سخاوت و بزرگوارى و گذشت امام
سخاوت و بزرگواری و گذشت امام وی، در کنار زهد و پارساییاش، بزرگوارترین و سخاوتمندترین کریمان و بخشندگان و کسانی که کرم و سخاوت آنان را میشناسد بود. شاید از آن رو سخاوتمندترین بود که زاهدترین بود یا برعکس، شاید از آن جهت زاهدترین بود که سخاوتمند
سخاوت و بزرگواري و گذشت امام <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
وي، در كنار زهد و پارسايياش، بزرگوارترين و سخاوتمندترين كريمان و بخشندگان و كساني كه كرم و سخاوت آنان را ميشناسد بود. شايد از آن رو سخاوتمندترين بود كه زاهدترين بود يا برعكس، شايد از آن جهت زاهدترين بود كه سخاوتمندترين بود. وي از آنچه كه در دست داشت، از روي قناعت و زهد، ميبخشيد؛ چنانكه از روي سخاوت وجود.
تنها در حالتي كه ثروتش بيش از مقدار نيازش بود، سخاوت نداشت؛ بلكه آنگاه كه اموالش اندك بود و از كم هم كمتر و به خاطر بخشيدنش به سختي ميافتاد و توان ادارهي زندگي را از او ميگرفت، باز هم سخاوت داشت. [1] .
هيچ گاه نسبت به چيزي كه داشت بخل نميورزيد؛ هرچند خود بدان محتاجتر بود. خود را نيازمند نگاه ميداشت تا بتواند ببخشد و از خواسته هايش جلوگيري ميكرد تا
[ صفحه 22]
بتواند به ديگران عطا كند. چگونه ممكن است بخل ورزد؟
كه معتقد بود:
«الْبُخْلُ جامِعٌ لِمَساوِئ الْعُيُوبِ، وَ هُوَ زِمامٌ يُقادُ بِهِ اًِّلي كُلِّ سُوء؛ [2] .
بخل كانون بديهاي عيوب است و افساري است كه انسان را به سوي هر زشتي ميكشاند».
و با وجود بخل كسي به رستگاري و سعادتمندي در پيشگاه پروردگار نميرسد كه در قرآن مجيدش ميفرمايد:
«همانا اموال و فرزندانتان جاذبهاي (براي آزمودنتان) است و خداوند است كه نزدش پاداشي بزرگ است. پس، تا جايي كه ميتوانيد پرواي خداوند داشته باشيد و گوش فرا دهيد و اطاعت كنيد و از اموالتان براي خود انفاق كنيد و كساني كه از بخلِ نفس خود محفوظ مانند، آنان رستگاراناند». [3] .
آيا جز اين بود كه همهي دنيا، در نظر او، جز چيدهي ناخني و يا حتّي هيچ بود كه اگر از آن چيزي بر ميگرفت فايدهاي به حالش نداشت و اگر انفاق ميكرد چيزي از او كاسته نميشد. پس چه دليلي داشت كه بخل ورزد؟ او كسي است كه با كارش ضرب المثلِ بخشش شد و بزرگان را به سرمشق قرار دادن رفتار خويش فرا خواند. در سختي و آساني يكسان بود؛ چه اينكه بتوانند به همان روش او به او بپيوندند يا اينكه در همان دور اوّل نفسشان تنگي گيرد و از راه باز مانند. اما ديگران را اينگونه فرا ميخواند:
لا تَبْخَلَنَّ بِدُنْياً وَ هْيَ مُقْبِلَة
فَلَيْسَ يَنْقُصُهَا التَّبْذيرُ وَ السَّرَفُ
هنگامي كه دنيا روي آورْد، بخل مورز، بذل و بخشش فراوان چيزي از آن نميكاهد.
وَ اًّنْ تَوَلَّتْ فَأحْري أنْ تَجُودَ بِها
فَالْحَمْدُ مِنْها اًّذا ما أدْبَرَتْ خَلَفُ [4] .
هنگامي هم كه پشت كرد شايستهتر همان است كه جود و بخشش كني كه به هنگام
[ صفحه 23]
پشت كردن، ستايش (مردم) جانشين آن ميشود.
روايت شده است كه امام براي يك يهودي در مدينه كار ميكرد. آن قدر تلاش و كوشش كرد كه دستهايش تاول زد و شكاف برداشت. بيشتر اوقات- بعد از آنكه از كار فارغ ميشد- تمام مزد خود را به ديگران ميبخشيد؛ گفتي به خاطر ديگران زحمت كشيده است يا اين كار كرده است تا تنگدست بماند! چه بسيار وقتها كه از كار دست ميكشيد و با قلبي آسوده و خشنود، از قوت خود و همسر و فرزندانش به مسكين و يتيم و اسير ميبخشيد. [5] .
روزه ميگرفت و گرسنه بود. همسر و فرزندانش نيز با او به گرسنگي ميگذرانيدند تا غذاي خود و آنان را به ديگران ببخشد. راهش پيوسته حرمان بود و گرسنگي همراهش. همان گونه كه طبع سخاوتمندش او را وا ميداشت كه مالش را با تمام نيازي كه خود به آن داشت به ديگران ببخشد و خود در گرسنگي بسر ببرد، همين گونه او را وادار ميكرد كه بزرگوارانه، حلم و بردباري به خرج دهد؛ هر چند حقّش را تضييع و او را اذّيت و آزار كرده باشند.
اين طبع بزرگمنشانه بود كه هم مادّيّات را ميبخشيد و هم معنويّات را. اين همان فراخي روح است كه مادّيّات و معنويّات عطا ميكند؛ بخشش و انفاق و گذشت است؛ پول و لقمه و لباس ميدهد؛ چنانكه با حلم و صفا و گذشتش، بزرگواري و آسايش و آزادگي.
امام، عذر توبه كنندهي پشيمان را پذيراترين و براي بخشودن لغزش خطاكارِ گنهكار پيشقدمترينِ مردم بود. اگر از دشمنش آسيبي به او ميرسيد براي گذشت و بخشايش، شتابي بيشتر از كيفر كردن او داشت. پيشتر از آنكه با او روياروي شود از او چشم ميپوشيد. استوارتر از آن بود كه خشم بر دشمنِ لج باز او را از صبر و بردباريش بيرون آورد و بزرگوارتر از آن بود كه به جاي صرف نظر كردن و گذشت، به سرزنش رقيب كينه توز بپردازد. با اينكه تنهايش گذاشته بودند چشم پوشي ميكرد و در حالي كه توان و قدرت داشت عفو مينمود و ميبخشود. اين عفو و بخشايش به خاطر رضاي خدا بود. او
[ صفحه 24]
خود چنين ميفرمود:
«إذا قَدَرْتَ عَلي عَدُوِّكَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَعَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةِْ عَلَيْهِ؛ [6] .
هر گاه بر دشمنت دست يافتي عفو و گذشت از او را سپاس دست يافتن و چيرگي بر وي ساز».
و ميفرمود:
«الْعَفْوُ زَكاْةُ الظَّفَرِ؛
عفو زكات پيروزي است».
و چه بسيار از اين گونه زكات كه ادا نمود.
معاويه و لشكريانش در جنگ صِفّين به رود فرات دست يافتند و امام و لشكريانش را از برداشتن آب منع كردند. هنگامي كه امام از او خواست كه طرفين به طور مساوي از آب استفاده كنند، طاغوت شام و سردمداران حكومت او خودداري كردند و با خودخواهي و زورگويي پاسخ دادند كه:
«نه، به خدا سوگند از اين آب نميآشامي تا اينكه بمانند عثمان از تشنگي بميري...».
امام بر آنان حمله كرد و با قدرت از مراكز و سنگرهايشان دورشان ساخت و به بيابان بي آب و علف و خشك به عقب راند. در اين هنگام ياران آن حضرت به او عرض كردند:
«يا اميرالمؤمنين! آنان را از استفاده از آب جلوگيري كن؛ همانگونه كه آنان تو را از استفاده آن منع كردند. يك قطره آب به آنان مده و با سلاح تشنگي، آنان را از پاي درآور...».
لكن، طبع بزرگوارانه او از اينكه به فرمان خشم خود و غضب يارانش بر آن گروه ستمگر- كه سر از فرمان او پيچيده و دشمني با او را از حد گذرانيدهاند- گوش دهد،
[ صفحه 25]
خودداري كرد و فرمود:
«من مقابله به مثل نميكنم. بخشي از راه آب را به روي آنان بگشاييد».
و بين آب و آنان مانعي ايجاد نكرد.
در جنگ جمل، عبداللهبن زبير را به اسارت گرفت. عبدالله كسي بود كه آتش جنگ را ظالمانه برافروخت. او در كينه توزي با حضرتش افراط ميكرد و هر چه ميتوانست ناسزا ميگفت. هنگامي كه او را نزد امام آوردند او را بخشود و آزاديش را به او برگردانيد و گفت: «برو ديگر تو را نبينم». و بيش از اين نگفت. با «مروانبن حكم» و بسياري از مخالفينش نيز به همين گونه رفتار نمود.
قبل از آنها با بعضي از اهالي بصره كه در برابر او خروج كرده بودند نيز- بعد از آنكه خداوند او را بر آنان پيروزي بخشيد- به همين گونه رفتار كرد. امنيّت و آسايش را به آنان بخشيد و كسي از آنها را نكشت و مالشان را به غنيمت نگرفت و هيچ يك از فرزندانشان را اسير نساخت.
در كنار اين خوي بزرگمنشانهاش، گذشت و عفو خود را با منّت گذاري و به رخ كشيدن همراه نميساخت و در پي آن منتظر سپاسگزاري نبود. چرا اين چنين نباشد؟ كه عفو و بخشايش به پيشگاه خدا تقديم شده، برتر از پاداش بندگان است.
حتّي از بينش و آيندهنگري دقيق امام اين نكته پنهان نبود كه بسياري از همين كساني كه هم اكنون چتر حمايت و حلم و بردباريش بر سر آنان سايه افكنده و زندگي و آزادگي به آنها بخشيده است بعد از چندي به گذشتهي خود برگشته، به جاي سپاسگزاري از او، محبّت هايش را كفران خواهند كرد و همين كه فرصتي بيابند سركشي و مخالفت خواهند نمود و به جاي اينكه فضايل او را اقرار كنند انكار خواهند كرد. با تمام اينها، هميشه از اينكه بدي را با بدي و زشتي را با زشتي، مقابله كند پرهيز مينمود و از اينكه بخواهد به مخالفان و بدگويان خود ناسزا گويد خودداري ميفرمود. بدون شك، اين گونه بزرگواريها در بين مردم كمياب است و بر دلهاي انساني دشوار، مگر كسي كه خداوند قلبش را از آلودگي كينه پاك كرده و زبان و دهانش را از خوردن گوشت مردار و آشاميدن لجن مرداب باز داشته باشد.
[ صفحه 26]
روزي شنيد كه دو نفر از ياران بزرگش، حُجربن عَدِيّ و عمروبن حمِق، به طور آشكار معاويه و اهالي شام را دشنام ميدهند. كسي را نزد آنان فرستاد و آنها را از اين كار منع كرد. آنها نزد حضرتش آمدند و پرسيدند:
«يا اميرالمؤمنين (ع)! آيا ما بر حق نيستيم و آنان بر باطل؟!»
پاسخ فرمود:
«آري، به خداي كعبه سوگند».
- «پس، چرا ما را از دشنام دادن و نفرين كردن آنان منع ميكني؟»
- «دوست ندارم شما دشنام گو و نفرين كننده باشيد.... به جاي آن، بگوييد: پروردگارا! خون ما و خون آنان را از ريخته شدن نگه دار و بين ما و آنان صلح برقرار كن و از گمراهي هدايتشان فرما تا حق ناشناسان، حق شناس شوند و كژانديشانِ كجرو از بيراهه به راه آيند».
روايت شده است كه امام در بين يارانش نشسته بود. زني زيبارو از جلوي آنان عبور كرد. افراد به او چشم دوختند. امام فرمود:
«ديدگان اين مردان، بر ديدن حريص است.... هرگاه يكي از شما نگاهش به زني افتاد كه از او خوشش آمد با همسرش بياميزد. خواهد ديد كه او هم زني مانند هر زن (ديگر) بوده است». [7] .
يكي از خوارج كه در آنجا اين كلمات را ميشنيد گفت: «خدا او را بكشد! اين كافر چه داناست!».
ياران امام بر سر آن مرد پريدند تا او را از پاي درآورند. آنان را از اين كار منع كرد و فرمود:
«رُوَيْداً، إنَّما هُوَ سَبُّ بِسَب أوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ». [8] .
[ صفحه 27]
«آرام باشيد! همانا ناسزايي را ناسزايي بايد يا گذشتي از گناهي».
بسا مواردي كه در مقابل كاري كه از آن خوشش نميآمد صبر مينمود و با پاكي و پارسايي از اينكه نادانيِ سفيهي را پاسخ دهد خودداري كرده چنين ميفرمود:
إذا مَا اجْتَرَرْتُ سِفاهَ السَّفيه
عَلَيَّ فَاًّنيّ اًّذَنْ أسْفَهُ [9] .
هر گاه كم خردي ناداني را به خود بِكشم، در اين صورت من نادانتر از او خواهم بود.
اين نمونه از نشانههاي اخلاق امام، جاي آن دارد كه در مقابل ديدگان، سايهاي از شخصيّتش را نشان بدهد و حدّاقل شايان آن است كه انساني را كه داراي اين خصوصيّات و ويژگيهاست در بلنداي قلّهي ارزشها جاي دهد.... ما را از سخن گفتن دربارهي كسي كه از ستونهاي شرافت نفساني و استوانههاي جوانمردي، هرگونه نقطهي بارز و رفيعي برايش آماده و مهيّاست چه باك؟ ما كي ميتوانيم دربارهي كسي كه در بين شخصيّتهاي برجستهي اسلامي هرگونه فضيلتي به او ختم شده و بزرگواريها به او پيوند خورده و همهي صفات نيكو و خصلتهاي پسنديده در وجود او جلوه گر گشته و سرشتِ اوّليّهي او را تشكيل داده است سخني بگوييم و حقّ او را ادا كنيم؟
[1] «روزي دارايياش به چهار درهم رسيد. چنان از خود ناخشنود گرديد كه در همان شب و روز آن را به مستحقّي انفاق كرد. به پاداش اين احسان از جانب خداوند دربارهي او آيهي كريمه نازل شد و عمل و بخشش دستش را ابدي گردانيد؛ آن دستي كه نيازمندياش به بخشش بيش از بخشنده بود: واَلَّذينَ يُنْفِقُونَ أمْوالَهُم بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ، سرّاً وَ عَلانيَةً...». (الامام عليبن ابي طالب (ع)، ج1، ص123/122).
[2] نهجالبلاغه، حكمت 378.
[3] تغابن: 16 -15: «إنَّما أمْوالُكُمْ وَ أوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ الله عِنْدَهُ أجْرٌ عَظيمٌ، فَاتَّقُوااللهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أطيعُوا وَ أنْفِقُوا خَيْراً لاِ نْفُسِكُمْ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».
[4] ديوان امام علي(ع)، بيهقي نيشابوري، ص374.
[5] الدّهر: آيهي 8: «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ اسيراً».
[6] نهجالبلاغه، حكمت11.
[7] ترجمهي «اًّنّما هي امرأٌْ كامرأٍْ». در بعضي از نسخهها «كامرأته» آمده است.
[8] نهجالبلاغه، حكمت 412.
[9] محمّد عبده: نهجالبلاغه، ص624.