بخش 2
باب اول : مباحث عقیدتی پرهیز از گزافه گویی در تکفیر ناسزاگویی به مسلمان فسق و جنگ با او کفر است
|
29 |
|
باب اول : مباحث عقيدتي
در اين باب به معيارهاي نادرست در نسبت گمراهي دادن به مسلمين و
تكفير آنها در عصر حاضر اشاره گرديده است .
|
31 |
|
پرهيز از گزافه گويي در تكفير
بسياري از مردم ـ كه خداوند اصلاحشان كند ـ در فهم عللي كه موجب
خروج فرد از دايره اسلام و اطلاق كافر بر او مي شود ، در اشتباه هستند ؛ لذا با
كمترين مخالفتي حكم به كفر فرد مسلم مي كنند و با اين شيوه جز تعداد اندكي
مسلمان بر كره زمين باقي نخواهد ماند . ما با حسن ظن با اعمال اينها برخورد
مي كنيم و اين گونه عمل آنها را توجيه مي كنيم كه نيت خير آنها و
انگيزه امر به معروف و نهي از منكر موجب چنين برخوردي گرديده است ؛ ولي بايد توجه
داشت كه آنها عنايت به اين مهم نكرده اند كه امر به معروف و نهي از منكر بايد
از طريق حكمت و موعظه حسنه اجرا گردد و در صورت نياز به مجادله ، واجب است كه از
بهترين شيوه مدد گرفته شود ، همان گونه كه خداوند مي فرمايد :
( ادْعُ إِلي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ
|
32 |
|
الْحَسَنَةِ وَجادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ
أَحْسَنُ ) . ( 1 ) چنين شيوه اي مقبول تر و
نزديك تر به هدف است و خلاف آن حماقت و خطاست ؛ بنابراين اگر با مسلماني برخورد
كردي كه نماز مي گزارد ، واجبات بجاي مي آورد و از حرام دوري مي كند
و در نشر دعوت الهي و بپاداشتن مساجد مي كوشد وبه تعهدات پايبند است ، سپس او
را به مطلبي دعوت
كردي كه تو آن را حق مي پنداري و او ديدگاهي مخالف تو
دارد ـ و از گذشته نيز در قبول و انكار آن امر بين علما اختلاف بوده است ـ سپس
مشاهده كردي كه او زير بار رأي و نظر تو نمي رود و تو او را به مجرد چنين
مخالفتي تكفير كردي ، در اين جا تو هستي كه مرتكب گناهي بزرگ و زشت
گرديده اي كه خداوند از آن نهي نموده و از تو خواسته است كه در اين امور با
حكمت و نيكي ، رفتار نمايي .
علامه « محمّد احمد مشهور » مي گويد :
اجماع علما ، بر عدم جواز تكفير اهل قبله است ؛ مگر آن كه
موردي واقع شود كه مستلزم نفي خداوند قادر يا شرك آشكاري باشد كه نتوان آن را تأويل
نمود ، يا فردي
منكر نبوت يا چيزي از ضروريات دين شود يا منكر چيزي شود كه
به صورت متواتر يا اجماع ضروري دين شناخته شده است .
1 . نحل : 25 ؛ با حكمت و موعظه نيكو به سوي
پروردگارت دعوت كن و با شيوه اي كه بهتر است با آنها مجادله كن .
|
33 |
|
مواردي كه ضروري دين شناخته مي شود ، اموري است از قبيل
توحيد ، نبوت ، خاتميت ، پيامبري محمد ( صلي الله عليه
وآله ) ، روز قيامت و حساب و جزا و بهشت و دوزخ كه منكر آن تكفير مي شود ،
هيچ مسلماني در جهل به اين امور معذور نيست مگر آن كه به تازگي وارد اسلام شده
باشد كه تا زمان آموزش اين اصول ، عذر او موجّه است .
در حديث آمده : « إذا قال الرجل لأخيه يا كافر فقد باء بها
أحدهما » ؛ ( 1 ) و چنين نسبتي را تنها كسي مي تواند بدهد كه
ورود و خروج كفر و مرز بين كفر و ايمان را در شريعت نوراني اسلام بشناسد .
پس براي هر فردي جايز نيست كه در اين ميدان قدم نهد و با وهم و
گمان و بدون اثبات و يقين و علم استوار حكم به تكفير دهد و اگر چنين شود ، دامنه
تكفير گسترده مي گردد و جز اندكي مسلمان بر زمين باقي نخواهد ماند .
همچنان كه جايز نيست تا زماني كه فرد ايمان دارد و به شهادتين اقرار
مي كند به مجرد ارتكاب گناه به او نسبت كفر داد كه در حديث از « انس » آمده است :
1 . بخاري ، عن ابي هريرة ؛ هرگاه فردي برادر خويش
را كافر خطاب كند ، يكي از آن دو به عقوبت آن بدي دچار خواهد شد . ( اگر حقيقتاً
كافر باشد به عقوبت كفرش و اگر نباشد فردي كه او را چنين خطاب كرده است به عقوبت
اين اتهام دچار خواهد شد . )
|
34 |
|
« ثلاث من اصل الإيمان : الكف عمن قال : لا إله إلاّ الله لا
نكفره بذنب ولا نخرجه عن الإسلام بالعمل ، والجهاد ماض منذ بعثني الله إلي
أن يقاتل آخر أمتي الدجال لا يبطله جور جائر ولا عدل عادل والإيمان
بالأقدار » .
ناسزاگويي به مسلمان ، فسق و جنگ با او
كفر است
بدان كه تحريم و كراهت از مسلمانان و پشت كردن به آنها حرام و
ناسزاگويي به مسلمان ، فسق و جنگ با آنها كفر است .
در نهي از اين امور روايت « خالد بن وليد » كافي است كه در
سريه اي كه به سوي « بني جذيمه » مي رود و آنها را به اسلام دعوت
مي كند وقتي با آنها روبه رو مي شود مي گويد : اسلام بياوريد
آنها مي گويند : ما مسلمان هستيم مي گويد : پس سلاح خود را بيندازيد و فرود
آييد . آنها جواب مي دهند : نه به خدا سوگند كه اگر سلاح را بيندازيم كشته
خواهيم شد و ما به تو و افرادي كه با تو هستند اطمينان نداريم ، خالد مي گويد :
پس اماني نداريد مگر اين كه فرود آييد ؛ گروهي فرود مي آيند و بقيه متفرق
مي شوند .
1. بيهقي ، الاعتقاد والهدايه ، ص186 ، سه
چيز از اصل ايمان است : متعرض نشدن به كسي كه « لا إله الاّ الله » مي گويد
كه او را بهواسطه گناه وعملش نبايد تكفير و از اسلام خارج نمود و دوم جهاد كه نوشته
شده از زماني كه خدا مرا مبعوث كرد تا زماني كه امتم در آخرالزمان با دجال بجنگند
كه نه ستم ستمگران و نه عدل دادگران آن را تغيير نخواهد داد و ديگري ايمان به تقدير
است ( اخرجه ابوداود ) .
|
35 |
|
و در روايتي است كه خالد نزد آنها رفته و به آنها مي گويد :
شما مسلمانيد يا كافر ، مي گويند ما مسلمانيم ، نماز مي خوانيم و پيامبري
محمد ( صلي الله عليه وآله ) را تصديق مي كنيم ،
مسجد بنا مي كنيم و اذان مي گوييم ـ البته لفظ بكارگرفته شده در اداي اين
امر مناسب نبود يعني به جاي اينكه بگويند « اسلمنا » گفتند صبأنا ـ خالد گفت : پس
اين سلاح بر دوش شما چيست ؟ گفتند : بين ما و بعضي از اقوام عرب دشمني وجود دارد كه
مي ترسيديم آنها به سوي ما آمده باشند و مسلح شديم . خالد گفت : پس اكنون
سلاح خود را زمين بگذاريد ، آنها چنين كردند . خالد دستور داد آنها را اسير كردند و
دست بسته به اصحاب سپرد آنگاه چون سپيده زد جارچيِ خالد ندا داد كه هركس اسيري دارد
او را بكشد ، بني سليم اسيران در اختيار را كشتند امّا مهاجر و انصار زير بار نرفتند
و اسيران را به سوي پيامبر فرستادند ؛ هنگامي كه خبر اعمال خالد به پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) رسيد حضرت دوبار فرمود : خدايا من از
عمل خالد بيزاري مي جويم . همينگونه است قصه « اسامة بن زيد » حبيب رسول خدا و
فرزند حبيب او آن گونه كه بخاري به نقل از ابي ظبيان از او روايت كرده كه
مي گويد از « اسامة بن زيد » شنيدم كه چنين نقل مي كرد :
|
36 |
|
رسول خدا ( صلي الله عليه وآله )
ما را به « حرقه » فرستاد ، صبحگاهان بر آنها فرود آمديم و آنان را شكست داديم ؛ سپس من
و مردمي از انصار به سوي فردي از آنها حمله كرديم وقتي به او نزديك شديم گفت :
لا إله إلا الله ، انصاري از كشتن او دست برداشت ، ولي من با نيزه ام
آن قدر به او زدم تا كشته شد ؛ وقتي نزد رسول خدا رفتيم خبر به حضرت رسيد و به
من فرمود : اسامه آيا بعد از گفتن « لا إله إلاّ الله » او را كشتي ؟ ! گفتم : او تحت اين
كلمه پناه گرفته بود . پيامبر باز هم كلام خود را تكرار كردند و آن قدر تكرار
كردند كه من آرزو كردم كاش من در آن روز مسلمان نشده بودم .
واز حضرت علي ( عليه السلام ) در
مورد مخالفين حضرت پرسيده شد كه آيا آنها كافرند ؟ حضرت فرمود : نه آنها از كفر
گريزانند . پرسيده شد : آيا منافقند ؟ حضرت فرمود : نه ، منافقين به ندرت خدا
را ياد مي كنند در حالي كه اينان فراوان ذكر خدا مي گويند . سؤال شد : پس
چه هستند ؟ حضرت فرمود : گروهي كه دچار فتنه شده و كر و كور گرديده اند .
فرق مقام خالق و مقام مخلوق
فرق بين مقام خالق و مخلوق مرز جداكننده ايمان و كفر است وما
معتقديم هركس اين دو مقام را بياميزد ـ نعوذ بالله ـ كافر گرديده است . هر مقامي
حقوق خاصّي دارد ؛ ولي در اين باب مسائلي ـ خصوصاً ـ در مورد پيامبر و خصوصيات منحصر
به فرد ايشان وجود دارد كه حضرت را از ديگران متمايز و برتر قرار
مي دهد .
|
37 |
|
اين امور موجب گرديده كه برخي مردم كوته فكر كه
تنگ نظر و ضعيف الرأي هستند سريعاً حكم به تكفير و خروج از دايره اسلام
نسبت به افرادي نمايند به اين گمان ، كه آنها در بزرگداشت پيامبر او را به مقام
اولوهيت رسانده و خلط بين مقام خالق و مقام مخلوق نموده اند كه البته ما از
چنين امري تبرّي مي جوييم .
اما غلو به معني ارزش گذاري افزون در محبت و اطاعت و وابستگي
به رسول خدا پسنديده و مطلوب است همان گونه كه در حديث آمده : « لا
تطروني كما أطرت النصاري ابن مريم » . كه معني آن اين است كه شدت وكثرت مدح
و ثناي حضرت اگر به آن حد مذموم در روايت نرسد پسنديده است و اگر معنايي جز اين
داشت بايد نهي از ستودن و مدح و ثنا به طور مطلق مي گرديد كه
نادان ترين افراد مسلمين نيز به چنين امري اعتقاد ندارد . خداوند تبارك و تعالي
در قرآن به صورت هاي مختلف پيامبر را بزرگ داشته است و بر ماست كه كسي را
كه خدا بزرگ داشته و امر به بزرگ داشت او نموده بزرگ شماريم .
1. ابن باز ، من احاديث الشيعة والسنه
وسيرتهم . . . ، ج5 ، ص345 ؛ مرا بدان سان كه نصارا فرزند مريم را ستودند مدح نكنيد
( در حدّ خدايي يا پسر خدايي قراردادن . ) .
|
38 |
|
بنابراين ، بزرگداشت آن حضرت اگر همراه با نسبت صفات ربوبي نباشد
نه تنها كفر و شرك نيست كه از بزرگ ترين طاعات و وسايل تقرب است و چنين
است حكم در مورد هركسي كه خداوند او را تعظيم نموده مانند : انبيا و مرسلين كه صلوات
خدا ، ملائكه ، صديقين ، شهدا و صالحين بر آنان باد ؛ چراكه خداوند فرموده :
( ذلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَي
الْقُلُوبِ ) .
مقام مخلوق
اما در مورد پيامبر ما معتقديم كه او بشري است مانند ديگران و همه
اعراض و امراضي كه بر ديگران وارد مي شود ـ به شرط اين كه موجب نقص
و نفرت نگردد ـ بر او نيز عارض مي شود . وبشر بودن عين اعجاز اوست ؛ چراكه او در
عين حال كه انساني از جنس انسانهاست ، ولي متفاوت از آنهاست به گونه اي كه احدي
به مقام او نمي رسد يا با او در يك كفه قرار نمي گيرد ؛ چنان كه
حضرت ( صلي الله عليه وآله ) در
موردخويش مي گويد : « اني لست كهيئتكم ؛ اني أبيت عند ربي يطعمني
ويسقيني » .
1. حج : 32 ؛ چنين است و هركس شعائر الهي
را بزرگ شمارد اين عمل نشانه تقواي دل ها مي باشد .
2. وضعيت من مانند شما نيست ، من نزد
پروردگارم شب را به صبح مي آورم و او مرا اطعام و سيراب مي كند .
|
39 |
|
بنابراين لازم است كه وصف نمودن او به بشر بودن با چيزي همراه شود
كه او را از عموم انسان ها جدا سازد ؛ يعني خصوصيات منحصر به فرد و خصائص نيكوي
حضرت با وصف مقرون گردد . و اين امر مخصوص پيامبر اكرم ( صلي
الله عليه وآله ) نيست ؛ بلكه در مورد همه رسولان الهي صادق است تا بتوانيم
نگاهي سزاوار و در خور شأن آنها داشته باشيم ؛ چراكه نگاه كردن به آنها صرفاً
به عنوان يك بشر عادي ، نگاهي جاهلانه و مشركانه است و بر اين ادعا شواهد
بسياري در قرآن وجود دارد ، از جمله سخن قوم نوح در مورد او كه قرآن حكايت
مي كند : ( فَقالَ الْمَلاَُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما
نَراكَ إِلاّ بَشَراً مِثْلَنا ) .
و از آن جمله ، قول مشركين در مورد سرور ما محمد ( صلي الله عليه وآله ) است كه به او به عنوان يك انسان
صرف نگاه مي كردند : ( وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ
الطَّعامَ وَيَمْشِي فِي اْلأَسْواقِ ) . و پيامبر گرامي اسلام به صدق و
راستي اشاره به كرامت الهي نسبت به خويش و خصائص عظيم ، فوق العاده و منحصر به
فردي مي نمايند كه ايشان را از ديگر انسانها متمايز مي سازد .
1. هود : 27 ؛ گروه كافران از قوم نوح
گفتند ما تو را جز انساني شبيه خود نمي بينيم .
2. فرقان : 7 ؛ گفتند اين چه پيامبري است
كه غذا مي خورد و در بازار راه مي رود ؟
|
40 |
|
چنان كه در حديث صحيح آمده است :
« تنام
عيناي ولا ينام قلبي » . ( 1 ) و در صحيح ديگر : « انّي أراكم
من وراء ظهري كما أريكم من امامي » .
اگرچه آن حضرت وفات يافته است ، اما حيات برزخي كاملي دارد كه سخن
را مي شنود ، جواب سلام را مي دهد و صلوات بر خويش را دريافت مي كند
و اعمال امت بر او عرضه مي شود . حضرت از عمل نيكوكاران خشنود و براي بدكاران
طلب مغفرت مي كند و خداوند بر زمين حرام كرده كه آسيبي به جسم او برساند ، از
اين رو جسم مباركش از آفات و بلاياي زمين مصون مي ماند .
از ابن مسعود نيز به نقل از پيامبر ( صلي
الله عليه وآله ) آمده است : زندگي من براي شما سودمند است ، با من سخن
مي گوييد و با شما سخن مي گويم . و مرگم نيز براي شما سودمند است ؛ چراكه
اعمال شما بر من عرضه مي شود ، اگر نيكي در آنها ببينم خداوند را شكر
مي كنم و اگر بدي ببينم ، براي شما استغفار مي كنم .
« طبراني » نيز در « الكبير » مانند آن را روايت نموده است : آن حضرت
اگرچه وفات يافته است ؛ اما موقعيت ، منزلت و برتري او نزد پروردگار محفوظ است و در
اين امر
1 . چشمانم مي خوابد ، اما قلبم
نمي خوابد .
2. من همان گونه كه شما را در پيش
روي مي بينم از پشت سر نيز مي بينم .
|
41 |
|
هيچ شك و شبهه اي نزد مؤمنين وجود ندارد . از اين روست كه
وسيله قراردادن آن حضرت نزد خدا و توسل به او درواقع از اعتقاد به چنين مفاهيمي
ناشي مي شود ؛ چنان كه به ايمان به حضرت و رسالت ايشان و محبت و كرامتي كه
نزد خداوند دارند ، ارتباط مي يابد و اين به معني عبادت كردن پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) نيست ؛ چراكه هرچقدر كه مقام حضرت
بالا باشد و مرتبه اش بزرگ ، باز هم مخلوق است و هيچ كس جز خدا نفع و ضرري
نمي رساند مگر آن كه خداوند به او اجازه دهد .
خداوند تعالي مي فرمايد : ( قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ
مِثْلُكُمْ يُوحي إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ ) . مسائل
مشترك بين مقام خالق و مخلوق منافاتي با تنزيه خداوند ندارد
بسياري از مردم در فهم مسائل مشترك مقام خالق و مقام مخلوق ، دچار
خطا شده اند و چنين پنداشته اند كه نسبت اين مسائل به مخلوقات موجب شرك
به خداوند تعالي است .
از جمله اين امور به طور مثال مي توان به برخي صفات
پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) اشاره كرد كه برخي در فهم آن دچار اشتباه شده اند
و آن را با معيارهاي بشري مقايسه نموده اند ،
1. كهف : آيه 110 ؛ بگو من تنها بشري
همانند شمايم كه بر من وحي مي شود كه خداي شما ، خداي واحدي است .
|
42 |
|
از اين رو توصيف پيامبر ( صلي الله
عليه وآله ) را به چنين صفاتي ، زياده روي و غلو در تعظيم او با انتساب
صفات الهي به او مي دانند . چنين تفكري ناشي از جهل محض است ؛ چراكه خداوند
تعالي به هركه بخواهد هرآن چه اراده كند مي بخشد بدون اين كه الزام
و اجباري در اين امر باشد ؛ بلكه او تنها براي اكرام و رفعت مقام و بيان فضل و برتري
فردي بر ديگران ، بدين گونه به او تفضل مي نمايد و اين هرگز به معني
انتزاع حقوق ربوي يا صفات الهي براي او نيست ؛ چراكه اين حقوق و صفات در جايگاه
الهي اش اختصاص به مقام حق دارد و اگر كسي از مخلوقات به اين صفات وصف شود ، در
حدود مناسب بشري است ؛ يعني محدود و اكتسابي است و از طريق تفضّل و اراده حق ، كسب
گرديده است نه با توان قدرت و تدبير مخلوق . و در اين شكل چنين صفاتي او را در مقام
الوهيت يا شريك خداوند تعالي قرار نمي دهد . از جمله اين مسائل چنين است :
شفاعت : شفاعت اختصاص به خداوند دارد و در قرآن
كريم فرموده است : ( قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ ) ؛ ( 1 ) ولي
براي پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) يا ديگر شفيعان نيز
حقّ شفاعت با اذن الهي وجود دارد ؛
1 . زمر : 44 : بگو تنها شفاعت براي خداست .
|
43 |
|
همان گونه كه در حديث آمده است : « اوتيت
الشفاعة » ؛ ( 1 ) و در روايت ديگر : « أنا أول شافع
ومشفع » .
علم غيب : علم غيب كه اختصاص به خداوند دارد :
( قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ
اللهُ ) ، ( 3 ) در حالي كه ثابت است كه خداوند علومي از غيب را به
پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) آموخته است :
( عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَداً إِلاّ مَنِ ارْتَضي
مِنْ رَسُول ) .
مانند اين مسأله است وصف پيامبر ( صلي الله
عليه وآله ) در قرآن كريم به رأفت و رحمت ، آن جا كه مي گويد :
( بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ ) . ( 5 ) و با همين وصف
در بسياري از مواضع ، خداوند خويشتن را وصف مي كند : « رؤوف رحيم » و مشخص است كه
وصف اول و دوم متفاوت است ، اما در قرآن مطلق و بدون قيد و شرط آمده است ؛ چراكه
مخاطب مؤمن و موحّد ، فرق بين خالق و مخلوق را مي شناسد و اگر جز اين بود بايد
خداوند مي فرمود : پيامبر رؤوف است به رأفتي كه متفاوت از رأفت ماست و رحيم است
به رحمتي متفاوت از رحمت ما .
1. به من حقّ شفاعت داده شده است .
2 . من اولين شفاعت كننده و نخستين كسي هستم كه
شفاعتش مقبول مي باشد .
3 . نمل : 65 ؛ بگو هيچ يك از موجودات آسمان و زمين
جز خداوند از غيب آگاه نمي باشند .
4. جن : 25 ؛ او به غيب آگاه است و
هيچ كس بر عالم غيب او آگاه نيست ، مگر رسولي كه مورد رضايت او باشد .
5 . توبه : 128 ؛ پيامبر نسبت به مؤمنين رؤوف و رحيم
است .
|
44 |
|
بزرگداشت عبادت است يا ادب ؟
بسياري از مردم در فهم حقيقت بزرگداشت و حقيقت عبادت در اشتباه
هستند و آن دو را به هم مي آميزند و هرگونه بزرگداشتي را عبادت
مي شمارند .
از جمله ايستادن و بوسيدن دست و تعظيم پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) با خطاب سيد و مولي نسبت به آن حضرت ،
يا اظهار ادب و وقار و تواضع در برابر قبر آن بزرگوار را غلو دانسته و موجب عبادت
غيرخدا مي شمارند كه درواقع چنين افكاري ناشي از ناداني و لجاجت است كه نه
تنها مورد رضاي خدا و رسول نيست كه روح دين و شريعت از آن گريزان است .
نمونه بارز آن ، حضرت آدم اولين انسان روي زمين و اولين بنده صالح
خداست كه خداوند براي اكرام و بزرگداشت او فرشتگان را امر به سجود برايش نمود ؛
چراكه از علم خويش به او بخشيده بود و مي خواست با اين فرمان به ملائكه اعلام
نمايد كه او را از ميان ساير مخلوقاتش برگزيده است : ( وَ إِذْ قُلْنا
لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ قالَ أَ أَسْجُدُ
لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً قالَ أَ رَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ
عَلَيَّ ) .
|
45 |
|
بنابراين ملائكه كسي را تعظيم كردند كه خداوند او را بزرگ داشته
بود و ابليس تكبر كرد كه براي انسانِ ساخته شده از گل سجده كند و او اولين كسي
بود كه با رأي خويش در دين قياس نمود و اظهار داشت كه من از انسان برترم و دليل آن
را خلقت خويش از آتش و خلقت انسان از گل قرار داد و زير بار گراميداشت انسان و سجده
بر او نرفت . او اولين متكبر بود كه حاضر نشد كسي را كه خدا تكريم نموده ، تكريم كند ؛
لذا از رحمت الهي به خاطر تكبر بر اين بنده صالح كه عين تكبر بر خداست دور
گرديد ؛ زيرا سجود فوق در حقيقت براي خدا بوده است ، و اين خواست او بوده است و تنها
نشاني از احترام و تكريم انسان توسط فرشتگان بوده است و شيطان كه از موحدين بود از
توحيد خويش بهره نبرد .
خداوند تعالي در مورد يوسف ( عليه السلام ) است : ( وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَي الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ
سُجَّداً ) ؛ ( 2 ) و اين براي تحيت ، تعظيم ، تكريم و گراميداشت آنان
نسبت به يوسف انجام گرفت و آيه قرآن ـ ( وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً ) ـ دلالت بر سجده برادران بر زمين مي كند . ـــــــــــــــــــــ
1. اسراء : 62 ؛ وقتي به ملائكه گفتيم
براي آدم سجده كنند ، همگي به جز ابليس سجده كردند و او گفت آيا براي آدمي كه
از گل آفريده اي سجده كنم ؟ و آيا اين موجود را بر من برتري
بخشيده اي ؟
2 . يوسف : 100 ؛ آن گاه پدر و مادر را بر تخت
نشاند و آنها براي يوسف به سجده افتادند .
|
46 |
|
حال يا اين حركت در شريعت آنها جايز بوده و يا از باب
سجود ملائكه بر آدم صورت گرفته و هدف آن تعظيم و تكريم و اطاعت امر الهي در تأويل
خواب يوسف بوده است ؛ چرا كه خواب انبيا نوعي وحي است .
اما در مورد پيامبر ( صلي الله عليه
وآله ) خداوند فرموده است : ( إِنّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ
مُبَشِّراً وَنَذِيراً لِتُؤْمِنُوا بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَتُعَزِّرُوهُ وَ
تُوَقِّرُوهُ ) ؛
و فرموده : ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا
بَيْنَ يَدَيِ اللهِ وَرَسُولِهِ ) ؛
و فرموده : ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا
أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ ) ؛
و فرموده : ( لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ
كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً ) ؛
1. فتح : 9 ؛ اي پيامبر ! تو را
به عنوان شاهد وبشارت دهنده وبيم دهنده فرستاديم
تابه خداوندورسولش ايمان آوردهواوراتعظيموتكريم نماييد .
2. حجرات : 1 ؛ اي اهل ايمان ! بر خدا و
رسول او پيشي نجوييد .
3. حجرات : 2 ؛ اي اهل ايمان ! صداي خود
را فراتر از صداي رسول بلند نكنيد .
4. نور : 63 ؛ پيامبر را درميان خويش ،
آن گونه كه يكديگر را ندا مي كنيد ، صدا نزنيد .
|
47 |
|
جلو افتادن از پيامبر ( صلي الله عليه
وآله ) و اسائه ادب نسبت به حضرت را به صورت سبقت گرفتن از ايشان در
سخن ، نهي نموده است ، چنان چه « سهل بن عبدالله » مي گويد : قبل از
اين كه حضرت سخني بگويد ، چيزي نگوييد و هنگامي كه او سخن مي گويد خاموش
شده و گوش فرا دهيد .
« اسامة بن شريك » نيز روايت كرده است : نزد پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) رفتم در حالي كه اصحاب در كنار او
بودند و از هيچ كس صدايي درنمي آمد و از خصوصيات آن حضرت بود كه وقتي سخن
مي گفت ، اطرافيان سر به زير مي انداختند و صدايي از كسي
برنمي خواست .
« عروة بن مسعود » نيز بيان مي دارد : هنگامي كه قريش در « عام
القضية » او را به سوي رسول خدا فرستاد موارد عظيمي از تكريم اصحاب نسبت به
حضرت ديده است ، از جمله اين كه هنگامي كه حضرت وضو مي ساخت ، براي تبرك از
آب وضوي او ، مي شتافتند و با يكديگر نزاع
مي نمودندوهيچ آب دهان ياآبوضويي ازحضرت به زمين
نمي ريخت مگر اين كه اصحاب آن را با دست برمي داشته و بر صورت و بدن
خويش مي ماليدند و هيچ مويي از حضرت بر زمين نمي افتاد مگر اين كه
آن را برمي داشتند و هر امري مي كرد به انجام آن مي شتافتند و در
هنگام سخن گفتن پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) صداي خويش
را پايين مي آوردند و به خاطراحترام ، نگاه تيز ومستقيم
به حضرت نداشتند ؛ هنگامي كه عروه به سوي قريش برگشت ، گفت : اي قبيله قريش !
من به سوي قيصر و كسري و نجاشي ـ دربار پادشاهي شان ـ مي رفته ام ،
به خدا قسم ! هيچ پادشاهي را در ميان مردم خويش نديدم كه جايگاه محمد ( صلي الله عليه وآله ) را درميان اصحابش دارا باشد .
|
48 |
|
و در نقل ديگري آمده است : هيچ پادشاهي را نديدم كه يارانش مانند
اصحاب محمد ( صلي الله عليه وآله ) او را تكريم كنند ،
من مردمي را ديدم كه هرگز پيامبر ( صلي الله عليه
وآله ) را تسليم نخواهند كرد . « طبراني » و « ابن حبان » در صحيحش از « اسامة بن
شريك » نقل كرده اند : ما نزد پيامبر ( صلي الله عليه
وآله ) نشسته بوديم و صدايي از كسي درنمي آمد و هيچ كس سخن
نمي گفت : در اين هنگام گروهي نزد پيامبر ( صلي الله عليه
وآله ) آمده و پرسيدند : كدام بندگان نزد خدامحبوب ترند ؟
حضرت فرمود : خوش خلق ترين بندگان .
نتيجه اين كه در اين جا به دو مسأله بزرگ ، بايد توجه
نمود :
1 ـ وجوب بزرگداشت پيامبر ( صلي الله عليه
وآله ) و بالاتر دانستن رتبه او از ساير خلايق .
2 ـ ربوبيت را ، تنها براي خدا دانستن و اعتقاد به اين كه
خداوند در ذات ، صفات و افعال يكتاست و اگر كسي اعتقاد داشته باشد كه كسي از مخلوقات
در يكي از امور يادشده شريك خداوند است ، مشرك گرديده است .
|
49 |
|
همان گونه كه مشركين اعتقاد داشتند بت ها شريك خدا
هستند و سزاوار عبادتند و هركس در حقّ پيامبر ( صلي الله عليه
وآله ) وجايگاه او كوتاهي كند ، عصيان كرده يا كفر ورزيده است . اما كساني كه
نهايت تعظيم و بزرگداشت را در اَشكال گوناگون ، نسبت به پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) بجاي مي آورند و اوصاف الهي را
به حضرت نسبت نمي دهند ، حقيقت را يافته اند و جنبه ربوبي و نبوي را با هم
جمع كرده اند و اين همان سخن متعادل و بدون افراط و تفريط است .
واسطه شرك آميز
بسياري از مردم در فهم معني حقيقي واسطه ، در خطا هستند و به گزاف
بر هر واسطه اي اطلاق شرك مي كنند و معتقدند كه كمك گرفتن از هر
واسطه اي و به هر صورتي كه باشد شرك به خداست و كسي كه چنين كند مانند مشركين
است كه مي گفتند : ( ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللهِ
زُلْفي ) ؛ ( 1 ) چنين سخني مردود است و استناد به آيه فوق ، در اين
امر جايگاهي ندارد ؛ چراكه آيه ، صراحتاً عبادت بت ها و خدا قراردادن آنها را
توسط مشركين مورد سرزنش قرار مي دهد و اين كه مشركين در ربوبيت
بت ها را شريك خداوند قرارداده و مي گويند عبادت بت ها موجب نزديك
به خداست ؛ بنابراين علت كفر و شرك آنها به خاطر عبادت بت ها و
اعتقاد به ربوبيت آنها بدون درنظر گرفتن خداست .
1 . زمر : 3 ؛ ما بت ها را نمي پرستيم مگر
براي آن كه ما را به نيكي به خدا نزديك كنند .
|
50 |
|
پس حقيقت اين مطلب بايد روشن شود كه چرا مردم به خوبي آن را
در نمي يابند و اموري را بر ادراك غيرصحيح بنا مي نهند .
آيا چنين نيست كه خداوند امر كرد كه مسلمانان درهنگام عبادت رو به
كعبه بايستند و در حال عبادت به آن توجه كنند و آن را قبله خويش سازند ؟
اين ، عبادت كعبه نيست همان گونه كه بوسيدن حجرالأسود تنها
عبادت الهي و اقتداي به پيامبر ( صلي الله عليه
وآله ) محسوب مي شود و اگر يكي از مسلمانان در دل نيت عبادت آن دو
را نمايد ، همچون بت پرستان ، آلوده به شرك شده است . به ناچار بايد از
واسطه بهره برد و اين امر شرك محسوب نمي شود و چنين نيست كه هركس بين خويش و
خدا واسطه اي قراردهد مشرك باشد كه اگر اين گونه باشد همه بشريت شرك است ؛
زيرا همه مسائل بهوسيله واسطه ها انجام مي يابد .
پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) قرآن
را بهواسطه جبرئيل دريافت مي كند ؛ پس جبرئيل واسطه پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) و خود پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) ، واسطه بزرگي براي صحابه است و صحابه
در گرفتاري ها نزد پيامبر انابه مي كردند ، از حالات خويش شكوه
مي كردند و او را وسيله اي به سوي خداوند قرار داده و از او طلب دعا
مي كردند و پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) به آنها
نمي فرمود كه شما كافر ومشرك شديد .
|
51 |
|
با اين توضيح ، روشن مي شود كه وقتي ما مي توانيم هر
انسان عادي گشايش گر و برآورنده حاجات را به عنوان واسطه توصيف كنيم ، پس
چگونه نتوانيم اين وصف را نسبت به آقاي بزرگوار و پيامبر عظيم الشأن به كار
ببريم ؟ او كه اشرف مخلوقات دو جهان و سرور انس و جن و برترين خلائق است .
همان گونه كه در صحيح آمده است : « من فرج عن مؤمن كربة من كرب
الدنيا » ؛ ( 1 ) بنابراين مؤمن برطرف كننده رنج و اندوه
مي باشد .
در اين روايات مؤمن گره گشايي مي كند ، كمك مي كند ،
فريادرسي مي نمايد و حاجت روا مي نمايد و به او پناه برده مي شود ،
در حالي كه گشايش گر ، برآورنده حاجات ، پوشاننده عيوب و ياور حقيقي خداوند است .
اما از آن حيث كه مؤمن واسطه اين امور است صحيح است كه اين اعمال به او نسبت داده
شود .
در احاديث نبوي نيز از پيامبر ( صلي الله
عليه وآله ) روايات بسياري نقل شده است كه دلالت بر آن دارد كه خداوند
بهواسطه استغفاركنندگان و آبادگران مساجد ، بلا و عذاب را از اهل زمين دور
مي سازد و بهواسطه آنهاست كه خداوند اهل زمين را روزي مي دهد ، آنها را
ياري مي كند و بلا و گرفتاري را از آنها دور مي سازد .
1 . هركس گرفتاري دنيوي برادر مؤمن خود را
بگشايد . . .
|
52 |
|
و از « عبدالله بن عمر » روايت شده كه پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) فرمودند : « إنّ لله عزّ وجلّ
خلقاً خلقهم لحوائج الناس يفزع إليهم الناس في حوائجهم أولئك الآمنون من عذاب
الله » ( 1 ) . اين روايت را « طبراني در كبير » ، « ابونعيم » و « قضاعي »
نيز نقل كرده اند و روايت حسن است .
سپس ابن عمر اين آيه را تلاوت كرد : ( وَ لَوْ لا دَفْعُ
اللهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَفَسَدَتِ اْلأَرْضُ ) . ( 3 )
طبراني اين روايت را ذكر كرده است و از « ثوبان » حديث مرفوعي است : « لا يزال
فيكم سبعة بهم تنصرون وبهم تمطرون وبهم ترزقون حتي يأتي أمرالله » .
1 . خداوندخلائقي داردكه آنها
رابراي برآوردن حوائج مردم آفريده است ومردم به آنها پناه
مي آورند اين بندگان از عذاب الهي در امن و امانند .
2. خداوند به خاطر وجود يك مسلمان
صالح ، بلا را از صد همسايه اطراف او دور مي كند .
3 . بقره : 251 ؛ اگر برخي از مردم مانع برخي ديگر
نمي شدند ، فساد زمين را فرامي گرفت .
4. همواره هفت تن از صالحان در ميان
شما هستند كه بهواسطه آنها ياري مي شويد و باران رحمت بر شما مي بارد و
روزي داده مي شويد تا هنگامي كه امر الهي فرارسد .
|
53 |
|
واسطه بزرگ تر
و در روز قيامت كبري كه روز توحيد ، ايمان و ظهور عرش الهي است
فضيلت آن واسطه بزرگ آشكار مي شود او كه صاحب پرچم معهود ، مقام محمود ، حوض
مورود و شفاعت گر مشفعي است كه شفاعتش رد نمي شود و ضمانتش از بين
نمي رود نزد خدايي كه وعده كرده كه گمانش را به نااميدي مبدل نسازد و هرگز او
را خوار نسازد و او را تمكين نكند و وعده كرده كه هنگامي كه مردم به سوي او
روي آورند و از او شفاعت جويند او را در ميان امتش ناخشنود نسازد و جز با خلعت
احسان و تاج كرامتي كه در قول الهي تجسم يافته با او روبه رو نشود :
« يا محمد ! ارفع رأسك واشفع تشفع وسل تعط » .
بدعت خوب و بدعت ناپسند
برخي از اين مدعيان كه خود را به سلف صالح منسوب مي كنند با
شيوه جاهلانه سرگردان ، تعصّب كوركورانه ، افكاري عقيم ، با ادراكي بيمار و
سينه هاي تنگ ، درصدد دعوت به سلفيت هستند ، به گونه اي كه با هر امر
جديدي مبارزه مي كنند و هر ابتكار سودمندي را با توجيه اين كه بدعت است ـ
و هر بدعتي گمراهي است ـ انكار مي كنند ،
1. اي محمد ! سرخويش بالا گير و شفاعت
كن كه مورد قبول واقع مي شود و درخواست كن تا عطا شوي .
|
54 |
|
بدون اين كه فرقي بين انواع بدعت قائل شوند ؛ در حالي كه روح
شريعت اسلامي به ما مي گويد كه بين انواع بدعت تفاوت قائل شويم ؛ يعني برخي را
نيكو و برخي را ناپسند شماريم . از اين روست كه تفسير بسياري از احاديث شريف ،
نيازمند عقلي نيرومند و فكري استوار و فهمي سزاوار و قلبي بااحساس است كه بتواند از
درياي شريعت مدد گيرد و وضعيت امت و نيازهاي او را مراعات نمايد و در حدود قوانين
شرع و نصوص تخلف ناپذير قرآني ، با مردم همراهي نمايد .
به عنوان مثال ، حديثي كه مي گويد هر بدعتي ضلالت است ،
مراد از آن هر بدعت ناپسندي است كه تحت قوانين شريعت درنيايد و اين قيد در روايت
ديگري وارد شده است مانند روايت : « لا صلاة لجار المسجد إلا في
المسجد » . ( 1 ) اين روايت با وجود اين كه به صورت محصور
آمده و هرگونه نمازي را براي همسايه مسجد در خارج از مسجد نفي مي كند ؛ ولي
عموم احاديث ديگر آن را مقيّد مي كند كه منظور اين است كه نماز كاملي براي آن
فرد نيست ؛ البته در اين مسأله بين علما ، اختلاف است .
1 . براي همسايه مسجد ، نماز جز در مسجد جايز
نمي باشد .
|
55 |
|
نتيجه اين كه چنين رواياتي را به ظاهر آن حمل
نكرده اند ؛ بلكه به صورت هاي مختلف آن را تأويل نموده اند .
روايت بدعت نيز از همين نوع است ، عموم احاديث و حالات صحابه بيانگر آن است كه مراد
بدعت ناپسند است كه در محدوده اصل كلي ، نمي گنجد .
در روايت آمده است : « من سنّ سنة حسنة كان له أجرها وأجر
من عمل بها إلي يوم القيامة » .
مفهوم توسل
بسياري از مردم در فهم حقيقتِ توسل در اشتباه اند ؛ لذا
برآنيم كه مفهوم توسل صحيح را روشن نماييم و قبل از آن لازم است به چند واقعيت توجه
داشته باشيم :
1 ـ توسل يكي از راه هاي دعا و دري از درهاي توجه به خداوند
سبحان است ؛ بنابراين مقصود اصلي و حقيقي ، خداوند است و فردي كه مورد توسل قرار
گرفته است ، تنها وسيله و واسطه تقرب به خداوند سبحان است و هركس اعتقادي جز اين
داشته باشد ، مشرك است .
2 ـ فرد توسل جوينده از آن جهت بهواسطه ، متوسل مي شود
كه او را دوست دارد و معتقد است خداوند آن واسطه را دوست دارد و اگر خلاف اين امر
ظاهر شود ، او دورترين افراد از آن واسطه خواهد شد و نسبت به آن واسطه اظهار بيزاري
مي نمايد .
1. كسي كه سنت حسنه اي را پايه
گذارد ، اجر آن سنت و اجر هركسي كه تا قيامت بدان عمل كند ، از آنِ اوست .
|
56 |
|
3 ـ اگر توسل جوينده اعتقاد داشته باشد كه فردي كه به او
توسل جسته مستقلاً و همانند خداوند نفع و ضرري مي رساند ، اين فرد شرك ورزيده
است .
4 ـ توسل امري لازم و ضروري نمي باشد و استجابت متوقف بر آن
نمي باشد ؛ بلكه اصل خواندن خداوند است كه فرمود : ( وَ إِذا سَأَلَكَ
عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ ) ؛ ( 1 ) ( قُلِ ادْعُوا
اللهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيّاً ما تَدْعُوا فَلَهُ اْلأَسْماءُ
الْحُسْني ) .
مسائل مورد اتفاق در توسل
هيچ يك از مسلمانان در مشروعيت توسل به خداوند تعالي از طريق
اعمال صالح ، شك ندارد ؛ بنابراين فردي كه روزه مي گيرد ، نماز مي خواند ،
قرآن تلاوت مي كند يا صدقه مي دهد ، با اين وسايل به خداوند توسل
مي جويد و بايد گفت اين وسايل اميد قبولي را افزايش مي دهند و در رسيدن
به هدف كارسازتر مي باشند و در اين مورد حتي دونفر از مسلمانان نيز با يكديگر
اختلاف نظر ندارند .
1 . بقره : 186 ؛ اگر بندگانم از من سؤال كنند بدانند كه
قطعاً من نزديك هستم .
2. اسراء : 110 ؛ بگو چه الله را بخوانيد
و چه رحمان را ، هركدام را بخوانيد ، او داراي اسامي نيكوست .
|
57 |
|
و دليل اين مدعي نيز روايت معروف در مورد آن سه نفري است كه در
غار محبوس شدند ؛ يكي از آنها بهوسيله برّ والدين به خداوند توسل جست ، ديگري با دوري
از فحشا و زشتي ـ در حالي كه شرايط آن فراهم شده بود ـ و سومي از طريق حفظ امانت و
اداي كامل اموال مودّعه به خداوند توسل پيدا كردند و خداوند آنها را از گرفتاري
نجات داد . اين نوع از توسل را ابن تيميه به تفصيل بيان نموده و ادله آن را در
كتاب هايش خصوصاً در « قاعدة جليلة في التوسل والوسيلة » ذكر نموده است .
مسأله مورد اختلاف در توسّل
مورد اختلاف بين مسلمانان آن است كه توسل جوينده
بهوسيله اي غير از عمل خويش متوسل به خدا شود ؛ مانند توسل به افراد و اشخاص
مثل اين كه بگويد : خدايا ! من بهوسيله پيامبرت به تو متوسل مي شوم يا
بهوسيله ابوبكر يا عمر بن خطاب يا عثمان يا علي به تو توسل مي جويم كه چنين
امري را برخي ممنوع دانسته اند .
ما معتقديم كه اين اختلاف شكلي است و جوهري نمي باشد ؛ چراكه
توسل به شخص و ذات درواقع به عمل انسان برمي گردد كه جواز آن نيز مورد اتفاق
همه مسلمانان است و اگر كساني كه با سرسختي ممانعت مي كنند با ديده بصيرت در
اين امر بنگرند مسأله برايشان روشن مي شود و اشكال مرتفع مي گردد و
فتنه اي كه در آن افتاده اند خاموش مي گردد ، فتنه اي كه
بهواسطه آن حكم به شرك و ضلالت مسلمانان داده اند .
|
58 |
|
اكنون بيان مي كنيم كه چگونه مي شود كه متوسل به شخص
ديگر ، درواقع متوسل به عمل خودش و متمسك به همان چيزي باشد كه خود به دست
آورده است :
كسي متوسل به شخصي نمي شود ، مگر به خاطر اين كه
دوستش دارد ؛ زيرا معتقد است او شخص صالح ، داراي فضل و مرتبه ولايت است ؛ يا
به خاطر اين است كه آن شخص را دوست دار خدا و جهادگر در راه او
مي داند يا معتقد است كه خداوند او را دوست دارد ( يُحِبُّهُمْ
وَيُحِبُّونَهُ ) يا اين كه همه اين مسايل را در فرد مورد توسل
مي يابد .
و اگر به خوبي در مسأله دقت كنيد ، متوجه مي شويد كه اين
محبت و اعتقاد ، برخاسته از عمل توسل جوينده است ؛ چراكه اعتقادي است كه در قلبش
شكل گرفته است و به او نسبت داده شده و در قيامت از آن سؤال مي شود و به آن
پاداش داده مي شود و گويا او مي گويد :
خداوندا من فلاني را دوست دارم و فكر مي كنم او تو را دوست
دارد و بنده مخلص و جهادگر راه توست و معتقدم كه تو او را دوست داري و از او راضي
هستي ؛ بنابراين با محبت و اعتقادي كه به او دارم او را وسيله اي به سوي
تو قرار مي دهم تا چنين و چنان دعاي مرا اجابت كني .
|
59 |
|
ولي اكثر متوسلين در تصريح به اين كلمات تسامح مي كنند و
اكتفا مي كنند به علم خداوندي كه هيچ چيز در آسمان و زمين از او پنهان نيست .
او كه حركت چشم ها و اسرار سينه ها را مي داند . ( يَعْلَمُ
خائِنَةَ اْلأَعْيُنِ وَما تُخْفِي الصُّدُورُ ) .
برخي مي گويند : « خدايا ! من بهواسطه پيامبرت به تو توسل
مي جويم » و برخي مي گويند : « خدايا ! من بهواسطه محبتي كه به پيامبرت دارم
به تو توسل مي جويم » . هردوي اينها از نظر حكم مساوي هستند ؛ زيرا اولي هم
بهواسطه محبت و ايماني كه به پيامبر ( صلي الله عليه
وآله ) داشته است او را وسيله قرار داده و اگر اين محبت و ايمان نبود او را
وسيله قرار نمي داد . همين مطلب در مورد اوليا صادق است . با اين توضيحات معلوم
مي شود كه اختلاف در اين حقيقت شكلي و ظاهري است و اين تفاوت صوري ، نبايد منجر
به تكفير متوسلين و حكم به خروج آنها از محدوده اسلام شود . ( سُبْحانَكَ هذا
بُهْتانٌ عَظِيمٌ ) .
آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ
الْوَسِيلَةَ ) ؛ ( 3 )
ـــــــــــــــــــــ
1. غافر : 19 ؛ او خيانت چشم ها و
اسرار سينه ها را مي داند .
2. نور : 16
3 . اي مؤمنان ! تقوا پيشه كنيد و از وسايل براي نزديكي
به او بهره گيريد .
|
60 |
|
وسيله هر چيزي است كه موجبتقرب به خداوند و واسطه برآوردن حاجت
باشد و ملاك در انتخاب وسيله آن است كه اين وسيله داراي ارزش و حرمت ، نزد كسي باشد
كه به او توسل مي شود . لفظ وسيله در آيه عام است ، هم شامل اشخاص
بافضيلت ؛ مانند پيامبران و صالحان در حيات و پس از وفات مي باشد و هم شامل
اعمال صالحي كه به آن مأمور هستيم و توسل به آن اعمال بعد از اتمام آن مي شود .
در احاديث و اخباري كه خواهي ديد اين امر بهوضوح ديده مي شود ؛ پس گوش بسپار و
شاهد باش تا بنگري كه چگونه توسل به پيامبر ( صلي الله عليه
وآله ) قبل و بعد از وجود پيامبر ( صلي الله عليه
وآله ) در دنيا و بعد از وفات حضرت در برزخ و روز قيامت ، ثابت گرديده
است .