعليهم السلام ميبينيم همه مورد رضايت خداوند متعال بوده است...».
3 - از آن جا كه موضوع شهادت هر يك از امامان شيعه بيفايده و بيثمر نبوده و ارزش اجتماعي داشته است، لذا به طور حتم ميتوان شهادت آنان را با شهادت امام حسينعليه السلام مقايسه كرد، زيرا شهادت آنها:
الف - باعث شد كه مردم دشمنان خود را بيشتر و بهتر بشناسند، لذا اين شهادتها در برخي مواقع سبب شورش بر ضد حكومت غاصب ميگشت.
ب - از طرفي نيز باعث بيداري امّت در آن زمان بود و مردم را از خواب غفلت بيدار مينمود.
ج - از آن جهت كه مردم به مناسبت يادبود آنها دور هم جمع ميشوند و با كمالات و فضايل آنها بيشتر آشنا ميگردند اين به نوبه خود داراي آثار و بركات و بيداري اسلامي در هر زمان خواهد بود. گر چه اصل شهادتهاي جانسوز آنها به نوبه خود ضربهاي بر پيكره اسلام و مسلمين بوده و موجب محروميت امت از فيض وجود آنها بوده است و لذا جا دارد كه در مراسمي كه به ياد آنان برگزار ميشود شركت كرده و عزاداري نماييم.
4 - علامه حليرحمه الله در مورد اقدام اميرالمؤمنينعليه السلام در رفتن به مسجد كوفه در شب نوزدهم ماه مبارك رمضان ميگويد: «احتمال دارد كه بگوييم حضرت عليعليه السلام از وقوع شهادتش در آن شب خبر داشته است و اين كه در چه مكاني كشته خواهد شد، ولي تكليف او با تكليف ما فرق ميكند. ممكن است كه براي حضرت، بذل خون قلبش در راه خدا واجب باشد، همان گونه كه ثبات قدم براي مجاهد در راه خدا واجب است گرچه ثبات قدم او منجر به كشته شدنش شود». [1] .
[1] مرآة العقول، ج 3، ص 126، به نقل از علامه حلي.
آيا خداوند امام حسين را ياري نكرد؟
از جمله سؤالهايي كه در مورد قضيّه كربلا و امام حسينعليه السلام مطرح ميشود اين است كه چرا خداوند امام حسينعليه السلام را ياري نكرد؟ خداوندي كه قادر بر هر كاري است، چرا از اعجاز و قدرت خارق العاده خود براي دفع و نابودي دشمنانش استفاده نكرد؟ مگر خداوند پيامبرش را - به نصّ قرآن - در جنگ بدر و ديگر جنگها نصرت نداد؟ چه شد كه واقعه كربلا منجر به شهادت امام حسينعليه السلام شد و خانوادهاش به اسارت رفتند؟ در اين مبحث به بررسي اين موضوع ميپردازيم.
>مفهوم نصرت در فكر اسلامي
>پاسخ دو سؤال
>مثلث سعادت، امتحان، اختيار
>امتحان امت در قضيه كربلا
مفهوم نصرت در فكر اسلامي
مفهوم نصرت در فكر اسلامي از جايگاه ويژهاي برخوردار بوده و قرآن كريم از آن در مواضع متعددي ياد كرده است.
>وسايل نصرت الهي
>شروط نصرت
>امتحان مؤمن به عدم نصرت
وسايل نصرت الهي
در برخي از آيات الهي به انحاء و وسايل نصرت الهي اشاره شده است؛ از قبيل:
1 - استيصال و ريشه كن كردن معاندان:
قرآن در برخي از آيات به استيصال و ريشهكن كردن معاندان اشاره كرده است. كاري كه در حقيقت نوعي نصرت موحّدان و مؤمنان است.
خداوند متعال ميفرمايد: (قَالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِمَا كَذَّبُونِ، قَالَ عَمَّا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نَادِمِينَ، فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْنَاهُمْ غُثَاءاً فَبُعْداً لِلْقَوْمٍ الظَّالِمِينَ، ثُمَّ أَنْشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرُوناً آخِرِين)؛ [1] «[پيامبرشان] گفت: پروردگارا! مرا در برابر تكذيبهاي آنان ياري كن. [خداوند] فرمود: به زودي از كار خود پشيمان خواهند شد [اما زماني كه ديگر سودي به حالشان ندارد]. سرانجام صيحه آسماني آنها را به حق فرو گرفت. و ما آنان را همچون خاشاكي بر سيلاب قرار داديم. دور باد قوم ستمگر [از رحمت خدا]. سپس اقوام ديگري را پس از آنان پديد آورديم.»
2 - لشكريان غير مرئي؛
گاهي خداوند، مؤمنان را با لشكرياني كه ديده نميشوند؛ يعني ملائكه ياري ميكند.
خداوند متعال ميفرمايد: (إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْهُمَا فِي الْغَارِ إِذْيَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاتَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلي وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ)؛ [2] «اگر او را ياري نكنيد خداوند او را ياري ميكند، آن هنگام كه كافران او را [از مكه] بيرون كردند، در حالي كه دومين نفر بود [و يك نفر بيشتر همراه نداشت]، آن هنگام كه آن دو در غار بودند و او به همراه خود ميگفت: غم مخور خدا با ما است. در اين موقع خداوند سكينه [و آرامش] خود را بر او فرستاد، و با لشكرهايي كه مشاهده نميكرديد او را تقويت نمود و گفتار [و هدف] كافران را پايين آورد، و سخن خدا [و آيين او] بالا [و پيروز] است، و خداوند عزيز و حكيم است.»
3 - رعب و ترس؛
و گاهي نيز خداوند، پيامبران و مؤمنان را با رعب و ترسي كه در قلوب دشمنانشان قرار ميدهد، نصرت ميكند.
خداوند متعال ميفرمايد: (سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَكُوا بِاللَّهِ مَا لَمْيُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَ مَأْوَاهُمُ النَّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَي الظَّالِمِينَ)؛ [3] «به زودي در دلهاي كافران به خاطر اين كه بدون دليل چيزهايي را بر خدا همتا قرار دادند رعب و ترس ميافكنيم، و جايگاه آنان آتش است، و چه بد جايگاهي است جايگاه ستمكاران.»
رعب و ترس برندهترين اسلحه در معركه جنگ است. و خداوند، مؤمنان را از اين اسلحه بهرهمند كرده است.
[1] سوره مؤمنون، آيات 42-39.
[2] سوره توبه، آيه 40.
[3] سوره آل عمران، آيه 151.
شروط نصرت
نصرت و ياري خداوند داراي شرايطي است كه در آيات قرآن كريم به اين شروط اشاره شده است؛ از قبيل:
1 - صبر و ثبات؛
خداوند ميفرمايد: (وَ لَنْ تَرْضَي عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَالنَّصَارَي حَتَّي تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَي اللَّهِ هُوَالْهُدَي وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَائَهُمْ بَعْدَ الَّذِي جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَالَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لانَصِيرٍ)؛ [1] «هرگز يهود و نصارا از تو راضي نخواهند شد تا از آيين آنان پيروي كني. بگو: هدايت الهي تنها هدايت است. و اگر از هوي و هوسهاي آنان پيروي كني بعد از آن كه آگاه شدهاي، هيچ سرپرست و ياوري از سوي خدا براي تو نخواهد بود.»
و نيز ميفرمايد: (أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّايَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّي يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَي نَصْرُاللَّهِ أَلاَ إِنَّ نَصْرَاللَّهِ قَرِيبٌ)؛ [2] «آيا گمان كرديد داخل بهشت ميشويد بي آن كه حوادثي همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانا كه گرفتاريها و ناراحتيها به آنان رسيده، و آن چنان معناي تزلزل ناراحت شدند كه پيامبر و افرادي كه با او بودند گفتند: پس ياري خدا كي خواهد آمد. آگاه باشيد، ياري خدا نزديك است.»
2 - حفظ نصرت:
از جمله شروط نصرت الهي آن است كه مردم اهليّت نصرت را داشته باشند، به اين كه آن را حفظ كنند و عدالت را بعد از تحقق نصرت در ميان مردم پياده كنند.
خداوند متعال ميفرمايد: (اُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلَي نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ، الَّذينَ اُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَ لَوْلا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَوَاتٌ وَ مَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيراً وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ، أَلَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ و ءاتَوُا الزَّكَاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ ِللَّهِ عَاقِبَةُ اْلاُمُورِ)؛ [3] «به كساني كه جنگ بر آنها تحميل گرديد اجازه جهاد داده شده است، چرا كه مورد ستم قرار گرفتهاند، و خدا بر ياري آنها توانا است. همانان كه به ناحق از خانه و شهر خود به ناحق رانده شدهاند، جز اين كه ميگفتند: پروردگار ما خداي يكتاست، و اگر خداوند بعضي از مردم را به وسيله بعض ديگر دفع نكند، ديرها و صومعهها و معابد يهود و نصارا و مساجدي كه نام خدا در آن بسيار برده ميشود ويران ميگرديد. و خداوند كساني را كه ياري او كنند ياري ميكند، خداوند قوي و شكستناپذير است. همان كساني كه هر گاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم نماز بر پا ميدارند و زكات ميدهند و امر به معروف و نهي از منكر ميكنند و پايان همه كارها از آن خدا است.»
[1] سوره بقره، آيه 120.
[2] سوره بقره، آيه 214.
[3] سوره حج، آيات 39-41.
امتحان مؤمن به عدم نصرت
از برخي آيات استفاده ميشود كه گاهي خداوند متعال مؤمنان را با ياري نكردن امتحان ميكند كه آيا استقامت دارند و يا اينكه مأيوس شده و پا به فرار ميگذارند يا تا پاي جان از پيامبرصلي الله عليه وآله و دينش دفاع ميكنند.
خداوند متعال ميفرمايد: (وَلاتَهِنُوا وَلاتَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلُونَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ، إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ وَاللَّهُ لايُحِبُّ الظَّالِمِينَ، وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكَافِرِينَ، أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرِينَ)؛ [1] «و سست نشويد و غمگين نگرديد و شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد. اگر [در ميدان احد] به شما جراحتي رسيد، به آن جمعيت نيز [در ميدان بدر]جراحتي همانند آن وارد گرديد. و ما اين روزها را در ميان مردم ميگردانيم، تا افرادي را كه ايمان آوردهاند بداند [و شناخته شوند]، و [خداوند] از ميان شما شاهداني برگزيند. و خدا ظالمان را دوست نميدارد. و تا خداوند افراد باايمان را خالص گرداند، و كافران را به تدريج نابود سازد. آيا چنين پنداشتيد كه [تنها با ادعاي ايمان] وارد بهشت خواهيد شد، در حالي كه خداوند هنوز مجاهدان از شما و صابران را مشخص نساخته است؟!».
[1] سوره آل عمران، آيات 142-139.
پاسخ دو سؤال
گاهي اين چنين سؤال ميشود كه آيا امام حسينعليه السلام به اهداف قيام و نهضتش رسيده است يا خير؟ و گاهي پرسش آن است كه آيا امام حسينعليه السلام بر دشمن خود از حيث مسائل نظامي پيروز شد يا خير؟ پيروزي كه به دنبال آن سلطه و حكومت باشد؟
پاسخ سؤال اول اين است كه به طور قطع بايد ادعا نمود كه حضرت به تمام اهداف خود رسيده و لذا پيروزمندانه از ميدان نبرد بيرون آمد.
اما پاسخ دوم: بايد گفت كه جواب منفي است؛ زيرا در ظاهر، لشكر عمر بن سعد توانست بر لشكر امام حسينعليه السلام غالب شده و جوانان بني هاشم و حتي خود امام حسينعليه السلام و اصحاب او را به قتل برساند، امري كه از حيث نظامي شكستي در ظاهر به حساب ميآمد. اما امام از قيام و نهضتش اهداف ديگري داشت، ايشان در صدد بيداري امت اسلامي بود. امتي كه به خواب غفلت فرو رفته و تعليمات اصيل اسلامي را وارونه فهميده بود، و تنها شهادت مظلومانه او ميتوانست مردم را از آن خواب عميق غفلت بيدار كند. و لذا مشاهده ميكنيم كه بعد از شهادت حضرتعليه السلام قيامها شروع ميشود. از اينجاست كه پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «حسين منّي و أنا من حسين»؛ «حسين از من و من از حسينم.» يعني دين من وابسته به حسينعليه السلام و قيام او است.
مثلث سعادت، امتحان، اختيار
انسان از طريق امتحان و اختيار است كه به سعادت ميرسد، و لذا سعادت بدون اختيار معنايي ندارد، همان گونه كه بدون ابتلا و امتحان انسان آبديده نشده، به كمال و سعادت ذاتي خود نميرسد.
امتحان گاهي فردي و شخصي است و گاهي نيز دسته جمعي و عام كه از تمام مجتمع گرفته ميشود. مرض، فقر، كفر، اولاد، حيات دنيا، نصرت، فرار از جنگ و... از ابتلائات و موارد امتحان مؤمن است.
در قرآن كريم به مسأله ابتلا و امتحان مؤمن اشاره شده است، آنجا كه ميفرمايد: (وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّي نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنْكُمْ وَ الصَّابِريِنَ)؛ [1] «ما همه شما را قطعاً ميآزماييم تا معلوم شود مجاهدان واقعي و صابران از ميان شما كيانند.»
[1] سوره محمّدصلي الله عليه وآله، آيه 31.
امتحان امت در قضيه كربلا
قضيه كربلا صحنه امتحان بزرگ امت اسلامي بود، همان گونه كه حكومت حضرت عليعليه السلام و جنگهايي كه در عصر خلافت او پديد آمد، و نيز صلح امام حسن مجتبيعليه السلام صحنه بزرگ امتحان الهي بود كه خداوند مسلمانان را با آن امتحان نمود كساني كه به دنبال حق و حقيقت رفته و از امامان معصوم پيروي كردند. و كساني كه به انحراف كشيده شده و از مسير اهل بيتعليهم السلام دور شدند نيز عملكرد خود را نشان دادند.
چرا امام اهل بيتش را همراه خود آورد؟
يكي از سؤالهايي كه در رابطه با قضيه كربلا مطرح است اين كه امام حسينعليه السلام با وجود آن كه ميدانست در اين راه به شهادت ميرسد و بين او و لشكر كوفه درگيري و جنگ اتفاق خواهد افتاد و در نهايت اهل بيتش به اسارت ميروند، چرا اهل بيت خود را در اين سفر به همراه آورد؟ اين سؤالي است كه در برخي از موارد به ذهن خطور ميكند. در اين جا به پاسخ اين سؤال خواهيم پرداخت:
>پاسخ 01
>پاسخ 02
>پاسخ 03
>پاسخ 04
>پاسخ 05
پاسخ 01
به سؤال مطرح شده پاسخهاي مختلف داده شده است. يكي اين كه عادت عرب اين بوده كه زن و عيالات را همراه خود در جنگها ميآوردند.
اشكال
اين پاسخ نميتواند جوابگوي سؤالات مطرح شده باشد، زيرا سؤال ديگري بر اين جواب مطرح ميشود و آن اين كه: چه دليلي وجود دارد عرب عيالات خود را در جنگها ميآورده است؟ و بر فرض تسليم به وجود چنين عادتي چه مصلحتي در آوردن عيالات خود در جنگها بوده است؟ و آيا امام از عرف و عادت عرب در جنگها متابعت كرده است؟ در حالي كه امام حسينعليه السلام آوردن اطفال را به مشيّت الهي واگذار كرده است.
پاسخ 02
احتمال ديگري كه داده شده اين است كه امام حسينعليه السلام از آن جا كه در اين قيامش رسالتي عظيم را بر دوش دارد كه همان بيداري امّت اسلامي است و اين رسالت احتياج به طيّ مراحل دارد، يك مرحله آن توسط شهادت افراد تحقق پيدا ميكند و مرحله دوّم كه بعد از شهادت محقق ميشود، بايد با خطابهها و اظهار مظلوميت اهل بيت و ظلمهايي كه از طرف يزيد و دستگاه خلافت بر آنها وارد شده ادامه يابد تا رسالت حسيني كامل شود. اين بخش دوم را عيالات امام حسينعليه السلام و اسيران كربلا به نحو احسن به اتمام رساندند.
يزيد بن معاويه قصد داشت كه با كشتن امام حسينعليه السلام و خارجي معرّفي كردن ايشان مطلب را تمام كرده و حكومت خود را مستحكم سازد، ولي اين خطابهها و افشاگريهاي اسيران كربلا و در رأس آنان امام سجادعليه السلام و حضرت زينبعليها السلام بود كه جامعه اسلامي را بيدار كرده و ظلم و جنايات يزيد را بر ملا كرد و اجازه نداد يزيد به مطامع شوم خود نايل گردد.
امام حسينعليه السلام ميدانست كه اگر خود و فرزندان و اصحابش كشته ميشوند و اهل بيت به اسارت رفتهاش آن افشاگريها را نكنند همه خون او به هدر ميرود. لذا امام حسينعليه السلام همراه داشتن عيالات خود را امري ضروري ميدانست. و لذا ميتوان گفت كه افشاگريهايي را كه عيالات حضرت از خود نشان دادند. پايههاي حكومت يزيد را متزلزل كرد و در نتيجه حكومت او را به سقوط كشانيد.
اشكال
اين احتمال گر چه به ظاهر معقول به نظر ميرسد ولي سؤالي كه مطرح ميشود اين كه اين وظيفه را برخي از اهل بيت امام حسينعليهم السلام عهده دار بودند همانند امام سجادعليه السلام و حضرت زينبعليها السلام و برخي ديگر از زناني كه در قافله حضرت حضور داشتند، نه همه افراد عائله حضرت حتي فرزندان و كودكان. لذا نميتوان اين مطلب را علّت تام براي اين سؤال مطرح نمود، گرچه ممكن است به عنوان يكي حكمتهاي براي همراهي آنان باشد.
پاسخ 03
برخي در جواب و پاسخ به اين سؤال به جنبه فجايع انساني قضيه نظر كرده و بر اين نكته تأكيد دارند كه حضرت امام حسينعليه السلام با آوردن عيالات خود در اين قافله در صدد اثبات و بر ملا كردن باطن يزيد و جنايات او بر اسلام و پيامبر و اهل بيت ايشانعليهم السلام بوده است. حضرت با وجود آن كه ميدانست لشكريان يزيد با او و اهل و عيالش چه خواهند كرد ولي در عين حال آنان را با خود ميآورد تا از اين طريق هويت واقعي او را براي مردم به اثبات رسانده و در نتيجه عدم قابليّت او نسبت به مقام خلافت را به مردم بشناساند.
اين جواب را نيز ميتوان به عنوان يكي از عوامل و آثار همراهي اهل بيت دانست، نه اين كه علت تامه براي همراه آوردن آنان باشد.
پاسخ 04
برخي ديگر ميگويند: هدف امام حسينعليه السلام از به همراه آوردن عيالات خود به كربلا به جهت تحريك مردم به نصرت و ياري او بوده است، زيرا وقتي امام را همراه با همسران و فرزندان ببينند دوستان ايشان به خاطر ترحم ملحق ميشوند و دل دشمنان نيز به رقت خواهد آمد، به رحم آمده دوستان به او ملحق شده و دشمنان دلشان به رقّت خواهد آمد.
ولي اين احتمال هم صحيح به نظر نميرسد؛ زيرا:
اولاً: حضرت براي جلب ياران خود ميتوانست از راههاي ديگر همچون خطابه و فرستادن نماينده به شهرها و كشورها استفاده كند.
ثانياً: حضرت قصد نداشت كه مردم را در يك حالت اضطرار قرار دهد تا به هر نحو ممكن ولو از طريق احساسي او را ياري كنند، بلكه ميخواست خودشان اين راه را انتخاب نمايند.
پاسخ 05
جواب ديگري كه شايد بهترين جواب براي اين سؤال باشد، اين كه امام حسينعليه السلام از آن جهت كه بر اهل بيت و عيالات و اطفال خود خوف داشت، آنان را همراه خود به كربلا آورد. حضرت با خروج بر يزيد اگر خود به تنهايي حركت ميكرد و اهل بيت خود را در مدينه ميگذاشت خوف آن بود كه دستگاه خلافت آنان را دستگير كرده و زنداني نمايد. حضرت مصلحت در آن ديد كه آنان را با خود همراه كرده كه از طرفي آنان را محافظت نموده و از طرفي ديگر آنان ادامه دهنده رسالت بيداري امت با ايراد خطبهها و افشاگريها و اظهار و ابراز مظلوميت اهل بيت عصمت و طهارت باشند. اين احتمال مؤيّداتي نيز دارد:
الف - با مراجعه به سيره و عملكرد حكومتي يزيد بن معاويه، اين احتمال هيچ استبعادي ندارد. چون يزيد قصد داشت به هر نحو ممكن و به هر طريق ممكن، حكومت خود را برپا نگه داشته و دشمنان خود را از سر راه بردارد.
ب - امام حسينعليه السلام در شب عاشورا به اصحاب خود فرمود هر كس كه ميخواهد او را رها كند و از كربلا خارج شود، ولي اين مطلب را بر اهل بيت خود عرضه نداشت.
ج - والي مدينه در آن زمان عمرو بن سعيد أشدق بود كه وقتي خبر كشته شدن امام حسينعليه السلام به او رسيد خوشحال گشت. و در آن وقتي كه حزن، عموم مردم مدينه را فرا گرفته بود و همه مشغول گريه و زاري بودند، گفت: اين گريه و شيون در برابر گريه و شيون عثمان باشد. و نيز در خطبهاي كه ايراد كرد آنان را بر اين كار شديداً شماتت نمود. [1] .
حال چنين شخصي اگر اهل و عيالات امام حسينعليه السلام در مدينه ميماند با آنان چه ميكرد؟ آيا آنان را دستگير و زنداني و آزار و اذيت نميكرد؟ سعيد كسي بود كه بعد از شهادت امام حسينعليه السلام دستور داد تا خانههاي بني هاشم را خراب كنند. و در شتم و دشنام دادن امام عليعليه السلام اصرار ميورزيد. [2] .
[1] مقتل مقرّم، ص 334.
[2] همان، ص 335.
چرا امام به اصحاب خود اذن رفتن داد؟
از جمله قضايايي كه مورد اعتراض و سؤال برخي از افراد درباره واقعه كربلا قرار گرفته، اذن و اجازه امام حسينعليه السلام در شب عاشورا به اصحاب خود به رفتن از كربلا و تنها گذاردن او است؟
امام حسينعليه السلام ميداند كه در مقابل انبوهي از لشكر قرار گرفته است كه هيچ رحمي در دل آنان نيست. ميداند كه جنگ و ستيز با آنان حتمي است و در جنگ احتياج به يار و ياور دارد، چگونه اذن رخصت به اصحاب خود ميدهد كه صحراي كربلا را ترك كرده و با استفاده از تاريكي شب او را تنها گذارده، فرار كنند؟ در اين بحث به بررسي و پاسخ اين سؤال ميپردازيم.
>دو نوع اذن از جانب حضرت
>حقيقت اذن و رخصت
>دليل مخالفان
دو نوع اذن از جانب حضرت
با مراجعه به تاريخ واقعه كربلا پي ميبريم كه امام حسينعليه السلام در شب عاشورا دو نوع اذن رخصت به اصحاب خود داده است:
>اذن عام
>اذن خاص
اذن عام
حضرت در يك اعلان عمومي خطاب به اصحاب خود فرمود: «امّا بعد؛ فانّي لا اعلم اصحاباً اوفي و لا خيراً من اصحابي، و لا اهل بيت ابرّ و اوصل من اهل بيتي، فجزاكم اللَّه عنّي خيراً. ألا و انّي لأظنّ يومنا من هولاء غداً. ألا و انّي قد اذنت لكم، فانطلقوا جميعاً في حلّ، ليس عليكم حرج منّي و لا ذمام، هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه جملاً»؛ [1] «اما بعد؛ همانا من اصحابي باوفاتر و بهتر از اصحابم نميدانم، و نيز اهل بيتي نيكوتر و در صله رحم برتر نيافتم. خداوند از ناحيه من به شما جزاي خير دهد. آگاه باشيد! همانا من گمان ميكنم كه روز ما با آنان فردا باشد. آگاه باشيد من به شما اذن رخصت دادم، همگي آزاديد و ميتوانيد برويد، از جانب من بر شما حرج و مذمّتي نيست، اين شب است كه تاريكي آن شما را فراگرفته آن را به مانند شتري بر خود مركب گرفته و از آن استفاده كرده و فرار كنيد.»
[1] مقتل الحسينعليه السلام، مقرّم، ص 212.
اذن خاص
تاريخ ذكر ميكند كه امام حسينعليه السلام به اعلام رخصت عمومي اكتفا نكرد بلكه در برخي از موارد با برخي از افراد به صورت خصوصي نيز اين پيشنهاد را مطرح فرمود.
در شب عاشورا به محمّد بن بشر حضرمي فرمود: فرزندت در مرزري اسير شده است. او در جواب عرض كرد: من اسارت او و خودم را به حساب خداوند ميگذارم. من دوست ندارم كه فرزندم اسير باشد و بعد از او زنده بمانم. حضرتعليه السلام كه اين جواب را شنيد به او فرمود: خدا تو را رحمت كند، تو از بيعت من آزادي، برو و در راه آزادي فرزندت كوشش كن. او در جواب عرض كرد: درندگان بيابان مرا زنده زنده پاره كنند اگر تو را رها كنم. آن گاه حضرت چند دست لباس به او عطا كرد و فرمود: به فرزندت اين پنج لباس را عطا كن تا در راه آزادي برادرش سعي و كوشش كند. قيمت آن پنج لباس هزار دينار بود. [1] .
امام حسينعليه السلام در دل شب از خيمهها بيرون آمد تا از چالهها و گردنه هايي كه در بيابان است جستجو كند. نافع بن بلال جملي به دنبال حضرتعليه السلام به راه افتاد. حضرت فرمود: كجا ميآيي؟ نافع عرض كرد: اي فرزند رسول خداصلي الله عليه وآله! حركت شما به طرف اين لشكر طاغي مرا به خوف وا داشت. حضرت فرمود: من از خيمه بيرون آمدم تا بلنديها و پستيها را بررسي كرده، موقعيت دشمن را هنگام هجوم تشخيص دهم. آن گاه در حالي كه دست نافع را گرفته بود بازگشت و به او فرمود: همان است كه گفتم، به خدا سوگند! وعدهاي تخلف ناپذير است. و سپس فرمود: آيا از بين اين دو كوه در دل شب حركت نميكني تا جان خود را نجات دهي؟
نافع بر روي قدمهاي امام افتاد و شروع به بوسيدن نمود و عرض كرد: مادرم به عزايم بنشيند، شمشيرم هزار و اسبم به صد ارزش دارد. به خدايي كه به وجود تو بر من منّت گذارد، هرگز از تو جدا نخواهم شد. [2] .
[1] همان.
[2] همان.
حقيقت اذن و رخصت
سؤالي كه در اين جا مطرح است اين كه آيا معنا و مفهوم اين اذن آن است كه امام حسينعليه السلام به آنان برائت ذمه از جنگ كردن در ركاب خود را داده است، به گونهاي كه اگر او را در آن موقعيّت خطير رها كنند هرگز مسئوليتي ندارند و هيچ گناه و عقوبتي بر آنان مترتب نميشود؟ و يا اين كه در اين اذن رخصت، سرّي وجود دارد؟
ما معتقديم كه امام در اين اذن اهداف مختلفي را دنبال ميكند:
1 - امام با اين ندا و خطبه قصد دارد تا كساني را كه در امر او ترديد دارند، و يا به جهت رسيدن به جاه و مقام و مال او را دنبال كردهاند صحنه معركه قتال را ترك كنند و بي جهت خود را گرفتار معركه نكنند.
2 - از طرفي ديگر وجود افراد بيانگيزه و سست عنصر، نه تنها به نفع لشكر نيست بلكه ميتواند به ضرر آنها هم باشد؛ زيرا با ترسي كه دارند در لشكر ايجاد خوف كرده، بقيه را نيز متزلزل و از هم ميپاشند.
3 - از جهتي ديگر امام با اين سخنان روحيه اصحاب واقعي خود را براي آماده شدن در جنگ مصمّم كرده و به جهت دفاع از او تحريك ميكند.
4 - از آن جا كه خيمهها كنار هم بوده، حضرت با اين خطبهها و سخنان و پاسخي كه هر يك از اصحاب باوفا دادند، قصد داشت تا بيان اين سخنان سبب دلگرمي اهل و عيالاتش شود.
5 - حضرت با اين سخنان قصد داشت كه به آنان در اين قتال انگيزه ببخشد، و از دفاعهاي قبيلهاي و قومي برهاند. آنان را در دفاع از خود با انگيزه الهي و دفاع از حق و حقيقت و اسلام و ايمان و توحيد وادار نمايد.
هدف امام حسينعليه السلام از ايراد خطبه و اين گونه پيشنهادات، برائت ذمه آنان از نصرت و ياري او نيست، زيرا هيچ كس در آن موقعيّت حسّاس عذري در رها كردن امام به دست دشمنان و خوار شدن او را نداشت. و در واقع معركهاي كه حضرت در آن قرار گرفته بود چنان بود كه نصرت حضرت در آن موقع احتياج به امر و اذن امام و تكليف او نداشت، زيرا قرار گرفتن حضرت در آن موقعيّت به تنهايي بيانگر دعوت به ياري بود. مگر نه اين است كه حفظ جان امام و حجّت خدا بر عموم مردم واجب است؟
6 - شاهد اين مطلب اين كه: چون امام حسينعليه السلام صدق نيت و اخلاص آنها را مشاهده كرد آنان را دعا كرده و سپس فرمود: «سرهاي خود را بلند كنيد و نظر كنيد. آنان جايگاه و منازل خود را در بهشت مشاهده كردند. از اين مطلب استفاده ميشود كه امام حسينعليه السلام با اين سخنانش قصد داشت با اعلام وفاداري از آنان جايگاهشان را به آنها نشان دهد و دل آنها را هنگام جنگ، با ثبات و مطمئنتر نمايد.
7 - امام حسينعليه السلام در روز عاشورا مكرر از مردم تقاضاي نصرت و ياري ميكرد و ميفرمود: «هل من ناصر ينصرني؟»، و اين مطلب با اذن رخصت و اختيار در نصرت سازگاري ندارد.
8 - در برخي از تواريخ آمده است كه امام حسينعليه السلام بعد از پايان يافتن سخنانش با نافع و ساير اصحاب، وارد خيمه زينبعليها السلام شد. نافع بيرون خيمه به انتظار بيرون آمدن حضرت ايستاد. صداي زينب را شنيد كه به حضرت ميگويد: آيا نيّت اصحاب خود را امتحان كردي؟ من ميترسم كه به هنگام شدّت جنگ و حمله دشمن تو را تسليم آنان نمايند. امام حسينعليه السلام فرمود: «به خدا سوگند! من آنان را امتحان نمودم، و آنان را جز دلير و صابر هنگام شدايد نيافتم. آنان به مرگ و كشته شدن در ركاب من از طفل به پستان مادرش بيشتر انس دارند». [1] .
[1] همان، ص 219.
دليل مخالفان
برخي براي اثبات اين كه اذن امامعليه السلام براي اباحه و رخصت بوده، به گونهاي كه اگر آنان صحنه را ترك ميكردند معذور بودهاند به شرط اين كه صداي طلب نصرت و ياري حضرت را نشنوند، به برخي از قضايا تمسّك كردهاند كه از آن جمله اينكه امام حسينعليه السلام هنگام برخورد با عبيداللَّه بن حرّ جعفي در قصر بني مقاتل او را دعوت به نصرت كرد ولي او از اين امر امتناع نمود. حضرت به او فرمود: «من تو را نصيحت ميكنم كه اگر ميتواني، صداي مظلوميت ما را نشنوي و اتّفاقي كه بر ما رخ خواهد داد شاهد نباشي، انجام بده، زيرا به خدا سوگند! هيچ كس نيست كه صداي مظلوميّت ما را بشنود و ما را ياري نكند جز آن كه خداوند او را به رو در آتش جهنم خواهد انداخت».
پاسخ
اگر امام ترك نصرت او را مباح كرده بود، پس چرا از او طلب نصرت و ياري كرد؟ آري، امام از او ميخواهد كه به جاي دوردست رود تا صداي مظلوميت ايشان را نشنود و شاهد قتل او نباشد تا در معصيتي بزرگتر گرفتار نيايد؛ زيرا كسي كه صداي مظلوميت شخصي را بشنود و او را ياري نكند، خصوصاً اين كه آن شخص مظلوم امامش باشد، به مراتب عذاب و عقابش از كسي كه نشنود و شاهد معركه نباشد، بيشتر است.
چرا مسلم، ابن زياد را در خانه هاني نكشت؟
مورّخان نقل كردهاند: چون مسلم بن عقيل خبردار شد ابن زياد در خطبهاي كه ايراد كرده، مردم را از متابعت او برحذر داشته است، لذا ترسيد كه او را دستگير كرده و به قتل برساند. از اين رو از خانه مختار خارج شد و به خانه هاني بن عروه مذحجي پناه برد. او در تشيّع مردي قوي و متعصّب بود و از اشراف كوفه و قاريان آن ديار و شيخ عشيره مراد و زعيم آن به حساب ميآمد. او چهار هزار زرهپوش و هشت هزار پياده نظام داشت و هر گاه همپيمانان او را نيز ضميمه آنان كنيم به حدود سي هزار نفر جنگجو ميرسد كه رئيس آنان هاني بن عروه بود. او از خواصّ اميرالمؤمنين علي بن ابي طالبعليه السلام به حساب ميآمد كه در هر سه جنگ حضرت شركت كرده بود. و نيز عصر پيامبرصلي الله عليه وآله را درك كرده و به شرف صحبت و همنشيني با آن حضرت نايل گشته بود.
مسلم بن عقيل در خانه هاني پناه گرفت. از طرف ديگر شريك بن عبداللَّه اعور حارثي نيز بر هاني وارد شده بود. او از بزرگان شيعيان اميرالمؤمنينعليه السلام در بصره بود. مردي جليل القدر در بين اصحاب به شمار ميآمد كه در صفين حضور داشته و به همراه عمار بن ياسر ميجنگيد. او با هاني بن عروه رفاقت خاصي داشت. در منزل هاني مرض سختي بر او عارض شد. ابن زياد به عيادت او آمد قبل از آمدن ابن زياد شريك بن عبداللَّه اعور به مسلم عرض كرد: هدف تو و شيعيان تو هلاكت ابن زياد است، در اتاق خزانه مخفي شو و هر گاه از آمدن او اطمينان حاصل كردي از اتاق خارج شو و او را به قتل برسان و من سلامت تو را ضمانت ميكنم.
در اين هنگام كه آنان مشغول صحبت بودند، گفته شد كه امير بر در خانه است. مسلم وارد خزانه شد و بعد از چند لحظه عبيداللَّه بن زياد وارد بر شريك شد، ولي مسلم از خزينه بيرون نيامد. چون شريك مشاهده كرد كه مسلم دير كرده به عنوان علامت دادن به او چند بار عمامه خود را از سر برداشت و بر زمين گذاشت. و نيز با قرائت اشعاري او را به خروج از خزانه و حمله به ابن زياد تحريك و تحريص نمود. مكرّر اشعار را قرائت ميكرد و چشمش را نيز به خزانه دوخته بود. آن گاه با صداي بلند كه مسلم بشنود گفت: او را سيراب كن گر چه مرگ من در آن باشد. در اين هنگام عبيداللَّه به هاني التفات كرد و گفت: پسر عموي تو در مرضش هذيان ميگويد. هاني گفت: شريك از زماني كه مريض شده، هذيان ميگويد، خودش نميداند چه ميگويد.
ابن زياد از مجلس خارج شد و مسلم متعرّض قتل او نشد. در اين جا سؤالي كه مطرح است اين كه چرا حضرت مسلم به قرار خود عمل نكرد و امالفساد ابن زياد را كه در قتل امام حسينعليه السلام دخالت داشت به قتل نرسانيد؟ و به تعبير ديگر چرا قصاص قبل از وقوع جنايت نكرد؟
پاسخ
در مورد سؤال مورد نظر پاسخهايي داده شده كه به آنها اشاره ميكنيم:
1 - از آن جا كه پيامبرصلي الله عليه وآله از حيله و مكر نهي كرده، لذا حضرت مسلم از اين طريق براي مبارزه با ابن زياد استفاده نكرد. در حديثي حضرت صادقعليه السلام از رسول خداصلي الله عليه وآله نقل كرده كه فرمود: «انّ الاسلام قيد الفتك»؛ [1] «همانا اسلام مانع حيله و مكر بوده و آن را غل كرده است.»
2 - در تاريخ آمده است كه همسر هاني بن عروه حضرت مسلم را قسم داد تا اين كار را در خانه او انجام ندهد، و در مقابل حضرت گريست. و اين مطلبي است كه حضرت مسلم به آن اشاره كرده است.
3 - اين كار با سيره و روش مسلم سازگاري ندارد؛ زيرا او مردي باورع و باتقوا است و در خانه اميرالمؤمنينعليه السلام تربيت شده است. وظيفه مسلم كه از طرف امام حسينعليه السلام نسبت به آن مسؤليت دارد اين است كه از مردم براي حضرت بيعت بگيرد و از حوادث كوفه اطلاع يافته و امام را از آن باخبر سازد. و لذا اگر دست به قتل ابن زياد ميزد از حيطه وظايف خود خارج ميشد.
4 - حضرت مسلم وظيفه خود را بيداري مردم ميدانست، اگر بدون بيداري امت، ابن زياد و امثال او را به قتل برساند همين مردم دوباره شخصي ديگر مثل او يا از او بدتر را بر سر كار ميآورند. مردم خود بايد آگاه شوند و از فساد خليفه مطّلع گردند. و اين هدف با ترور يك فرد حاصل نخواهد شد. و لذا در هيچ نصّ تاريخي ذكر نشده كه حضرت مسلم طرح شريك را پذيرفته باشد. چه بسا مسلم در صدد فكر كردن درباره طرح او بوده، ولي قصد قطعي براي اجراي آن نداشته است.
5 - با نظر و تأمل در قضيه پي ميبريم كه گويا هاني بن عروه به ابن زياد پناه و امان ضمني داده بود، زيرا ابن زياد به او خبر داد كه ميخواهد به عيادت شريك بيايد و او نيز ابن زياد را اجازه داد و اين خود يك نوع امان لفظي و قولي به ابن زياد از جانب هاني به حساب ميآيد. و در اين گونه موارد اسلام انسان را مقيّد ساخته تا كسي را كه ديگري امان داده به قتل نرساند گر چه شخصي فاجر و فاسق و امّالفساد باشد. خصوصاً آن كه اين شخص در خانه ديگري است و همسر او به اين عمل رضايت نداده، بلكه از او تقاضاي صرف نظر از كشتن او را كرده و بر اين امر اصرار ميورزد كه در خانه او اين قتل انجام نگيرد.
6 - همراه ابن زياد برخي از محافظان نيز آمده بودند كه برخي درب خانه ايستاده و برخي ديگر نيز به همراه او داخل خانه شده بودند، چون جوّ حاكم بر كوفه چنين اقتضايي را داشته است. از كجا معلوم كه اگر مسلم بر او حمله ميكرد در اين تصميم خود پيروز ميشد و ميتوانست ابن زياد را به قتل برساند؟!
7 - از كجا معلوم كه اگر مسلم ابن زياد را به قتل ميرساند اهل كوفه به نفع او موضعگيري كرده و او را به حكومت دارالاماره برمي گزيدند؟ آنان خوف اين را داشتند كه اگر چنين امري اتفاق افتاد حكومت شام شخصي خونخوارتر از ابن زياد را بر آنان بفرستد و همه را به جهت كشته شدن والي شام - ابن زياد - قتل عام كند، زيرا آنان در قتل او شريك بودند.
[1] تهذيب الاحكام، ج 10، ص 214؛ كافي، ج 7، ص 375.
چرا حضرت ابوالفضل آب نياشاميد؟
مورّخان ذكر كردهاند كه حضرت ابوالفضل العباسعليه السلام اراده رفتن به ميدان نمود. امام حسينعليه السلام از او خواست تا براي اطفال آب بياورد. حضرت عباسعليه السلام مشك را برداشت، سوار بر اسب شد و به طرف شطّ فرات حركت نمود. چهار هزار نفر او را احاطه كرده و از هر طرف به او تيراندازي نمودند. ولي حضرت توجهي نكرد و دشمن را به تنهايي از كنار شط دور زد. با آرامش تمام كنار نهر فرود آمد. دست برد و مشتي آب برداشت، چون خواست بياشامد (چون شديداً تشنه بود) به ياد تشنگي امام حسينعليه السلام و اطفال و عيالات حضرت افتاد، آب را بر روي آب ريخت و آن شعر معروف را خواند:
يا نفس من بعد الحسين هوني
و بعده لاكنت ان تكوني
هذا حسين وارد المنون
و تشربين بارد المعين
تاللَّه ما هذا فعال ديني
«اي نفس! از بعد حسين خوار باشي و بعد از او زنده نباشي. اين حسين است كه بر مرگ وارد شده ولي تو آب سرد و گوارا ميآشامي. به خدا سوگند! اين از عملكرد دين من نيست.»
آن گاه مشك را پر از آب كرده و سوار بر اسب شد و به طرف خيمهها حركت كرد. دشمن راه را بر او بست... [1] .
سؤال شده كه چرا حضرت عباسعليه السلام آب نياشاميد تا سيراب شده، تا قوّت و نيروي بيشتري بر دشمن حمله كند و آنان را نابود سازد و از اين راه بتواند به امام حسينعليه السلام و دين اسلام بيشتر خدمت كند؟
پاسخ
اولاً: هدف امام حسينعليه السلام در واقعه كربلا كشتن عموم مردم نبوده است، بلكه هدف اصلي حضرت بيداري امت اسلامي است، و كشتن دشمن بايد در حدّ ضرورت باشد.
ثانياً: مسأله اثبات مظلوميت امام حسينعليه السلام است كه در طول تاريخ مردم را به او متوجه ساخته و دلها را سوزانده است و منجر به نهضتها و شورشهايي بر عليه حكومت يزيد و يزيديان شده است.
ثالثاً: حضرت اباالفضلعليه السلام ميدانست كه چه آب بياشامد و چه نياشامد او و برادرش امام حسينعليه السلام كشته خواهند شد و هرگز از اين ميدان جان سالم به در نخواهند برد، زيرا دشمنان مصمّم به قتل او و جوانان بني هاشم هستند، لذا چه بهتر كه با لب عطشان به ملاقات پروردگارش رفته و به شهادت نائل آيد.
شاهد مطلب اين است كه اگر انسان بداند كه آشاميدن آب سبب نجات او است خوردن آب بر او واجب ميگردد، ولي حضرت عباسعليه السلام از زندگي و بقاي خود قطع اميد نموده و كشته شدن خود را حتمي ميدانست.
رابعاً: حضرت عباسعليه السلام اين را خيانت ميدانست كه خود آب بياشامد در حالي كه امام حسينعليه السلام و عيالاتش و تمام اهل بيتش تشنه هستند. اين خلاف ادب است كه امام او تشنه باشد و انسان خود را سيراب كند.
خامساً: ايثار از سجايا و اخلاق نيكوي اهل بيتعليهم السلام بوده است. حضرت عباسعليه السلام در اين واقعه نهايت ايثار و از خودگذشتگي را نسبت به امام حسينعليه السلام و اهل بيت او نشان داده است، همان گونه كه پدرش حضرت اميرمؤمنان و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسينعليهم السلام از خود گذشتگي كرده و با سه روز روزه هنگام افطار، غذاي خود را به مسكين و يتيم و اسير بخشيدند و خود با آب و شكمي گرسنه به سر بردند.
[1] مقتل الحسينعليه السلام، مقرّم، ص 267.
آيا اطاعت از حاكم ستمگر واجب است؟
يكي از مسائل مورد اختلاف بين اهل سنت و شيعه اماميه، اطاعت از امام و حاكم جائر و فاسق و ظالم است؛ آيا اگر خليفه فاسق بود يا فاسق شد از خلافت عزل ميشود؟ و آيا ميتوان عليه او قيام كرد يا خير؟
اجماع اهل سنت براين است كه سلطان با فسق از خلافت عزل نميشود، لذا نميتوان با او مخالفت نمود و عليه او قيام كرد، تنها ميتوان او را موعظه و نصيحت نمود.
در مقابل، شيعه اماميه، به تبع از اهلبيتعليه السلام، اطاعت از حاكم ستمگر و فاسق را نه تنها واجب نميداند بلكه حرام ميشمارد. در اين بحث درصدد اثبات رأي اهلبيتعليهم السلام هستيم.
>فتاواي اهل سنت درباره وجوب اطاعت از پيشواي ستمگر
>فتاواي علماي اهل سنت در حرمت خروج بر پيشواي ستمگر
>ادله اهل سنت بر وجوب اطاعت از جائر و حرمت خروج
>اشكال
فتاواي اهل سنت درباره وجوب اطاعت از پيشواي ستمگر
1 - امام نووي ميگويد: «اهل سنت اجماع نمودهاند كه سلطان و خليفه، با فسق از خلافت عزل نميشود...». [1] .
2 - قاضي عياض ميگويد: «جمهور اهل سنت از فقيهان، محدّثان و متكلمان معتقدند كه سلطان با فسق، ظلم و تعطيل حقوق از خلافت عزل نميشود». [2] .
3 - قاضي ابوبكر باقلاني نيز مينويسد: «جمهور اصحاب حديث معتقدند امام با فسق، ظلم، غصب اموال و زدن سيلي به صورتها و متعرض جانهاي محترم شدن و تضييع حقوق و تعطيل حدود، از امامت خلع نميشود و خروج بر او هم جايز نيست، بلكه تنها وظيفه مردم آن است كه او را موعظه كرده و از عواقب كارهايش بر حذر دارند. و در آن چه از معاصي كه مردم را به آنها دعوت نموده، نبايد عمل كرد. اينان در اين مسئله به رواياتي در وجوب اطاعت از امام و خليفه، هر چند ظالم و ستمگر باشد و اموال مردم را به زور از آنان بستاند، تمسك كردهاند، زيرا پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «گوش فرا دهيد و اطاعت نماييد از حاكمان ولو بندهاي باشد كه بينيبريده يا حبشي است. و به هر شخص نيكوكار و فاسقي در نماز اقتدا نماييد.» و نيز فرمود: «از حاكمان خود اطاعت كنيد اگرچه مالتان را به غارت برده و كمر شما را بشكنند». [3] .
ولي برخي، از خود اهل سنت با اين گروه مخالفت كردهاند و معتقد به عدم وجوب اطاعت از پيشواي جائرند، همانند ماوردي در الأحكام السلطانيه [4] و عبدالقاهر بغدادي در اصول الدين [5] و بزودي و ابن حزم ظاهري در الفِصَل في الملل والأهواء و النحل [6] .و جرجاني در شرح المواقف [7] .
[1] شرح صحيح مسلم، نووي، ج 12، ص 229.
[2] همان.
[3] التمهيد، باقلاني.
[4] الاحكام السلطانية، ص 17.
[5] اصول الدين، ص 190و278.
[6] الفِصَل، ج 4، ص 175.
[7] شرح المواقف، ج 8، ص 353.
فتاواي علماي اهل سنت در حرمت خروج بر پيشواي ستمگر
همچنين علماي اهل سنت اتفاق كردهاند بر اينكه خروج برضدّ امام و خليفه جائر و ستمگر جايز نيست.
از قدما، عبداللَّه بن عمر و احمد بن حنبل از مخالفين سرسخت خروج عليه خليفه مسلمين بودهاند، گرچه ظالم و جائر باشد. ابوبكر مروزي از احمد بن حنبل نقل ميكند كه او امر به جلوگيري از خونريزي و انكار شديد از خروج عليه خليفه مسلمين مينمود. [1] .
دكتر عطيه زهراني در ذيل حكايت مروزي ميگويد: «سند اين حكايت صحيح است و همين است مذهب سلف». [2] .
امام نووي در شرح صحيح مسلم ادعاي اجماع نموده و ميگويد: «... و امّا خروج بر امامان مسلمين و جنگ با آنان به اجماع مسلمين حرام است، اگر چه فاسق و ظالم باشند». [3] .
ولي اين ادعا صحيح نيست، زيرا همانگونه كه بعداً خواهيم گفت، شيعه اماميه مخالف آن است و معتقد است كه نه تنها اطاعت از حاكم ظالم و جائر و فاسق، جايز نيست بلكه خروج عليه او نيز با شرايط خاصي واجب است.
دكتر محمّد فاروق نهبان حرمت خروج بر امام جائر و فاسق را به اكثر اهل سنت نسبت ميدهد و ميگويد: «علما در حكم انقلاب و شورش عليه امام ظالم و فاسق دو نظر دارند:
نظر اوّل آن است كه خروج بر امام و خلع او از قدرت جايز است. اين رأي معتزله و خوارج و زيديه و برخي از مرجئه است، بلكه خروج را واجب ميدانند و به آيه: (وَتَعَاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَالتَّقْوَي)، و آيه (فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّي تَفِيءَ إِلَي أَمْرِ اللَّهِ)و آيه (لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ)، تمسك كردهاند....
نظر ديگر آن است كه شمشير كشيدن بر عليه امام جايز نيست، زيرا منجر به فتنه و خونريزي خواهد شد و اين نظرِ اكثريت اهل سنّت و رجال حديث و عده زيادي از صحابه از قبيل ابن عمر و سعد بن ابيوقّاص و اسامة بن زيد است». [4] .
[1] السنّة، ج 1، ص 131.
[2] همان، حاشيه.
[3] شرح صحيح مسلم، نووي، ج 12، ص 229.
[4] نظام الحكم في الاسلام، ص 529-527.
ادله اهل سنت بر وجوب اطاعت از جائر و حرمت خروج
>روايات
>حفظ نظام امور مسلمين
روايات
علماي اهل سنت در حرمت خروج بر امام جائر و وجوب اطاعت از او، به رواياتي تمسك كردهاند كه از طريق خودشان نقل شده است، اينك به برخي از آنها اشاره ميكنيم:
1 - مسلم در صحيح خود از حذيفه نقل ميكند كه پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله فرمود: «بعد از من اماماني به حكومت ميرسند كه به هدايت من هدايت نميشوند و به سنّت من عمل نميكنند و زود است كه قيام كنند در ميان آنان مرداني كه قلبهايشان همانند قلبهاي شياطين است در بدن انسان. حذيفه ميگويد: عرض كردم: چه كنم اي رسول خدا اگر چنين موقعيّتي را درك نمودم؟ حضرت فرمود: گوش فرا ميدهي و اطاعت ميكني اگر چه به كمر تو بكوبد و مال تو را به زور بگيرد؛ تو گوش به فرمان او بده و او را اطاعت كن». [1] .
2 - و نيز از ابن عباس نقل ميكند كه رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «هر كس از امام خود چيزي ببيند كه موجب كراهت او شود بايد صبر كند، زيرا كسي كه از جماعت جدا شود، به مرگ جاهليت از دنيا رفته است». [2] .
3 - و نيز در روايتي ديگر از پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله نقل ميكند كه فرمود: «به طور قطع هر كس بر سلطان خود به اندازه يك وجب خروج كند به مرگ جاهليت از دنيا رفته است». [3] .
4 - و نيز از عبداللَّه بن عمر بن خطّاب نقل ميكند كه در واقعه حرّه در زمان يزيد بنمعاويه ميگفت: از رسول خداصلي الله عليه وآله شنيدم كه ميفرمود: «هركس كه ازاطاعت سلطان خود بيرون رود، خدا را ملاقات ميكند در حالي كه حجّت و دليلي ندارد. و هر كس كه بميرد و برگردنش بيعت سلطان نباشد مانند مردن جاهليت از دنيا رفته است». [4] .
[1] صحيح مسلم، كتاب الاماره، باب الامر بلزوم الجماعة، باب 13، ح 52.
[2] همان، حديث 55؛ صحيح بخاري، كتاب الفتن، ح 6530.
[3] همان، حديث 56.
[4] همان، حديث 58.
حفظ نظام امور مسلمين
برخي از علماي اهل سنت براي عدم جواز خروج عليه امام جائر و فاسق، به اين قاعده استدلال كردهاند كه حفظ نظام مسلمين در رأس امور است و خروج بر او سبب وجود فتنه و هرج و مرج و خونريزي در ميان مسلمين ميشود، لذا جايز نبوده بلكه حرام است.
دكتر محمّد فاروق نهبان ميگويد: «... اكثر اهل سنت بر اين عقيدهاند كه خروج بر امام اگرچه جائر باشد جايز نيست، زيرا منجر به فتنه و خونريزي خواهد شد....» [1] .
[1] نظام الحكم في الاسلام، ص 527.
اشكال
>جواب روايات
>جواب حفظ نظام
جواب روايات
اين نظريّه كه اطاعت از خليفه و سلطان واجب است هر چند فاسق و ظالم باشد و خروج بر او نيز حرام است، از جهاتي اشكال دارد كه به برخي از آنها اشاره ميكنيم:
1 - مخالف با صريح آيات
از آيات استفاده ميشود كه امامت و خلافت، حقّ انسان فاسق و جائر نيست و نبايد از او اطاعت كرد»:
الف - (وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ)؛ [1] «به ياد آر هنگامي كه خداوند ابراهيم را به اموري چند امتحان فرمود و او همه را به جاي آورد، خدا بدو گفت: من تو را به پيشوايي خلق برگزيدم. ابراهيم عرض كرد: اين پيشوايي را به فرزندان من نيز عطا خواهي نمود؟ خداوند فرمود: عهد من هرگز به ستمكاران نخواهد رسيد.»
ب - (... أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَي فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ)؛ [2] «آيا آن كه خلق را به راه حقّ رهبري ميكند سزاوارتر به پيروي است يا آنكه هدايت نميكند مگر آنكه خود هدايت شود؟ پس شما مشركان را چه شده و چگونه چنين قضاوت باطل براي بتها ميكنيد؟».
از اين آيه استفاده ميشود كسي كه هدايت به حقّ نميكند سزاوار اطاعت و متابعت نيست.
ج - برخي از آيات، عقوبت خضوع و ميل به ستمگران را آتش جهنم قرار داده، ميفرمايد: (وَلَا تَرْكَنُوا إِلَي الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ)؛ [3] «و شما مؤمنان هرگز نبايد با ظالمان همدست و دوست شويد وگرنه آتش كيفر آنان شما را خواهد گرفت.»
د - قرآن حاكمي را كه حكم به ما أنزل اللَّه نكند كافر دانسته، ميفرمايد: (... وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ)؛ [4] «و هر كس به خلاف آن چه خدا فرستاده حكم كند چنين كس از كافران خواهد بود.» و ميدانيم كه اطاعت از كافر جايز نيست.
2 - مخالف با ادله حرمت اطاعت اهل معصيت
آيات بسياري در قرآن به طور مطلق و عموم - به نحوي كه مانع از تخصيص و تقييد است - از اطاعت اهل معصيت و گناه نهي ميكند هر چند خليفه و سلطان و امام باشد.
1 - خداوند متعال ميفرمايد: (فَلَا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ [5] («پيروي مكن دروغ گويان را.»
2 - (وَلَا تُطِعْ كُلَّ حَلّاَّفٍ مَهِينٍ [6] .(«و تو هرگز اطاعت مكن احدي از منافقان پست را كه دائم سوگند ميخورند.»
3 - (وَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ)؛ [7] «و تو هرگز اطاعت مكن كافران و منافقان را.»
4 - (وَلَا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَالَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَلَا يُصْلِحُونَ)؛ [8] «و از رفتار رؤساي مسرف و ستمگر كه در زمين فساد ميكنند و به اصلاح حال مردم نميپردازند، پيروي نكنيد.»
5 - (فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلَا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً)؛ [9] «بر طاعت حكم پروردگار شكيبا باش و از مردم بدكار كفر پيشه اطاعت مكن.»
6 - (وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً)؛ [10] «و هرگز آنان كه ما دلهايشان را از ياد خود غافل كردهايم و تابع هواي نفس خود شدند و به تبهكاري پرداختند، متابعت مكن.»
7 - (يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولا، وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلا، رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً)؛ [11] «در آن روز صورتهايشان در آتش دگرگون ميشود و ميگويند: اي كاش خدا و رسول را اطاعت ميكرديم. و گويند: اي خدا! ما از بزرگان و پيشوايان خود اطاعت كرديم و ما را به گمراهي كشيدند. اي خدا! عذاب آنان را سخت و مضاعفساز و به لعن و غضب شديد گرفتارشان ساز.»
8 - (وَلَا تَرْكَنُوا إِلَي الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ)؛ [12] «و شما مؤمنان هرگز نبايد با ظالمان همدست و دوست شويد و گرنه آتش كيفر آنان شما را خواهد گرفت.»
3 - مخالفت با ادله امر به معروف و نهي از منكر
خداوند متعال در قرآن كريم به طور عموم يا اطلاق دستور داده تا مردم را به معروف دعوت كرده و از منكر پرهيز دهند، اين عمومات تمام افراد آمرين و مأمورين را شامل شده و انحاي مختلف از آن را نيز شامل ميگردد:
خداوند متعال ميفرمايد: (وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَي الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)؛ [13] «بايد از ميان شما جمعي دعوت به نيكي و امر به معروف و نهي از منكر كنند و آنان همان رستگارانند.»
و نيز ميفرمايد: (كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّه)؛ [14] «شما بهترين امّتي هستيد كه براي انسانها آفريده شدهايد [چه اين كه] امر به معروف و نهي از منكر ميكنيد و به خدا ايمان داريد.»
و نيز ميفرمايد: (لُعِنَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَني إِسْرائيلَ عَلي لِسانِ داوُدَ وَ عيسَي ابْنِ مَرْيَمَ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ، كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ)؛ [15] «كافران بني اسرائيل بر زبان داود و عيسي بن مريم لعن [و نفرين] شدند اين به خاطر آن بود كه گناه كردند و تجاوز مينمودند. آنان از اعمال زشتي كه انجام ميداد يكديگر را نهي نميكردند، چه بد كاري انجام ميدادند.»
4 - مخالفت با روايات اهل سنت
اين نظريه مخالف با روايات ديگري است كه در مصادر حديثي اهل سنّت وارد شده است كه مردم را از اطاعت خليفه جائر و فاسق نهي ميكند. و ما ميدانيم كه:
اولاً: هر روايتي را بايد به كتاب خدا عرضه كرد؛ اگر با آن مخالف بود بايد بر ديوار زد. ومي دانيم كه روايات وجوب اطاعت از جائر با آيات قرآن مخالف است، لذا مورد قبول نيست.
ثانياً: رواياتِ وجوب اطاعت از جائر، با روايات حرمت اطاعت از جائر تعارض دارد و طبق قانون باب تعارض، مرجع، كتاب خداست و به آن دسته رواياتي عمل مي شود كه موافق با كتاب خداوند است؛ يعني رواياتي كه نهي از اطاعت جائر دارد.
ثالثاً: بر فرض استقرار تعارض و عدم رجوع به قرآن، حد اقل بايد حكم به تساقط شود و با تساقط، به عمومات قرآني رجوع ميكنيم كه نهي از اطاعت جائر دارد.
اينك به برخي از رواياتي كه در مصادر حديثي اهل سنت آمده و از اطاعت حاكم جائر و فاسق نهي نموده، اشاره ميكنيم:
الف - رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «چرخ آسياب اسلام زود است به زودي به حركت در ميآيد كه به حركت در آيد. هر جا كه قرآن دور ميزند شما نيز به دور او بگرديد. روزي خواهد آمد كه سلطان و قرآن به جنگ يكديگر آيند و از يكديگر جدا شوند. به طور قطع زود است كه بر شما پادشاهاني حكمراني كنند، كه بر خود به نوعي حكم ميكنند و بر ديگران به نوعي ديگر. اگر از آنان اطاعت كنيد، شما را گمراه ميكنند. واگر نافرماني كنيد شما را به قتل ميرسانند. گفتند: اي رسول خدا! اگر آن زمان را درك كرديم چهكنيم؟ فرمود: همانند اصحاب عيسي باشيد كه با قيچي، بدن آنان تكهتكه ميشد و بر دار ميرفتند، ولي اطاعت از جائر نميكردند. مردن در راه اطاعت بهتر است از زندگاني در معصيت». [16] .
ب - عبد اللَّه بن عمر ميگويد: رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «بر مرد مسلمان است كه به حرف خيلفه خود گوش فراداده و اطاعت او را كند در آنچه دوست داشته يا كراهت دارد، مگر آنكه امر به معصيت شود كه در اين صورت اطاعت جايز نيست. [17] .
ج - عبداللَّه بن مسعود ميگويد: رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «زود است كه بعد از من مرداني متولّي امور شما گردند، كه سنت را خاموش و عمل به بدعت كنند و نماز را از اوقاتش تأخير اندازند. عرض كردم: اي رسول خدا! اگر آن زمان را درك كردم چهكنم؟ فرمود: از من سؤال ميكني كه چه كنم اي فرزند ام عبد؟ كسي كه خدا را معصيت ميكند، اطاعت ندارد». [18] .
5 - مخالف با احاديث اهل بيتعليهم السلام
الف - سيوطي در تفسير آيه شريفه: (لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ) از علي بن ابيطالبعليه السلام نقل ميكند كه فرمود: «اطاعت تنها در معروف و كارهاي نيك است».
ب - طبري و ديگران از امام حسينصلي الله عليه وآله نقل كردهاند كه آن حضرتعليه السلام در راه خود به طرف كوفه در منزل «بيضه» فرمود: «اي مردم! رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: هركس سلطان ظالمي را ببيند كه حلال خدا را حرام كرده، عهد خدا را شكسته، با سنت رسول خداصلي الله عليه وآله مخالفت كرده، در بين بندگان خدا به گناه و ظلم رفتار مي كند؛ آن گاه به فعل و قول بر او اعتراض نكند و درصدد تغيير وضع موجود نباشد، بر خداوند است كه او را در آن جايگاهي كه بايد برود، ببرد يعني وارد جهنم كند». [19] .
ج - طبري و ديگران نقل كردهاند كه حسين بن عليعليه السلام در جواب نامه اهل كوفه چنين مرقوم داشت: «به جان خودم سوگند! نيست امام مگر كسي كه به كتاب خدا عمل كرده و به قسط و عدل متمسك باشد. حقّ را ادا كرده و نفس خود را براي خداوند حبس نمايد». [20] .
د - باز طبري و ديگران نقل كردهاند كه حسين بن عليعليه السلام خطاب به وليد فرمود: «اي امير! ما اهل بيت نبوت و جايگاه رسالت و محلّ آمد و شد ملائكه و محلّ نزول وحيايم. تنها به وسيله ما خداوند فتح و ختم مينمايد. يزيد مردي است شارب الخمر، كشنده جان محترم، به طور علني فسق و فجور انجام ميدهد و كسي همانند من با او بيعت نميكند». [21] .
امام حسينعليه السلام كيست؟
امام حسينعليه السلام كسي است كه به نصّ آيه تطهير معصوم است. رسول خداصلي الله عليه وآله در حق او ميفرمايد: «الحسن و الحسين سيّدا شباب اهل الجنة»؛ [22] «حسن و حسين دو آقاي جوانان اهل بهشتاند.»
و نيز فرمود: «حسين منّي و أنا من حسين»؛ [23] «حسين از من است و من از حسين.»
و در جايي ديگر فرمود: «خير رجالكم علي بن أبي طالب، و خير شبابكم الحسن و الحسين، و خير نساءكم فاطمة بنت محمد»؛ [24] «بهترين مردان شما علي بن ابيطالب و بهترين جوانان شما حسن و حسين و بهترين زنان شما فاطمه، دختر محمّد است.»
ابن عباس ميگويد: پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «شبي كه به معراج رفتم بر درِ بهشت ديدم نوشته بود: «لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، علي حبّ «حبيب» اللَّه، الحسن والحسين صفوة اللَّه، فاطمة أمَة اللَّه «خيرة اللَّه»، علي باغضهم لعنة اللَّه»؛ [25] «خدايي به جز او نيست. محمد فرستاده اوست. عليّ محبوب اوست. حسن و حسين برگزيده خدايند، فاطمه كنيز خداست. لعنت خدا بر هر كسي باد كه بغض آنان را در دل داشته باشد.»
سرّ انتشار روايات اطاعت از جائر
با وجود اين همه روايات در كتب شيعه و سني، كه دلالت بر حرمت اطاعت از حاكم جائر و فاسق دارد، پي ميبريم رواياتي كه امر به اطاعت از حاكم جائر و فاسق دارد و خروج بر او را جائز نميداند، از جعليات حاكمان بنياميه و بنيعباس است، تا بتوانند با وجود فسق و فجور و ظلمي كه دارند، اطاعت مردم را از دست ندهند و مردم را به اطاعت از دستورهايشان ترغيب كرده، جلوي خروج عليه خودشان را بگيرند. و متأسفانه بدون هيچگونه تأملي در اين روايات و مقايسه آنها با آيات و روايات ديگر، محدثان اهل سنت آنها را در كتب حديثي خود آورده و فقهاي اهل سنت نيز به آن، فتوا دادهاند. غير از آن كه اين روايات با آيات و روايات ديگر متعارض است، بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه دشمن اگر در صدد جعل حديث است، گاهي سندهاي صحيح نيز جعل ميكند.
[1] سوره بقره، آيه 124.
[2] سوره يونس، آيه 35.
[3] سوره هود، آيه 113.
[4] سوره مائده، آيه 44.
[5] سوره قلم، آيه 8.
[6] سوره قلم، آيه 10.
[7] سوره احزاب، آيه 48.
[8] سوره شعراء، آيه 151.
[9] سوره جاثيه، آيه 24.
[10] سوره كهف، آيه 28.
[11] سوره احزاب، آيات 68-66.
[12] سوره هود، آيه 113.
[13] سوره آل عمران، آيه 104.
[14] همان، آيه 110.
[15] سوره مائده، آيه 78و79.
[16] در المنثور، ج 3، ص 125 و به اين مضمون كنز العمّال، حديث 1081.
[17] صحيح بخاري، كتاب الأحكام، باب السمع والطاعة، ج 3.
[18] سنن ابن ماجه، ج 2، ص 956؛ مسند احمد، ج 1، ص 400.
[19] تاريخ طبري، ج 7، ص 300؛ كامل ابن اثير، ج 3، ص 280؛ انساب الااشراف، ج 3، ص 171.
[20] تاريخ طبري، ج 7، ص 235؛ كامل ابن اثير، ج 3، ص 267.
[21] تاريخ طبري، ج 7، ص 218-216؛ كامل ابن اثير، ج 3، ص 263.
[22] ترجمه ابن عساكر، قسمت امام حسينعليه السلام؛ ص 41.
[23] همان، ص 80.
[24] همان، ص 122.
[25] همان، ص 130.
جواب حفظ نظام
از مجموعه ادله مخالفين خروج بر عليه حاكم جائر استفاده ميشود كه حفظ نظام واجب است، ولي بايد توجه داشت كه حفظ هر نظامي واجب نيست و تنها نظامي بايد حفظ شود كه حاكمش عادل و عملكننده به دستورهاي الهي باشد و حكومت نيز، اسلامي باشد. اين نوع حكومت و حاكم را بايد حفظ كرد و نبايد با آن مخالفت ورزيد. ولي اگر نظامي به اسم اسلام بوده، حاكم و حكومت آن اهل ظلم و فسق است، حفظ آن واجب نيست و بايد براي برپايي نظام اسلامي قيام كرد و نظام طاغوتي و فسق را از ميان برداشت، همان كاري كه امام حسينعليه السلام با نظام طاغوتي و فسق و فجور يزيد بن معاويه انجام داد.
چرا امام حسن صلح و امام حسين قيام كرد؟
موضوع صلح امام حسن مجتبيعليه السلام از جمله موضوعاتي است كه مورد اختلاف اهل نظر و تاريخ است. برخي حضرت را متهم به بي كفايتي براي مقام و منصب خلافت و امامت كرده، معتقدند كه آن حضرت قدرت تحمّل مسؤوليتهاي حكومت را نداشته است.
ولي برخي ديگر ميگويند: ايشان همانند پدر خود قابليّت و كفايت اين پست و مقام را داشته، ولي شرايط و موقعيّت حسّاس در عصر حضرت اقتضا ميكرد تا تن به مصالحه دهند. و به عبارت ديگر حضرت را مجبور به صلح و متاركه جنگ كردند.
در اين مبحث درصدد شرح تبيين وقايعي خواهيم شد كه منجرّ به مصالحه حضرت با اهل شام گرديد.
>سخنان امام علي در مذمت اهل كوفه
>لشكريان امام حسن
>آگاهي از موقعيت
>بندهاي صلح نامه
>دو موقعيت مخالف
سخنان امام علي در مذمت اهل كوفه
براي روشن شدن وضعيّت مردم كوفه - همان كساني كه با امام حسن مجتبيعليه السلام بيعت كردند - به كلمات امام عليعليه السلام رجوع ميكنيم كه مدتي را با همين مردم سپري كرده و امير آنان بوده است.
1 - حضرت عليعليه السلام در جايي خطاب به اهل كوفه ميفرمايد: «الحمدللَّه علي ما قضي من أمر، و قدّر من فعل، و علي ابتلائي بكم أيّتها الفرقة التي اذا امرتُ لم تطع، و اذا دعوت لم تُجب...»؛ [1] «خدا را بر آن چه كه خواسته و هر كار كه مقدّر فرمود ستايش ميكنم. و او را بر اين گرفتار شدنم به شما [كوفيان] ميستايم. اي مردمي كه هر بار فرمان دادم اطاعت نكرديد، و هر زمان كه شمار ا دعوت كردم پاسخ نداديد.»
2 - حضرت در جاي ديگر ميفرمايد: «... لقد كنت أمس أميراً فاصبحتُ اليوم مأموراً، و كنت أمس ناهياً فأصبحت اليوم منهيّاً، و قد أحببتم البقاء و ليس لي أن أحملكم علي ماتكرهون...»؛ [2] «من ديروز فرمانده و امير بودم ولي امروز فرمانم ميدهند. ديروز بازدارنده بودم اما امروز مرا باز ميدارند. شما زنده ماندن را دوست داريد، من نميتوانم شما را به راهي كه دوست نداريد اجبار كنم.»
3 - حضرت عليعليه السلام بعد از آن كه بر او خبر آوردند بسر بن ارطاة از طرف معاويه بر يمن غالب شده و نماينده و مأمور او از آن ديار بازگشتهاند، بالاي منبر رفت و در حالي كه از كوتاهي اصحاب خود در جهاد و مخالفت آنان با خود شكايت ميكرد فرمود: «... انبئت بسراً قد اطلع اليمن و انّي واللَّه لأظنّ انّ هولاء القوم سيدالون منكم باجتماعهم علي باطلهم و تفرّقكم عن حقّكم و بمعصيتكم امامكم في الحقّ و طاعتهم امامهم في الباطل، و بأدائهم الي صاحبهم و خيانتكم، و بصلاحهم في بلادهم و فسادكم، فلو ائتمنت احدكم علي قعب لخشيت ان يذهب بعلاقته، اللّهم انّي قد مللتهم و ملّوني و سئمتهم و سئموني، فابدلني بهم خيراً منهم، و أبدلهم بي شرّاً منّي...»؛ [3] «به من خبر رسيد كه بسر بن ارطاة بر يمن تسلط يافته است، سوگند به خدا! ميدانستم كه مردم شام به زودي بر شما غلبه خواهند كرد، زيرا آنها در ياري كردن باطل خود، وحدت دارند، و شما در دفاع از حق متفرّقيد، شما امام خود را در حق نافرماني كرده، آنان امام خود را در باطل فرمانبردارند. آنها نسبت به رهبر خود امانتدار و شما خيانتكاريد، آنها در شهرهاي خود به اصلاح و آباداني مشغولند و شما به فساد و خرابي [آن قدر فرومايهايد]كه اگر من كاسه چوبي آب را، به يكي از شما به امانت دهم ميترسم كه بند آن را بدزديد. خدايا! من اين مردم را با پند و تذكرهاي مداوم خسته كردهام و آنها نيز مرا خسته نمودهاند، آنها از من به ستوه آمده، و من نيز از آنها به ستوه آمده و دل شكستهام، به جاي آنان افرادي بهتر به من مرحمت فرما و به جاي من بدتر از من بر آنها مسلّط كن.»
4 - و هنگام دعوت مردم براي حركت به سوي شام فرمود: «افٍّ لكم لقد سئمت عتابكم، أرضيتم بالحيوة الدنيا من الآخرة عوضاً، و بالذلّ من العزّ خلفاً، اذا دعوتكم الي جهاد عدوّكم دارت أعينكم كأنّكم من الموت في غمرة و من الذهول في سكرة...»؛ [4] .«نفرين بر شما كوفيان كه از فراواني سرزنش شما خسته شدهام. آيا به جاي زندگي جاويدان قيامت، به زندگي زودگذر دنيا رضايت دادهايد؟ و به جاي عزّت و سربلندي، بدبختي و ذلّت را انتخاب كردهايد؟ شما را به جهاد با دشمنتان دعوت ميكنم، چشمتان از ترس در كاسه ميگردد، گويا ترس از مرگ عقل شما را ربوده و چون انسانهاي مست از خود بيگانه شده، حيران و سرگردانيد.»
از اين كلمات به دست ميآيد كه حضرت عليعليه السلام به جهات مختلف از لشكريان خود ناراضي بوده است، لشكرياني كه در آيندهاي نه چندان دور با امام حسنعليه السلام بيعت كرده و او را امير و سرپرست خود انتخاب كردند. اينك به برخي از اين جهات و حالات اشاره ميكنيم:
الف - روح استبداد و سركشي و استقلالطلبي در رأي و نظر.
ب - خسته شدن هر دو يعني امام عليعليه السلام و لشكريان آن حضرت از يكديگر.
ج - تمايل برخي از لشكريان حضرت به حكومت شام به جهت حقد و كينهاي كه نسبت به آن حضرت داشتند.
د - وجود طايفهاي از خوارج با آن حالات خشك و تحجّر نفساني، كه در بر هم زدن وضعيّت موجود نقش به سزايي داشتهاند.
امام حسن مجتبيعليه السلام با چنين لشكري مواجه است كه با پدرش چنان كردند، حال وظيفه حضرت در آن وضعيت حسّاس چه بود؟ با آنان و با دشمن مقابل كه از اهل شام به سركردگي معاويه است چگونه بايد برخورد كند؟ در چنين وضعيتي اگر قرار بر صلح و متاركه گذاشتهاند آيا كوتاهي از جانب ايشان بوده يا ياران گوش به فرمان نداشته است؟ واضح است كه حضرت بر اين كار مجبور شدهاند.
[1] شرح ابن ابي الحديد، ج 10، ص 67.
[2] همان، ج 11، ص 29.
[3] همان، ج 1، ص 332.
[4] همان، ج 2، ص 189.
لشكريان امام حسن
بعد از به حكومت رسيدن امام حسن مجتبيعليه السلام در كوفه، معاويه درصدد تدارك جنگ با حضرت برآمد تا عراق را فتح كند.
معاويه در برخي از نامههاي خود به واليان و دست نشاندگانش مينويسد: «برخي از اشراف كوفه و رهبران قبايل آن ديار به من نامه نوشتهاند و در آن از من براي خود و عشيرههايشان امان خواستهاند». [1] .
در عين حال امام حسنعليه السلام نيز مردم كوفه را براي جهاد و مقابله با سپاه شام دعوت كرد، لكن لشكريان و سپاه حضرت از دستهجات و افرادي با عقايد گوناگون تشكيل شده بود، كه ميتوان آنان را به چند دسته تقسيم بندي كرد:
>خوارج
>متمايلين به دولت بني اميه
>متعصبان
>بي هدفها
>گروه مخلص
[1] همان، ج 16، ص 38.
خوارج
همان كساني كه از اطاعت حضرت عليعليه السلام بيرون آمده و به جنگ با ايشان پرداختند.
متمايلين به دولت بني اميه
اين گروه كه در بين لشكريان امام حسنعليه السلام وجود داشتند، به دو دسته تقسيم ميشدند:
الف - كساني كه در حكومت كوفه به مطامع دنيوي خود نميرسيدند، و لذا چشم طمع آنها را واداشت تا ميل به حكومت شام به سركردگي معاويه داشته باشند.
ب - كساني كه با حضرت عليعليه السلام مخالف بوده و در دل كينه او را ميپروراندند.
متعصبان
اين دسته، تعصّب قبيلهاي داشتند و به همين جهت در لشكر حضرت شركت كرده بودند.
بي هدفها
عدّهاي ديگر بدون هيچ هدف و انگيزهاي در لشكر حضرت شركت كرده بودند. و يا به تعبير ديگر همين كه مشاهده كردند مردم به جنگ ميروند آنان نيز به دنبال ديگران راه افتادند و در لشكر حضرت شركت جستند.
گروه مخلص
در ميان لشكر امام حسنعليه السلام تنها يك گروه مخلص بود كه مقام و منزلت حضرت را ميدانستند و از او بدون هيچ اعتراضي پيروي ميكردند. آنان همان افراد شيعه عقيدتي واقعي و فدوي بودند كه جانشان را براي خدا و اهداف امام حسن مجتبيعليه السلام در طبق اخلاص گذاشتند، گر چه تعداد اين دسته بسيار اندك بودند.
آگاهي از موقعيت
امام حسنعليه السلام از اين موقعيّت حساس لشكر خود و انبوه لشكر شام و فداكاري آنان به نفع معاويه آگاهي داشت. از طرف ديگر معاويه نيز از نقاط ضعف و ضربهپذير لشكر امامعليه السلام آگاهي داشت. و لذا در ابتدا طرح صلح را به حضرت پيشنهاد نمود، تا لشكر او را از درون سست و بي انگيزه كند.
امام حسن مجتبيعليه السلام از آن جا كه از كيد و مكر معاويه آگاهي داشت در ابتدا لشكري در حدود دوازده هزار نفر به فرماندهي عبيداللَّه بن عباس براي مقابله با معاويه فرستاد. لشكر حضرت در منطقه «مسكن» با لشكر معاويه برخورد نمود. حضرت از نشانههاي فتنه و دسيسههاي معاويه با خبر بود كه چگونه با فرستادن جاسوساني در ميان لشكريانش در صدد جلب توجه آنها برآمده است.
عدهاي نيز به جهت سست كردن انگيزه لشكر حضرت، اين شايعه را در ميان آنان پخش نمودند كه امام حسنعليه السلام با معاويه مكاتبه كرده و پيشنهاد صلح را پذيرفته است، پس چرا ما بايد با معاويه بجنگيم؟! [1] .
در بين لشكريان حضرت همهمهاي افتاد. برخي موضوع صلح را تصديق و برخي آن را تكذيب ميكردند.
معاويه در نامهاي به عبيداللَّه بن عباس چنين نوشت: «حسن با من درباره صلح نامه نگاري كرده و امر خلافت را به من واگذار كرده است. اگر در طاعت من داخل شوي تو را امير خواهم كرد وگرنه يك فرد معمولي خواهي بود». او اين نامه را به همراه يك ميليون درهم براي عبيداللَّه فرستاد. [2] .
معاويه در جنگهاي خود با دشمنان نقاط ضعف آنان را خوب ميشناخت و از آن راه وارد ميشد.
عبيداللَّه با مشاهده اين وضع دعوت معاويه را پذيرفت و شبانه به لشكر او پيوست. صبح كه شد لشكر حضرت، خود را بدون امير ديدند. امام حسنعليه السلام امير ديگري از قبيله كنده با چهار هزار لشكر براي مقابله با لشكر معاويه فرستاد. به منطقه «الانبار» كه رسيد، معاويه پانصد هزار درهم نيز براي او فرستاد و وعده ولايت برخي از شهرها را به او داد. آن امير نيز با دويست نفر از خواصش به معاويه پيوست. آن گاه حضرت، اميري ديگر از قبيله مراد براي مقابله با لشكر معاويه فرستاد. او نيز همانند امير قبلي خيانت كرده و به لشكر يزيد پيوست. و اين عمل بعد از قسمهايي بود كه نزد امام حسنعليه السلام خورد كه همانند امير قبلي گول حرفهاي معاويه را نخورد، ولي همه قسمها را زير پا گذاشت و به حضرت بي وفايي كرد. [3] .
حضرت بر نظر و عقيده خود براي مقابله با معاويه پافشاري ميكرد.ولي از طرفي هم ميدانست كه ادامه اين وضعيت به صلاح اسلام و مسلمين نخواهد بود، و در حقيقت ادامه آن انتحار و خودكشي خود و بني هاشم و عدّهاي از خواصّ شيعيان را در پي خواهد داشت.
امام حسنعليه السلام براي امتحان و اثبات ضعف و سستي لشكريان خود و در ضمن خطبهاي فرمود: «آگاه باشيد! همانا معاويه ما را به چيزي دعوت كرده كه در آن عزّت و انصاف نيست، اگر مرگ را اراده كردهايد با او به مقابله ميپردازيم و با شمشير، حكم خدا را بر او اجرا ميكنيم، و اگر حيات و زندگي را ترجيح دادهايد ما قبول ميكنيم و براي شما رضايت و صلح ميطلبيم... مردم از هر طرف فرياد زدند كه ما زندگي و بقا را ميخواهيم!! لذا صلح نامه را امضاء كن. [4] .
در اين موقع بود كه امام حسنعليه السلام نيّت لشكريان خود را بيرون ريخت و آنان ضعف و سستي خود را ابراز نمودند و همگي يا بيشتر آنان سلامتي و صلح را بر جنگ با معاويه ترجيح دادند!!
[1] همان، ج 16، ص 42.
[2] همان.
[3] اعيان الشيعة، ج 4، ص 22.
[4] كامل ابن اثير، ج 3، ص 204.
بندهاي صلح نامه
معاويه از اين موقعيت استفاده كرد، و لذا نامهاي مهر زده را به سوي حضرت فرستاد تا هر شرطي را كه براي خود و اهل بيت و شيعيانش ميخواهد در آن بگنجاند.
حضرتعليه السلام در آن نامه شروطي را درج نمود و از معاويه عهد و ميثاق گرفت كه به آن شروط ملتزم باشد و عمل كند. معاويه در ظاهر شرطها را پذيرفت، گر چه در باطن به هيچ كدام از آنها اعتقاد نداشت و درصدد بود كه در موقعيتي مناسب همه آن شروط را زير پا گذارد. شرايط حضرت عبارت بود از:
1 - واگذاري امر خلافت به معاويه به شرط اين كه به كتاب خدا و سنت رسولش عمل كند.
2 - امر خلافت بعد از معاويه به امام حسنعليه السلام واگذار شود، و در صورتي كه پيشامد يا حادثهاي آن را به برادرش امام حسينعليه السلام تفويض كند. و هرگز حقّ واگذاري خلافت به ديگري را نداشته باشد.
3 - سبّ و دشنام به حضرت عليعليه السلام را رها كرده، در قنوتهاي نماز، حضرت را دشنام ندهند. او را به جز خير ياد نكنند.
4 - از بيتالمال كوفه كه پنج ميليون است چشم پوشي كرده و نيز هر سال يك ميليون درهم براي [امام] حسين بفرستد. و بني هاشم را در عطاها و صلهها بر بني عبدشمس برتري دهد. و در بين اولاد كساني كه با اميرالمؤمنينعليه السلام در جمل شهيد شدند و نيز در بين اولاد كساني كه با حضرت در جنگ صفين شهيد شدند يك ميليون درهم تقسيم نمايد.
5 - مسلمانان هر كجا كه هستند چه در شام و چه در عراق، حجاز و يمن همگي در امن و امان باشند. سياه و قرمز همه در امان بوده و كسي به جهت گذشته خود توبيخ و دنبال نشود.
اصحاب عليعليه السلام نيز در هر كجا كه هستند در امان بوده و به شيعيان او هيچ مصيبتي وارد نگردد. جانها و اموال و اولاد و زنان اصحاب و شيعيان عليعليه السلام در امان باشند و هيچ كس از آنان تحت تعقيب نباشند و به كسي از آنان تعرّض نشود و حقّ هر صاحب حقّي پرداخت شود... و هرگز به حسن بن علي و برادرش حسين و تمام اهل بيت رسول خداصلي الله عليه وآله مخفيانه و آشكار تعرضي صورت نگيرد، و هيچ يك از آنان را در هيچ منطقهاي نترساند.
اين بود برخي از شروط امام حسن مجتبيعليه السلام كه حضرت در صلحنامه به آن اشاره فرمود. [1] با ملاحظه اين شروط به دست ميآيد كه حضرت هرگز درصدد تثبيت خلافت معاويه نبوده و تنها به جهت مصالح وقت چنين تدبيري انديشيده است.
[1] ر.ك: النصايح الكافية، ص 156و157؛ تاريخ طبري، ج 6، ص 97-92؛ كامل ابن اثير، ج 3، ص 166؛ مقاتل الطالبيين، ص 26؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 8و15؛ اعيان الشيعة، ج 4، ص 43؛ تاريخ الخلفاء، ص 194؛ تاريخ ابن كثير، ج 8، ص 41؛ الاصابة،ج 2، ص 12؛ عمدة الطالب، ص 52.
دو موقعيت مخالف
برخي از كساني كه معرفت چنداني به مقام و منزلت امام ندارند، درصدد برتري دادن امام حسينعليه السلام بر امام حسنعليه السلام برآمدهاند، به جهت اين كه امام حسينعليه السلام با دشمنان خدا با كمي لشكر و نيرو جنگ كرد و به شهادت رسيد ولي امام حسنعليه السلام موقف ديگري را اتّخاذ نمود!! ولي اين عقيده و بينش بسيار سطحي و از بيمعرفتي به امام و عصمت او سرچشمه ميگيرد. زيرا:
اولاً: ما معتقديم كه وظيفه هر يك از امامان از قبل براي آنان تهيه و تنظيم شده و توسط پيامبرصلي الله عليه وآله ابلاغ گرديده است. و آنان نيز تمام دستورات را كه عين مصلحت اسلام و مسلمين است بدون كم و زياد اجرا نمودهاند.
ثانياً: با ملاحظه وضعيّت ياران اين دو امام معصوم، چنين تصميمگيري از هر كدام عين واقعيّت و صواب به نظر ميرسد. خيانت كوفيها نسبت به امام حسينعليه السلام به نحوي بود كه زمينه را در نهايت براي پيروزي حضرت فراهم ساخت، خصوصاً آن كه حضرت با اهل و عيال خود به طرف عراق حركت كرد و آنان او را به سوي خود دعوت كرده بودند، در حالي كه براي امام حسنعليه السلام چنين موقعيتي فراهم نبود.
ثالثاً: از طرفي ديگر، لشكريان امام حسنعليه السلام بعد از بيعت با حضرت و حركت براي جنگ نقض بيعت كردند، ولي مردم كوفه در عصر امام حسينعليه السلام گرچه براي بيعت با او دعوت كردند ولي قبل از بيعت و حركت به جنگ با دشمنان حضرت با او به مخالفت پرداختند. لذا بدين جهت لشكريان امام حسنعليه السلام خبيثتر به نظر ميرسند تا مردم كوفه در عصر امام حسينعليه السلام، آناني كه به حضرت نامه نوشتند تا به يارياش بپردازند.
امام حسنعليه السلام در ميان لشكريان خود افرادي مخلص و فداكار به اندازه اصحاب باوفاي امام حسينعليه السلام نداشت تا با دشمن بجنگند.
رابعاً: با مراجعه به سيره و حالات دشمنان اين دو امام از طرفي و خليفه به ناحق در عصر آن دو پي خواهيم برد كه در اين دو عصر دو نوع تصميمگيري متفاوت لازم بود، همان كاري كه اين دو امام انجام دادند؛ يكي صلح و ديگري جنگ و شهادت.
دشمن مقابل امام حسنعليه السلام معاويه است و دشمن امام حسينعليه السلام يزيد، فرزند معاويه است. اين دو خليفه به ناحق دو سيره مختلف داشتند. معاويه گرچه مردي حيلهگر و فاسق بود و در جهت محو آثار اسلامي از هيچ كاري فروگذاري نميكرد ولي در ظاهر، احكام اسلامي را تا حدودي مراعات مينمود. اما يزيد بن معاويه نه تنها در باطن با اسلام دشمن بود، بلكه آشكارا نيز دشمني و خصومت خود را با اسلام و پيامبر خداصلي الله عليه وآله ابراز ميداشت و به هيچ يك از مقدسات اسلامي پايبند نبود. معاويه گرچه در ظاهر حرمتي براي بني هاشم قائل بود ولي يزيد هيچ گونه احترام و حرمتي براي آنان نميشناخت.
به همين جهت است كه پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «الحسن و الحسين امامان قاماً او قعداً»؛ [1] «حسن و حسين هر دو امامند چه اين كه قيام كنند يا صلح نمايند.»
لذا ما معتقديم كه اگر امام حسينعليه السلام در عصر امامت امام حسنعليه السلام بود همان كاري را ميكرد كه برادرش امام حسنعليه السلام انجام داد و نيز اگر امام حسنعليه السلام در عصر امامت امام حسينعليه السلام قرار داشت همان كاري را ميكرد كه برادرش امام حسينعليه السلام انجام داد، زيرا آنان همگي زمانشناس بوده و هر كاري را كه انجام ميدادند و هر تصميمي را كه ميگرفتند با در نظر گرفتن مصلحت واقعي اسلام و مسلمين بوده است.
[1] مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 394؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 291، ح 54.
حكم روزه عاشورا چيست؟
درباره حكم روزه عاشورا نزد فقها اختلاف شديد وجود دارد، برخي آن را مستحب و برخي حرام و برخي مكروه ميدانند. اقوال ديگري نيز در اين مسأله وجود دارد. آيا تشريع اين روزه به جهت موافقت با يهود بوده است؟ آيا بعد از تشريع روزه ماه مبارك رمضان اين روزه ترك شده است؟ آيا پيامبر و اهل بيتعليهم السلام چنين روزهاي ميگرفتند؟ آيا بني اميه بر اين روزه به جهت شادي و سرور تأكيد داشتهاند؟ اينها سؤالاتي است كه در اين بحث به آن ميپردازيم.
>روزه عاشورا قبل از تشريع روزه رمضان
>آراي فقهاي اماميه
>آراي فقهاي اهل سنت
>نقد كلام عسقلاني
>يهود و روزه عاشورا
>حكم روزه عاشورا
>روايات مانعه
>ترجيح روايات مانعه
>كراهت روزه عاشورا
>عاشورا، عيد بني اميه
>توجيه روايات مخالف
روزه عاشورا قبل از تشريع روزه رمضان
فقها در حكم روزه عاشورا قبل از نزول آيه روزه ماه رمضان اختلاف نمودهاند كه آيا واجب بوده است يا خير؟
مطابق رأي برخي از علماي اماميه و نيز مفاد برخي از روايات، احتمال اوّل يعني وجوب است. و امّا عامه، از جمله از ابوحنيفه نقل شده كه قائل به وجوب است. و ظاهر مذهب شافعي اين است كه اين روزه واجب نبوده است. براي شافعي دو قول و از احمد دو نوع روايت نقل شده است. اينك به آراي برخي از فقهاي فريقين اشاره ميكنيم:
آراي فقهاي اماميه
1 - محقّق قميرحمه الله ميفرمايد: «ظاهر از اخبار آن است كه روزه عاشورا قبل از نزول روزه ماه رمضان واجب بوده و سپس ترك شده است». [1] .
2 - سيد عاملي مينويسد: «در روزه عاشورا اختلاف است كه واجب بوده يا خير. آن چه در روايات ما آمده اين است كه اين روزه قبل از نزول روزه ماه رمضان واجب بوده است. و از جمله كساني كه روايت آن را نقل كردهاند، زراره و محمّد بن مسلم است». [2] .
3 - مجلسيرحمه الله از كتاب «المنتقي» نقل ميكند كه در سال اوّل هجرت رسول خداصلي الله عليه وآله عاشورا را روزه گرفت و ديگران را نيز به آن امر كرد». [3] .
از ظاهر كلمات فقهاي اماميه استفاده ميشود كه آنان رأي معيني را در اين باره انتخاب نكردهاند و تنها به نقل اختلافات و مفاد روايات اكتفا كردهاند، به جز محقق قمي كه استناد به ظاهر رواياتي كرده كه از آنها استفاده وجوب ميشود.
[1] غنائم الايّام، ج 6، ص 78.
[2] مدارك الاحكام، ج 6، ص 268.
[3] بحارالأنوار، ج 19، ص 130.
آراي فقهاي اهل سنت
1 - قاضي عيني ميگويد: «در حكم روزه عاشورا در اوّل اسلام اختلاف كردهاند، ابوحنيفه گفته: قبلاً واجب بوده است. اصحاب شافعي نيز دو رأي دادهاند: مشهور آن دو اين است كه از زمان شرع اسلام مستحب بوده و هرگز در اين امت واجب نشده است، ولي مستحب مؤكّد بوده است، و بعد از نزول روزه ماه رمضان بر اصل استحباب بدون تأكيد باقي مانده است. رأي دوّم اصحاب شافعي همانند ابوحنيفه است. عياض گفته: برخي از سلف، قائل بودند كه اين روزه واجب بوده و بر وجوب آن باقي است و نسخ نشده است، ولي قائلين به اين رأي منقرض شدهاند و اجماع بر عدم وجوب، و ثبوت استحباب حاصل است». [1] .
2 - ابن قدامه ميگويد: «در روزه عاشورا اختلاف است كه آيا واجب بوده يا خير؟ قاضي ميگويد: واجب بوده است و اين قياس مذهب است. و او به دو دليل استدلال كرده است. و از احمد روايت شده كه واجب بوده است». [2] .
3 - كاساني مينويسد: «روزه عاشورا در آن روز واجب بوده است». [3] .
4 - عسقلاني ميگويد: «از مجموع احاديث استفاده ميشود كه واجب بوده است». [4] آن گاه براي اثبات ادعاي خود شش دليل ذكر ميكند».
[1] عمدة القاري، ج 11، ص 118.
[2] المغني، ج 3، ص 174.
[3] بدائع الصنائع، ج 2، ص 262.
[4] فتح الباري، ج 4، ص 290.
نقد كلام عسقلاني
ابن حجر مينويسد: «پيامبرصلي الله عليه وآله در موضوعاتي كه امري براي آنها از جانب خداوند نرسيده بود، موافقت با يهود را دوست داشت، خصوصاً در مواردي كه رأي يهود مخالف بت پرستان بود». [1] .
اشكال
اين ادعا مخالف با روايات نبوي است؛ زيرا پيامبرصلي الله عليه وآله در جهت مخالفت با يهود فرمود: «صوموا عاشوراء و خالفوا فيه اليهود»؛ [2] . «عاشورا را روزه بگيريد و در آن با يهود مخالفت كنيد.»
و نيز يعلي بن شدّاد از پدرش روايت كرده كه پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «صلّوا في نعالكم و خالفوا اليهود»؛ [3] «در نعلين خود نماز گزاريد و با يهود مخالفت كنيد.»
و در روايتي ديگر از پيامبرصلي الله عليه وآله روايت شده كه فرمود: «لاتشبّهوا باليهود»؛ [4] «خود را به يهود شباهت ندهيد.»
حال با وجود چنين رواياتي آيا ميتوان ادعا كرد كه روزه عاشورا به جهت تشبّه به يهود تشريع شده است و پيامبرصلي الله عليه وآله تشبه به آنان را دوست داشته است؟!
[1] فتح الباري، ج 4، ص 288.
[2] السنن الكبري، ج 4، ص 475.
[3] المعجم الكبير، ج 7، ص 290، ح 7165؛ المستدرك علي الصحيحين، ج 1، ص 260.
[4] المعجم الكبير، ج 7، ص 290، ح 7164.
يهود و روزه عاشورا
با مراجعه به تاريخ پي ميبريم كه مدار سنت نزد يهود ماه شمسي بوده است نه قمري، و لذا روزه آنان در روز عاشورا و محرّم نبوده است، همان گونه كه روز غرق شدن فرعون روز عاشورا نبوده، بلكه روز دهم از ماه آنان يعني تشرين كه كپور (كافره) مينامند بوده است. و بر فرض اين كه آن روز با ورود پيامبرصلي الله عليه وآله به مدينه در روز دهم محرّم همراه بوده، اين محض اتفاق است. و لذا اين كه گفته شده روزه عاشورا منشأي يهودي داشته و از آنان به اسلام منتقل شده است، اصل و اساسي ندارد.
ابوريحان ميگويد: «تشرين سي روز است... و در روز دهم از آن روزه كپور وارد است كه به آن عاشورا ميگويند. و اين در بين روزههاي ديگر امتيازي خاص دارد و لذا واجب شده است...». [1] .
حسن بن علي سقّاف شافعي ميگويد: «الآن ما مشاهده نميكنيم كه شخصي يهودي روز دهم محرم را روزه گرفته يا آن را عيد بداند، و در هيچ نوشته تاريخي به آن اشاره نشده است، بلكه آنان روز دهم از ماه تشرين را روزه ميگرفتند...». [2] .
او همچنين ميگويد: «يهود تقويم خاصي براي خود دارد كه با تقويم عرب اسلامي اختلاف آشكاري دارد. و اين تقويم از ماه (تشرين) و سپس (حشران) شروع ميشود و به ماه (ايلول) ختم ميشود كه ماه دوازدهم است. و در هر سالي كبيسهاي دارد كه به آن يك ماه اضافه ميشود، تا سال كبيسه سيزده ماه شود كه همان آذر دوم است و آن بين آذرماه هفتم و نيسان ماه هشتم فاصله ميگردد، و لذا آذر دوم ماه هفتم است. و عدد روزهاي سال در سالهاي عادي 353 يا 354 يا 355 روز است، ولي در سال كبيسه 383 يا 384 يا 385 روز به حساب ميآيد. و لذا تقويم يهودي كه الآن رايج است ماههاي آن قمري و سالهاي آن شمسي است». [3] .
محمود پاشا فلكي درباره تقويم عرب قبل از اسلام مينويسد: «از تاريخ به دست ميآيد كه يهوديان عرب نيز عاشورا داشتند. و عاشورا همان روز دهم از ماه تشرين است كه اوّل ماههاي سال مدني آنان به حساب آمده و هفتمين ماه سال ديني شان است. و سال نزد يهود شمسي است نه قمري، لذا روز عاشورا كه در آن روز فرعون غرق شد، مقيّد به دهم محرّم نيست، بلكه به صورت اتفاق با زمان و روز ورود پيامبرصلي الله عليه وآله به مدينه موافق شده است». [4] .
[1] الآثار الباقيه، ص 277.
[2] مجله الهادي، شماره 2، ص 37.
[3] همان، ص 36.
[4] دائرة المعارف بستاني، ج 11، ص 446.
حكم روزه عاشورا
رواياتي كه درباره روزه عاشورا وارد شده مختلف است:
با مراجعه به مصادر روايي شيعه پي ميبريم كه در برخي از آنها اشاره شده كه كفّاره يك سال به حساب ميآيد، و اين كه روز عاشورا روز بركت و نجات است و پيامبرصلي الله عليه وآله حتي كودكان را به امساك و روزه داري آن روز سفارش ميكرده است. [1] .
و در برخي ديگر خلاف آن رسيده است؛ يعني مفاد آن چنين است كه روزه عاشورا را بايد ترك نموده و منهي عنه است. و در برخي ديگر به بدعت بودن آن اشاره شده و نيز گفته شده كه آن روز امساك ندارد، و يا اينكه بهره روزه دار در آن روز آتش است. و نيز در برخي ديگر اشاره شده كه پيامبرصلي الله عليه وآله آن روز را امساك نميكرده است.
نسبت به سيره عملي امامان معصوم قابل ذكر است كه بدانيم از آنان يا اصحابشان هرگز نرسيده كه آن روز را روزه ميگرفتند. و اگر امساك در آن روز مستحب بود، معصوم در ترك آن استمرار نمينمود. [2] .
در كتب اهل سنت نيز روايات در اين موضوع مختلف است؛ زيرا مفاد بسياري از آن روايات استحباب و تأكيد بر روزه آن روز است، ولي برخي ديگر از روايات مغاير با آنها است، به اينكه پيامبرصلي الله عليه وآله روز عاشورا را روزه نميگرفته و يا امر به روزه آن روز بعد از نزول روزه ماه رمضان نميكرده است. [3] .
[1] ر.ك: تهذيب الاحكام، ج 4، ص 300-299، ح 906و907و908، ح 895، وسائل الشيعه، ج 10، باب 20.
[2] ر.ك: وسائل الشيعه، ج 10، باب 21؛ كافي ج 4، ص 146،ح 4و6و7و5.
[3] ر.ك: صحيح بخاري، ج 1، ص 341.
روايات مانعه
1 - شيخ صدوقرحمه الله به سند خود از امام باقرعليه السلام نقل كرده كه حضرت درباره روزه عاشورا فرمود: «كان صومه قبل شهر رمضان، فلمّا نزل شهر رمضان ترك»؛ [1] «روزه عاشورا قبل از ماه رمضان بود، ولي چون روزه ماه رمضان نازل شد، آن روزه ترك شد.»
2 - كلينيرحمه الله به سندش از امام باقر و امام صادقعليهما السلام نقل كرده كه فرمود: «لاتصم في عاشوراء و لاعرفة بمكة و لا في المدينة و لا في وطنك و لا في مصر من الامصار»؛ [2] «در روز عاشورا و عرفه در مكه و مدينه و در وطنت و در شهري از شهرها روزه نگير.»
3 - و نيز به سندش از امام باقرعليه السلام نقل كرده كه در جواب سؤال از روزه روز عاشورا فرمود: «صوم متروك بنزول شهر رمضان، و المتروك بدعة»؛ «اين روزهاي است كه با نزول روزه ماه رمضان متروك شده است، و متروك بدعت است.»
راوي ميگويد: همين سؤال را از امام صادقعليه السلام بعد از پدرش كردم؟ همين جواب را داده و سپس فرمود: «أما انّه صوم يوم ما نزل به كتاب، و لاجرت به سنّة، الاّ سنّة آل زياد بقتل الحسين بن علي»؛ [3] «آگاه باش! اين، روزه روزي است كه قرآن بر آن نازل نشده و سنت بر آن جاري نشده است، جز آنكه سنت آل زياد با كشتن حسين بن علي بوده است.»
4 - همچنين كليني به سند خود از عبدالملك نقل كرده كه گفت: از امام صادقعليه السلام درباره روزه عاشورا و تاسوعا از ماه محرم سؤال كردم؟ حضرت فرمود: روز نهم روزي است كه در آن روز حسين و اصحابش در كربلا محاصره شدند. و اسب سواران اهل شام جمع شدند و آنان را در كربلا پياده نمودند. و ابن مرجانه و عمر بن سعد به جهت كثرت اسب سواران خشنود شدند، و حسين و اصحابش را در آن روز ضعيف شمردند، و يقين كردند كه براي حسين ياوري نميرسد، و اهل عراق او را كمك نخواهند كرد. پدرم به فداي مستضعف غريب! آن گاه فرمود: و امّا روز عاشورا پس روزي است كه در آن روز حسينعليه السلام در بين اصحابش بر زمين افتاد و اصحابش نيز در كنار حضرت بر زمين افتادند. آيا در چنين روزي بايد روزه گرفت؟ هرگز! قسم به پروردگار بيت الحرام. آن وقت، روز روزه داري نيست، آن وقت تنها روز حزن و مصيبت است كه بر اهل آسمان و اهل زمين و جميع مؤمنين وارد شده است. و روز شادي و سرور براي فرزند مرجانه و آل زياد و اهل شام است. غضب خدا بر آنان و بر ذريّه آنان باد.! و آن روزي است كه تمام بقعههاي زمين به جز بقعه شام بر او گريست. پس هركس آن روز را روزه بدارد يا به آن تبرّك جويد خداوند او را با آل زياد محشور خواهد كرد در حالي كه قلبش مسخ شده و مورد سخط قرار گرفته است...». [4] .
5 - و نيز از جعفر بن عيسي نقل كرده كه از امام رضاعليه السلام درباره روزه روز عاشورا و آن چه مردم درباره آن ميگويند سؤال كردم؟ حضرت فرمود: «عن صوم ابن مرجانة تسألني»؛ [5] «از روزه فرزند مرجانه از من سؤال ميكني؟...».
6 - و نيز به سند خود از زيد نرسي نقل كرده كه گفت: از عبيداللَّه بن زراره شنيدم كه از امام صادقعليه السلام درباره روزه عاشورا سؤال ميكند؟ حضرت فرمود: «من صامه كان حظّه من صيام ذلك اليوم حظّ ابن مرجانة و آل زياد»؛ [6] «هر كس آن روز را روزه بگيرد بهرهاش از آن روزه، بهره فرزند مرجانه و آل زياد است.»
زيد ميگويد: عرض كردم: بهره آنان از آن روزه چيست؟ حضرت فرمود: «النار، اعاذنا اللَّه من النار، و من عمل يقرّب من النار»؛ [7] «آتش، خداوند ما را از آتش نجات دهد. هركس اين چنين كند خود را به آتش نزديك كرده است.»
[1] من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 51، ح 224؛ وسائل الشيعه، ج 10، ص 452، ح 1.
[2] كافي، ج 4، ص 146، ح 3؛ وسائل الشيعه، ج 10، ص 462، باب 41، ح 6.
[3] كافي، ج 4، ص 146، ح 4؛ وسائل الشيعه، ج 10، ص 461، باب 21، ح 5.
[4] كافي، ج 4، ص 147، ح 7؛ وسائل الشيعه، ج 10، ص 459، باب 21، ح 2.
[5] كافي، ج 4، ص 146، ح 5؛ وسائل الشيعة، ج 10، ص 460، باب 21، ح 3.
[6] كافي، ج 4، ص 147، ح 6؛ وسائل الشيعه، ج 10، ص 461، باب 21، ح 4.
[7] همان.
ترجيح روايات مانعه
رواياتي كه دلالت بر نهي از روزه گرفتن در روز عاشورا دارد گر چه نزد برخي از فقها مورد مناقشه سندي قرار گرفته است، ولي ميتوان آنها را با وجوه و اعتباراتي تصحيح و ضعف آنها را جبران نمود؛
1 - اين روايات در كتب معتبره وارد شده است. همان گونه كه از نراقي رسيده كه ميگويد: «ضعف سند برخي از اين روايات مضرّ به استدلال به آنها نيست؛ زيرا اين روايات در كتب معتبر وارد شده، خصوصاً آن كه در ميان آن ها روايت صحيح نيز وجود دارد». [1] .
2 - اين روايات، مستفيض بلكه قريب به تواتر است. سيد علي طباطباييرحمه الله مينويسد: «نصوصي كه ترغيب به روزه عاشورا ميكند، با قصور سندهاي آن و عدم ظهور عمل كننده به اطلاق آن به طور كلّي، با روايات بيشتري كه در مقابل قرار دارند معارض ميباشد. روايات متعارضي كه نزديك به تواتر است، و به همين جهت است كه ممكن نيست به آنها عمل كنيم ولو از باب مسامحه...». [2] .
3 - روايات مانعه از اعتبار سندي برخوردار است؛ زيرا شيخ طوسيرحمه الله بين اين دسته روايات و روايات ترغيب كننده، تعارض قرار داده و اين دلالت بر اعتبار روايات مانعه دارد؛ زيرا تعارض فرع اعتبار سند و حجيّت آن است.
4 - روايات مانعه به جهت موافقتش با عمل معصومينعليهم السلام و اصحاب آنان و نيز سيره متشرّعه، از اعتبار ويژهاي برخوردار است.
نتيجه اين كه: رجحان ترك روزه در روز عاشورا است.
[1] مستند الشيعه، ج 10، ص 492.
[2] رياض المسائل، ج 5، ص 467.
كراهت روزه عاشورا
متأخّرين از فقهاي شيعه فتوا به كراهت روزه در روز عاشورا دادهاند، و حتي برخي، از قبيل بحراني و مجلسي آن را تحريم نمودهاند. اينك به ادله كراهت اشاره ميكنيم:
1 - روزه عاشورا سنتي براي دشمنان دين و اهل بيتعليهم السلام بوده است، كه مسلمين نبايد اين سنت را احيا كرده، خود را به آن شبيه كنند.
2 - رواياتي كه دلالت بر جواز يا امر بر روزه عاشورا دارد را ميتوان حمل بر امساك به جهت حزن نمود، نه به جهت روزهداري، و يا اين كه ميتوان حمل بر تقيه كرد.
3 - روزه چنين روزي نزد اهل بيتعليهم السلام و اصحاب آنان معهود نبوده و سيره آنان نبوده است.
4 - رواياتي كه ظهور در منع تحريمي دارند را به جهت قرينه وحدت سياق بين آنها و روايات نهي از روزه عرفه حمل بر كراهت ميكنيم، خصوصاً آن كه برخي از روايات ناهيه ظهور در كراهت دارد.
آري جماعت بسياري از فقهاي اماميه به استحباب امساك تا وقت عصر، نه به قصد روزه فتوا دادهاند، همچون شهيد ثاني، [1] محقق كركي، [2] علامه حلّي، [3] ، محقق اردبيلي [4] شهيد اول، [5] شيخ بهايي، [6] سبزواري، [7] فيض كاشاني، [8] حرّ عاملي، [9] .مجلسي، [10] كاشف الغطاء، [11] نراقي، [12] محقق قمي [13] و....
[1] مسالك الافهام، ج 2، ص 78.
[2] جامع المقاصد، ج 3، ص 86.
[3] تذكرة الفقهاء، ج 6، ص 192؛ تحرير الاحكامج 1، ص 84.
[4] مجمع الفائدة و البرهان، ج 5، ص 188.
[5] الدروس الشرعيه، ج 1، ص 382؛ غاية المراد، ج 1، ص 329.
[6] جامع عباسي، ص 106.
[7] كفاية الاحكام، ص 520.
[8] الوافي، ج 11، ص 76؛ مفاتيح الشرايع، ج 1، ص 284.
[9] بداية الهداية، ج 1، ص 238.
[10] مرآة العقول، ج 16، ص 361.
[11] كشف الغطاء، ص 323.
[12] مستند الشيعة، ج 10، ص 487.
[13] غنائم الايّام، ج 6، ص 78و79.
عاشورا، عيد بني اميه
بني اميه نه تنها با برپايي عزاداري در سوگ سالار شهيدان مخالف بودند بلكه به جهت مقابله عملي با آن، روز عاشورا را به عنوان روز جشن و سرور معرّفي نمودند.
ابوريحان بيروني مينويسد: «مسلمانان روز عاشورا را به خاطر كشته شدن فرزند رسول خداصلي الله عليه وآله، آتش زدن خيام حرم، بر نيزه كردن سرها، و اسب دوانيدن بر اجساد - كه هيچ امتي حتّي با اشرار خلق چنين نكرده است - شوم دانستند، ولي بني اميّه در ايّام محرّم زينت كرده و عيد گرفتند، و ميهماني برگزار نمودند. اين رسم در ايّام حكومت آنها رواج يافت، و حتي پس از انقراض آنان هم اين رسم باقي ماند ولي شيعيان، سوگواري و نوحهسرايي كرده و تربت امام حسينعليه السلام را در كربلا، روز عاشورا زيارت ميكنند». [1] .
مقريزي مينويسد: «علويها در مصر، روز عاشورا را روز حزن و اندوه قرار دادند، و پس از سقوط فاطميها و دولت آنان، ايّوبيها روز عاشورا را روز شادماني و جشن نمودند، چنان كه شاميان نيز رسمشان اين بوده است. اين عادت زشت را حجاج بن يوسف در دوران حكومت عبدالملك مروان به خاطر مخالفت با شيعيان علي - كرّم اللَّه وجهه - كه روز عاشورا را سوگواري و اندوهناك بودند بنيان گذارد. آن گاه ميگويد: من جشن و شادماني ايوبيان را در روز عاشورا درك كردهام». [2] .
ابن حجر هيتمي ميگويد: «نخستين كسي كه روز عاشورا در حضور عبدالملك بن مروان و گروهي از صحابه و تابعين جشن گرفت حجاج بن يوسف ثقفي بود. آن گاه اعلام شد كه يادآوري قتل حسينعليه السلام و مصائب او بر خطبا حرام است». [3] .
حسن بن علي سقّاف شافعي ميگويد: «ماكيا فيللي در كتابي به نام «الامير» نوشته و مطالب آن را از واقعيّت حيات سياسي اقتباس نموده است. و از جمله مطالبي كه از واقعيّت حيات سياسي آنان اقتباس نموده اين منطق است كه هدف وسيله را توجيه ميكند. بر اساس اين قاعده براي حاكم سياسي جايز ميدانند كه حادثه عاشورا را دفن نمايند تا وسيلهاي براي اهداف آنان باشد، گر چه اين هدف منافي با دين و اخلاق است ولي در راه خاموش كردن شعله عاشورا و دفن قضيه كربلا به كار گرفتند. به همين جهت آنان به جعل اخبار پناه برده و آنها را به جدّ حسينعليه السلام نسبت دادند. و از آنجا كه وسائل اعلام دستگاه حاكم از يك نواختي برخوردار نبود لذا سر از تعارض در آورد. آنان اخبار بسياري را به اميد دفن واقعه كربلا جعل كردند ولي همگي از هم پاشيدند و تنها قضيه كربلا بود كه بر حال خود باقي ماند. قضيه جدّاً عظيم، مسأله حلال شمردن خون حسينعليه السلام است...». [4] .
[1] الآثار الباقيه، بيروني، ص 524.
[2] الخطط، مقريزي، ج 2، ص 385.
[3] صواعق المحرقه، ص 221.
[4] مجله الهادي، سال هفتم، شماره دوم.
توجيه روايات مخالف
روايات جواز روزه عاشورا يا رواياتي كه امر به آن كرده را ميتوان به جهت موافقت آنها با فتاوا و حديث اهل سنت، حمل بر تقيه نمود، و لذا نوبت به تعارض نميرسد. بر فرض ثبوت تعارض نيز آن دسته رواياتي را اخذ ميكنيم كه مخالف با نظر عامه است كه همان روايات مانعه باشد. و رواياتي كه دلالت بر روزه گرفتن رسول خداصلي الله عليه وآله در روز عاشورا دارد را حمل بر قبل از نزول روزه ماه رمضان ميكنيم.
و امّا اين كه برخي روايات مجوّزه را حمل بر استحباب به عنوان حزن و جزع نمودهاند صحيح به نظر نميرسد؛ زيرا روايت حسن بن ابي غندر ظهور در روزه نگرفتن براي مصيبت دارد بلكه روزه را بايد براي شكرگزاري و سلامت گرفت.
و مقتضاي جمع بين روايات اين است كه تا عصر روز عاشورا از خوردن و آشاميدن بدون قصد روزه امساك كند. و قبل از مغرب افطار كند و مفاد روايت ابن سنان نيز همين است.
روايات اهل سنت را نيز ميتوان چنين توجيه كرد:
اولاً: اخيراً كتابي از سوي وهابيون سعودي درباره احاديث ضعيفه و موضوعه به صورت موسوعهاي بزرگ از سوي جماعتي از اساتيد علي حسن علي حلبي، دكتر ابراهيم طه قيسي، دكتر حمدي محمّد مراد، در پانزده جلد تأليف شده، كه دوازده جلد آن به ذكر احاديث ضعيفه پرداخته است و سه جلد ديگر آن فهرست احاديث است. از جمله احاديثي كه در اين موسوعه آورده و آنها را تضعيف كرده احاديث مربوط به عاشورا با عناوين و موضوعات مختلف است، از قبيل: خلقت آسمانها و زمين در روز عاشورا، عاشورا روز نهم بودن، روزه روز عاشورا كفّاره يك سال است، كسي كه در روز عاشورا بر عيالاتش توسعه دهد خداوند بر او در يك سال توسعه خواهد داد و اين كه روز عاشورا روزي است كه خداوند براي بني اسرائيل دريا را شكافت.
ثانياً: مضمون روايات عامه درباره صوم روز عاشورا مختلف است:
- برخي دلالت بر امر پيامبرصلي الله عليه وآله به آن دارد، ولي زمان امر را مشخص نكرده است.
- برخي دلالت بر امر پيامبرصلي الله عليه وآله در مدينه دارد.
- برخي دلالت بر روزه گرفتن پيامبرصلي الله عليه وآله قبل از اسلام و نسخ آن به رمضان دارد.
- برخي دلالت دارد بر اين كه شروع آن، هنگام ورود پيامبرصلي الله عليه وآله به مدينه بوده و به جهت موافقت با يهود امر به آن شده است.
- برخي از روايات نيز دلالت دارد بر اين كه روزه عاشورا به جهت مخالفت با يهود بوده است.
- برخي نيز دلالت بر عدم امر پيامبرصلي الله عليه وآله به روزه عاشورا بعد از نزول روزه رمضان دارد و اينكه پيامبرصلي الله عليه وآله در روز عاشورا روزه نگرفت و بعد از تشريع روزه رمضان آن را ترك كرد.
- برخي نيز بر استمرار آن تا زمان رحلت حضرت دلالت دارد. و ميدانيم كه اختلاف در نقل موجب وهن روايت ميشود.
ثالثاً: تعداد بسياري از اين روايات، مشكل سندي دارد گر چه در مصادر دست اول اهل سنت وارد شده است.
رابعاً: تعدادي از روايات نيز مشكل دلالي دارند كه در جاي خود به آنها پرداخته شده است.