بخش 3
حکومت نجد و همپیمان وهابیت دورههای سهگانة حکومت سعودی دوران اوّل، حکومت وهابیه دوران دوم حکومت وهابیه درگیری و پایان آن
<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
<?xml:namespace prefix = v ns = "urn:schemas-microsoft-com:vml" />
3 |
پيشتر گفته شدكه آل سعود و در رأس آن، محمدبن سعود، از حاميان ابن عبدالوهاب بودند و اين به سبب پيماني بودكه بين محمدبن عبدالوهاب و آنها منعقد گرديد و همچنان پايدار است. ليكن وسعت دعوت وهابيون متوقف بر شناخت صحيح از حيات قبيلة آلسعود و اعمالي است كه مرتكب شدند و نيز خونريزي و ويرانيهايي استكه به بار آوردند. اعمالي كه وهابيون مرتكب شدند، برخاسته از حركتي ديني نبوده، بلكه ناشي از تعصبات قبيلهاي بوده كه در پوشش دين و شعار ترك شرك، آن فجايع را انجام دادند.
مورّخان، تاريخ سعودي را به سه دوره تقسيم كردهاند:
1 . دورة اوّل از سال 1137 تا 1233ق.
2 . دورة دوم از سال 1240 تا 1309ق.
3 . دورة سوم از سال 1319 تا عصر حاضر.
دوران اوّل، حكومت وهابيها
1. محمد بن سعود
اين دوره از زمان محمدبن سعود، همپيمان ابن عبدالوهاب آغاز ميشود. ميان محمدبن سعود و حاكم عيينه برخوردهايي به وجود ميآيد كه حاكم عيينه از سلطة آلسعود هراسناك ميگردد؛ از اين رو، پيماني با ثرمده و ابن سويط منعقد ميكند، اما در همين ميان، عثمان بن مَعْمَر، حاكم عيينه غافلگيرانه به قتل ميرسد و نقش آل مَعْمر خاتمه مييابد و شهر عيينه به قلمرو حكومت ابن سعود ملحق ميشود.
زيني دحلان مينويسد: «شروع كار ابن عبدالوهاب در شرق و در سال 1143ق. بود و در سال 1150ق. در منطقة نجد و اطراف آن كارش بالا گرفت. وي به ياري امير درعيّه(محمدبن سعود) پرداخت؛ چرا كه با اين وسيله توانست وسعت نفوذش را تا مكه بكشاند و قبل از اين توانسته بود اهالي درعيّه و حوالي آن را به اطاعت از خود درآورد. بسياري از سرشناسان عرب، دسته دسته و قبيله قبيله، مطيع او گرديدند. با اينكه همگي به وي پيوستند، امّا از صحرانشينان بيمناك بود، لذا در برخورد با آنها هميشه ميگفت: من شما را به توحيد و ترك شرك دعوت ميكنم. با سوءاستفاده از جهالت صحرانشينان و عدم اطلاع آنها از امور ديني، با سخناني فريبنده، خود را در دل اين مردم جا ميكرد و هميشه به آنها ميگفت:
«همانا من شما را به دين دعوت ميكنم و همة كساني كه زير اين آسمان هستند، مطلقاً مشركاند و هركس مشركي را به قتل برساند، بهشت نصيبش خواهد شد!»
مردم با سخنان فريبندة ابن عبدالوهاب، تبعيّت از او را پذيرفتند و با همين شعارها دلشان را خوش كرده بودند.گويا ابن عبدالوهاب ـ العياذباللَّه ـ مانند پيامبر در ميان مردم بود؛ چرا كه اين مردم هرآنچهكه او ميگفت، ميگرفتند و رها نميكردند. پيروان وي وقتي مسلماني را ميكشتند، مالش را به يغما ميبردند و خمس مال را به رييس حكومت وقت ميدادند و بقيه را در ميان خود تقسيم ميكردند و رفتار اين مردم همان رفتار ابن عبدالوهاب بود و آنچه كه خواستة ابن عبدالوهاب بود، انجام ميدادند و امير نجد نيز حامي او بود كه با اين حمايتها، امارت او وسعت گرفت.
ابن سعود 30 تن از علماي خود را با عنوان انجام اعمال حجّ، به مكه فرستاد و هدفش دعوت مردم به وهابيّت بود. مردم مكه از دعوت ابن عبدالوهاب در نجد اطلاع داشتند، ولي اهدافشان را نميدانستند كه چه در سر ميپرورانند. وقتي اين گروه به مكه رسيدند، امير مكه آنان را دعوت به مناظره كرد و با انجام مناظره، پرده از عقايد انحرافي خود برداشتند. امير دستور دستگيري آنها را داد كه بعضي از اين 30 تن دستگير و محبوس شدند و بقيه گريختند.
شكست در نجران
حاكم رياض، كه دهام بن دواس نام داشت، از سرسختترين دشمنان وهابيت بود، بهطوريكه حدود 27 سال، ميان رياض و درعيّه، جنگهاي خونين رخ داد و در اين ميان، دو برادر محمدبن سعود با نامهاي «فيصل» و «سعود»كشته شدند. در سال 1178 ميان جوانان قبيلة بنويام ـ كه از اهالي نجران بودند ـ و دو قبيلة عجمان و بني خالد، پيماني منعقد گرديد؛ آنان همقسم شدند تا فتنة وهابيت را از بين ببرند؛ از اين رو، با هم قرار گذاشتند جوانان بنويام به رهبري سيدحسن بن هبة الله از طرف نجران به درعيه حمله كنند و قبيلة بنيخالد و عجمان به رهبري شخصي كه خالدي نام داشت، از طرف احساء به درعيّه يورش ببرند. آنان وعده گذاشتند حركتشان بهگونهاي طراحي شود كه در روز معيني همگي به اطراف درعيه رسيده باشند، اما در اين ميان قواي جوانان بنويام زودتر از موعد به درعيّه رسيدند و توانستند لشكر ابن سعود را تارومار كنند. ابن سعود پس از اين شكست، پنهان شد امّا ابن عبدالوهاب با خدعه و نيرنگ توانست جان به در ببرد. وي، پرچم صلح در دست گرفت و شرط كرد كه اگر جنگجويان نجران وارد شهر نشوند و در همان محل درگيري باقي بمانند و اسرا را تحويل دهند، وي و حاكم سعودي متعهّد ميگردند دهها هزار سكة طلا به جهت خساراتي كه لشكر نجران متحمّل گرديده، بپردازند و قواي وهابي نيز از منطقة درعيه تجاوز نكرده، در همانجا مستقر باشند. وقتي لشكر خالدي كه داراي جنگجويان مسلّح زيادي بود و بسياري هم از نجديها لشكر را همراهي ميكردند، به ميدان جنگ رسيدند، متوجه صلح گرديدند. لذا آنها هم به اين پيمان راضي شدند. پس از اين صلح بود كه ابن سعود به خاطر صدمات روحي در سال 1179ق. در گذشت.
2 . عبدالعزيز بن محمدبن سعود
بعد از درگذشت ابن سعود، پسر او عبدالعزيز بن محمدبن سعود، با دخالت ابن عبدالوهاب جاي پدر را گرفت. او داماد ابن عبدالوهاب بود و همچون پدرش و بسيار سفاك و خونآشام بود كه در زير پارهاي از جنايات او را يادآور ميشويم:
الف) اشغال احساء
قواي حكومت به جانب احساء حركت كرد و در بين راه، هر آنچه از اموال مسلمين را به چنگ آورد، تاراج كردو هر مقاومتي كه در بين راه، در مقابلشان صورتگرفت، با بيرحمي تمام سركوب كردند. جالب آنكه حتي به نخلستانها هم رحم نكرده، همه را ويران ساختند و بدين ترتيب احساء تسليم گرديد.
در سال 1796م. اهالي آن تصميم بر رهايي از سلطة وهابيون گرفتند ولي با لشكري قوي و مجهّز سعودي مواجه شده، از نو سركوب گرديدند.
ابن بشر درباره چگونگي تسليم اهالي احساء مينويسد:
امير نجد بعد از نماز صبح، حركت خود را به احساء آغاز كرد. وقتي كه لشكريان به نزديكي احساء رسيدند، نيروهاي مسلح بر روي ركاب اسبان ايستاده، به يك باره با تفنگهاي خود شليك كردند. اين عمل باعث گرديد بسياري از زنان حامله، سقط جنين نمايند... شهر اشغال گرديد و بعد از اشغال، امير نجد وارد شهر شده، چند ماهي در آنجا اقامت نمود. او هر كسي را كه اراده ميكرد، به قتل ميرساند، يا از احساء اخراج ميكرد و يا به زندان ميانداخت و هر آنچه ميخواست به تاراج ميبرد و خانهها را تخريب ميكرد؛ «وضرب عليهم ألوفاً من الدراهم و قبضها منهم و ذلك لما تكرّر منهم من نقض العهد و منابذةالمسلمين و أكثر منها القتل...» يعني هزاران درهم جزيه و ماليات بر آنان تحميل كرد و دريافت نمود. چون اينان پيمانشكني كردند، پس بسياري از آنان را به قتل رسانيد. وقتي ابن سعود قصد كوچ كردن از احساء را داشت، بسياري از بزرگان و رؤساي آن ديار را به همراه خود به درعيه برد و آنها را در اين شهر اسكان داد و به جاي خود در احساء شخصي به نام ناجم را كه از طرفدارانش بود، گُمارد[1].
ب) يورش به كربلا
در سال 1216ق. سعودبن عبدالعزيز با قشون بسياري متشكل از مردم نجد، به قصد عراق حركت كرد. وقتي به شهر كربلا رسيد، آنجا را محاصره نمود. بعد از آنكه قشون به زور وارد شهر شدند، به قتلعام مردم پرداختند و به خزانة حرم امام حسين7 دست برد زده، ضريح آن حضرت را شكستند و اموال فراوان و اشياي نفيس آن را به غارت بردند.
آية الله سيد جواد عاملي، كه خود شاهد حوادث و از مدافعان شهر نجف اشرف بوده، ميگويد: «امير نجد در سال 1216ق. به بارگاه امام حسين7 تجاوز نمود و اموال آن را به غارت برد. نيروهايش مردمان و اطفال را به قتل رسانده، اموالشان را به غارت بردند و جسارت به قبر حضرت امام حسين7 نموده و بقعه را تخريبكردند، سپس بر مكة مكرمه و مدينة منوره متعرض شدند و هر آنچه كه خواستند در قبرستان بقيع انجام دادند و فقط قبر پيامبر خدا از دست آنان مصون ماند.»[2]
كورانسيز در وصف جنايات وهابيها ميگويد:
«عادت شيعيان اين بودكه در روز غدير، به خاطر عيد غدير خم، جشنهايي بر پا ميكردند؛ لذا همگي براي اقامة جشن عيد به نجف اشرف ميآمدند. به همين دليل شهرهاي شيعهنشينعراق، بهخصوصكربلا، خالي از سكنه ميشد. وهابيها از اين فرصت استفاده كردند و در غياب مدافعان، به شهر حمله بردند. در شهركه فقط افراد ضعيف و سالخورده باقي مانده بودند، توسط سپاه 12 هزار نفري وهابيون به قتل رسيدند و هيچ كس در اين جنايت زنده نماند؛ بهطوريكه تعداد كشته شدگان در يك روز به 3 هزار نفر رسيد»[3]
فيلبي در تاريخ نجد مي نويسد: امير نجد با لشكر پدر خود بهكربلا حمله كرد وبعد ازمحاصرة شهر، به زور وارد شهرگرديد. سپس ضريح امام حسين7 را ويران نموده و جواهرات آن را با خراب كردن ضريح به غارت بردند و هر آنچه از اشياي قيمتي در شهر وجود داشت، به تاراج بردند. ممكن است تصوّر شود كه وهابيون تنها بلاد شيعهنشين را مورد تاخت و تاز خود قرار ميدادند، ولي اين تصوّر به هيچوجه درست نيست و بايد گفت كه آنها، كلية مناطق مسلماننشين حجاز، عراق و شام را آماج حملات خود قرار ميدادند كه تاريخ در اين مورد از هجوم وحشيانة آنان گزارشهايي را ثبت نموده است.
نويسندة كتاب مذكور، فردي انگليسي الأصل، به نام «سنت جون سَره»است و وي مدت زيادي در نجد به سر برده و روابط خوبي با سعوديها داشت.
ج) اشغال طائف
در اواخر سال 1217ق. وهابيون بر حجاز دستدرازي نموده، بعضي نواحي آن را غارت كردند سپس به طائف تاختند. اميرِ طائف، كه شريف غالب بود، بهدفاع از شهر برخاست. ليكن درجنگ شكستخورد وبه طائف برگشت و خانهاش را آتش زد و سپس به مكه گريخت.
وهابيها كه ظرف سه روز توانستند با قهر و غلبه وارد شهر شوند، بعد از ورودشان به شهر، به قتلعام مردان پرداختند و زنها و بچهها را به اسارت بردند و اين روش وهابيون بوده است كه وقتي چيره ميشدند، اين خشونت و سياست وحشيانه را اِعمال ميكردند. لازم به ذكر است كه قبر ابن عباس (ره) از تجاوز آنان در امان نماند.[4]
زيني دحلان مينويسد: لشكريان سعودي در ذيقعدة 1217ق. وارد شهر شده، به قتلعام مردم پرداختند. آنان به صغير و كبير رحم نكردند؛ طفل شيرخوار را روي سينة مادر سر بريدند و گروهي از اهالي طائف،كه از قبل، به خاطر ترس از هجوم وهابيان، از شهر خارج شده، پا به فرار گذاشتند. سواران لشكر سعودي آن ها را تعقيب كرده و اكثرشان را به قتل رساندند. وارد خانهها شده، كساني را كه در خانهها بودند كشتند و چون در خانهها كسي باقي نماند، به دكانها و مساجد رفته، هركه را در آنجا يافتند، كشتند. بعد از فروكشكردن آتش جنگ، تمام اموال غارت شده را از شهر خارج كردند و همه را در يكجا جمع كردند كه به اندازة كوهي شد. سپس خمس اين اموال تاراج شده را به امير سعود دادند و بقيه را در ميان خود تقسيم كردند، ولي كتابها را كه در ميان آن تعدادي مصحف شريف و كتب حديث و فقه بود، در كوچه و بازار ريختند.
د) غارت مكة مكرمه
در 1217ق.وهابيها تصميم گرفتند بر مكة مكرمه استيلا يابند؛بدين منظور، ارتشي را در اوّل ماههاي حرام (كه حتي اعراب جاهلي جنگ در اين ماهها را حرام ميدانستند) براي حمله مهيّا سامان دادند. خبر اين توطئه زماني منتشر شد كه مردم مشغول انجام فريضة حجّ بودند. در ميان حجاج، امام مسقط، سلطان بن سعيد و نقباي وي و نيز امرايي از مصر و شام و... حضور داشتند. شريف غالب (امير مكه) از آنها كمك خواست، امّا جوابي نشنيد. از اين رو خود، مردم را بعد از اتمام مناسك حجّ به جهاد عليه وهابيان فراخواند، امّا مردم اعتنايي به او نكرده، با دلايل واهي، براي جنگ، از خود سستي نشان دادند. شريف غالب مجبور شد، به همراه يارانش با خزائن و ذخاير مالي، از مكه فرار كند. در اين ميان بسياري از مردم مكّه به جده گريختند. امير نجد با لشكرش در روز دهم ماه محرم وارد مكه گرديد، بدون اينكه مردم مقاومتي از خود نشان دهند. او همان جناياتي را كه به اهل طائف كرد، با مردم مكه نيز انجام داد.[5] علماي مكه را مجبور كرد تا عقايد ابن عبدالوهاب را بپذيرند و كتابهاي او را تدريس نمايند و نيز مسلمين ساير مناطق را از انجام حج و عمره منع كرد و ارتباط بين اهالي مكه و مدينه را قطع نمود؛ به هدف اينكه كمكها از مدينه به اهل مكه نرسد و يا تجارتيكه بين اين دو شهر بود، از رونق بيفتد.[6]
هـ ) انهدام بارگاه
وهابيان بعد از استيلا بر مكه، بسياري از ضريحها و قبوريكه داراي گنبد و بارگاه بود و مسلمانان براي احترام و اكرام به صاحب قبر آن را بنا كرده بودند، تخريب كردند و همين اَعمال را با قبور مدينه نمودند و در ظرف سه روز تمام آثار اسلامي را از بين بردند.[7]
شريف غالب به همراه شريف پاشا، حاكم جدّه متّحد شده و به اردوگاه وهابيون كه در اطراف مكه بود، يورش بردند و با طرفداران آنها كه از قبايل مجاور مكه بودند، به مبارزه پرداختند كه نتيجهاش زمينگير شدن وهابيها در آن مناطق بود. بدين ترتيب به دليل فجايعي كه وهابيون به بار آوردند، شكست سختي از سوي اين دو حاكم خوردند.
و) قتل عبدالعزيز
جبران شاميّه، از نويسندگان وهابيمينويسد: شيعيان از ماجراي كربلا و فجايعيكه وهابيّت در آن شهر انجام داد، دردمند بودند؛ لذا بعد از دو سال توانستند انتقام خود را از امير نجد بگيرند. ماجرا بدين شكل بود كه عبدالعزيز در سال 1218ق. در مسجد مشغول نماز بود كه با خدعهاي به قتل رسيد.
فيلبي مينويسد: قاتل، خود را در پوشش درويشي درآورد و به شهر درعيّه رفت و چند روز در آن شهر، پشت سر عبدالعزيز نماز خواند. در يكي از روزها كه عبدالعزيز مشغول نماز بود،ناگهان خود را روي او انداخت و با چاقويي، شكمش را دريد و با شتاب به جاي اوّل خود برگشت. مردم كه وي را شناختند، دستگيرش كرده، كشتند.[8]
ابن بشر ميگويد: قتل امير درعيّه، عبدالعزيز، ضربه جديدي بر پيكرة وهابيّت بود. وي در پاييز سال 1803م. در مسجد، به دست درويشي ناشناخته، كه ميگفتند اسمش عثمان و كرديالأصل و ساكن يكي از روستاهاي موصل بود، به قتل رسيد. اين درويش به صورت ميهمان وارد شهر شد و در مسجد، وقتي عبدالعزيز به سجده رفت، به او حمله كرد و به قتلش رسانيد. او در صف سوم نماز جاي گرفته بود كه با استفاده از يك خنجر، شكم عبدالعزيز را پاره كرد و سپس برادر عبدالعزيز را زخميكرد. بعضي از گزارشها حاكي از آن است كه قاتل فردي شيعه بوده كه در ماجراي كربلا تمام افراد خانوادهاش به دست وهابيون كشته شده بودند.[9]
شريف غالب بيش از پانزده سال با عبدالعزيز جنگيد و در نهايت، صفحة پر فراز و فرود زندگي عبدالعزيز، با مرگش پايان پذيرفت.
3 . سعودبن عبدالعزيز
وي با حكم امراي سعوديِ وهابي، حكومت را به دست گرفت. در ابتداي كار، به شهرهاي بصره و الزبير حمله برد و دست به قتل مردم و تاراج اموال و اسارت زنان و اطفال آن شهر زد. وي قبر طلحه و زبير را ويران نمود. جنگها و غارتهاي او، آن قدر هولناك بود كه حتي امراي قبل از او، دست به چنين اعمالي نزدند كه به نمونههايي از آن فجايع اشاره ميگردد:
الف) محاصرة جده؛ در1219ق. لشكر وهابي با دوازده هزار جنگجو جده را محاصره كردند و از آنجا كه شريف مكه ميدانست وهابيون در استيلا بر جدّه موفق نميشوند، آشكارا به جمعآوري نيرو براي به دست گرفتن امور مكه پرداخت. لشكر سعودي از محاصره جدّه چيزي عايدش نشد و مدافعان جدّه توانستند ضربات محكمي بر آنها وارد كنند و مهاجمان را يكي پس از ديگري به هلاكت برسانند.
سپاه وهابي در اثر عدم توفيق در جنگ، به پركردن چاهها و قنوات پرداخته، در ميان راه، طوايف اعراب را قتل عام كردند. حاصل اين جنگ، شكست سپاه وهابي به دست ارتش شريف غالب بود؛ چرا كه شريف غالب لشكري به رهبري شريف حسين براي انتقام از وهابيون آماده ساخت. سپاهيان مجهّز در منطقةالليث بر وهابيون هجوم بردند و بسياري از آنها را به قتل رسانيدند. در اين ميان شريف حسين هم به قتل رسيد. شريف غالب جنگ را پي گرفت و سرانجام ضربات مهلكي بر سپاه وهابي وارد آورد و بسياري از رؤساي آنها را به قتل رسانيد و براي عبرت وهابيها، بسياري از آنها را از دوازدة شهر به دار آويخت.[10]
ب) محاصرة مكه و مدينه؛ زيني دحلان مينويسد:
«در اواخر ذيقعدة 1220ق. وهابيها با لشكري وارد مكه شدند؛ از سوي ديگر مدينة منوره را نيز به اشغال در آوردند. در اين شهر، خانة وحي را غارت كرده، اموال آن رابه تاراج بردند و اعمال زشتي در اين شهر مرتكب گرديدند. بعد از اين فجايع، اميري را بر شهر مدينه مسلط نمودند كه نامش مبارك مزيان بود.
حكومت وهابيون در اين شهر، هفت سال طول كشيد. آنان مانع از آن ميشدند تا حجاج شامي و مصري با شتران وارد مكه شوند ... براي خانة كعبه، پردهاي از جنس عبا دوختند و مردم را مجبور كردند تا از عقايدشان پيروي كنند وگنبدهاييكه بر روي قبور اوليا بود، ويران نمودند. دولت عثماني به خاطر جنگ با دول غربي و نيز به خاطر ضعف از درون، نميتوانست جلوي اعمال وهابيان را بگيرد».[11]
جبران شاميّه، نويسندة وهابي مينويسد: سعودبن عبدالعزيز، مدينه منوره را محاصره كرد و همان اعمالي را كه در طائف و مكه انجام داد، بر سر مدينه و اهل آن آورد.
ج) يورش به نجف اشرف؛ سيّدجواد عاملي ميگويد: «در شب نهم از ماه صفر1221ق. قبل از طلوع صبح در حاليكه مردم در خواب بودند، وهابيون به نجف حمله كردند و بر بالاي ديوارهاي شهر رفته، شهر نجف را به دست خود گرفتند؛ امّا كرامات عظيمي از امام علي7 ظاهر شدكه بسياري از وهابيون به قتل رسيدند و مفتضحانه گريختند و خدا را بر اين امر شاكريم».[12]
وي در ادامه ميگويد: «سعودبن عبدالعزيز در ماه جماديالاخر 1223ق. با لشكري از مردمان نجد، كه نزديك به 20 هزار جنگجو و يا بيشتر ميشد، به نجف حمله كرد، او ما را تهديد كرد كه قصد دارد در يك عمليات غافلگيرانه، شهر نجف را به همراه اهالياش بكوبد. ما تهديدش را جدي گرفته، همگي به طرف ديوار شهر رفتيم.
سپاه وهابي شبانه به نجف رسيد، ما هم با احتياط به آنها نگاه ميكرديم؛ به طوريكه تمام ديوار شهر را با تفنگها و توپها، محافظت نموديم. لشكر سعودي كاري از پيش نبرد و به طرف حلّه رفت كه با مقاومت مردم آنجا روبهروگرديدند. سپس بهكربلا حمله نمود و در حاليكه مردم در خواب بودند، بر آنان تاخت. حاصل كار اين شدكه هر يك از طرفين تلفاتي دادند و لشكريان وهابي شكست خورده، بازگشتند. اما بعد از مدتي دوباره به عراق يورش برده، خونهاي زيادي ريختند و ما مدتي از ترس، درس و بحث را ترك كرديم.... «لا حول و لا قوّة...» بعد از اين ماجرا، وي بر مكه و مدينه مستولي گرديد و به مدت دو سال از فريضة حج ممانعت نمود و نميدانيم عاقبت چه ميشود».[13]
آن چه از تاريخ به دست ميآيد، اين است كه به مدت 7 سال، مانع از انجام حجّ مردم عراق شدند. شاميها سه سال و مصريها 2 سال محروم بودند، از آن سالها به بعد معلوم نشد كه آيا باز مانع شدند يا خير...
د) دستاندازي به شام؛ در سال 1223ق. فرزند او، امير حجاز به بلاد حوران حمله كرد و اموال مردم را به تاراج برد و زراعت كشاورزان را به آتش كشاند و مردمان را به قتل رسانده، زنان و فرزندانشان را به اسارت گرفت و منازل آنها را ويران نمود. [14]
صلاحالدين مختار ميگويد: «در ششم ربيعالاول سال 1225ق. اميرسعود با 8 هزار تن از جنگجويان خود به ديار شام حمله كرد. به او خبر دادند كه عشاير سوريه از قبيله: غنزه و بنيصخر و ... در نَقَره شام مستقر شدهاند، وقتي كه او به شام رسيد هيچ يك از اين افراد را نديد؛از اينرو به همراه يارانش به حوران حمله كرد و به شهرهاي دساكر و بصره نيز يورش برد و اموال در آنجا را به يغما برد. اهالي اين مناطق از ترس هجوم وهابيها به نواحي اطراف شهر گريختند. بعد از آن اميرسعود به قصر مزريب حمله برد، ولي مقاومت مردم مانع از پيشروي آنان شد؛ سپس شبانه به بصرهتاخت و از آنجا، در حالي كه غنايم زيادي به چنگ آورده بود، به شهر خود بازگشت».
هـ ) محاصره نجف و كربلا؛ سيّدجواد عاملي ميگويد:
در سال 1225، اعرابي از قبيله عنيزه كه معتقد به وهابيّت بودند و شعارهاي آنها را تكرار ميكردند، به نجف اشرف و مشهد امام حسين7 حمله كردند و در بين راه، به راهزني پرداختند و زائران امام حسين7 را، كه از زيارت قبر آن حضرت در ماه شعبان برميگشتند، غارت نمودند؛ جمعي از اين زوار را به قتل رساندند كه بيشتر كشته شدگان، عجمها (ايرانيان) بودند كه تعدادشان 150 نفر بود و البته كمتر از اين هم گفتهاند و بقيه اين افراد، عرب بودند. اكثر زائران در حلّه ماندند و توان بازگشت بهنجف را نداشتند و بعضي ديگر به حسكه رفتند و الآن كه من اين مطالب را مينويسم در محاصره هستيم و مهاجمان دست از محاصره برنداشتهاند و نيروهاي آنان از كوفه تا دو فرسخي يا بيشتر با مشهد امام حسين7 فاصله دارند.»[15]
تعصب كوركورانة وهابيان به جايي رسيد كه تجارت با مردمان ديگر را قطع كردند و از سال 1229ق. تجارت با شام و عراق را حرام اعلام نمودند.[16] و هر تاجري را كه در بين راه مييافتند، اموالش را هدر دانسته، با او معاملة اهل كتاب نموده، مصادرهاشميكردند.[17]
ز) هجوم والي مصر و شكست وهابيان؛ در سال 1226ق. علي پاشا والي مصر، سپاهي را به فرماندهي فرزندش طوسون، براي پاكسازي حجاز از لوث وجود وهابيون به آنجا فرستاد. در هجوم اوليّه نبردي بين دو گروه درگرفت كه نتيجهاي نداشت؛ اما در حملة دوم توانست قواي وهابي را تار و مار كند. او بر مكه و مدينه مستولي گرديد و قصد آن را داشت كه به نجد حمله ببرد و آنجا را فتح كند كه موفق نشد.
ابن بشر ميگويد: مصريها در سال 1227ق. به سرحدّات نجد رسيدند و از طرفي لشكر طوسون كه با پيشرويهاي خود مدينه را از لوث وجود وهابيون پاك كرد، بسياري از عربهاي جهينه به او پيوستند و به جنگ با نجديها آماده شدند؛ لذا نجد را محاصره كرده، آب را بر آنها بستند. شهر هفت هزار سكنه داشت و مصريها با ورود به شهر به قتل و عامّ پرداختند كه چهار هزار نفر از آنها كشته شدند.[18] بعد از آن، طوسون به كمك شريف غالب، بدون هيچ خونريزي، در سال 1229ق. بر مكه و طائف مسلّط گرديد.
ح) هيأت امر به معروف؛ مرحوم مغنيه مينويسد:
«سعودبن عبدالعزيز هيأتي به نام امر به معروف تشكيل داد. كار اصلي اين گروه آن بود كه در اوقات نماز به بازار ميرفتند و مردم را به اداي نماز اوّل وقت ترغيب ميكردند. اين روش از آن زمان تا حال ادامه دارد كه به خيابانها ميروند و كساني را كه باريش تراشيده از خانه بيرون ميآيند، مورد ضرب قرار ميدهند و يا كسي بخواهد قبر رسول اكرم را يا قبر امامي از ائمة بقيع را مسح نمايد و موارد ديگر ـكه با عقايد وهابيون هماهنگ نيست ـ برخورد ميكنند و حتي با كساني كه بهطورعلني دخانيات مصرف ميكنند، گرچه از كشورهاي ديگر آمده باشند، برخورد كرده و آنها را كتك ميزنند.[19]
ط) مرگ سعود؛ در سال 1229، سعود در حالي كه 68 سال سن داشت، درگذشت و حكومتش از سال 1218 تا 1229 طول كشيد و با مرگش،پروندة دنيايياش ـكه مملوّ از قتل عام مسلمين و تاراج اموال آنها بود ـ بسته شد.
4 . عبداللَّهبن سعود:
وي از 1229 تا 1234ق. حكومت كرد. با عبداللَّهبن محمد درگيري داشت و اين دو گروه به جان هم افتاده بودند؛ از اينرو وقت آن را پيدا نكردند تا روش پدران خود را دنبال كنند.
الف) لشكر پاشا: در همين سال، پاشا لشكرهاي زيادي از ناحية قنفذه، از راه خشكي و دريا به نواحي تحت حكومتِ وهابيون گسيل داشت و توانست بر آن نواحي سيطره پيدا كند كه بسياري از وهابيون از ترس گريختند. پاشا در سال 1230ق. به طائف برگشت و بين او و وهابيون جنگهاي خونيني درگرفت كه به شكست قواي وهابي منتهي گشت و شهرهاي تربه، بيشه و رينه به دست سپاه پاشا افتاد؛ جمع كثيري از وهابيون به قتل رسيدند و اهالي آن خلع سلاح شدند. پاشا سپس بر عسير تسلّط يافت و آخرين مقاومت وهابيها را درهم كوبيد، بعد از آن، به مكه آمد و از آنجا به قاهره بازگشت.[20]
ب) حملات به عراق
1. لونكريت در تاريخ العراقي مينويسد:
«در 1217ق. زماني به كربلاهجوم بردند كه اكثر ساكنان آن به زيارت نجفاشرف رفته بودند. وهابيها با 12 هزار نفر به فرماندهي امير سعود به كربلا حمله برد و بيش از سه هزار نفر از ساكنان آن را سر بريدند و خانهها و بازارها و اشياي حرم مطهر را غارت كرده، حتي كاشي هاي طلا را از روي ديوارها كنده و سپس ضريح امام حسين7 را ويران كردند.»[21]
2. به نقل ديگر: وهابيان در اين حمله پنج هزار نفر از ساكنان كربلا را كشته، ده هزار نفر را نيز مجروح كردند.
3. و به نقل ديگر در سال 1216، امير سعود وهابي با نيرويي حدود بيست هزار نفر به كربلا يورش برده، در يك شب بيست هزار نفر را به قتل رسانيد.[22]
كار آنان هرگز قابل توصيف و بيان نيست و در تاريخ از اين هجوم، بهعنوان سنگينترين و وحشيانهترين حملات به سرزمين و مردم عراق ياد شده است.
دربارة دفاع مردم در برابر وهابيهاچنين نقل شده است:
1. در 1218ق. وهابيان به نجف اشرف حملة شديد كردند ولي با شكست روبه رو شدند، چون به هنگام رسيدن به نجف، همة دروازهها بسته بود و همة مردم نيز بسيج شده بودند تا آخرين قطرة خون از شهر دفاع كنند. و جالب اين است كه فرماندهي دفاع مقدس،آية الله العظمي شيخ جعفر كاشف الغطا بود. شخص ايشان در اين نبرد شركت كردند و جمعي از علما نيز حضور داشتند.[23]
2. دفاع شهرهاي جنوب: در1221ق. وهابيها از چندين محور، از جمله محور نجف، به عراق حملهور شدند، ولي ساكنان شهرها از شهر زبير تا سماوه با همكاري و كمك همپيمانهاي خود از عشاير، به دفاع برخاستند و تجاوزات سفاكان وهابي را به راحتي دفع كردند. ولي خطر شديد متوجه نجف اشرف شده بود، به طوريكه در آستانة ورود به شهر، ناگهان با ضد حملة مردم نجف اشرف روبه رو شده، شكست سختي را متحمل گرديدند.
3. البته حملات پي در پي وهابيان به نجف و استمرار آن باعث تشكل مردم و اهالي نجف شده بود؛ به گونهاي كه به گروهها و احزاب منسجم و منظمي درآمدند و به قصد دفاع از شهر مقدس و دور كردن خطر وهابيت، كاملاً متشكل شدند.
ج) هجوم به درعيه
در 1234ق. محمدعلي پاشا، لشكري را به رهبري فرزندش ابراهيم پاشا به حجاز فرستاد تا بر لانة فساد؛ يعني درعيّه مستولي شود. ابراهيم پاشا با لشكر مجهّزش وارد مكه شد و از آنجا به طرف درعيّه حركت نمود. وي تمام اراضي مكه را كه وهابيون با ظلم و ستم به دست آورده بودند، از آنها باز پسگرفت، بدون اين كه مقاومتي در برابرش صورت گيرد. وي نيز دست به قتل عام وسيع وهابيون زد و بسياري از آنها را به اسارت گرفت و غنايم زياد و با ارزشي به دست آورد.[24]
سپس در 1234ق. به يكي از شهرهايي كه در اختيار وهابيون بود، حمله برد و امير آنجا را دستگير كرد و سپس بر شقراء ـ كه حاكمش عبداللَّهبن سعود بود ـ مسلّط گرديد و حاكم از ترس، شبانه به درعيّه گريخت.[25]
ابراهيم پاشا در ادامة فتوحات خود، به بزرگترين شهر وهابيها دست يافت و با فتح اين شهر، ديگر فاصلة چنداني با درعيّه نداشت.[26] او با تمام نيروهايش به درعيّه يورش برد و قسمتي از آن شهر را در اختيار گرفت و بقيّه شهر را به محاصره درآورد.
جبران شاميه مينويسد: محاصرة درعيّه 15 ماه طول كشيد و همچنان كمكها به ابراهيم پاشا از مصر و بصره و مدينه و ... ادامه داشت.[27]
تا مادامي كه اين كمكها استمرار داشت، قبايلي كه او را ياري ميكردند و در لشكرش حضور داشتند، باقي ماندند. اواخر محاصره بود كه عبداللَّهبن سعود تسليم ابراهيم پاشا گرديد، ابراهيم پاشا او را به عنوان اسير و با ذلّت به قاهره و سپس به دستانه فرستاد. در قاهره او را در بازارها گردانيدند و بعد به دارش كشيدند. در جنگ درعيّه بسياري از سران آل سعود و آل شيخ جان باختند و بسياري هم به مصر تبعيد شدند و بدين وسيله بساط اوّلين دولت وهابي برچيده شد.[28]
ابراهيم پاشا در درعيّه 7 ماه رحل اقامت گزيد و بعد از آن، دستور به ويراني اين شهر داد كه تبديل به شهر مردگان شد. سعوديها نيز در اين ميان بيست تن از نزديكان شيخ؛از جمله سه تن از برادران را از دست دادند. ابراهيم پاشا به قاهره و دستانه نامه نوشت كه در اين زد و خوردها 14 هزار نفر از وهابيون به قتل رسيدند و 6 هزار نفر آنان اسير گرديدند و در ميان غنائم به دست آمده، 60 حلقه توپ وجود دارد.[29]
د) شكست و شادي؛ بعد از شكست آنان، در قاهره جشنهاي باشكوهي برگزار گرديد؛ توپها شليك شد و مردم به آتشبازي پرداختند و فتحعلي شاه قاجار، پادشاه ايران، نامهاي به محمدعلي پاشا نوشت و از او به خاطر سركوب وهابيون قدرداني كرد.[30]
مرحوم مغنيه مينويسد: «ابراهيم پاشا دست به طغيان زد و شهري از شهرهاي وهابي نبود كه از دست لشكريان وي سالم بماند. وي اموال خاندان سعود و خاندان محمدبن عبدالوهاب را مصادر كرد و بسياري از سران و زنان و اطفالشان را مجبور به جلاي از وطن نمود و بسياري را هم به مصر تبعيد ساخت و اين سزاي جنايت وهابيها و خيانتي بود كه در حقّ خدا و قرآن و پيامبر و سنت مرتكب گرديدند؛و هر ظالمي به ظالمتر از خودش گرفتار ميگردد.»[31]
بعد از سقوط درعيّه به دست ابراهيم پاشا و فرار جمع زيادي از وهابيون، با مرگ ابراهيم پاشا، فراريها به شهر بازگشتند. از جمله كساني كه دوباره به شهر آمدند، عمربن عبدالعزيز، تركي برادرزاده عبدالعزيز و مشاريبن سعود بودند.
اين افراد دست به تعمير خرابيهاي شهر زدند و بدين ترتيب بسياري از اهالي آن دوباره بازگشتند. مصريها از سلطة دوبارة وهابيها نگران شدند؛ از اينرو لشكري به فرماندهي حسين بيگ ترتيب دادند و به درعيّه هجوم آوردند و حاكم آن را كه مشاري بود، دستگير نموده، او را تحت الحفظ به مصر فرستادند. اما وي در ميان راه از دنيا رفت و بقيه افرادش گريختند و به قلعة رياض پناه بردند. حسين بيگ سه روز آنجا را محاصره كرد. از طرفي چون آذوقهشان تمام شده بود، از حسين بيگ امان خواستند. حسين بيگ به آنها امان داد، در نتيجه همگي، به غير از تركي كه شبانه از قلعه فرار كرد، خارج شدند و دست بسته به مصر رفتند.
5. تركي برادرزادة عبدالعزيز 1239 ـ 1250ق.
مدتي طولاني در مناطق جنوب، مخفيانه زندگي ميكرد و هر از چند گاهي به صحراي نجد ميرفت و اعراب باديهنشين را به آيين وهابيت فرا ميخواند. وي با زني از خاندان تدمر ازدواج كردكه ثمرة اين ازدواج فرزند پسر به نام جلوي شد.
تركي30 تن از اعراب را پيرامون خود گرد آورد و بدين وسيله ساير قبايل را نيز مطيع خود ساخت. در جريان قيام مردم قصيم بر ضدّ مصريها،كه مجبور شدند از حجاز به تدريج خارج شوند،تركي از اين فرصت استفاده كرد و در منطقة رياض بر لشكر مصري تاخت و آنجا را به تصرف خود درآورد. از همانجا بودكه بهتوسعة حكومت خود پرداخت و به مناطق ديگر دستاندازي كرد. بعد از آنكه مصريها منطقة نجد را ترك كردند، بعضي از مناطق قصيم هم به حكم تركي، ضميمة حكومت وي گرديد. لذا ميتوان گفت كه او اولين امير وهابي سعودي در دورة دوم حكومت بودكه به واسطة او، امارت از فرزندان عبدالعزيزبن سعودبن محمدبن سعود به فرزندان عبداللَّهبن سعود رسيد؛ اما مشاريبن عبدالرحمانبن مشاريبن سعود، به همراه يارانشكه از قبيلة قحطان بودند، دست به شورش و مخالفت با امير تركي زدند و از اينكه حكومت از نسل عبدالعزيز خارج گردد، ناراضي بودند. بنابراين، مشاري به حيلهاي، تركي را به قتل رساند و خود، حكومت را به دست گرفت.
6 . مشاريبن عبدالرحمن 1250ق.
شاميّه مينويسد: با كشته شدن تركيبن عبداللَّه، توسط پسر عمهاش، مشاريبن عبدالرحمن، حكومت او نيز به آخر رسيد و مشاري با غلبه بر ديگران، حاكم ششم گرديد. حكومت مشاري 40 روز بيشتر طول نكشيد؛ چرا كه فيصل فرزند تركي با لشكري مجهز و با كمك عبداللَّه و عبيداللَّه، كه از آلرشيد و از شيوخ حائل محسوب مي شدند، با سرعت به طرف رياض حركت كرد. سپس بر مدينه مستولي شد و مشاري را دستگير و اعدام نمود. بعد از اين جريان، فيصل حاكم هفتم سعوديها گرديد.
7 . فيصلبن تركي 1250 ـ 1253ق.
وي بعد از پدرش حاكم گرديد، ليكن محمدعلي پاشا به وي فرصت حكومت كردن نداد؛ چون پاشا لشكري را به نجد فرستاد و در ميان لشكر، خالدبن سعود كه از جمله تبعيد شدگان به مصر بود، قرار داشت. لشكر بر پايتخت مسلط گرديد و فيصل مجبور به فرار شد، امّا فرارش فايده نداشت و سرانجام دستگير و به مصر تبعيد گرديد، مصريها هم به جاي فيصل، خالدبن سعود را بر حكومت رياض و مناطق اطراف منصوب كردند.
8 . خالدبن سعود 1253 ـ 1255ق.
وي در قاهره محاكمهگرديد، اما محمدعلي پاشا او را تبرئه كرد و بهجاي خود درجزيزةالعرب منصوب نمود. خالد ياراني داشت كه ميگفتند نبايد حكومت از اولاد سعود كبير به اولاد عبداللَّهبن محمد برسد. در اين عقيده بسياري از قبايل رياض نظر موافق داشتند؛ بدين ترتيب حكومت به فرزندان سعود كبير رسيد و خالدبن سعود، هشتمين حاكم آنان گرديدكه امارتش دوسال دوام يافت.
9 . عبداللَّهبن ثنيان 1255 ـ 1258ق.
وي با سپاهيكه نجدي بودند، به خالدبن سعود حمله كرد. خالد توان مقابله با سپاه او را نيافت و ناگزير به مكه گريخت و در همان جا درگذشت. وقتي خبر اين جريان به فيصل ـ كه در مصر محبوس بود ـ رسيد و دانست كه عبداللَّه قدرت را به دست گرفته و خالد نيز فرار كرده، با حيلهاي از مصر گريخت و خود را به قصيم رساند و جمع بسياري هم او را ياري نمودند. با كمكهاي اهالي عنيزه توانست ابن ثنيان را در رياض شكست دهد و وي را دستگير و حبس كند. سرانجام نيز او را در سال 1258ق. بهقتل رسانيد.
10 . فيصلبن تركي 1258 ـ 1278ق.
حدود20 سال حكومت وهابي با او بود. ليكن دولت عثماني تصميم به جنگ با فيصل، امير رياضگرفت. دولت مركزي عثماني لشكري را به فرماندهي شريف محمدبن عون، امير مكه به قصيم فرستاد و اهالي قصيم را به اطاعت دولت مركزي درآورد. سرانجامِ كار، اين شد كه صلحي با اهالي قصيم منعقد گرديد كه در مقابل، قصيميها بايد 10 هزار ريال پرداخت نمايند. بدين ترتيب شريف با لشكر خود به قرارگاه برگشت و فيصل هم به تعهّد خود عمل كرد و هر سال 10 هزار ريال بر طبق عهدنامه پرداخت مينمود. اين امر همچنان ادامه داشت تا اينكه فيصل فلج و كور گرديد. اوبا همين مرض در سال 1282ق. درگذشت و به جاي خود عبداللَّه را از ميان چهار فرزندش به حكومت منصوب نمود كه همين امر باعث درگيري ميان برادران گرديد.
11 . عبداللَّهبن فيصل التركي 1278 ـ 1284ق.
بعد از آن كه عبداللَّه از طرف پدرش به حكومت رسيد، يكي از برادرانش، كه سعود نام داشت،بر ضدّ او شوريد. اين جنگها تا آنجا كشيده شد كه به ضعف حكومت وهابي و استقلال بعضي از مناطق منجر گرديد و تركها بر احسا و قطيف مسلط شدند.
اين درگيريها به خانوادة آل سعود كشانده شد و عبداللَّه با پشتيباني تركها، مناطقي را اشغال نمود و سعود را از رياض راند و خود در سال 1282 به رياض بازگشت. اين بازگشت زماني اتفاق افتاد كه مردم در قحطي شديد به سر ميبردند و حتي مردار الاغ را ميخوردند و پوستهاي بزغاله را آتش ميزدند و براي خوردن ميساييدند و نيز استخوانهاي حيوانات را ميشكستند و آرد كرده، ميخوردند. اگر چه اين مردمان با جنگ و خونريزي نمردند، ولي گرسنگي آنها را از بين برد.[32]
12 . سعودبن فيصل تركي 1284 ـ 1291ق.
درجدال بين دو برادر؛ يعني عبداللَّه وسعود، افراد زيادي كشته شدند. عبداللَّه از طرف تركها حمايت ميشد و سعود هم از انگليسيها مواد غذايي ميگرفت و اين كمكها حتي بعد از پيروزي سعود، از سوي انگليسيها، ادامه داشت و سرانجام، او در سال 1290 وارد رياض شد و در سال 1291 درگذشت. اما عبداللَّه و برادرش محمد، رياض را ترك كردند و در نزديكي كويت در صحراي قحطان ساكن شدند و تا مدتها در امور حكومت دخالت نكردند.
13 . عبدالرحمانبن فيصل
بعد از سعود، امر حكومت به دست برادرش عبدالرحمان افتاد. او با برادرش سعود، ميانة خوبي داشت. بههمين جهت بود كه حكومت به دست او افتاد؛ امّا با برادر ديگرش؛ يعني محمد، درگيري داشت و محمد نيز با عبداللَّه روابط حسنهاي برقرار كرده بود. اين دو برادر توافق كردند حكومت را از دست عبدالرحمان بگيرند و هر كدام از محمد و عبداللَّه ـ كه بزرگترند ـ امر حكومت را به دست گيرند و چون عبداللَّه بزرگتر بود، طبيعي بود كه حكومت را او در اختيار بگيرد. به همين منظور، عبداللَّه كه در صحراي قحطان ساكن بود، از سال 1293 تا 1305 به تدريج بازگشت. امّا ديگر، فرزندان سعود رضايت نداشتند تا عموي بزرگشان عبداللَّه، حكومت را در دست بگيرد. بنابراين، به عنوان اعتراض از رياض خارج و در منطقهاي به نام خرج مستقر شدند و برادران؛ محمد، عبداللَّه و عبدالرحمان، جبههاي واحد به رهبري عبداللَّه بر ضدّ فرزندان سعود تشكيل دادند. فرزندان سعود چند هفته مقاومت كردند اما با حملة عبداللَّه، همگي گريختند و بار ديگر عبداللَّه وارد رياض شد و در آنجا ماند. او در سال 1305ق. از دنيا رفت.
بعد از درگذشت عبداللَّه، نزاع ميان عبدالرحمان و فرزندان سعود بار ديگر آغاز شد و از سويي قبايل نجد به رهبري محمدبن رشيد ـ كه وهابي نبودند و با عثمانيهاي حنفي پيمان داشتندـ به موفقيتهايي دست يافتند. فرزندان سعود از ناحية قبايل حمايت مالي و نظامي ميشدند و بدين ترتيب عبدالرحمان مجبور به فرار از نجد شد و به احسا رفت و سپس به كويت و از آنجا نزد قبايل بنيمرة، در نزديكي منطقه ربعالخالي رفت. بعد از درنگي اندك، راهي قطر شد و از آنجا به گويت رفت و در آنجا رحل اقامت گزيد. امير كويت، شيخ محمدبن الصباح، براي عبدالرحمان حقوق ماهيانه قرار داد و بعد از آن دولت عثماني، ماهيانه60 ليرة عثماني به او اختصاص داد، اما چندي نگذشتكه دولتكويتحقوق ماهيانهرا قطعكرد و ازآن پس، عبدالرحمان درسختي وفقر زيست، تا اينكه دوران دوم حكومت وهابي با مرگ وي پايان يافت.
تاريخ نويسان گفتهاند:
«إنّ الوهابية فقدت صيتها وبريقها لما توسّعت فوق طاقتها فانهزمت، وهكذا خسرواالأرض والحركةالوهابية»؛ زماني وهابيت همه چيز خود را از دست داد كه نفوذ و گسترش آن بيش از تحمّل و طاقت خود بود، لذا زمين و نفوذ را از دست داد.»
14 . عبدالعزيزبن عبدالرحمان 1319 ـ 1373ق.
در مباحث گذشته آورديمكه عبدالرحمانبن فيصل، كارش نگرفت[33] و سرانجام مجبور شد به همراه خانوادهاش به كويت پناهنده شود. يكي از فرزندان وي به نام عبدالعزيز، كه در آن زمان ده سال داشت و در ميان مردم كويت رشد يافته بود و هفت سال از دوران زندگياش مصادف بود با ارتباط ودوستي پدرش عبدالرحمان و مبارك، امير كويت، روزي نزد شيخ مبارك آمد و به او گفت: قصد دارم سرزمين نجد را از چنگ ابن رشيد درآورم. آيا در اين امر مرا يار ميدهي؟ شيخ جواب مثبت داد؛ از اين رو دويست ريال و 30 تفنگ و 40 شتر در اختيار او گذاشت. وي از ميان بستگان خود به جمعآوري نيرو پرداخت كه برادر و پسر عمويش، عبداللَّهبن جلوي او را ياري نمودند. اين افراد كه نزديك به 40 نفر بودند، به نواحي رياض رسيدند و با فريب نگهبانان شهر، وارد رياض شدند و حاكم آن را كشته، سربازانش را مجبور به تسليم كردند. بعد از آن كه از پيروزي خود مطمئن شدند، ناصربن سعود را به سوي شيخ مبارك، امير كويت، فرستادند تا بشارت فتح وپيروزي را بهاو بدهد و در ضمن، درخواست كمك از وي نمايد. با محكم شدن حكومت در رياض و قلع و قمع مخالفين، ديواري اطراف شهر رياض كشيدند و شيخ مبارك هم از او حمايت ميكرد. عبدالعزيز در حالي كه 22 سال سن داشت به حكومت رسيد و پدرش را مشاور خود و پيشواي مسلمين منطقه گردانيد. از جمله كارهاي او ميتوان به موارد زير اشاره كرد:
الف) روابط سياسي با عثماني؛ دولت عثماني از طريق شيخ مبارك، حاكم كويت، با عبدالعزيز تماس گرفت و از او خواست تا پدرش را براي مذاكره با والي بصره به آن ديار بفرستد. لذا پيماني در سال 1322 بين دو طرف منعقد گرديد كه باعث سيطرة تام عبدالعزيز بر مناطق تحت نفوذش گرديد. البته عثمانيها با او شرط كردند كه عبدالعزيز بايد به عنوان يك حاكم از سوي عثماني در آنجا امارت داشته باشد و از طرفي عثمانيها ملزم گرديدند كه نگذارند آل رشيد در ادارة شؤون حكومتي آل سعود، دخالت كند.
ب) پيمان با انگلستان؛ عبدالعزيز در سال 1328 با مأمور رسمي دولت انگلستان در كويت ـ كه نامش ويليام شكسپير بود ـ سه بار مذاكره كرد. وي نظرش را به اين صورت با مأمور دولتي انگلستان ابراز نمودكه: الآن وقت مناسبي است تا نجد و احساء براي هميشه از سيطرة عثمانيهارهايي يابد. نظر نمايندة انگليس هم، موافق نظر عبدالعزيز بود؛ از اينرو معاهدهاي با هم منعقد كردند كه بعد از آن انگلس بايد از دخالت در شؤون داخلي شبه جزيرة عربستان بپرهيزد و عبدالعزيز هم متعهد گرديد در صورتيكه قصد حمله به شهرهاي ديگر را داشته باشد، قبل از آن، با ملكة انگلستان، مشورت نمايد[34] و هر چه آنان دستور دادند، عملكند. همچنين سعود ملزم گرديد كه از هرگونه تماس يا اتحاد يا معاهدهاي با هر حكومت يا دولتي غير از دولت انگستان، خودداري كند و امير نجد نبايد در اين امر كوتاهي از خود نشان دهد و حق ندارد عقد اجاره يا رهني يا مثل آن با دولتهاي ديگر ببندد. و نيز حق ندارد هيچگونه امتيازي از طرف خود به دولتي از دول اجنبي يا سران دولت اجنبي، بدون موافقت با حكومتِ بريتانيا بدهد.
ابن سعود مثل پدرش متعهّد شدكه از هرگونه تجاوز و حمله به اراضي كويت و بحرين و اراضي شيوخ قطر و عمان و سواحل آن، خودداري كند؛ چرا كه تمام اين شيوخ تحت حمايت دولت انگلستان ميباشند و با دولت انگلستان معاهده دارند و جالب اينكه در هيچ جايي از اين معاهده مشخص نشده كه حدود عربي نجد كجاست. بالأخره با اين معاهده، نجد و توابع آن تحت الحماية انگليس خوانده شد و اين خود سياستي بود از سوي دولت استعمارگر انگلستان تا بر بخش اعظم خاورميانه تسلّط پيدا كند و در اين امر هم موفّق گرديد، بهطوريكه بعد از جنگ جهاني اوّل بر جزيرةالعرب مستولي شد. در قبال تعهّد سعود، بريتانيا در سال 1332ق. متعهّد شد ماهيانه مبلغ 5 هزار استرلين به همراه ادواتي مانند مسلسل و تفنگ به سعود تحويل دهد.
وي در سال 1362، ضمن خطبهاي كه در مكه خواند، گفت: نبايد فراموشكرد كه هركس در قبال عمليكه بندگان انجام ميدهند، از آنها سپاسگزاري ننمايد، در حقيقت خداوند را شكر ننموده است. سپس شروع كرد به تمجيد از انگلستان به خاطر كمكهايي كه به او كرده است و نيز به خاطر ايجاد امنيّت راهها كه سفر حجاج براي انجام فريضه حج ونيز ازاينكه اسباب معيشت را براي مردمان فراهم نموده و مردم در رفاه قرار گرفتهاند، قدرداني نمود و در پايانگفت: به يقين برخورد بريتانيا با ما، از گذشته تا حال، برخوردي پاك و شايسته بوده است.
مرحوم مغنيه مينويسد:
كوچك وبزرگ ميدانند كه انگليس و همپيمانهاي او و اصولاً هر دولت استعمارگر، محال است كه كاري را به قصد خير و براي انسانيّت انجام دهند و اگر ميبيني كه شهر يا شهرهايي، پر از كالاهاي آنان است، اين وسيلهاي براي تحت نفوذ قرار دادن بازار مسلمين ميباشد تا با تسلّط بر مايحتاج مردم، بر مقدّرات آنان دست يابند. استعمار در جايي كه منافعش اقتضا ميكند، حاضر است خون انسانها را بريزد.[35]
ج ) وسعت دامنة حكومت؛ در آن برهه از زمان كه عبدالعزيز با انگليسيها روابط حسنه برقرار كرد، تغيير و تحوّلات اوضاع جهاني به نفع وي تمام شد؛ چرا كه بعد از پايان جنگ جهاني اوّل و تسليم تركان عثماني وتقسيم آلمان، نقش تركان در جزيرةالعرب پايان گرفت و از آن پس دولت انگلستان تمام شؤون اين جزيره را در اختيار گرفت. از آنجا كه بريتانيا اهداف خود را با حمايت از عبدالعزيز بهتر به دست ميآورد، پيماني را كه با هاشميها بسته بود و به آنان قول داده بود كه در شمال حجاز، برايشان يك دولت بزرگ تشكيل دهند، خيانت نمود. دليل خيانت آن بود كه عبدالعزيز با هاشميها ضديّت داشت و از طرفي عبدالعزيز مناطق حجار و عسيي[36] را اشغال كرده بود و سياستي زيركانه از خود نشان ميداد.
د ) هجوم به حجاز
وهابيون در سال 1340ق. به عربهاي منطقه الفرع، كه از قبيلة حرب بودهاند، يورش برده، پارچهها و فرشهاي گرانقيمت را غارت نمودند. عربهاي منطقهالفرع هم دست به سلاح برده، به دنبال مهاجمان روان گرديدند و هر آنچه از اموال كه ربوده شده بود، از آنها باز پسگرفتند و جمعي از وهابيون را به قتل رسانده، بقيّه پا به فرارگذاشتند. از آنجا كه بين اهالي منطقهالفرع و مردمان نجد روابط تجاري برقرار بود و هر ساله نجديها براي خريد خرما به اين منطقه ميآمدند، با به وجود آمدن چنين جرياني، ديگر نجديها براي خريد خرما نيامدند كه اين خود ضربهاي به اقتصاد منطقهالفرع زد.[37]
هـ ) كشتار حجاج يمني؛ در1341ق. وهابيون با گروهي از حجاج يمني برخورد كردند. از آنجا كه اين حجاج همگي مسلح بودند، وهابيها به دروغ به آنها اَمان دادند و همه را خلع سلاح كرده، در راه حجاج را همراهي نمودند. ليكن وقتي به دامنة كوه رسيدند، سپاه وهابي به بالاي كوه رفت و در حاليكه حجاج يمني در زير كوه مستقر بودند، به ناگاه بر آنان تاختند و بر سرشان سنگ ريختند و با گلولههاي آتشين همگي را ـ كه 1000 نفر بودند ـ به قتل رساندند و در اين ميان فقط دو نفر زنده ماندند كه فرار كرده و ماجرا را گزارش دادند.[38]
و) حملة به طائف؛ در1342ق. وهابيون به حجاز حمله كردند و شهر طائف را محاصره نموده، به زور وارد شهر شدند و به قتل عام مردان و زنان پرداختند؛ حتي به كودكان هم رحم ننمودند. سفّاكان وهابي حدود 2000 نفر از اهالي طائف را كه در ميان آنها علما و صلحا نيز بودند، به قتل رسانيدند و اموال اين مردم مسلمان را به غارت بردند. شرح وقايع و جناياتي كه آنها در اين شهر مرتكب شدهاند، آن قدر هولناك است كه تن آدمي را ميلرزاند. حتي وقتي اين فجايع را براي عبدالعزيزبن سعود بازگو كردند، او وقوع چنين حادثهاي را تقبيح نكرد، بلكه فقط اين سخن پيامبر گرامي را ـ كه در مورد عمل زشت خالدبن وليد در روز فتح مكه فرموده بود ـ به عنوان عذر بيان كرد: «اللهمّ إنّي أبرأ إليك ممّا صنع خالد».[39]
پس از آنكه عبدالعزيز، بر طائف چيره شد، ديگر در مناطق حجاز مشكلي نميديد. اما در حمله نظامي به مكه از خود تعلّل نشان داد و منتظر نظر انگليسيها بود كه او را از ادامة حملات نظامياش منع ميكردند. امّا سياست بريتانيا ناگهان تغيير نمود و در صدد برآمد كه ملك حسين و فرزندان او را كنار بگذارد. به همين خاطر حاكم نجد وسيلهاي براي اجراي سياستهاي انگلستان (كوبيدن عرب توسط يك فرد عرب)، گرديد و انگلستان با ادامه عمليات او موافقت نمود.
ز) هجوم به شرق اردن؛ گروهي از وهابيون در سال 1343ق. بر اعرابيكه در شرق اردن در امنيّت به سر ميبردند، حمله كردند و در امّالعمد و نواحي آن بسياري را به قتل رسانده، اموالشان را تاراج كردند. امّا چندان نتوانستند دوام بياورند و با تلفاتي كه داده بودند، برگشتند؛ اما تجهيزات و هواپيماهاييكه انگليسيها در اختيار عبدالعزيز قرار داده بودند و خودشان هم در جنگ، با نفراتشان او را ياري ميدادند، به معركه برگشتند و در حاليكه در حملة اوّل 300 تن از ياران خود را از دست داده، به قتل و كشتار پرداختند.
ح) تسلّط بر مكه ؛ اين واقعه در سال 1343ق. اتفاق افتاد. گمان ملك حسين اين بود كه به زودي انگليسيها براي نجات مكه از دست وهابيون وارد اين شهر ميشوند. به همين دليل نامهاي به كنسولگري بريتانيا در جدّه نوشت و يادآوري كردكه در مكه حالت هرج و مرج وجود دارد. كنسولگري بريتانيا بعد از هماهنگي با دولت مركزي خود، در جواب نوشت: حكومت بريتانيا سياستي مبني بر عدم دخالت در امور دينيّه اتخاذ نموده است، لذا از ما نخواهيد در هر نزاعي كه مربوط به اماكن مذهبي اسلام است مداخله نماييم.
ناجيالأصيل نماينده ملك حسين در لندن نامهاي به وزارت خارجة بريتانيا نوشت و در آن نامه بيان نمود كه طبق معاهده، لازم است بريتانيا از وضعيّت هرج و مرجي كه وهابيون در اماكن مقدس بهبار آوردهاند، دخالت كنند و آنها را از مناطقي چون طائف اخراج كنند. جوابيكه به اين نماينده داده شد اين بود كه بريتانيا نميخواهد خود را در زد وخوردهاييكه بين اميران مستقلّ عرب در املاك مقدّس اسلامي رخ ميدهد، وارد نمايد.
ط) خلع خاندان هاشمي؛ بريتانيا اهرمهاي زيادي براي فشار بر ملك حسين و خاندان هاشمي به كار
گرفت تا با وهابيت كنار بيايد؛ از جمله اهرمهاي فشار، قطع كمكهاي مالي بود؛ بهطوريكه خاندان وي
از پرداخت ماهيانه شرطهها (پليس)و لشكريان عاجز ماندند[40] و وضعيت طوري شدكه ملك حسين نتوانست تحمّل نمايد؛ از اينرو بزرگان حجاز از جمله اشراف مكه و علماي دين و نيز بزرگان تجار را در جدّه جمع كرد. آنها قرار بر اين گذاشتند كه براي خوشايند ابن عبدالعزيز، ملك حسين از حكومت خلعگردد و بالأخره راضيشد به نفع فرزندش در سال 1343ق. از تخت سلطنت پايين بيايد و حكومت را به فرزندش بسپارد.
پس از سه روز، وي با اموالش به جدّه فرستاده شده، امّا بريتانيا بر حضورش در جده سخت گرفت و به او نامه نوشت و در ضمن به او هشدار داد تا شهر را ترك كرده، از دستورهاي عبدالعزيز سرپيچي نكند. لذا با اجبار به مدينه منوّره، مسافرت نمود و اندكي بعد، آن شهر را ترك و به طرف قبرس حركت كرد و در همان جا ماند تا اين كه در سال 1931م .درگذشت. جنازة وي به اردن منتقل و در مسجدي كه الاقصي نام داشت، دفنگرديد.[41]
ي ) ورود وهابيون به مكه؛ بعد ازآنكه ملك حسين و فرزندش از مكه خارج شدند و به جده رفتند، وهابيون بدون هيچگونه جنگ و خونريزي، وارد مكه شدند و خانة ملك حسين را غارتكرده، بر تمامي اموال و دارايي وي مسلّط شدند. بعد از به دست گرفتن امور مكه، جنگي ميان وهابيون و ملك علي ـ كه در جده متحصن شده بود ـ درگرفت و به خاطر همين جنگ، آن سال مراسم حج تعطيل گرديد. وهابيون خالدبن لوي را به عنوان حاكم مكه برگزيدند و سپس اهالي مكه را مجبور كردند كه در هر روز پنج بار نماز را به جماعت به جا بياورند؛ از استعمال دخانيّات منع نمودند و نيز از جشني كه مردم در سالروز ولادت آن حضرت9 برپا ميكردند،ممنوع كرده، از زيارت قبور، جلوگيري ميكردند و هر كسي كه برخلاف اعلاميّهشان، عمل ميكرد، به زندان افتاده، جريمههاي مالي از آنها دريافت ميشد.
ك) نيرنگ وهابيها
وقتي كه عبدالعزيز وارد مكه شد، به ديدار لشكريان رفت. از سويي نيزجلسهاي با علما برپا كرد و آنها را مجبور نمود تا نيروهاي وهابي را كه از دست پروردههاي ابن عبدالوهاب بودند، به رسميّت بشناسند. وي در زمان جنگ با ملك علي ميگفت: همانا من آمدم به حجاز تا شما مردم را از دست اشراف نجات دهم. در هر حال نيامدهام تا حكومتي برپا كنم و مال و اموالي به دست بياورم. من تابع رأي عموم مسلمين هستم.
البته اين سخنِ عبدالعزيز حيلهاي بود كه معمولاً حاكمان ظالم از اين روش براي نيرنگ به مسلمين استفاده ميكنند؛ به طوري كه وقتي اسراييل (خذلهم اللَّه تعالي) در سال 1967. م اراضي فلسطين را اشغال نمود، رهبرانش همين سخنان رابر زبان جاري مينمودند.
ل) محو آثار بقيع؛ ابن عبدالعزيز پس از استقرار حكومتش، شروع به تخريب آثار اسلامي در مكه و جدّه و مدينه نمود؛ به طوري كه در مكه، گنبد عبدالمطلب و ابيطالب8 و امالمؤمنين خديجه و نيز محل تولد پيامبر اكرم و فاطمة زهرا3 را ويران نمود و وقتي وارد شهر جدّه گرديد، گنبدي كه بر روي قبر حوّا3 قرار داشت، خراب كرد.او حتّي در تمام شهرهاي حجاز كه بر روي قبرها بناهاي گنبدي شكل داشت، همين اَعمال را انجام داد. و در زماني كه مدينه را محاصره نمود، مسجد حمزه را با خاك يكسان كرد.
علي الوردي ميگويد:
«بقيع مقبره اهالي مدينه در زمان رسول خدا9و بعد از آن حضرت بوده است كه در آن عباس و خليفه عثمان و زنان پيامبر و جمع كثيري از صحابه و تابعين به خاك آرميده بودهاند و نيز 4 تن از امامان (امام حسن، امام سجاد، امام باقر و امام صادق:) دفن گرديدهاند و شيعيان بر روي اين قبور مبارك، ضريح باشكوهي كه با ضرايح معروف در عراق و ايران شباهت داشت، ساختند. تمام اين قبور، تا چهار ماه اوّل كه عبدالعزيز بر جزيرةالعرب مسلط شد، آباد بودند و از آنجا كه ابن سعود ادامه كار خود را همراهي وهابيون ميديد و بدون آنان نميتوانست مشروعيّت خود را حفظ كند، به ناچار در ماه رمضان 1342 بزرگ علماي نجد را كه عبداللَّهبن بليهد بود، به مدينه فرستاد تا زمينه انهدام قبور مدينه را فراهم نمايد. وي وقتي به مدينه رسيد، تمام علما را جمع كرد و سؤالِ از پيش طراحي شده را بر علماي مدينه عرضه داشت و گفت: علماي مدينه منوّره درباره ساختن بنابر قبور و مسجد قرار دادن آن چه ميگويند؟ آيا جايز است يا نه؟ اگر جايز نيست و به شدّت در اسلام ممنوع است، آيا تخريب و ويران كردن و جلوگيري از گزاردن نماز در كنار آن لازم و واجب است يا نه؟ و اگر در زمين وقفي مانند بقيع كه با قبه و ساختمان بر روي قبور مانع از استفاده از قسمتهايي شده است كه روي آن قرار گرفته، آيا اين كار غصب قسمتي از وقف نيست كه هر چه زودتر بايد رفع گردد تا ظلماز بين برود؟ و آن چه را كه جهّال دركنار اين ضرايح انجام دهند، از قبيل مسح ضرايح و خواندن صاحبان قبور به همراه خداوند و تقرب جستن با نذر و ذبح و نيز روشن كردن چراغ بر روي قبور، آيا جايز است يا نيست؟ و نيز آنچه را كه مردم در كنار خانه پيامبر انجام ميدهند، مثل: دعا و گريه و طواف دور خانه پيامبر و بوسيدن و مسح نمودن و آن چه كه در مسجد انجام ميدهند از قبيل: ترحيم و تذكير بين اذان و اقامه و اعمالي كه قبل از فجر در روز جمعه به جا ميآورند، آيا مشروع هست يا نيست؟ و ...
علماي مدينه جوابي را كه خوشايند ابنسعود بود، عرضه كردند. به دنبال فتاواي علماي مدينه، قبور شهر مدينه، بهخصوص بقيع ويران گرديد. اين حادثه اسفبار، در جهان اسلام، مخصوصاً در بلاد شيعهنشين با اعتراض عمومي روبه رو شد. علما درسهاي خود را تعطيل كرده، بازاريها دكانهاي خود را بستند و اجتماعات عظيمي تشكيل شد و به سوگ نشستند. همچنان كه تلگرافهايي به سران و علماي جهان اسلام مخابره نمودند و اعمال آل سعود را محكوم نمودند.
عليالوردي ميگويد: روزنامههاي عراق مقالاتي را در محكوم كردن اعمال ابن سعود، منتشر نمودند. روزنامه العراق در سر مقاله خود نوشت: كار تمام شد و ابن بلهيد با فتواي خود، بزرگترين خدمت را در حق ابن سعود نمود. و فتواي صادره از او همانند تيري است كه جگر عالم اسلام را هدف قرار داد و آن را به شدت دردناك نمود. در اين روزنامه مقالهاي به قلم اسماعيل آل ياسين از كاظمين، منتشر گرديد كه نوشته بود: اي مسلمين، اين چه خفقاني است كه در آن گرفتار شدهايد. اين چه سُستي است كه شما را وادار به سكوت نموده و در مقابل قضاياي زشت و زنندهاي كه آن ياغي در بلاد اسلامي انجام ميدهد و دل هر مسلماني را به درد ميآورد، عكسالعمل نشان نميدهيد.
محمّد گيلاني نقيب اشراف بغداد، بعد از انتقاد از عملكرد وهابيون نسبت به تخريب قبور ميگويد: ساختن بناي گنبدي شكل بر روي قبور، مخالفت با سنّت نبوي نيست؛ چون پيامبر اكرم، در حجره عايشه دفن گرديد. اين حجره داراي ديوارها و نيز سقفي شبيه گنبد است. و در ادامه گفت: بوسيدن ضريحها، از باب بوسيدن شخصي است كه محبوب است و هيچ گونه منعي از آن در اسلام نرسيده است. سيّد صدرالدين صدر ميگويد: قسم به جانم، يقيناً هول و هراسناكي فاجعه بقيع، گرد پيري بر سر طفل شيرخوار مينشاند و اين فجايع ابتداي مصيبت است كه آرام گرفتن نسبت به آن درست نيست. آيا مسلمان نبايد براي رضايخداوند، حقوق باقي مانده انسانهاي هادي و شفيع را رعايت كنند؟
گفتني است كه جريان بقيع و تخريب آن توسط وهابيون در شوّال سال 1343ق. اتفاق افتاد.[42]
م) نزاع بين عبدالعزيز و ياران او ؛ بعد از آن كه عبدالعزيز با تأييد دولت بريتانيا، حكومت را در دست گرفت و شريف حسين و فرزندش را از حجاز تبعيد نمود و حكومت نجد و حجاز را در اختيار گرفت، بين او و يارانش ـ كه تاريخ نام آنها راگروه الاخوان ثبت كرده ـ برخورد جدّي رخ داد و آن، مسألة تفسير فلسفه وهابيّت بود. عبدالعزيز با كفّار (دولت بريتانيا) روابط دوستانه داشت و نيز در مسائل ديني اهل تساهل بود و... القابي از قبيل: السلطان، الملك، ... براي خود در نظر ميگرفت كه مورد نكوهش بعضي از يارانشميشد و نيز سبيل خود را بلند ميكرد، سربندي به سر ميبست.
فرزند خود را براي ديدار از مصر و نيز معالجه به آن ديار فرستاد؛ چرا كه بلاد مصر از نظر الاخوان، بلاد كفار شمرده ميشد و همچنين فرزند ديگرش فيصل را براي ديدار از كشورهاي اروپايي به فرنگ فرستاد، براي جنگ، از ماشينها و تجهيزات مخابراتي كه از ساختههاي اروپاييها بود، استفاده ميكرد. همه اينها بدعتهايي بود كه الاخوان او را بدان متهم ميكردند. الاخوان معتقد بود كه عبدالعزيز بايد به دولتهاي همسايه مثل عراق و اردن حمله برد و كشورهايشان را جهت انتشار آيين وهابيت اشغال كند.
صاحب كتاب تاريخ نجد ميگويد: الاخوان عبدالعزيز را مشكل ديگري براي خود ميديدند؛ از اين رو عليه او طغيان كرده، مردم را نيز مجبور به شورش ميكردند. الاخوان به راحتي با كساني كه از آنها تبعيّت نميكردند،جنگيده، آنها را تكفير كرده، مال و اموالشان را به يغما ميبردند و به باديهنشينهايي كه ياريشان نميكردند، ميگفتند: تو اي باديهنشين، مشرك هستي و خون و مالت هدر ميباشد. از اعمال و جناياتشان چنان ترسي در دل مردم پديد آمده بود كه مردم احساس امنيّت نميكردند.
صاحب تاريخ المملكة العربيّة السعوديّه مينويسد: الاخوان مخالف علم و تكنولوژي بودند و هرگونه صنعت جديد را شرك و كفر قلمداد ميكردند؛ مثلاً در مورد تلفن، تلگراف، ماشينها، ساعتها و آهنربا ميگفتند: اينها سحري هست كه شيطان انجام ميدهد، از به كارگيري اين وسايل و انتشار آن جلوگيري كرده، بدين ترتيب مانع پيشرفت و تمدن ميشدند و كشور را عقب نگه ميداشتند.
ن) اجتماع معارضين؛
در سال 1345ق. رؤساي معارضين به رهبري فيصل الدرويش در منطقة الغطغط جمع شدند و مواردي را كه با عبدالعزيز تفاهم نداشتند، يادآوري نمودند، از جمله:
1 . سفر پسر سعود به مصر ،
2 . سفر فرزند ديگرش (فيصل) به لندن،
3 . به كارگيري تلگراف، تلفن و ماشينآلات،
4 . خطر تجارت با كويت؛ چرا كه مردمانش كافرند و مباني وهابيت را قبول ندارند،
5 . منع قبايل اردني و عراقي از چراندن گوسفندانشان در اراضي مسلمين،
6 . مخالفت با دولت درباره تسامح با خوارج ـ (شيعيان!) در احساء و قطيف.
عبدالعزيز يا ميبايست آنها را به اسلام هدايت ميكرد و يا آنها را به قتل ميرساند. عبدالعزيز براي حل اين مشكل، جلسهاي تشكيل داد و تمام اعضاي معارضين به جز سلطانبن بجاد را دعوت نمود. ابنبجاد حاكم حجاز بود و اصرار بر حضور نداشتن در اين جلسه داشت و دليلش اين بود كه اطميناني به عبدالعزيز و سخنان وي نداشت؛به خصوص بعد از اين كه ابن بجاد او را تحريم و تكفير و عزل كرد.
ص) حمله به الاخوان؛ در سال 1346ق. در عراق مذاكراتي مبني بر استقرار سربازخانه و تجهيز نظاميان به وسايل مخابراتي و زرهپوشها، در نزديكي مرزهاي نجد، صورت گرفت تا بر نقل و انتقالات نظامي صحرانشينان نجد، نظارت داشته، از هرگونه تحريكات نظامي عليه ديگر كشورها جلوگيري نمايند. در اثناي مذاكرات، به ناگاه الاخوان به سربازخانه حمله كردند و حدود 20 نفر از آنان را كشتند. حملات آنان بر عشاير عراق و قتل و غارت مردم، ادامه داشت.
در اين ميان هواپيماهاي انگليسي به اصرار حاكم عراق به پرواز درآمدند و اعلاميههايي جهت هشدار به الاخوان، پخش كردند. امّا اين گروه به هشدار انگليسيها توجهي نكردند و هواپيماهاي بريتانيايي با بمبهاي خود، جماعت الاخوان را تار و مار كردند. كوبيده شدن الاخوان، ابن سعود را بين دو راهي تسليم و يا مذاكره قرار داد؛ از اين رو وي مذاكره با دولت بريتانيا را برگزيد. سپس معارضين را جمع كرد و به آنها گفتكه براي جنگ با بريتانيا نياز به نيرو و قدرت است كه نداريم.
الاخوان، تبليغات خود را بر ضدّ حكومت گسترش داد. در همه جا اعلام ميكرد كه حكومت ميخواهد اساس دين را ويران نمايد و با كفار روابط دوستانه دارد. اينها در حالي كه 5 هزار نفر بودند، شروع به تهاجم بر عشاير نمودند. در سال 1349ق. لشكري به استعداد 15 هزار نفر از عشاير تشكيل شد و به نبرد با الاخوان پرداخت و سرانجام اين گروه متحمّل شكست شدند. از جمله عوامل شكست الاخوان اين بود كه علما همگي با عبدالعزيز بودند. همين سبب ضعف جنبش الاخوان گرديد و حماسه ديني آنها را كمرنگ جلوه داد.
ع) مشكل ديگر؛ بعد از آن كه لشكر عثماني شكست خورد و از هم پاشيد، عبدالعزيز از بقاياي سربازان عرب عثماني، لشكري جديد تشكيل داد كه مجهّز به ماشينها و سيستم مخابراتي بود و نيز مدارس جديدي در نجد تأسيس كرد. علماي نجد با اعمال او مخالفت كرده، صداي اعتراض خود را به تمام شهرها رساندند. آنها ميگفتند: چگونه جايز است كه رسم ونقاشي در مدارس مد شده و به راه بيفتد و در آن مدارس جديد لغات بيگانه و جغرافيا تدريس شود. آنان سينما، نور افكن و هواپيما را قبول نداشتند و ميگفتند كه مسافران هواپيماها، پروردگارشان را تهديد ميكنند...
ف) يك ماجراي شگفت؛ ملك عبدالعزيز با گروهي از انگليسيها در قصر خود نشسته بودند كه مؤذن بانگ برداشت. امام جماعت به نماز ايستاد و نماز جماعت برپا گرديد. امام جماعت اين آيه را خواند: )وَ لا تَرْكَنُوا إِلَي الَّذينَ ظَلَمُوا...( عبدالعزيز به طرف امام جماعت حمله برد و او را كتك زد و گفت: اي خبيث، تو را به سياست چه كار؟ آيه ديگر پيدا نميشد كه بخواني؟!
س) بحران جديد ؛ پس از آن كه بر جنبش الاخوان، غلبه كرد و مخالفت بزرگان را فرو نشانيد، در سال 1348ق. دچار بحران اقتصادي سنگيني شد، به طوري كه حجّاج در آن سال به 40 هزار نفر تقليل پيدا كردند و ساكنان حجاز دچار گرسنگي شدند و از حجاج ياري طلبيدند تا كمكي به آنها كنند. آنان از مازاد غذاي حجاج و نيز از پوست ميوهها، براي ادامه حيات استفاده مينمودند.
عبداللَّه فيلبي مينويسد:
اضطراب و پريشاني بر ملك عبدالعزيز غلبه نمود، به طوري كه در يكي از روزها پرده از اين اضطراب برداشته، گفت: ما با فاجعه اقتصادي مواجهيم به طوري كه تمام بلاد را در برگرفته است.
وي گويد: من به عبدالعزيز گفتم: شهر تو مملوّ از گنجهاي مدفون از قبيل نفت و طلاست و تو عاجز هستي از اين كه آن گنجها را بيرون آوري و از طرفي به ديگران هم اجازه نميدهي تا از طرف تو به اكتشاف بپردازند. عبدالعزيز در جواب گفت: اگر من كسي را پيدا كنم كه يك ميليون جنيه (واحد پول مصر) بياورد، من هم هر آن چه او از امتيازات در بلاد من ميخواهد، به او ميدهم.
ث) رقابت براي كسب امتيار نفتي؛ از زماني كه غرب دريافت كه در مناطق نجد گنجهاي مخفي از قبيل نفت و ... نهفته است، شروع به رقابت براي كسب امتياز حفاري نمودند. به طوري كه دو شركت عمده براي كسب امتياز حفاري وجود داشت: يكي شركت آمريكايي و ديگري شركت بريتانيايي. كه نهايتاً شركت آمريكايي موفق به كسب امتياز در سال 1353ق. گرديد. بدين ترتيب بين مستر ملتون نماينده شركت آمريكايي و شيخ عبداللَّه سلمان، نماينده حكومت سعودي در اين زمينه پيماني منعقد گرديد.[43] كسب امتياز نفتي براي آمريكا قدم اول براي سيطره بر منابع عظيم ثروت در شبه جزيزه عربستان بوده است. بعد از آن، آمريكا نفوذ خود را كمكم وسعت بخشيد؛ به طوري كه تمام منابع و ثروت عربستان را در دست گرفت كه تا به امروز ادامه دارد.
خ) خاندان عبدالعزيز؛ الوردي ميگويد: عبدالعزيز كثيرالازدواج بود كه نمونهاش در عصر ما يافت نميشود، بهطوريكه دختر بچههاي او 45 نفر بودند حال معلوم نبود كه دختران جوانش چند نفر بودند و در زمان مرگش بيش از 300 پسر و نوه داشت ... .
خانوادهاش جزو طبقه ممتاز اجتماعي بودند و اَعمالشان فوق قانون بود. در اثر ثروتي كه از پول نفت نصيبشان گرديد، غرق در خوشگذراني و شهوات بودند.
ذ) فرجام عبدالعزيز؛ در سال 1367ق. پير و بيمار گرديد و ديگر نميتوانست حركت كند. به ناچار با صندلي متحرك(چرخ دار) جابه جا ميشد و فرسودگي او را از پا درآورده بود و نميتوانست چيزي را تشخيص دهد و چندان رغبتي براي كارهاي حكومتي در خود نميديد. سرانجام در سال 1372ق. در حالي كه 77 سال سنّ داشت، درگذشت. و پادشاهي به سعود رسيد و فيصل را وليعهد خود نمود. [44]
پس از او نيز تا كنون ساير پسرانش بر مسند حكومت عربستان تكيه زدند.
مهاجمان بهدستور ابن سعود و ابن عبدالوهاب به شهر يورش بردند و آن را تخريب و تمام ديوارهايش را ويران ساختند.
پركردن چاههاي آب، آتش زدن درختان، دست درازي به ناموس مسلمين. دريدن شكمهاي زنان حامله، بريدن دستهاي كودكان و... نتيجه و پيآمد اين هجوم بود.آنان هر آنچه در خانهها از پارچههاي رنگارنگ و زينتآلات يافتند، ربودند و بالأخره تمامي مردان شهر را به قتل رساندند و شهر عيينه از آن سال (1163 ق.) تا به امروز مخروبه است.
حاكمان، متّحد جريان تفرقه
ليكن وسعت دعوت وهابيون متوقف بر شناخت صحيح از حكومت نوپاي حجاز و جرائمي است كه مرتكب شدند و نيز خونريزي و ويرانيهايي است كه به بار آوردند.
پيروان وي وقتي مسلماني را ميكشتند، مالش را به يغما ميبردند و خمس مال را به رييس حكومت وقت ميدادند و بقيه را در ميان خود تقسيم ميكردند و رفتار اين مردم همان رفتار ابن عبدالوهاب بود و آنچه كه خواستة ابن عبدالوهاب بود، انجام ميدادند و امير نجد نيز حامي او بود كه با اين حمايتها، امارت او وسعت گرفت.
[1] . عنوان المجد، ج1، ص105
[2] . مفتاح الكرامه،ج5، ص512
[3] . تاريخ البلاد العربيه، ص126، طبق بعضي از گزارشها، وهابيون پنجهزار نفررا كشتهوپانزدههزارنفر را مجروحكردند؛موسوعةالعتبات،ج8 ، ص273
[4] . اخبار الحجاز و نجد في تاريخ الجبرتي، ص93
[5] . تاريخ الجبرتي، ص93
[6] . اخبارالحجاز و نجد في تاريخ الجبرتي، ص93
[7] . عنوانالمجد، ص122
[8] . آل مسعود ماضيهم و مستقبلهم، ص64
[9] . تاريخ العربيةالسعوديّه، ص54
[10] . كشفالارتياب،صص 25 و 26
[11] . مفتاحالكرامه، ج 5 ، ص512
[12]. بايد توجه داشت هجوم وهابيون به بلاد اسلامي، مصادف با جنگهاي دولتهاي غربي با دولت عثماني بود و جالب اينكه: فتنهاي كه ابن تيميّه برپا كرد نيز مصادف با هجوم لشكر صليبي به بلاد اسلامي بود كه جنگهاي سختي ميان دو طرف برپا گرديد.
[13] . مفتاح الكرامة، ج 5، ص514
[14] . لمع الشهاب،ص201
[15] . مفتاح الكرامه،ج7 ، ص 653
[16] . عنوانالمجد،ج1، ص122
[17] . تاريخ العربية السعوديه، ص 105
[18] . عنوان المجد، ص160
[19] . هذه هي الوهابيه، ص127
[20] . آل سعود ماضيهم و مستقبلهم، ص68
[21] . موسوعة العتبات المقدسه،ج8، ص 273
[22] . همان، ج 8 ،ص274
[23] . ماضي النجف و حاضرها، ص231
[24] . كشف الارتياب،ص45
[25] . بين درعيه و شقراء دو روز فاصله بود.
[26] . فاصله وي با درعيّه 18 ساعت گرديد.
[27] . كشفالارتياب،ص45
[28] . آل سعود ماضيهم و مستقبلهم، ص 69
[29] . تاريخ العربيّة السعوديه،ص131
[30] . تاريخ الجبرتي،ص636
[31] . هذه هي الوهابيه، ص129
[32] . تاريخ نجدالحديث، ص 99
[33] . العلاقات بين نجد و الكويت،ص68
[34] . كشفالارتياب،ص48
[35] . هذه هي الوهابيه،ص135
[36] . آل سعود ماضيهم و مستقبلهم،ص104
[37] . كشفالارتياب،ص50
[38] . همان،ص 54
[39] . كشف الارتياب، ص52
[40] . آل سعود ماضيهم و مستقبلهم،ص135
[41] . همان،ص135
[42] .لمحات اجتماعيه، ص305
[43] . الوريدي،ص351
[44] .آل سعود، ماضيهم و مستقبلهم، ص166