بخش 3

حکومت نجد و همپیمان وهابیت دوره‏های سه‏گانة حکومت سعودی دوران اوّل، حکومت وهابی‌‏ه دوران دوم حکومت وهابیه درگیری‏ و پایان آن

<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 

<?xml:namespace prefix = v ns = "urn:schemas-microsoft-com:vml" />

3

 

 


حكومت نجد و همپيمان وهابيت

 

پيش­تر گفته شدكه آل سعود و در رأس آن، محمدبن سعود، از حاميان ابن عبدالوهاب بودند و اين به سبب پيماني‏ بودكه بين محمدبن عبدالوهاب و آن­ها منعقد گرديد و همچنان پايدار است. ليكن وسعت دعوت وهابيون متوقف بر شناخت صحيح از حيات قبيلة آل­سعود و اعمالي‏ است كه مرتكب شدند و نيز خونريزي‏ و ويراني‏هايي‏ استكه به بار آوردند. اعمالي‏ كه وهابيون مرتكب شدند، برخاسته از حركتي‏ ديني‏ نبوده، بلكه ناشي‏ از تعصبات قبيله‏اي‏ بوده كه در پوشش دين و شعار ترك شرك، آن فجايع را انجام دادند.

دوره‏هاي سه‏گانة حكومت سعودي

مورّخان، تاريخ سعودي‏ را به سه دوره تقسيم كرده‏اند:

1 . دورة اوّل از سال 1137 تا 1233ق.

2 . دورة دوم از سال 1240 تا 1309ق.

3 . دورة سوم از سال 1319 تا عصر حاضر.

دوران اوّل، حكومت وهابي‌‏ها

1. محمد بن سعود

اين دوره از زمان محمدبن سعود، هم‏پيمان ابن عبدالوهاب آغاز مي‏شود. ميان محمدبن سعود و حاكم عيينه برخوردهايي‏ به وجود مي­آيد كه حاكم عيينه از سلطة آل‏سعود هراسناك مي­گردد؛ از اين رو، پيماني‏ با ثرمده و ابن سويط منعقد مي‏كند، اما در همين ميان، عثمان بن مَعْمَر، حاكم عيينه غافلگيرانه به قتل مي‏رسد و نقش آل مَعْمر خاتمه مي­يابد و شهر عيينه به قلمرو حكومت ابن سعود ملحق مي‏شود.

زيني‏ دحلان مي­نويسد: «شروع كار ابن عبدالوهاب در شرق و در سال 1143ق. بود و در سال 1150ق. در منطقة نجد و اطراف آن كارش بالا گرفت. وي‏ به ياري‏ امير درعيّه‏(محمدبن سعود) پرداخت؛ چرا كه با اين وسيله توانست وسعت نفوذش را تا مكه بكشاند و قبل از اين توانسته بود اهالي‏ درعيّه و حوالي‏ آن را به اطاعت از خود درآورد. بسياري‏ از سرشناسان عرب، دسته دسته و قبيله قبيله، مطيع او گرديدند. با اين­كه همگي‏ به وي‏ پيوستند، امّا از صحرانشينان بيمناك بود، لذا در برخورد با آن­ها هميشه مي‏گفت: من شما را به توحيد و ترك شرك دعوت مي‏كنم. با سوءاستفاده از جهالت صحرانشينان و عدم اطلاع آن­ها از امور ديني، با سخناني‏ فريبنده، خود را در دل اين مردم جا مي‏كرد و هميشه به آن­ها مي‏گفت:

 «همانا من شما را به دين دعوت مي‏كنم و همة كساني‏ كه زير اين آسمان هستند، مطلقاً مشرك‌اند  و هركس مشركي‏ را به قتل برساند، بهشت نصيبش خواهد شد!»

مردم با سخنان فريبندة ابن عبدالوهاب، تبعيّت از او را پذيرفتند و با همين شعارها دلشان را خوش كرده بودند.گويا ابن عبدالوهاب ـ العياذباللَّه ـ مانند پيامبر در ميان مردم بود؛ چرا كه اين مردم هرآنچه­كه او مي‏گفت، مي‏گرفتند و رها نمي‏كردند. پيروان وي‏ وقتي‏ مسلماني‏ را مي‏كشتند، مالش را به يغما مي‏بردند و خمس مال را به رييس حكومت وقت مي‏دادند و بقيه را در ميان خود تقسيم مي‏كردند و رفتار اين مردم همان رفتار ابن عبدالوهاب بود و آنچه كه خواستة ابن عبدالوهاب بود، انجام مي‏دادند و امير نجد نيز حامي‏ او بود كه با اين حمايت­ها، امارت او وسعت گرفت.

 ابن سعود 30 تن از علماي خود را  با عنوان انجام اعمال حجّ، به مكه فرستاد و هدفش دعوت مردم به وهابيّت بود. مردم مكه از دعوت ابن عبدالوهاب در نجد اطلاع داشتند، ولي اهدافشان را نمي‏دانستند كه چه در سر مي‏پرورانند. وقتي‏ اين گروه به مكه رسيدند، امير مكه آنان را دعوت به مناظره كرد و با انجام مناظره، پرده از عقايد انحرافي‏ خود برداشتند. امير دستور دستگيري‏ آن­ها را داد كه بعضي‏ از اين 30‏ تن دستگير و محبوس شدند و بقيه گريختند.

 شكست در نجران‏

حاكم رياض، كه دهام بن دواس نام داشت، از سرسخت‏ترين دشمنان وهابيت بود، به­طوري‏كه حدود 27 سال، ميان رياض و درعيّه، جنگ­هاي‏ خونين‏ رخ داد و در اين ميان، دو برادر محمدبن سعود با نام­هاي «فيصل» و «سعود»كشته شدند. در سال 1178 ميان جوانان قبيلة بنويام ـ كه از اهالي‏ نجران بودند ـ و دو قبيلة عجمان و بني‏ خالد، پيماني‏ منعقد گرديد؛ آنان هم‏قسم شدند تا فتنة وهابيت را از بين ببرند؛ از اين رو، با هم قرار گذاشتند جوانان بنويام به رهبري‏ سيدحسن بن هبة الله از طرف نجران به درعيه حمله كنند و قبيلة بني­خالد و عجمان به رهبري‏ شخصي‏ كه خالدي‏ نام داشت، از طرف احساء به درعيّه يورش ببرند. آنان وعده گذاشتند حركتشان به­گون­هاي‏ طراحي‏ شود كه در روز معيني‏ همگي‏ به اطراف درعيه رسيده باشند، اما در اين ميان قواي جوانان بنويام زودتر از موعد به درعيّه رسيدند و توانستند لشكر ابن سعود را تارومار كنند. ابن سعود پس از اين شكست، پنهان شد امّا ابن عبدالوهاب با خدعه و نيرنگ توانست جان به در ببرد. وي، پرچم صلح در دست گرفت و شرط كرد كه اگر جنگجويان نجران وارد شهر نشوند و در همان محل درگيري‏ باقي‏ بمانند و اسرا را تحويل دهند، وي‏ و حاكم سعودي‏ متعهّد مي‏گردند ده­ها هزار سكة طلا به جهت خساراتي‏ كه لشكر نجران متحمّل گرديده، بپردازند و قواي‏ وهابي‏ نيز از منطقة درعيه تجاوز نكرده، در همانجا مستقر باشند. وقتي‏ لشكر خالدي‏ كه داراي جنگجويان مسلّح زيادي‏ بود و بسياري‏ هم از نجدي‏ها  لشكر را همراهي‏ مي‏كردند، به ميدان جنگ رسيدند، متوجه صلح گرديدند. لذا آن­ها هم به اين پيمان راضي‏ شدند. پس از اين صلح بود كه ابن سعود به خاطر صدمات روحي‏ در سال 1179ق. در گذشت.

 2 . عبدالعزيز بن محمدبن سعود

  بعد از درگذشت ابن سعود، پسر او عبدالعزيز بن محمدبن سعود، با دخالت ابن عبدالوهاب جاي‏ پدر را گرفت. او داماد ابن عبدالوهاب بود و همچون پدرش و بسيار سفاك و خون‏آشام بود كه در زير پاره‌اي از جنايات او را يادآور مي‌شويم:

 الف) اشغال احساء

 قواي‏ حكومت‏ به جانب احساء حركت كرد و در بين راه، هر آنچه از اموال مسلمين را به چنگ آورد، تاراج كردو هر مقاومتي‏ كه در بين راه، در مقابلشان صورت‏گرفت، با بي‏رحمي‏ تمام سركوب كردند. جالب آن­كه حتي‏ به نخلستان­ها هم رحم نكرده، همه را ويران ساختند و بدين ترتيب احساء تسليم گرديد.

در سال 1796م. اهالي‏ آن تصميم بر رهايي‏ از سلطة وهابيون گرفتند  ولي با  لشكري‏ قوي‏ و مجهّز سعودي‏ مواجه شده،  از نو سركوب گرديدند.

ابن بشر درباره چگونگي‏ تسليم اهالي‏ احساء مي‏نويسد:

امير نجد بعد از نماز صبح، حركت خود را به احساء آغاز كرد. وقتي‏ كه لشكريان به نزديكي‏ احساء رسيدند، نيروهاي‏ مسلح بر روي‏ ركاب اسبان ايستاده، به يك باره با تفنگ‏هاي‏ خود شليك كردند. اين عمل باعث گرديد بسياري‏ از زنان حامله، سقط جنين نمايند...  شهر اشغال گرديد و بعد از اشغال، امير نجد وارد شهر شده، چند ماهي‏ در آنجا اقامت نمود. او هر كسي‏ را كه اراده مي‏كرد، به قتل مي‏رساند، يا از احساء اخراج مي‏كرد و يا به زندان مي‏انداخت و هر آنچه مي‏خواست به تاراج مي‏برد و خانه‏ها را تخريب مي‏كرد؛ «وضرب عليهم ألوفاً من الدراهم و قبضها منهم و ذلك لما تكرّر منهم من نقض العهد و منابذةالمسلمين و أكثر منها القتل...» يعني هزاران درهم جزيه و ماليات بر آنان تحميل كرد و دريافت نمود. چون اينان پيمان‏شكني‏ كردند، پس بسياري‏ از آنان را به قتل رسانيد. وقتي‏ ابن سعود قصد كوچ كردن از احساء را داشت، بسياري‏ از بزرگان و رؤساي‏ آن ديار را به همراه خود به درعيه برد و آن­ها را در اين شهر اسكان داد و به جاي‏ خود در احساء شخصي‏ به نام ناجم را كه از طرفدارانش بود، گُمارد[1].

 ب) يورش به كربلا

    در سال 1216ق.  سعودبن عبدالعزيز با قشون بسياري‏  متشكل از مردم نجد، به قصد عراق حركت كرد. وقتي‏ به شهر كربلا رسيد، آنجا را محاصره نمود. بعد از آن­كه قشون به زور وارد شهر شدند، به قتل‏عام مردم پرداختند و به خزانة‏‏ حرم امام حسين‏7 دست برد زده، ضريح آن حضرت را شكستند و اموال فراوان و اشياي نفيس آن را به غارت بردند.

    آية الله سيد جواد عاملي،‏ كه خود شاهد حوادث و از مدافعان شهر نجف اشرف بوده، مي‏گويد: «امير نجد در سال 1216ق. به بارگاه امام حسين‏7 تجاوز نمود و اموال آن را به غارت برد. نيروهايش مردمان و اطفال را به قتل رسانده، اموالشان را به غارت بردند و جسارت به قبر حضرت امام حسين‏7 نموده و بقعه را تخريب­كردند، سپس بر مكة مكرمه و مدينة منوره متعرض شدند و هر آنچه كه خواستند در قبرستان بقيع انجام دادند و فقط قبر پيامبر خدا از دست آنان مصون ماند.»[2]

 كوران­سيز در وصف جنايات وهابي‏ها مي‏گويد:

 «عادت شيعيان اين بودكه در روز غدير، به خاطر عيد غدير خم، جشن­هايي‏ بر پا مي‏كردند؛ لذا همگي‏ براي‏ اقامة جشن عيد به نجف اشرف مي‏آمدند. به همين دليل شهرهاي‏ شيعه‏نشينعراق، به­خصوص­كربلا، خالي‏ از سكنه مي‏شد. وهابي­ها از اين فرصت استفاده كردند و در غياب مدافعان، به شهر حمله بردند. در شهركه فقط افراد ضعيف و سالخورده باقي‏ مانده بودند، توسط سپاه 12 هزار نفري‏ وهابيون به قتل رسيدند و هيچ كس در اين جنايت زنده نماند؛ به­طوري­كه تعداد كشته شدگان در يك روز به 3 هزار نفر رسيد»[3]

    فيلبي‏ در تاريخ نجد مي‏ نويسد: امير نجد با لشكر پدر خود به­كربلا حمله كرد وبعد ازمحاصرة شهر، به زور وارد شهرگرديد. سپس ضريح امام حسين‏7 را ويران نموده و جواهرات آن را با خراب كردن ضريح به غارت بردند و هر آنچه از اشياي قيمتي‏ در شهر وجود داشت، به تاراج بردند. ممكن است تصوّر شود كه وهابيون تنها بلاد شيعه‏نشين را مورد تاخت و تاز خود قرار مي‏دادند، ولي‏ اين تصوّر به هيچ‏وجه درست نيست و بايد گفت كه آن­ها، كلية مناطق مسلمان‏نشين حجاز، عراق و شام را آماج حملات خود قرار مي‏دادند كه تاريخ در اين مورد از هجوم وحشيانة آنان گزارش­هايي‏ را ثبت نموده است.

 نويسندة كتاب مذكور، فردي‏ انگليسي‏ الأصل، به نام «سنت جون سَره»است و وي‏ مدت زيادي‏ در نجد به سر برده و روابط خوبي‏ با سعودي‏ها داشت.

 ج)  اشغال طائف

 در اواخر سال 1217ق. وهابيون بر حجاز دست‏درازي‏ نموده، بعضي‏ نواحي‏ آن را غارت كردند سپس به طائف تاختند. اميرِ طائف، كه شريف غالب بود، به­دفاع از شهر برخاست. ليكن درجنگ شكست­خورد وبه طائف برگشت و خانه‏اش را آتش زد  و سپس­ به مكه گريخت.

وهابي‏ها كه ظرف سه روز توانستند با قهر و غلبه وارد شهر شوند، بعد از ورودشان به شهر، به قتل‏عام مردان پرداختند و زن­ها و بچه‏ها را به اسارت بردند و اين روش وهابيون بوده است كه وقتي‏ چيره مي‌شدند، اين خشونت و سياست وحشيانه را اِعمال مي‏كردند. لازم به ذكر است كه قبر ابن عباس (ره)  از تجاوز آنان در امان نماند.[4]

زيني‏ دحلان مي‏نويسد: لشكريان سعودي‏ در ذي‏قعدة 1217ق.  وارد شهر شده، به قتل­عام مردم پرداختند. آنان به صغير و كبير رحم نكردند؛ طفل شيرخوار را روي‏ سينة مادر سر بريدند و گروهي‏ از اهالي‏ طائف،كه از قبل، به خاطر ترس از هجوم وهابيان، از شهر خارج شده، پا به فرار گذاشتند. سواران لشكر سعودي‏ آن ­ها را تعقيب كرده و اكثرشان را به قتل رساندند. وارد خانه‌ها شده، كساني‏ را كه در خانه‏ها بودند كشتند  و چون در خانه‏ها كسي‏ باقي‏ نماند، به دكان‏ها و مساجد رفته، هركه را در آن‏جا يافتند، كشتند. بعد از فروكش­كردن آتش جنگ، تمام اموال غارت شده را از شهر خارج كردند و همه را در يك­جا جمع كردند كه به اندازة كوهي‏ شد. سپس خمس اين اموال تاراج شده را به امير سعود دادند و بقيه را در ميان خود تقسيم كردند، ولي‏ كتاب‏ها را كه در ميان آن تعدادي‏ مصحف شريف و كتب حديث و فقه بود، در كوچه و بازار ريختند.

د) غارت مكة مكرمه

  در 1217ق.وهابي­ها تصميم گرفتند  بر مكة مكرمه استيلا يابند؛بدين منظور، ارتشي‏ را در اوّل ماه‏هاي‏ حرام (كه حتي‏ اعراب جاهلي جنگ در اين ماه­ها را حرام مي‏دانستند) براي‏ حمله مهيّا سامان دادند. خبر اين توطئه زماني‏ منتشر شد كه مردم مشغول انجام فريضة حجّ بودند. در ميان حجاج، امام مسقط، سلطان بن سعيد و نقباي وي و نيز امرايي‏ از مصر و شام و... حضور داشتند. شريف غالب (امير مكه) از آن­ها كمك خواست، امّا جوابي‏ نشنيد. از اين رو خود، مردم را بعد از اتمام مناسك حجّ به جهاد عليه وهابيان فراخواند، امّا مردم اعتنايي‏ به او نكرده، با دلايل واهي، براي‏ جنگ، از خود سستي‏ نشان دادند. شريف غالب مجبور شد، به همراه يارانش با خزائن و ذخاير مالي، از مكه فرار كند. در اين ميان بسياري‏ از مردم مكّه به جده گريختند. امير نجد با  لشكرش در روز دهم ماه محرم وارد مكه گرديد، بدون اين­كه مردم مقاومتي‏ از خود نشان دهند. او همان جناياتي‏ را كه به اهل طائف كرد، با مردم مكه نيز انجام داد.[5]  علماي مكه را مجبور كرد تا عقايد ابن عبدالوهاب را بپذيرند و كتاب‏هاي‏ او را تدريس نمايند و نيز مسلمين ساير مناطق را از انجام حج و عمره منع كرد و ارتباط بين اهالي‏ مكه و مدينه را قطع نمود؛ به هدف اين­كه كمك‏ها از مدينه به اهل مكه نرسد و يا تجارتي­كه بين اين دو شهر بود، از رونق بيفتد.[6]

هـ ) انهدام بارگاه

وهابيان بعد از استيلا بر مكه، بسياري‏ از ضريح‏ها و قبوري‏كه داراي‏ گنبد و بارگاه بود و مسلمانان براي احترام و اكرام به صاحب قبر آن را بنا كرده بودند، تخريب كردند و همين اَعمال را با قبور مدينه نمودند و در ظرف سه روز تمام آثار اسلامي‏ را از بين بردند.[7]

 شريف غالب به همراه شريف پاشا، حاكم جدّه متّحد شده و به اردوگاه وهابيون كه در اطراف مكه بود، يورش بردند و با طرفداران آن­ها كه از قبايل مجاور مكه بودند، به مبارزه پرداختند كه نتيجه‏اش زمين‏گير شدن وهابي‏ها در آن مناطق بود. بدين ترتيب به دليل فجايعي‏ كه وهابيون به بار آوردند، شكست سختي‏ از سوي‏ اين دو حاكم خوردند.

 و) قتل عبدالعزيز

    جبران شاميّه، از نويسندگان وهابيمي‏نويسد: شيعيان از ماجراي‏ كربلا و فجايعي‏كه وهابيّت در آن شهر انجام داد، دردمند بودند؛ لذا بعد از دو سال توانستند انتقام خود را از امير نجد بگيرند. ماجرا بدين شكل بود كه عبدالعزيز در سال 1218ق. در مسجد مشغول نماز بود كه با خدعه‏اي‏ به قتل رسيد.

فيلبي‏ مي‏نويسد: قاتل، خود را در پوشش درويشي‏ درآورد و به شهر درعيّه رفت و چند روز در آن شهر، پشت سر عبدالعزيز نماز خواند. در يكي‏ از روزها كه عبدالعزيز مشغول نماز بود،ناگهان خود را روي‏ او انداخت و با چاقويي، شكمش را دريد و با شتاب به جاي‏ اوّل خود برگشت. مردم كه وي را شناختند، دستگيرش كرده، كشتند.[8]

ابن بشر مي‏گويد: قتل امير درعيّه، عبدالعزيز، ضربه جديدي‏ بر پيكرة وهابيّت بود. وي‏ در پاييز سال 1803م.‏ در مسجد، به دست درويشي‏ ناشناخته، كه مي‏گفتند اسمش عثمان و كردي‏الأصل و ساكن يكي‏ از روستاهاي‏ موصل بود، به قتل رسيد. اين درويش به صورت ميهمان وارد شهر شد و در مسجد، وقتي‏ عبدالعزيز به سجده رفت، به او حمله كرد و به قتلش رسانيد. او در صف سوم نماز جاي‏ گرفته بود كه با استفاده از يك خنجر، شكم عبدالعزيز را پاره كرد و سپس برادر عبدالعزيز را زخمي‏كرد. بعضي‏ از گزارش‌ها حاكي‏ از آن است كه قاتل فردي‏ شيعه‏ بوده كه در ماجراي‏ كربلا تمام افراد خانواده‏اش به دست وهابيون كشته شده بودند.[9]

شريف غالب بيش از پانزده سال با عبدالعزيز جنگيد و در نهايت، صفحة پر فراز و فرود زندگي‏ عبدالعزيز، با مرگش پايان پذيرفت.

 3 . سعودبن عبدالعزيز

وي‏ با حكم امراي‏ سعوديِ‏ وهابي، حكومت را به دست گرفت. در ابتداي‏ كار، به شهرهاي‏ بصره و الزبير حمله برد و دست به قتل مردم و تاراج اموال و اسارت زنان و اطفال آن شهر زد. وي‏ قبر طلحه و زبير را ويران نمود. جنگ‏ها و غارت‏هاي‏ او، آن قدر هولناك بود كه حتي‏ امراي قبل از او، دست به چنين اعمالي نزدند كه به نمونه‏هايي‏ از آن فجايع اشاره مي‏گردد:

الف)  محاصرة جده؛ در1219ق. لشكر وهابي‏ با  دوازده هزار جنگ­جو جده را محاصره كردند و از آن‏جا‏ كه شريف مكه مي‏دانست وهابيون در استيلا بر جدّه موفق نمي‏شوند، آشكارا به جمع‏آوري‏ نيرو براي‏ به دست گرفتن امور مكه پرداخت. لشكر سعودي‏ از محاصره جدّه چيزي‏ عايدش نشد و مدافعان جدّه توانستند ضربات محكمي‏ بر آن­ها وارد كنند و مهاجمان را يكي‏ پس از ديگري‏ به هلاكت برسانند.

سپاه وهابي‏ در اثر عدم توفيق در جنگ، به پركردن چاه­ها و قنوات پرداخته، در ميان راه، طوايف اعراب را قتل عام كردند. حاصل اين جنگ، شكست سپاه وهابي‏ به دست ارتش شريف غالب بود؛ چرا كه شريف غالب لشكري‏ به رهبري‏ شريف حسين براي‏ انتقام از وهابيون آماده ساخت. سپاهيان مجهّز در منطقةالليث بر وهابيون هجوم بردند و بسياري‏ از آن­ها را به قتل رسانيدند. در اين ميان شريف حسين هم به قتل رسيد. شريف غالب جنگ را پي گرفت و سرانجام ضربات مهلكي‏ بر سپاه وهابي وارد آورد و بسياري‏ از رؤساي‏ آن­ها را به قتل رسانيد و براي‏ عبرت وهابي‏ها، بسياري‏ از آن­ها را از دوازدة شهر به دار آويخت.[10]

 ب) محاصرة مكه و مدينه؛ زيني‏ دحلان مي­نويسد:

 «در اواخر ذي­قعدة 1220ق. وهابي­ها با لشكري‏ وارد مكه شدند؛ از سوي ديگر‏ مدينة منوره را نيز به اشغال در آوردند. در اين شهر، خانة وحي‏ را غارت كرده، اموال آن رابه تاراج بردند و اعمال زشتي‏ در اين شهر مرتكب گرديدند. بعد از اين فجايع، اميري‏ را بر شهر مدينه مسلط نمودند كه نامش مبارك مزيان بود.

حكومت وهابيون در اين شهر، هفت سال طول كشيد. آنان  مانع از آن مي‏شدند تا حجاج شامي‏ و مصري‏ با شتران وارد مكه شوند ... براي‏ خانة كعبه، پرده‏اي‏ از جنس عبا  دوختند و مردم را مجبور كردند تا از عقايدشان پيروي‏ كنند وگنبدهايي‏كه بر روي‏ قبور اوليا بود، ويران نمودند. دولت عثماني‏ به خاطر جنگ با دول غربي‏ و نيز به خاطر ضعف از درون، نمي‏توانست جلوي‏ اعمال وهابيان را بگيرد».[11]

جبران شاميّه، نويسندة وهابي‏ مي‏نويسد: سعودبن عبدالعزيز، مدينه منوره را محاصره كرد و همان اعمالي‏ را كه در طائف و مكه انجام داد، بر سر مدينه و اهل آن آورد.

ج) يورش به نجف اشرف؛ سيّدجواد عاملي‏ مي‏گويد: «در شب نهم از ماه صفر1221ق. قبل از طلوع صبح در حالي­كه مردم در خواب بودند، وهابيون به نجف حمله كردند و بر بالاي‏ ديوارهاي‏ شهر رفته، شهر نجف را به دست خود گرفتند؛ امّا كرامات عظيمي‏ از امام علي‏7 ظاهر شدكه بسياري‏ از وهابيون به قتل رسيدند و مفتضحانه گريختند و خدا را بر اين امر شاكريم».[12]

وي‏ در ادامه مي‏گويد: «سعودبن عبدالعزيز در ماه جمادي‏الاخر 1223ق. با لشكري‏ از مردمان نجد، كه نزديك به 20 هزار جنگجو و يا بيشتر مي‏شد، به نجف حمله كرد، او ما را تهديد كرد كه قصد دارد در يك عمليات غافلگيرانه، شهر نجف را به همراه اهالي‏اش بكوبد. ما تهديدش را جدي‏ گرفته، همگي‏ به طرف ديوار شهر رفتيم.

    سپاه وهابي‏ شبانه به نجف رسيد، ما هم با احتياط به آنها نگاه مي‏كرديم؛ به طوري‏كه تمام ديوار شهر را با تفنگ‏ها و توپ‏ها، محافظت نموديم. لشكر سعودي‏ كاري‏ از پيش نبرد و به طرف حلّه رفت كه با مقاومت مردم آن‏جا روبه­روگرديدند. سپس به­كربلا حمله نمود و در حالي‏كه مردم در خواب بودند، بر آنان تاخت. حاصل كار اين شدكه هر يك از طرفين تلفاتي‏ دادند و لشكريان وهابي‏ شكست خورده، بازگشتند. اما بعد از مدتي‏ دوباره به عراق يورش برده، خون‏هاي‏ زيادي‏ ريختند و ما مدتي‏ از ترس، درس و بحث را ترك كرديم.... «لا حول و لا قوّة...» بعد از اين ماجرا، وي‏ بر مكه و مدينه مستولي‏ گرديد و به مدت دو سال از فريضة حج ممانعت نمود و نمي‏دانيم عاقبت چه مي‏شود».[13]

 آن چه از تاريخ به دست مي‏آيد، اين است كه به مدت 7 سال، مانع از انجام حجّ مردم عراق شدند. شامي‏ها سه سال و  مصري‏ها 2 سال محروم بودند، از آن سال‏ها به بعد معلوم نشد كه آيا باز مانع شدند يا خير...

 د) دست‏اندازي‏ به شام؛ در سال 1223ق. فرزند او، امير حجاز به بلاد حوران حمله كرد و اموال مردم را به تاراج برد و زراعت كشاورزان را به آتش كشاند و مردمان را به قتل رسانده، زنان و فرزندانشان را به اسارت گرفت و منازل آنها را ويران نمود. [14]

صلاح‏الدين مختار مي‏گويد: «در ششم ربيع‏الاول سال 1225ق. اميرسعود با 8 هزار تن از جنگجويان خود به ديار شام حمله كرد. به او خبر دادند كه عشاير سوريه از قبيله: غنزه و بني‏صخر و ... در نَقَره شام مستقر شده‏اند، وقتي‏ كه او به شام رسيد هيچ يك از اين افراد را نديد؛از اين‌رو به همراه يارانش به حوران حمله كرد و به شهرهاي‏ دساكر و بصره‏ نيز يورش برد و اموال در آن‏جا را به يغما برد. اهالي‏ اين مناطق از ترس هجوم وهابي‏ها به نواحي‏ اطراف شهر گريختند. بعد از آن اميرسعود به قصر مزريب حمله برد، ولي‏ مقاومت مردم مانع از پيشروي‏ آنان شد؛ سپس شبانه به بصره‏‏تاخت و از آن‏جا، در حالي‏ كه غنايم زيادي‏ به چنگ آورده بود، به شهر خود بازگشت».

 هـ ) محاصره نجف و كربلا؛ سيّدجواد عاملي‏ مي‏گويد:

در سال 1225، اعرابي‏ از قبيله عنيزه كه معتقد به وهابيّت بودند و شعارهاي‏ آن­ها را تكرار مي‏كردند، به نجف اشرف و مشهد امام حسين‏7 حمله كردند و در بين راه، به راهزني‏ پرداختند و زائران امام حسين‏7 را، كه از زيارت قبر آن حضرت در ماه شعبان برمي‏گشتند، غارت نمودند؛ جمعي‏ از اين زوار را به قتل رساندند كه بيشتر كشته شدگان، عجم‏ها (ايرانيان) بودند كه تعدادشان 150 نفر بود و البته كمتر از اين هم گفته‏اند و بقيه اين افراد، عرب بودند. اكثر زائران در حلّه ماندند و توان بازگشت بهنجف را نداشتند و بعضي‏ ديگر به حسكه رفتند و الآن  كه من اين مطالب را مي‏نويسم در محاصره هستيم و مهاجمان دست از محاصره برنداشته­اند و نيروهاي‏ آنان از كوفه تا دو فرسخي‏ يا بيشتر با مشهد امام حسين‏7 فاصله دارند.»[15]

تعصب كوركورانة وهابيان به جايي‏ رسيد كه تجارت با مردمان ديگر را قطع كردند و از سال 1229ق. تجارت با شام و عراق را حرام اعلام نمودند.[16] و هر تاجري‏ را كه در بين راه مي‏يافتند، اموالش را هدر دانسته، با او معاملة اهل كتاب نموده، مصادره‌اشمي‏كردند.[17]

ز) هجوم والي‏ مصر و شكست وهابيان؛ در سال 1226ق. علي‏ پاشا والي‏ مصر، سپاهي‏ را به فرماندهي‏ فرزندش طوسون، براي‏ پاك‏سازي‏ حجاز از لوث وجود وهابيون به آن‏جا فرستاد. در هجوم اوليّه نبردي‏ بين دو گروه درگرفت كه نتيجه‏اي‏ نداشت؛ اما در حملة دوم توانست قواي‏ وهابي‏ را تار و مار كند. او بر مكه و مدينه مستولي‏ گرديد و قصد آن را داشت كه به نجد حمله ببرد و آن‏جا را فتح كند كه موفق نشد.

ابن بشر مي‏گويد: مصري‏ها در سال 1227ق. به سرحدّات نجد رسيدند و از طرفي‏ لشكر طوسون كه با پيشروي‏هاي‏ خود مدينه را از لوث وجود وهابيون پاك كرد، بسياري‏ از عرب‏هاي‏ جهينه به او پيوستند و به جنگ با نجدي‏ها آماده شدند؛ لذا نجد را محاصره كرده، آب را بر آن­ها بستند. شهر هفت هزار سكنه داشت و مصري‏ها با ورود به شهر به قتل و عامّ پرداختند كه چهار هزار نفر از آن­ها كشته شدند.[18] بعد از آن، طوسون به كمك شريف غالب، بدون هيچ­ خونريزي، در سال 1229ق. بر مكه و طائف مسلّط گرديد.

 ح) هيأت امر به معروف؛ مرحوم مغنيه مي‏نويسد:

«سعودبن عبدالعزيز هيأتي‏ به نام امر به معروف تشكيل داد. كار اصلي‏ اين گروه آن بود كه در اوقات نماز به بازار مي‏رفتند و مردم را به اداي‏ نماز اوّل وقت ترغيب مي‏كردند. اين روش از آن زمان تا حال ادامه دارد كه به خيابان‏ها مي‏روند و كساني‏ را كه باريش تراشيده از خانه بيرون مي‏آيند، مورد ضرب قرار مي‏دهند و يا كسي‏ بخواهد قبر رسول اكرم را يا قبر امامي‏ از ائمة بقيع را مسح نمايد و موارد ديگر ـ‌كه با عقايد وهابيون هماهنگ نيست ـ  برخورد مي‏كنند و حتي‏ با كساني‏ كه به­طورعلني دخانيات مصرف مي‏كنند، گرچه از كشورهاي‏ ديگر آمده باشند، برخورد كرده و آن­ها را كتك مي‏زنند.[19]

 ط) مرگ سعود؛  در سال 1229، سعود در حالي‏ كه 68 سال سن داشت، درگذشت و حكومتش از سال 1218 تا 1229 طول كشيد و با مرگش،پروندة ‏ دنيايي‏اش ـ‌كه مملوّ از قتل عام مسلمين و تاراج اموال آنها بود ـ بسته شد.

 4 . عبداللَّه‏بن سعود:

 وي‏ از 1229 تا 1234ق. حكومت كرد.  با عبداللَّه‏بن محمد درگيري‏ داشت و اين دو گروه به جان هم افتاده بودند؛ از اين‌رو وقت آن را پيدا نكردند تا روش پدران خود را دنبال كنند.

 الف) لشكر پاشا: در همين سال، پاشا لشكرهاي‏ زيادي‏ از ناحية قنفذه، از راه خشكي‏ و دريا به نواحي‏ تحت حكومتِ وهابيون گسيل داشت و توانست بر آن نواحي‏ سيطره پيدا كند  كه بسياري‏ از وهابيون از ترس گريختند. پاشا در سال 1230ق. به طائف برگشت و بين او و وهابيون جنگ‏هاي‏ خونيني‏ درگرفت كه به شكست قواي‏ وهابي‏ منتهي‏ گشت و شهرهاي‏ تربه، بيشه و رينه به دست سپاه پاشا افتاد؛ جمع كثيري‏ از وهابيون به قتل رسيدند و اهالي‏ آن خلع سلاح شدند. پاشا سپس بر عسير تسلّط يافت و آخرين مقاومت وهابي‏ها را درهم كوبيد، بعد از آن، به مكه آمد و از آن‏جا به قاهره بازگشت.[20]

 ب)  حملات به عراق‏

    1.  لونكريت در تاريخ العراقي‏ مي‏نويسد:

«در 1217ق.  زماني‏ به كربلاهجوم بردند كه اكثر ساكنان آن به زيارت نجف‏اشرف رفته بودند. وهابي­ها با 12 هزار نفر به فرماندهي‏ امير سعود به كربلا حمله برد و بيش از سه هزار نفر از ساكنان آن را سر بريدند و خانه‏ها و بازارها و اشياي حرم مطهر را غارت كرده، حتي‏ كاشي هاي‏ طلا را از روي‏ ديوارها كنده و سپس ضريح امام حسين‏7 را ويران كردند.»[21]

    2. به نقل ديگر: وهابيان در اين حمله پنج هزار نفر از ساكنان كربلا را كشته، ده هزار نفر را نيز مجروح كردند.

    3. و به نقل ديگر در سال 1216، امير سعود وهابي‏ با نيرويي‏ حدود بيست هزار نفر به كربلا يورش برده، در يك شب بيست هزار نفر را به قتل رسانيد.[22]

 كار آنان هرگز قابل توصيف و بيان نيست و در تاريخ از اين هجوم، به‌عنوان سنگين‏ترين و وحشيانه‏ترين حملات به سرزمين و مردم عراق ياد شده است.

 دربارة دفاع مردم در برابر وهابي­هاچنين نقل شده است:

    1. در 1218ق. وهابيان به نجف اشرف حملة شديد‏ كردند ولي‏ با شكست روبه رو شدند، چون به هنگام رسيدن به نجف، همة‌ دروازه‏ها بسته بود و همة مردم نيز بسيج شده بودند تا آخرين قطرة خون از شهر دفاع كنند. و جالب اين است كه فرماندهي‏ دفاع مقدس،آية الله العظمي‏ شيخ جعفر كاشف الغطا بود. شخص ايشان در اين نبرد شركت كردند و  جمعي‏ از علما نيز حضور داشتند.[23]

    2. دفاع شهرهاي‏ جنوب: در1221ق. وهابي­ها از چندين محور، از جمله  محور نجف، به عراق حمله‏ور شدند، ولي‏ ساكنان شهرها از شهر زبير تا سماوه با همكاري‏ و كمك هم‏پيمان­هاي‏ خود از عشاير، به دفاع برخاستند و تجاوزات سفاكان وهابي‏ را به راحتي‏ دفع كردند. ولي‏ خطر شديد متوجه نجف اشرف شده بود،‌ به طوري‏كه در آستانة ورود به شهر، ناگهان با ضد حملة مردم نجف اشرف روبه رو شده، شكست سختي‏ را متحمل گرديدند.

    3. البته حملات پي‏ در پي‏ وهابيان به نجف و استمرار آن باعث تشكل مردم و اهالي‏ نجف شده بود؛ به گونه‏اي‏ كه به گروه­ها و احزاب منسجم و منظمي‏ درآمدند و به قصد دفاع از شهر مقدس و دور كردن خطر وهابيت، كاملاً متشكل شدند.

ج) هجوم به درعيه

در 1234ق. محمدعلي‏ پاشا،  لشكري‏ را به رهبري‏ فرزندش ابراهيم پاشا به حجاز فرستاد تا بر لانة فساد؛ يعني‏ درعيّه مستولي‏ شود. ابراهيم پاشا با لشكر مجهّزش وارد مكه شد و از آن‏جا به طرف درعيّه حركت نمود. وي‏ تمام اراضي‏ مكه را كه وهابيون با ظلم و ستم به دست آورده بودند، از آنها باز پس­گرفت، بدون اين كه مقاومتي‏ در برابرش صورت گيرد. وي‏ نيز دست به قتل عام وسيع وهابيون زد و بسياري‏ از آن­ها را به اسارت گرفت و غنايم زياد و با ارزشي‏ به دست آورد.[24]

سپس در 1234ق. به يكي‏ از شهرهايي‏ كه در اختيار وهابيون بود، حمله برد و امير آن‏جا را دستگير كرد و سپس بر شقراء ـ كه حاكمش عبداللَّه‏بن سعود بود ـ  مسلّط گرديد و حاكم از ترس، شبانه به درعيّه گريخت.[25]

ابراهيم پاشا در ادامة فتوحات خود، به بزرگ‏ترين شهر وهابي‏ها دست يافت و با فتح اين شهر، ديگر فاصلة چنداني‏ با درعيّه نداشت.[26] او با تمام نيروهايش به درعيّه يورش برد و قسمتي‏ از آن شهر را در اختيار گرفت و بقيّه شهر را به محاصره درآورد.

جبران شاميه مي‏نويسد: محاصرة درعيّه 15 ماه طول كشيد و همچنان كمك‏ها به ابراهيم پاشا از مصر و بصره و مدينه و ... ادامه داشت.[27]

تا مادامي‏ كه اين كمك‏ها استمرار داشت، قبايلي‏ كه او را ياري‏ مي‏كردند و در لشكرش حضور داشتند، باقي‏ ماندند. اواخر محاصره بود كه عبداللَّه‏بن سعود تسليم ابراهيم پاشا گرديد، ابراهيم پاشا او را به عنوان اسير و با ذلّت به قاهره و سپس به دستانه فرستاد. در قاهره او را در بازارها گردانيدند و بعد به دارش كشيدند. در جنگ درعيّه بسياري‏ از سران آل سعود و آل شيخ جان باختند و بسياري‏ هم به مصر تبعيد شدند و بدين وسيله بساط اوّلين دولت وهابي‏ برچيده شد.[28]

    ابراهيم پاشا در درعيّه 7 ماه رحل اقامت گزيد و بعد از آن، دستور به ويراني‏ اين شهر داد كه تبديل به شهر مردگان شد. سعودي‏ها نيز در اين ميان بيست تن از نزديكان شيخ؛از جمله سه تن از برادران را از دست دادند. ابراهيم پاشا به قاهره و دستانه نامه نوشت كه در اين زد و خوردها 14 هزار نفر از وهابيون به قتل رسيدند و 6 هزار نفر آنان اسير گرديدند و در ميان غنائم به دست آمده، 60 حلقه توپ وجود دارد.[29]

 د) شكست و شادي‏؛ بعد از شكست آنان، در قاهره جشن‏هاي‏ باشكوهي‏ برگزار گرديد؛ توپ‏ها شليك شد و مردم به آتش‏بازي‏ پرداختند و فتحعلي‏ شاه قاجار، پادشاه ايران، نامه‏اي‏ به محمدعلي‏ پاشا نوشت و از او به خاطر سركوب وهابيون قدرداني‏ كرد.[30]

    مرحوم مغنيه مي‏نويسد: «ابراهيم پاشا دست به طغيان زد و شهري‏ از شهرهاي‏ وهابي‏ نبود كه از دست لشكريان وي‏ سالم بماند. وي‏ اموال خاندان سعود و خاندان محمدبن عبدالوهاب را مصادر كرد و بسياري‏ از سران و زنان و اطفال‏شان را مجبور به جلاي از وطن نمود و بسياري‏ را هم به مصر تبعيد ساخت و اين سزاي‏ جنايت وهابي‏ها و خيانتي‏ بود كه در حقّ خدا و قرآن و پيامبر و سنت مرتكب گرديدند؛و هر ظالمي‏ به ظالم‏تر از خودش گرفتار مي‏گردد.»[31]

دوران دوم حكومت وهابي­ها

بعد از سقوط درعيّه به دست ابراهيم پاشا و فرار جمع زيادي‏ از وهابيون، با مرگ ابراهيم پاشا، فراري‏ها به شهر بازگشتند. از جمله كساني‏ كه دوباره به شهر آمدند، عمربن عبدالعزيز، تركي‏ برادرزاده عبدالعزيز و مشاري‏بن سعود بودند.

    اين افراد دست به تعمير خرابي­هاي شهر زدند و بدين ترتيب بسياري‏ از اهالي‏ آن دوباره بازگشتند. مصري‏ها از سلطة دوبارة وهابي‏ها نگران شدند؛ از اين‌رو لشكري‏ به فرماندهي‏ حسين بيگ ترتيب دادند و به درعيّه هجوم آوردند و حاكم آن را كه مشاري‏ بود، دستگير نموده، او را تحت الحفظ به مصر فرستادند. اما وي‏ در ميان راه از دنيا رفت و بقيه افرادش گريختند و به قلعة رياض پناه بردند. حسين بيگ سه روز آن‏جا را محاصره كرد. از طرفي‏ چون آذوقه‏شان تمام شده بود،  از حسين بيگ امان خواستند. حسين بيگ به آن­ها امان داد، در نتيجه همگي‏، به غير از تركي‏ كه شبانه از قلعه فرار كرد، خارج شدند و دست بسته به مصر رفتند.

 5. تركي‏ برادرزادة عبدالعزيز 1239 ـ 1250ق.

 مدتي‏ طولاني‏ در مناطق جنوب، مخفيانه زندگي‏ مي‏كرد و هر از چند گاهي‏ به صحراي نجد مي‏رفت و اعراب باديه‏نشين را به آيين وهابيت فرا مي­خواند. وي‏ با زني‏ از خاندان تدمر ازدواج كردكه ثمرة اين ازدواج فرزند‏ پسر به نام جلوي‏ شد.

تركي30 تن از اعراب را پيرامون خود گرد آورد و بدين وسيله ساير قبايل را نيز مطيع خود ساخت. در جريان قيام مردم قصيم بر ضدّ مصري­ها،كه مجبور  شدند از حجاز به تدريج خارج شوند،تركي‏ از اين فرصت استفاده كرد و در منطقة رياض بر لشكر مصري تاخت و آن‏جا را به تصرف خود درآورد. از همان­جا بودكه به­توسعة حكومت خود پرداخت و به مناطق ديگر دست‏اندازي‏ كرد. بعد از آن­كه مصري­ها منطقة نجد را ترك كردند، بعضي‏ از مناطق قصيم هم به حكم تركي، ضميمة حكومت وي‏ گرديد. لذا مي‏توان گفت كه او اولين امير وهابي‏ سعودي‏ در دورة دوم حكومت بود­كه به واسطة او، امارت از فرزندان عبدالعزيزبن سعودبن محمدبن سعود به فرزندان عبداللَّه‏بن سعود رسيد؛ اما مشاري‏بن عبدالرحمان‏بن مشاري‏بن سعود، به همراه يارانش­كه از قبيلة قحطان بودند، دست به شورش و مخالفت با امير تركي‏ زدند و از اين­كه حكومت از نسل عبدالعزيز خارج گردد، ناراضي بودند. بنابراين، مشاري‏ به حيله‏اي، تركي‏ را به قتل رساند و خود، حكومت را به دست گرفت.

 6 . مشاري‏بن عبدالرحمن 1250ق.

 شاميّه مي‏نويسد: با كشته شدن تركي‏بن عبداللَّه، ‏ توسط پسر عمه‏اش، مشاري‏بن عبدالرحمن، حكومت او نيز به آخر رسيد و مشاري‏ با غلبه بر ديگران، حاكم ششم گرديد. حكومت مشاري‏ 40 روز بيشتر طول نكشيد؛ چرا كه فيصل فرزند تركي‏ با لشكري‏ مجهز و با كمك عبداللَّه و عبيداللَّه، كه از آل­رشيد و از شيوخ حائل محسوب مي‏ شدند، با سرعت به طرف رياض حركت كرد. سپس بر مدينه مستولي‏ شد و مشاري‏ را دستگير و اعدام نمود. بعد از اين جريان، فيصل حاكم هفتم سعودي‏ها گرديد.

 7 . فيصل‏بن تركي‏ 1250 ـ 1253ق.

 وي‏ بعد از پدرش حاكم گرديد، ليكن محمدعلي‏ پاشا به وي‏ فرصت حكومت كردن نداد؛ چون پاشا لشكري‏ را به نجد فرستاد و در ميان لشكر، خالدبن سعود كه از جمله تبعيد شدگان به مصر بود، قرار داشت. لشكر بر پايتخت مسلط گرديد و فيصل مجبور به فرار شد، امّا فرارش فايده نداشت و سرانجام دستگير و به مصر تبعيد گرديد، مصري­ها هم به جاي‏ فيصل، خالدبن سعود را بر حكومت رياض و مناطق اطراف منصوب كردند.

 8 . خالدبن سعود 1253 ـ 1255ق.

 وي‏ در قاهره محاكمه­گرديد، اما محمدعلي‏ پاشا او را تبرئه كرد و به­جاي‏ خود درجزيزةالعرب منصوب نمود. خالد ياراني‏ داشت كه مي‏گفتند نبايد حكومت از اولاد سعود كبير به اولاد عبداللَّه‏بن محمد برسد. در اين عقيده بسياري‏ از قبايل رياض نظر موافق داشتند؛ بدين ترتيب حكومت به فرزندان سعود كبير رسيد و خالدبن سعود، هشتمين حاكم آنان گرديدكه امارتش دوسال دوام يافت.

 9 . عبداللَّه‏بن ثنيان 1255 ـ 1258ق.

 وي‏ با سپاهي‏كه نجدي‏ بودند، به خالدبن سعود حمله كرد. خالد توان مقابله با سپاه او را نيافت و ناگزير به مكه گريخت و در همان جا درگذشت. وقتي‏ خبر اين جريان به فيصل ـ‌ كه در مصر محبوس بود ـ رسيد و دانست كه عبداللَّه قدرت را به دست گرفته و خالد نيز فرار كرده، با حيله‏اي‏ از مصر گريخت و خود را به قصيم رساند و جمع بسياري‏ هم او را ياري‏ نمودند. با كمك‏هاي‏ اهالي‏ عنيزه توانست ابن ثنيان را در رياض شكست دهد و وي‏ را دستگير و حبس كند. سرانجام نيز او را در سال 1258ق. به­قتل رسانيد.

 10 . فيصل‏بن تركي‏ 1258 ـ 1278ق.

 حدود20 سال حكومت وهابي‏ با او بود. ليكن دولت عثماني‏ تصميم به جنگ با فيصل، امير رياض­گرفت.  دولت مركزي‏ عثماني‏ لشكري‏ را به فرماندهي شريف محمدبن عون، امير مكه به قصيم فرستاد و اهالي‏ قصيم را به اطاعت دولت مركزي‏ درآورد. سرانجامِ كار، اين شد كه صلحي‏ با اهالي‏ قصيم منعقد گرديد كه در مقابل، قصيمي‏ها بايد 10 هزار ريال پرداخت نمايند. بدين ترتيب شريف با لشكر خود به قرارگاه برگشت و فيصل هم به تعهّد خود عمل كرد و هر سال 10 هزار ريال بر طبق عهدنامه پرداخت مي‏نمود. اين امر همچنان ادامه داشت تا اين­كه فيصل فلج و كور گرديد. اوبا همين مرض در سال 1282ق. درگذشت و به جاي‏ خود عبداللَّه را از ميان چهار فرزندش به حكومت منصوب نمود كه همين امر باعث درگيري‏ ميان برادران گرديد.

 11 . عبداللَّه‏بن فيصل التركي‏ 1278 ـ 1284ق.

 بعد از آن كه عبداللَّه از طرف پدرش به حكومت رسيد، يكي‏ از برادرانش، كه سعود نام داشت،بر ضدّ او شوريد. اين جنگ‏ها تا آن‏جا كشيده شد كه به ضعف حكومت وهابي‏ و استقلال بعضي‏ از مناطق منجر گرديد و ترك‏ها بر احسا و قطيف مسلط شدند.

اين درگيري‏ها به خانوادة آل سعود كشانده شد و عبداللَّه با پشتيباني‏ ترك‏ها، مناطقي‏ را اشغال نمود و سعود را از رياض راند و خود در سال 1282 به رياض بازگشت. اين بازگشت زماني‏ اتفاق افتاد كه مردم در قحطي‏ شديد به سر مي‏بردند و حتي‏ مردار الاغ را مي‏خوردند و پوست‏هاي‏ بزغاله را آتش مي‏زدند و براي‏ خوردن مي‏ساييدند و نيز استخوان‏هاي‏ حيوانات را مي‏شكستند و آرد كرده، مي‏خوردند. اگر چه اين مردمان با جنگ و خونريزي‏ نمردند، ولي گرسنگي‏ آن­ها را از بين برد.[32]

 12 . سعودبن فيصل تركي‏ 1284 ـ 1291ق.

درجدال بين دو برادر؛ يعني‏ عبداللَّه وسعود، افراد زيادي ‏كشته شدند. عبداللَّه از طرف تركها حمايت مي‏شد و سعود هم از‏ انگليسي‏ها مواد غذايي‏ مي­گرفت و اين كمك‏ها حتي‏ بعد از پيروزي‏ سعود، از سوي‏ انگليسي‏ها، ادامه داشت و سرانجام، او در سال 1290 وارد رياض شد و در سال 1291 درگذشت. اما عبداللَّه و برادرش محمد، رياض را ترك كردند و در نزديكي‏ كويت در صحراي‏ قحطان ساكن شدند و تا مدت‏ها در امور حكومت دخالت نكردند.

 13 . عبدالرحمان‏بن فيصل

 بعد از سعود، امر حكومت به دست برادرش عبدالرحمان افتاد. او با برادرش سعود، ميانة خوبي‏ داشت. به­همين جهت بود كه حكومت به دست او افتاد؛ امّا با برادر ديگرش؛ يعني محمد، درگيري‏ داشت و محمد نيز با عبداللَّه روابط حسنه‏اي‏ برقرار كرده بود. اين دو برادر توافق كردند حكومت را از دست عبدالرحمان بگيرند و هر كدام از محمد و عبداللَّه ـ كه بزرگ‏ترند ـ امر حكومت را به دست گيرند و چون عبداللَّه بزرگ‏تر بود، طبيعي بود كه حكومت را او در اختيار بگيرد. به همين منظور، عبداللَّه كه در صحراي‏ قحطان ساكن بود، از سال 1293 تا 1305 به تدريج بازگشت. امّا ديگر، فرزندان سعود رضايت نداشتند تا عموي‏ بزرگشان عبداللَّه، حكومت را در دست بگيرد. بنابراين، به عنوان اعتراض از رياض خارج و در منطقه‏اي‏ به نام خرج مستقر شدند و برادران؛ محمد، عبداللَّه و عبدالرحمان، جبهه‏اي‏ واحد به رهبري‏ عبداللَّه بر ضدّ فرزندان سعود تشكيل دادند. فرزندان سعود چند هفته مقاومت كردند اما با حملة عبداللَّه، همگي‏ گريختند و بار ديگر عبداللَّه وارد رياض شد و در آن‏جا ماند. او در سال 1305ق. از دنيا رفت.

 درگيري‏ و پايان آن

 بعد از درگذشت عبداللَّه، نزاع ميان عبدالرحمان و فرزندان سعود بار ديگر آغاز شد و از سويي‏ قبايل نجد به رهبري‏ محمدبن رشيد ـ كه وهابي‏ نبودند و با عثماني‏هاي حنفي‏ پيمان داشتندـ  به موفقيت‏هايي‏ دست يافتند. فرزندان سعود از ناحية قبايل حمايت مالي‏ و نظامي‏ مي‏شدند و بدين ترتيب عبدالرحمان مجبور به فرار از نجد شد و به احسا رفت و سپس به كويت و از آن‏جا نزد قبايل‏ بني‏مرة، در نزديكي‏ منطقه ربع‏الخالي‏ رفت. بعد از درنگي‏ اندك، راهي‏ قطر شد و از آن‏جا به گويت رفت و در آنجا رحل اقامت گزيد. امير كويت، شيخ محمدبن الصباح، براي‏ عبدالرحمان حقوق ماهيانه قرار داد و بعد از آن دولت عثماني، ماهيانه60 ليرة عثماني به او اختصاص داد، اما چندي‏ نگذشت­كه دولت­كويتحقوق ماهيانه­را قطع­كرد و ازآن پس، عبدالرحمان درسختي‏ وفقر زيست،  تا اين­كه دوران دوم حكومت وهابي‏ با مرگ وي‏ پايان يافت.

تاريخ نويسان گفته­اند:

«إنّ الوهابية فقدت صيتها وبريقها لما توسّعت فوق طاقتها فانهزمت، وهكذا خسرواالأرض والحركةالوهابية»؛ زماني‏ وهابيت همه چيز خود را از دست داد كه نفوذ و گسترش آن بيش از تحمّل و طاقت خود بود، لذا زمين و نفوذ را از دست داد.»

14 . عبدالعزيزبن عبدالرحمان 1319 ـ 1373ق.

در مباحث گذشته آورديم­كه عبدالرحمان‏بن فيصل، كارش نگرفت[33] و سرانجام مجبور شد به همراه خانواده‏اش به كويت پناهنده شود. يكي از فرزندان وي‏ به نام عبدالعزيز، كه در آن زمان ده سال داشت و در ميان مردم كويت رشد يافته بود و هفت سال از دوران زندگي­اش مصادف بود با ارتباط ودوستي پدرش عبدالرحمان و مبارك، امير كويت، روزي‏ نزد شيخ مبارك آمد و به او گفت: قصد دارم سرزمين نجد را از چنگ ابن رشيد درآورم. آيا در اين امر مرا يار مي‏دهي؟ شيخ جواب مثبت داد؛ از اين رو دويست ريال و 30 تفنگ و 40 شتر در اختيار او گذاشت. وي‏ از ميان بستگان خود به جمع‏آوري‏ نيرو پرداخت كه برادر و پسر عمويش، عبداللَّه‏بن جلوي او را ياري‏ نمودند. اين افراد كه نزديك به 40 نفر بودند، به نواحي‏ رياض رسيدند و با فريب نگهبانان شهر، وارد رياض شدند و حاكم آن را كشته، سربازانش را مجبور به تسليم كردند. بعد از آن كه از پيروزي‏ خود مطمئن شدند، ناصربن سعود را به سوي‏ شيخ مبارك،  امير كويت، فرستادند تا بشارت فتح وپيروزي‏ را به­او بدهد و در ضمن، درخواست كمك از وي‏ نمايد. با محكم شدن حكومت در رياض و قلع و قمع مخالفين، ديواري‏ اطراف شهر رياض كشيدند و شيخ مبارك هم از او حمايت مي‏كرد. عبدالعزيز در حالي‏ كه 22 سال سن داشت به حكومت رسيد و پدرش را مشاور خود و پيشواي مسلمين منطقه گردانيد. از جمله كارهاي او مي‌توان به موارد زير اشاره كرد:

الف) روابط سياسي‏ با عثماني‏؛ دولت عثماني‏ از طريق شيخ مبارك، حاكم كويت،  با عبدالعزيز تماس گرفت و از او خواست تا پدرش را براي‏ مذاكره با  والي‏ بصره به آن ديار بفرستد. لذا پيماني‏ در سال 1322 بين دو طرف منعقد گرديد كه باعث سيطرة تام عبدالعزيز بر مناطق تحت نفوذش گرديد. البته عثماني‏ها با او شرط كردند كه عبدالعزيز بايد به عنوان يك حاكم از سوي‏ عثماني‏ در آن‏جا امارت داشته باشد و از طرفي‏ عثماني‏ها ملزم گرديدند كه نگذارند آل رشيد در ادارة شؤون حكومتي‏ آل سعود، دخالت كند.

 ب) پيمان با انگلستان؛ عبدالعزيز در سال 1328 با مأمور رسمي‏ دولت انگلستان در كويت ـ كه نامش ويليام شكسپير بود ـ سه بار مذاكره كرد. وي‏ نظرش را به اين صورت با مأمور دولتي‏ انگلستان ابراز نمودكه: الآن وقت مناسبي‏ است تا  نجد و احساء براي‏ هميشه از سيطرة عثماني‏‌هارهايي‏ يابد. نظر نمايندة انگليس هم، موافق نظر عبدالعزيز بود؛ از اين‌رو معاهده‏اي‏ با هم منعقد كردند كه بعد از آن انگلس بايد از دخالت در شؤون داخلي‏ شبه جزيرة عربستان بپرهيزد و عبدالعزيز هم متعهد گرديد در صورتي‏كه قصد حمله به شهرهاي‏ ديگر را داشته باشد، قبل از آن، با ملكة انگلستان، مشورت نمايد[34] و هر چه آنان دستور دادند، عمل­كند. همچنين سعود ملزم گرديد كه از هرگونه تماس يا اتحاد‏ يا معاهده‏اي‏ با هر حكومت يا دولتي‏ غير از دولت انگستان، خودداري‏ كند و امير نجد نبايد در اين امر كوتاهي‏ از خود نشان دهد و حق ندارد عقد اجاره يا رهني‏ يا مثل آن با دولت‏هاي‏ ديگر ببندد. و نيز حق ندارد هيچ­گونه امتيازي‏ از طرف خود به دولتي‏ از دول اجنبي يا سران دولت اجنبي، بدون موافقت با حكومتِ بريتانيا بدهد.

ابن سعود مثل پدرش متعهّد شدكه از هرگونه تجاوز و حمله به اراضي‏ كويت و بحرين و اراضي‏ شيوخ قطر و عمان و سواحل آن، خودداري‏ كند؛ چرا كه تمام اين شيوخ تحت حمايت دولت انگلستان مي‏باشند و با دولت انگلستان معاهده دارند و جالب اين­كه در هيچ جايي‏ از اين معاهده مشخص نشده كه حدود عربي‏ نجد كجاست. بالأخره با اين معاهده، نجد و توابع آن تحت الحماية انگليس خوانده شد و اين خود سياستي‏ بود از سوي‏ دولت استعمارگر انگلستان تا بر بخش اعظم خاورميانه تسلّط پيدا كند و در اين امر هم موفّق گرديد، به­طوري‏كه بعد از جنگ جهاني‏ اوّل بر جزيرةالعرب مستولي‏ شد. در قبال تعهّد سعود، بريتانيا در سال 1332ق. متعهّد شد ماهيانه مبلغ 5 هزار استرلين به همراه ادواتي‏ مانند مسلسل و تفنگ به سعود تحويل دهد.

 وي‏ در سال 1362، ضمن خطبه‏اي‏ كه در مكه خواند، گفت: نبايد فراموش­كرد كه هركس در قبال عملي­كه بندگان انجام مي‏دهند، از آن­ها سپاسگزاري‏ ننمايد، در حقيقت خداوند را شكر ننموده است. سپس شروع كرد به تمجيد از انگلستان به خاطر كمك‏هايي‏ كه به او كرده است و نيز به خاطر ايجاد امنيّت راه‏ها كه سفر حجاج براي‏ انجام فريضه حج ونيز ازاين­كه اسباب معيشت را براي‏ مردمان فراهم نموده و مردم در رفاه قرار گرفته­اند، قدرداني‏ نمود و در پايان­گفت: به يقين برخورد بريتانيا با ما، از گذشته تا حال، برخوردي‏ پاك و شايسته بوده است.

 مرحوم مغنيه مي‏نويسد:

كوچك وبزرگ مي‏دانند كه انگليس و هم­پيمان‏هاي‏ او و اصولاً هر دولت استعمارگر، محال است كه كاري‏ را به قصد خير و براي‏ انسانيّت انجام دهند و اگر مي‏بيني‏ كه شهر يا شهرهايي، پر از كالاهاي‏ آنان است، اين وسيله‏اي‏ براي‏ تحت نفوذ قرار دادن بازار مسلمين مي‏باشد تا با تسلّط بر مايحتاج مردم، بر مقدّرات آنان دست يابند. استعمار در جايي‏ كه منافعش اقتضا مي‏كند، حاضر است خون انسان‏ها را بريزد.[35]

 ج ) وسعت دامنة حكومت؛ در آن برهه از زمان كه عبدالعزيز با انگليسي‏ها روابط حسنه برقرار كرد، تغيير و تحوّلات اوضاع جهاني‏ به نفع وي‏ تمام شد؛ چرا كه بعد از پايان جنگ جهاني‏ اوّل و تسليم تركان عثماني‏ وتقسيم آلمان،  نقش تركان در جزيرةالعرب پايان گرفت و از آن پس دولت انگلستان تمام شؤون اين جزيره را در اختيار گرفت. از آن‏جا كه بريتانيا اهداف خود را با حمايت از عبدالعزيز بهتر به دست مي‏آورد، پيماني‏ را كه با هاشمي­ها بسته بود و به آنان قول داده بود كه در شمال حجاز، برايشان يك دولت بزرگ تشكيل دهند، خيانت نمود. دليل خيانت آن بود كه عبدالعزيز با هاشمي­ها ضديّت داشت و از طرفي‏ عبدالعزيز مناطق حجار و عسيي[36] را اشغال كرده بود و سياستي‏ زيركانه از خود نشان مي‏داد.

 د ) هجوم به حجاز

 وهابيون در سال 1340ق. به عرب‏هاي‏ منطقه الفرع، كه از قبيلة حرب بوده‏اند، يورش برده، پارچه‏ها و فرش‏هاي‏ گران­قيمت را غارت نمودند. عرب‏هاي‏ منطقه‏الفرع هم دست به سلاح برده، به دنبال مهاجمان روان گرديدند و هر آن­چه از اموال كه ربوده شده بود، از آن­ها باز پس­گرفتند و جمعي‏ از وهابيون را به قتل رسانده، بقيّه پا به فرارگذاشتند. از آن‏جا كه بين اهالي‏ منطقه‏الفرع و مردمان نجد روابط تجاري‏ برقرار بود و هر ساله نجدي‏ها براي‏ خريد خرما به اين منطقه مي‏آمدند، با به وجود آمدن چنين جرياني، ديگر نجدي‏ها براي‏ خريد خرما  نيامدند كه اين خود ضربه‏اي‏ به اقتصاد منطقه‏الفرع زد.[37]

 هـ ) كشتار حجاج يمني؛  در1341ق. وهابيون با گروهي‏ از حجاج يمني‏ برخورد كردند. از آن‏جا كه اين حجاج همگي‏ مسلح بودند، وهابي­ها به دروغ به آن­ها اَمان دادند و همه را خلع سلاح كرده، در راه حجاج را همراهي‏ نمودند. ليكن وقتي‏ به دامنة كوه رسيدند، سپاه وهابي‏ به بالاي‏ كوه رفت و در حالي­كه حجاج يمني‏ در زير كوه مستقر بودند، به ناگاه بر آنان تاختند و بر سرشان سنگ ريختند و با گلوله‏هاي‏ آتشين همگي‏ را ـ كه 1000 نفر بودند ـ به قتل رساندند و در اين ميان فقط دو نفر زنده ماندند كه فرار كرده و ماجرا را گزارش دادند.[38]

 و) حملة به طائف؛ در1342ق. وهابيون به حجاز حمله كردند و شهر طائف را محاصره نموده، به زور وارد شهر شدند و به قتل عام مردان و زنان پرداختند؛ حتي‏ به كودكان هم رحم ننمودند. سفّاكان وهابي‏ حدود 2000 نفر از اهالي‏ طائف را كه در ميان آن­ها علما و صلحا نيز بودند، به قتل رسانيدند و اموال اين مردم مسلمان را به غارت بردند. شرح وقايع و جناياتي‏ كه آن­ها در اين شهر مرتكب شده‏اند، آن قدر هولناك است كه تن آدمي‏ را مي‌لرزاند. حتي‏ وقتي‏ اين فجايع را براي‏ عبدالعزيزبن سعود بازگو كردند، او وقوع چنين حادثه‏اي‏ را تقبيح نكرد، بلكه فقط اين سخن پيامبر گرامي را ـ كه در مورد عمل زشت خالدبن وليد در روز فتح مكه فرموده بود ـ به عنوان عذر بيان كرد: «اللهمّ إنّي أبرأ إليك ممّا صنع خالد».[39]

پس از آن­كه عبدالعزيز، بر طائف چيره شد، ديگر در مناطق حجاز مشكلي‏ نمي‏ديد. اما در حمله نظامي‏ به مكه از خود تعلّل نشان داد و منتظر نظر انگليسي‏ها بود كه او را از ادامة حملات نظامي‏اش منع مي‏كردند. امّا سياست بريتانيا ناگهان تغيير نمود و در صدد برآمد كه ملك حسين و فرزندان او را كنار بگذارد. به همين خاطر حاكم نجد وسيله‏اي‏ براي‏ اجراي‏ سياست‏هاي‏ انگلستان (كوبيدن عرب توسط يك فرد عرب گرديد و انگلستان با ادامه عمليات او موافقت نمود.

 ز) هجوم به شرق اردن؛ گروهي‏ از وهابيون در سال 1343ق.  بر اعرابي‏كه در شرق اردن در امنيّت به سر  مي‏بردند، حمله كردند و در امّ‏العمد و نواحي‏ آن بسياري‏ را به قتل رسانده،  اموالشان را تاراج كردند. امّا چندان نتوانستند دوام بياورند و با تلفاتي‏ كه داده بودند، برگشتند؛ اما تجهيزات و هواپيما‏هاييكه انگليسي‏ها در اختيار عبدالعزيز قرار داده بودند و خودشان هم در جنگ، با نفرات‌شان او را ياري‏ مي‏دادند، به معركه برگشتند و در حالي‏كه در حملة اوّل 300 تن از ياران خود را از دست داده، به قتل­ و كشتار پرداختند.

 ح) تسلّط بر مكه ؛ اين واقعه در سال 1343ق. اتفاق افتاد. گمان ملك حسين اين بود كه به زودي‏ انگليسي‏ها براي‏ نجات مكه از دست وهابيون وارد اين شهر مي‏شوند. به همين دليل نامه‏اي‏ به كنسولگري‏ بريتانيا در جدّه نوشت و يادآوري‏ كردكه در مكه حالت هرج و مرج وجود دارد. كنسولگري‏ بريتانيا بعد از هماهنگي‏ با دولت مركزي‏ خود، در جواب نوشت: حكومت بريتانيا سياستي‏ مبني‏ بر عدم دخالت در امور دينيّه اتخاذ نموده است، لذا از ما نخواهيد در هر نزاعي كه مربوط به اماكن‏ مذهبي‏ اسلام است مداخله نماييم.

ناجي‏الأصيل نماينده ملك حسين در لندن نامه‏اي‏ به وزارت خارجة بريتانيا نوشت و در آن نامه بيان نمود كه طبق معاهده، لازم است بريتانيا از وضعيّت هرج و مرجي كه وهابيون در اماكن مقدس به­بار آورده‏اند، دخالت كنند و آن­ها را از مناطقي‏ چون طائف اخراج كنند. جوابي‏كه به اين نماينده داده شد اين بود كه بريتانيا نمي‏خواهد خود را در زد وخوردهايي‏كه بين اميران مستقلّ عرب در املاك مقدّس اسلامي‏ رخ مي‏دهد، وارد نمايد.

ط) خلع خاندان هاشمي؛ بريتانيا اهرم‏هاي‏ زيادي‏ براي‏ فشار بر ملك حسين و خاندان هاشمي‏ به كار
گرفت تا با وهابيت كنار بيايد؛ از جمله اهرم‏هاي‏ فشار، قطع كمك‏هاي‏ مالي‏ بود
؛ به­طوري‏كه خاندان وي‏
از پرداخت ماهيانه شرطه‏ها
(پليس)و لشكريان عاجز ماندند[40] و وضعيت طوري‏ شدكه ملك حسين نتوانست تحمّل نمايد؛ از اين‌رو بزرگان حجاز از جمله اشراف مكه و علماي دين و نيز بزرگان تجار را در جدّه جمع كرد. آن­ها قرار بر اين گذاشتند كه براي خوشايند ابن عبدالعزيز، ملك حسين از حكومت خلع­گردد و بالأخره راضي‏شد  به نفع فرزندش در سال 1343ق. از تخت سلطنت پايين بيايد و حكومت را به فرزندش بسپارد.

پس از سه روز، وي با اموالش به جدّه فرستاده شده، امّا بريتانيا بر حضورش در جده سخت گرفت و به او نامه نوشت و در ضمن به او هشدار داد تا شهر را ترك كرده، از دستورهاي عبدالعزيز سرپيچي‏ نكند. لذا با اجبار به مدينه منوّره، مسافرت نمود و اندكي‏ بعد، آن شهر را ترك و به طرف قبرس حركت كرد و در همان جا ماند تا اين كه در سال 1931م .درگذشت. جنازة وي‏ به اردن منتقل و در مسجدي‏ كه الاقصي‏ نام داشت، دفن­گرديد.[41]

 ي ) ورود وهابيون به مكه؛ بعد ازآن­كه ملك حسين و فرزندش از مكه خارج شدند و به جده رفتند، وهابيون بدون هيچ­گونه جنگ و خونريزي، وارد مكه شدند و خانة ملك حسين را غارت­كرده، بر تمامي‏ اموال و دارايي‏ وي‏ مسلّط شدند. بعد از به دست گرفتن امور مكه، جنگي‏ ميان وهابيون و ملك علي‏ ـ كه در جده متحصن شده بود ـ درگرفت و به خاطر همين جنگ، آن سال مراسم حج تعطيل گرديد. وهابيون خالدبن لوي‏ را به عنوان حاكم مكه برگزيدند و سپس اهالي‏ مكه را مجبور كردند كه در هر روز پنج بار نماز را به جماعت به جا بياورند؛ از استعمال دخانيّات منع نمودند و نيز از جشني‏ كه مردم در سالروز ولادت آن حضرت9 برپا مي‏كردند،ممنوع كرده، از زيارت قبور، جلوگيري‏ مي‏كردند و هر كسي كه برخلاف اعلاميّه‏شان، عمل مي‏كرد، به زندان افتاده، جريمه‏هاي‏ مالي‏ از آنها دريافت مي‌شد.

 ك) نيرنگ وهابي‏ها

 وقتي‏ كه عبدالعزيز وارد مكه شد، به ديدار لشكريان رفت. از سويي‏ نيزجلسه‏اي‏ با علما برپا كرد و آنها را مجبور نمود تا نيروهاي‏ وهابي‏ را كه از دست پرورده‏هاي‏ ابن عبدالوهاب بودند، به رسميّت بشناسند. وي‏ در زمان جنگ با ملك علي‏ مي‏گفت: همانا من آمدم به حجاز تا شما مردم را از دست اشراف نجات دهم. در هر حال نيامده‏ام تا حكومتي‏ برپا كنم و مال و اموالي‏ به دست بياورم. من تابع رأي‏ عموم مسلمين هستم.

البته اين سخنِ عبدالعزيز حيله‏اي‏ بود كه معمولاً حاكمان ظالم از اين روش براي‏ نيرنگ به مسلمين استفاده مي‏كنند؛ به طوري‏ كه وقتي‏ اسراييل (خذلهم اللَّه تعالي‏) در سال 1967. م اراضي‏ فلسطين را اشغال نمود، رهبرانش همين سخنان رابر زبان جاري‏ مي‏نمودند.

 ل) محو آثار بقيع؛ ابن عبدالعزيز پس از استقرار حكومتش، شروع به تخريب آثار اسلامي‏ در مكه و جدّه و مدينه نمود؛ به طوري‏ كه در مكه، گنبد عبدالمطلب و ابي‏طالب8‏ و ام‏المؤمنين خديجه و نيز محل تولد پيامبر اكرم و فاطمة زهرا3 را ويران نمود و وقتي‏ وارد شهر جدّه گرديد، گنبدي‏ كه بر روي‏ قبر حوّا3 قرار داشت، خراب كرد.او حتّي‏ در تمام شهرهاي‏ حجاز كه بر روي‏ قبرها بناهاي‏ گنبدي‏ شكل داشت، همين اَعمال را انجام داد. و در زماني‏ كه مدينه را محاصره نمود، مسجد حمزه را با خاك يكسان كرد.

    علي‏ الوردي‏ مي‏گويد:

 «بقيع مقبره اهالي‏ مدينه در زمان رسول خدا9و بعد از آن حضرت بوده است كه در آن عباس و خليفه عثمان و زنان پيامبر و جمع كثيري‏ از صحابه و تابعين به خاك آرميده بوده‏اند و نيز 4 تن از امامان (امام حسن، امام سجاد، امام باقر و امام صادق:) دفن گرديده‏اند و شيعيان بر روي‏ اين قبور مبارك، ضريح باشكوهي‏ كه با ضرايح معروف در عراق و ايران شباهت داشت، ساختند. تمام اين قبور، تا چهار ماه اوّل كه عبدالعزيز بر جزيرةالعرب مسلط شد، آباد بودند و از آن‏جا كه ابن سعود ادامه كار خود را همراهي‏ وهابيون مي‏ديد و بدون آنان نمي‏توانست مشروعيّت خود را حفظ كند، به ناچار در ماه رمضان 1342 بزرگ علماي نجد را كه عبداللَّه‏بن بليهد بود، به مدينه فرستاد تا زمينه انهدام قبور مدينه را فراهم نمايد. وي‏ وقتي‏ به مدينه رسيد، تمام علما را جمع كرد و سؤالِ از پيش طراحي‏ شده را بر علماي مدينه عرضه داشت و گفت: علماي مدينه منوّره درباره ساختن بنابر قبور و مسجد قرار دادن آن چه مي‏گويند؟ آيا جايز است يا نه؟ اگر جايز نيست و به شدّت در اسلام ممنوع است، آيا تخريب و ويران كردن و جلوگيري‏ از گزاردن نماز در كنار آن لازم و واجب است يا نه؟ و اگر در زمين وقفي‏ مانند بقيع كه با قبه و ساختمان بر روي‏ قبور مانع از استفاده از قسمت‏هايي‏ شده است كه روي‏ آن قرار گرفته، آيا اين كار غصب قسمتي‏ از وقف نيست كه هر چه زودتر بايد رفع گردد تا ظلماز بين برود؟ و آن چه را كه جهّال دركنار اين ضرايح انجام دهند، از قبيل مسح ضرايح و خواندن صاحبان قبور به همراه خداوند و تقرب جستن با نذر و ذبح و نيز روشن كردن چراغ بر روي‏ قبور، آيا جايز است يا نيست؟ و نيز آنچه را كه مردم در كنار خانه پيامبر انجام مي‏دهند، مثل: دعا و گريه و طواف دور خانه پيامبر و بوسيدن و مسح نمودن و آن چه كه در مسجد انجام مي‏دهند از قبيل: ترحيم و تذكير بين اذان و اقامه و اعمالي‏ كه قبل از فجر در روز جمعه به جا مي‏آورند، آيا مشروع هست يا نيست؟ و ...

 علماي مدينه جوابي‏ را كه خوشايند ابنسعود بود، عرضه كردند. به دنبال فتاواي‏ علماي مدينه، قبور شهر مدينه، به­خصوص بقيع ويران گرديد. اين حادثه اسف‏بار، در جهان اسلام، مخصوصاً در بلاد شيعه‏نشين با اعتراض عمومي‏ روبه رو شد.  علما درسهاي‏ خود را تعطيل كرده، بازاري‏ها دكان‏هاي‏ خود را بستند و اجتماعات عظيمي‏ تشكيل شد و به سوگ نشستند. همچنان كه تلگراف‏هايي‏ به سران و علماي جهان اسلام مخابره نمودند و اعمال آل سعود را محكوم نمودند.

علي‏الوردي‏ مي‏گويد: روزنامه‏هاي‏ عراق مقالاتي‏ را در محكوم كردن اعمال ابن سعود، منتشر نمودند. روزنامه العراق در سر مقاله خود نوشت: كار تمام شد و ابن بلهيد با فتواي‏ خود، بزرگ‏ترين خدمت را در حق ابن سعود نمود. و فتواي‏ صادره از او همانند تيري‏ است كه جگر عالم اسلام را هدف قرار داد و آن را به شدت دردناك نمود. در اين روزنامه مقاله‏اي‏ به قلم اسماعيل آل ياسين از كاظمين، منتشر گرديد كه نوشته بود: اي‏ مسلمين، اين چه خفقاني‏ است كه در آن گرفتار شده‏ايد. اين چه سُستي‏ است كه شما را وادار به سكوت نموده و در مقابل قضاياي‏ زشت و زننده‏اي‏ كه آن ياغي‏ در بلاد اسلامي‏ انجام مي‏دهد و دل هر مسلماني‏ را به درد مي‏آورد، عكس‏العمل نشان نمي‏دهيد.

محمّد گيلاني‏ نقيب اشراف بغداد، بعد از انتقاد از عملكرد وهابيون نسبت به تخريب قبور مي‏گويد: ساختن بناي گنبدي‏ شكل بر روي‏ قبور، مخالفت با سنّت نبوي‏ نيست؛ چون پيامبر اكرم، در حجره عايشه دفن گرديد. اين حجره داراي‏ ديوارها و نيز سقفي‏ شبيه گنبد است. و در ادامه گفت: بوسيدن ضريح‏ها، از باب بوسيدن شخصي‏ است كه محبوب  است و هيچ گونه منعي‏ از آن در اسلام نرسيده است. سيّد صدرالدين صدر مي‏گويد: قسم به جانم، يقيناً  هول و هراسناكي فاجعه بقيع، گرد پيري‏ بر سر طفل شيرخوار‏ مي‏نشاند و اين فجايع ابتداي‏ مصيبت است كه آرام گرفتن نسبت به آن درست نيست. آيا مسلمان نبايد براي‏ رضايخداوند، حقوق باقي‏ مانده انسان‏هاي‏ هادي‏ و شفيع را رعايت كنند؟

  گفتني است كه جريان بقيع و تخريب آن توسط وهابيون در شوّال سال 1343ق. اتفاق افتاد.[42]

 م) نزاع بين عبدالعزيز و ياران او ؛ بعد از آن كه عبدالعزيز با تأييد دولت بريتانيا، حكومت را در دست گرفت و شريف حسين و فرزندش را از حجاز تبعيد نمود و حكومت نجد و حجاز را در اختيار گرفت، بين او و يارانش ـ كه تاريخ نام آنها راگروه‏ الاخوان ثبت كرده ـ برخورد جدّي‏ رخ داد و آن، مسألة تفسير فلسفه وهابيّت بود. عبدالعزيز با كفّار (دولت بريتانيا) روابط دوستانه داشت و نيز در مسائل ديني‏ اهل تساهل بود و... القابي‏ از قبيل: السلطان، الملك، ... براي‏ خود در نظر مي‌گرفت كه مورد نكوهش بعضي‏ از يارانشمي‌شد و نيز سبيل خود را بلند مي‏كرد، سربندي‏ به سر مي‏بست.

 فرزند خود را براي‏ ديدار از مصر و نيز معالجه به آن ديار فرستاد؛ چرا كه بلاد مصر از نظر الاخوان، بلاد كفار شمرده مي‏شد و همچنين فرزند ديگرش فيصل را براي‏ ديدار از كشورهاي‏ اروپايي‏ به فرنگ فرستاد، براي‏ جنگ، از ماشين‏ها و تجهيزات مخابراتي‏ كه از ساخته‏هاي‏ اروپايي‏ها بود، استفاده مي‏كرد. همه اين‏ها بدعت‏هايي‏ بود كه ‏الاخوان او را بدان متهم مي‏كردند. ‏الاخوان معتقد بود كه عبدالعزيز بايد به دولت‏هاي‏ همسايه مثل عراق و اردن حمله برد و كشورهايشان را جهت انتشار آيين وهابيت اشغال كند.

 صاحب كتاب تاريخ نجد مي‏گويد: ‏الاخوان عبدالعزيز را مشكل ديگري‏ براي‏ خود مي‏ديدند؛ از اين رو عليه او طغيان كرده، مردم را نيز مجبور به شورش مي‏كردند. الاخوان به راحتي‏ با كساني‏ كه از آنها تبعيّت نمي‏كردند،جنگيده،‌ آنها را تكفير كرده، مال و اموالشان را به يغما مي‏بردند و به باديه‏نشين‏هايي‏ كه ياري‏شان نمي‏كردند، مي‏گفتند: تو اي‏ باديه‏نشين، مشرك هستي‏ و خون و مالت هدر مي‏باشد. از اعمال و جناياتشان چنان ترسي‏ در دل مردم پديد آمده بود‏ كه مردم احساس امنيّت نمي‏كردند.

صاحب تاريخ المملكة العربيّة السعوديّه مي‏نويسد: ‏الاخوان مخالف علم و تكنولوژي‏ بودند و هرگونه صنعت جديد را شرك و كفر قلمداد مي‏كردند؛ مثلاً در مورد تلفن، تلگراف، ماشين‏ها، ساعت‏ها و آهن‏ربا مي‏گفتند: اين‏ها سحري‏ هست كه شيطان انجام مي‏دهد، از به كارگيري‏ اين وسايل و انتشار آن جلوگيري‏ كرده، بدين ترتيب‏ مانع پيشرفت و تمدن مي‌شدند و كشور را عقب‏‏ نگه مي‏داشتند.

 ن) اجتماع معارضين‏؛

 در سال 1345ق. رؤساي‏ معارضين به رهبري‏ فيصل الدرويش در منطقة الغطغط جمع شدند و مواردي‏ را كه با عبدالعزيز تفاهم نداشتند، يادآوري‏ نمودند، از جمله:

 1 . سفر پسر سعود به مصر ،

 2 . سفر فرزند ديگرش (فيصل) به لندن،

 3 . به كارگيري‏ تلگراف، تلفن و ماشين‏آلات،

 4 . خطر تجارت با كويت؛ چرا كه مردمانش كافرند و مباني‏ وهابيت را قبول ندارند،

 5 . منع قبايل اردني‏ و عراقي‏ از چراندن گوسفندانشان در اراضي‏ مسلمين،

 6 . مخالفت با دولت درباره تسامح با خوارج ـ (شيعيان!) در احساء و قطيف.

 عبدالعزيز يا مي‌بايست آن­ها را به اسلام هدايت مي‌كرد و يا آن­ها را به قتل مي‌رساند. عبدالعزيز براي‏ حل اين مشكل، جلسه‏اي تشكيل داد و تمام اعضاي‏ معارضين به جز سلطان‏بن بجاد را دعوت نمود. ابنبجاد حاكم حجاز بود و اصرار بر حضور نداشتن در اين جلسه داشت و دليلش اين بود كه اطميناني‏ به عبدالعزيز و سخنان وي نداشت؛به خصوص بعد از اين كه ابن بجاد او را تحريم و تكفير و عزل كرد.

 ص) حمله به ‏الاخوان؛  در سال 1346ق. در عراق مذاكراتي‏ مبني‏ بر استقرار سربازخانه و تجهيز نظاميان به وسايل مخابراتي‏ و زره‏پوش‏ها، در نزديكي‏ مرزهاي‏ نجد، صورت گرفت تا بر نقل و انتقالات نظامي‏ صحرانشينان نجد، نظارت داشته، از هرگونه تحريكات نظامي‏ عليه ديگر كشورها جلوگيري‏ نمايند. در اثناي مذاكرات، به ناگاه ‏الاخوان به سربازخانه حمله كردند و حدود 20 نفر از آنان را كشتند. حملات آنان بر عشاير عراق و قتل و غارت مردم، ادامه داشت.

در اين ميان هواپيماهاي‏ انگليسي‏ به اصرار حاكم عراق به پرواز درآمدند و اعلاميه‏هايي‏ جهت هشدار به ‏الاخوان، پخش كردند. امّا اين گروه به هشدار انگليسي‏ها توجهي‏ نكردند و هواپيماهاي‏ بريتانيايي‏ با بمب‏هاي‏ خود، جماعت الاخوان را تار و مار كردند. كوبيده شدن ‏الاخوان، ابن سعود را بين دو راهي‏ تسليم و يا مذاكره قرار داد؛ از اين رو وي‏ مذاكره با دولت بريتانيا را برگزيد. سپس معارضين را جمع كرد و به آن­ها گفت­كه براي جنگ با بريتانيا نياز به نيرو و قدرت است كه نداريم.

 ‏الاخوان، تبليغات خود را بر ضدّ حكومت گسترش داد. در همه جا اعلام مي‏كرد كه حكومت مي‏خواهد اساس دين را ويران نمايد و با كفار روابط دوستانه دارد. اين‏ها در حالي‏ كه 5 هزار نفر بودند، شروع به تهاجم بر عشاير نمودند. در سال 1349ق. لشكري‏ به استعداد 15 هزار نفر از عشاير تشكيل شد و به نبرد با الاخوان پرداخت و سرانجام اين گروه متحمّل شكست شدند. از جمله عوامل شكست الاخوان اين بود كه علما همگي‏ با عبدالعزيز بودند. همين سبب ضعف جنبش الاخوان گرديد و حماسه ديني‏ آنها را كم‏رنگ جلوه داد.

ع) مشكل ديگر؛ بعد از آن كه لشكر عثماني‏ شكست خورد و از هم پاشيد، عبدالعزيز از بقاياي‏ سربازان عرب عثماني، لشكري‏ جديد تشكيل داد كه مجهّز به ماشين‏ها و سيستم مخابراتي‏ بود و نيز مدارس جديدي‏ در نجد تأسيس كرد. علماي نجد با اعمال او مخالفت كرده، صداي‏ اعتراض خود را به تمام شهرها رساندند. آن­ها مي‏گفتند: چگونه جايز است كه رسم ونقاشي‏ در مدارس مد شده و به راه بيفتد و در آن مدارس جديد لغات بيگانه و جغرافيا تدريس شود. آنان سينما، نور افكن و هواپيما را قبول نداشتند و مي‌گفتند كه مسافران هواپيماها، پروردگارشان را تهديد مي‏كنند...

 ف) يك ماجراي‏ شگفت؛ ملك عبدالعزيز با گروهي‏ از انگليسي‏ها در قصر خود نشسته بودند كه مؤذن بانگ برداشت. امام جماعت به نماز ايستاد و نماز جماعت برپا گرديد. امام جماعت اين آيه را خواند: )وَ لا تَرْكَنُوا إِلَي الَّذينَ ظَلَمُوا...( عبدالعزيز به طرف امام جماعت حمله برد و او را كتك زد و گفت: اي‏ خبيث، تو را به سياست چه كار؟ آيه ديگر پيدا نمي‏شد كه بخواني‏؟!

س) بحران جديد ؛ پس از آن كه بر جنبش الاخوان، غلبه كرد و مخالفت بزرگان را فرو نشانيد، در سال 1348ق. دچار بحران اقتصادي‏ سنگيني‏ شد، به طوري‏ كه حجّاج در آن سال به 40 هزار نفر تقليل پيدا كردند و ساكنان حجاز دچار گرسنگي‏ شدند و از حجاج ياري‏ طلبيدند تا كمكي‏ به آنها كنند. آنان  از مازاد غذاي‏ حجاج و نيز از پوست ميوه‏ها، براي‏ ادامه حيات استفاده مي‏نمودند.

    عبداللَّه فيلبي‏ مي‏نويسد:

اضطراب و پريشاني‏ بر ملك عبدالعزيز غلبه نمود، به طوري‏ كه در يكي‏ از روزها پرده از اين اضطراب برداشته، گفت: ما با فاجعه اقتصادي‏ مواجهيم به طوري‏ كه تمام بلاد را در برگرفته است.

وي‏ گويد: من به عبدالعزيز گفتم: شهر تو مملوّ از گنج‏هاي‏ مدفون از قبيل نفت و طلاست و تو عاجز هستي‏ از اين كه آن گنج‏ها را بيرون آوري‏ و از طرفي‏ به ديگران هم اجازه نمي‏دهي‏ تا از طرف تو به اكتشاف بپردازند. عبدالعزيز در جواب گفت: اگر من كسي‏ را پيدا كنم كه يك ميليون جنيه (واحد پول مصر) بياورد، من هم هر آن چه او از امتيازات در بلاد من مي‏خواهد، به او مي‏دهم.

ث) رقابت براي‏ كسب امتيار نفتي؛ از زماني‏ كه غرب دريافت كه در مناطق نجد گنج‏هاي‏ مخفي‏ از قبيل نفت و ... نهفته است، شروع به رقابت براي‏ كسب امتياز حفاري‏ نمودند. به طوري‏ كه دو شركت عمده براي‏ كسب امتياز حفاري‏ وجود داشت: يكي‏ شركت آمريكايي‏ و ديگري‏ شركت بريتانيايي‏. كه نهايتاً شركت آمريكايي‏ موفق به كسب امتياز در سال 1353ق. گرديد. بدين ترتيب بين مستر ملتون نماينده شركت آمريكايي‏ و شيخ عبداللَّه سلمان، نماينده حكومت سعودي‏ در اين زمينه پيماني‏ منعقد گرديد.[43] كسب امتياز نفتي‏ براي‏ آمريكا قدم اول براي‏ سيطره بر منابع عظيم ثروت در شبه جزيزه عربستان‏ بوده است. بعد از آن، آمريكا نفوذ خود را كم‌كم وسعت بخشيد؛ به طوري‏ كه تمام منابع و ثروت عربستان را در دست گرفت كه تا به امروز ادامه دارد.

خ) خاندان عبدالعزيز؛ الوردي‏ مي‏گويد: عبدالعزيز كثيرالازدواج بود كه نمونه‏اش در عصر ما يافت نمي‏شود، به­طوري‏كه دختر بچه‏هاي‏ او 45 نفر بودند حال معلوم نبود كه دختران جوانش چند نفر بودند و در زمان مرگش بيش از 300 پسر و نوه داشت ... .

    خانواده‏اش جزو طبقه ممتاز اجتماعي‏ بودند و اَعمالشان فوق قانون بود. در اثر ثروتي‏ كه از پول نفت نصيبشان گرديد، غرق در خوش‏گذراني‏ و شهوات بودند.

ذ) فرجام عبدالعزيز؛ در سال 1367ق. پير و  بيمار گرديد و ديگر نمي‏توانست حركت كند. به ناچار با صندلي‏ متحرك(چرخ دار) جابه جا مي‏شد و فرسودگي‏ او را از پا درآورده بود و نمي‏توانست چيزي‏ را تشخيص دهد و چندان رغبتي‏ براي‏ كارهاي‏ حكومتي‏ در خود نمي‏ديد. سرانجام در سال 1372ق. در حالي‏ كه 77 سال سنّ داشت، درگذشت. و پادشاهي‏ به سعود رسيد و فيصل را وليعهد خود نمود. [44]

پس از او نيز تا كنون ساير پسرانش بر مسند حكومت عربستان تكيه زدند.

 

 

مهاجمان به­دستور ابن سعود و ابن عبدالوهاب به شهر يورش بردند و آن را تخريب و تمام ديوارهايش را ويران ساختند.

پركردن چاه‌هاي‏ آب، آتش زدن درختان، دست درازي به ناموس مسلمين. دريدن  شكم­هاي‏ زنان حامله، بريدن دست­هاي كودكان و... نتيجه و پي­آمد اين هجوم بود.آنان هر آنچه در خانه‏ها از پارچه‏هاي‏ رنگارنگ و زينت‏آلات يافتند، ربودند و بالأخره تمامي‏ مردان شهر را به قتل رساندند و شهر عيينه از آن سال (1163 ق.) تا به امروز مخروبه است.

حاكمان‏، متّحد جريان تفرقه

ليكن وسعت دعوت وهابيون متوقف بر شناخت صحيح از حكومت نوپاي حجاز و جرائمي‏ است كه مرتكب شدند و نيز خونريزي‏ و ويراني‏هايي‏ است كه به بار آوردند.

پيروان وي‏ وقتي‏ مسلماني‏ را مي‏كشتند، مالش را به يغما مي‏بردند و خمس مال را به رييس حكومت وقت مي‏دادند و بقيه را در ميان خود تقسيم مي‏كردند و رفتار اين مردم همان رفتار ابن عبدالوهاب بود و آنچه كه خواستة ابن عبدالوهاب بود، انجام مي‏دادند و امير نجد نيز حامي‏ او بود كه با اين حمايت­ها، امارت او وسعت گرفت.

 



[1] .  عنوان المجد، ج‏1، ص105

[2] .  مفتاح الكرامه،ج5،  ص512

[3] . تاريخ البلاد العربيه، ص126، طبق بعضي‏ از گزارش­ها، وهابيون پنج‌هزار نفر‌را‌ كشته‌وپانزده‌هزار‌نفر را مجروح‌كردند؛موسوعة‌العتبات،‌ج8 ، ص273

[4] . اخبار الحجاز و نجد في‏ تاريخ الجبرتي، ص93

[5] . تاريخ الجبرتي، ص93

[6] . اخبارالحجاز و نجد في‏ تاريخ الجبرتي، ص93

[7] . عنوان‏المجد، ص122

[8] . آل مسعود ماضيهم و مستقبلهم، ص64

[9] . تاريخ العربيةالسعوديّه، ص54

[10] . كشف‏الارتياب،صص 25 و 26

[11] . مفتاح‏الكرامه، ج 5 ، ص512

[12].  بايد توجه داشت هجوم وهابيون به بلاد اسلامي‏، مصادف با جنگ‏هاي‏ دولت­هاي‏ غربي‏ با دولت عثماني‏ بود و جالب اين­كه: فتنه‏اي‏ كه ابن تيميّه برپا كرد نيز مصادف با هجوم لشكر صليبي به بلاد اسلامي بود‏ كه جنگ‏هاي‏ سختي‏ ميان دو طرف برپا گرديد.

[13] .  مفتاح ‏الكرامة، ج 5، ص514

[14] .  لمع ‏الشهاب،ص201

[15] .  مفتاح ‏الكرامه،ج7 ، ص 653

[16] .  عنوان‏المجد،ج1، ص122

[17] .  تاريخ العربية السعوديه، ص 105

[18] .  عنوان ‏المجد، ص160

[19] .  هذه هي‏ الوهابيه، ص127

[20] .  آل سعود ماضيهم و مستقبلهم، ص68

[21] .  موسوعة العتبات المقدسه،ج8، ص 273

[22] . همان،‌ ج 8 ،ص274

[23] .  ماضي‏ النجف و حاضرها، ص231

[24] .  كشف ‏الارتياب،ص45

[25] .  بين درعيه و شقراء دو روز فاصله بود.

[26] .  فاصله وي‏ با درعيّه 18 ساعت گرديد.

[27] .  كشف‏الارتياب،ص45

[28] .  آل سعود ماضيهم و مستقبلهم، ص 69

[29] .  تاريخ ‏العربيّة السعوديه،ص131

[30] .   تاريخ الجبرتي،ص636

[31] .  هذه هي الوهابيه، ص129

[32] .  تاريخ نجدالحديث، ص 99

[33] .  العلاقات بين نجد و الكويت،ص68

[34] .  كشف‏الارتياب،ص48

[35] .  هذه هي‏ الوهابيه،ص135

[36] .  آل سعود ماضيهم و مستقبلهم،ص104

[37] .  كشف‏الارتياب،ص50

[38] .  همان،ص 54

[39] .  كشف الارتياب،‌ ص52

[40] .  آل سعود ماضيهم و مستقبلهم،ص135

[41] . همان،ص135

[42] .لمحات اجتماعيه، ص305

[43] .  الوريدي،ص351

[44] .آل سعود،‌ ماضيهم و مستقبلهم، ص166


| شناسه مطلب: 74759