پدر فصاحت و بلاغت و نحو و لغت و ادبیّات

پدر فصاحت و بلاغت و نحو و لغت و ادبیّات   لغت عرب- که در مقابل هیچ کس سر فرود نیاورده بود- در مقابل او سَرِ تسلیم فرود آورد. دشواریهایش در مقابل او آسان و لغات بیگانه و ناآشنایش رام و در فرمان او   [ صفحه 47]   بودند، دروازه هایش ر

پدر فصاحت و بلاغت و نحو و لغت و ادبيّات <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 

لغت عرب- كه در مقابل هيچ كس سر فرود نياورده بود- در مقابل او سَرِ تسليم فرود آورد. دشواريهايش در مقابل او آسان و لغات بيگانه و ناآشنايش رام و در فرمان او

 

[ صفحه 47]

 

بودند، دروازه هايش را گشوده و او خود سرچشمه و جويبار گواراي فصاحت و بلاغت بود. رازهاي نهفته‏اش به وسيله‏ي او آشكار و قوانين و دستوراتش از او گرفته شد. [1] .

آنچه كه معلوم و مسلّم است آن است كه امام قواعد و قوانين بلاغت را ابداع كرد. اساس و پايه آن را به دست داد و اصول و قواعدي كه مي‏بايد بر طبق آنها رفتار كرد تعيين نمود و آن را- همان گونه كه در آغاز نزد اهل بلاغت از تركيبات سالم برخوردار بود و بدون عيب و ايراد و كمبود و دگرگوني استعمال مي‏شد- به كار برده مشخّص ساخت.

علم نحو- كه ساختمان ادبيّات عرب را استوار نگه داشته است- از اوست و اگر او نبود منحرف مي‏شد و اشتباهات زبانهاي بيگانه‏اي كه داخل اسلام شده بودند با آن مخلوط مي‏شد و صفا و پاكي جوهر اصيل آن را از بين مي‏برد و به لغتي ديگر غير از لغت قرآن تبديل مي‏شد و نظير ديگر لغات باستاني، فرسوده مي‏گشت و مانند زبان لاتين- كه بعد از دگرگونيهايي كه لهجه‏هاي اروپايي بر آن وارد كردند، به صورت آثار باستاني در آمد- از بين مي‏رفت و مي‏مرد.

امام اين علم را ابداع كرد و اصول جامع آن را بر ابوالاسود دُئِلي املا فرمود. «كلام» را به اسم و فعل و حرف و «كلمه» را به معرفه و نكره و وجوه اِعراب را به رفع و نصب و جرّ و جزم تقسيم كرد. همين كلّيّاتي كه امام ابداع فرمود تار و پود اوّليّه‏اي بود كه لغت عرب را از گنگي و ابهام و اشتباه به درآورد و مغز و اساس آن را باقي گذاشت و صحّت ضبط و درست صحبت كردن را تضمين كرد.

در بين عموم عرب كسي مانند امام به روشها و اسلوبها آشنا نبود. بر هر گوينده و نويسنده‏اي برتري يافت. از هر سخنران و خطيبي گوياتر و از هر نويسنده‏اي كه بر روي كاغذ قلم زده است، تواناتر بود. خطيبان، خطابه را از او فراگرفتند و اديبان در نويسندگي به او اقتدا كردند. در فنون گوناگونِ عبارت‏پردازي، كسي نتوانست هماورد وي باشد، بلكه او بود كه ديگران را به دنبال خود كشيده تعابير جديد و ابتكاري آورد. به گاه سخنوري، گوشها به سمت زبان او كشيده و نفس‏ها در سينه‏ها حبس مي‏شد و همه بدو گوش فرا مي‏دادند. به گاه نويسندگي، در بيان مطالب و رساندن مفاهيم امر و نهي،

 

[ صفحه 48]

 

تواناترين بود. به گاه جدال و بحث بر طرف مقابل چيره مي‏شد و استدلال مي‏نمود و او را سركوب مي‏كرد. آنگاه كه حديث مي‏گفت بهترين هدايت‏گر ناصح و تذكّر دهنده بود.

حتّي شعر نيز به فرمان او بود و قافيه‏ها از دستش نمي‏گريخت؛ هر چند ترجيح داد به صورت قصايد كوتاه بسرايد و با حفظ پاكدامني و عفّت آن را به ميدان دين و حكمت و پارسايي و مبارزه و جهاد و مكارم اخلاق وارد سازد. آن را برتر از اين دانست كه در مسير ديگر اهداف شعر قرار گيرد.

يك بار به آن حضرت گفتند: مردمي را كه به ما ناسزا مي‏گويند هجو كن. امام انجام چنين كاري را براي خود ناگوار دانسته پاسخ داد: «اگر رسول خدا (ص) اجازه دهد».

اين مطلب را به رسول خدا (ص) گفتند. فرمود: «آنچه از علي (ع) خواسته شده است در شأن وي نيست».

و كار پاسخ گويي به هجو مشركين را به حسّان واگذار فرمود. [2] .

اگر مي‏بينيم كه بعضي از افراد مي‏گويند بعضي از شعرها به امام منسوب است و از خود ايشان نيست بدان جهت است كه مي‏بينند اين اشعار در سطحي پايين‏تر از اسلوب مناسب با اوست. بعضي از آن اشعار از ديگر شاعران برجسته‏اي است كه بعيد نيست از ياران و اصحاب امام باشند و امام به شعر آنان تمثّل جسته و يا راويان به عبارات و جملات امام پيوند زده‏اند و- چون در هر فنّي داراي مقامي رفيع و ارجمند است- چنين مي‏پنداشته‏اند كه شايسته‏ي مقام امام چنان است كه به كسي جز او نسبت داده نشود.

احاطه‏ي شامل و گسترده‏ي امام به خصائص و ويژگيهاي لغت و نهضت ابداعي و سرشار او در روش‏ها و فنون آن از بديهي‏ترين بديهيّات است.

براي ما كافي است كه- براي دلالت بر بي‏همتايي او در دقيق بودن سبك عبارات و استواري در ترسيم چهره‏هاي زيباي آن و قدرت برترش بر اينكه نظرات معجزه آسا و خارق العاده‏اش را در پيچيده‏ترين و دشوارترين مسائل در ضمن آن جملات بگنجاند- به آثار ادبي و فكري او كه به ما رسيده است و مردم آنها را نگهداري كرده و دست به دست داده و زمزمه نموده‏اند- از قبيل صدها خطبه و سخنراني كه بدون مقدّمه و بدون

 

[ صفحه 49]

 

آمادگي قبلي ايراد فرموده است- اشاره كنيم و نيز به ديگر رسائل و نامه‏ها، حكمتها و وصيّتهايي كه در مجموعه‏هاي تاريخي و حديثي دانشمندان وارد شده. بعضي از اين نامه‏ها و گنجينه‏ها را- كه نشانه‏هايي از حضور ذهن و فروزش انديشه و وزش الهام است- شريف رضي در «نهج‏البلاغه» جمع آوري كرده است.

براي آشنايي با قدرت و توان يگانه‏ي او بر سخنوري، راستگويي و صداقت در تعبير،نقل معاني حيات بخش و زندگي ساز كه دلها و انديشه‏ها را سيراب مي‏كند، همان مطالب و سخناني كه به يار و ياورش «هَمّام» ايراد كرد و او بعد از شنيدن آن خطبه از ترس و اضطراب و شوق و اشتياق به ديدار خدا جان به جان آفرين تسليم كرد ما را كفايت مي‏كند. هَمّام- كه مرد عابدي بود- نزد امام آمد و عرض كرد:

«يا اميرالمؤمنين (ع)! پرهيزگاران را طوري برايم توصيف كن كه گويا آنها را مي‏بينم».

امام به جهتي از پاسخ گفتن طفره رفت و او را پاسخ نداد؛ لكن آن مرد نسبت به خواسته‏ي خود اصرار و پافشاري كرد تا اينكه آن حضرت پذيرفت و براي او و ديگر مردم در ضمن خطبه‏اي پرهيزگاران را توصيف فرمود. بخشي از آن خطبه اين فراز است:

«.. لَوْ لاَ الاْ جَلُ الَّذي كَتَبَ اللهُ لَهُمْ لَمْ تَسْتَقِرِّ أرْواحُهُمْ في أجْسادِهِمْ طَرْفََْ عَيْنٍ، شَوْقاً اًّلَي الثَّوابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقابِ. عَظُمَ الْخالِقُ في أنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مادُونَهُ في أعْيُنِهِمْ، فَهُمْ وَ الْجَنَُّْ كَمَنْ قَدْرَآهَا فَهُمْ فيها مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَالنّارُ كَمَنْ قَدْرَآهَا فَهُمْ فيها مُعَذَّبُون...؛ [3] .

...اگر نبود آن اجل و سر رسيدي كه خدا براي ايشان رقم زده است، ارواحشان، به اشتياق پاداش و ترس از كيفر، حتّي به‏اندازه‏ي يك چشم بر هم زدن در كالبدشان استقرار نمي‏يافت. آفريدگار در نزد آنان عظمت يافته است و لذا غيرِ او در نظرشان كوچك مي‏نمايد. رابطه‏ي آنان و بهشت همانند كساني است كه آن را مي‏بينند و در آن از نعمتهايش بهره‏مند مي‏باشند و رابطه‏ي آنان و دوزخ به مانند كساني است كه آن را مي‏بينند و در آن زير شكنجه‏اند...».

بخشي ديگر از آن خطبه اين است:

 

[ صفحه 50]

 

«...أرادَتْهُمُ الدُّنيا فَلَمْ يُريدُوها، وَ أسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أنْفُسَهُمْ مِنْها. أمَّا اللَّيْلَ فَصافُّونَ أقْدامَهُمْ تالينَ لاِجْزاء الْقُرانِ يُرَتِّلوُنَها تَرْتيلاً يُحَزِّنُونَ بِه أنْفُسَهُمْ وَ يَسْتَثيروُنَ بِهِ دَواء دائِهِمْ... وَ أمَّا النَّهارَ فَحُلَماء [4]  أبْرارٌ أتْقِياء، قَدْ بَراهُمُ الْخَوْفُ بَرْيََ الْقِداحِ...؛

...دنيا ايشان را خواست ولي آنان دنيا را نخواستند. آنها را اسير خود ساخت امّا از اسارت او به درآمده خود را آزاد كردند. شب هنگام، پاهايشان را جفت هم نگه داشته و سَرِپا ايستاده‏اند. بخشهايي از قرآن را تلاوت و به نيكي قرائت مي‏كنند و با خواندن آن خود را غمگين و محزون ساخته دواي درد خود را مي‏جويند... و امّا در روز، بردباران و نيكوكاران و پرهيزگاران‏اند. ترس از خداوند بسان تيرهاي تراشيده شده آنان را لاغر و ضعيف ساخته است».

بخشي ديگر از آن خطبه چنين است:

«... إذا زُكَّيََ أحَدُهُمْ خافَ مِمّا يُقالُ لَهُ، فَيَقُولُ: أنَا أعْلَمُ بِنَفْسي منْ غيْري، وَ رَبيّ أعْلَمُ بي مِنْ نَفْسي، اَللَّهُمَّ لا تُوْاخذْني بما يَقُولُونَ، وَاجْعلْني أفْضَلَ مِمّا يَظُنُّونَ، و اغْفرلي مالا يَعْلموُن...

إنِ اسْتَصْعَبَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فيما تَكْرَهُ لَمْ يُعْطِها سُؤْلها فيما تُحِبُّ. قُرَُّْ عَيْنِهِ فيما لا يَزوُلُ وَ زَهادَتُةُْ فيما لا يَبْقي، نَفْسُهُ مِنْه في عَناء، وَالنّاسُ مِنْهُ في راحَةٍْ، أتْعَبَ نَفْسَهُ لاِ خِرتِهِ وَ أراحَ النّاسَ مِنْ نَفْسِهِ...؛

...هرگاه كسي از آنان ستايش شود از آنچه كه درباره‏ي او گفته مي‏شود مي‏ترسد و مي‏گويد: من خود را از ديگران بهتر مي‏شناسم و پروردگارم مرا از خودم بهتر مي‏شناسد. پروردگارا، مرا به آنچه كه مي‏گويند موأخذه مفرما و مرا برتر از آنچه كه مي‏پندارند قرار بده و آنچه را كه درباره‏ي من نمي‏دانند ببخشاي....

اگر نَفْسش درباره‏ي آنچه وي خوش ندارد كار را بر او دشوار كند، به خواسته هايش در آنچه كه دوست دارد ترتيب اثر نمي‏دهد. روشنايي چشم او در چيزهايي است كه جاودانه است و از بين نمي‏رود و در آنچه كه ماندني نيست زهد مي‏ورزد و از آن چشم مي‏پوشد... نَفْسش از

 

[ صفحه 51]

 

او در زحمت و مردم از وي در راحت و آسايشند نفس خود را به خاطر آخرتش به زحمت‏انداخته و مردم را از نفس خود آسوده ساخته است...».

به همين ترتيب اوصاف پرهيزگاران را ادامه داد تا اينكه به جايي كه مي‏خواست رسيد. در اينجا، همّام فريادي كشيد و قالب تهي كرد و از دنيا رفت.

امام با مشاهده حالت او فرمود:

«أما وَ اللهِ لَقَدْ كُنْتُ أخافُها عَلَيْه...؛

به خدا سوگند از همين پيش آمد بر او مي‏ترسيدم...».

آيا كسي كه گفتارش را بدينگونه نسيم علم الهي فراگرفته و با آن در آميخته و با سخنان پيامبر (ص) عطر آگين گشته است مي‏توان جز به اين توصيف كرد كه: «سخنان او فروتر از كلام آفريدگار و برتر از سخنان آفريده است».

تمام اينها جرقه‏اي از علم اوست كه چونان برقي چشم گير همراه با درخششي از نور است، امّا در عين حال قادر نيست تا تمام عظمت صاحب علم را بازگو سازد. مانند قطره‏اي است كه گوارا بودن چشمه سار را مي‏فهماند لكن گوياي سرشاري و بي نيازي آن نيست.

بخشها و رشته‏هاي علومي كه خداوند به امام آموخته و او را به آنها موفّق داشته است. او را در تمام دانشهاي معاصران و آيندگانش سهيم و شريك ساخته و در بين آنان گسترش داده و بر آنها پراكنده ساخته است و بعد از آنان، از لابلاي خطبه‏ها و نامه‏ها و درسها و پندها و نصيحت‏ها و دستورات و نواهي و حكمتها و ضرب المثل‏هايي كه از فطرت رسا و بي نظير او شكفته و در اعمال و كارهايي كه هماهنگ با گفتارها تجسّم يافته است، به نسلهاي آينده هديه نموده است.

عجيب نيست كه اينها برخي از چيزهايي باشد كه كاشته و برچيده است. بلكه اگر اينگونه نبود تعجّب داشت. چگونه مي‏شود بدانجا كه رسيد نرسيده باشد؟ كه او از آغاز كودكيش در دامان نبوّت تربيت يافت و شاهد دميدن و طلوع نور اسلام بود و با تمام وجود، در زير اشعّه‏ي خورشيد عرق ريخت و گرما خورد و خون داد و در آتش فرو رفت و

 

[ صفحه 52]

 

اسلام را ياري كرد.

چگونه چنين نباشد؟ در حالي كه با رسالت رهبري زيست و اسرار آن را- به گونه‏اي كه غير از او هيچ كس بر آن احاطه پيدا نكرده است- شناخت، از همان لحظه‏اي كه جبرئيل در غار حرأ آنها را بر پيامبر (ص) نازل كرد تا زماني كه وحي آسمان از روي زمين بالا رفت.

چگونه چنين نباشد؟ حال اينكه نزد پاك‏ترين نفْس، بزرگترين عقل، پاكيزه‏ترين دل، پرهيزگارترين روح، شاگردي كرد و دانش آموخت. او براي پيامبر (ص)، فرزندي تربيت يافته، شاگردي برگزيده، برادري مهربان، دوستي همراه، ياري برگزيده و وفادار بود و ديگر خويشاوندان و برگزيدگان و دوستانِ رسول خدا (ص) هيچ گاه در رتبه‏ي وي نبودند.

[1] خطبه‏ي شريف رضي در مقدّمه‏ي نهج‏البلاغه.(مؤلف).

[2] عبدالعزيز سيّد الاهل: از شعر منسوب به امام وصيّ عليّ‏بن ابي طالب.

[3] نهج‏البلاغه؛ خطبه‏ي 184 =( 193، فيض الاسلام).

[4] در نهج‏البلاغه: فَحُلَمأ عُلَمأُ.

 

 

 

 


| شناسه مطلب: 74742