فقاهت و قضاوت
فقاهت و قضاوت او همچنین، برای فقیهترین بودن شایستهتر است و چنین بود. امام به تمام علوم قرآن- که قانون اساسی اسلام است- احاطه داشت. سنّت رسول خدا (ص) را بخوبی میدانست. ملازم و همراه پیامبر (ص) بود و عملش را به چشم دیده و سخنش را از زبانش شنیده
فقاهت و قضاوت <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
او همچنين، براي فقيهترين بودن شايستهتر است و چنين بود. امام به تمام علوم قرآن- كه قانون اساسي اسلام است- احاطه داشت. سنّت رسول خدا (ص) را بخوبي ميدانست. ملازم و همراه پيامبر (ص) بود و عملش را به چشم ديده و سخنش را از زبانش شنيده بود.
در اين باره، همان چيزي كه صاحب دعوت (پيامبر خدا (ص» به او اختصاص داده است كفايت ميكند؛ تا چه رسد به ديگر علومي كه براي ديگران از روي آنها پرده
[ صفحه 42]
برداشته نشد. امام ميفرمايد:
«به خدا سوگند، تبليغ رسالتها و تكميل وعدهها و تمام كردن كلمات به من آموخته شده است».
اينها علومي از مشاهدات غيبي و حكمتهاي نهاني بود كه به كسي داده نميشد؛ مگر اينكه نزد پيامبر (ص) شايستگي فراگيري اسرار الهي را داشته باشد؛ گذشته از علم فقه و شريعت كه براي همهي مردم فراگيري و آگاهي از آن جايز و مباح است.
علي (ع) فقاهت در دين را از پيامبر (ص) فراگرفت و آنچه را كه جبرئيل بر آن حضرت نازل كرده بود بخوبي آموخت. با آنكه برخي از صحابه در علوم شريعت اظهار وجود ميكردند، هيچ كدام آنها به پايهي او نميرسيدند؛ زيرا از همهي آنان فقيهتر و در قضاوت و فتوا از همه برتر بود. هنگامي كه كار دشوار ميشد و در مسائلي ميماندند و گير ميكردند و ميخواستند صحيحترين نظريّه را به دست آورند، به علي (ع) روي ميآوردند.
از قول عمربن خطّاب نقل است كه ميگفت: «مسألهي دشواري پيش نيايد كه ابوالحسن نباشد».
و نيز از او نقل شده است: «هنگامي كه علي (ع) در مسجد حاضر است كسي فتوا ندهد».
خود عمر در بين فقهاي برجسته، از افراد نادر به حساب ميآمد. [1] .
يك بار زني را كه در شش ماهگي وضع حمل كرده بود نزد خليفه آوردند. دستور داد كه او را حد بزنند. اگر علي (ع) خود را نرسانده بود نزديك بود كه اين حكم اجرا شود. امام فرمود: «تو چنين حقّي نداري». آنگاه اين آيهي شريفه را تلاوت فرمود:
«وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً؛ [2] .
حمل كودك و جدا شدن او از مادر سي ماه طول ميكشد».
[ صفحه 43]
سپس افزود: و خداوند فرموده است:
«وَالْوالِداتُ يُرْضِعْنَ اَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ؛ [3] و مادران فرزندان خود را دو سال كامل شير ميدهند».
اگر مدّت شيردادن را از دوران حمل كم كنيد دوران حمل شش ماه ميشود و با آنچه كه در كتاب خدا نازل شده است مخالفتي نخواهد داشت.
همين راهنمايي را امام در مورد دستور عمر به سنگسار كردن زني حامله فرمود و عمر را از اين كار بازداشت و چنين گفت:
«اگر تو نسبت به خود آن زن اجازهي اجراي حكم داري، نسبت به آنچه كه در شكم اوست چنين اختياري نداري» [4] .
عمر از حكم خود برگشت و جملهي مشهورش را بر زبان جاري ساخت كه:
«لَوْ لا عَليُّ لَهَلَكَ عُمَرُ؛ [5] .
اگر علي نبود عمر هلاك ميشد».
روايت شده است كه دو نفر را- كه از بيت المال سرقت كرده بودند- نزد امام آوردند. يكي از آنها بردهاي بود كه مال خدا حساب ميشد و ديگري بردهاي بود كه مالك شخصي داشت. در مورد اوّل فرمود:
«او از مال خداست و حدّي بر او جاري نميشود؛ بخشي از مال خدا، بخشي ديگر را خورده (و تصرّف كرده) است».
[ صفحه 44]
و در مورد دوم فرمود: «بايد بر او حد جاري شود». [6] .
اين يكي از داوريهاي ويژه و تعجّبانگيز اوست. دليل اين بود كه فرد اوّل خودش جزئي از اموال مسروقه بود. نه مالك ارادهي خويش است و نه در كارهايش استقلال دارد تا بتواند براي خود دزدي كند. آيا بر كسي كه بدينگونه باشد تكليفي بار ميشود؟
از جمله احكام شگفت آور امام- كه با نظريّهي بسياري مخالف بود- حكمي بود كه در مورد زيورآلات كعبه و خانهي خدا- كه با اشياي گران قيمت آراسته و زينت داده شده است- صادر فرمود.
عدّهاي از صاحب نظران به عمر پيشنهاد كردند كه از آن اشياي گرانبها براي مصرف جنگ و جهاد استفاده كند و گفتند:
«اگر اينها را از خانهي كعبه برداري و در تجهيز لشكر استفاده كني اجر و پاداشش بيشتر است».
در اين باره با او مناقشه و جدال ميكردند و مرتّب ميپرسيدند: «كعبه زيور و زينت چه ميخواهد؟»
عمر گفتار آنان را صحيح دانست و تصميم گرفت كه اين پيشنهاد را بپذيرد، ولي بعد با خودش گفت: خوب است در اين مورد با امام مشورت كنم و نظر او را هم بدانم. علي (ع) فرمود:
«قرآن كه بر پيامبر (ص) نازل شد، اموال چهار دسته بودند: (اوّل) اموال مسلمانان كه آنها را در آنچه ميبايست در ميان وارثان آنها تقسيم فرمود. (دوم) غنايم كه آنها را در بين مستحقّان تقسيم نمود. (سوم) خمس؛ آن را در جايي كه خداوند فرموده بود قرار داد. (چهارم) صدقات، آنها را نيز در جايي كه خداوند تعيين كرده بود قرار داد (و به مصرف لازم رساند). زيورآلات كعبه در آن روز وجود داشت و خداوند آن را به حال خود گذاشت؛ نه از آن جهت كه فراموش كرد و يا اينكه از ديدگاه او پوشيده و مخفي ماند؛ زيرا هيچ جايي از ديدگاه خداوند مخفي نيست. رسول خدا (ص) هم- همانطور كه خداوند آن را تثبيت فرموده بود- تثبيت كرد و كاري به آن نداشت».
[ صفحه 45]
عمر با حال تسليم و اقرار گفت:
«لَوْ لاك لاَ فْتَضحْنا؛
(يا علي!) اگر تو نبودي ما رسوا شده بوديم. [7] .
و زيور كعبه را به حال خود گذاشت. [8] .
هر كس به علم و دانش امام پي ببرد و با بررسي و دقّت و ژرف نگري، عقل و وجدان خود را به كار گيرد و بخواهد نتايج دور دست را از ابزار و مقدّمات نزديك به دست آورد و كلّيّات را بر جزئيّات تطبيق كند و قوانين و مبادي را از عمومات، دقائق پنهاني را از ظواهر گنگ و بي زبان- به همان گونه كه ذرّات طلا و نقره را از سنگ و خاك خالص ميسازند- جدا كند، جاي آن خواهد بود كه بگوييم وي از ذوقي درخشان، دركي گسترده و فراگير، ذهني تيز بين برخوردار است كه گويا ذهنش با الهامگيري در حركت و
[ صفحه 46]
جنبش است. لذا چندان تعجّبي ندارد كه امام (ع) را انساني منحصر به فرد ببينيم كه ميتواند هرگونه مسألهي دشوار و مشكلي را- كه بر رادمردان معاصر و همتايش پيچيده و دشوار است و بعد از تحقيقات فراوان و كوششها و بررسيهاي طولاني نتوانستهاند آن را دريابند- در يك چشم به هم زدن حل كند و پاسخ مسأله را به روشني بيان دارد.
روزي از امام دربارهي مسافت بين مشرق و مغرب سؤال شد و اين سؤالي دور از ذهن و خاطر بود. پاسخي كه در فاصلهاي كمتر از يك چشم بر هم زدن به سؤال كننده داد اين بود كه:
«مقدار حركت و مسير خورشيد در يك روز».
يك بار به عنوان پرسش، ولي در واقع براي آزمايش و يا گيرانداختن و ناتوان ساختن، به امام گفتند:
«اگر درِ خانهي مردي بر او بسته شود و او را در آن خانه بگذارند، روزي او از كجا برايش ميآيد؟».
امام فوراً جوابش را به سؤال متّصل كرده فرمود: «از همان جا كه مرگش فرا ميرسد». اين گونه پاسخ بدون شك، سخن انساني زيرك و هوشيار است كه فيض الهام بر لبهاي او، حروفِ كلمات را جلو مياندازد.
چه بسيار سؤالات دشواري كه بر او عرضه شد و او به آساني از عهدهيجواب آنها برآمد! چه سخناني را به اشاره گفت و به واقع اصابت كرد و چه بسا رأي و نظريّهاي كه از او صادر شد و نظريّهاش حكم قاطع و گفتار آخرين بود! قضاوت كرد و داوريش به عدالت بود. فتوا داد و فتوايش در بلندترين قلههايي قرار گرفت كه فقيهان برجسته و دانشمندان مشهور نتوانستند بر بلنداي آسمانش بالا روند.
[1] به قولي عمربن خطّاب و به قول ديگر عثمانبن عفّان. لابد برجستگي او را در فقه از همين موارد نمونهاي كه نويسنده بزودي ميآورد ميتوان دريافت. (مترجم).
[2] احقاب: آيهي 15.
[3] بقره: آيهي 233.
[4] سيّدامير محمّد كاظمي قزويني، نقض كتاب الصواعق المحرقه.
[5] «همه ميدانند كه بارها گفت: اگر...». (شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 18) «تِرمذي گويد: عمر اين سخن را چندين بار گفته است» (يَنابيع المودّة، چاپ اسلامبول، 1302ق، ص70).
[6] محمّد عبده، نهجالبلاغه، شرح لغات دشوار و كلمات قصار [حكمت 272].
[7] محمّد عبده، نهجالبلاغه، شرح لغات دشوار و كلمات قصار حكمت 271.
[8] اين چهار حادثه- گذشته از يك صد رويداد منقول از منابع عامّه كه مرحوم علامهي اميني آورده است (الغدير، ج ص333 -83)- فقه و دانايي ادّعا شده را نقض ميكند. نويسندهي فقيد در «الامام عليبن ابي طالب(ع)» (ج1، ص382 -380) نيز ميگويد: «عمر به ضعف خود آشنا بود... خواست مهر زنان را در يك حدّي بدارد كه از آن تجاوز نكنند. گفت: نبايد مهر هيچ زني از مهر زنان پيامبر (ص) تجاوز كند. اگر شنيدم از آن تجاوز كرده[ است] زياده را باز ميگردانم! در اين ميان صداي زني ميان مردم پيچيد كه سخنش را قطع كرد: عمر! خدا اين حق را به تو نداده است! خداي تعالي ميفرمايد: «اگر به زنان به اندازهي قِنطاري دادند از آنان چيزي باز نگيريد. آيا از آنان به ناروا و گناه آشكارا باز پس ميگيريد؟...».
عمر تعجّب كرد: چگونه اين آيهي شريفه از خاطرش رفته بود؟ چنانكه مانند آن در روز وفات رسول خدا (ص) از خاطرش رفت. ديگر چارهاي نداشت. جز آنكه قانوني كه ميخواست وضع كند پس گيرد و به آن زن جوابي گويد كه رساتر از هرگونه عذر خواهي باشد: همهي مردم حتّي حجله نشينان از عمر فقيه ترند! آيا شگفتانگيز نيست كه پيشوايي به خطا رود و زني به صواب؟... آري چارهاي نداشت جز به فرزند ابي طالب(ع) متّكي شود؛ چه او را به فقاهت و علم و اصابت رأي شناخته بود... خدا ميخواست تا به وسيلهي اين جوان نقص و ضعفي را در ناحيهي خصم سياسي او خود جبران كند كه جز از او ساخته نبود. اكنون بايد بيان آن خطر مهمّي كه علي(ع) عهده دار رفع آن بود از زبان عمر بشنويم. عمر با جملهاي كوتاه و رسا ميگويد: اگر علي(ع) نبود عمر هلاك شده بود».