بخش 7
پرسش 49 ـ پرسش 50 ـ پرسش 51 ـ پرسش 52 ـ پرسش 53 ـ پرسش 54 ـ پرسش 55 ـ پرسش 56 ـ پرسش 57 ـ پرسش 58 ـ پرسش 59 ـ
* پرسش 49
اگر آن گونه كه شيعه مي گويد، اصحاب دشمن يكديگر بودند، چگونه آن ها در كنار هم و همراه هم، مناطق زيادي از جهان را فتح كردند؟
پاسـخ
پاسخ اين پرسش را در پرسش شماره 34 آورديم. در ضمن، آنچه به شيعه نسبت مي دهد كه معتقدند صحابه دشمن يكديگر بودند، كاملاً بي پايه است. شيعه معتقد است بخشي از صحابه پيشگامان تشيع بودند و بخش هاي ديگر، كه اكثريت را تشكيل مي دهند از نظر فكري و عقيدتي يكسان نبودند و چنين نبود كه در همه مسائل با هم يكسان باشند، ولي به حكم «الحُكْمُ لِمَنْ غَلَبَ» با حفظ اختلاف در فكر و نظر، از نظر عملي، براي حفظ انسجام جامعه اسلامي با حاكمان وقت و خلفاي زمان مخالفت عملي نمي كردند و حتي كساني كه اظهار مخالفت مي كردند، سركوب مي شدند; مانند سعد بن عباده كه در شام ترور شد و به قول آن ها با تير غيبي كشته شد و عبدالله بن مسعود، كه مورد ضرب و شتم قرار گرفت و جناب ابوذر به ربذه تبعيد شد و...
ما به گردآورنده اين پرسش ها توصيه مي كنيم تاريخ را با ذهني صاف و شفاف و دور از هر نوع پيشداوري، از نو بخواند.
* پرسش 50
چرا بسياري از شيعيان نماز جمعه نمي خوانند؟
پاسـخ
نماز جمعه يك نماز عادي و مانند نماز ظهر و عصر نيست كه با هر وضعيتي و پشت سر هر امامي خوانده شود، بلكه نمازي عبادي ـ سياسي است و امام در دو خطبه خود، وضعيت حاكم بر جامعه اسلامي و وظيفه مسلمانان را بيان مي كند و اين زماني ميسّر است كه حكومتي تشكيل شود و به عالمان شيعي چنين اجازه اي بدهد و اين شرايط قبل از انقلاب اسلامي در بسياري از نقاط وجود نداشت ولي در عين حال، با نبودن وضعيت مساعد، در غالب شهرها نماز جمعه برپا مي شد ولي پس از انقلاب اسلامي در ايران و آماده شدن شرايط، نماز جمعه حالتي رسمي و گسترده به خود گرفته است.
* پرسش 51
چرا شيعيان معتقدند آياتي از قرآن حذف شده و آياتي را ابوبكر و عمر تغيير داده اند؟
پاسـخ
نويسنده مي گويد: «شيعيان معتقدند كه آياتي از قرآن حذف شده است».
او كه اين مطلب را به شيعيان نسبت مي دهد، بايد دليلي از كتب عقايد شيعه براي اين سخنش بياورد. در حالي كه در كتب عقايد شيعه چنين مطلبي وجود ندارد. قديمي ترين كتاب عقايد ما، «عقائد الإماميه» شيخ صدوق است و در آن، به خلاف اين سخن تصريح شده است.
پيش از آن، فضل بن شاذان (متوفاي 260ق.) اعتقاد به تحريف را به مخالفان شيعه نسبت مي دهد و تصريح مي كند كه قرآن مصون از تحريف است و چيزي از آن كاسته نشده است.
گرد آورنده سؤالات، با نقل رواياتي، تحريف را به شيعه نسبت مي دهد. اكنون ما، نظر خوانندگان را به دو نكته جلب مي كنيم:
الف) وجود روايت در كتب حديثي، دليل بر عقيده نيست. عقيده را بايد از كتاب هاي عقايد جست كه عصاره قرآن و احاديث متواتر و عقل قطعي است و چنين مطلبي، در هيچ يك از كتب اعتقادي شيعه نيامده است.
ب) رواياتي كه او ادعايش را بر آن ها مستند ساخته، حاكي از كم يا زياد شدن آيات قرآن نيست، بلكه نوعي تفسير و اشاره به مصداق بارز آيات است و اين اشتباه اختصاص به ايشان ندارد. آنان كه با لسان روايات اهل بيت (عليهم السلام) آشنا نيستند، اين تفاسير را جزئي از آيات دانسته اند، در حالي كه اين روايات ربطي به جملات و كلمات قرآن ندارد و تنها تفسير آيات است.
اكنون به رواياتي كه تمسك جسته اشاره مي شود:
1 . مي گويد: در اصول كافي، در تفسير آيه ذرّ آمده است:
« } ...وَ أَشْهَدَهُمْ عَلي أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ{ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولِي وَ أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرُ الْمُؤْمِنِيي».
پاسـخ:
اين حديث، به فرض صحت، در صدد بيان آن نيست كه اين كلمات جزء آيه است، بلكه مي خواهد بگويد در «عالم ذرّ» از چيزهايي كه از انسان پيمان گرفته شده، رسالت پيامبر (صلي الله عليه وآله) و وصايت علي (عليه السلام) است.
بهترين شاهد اين است كه پس از آيه مي گويد: «وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولِي وَ أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرُ الْمُؤْمِنِين». و اين نوع تفسير، بيان مصداق است نه بيان اجزاي آيه، و جمله به گونه اي است كه اصلاً در دل آيه نمي گنجد.
2 . در حديثي، آيه مربوط به پيامبر چنين آمده است:
«وَ أَنَّ الَّذِينَ آمَنُوا بِهِ ـ يعني بالإمام ـ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ...».
پاسـخ:
اگر كسي حديث را از اول تا آخر مطالعه كند، به يقين مي رسد پيامبر
خدا (صلي الله عليه وآله) در مقام بيان موقعيت امامي است كه بايد پس از رحلت خودش بيايد و تكاليف پيامبر (غير از تلقي وحي و تشريع)، بر دوش او است.
آنگاه يادآور مي شود: مردان مؤمن كساني هستند كه به پيامبر ايمان مي آورند و او را تقويت و ياري مي كنند.
ايمان به پيامبر (صلي الله عليه وآله) ، ايمان به همه چيزهايي است كه بر او نازل مي شود و يكي از آن ها امامت اميرمؤمنان و ديگر جانشينان اوست.
در حقيقت امام در مقام بيان تفسير و تبيين حدود و قلمرو ايمان به پيامبر (صلي الله عليه وآله) است; كه از آن ها است ايمان به پيامبر (صلي الله عليه وآله) يعني ايمان به عصمت و اعجاز او و اين كه خاتم و آخرينِ پيامبران است و جانشينش علي بن ابي طالب است. اگر مي گويند: «يعني بالإمام»، اين جمله ناظر به يكي از اموري است كه بايد بدان ايمان آورد.
3 . حديث سوم كه مي گويد: امام «كظلمات...» را به فلان و فلان تفسير كرده است. از تفسير علي بن ابراهيم نقل كرده كه از نظر سند بسيار مخدوش است و اصولاً اين كتاب نگارش علي بن ابراهيم نيست بلكه فردي به نام عباس بن محمد است كه كاملاً مجهول و ناشناخته بوده و مطالب آن را از دو نفر گردآوري كرده است كه اين دو، عبارت اند از: علي بن ابراهيم و زيادبن منذر، معروف به «ابي الجارود».
آنچه كه از علي بن ابراهيم نقل كرده مربوط به سوره فاتحه و بقره و بخشي از سوره آل عمران است و از آيه 45 سوره آل عمران تا آخر كتاب را از زياد بن منذر، معروف به «ابي الجارود» نقل مي كند و اتفاقاً اين آيه كه در سوره نور آمده، مربوط به بخشي است كه راوي آن زيادبن منذر است.
بنابراين، پشتوانه احتجاج، حديثي است از كتابي كه:
1 . مؤلف آن مجهول و ناشناخته است.
2. سند آن به جابر بن زيد جعفي مي رسد كه نجاشي درباره او گفت: «كَانَ مُخْتَلِطاً» ; «صحيح و سقيم را به هم مخلوط مي كرد.»
آيا صحيح است با چنين روايتي شيعه را متهم كرد؟
و نيز در ضمن همين سؤال مي گويد: امام در تفسير آيه } ...فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَئِكَ هُمْ الْمُفْلِحُونَ{، رستگاران را چنين تفسير كرده است:
«الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الْجِبْتَ وَ الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوهَا وَ الْجِبْتُ وَ الطَّاغُوتُ فُلاَنٌ وَ فُلاَنٌ وَ فُلاَنٌ».
در اين جا حضرت مصداق را بيان مي كند. جبت و طاغوت هزاران مصداق دارد. حضرت در اين آيه به سه مصداق آن اشاره مي كند. آيا اين تحريف آيه است؟
تحريف به معناي كم و زياد كردن است، نه تفسير كردن.
احاديثي كه در اين مورد آورده، همگي جنبه تفسيري دارد و او تصوّر كرده كه تفسيرها جزو آيه هستند; مثلاً: آيه } وَمَنْ يُطِعْ اللهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ{كه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده، او تصور كرده آنچه در ميان دو خط از امام
صادق (عليه السلام) نقل شده، جزو آيه است، در حالي كه تفسير آيه است نه آيه.
1 . الذريعه إلي تصانيف الشيعه، ح4، ماده تفسير علي بن ابراهيم، كليات في علم الرجال، صص340 ـ 227
اطاعت خدا و رسول قلمرو گسترده اي دارد; يكي از موارد آن، اطاعت خدا و رسول درباره اوصيايي است كه او معيّن كرده است; نظير چنين تفسيري را بدون آن كه ملازم با تحريف قرآن باشد، در صحيح مسلم از عايشه نقل مي كند: « } حَافِظُوا عَلَي الصَّلَوَاتِ وَالصَّلاَةِ الْوُسْطَي...{ ـ وَ صَلاةُ الْعَصْر». «صلاة العصر» جزو آيه نيست بلكه تفسير آن است. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . صحيح مسلم، باب الدليل لمن قال الصلاة الوسطي هي صلاة العصر، ج1، صص37ـ448
* پرسش 52
شيعه در مورد آيه كريمه } يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ...{ مي گويد: خداوند امامت را كامل مي كند و «نور» در اين آيه، امامت است.
و آيا خداوند نور خودش را با نشر اسلام كامل گردانيد يا با دادن ولايت و خلافت به اهل بيت (عليهم السلام) ؟
پاسـخ
اين حديث در كتاب كافي ج1، ص195 و بحارالأنوار، ج23، ص318 آمده و معناي آن معلوم است. مقصود نشر اسلام است ولي اسلام اصولي دارد و فروعي و خلافت اوصياي الهي، از اصول اسلام است. و وظايف پيامبر (صلي الله عليه وآله) با امامت اوصيا تكميل مي شود; زيرا اگر نظامي را پديد بياورد، امّا براي ادامه آن طرحي نريزد، مسلّماً وظايف به نحو اكمل صورت نگرفته است و لذا در روز غدير، پس از نصب
اميرمؤمنان به خلافت و به تعبير امروز تعيين معمار اسلام پس از خويش، آيه } ...أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ...{ فرود آمد. بنابراين امامت اهل بيت (عليهم السلام) بخشي از آن نوري است كه خداوند اكمال آن را وعده داده است.
1 . نزول آيه «اكمال» را در غدير خم، از 16 محدث و مفسر سني نقل كرده است. به الغدير، ج1، صص238 ـ 230 مراجعه فرماييد.
* پرسش 53
دو نفر از ائمه زمام خلافت را به دست گرفتند، پس خلافت و فرمانروايي ده نفر بقيه كجاست؟
پاسـخ
گرد آورنده يا طراحان پرسش ها تصور كرده اند مراد از خلافت، خلافت انتخابي است، از اين رو است كه مي گويند: خلافت آن ده نفر ديگر كجاست؟ ايشان از مكتب استادان خود پيروي مي كنند و امامت را مقامي دنيايي و قدرتي ظاهري تلقي مي كنند و چون آن ده نفر ديگر انتخاب نشدند و قدرت ظاهري نداشتند، پس فاقد خلافت بودند! در حالي كه امامت به سان نبوت، يك منصب الهي است با اين تفاوت كه پيامبر، پذيراي وحي و پايه گذار دين است و امام بيانگر شريعت و ادامه دهنده راه پيامبر; خواه مردم بپذيرند و خواه نپذيرند. مشروعيت امامت از آن ها گرفته نشده است.
در اينجا سرزنش متوجه مردم است كه چرا حجت خدا را نشناختند و او پيروي نكردند، نه متوجه آن امام و حجت خدا كه چرا قدرت نداشته است؟
* پرسش 54
امام صادق (عليه السلام) در پاسخ زني كه پرسيد: آيا ابوبكر و عمر را دوست بدارم؟ فرمود: آن ها را دوست بدار...» و نيز امام باقر (عليه السلام) ابوبكر را صديق ناميد، امّا شما...؟
پاسـخ
در باره حديث نخست، به نظر مي رسد گرد آورنده پرسش ها چون به اصل كتاب مراجعه نكرده و فقط به سايت هاي مخالفان شيعه و همفكرانش سر زده، در نقل حديث خيانت كرده است. بخشي از حديث را نقل و بخشي را حذف كرده است.
خلاصه حديث چنين است: زني به نام امّ خالد كه فرماندار مدينه به نام يوسف بن عمر، زميني را به او بخشيده بود، به درِ خانه امام صادق (عليه السلام) آمد و اجازه ورود خواست. ابوبصير مي گويد: امام صادق (عليه السلام) به من فرمود: دوست داري سخن او را بشنوي؟ گفتم: آري. گفت: اكنون كه چنين است اجازه ورود به او بده. آنگاه به ابوبصير فرمود: بر روي فرشي كه من نشسته ام بنشين به نشانه اين كه تو از نزديكان من هستي. زن وارد شد و سخن گفت. او زني سخنور بود. از امام صادق (عليه السلام) درباره دو نفر
1 . روضه كافي، ج8، ص237
2 . كشف الغمة، ج2، ص360
پرسيد. امام فرمود: آنان را دوست بدار. زن گفت: من هرگاه به سوي خدا رفتم بگويم كه تو مرا به دوستي آن ها امر كردي؟ حضرت فرمود: بلي.
آنگاه زن گفت: اين مردي كه در كنار شما بر روي فرش مخصوص نشسته، به من مي گويد از آن ها بيزاري بجويم ولي كثير نوّاء (كه زيدي مذهب بوده) مرا به دوستي آن ها دعوت مي كند. كدام يك از آن ها نزد تو عزيزترند و آن ها را بيشتر دوست داري؟ حضرت فرمود: ابوبصير نزد من عزيزتر از كثير نوّاء و ياران اوست.
ذيل حديث مي تواند صدر آن را معنا كند و حاكي از آن است كه حضرت روي مصالحي آن زن را به دوست داشتن آن دو نفر دعوت كرده است و اگر مطلبي جدي بود، هرگز ابو بصير را، كه از نظر فكري صد در صد با اين مطلب مخالف بود، روي بساط خود نمي نشاند و او را محبوبتر از مخالف وي (كثير نوّاء) معرفي نمي كرد; به خصوص كه آن زن با فرماندار مدينه (يوسف بن عمر) در ارتباط بود و هر نوع سخن خلاف سياست روز را به گوش او مي رساند و براي حضرت مشكلاتي به وجود مي آورد.
كساني كه با روايات اهل بيت (عليهم السلام) آشنا هستند، منطق آن ها را درك مي كنند.
امّا روايت دوم، حديثي است بي سر و ته. علي بن عيساي اربلي، (متوفاي 693) از عروة بن عبدالله، كه از رجال قرن دوم است، حديثي را نقل مي كند. اين حديث از دو جهت قابل احتجاج نيست:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . روضه كافي، ج8، ص19
1 . از نظر سند; ناقل آن علي بن عيساي اربلي است كه در سال 693، از فردي به نام عروة بن عبدالله نقل مي كند كه در عصر امام باقر (114ـ57) مي زيسته است. آيا چنين حديث بي سندي قابل استناد است؟
در رجال شيعه، تنها يك عروة بن عبدالله بن قشير جُعفي است كه شيخ طوسي او را از اصحاب امام صادق (عليه السلام) شمرده ولي وي كاملاً مجهول است.
و در رجال سني، وي به نام عروة بن عبدالله بن قشير جعفي، مكني به «ابوسهل» آمده است، كه حديث را از عبدالله بن زبير نقل مي كند و مردي كه نزد عبدالله بن زبير تلمّذ كرده و از او حديث نقل مي كند، از نظر روحيه بايد با او نزديك باشد و اين خاندان كاملاً از اميرمؤمنان منحرف بودند و قطعاً قول چنين فردي نمي تواند سند باشد.
از اين گذشته، دقت در مضمون حديث مي رساند كه كاملاً از زبان وي دروغ گفته شده; زيرا مي گويد: من از ابي جعفر (عليه السلام) در باره زينت كردن شمشير سؤال كردم. ايشان فرمود: ابوبكرِ صديق شمشير خود را مي آراست. پرسيدم: او را صديق مي نامي؟ از جاي خود پريد و رو به قبله ايستاد و فرمود: آري صديق! آري صديق! آري صديق! هركس نگويد او صديق است خداوند سخنش را در دنيا و آخرت نپذيرد!
اين عملِ غير متناسب با وقار امام باقر (عليه السلام) و مبالغه بيش از حد در اين مورد، نشانه آن است كه عروة بن عبدالله شاگرد عبدالله بن زبير اين حديث را از زبان حضرت جعل كرده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تنقيح المقال، ج2، ص251، شماره 788
2 . تهذيب الكمال في أسماء الرجال، ج10، ص27، شماره 3909
* پرسش 55
طبق نقل ابوالفرج اصفهاني و اربلي در كشف الغمّه، علي (عليه السلام) يكي از فرزندان خود را ابوبكر كنيه داد و او همراه برادرش در كربلا كشته شدند. چرا شيعه اين قضيه را پنهان نموده و تنها بر كشته شدن حسين (عليه السلام) تكيه مي كند؟
پاسـخ
در شگفتم كه چگونه مي گويد شيعه اين قضيه را پنهان مي كند! در حالي كه اين مطلب را از كتاب هاي شيعه آورده و از اربلي شيعي و او از شيخ مفيد نقل كرده است!
مسأله نامگذاري فرزندان، به نام هاي خلفا در پرسش سوم آمد و پاسخش همانجا گفته شد و ثابت گرديد كه اين اسامي اختصاصي به خلفا نداشته، بلكه از نام هاي بسيار رايج ميان اعراب قبل و بعد از اسلام است.
گذشته از اين، اين اعمال نوعي سپر بلا بود كه در سؤال سوم بيان گرديد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كشف الغمه، ج2، ص67. نويسنده به جاي صفحه واقعي ص360 را آدرس داده و اين حاكي از آن است كه خود به كتاب مراجعه نكرده است. ما گرفتار چنين محقق هاي بي مايه اي هستيم كه با دستپاچگي خود را به آب و آتش مي زنند.
* پرسش 56
اگر ملاك رستگاري در آخرت و به تعبير روشن تر، رفتن به بهشت در گرو اطاعت از امامان معصوم شيعه است، پس چرا قرآن تنها اطاعت خدا و رسول را بيان مي كند؟
1 . } وَمَنْ يُطِعْ اللهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ مِنْ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُوْلَئِكَ رَفِيقاً{ .
«و هركس كه از خدا و پيامبرش اطاعت كند، در روز رستاخيز همنشين كساني خواهد بود كه خدا نعمت خود را بر آنان تمام كرد و از پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان و آنان دوستان خوبي هستند.»
2 . } ...وَمَنْ يُطِعْ اللهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ{ .
«و هركس از خدا و پيامبرش اطاعت كند ـ و قوانين او را محترم بشمارد ـ خداوند وي را به باغ هايي از بهشت وارد مي كند كه همواره آب از زير درختانش جاري است، جاودانه در آن مي ماند.»
پاسـخ
اطاعت از خدا و رسول، از اركان اسلام است ولي اين آيه ها در مقام بيان تمام اركان ايمان نيست، به اين دليل كه در آيات ديگر، اطاعت «اولي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نساء : 69
2 . نساء : 13
الأمر» را نيز واجب مي شمارد، آنجا كه مي فرمايد:
} يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِي الاَْمْرِ مِنْكُمْ...{ .
«اي كساني كه ايمان آورده ايد! از خدا و پيامبر و فرمانروايان خويش، فرمان ببريد...»
در اين جا بر دو مقام پيشين، اولي الأمر نيز افزوده شده و در اين استدلال تفاوتي نيست كه اولي الامر را چگونه تفسير كنيم.
در آيه ديگر، خداوند دستور مي دهد كه اسرار مسائل حساس را نزد همگان بازگو نكنند، بلكه آن را به «اولي الامر» ارجاع دهند.
خداوند امر كرد كه رسول را اطاعت كنيم و او نيز به اطاعت از ثقلين فرمان داده است.
احمد بن حنبل مي گويد: اطاعت پيشوايان و زمامداران; خواه نيكوكار باشند خواه بدكار، از واجبات است. هركس رداي خلافت بر دوش كند و مردم گرد او جمع شوند و يا كسي كه با شمشير به اين مقام برسد و خود را اميرمؤمنان بخواند، اطاعت او لازم است.
ابوجعفر طحاوي، در رساله خود به نام «بيان السنة والجماعه» كه امروزه در دانشگاه مدينه، از كتب درسي است، مي نويسد: سرپيچي از فرامين سلاطين و اميران، هر چند ستمگر باشند، جايز نيست و ما هرگز دست از اطاعت آنان برنمي داريم و اطاعت آنان، اطاعت خداست، تا
1 . نساء : 83
2 . تاريخ المذاهب الإسلاميه، محمد ابوزهره، ج2، ص322
زماني كه امر به معصيت نكنند.
طراحان اين پرسش ها حتي از مقام امامت در مكتب خود آگاه نيستند; زيرا در احاديث آمده است:
«مَن مَاتَ وَ لَمْ يَكُن فِي عُنُقِه بَيعَةَ إَمَام فَقَدْ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة».
«هر كس بميرد در حالي كه بيعت امامي را به گردن نداشته باشد، بي ايمان مرده است.»
اگر واقعاً تنها اطاعت خدا و رسول واجب است، ديگر بيعت با امام در هر زمان چه معني دارد؟
و به خاطر همين مقام برتر امامت پس از رسالت است كه امامان معصوم (عليهم السلام) در تفسير برخي از آيات، به مقام امام و وظايف او اشاره
كرده اند تا اين افراد تنها به قاضي نروند و دو آيه ياد شده در سوره نساء را سپر قرار ندهند و بدانند كه علاوه بر اطاعت از اين دو مقام، اطاعت ديگران نيز مطرح است و خداوند تعيين مصداق از ديگران را برعهده پيامبرش گذاشت، پيامبر هم در حديث ثِقْلَيْن يا ثَقَلَيْن و مانند آن، اطاعت از اهل بيت را تنها راه نجات شمردند.
1 . شرح العقيدة الطحاويه، صص111 ـ 110
2 . مسند احمد، ج2، ص96
* پرسش 57
در دوران پيامبر (صلي الله عليه وآله) افرادي به حضورش مي رسيدند وفقط يك بار او را مي ديدند و به مناطق و شهرهاي خود بازمي گشتند. بدون ترديد آن ها چيزي درباره ولايت علي نشنيده بودند، آيا اسلام آن ها ناقص است؟
پاسـخ
در پاسخ نقضي مي توان پرسيد:
اوّلاً: گروهي به حضور پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي آمدند و با گفتن شهادتين و آموزش برخي از احكام، به ديار خود باز مي گشتند و چيزي درباره خلافت خلفاي اربعه نمي شنيدند و چه بسا از دنيا مي رفتند، آيا اسلام آن ها ناقص است؟ در حالي كه احمدبن حنبل و ابوجعفر طحاوي، ايمان به خلافت خلفا را جزئي از عقيده اسلامي شمرده اند.
ثانياً: شكي نيست كه در آغاز هجرت، گروهي مي آمدند و با آموزش هاي بسيط و ساده باز مي گشتند ولي پس از برگشتن آن ها تا روزي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) جان به جان آفرين سپرد، احكامي فرود آمد و معارفي بيان گرديد، در حالي كه به سمع مسلمانان گذشته نرسيد. آيا اسلام آن ها ناقص است؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كتاب السنة، احمد بن حنبل، و عقيده طحاويه، صص471 و 478 ; مقالات الاسلاميين، ص323
در پاسخ حلّي هم مي گوييم: آن ها با پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) بيعت اجمالي مي كردند. آنچه بر او فرود آمده يا بعداً فرود خواهد آمد، از صميم دل پذيرفته و هرگاه به آنان رسيد، اطاعت مي كنند.
خلافت علي (عليه السلام) هر چند در سال سوم بعثت در «يوم الدار» مطرح شد ولي جنبه رسمي نداشت و در روز غدير، با يك اعلام عمومي رسميت يافت. بنابراين، كساني كه قبل از روز غدير درگذشته بودند، تكليفي نسبت به امامت علي (عليه السلام) نداشته و اقرار اجمالي آنان به تصديق «مَا جَاءَ بِهِ النَّبِيّ (صلي الله عليه وآله) » كافي بود.
* پرسش 58
امير مؤمنان در نامه خود به معاويه مي نويسد: «كساني با من بيعت كردند كه با ابوبكر، عمر و عثمان دست بيعت دادند و با من بر اساس همان چيزهايي بيعت كردند كه با آن ها كرده بودند. پس مردي كه در بيعت حاضر بوده حق ندارد، انتخاب ديگري كند.»
بنابر اين نتيجه مي گيريم:
1 . امام را مهاجر و انصار انتخاب مي كنند.
2 . به همان صورتي كه با ابوبكر، عمر و عثمان بيعت شد، همان گونه با علي (عليه السلام) بيعت شد.
3 . شورا از آنِ مهاجرين و انصار است و اين نشانه مقام والاي آن هاست.
4 . كسي را كه مهاجرين و انصار قبول كنند و با او بيعت نمايند، خداوند او را مي پسندد.
5 . شيعيان معاويه را لعنت مي كنند، امّا علي (عليه السلام) در نامه هايش او را لعنت نمي كند.
پاسـخ
قرآن مجيد به مسلمانان آموزش مي دهد كه با افراد مخالف به يكي از سه شيوه سخن بگوييد:
الف) با برهان و دليل علمي
ب) با هدف پند، اندرز و نصيحت
ج) جدل; يعني با مسلّمات خودِ او برايش دليل بياوريد.
بنابراين، امير مؤمنان با دشمنِ لجوج از راه سوم وارد مي شود و لحن سخن گفتن او حاكي است كه راه جدل و محكوم كردنِ طرف، با منطقِ خودِ او را در پيش گرفته است و لذا مي گويد: آنان كه با آن سه نفر بيعت كرده اند، همان ها نيز با من بيعت كرده اند، پس چگونه است
كه بيعت آن ها را با آن سه نفر پذيرفتي ليكن درباره من نپذيرفتي؟
در نامه اي ديگر مي نويسد: «برادرت (يزيد) امير ابوبكر در شام بود و به بيعت عمر در مدينه گردن نهاد. تو امير عمر بودي و به بيعت عثمان در مدينه گردن نهادي، اكنون نيز بايد بر بيعت من گردن نهي; زيرا اين سه همه از يك مقوله اند.»
اين گونه سخن گفتن، دليل بر اين نيست كه امام (عليه السلام) اين منطق را پذيرفته است.
اكنون مطلب را كمي باز كنيم و ببينيم ريشه اختلاف كجاست؟
علي (عليه السلام) با بيعت مهاجران و انصار زمام خلافت را به دست گرفت ـ آن هم پس از اصرار فراوان ـ و از آنجا كه معاويه را فرد صالحي نمي دانست، از استانداري شام عزلش كرد. هر چه به امام گفتند: كمي صبر كنيد تا بر امور كشور مسلّط شويد، آنگاه وي را عزل كنيد، فرمود: به خدا
سوگند يك روز هم نمي توانم او را در اين مسند بپذيرم. در اين هنگام
1 . } ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ{ (نحل : 125).
معاويه دنيا طلب، سر به شورش نهاد و خونخواهي عثمان را بهانه كرد و علي را متهم به دست داشتن در خون عثمان نمود. در چنين وضعيتي است كه اميرمؤمنان اين نامه را مي نويسد و حاصل نامه آن است كه:
اي معاويه، چرا سر به شورش نهاده اي؟ آنچه كه مي تواند عذر و بهانه براي تو باشد، يكي از اين دو مورد است:
الف) خلافت من نا مشروع باشد; در حالي كه خلافت من با خلافت پيشينيان، از نظر كم و كيف و چند و چونِ آن يكسان است، همان ها كه با آن سه دست بيعت دادند با من نيز بيعت كردند.
ب) نقشي در قتل عثمان داشته باشم; در حالي كه اگر به عقلت رجوع كني و هوا و هوس را كناري نهي، مرا بي گناه ترين فرد در خون عثمان مي يابي.
با اين توضيح معلوم مي شود كه امام (عليه السلام) در مقام بيانِ مسأله كلامي و عقيدتي نيست، بلكه در مقام قطع و رد عذر انسان شورشگري است كه مي خواهد اوضاع مسلمين را به هم بريزد و امام بنا دارد او را با منطق، از مركب شرّ و افساد پايين بياورد; چنان كه همين كار را با طلحه و زبير و نيز با خوارج انجام داد تا بتواند از جنگ و خونريزي پيش گيري كند.
پس به اين نتيجه مي رسيم كه طراح پرسش ها، نتايج و موارد پنجگانه اي را كه آورده، همه اش بي پايه است.
امّا اين كه چرا علي (عليه السلام) در نامه خود معاويه را لعن نكرده، معلوم است، چون حضرت مي خواست با نگاشتن چنين نامه اي، معاويه را جلب كند نه طرد. بنابر اين، لعن كردن با چنين هدفي سازگار نيست و با بلاغت، كه سراپاي كلام امام را احاطه كرده، ناسازگار است.
* پرسش 59
شيعه منكر بيعت كردن ابوبكر، عمر و عثمان با پيامبر (صلي الله عليه وآله) در زير درخت «بيعت رضوان» است و در حالي كه خداوند خبر داد او از كساني است كه زير درخت با پيامبر بيعت كرد.
پاسـخ
1 . هرگاه از جمعيتي انبوه تمجيد كنند و آنان را به نيكي بستايند، اين ستايش، مربوط به مجموع آنان است، نه فرد فرد ايشان. وقتي مي گويند دانشجويان اين دانشگاه بسيار جدي و كوشا هستند، اين تعريف مربوط به غالب آن ها است، نه فرد فرد آنان و اين نوع تعريف هاي گروهي، دليل بر شايستگي تك تك افراد نيست. بنابراين، نمي توان با اين آيه بر فضيلت شخص معيني استدلال كرد، بهترين دليل اين است كه عبدالله بن ابيّ، رهبر منافقان و نيز دار و دسته او در بيعت رضوان حضور داشتند و با پيامبر بيعت كردند و اگر كناره گيري مي كردند، تاريخ آن را ذكر مي كرد; چنان كه در «اُحد» يادآوري نموده است و اين كه فرزند اُبيّ با دار و دسته خود، كه حدود هفتصد نفر بودند، از رزمندگان اسلام جدا شدند. آيا مي توان با اين آيه بر فضيلت عبدالله بن ابي و دار و دسته او استدلال كرد؟
2 . از دقت در الفاظ آيه مي فهميم كه اين رضايت مخصوص همان
1 . فتح : 15
زمان بوده; چنان كه مي فرمايد: } لَقَدْ رَضِيَ اللهُ عَنْ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ...{ ; «آنگاه كه با تو بيعت كردند، خداوند از ايشان راضي شد.» روشن است كه اين دليل بر بقاي رضايت تا پايان عمر نيست. هر گاه دليل قاطعي اقامه شود كه يكي از آنان بعد از ماجراي بيعت، كاري بر
خلاف موازين اسلام انجام داده، با مضمون اين آيه منافاتي نخواهد داشت و به يك معنا، رضاي الهي، كه از صفات فعل او است نه از اوصاف ذات او، به سخط تبديل مي شود. لذا در همين سوره يادآور مي شود كه اين بيعت بايد پايدار باشد و اگر پيمان شكني كنند، به ضرر خود آن ها است; چنان كه مي فرمايد:
} إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللهَ يَدُ اللهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَي نَفْسِهِ...{ .
«آنان كه با تو بيعت مي كنند، مانند آن است كه با خدا بيعت مي كنند، دست خدا بالاي دست آن ها است، هركس اين پيمان را بشكند، به ضرر خود شكسته است...»
در اسلام اصلي است به نام «إِنَّمَا اْلأَعْمَالُ بِالْخَواتِيم» و از روايتي كه بخاري نقل مي كند، به دست مي آيد كه روزهاي نخستينِ زندگي انسان معيار قضاوت نيست، بلكه آخرين روزهاي زندگاني، معيار قضاوت درباره كلّ زندگي او است. آنگاه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «إِنَّمَا اْلأَعْمَالُ بِالْخَواتِيم».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فتح : 10
2 . صحيح بخاري، ج4، ص233، كتاب قدر، باب5، حديث 7 ـ 66
چه انسان هايي كه در نخستين روزهاي زندگاني خود، عابداني نيك انديش و زاهداني خوش عمل بودند; به گونه اي كه قلوب آنان، مورد نزول آيات خدا بود، ليكن شيطانِ نفس بر آنان چيره شد و از
صراط مستقيم بيرونشان راند. نمونه واضح آن بلعم باعُور و قارون بني اسرائيل است.
بنابراين، بايد ديد آيا همه صحابه در پايان زندگي نمره خوبي داشتند يا برخي از آنان، كه به عنوان نمونه از جيش اسامه تخلّف كردند و مورد لعن قرار گرفتند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اعراف : 175
2 . قصص : 81