بخش 9
پرسش 73 ـ پرسش 74 ـ پرسش 75 ـ پرسش 76 ـ پرسش 77 ـ پرسش 78 ـ پرسش 79 ـ پرسش 80 ـ پرسش 81 ـ پرسش 82 ـ پرسش 83 ـ پرسش 84 ـ
* پرسش 73
تا فردي سني نشود، نمي تواند ايمان وعدالت علي را ثابت كند; زيرا مسلمانان سه گروه اند: شيعه، اهل سنّت و خوارج.
اگر شيعه عدالت علي را از طريق صحابه ثابت مي كند، همان صحابه روايات بيشتري درباره شيخين دارند و خوارج هم كه علي را منكرند!
پاسـخ
خداوند گواه است كه وقتي به اين پرسش رسيدم، خواستم چيزي بنويسم، ليكن خجل و شرمنده شدم! آيا در ايمان و تقوا، جهاد و ايثارگري و عدالت و دادگريِ شخصي مانند علي (عليه السلام) ، جاي شك و ترديد هست تا فردي سني نشود نتواند آن را ثابت كند. چه سخن سخيف و كودكانه اي است! «آفتاب آمد دليل آفتاب». امروز جهانيان; از مسلمان و غير مسلمان، امير مؤمنان علي (عليه السلام) را انساني والا مي دانند كه بايد الگوي خردمندان جهان گردد. آيا صحيح است كه بگوييم تا فردي سني نشود نمي تواند ايمان علي را ثابت كند؟! فردي مادي، مانند «شبلي شُمَيِّل» كه پيوند ايماني با امام ندارد، مع الوصف در برابر عظمت امام خضوع مي كند و او را اينگونه مي ستايد:
«الإمام عليُّ بن أبي طالب عظيمُ العظماء، نسخة مفردة لم ير لها الشرقُ ولا الغربُ صورةً طبقَ الأصل لا قديماً ولا حديثاً».
«امام و پيشواي انسان ها علي بن ابي طالب، بزرگ بزرگان، و يگانه نسخه اي است كه در شرق و غرب، نه در گذشته و نه در نزديك، براي آن نظير و همتايي ديده نشده است.»
مايه شرمندگي نيست كه فردي سلفي بگويد تا كسي سني نشود نمي تواند ايمان علي را ثابت كند؟!
گردآورندگان اين پرسش ها هرگز ازقواعدحديث برگي نخوانده اند; زيرا در خبر متواتر، نه اسلام شرط است نه عدالت تا چه رسد، سني بودن. لجوج ترين دشمنان علي (عليه السلام) كه خوارج باشند، او را پيش از مسأله تحكيم، برترين انسان ها و شريف ترين اصحاب پيامبر مي دانستند.
* پرسش 74
مي پذيريم كه علي (عليه السلام) در پذيرفتن اسلام و جهاد، همراه پيامبر (صلي الله عليه وآله) بود و دانش و زهدش بر ديگران برتري داشت، ولي آيا شيعه مي تواند چنين فضايلي را براي حسن و حسين در برابر سعد بن ابي وقاص و عبدالرحمان بن عوف و عبدالله بن عمر ثابت كند؟
پاسـخ
روشن است پرسشگر، فضايل علي (عليه السلام) را پذيرفت تا فضايل و مناقب سروران جوانان اهل بهشت و دو ريحانه پيامبر (صلي الله عليه وآله) را نشانه بگيرد.
ما با دلايل استوار، كه مورد پذيرش دانشمندان اهل سنت است، برتري دو امام و پيشوا را بر آن سه نفر كه نام برد ثابت مي كنيم، بلكه بر اين باوريم اين نوع مفاضله و مقايسه، نوعي پايين آوردن مقام اين دو امام معصوم است. اما دلايل ما:
1 . آيا آيه تطهير در حق حسن و حسين(عليهما السلام) فرود آمده يا در حق آن سه نفر؟ مسلم در صحيح از عايشه نقل مي كند: پيامبر گرامي روزي صبح عبايي بر سر كشيد، ناگهان حسن بن علي(عليهما السلام) آمد و حضرت او را به زير عبا راه داد، پس از وي حسين (عليه السلام) آمد، حضرت او را نيز به زير عبا برد. آنگاه فاطمه (عليها السلام) و سپس علي (عليه السلام) آمدند، همگان را زير عبا جاي داد. آنگاه اين آيه را خواند:
} إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً{
آيه مباهله در حق حسن وحسين(عليهما السلام) و دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله) وپسر عموي عزيزش فرود آمده يا درباره آن سه نفر؟ آيا بردن آنان به ميدان مباهله، نشانه آن نيست كه در ميان تمام مسلمانانِ آن روز، جز اين چهار نفر، كسي نبود كه صلاحيت آمين گفتن بر دعاي پيامبر (صلي الله عليه وآله) داشته باشد؟
مسلم در صحيح خود نقل مي كند: معاويه به سعدبن أبي وقاص گفت: چرا به علي ناسزا نمي گويي گفت چگونه علي را دشنام دهم در حالي كه وقتي آيه } فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ...{ . فرود آمد، پيامبر علي و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) را خواست و گفت: «اللّهمّ هَؤلاَءِ أَهْلِي...».
آيا چنين فضيلتي درباره آن سه نفر نقل شده است؟
يكي از وظايف مسلمانان اين است كه به خاندان رسالت مهر ورزند تا از اين طريق به كمالات آنان پي برده و خود نيز صاحب كمال شوند و آيه مودّة ذي القربي درباره همين خاندان فرود آمده است: } قُلْ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي{ . و
ما، درباره «سعد بن ابي وقاص» سخن نمي گوييم با اين كه مهاجر و انصار با علي (عليه السلام) بيعت كردند، وي از بيعت با علي (عليه السلام) سرباز زد، عبدالرحمان بن عوف زُهْري بر اثر انتخاب عثمان براي خلافت در شوراي شش نفره، ثروتي به هم زد كه در تاريخ بي سابقه است; به طوري كه وقتي يك هشتم ثروت او را ميان چهار زنش تقسيم كردند، به هر يك هشتاد هزار دينار رسيد! تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل. طلاهاي شمشي كه از او به ارث ماند، به اندازه اي زياد بود كه آن ها را با تبر شكستند تا آنجا كه دست هاي آنان تاول زد. و اين در حالي بود كه در مدينه و اطراف آن، گروهي به نان شب محتاج بودند!
درباره عبدالله بن عمر سخن نمي گويم. او از دوستان واقعي اهل بيت (عليهم السلام) بود، هر چند از نظر مديريت، به تصديق پدرش، توانمند نبود. وقتي به عمر گفتند: عبدالله فرزندت را براي خلافت انتخاب كن، گفت: او در طلاق همسرش عاجز و ناتوان است، چگونه مي تواند كشوري را اداره كند. در عين حال ما بر همه صحابه پيامبر رحمت مي فرستيم، مگر آنان كه به خاندان رسالت بي مهري كردند. هرچند گردآورنده اين پرسش ها مي خواهد از مقام اهل بيت بكاهد و مقام اموي ها را بالا ببرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . صحيح مسلم، باب فضائل اهل بيت النبي، شماره 2424
2 . آل عمران : 61
3 . صحيح مسلم، كتاب فضائل الصحابه، باب فضائل علي، حديث 2404
4 . شوري : 23
5 . تفسير طبري، ج25، ص14 ; مستدرك حاكم، ج3، ص172 و...
آيا مودّت اين سه نفر نيز جزو اجر رسالت شمرده شده است.
بخاري از اسامة بن زيد نقل مي كند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) حسن و حسين را در آغوش مي گرفت و مي فرمود: «خدايا! من آن دو را دوست دارم، تو نيز آن ها را دوست بدار.»
1 . صحيح بخاري، حديث شماره 3747 ; و صحيح مسلم، حديث شماره 2421
2 . طبقات ابن سعد، ج3، ص96، چاپ ليدن ; صفة الصفوة ابن جوزي، ج1، ص138 ; الرياض النضرة، ج2، ص291 ; تاريخ اليعقوبي، ج2، ص146
3 . سنن كبراي بيهقي، ج7، صص324 و 325
* پرسش 75
خليفه دوم نسبت به علي (عليه السلام) علاقه مند بود، به گواه اين كه او را جزو افراد شوري قرار داد. اگر او را از شورا بيرون مي كرد، چنانكه سعيد بن زيد را بيرون كرد، يا كسي ديگر، غير از او را تعيين مي كرد، كسي مي توانست اعتراض كند؟
پاسـخ
اوّلاً: خليفه مي خواهد شورايي تشكيل دهد كه داراي وزن و ارزش باشد، تا نتيجه آن را مهاجر و انصار بپذيرند. او ناگزير بود كه علي (عليه السلام) را عضو اين شورا قرار دهد. او با اين كار در حقيقت، خدمتي به علي (عليه السلام) نكرد، بلكه خدمت به هدف خود كرد.
ثانياً: آنان كه بينش تاريخي دارند، مي دانند تركيب شورا به گونه اي بود كه انتخاب نشدن علي (عليه السلام) امري قطعي به نظر مي رسيد; زيرا در آن شوراي شش نفره علي (عليه السلام) دو رأي داشت; رأي خود و رأي پسر عمه اش زبير بن عوام و لذا زبير به نفع علي كنار رفت و علي با دو رأي در شورا حاضر بود. امّا چهار نفر ديگر; يعني سعد بن ابي وقاص، طلحة بن عبيدالله،عبد الرحمان بن عوف و عثمان، همگي در صف مخالف امام (عليه السلام) بودند. طبيعي بود كه علي (عليه السلام) رأيي نداشته باشد و ديگران برگزيده شوند.
بنابراين، ماجراي شوري، يك نوع شگرد سياسي بود كه در عين جلب نظر مهاجر و انصار، نتيجه به نفع ديگران تمام شد. چنان كه عبدالرحمان بن عوف براي علي شرطي قرار داد كه مي دانست آن حضرت نخواهد پذيرفت; زيرا آن شرط در كتاب و سنت نبود.
* پرسش 76
آنچه مسلم است اين كه علي (عليه السلام) در خانه نشست... انصار ابتدا با ابوبكر مخالفت كردند و همديگر را به بيعت با سعدبن عباده فرا خواندند و سپس همگي با ابوبكر دست بيعت دادند. بيعت آن ها مي تواند به يكي از سه دليل زير باشد:
1 . به زور از آن ها بيعت گرفته شد.
2. براي ايشان مشخص شد كه ابوبكر به خلافت شايسته تر است.
3. بدون هدف اين كار را كردند.
چون اولي و سوم باطل است و احتمال چهارمي در كار نيست، پس ناگزير بايد بگوييم فرض دوم درست است!؟
پاسـخ
معروف است كه مي گويند: دروغگو كم حافظه است! در پرسش 71 گفتند: همه با خليفه اوّل بيعت كردند، ولي در اينجا اعتراف مي كنند كه انصار از بيعت سرباز زدند و عجيب اين كه در همين جا، در آغاز سخن مي گويد: انصار با ابوبكر مخالفت كردند، بعد از آن مي گويد: سپس انصار همه با ابوبكر بيعت كردند.
تاريخ مي گويد: در سقيفه تنها رييس «اوسيان» با ابوبكر بيعت كرد; زيرا طايفه اوس معتقد بودند: «اگر خزرجيان فرمانروايي را به دست گيرند، اين كار براي آن ها فضيلتي به شمار مي رود و براي اوسيان در
فرمانروايي بهره اي نمي گذارند. از اين جهت رهبر آنان برخاست و با ابوبكر بيعت كرد و از خزرجيان يك نفر، آن هم به نام بشير بن سعد، پسر عموي سعد بن عباده، كه رابطه اش با وي تيره بود، بيعت كرد.
با اين وصف، چگونه مي گويد: همه انصار بيعت كردند؟
لحن گفتار طرح كنندگان اين پرسش ها اين است كه سقيفه يك محيط آرام براي پياده كردن دموكراسي غربي بوده و واقعاً حاضران در آن مجلس، با آرامش كامل و با كمال ميل، بدون كوچكترين درگيري، ابوبكر را براي خلافت انتخاب كرده اند، در حالي كه گوينده اين سخن يك برگ از تاريخ سقيفه را نخوانده است.
اكنون در اينجا به صورت فشرده، فضاي حاكم بر سقيفه و رويدادهاي خشن و تندي را كه در آن رخ داده است، براي خوانندگان ترسيم مي كنيم:
در سقيفه از مهاجران سه نفر بيش نبودند; ابوبكر، عمر و ابي عبيده جرّاح.
طبري مي نويسد: مهاجران، آماده تجهيز پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) و تغسيل و تكفين او بودند. در حالي كه انصار در سقيفه بني ساعده به صورت حزب واحد، تشكيل جلسه دادند تا در غياب مهاجران، خليفه را انتخاب كنند. آنان مشغول گفتگو بودند كه ناگهان دو نفر از مخالفان سعدبن عباده (نامزد طايفه انصار براي خلافت) به نام هاي «معن بن عدي» و «عويم بن ساعده» از راه رسيدند و به ابي بكر گفتند: نطفه فتنه در حال انعقاد است! ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ طبري، ج2، ص458، چاپ اعلمي بيروت.
2 . العقد الفريد، ج4، ص257 و 258 ; سيره ابن هشام، ج2، ص660
انصار در سقيفه بني ساعده گرد آمده اند تا با سعد بيعت كنند. ابوبكر بدون اين كه مهاجران حاضر را آگاه كند، بي درنگ به همراه عمر و ابوعبيده از جا برخاستند و خود را به سقيفه رساندند و مراسم غسل و كفن و نماز و دفن جسد پيامبر (صلي الله عليه وآله) به فراموشي سپرده شد.
آن ها وارد سقيفه شدند در حالي كه سعد بن عباده، مشغول سخنراني بود و در خطابه خود چنين مي گفت:
اي گروه انصار، شما پيش از ديگران به آيين اسلام گرويديد. از اين جهت براي شما فضيلتي هست كه براي ديگران نيست... برخيزيد و زمام امور را به دست گيريد. ابوبكر گفت: خداوند محمد (صلي الله عليه وآله) را براي پيامبري به سوي مردم فرستاد و مهاجران نخستين كساني بودند كه به او ايمان آوردند. سپس در سخنان خود دو قبيله انصار را عليه يكديگر تحريك كرد و گفت: هرگاه خلافت و زمامداري را خزرجيان به دست گيرند، اوسيان از آن ها كمتر نيستند و اگر اوسيان گردن به سوي آن دراز كنند، خزرجيان از آن ها دست كم ندارند. ميان اين دو قبيله خونهايي ريخته شده و افرادي كشته شده اند.
وقتي سخنان ابوبكر به پايان رسيد، «حباب بن منذر» صحابي بدري از انصار، برخاست و گفت: اي انصار، برخيزيد و زمام خلافت را به دست گيريد. مخالفان شما در سرزمين شما و در زير سايه شما، زندگي مي كنند و هرگز جرأت آن را ندارند كه با شما مخالفت نمايند. سپس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . آفرين بر اين ديپلماسي كه براي رسيدن به هدف خويش آيه } إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ{ را به دست فراموشي سپرده و در اين وضعيت حساس، هر يك از دو قبيله را بر ضدّ يكديگر مي شوراند!
شمشير خود را از نيام بركشيد و رو به ابوبكر گفت: به خدا سوگند كسي سخن مرا رد نمي كند، مگر آن كه بيني او را با اين شمشير مي كوبم. من مرد اين كار و شير بيشه ها هستم.
عمر به او گفت: خدا تو را بكشد.
و او در پاسخ گفت: خداوند تو را بكشد.
دراين هنگام بر سرش ريختند و شمشير را از دستش گرفتند.
سخنراني عمر
عمر با شديدترين لحن، در ردّ پيشنهاد حباب بن منذر گفت: هرگز عرب زير بار شما نمي رود و شما را براي خلافت نمي پذيرد. در حالي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) از غير انصار است.
در اين موقعيت سكوت بر مجلس حكم فرما شد. ناگهان شخصيتي از خزرج، به نام بشير بن سعد، كه پسر عموي سعد بن عباده بود و نسبت به او حسد ميورزيد، براي شكستن سكوت گفت: پيامبر از قريش است و خويشاوندان پيامبر براي زمامداري از ما شايسته ترند.
سخن او كفه مهاجران را سنگين تر ساخت. ابوبكر از فرصت استفاده كرد و گامي به پيش نهاد و گفت: با يكي از دو نفر يا عمر يا ابوعبيده بيعت كنيد. اين پيشنهاد جدّي نبود و مقدّمه آن بود كه آن دو نفر ابوبكر را مطرح كنند. در اين هنگام هر دو نفر با وي بيعت كردند. ابوبكر اين بار بي آن كه تعارف كند، دست خود را براي بيعت دراز كرد و بشير بن سعد كه از اين جريان خوشحال شده بود، با ابوبكر بيعت كرد.
حباب بن منذر بدري انصاري گفت: تو فزرند عاق خزرج و فردي نمك نشناس و حسودي! با اين وصف، رييس اوسيان كه از عقب نشيني
خزرجيان خوشحال شده بود، با برخي از اعضاي قبيله به گفتگو پرداخت و آن ها گفتند: اگر خزرجيان گوي خلافت را بربايند، نوعي امتياز براي آن ها است، پس چه بهتر كه با ابوبكر بيعت كنيم.
پس از بيعت رييس اوسيان، درگيري و گلاويز شدن افراد آغاز شد، و سعدبن عباده، كه بيمار بود، زير دست وپا رفت ونزديك بود كشته شود.
عمر فرياد زد سعد را بكشيد! خدا اورا بكشد. او منافق وفتنه گر است. فرزند سعد به نام قيس بن سعد از جسارت عمر سخت برآشفت و ريش عمر را گرفت و گفت: به خدا سوگند اگر يك مو از سر پدرم كم شود، دنداني براي تو باقي نمي گذارم.
مهاجرانِ حاضر در سقيفه به همين بيعت اكتفا كرده، از سقيفه بيرون آمدند و به سوي مسجد رفتند. به تدريج از افراد بيعت گرفته مي شد، ولي در مقابل اين پيروزي، مشكل ديگر، اجتماع گروه 18 نفره از بني هاشم در خانه فاطمه (عليها السلام) بود كه حاضر نبودند جز با علي (عليه السلام) بيعت كنند. براي بيرون راندن اين گروه از خانه و شكستن تحصن، يورش به خانه وحي آوردند و آنچه نبايد بشود شد و مسائلي پيش آمد كه تاريخ متذكر آن است و ما در اينجا بازگويش نمي كنيم.
از اين بيان چند نكته روشن مي شود:
1 . آنچه كه در سقيفه مطرح نبود، مصالح اسلام و مسلمانان بود، بلكه هر گروهي براي مصالح و منافع خود تلاش مي كرد و مي خواست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مدارك مطالب پيش، فزون از آن است كه در اينجا آورده شود: تاريخ طبري، ج2، حوادث سال 11، ص456 به بعد ; تاريخ ابن اثير، ج2، ص137 ; عقد الفريد، ج2، ص249 و...
شتر خلافت بر در خانه او زانو زند. انصار بر خدمات خود نسبت به پيامبر افتخار مي كردند. مهاجر به انتساب خود با پيامبر. در اين ميان، آنچه مطرح نبود، خواست خدا و رسول و مصالح اسلام بود.
2 . در واقع از جماعت سقيفه چهار نفر با ابوبكر بيعت كردند; دو نفر از مهاجران; عمر و ابوعبيده و دو نفر از انصار; با نام هاي بشيربن سعد از خزرج، اُسيد بن خضير رييس اوسيان. بقيه افراد اصلاً مطرح نبودند; زيرا رأي شيخ قبيله جانشين رأي همگان بود.
3 . جريان سقيفه (كه ما از آن به صورت كم رنگ، بدون اشاره به گوشه هاي سهمگين آن، ياد كرديم)، حاكي از آن است كه اين بيعت در فضاي بسيار متشنج صورت پذيرفت و تهديد و ارعاب، بدنه اخذ بيعت را تشكيل مي داد.
گردآورنده اين پرسش ها اگر برگي از تاريخ سقيفه را خوانده بود، درباره آن اين همه رجز خواني نمي كرد.
سرانجام بيعتي صورت پذيرفت كه سعدبن عباده رييس خزرجيان، بهوسيله جن! در بيابان كشته شد و لقب «قتيل الجن» به خود گرفت.
بود»، حتي خود عمربن خطاب بعدها بر آن تصريح كرد: «كانت بيعة أبي بكر فلتة، وقي الله شرّها...»; بيعت ابي بكر كاري نسنجيده بود، خدا شر آن را از ما دور گرداند.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ طبري، ج2، ص459
2 . تاريخ طبري، ج2، ص446
* پرسش 77
شيعه معتقد است: شيخين در كنار زدن علي بن ابي طالب از خلافت موفق شدند. از آن ها مي پرسيم: خلافت چه دستاوردهايي براي خودشان داشت؟ آنان فرزندان خود را جانشين خود نكردند. در حالي كه علي (عليه السلام) فرزندش حسين! را جانشين خود قرار كرد؟
پاسـخ
طرح كنندگان پرسش ها تصور مي كنند جوانان شيعه، صحرانشينان چشم وگوش بسته اند؟! چه دستاورد مادّي بالاتر از آن كه قدرت سياسي و حاكميت سراسر جزيرة العرب را به دست گيرند و اختيار جان و مال مسلمانان با آنان باشد؟ و رقيبان خود را از صحنه حذف كنند؟ و بر غنايم و ماليات هاي اسلامي دست يابند؟ و فرزند هند جگرخوار را بر اين امت مسلط كنند!
و امّا اين كه چرا فرزندان خود را در اين مقام نصب نكردند؟ به خاطر اين كه هيچ زمينه اي براي اين كار نبود. شگفت اين كه مي گويد: علي فرزندش حسين را جانشين خود كرد، در حالي كه حسين نبود و حسن بود آن هم به امر الهي بود نه به دستور خود حضرت. سخن اينان مانند گفتار آن گوينده است كه گفت: گرگ شيخ يعقوب را بالاي مناره خورد. در حالي كه شيخ نبود و پيامبر بود، يعقوب نبود و يوسف بود و منار هم نبود و چاه بود و گرگي هم در كار نبود و اصل واقعه دروغ بود!
آري اين روش را (خلافت موروثي) بني اميّه پديد آوردند، معاويه بر خلاف تعهدي كه به امام حسن (عليه السلام) در صلح خود داده بود، با زور شمشير از مهاجر و انصار براي فرزند فاسق و بي لياقت خود يزيد بيعت گرفت و حسين (عليه السلام) سرور جوانان بهشت به خاطر اين كه حاضر نشد با چنين فرد نالايق و بي ايماني بيعت كند، پذيراي شهادت شد.
* پرسش 78
عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان با دختر حسين بن علي(عليهما السلام) به نام فاطمه ازدواج كرد و از او فرزندي به نام محمد متولد شد. آيا ممكن است فاطمه نوه ملعون داشته باشد؟ اگر پاسخ منفي است، چگونه است كه شما مي گوييد شجره ملعونه در قرآن بني اميه هستند؟
پاسـخ
اولاً: ما نمي گوييم بلكه احاديث شما مي گويد: مقصود از شجره ملعونه در قرآن بني اميه است. عبدالله بن عمر مي گويد: پيامبر گفت: در رؤيا ديدم فرزندان حكم بن ابي العاص (بني اميه) چون ميمون هايي بر منبرها نشسته اند، خداوند اين آيه را فرستاد:
}...وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلاَّ طُغْيَاناً كَبِيراً{ .
«...و ما آن خواب را به تو نموديم تا تنها آزمايشي براي مردم و نيز درخت نفرين شده در قرآن باشد. ما آن ها را بيم مي دهيم، ولي جز سركشي بزرگ براي آن ها چيزي به بار نمي آورد.»
يعلي بن مرّة مي گويد: پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: فرزندان اميه را بر منابر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اسراء : 60
روي زمين ديدم كه بر شما فرمان مي رانند و آن ها را فرمانرواياني ناشايست خواهيد يافت. پيامبر به خاطر اين رؤيا غمگين شد و آيه ياد شده نازل گرديد.
ولي در عين حال، اگر شاخه اي از اين شجره راه پرهيزگاري و صلاح را پيش بگيرد، مسلّماً مورد لعن نخواهد بود; به حكم } يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنْ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنْ الْحَيِّ{و به حكم } ...وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي...{.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الدّر المنثور، ج5، تفسير آيه60 سوره اسراء و روايات ديگر.
* پرسش 79
شيعيان از سويي مي گويند ائمه معصوم اند و از سوي ديگر مي گويند كه آن ها تقيه مي كنند. اين دو با هم تناقض دارد; زيرا وقتي شما صحت آنچه را كه امامانتان مي گويند نمي دانيد، معصوم بودنشان چه سودي دارد؟
پاسـخ
در اين سؤال دو اشكال مطرح گرديده است:
1 . تناقض ميان «اعتقاد به عصمت» و «اعتقاد بر عمل ائمه به تقيه».
2. اگر امامان در گفتار خود تقيه مي كردند، ديگر به گفتار آنان در موارد ديگر نمي توان اعتماد كرد; زيرا ممكن است، تقيه كرده باشند.
در پاسخ اشكال نخست مي گوييم: تناقض اين است كه دو گزاره با موضوع و محمول واحد، دو حكم غير قابل جمع داشته باشند; مانند اين كه بگوييم زيد دانشمند است و زيد دانشمند نيست. در حالي كه در اينجا دو گزاره داريم كه از نظر موضوع و محمول متفاوت اند و از نظر حكم هم هر دو ايجابي هستند، گويا گرد آورنده پرسش ها برگي از مسائل عقلي نخوانده است.
پاسخ پرسش دوم اين است كه: اوّلاً: امامان در همه جا تقيه نمي كردند. در موردي كه فتواي حاكم زمان و فقيهان رسمي و مورد تأييدِ حكومت، بر خلاف نظر ائمه بود، در اين مورد براي دفع ضرر و خطر از
شيعيان، متوسل به تقيه شده و موافق مفتي زمان حكم كرده اند و در مواردي كه اصلاً اين ملاك نبود، تقيه نمي كردند و بنابراين، تقيه در موارد مخصوص، مايه سلب اعتماد به طور كلي نمي شود، حتي در مواردي كه تقيه مي كردند لحن گفتگو به گونه اي بود كه آگاهان از اصحاب ائمه مي دانستند كه اين پاسخ به عنوان تقيه صادر شده است.
كساني كه با روايات امامان معصوم آشنا هستد، احاديثي را كه از روي تقيه وارد شده، مي شناسند و قرائن در خود حديث بر تقيه بودن گواهي مي دهد.
* پرسش 80
اگر كسي بر ثقل اصغر (اهل بيت) طعنه زند، تكفيرش مي كنيد، امّا اگر بر قرآن طعنه زند، در صدد توجيه كار او بر مي آييد. چرا؟
پاسـخ
افترا كار آساني است، امّا اثبات آن بسيار مشكل. در كدام كتاب و رساله اي اين دو قضيه آمده است؟ گردآورنده پرسش ها، از روي دستپاچگي، فراموش كرده كه در بسياري از موارد ادّعاهاي بي مدركي را به صورت سؤال مطرح ساخته است.
* پرسش 81
شيعه معتقد است همه اصحاب مرتد شدند، جز تعداد اندكي كه هفت نفر بيشتر نيستند. حال پرسش اين است: بقيه اهل بيت مانند فرزندان جعفر و علي چه شدند؟ آيا آنان نيز مرتد شدند؟
پاسـخ
اين سؤال نيز چندين بار تكرار شده است. پيشتر (در پرسش 60) گفتيم كه پيامبر صد هزار يا بيشتر صحابي داشته است. حدود پانزده هزار نفر از آنان، با نام مشخص شده و بقيه اصلاً شناسايي نشده اند. بنابراين، كجا شيعه اين هشتاد و پنج هزار نفر را مرتد مي انگارد؟ و از آن پانزده هزار نفر بخشي پيشگامان تشيع بوده اند. تاريخ حدود 200 نفر از صحابه را شيعه علي (عليه السلام) مي داند و اسامي آن ها در كتاب هاي رجال ثبت شده است. چگونه مي توان گفت اين همه جز هفت نفر مرتد شده اند؟
برخي از رواياتي كه در اين مورد در برخي از كتب شيعه وارد شده خبر واحدند و هرگز نمي توان به آن ها اعتماد كرد، ولي در صحيح بخاري و مسلم حدود 10 روايت در ارتداد صحابه وارد شده، شما براي آن ها چه پاسخي داريد؟ لطفاً به كتاب جامع الأصول، مراجعه فرماييد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . جامع الاصول، ج10، بحث حوض كوثر.
* پرسش 82
ابو داود در سنن خود نقل كرده است: اگر از عمر دنيا تنها يك روز باقي بماند، خداوند آن روز را طولاني مي كند تا آن كه در آن روز مردي از اهل بيت برمي خيزد كه اسم او اسم من است و اسم پدرش اسم پدر من است.
مشخص است كه اسم پيامبر محمد بن عبدالله است و حال آن كه مهدي اسمش محمد بن الحسن است، چگونه اين روايت را بر فرزند امام حسن عسكري (عليه السلام) تطبيق مي دهيد؟
پاسـخ
اوّلاً: اين روايت را ابوداود نقل كرده و ارتباطي به شيعه ندارد و ما هرگز ملزم به پاسخگويي و دفاع از روايات او نيستيم، هر چند بخشي از اين روايت مورد قبول ماست.
ثانياً: ابو داود روايت ياد شده را به اين صورت نقل كرده ولي ديگران جمله آخر را نقل نكرده اند; مثلاً ترمذي در سنن خود در باب «ما جاء في المهدي» آورده است: «لا تذهب الدنيا حتي يملك العرب رجل من أهل بيتي يواطي اسمه اسمي». سنن ترمذي در همان بخش نقل
1 . سنن ابوداود، ج4، ص160
مي كند: «يلي رجل من أهل بيتي يواطيء اسمه اسمي».
احمد در مسند نقل مي كند كه: «لا تقوم الساعة حتّي يلي رجل من أهل بيتي ويواطيء اسمه اسمي».
بنابراين، بخشي از اين حديث، متفق عليه است و آن بخش ديگر كه ابوداود نقل كرده، اختصاص به خود او دارد. و سؤال كننده از ميان آن همه روايت مورد اتفاق، اين يكي را برگزيده، كه اختصاصيِ ابوداود است!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سنن ترمذي، ج4، كتاب الفتن، باب 52، حديث2230
2 . همان، ج4، كتاب الفتن، باب52، حديث 2231
* پرسش 83
روايات مختلفي درباره نام مادر، زمان تولّد و سن حضرت مهدي در هنگام ظهور، محل آن حضرت و مدت غيبت و مدت حكومتش وجود دارد، كدام يك از آن ها صحيح است؟
پاسـخ
مسأله حضرت مهدي ـ عجّل الله تعالي فرجه الشريف ـ و اين كه در برهه اي از زمان، فردي از خاندان پيامبر (صلي الله عليه وآله) ، از نسل حسين (عليه السلام) ظهور خواهد نمود و جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد، از مسلّمات عقايد اسلامي است. خوشبختانه محدثان اهل سنت كتاب هاي ارزنده اي درباره حضرت مهدي به نگارش درآورده اند و در اين سال هاي واپسين، در عربستان سعودي كتابي با نام «بين يدي الساعه» منتشر شده و حق مطلب را ادا كرده است.
از نظر شيعه و نيز از نظر بيش از چهل تن علماي بزرگ اهل سنت، مهدي فرزند امام عسكري (عليه السلام) ديده به جهان گشوده و مدتي در دامان آن حضرت پرورش يافته و پس از رحلت حضرت، در غيبت به سر برده است.
خصوصيات زندگي آن حضرت، كه جنبه اعتقادي ندارد، چندان مهم نيست; و نام مادرش نرجس باشد يا ريحانه و يا سوسن، در اين اعتقاد تزلزلي ايجاد نمي كند و همچنين بقيه پرسش ها كه مطرح شده
است.
آنچه قطعي است اين كه حضرت در همين جهان زندگي مي كند. جايگاه خاصي ندارد و اگر هم باشد، زندگي او در آنجا پيوسته نيست و اگر در برخي از ادعيه آمده است: كاش مي دانستم كجا هستي؟ در كدام زميني يا در كدام... آيا در رضوي هستي يا در ذي طوي يا غير آن؟ همه اين ها نوعي اظهار علاقه به آن حضرت است، نه اين كه حضرتش در اين نقاط به سر ببرد.
شگفت اينجاست كه گرد آورنده پرسش ها، دعاي ندبه را تحريف كرده، چيزهايي هم بر آن افزوده است; مانند پس از جمله «أَ بِرَضْوَي أَوْ غَيْرِهَا أَمْ ذِي طُوًي» چند نقطه گذارده و اين جمله ها را آورده است: «أم في اليمن بوادي شمروخ أم في الجزيرة الخضراء...!» بايد بر اين امانت در نقل آفرين گفت.
پس اصل عقيده، كه مورد اتفاق تمام فرق و مذاهب و علماي شيعه است، مطلبي است و فروع و شاخه ها كه جنبه اعتقادي ندارد، مطلب ديگر. بايد موضوع نخست را از موضوع دوم جدا ساخت.
عين اين مطلب در معراج پيامبر وجود دارد. اصل معراج مسلّم است و بخشي از روايات آن متواتر، امّا قسمت هاي ديگر آن، كه به صورت اخبار آحاد نقل شده، ارتباطي به عقيده ندارند و نمي توان به خاطر مشكلات آن ها در اصل معراج ترديد كرد.
* پرسش 84
در حديثي آمده است كه علي بن ابي طالب فرموده اند: زماني مي آيد كه حدود در آن جاري نمي شود. مال مردم را به ناحق مي خورند. با دوستان خدا دشمني مي شود و با دشمنان خدا دوستي. پرسيدند: اگر ما در آن روزگار بوديم چه كنيم؟ فرمود: مانند ياران عيسي باشيد كه با ارّه ها آنان را تكه تكه كردند و بر دار رفتند; زيرا مرگ در اطاعت خدا بهتر از زندگي در گناه است.
اكنون اين حديث، با تقيه اي كه شيعيان به آن معتقدند، چگونه سازگار است؟
پاسـخ
تقيه يك اصل قرآني و عقلاني است كه هيچ كس نمي تواند آن را انكار كند و دو آيه روشن درباره تقيه وارد شده است:
1 . }...إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِْيمانِ...{ .
«... جزكسي كه ناچار شده و دلش به ايمان استوار است... .»
2. }...إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً...{ .
«مگر آن كه با آنان به نوعي با تقيه رفتار كنيد.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نحل : 106
2 . آل عمران : 28
ولي تقيه براي خود حدود و مرزهايي دارد. اگر كار به جايي رسيد كه اصل دين در معرض نابودي قرار گرفت يا پاي گناهاني، مانند ريختن خون مؤمن و يا مبارزه با اولياي خدا در ميان آمد، تقيه در اين موارد حرام است. سخن حضرت در اين حديث ناظر به اين موارد است كه تقيه روا نيست.
جمله «...خَيْرٌ مِنْ حَيَاة فِي مَعْصِيَةِ اللهِ» اشاره به همين حدود است.
اتفاقاً معاويه شش ماه پس از اين سخنراني امام، بر سراسر كشورهاي اسلامي مسلّط شد. باطل گرايان را مقرّب ساخت و به آنان اموال فراواني بخشيد و حق طلبان را در هرگوشه و كناري مي جست و نابود مي كرد.
حضرت درباره اين زمان مي گويد: مبادا با آن ها همراه شويد و در جنايات آن ها شركت كنيد.
از اين رو است كه شيعيان در اين مورد با معاويه همراهي نكردند. هرچند بر چوبه دار آويخته، يا به صورت گروهي كشته شدند; مانند حجربن عدي.