بخش 1
شرح حال برخی آراء و فتاوای ابن تیمیه تناقضات در کلام ابن تیمیه روش های غلط ابن تیمیه ابن تیمیه از دیدگاه اهل سنت مؤلفین یا مناظره کنندگان در رد ابن تیمیه دشمنی با اهل بیت(علیهم السلام 1 ـ مخالفت با نزول آیه مباهله در شأن اهل بیت(علیهم السلام شبهات او و پاسخهای ما 2 ـ توجیه آیه تطهیر 3 ـ مخالفت با شأن نزول آیه انذار 4 ـ تضعیف دلالت آیه ولایت 5 ـ تضعیف حدیث غدیر 6 ـ تکذیب ذیل حدیث غدیر 7 ـ تکذیب حدیث #171;مواخاة#187; 8 ـ تضعیف حدیث #171;عمار#187; 9 ـ ردّ حدیث ولایت 10 ـ تکذیب حدیث ردّ الشمس 11 ـ جعلی دانستن حدیث #171;سد ابواب#187; 12 ـ تکذیب حدیث #171;مدینه علم#187; 13 ـ تضعیف حدیث #171;اقضاکم علی#187; 14 ـ تضعیف حدیث قتال با ناکثین و... 15 ـ تکذیب #171;حدیث محبت حضرت علی(علیه السلام) 17 ـ ادعای بغض صحابه نسبت به حضرت علی(علیه السلام) 18 ـ ادعای بیعت نکردن اکثر امت با علی(علیه السلام) 19 ـ اعتراض به حزن حضرت زهر(علیها السلام) 20
شرح حال
به دمشق رفت. در آنجا براي پدرش موقعيت
تدريس در مسجد جامع دمشق فراهم شد. ابن تيميه ابتدا نزد پدر و سپس ساير اساتيد
مشغول تحصيل شد. آخرين استادش
شرف الدين احمدبن نعمه مقدسي بود كه به وي اجازه
فتوا داد.(2) بعد از وفات پدر بر كرسي تدريس در مسجد
جامع دمشق نشست و به خاطر كج سليقگي و انحرافي كه داشت; به مخالفت با عقايد رايج
مسلمين و مذاهب رايج آن زمان برخاست. فتواها و نظرات اعتقادي و فقهي اش از قبيل
تجسيم، حرام بودن زيارت قبور اوليا، استغاثه به ارواح اولياي خدا، شفاعت، توسل و...
براي او مشكل ساز شد. علماي عصرش به مخالفت با افكار و عقايدش برخاستند و از نشر آن
ممانعت كردند.
مجلسي با حضور قضات در قصر حاكم دمشق برگزار شد پس از محكوميت، او را به زندان معروف «قلعة الجبل» مصر فرستادند.(3) دو سال بعد آزاد شد، در مصر ماند و دست از افكار خود برنداشت.
سال 707هـ .ق. باز هم به جهت نشر افكارش از او شكايت شد، با حكم قاضي دوباره به زندان رفت، ولي بعد از يك سال آزاد شد. سال709هـ .ق. به اسكندريه تبعيد گرديد، هشت ماه بعد با تغيير اوضاع، به قاهره بازگشت.
ابن تيميه سال 712هـ .ق. راهي شام شد.(4) سال 718هـ .ق. در شام، كرسي تدريس و افتاء را بر عهده گرفت و دوباره فتاوا و عقايد نادرست خود را مطرح نمود. خبر به علما، قضات و دستگاه حاكم رسيد، پنج ماه در قلعه اي حبسش كردند. پس از آزادي تا سال726هـ .ق. به تدريس ادامه داد، تا اين كه باز هم به خاطر اصرار بر افكار خود و نشر آن در همان قلعه زنداني و از نوشتن و مطالعه منع شد. وي در سال 728هـ .ق. در آن قلعه از دنيا رفت در حالي كه پنج ماه قبل از مرگ، از دوات و كاغذ محروم شده بود.
يكي از شاگردان مهم ابن تيميه كه به ترويج افكار او پرداخت، ابن قيم جوزيه بود. او در سال691هـ .ق. متولد شد و در سال 712هـ .ق. با ابن تيميه ارتباط پيدا كرد و فقه را نزد او آموخت. وي كه در تمام مسائل مقلد كوركورانه ابن تيميه بود; مذهب استادش را ياري و افكار او را در كتاب هايش تأييد كرد. به علاوه آن افكار و عقايد را در قالب برهان و استدلال در آورد. در عصر ابن تيميه از عقايد باطلش توبه داده شد، با او به زندان رفت، ولي بعد از مرگ استادش از زندان آزاد شد.
نيز مي فرمايد: «همانا مؤمنين برادر يكديگرند».(8) و پيامبر(صلي الله عليه وآله) هم بين مسلمانان عقد اخوت بست; اما ابن تيميه به اين سفارش ها توجهي نكرد و در آن زمان كه مسلمانان احتياج مبرمي به اتحاد و يكپارچگي داشتند با مريداني كه پيدا كرده بود سبب ايجاد اختلاف بين مسلمين گشت. اگر چه افكار باطل وي در منطقه شامات ـ كه مهد علم و دانش بود ـ با انتقاد و اعتراض علماي مذاهب مختلف مواجه و باعث انزواي او گرديد و افكار و عقايدش به بوته فراموشي سپرده شد; ولي در قرن 12هـ .ق. اين افكار در منطقه نجد عربستان كه عاري از تمدن و فاقد فرهنگ بود; دوباره منتشر شد و پس از آن توسط قدرت سعودي و با پشتيباني قدرت هاي استعمارگر گسترش يافت. طرح مجدد افكار ابن تيميه توسط محمد بن عبدالوهاب در بدترين شرايط تاريخي و زماني صورت گرفت كه امت اسلامي از چهار سو مورد هجوم استعمارگران صليبي يعني انگليسي ها، فرانسوي ها، روس هاي تزاري و حتي آمريكايي ها قرار داشت و بيش از هر زمان نياز به وحدت كلمه داشت.
برخي آراء و فتاواي ابن تيميه
1 ـ نماز خواندن در كنار قبور مشروع نيست. همچنين رفتن به مشاهد مشرّفه جهت عبادت در كنار آنها، از قبيل نماز، اعتكاف، استغاثه، ابتهال و قرائت قرآن مشروع نيست بلكه باطل است.
2 ـ تمام احاديث مربوط به زيارت قبر پيامبر ضعيف بلكه دروغ است.
3 ـ اگر كسي به شخصي كه از دنيا رفته بگويد، مرا درياب، كمكم كن، شفاعتم كن، مرا بر دشمنم پيروز گردان و امثال اين درخواست ها كه تنها خدا بر آن قدرت دارد; از اقسام شرك است. اگر چنين گويد بايد توبه كند وگرنه كشتنش واجب است.
4 ـ اعياد، شريعتي از شرايع است كه در آن بايد از دستورها متابعت نمود نه آنكه بدعت گذاري كرد. اين عمل همانند اعمال مسيحيان است كه حوادث مربوط به حضرت عيسي را عيد مي گيرند.
5 ـ قسم خوردن به غير خدا مشروع نيست بلكه از آن نهي شده.
6 ـ آن چه در قرآن و سنت ثابت شده و اجماع پيشينيان بر آن است حق مي باشد. حال اگر از اين امر لازم آيد خداوند به جسميت وصف شود اشكالي ندارد. زيرا لازمه حق نيز حق است.
ابن بطوطه جهانگرد معروف مي گويد: «در دمشق شخصي بود از بزرگان فقهاي حنبلي به نام تقي الدين ابن تيميه، در هر علمي سخن مي گفت، اما مشكلي در عقل خود داشت. روز جمعه اي او را بر منبر جامع دمشق ديدم كه مردم را موعظه مي كرد. از جمله مطالبي كه مي گفت اين بود: خداوند به آسمان دنيا مي آيد، همان گونه كه من از منبر پايين مي آيم. اين را گفت و از منبر پايين آمد».
تناقضات در كلام ابن تيميه
1 ـ در موارد بسياري به صحيح بخاري استناد مي كند. اما هنگامي كه به روايتي مخالف افكارش در كتاب بر مي خورد آن روايت را باطل دانسته و مي گويد: «در بخاري اغلاطي وجود دارد».
2 ـ در باب فضايل عمر به كتاب ترمذي استناد مي كند. ولي هنگامي كه به روايات فضايل علي(عليه السلام) مي رسد مي گويد: «ترمذي احاديثي در فضايل علي ذكر كرده كه بسياري از آنها ضعيف است».
3 ـ به احاديث احمدبن حنبل در كتاب «المسند» زياد احتجاج مي كند. ولي وقتي مشاهده مي كند شيعه اماميه به برخي احاديث آن احتجاج مي كنند مي گويد: «گاهي امام احمد و اسحاق و ديگران، احاديثي نقل مي كنند كه نزد خودشان ضعيف است».
و جايي ديگر مي گويد: «هر چه را احمد در مسند و غير مسند نقل كرده، نزدش حجت نيست».(19) در نتيجه بايد گفت آنچه موافق با هواي نفس ابن تيميه است حجت بوده و آن چه مخالف هواي نفس اوست ; ضعيف يا جعلي است.
4 ـ در مواردي كه رأي و نظرش موافق شهرستاني است به كلامش اعتماد مي كند. ولي هر جا مطلبي از او مشاهده مي كند كه موافق نظرش نيست يا مايه تقويت شيعه است مي گويد: «شهرستاني خبرويت ندارد».
5 ـ از تفسير طبري، ابن ابي حاتم و بغوي به جهت نقل رواياتي كه موافق نظريات اوست تمجيد مي كند. اما وقتي شيعه به روايات آنان استدلال مي كند، مي گويد: «مجرد نقل يكي از اين افراد دليل بر صحت روايت نمي شود. بلكه اين كتب جمع كننده چاق و لاغر و جعلي و دروغي است».
روش هاي غلط ابن تيميه
پيروان ابن تيميه و يارانش او را «شيخ الاسلام» ناميدند. تا به ديگران وانمود كنند براي او مثل و مانندي در تاريخ اسلام ديده نشده ولي با مراجعه به نوشته هاي او در زمينه هاي تفسير، حديث و اقوال متكلمين، پي مي بريم نه تنها متخصص و اهل خبره نبوده بلكه يا نسبت به مسائل جاهل بوده يا اهل دشمني و نيرنگ. در اين خصوص نمونه هايي ذكر مي گردد:
1 ـ روش او در جرح و تعديل
الف) حديثي از پيامبر(صلي الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: «يقول الله تعالي من عادي لي ولياً فقد بارزني بالمحاربة» و آن را به ابوهريره نسبت داده و گفته اين حديث در صحيح بخاري آمده.(22)درحالي كه اين حديث بااين لفظ رابخاري از ابوهريره نقل نكرده بلكه طبراني از ابي امامه نقل كرده است.
ب) از ترمذي نقل كرده كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: «لو لم ابعث لبعث عمر».(23) در حالي كه اين حديث از ترمذي نقل نشده بلكه ابن عدي آن را نقل كرده و سندش را به جهت وجود زكريابن يحيي در طريق آن تضعيف كرده و ابن جوزي آن را در «الموضوعات» كه مختص روايات جعلي است آورده.
2 ـ عملكرد او در مورد قرآن
الف) ابن تيميه آيات صفات را تفسير جسماني كرده و نسبت به آياتي كه ذات خداوند را از جسمانيت منزه ساخته، بي اعتنايي كرده كه اين روش اهل حديث و مشبهه و حشويه است.
ب) معتقد است آيات متشابه در قرآن وجود ندارد و مدعي است تمام آيات قرآن محكمات است و تشابه امري است نسبي(24) در حالي كه در قرآن به تصريح آمده: «او كسي است كه اين كتاب (آسماني) را بر تو نازل كرد، كه قسمتي از آن، آيات محكم (= صريح و روشن) است كه اساس اين كتاب مي باشد و قسمتي از آن، متشابه است ...».
ج) تفسير بخشي از آيات قرآن كريم با احاديث ضعيف السند و اسرائيليات، همانند تفسير آيات 189 تا 190 سوره اعراف با قصّه اسرائيلي و قبيحي كه در شأن حضرت آدم و حوا نيست.
د) اعتماد بر تفاسير دربردارنده احاديث ضعيف السند و اسرائيليات و رها كردن تفاسير ارزشمندي كه آراي مخالف اعتقاد او در تجسيم و تشبيه را نقل كرده اند چون تفسير طبري يا اين كه آراء و اعتقادات شيعه دوازده امامي را ذكر كرده اند مثل تفسير كشاف.
3 ـ توسعه در عنوان شرك
در اطلاق عنوان شرك بر مخالفين خود در عقيده و رأي، بسيار بي پروا بوده، از جمله مي گويد:
الف) بناي بر اهل قبور از اعمال مشركين است.
ب) اگر كسي بگويد از پيامبر به جهت نزديكي به خدا مي خواهم شفيع من در اين امور باشد، اين از كارهاي مشركان است.
ج) اگر كسي به شخصي كه از دنيا رفته بگويد: مرا درياب، كمكم كن، شفاعتم نما، مرا بر دشمنم پيروز گردان و امثال آن كه تنها خدا بر آن قادر است; اينها از اقسام شرك است.(30) اگر كسي چنين گويد بايد توبه كند و گرنه كشتنش واجب است.
4 ـ توسعه در عنوان بدعت
هر گونه نوآوري در دين را بدعت دانسته و آن را به ضلالت نسبت مي دهد و مي گويد:
الف) گنبد و بارگاهي كه بر قبر صالحين و انبيا، از اهل بيت و عامه بنا شده; از بدعت هاي حرامي است كه در دين اسلام وارد شده.
ب) اعياد، شريعتي از شرايع است كه در آن بايد از دستورات متابعت نمود نه آن كه بدعت گزاري كرد و اين عمل همانند اعمال مسيحيان است كه حوادث عيسي را عيد مي گيرند.
5 ـ اصرار بر تجسيم
در يكي از فتاواي خود مي گويد: «آنچه در قرآن و سنت ثابت شده و اجماع پيشينيان بر آن است; حق مي باشد. حال اگر از اين امر لازم آيد خداوند به جسميّت وصف شود اشكالي ندارد. زيرا لازمه حق نيز حق است.
6 ـ ادعاي اجماعات وهمي
وي مي گويد: «من تفاسيري كه از صحابه نقل شده و احاديثي كه از آنان روايت گشته و بيش از صد تفسير بزرگ و كوچك را ملاحظه كردم. تا اين ساعت نيافتم يكي از صحابه حتي يك آيه از آيات صفات يا احاديث صفات را برخلاف مفهوم معروف آن تاويل نمايد». اما كتاب هاي تفسير پر از تأويلات صحابه است. در كتاب «الاسماء و الصفات» تمام تأويلات ذكر شده است.
7 ـ تضعيف مغرضانه روايات
رواياتي را كه مخالف عقايد و آراي اوست; بدون بررسي سند، جعلي دانسته و مي گويد: «حديث» (هو وليّ كل مؤمن بعدي); او ـ حضرت علي(عليه السلام) ـ سرپرست هر مؤمني بعد از من است. يك حديث دروغ بر رسول خداست. بلكه او در حيات و مماتش ولي هر مؤمني است و هر مؤمني نيز ولي او در زمان حيات و ممات است».
در حالي كه بسياري از علماي عامه چون ترمذي، نسائي، ابن حيان، حاكم نيشابوري، طيالسي، احمدبن حنبل و ديگران از طريق جعفربن سليمان اين حديث را نقل كرده اند.
8 ـ انكار حقايق تاريخي
هنگامي كه با حقايق تاريخي مخالف عقيده و مذهب خود برخورد مي كند آن را انكار مي كند. از جمله اين واقعه تاريخي كه خليفه عباسي ابوجعفر منصور از مالك سؤال مي كند آيا مي تواند رو به قبر پيامبر كرده و دعا نمايد؟ و مالك در جواب مي گويد: چرا روي خود را از پيامبر بر مي گرداني در حالي كه او وسيله تو و وسيله پدرت آدم نزد خداوند متعال در روز قيامت است. رو به سوي او كن و او را شفيع خود قرار ده تا خداوند شفاعت او را بپذيرد».
ابن تيميه مي گويد: «اين قصه را احدي نقل نكرده و به امام مالك دروغ نسبت داده شده». با اين كه قاضي عياض آن را با سند صحيح نقل كرده و گفته آن را از ثقات مشايخش اخذ كرده. وانگهي مذهب مالك و احمدبن حنبل و شافعي استحباب استقبال قبر پيامبر هنگام سلام دادن و دعا كردن است.
9 ـ نسبت دروغ به مخالفان
وي مي گويد: الف: «رافضه (شيعيان) نماز جمعه به جاي نمي آورند. نه پشت سر اصحابشان و نه غير اصحابشان و تنها پشت سر معصوم نماز مي گذارند. حال آنكه شخص معصوم نزد آنها نيست.
ب: اعتنايي به حفظ قرآن، شناخت معاني و تفسير آن و نيز حديث رسول خدا و شناخت صحيح آن از باطل و بحث از معاني حديث ندارند.
ج: ساير حماقت هاي شيعه اين است كه كراهت دارند سخن به لفظ ده بگويند يا كاري انجام دهند كه به تعداد ده باشد. چون با خوبان صحابه ـ يعني همان ده نفري كه پيامبر بشارت بهشت به آنها داده ـ دشمن هستند».
اين تهمت ها احتياج به پاسخ ندارد. هر كس با شيعيان معاشرت داشته باشد به بي پايه و اساس بودن اين حرف ها پي مي برد.
ابن تيميه از ديدگاه اهل سنت
1 ـ ابن جُهبُل: «ابن تيميه ادعا كرده آنچه خدا و رسولش و صحابه گفته اند مي گويد در حالي كه او مطالبي مي گويد كه هرگز هيچ يك از آنها نگفته اند».
2 ـ يافعي: «ابن تيميه مي گويد خدا بر عرش استوار است و سخن مي گويد. در دمشق و ديگر مناطق ندا داده شد هر كس بر عقيده ابن تيميه باشد مال و خونش حلال است. او مسائل عجيب و غريبي ادعا كرد كه به سبب آن زنداني شد چون مباين با مذهب اهل سنت به حساب مي آمد».
3 ـ ابوبكر حصيني: «در سخن اين خبيث نظر
كردم. در قلب او مرض گمراهي است. او به دنبال مشتبهات قرآن و سنت به جهت ايجاد فتنه
است و گروهي از عوام كه خدا
اراده هلاكشان كرده وي را متابعت كرده اند. در او
اموري ديدم كه قدرت بيان آن را ندارم زيرا در آن ها تكذيب پروردگار است».
4 ـ ابن حجر عسقلاني: «او همين كه فكر كرد مجتهد است بر كوچك و بزرگ علماي قديم و جديد ايراد گرفت».
مؤلفين يا مناظره كنندگان در رد ابن تيميه
بسياري از علماي اهل سنت از عصر ابن تيميه تاكنون در ردّ او كتاب تأليف كرده يا با وي مناظره كرده اند. از جمله:
1 ـ قاضي محمدبن ابراهيم بن جماعه ي شافعي.
2 ـ قاضي محمد بن حريري انصاري حنفي.
3 ـ قاضي محمدبن ابوبكر مالكي
4 ـ قاضي احمدبن عمر مقدسي حنبلي.
5 ـ حافظ مجتهد تقي الدين سبكي (756هـ .ق.)، در «الاعتبار ببقاء الجنة و النار» و «الدرة المضيئة» و...
6 ـ امام فقيه محمدبن عمربن مكي، معروف به ابن مرحّل (716 هـ .ق).
7 ـ امام حافظ صلاح الدين علايي (761 هـ . ق).
8 ـ قاضي مفسر بدرالدين ابن جماعه (733 هـ . ق).
9 ـ امام احمدبن يحيي كلابي حلبي، معروف به ابن جُهبُل (733 هـ .ق).
10 ـ امام قاضي جلال الدين قزويني.
11 ـ قاضي كمال الدين ابن زملكاني (727 هـ . ق).
12 ـ قاضي صفي الدين هندي (715هـ .ق.).
13 ـ فقيه محدث علي بن محمد باجي شافعي (714هـ .ق.).
14 ـ مورخ فخربن معلم قرشي (741هـ .ق.)، در «نجم المهتدي و رجم المعتدي».
15 ـ حافظ ذهبي (748هـ .ق.). در «النصيحة الذهبية».
16 ـ مفسر معروف ابوحيان اندلسي (745هـ .ق.) در «النهر الماد».
17 ـ ابن بطوطه (779 هـ .ق.)، در «رحلة ابن بطوطة».
18 ـ فقيه تاج الدين سبكي (771هـ .ق.)، در «طبقات الشافعية الكبري».
19 ـ مورخ ابن شاكر كتبي (764هـ .ق.)، در «عيون التاريخ».
20 ـ عمربن ابي اليمن لخمي فاكهي مالكي (734هـ .ق.)، در «الدّرة المختارة».
21 ـ قاضي محمد سعدي مصري اخناني (750هـ .ق.)، در «المقالة المرضيه».
22 ـ امام زواوي (743هـ .ق.).
23 ـ جوزجاني حنفي (744هـ .ق.)، در «الابحاث الجلية في الرّد علي ابن تيميه».
24 ـ ابن حجر عسقلاني (852هـ .ق.)، در «الدرر الكامنة في اعيان المائة الثامنة» و «لسان الميزان» و...
25 ـ ولي الدين عراقي (826هـ .ق.)، در «الاجوبة المرضية في الرّد علي الاسئلة المكية».
26 ـ فقيه مورخ ابن قاضي شبهه شافعي (851هـ .ق.)، در «تاريخ ابن قاضي شبهه».
27 ـ فقيه تقي الدين ابوبكر حصني شافعي (829هـ .ق.)، در «دفع شبه من شبّه و تمرّد».
28 ـ ابن عرنه تونسي مالكي (803هـ .ق.).
29 ـ علاءالدين بخاري حنفي (841هـ .ق.)، بنابر نقل ابن حجر در «الدرر الكامنة».
30 ـ شيخ زروق فاسي مالكي (899هـ .ق.).
31 ـ حافظ سخاوي (902هـ .ق.)، در «الاعلان بالتوبيخ لمن ذم التاريخ».
32 ـ احمد بن محمد وتري (980هـ .ق.)، در «روضة الناظرين».
33 ـ ابن حجر هيثمي (974هـ .ق.)، در «الفتاوي الحديثية» و «الجوهر المنظم».
34 ـ شيخ ابن عراق دمشقي (933هـ .ق.).
35 ـ جلال الدين دواني (928هـ .ق.)، در «شرح العضدية».
36 ـ قاضي ابوعبدالله مقري در «نظم اللآلي في سلوك الامالي».
37 ـ محدث محمدبن علان صديقي مكي (1057هـ .ق.)، در «المبرد المبكي في ردّ الصارم المنكي».
38 ـ شيخ منافي شافعي (1029هـ .ق.)، در «شرح الشمائل».
39 ـ قاضي بياضي حنفي، در «اشارات المرام من عبارات الامام».
40 ـ شيخ خفاجي مصري حنفي (1069هـ .ق.)، در «شرح الشفا».
41 ـ مورخ ابوالعباس احمد مقري (1041هـ .ق.)، در «ازهار الرياض».
42 ـ محمد زرقاني مالكي (1122هـ .ق.)، در «شرح المواهب اللدنية».
43 ـ شيخ عبدالغني نابلسي (1143هـ .ق.).
44 ـ فقيه محمدبن مهدي بن علي صيادي، مشهور به رواس (1287هـ .ق.).
45 ـ شيخ محمد ابوالهدي صيادي (1328هـ .ق.)، در «قلادة الجوهر».
46 ـ سلامه عزامي شافعي (1376هـ .ق.)، در «البراهين الساطعة».
47 ـ محمود خطاب سبكي (1352هـ .ق.)، در «الدين الخالص» و....
48 ـ محمد زاهد كوثري (1371هـ .ق.)، در «مقالات الكوثري».
49 ـ مفتي مصطفي بن احمد شطي حنبلي دمشقي (1348هـ .ق.)، در «النقول الشرعية».
50 ـ شيخ محمد بخيت مطيعي، مفتي مصر (1354هـ .ق.)، در «تطهيرالفؤاد من دنس الاعتقاد».
51 ـ شيخ ابراهيم بن عثمان سمنودي مصري، در «نصرة الامام السبكي بردّ الصارم المنكي».
52 ـ ابوحامد بن مرزوق، عالم مكه (1390هـ .ق.)، در «برائة الاشعريين من عقائد المخالفين».
53 ـ شيخ منصور محمد عويس، در «ابن تيميه ليس سلفيّاً».
54 ـ شيخ ابوالفضل عبدالله بن صديق غماري، در «اتقان الصنعة» و «الصبح السافر».
55 ـ ابوالاشبال سالم بن جندان اندونزيايي در «الخلاصه الكافية في الاسانيد العالية».
56 ـ فقيه عبدالله هروي حبشي، در «المقالات السنيّة» و «صريح البيان».
دشمني با اهل بيت(عليهم السلام)
از كتاب هاي ابن تيميه به خصوص منهاج السنة مي توان به ميزان دشمني او با اهل بيت(عليهم السلام) پي برد. جهت اثبات اين مطلب نمونه هايي ذكر مي گردد:
1 ـ مخالفت با نزول آيه مباهله در شأن اهل بيت(عليهم السلام)
وي از جهاتي با نزول آيه مباهله در شأن اهل بيت مخالفت كرده و بر فرض نزول آن را فضيلتي براي ايشان نمي داند.
شبهات او و پاسخهاي ما
ابن تيميه: «هيچ كس با رسول خدا در فضايل مساوي نيست. نه علي و نه غير او».
پاسخ: ما تابع نص هستيم. براساس آيه مباهله و دلايل قطعي ديگر امام علي(عليه السلام) در تمام كمالات همانند رسول خداست. پيامبر خطاب به او فرمود: «من از خدا چيزي نخواستم جز آن كه مثل آن را براي تو درخواست نمودم و چيزي درخواست ننمودم مگر آن كه خدا به من عطا كرد. جز آن كه به من خبر دادند; بعد از من پيامبري نخواهد بود».(47) و نيز فرمود: «علي از من و من از اويم و او وليّ شما بعد از من است».
ابن تيميه: «انفُس در لغت عرب بر مساوات
دلالت ندارد بلكه مقصود از آن نزديكان و خويشان انسان است». آنگاه براي اثبات حرف
خود به آياتي اشاره مي كند كه در آنها لفظ انفس به كار رفته ولي دلالت بر مساوات
ندارد. مثل آيه 12 سوره نور: «چرا هنگامي كه اين (تهمت) را شنيديد، مردان و زنان با
ايمان نسبت به خود ]و
كسي كه
همچون خود آنها بود[
گمان خير نبردند».
پاسخ: در برخي آيات بين كلمه انفس و اقرباء مقابله افتاده و نمي توان در همه جا ادعا كرد انفس به معناي اقرباء است. خداوند مي فرمايد: «اي كساني كه ايمان آورده ايد خود و خانواده خويش را از آتش حفظ كنيد».(50) در اين آيه انفس در نفس انسان به معناي حقيقي آن استعمال شده ولي در آيه مباهله مجازاً در معناي تنزيلي به كار رفته يعني امام علي(عليه السلام) به منزله پيامبر(صلي الله عليه وآله) در جميع فضايل است. نه اين كه نفس پيامبر(صلي الله عليه وآله) باشد.
ابن تيميه: «اين كه پيامبر اين چهار نفر را همراه خود آورد مقصود اجابت دعا نبود زيرا دعاي پيامبر به تنهايي كافي بود».
پاسخ: اگر چنين بود چرا خداوند از پيامبر
خواست از نصارا بخواهد كه اين افراد را نيز بياورند. اگر وجود آنها در مباهله دخيل
نبود چه نيازي به اين دعوت بود به خصوص كه در آخر آيه آمده: «سپس همگي با هم مباهله
كنيم».
سخن ابن تيميه اجتهاد در مقابل نص است چون مطابق برخي روايات پيامبر(صلي
الله عليه وآله) فرمود: «هر گاه من
دعا كردم شما آمين بگوييد...».(52) و اين خود بر اين دلالت دارد كه آمين
آنها در اجابت دعاي پيامبر بي تأثير نبوده است.
ابن تيميه: «كلمه انفسنا اختصاص به علي ندارد چون به صيغه جمع آمده».
پاسخ: عرب به جهاتي از جمله احترام، لفظ جمع را بر مفرد به كار مي برد. در قرآن نيز چنين كاربردي زياد مشاهده مي شود به علاوه تعبير به جمع در اين آيه به جهت بيان اين مطلب است كه سزاوار است دو گروه مباهله كننده خواص اهل بيت خود را بياورند. خواه افراد هر دسته متعدد باشند يا خير.
ابن تيميه: «مقصود از انفسنا شخص پيامبر است يعني هنگام مباهله بايد خود و فرزندان و زنان خود را بياوريد».
پاسخ: اين توجيه اجتهاد در مقابل نص است چون مطابق روايات صحيح پيامبر براي مباهله حسنين(عليهما السلام) را كه مصداق ابناءنا بودند; حضرت زهرا(عليه السلام) كه مصداق نساءنا بود و علي(عليه السلام) را كه مصداق انفسنا بود آورد. اگر مقصود از انفسنا خود پيامبر بود چرا علي را همراه آورد. با اين فرض لازم مي شود دعوت كننده و دعوت شده يكي باشند و اين باطل است چون انسان هيچ گاه خودش را دعوت نمي كند. در صورت درست بودن اين احتمال لازم مي شود كلمه انفسنا و انفسكم در آيه زيادي باشد زيرا شخص پيامبر داخل در جمله (تعالوا نَدعُ) است و اگر كسي بگويد انسان گاهي خود را نيز دعوت مي كند مثلا عرب مي گويد: «دعوتُ نفسي الي كذا»; «من خودم را به فلان چيز دعوت كردم». در جواب مي گوييم اگر چه دعوت خود نيز صحيح است ولي نمي توان كاربرد آن را حقيقي دانست اضافه بر اين كه برخي تصريح كرده اند انسان هيچ گاه خودش را دعوت نمي كند بلكه ديگري را مي خواند مگر آنكه مجازاً چنين باشد
2 ـ توجيه آيه تطهير
ابن تيميه: «پيامبر دعا كرد خداوند رجس و پليدي را از آنان دور ساخته و پاكشان گرداند و اين دلالت بر عصمت ندارد...».
پاسخ: پيامبر مستجاب الدعوه است، اگر دعا كرده و اجابت شده، فايده دعا استمرار تطهير در آينده است. همچنين مطابق برخي از روايات دعاي پيامبر بعد از نزول آيه تطهير بوده. روايات مذكور در مسند احمد آمده. خداوند اراده كرده مردم را از شرك پاك كند اما بعضي مي خواهند بر شرك باقي بمانند.(59) مقصود از رجس در آيه شرك است. خداوند شرك و خباثت را از اهل بيت پيامبر دور كرده ولي اين دلالت بر عصمت آنان ندارد.
پاسخ: اراده در آيه فوق تشريعي است نه تكويني، از همين رو به عموم مردم توجه دارد. بر خلاف اراده در مورد آيه تطهير كه تكويني است نه تشريعي و گرنه شامل افرادي خاص نمي شد.
3 ـ مخالفت با شأن نزول آيه انذار
فرموده: ( إِنَّكَ لَتَهْدِي
إِلَي صِرَاط مُسْتَقِيم)(61) چگونه شما
كسي را هادي قرار مي دهيد كه در قرآن به چنين صفتي توصيف نشده؟».
پاسخ: پيامبر(صلي الله عليه وآله) هادي علي(عليه السلام) وهمه امت درزمان حيات خود مي باشد ولي علي(عليه السلام) هادي امت بعد از حيات رسول خداست. اين صريح حديث صحيح السند است كه پيامبر فرمود: «بك يهتدي المهتدون من بعدي». با كمال تأسف ابن تيميه كلمه «بعدي» را يا نديده يا از آن تجاهل كرده.
ابن تيميه: «ظاهر جمله (بك يهتدي المهتدون) اين است كه هر كس از امت محمد هدايت يافت; توسط علي بوده. اين دروغي آشكار است، چون مردم بسياري به پيامبر ايمان آوردند و هدايت يافتند در حالي كه سخني از علي نشنيدند. مردم كشورها و شهرها توسط صحابه غير از علي ايمان آوردند و هدايت شدند. چگونه جايز است اين جمله پيامبر را قبول كنيم.
پاسخ: در حديث آمده امام علي(عليه
السلام) بعد از رسول خدا(صلي
الله عليه وآله) تنها هدايتگر به حق
و حقيقت است. اين منافات ندارد كه در زمان حيات رسول خدا هر دو مشتركاً و
با
رهبري رسول خدا هدايتگر امت باشند. در ثاني چه كسي گفته تمام كساني كه در زمان رسول
خدا و بعد از ايشان ايمان آورده اند; از امام علي(عليه
السلام) بهره نبرده اند؟ چه كسي گفته
هر كس از غير راه امام علي(عليه
السلام) بعد از رسول خدا هدايت
يافته، به هدايت حقيقي رسيده؟ مطابق اين حديث هدايت واقعي تنها از راه امام علي(عليه
السلام) است.
4 ـ تضعيف دلالت آيه ولايت
ابن تيميه: «بين وِلايت و وَلايت تفاوت است. ولايتي كه در اين نصوص آمده، ضد عداوت است كه به فتح واو است نه به كسر واو كه به معناي امارت است. اين افراد نادان بين وَلايت و وِلايت تفاوتي نمي نهند. لفظ ولي و ولايت غير از لفظ والي است. چون آيه درباره ولايت تمام مؤمنان است و همه مؤمنان ولايت به معناي امارت را ندارند. پس ولايت به معناي امارت نيست».
پاسخ: برخي دانشمندان لغت، تفاوتي بين معناي وِلايت و وَلايت نمي نهند. مانند فيومي، سيبويه، زجاج و فرّاء.
فرّاء مي گويد: «ولايت را به فتح واو و كسر واو در هر دو، معناي دوستي و سرپرستي شنيده ايم».(64) متبادر از لفظ «وليّ» همان معناي سرپرستي است هر چند به كمك قرائن باشد. اين آيه تنها مربوط به ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) است و روايات متواتر بر اين مطلب دلالت دارد و هرگز ارتباطي به تمام مؤمنان ندارد تا به اين جهت در معناي ولايت تصرف كنيم كه شامل همه مؤمنان شود.
5 ـ تضعيف حديث غدير
ابن تيميه: «حديث (من كُنت مولاه فَعَليّ مولاه) در صحاح وجود ندارد. ولي علما آن را نقل كرده اند و مردم در صحت آن اختلاف دارند. از بخاري، ابراهيم حربي و عده اي از اهل حديث نقل شده كه آنان در اين حديث طعن وارد كرده و آن را تضعيف كرده اند...».
پاسخ: ترمذي اين حديث را در صحيح خود نقل نموده و آن را صحيح دانسته كسي را نمي شناسيم كه در اين حديث نزاع كرده باشد، اگر كسي بود ابن تيميه نام مي برد. كار ابن تيميه در تضعيف اين حديث و احاديث ديگري كه در مدح اهل بيت(عليهم السلام) به خصوص علي بن ابي طالب(عليه السلام)وارد شده; به جايي رسيده كه حتي ناصرالدين الباني ـ كه از اتباع او در مسايل اعتقادي است ـ تصريح كرده وي در تضعيف احاديث سرعت داشته بدون آن كه طرق آن را مورد بررسي قرار دهد.(66) در حقيقت ابن تيميه به خاطر دشمني با شيعه و اهل بيت(عليهم السلام) در صدد تضعيف بدون دليل تمام احاديث فضايل و مقامات اهل بيت(عليهم السلام) و در رأس آنان امام علي(عليه السلام) بر آمده است.
6 ـ تكذيب ذيل حديث غدير
ابن تيميه: «جمله (اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله) از نظر تمام آگاهان به حديث دروغ است»
ابن حجر نيز در «لسان الميزان» در ترجمه ابن مطهر حلي مي گويد: «ابن تيميّه در رد احاديثي كه ابن مطهر نقل كرده; بسيار بر آنها حمله مي كند. ولي در رديه خود بر احاديث، بسياري از احاديث خوب را كه در حال نوشتن كتابش به ياد نداشته رد نموده. زيرا به جهت گستردگي محفوظاتش تنها به آن چه در سينه داشته اتكا كرده. حال آن كه انسان فراموش كار است».
7 ـ تكذيب حديث «مواخاة»
ابن تيميه: «احاديث مواخاة و عقد اخوت بين علي و پيامبر جعلي است. پيامبر با هيچ كس پيوند برادري نبسته و همچنين بين هيچ مهاجري با مهاجر ديگر و بين ابوبكر و عمر و بين هيچ انصاري با انصاري ديگر عقد اخوت نبسته است».
8 ـ تضعيف حديث «عمار»
به صورت متواتر از پيامبر نقل شده كه فرمود: «عمار را گروه ظالم خواهند كشت.»
ابن تيميه: «در اينجا براي مردم اقوالي است، از جمله آنان كسي است كه در حديث عمار اعتراض وارد كرده.برخي از افراد آن را تضعيف كرده اند.»
پاسخ: چرا ابن تيميه ذكر نكرده چه كساني اين حديث را تضعيف كرده اند؟ چرا نام اين افراد را ذكر نمي كند؟ اين حديث ثابت و متواتر را 24 نفر از صحابه نقل كرده اند. ابن تيميه به جنگ هاي حضرت علي(عليه السلام) اعتراض نموده است. ابن حجر در شرح صحيح بخاري مي گويد: «در اين حديث نشانه اي از نشانه هاي نبوت و فضيلتي آشكار براي علي وعمار است ونيز ردّي بر افراد ناصبي كه گمان كرده اند علي در جنگ هايش بر حق نبوده. حديث «عمار را گروه ظالم مي كشد»، بر اين دلالت دارد كه علي در آن جنگ ها بر حق بود زيرا اصحاب معاويه عمار را به قتل رساندند».
9 ـ ردّ حديث ولايت
ابن تيميه: «حديث پيامبر خطاب به علي (تو سرپرست هر مؤمن بعد از من مي باشي) از نظر تمام آگاهان حديث، جعلي و دروغ است».
حديث شريف را در كتاب «سلسلة الاحاديث
الصحيحه» (حديث شماره 2223) نقل و تصحيح سند نموده. وي بعد از نقل برخي سندها
مي گويد: «اين كه شيخ الاسلام ابن تيميه جرأت انكار و تكذيب اين حديث را در «منهاج
السنة»داشته، جاي تعجب بسيار است. من
علتي براي اين تكذيب نمي بينم جز آنكه بگويم او در ردّ شيعه سرعت
به خرج مي داده
و مبالغه داشته. خداوند از گناه ما و او بگذرد».
10 ـ تكذيب حديث ردّ الشمس
ابن تيميه: «حديث ردّالشمس را عده اي همچون طحاوي، قاضي عياض و ديگران ذكر كرده و آن را از معجزات پيامبر دانسته اند. ولي اهل حديث مي دانند اين حديث دروغ و جعلي است. آن گونه كه ابن جوزي در كتاب الموضوعات ذكر كرده است».
پاسخ: اين حديث را برخي افراد كه نزد اهل سنت مورد اعتمادند، تصحيح كرده اند. ابن حجر در شرح صحيح بخاري مي گويد: «طحاوي و طبراني در المعجم الكبير و حاكم و بيهقي در «الدلائل» از اسماء بنت عميس نقل كرده اند پيامبر بر زانوي علي(عليه السلام) خوابيده بود. نماز عصر علي(عليه السلام) فوت شد. حضرت دعا كرد خورشيد برگشت تا اين كه علي(عليه السلام) نماز به جاي آورد و خورشيد دوباره غروب كرد. ابن جوزي به خطا اين حديث را در الموضوعات ذكر كرده. ابن تيميه هم خطا كرده كه در كتاب رد بر روافض آن را جعلي دانسته و خدا داناتر است».
11 ـ جعلي دانستن حديث «سد ابواب»
ابن تيميه: «گفتار رسول خدا (تمام درها را ببنديد، جز درب خانه علي) از جمله احاديثي است كه شيعه جهت مقابله با عامه وضع كرده است.»
پاسخ: ابن حجر در رد ابن جوزي در مورد اين حديث مي گويد: «اين كار، اقدامي بر رد احاديث صحيح السند به مجرد توهم است».(97) او بعد از شمردن طرق اين حديث ادامه مي دهد: «پس اين طرق آشكار از روايات افراد ثقه، دلالت دارد بر اين كه اين حديث دلالت قوي داشته و صحيح است».
حافظ سيوطي نيز مي گويد: «گفتار ابن جوزي درباره اين حديث كه آن را باطل و جعلي دانسته ادعايي است كه بر آن دليلي اقامه نكرده جز آن كه مي گويد اين حديث مخالف با حديثي است كه در صحيحين آمده اما سزاوار نيست انسان حديثي را جعلي بداند مگر در صورتي كه جمع آن امكان پذير نباشد و لازم نيست اگر الان جمع كردن امكان ندارد بگوييم بعداً هم ممكن نيست. چون بالاتر از هر صاحب علمي عالمي ديگر است و در مثل اين موارد نبايد حكم به بطلان كرد بلكه بايد توقف نمود تا براي ديگري ظاهر شود آن چه براي او ظاهر نشده و اين حديث از اين قبيل است. حديثي است مشهور و صحيح داراي طرق متعدد و هر طريق آن به طور جداگانه كمتراز مرتبه حسن نيست و مجموع طرق آن مي تواند انسان را به قطع به صحتش بر طريق بسياري از اهل حديث برساند و اما اين كه اين حديث مخالف حديثي است كه درصحيحين آمده قبول نداريم زيرا بين اين دو معارضه وجود ندارد».
12 ـ تكذيب حديث «مدينه علم»
ابن تيميه: «حديث (من شهر علم هستم و علي دروازه آن است) ضعيف تر و سست تر و در زمره احاديث جعلي است. گر چه ترمذي آن را روايت كرده ولي ابن جوزي آن را ذكر و بيان نموده تمام طرقش جعلي است و دروغ بودن آن از خود متن نيز شناخته مي شود».
پاسخ: حافظ سيوطي درباره اين حديث مي گويد: «حديث علي را ترمذي و حاكم و حديث ابن عباس را حاكم و طبراني و حديث جابر را حاكم نقل نموده اند ... در نتيجه اين حديث به تمام طرقش منتهي به درجه حسن مي شود كه قابل احتجاج به آن است و لذا ضعيف نيست چه رسد به اينكه جعلي باشد...».(101) ابن حجر نيز مي گويد: «براي اين حديث در مستدرك حاكم طرق بسياري است كه كمترين احوال آن اين است كه براي اين حديث اصلي است و لذا سزاوار نيست بر آن اسم وضع و جعل اطلاق شود».
13 ـ تضعيف حديث «اقضاكم علي»
ابن تيميه: «گفتار حلي كه رسول خدا فرمود: (علي در قضاوت از تمام شما برتر است) و قضاوت مستلزم علم و ديانت مي باشد. اين حديث ثابت نمي باشد و داراي سندي نيست كه به واسطه آن حجت تمام گردد».
نقل كرده اند كه خطاب به حضرت زهرا(عليها السلام) فرمود: «آيا راضي نمي شوي تو را به ازدواج كسي در آورم كه اولين مسلمان بوده و از همه بيشتر علم دارد و حلمش از ديگران عظيم تر است».(105) حافظ عراقي بعدازنسبت دادن اين حديث به احمد و طبراني مي گويد: «و سندش صحيح است».
14 ـ تضعيف حديث قتال با ناكثين و...
ابن تيميه: «حلي در كتاب «اربعين» احاديث ضعيف بلكه جعلي از امامان حديث آورده همانند گفتار پيامبر به قتال با ناكثين و قاسطين و مارقين».
پاسخ: اين حديث را ابن مجرد در شرح صحيح بخاري آورده و در مقدمه آن التزام داده آن چه در شرح حديثي يا تتمه يا زيادتي براي حديثي مي آورد صحيح يا حسن است. وي درباره تضعيفات ابن تيميه مي گويد: «او در ردّ احاديث، بسياري از احاديث خوب يعني صحيح و حسن را رد كرده است».
15 ـ تكذيب حديث «محبت حضرت علي(عليه السلام)»
ابن تيميه بعد از نقل چند حديث از جمله «هر كس علي را دوست بدارد به طور حتم مرا دوست داشته و هر كس علي را دشمن بدارد به طور حتم مرا دشمن داشته» مي گويد: «ده حديث اول همگي دروغ است».
پاسخ: اين حديث حسن است. طبراني در «المعجم الكبير» از ام سلمه نقل كرده كه گفت: «گواهي مي دهم از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) شنيدم كه فرمود: هر كس علي را دوست بدارد به طور حتم مرا دوست داشته و هر كس مرا دوست بدارد به طور حتم خدا را دوست داشته است. هر كس علي را دشمن بدارد به طور حتم مرا دشمن داشته و هر كس مرا دشمن بدارد به طور قطع خدا را دشمن داشته».
حافظ هيثمي بعد از نقل اين حديث مي گويد: «سند اين حديث حسن است».
حاكم نيشابوري نيز از سلمان نقل كرده كه فرمود: «از رسول خدا شنيدم هر كس علي را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و هر كس علي را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.»
16 ـ تهمت ابن تيميه به امام علي(عليه السلام)
ابن تيميه: «بر فرض تقدير كه
ابوبكر فاطمه را اذيت كرده باشد; به جهت غرض شخصي نبوده بلكه خواسته خدا و رسولش را
اطاعت كند و حق را به مستحق آن
برساند. ولي علي قصدش اين بود كه بر سر فاطمه هوو
بياورد و لذا او (علي) در اذيت فاطمه غرض داشته!».
پاسخ: به چه دليل ابوبكر با گرفتن فدك از فاطمه(عليه السلام) قصدش اطاعت خدا و رسول و هدفش رساندن حق به مستحق آن بوده؟ ملكي كه هديه رسول خدا(صلي الله عليه وآله)به حضرت زهرا(عليها السلام) بوده. چه كسي به او اجازه داده فدك را به زور از فاطمه(عليها السلام) بگيرد و به مردم بدهد؟ چه كسي گفته ابوبكر حاكم و خليفه مشروع مسلمين است كه حق داشته باشد چنين عملي انجام دهد؟ بر فرض حاكم اسلامي باشد. مگر مي تواند بر خلاف دستورات خدا حكم كند؟ مگر خدا در قرآن نفرموده: «و آنها كه به احكامي كه خدا نازل كرده حكم نمي كنند كافرند».
موضوع ازدواج حضرت علي(عليه السلام) با دختر ابوجهل گرچه در كتب حديث وارد شده ولي از حيث سند و دلالت مورد مناقشه شديد است. كساني كه در اين زمينه قصد بحث و تحقيق دارند; به كتاب «شيعه شناسي و پاسخ به شبهات» از نويسنده مراجعه نمايند. اين گونه تعبير ابن تيميه در شأن امام علي(عليه السلام)، دليل بر نفاق اوست. مطابق حديث مسلم در صحيح خود در باب فضائل حضرت علي(عليه السلام)، پيامبر در حق او فرمود: «اي علي! دوست ندارد تو را مگر مؤمن و دشمن ندارد تو را مگر منافق.»
17 ـ ادعاي بغض صحابه نسبت به حضرت علي(عليه السلام)
ابن تيميه: «بسياري از صحابه و تابعين بغض علي را داشته وي را سب كرده و با او جنگيده اند.»
پاسخ: اين ادعاي ابن تيميه به خاطر دشمني او با حضرت علي(عليه السلام) است. چرا او اسم اين افراد را نمي برد؟ آيا غير از خوارج ـ كه ابن تيميه از اسلاف آنان است ـ كسي ديگر از تابعين نسبت به حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) بغض و عداوت داشته اند؟ اگر بر فرض همه صحابه بغض حضرت علي(عليه السلام) را داشته باشند; اين نقص آنان است نه نقص حضرت علي(عليه السلام) زيرا پيامبر(صلي الله عليه وآله) در شأن او فرمود: «تو را به جز مؤمن دوست ندارد و نيز به جز منافق دشمن نمي دارد».
علي را دشنام دهد مرا دشنام داده»(118)، «هر كس علي را دوست بدارد به طور حتم مرا دوست داشته و هر كس علي را دشمن بدارد به طور حتم مرا دشمن داشته».
نزد من به منزله هارون نزد موسي باشي جز آن كه بعد از من پيامبري نيست».(121) همچنين «هر آينه فردا پرچم را به دست كسي مي دهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند».
18 ـ ادعاي بيعت نكردن اكثر امت با علي
ابن تيميه: «احدي از امت به جز علي بن ابي طالب بهره مند از امامت نشد با اين كه امور بر او سخت گشت و نصف امت و يا كمتر و يا بيشتر با او بيعت نكردند».
بيعت گرفتن اكراهي با گروهي به خانه حضرت
علي(عليه السلام) هجوم
نبرد؟(125) چه كسي غير از ابن تيميه ادعا كرده بيشتر
مردم با حضرت علي بيعت نكردند؟ اين ادعا تنها از آن
اوست.
130 نفر از بدري ها،(127) و
همچنين تمام اصحاب بيعت رضوان كه تا
آن زمان زنده بودند، در كنار حضرت علي(عليه
السلام)
قرار داشتند.
خليفة بن خياط (شيخ بخاري) به سند خود از عبدالرحمن ابزي نقل مي كند كه گفت: «از كساني كه در بيعت رضوان با رسول خدا(صلي الله عليه وآله)بيعت نموديم; هشتصد نفر با علي بوديم كه شصت و سه نفرمان از جمله عمار ياسر كشته شدند».(128) به علاوه بسياري از علما و محدثان اهل سنت بر بيعت عمومي با حضرت علي(عليه السلام) اجماع دارند كه به ذكر اسامي آنها بسنده مي كنيم:
1 ـ سليمان بن طرخان تيمي (143هـ .ق.).
2 ـ ابن اسحاق (متوفاي 151هـ .ق.).
3 ـ محمدبن ادريس شافعي (204هـ .ق.).
4 ـ ابن سعد (231هـ .ق.).
5 ـ ابن قتيبه دينوري (276هـ .ق.).
6 ـ حافظ ابوبكر اسماعيلي (متوفاي 371هـ .ق.).
7 ـ ابوعبدالله بن بطّه (387هـ .ق.).
8 ـ ابوعثمان علي بن عبدالرحمن صابوني (متوفاي 449هـ .ق.).
9 ـ ابن عبدالبرّ (متوفاي 449هـ .ق.).
10 ـ آمدي (631هـ .ق.).
11 ـ ابن عماد حنبلي (1089هـ .ق.).
12 ـ ابن ابي العزّ حنفي شارح (792هـ .ق.).
13 ـ ابن حجر عسقلاني (852هـ .ق.).
19 ـ اعتراض به حزن حضرت زهرا(عليها السلام)
ابن تيميه: «شيعه و ديگران مي گويند فاطمه به حدي در سوگ پيامبر حزن داشته كه قابل توصيف نيست و اين كه او بيت الاحزان ساخته و اين كار را براي او مذمت نمي دانند. با اين كه او بر امري حزن داشته كه فوت شده و باز نمي گردد. ولي ابوبكر در زمان حيات پيامبر، از ترس اين كه حضرت كشته شود خوف داشته و آن حزني است كه متضمن حراست است .لذا وقتي پيامبر فوت كرد ديگر ابوبكر محزون نبود چون بي فايده بود در نتيجه حزن ابوبكر بدون شك كامل تر از حزن فاطمه است».
]دوستان و[ اولياي خدا نه ترسي دارند و نه غمگين مي شوند».(144) به علاوه حزن در فراق محبوب و گريه كردن بر او نه تنها امري جايز و راجح است بلكه خود پيامبر نيز چنين مي كرده.
انس بن مالك از آن حضرت نقل كرده كه در مرگ فرزندش فرمود: «همانا چشم مي گريد و قلب محزون مي شود ولي غير از آن چه رضايت پروردگار ماست نمي گوييم و به طور حتم اي ابراهيم در فراق تو محزونيم».
چه كسي گفته ابوبكر در سوگ پيامبر محزون نشد و نگريست بلكه بر پيامبر نوحه سرايي نيز كرد و چگونه انسان در فراق رسول خدا محزون نگردد كه خود آن حضرت فرمود: «هر كس به مصيبتي گرفتار آيد بايد مصيبت مرا به ياد آوردزيراكه مصيبت من ازبزرگ ترين مصيبت هاست».حزن در فراق و دوري پيامبر به حدي تأثير گذار بود كه حتي تنه درخت خرمايي هم كه در مسجد رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بود متأثر شد.
20 ـ اعتراض به شكوه حضرت زهرا(عليها السلام)
ابن تيميه در اعتراض به علامه حلي مي گويد: «حلي ذكر كرده زهرا با ابوبكر و عمر سخن نگفت تا به ملاقات پدرش رفت و به او شكايت كرد. اين مطلبي است كه در شأن فاطمه نيست. زيرا شكايت نزد رسول خدا بردن امري لايق او نيست شكوه را بايد نزد خدا برد...».
پاسخ: قهر حضرت زهرا(عليه السلام) با ابوبكر امري ثابت و معروف است. بخاري، مسلم و ابن حبان از عايشه نقل كرده اند فاطمه در موضوع اختلاف در ارث رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بر ابوبكر غضب كرد و تا هنگام مرگ با او سخن نگفت و چون وفات يافت شوهرش او را شبانه دفن كرد و هرگز ابوبكر را خبر نكرد و خود بر جنازه حضرت نماز گزارد.به علاوه شكايت بردن نزد رسول خدا در حقيقت شكايت بردن پيش خداست. به همين خاطر مي بينيم صحابه در سختي ها و ظلم هايي كه به آنها روا مي شد به رسول خدا(صلي الله عليه وآله)پناه برده شكايت و شكوه مي كردند كه در اين جا به نمونه هايي از آنها اشاره مي كنيم:
1 ـ شكوه حضرت زهرا(عليها السلام) از خدمت در منزل.
2 ـ شكوه يكي از صحابه درباره قحطي.
3 ـ شكوه صحابه از گراني قيمت ها.
4 ـ شكوه صحابه از فقر و تنگدستي.
5 ـ شكوه صحابه از عطش در يكي از غزوات.
6 ـ شكوه جرير از اين كه نمي تواند بر اسب بنشيند.
7 ـ شكوه حذيفه.
8 ـ شكوه عبدالرحمن بن عوف از خالدبن وليد.
21 ـ اعتراض به قهر كردن حضرت زهرا(عليه السلام) با ابوبكر
ابن تيميه: «قهر فاطمه با صديق پسنديده نبود و نمي توان حاكم را مذمت نمود. بلكه اين عمل به جرح و طعن نزديك تر است تا اينكه مدح باشد.(160) قول ابن مطهر حلي كه تمام محدثين روايت كرده اند پيامبر فرمود: «يا فاطمه ان الله يغضب لغضبك و يرضي لرضاك» نسبت دروغ به پيامبر است زيرا از پيامبر نقل نشده و در كتب معروف حديث شناخته شده نيست و سند معروف، صحيح و حسني از پيامبر ندارد. هر كس خدا و رسولش از او راضي است ضرري ندارد يكي از خلق نسبت به او غضبناك شود هر كس كه مي خواهد باشد».
22 ـ اعتراض به حضرت زهرا(عليها السلام)به جهت وصيت به دفن شبانه
ابن تيميه: «اين مطلب اگر صحيح باشد به گناه بخشيده شده سزاوارتر است تا سعي مشكور چون نماز مسلمان بر ديگري خير زايدي است كه به او مي رسد».
23 ـ نفي اعلميت امام حسن و امام حسين(عليهما السلام)
ابن تيميه: «اين كه اين دو زاهدترين و عالم ترين افراد در زمان خود بوده اند; قولي بدون دليل است».
پاسخ: با مراجعه به كتب اهل سنت به دروغ بودن كلام ابن تيميه در حق اين دو امام پي مي بريم. اينك به برخي از فضايل اين دو بزرگوار اشاره مي كنيم:
الف ـ فضايل امام حسن(عليه السلام)
1 ـ ابن كثير به سندش از جابربن عبدالله نقل كرد كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: «هركس دوست دارد به آقاي جوانان اهل بهشت نظر كند بايد به حسن بن علي نظر نمايد».
2 ـ ابن عباس مي گويد: «حسن بن علي(عليه السلام) 25 بار پياده به حج رفت در حالي كه اسبان نجيب او را همراهي مي كردند و اموالش را با خداوند سه مرتبه تقسيم كرد».
3 ـ ابن حجر هيثمي مي نويسد: «حسن، آقايي كريم، بردبار، زاهد، داراي وقار و حشمت، اهل جود و مورد مدح و ستايش بود».
4 ـ ابن صباغ مالكي مي نويسد: «كرم و جود غريزه اي بود كه در آن حضرت كاشته شده بود».
5 ـ ابن كثير مي گويد: «حسن هر گاه نماز صبح را در مسجد رسول خدا به جاي مي آورد در مصلاي خود مي نشست و ذكر خدا مي گفت تا خورشيد بالا آيد».
ب ـ فضايل امام حسين(عليه السلام)
1 ـ حاكم نيشابوري به سندش از سلمان نقل كرده كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: «حسن و حسين دو فرزندان من هستند. هر كس آن دو را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كس مرا دوست بدارد خدا او را دوست خواهد داشت. هر كس خدا او را دوست بدارد داخل بهشت خواهد كرد. هر كس اين دو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و هر كس مرا دشمن بدارد خدا او را دشمن داشته و هر كس خدا او را دشمن بدارد به جهنم خواهد برد».
2 ـ انس بن مالك مي گويد: «بعد از شهادت حسين بن علي سر او را نزد ابن زياد آوردند. او با چوب به دندان هاي حضرت زد. در دلم گفتم چه كار زشتي مي كني جايي را چوب مي زني كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) مي بوسيد».
3 ـ معاويه به عبدالله بن جعفر گفت: «تو سيد و سرور بني هاشم هستي، او در جواب گفت حسن و حسين بزرگ بني هاشم اند».
4 ـ ابن حجر عسقلاني مي نويسد: «حسين بن علي بن ابي طالب، هاشمي، ابوعبدالله، مدني، نوه رسول خدا و دسته گل او از دنيا و يكي از دو بزرگوار جوانان اهل بهشت است».
5 ـ ابن صباغ مالكي مي نويسد: «هنگامي كه امام حسين به نماز مي ايستاد رنگش زرد مي شد به او گفته شد اين چه حالتي است كه شما هنگام نماز پيدا مي كنيد؟ فرمود: شما نمي دانيد كه من در مقابل چه كسي مي خواهم بايستم».
24 ـ ادعاي برتري شيخين بر امام حسن و امام حسين(عليهما السلام)
ابن تيميه: «اين دو گر چه دو بزرگوار جوانان اهل بهشت اند ولي عمر و ابوبكر دو بزرگوار از پيران اهل بهشت اند و اين صنف كامل تر از آن صنف است».
پاسخ: اين ادعا خالي از اشكال نيست. براي روشن شدن مطلب، پاسخ را در دو بخش دنبال مي كنيم:
الف ـ بررسي احاديث سروران جوانان بهشت
دفاع ابن تيميه از مخالفان اهل بيت(عليهم السلام)
ابن تيميه نه تنها با اهل بيت(عليهم السلام) دشمني داشت بلكه از مخالفان آنان نيز دفاع مي نمود. در اين قسمت به نمونه هايي از اين موارد اشاره مي كنيم:
1 ـ ادعاي برتري عمر بر امام علي(عليه السلام)
ابن تيميه: «استفاده علي از عمر بيش از استفاده عمر از او بود...».
پاسخ: خليفه دوم چه علمي داشته كه حضرت علي(عليه السلام) بخواهد از او استفاده ببرد. براي روشن شدن مطلب; برخي از آرا و فتاواي او ذكر مي شود:
1 ـ حكم به نخواندن نماز براي كسي كه جنب بوده و آب در دسترس او نيست.
2 ـ عدم آگاهي نسبت به حكم شكيات نماز.
3 ـ مسروق بن اجدع مي گويد: «روزي عمر بر منبر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) قرار گرفت و گفت اي مردم چرا مهر زنان را زياد قرار مي دهيد رسول خدا و اصحابش مهر را 400 درهم و كمتر قرار مي دادند... زني گفت: نشنيده اي آن چه را خدا در قرآن نازل كرده. عمر گفت: كدام آيه؟ زن گفت: خدا مي فرمايد: «و مال فراواني (به عنوان مهر) به او پرداخته ايد». عمر گفت: «خدايا ما را ببخش تمام مردم از عمر داناترند.
4 ـ جهل خليفه به كلمه «ابّ» در آيه (و فاكهة وابّاً).
5 ـ جهل خليفه به تأويل قرآن.
6 ـ ابي سلمة بن عبدالرحمن مي گويد: عمربن خطاب نماز مغرب را با مردم به جاي آورد ولي قرائت را فراموش كرد. بعد از نماز به او گفتند: قرائت به جاي نياورده اي. گفت: ركوع و سجود من چگونه بود؟ گفتند: خوب بود. عمر گفت: پس باكي نيست.
7 ـ جهل خليفه به كيفيت طلاق كنيز
8 ـ ابن ابي مليكه مي گويد: «عمر درباره بچه اي از اهل عراق كه دزدي كرده بود نوشت او را وجب كنيد. اگر 6 وجب بود دست او را قطع كنيد. بچه را وجب كردند. از 6 وجب يك بند انگشت كمتر بود لذا رهايش كردند».
9 ـ از عمر در مورد مردي سؤال شد كه زنش را در جاهليت دو طلاق و در اسلام يك طلاق داده. عمر گفت: من نه امر مي كنم و نه نهي. عبدالرحمن كه در آنجا حاضر بود گفت: اما من دستور مي دهم طلاق در شرك به حساب نيايد.
بهره مندي عمر از حضرت علي(عليه السلام)
مي گويد: «و دوران حمل و از شير باز گرفتن سي ماه است».(209) و نيز مي فرمايد: «و دوران شيرخوارگي او در دو سال پايان مي يابد».(210) در نتيجه حداقل حمل 6 ماه است...».
ج) زن آبستني را نزد عمر آوردند كه اعتراف به زنا كرده بود. عمر حكم به سنگسارش داد. حضرت علي(عليه السلام)مانع اجراي حكم شد و خطاب به عمر گفت: تو اگر سلطه بر اين زن داري، چه حقي بر آن بچه اي داري كه در شكم اوست؟... عمر زن را رها كرد و گفت: زنان عاجزند مثل علي بزايند. اگر علي نبود به طور حتم عمر هلاك شده بود.
مواردي كه بيان شد، نشان دهنده برتري امام علي(عليه السلام) بر عمر است. به علاوه در هيچ مدرك معتبري نيامده كه حضرت علي(عليه السلام) در مسأله اي فقهي يا حكم قضايي، به عمر مراجعه و از او استفاده كرده باشد.
2 ـ مقدم بودن سه خليفه بر امام علي(عليه السلام)
ابن تيميه: «مردم ابوبكر را مقدم داشتند زيرا او برتر بود.(214) عمر هم افضل بود». چون رسول خدا فرمود: «اگر من در ميان شما مبعوث نشده بودم عمر مبعوث مي شد».
پاسخ: ابن تيميه براي اثبات مدعاي خويش
به احاديثي تمسك جسته كه خود اهل سنت به جعلي يا ضعيف بودن آنها اعتراف كرده اند به
عنوان مثال همين حديثي
كه ابن تيميه از حضرت رسول(صلي
الله عليه وآله) آورده و در افضليت
عمر به آن استدلال كرده; ابن جوزي در كتاب «الموضوعات» كه مخصوص احاديث جعلي است
درج
كرده. براي روشن شدن بيشتر مطلب به جلد پنجم الغديرمراجعه شود.
در ثاني چگونه سه خليفه برتر از علي(عليه السلام)هستند در حالي كه آن حضرت مشمول آيه ولايت، تطهير، مودت، مباهله و آيات مدح ديگر است. او كه برادر پيامبر بود، در كعبه متولد شد، از كودكي تحت تربيت الهي توسط پيامبر قرار گرفت و بر هيچ بتي سجده نكرد لذا موصوف به «كرّم الله وجهه» شد. علي(عليه السلام) اولين مسلمان و محبوب ترين خلق به سوي خدا بود. نور او و نور رسول خدا(صلي الله عليه وآله)از يك منشأ بود. علي(عليه السلام) زاهدترين، شجاع ترين و داناترين افراد به شمار مي رفت. براي تحقيق بيشتر و بررسي مصادر تاريخي و حديثي و اطلاع از متن اين اخبار و روايات به كتاب «شيعه شناسي و پاسخ به شبهات»(216) از نويسنده مراجعه شود.
3 ـ ادعاي عدم رضايت يزيد به قتل امام حسين(عليه السلام)
ابن تيميه: «يزيد اظهار رضايت به قتل حسين نكرد بلكه اعلام ناراحتي و دردمندي بر قتل او نمود».
پاسخ: با مراجعه به تاريخ به وضوح مشاهده مي شود يزيد از كشته شدن امام حسين(عليه السلام) راضي و خشنود بود و مطابق روايات هر كس بر عمل قومي راضي باشد از جمله آنان خواهد بود. در اين خصوص به شواهدي تاريخي اشاره مي شود:
1 ـ يزيد به نعمان بن بشير گفت: «ستايش خداي را كه حسين را كشت».
2 ـ يعقوبي مي نويسد: «زماني كه خبر كشته شدن امام حسين(عليه السلام) به يزيد رسيد او در باغ سبز خود بود. در آن هنگام تكبير بلندي گفت...».
3 ـ چون اسيران به شام رسيدند يزيد بزرگان شام را دعوت كرد تا به او جهت اين پيروزي تبريك بگويند.
4 ـ سيوطي مي نويسد: «خدا لعنت كند قاتل حسين(عليه السلام) را و ابن زياد و با او يزيد را.
5 ـ ابن خلدون مي نويسد: «كشتن حسين(عليه السلام) از كارهاي يزيد به حساب مي آيد كه نشان دهنده فسق اوست و حسين(عليه السلام) در اين واقعه شهيد راه خدا بود».
از نصوص تاريخي استفاده مي شود يزيد نه تنها ابن زياد را به جهت كشتن امام حسين(عليه السلام) توبيخ نكرد بلكه از توبيخ او نيز جلوگيري كرد. طبري و ديگران نقل كرده اند: «هنگامي كه اسرا بر يزيد وارد شدند يحيي بن حاكم با خواندن دو بيت ابن زياد را بر اين عمل توبيخ و سرزنش كرد... اما يزيد مشت محكمي بر سينه او زد و گفت: «ساكت باش!».(223) اين حركت و دفاع سرسخت از ابن زياد نه تنها بر رضايت يزيد از كار ابن زياد دلالت دارد بلكه امضاي عمل او بوده و در حقيقت اين جنايت به امر يزيد بود.
4 ـ انكار انتقال سر مبارك امام حسين(عليه السلام) به شام
ابن تيميه: «انتقال سر حسين به شام در زمان يزيد اصل و اساسي ندارد».
پاسخ: با مطالعه تاريخ پي مي بريم يزيد قصد داشته در صورت بيعت نكردن امام حسين(عليه السلام) او را به قتل برساند. يعقوبي در تاريخ خود مي نويسد: «يزيد در نامه اي به وليدبن عقبه والي خود در مدينه نوشت: هر گاه نامه من به دستت رسيد حسين بن علي و عبدالله بن زبير را احضار كن و از آن دو براي من بيعت بگير در صورتي كه امتناع كردند گردنشان را بزن و سرهايشان را نزد من بفرست...».
ابن اثير مي نويسد: «چون سرحسين(عليه السلام) به يزيدرسيد مقام ودرجه ابن زيادنزديزيدبالارفتوهدايايي به اوعطا نمود».
طبري نقل مي كند: «مردم داخل دارالاماره يزيد شدند در حالي كه سر حسين(عليه السلام) مقابلش بود و با چوب دستي خود به گلوي حسين(عليه السلام) مي كوبيد...».
سيد حلي مي نويسد: «هنگامي كه حسين(عليه
السلام) و فرزندان
پدرش كشته شدند
ابن زياد سرهاي آنان را به سوي يزيد
فرستاد. يزيد در ابتدا از كشته شدن آنها
خوشحال شد ولي چون مشاهده كرد كه مسلمانان بغض او را به دل گرفته اند; اظهار
پشيماني نمود و اين حق مردم بود كه او را دشمن بدارند».
5 ـ انكار به اسارت بردن حريم امام حسين(عليه السلام)
ابن تيميه: «يزيد حريمي از حسين را به اسيري نگرفت بلكه اهل بيت او را اكرام نمود».
پاسخ: پيش تر گفتيم طبري و ديگران نقل كرده اند: «هنگامي كه اسرا بر يزيد وارد شدند; يحيي بن حكم با خواندن دو بيت ابن زياد را بر اين عمل توبيخ و سرزنش كرد... ولي يزيد مشت محكمي به سينه او زد و گفت: ساكت باش».
ابن اثير نيز مي نويسد: «هنگامي كه اهل بيت حسين به كوفه رسيدند ابن زياد آنان را حبس نمود و خبر به يزيد فرستاد... آن گاه نامه اي از يزيد به ابن زياد رسيد كه در آن امر شده بود اسرا به شام انتقال داده شوند».
6 ـ انكار امر يزيد به قتل امام حسين(عليه السلام)
ابن تيميه: «يزيد امر به كشتن حسين و حمل
سر او
در مقابلش نكرد و هرگز چوب به دندان هاي او نكوبيد، بلكه اين ابن زياد بود
كه چنين اعمالي انجام داد...».
پاسخ: ابن عساكر مي نويسد: «خبر خروج و قيام حسين(عليه السلام) به يزيد رسيد. وي نامه اي به عاملش ابن زياد در عراق نوشت و او را به جنگ و مقابله با حسين(عليه السلام) امر نمود و دستور داد اگر به حسين(عليه السلام) دسترسي پيدا كرد او را به شام بفرستد».
ابن اعثم مي نويسد: «ابن زياد به اهل كوفه گفت: يزيدبن معاويه نامه اي با 4000 دينار و دويست هزار درهم براي من فرستاده تا آن را بين شما توزيع كنم و با آن شما را به جنگ با دشمنش حسين بن علي بفرستم. پس به دستورش گوش فرا داده و او را اطاعت كنيد».
سيوطي مي گويد: «يزيد در نامه اي به والي خود در عراق ـ عبيدالله بن زياد ـ دستور جنگ با حسين را صادر نمود».
7 ـ انكار واقعه حرّه
ابن تيميه: «يزيد جميع اشراف را نكشت و تعداد كشته ها نيز به ده هزار نفر نرسيد و خون ها نيز به قبر پيامبر و روضه او نرسيد و نيز كشتاري در مسجد او واقع نشد».
پاسخ: واقعه حرّه رويدادي بسيار تلخ است كه سال 63هـ در زمان خلافت يزيد بين لشگر شام و مردم مدينه به وقوع پيوست و بايد آن را از فجايع تاريخ و در شمار زشت ترين حوادث سلطنت بني اميه به حساب آورد. حرّه در لغت به سرزمين سنگلاخ و ناهموار گفته مي شود و واقعه حره از آن رو چنين نام گرفت كه لشگريان شام از سمت شرقي مدينه يعني ناحيه سنگلاخي به مردم شهر هجوم بردند.قيام مردم مدينه اعتراض گسترده و مردمي عليه سياست ها و برنامه هاي حكومتي بود. اين جريان خودجوش اجتماعي پس از همدلي در انكار سلطه بني اميه صورت گرفت. در اين جا به برخي از عوامل قيام اشاره مي كنيم:
1 ـ احساسات ديني
انس مردم مدينه با روش پيامبر و اصحاب آن
حضرت سبب شده بود روح اسلام خواهي آنان در مقايسه با شاميان
قوي تر باشد و
نادرستي شيوه حاكمان و واليان را آسان تر از ديگران دريابند. آنان شاهد فرمانروايي
جواني خام چون يزيد بودند كه نه از كار سياست چيزي مي دانست و نه
حريم هاي ديني
را پاس مي داشت. لذا زبان به اعتراض گشودند. سيوطي مي نويسد: «سبب مخالفت اهل مدينه
اين بود كه يزيد در معاصي زياده روي مي كرد».
2 ـ واقعه كربلا و شهادت امام حسين(عليه السلام)
ابن خلدون مي نويسد: «چون ستم يزيد و كارگزارانش فراگير شد و فرزند رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و يارانش را كشت مردم سر به شورش برداشتند»
وقتي اسيران كربلا به مدينه بازگشتند امام سجاد(عليه السلام) و زينب كبري(عليه السلام) با سخنان خود مردم مدينه را تحت تأثير واقعه عاشورا و آن چه در راه كوفه و شام و مجلس يزيد ديده بودند قرار دادند.
3 ـ نابساماني هاي سياسي
از ديگر عوامل مؤثر در قيام مردم مدينه
روش هاي ناشايست اخلاقي و تصميم گيري هاي ناشيانه سياسي بود كه مردم شاهد آن بودند،
از آن جمله انتصاب مردي خشن و سختگير مثل وليدبن عقبه از سوي يزيد به عنوان حاكم
مدينه بود كه گر چه با اعتراض مردم، يزيد وي را عزل كرد ولي به جايش عثمان بن
محمدبن ابي سفيان را كه او نيز
جواني مغرور، بي تجربه و بي دقت بود به حكومت
حجاز منصوب كرد.(240) در زماني كه او والي مدينه بود واقعه حرّه
اتفاق افتاد.
اين عوامل عقده هايي متراكم و فرصتي مناسب براي قيام بود اما احتياج به جرقه اي داشت و آن جرقه زماني پديد آمد كه مردم راه را بر ابن مينا نماينده تام الاختيار يزيد بستند و از خروج اموال گردآوري شده توسط او جلوگيري كردند.(242) ابن مينا موضوع را به والي مدينه گزارش داد. او هم در نامه اي يزيد را مطلع كرد و او را بر عليه مردم مدينه برانگيخت. يزيد با خشم گفت: «به خدا سوگند لشكر انبوهي به طرف آنها گسيل خواهم كرد و آنان را زير سم اسبان لگدمال خواهم نمود».
كه از حركت لشكر شام اطلاع يافته بودند براي مقابله و دفاع آماده شدند. شاميان با خيانت يكي از مردان قبيله بني حارثه به شهر نفوذ كردند.(245) مقاومت مردم را در هم شكستند. آنان به هر سو حمله مي بردند و اهل مدينه را مي كشتند. پس از آن با كشتن عبدالله بن حنظله مقاومت باقيمانده مردم را در هم شكستند و بر كل مدينه مسلط شدند.
ابن قتيبه مي نويسد: «ورود لشكر شام در بيست و هفتم ماه ذي الحجه 63هـ اتفاق افتاد و تا دميدن هلال ماه محرم مدينه به مدت سه روز در چنگال سپاه شام غارت شد».مسلم بن عقبه چنان كه يزيدبن معاويه گفته بود; پس از تصرف مدينه به لشكر شام گفت: «دست شما باز است هر چه مي خواهيد انجام دهيد. سه روز مدينه را غارت كنيد».
بي حرمتي قرار گرفتند.(251) مسلم بن عقبه پس از آن برخي چهره هاي سرشناس و مؤثر در قيام مدينه را احضار كرد و طي محاكمه هاي ويژه آنان را به اعدام محكوم نمود. او در اين محاكمات از احضارشدگان مي خواست به عنوان اين كه برده و بنده يزيد باشند با وي بيعت كنند. برخي از چهره هاي معروف اين رخداد اسف بار عبارت بودند از:
پيامبر(صلي الله عليه وآله) كه در دوازده غزوه همراه پيامبر(صلي الله عليه وآله) بود)(257) و عبدالله بن مطيع.
8 ـ انكار امر يزيد به خراب كردن كعبه
ابن تيميه: «درباره پادشاهان مسلمين از بني اميه و بني عباس و نايبان آنان شكي نيست هيچ يك از آنان قصد اهانت به كعبه را نداشتند. نه نايب يزيد، نه نايب عبدالملك حجاج بن يوسف و نه غير از اين دو نفر بلكه عموم مسلمين كعبه را تعظيم مي كردند. مقصود آنان محاصره ابن زبير بود و به منجنيق بستن هم به جهت او بود نه كعبه. يزيد كعبه را خراب نكرد و قصد سوزاندن آن را نيز نداشت. نه او و نه نايبان او و اين مورد اتفاق مسلمانان است. فرزند زبير بود كه كعبه را خراب نمود...».
پاسخ: ابن اثير در كتاب «الكامل في التاريخ» مي نويسد: «چون مسلم بن عقبه از جنگ با اهل مدينه و غارت آن فارغ شد با لشكريانش به طرف مكه حركت كرد تا با ابن زبير مقابله كند. او در نيمه راه مرد. بعد از آن حصين بن نمير فرماندهي لشكر را به عهده گرفت. آنان چون به مكه رسيدند در آنجا اقامت كردند و بقيه محرم و صفر و سه روز از ماه ربيع الاول را با فرزند زبير و طرفدارانش جنگيدند. در اين اثنا خانه خدا را به منجنيق بسته و آن را به آتش كشيدند...».
ابن قتيبه در كتاب «الامامة و السياسه» مي نويسد: «لشكر حصين بن نمير حركت كرد تا به مكه رسيد. عده اي اسب سوار را فرستاد تا پايين مكه را به دست گيرند. در آنجا وسايل جنگي و منجنيق ها را نصب نمودند و به لشكريان خود دستور داد روزي ده هزار سنگ به طرف مكه رها كنند».
سيوطي در كتاب «تاريخ الخلفا» از ذهبي نقل مي كند: «چون يزيد با اهل مدينه آن عمل را انجام داد; لشكر حره به جهت جنگ با فرزند زبير به طرف مكه حركت كرد... چون به آنجا رسيدند فرزند زبير را محاصره كرده با او به قتال برآمده با منجنيق سنگباران نمودند...از شرارت و شعله هاي آتش آنان پرده هاي كعبهوسقف آن سوخت...».
نظر علماي اهل سنت درباره يزيد
اكثر علماي اهل سنت يزيدبن معاويه را به خاطر كشتن امام حسين(عليه السلام) و جنايات ديگرش شديداً مورد طعن و سرزنش قرار داده اند:
1 ـ آلوسي: «هر كس بگويد يزيد با اين عملش معصيت نكرده و لعنش جايز نيست بايد در زمره انصار يزيد قرار گيرد».
2 ـ ابن خلدون: «غلط كرده ابن العربي مالكي كه مي گويد حسين(عليه السلام) به شمشير جدش كشته شد».
3 ـ تفتازاني: «رضايت يزيد به كشتن حسين(عليه السلام) و خوشحالي او از آن و اهانت به اهل بيت از متواترات معنوي است».
4 ـ جاحظ: «جناياتي كه يزيد مرتكب شد از
قبيل كشتن حسين(عليه السلام) ،
به اسارت بردن اهل بيتش، چوب زدن به دندان ها و سر مبارك حضرت، ترساندن اهل مدينه و
خراب كردن كعبه همگي دلالت بر قساوت، نفاق و خروج او از ايمان دارد. يزيد فاسق و
ملعون است و هر كس از دشنام دادن ملعون جلوگيري كند خودش ملعون است».
5 ـ دكتر طه حسين: «گروهي گمان مي كنند يزيد از كشته شدن حسين(عليه السلام) با آن وضع فجيع تبرّي جسته و گناه اين عمل را به گردن عبيدالله انداخته اگر چنين است چرا عبيدالله را ملامت و عقاب نكرد و از ولايت عزل ننمود؟».
9 ـ تمجيد از يزيديه
طايفه اي از يزيديه در حق يزيد غلو مي كنند و منصوب به شيخ عدي بن مسافر اموي هستند. آنان صفت خدايي به شيطان و نبوت به يزيد داده اند. ابن تيميه معاصر اين طايفه بوده و با آنان ارتباط تنگاتنگي داشته كه از اين جهت شك و ترديد را برانگيخته و اين امر مهر تأييدي بر نصب و عداوت او نسبت به اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه وآله) بلكه خود پيامبر است. او در نامه اي به اتباع اين فرقه مي گويد: «از احمدبن تيميه به هر كسي از مسلمانان كه منصوب به سنت و جماعت و منصوبين به جماعت شيخ عارف مقتدي ابوالبركات عدي بن مسافر اموي و هر كس كه پيرو اوست و اين نامه به او مي رسد. خداوند شما را به پيمودن راهش موفق گرداند... درود و رحمت خدا و بركات او بر شما باد».
10 ـ دفاع از خوارج و قاتلين حضرت علي(عليه السلام)
ابن تيميه: «...خوارج از بزرگ ترين مردم از حيث نماز، روزه و قرائت قرآن مي باشند كه داراي لشكر و لشكرگاه بودند آنان متدين به دين اسلام در باطن و ظاهرند.خوارج از رافضه راستگوتر، ديندارتر و باورع ترند. بلكه خبر نداريم خوارج عمداً دروغ بگويند، آنان راستگوترين مردمند.
خوارج عاقل تر، راستگوتر و از رافضه بيشتر دنبال كننده حقند... بسياري از رهبران رافضه و عامه آنان زنديق و ملحدند!
و اما علي شكي نيست همراه با او طايفه اي
از سابقين همچون سهل بن حنين و عمار ياسر جنگيدند ولي كساني كه همراه او جنگ نكردند
برتر بودند... وانگهي كساني كه با او جنگيدند هرگز خوار نشدند. بلكه هميشه ياري شده
كشورها را فتح مي كردند و با كافران مي جنگيدند... لشكري كه همراه معاويه
مي جنگيدند هرگز خوار نشدند،
حتي در جنگ با علي، پس چگونه ممكن است پيامبر گفته
باشد: «بار خدايا خوار كن هر كس او را خوار كند» بلكه شيعيان هميشه خوار و مغلوب
بوده اند....
كساني كه با علي به قتال برآمدند يا معصيت كارند و يا مجتهد و به خطا رفته يا به واقع رسيده به هر تقدير اين كار آنان ضرري به ايمانشان وارد نمي كند و مانع ورودشان به بهشت نمي شود».
پاسخ: كسي كه كلمات و سخنان صحابه را در لابه لاي كتاب ها بررسي مي كند پي مي برد رسول خدا(صلي الله عليه وآله) آنان را مأمور ياري اميرمؤمنان علي بن ابي طالب(عليه السلام) در تمام جنگ ها كرده. حضرت به اصحابش دستور داده با ناكثين و قاسطين و مارقين بجنگند اينك به برخي از اين كلمات اشاره مي كنيم:
1 ـ ابوسعيد خدري: «رسول خدا(صلي الله عليه وآله) ما را امر به قتال با ناكثين و قاسطين و مارقين نمود. عرض كرديم همراه چه كسي با اين افراد بجنگيم؟ پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: «همراه علي بن ابي طالب».
2 ـ عمار ياسر: «رسول خدا(صلي الله عليه وآله) مرا امر كرد با ناكثين و قاسطين و مارقين بجنگم».
3 ـ خليد عصري: «از اميرالمؤمنين در روز نهروان شنيدم كه فرمود: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) مرا امر كرد با ناكثين و قاسطين و مارقين بجنگم».
مقصود از ناكثين عهدشكنان يعني اصحاب جمل و عايشه، قاسطين ظالمان يعني اصحاب صفين و پيروان معاويه و مارقين خارج شدگان يعني خوارج و اصحاب نهروان هستند.
11 ـ دفاع از ابن ملجم
ابن تيميه: «كسي كه علي را كشت نماز به جاي مي آورد، روزه مي گرفت و قرائت قرآن مي كرد. علي را به اعتقاد اين كه خدا و رسولش كشتن او را دوست دارند به قتل رساند...».(285) او در جايي ديگر ابن ملجم را از عابدترين مردم معرفي كرده.
پاسخ: سخن ابن تيميه در حالي است كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در حديث صحيح السند(287) ابن ملجم را با تعبير اشقي الناس شقي ترين مردم توصيف كرده است.
12 ـ دفاع از بني اميه
ابن تيميه: «همانا بني اميه متولي جميع اراضي اسلام شدند و دولت در زمان آنان عزيز بود.
سنت قبل از دولت بني عباس ظاهرتر بود تا دولت آنان... زيرا در دولت بني عباس بسياري از شيعه و ديگران از اهل بدعت وارد شدند».(289) او همچنين در جايي ديگر نزول آيه ( ...وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ...) را در مورد بني اميه انكار كرده و آن را از تحريفات شيعه در قرآن بر شمرده است.
ابي الفداء اين تفسير مورد اجماع مفسرين است.(296) چنان كه مطابق برخي از روايات پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) مروان و پدرش را به طور خصوص لعن كرده است.
اعتراف به ناصبي بودن ابن تيميه
عده اي از علماي اهل سنت به ناصبي و معاند بودن ابن تيميه نسبت به اهل بيت(عليهم السلام)اعتراف كرده اند كه در اينجا به برخي عبارات آنها اشاره مي شود:
1 ـ ابن حجر عسقلاني: «مردم درباره ابن تيميه اختلاف دارند برخي او را به تجسيم، گروهي به كفر و عده اي به نفاق نسبت داده اند به جهت نسبت ناروايي كه به علي
(عليه السلام) مي دهد».
2 ـ ابن حجر هيثمي: «وي كسي است كه خداوند او را خوار، گمراه، كور، كر و ذليل كرد. صاحبان امر، به اين مطلب تصريح نموده اند».
3 ـ علامه زاهد كوثري: «... از كلمات او آثار بغض و دشمني با علي(عليه السلام) ظاهر مي گردد».
4 ـ شيخ عبدالله غماري: «علماي عصرش او را به جهت انحرافش از علي(عليه السلام) به نفاق نسبت داده اند».
5 ـ حسن بن علي سقاف: «ابن تيميه را شيخ الاسلام مي نامند و به كلماتش استدلال مي كنند. در حالي كه او ناصبي و دشمن علي(عليه السلام) است و به فاطمه(عليها السلام) نسبت نفاق داده».
6 ـ شيخ عبدالله حبشي: «ابن تيميه علي بن ابي طالب(عليه السلام) را سرزنش مي كرد و مي گفت: جنگ هاي او به ضرر مسلمين بوده».
7 ـ ناصرالدين الباني (محدث وهابي)، وي بعد از تصحيح حديث «ولايت» (و هو ـ يعني علي ـ وليّ كل مؤمن بعدي) كه از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) رسيده مي گويد: «شيخ الاسلام ابن تيميه، اين حديث را با وجود سندهاي صحيحي كه براي آن هست چگونه تكذيب و انكار مي كند.(304) و اين چيزي جز تسريع و مبالغه گويي در ردّ بر شيعه نيست».
حكم بغض اميرمؤمنان علي(عليه السلام)
با مراجعه به روايات اهل سنت پي مي بريم پيامبر(صلي الله عليه وآله) مردم را از بغض و دشمني با علي(عليه السلام)منع كرد. اينك به برخي از اين روايات اشاره مي كنيم:
1 ـ به سند صحيح از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نقل شده كه بعد از حديث غدير و ابلاغ ولايت حضرت علي(عليه السلام)فرمود: «بار خدايا! دوست بدار هر كس كه علي را دوست بدارد و دشمن بدار هر كس كه علي را دشمن بدارد...».
2 ـ رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: «اي علي! خوشا به حال كسي كه تو را دوست داشته و در مورد تو راست بگويد و واي بر كسي كه تو را دشمن داشته و در مورد تو دروغ بگويد».
3 ـ و نيز فرمود: «خدا دشمن بدارد كسي را كه علي را دشمن بدارد».
4 ـ ابن عساكر از محمدبن منصور نقل كرده كه گفت: «ما نزد احمدبن حنبل بوديم. شخصي به او گفت چه مي گويي درباره حديثي كه روايت مي شود: «علي(عليه السلام) فرمود من تقسيم كننده آتشم». احمدبن حنبل پاسخ داد: «چه چيز باعث شده اين حديث را انكار كنيد؟ آيا براي ما روايت نشده پيامبر(صلي الله عليه وآله) به علي(عليه السلام) فرمود: «دوست ندارد تو را مگر مؤمن و دشمن ندارد تو را مگر منافق»، مؤمن در بهشت است و منافق در جهنم. پس علي تقسيم كننده آتش است!
صفات دشمنان حضرت علي(عليه السلام)
با مراجعه به روايات پي مي بريم رسول خدا(صلي الله عليه وآله) صفاتي را براي دشمنان علي(عليه السلام) ذكر كرده كه به برخي از آن ها اشاره مي كنيم:
1 ـ خبث ولادت
ابن عباس از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) روايت كرده كه خطاب به علي(عليه السلام) فرمود: «دشمن ندارد تو را از عرب مگر زنازاده، و از انصار مگر يهودي و از ساير مردم مگر انسان با شقاوت».
ابن عساكر از ثابت و او از انس نقل كرده كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) علي(عليه السلام) را در روز خيبر معرفي كرد و فرمود: «اي مردم! فرزندان خود را با حب علي امتحان كنيد. زيرا علي شما را به ضلالت دعوت نمي كند و از هدايت دور نمي نمايد. فرزندي كه او را دوست بدارد از شماست و فرزندي كه دشمن بدارد از شما نيست».
2 ـ نفاق
اميرالمؤمنين(عليه السلام) ضمن حديثي مي فرمايد: «قسم به كسي كه دانه را شكافت و مردم را به خوبي خلق كرد همانا عهدي است از جانب پيامبر امّي به من كه دوست ندارد مرا مگر مؤمن و دشمن ندارد مرا مگر منافق».(311) ام السلمه مي گويد رسول خدا(صلي الله عليه وآله) هميشه مي فرمود: «هيچگاه منافق علي را دوست ندارد. مؤمن نيز او را دشمن ندارد».
ابوذر غفاري مي گويد: «ما منافقين را در عهد رسول خدا(صلي الله عليه وآله) با سه خصلت مي شناختيم. تكذيب خدا و رسول، تخلف از نماز و بغض علي بن ابي طالب».
ابوسعيد خدري مي گويد: «ما جماعت انصار منافقين را با دشمني علي(عليه السلام) مي شناختيم».
3 ـ فسق
ابوسعيد خدري از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: «علي(عليه السلام) را، جز منافق يا فاسق يا دنياطلب دشمن ندارد».
ـــــــــــــــــــــ
1 . تذكرة الحفاظ، ج4، ص 1496; الوافي بالوفيات، ج7، ص 15; شذرات الذهب ج6، ص 80
2 . ابن تيميه، حياته و عقايده، ص 57
3 . البداية والنهاية، ج14، ص 4
4 . همان، ج14، ص 52
(5)5 . المنهل الصافي والمستوفي بعدالوافي، ص 340
(6)6 . مرآة الجنان، ج4، ص 277
7 . آل عمران: 103
8 . حجرات: 10
(9)9 . مجموعة الرسائل والمسائل، ج1، ص 60
(10)10 . التوسل والوسيله، ص 156
(11)11 . زيارة القبور، ص 17 و 18
(12)12 . اقتضاء الصراط المستقيم، ص 293 و 295
(13)13 . مجموعة الرسائل والمسائل، ج1، ص 17
(14)14 . الفتاوي، ج5، ص 192
(15)15 . رحلة ابن بطوطه، ص 95
(16)16 . منهاج السنه، ج5، ص 101 و 102 ـ ج7، ص 215
(17)17 . منهاج السنه، ج7، ص 178.
(18)18 . همان ص 53
19 . منهاج السنه، ج7، ص 96
(20)20 . همان، ج6، ص 300 و 305 و 319 و 326 و 362
(21)21 . منهاج السنه، ج7، ص 299
22 . الفرقان بين الاولياء الرحمن و اولياء الشيطان. ابن تيميه، ص 70
23 . همان، ص 57
24 . تفسير ابن تيميه معروف به تفسير كبير، ج1، ص 253
(25)25 . آل عمران: 7
(26)26 . الوافي بالوفيات، صفدي، ج7، ص 20; تفسير قرطبي، ج7، ص 338
(27)27 . مقدمه كتاب اصول التفسير، ابن تيميه.
(28)28 . منهاج السنه، ج1، ص 474
(29)29 . زيارة القبور، ص 156
30 . الهدية السنية، ص 40
(31)31 . زيارة القبور، ص 17 و 18
(32)32 . منهاج السنه، ج2، ص 435 ـ 437
(33)33 . اقتضاءالصراط المستقيم،ص293-295(درص13همين كتاب گذشت)
(34)34 . الفتاوي، ج5، ص 192
(35)35 . تفسير سوره نور، ابن تيميه، ص 178 و 179.
(36)36 . منهاج السنه، ج4، ص 104
(37)37 . ر. ك: سلسلة الاحاديث الصحيحة، الباني، ج5، ص 261
(38)38 . وفاء الوفا، ج4، ص 1376
(39)39 . منهاج السنه، ج5، ص 175
(40)40 . همان، ص163
(41)41 . منهاج السنة، ج1، ص38
(42)42 . الحقائق الجليّة، ص 31 و 32
(43)43 . مرآة الجنان، ج4، ص 277
(44)44 . دفع شبهة من شبّه و تمرّد، ص 216
(45)45 . الدرر الكامنة، ج1، ص 150
(46)46 . منهاج السنه، ج7، ص 122
47 . كنزالعمال، ج6، ص 407
(48)48 . مسند احمد، ج1، ص 3 و 151
(49)49 . نور: 12
50 . تحريم: 6
(51)51 . منهاج السنه، ج7، ص 122 ـ 130
52 . تفسير كشاف، زمخشري، ج1، ص 369; تفسير مراغي، ج3، ص175
(53)53 . منهاج السنه، ج7، ص 122 ـ 130
(54)54 . همان.
(55)55 . حاشيه شيخ زاده بر تفسير بيضاوي، ج1، ص 634
(56)56 . منهاج السنه، ج3، ص 4
(57)57 . مسند احمد، ج6، ص 292
58 . نساء: 27
59 . منهاج السنه، ج4، ص 20
60 . همان، ج7، ص 139 ـ 143
61 . شوري: 52
(62)62 . منهاج السنة، ج7، ص139 ـ 143
(63)63 . منهاج السنه، ج4، ص 5 و 6
64 . لسان العرب، ج15، ص 407
(65)65 . منهاج السنه، ج7، ص 319
66 . سلسلة الاحاديث الصحيحة، ح 1750
(67)67 . منهاج السنه، ج7، ص 55
(72)68 . مسند احمد، ج1، ص 118 و 119 و 152
69 . سنن نسائي، ج5، ص 132 و 134 و 136 و 154.
70 . المصنف، ج6، ص 366 و 368.
71 . المعجم الكبير، ج5، ص 166; المعجم الصغير، ج1، ص 119
72 . مستدرك حاكم، ج3، ص 118
و ... آن را نقل كرده اند. آيا اينان از محدثين اهل سنت نيستند و به پيامبر دروغ نسبت داده اند. به علاوه بزرگاني چون ابن حبان، حاكم نيشابوري و ضياء مقدسي با سند صحيح اين ذيل را نقل يا تصريح به صحت آن نموده اند. ناصرالدين الباني هم حديث غدير را با ذيلش در كتاب «سلسلة الاحاديث الصحيحه» آورده و آن را از طرق مختلف تصحيح نموده و در آخر مي گويد: «شيخ الاسلام ابن تيميه ذيل حديث غدير را تضعيف و گمان نموده دروغ است. اين مبالغات او در نتيجه تسريعش در تضعيف احاديث پديد آمده; قبل از آن كه طرق آن را جمع كرده و در آنها دقت نظر كند».
(73)73 . سلسلة الاحاديث الصحيحه، ج4، ص 346
(74)74 . لسان الميزان، ج6، ص 319
(75)75 . منهاج السنه، ج7، ص 359 ـ 361
76 . الجامع الصحيح، ج5، ص 638
77 . خصائص اميرالمؤمنين(عليه السلام)، ص 3.
78 . تاريخ امام علي(عليه السلام) از تاريخ دمشق، ج1، ص 117
79 . مسند احمد، ج1، ص 230
80 . مستدرك حاكم، ج3، ص 14.
81 . منتخب كنزالعمال در حاشيه مسند احمدبن حنبل، ج 5، ص 45.
اخوت بين پيامبر(صلي الله عليه وآله) و علي(عليه السلام) اشاره كرده اند. ابن تيميه در تضعيف و نسبت جعل دادن به اين احاديث تنها بوده. چگونه ممكن است اين حديث را دروغ دانست و بزرگان اهل سنت را كه در كتاب هاي روايي خود آن را ثبت كرده اند; به نقل حديث دروغ و جعلي متهم نمود. در حالي كه اين افراد نزد اهل سنت از جلالت فوق العاده اي برخوردارند. همچنين برخي از بزرگان اهل سنت در مقابل ابن تيميه ايستاده و تضعيف و ردّ او را جواب داده اند.
ابن حجر در «فتح الباري» مي گويد: «ابن تيميه گفته تشريع مواخاة به جهت ارفاق بر يكديگر و تأليف قلوب مردم نسبت به هم است و اين درباره پيامبر با هيچ كس معنا ندارد. اين توجيه وي در حقيقت ردّ يك نص است به قياس.
(82)82 . فتح الباري في شرح صحيح بخاري، ج7، ص 217
(83)83 . منهاج السنه، ج2، ص 204
(84)84 . همان، ص 208
(85)85 . فتح الباري، ج13، ص 85 و 86
(86)86 . منهاج السنه، ج3، ص 9
87 . سنن ترمذي، كتاب المناقب، باب علي بن ابي طالب .
88 . خصائص اميرالمؤمنين، ص 78; مسند احمد، ج4، ص 437; فضائل الصحابه، ج3، ص 605
89 . الاحسان بترتيب صحيح ابن حبان، ج9، ص 42
(90)90 . مستدرك حاكم، ج3، ص 110
91 . الاصابة، ج2، ص 509
(92)92 . منهاج السنه، ج4، ص 104
(93)93 . سلسلة الاحاديث الصحيحة، ح 2223
(94)94 . منهاج السنه، ج4، ص 186
(95)95 . فتح الباري، ج6، ص 221 و 222
(96)96 . منهاج السنه، ج3، ص 9; الفتاوي، ج4، ص 415
97 . القول المسدد، ص 26
(98)98 . همان، ص 31
(99)99 . اللآلي المصنوعة في الاحاديث الموضوعه، ج1، ص 347
(100)100 . منهاج السنه، ج4، ص 138; مجموع فتاوي، ج4، ص 410
101 . اللآلي المصنوعة، ج1، ص 334
(102)102 . لسان الميزان، ج2، ص 123.
(103)103 . منهاج السنه، ج4، ص 138
104 . صحيح بخاري، تفسير سوره بقره، باب قوله: (ما نَنْسَخْ مِنْ آيَة أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْر مِنْها أَوْ مِثْلِها) بقره: 106
105 . مسند احمد، ج5، ص 26; المعجم الكبير، ج2، ص 229 و 230
(106)106 . المغني عن حمل الاسفار، ج2، ص 919 و 920
(107)107 . منهاج السنه، ج4، ص 99
(108)108 . لسان الميزان، ج6، ص 319.
(109)109 . المعجم الكبير، ج23، ص 380
(110)110 . مجمع الزوائد، ج9، ص 132
(111)111 . مستدرك حاكم، ج3، ص 130.
(112)112 . منهاج السنه، ج4، ص 255
(113)113 . مائده: 44; براي بيشتر روشن شدن موضوع فدك به كتاب «شيعه شناسي و پاسخ به شبهات» از نويسنده مراجعه شود.
(114)114 . صحيح مسلم، ج1، ص 86
(115)115 . منهاج السنه، ج7، ص 137 و 138
(116)116 . صحيح مسلم، ج1، ص86; مسند احمد، ج1، ص95; صحيح ترمذي، ج5، ص 643 سنن نسائي، ج5، ص 137; سنن ابن ماجه، ج1، ص 42
117 . مسند احمد، ج3، ص 483; مستدرك حاكم، ج3، ص 131; صحيح ابن حبان، ج15، ص 365
118 . مسند احمد، ج6، ص 323; سنن نسائي، ج5، ص 133; مستدرك حاكم، ج3، ص 130
(119)119 . مستدرك حاكم، ج3، ص 141; المعجم الكبير، ج23، ص 380; مجمع الزوائد، ج9، ص 130
120 . صحيح بخاري، ج2، ص 960 و ج3، ص 1357.
121 . همان، ج2، ص 1359 و ج4، ص 1602; صحيح مسلم، ج4، ص1870 و 1871
(122)122 . مسند احمد، ج5، ص353 و 354; صحيح بخاري، ج3، ص 1096; صحيح مسلم، ج4، ص 1871
(123)123 . منهاج السنه، ج4، ص 105
124 . تاريخ الخميس، ج1، ص 188;عقدالفريد، ج3، ص 64
125 . تاريخ طبري، ج3، ص 198 و 199; شرح ابن ابي الحديد، ج2، ص 130 ـ 134.
126 . بيعة علي بن ابي طالب في ضوء الروايات الصحيحة، ص 193
127 . امام علي(عليه السلام) از تاريخ الاسلام، ص 484
128 . تاريخ خليفه، ص 196
(129)129 . انساب الاشراف، ج2، ص 208
(130)130 . الرياض النضرة، ج3، ص 202
(131)131 . مناقب الشافعي، رازي، ص 125
(132)132 . الطبقات الكبري، ج3، ص 31
(133)133 . الاختلاف في اللفظ والرّد علي الجهمية و المشتبه، ص 41
(134)134 . اعتقاد اهل السنه، ص 46
(135)135 . منهاج القاصدين، ابن قدامه، ص 77
(136)136 . عقيدة السلف و اصحاب الحديث، صابوني، ص 292
(137)137 . الاستيعاب، ج3، ص 26
(138)138 . الامامة من ابكار الافكار في اصول الدين، ص 300 ـ 302.
(139)139 . شذرات الذهب، ج1، ص 212 و 213
(140)140 . شرح العقيدة الطحاوية، ص 722
(141)141 . فتح الباري، ج7، ص 72
(142)142 . منهاج السنه، ابن تيميه، ج8، ص 459 و 460
143 . توبه: 40
144 . يونس: 62
(145)145 . صحيح بخاري، ج1، ص 438 و 439; صحيح مسلم، ج4، ص 1807.
(146)146 . صحيح بخاري، ج1، ص 437; صحيح مسلم، ج2، ص 614
(147)147 . صحيح بخاري، ج1، ص 437
(148)148 . سير اعلام النبلاء، ج2، ص 128
(149)149 . سنن ابن ماجه، ج1، ص 510; المعجم الاوسط، بيهقي، ج4، ص 365; المعجم الصغير، ج1، ص 366
(150)150 . منهاج السنه، ج4، ص 243 و 244
(151)151 . صحيح بخاري، ج4، ص 1549; صحيح مسلم، ج3، ص 1380; صحيح ابن حبان، ج11، ص 153
(152)152 . صحيح بخاري، ج3، ص 1133; صحيح مسلم، ج4، ص 2091; مسند احمد، ج1، ص 136
(153)153 . صحيح بخاري، ج1، ص 345
(154)154 . صحيح ابن حبان، ج11، ص 340
(155)155 . مجمع الزوائد، ج6، ص 212
(156)156 . صحيح بخاري، ج1، ص 130 و 131; مسند احمد، ج4، ص 434
(157)157 . صحيح بخاري، ج3، ص 1104; صحيح مسلم، ج4، ص 1925.
(158)158 . مسند احمد، ج5، ص 402; سنن نسائي، ج6، ص 117
(159)159 . صحيح ابن حبان، ج15، ص 565; مجمع الزوائد، ج9، ص 349.
160 . منهاج السنه، ج4، ص 244
(161)161 . منهاج السنه، ج4، ص 248 و 249
162 . الآحاد والمثاني، ج5، ص 363
163 . المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص 167
164 . المعجم الكبير، ج1، ص 108 و ج22، ص 401
165 . الذرية الطاهرة، ج1، ص 120
166 . تاريخ دمشق، ج3، ص 156.
167 . ذخائر العقبي، ج1، ص 39
168 . مجمع الزوائد، ج9، ص 203
حديثي خود نقل كرده اند.
حاكم نيشابوري بعد از نقل حديث تصريح به صحت سند آن كرده و حافظ هيثمي نيز تصريح به حسن بودن آن نموده. وانگهي چه كسي گفته اگر خداوند از كساني به جهت يك عمل خاص راضي شد تا ابد از آنان راضي است اگر چه بعد از آن عمل كارهاي خلاف بسياري انجام داده باشند. بنابراين اگر چه پيامبر به جهت بيعت رضوان از عده اي از صحابه راضي شد ولي اين رضايت در مورد خاص و مربوط به آن عمل است و شامل اعمال خلاف آنان نمي شود و نيز دليل بر راضي بودن خداوند از آنان تا آخر عمر نيست. مي دانيم هر كس شخصي را به غضب در آورد او را آزار داده و در نتيجه پيامبر به جهت غضب دخترش فاطمه(عليها السلام) اذيت و آزار شده در قرآن كريم آمده: «آن ها كه خدا و پيامبرش را آزار مي دهند خداوند آنان را از رحمت خود در دنيا و آخرت دور ساخته و براي آن ها عذاب خوار كننده اي آماده كرده است».
(169)169 . احزاب: 57
(170)170 . منهاج السنه، ج4، ص 247 و 248
171 . صحيح بخاري، ج5، باب مناقب فاطمه.
172 . صحيح بخاري، ج5، ص 177
173 . تاريخ يعقوبي، ج2، ص 115
174 . شرح ابن ابي الحديد، ج6، ص 50
175 . اهل البيت(عليهم السلام)، توفيق ابوعلم، ص 184
قضيه را نقل كرده اند. مسلم در ضمن قضيه
غضب حضرت زهرا(عليه السلام) بر
ابوبكر و وفات او مي گويد: «... علي خبر وفات حضرت فاطمه را به ابوبكر نرساند و
خودش بر او
نماز گزارد».
(176)176 . صحيح مسلم، ج3، ص 1380، ح 1759.
(177)177 . منهاج السنه، ج4، ص 41
(178)178 . البداية و النهاية، ج8، ص 35
(179)179 . سنن بيهقي، ج4، ص 331; البداية و النهاية، ج8، ص 37.
(180)180 . صواعق المحرقة، ص 82
(181)181 . الفصول المهمة، ص 157
(182)182 . البداية و النهاية، ج8، ص 37 و 38
(183)183 . مستدرك حاكم، ج3، ص 166
(184)184 . ذخائر العقبي، ص 126
(185)185 . كامل سليمان، حسن بن علي(عليه السلام) ، ص 173
(186)186 . تهذيب التهذيب، ج2، ص 299
(187)187 . الفصول المهمة، ص 183
(188)188 . منهاج السنه، ج4، ص 168 و 169
189 . ترجمه امام حسين(عليه السلام) از تاريخ دمشق، ص 45
190 . كفاية الطالب، ص 341
191 . همان، به نقل از طبراني.
192 . المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص 167
193 . همان.
194 . سنن ترمذي، ج5، ص 660
195 . سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج2، ص 423 ـ 426
196 . مجمع الزوائد، ج9، ص 201
به صحت حديث نموده اند.
ب ـ بررسي احاديث سروران پيران بهشت
برخي اين حديث شريف را قلب كرده و بر ابوبكر و عمر ثابت كرده اند و از آن جا كه آن دو در اسلام جوان نبوده اند عبارت حديث را عوض كرده و به جاي شباب (جوانان) كهول (پيران) قرار داده اند.
حديث مذكور را ترمذي با (3 سند) ابن ماجه
(2 سند)، هيثمي، دولابي، عبدالله بن احمدبن حنبل، خطيب بغدادي (4 سند)، ابن حجر،
ابن النجار، ابن عساكر، ابن ابي شيبه، طحاوي (4 سند)، ابن ابي حاتم (3 سند)، طبراني
(2 سند) و ابن قتيبه نقل كرده اند. در بررسي اسناد مذكور به افرادي بر مي خوريم كه
از جانب علماي اهل سنت ضعيف الحديث، متروك الحديث، ضعيف، كثيرالخطا، فاسق، منكر
الحديث، مُدّاس، كثيرالاضطراب والخلاف، بي ارزش،
كذّاب، مجهول، دجال، غيرثقه،
ضعيف الامر و ساقط معرفي شده اند. در نتيجه ثابت مي شود هيچ يك از اين سندها صحيح
نيست.
برخي نيز اين مضمون را به طور مرسل كه از
اقسام حديث ضعيف است در كتاب هاي حديثي خود
آورده اند.
اشكال اساسي كه در متن حديث وجود دارد اين است كه ابوبكر و عمر دو سيد پيران اهل بهشت معرفي شده اند. در حالي كه مطابق روايات در بهشت پيري وجود ندارد. بلكه عموم مردم در سن 30 سالگي هستند. ابوسعيد خدري از پيامبر نقل كرده كه فرمود: «هر كسي از اهل بهشت بميرد چه كوچك و چه بزرگ 30 ساله به بهشت وارد مي شود و هرگز بر اين سن افزوده نمي شود، اهل دوزخ نيز همين سن را دارند».
(197)197 . التاج الجامع للاصول، ج5، ص 375
(198)198 . منهاج السنه، ج8، ص 279
(199)199 . صحيح مسلم،ج1،ص355، ح112; سنن ابي داود، ج1، ص88، ح322
(200)200 . مسند احمد، ج1، ص 317، ح 1680; سنن بيهقي، ج2، ص 332
(201)201 . سيرة عمر، ص 137; درّالمنثور، ج2، ص 466; السنن الكبري، بيهقي، ج5، ص 233
(202)202 . الطبقات الكبري، ج3، ص 327; مستدرك حاكم، ج2، ص 559، ح 3897; فتح الباري، ج13، ص 270
(203)203 . مستدرك حاكم، ج1، ص 628، ح 1682; عمدة القاري، ج9، ص 240
(204)204 . سنن بيهقي، ج2، ص 347 و 381; المصنّف، عبدالرزاق، ج2، ص 122، ح 2748
(205)205 . مختصر تاريخ دمشق، ج17، ص 389
(206)206 . المصنّف، ابن ابي شيبة، ج9، ص 486 و 487، ح 8206 و 8211
(207)207 . كنزالعمال، ج9، ص 668، ح 27905
208 . بقره: 233
209 . احقاف: 15
(211)210 . لقمان: 14
211 . المصنّف، عبدالرزاق، ج7، ص 350، ح 13444; السنن الكبري، ج7، ص 442
ب) ابن عباس مي گويد: «زن ديوانه اي را كه زنا داده بود; نزد عمر آوردند. عمر دستور داد او را سنگسار كنند. حضرت علي كه شاهد ماجرا بود نزد عمر رفت و گفت: آيا نمي داني رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: مؤاخذه از سه دسته برداشته شده. از بچه تا زماني كه بالغ گردد. از خوابيده تا وقتي كه بيدار شود و از ديوانه تا عاقل گردد. اين زن ديوانه فلان قبيله است. شايد در حال جنونش دست به چنين كاري زده. حضرت علي زن را رها كرد و عمر به علامت تأييد، تكبير گفت».
(212)212 . سنن ابي داود، ج4، ص 140، ح 4399 و 4401; سنن ابن ماجه، ج1، ص 659، ح 2042. مستدرك حاكم، ج2، ص 68، ح 2351; فتح الباري، ج12، ص 121
(213)213 . الرياض النضرة، ج3، ص 143; ذخائر العقبي، ص 80
214 . منهاج السنه، ج4، ص 365
(215)215 . همان، ج6، ص 55
216 . شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، ج2، ص 654 ـ 664
(217)217 . رأس الحسين، ص 207
(218)218 . مقتل الحسين(عليه السلام)، خوارزمي، ج2، ص 59
(219)219 . تاريخ يعقوبي، ج2، ص 222
(220)220 . البداية و النهاية، ج8، ص 197; سير اعلام النبلاء، ج3، ص 309.
(221)221 . تاريخ الخلفا، ص 207
(222)222 . مقدمه ابن خلدون، ص 181
223 . كامل ابن اثير، ج3، ص 301; تاريخ طبري، ج4، ص 252; البداية و النهاية، ج8، ص 209
(224)224 . رأس الحسين، ص 207; الوصية الكبري، ص 206
(225)225 . تاريخ يعقوبي، ج2، ص 241; الفتوح، ج5، ص 10 و 11.
(226)226 . كامل ابن اثير، ج3، ص 300; تاريخ طبري، ج4، ص 388; تاريخ الخلفا، ص 208; البداية و النهاية، ج8، ص 254; كتاب الفتوح، ج5، ص252
(227)227 . تاريخ طبري، ج4، ص 356; كامل ابن اثير، ج3، ص 298
(228)228 . تاريخ الخلفا، ص 208
(229)229 . منهاج السنه، ج2، ص 226
(230)230 . كامل ابن اثير، ج3، ص 301; تاريخ طبري، ج4، ص 252; البداية و النهاية، ج8، ص 209
(231)231 . كامل ابن اثير، ج3، ص 298; تاريخ طبري، ج4، ص 254
(232)232 . سؤال في يزيد و معاويه، ص 16
(233)233 . تاريخ دمشق، ج14، ص 208
(234)234 . الفتوح، ابن اعثم، مجلد3، ج5، ص 89
(235)235 . تاريخ الخلفا، ص 193
(236)236 . منهاج السنه، ج4، ص 575 و 576
(237)237 . عيون الاخبار، ابن قتيبه، ج1، ص 238
(238)238 . تاريخ الخلفا، ص 209
(239)239 . تاريخ ابن خلدون، ج2، ص 37
240 . نهاية الارب، ج6، ص 216
(241)241 . المعارف، ص 345
242 . تاريخ يعقوبي، ج2، ص 250; الامامة والسياسة، ج1، ص 206
(243)243 . وفاء الوفا، ج1، ص 127
244 . اخبار الطوال، ص 310; كامل ابن اثير، ج4، ص 112; الفتوح، ج3، ص 180.
245 . الامامة والسياسة، ج1، ص 211; اخبار الطوال، ص310; وفاءالوفا، ج1، ص 129
(246)246 . الامامة و السياسة، ج1، ص 220 و 221
(247)247 . همان، ج2، ص 10
(248)248 . الامامة والسياسة، ج2، ص10; الفتوح، ج3، ص 181; البدأ والتاريخ، ج6، ص 14; و فيات الأعيان، ج6، ص 276; تاريخ الخلفا، ص209
249 . كامل ابن اثير، ج4، ص 113
250 . الامامة و السياسة، ج1، ص 215
251 . اخبار الطوال، ص 314
252 . نهاية الارب، ج6، ص 227
253 . همان.
254 . المعارف، ص 187.
255 . وفاء الوفا، ج1، ص 133
256 . نهاية الارب، ج6، ص 227
257 . حلية الاوليا، ج1، ص 369.
(258)258 . نسب قريش، ص 384
(259)259 . منهاج السنه، ج4، ص 577
(260)260 . كامل ابن اثير، ج3، ص 316; البداية والنهاية، ج8، ص 246; تاريخ طبري، ج4، ص 381 و 382
(261)261 . الامامة و السياسة، ج2، ص 12; شذرات الذهب، ابن عماد حنبلي، ج1، ص 287
(262)262 . تاريخ الخلفا، ص 209; اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص 202
(263)263 . تفسير روح المعاني، ج26، ص 73
(264)264 . مقدمه ابن خلدون، ص 254
(265)265 . شرح عقايد نسفيه، ص 181
(266)266 . رسائل جاحظ، ص 298
(267)267 . الفتنة الكبري، ج2، ص 265
(268)268 . الوصية الكبري، ابن تيميه، ص 5
(269)269 . منهاج السنه، ج4، ص 37 و 38
(270)270 . همان، ج7، ص 36.
(271)271 . منهاج السنه، ج7، ص 260
(272)272 . منهاج السنة، ج7، ص 57 ـ 59
(273)273 . همان، ج4، ص 393
(274)274 . تاريخ ابن عساكر، ج7، ص 339; كفاية الطالب، ص 173، باب 38
(275)275 . مسند ابي يعلي، ج3، ص 194، ح 1623; مجمع الزوائد، ج7، ص238
(276)276 . تاريخ بغداد، ج8، ص 340، رقم 4447; تاريخ ابن كثير، ج7، ص338
277 . مستدرك حاكم، ج3، ص 150، ح 4674; الخصائص الكبري، سيوطي، ج2، ص 235
278 . المعجم الكبير،ج10، ص91، ح 10054; مجمع الزوائد، ج7، ص138
279 . مجمع الزوائد، ج7، ص 238; مسند ابي يعلي، ج1، ص 397، ح 519
280 . مناقب خوارزمي، ص 175، ح 212
281 . تاريخ ابن كثير، ج7، ص 338; كنزالعمال، ج11، ص 292، ح 31553.
مالك(282)، و ابورافع(283) نيز به اين مورد اشاره كرده اند.
282 . تاريخ مدينه، دمشق، ج12، ص 367; البداية والنهاية، ج7، ص 337
283 . مسند احمد، ج7، ص 537، ح 26657; مجمع الزوائد، ج7، ص 224; المعجم الصغير، ج1، ص 332، ح 995، كنزالعمال، ج11، ص 196، ح 31205
4 ـ ابن ابي الحديد: «از پيامبر(صلي الله عليه وآله) ثابت شده خطاب به علي(عليه السلام) فرمود: «تو بعد از من با ناكثين و قاسطين و مارقين قتال خواهي كرد».
(284)284 . شرح ابن ابي الحديد، ج13، ص 183، شرح خطبه 283
285 . منهاج السنه، ج7، ص 153
(286)286 . همان، ج5، ص 47
287 . مسند احمد، ج 1، ص 130; خصائص نسائي، ص 39; طبقات ابن سعد، ج 3، ص 21.
(288)288 . منهاج السنه، ج8، ص 238 ـ 242
289 . همان، ج4، ص 130
(290)290 . همان، ج3، ص 404
291 . المستدرك علي الصحيحين، ج4، ص 480
292 . تاريخ بغداد، ج6، ص 271 و ج8، ص 280
293 . تفسير فخر رازي، ذيل آيه.
294 . تفسير خازن، ذيل آيه.
295 . درّالمنثور، ذيل آيه.
296 . تاريخ ابي الفداء، ج3، ص 115
(297)297 . مسند احمد، ج2، ص 385; مستدرك حاكم، ج4، ص 480
(298)298 . الدرر الكامنة، ج1، ص 155.
(299)299 . الفتاوي الحديثية، ص 114
(300)300 . الحاوي في سيرة الطحاوي، ص 26
(301)301 . الرسائل الغمارية، ص 120 و 121
(302)302 . التنبيه و الردّ، سقاف، ص 7
(303)303 . المقالات السنية، ص 200
304 . منهاج السنه، ج4، ص 104
(305)305 . سلسلة الاحاديث الصحيحة، رقم حديث 2223
(306)306 . سنن ابن ماجه، ج1، ص 43، ح 116; مسند احمد، ج6، ص 401، ح 18506; مستدرك حاكم، ج3، ص 118، ح 4576
(307)307 . مستدرك حاكم، ج3، ص 145، ح 4657; مسند ابي يعلي، ج2، ص 259، ح 1599.
(308)308 . كنزالعمال، ج11، ص 601، ح 32899
(309)309 . مناقب خوارزمي، ص 323، ح 330.
(310)310 . تاريخ دمشق، ج42، ص 288، ح 888
311 . صحيح مسلم، ج1، ص 120، ح 131، كتاب الايمان ; سنن ترمذي، ج5، ص 601، ح 3736; مسند احمد، ج1، ص 135، ح 643; سنن ابن ماجه، ج1، ص 42، ح 114
(312)312 . سنن ترمذي، ج5، ص 549، ح 3717; المصنف، ابن ابي شيبه، ج12، ص 77، ح 12163
(313)313 . الرياض النضرة، ج3، ص 167; كنزالعمال، ج13، ص 106، ح 36346
(314)314 . سنن ترمذي، ج5، ص 593، ح 3717
(315)315 . تاريخ دمشق، ج42، ص 285، ح 8817