بخش 4
پرسش 13 ـ پرسش 14 ـ پرسش 15 ـ پرسش 16 ـ پرسش 17 ـ پرسش 18 ـ پرسش 19 ـ پرسش 20 ـ
* پرسش 13
چرا صحابه اي كه در غدير خم حاضر بودند و با علي (عليه السلام) به خلافت بيعت كردند، در مقابل غصب خلافت او توسط ديگران اعتراض نكردند؟
پاسـخ
به نظر مي رسد كه پرسشگر كوچك ترين مطالعه اي در اين مورد ندارد. او از كجا مي گويد كه صحابه اعتراض نكردند؟!
از آن رو كه هدف گزيده گويي و خلاصه نويسي است، نمي توانيم تعداد مناظرات، احتجاجات و اعتراضاتي را كه بر ناديده گرفتن حق علي (عليه السلام) انجام گرفت در اين جا منعكس كنيم.
كافي است در اين مورد كتاب گرانسنگ الغدير را مطالعه كنيد، آنجا كه 22 مناظره، احتجاج و انتقاد از صحابه و تابعان را نقل كرده است.
شيرين تر آن كه وقتي رابطه معاويه با عمرو بن عاص تيره شد، پسر عاص در پاسخ نامه معاويه نوشت:
«ويحك يا معاوية... وقال[رسول الله ]في يوم غدير خم: ألا من كنت مولاه فعليّ مولاه، اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الغدير، ج1، صص327 ـ 422
2 . مناقب، خوارزمي، ص199، حديث 240
گذشته از اين، گرد آورنده پرسش ها تصور كرده است كه صحابه هيچ گاه از فرمان پيامبر تخلف نمي كردند. در حالي كه آن حضرت در واپسين روزهاي عمرش فرمود: قلم و كاغذ بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم كه گمراه نشويد، اما گروهي با دستور حضرت مخالفت كردند.
موارد مخالفت صحابه با دستور پيامبر، بيش از آن است كه بتوان در اين جا منعكس كرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . صحيح بخاري، حديث 114
* پرسش 14
آنگاه كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) (قبل از وفاتش) خواست نامه اي بنويسد و عمر با آن مخالفت كرد، چرا علي (عليه السلام) چيزي نگفت با اين كه او مرد شجاعي بود؟
پاسـخ
در اينجا با ابن عباس هم صدا مي شويم كه گفت:
پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) ، روز پنج شنبه، كه چيزي به وفاتش نمانده بود، فرمود: قلم و دواتي بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم كه هرگز گمراه نشويد ولي از ميان حاضران برخي با اين كار مخالفت كردند و عمر بن خطاب گفت: بيماري بر پيامبر چيره شده است! و در نقل ديگر گفت: پيامبر هذيان مي گويد! و اصحاب به مشاجره با يكديگر پرداختند. اين سخنان به گوش پيامبر (صلي الله عليه وآله) رسيد و فرمود: برخيزيد و از اين جا برويد. شايسته نيست در محضر پيامبر به اختلاف و كشمكش بپردازيد. آنگاه ابن عباس مي گويد: بزرگ ترين فاجعه و مصيبت همان بود كه ميان پيامبر (صلي الله عليه وآله) و خواسته او كه نوشتن نامه بود، مانع شدند تا آنجا كه صداي زنان پشت پرده بلند شد و مخالفان را نكوهش كردند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «...ائْتُونِي بِكِتَاب أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لاَ تَضِلُّوا بَعْدَهُ. قَالَ عُمَرُ: إِنَّ النَّبِيَّ غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَ عِنْدَنَا كِتَابُ اللَّهِ، حَسْبُنَا، فَاخْتَلَفُوا وَ كَثُرَ اللَّغَطُ، فَقَالَ (صلي الله عليه وآله) قُومُوا عَنِّي وَ لاَ يَنْبَغِي عِنْدِيَ التَّنَازُعُ». صحيح بخاري، شماره هاي 114، 3053، 3186، 4432، 5669 ، 7366
در اين جا دو پرسش مطرح مي شود:
1 . چرا خليفه دوم با دستور اكيد پيامبر (صلي الله عليه وآله) مخالفت كرد؟ آيا اين مخالفت عصيان عليه پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيست؟ قرآن مي فرمايد:
} يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ اللهِ وَرَسُولِهِ وَاتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ{.
«اي افراد با ايمان بر خدا و پيامبر پيشي نگيريد...»،
آيا جلوگيري از نوشتن، پيشي گرفتن بر خدا و پيامبر نبود؟
2 . چرا پيامبر نامه را ننوشت؟ علت آن روشن است; زيرا وقتي سخن پيامبر (صلي الله عليه وآله) زير سؤال رفت و آن معلول بيماري و نعوذ بالله هذيان گويي پيامبر (صلي الله عليه وآله) معرفي شد، اگر مي نوشت نامه اش نيز به همين تهمت مردود شمرده مي شد و آنچه نبايد بشود، مي شد. در نتيجه تمام مكتب زير سؤال مي رفت.
از اين بيان روشن مي شود كه چرا علي (عليه السلام) جانب پيامبر (صلي الله عليه وآله) را نگرفت; معلوم است كه وقتي پيامبر (صلي الله عليه وآله) ، از نگارش نامه منصرف مي شود، علي (عليه السلام) جز اطاعت پيامبر (صلي الله عليه وآله) كاري نمي تواند بكند.
از قضا سركنگبين صفرا فزود.
طرح كننده اين پرسش خواسته است نقطه ضعفي براي شيعه دست و پا كند، ولي مي بينيم كه اين حديث، كه بخاري آن را در 6 جاي صحيح خود نقل كرده، مايه بي پايگي مكتب اموي و ضربه محكمي بر عدالت جمعي از صحابه است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حجرات : 1
پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) هر چند نامه را ننوشت، ولي خوشبختانه آن را به نحو ديگري جبران كرد; آنگاه كه به مسجد رفت و حديث ثقلين را مطرح كرد، فرمود:
«إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ; كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي، مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً».
درست همان كلمه ضلالت و گمراهي را كه در حديث پيشين به كار برده بود، در اينجا نيز به كار برد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مرحوم ميرحامد حسين مؤلف «عبقات الأنوار»، بخشي از كتاب خود را به بيان اسانيد و تبيين متن اين حديث اختصاص داده وهمگي در 6جلد، چاپ شده است.به عنوان نمونه: سنن ترمذي، ج2، ص207 ; مسند احمد، ج3، ص17 و 26 و 59 و ح4، ص366 و 371 ; مستدرك حاكم، ج3، صص109ـ 101 و كتاب السنة ابن أبي عاصم: 629، حديث1553
* پرسش 15
آيا كتاب كافي شرح و تفسير قرآن است، در حالي كه بيشتر روايات كافي ضعيف است؟
پاسـخ
از ترفندهاي باطل گرايان اين است كه نخست طرف مخالف را متهم مي كنند، آنگاه از او سؤال مي پرسند.
اوّلاً: در كجا آمده است كه بيشتر روايات كتاب كافي ضعيف است؟ روايات كافي بر چهار دسته تقسيم مي شود:
1 . صحيح 2 . موثق 3 . حسن 4 . ضعيف.
اين كه شيعه روايات مهم ترين كتاب خود را به چهار بخش تقسيم مي كند، نشانه واقع گرايي اين مكتب است; زيرا كتاب صحيحي جز قرآن در اختيار بشر نيست و ديگر كتاب ها بايد مورد بررسي قرار گيرد. از اين نظر، كتاب كافي با موشكافي خاصّي به چهار بخش تقسيم شده است.
علاّمه مجلسي در كتاب «مرآة العقول» همه بخش ها را معين نموده اند.
مؤلف كافي در آغاز كتاب، براي سنجش حديث، معياري از امامان نقل كرده، فرموده اند:
«اعْرِضُوهُمَا عَلَي كِتَابِ اللَّهِ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ فَمَا وَافَقَ كِتَابَ اللَّهِ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ فَخُذُوهُ وَ مَا خَالَفَ كِتَابَ اللَّهِ فَرُدُّوه».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . كافي، ج1، ص8
ولي در مقابل، اهل حديث و سلفي ها «صحيح بخاري» و «صحيح مسلم» را از آغاز تا پايان صحيح دانسته اند و گرفتار مشكلاتي شده اند كه هم اكنون دامنگير آن هاست و نقل نمونه، كه قطعاً مجعول و دروغ است، مايه گسترش دامنه سخن مي گردد. در كتاب «الحديث النبوي بين الرواية والدرايه» به اين قسمت پرداخته شده است.
ثانياً: ادعاي ديگر آن كه كافي شرح و تفسير قرآن است، اگر مقصود او اين است كه در كتاب كافي مجملات قرآن; مانند صلاة، زكات، حج و جهاد تبيين و تفسير شده و اجزا و شرايط آن ها بيان گرديده است،
اين، اختصاص به كتاب كافي ندارد. تمام كتاب هاي حديثي، حتي صحاح و سننِ اهل سنت، داراي چنين مقامي هستند و اگر مقصود اين است
كه كتاب كافي به صورت تفسير بر قرآن نوشته شده، اين سخن بي اساس بوده و كسي آن را نگفته است و به فرض اين كه به صورت تفسير
نوشته شده باشد، روايات آن ارزشيابي شده و طبق ضوابط با آن ها رفتار مي شود. امّا سلفي ها، بر خلاف ما، كه گردآورنده پرسش ها هم از آن ها است، خبر واحد را نه تنها در مسائل عملي و فقهي بلكه در مسائل اعتقادي مي پذيرند و به همين دليل گرفتار مشكلاتي در مسائل اعتقادي شده اند.
اخيراً در مدينه منوره، همايشي در مورد حجّيت خبر واحد در عقايد برپا شد و تقريباً همه شركت كنندگان كه سلفي بودند، با اين مطلب موافقت كردند كه دين و عقيده خود را بر اساس خبر واحد برپا كنند و روي اين اساس، در آيين آنان، تجسيم و تشبيه و مجبور بودن انسان، كاملاً پذيرفته شده است.
* پرسش 16
انسان فقط بنده خداست، پس چرا مي گوييد عبدالحسين و...؟
پاسـخ
عبوديت در معاني مختلفي به كار مي رود:
1 . عبوديت در مقابل الوهيت; روشن است كه استعمال عبوديت در چنين موردي، به معناي مملوك بودن است كه شامل تمام بندگان خدا مي شود. منشأ مملوك بودن انسان، خالق بودن خداوند متعال و مخلوق بودن انسان است. در اين استعمال، از آنجا كه عبوديت، رمز مخلوق بودن است، فقط به اسم خداوند متعال اضافه مي شود و مي گويند: «عبدالله» زيرا:
} إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ إِلاَّ آتِي الرَّحْمَنِ عَبْداً{.
«هيچ موجودي در آسمان ها و زمين نيست جز آن كه خدا را بنده و فرمان بردار است.»
همچنين قرآن به نقل از حضرت مسيح مي فرمايد:
} قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللهِ آتَانِي الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً{.
«من بنده خدايم، او كتاب آسماني به من داده و مرا پيامبر قرار داده است.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مريم : 93
2 . مريم : 30
2 . عبوديت قراردادي; چنين عبوديتي، ناشي از غلبه و پيروزي انساني بر انسان ديگر در ميدان جنگ است.
دين اسلام، اين نوع عبوديت را تحت شرايطي خاص كه در فقه بيان شده، پذيرفته است. اختيار افرادي كه در جنگ به دست مسلمانان اسير مي شوند، با حاكم شرع است و او مي تواند يكي از راه هاي سه گانه را برگزيند; آزادسازي اسيران بدون دريافت غرامت، آزاد كردن آنان در مقابل اخذ غرامت و در اسارت نگهداشتن آن ها.
در صورت سوم، فرد اسير «عبد» مسلمانان محسوب مي شود و به همين دليل در كتب فقهي، بابي به نام «عبيد و اماء» منعقد شده است.
به عنوان مثال، قرآن مي فرمايد:
} وَأَنكِحُوا الاَْيَامَي مِنْكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمْ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ{.
«مردان و زنان بي همسرِ خود را همسر دهيد. همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را; اگر فقير و تنگدست باشند. خداوند از فضل خود آنان را بي نياز مي سازد. خداوند گشايش دهنده و آگاه است.»
در اين آيه، خداوند اسيران جنگي را بندگان و كنيزان مسلمانان مي داند و مي فرمايد: } ...عِبَادِكُمْ وَ إِمَائِكُمْ...{. در اينجا «عبد» به نام غير خداوند اضافه شده است.
3 . عبوديت; در اينجا عبوديت به معناي اطاعت و فرمانبرداري است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نور : 32
و در كتاب هاي لغت اين معني آمده است.
بنابراين، در نام هايي مانند «عبد الرسول» و «عبد الحسين» معناي سوم مورد نظر است. عبدالرسول و عبدالحسين يعني; مطيع پيامبر (صلي الله عليه وآله) و امام حسين (عليه السلام) . و بي شك چون اطاعت از پيامبر (صلي الله عليه وآله) و اولي الأمر واجب است هر مسلماني مطيع پيامبر و ائمه (عليهم السلام) بعد از ايشان مي باشد:
} ...أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِي الاَْمْرِ مِنْكُمْ...{.
«اطاعت كنيد خدا را و پيامبر خدا و اولي الأمر[ = اوصياي پيامبر ]را...»
بر اساس اين آيه، قرآن كريم پيامبر را «مُطاع» و مسلمانان را «مطيع» معرفي كرده است و اگر كسي همين معنا را در نام فرزند خود بگنجاند، نه تنها قابل سرزنش نيست كه شايسته ستايش است. ما افتخار مي كنيم كه مطيع پيامبر و حضرت امام حسين باشيم و به فرمان آن ها گوش فرا دهيم.
البته واضح است كه ميان «عبدالرسول» و «عبدالله» بودن، منافاتي نيست و انسان در عين حال كه عبد خداوند است، مطيع پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيز هست; زيرا دانستيم كه عبوديت در مورد خداوند، عبوديت تكويني و ناشي از خالقيّت حق است، اماعبوديت در مورد پيامبر (صلي الله عليه وآله) ناشي از تشريع و دستور خداوند مي باشد كه انسان ها را به اطاعت از پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي خواند و پيامبر (صلي الله عليه وآله) را مُطاع مي نامد. ميان اين دو استعمال، فاصله و تفاوت بسيار است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . لسان العرب و القاموس المحيط، ماده «عبد».
2 . نساء : 59
* پرسش 17
وقتي علي بن ابي طالب مي دانست خداوند او را به عنوان خليفه برگزيده، چرا با ابوبكر، عمر و عثمان بيعت كرد؟ اگر قدرت نداشت، پس امام نبود. امام بايد قدرت و توان داشته باشد، و اگر قدرت داشت، چرا از قدرت خود استفاده نكرد، پس اين خيانت است. پاسخ شما در اين مورد چيست؟
پاسـخ
اوّلاً: در هيچ تاريخي نيامده است كه امير مؤمنان (عليه السلام) با عمر و عثمان بيعت كرد; زيرا خلافت عمر به وسيله ابوبكر تثبيت شد و او در حقيقت خليفه ابو بكر بود. وقتي ابوبكر عمر را براي خلافت نصب كرد، مردم به حضور وي رسيده، گفتند: چرا مردي تندخو را به خلافت نصب كردي؟ اگر او خليفه شود بر تندخويي اش مي افزايد. وقتي به لقاي پروردگار بپيوندي، در پيشگاهش، از اين كه او را به خلافت برگزيده اي، چه پاسخي خواهي داد؟
ابوبكر در پاسخ آنان گفت: جوابم به خدا اين است كه بهترين خلق خدا را براي اين مقام برگزيدم.
همچنين رسميت يافتن خلافت عثمان، به وسيله عبدالرحمان بن عوف و با تردستي خاص او بود كه در تاريخ آمده است. اصلاً نيازي به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الخراج، تأليف ابويوسف بغدادي، ص100
بيعت علي (عليه السلام) نديدند.
طراح اين پرسش، چگونه و از كجا به صورت قاطع مي گويد: حضرت علي با آن دو بيعت كرد؟!
و امّا در مورد بيعت با ابو بكر، بايد گفت از نظر شيعه بيعتي در
كار نبود و از ديدگاه اهل سنت، علي (عليه السلام) پس از شش ماه; آنگاه كه حضرت فاطمه (عليها السلام) به پدر پيوست و در كنار علي نبود، بيعت كرد. اين جا، جاي اين پرسش است كه چرا علي (عليه السلام) از يك امر مشروع عقب ماند. از نظر شما، اگر علي (عليه السلام) وصي پيامبر (صلي الله عليه وآله) نبود، صحابي عادل كه بود، پس علّت تأخير او به مدّت شش ماه، از اين امر مشروع چه بود؟ بيعت نكردن دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله) تا لحظه مرگ چگونه قابل توجيه است؟ با اين كه در كتب روايي خودتان هست كه: «مَن مَاتَ وَ لَمْ يَكُن فِي عُنُقِه بَيعَةَ إَمَام فَقَدْ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة».
مطلب ديگر اين كه پرسشگر مي گويد: «اگر قدرت نداشت، پس امام نيست». او تصور مي كند كه امامت مقامي انتخابي است كه حتماً بايد با قدرت انتخاب كنندگان روي كار بيايد، ولي امامت علي (عليه السلام) انتصاب الهي است و كساني كه از جانب خدا براي مقامي منصوب مي شوند، براي مشروعيت خود نيازي به رأي مردم ندارند و انبيا و اوصيا پيوسته به وسيله قدرت هاي مسلّط و ظالم كشته مي شدند. آيا نبوت و وصايت آن ها چون قدرت نداشتند، مشروعيت نداشت؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . صحيح مسلم، ج6، ص22، باب حكم من فرّق أمرالمسلمين ; سنن بيهقي، ج8، ص156
* پرسش 18
چرا وقتي حضرت علي (عليه السلام) به قدرت رسيد:
الف) در منبر گفت: «خَيرُ هَذِهِ اْلأُمَّة بَعْدَ نَبِيّهَا أَبُو بَكْر وَ عُمَر».
ب) ازدواج موقت را رواج نداد.
پ) فدك را باز نگرداند.
ت) «حَيَّ عَلَي خَيْرِ الْعَمَلِ» را به اذان و اقامه اضافه نكرد.
ث) «الصلاةُ خيرٌ مِنَ النَّوم» را از اذان حذف نكرد.
ج) براي مردم قرآن ديگري نياورد...
پاسـخ
به گردآورنده اين پرسش ها (كه مدعي هستند از سايت ها گرفته اند) يادآور مي شويم كه: شما مدعي امور شش گانه پيش گفته هستيد و بايد آن ها را ثابت كنيد. شما ادعاهايي مطرح ساخته ايد و هيچ مدركي براي آن ها ارائه نكرده ايد. آيا همين چند پرسش بي مدرك، مايه گمراهي شيعيان شده است؟!
1 . حديثي كه از زبان امير مؤمنان، علي (عليه السلام) درباره دو خليفه نخست نقل شد، از احاديث جعلي و ساختگي است. اين تنها حديثي نيست كه از زبان علي (عليه السلام) درباره خلفا جعل كرده اند. در اين مورد، 36 حديث در فضيلت خلفا از آن حضرت جعل گرديده كه آثار جعل و وضع، از آن ها
پيداست. براي آگاهي از اين احاديث و شيوه جعل، به كتاب شريف الغدير مراجعه فرماييد.
از بررسي اين احاديث چنين به دست مي آيد كه گويي از نظر جاعلان، علي (عليه السلام) كاري جز مدّاحي خلفا و ستايش آنان نداشته است. اگر علي (عليه السلام) چنين مقام و موقعيتي براي خلفا مي شناخت، چرا در بيعت با آنان شش ماه تأخير كرد؟ و چرا برترين زنان جهان، دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله) با آنان بيعت نكرد؟ و چرا با آنان سخن نگفت و در حالي كه نسبت به آنان خشمگين بود، از اين جهان رفت؟
چرا اين حديث مجعول را بپذيريم ولي آن خطبه غرّاء را كه همه محقّقان بر صحت انتساب آن به علي (عليه السلام) اتفاق دارند نپذيريم كه فرمود:
«أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ أَبي قُحافة وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَي» .
«به خدا سوگند ابوبكر رداي خلافت را بر تن كرد، در حالي كه خوب مي دانست من نسبت به حكومت اسلامي چون محور سنگ آسياب هستم...».
و سخن ديگرِ امام را چه كنيم كه فرمود:
«آنان خودسرانه بر مسند خلافت نشستند و ما را كه از نظر نسب برتر و نزديك ترين پيوند با رسول خدا داريم كنار زدند...».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الغدير، ج8، ص54ـ 62 ; تذكرة الحفاظ، ج1، ص77
2 . نهج البلاغه، خطبه سوم. ابن خشاب اين خطبه را پيش از تولد رضي، در سال 306 براي مصدق بن شبيب واسطي نقل كرده است، شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج1، ص205
3 . نهج البلاغه، 162
2 . كلام امير مؤمنان در باره ازدواج موقت، و نكوهش كار عمر كه آن را ممنوع ساخت، كافي است كه گفت:
«اگر عمر از ازدواج موقت جلوگيري نمي كرد، جز افراد تيره بخت كسي به سراغ زنا نمي رفت.»
يكي از مسلّمات تاريخ اين است گروهي از صحابه، همواره بر حلّيت ازدواج موقت تأكيد مي كردند، حتي طبق نقل ذهبي «ابن جريج» فقيه مكه، مكرر متعه كرده است.
3 . درباره فدك و اين كه چرا آن را بازپس نگرفت، روشن است; چون اگر در دوران قدرت، آن را از دست عاملان خلفا پس مي گرفت، متهم به دنياگرايي مي شد و خود حضرت در نامه اي كه به عثمان بن حنيف نوشته، مي گويد:
«آري از ميان آنچه كه آسمان بر آن سايه افكنده، تنها فدك در اختيار ما بود كه گروهي بر آن هم حسادت ورزيده و گروه ديگري آن را سخاوتمندانه رها كردند، بهترين حاكم خداست.
مرا با فدك و غير فدك چه كار؟ در حالي كه جايگاه فرداي هركس قبر اوست كه در تاريكي آن، آثارش محو و اخبارش ناپديد مي شود،»
پرسش كننده برگي از تاريخ فدك را نخوانده است كه فدك در طول
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تفسير طبري، ج5، ص9 ; الدر المنثور، ج2، ص140
2 . صحيح مسلم، ج4، ص131، باب نكاح المتعة ; مسند احمد، ج2، ص95 و 4، ص436 ; ميزان الاعتدال، ج2، ترجمه عبدالملك بن خريج.
3 . نهج البلاغه، نامه شماره 45 كه به عثمان بن حنيف نوشته است.
تاريخ خلفا تا عصر مأمون، بارها باز پس گرفته و باز به آل مروان سپرده شد.
از آنجا كه هدف خلاصه گويي است، علاقه مندان مي توانند درباره تاريخ فدك به كتاب «فروغ ولايت» مراجعه كنند.
4 . درباره «حَيَّ عَلَي خَيْرِ الْعَمَلِ» كافي است يادآور شويم كه يكي از متكلّمان اشعري مي گويد: خليفه دوم بالاي منبر قرار گرفت و گفت: من سه چيز را بر شما تحريم مي كنم و اگر كسي مرتكب شد او را به مجازات مي رسانم:
1 . عقد موقت 2. حج تمتع 3. «حَيَّ عَلَي خَيْرِ الْعَمَلِ».
حلبي مي نويسد: ابن عمر و امام زين العابدين در اذان، بعد از جمله «حَيَّ عَلَي الْفَلاَح»، «حَيَّ عَلَي خَيْرِ الْعَمَلِ» مي گفتند.
در طول تاريخ گفتن «حَيَّ عَلَي خَيْرِ الْعَمَلِ» در مئذنه ها نشانه گرايش به اهل بيت (عليهم السلام) بوده است.
ابوالفرج اصفهاني (284 ـ 356) مي نويسد: وقتي يكي از حسني ها بر مدينه فرمانروا شد، عبدالله بن حسن افطس بالاي مناره مسجد رفت و به مؤذن دستور داد در اذان «حَيَّ عَلَي خَيْرِ الْعَمَلِ» بگويد.
و امّا چرا امير مؤمنان به اشاعه آن نپرداخت! روشن است كه وي در روزگار خود، با سه گروه در داخل نبرد كرد: 1. پيمان شكنان 2. ستمكاران، 3. خوارج و نافرمانان. با اين مشكلات، آن حضرت بايد جبهه چهارمي هم مي گشود و اين، در چنان وضعيتي به صلاح نبود ولي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شرح تجريد قوشچي، ص484
2 . سيره حلبي، ص305
3 . مقاتل الطالبيين، ص277
در عين حال در موارد مناسب از بدعت هاي خلفا نكوهش مي كرد. يكي
از آن ها «نماز تراويح» است; يعني خواندن نوافل ماه رمضان با جماعت كه از بدعت هاي خليفه دوم است و در عصر پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به اين شيوه كه اكنون در مساجد مي خوانند، اصلاً وجود نداشت.
وقتي امام علي (عليه السلام) زمام حكومت را به دست گرفت، مردم كوفه از آن حضرت خواستند براي آنان امامي براي نماز تراويح معين كند. حضرت از تعيين امام خودداري نمود و آن را بدعت شمرد. در اين هنگام، عمل علي (عليه السلام) را نوعي مقابله با سيره عمر دانستند و ناله «واعمراه!» از مسجد بلند شد. در اين هنگام امير مؤمنان علي (عليه السلام) گفت: من امامي تعيين نمي كنم، خودتان تعيين كنيد.
شگفت آن كه عمر چنين نمازي را «بدعت حسنه!» شمرد. آيا «بدعت در دين» مي تواند حسن و زيبا باشد؟
در پايان يادآور مي شويم كه بايد نوافل ماه رمضان در خانه ها به صورت فرادي اقامه شود نه در مساجد. در اين مورد كافي است به حديثي كه مسلم در صحيح خود نقل كرده توجه كنيم كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود:
«عَلَيْكُمْ بِالصَّلاَةِ فِي بُيُوتِكُمْ، فَإِنَّ خَيْرَ صَلاَةِ الْمَرْءِ فِي بَيْتِهِ إِلاَّ الصَّلاَةَ الْمَكْتُوبَةَ».
«بر شماست كه نمازها را در خانه هايتان بخوانيد; زيرا بهترين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فتح الباري بشرح صحيح البخاري، ج4، ص250، حديث2009 و 2010
2 . تهذيب، ج3، باب فضل شهر رمضان، حديث30 ; كافي، ج4، ص154
3 . فتح الباري، ج4، ص250، حديث2010
نماز، نمازي است كه در خانه خوانده شود، مگر نماز واجب كه جايگاه آن مسجد است.»
براي تفصيل به كتاب «الانصاف في مسائل دام فيها الخلاف» مراجعه كنيد.
5. «الصلاة خير من النوم» از نظر محققان بعداً به اذان اضافه شده است. در اين مورد كافي است بدانيم مالك در موطأ نقل مي كند: مؤذن عمر سراغ او آمد تا او را براي نماز ببرد، او را در خواب يافت، براي بيدار كردن او گفت: «الصَلاةُ خَيرٌ مِنَ النَّومِ» عمر از اين جمله خوشش آمد و گفت آن را در نداي اذان صبح قرار دهيد.
در كتاب «الانصاف في مسائل دام فيها الخلاف» در باره اين جمله به صورت گسترده سخن گفته شده. در اين جا از بازگويي نكته اي ناگزيريم و آن اين كه: هر فصلي از فصول اذان، يكي از معارف الهي را دربردارد و يا دعوت به يكي از فرايض است. جمله «حَيَّ عَلَي خَيْرِ
الْعَمَلِ» چنانكه گفتيم جزو اذان است و نماز را بهترين عمل و برترين كارها مي شمارد ولي جمله ديگر; يعني «الصّلاةُ خَيرٌ مِنَ النَّوم» فقط نماز را از خوابيدن بهتر معرفي مي كند. معلوم است كه اين، جز پايين آوردن شأن نماز نيست.
از اين گذشته، آيا هيچ خردمندي در جهان شك دارد كه نماز بهتر از خواب است تا بالاي مئذنه اعلام كنيم: هان! اي مردم، بدانيد نماز بهتر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الانصاف، صص383 ـ 422
2 . موطأ، ص78 به شماره 8
3 . الانصاف، ج1، صص151 ـ 162
از خواب است؟!
6 . چرا وقتي علي بن ابي طالب خليفه شد، قرآن ديگري نياورد؟
اين پرسش به قدري بي پايه و اساس است كه نياز به پاسخ ندارد. قرآني كه اكنون در اختيار همه مسلمانان است، همان قرآن به قرائت علي (عليه السلام) است; زيرا عاصم به يك واسطه قرائت را از علي (عليه السلام) گرفته است. با اين وصف، قرآن ديگري در كار نبود كه بياورد.
آري، در برخي از روايات آمده است كه امير مؤمنان، قرآن را بر حسب نزول آيات و سور تنظيم كرده بود، كه آن را نزد خود محفوظ داشت و كوچك ترين اختلافي با قرآن فعلي جز در تنظيم و ترتيب نداشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . تاريخ يعقوبي، ج2، صص135 ـ 136، چاپ بيروت، دار صادر.
* پرسش 19
در زمان خلافت دو خليفه نخست اسلام فتوحات اسلامي گسترش يافت و در هيچ زماني، اسلام به اندازه زمان آن ها قدرت نداشته است، ولي در زمان علي بن ابي طالب كه شما او را معصوم مي دانيد، مسلمانان دچار اختلاف داخلي شدند.
پاسـخ
اگر شخصيت و برتري افراد، به اندازه گسترش جغرافيايي حكومت آنان باشد، پس دو خليفه نخست، بر پيامبر نيز برتري دارند! زيرا در زمان پيامبر (صلي الله عليه وآله) قدرتي كه اسلام پيدا كرد، كمتر از قدرتي بود كه در زمان آن دو به دست آورد.
اگر ميزان، گسترش جغرافيايي حكومت است، در زمان هارون الرشيد خورشيد اسلام، بيش از همه وقت درخشش داشت. پس بايد هارون بالاتر از همه، حتي پيامبر (صلي الله عليه وآله) باشد!
نكته باريك تر از مو اين جا است كه گسترش قلمرو اسلام، نه مرهون خلافت اين دو نفر كه مرهون تعاليم روح بخش اسلام بود; تعاليمي كه دل ها آن را مي پذيرفت و مردم از حكومت هاي جائر خود، خسته و نالان بودند.
نداي «لاَ إِلَهَ إِلاَّ الله» و شعار عدالت خواهي و مساوات اسلام ميان انسان ها، جاذبه اي داشت كه ملّت ها را به سوي خود متوجه مي كرد. البته
نبايد فرهنگ جهاد و شهادت را، كه اسلام آورده بود، در گسترش اسلام ناديده گرفت.
اختلاف و دو دستگي در دوران خلافت امام علي (عليه السلام) نتيجه شيوه حكومت خلفاي پيشين بود; به خصوص در دوران خليفه سوم كه عدالت خواهي و انسان دوستي، به زر اندوزي و تعصب قبيله اي تبديل شد و امام مي خواست اين ملت دنيا طلب و زر اندوز را به دوران رسول الله (صلي الله عليه وآله) باز گرداند. دنيا طلبان با چنين حكومتي مخالفت كردند و با قدرت هاي مالي كه پيش تر اندوخته بودند، ارتشي را براي جنگ با علي (عليه السلام) ترتيب دادند و امام نيز به فرمان پيامبر و صريح آيات قرآن با آنان جنگيد.
بنابراين، اختلافات، معلول حكومت علي (عليه السلام) نبود، بلكه معلول تربيت هاي نادرست پيشينيان بود كه پذيراي حكومت عدل الهي نبودند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . صحيح ابن حبان، ج15، ص285، حديث 6937 ; مستدرك حاكم، ج3، ص122 ; مسند احمد، ج17، ص360، حديث11258.
* پرسش 20
اگر معاويه انسان بدي بود، چرا حسن بن علي(عليهما السلام) با او صلح كرد؟
پاسـخ
اين پرسش، همان پرسش هشتم و تكرار آن است و نيازي به پاسخ جداگانه ندارد، ولي در اين جا دو نكته را مي افزاييم:
1 . معاوية بن أبي سفيان، نخستين فردي است كه سبّ و دشنام به صحابه را رسميت داد و آشكارا خليفه وقت و امامِ برگزيده را لعن مي كرد. حتي وقتي شنيد، سعد بن ابي وقاص، علي (عليه السلام) را لعن نمي كند، از او پرسيد: «مَا لَكَ لاَ تَسُبّ عَلِيّاً؟»; «چرا علي (عليه السلام) را دشنام نمي دهي؟» او در پاسخ گفت: علي سه فضيلت دارد كه هيچ يك از مسلمانان آن را ندارند و من آرزو مي كنم يكي ازآن ها را داشتم كه براي مردم بهتر ازهمه ثروت ها بود.
آنگاه سه فضيلت را مي شمارد كه اجمال آن چنين است:
الف) در يكي از غزوات، پيامبر (صلي الله عليه وآله) علي را همراه خود نبرد و او را جانشين خود در مدينه ساخت. علي (عليه السلام) به پيامبر (صلي الله عليه وآله) گفت: مرا نزد زنان و كودكان جا گذاشتي؟! پيامبر فرمود: آيا راضي نيستي كه براي من مانند هارون براي موسي باشي، جز اين كه پس از من پيامبري نيست؟
ب) در روز نبرد خيبر فرمود: پرچم را به دست كسي مي دهم كه خدا و رسول را دوست دارد و نيز خدا و رسولش او را دوست مي دارند.
گردن ها كشيده شد و هر فردي آرزو مي كرد كه همان فرد باشد، كه پيامبر او را ستود و ناگهان فرمود: بگوييد علي بيايد. علي (عليه السلام) آمد، در حالي كه از درد چشم مي ناليد. پيامبر با آب دهان، چشم او را متبرّك ساخت و بهبود بخشيد و پرچم را به او داد و او آن قلعه را فتح كرد.
ج) وقتي آيه مباهله نازل گرديد و قرار شد كه طرفين زنان و كودكان و افراد بسيار نزديك خود را براي مباهله فرا بخوانند، پيامبر (صلي الله عليه وآله) علي و دخت گرامي اش فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) را فرا خواند و گفت: «اللّهمّ هَؤلاَءِ أَهْلِي...».
اكنون مي پرسيم: كسي كه چنين فرد برجسته اي را دشنام مي دهد و واعظان درباري را وا مي دارد كه به وي دشنام دهند، فردي مسلمان است؟
خوب است در اين باره، از زبان نويسنده تفسير «المنار» بشنويد كه مي نويسد:
«در شهر استانبول مجلسي برپا شد و يكي از بزرگان كشور آلمان، در حالي كه يكي از شرفاي مكه نيز آنجا بود، چنين گفت: بر ما مردم اروپا لازم است مجسمه طلايي معاوية بن ابي سفيان را در بزرگترين ميدان هاي برلين نصب كنيم!
حاضران گفتند: چرا؟ گفت: به خاطر آن كه او نظام حكومت اسلامي را كه بر اساس دموكراسي بود، به نظام سلطنتي موروثي برگرداند و اگر چنين نبود، اسلام جهان را مي گرفت و مردم آلمان و تمام ملل اروپايي پيروان دين اسلام مي شدند.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . صحيح مسلم، كتاب فضائل الصحابه، باب فضائل علي، حديث 2404
2 . المنار، ج11، ص260
استاد بخاري; يعني اسحاق بن راهويه مي گويد: يك حديث صحيح درباره معاويه نمي شناسد. بخاري با ظرافتي خاص از معاويه سخن به ميان آورده و به جاي «باب فضايل معاويه»، «باب ذكر معاويه» گفته است.
به تعبير احمد بن حنبل «دشمنان علي چون هيچ عيبي در او نديدند به سمت فضيلت سازي براي دشمن وي; يعني معاويه رفتند و الاّ هيچ فضيلتي در او نيست.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . فتح الباري، كتاب فضائل الصحابة، باب ذكر معاويه.