زهد و پارسایى

زهد و پارسایی   هیچ انسانی زاهدتر و قانع‏تر از او شناخته نشده است. او سروَر پارسایان و قناعت کنندگان بود. برای زیستن، موقعیّت‏های سخت‏تر و دشوارتر را برمی‏گزید. در دوران زندگیش هیچ گاه لباس نو نپوشید. آبادی وملکی برای خود نگزید؛ مگر همان مزرعه‏ا

زهد و پارسايي <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 

هيچ انساني زاهدتر و قانع‏تر از او شناخته نشده است. او سروَر پارسايان و قناعت كنندگان بود. براي زيستن، موقعيّت‏هاي سخت‏تر و دشوارتر را برمي‏گزيد.

در دوران زندگيش هيچ گاه لباس نو نپوشيد. آبادي وملكي براي خود نگزيد؛ مگر همان مزرعه‏اي كه در «يَنبُع» داشت كه آن را هم بر مستمندان وقف كرد. تنها لباسي كهنه، خشن و وصله دار مي‏پوشيد و نعليني از ليف خرما به پا مي‏كرد.

 

[ صفحه 17]

 

هيچ گاه از غذايي سير نخورد. خوراكش خشك‏ترين غذاها بود. بر سر سفره‏اش نمك و يا سركه و- اگر گهگاهي چيز ديگري بر آن مي‏افزود- از سبزيها بود. كمي بالاتر كه مي‏رفت اندكي شير شتر بود. گوشت خيلي كم مي‏خورد و چنين مي‏گفت و- هر چند عبارتش طنزي است نسبت به كساني كه غذاهاي گوشتي زياد مي‏خورند و يا تكيه شان بر گوشت است و آن را بر ديگر غذاها ترجيح مي‏دهند- رفتارش گفتارش را تأييد مي‏كرد:

«لا تَجْعَلُوا بُطُونَكُمْ مَقابِرَ الْحَيْوانِ؛ [1] .

شكمهاي خود را گورستان حيوانات قرار ندهيد».

از زهد سخن مي‏راند و به اختصار و بياني نيكو آن را به كلام خدا مستنَد مي‏كرد و مي‏فرمود:

«الزُّهْدُ كُلُّهُ بَيْنَ كَلِمَتَيْنِ مِنَ الْقُرْآنِ؛ قالَ اللهُ سُبْحانَهُ: (لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلي مافاتَكُمْ وَ لاتَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ) [2]  وَ مَنْ لَمْ يَأسَ عَلَي الْماضي وَ لَمْ يَفْرَحْ بِالاْ َّتي فَقَدْ اَخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَيْهِ؛ [3] .

تمام [معني] زهد در دو جمله از قرآن مجيد خلاصه شده است: خداوند سبحان مي‏فرمايد:... تا برآنچه از دستتان رفته اندوه و دريغ مخوريد و بدانچه به شما رسيده شادمان مباشيد. و هر كس برگذشته تأسّف نخورد و بر آينده شادمان نباشد همه‏ي زهد را، از هر دو سو، به دست آورده است».

وي در زهد محروميّت احساس نكرد؛ بلكه آن را ثروتي گرانقدر دانست كه مورد رغبت است و چيزي كم ندارد. اين شگفت نيست كه خود مي‏فرمود:

«... الزُّهْدُ ثَرْوَةٌْ...؛ [4] .

 

[ صفحه 18]

 

... بي ميلي (به دنيا)، ثروت و دارايي است...».

او هم چون كساني نبود كه با اعمال و كارهايشان به خود مي‏نازند و قدرت و توان خود بر حاكميّت بر نفس را ظاهر مي‏كنند و از اينكه اسمي در بين مردم داشته باشند و يا مردم به آنها توجّه كنند خوشحال‏اند؛ بلكه وي- همانگونه كه صريح عباراتش گوياي آن است- معتقد بود كه: «برترين زهد، پنهان كردن آن است».

امام، بر مبناي ايمان و قناعتش، اين گونه رياضت‏هاي سخت را بر نفس خود تحميل مي‏كرد. اين رياضت نفساني تمام سالهاي عمرش، چه سالهاي تنگدستي و چه سالهاي بي نيازي، همراه او بود؛ نه اينكه به دوره‏اي از زندگي او اختصاص داشته باشد كه در آمد كمي داشت و از امكانات كمتري برخوردار بود. در همان زماني كه قدرت حكومت را در دست داشت و تمام امكانات در اختيار او بود نيز با همين رياضت نفساني زندگي كرد؛ با اينكه حق داشت كه زندگي خود را به صورتي تغيير دهد كه اگر مرفّه‏تر نيست لااقل سخت‏تر نباشد.

دليلي گوياتر براي اين مطلب از رفتار خود حضرت وجود ندارد؛ آنگاه كه اِمارت و حكومت بر مؤمنين به دستش افتاد كه تنها نظر و رأي او در برنامه ريزيها و سياست مالي به همان گونه كه در سياست حكومتي و سلطنتي و قدرت بر مردم حاكم بود ارزش داشت.

در دوران حكومتش، در فصل زمستان سرد- در حالي كه از سرما مي‏لرزيد و جز رو انداز كهنه‏اي بر او نبود- به آن حضرت گفتند:

«يا اميرالمؤمنين (ع)! خداوند براي تو و خانواده‏ات در اين مال سهمي قرار داده است و تو بدينگونه رفتار مي‏كني؟».

با زباني مؤدّبانه و لحني محبّت‏آميز چنين فرمود:

«به خدا سوگند، چيزي از سهم شما برنداشته‏ام و اين همان رواندازي است كه آن را از مدينه با

 

[ صفحه 19]

 

خود آورده‏ام». [5] .

روزي يكي از يارانش نزد او آمد. آن حضرت را ديد كه نان خشكيده و ماستي مي‏خورد كه بوي ترشيش بيني را آزار مي‏داد و به همين ترتيب دهان را. وي- در حالي كه نمي‏توانست ناراحتي خود را پنهان كند- به ايشان عرض كرد:

«اي اميرمؤمنان (ع)! آيا چنين چيزي را مي‏خوريد؟».

آن حضرت- كه مالك ثروت بي پايان زهد بود- در حالي كه خشنود و استوار نشسته بود، پاسخي جز اين نداد:

«رسول خدا (ص) ناني خشك‏تر از اين مي‏خورد و لباسي درشت‏تر از اين مي‏پوشيد- و به لباس خود اشاره كرد- اگر رفتاري جز رفتار آن حضرت را داشته باشم، مي‏ترسم كه به آن بزرگوار ملحق نشوم». [6] .

چه كسي از او به اين گونه قناعت- كه ثروتي فناناپذير و مُلكي فرسوده ناشدني و عزّتي نابود نگشتني است- شايسته‏تر است؟

آيا او گوينده‏ي اين شعر نيست كه مي‏گويد:

 

أفادَتْنِي الْقَناعَةُْ كُلَّ عِز 

وَ أيُّ غِنيً أعَزُّ مِنَ الًّقَناعَهْ؟!

 

قناعت همه گونه عزّتي به من بخشيد و كدام ثروتي گرامي‏تر از قناعت است؟

 

فَصَيِّرْها لِنَفْسِكَ رَأْسَ مالٍ 

وَ صَيِّرْ بَعْدَهَا التَّقْوي بِضاعَهْ [7] .

 

قناعت را براي خود، سرمايه قرار ده و بعد از آن تقوا را نقدينه و كالاي خويش ساز. تجارتي سود آورتر و تواناتر از قناعت براي تضمين آزادي انسان نيست.

امام معتقد بود كه انسان بايد از قيد خوديِ خويشتن آزاد گردد و با نفس مخالفت كند

 

[ صفحه 20]

 

و از اميال او دوري نمايد و اهداف نفساني را برآورده نسازد و خود را ذليل خواسته‏هاي آن نگرداند و به تمايلات آن نفروشد و نيازي در آن براي خود نبيند كه بعد به خاطر آن در مقابلش سرِ تعظيم فرود آورد و برده‏ي هر انساني شود كه سود و نفعي به او برساند و هر جا نيازش برآورده شد و تهي دستيش جبران گرديد اسير همانجا بشود. مي‏فرمود:

 

إذا أظْمَأتْكَ أكُفُّ اللِّئامْ 

كَفَتْكَ الْقَناعَُْ شَبْعاً وَ رَيّا

 

آنگاه كه دستان لئيمان، تشنه‏ات نهند، قناعت براي سيري و سيراب گشتنت بس است.

 

فَكُنْ رَجُلاً رِجْلُهُ فِي الثَّري 

وَهامَةُْ هِمَّتِهِ فِي الثُّرَيّا [8] .

 

تو مردي باش كه پايش بر زمين و بلنداي همّتش در پروين است.

براستي درست گفته است كه چيزي ارجمندتر از عزّت و سرافرازي و گرامي‏تر از كرامت و بزرگواري و پست‏تر از تعلّق و دلبستگي به غير آنچه در دست خداوند است نيست.

روي آوردن دنيا به علي (ع) و پشت كردن دنيا از او در مقابلش يكسان بود. آنچه از ظواهر فريبنده‏ي دنيا به او روي مي‏آورد (برايش) بمانند چيزهايي بود كه پشت كرده است و آنچه پشت مي‏كرد مثل همان چيزي بود كه به او روي آورده است؛ به‏اندازه‏ي يك خردَل براي او فرق نمي‏كرد و هر دو حالت برايش مساوي و يكسان بود. به سوي هيچ چيز دنيا سرعت و شتاب نمي‏كرد و بدان همّت نمي‏گماشت. [9]  در هيچ چيز آن اطمينان و وثوق پيدا نمي‏كرد؛ بلكه همان گونه بود كه خود مي‏فرمود:

«به آنچه در دست خداست مطمئن‏تر از آنچه در دست خود». [10] .

 

[ صفحه 21]

 

وي از دنيا بي نياز بود؛ زيرا بر فريب كاري آن چيره و به فرمانروايي‏اش بي اعتنا و از زَرْق و برق آن روي گردان بود. امام، با گراميداشت قدر و منزلت خود، در قلعه‏ي قناعت و خويشتن داري و زهد- بدون اينكه به شُكوه فريبا و زرق و برق آن اعتنايي داشته باشد- پناه گرفته بود و از شناخت ژرفي كه نسبت به خواسته‏هاي بي ارزش و بيهودگي كارها و بي اعتباري شأن و مقام دنيا در پيشگاه پروردگار داشت، چيزي او را- حتّي به‏اندازه‏ي آرزويي كه بر خيال و وهم بگذرد- به خود مشغول نمي‏كرد. گفتي شعارش همان كلام حكمت‏آميز خودش بود كه:

«مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هانَتْ عَلَيْهِ شَهَواتُهُ؛

هر كس براي خود ارزش قائل باشد شهواتش براي او پوشالي و بي ارزش خواهند بود». [11] .

[1] شرح نهج‏البلاغه‏ي ابن ابي الحديد، ج1، ص26.

[2] حديد: 24.

[3] نهج‏البلاغه، حكمت 439.

[4] همان، حكمت4.

[5] عبّاس محمود العقّاد: عبقرية الامام [،ص16].

[6] همان [،ص30].

[7] عبدالعزيز سيّد الاهل: «از اشعار منسوب به جانشين پيامبر (ص) امام علي‏بن ابي طالب (ع).

[8] همان؛ ديوان امام علي (ع)، بيهقي نيشابوري، ص634 با كمي اختلاف. شعر قبلي نيز در صفحه‏ي 370 اين كتاب است.

[9] «علي هميشه علاقه‏ي به مال را مسخره و بازي مي‏دانست و ارزشي براي آن نمي‏شناخت؛ مگر بدان اندازه كه گرسنه‏اي به وسيله‏ي آن سير شود و برهنه‏اي پوشيده گردد. هيچ وقت براي خود چيزي ذخيره نكرد و درهمي كه امروز صبح به دستش مي‏آمد تا روز ديگر در دستش نبود. كَفَش چون غربال بود كه بذلش بر بقا سبقت مي‏گرفت». (الامام علي‏بن ابي طالب (ع)، ج1، ص122).

[10] نهج‏البلاغه، حكمت 302.

[11] نهج‏البلاغه، حكمت 449.

 

 

 

 


| شناسه مطلب: 74738