هوشیارى سیاسى و مدیریت بى نظیر

شجاعت و دلیری   او صاحب همان شمشیری بود که- هر جا که حمله می‏کرد و هجوم می‏آورد- همواره پیروزی به حلقه‏ی آن آویخته بود. [1] . دِلیری بود که هیچ‏گاه دِلیریِ دلاوران بدو نمی‏رسید. سواری که از سوارکاران گویِ سبقت ربوده بود. در میدان جنگ جز برای پیکا

شجاعت و دليري <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 

او صاحب همان شمشيري بود كه- هر جا كه حمله مي‏كرد و هجوم مي‏آورد- همواره پيروزي به حلقه‏ي آن آويخته بود. [1] .

دِليري بود كه هيچ‏گاه دِليريِ دلاوران بدو نمي‏رسيد. سواري كه از سواركاران گويِ سبقت ربوده بود. در ميدان جنگ جز براي پيكار جابه جا نمي‏شد در آنجا كه فرود مي‏بايست نمي‏گريخت. نه تنها از يك فرد كه از هيچ سپاه و لشكري ترس به خود راه نمي‏داد. رو در روي هيچ جنگنده‏اي قرار نگرفت مگر اينكه او را به زانو درآورد و به

[ صفحه 53]

خاك انداخت. حمله ور نمي‏شد مگر اينكه نابود مي‏كرد و مي‏كشت. يورش و حمله‏اش، فرار و ضربه‏اش دومين نمي‏خواست. اگر يكي از دشمنان و مخالفانش مي‏توانست از معركه و ميدان جنگ با او جان سالم به در برد و نجات يابد، تا پايان عمر به افتخار مي‏گفت: من كسي هستم كه توانستم در مقابل عليّ‏بن ابي طالب (ع) بايستم و جان سالم به در برم!

روايت شده است كه روزي معاويه از خواب بيدار شد. ديد عبدالله‏بن زبير جلو پايش ايستاده و تبسّم مي‏كند و به او مي‏گويد:

«اي فرمانرواي مؤمنان! اگر مي‏خواستم تو را ترور كنم مي‏توانستم اين كار را بكنم...».

معاويه- در حالي كه خشم خود را پنهان نمي‏كرد- گفت: «بعد از ما شجاع شدي...».عبدالله با مباهات و افتخار گفت:

«چه چيز از شجاعت مرا منكر مي‏شوي؟ حال اينكه در صف مقابل عليّ‏بن ابي طالب(ع) ايستاده‏ام».

پادشاه اموي در حالي كه زبان تمسخر گشوده بود به او گفت:

«حتماً او با تو و پدرت با دست چپش مي‏جنگيد و دست راست را گذاشته بود تا با ديگران بجنگد».

حتّي عرب- با اينكه در جنگ با او كودكانشان يتيم و زنانشان بيوه شده بودند- به سقوط و كشته شدن فرماندهان و سران سپاهشان به ضرب شمشير او افتخار مي‏كردند. خواهر عمروبن عبدِوَدّ- اوّلين تكسوار عرب و همان كسي كه در جنگ خندق به دست علي‏بن ابي طالب (ع) كشته شد- مباهات مي‏كرد و در رِثاي برادرش چنين مي‏سرود:

 

لَوْ كانَ قاتِلُ عَمروٍ غَيْرَ قاتِلِهِ 

بَكَيْتُهُ أبَداً مادُمْتُ فِي الأبَدِ

 

اگر قاتل عمرو كسي جز كشنده‏ي او [علي (ع)] بود براي هميشه بر او مي‏گريستم.

 

[ صفحه 54]

 

لكِنَّ قاتِلَهَ مَنْ لايُعابُ [بِهِ 

مَنْ كانَ يُدْعي قَديماً بَيْضَةُْ الْبَلَدِ[ [2] .

 

لكن قاتلش كسي است كه عيبي بر او گرفته نمي‏شود. [او كسي است كه از ديرباز بزرگِ شهر خوانده مي‏شد].

امام هميشه براي جهاد در راه خدا پيش گام و در ميدانهاي جنگ مشتاق ديدار دشمن بود. به هنگامي كه ديگر شجاعان دچار ترديد و اضطراب مي‏شدند او روي مي‏آورد و حمله مي‏كرد و در آنجا كه صبر براي هر هوشيار بردباري، سخت بود او به استقبال جنگ مي‏رفت. در مقابل دشمن، صبور و بردبار بود. با افكندن خود به كام مرگ، بر مرگ چيره مي‏شد و مرگ را به عقب نشيني و فرار وادار مي‏كرد.

شمشيرش از شدّت سرعت حركت و دَوَران در ميدانهاي جنگ به سان جنگلي انبوه از اسلحه ديده مي‏شد. دست راستش در زدن گردنهاي دشمن با لشكري برابري مي‏كرد و به مانند لشكري نيرومند و پُر از جنگجو ديده مي‏شد. در سرزمين بدر كبري- كه هفتاد نفر از مشركين به زمين افتاده كشته شدند- تنها او يك تنه نيمي از آنان را كشته بود و نيم ديگر را بقيّه‏ي لشكريان اسلام.

درگيريهاي جنگي او چندين قرن در همه جا ورد زبان بود، تا آنجا كه فرانسويها و روميها او را سمبل بي مانند پيروزي در جنگ دانستند و شمائل او را در معابد و كليساهاي خود- در حالي كه شمشيرش را حايل كرده و آستين‏ها را براي جنگ بالا زده و چهره قهرماني بزرگ و تك سوار ميدان جنگ به خود گرفته بود- ترسيم نموده بودند. تركها و ديلميان عكس او را سمبل پيروزي قرار داده بر روي شمشيرهاي خود كندند تا آن پيروزي كه هميشه در ميدانهاي جنگ همراه او بود نصيبشان شود.

شجاعت او همراه شُكوه و اطميناني بود كه به پيروزي خود داشت. دلها را در سينه‏ها به لرزه مي‏آورد و چشمها در حدقه به گردش مي‏افتاد و قدمها در هم مي‏پيچيد. از امام سؤال شد: «با چه وسيله بر رقيبان خود پيروز شدي؟».

پاسخ داد:

«هيچ كس را نديدم مگر اينكه او خود، مرا بر پيروزي بر خويش كمك كرد». [3] .

 

[ صفحه 55]

 

يكي از يارانش او را بدينگونه توصيف كرده است:

«ما آن چنان از او مي‏ترسيديم كه انسان اسير دربند از شمشير كشيده بر بالاي سرش مي‏ترسد».

روزي معاويه خواست او را نسبت به شوخيهايي كه دارد نكوهش كند. قيس‏بن سعدبن عباده به سختي خشمگين شد و بدون ترس از ابّهت و شكوه معاويه با صراحت و الفاظ كوبنده، سخن او را رد كرد و گفت:

«... به خدا سوگند، مَهابت و شُكوه او از شير گرسنه بيشتر بود و اين هيبت تقوا بود؛ نه بدان گونه كه فرومايگان شامي از تو مي‏ترسند».

وقتي شَجاعت با هيبت و شكوه همراه باشد نيروي «هركول»- كه در افسانه‏ها مي‏گويند- به آن دو مي‏پيوندد. او همان كسي است كه دروازه‏ي بزرگ دژ «ناعِم» را از جا كند و بر روي سر نگه داشت و سپر ساخت؛ با اينكه آن قدر سنگين بود كه مردان زيادي نمي‏توانستند آن را تكان دهند.

او همان كسي است كه صخره‏ي بزرگي كه روي آب را گرفته بود و دهها نفر نمي‏توانستند آن را از جا بركنند از جا كند و از زير آن آب جوشيد.

وي كسي بود كه- هم چنانكه نيرويش بدو كمك مي‏كرد- هشياريش ياور او بود. يك بار، دستش را به سوي جنگجويي كه به قصد كشتن او آمده بود دراز كرد. از بالاي اسبش بلند نمود و چنان او را محكم به زمين كوبيد كه او را له كرده و به صورت انبوهي از گوشت و خون و استخوانهاي خُرد شده درآورد.

شكّي نيست كه چنين شجاعتي در ميدانهاي جنگ- آنگاه كه شمشير به دست راست داشت- از دلي محكم برخاسته بود. در مقابل خطرات و پيش آمدهاي كوبنده نمي‏لرزيد؛ هر چند ديو مرگ، نيش‏هاي خود را نمايان و از پشت سر دلاوري غرق در زره و اسلحه در مقابل او- كه دست خالي و بدون سلاح به ميدان آمده بود- تهديد مي‏كرد و خود را نشان مي‏داد.

گوياترين نمونه براي شَجاعت و پُردلي و استواريش همان داستان خوابيدن او در

[ صفحه 56]

شب هجرت [4]  در بستر رسول خدا (ص) بود؛ با اينكه كاملاً مي‏دانست كه در معرض خطر است و از دم شمشير آن جنگجويان جان بدر نخواهد برد؛ جنگاوراني كه قريش براي هجوم و حمله به خانه پيامبر (ص) و تاختن بر آن كسي كه در بستر خوابيده بود- و مي‏پنداشتند كه رسول خدا (ص) است- آماده كرده بودند.

[1] «پرتو زندگي علي- از آن گاه كه از سپيده دم زندگي برآمد و بر تاريخ جهان تابيد- نمونه‏ي بي مانندي از قهرماني و عظمت بود. حكومت و تسلّطش بر نفس خود يگانه پيشرو او بود تا بدين مرتبه‏ي عظمت و بزرگيش رساند. تا آنجا كه به قدرت و توانايي خود ايمان داشت، از انجام هيچ كار بزرگي باز نمي‏ايستاد. او پيوسته به توانايي خود مؤمن بود؛ همان توانايي كه در اين جريانها و تجربه‏هاي طولاني يك بار هم به او خيانت نكرد. من گمان ندارم كه علي(ع) مي‏توانست غير از اين باشد. يك بار او در زير پر و بال مردي پرورش يافت كه يك تنه و بدون هيچ سلاحي جز ايمان مقابل همه‏ي جهان ايستاد.

با آن سلاح اعتمادي كه خداوند محمّد را مسلّح كرد بخشي را هم به علي(ع) بخشيد و با آيات فراواني از اعتقاد و ايمان، نفس او را آراست». (الامام علي‏بن ابي طالب(ع)، ج1، ص175/174).

[2] عبارات بين دو قلاب در كتاب نيست؛ چنانكه در مصراع دوم مادامَتْ آمده است كه نادرست است.

[3] از ترس به هنگام ديدار و وحشت نابودي.

[4] «وه! آن شب چه شب ارجمند و عزيزي در ميان شبهاي زندگيش بود، بلكه بر هر شبي برتري داشت. اين علي(ع) است كه در بستر رسول خدا (ص) آرميده و بُرد سبز او را به خود پيچيده است.... بر آن مردم بس ناگوار است كه جواني با نقشه‏ي آنها- كه به نتيجه و فتح نزديك بود- بازي كند و صيدشان را بگريزاند پس چرا جان نثارِ حاضر را به جاي جان بدربرده‏ي مهاجر نگيرند.... محمّد (ص) جمعيّت را شكافت و از حلقه‏ي محاصره‏ي دور خانه عبور كرد. علي(ع) چشم بر هم نهاده با چشم خيال مي‏ديد كه محمّد (ص) از محل دور مي‏شود و موج تلاوتش به او نزديك مي‏گرديد؛ موجي از يقين و ايماني بلند با موج تلاوتي كوتاه: «وَ جَعَلْنا مِن بينِ أيديهم سدّاً و من خَلفهم سدّاً فأغشَيْناهُم فهم لا يُبصرونَ».

كلام خداوند تحقّق يافت؛ نه چشمي او را ديد و نه گوشي صداي پايش را شنيد. در همان حال كه موج طنين آيات آهسته آهسته به پايان مي‏رسيد قلب علي(ع) مطمئن و روحش در آرامش و سكون مي‏رفت. آنگاه لبش غرق تبسّمي شد كه از خوشحالي درونش خبر مي‏داد؛ زيرا محمّد (ص) را مي‏نگريست كه نجات يافت؛ چشم خدا پائيدش؛ لطف خدا بر سرش سايه افكند؛ دست عنايت خدا نگهش داشت؛ مانند نسيم از ميان دشمن گذشت؛ مكّه را پشت سرگذاشت؛ به طرف شمال، به سوي يثرب....

ولي كساني كه جامه‏ي خواب را كنار زدند و محمّد (ص) را نيافتند- با آنكه خشم سراپايشان را گرفت- طوفان غضب خود را ضبط كردند و جوان به آرزويش نرسيد؛ كشته نشد!... اگر اين فرصت از دست علي(ع) رفت، ولي روزگار به همين زودي حوادث هول‏انگيز ديگري پيش خواهد آورد. همين مردمي كه او را به جاي خود واگذاردند و رختخوابش را به خون آغشته نساختند، طولي نمي‏كشد كه پشيمان مي‏شوند. چون در آن شب با زنده گذاردن او شبح مرگي را زنده داشتند كه پيوسته دست به گريبان آنان بود؛ در سالها و سالهايي...». (الامام علي‏بن ابي طالب(ع)، ج1، ص110 -104).

 

 

 

 

 


| شناسه مطلب: 74744