بخش 2
وجود آشفتگی های فراوان در این کتابچه کالبد شکافی این کتابچه نقاط ضعف دهگانه کتابچه کتابچه مورد نظر ترجمه #171;أسئلة قادت...#187; فرافکنی در اتهام تشیع به سه چیز ارتداد صحابه در صحیح بخاری و مسلم سبّ صحابه به وسیله معاویه رواج یافت بی حرمتی به عایشه در احادیث صحیحین پرسش 1 ـ پرسش 2 ـ پرسش 3 ـ
را ردّ و در توهين و ناسزاگويي به افراد (مانند علاّمه حلّي، كه معاصر وي بوده و كنيه اش ابن مطهّر است، ابن تيميه او را ابن متنجس مي خواند! و) آن قدر افراط مي كند كه در مواردي موجب تنقيص [امام] علي بن ابي طالب مي شود».
7. «آلوسي» صاحب تفسير نيز ابن تيميه را منحرف خوانده و از وي با همان ديدگاه ابن حجر ياد مي كند كه گفت: در ناسزاگويي و بد دهني شهرت دارد.
8 . «سيدحسن سقاف» از معاصران، «زاهد كوثري» و گروهي ديگر گفته اند: ...كسي كه به معاويه اقتدا مي كند و امام علي[ (عليه السلام) ] را مورد هجوم و عيب جويي قرار مي دهد، نزد وهابيان به «شيخ الاسلام» نامبردار است و افكار و نظرياتش را همچون وحي منزل مي دانند!
* * *
اين مكتب در برهه اي از تاريخ رو به خاموشي گراييد، امّا پس از مدتي، به وسيله محمد بن عبدالوهاب تبليغ و ترويج شد. هدف بانيان و مروجان اين مكتب، تفرقه افكني ميان مسلمانان و تكفير همگان، جز ياران خودشان است.
به هر روي، كتابي كه از آن ياد كرديم آشفتگي و تناقض گويي در آن، به روشني پيدا است. اكنون تنها صفحه اي از مقدمه آن را به اختصار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . لسان الميزان، ج6، ص319
2 . روح المعاني، ج1، صص19 ـ 18
3 . «سؤالاتي كه باعث هدايت جوانان شيعه شد!»
مي آوريم:
در صفحه 4 مي نويسد:
«اراده تكويني و تقدير خداوند بر آن بوده است تا مسلمان ها به گروه ها و مذاهب مختلفي ـكه با يكديگر دشمني ميورزند و عليه همديگر توطئه مي نمايندـ تقسيم شوند. آري، دچار تفرقه گشته و...».
بعد از چند سطر مي نويسد:
«بنابراين، بايد همه كساني كه خيرخواه امّت خويش هستند و دوستدار يكپارچگي و وحدت آن مي باشند، تا آنجا كه مي توانند براي متحد نمودن امّت، زير پرچمِ حق و باز گرداندن آن از نظر عقيده و شريعت و اخلاق، به دوران پيامبر(ص) بكوشند.»
بنابراين، آييني كه اين نويسنده مي خواهد جوانان شيعه را به آن دعوت كند، اين است كه خدا از يك طرف به اراده تكويني خواسته است مسلمانان به گروه هايي تقسيم شوند و با هم دشمني كنند و آنگاه با اراده تشريعي، وحدت و يگانگي آنان را خواسته است!
اگر واقعاً اراده تكويني خدا بر دو دستگي است، دعوت به وحدت از طريق كتاب و سنت، كار لغو خواهد بود; زيرا اراده خدا نافذ بوده و قابل برگشت نيست: } إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ{.اكنون تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . يس : 82
نويسنده مي خواهد جوانان شيعه را به راه و روش اهل سنت دعوت كند و مقصودش از اهل سنت، فقط و فقط «وهابيان» هستند كه خود را «اهل سنت» مي نامند و ديگر فِرَق اهل سنت، كه اكثريت قاطع مسلمانان جهان را تشكيل مي دهند، از نظر آنان، اهل سنت نيستند، بلكه به طور صريح و آشكار آنان را تكفير مي كنند و مشرك مي شمارند.
حتي خودِ نويسنده در آخر مقدمه مي نويسد: «در پايان به آنان يادآوري مي كنم كه بازگشت به حق از ادامه دادن راه باطل بهتر است و يكي از آن ها اگر هدايت شود و به سنّت عامل و پايبند باشد، جايگاه و پاداش او از هزاران سنّيِ بيكار و تنبلي كه از دينشان روي گردان هستند و عمر خود را در شهوت ها تلف مي نمايند يا گرفتار شبهات هستند، بالاتر و بيشتر است.»
* * *
كالبد شكافي كتاب
پيش تر گفتيم كتابچه اي كه با عنوان «سؤالاتي كه باعث هدايت جوانان شيعه شد» انتشار يافته، 178 سؤال در آن طرح گرديده كه هدفش انتقاد از عقايد شيعه است.
اكنون براي آشنايي با محتواي اين جزوه و پي بردن به واقعيت و پايه ارزش آن، بدون در نظر گرفتن مسائل جانبي، نكاتي را يادآور مي شويم:
1 . طراح يا طراحان پرسش، در اين كتابچه، گاهي يك پرسش را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «سؤالاتي كه باعث هدايت جوانان شيعه شد»، صص6 و7 مقدمه.
27 بار تكرار كرده اند; مثلا در باره «عقيده شيعه در مورد ارتداد صحابه؟»، در حالي كه مي توانستند با طرح يك پرسش منظور خود را برسانند. به نظر مي رسد از اين طريق خواسته اند آمار پرسش ها را بالا ببرند!
2. پاسخ برخي از پرسش ها در پرسش هاي بعد آمده است; مثلاً درباره ارتداد صحابه حديثي را از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه آن حضرت مي فرمايد:
«من در كنار حوض كوثر بودم، گروهي از يارانم مي خواستند وارد شوند، ولي از ورود آن ها جلوگيري شد. من گفتم آنان اصحاب و يارانم هستند. خطاب آمد: نمي داني كه بعد از تو چه بدعت هايي در دين نهادند!»
همين حديث پاسخ 27 پرسشي است كه درباره ارتداد صحابه طرح گرديده. اين حديث در پرسش 115 آمده است.
3. برخي از پرسش ها با برخي ديگر در تناقض اند; مثلاً در پرسش 71 آمده است: «همه اصحاب با ابوبكر بيعت كردند و هيچ مخالفتي در كار نبود»، ولي در پرسش 76 گفته شده: «انصار با ابوبكر مخالفت كردند و به بيعت با سعد بن عباده فرا خواندند و علي در خانه نشست، نه با آن ها بود و نه با اين ها».
4. برخي از پرسش ها در اصل پرسش نيست، بلكه طرح يك ادعا و اتهام است، بي آن كه پرسشي در كار باشد; مثلاً در پرسش 123 آمده:
«يكي از قواعد شيعه اين است كه هر كس از اهل بيت ادعاي امامت كند و چيز خارق العاده اي كه نشانگر صدق و راستي او هستند، ارائه كند،
امامت او ثابت مي گردد...» در اين جا هيچ سؤالي مطرح نشده و اصل اين ادعا به اين شكل، يك اتهام است و شيعه امامت را اين گونه ثابت نمي كند.
5. برخي از پرسش ها برداشت غلط از عبارات عالماني مانند مرحوم مجلسي است; يعني از آن چنين فهميده كه شيعيان پس از خواندن زيارت، رو به قبر نماز مي گزارند. (سؤال 155)
6 . برخي از پرسش ها بلكه بيشتر آن ها مدرك ندارند و معلوم نيست آن ها را از كدام كتاب گرفته و به شيعه نسبت داده اند. گفتني است اين نكته بر بيشتر پرسش ها حاكم است و نيازي به آوردن نمونه نيست.
7 . برخي از پرسش ها انتقاد از نظر شخصي يك عالم شيعي است، در حالي كه آن را به همه شيعيان نسبت مي دهد.
8 . پرسش در مورد حضرت مهدي (عليه السلام) را به گونه اي مطرح مي كند كه گويا اين مسأله، از مسائل مورد اتفاق فريقين (شيعه و سني) نيست! درست است تولد آن حضرت، مورد اتفاق علماي اهل سنت نبوده و برخي از آنان به تولد آن حضرت اعتقاد دارند، ولي شكي نيست كه گروهي از علماي سني، احاديث حضرت مهدي را از احاديث متواتر مي شمرند و در اين مورد، كتاب هاي ارزشمندي نوشته اند. حتي در سال هاي اخير، در كشور عربستان كتابي با نام «بين يدي الساعه» نوشته شده و پرده از بسياري اوهام برداشته است ولي گردآورنده يا گردآورندگان پرسش ها، مسأله مهدويت را به گونه اي بسيار توهين آميز و منكرانه مطرح مي كنند.
9 . در كتاب ياد شده، برخي از مسائل مسلّم تاريخي قاطعانه مورد
انكار قرار گرفته و اصرار بر اين است كه وانمود شود ميان صحابه هيچ اختلاف نظريه و نزاعي وجود نداشته و محبت كامل ميان بني هاشم و بني اميه برقرار بوده است و براي اين مطلب، ادله واهي ارائه گرديده است; مانند چند ازدواج ميان اين دو گروه، آن هم در رده هاي پايين.
10 . پرسش ها با لحن تمسخر و توهين آميز، توأم با ناسزاگويي به شيعه و حتي در مواردي به دو سرور اهل بهشت; امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) مطرح گرديده، كه هرگز از يك مسلمان واقعي و هدايتگر، چنين لحني تصور نمي رود، بلكه انسان هاي متعصب، كينه توز، عجول و كم سواد از چنين لحني استفاده مي كنند نه انسان هاي واقع گرا و دلسوز.
گردآورنده مي نويسد: من اين پرسش ها را از سايت ها جمع كرده ام، اكنون ببينيم اين سخن تا چه حد حقيقت دارد؟
واقعيت اين است كه اين كتاب، كه با اين نام چاپ شده، ترجمه كتابچه اي است به زبان عربي با نام «أسئلة قادت شباب الشيعة إلي الحق» كه توسط جواني به نام سليمان بن صالح الخراشي به زبان عربي تهيه و چاپ شده و حتي متن كامل آن به زبان عربي روي سايت هاي وهابي قرار دارد و توسط انتشاراتي در رياض به چاپ رسيده است.
با اين وصف، چگونه مدعي است: اين پرسش ها را از «سايت ها» گرد آورده ام؟!
بسياري از اين پرسش ها، در كتاب «عقايد الشيعة الإثني عشرية عرض و
1 . شخصي كه قتل شيعه را واجب مي داندو در عين حال مي خواهد با اين پرسش ها آنان را هدايت كند!
نقد»، گردآوري دكتر ناصر بن علي القفاري نيز آمده است. وي استاد دانشگاه محمدبن سعود در قصيم عربستان مي باشد.
درحقيقت هيچ يك از آن ها، از روي فكر و انديشه اين پرسش ها را طرح و جمع نكرده اند، بلكه ريزه خوار يكديگر بوده و همديگر گرفته اند. در مورد كتاب «دكتر قفاري» بايد گفت: پر است از دروغ و تهمت، كه همه آن ها را مي توان در يك رساله جمع كرد. گذشته از اين، هتاكي ها و بي ادبي هاي وي كم مانند و بي سابقه است و به همين جهت، با استقبال چنداني روبه رو نشد و هركس آن را خواند از بي ادبي اش، نفرت پيدا كرد. پيدااست اگر مذهب ومكتبي بخواهد باچنين شيوه هايي ترويج شود، مورد پذيرش امت قرار نخواهد گرفت; چراكه از حقانيت، خلوص و اصالت به دور است;به ويژه آن كه ادعاي پيروي از سنّت پيامبر مكرم اسلام (صلي الله عليه وآله) را داشته باشد و تنها خود را اهل سنّت بداند و همه را تخطئه كند! آيا پيامبر اسلام اهل دشنام، ناسزاگويي، اتهام و دروغ پردازي بود؟ حاشا و كلاّ!
از وهابيان مي پرسيم: اگر فكر مي كنيد با طرح چنين پرسش هايي مي توانيد جوانان شيعه را هدايت كنيد، چرا نتوانسته ايد هادي جوانان خود باشيد و امروزه انبوهي از آنان از دين گريزان شده اند تا آنجاكه هزاران تن از آن ها به دام مكتب هاي انحرافي; ماركسيسم و ليبراليسم افتاده و به فساد و انحراف و اعتياد و تروريسم روي آورده اند و از فرهنگ اسلامي و عربي خود روي گردان شده اند؟
جوانان شيعه، بحمدالله، با تمسك به ثقلين وآشنايي با فرهنگ قرآن و عترت حضرت رسول (صلي الله عليه وآله) از لغزش هاي فكري به دور هستند و اگر پرسش و شبهه اي درباره آن داشته باشند، با مراجعه به دانشمندانشان،
پاسخ خود را مي گيرند. مطمئن باشيد اين گونه پرسش ها نه تنها تزلزلي در آن ها ايجاد نمي كند كه آن ها را در دين خود راسخ تر مي سازد. در مورد اين نوع تلاش ها و عملكردها بايد گفت: «عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد».
* * *
اشاره به اين مطلب نيز ضروري است كه در اين كتابچه بيش از هر چيز روي سه موضوع تكيه شده است:
1 . ارتداد صحابه، به اين معناكه شيعه معتقد است صحابه بعد از پيامبر (صلي الله عليه وآله) مرتد شدند.
2. سبّ صحابه و اين كه شيعه به صحابه پيامبر ناسزا مي گويد.
3. بي احترامي نسبت به عايشه همسر پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله) .
در حال حاضر، در صحّت و سقم اين سه نسبت كاري نداريم; زيرا در مجموع پرسش ها و پاسخ ها، بي اعتباري اين تهمت ها نسبت به شيعه آشكار خواهد شد.
نكته اي كه در اينجا به آن مي پردازيم، اين است كه اين نسبتها به مخالفان شيعه، صحيح تر است تا شيعه; زيرا هر سه مطلب، در صحيح ترين كتاب هاي آنان، يعني صحيح بخاري و مسلم آمده است، ليكن متأسفانه هيچوقت «به روي مبارك خود» نياورده و از آن ها چشم پوشي مي كنند، در حالي كه ريشه چنين مطالبي، صحيح بخاري و صحيح مسلم است، و ما اكنون براي اثبات سخن خود، در هر سه موضوع، از صحيح ترين كتاب هاي آنان نمونه هايي را نقل مي كنيم و تفصيل بيشتر را به منابع ارجاع مي دهيم:
1 . ارتداد صحابه
ابن اثير جزري، محدث عالي مقامي كه در سال 544 ديده به جهان گشود و در سال 606 درگذشت و با نگارش كتاب «جامع الأصول في أحاديث الرسول» توانست احاديث شش كتاب را در آن گردآورد، در جلد دهم، فرع دوم، در موضوع «حوض»، ده روايت از صحيح بخاري و مسلم نقل كرده كه همگي حاكي از ارتداد گروهي از صحابه بعد از رحلت پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) است. از آنجا كه نقل همه اين احاديث به دراز مي كشد، به نقل دو حديث و اشاره به شماره هاي بقيه اكتفا مي كنيم:
1 . بخاري و مسلم از ابوهريره نقل مي كنند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود:
«يَرد عَلَيّ يَومَ الْقِيامَةِ رهط من أصحابي فيجلون عن الحوض فأقول: يَا رَبّ أصحابي، فيقول: إنّه لا علم لك بما أحدثوا بعدك، إنّهم ارتدّوا علي أدبارهم القهقري» و في رواية فيحلؤون. أخرجه البخاري و مسلم.
«در روز قيامت گروهي از اصحاب من بر من وارد مي شوند، ولي آن ها را از حوض مي رانند. مي گويم خدايا! آن ها ياران من هستند، خطاب مي آيد: تو نمي داني بعد از تو چه بدعتهايي گذاردند؟ آنان مرتد شدند و به حال پيشين بازگشتند.»
اين حديث را بخاري و مسلم در صحيح خود نقل كرده اند.
2. بخاري در صحيح خود نقل مي كند: پيامبر فرمود:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . جامع الأصول، ج10، ص469، شماره 7998
«من در كنار حوض مي ايستم، ناگهان گروهي ظاهر مي شوند، آنگاه كه آنان را شناختم، يك نفر ميان من و آن ها پديدار مي شود و مي گويد: بياييد برويم. مي گويم: آن ها را كجا مي بري؟ مي گويد: به سوي آتش. مي پرسم: آن ها چه كرده اند؟ مي گويد: مرتد شده اند و به حالت پيشين بازگشته اند.»
باز گروه ديگري ظاهر مي شوند. آنگاه كه ايشان را شناختم، مردي ميان من و آنان حاضر مي شود و مي گويد: بياييد. مي پرسم: كجا؟ مي گويد: به سوي آتش. مي پرسم: چه كرده اند؟ مي گويد: مرتد شده و به حالت پيشين بازگشته اند. كسي از آنان نجات نمي يابد مگر گروهي اندك.»
اين دو حديث را براي نمونه نقل كرديم، بقيه احاديث نيز به همين مضمون است.
اكنون با وجود اين احاديث، آن هم در صحيح ترين كتاب هاي اهل سنت، آيا شايسته است كه ارتداد صحابه به شيعه نسبت داده شود، در حالي كه صحيحين، راويانِ اين ده حديث هستند.
2 . سبّ صحابه
سبّ صحابه يا دشنام و ناسزا گفتن به ياران حضرت رسول (صلي الله عليه وآله) از
مسائلي است كه روي آن تكيه بيشتري شده است. اكنون ببينيم پايه گذار
1 . همان، ذيل شماره 7998، براي اختصار، از نقل متن عربي خودداري گرديد.
2 . لطفاً به جامع اصول، ج10، فرع دوم از كتاب حوض، شماره هاي 7995 تا 8004 مراجعه كنيد.
اين سبّ و دشنام كيست؟ تا گريبان او را بگيريم نه شيعه را، كه هرگز صحابه اي را سبّ نكرده و شيعيان دوستدار همه كساني هستند كه پيامبر را ديده اند، جز آنان كه از راه حق منحرف شده باشند.
البته از كساني كه پيروي از پيامبر نكرده و از مسير و راه او منحرف شده اند تبرّي مي جويند، نه اين كه او را سبّ كنند و ناسزار گويند.
در اينجا به نقل دو اثر مي پردازيم تا روشن شود چه كساني سبّ صحابه را رواج دادند:
* مسلم درصحيح خود، ازعامر، فرزند سعدبن ابيوقاص نقل مي كند:
«أمر معاويةُ بن أبي سفيان سعداً، فقالَ: مَا مَنعَك أن تسبّ أبا تراب؟ فقال: أما ما ذكرت ثلاثاً قالهنّ رسول الله فلن أسبَّه...».
«معاوية بن ابي سفيان، به سعد وقاص فرمان داد كه علي را سبّ كند وگفت: چه چيزي تو را از دشنام دادن به ابوتراب بازداشته است؟ سعد پاسخ داد: هرگاه سه مطلب را كه رسول الله (صلي الله عليه وآله) در باره او گفته، به خاطر مي آورم، هرگز او را دشنام نمي دهم.»
و آن سه چيز را بيان كرد، كه ما از بيان آن ها خودداري مي كنيم.
وجود اين حديث در صحيح ترين كتاب ها، گواه آن است كه پايه گذار سبّ صحابه، آن هم بر شخصيت والايي مانند علي (عليه السلام) ، معاوية بن ابي سفيان است. او بود كه اين سنت زشت را در ميان امت جا انداخت و رواج داد، كه متأسفانه سلفي ها بر او طلب رضايت مي كنند.
* ابن عبد ربه در اخبار معاويه مي نويسد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . صحيح مسلم، باب فضائل عليّ بن أبي طالب، ضمن حديث 2404
وقتي حسن بن علي(عليهما السلام) درگذشت، معاويه به عنوان حج گزاري، وارد مدينه شد. او خواست بالاي منبرِ حضرت رسول (صلي الله عليه وآله) ، علي را لعن كند. به او گفتند: در مسجد، سعد بن ابي وقاص است و او هرگز به اين كار راضي نمي شود. از نظر او آگاه شو آنگاه چنين كن. فردي را سراغ او فرستاد و جريان را برايش گفت. سعد بن ابي وقاص گفت: اگر به علي دشنام دهي از مسجد برون مي روم و هرگز به اينجا بر نمي گردم. از اين جهت معاويه در آن وضعيت از لعن علي دست برداشت. آنگاه كه سعدبن ابي وقاص درگذشت، علي را بالاي منبر لعن كرد و به كارگزارانش نوشت: علي را بالاي منبرها لعن كنيد و آنان نيز چنين كردند.
امّ سلمه همسر پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در نامه اي به معاويه نوشت: «شما بالاي منبر علي را لعن نمي كنيد، بلكه خدا و رسول او را لعن مي كنيد! زيرا مي گوييد لعنت بر علي و بر دوستدارانش. من شهادت مي دهم كه خدا و رسول از دوستداران علي هستند. اما معاويه به سخن وي اعتنا نكرد.
با توجه به اين دو روايت، بايد ريشه اين پديده را به دست آورد و از آن برائت جست.
3 . بي حرمتي به عايشه همسر پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله)
از اتهامات اين كتابچه، كه بارها تكرار شده، شيعه را متهم كرده است كه به همسر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نسبت ناروا داده است، در حالي كه تفاسير شيعه، در سوره مباركه نور، خلاف آن را گواهي مي دهد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . العقد الفريد، ج5 ، ص114 ; و نيز ر.ك. به: خصائص نسائي، ص133، حديث 91 ; ذهبي، سير اعلام النبلاء ، ج3، ص31 ; فتح الباري، كتاب فضائل الصحابه، ج7، ص71
انتقاد شيعه بر عايشه، مربوط به لشكركشي وي به بصره و شورش بر امير مؤمنان، علي (عليه السلام) است و دامن او را از مسأله افك تنزيه مي كنند. (البته اگر مسأله افك مربوط به عايشه باشد نه ماريه قبطيه) ليكن متأسفانه در صحيح بخاري، با صراحت آورده است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) به خانه عايشه اشاره مي كند و مي فرمايد: «فتنه از اينجاست» و مي افزايد «شاخ شيطان از اينجا بيرون مي آيد.»
متن حديث:
* «عن نافع، عن عبدالله ـ رضي الله عنه ـ قال: قام النبي ـ صَلَّي اللهُ عَلَيهِ [ وآله { و سلّم ـ خطيباً فأشار نحو مسكن عائشة فقال: هنا الفتنة ـ ثلاثا ـ من حيث يطلع قرن الشيطان».
* صحيح مسلم، از عبدالله بن عمر نقل مي كند: پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) از خانه عايشه بيرون آمد و گفت: «رَأسُ الْكُفرِ مِن هاهنا مِن حَيثُ يطلع قرن الشيطان».
با بودن چنين رواياتي، چرا هتك حرمت را به خود و مؤلفان اين كتاب ها نسبت نمي دهيد و به شيعه منسوب مي كنيد؟!
* * *
اكنون به تمام پرسش هاي وهابيان، هر چند مكرر و بي شمار باشد، پاسخ مي دهيم ويادآور مي شويم كه اين پرسش ها نه تنها در عقايد جوانان شيعي تزلزل ايجاد نكرده، كه آنان را درعقيده وآيينشان استوارتر مي سازد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . صحيح بخاري، باب ما جاء في بيوت أزواج النبي، حديث 3104
2 . صحيح مسلم، شماره 2905، فرعي 49
* پرسش 1
اين مسأله كه اميرمؤمنان، علي (عليه السلام) دخترش امّ كلثوم را به عقد عمربن خطاب درآورد، نشانه داشتن رابطه حسنه نيست؟
پاسـخ
تزويج امّ كلثوم به عمربن خطاب، از مسائل اختلافي در تاريخ است. به طوري كه اين قطعه تاريخي به تعابير مختلف و صورت هاي متناقض نقل گرديده است. بنابر اين، براي اثبات چيزي، نمي توان به چنين مسأله اي تكيه و اعتماد كرد; مانند:
1 . علي (عليه السلام) او را به عقد عمر درآورد.
2 . اين كار به وسيله عباس عمومي علي (عليه السلام) انجام پذيرفت.
3 . اين كار از روي تهديد انجام گرفت.
4 . عروسي انجام گرفت و عمر از او داراي فرزندي به نام زيد شد.
5 . خليفه پيش از مراسم عروسي كشته شد.
6 . زيد نيز داراي فرزندي بود.
7 . او كشته شد و وارثي نداشت.
8 . او و مادرش در يك روز كشته شدند.
9 . مادرش پس از وي زنده بود.
10 . مهريه او چهل هزار درهم بود.
11 . مهريه او چهار هزار درهم بود.
12 . مهريه او پانصد درهم بود.
اين اختلاف ها در ذهن انسان ترديد ايجاد كرده و اصل تزويج را زير سؤال مي برد.
فرض كنيم اين ازدواج رخ داده است، با توجه به مطالب زير، هرگز نمي توان گفت اين تزويج از روي طيب نفس و طوع و رغبت بوده است، زيرا:
1 . شكي نيست كه روابط خاندان رسالت با خليفه وقت كاملاً تيره و تار بود و يورش به خانه وحي و هتك حرمت دختر گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله) چيزي نيست كه بتوان آن را انكار كرد; زيرا مدارك معتبر آن را ثابت مي كند.
2. عمر فردي خشن و تندخو بود، هنگامي كه خليفه اول او را به
خلافت برگزيد، گروهي از صحابه به اين امر اعتراض كردند و گفتند: فردي خشن و تند خو را بر ما مسلّط كردي!
3. طبري مي نويسد: خليفه، نخست از دختر ابوبكر، به نام امّ كلثوم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الذرية الطاهرة، نگارش ابي بشر دولابي (224 ـ 310) صص157، 162 اين اختلافات را ذكر مي كند.
2 . هجوم به خانه وحي و هتك حرمت دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله) در معتبرترين مدارك اهل سنت آمده است; مانند المصنف تأليف ابن ابي شيبه، استادِ بخاري، متوفاي 235، ج 8 ، ص490، شماره 4549 ; انساب الاشراف، تأليف بلاذري، ج1، ص586 ، چاپ دارالمعارف، قاهره ; الإمامة والسياسه، تأليف ابن قتيبه (213 ـ 276)، ج1، ص13012 چاپ مكتبة تجاري كبري مصر ; تاريخ طبري، تأليف طبري (224 ـ 310)، ج2، ص443 ; اسيتعاب، تأليف ابن عبد البر، (368 ـ 463) ج3، ص972 و ديگر مدارك.
خواستگاري كرد ولي دختر ابوبكر به خاطر تندي اخلاق خليفه، اين خواستگاري را رد كرد.
بنابراين، نمي توان اين ازدواج را نشانه حسن روابط دانست.
اگر واقعاً ازدواج نشانه همبستگي فكري و حسن روابط باشد، بايد گفت ازدواج پيامبر (صلي الله عليه وآله) با امّ حبيبه دختر ابو سفيان، نشانه همفكري پيامبر (صلي الله عليه وآله) با او بود; مردي كه جنگ هاي خونيني را بر ضدّ اسلام به راه انداخت و دست او در جنگ اُحد و احزاب كاملاً مشهود است.
همچنين پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) با دختر حُييّ بن اخطب، به نام صفيه ازدواج كرد، آيا اين نشانه همفكري رسول الله با حييّ بود؟!
علما و دانشمندان شيعه، رساله هاي متعدد در نقد اين رويداد تاريخي نوشته اند. علاقه مندان مي توانند به كتاب «راهنماي حقيقت» مراجعه كنند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ طبري، ج5 ، ص58
* پرسش 2
علي (عليه السلام) با ابوبكر و عمر بيعت كرد، آيا اين نشانه حقانيت آن ها در خلافت نيست؟
پاسـخ
شيعه بر اين باور و اعتقاد است كه امير مؤمنان هرگز با احدي بيعت نكرد; زيرا خود را خليفه منصوص خدا مي دانست، ولي آنگاه كه ديد زمام امور به دست غير او افتاد، وظيفه تشخيص داد كه در مواردي آن ها را ارشاد و راهنمايي كند; آن حضرت، خود مي گويد:
«ديدم اگر به دنبال گرفتن حق خويش باشم، همين اسلام موجود نيز از ميان مي رود.»
وقتي وضعيت را اينگونه يافت، همراهي و همكاري را لازم ديد.
حتي آنگاه كه برخي از اعراب از پرداخت زكات سرپيچي كردند، چاره اي جز سكوت نيافت. البته در مواردي كه لازم ديده، پرده را كنار زده و از حقانيت خويش دفاع كرده است.
به گفته روايات اهل سنّت، امير مؤمنان، پس از درگذشت فاطمه زهرا (عليها السلام) بيعت كرد. ولي حضرت فاطمه (عليها السلام) تا جان در بدن داشت، با
1 . نهج البلاغه، نامه شماره 62
ابوبكر سخن نگفت و از او خشمگين بود.
ما فرض مي كنيم كه حضرت علي (عليه السلام) پس از درگذشت حضرت فاطمه، با خليفه بيعت كرد، ولي تمام محدثان و عالمان اتفاق نظر دارند كه حضرت فاطمه تا آخرين لحظات عمرش بيعت نكرد بلكه از آنان روي گردان بود!
ابن حجر در شرح صحيح بخاري نقل مي كند: «فاطمه بر ابو بكر خشم گرفت و از او دوري جست تا آن كه پس از شش روز از دنيا رفت. همسرش علي بر او نماز گزارد و ابوبكر را از اين ماجرا آگاه نساخت.
اكنون مي پرسيم: دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله) كه به حكم روايت بخاري، بهترينِ زنان جهان بود و طبعاً چنين زني، معصوم يا تالي تلو معصوم است، چرا با ابوبكر بيعت نكرد؟ اگر واقعاً خلافت ابوبكر، مشروع بود، چرا دخت گرامي پيامبر نسبت به وي خشمگين بود؟ كمي صريح تر بگوييم، پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله) فرموده است:
«مَن مَاتَ وَ لَمْ يَكُن فِي عُنُقِه بَيعَةَ إِمَام فَقَدْ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً».
«هركس بميرد، در حالي كه با امامي بيعت نكرده باشد، مرگ او مرگ جاهليت است.»
اكنون بايد به يكي از اين دو پرسش پاسخ داده شود:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . صحيح بخاري، ج4، ص42، ج5 ، ص82 ، و ج8 ، ص30
2 . فتح الباري، كتاب المغازي، باب غزوه خيبر، ج7، ص493، حديث 4240 و نيز كتاب الفرائض، ج12، ص5 ، حديث 6726
3 . صحيح مسلم، ج6، ص22، باب حكم من فرّق أمرالمسلمين ; سنن بيهقي، ج8، ص156
الف) دختر گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله) با ابو بكر بيعت نكرد و بيعت امامي را بر گردن نداشت، آيا نعوذ بالله مرگ او مرگ جاهليت بود؟
ب) كسي كه خود را امام زمان معرفي مي كرد، امام واقعي نبوده، بلكه در جايگاه امام واقعي نشسته بود.
مورد نخست را نمي توان انتخاب كرد; زيرا دختر گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله) همان بانويي است كه خداوند او را از هر رِجْسي تطهير كرد و پيامبر (صلي الله عليه وآله) در باره اش فرمود: «فَاطِمةُ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ».
ونيز فرمود: «يَا فَاطَمة إِنَّ الله يَغضِبُ لِغَضَبِكِ وَيَرْضَي لِرِضَاكِ».
پس بايد گفت: او طاهره مطهّره بوده و هرگز بر خلاف فرمان پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) عمل نكرده است.
در اينجا نتيجه مي گيريم:
حضرت فاطمه با كسي كه بيعت نكرد، امام واقعي نبوده و به يقين وقتي از دنيا رفت، بيعت امامي بر گردنش بوده و او كسي جز علي بن ابي طالب (عليه السلام) ، وصيّ رسول الله، نبوده است.
به گفته بخاري (به فرض صحّت گفتار وي) علي (عليه السلام) پس از شش ماه بيعت كرد، اين سخن حاكي از آن است كه اين انتخاب، از نظر امام انتخاب صحيحي نبود; زيرا آن حضرت هرگز از امر مشروع كناره گيري نمي كرد.
شگفت است كه اين همه مدارك تاريخي بر مظلوميت زهرا و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بخاري، ج4، ص 25، باب مناقب قرابة رسول الله (صلي الله عليه وآله) .
2 . صحيح بخاري، ج4، ص 210 ; مستدرك حاكم، ج3، ص154
همسر عزيزش و ظلم هايي را كه بر آن ها، از طرف خلافت شد، ناديده مي گيريد و بر يك بيعت، آن هم پس از شش ماه بسنده مي كنيد و از اين طريق، بر همه رخدادهاي تلخ، كه پس از رحلت حضرت رسول (صلي الله عليه وآله) پيش آمد، سرپوش مي گذاريد!
از اين بيان روشن مي شود پرسشي را كه (پرسش 117) از ابن حزم نقل كرده كه او گفته است: «از شيعه مي پرسم علي بن ابي طالب بعد از شش ماه با ابوبكر بيعت كرد، آيا تأخير او در بيعت، كار درستي بوده يا نه...؟» اين پرسشي است بر اساس يك پندار كه تنها خودِ ابن حزم و پيروانش قائل اند. بيعت از ناحيه آن حضرت مطلقاً منتفي است و اصلا خليفه وقت، بعد از شش ماه، نيازي به بيعت علي (عليه السلام) نداشت; زيرا زمام كارها را به دست گرفته بود و علي بن ابي طالب (عليه السلام) هم كسي نبود كه به خاطر دختر پيامبر، واجبي را ترك كند. بايد گفت همكاري و همراهي حضرت در حدّ ارشاد خلفا بود تا لااقل اصل اسلام از ميان نرود و چنان كه خواهيم گفت، به فرض كه بيعتي بوده، از روي اكراه و اضطرار بوده و در نامه معاويه به علي (عليه السلام) به اين واقعيت تصريح شده است.
* پرسش 3
چرا علي بن ابي طالب (عليه السلام) نام خلفا را بر فرزندانش نهاد؟
پاسـخ
مي دانيم كه نام هاي سه خليفه، نام هاي مخصوص اين سه نبود، بلكه قبل و بعد از اسلام، چنين نام هايي در ميان عرب شايع و رايج بود. پس اين نامگذاري، هرگز دليل بر علاقه به مقام خلافت و اداره كنندگان آن نيست. شما مي توانيد با مراجعه به كتاب هاي رجالي; مانند الاستيعاب نوشته ابن عبد البر و اسد الغابه نوشته ابن اثير، صحابه اي را كه نام ابو بكر، عمر يا عثمان داشتند، ملاحظه فرماييد.
ما، در اين جا، تنها به يك كتاب به نام «اسدالغابه في معرفة الصحابه» بسنده مي كنيم و از كساني نام مي بريم كه نام آنان «عمر» بود.
1 . عمر الأسلمي 2. عمر الجمحي 3. عمربن الحكم 4. عمربن سالم الخزاعي 5 . عمر بن سراقه 6. عمر بن سعد الأنماري 7. عمر بن سعد السلمي 8 . عمر بن سفيان 9. عمر بن ابي سلمه، 10. عمر بن عامر السلمي، 11. عمر بن عبيد الله 12. عمر بن عكرمه 13. عمر بن عمرو الليثي 14. عمربن عمير 15. عمربن عوف 16. عمر بن غزية 17. عمر بن لاحق 18. عمر بن مالك بن عقبه 19. عمربن مالك الأنصاري 20. عمربن معاوية الغاضري 21. عمربن يزيد 22. عمر بن اليماني.
اينها كساني هستند كه ابن اثير آورده و اگر تابعان راهم، كه نامشان
عمر بوده، بر آن ها بيفزاييد، تصديق خواهيد كرد كه اين نام و نام هاي ديگر خلفا، از اسامي معروف ميان عرب جاهلي و اسلام بوده و هرگز از شنيدن اين نام، تنها آن سه نفر به ذهن تداعي نمي كرد.
افزون بر اين، وجه ديگري نيز در اين نام گذاري بوده كه در پاسخِ پرسش ششم خواهد آمد.
بنابراين، تنها با نام گذاري نمي توان همه ستم هايي را كه در تاريخ بر اهل بيت (عليهم السلام) روا شده، انكار كرد.
گذشته از اين، اگر وضعيت خفقان، وحشت و فشار بر شيعيانِ آن روزگار را در نظر آوريم، خواهيم ديد ائمه معصوم از اهل بيت براي نجات شيعيان ناگزير دست به اقداماتي مي زدند كه در نظر شرع جايز بود; از جمله:
نام خلفا را بر فرزندانشان مي نهادند. با بزرگان صحابه، به وسيله ازدواج، پيوند خويشاوندي برقرار مي كردند تا از اين فشارها بكاهند و دستگاه ظلم بني اميه و بني عباس نتوانند به اين بهانه كه آنان با خلفاي سه گانه معارض اند، از سادگي مردم سوء استفاده كرده، عرصه را بر آنان و شيعيانشان سخت بگيرند و دست به قتل و غارت بزنند.