بخش 11
پرسش 97 ـ پرسش 98 ـ پرسش 99 ـ پرسش 100 ـ پرسش 101 ـ پرسش 102 ـ پرسش 103 ـ پرسش 104 ـ پرسش 105 ـ پرسش 106 ـ پرسش 107 ـ پرسش 108 ـ پرسش 109 ـ پرسش 110 ـ پرسش 111 ـ پرسش 112 ـ پرسش 113 ـ پرسش 114 ـ
* پرسش 97
بسياري از شيعيان به حسن بن علي(عليهما السلام) توهين و فرزندانش را مذمّت مي كنند، مگر نه اين كه او يكي از اهل بيت است؟!
پاسـخ
در تاريخ شيعه، احدي لب به نكوهش حسن بن علي(عليهما السلام) نگشوده و او را امام دوم مي دانند.
شگفت از دروغ پردازي اين فرد است كه مي گويد: «بسياري از شيعيان به حسن بن علي توهين مي كنند». تو گويي هم اكنون هم بسياري از شيعيان اين كار را انجام مي دهند. مدركي كه براي اين ادعا ارائه مي كند از كتاب سليم بن قيس بوده كه در سال 90 درگذشته است. طبيعي است توهين كنندگان، كساني بوده اند كه با حسن بن علي(عليهما السلام) معاصر بوده اند و آنان مشتي خوارج بوده اند كه به خاطر عداوت با علي (عليه السلام) مي خواستند از فرزند او انتقام بگيرند و معروف است كه خيمه آن حضرت به وسيله خوارج غارت شد و نيزه اي بر رانش زدند و به همين دليل او را به ساباط بردند.
خوب است گردآورنده پرسش ها، روز جزا را در نظر بگيرد; چرا كه خداوند او را در مقابل اين دروغ ها بازخواست خواهد كرد و او پاسخي براي آن ها ندارد.
* پرسش 98
شيعيان به فرقه ها و گروه هاي زيادي تقسيم شده و با يكديگر مخالف اند. هر فرقه اي، فرقه ديگر را كافر مي داند. بخشي از آن ها كه بهايي هستند، كافرند!
پاسـخ
شيعه براي خود تعريفي دارد و آن اين كه از آنچه پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله) از طريق وحي بيان كرده، و يا با گفتار و رفتار ارائه كرده، پيروي كند و هيچ يك از آن ها را انكار ننمايد و رهبري را پس از رسول الله از آنِ علي بداند. اين تعريف شيعه است. حالا اگر فردي يا گروهي، خاتميت پيامبر را انكار كنند و مدعي نبوت شوند يا يكي از ضروريات اسلام را انكار كنند، نه تنها شيعه بلكه مسلمان نيستند.
برخي از فرقه ها را كه او نام برده; مانند بابي و بهايي، از اسلام خارج بوده و از نظر شيعه، يك حزب و مسلك اند، نه يك دين و مذهب و ساخته استعمار به شمار مي روند. اگر بنا باشد اين نوع مسائل را درباره شيعه تصديق كنيم، بايد بگوييم اهل سنت به گروه هايي تقسيم شده اند وهريك،گروه ديگرراتكفير مي كنند. وهابيان دشمنان اشاعره هستند كه اكثريت اهل سنت را تشكيل مي دهند. اشاعره معتزله را جزو اهل سنت نمي دانند. سرانجام همگي، قادياني ها را، كه آن ها هم مانند بهائيان مدعيِ دين جديد مي باشند، ازاسلام خارج مي دانند.
خلاصه امروز بر اثر تبليغات فراوانِ احزاب باطل و مكاتب الحادي،
گروه هايي از فرزندان اسلام به مكتب هايي مانند ماترياليسم، ماركسيسم، فراماسونري، شيطان پرستي، سكولاريسم، ليبراليسم و... گرايش پيدا كرده اند. آيا مي توانيم آن ها را از انشعابات اهل سنت به شمار آوريم؟!
* پرسش 99
وقتي فتنه گران شورشي خانه عثمان بن عفان را محاصره كردند، علي از او دفاع كرد و فرزندانش حسن و حسين(عليهما السلام) و برادر زاده اش عبدالله بن جعفر را فرستاد تا از او دفاع كنند و اين دليل نيست كه علي و عثمان با هم دوست بودند؟!
پاسـخ
كساني كه خانه عثمان را محاصره كردند، صحابه و تابعان بودند. نمي توانيد آن ها را كافر و دور از اسلام بدانيد. طبيعي است ميان آنان و عثمان، درگيري و نزاع پيش آمده بود كه بوي خونريزي از آن مي آمد. اميرمؤمنان براي جلوگيري از خونريزي و اصلاح ذات البين، تمهيدات لازم را به عمل آورد و اين نشانه روح والاي اميرمؤمنان است كه براي حفظ وحدت، فرزندانش را مأمور مي كند كه از هر نوع خونريزي پيش گيري نمايند.
اقدمات علي (عليه السلام) به خاطر شخص عثمان نبود.او مقام خلافت را، مقام والا و مقدسي مي دانست كه نبايد مخدوش شود و خليفه كشي باب گردد، ليكن متأسفانه عثمان از نصايح امام پيروي نكرد و آنچه نبايد بشود شد.
* پرسش 100
به اتفاق شيعه و سني، عمر در كارهاي زيادي، با علي مشورت مي كرد، اين را چگونه توجيه مي كند؟
پاسـخ
اميرمؤمنان، علي (عليه السلام) به اتفاق امّت يا اكثريت قاطع، اعلم امّت و آگاه ترين فرد به اصول و فروع اسلام بعد از پيامبر است و از نظر تدبير و سياست، زبانزد خاص و عام بود. عمر درباره نبرد مسلمانان با كافران مشورت كرد و اميرمؤمنان بايد خليفه را راهنمايي مي كرد و او را در اين مقصد ياري مي داد. اين فضيلتي است براي امام. طرف مشورت بودن نشانه همفكري كامل در همه مسائل نيست و مصالح اسلام بسي برتر و والاتر از هر چيز ديگر است. پس اين نوع همكاري ها چيزي را كه گرد آورنده پرسش به دنبال آن است، ثابت نمي كند.
* پرسش 101
در دوران خلافت عمر، سلمان فارسي فرماندار مدائن و عمار ياسر فرماندار كوفه بودند. اين چگونه با اعتقادات شيعيان سازگار است؟
پاسـخ
همكاري اين دو نفر و همچنين ديگر افراد وارسته با دستگاه خلافت، ناشي از اصلي است كه اميرمؤمنان در يكي از نامه هايش به آن اشاره كرد و ما، پيش تر نيز از آن ياد كرديم و آن اين است: اميرمؤمنان با دلايل قطعي از جانب پيامبر براي رهبري تعيين شده بود و اگر اكثريت امت، قدر اين نعمت را مي دانستند، به يقين وضع مسلمانان از نظر وحدت و يگانگي غير از اين بود.
ولي حوادث و رويدادها سبب شد كه علي از صحنه كنار گذاشته شود. در اين هنگام، اصل حفظ اسلام، قابل صرف نظر كردن نبود. بنابراين، گروه ياد شده، كه از پاك ترين ياران پيامبر بودند و درباره آنان، ستايش هاي فراواني از پيامبر رسيده است، به خاطر حفظ اصل اسلام، اين منصب ها را پذيرفتند، كه تا حد ممكن به وظيفه خود عمل كنند.
و منطق عقل و شرع اين نوع همكاري را ايجاب كرد و با خود مي گفتند: اكنون كه آن وضع ايده آل اسلامي و آن رهبري والاي مورد نظرِ خدا و رسول تحقق نيافته، بايد از طرق ديگر به اسلام خدمت كنند.
باز هم مي گوييم، اين نوع همكاري ها آنچه را كه مقصود گردآورنده است، ثابت نمي كند; زيرا بسان همكاري يوسف (عليه السلام) با دربار مصريان است.
* پرسش 102
شيعيان مي گويند: امامان ما معصوم اند و مهدي آخرين آن هاست و زنده و حاضر است و وجود امام از جانب خداوند براي رفع اختلاف است. با اين وضع، در ميان آن ها همچنان اختلاف وجود دارد. و نيز مي گويند 300 نفر با مهدي در ارتباط هستند و از طرفي مدعي اند كه هر كس ادعا كند امام را ديده است، دروغگو است. اين ها چگونه قابل جمع اند؟!
پاسـخ
اين تنها امام معصوم نيست كه وجودش رافع اختلاف و مايه وحدت است، بلكه پيامبران نيز داراي چنين ويژگي هستند، تا آنجا كه حضرت مسيح، يكي از علل برانگيخته شدن خود را اين مي داند كه در مسائل مورد اختلاف بني اسرائيل داوري كند و اختلاف را از ميان بردارد; چنانكه مي فرمايد:
} قَدْ جِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ وَ لاُِبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ{ .
«من با دانش استوار به سوي شما آمده ام تا برخي از اختلافات شما را بيان كنم.»
ولي آنان كه عاشق حق و حقيقت بودند، به عيسي گرويدند و حق را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . زخرف : 63
پذيرا شدند. امّا آنان كه از هوا و هوس پيروي كردند، بر اختلاف دامن زدند.
بنابراين، وجود حجت الهي، ملازم با رفع اختلاف نيست. افزون بر اين، پيامبر فرمود: اهل بيت من امان امت از اختلاف اند با اين حال وجود حجت ملازم بر رفع اختلاف به صورت گسترده نيست.
امامان شيعه هركدام در عصر خود با بياني استوار، راه را نشان مي دادند. آنان كه پذيرا شدند به سوي وحدت گرويدند و آنان كه از انديشه هاي نسنجيده خود پيروي كردند، به اختلاف دامن زدند. اين بيان درباره اماماني است كه مردم به آنان دسترسي داشتند ولي درباره حضرت مهدي مسأله به شكل ديگر است و آن اين كه اراده قطعي خدا بر آن تعلق گرفته است كه آخرين وصي پيامبر را دور از گزند دشمنان، در پس پرده غيبت حفظ كند تا روزي كه خود مي داند، او را براي برافراشتن پرچم عدل، آشكار سازد.
مسلّماً عدم بهره گيري از امام و در نتيجه، وجود اختلاف، به خاطر اين است كه ظهور آن حضرت زماني و در موقعيتي خواهد بود كه جهان پذيراي او باشد و گرنه به سان ديگر پيشوايان خواهد بود كه به شمشير ظلم يا زهر جفا، شهيد شدند.
و امّا اين كه مي گويند سيصد نفر با او در ارتباط اند، سخني است بي مدرك و بارها گفته ايم وجود يك مطلب در يك كتاب نشانه عقيده شيعه نيست. عقايد را از كتب كلامي مبرهن مي گيرند.
آري، گاهي برخي از اوتاد كه از كمالات بالايي برخوردارند، به حضورش تشرف يافته و چه بسا بهره هاي علمي و معنوي از وجودش برگيرند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مستدرك حاكم، ج2، ص448 و ج3، ص149 و 457، ذخائر العقبي، ص17
* پرسش 103
شيعه معتقد است: جهان از حجت الهي خالي نمي ماند و از سويي مي گويد: تقيه نُه دهم (109) دين است، پس امام شيعيان نه دهم دين را به مردم نگفته اند.
پاسـخ
طراحان پرسش ها تصور كرده اند: امامان شيعيان، بر اثر جور حاكمانِ وقت، در تمام ابواب و احكام فقه و معارف قرآن و سنت، تقيه مي كردند. بنابراين، نُه قسمت از گفتار آنان را تقيه تشكيل داده و يك قسمتش واقعيت است. ولي اشتباه ايشان در همين نقطه است. تقيه موارد خاص دارد و مربوط به مواردي است كه حاكمان ظالم بر اثر ناآگاهي از سنت رسول الله، احكامي را به رسميت شناخته بودند يا فقيهاني را براي قضاوت نصب كرده بودند، كه روش آنان رسميت پيدا كرده بود. در چنين مواردي امام براي حفظ خون شيعيان تقيه مي كرد وبه گونه اي سخن مي گفت كه مردم به همان فتواي معروف عمل كنند. ولي در درياي فقه و اقيانوس عقايد مسائلي است كه حاكمان وقت و فقيهان درباري، در آن مورد نظر نداشتند. امام در چنين مواردي حقيقت را گفته و كوچكترين تقيه اي نكرده است و اگر مي گويد نُه دهم دين تقيه است، كنايه از اهميت حفظ خون هاي مؤمنان است; زيرا برخي از شيعيان بي پروا، آرا و نظرياتي راكه مخالف نظر حاكمان ظالم بود، پخش مي كردند و خود را
گرفتار مي ساختند.
از اين گذشته، پيش تر گفته شد، شاگردان واقعي امام، تقيه را از غير تقيه باز مي شناختند; زيرا با روايات واقعي ائمه اهل بيت (عليهم السلام) آشنا بودند، حتي لحن گفتار امام در مورد تقيه با لحن گفتارش در غير مورد تقيه را كاملاً مي شناختند.
* پرسش 104
شيعه بر اين باور است كه: شناخت ائمه، شرطي براي صحّت ايمان است. اكنون مي پرسيم: كساني كه قبل از كامل شدن دوازده امام مرده اند چه خواهند كرد؟
پاسـخ
ياران پيامبر (صلي الله عليه وآله) كه در مكه و مدينه، پيش از تكميل احكام اسلام و قبل از خلافت خلفاي چهارگانه مرده اند، از نظر شما چه حكمي دارند؟ شما كه معتقديد خلافت خلفا جزو عقايد اسلام است و احمدبن حنبل و همچنين اشعري در تنظيم عقايد، ايمان به خلافت و حتي مراتب فضل آنان را به ترتيب زمان، جزو عقايد مي دانند!
بنابراين، شهيداني كه در بدر و احد از دنيا رفته اند و از بهترين شهيدان اسلام بوده اند، ايمان ناقص داشتند؟
پاسخ شما درباره آنان، همان پاسخ ما در اين مسأله است. علاوه براين، خود پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله) طبق رواياتي كه مسلم در صحيح خود نقل كرده، يادآور دوازده خليفه است كه عزت اسلام به آنان بستگي دارد و حتي رسول الله (صلي الله عليه وآله) به وجود قائم آخرالزمان مهدي موعود، تصريح كرده است. بنابراين، شيعيان از روزهاي نخست اسلام، اعتقاد به امامت دوازده گانه داشتند. هر چند برخي زمان، آن ها را درك نكرده بودند و اين اعتقاد اجمالي جانشين اعتقاد تفصيلي بود.
* پرسش 105
شيعيان از علي بن ابي طالب نقل مي كنند: وقتي به او خبر رسيد كه انصار مي خواهند خليفه از ميان آن ها باشد، آن حضرت فرمود: چرا در پاسخ آن ها نگفتيد پيامبر وصيت نمود با نيكو كارشان نيكويي كنيد و از بدكار آن ها درگذريد. گفتند: اين چه دليلي عليه آن هاست؟ گفت: اگر امامت به آن ها تعلق داشت، پيامبر در حق آن ها سفارش نمي كرد. بايد به شيعه گفت: پيامبر درباره اهل بيت خود سفارش كرد كه با آن ها به نيكي رفتار شود و فرمود: «أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي».
پاسـخ
منطق علي (عليه السلام) منطق استواري است; زيرا سفارش ترحّم بر گروهي و گذشت از بدي هاي آنان، نشانه زيردست بودن آن هاست، ولي آنچه درباره اهل بيت خود سفارش كرده، غير از آن است كه درباره انصار گفته است. سفارش درباره انصار اين است كه اگر بدي كردند عفو كنيد، ولي آنچه كه درباره اهل بيت خود سفارش كرده، پيروي از آن ها است نه عفو از بدي هاي آن ها! آنان انسان هاي پاك و منزه اند، كار بدي نمي كنند تا جايي براي عفو باشد.
جمله اي كه از صحيح مسلم آورده، متأسفانه آن را بريده نقل كرده است.
مسلم در صحيح خود از زيد بن ارقم نقل مي كند: روزي پيامبر (صلي الله عليه وآله)
در راه مكه و مدينه، در كنار آبي به نام «خم» خطابه اي خواند و از نزديك بودن مرگ خود خبر داد، آنگاه فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ; أَوَّلُهُمَا كِتَابَ اللَّهِ...» سپس بياناتي درباره اهميت كتاب خدا مي فرمايد: «وَ أَهْلُ بَيْتِي أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي»، سه بار اين جمله را تكرار كرد.
در اينجا اهل بيت دومين «ثقل» هستند و گويا از صحيح مسلم كلمه «ثَانِيهِمَا» افتاده است و شاهد آن وجود حديث ثقلين با سندهاي فراوان و صحيح است كه در آن ها جمله «فَإِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا» آمده است و در پرسش چهاردهم به برخي از مدارك اشاره شد.
بنابراين، سفارش درباره اهل بيت همان سفارش درباره كتاب خداست; يعني سفارش به پيروي و اطاعت و فرمانبرداري.
اين سفارش كجا و آن ديگر كجا؟ مَثَل اين پرسشگر مَثَل انساني است كه مي گفت: ماست و دروازه! گفتند چه ارتباطي است ميان آن دو؟ گفت: ماست را مي بندند و دروازه را هم مي بندند، چه ارتباطي نزديك تر از اين؟!
* پرسش 106
به عقيده شيعه، پيامبر (صلي الله عليه وآله) رهبري بود كه از افراد شايسته دوري مي گزيد و منافقان را از لحن گفتارشان مي شناخت. براي پست هاي مهم و فرماندهي انتخاب مي كرد وبا بعضي از آن ها وصلت وازدواج مي نمود!
پاسـخ
اين هم افترايي است از افتراهاي بسيار كه كوچكترين مدركي براي آن ارائه نكرده، معلوم است اگر داشت ارائه مي كرد. بلكه نوعي استنباط شخصي است.
در پرسش ياد شده دو مطلب آمده است:
1 . پيامبر (صلي الله عليه وآله) همه منافقان را از شيوه گفتارشان مي شناخت.
2. پيامبر (صلي الله عليه وآله) از صالحان دوري مي گزيد و منافقان را به پست هاي مهم مي گمارد.
درباره نظريه نخست اشتباهي مرتكب شده. او تصور كرده است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) همه منافقان را از شيوه گفتارشان مي شناخت در حالي كه اين مربوط به برخي از منافقان است، ولي برخي ديگر روي مصالحي براي او نيز ناشناخته بودند; چنان كه قرآن مي فرمايد:
} وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَي النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ...{ .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . توبه : 101
«برخي از اهل مدينه با نفاق خود خو گرفته اند، تو آن ها را نمي شناسي و ما آنانا را مي شناسيم.»
بنابراين، اگر منافقي در عصر رسول الله بر مصدر كار گذشته شده، به خاطر ناشناس ماندن بوده است و اگر هم پيامبر مي شناخت آن را افشا نمي كرد و با آنان، بسان ديگران رفتار مي نمود. به گواه اين كه در بازگشت پيامبر از تبوك، گروهي از منافقان نقشه قتل پيامبر را كشيدند و خداوند نقشه آنان را فاش ساخت. پيامبر خدا اسامي اين منافقان را تنها به حذيفه گفت، بي آن كه آنان را افشا كند و لذا او را صاحب سرّ پيامبر مي دانند.
امّا درباره موضوع دوم آنچه به شيعه نسبت مي دهد كذب محض و افتراي خالص است.
پيامبر گرامي پيوسته بر صالحان احترام مي كرد و از منافقان، تا آنجا كه مي شناخت دوري مي جست و اگر هم با خانواده اي ازدواج كرده، يا دختر مي داد، به خاطر آن بود كه آنان در آن زمان جزئي از جامعه اسلامي بودند و هر فردي مي تواند از خانواده مسلمان دختر بگيرد يا دختر بدهد. ولي داوري درباره افراد، با مطالعه يك برگ و دو برگ از زندگي آنان، به ويژه عصر پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) صحيح نيست، بلكه بايد پرونده آنان به طور كامل خوانده شود تا بتوان آنان را به طور صحيح شناخت و شيعه همين كار را درباره افراد انجام مي دهد و به يك برگ و دو برگ اكتفا نمي كند و «خواتيم عمل» را در نظر مي گيرد; چنان كه فرموده پيامبر است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . فتح الباري، كتاب فضائل الصحابه، باب مناقب عمار و حذيفه به شماره 3743
2 . صحيح بخاري، روايت 6493
* پرسش 107
مفسران شيعه، آيه: }...وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ...{ را چنين تفسير مي كنند كه با زنان كافر ازدواج نكنيد، در حالي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) با امّ المؤمنين عايشه، كه شما او را كافر و مرتد مي دانيد، ازدواج كرد؟»
پاسـخ
اين چندمين پرسشي است به صورت تكرار آمده و در همين پرسش پيشين بيان كرديم كه پيامبر گرامي و همه ياران ا،و در آن زمان جزئي از خانواده هاي مسلمان بودند كه ازدواج با آن ها به هر دو صورت صحيح بود و شيعه در باره عايشه، هرگز آن دو كلمه را بر زبان جاري نمي كند.
آنچه درباره او مي گويند اين است كه: در عمل با نص قرآن ـ كه در مورد زنان پيامبر آمده، مانند: } ...وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ...{ مخالفت كرد و با پيمان شكناني مانند طلحه و زبير همراه شد و جنگي را به راه انداخت كه در آن 14000 نفر از فرزندانش كشته شدند. در حالي كه پيامبر به او گفته بود: «كَيْفَ بِإِحْدَاكُنَّ إِذَا تَنْبَحَ عَلَيْهَا كِلاَبُ الْحَوْأَب».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ممتحنه : 10
2 . احزاب : 33
3 . مستدرك حاكم، ج3، ص120 ; صحيح ابن حبان، ج15، ص126 ; مسند احمد، ج6، ص52 و 97
* پرسش 108
خطّابيه از فِرق شيعي است. آنان بر اين باورند كه بعد از امام جعفر صادق (عليه السلام) پسرش اسماعيل امام است. علماي شيعه در ردّ ايشان مي گويند: اسماعيل پيش از امام صادق (عليه السلام) وفات كرده، مرده كه نمي تواند جانشين زنده باشد.
به شيعه گفته مي شود شما با حديث منزلت، كه پيامبر به علي فرمود: نسبت تو به من به منزله هارون نسبت به موسي است»، استدلال كرده ايد، معلوم است كه هارون پيش از موسي وفات يافت و طبق اقرار خودتان مرده نمي تواند جانشين زنده باشد؟!
پاسـخ
اوّلاً: خطابيه، اسماعيل را جانشين امام صادق (عليه السلام) نمي دانستند و فرقه اسماعيليه غير از فرقه خطابيه است. فرقه خطابيه پيروان ابو زينب اسدي كوفي، معروف به ابا اسماعيل و ابو الخطاب و ابو ذبيان هستند. او فردي بود كه منكرات را مرتكب مي شد و دعوي نبوت نمود. مردم به خاطر اين انديشه ها و گفتارهاي زشتش با او درگير شدند و در درگيري كشته شد. امام صادق (عليه السلام) از روز نخست از او تبرّي جست.
پس اين فرقه هرگز ارتباطي به اسماعيل و اسماعيليه ندارند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ملل و نحل شهرستاني، ج1، ص179
ثانياً: اگر شيعه مي گويد: مرده نمي تواند جانشين زنده باشد، مطلب درستي است ولي علي (عليه السلام) پس از پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) 30 سال تمام در قيد حيات بود و جانشين رسمي و قانوني او بود و اگر نظر او نسبت به هارون است كه قبل از موسي درگذشته، پاسخ آن را گفتيم كه هارون مدت مديدي در حال حيات او به حكم آيه } ...اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي...{ جانشين موسي بود. هر چند اين جانشيني استمرار پيدا نكرد; زيرا هارون، پيش از موسي از دنيا رفت و در گذشته گفتيم كه تشبيه از آن نظر است كه علي (عليه السلام) تمام مقامات سه گانه را نسبت به پيامبر داشت، به جز منزلت نبوت. وگرنه اگر علي هم قبل از پيامبر در مي گذشت، جانشين پيامبر پس از او نبود. در ضمن اين پرسش هم تكراري است و پيش تر گذشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اعراف : 142
* پرسش 109
شيعيان براي اثبات امامت امامان دوازده گانه، به اين حديث استناد و استدلال مي كنند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: دوازده خليفه خواهند آمد كه همه از قريش اند.
در روايتي ديگر نيز آمده است: «لاَ يَزَالُ أَمْرُ النَّاسِ مَاضِياً حَتَّي يَلِيَ عَلَيْهِمُ اثْنَا عَشَرَ رَجُلاً...» اكنون مي پرسيم از ائمه شيعه، تنها دو نفر فرمانروايي كردند; يكي علي و ديگري فرزندش حسن، پس آن ده امامي كه فرمانروايي كرده اند كيستند؟
پاسـخ
احاديث مربوط به خلافت دوازده را، مسلم در صحيح به صورت گسترده و بخاري به صورت مختصر و نيز بريده نقل كرده اند.
مسلم در كتاب الاماره در احاديثي به شماره 1821 به هفت سند و هفت لفظ اين حديث را نقل كرده كه فقط در يك صورت آن كلمه «ما وليهم» وجود دارد.
بخاري در كتاب الاحكام، باب استخلاف حديث به اين صورت نقل كرده است: «يَكُونُ اثْنَا عَشَرَ أَمِيراً».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «كار مردم ادامه خواهد يافت تا آن كه آن دوازده نفر بر مردم فرمانروايي كنند.»
(بخاري و مسلم).
2 . صحيح مسلم، كتاب الاماره، حديث 1821 به بعد.
3 . بخاري، كتاب الأحكام، باب استخلاف، حديث 7224
بنابراين، در هيچ يك از صورت ها و اشكال حديث، كلمه «ما وليهم» وجود ندارد جز در يك شكل.
و امّا مقصود از اين احاديث، انشا است نه اِخبار; يعني به مردم مي گويد بايد از اين دوازده خليفه اطاعت كنند كه عزت اسلام و مسلمانان به اين دوازده نفر بستگي دارد. نه اين كه خبر مي دهد دوازده انسان پاك پس از او خلافت خواهند كرد.
بنابراين، نداشتن خلافت ظاهر، دليل بر عدم خلافت آنان كه احاديث «اثنا عشر» از آن خبر مي دهد نيست.
ليكن متأسفانه مردم، از دو نفر از اين گروه دوازده نفري تا حدي پيروي كرده و حكام ظالم به كمك سرسپردگان آنان، اجازه اعمال ولايت به بقيه آنان ندادند.
ما در اينجا مي پرسيم: پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به صريح اين روايات مي گويد: دوازده خليفه، مايه عزت مسلمانان خواهند بود. بر طبق نظر شما از حكومت آنان خبر مي دهد، ما فعلاً گفتگويي در مورد چهار خليفه نخست نداريم. بايد بگويند كه اين هشت نفر ديگر كه مايه عزت و عظمت دين شدند، چه كساني بودند؟ آيا معاوية بن ابي سفيان يا فرزند او يزيد شرابخوار يا مروان بن حكم مطرود رسول الله و ملعون به زبان او يا فرزندان چهارگانه او; مانند عبدالملك و سه برادر او.
تنها يكي از جرايم عبدالملك اين است كه حجاج بن يوسف را بر مردم عراق مسلط كرد و خون هاي ناحق ريخت كه تاريخ از آن ياد كرده است و اين گوياي آن است كه اين حديث در مقام دعوت به پيروي است نه اِخبار از وقوع و الاّ صحيح نخواهد بود.
* پرسش 110
شيعيان ادعا مي كنند بعد از وفات پيامبر، به جز چند نفر مرتد شدند؟!
پاسـخ
اين پرسش نيز تكراري است و پاسخ آن را مكرر گفته ايم. بايد گفت: اين كتاب هاي صحاح اهل سنت است كه ده روايت درباره ارتداد صحابه آورده اند و ابن اثير در جامع الأصول همه اين روايات را از بخاري و مسلم، در جلد دهم آورده است. اين شماييد كه بايد از ارتداد صحابه سخن بگوييد و پاسخ دهيد نه شيعه! ما گفتيم برخي از روايات كه در اين مورد، در كتب شيعه وارد شده، خبر واحد است و نمي توان با آن ها در مورد اعتقاد استدلال كرد.
از اين گذشته فزون از 150 تن صحابه پيامبر پيشگامان تشيع بودند.
* پرسش 111
شيعيان معتقدند كه اصحاب، درستكار و عادل نيستند، ولي در كتاب هاي شيعه رواياتي مي بينيم كه بر عدالت صحابه دلالت مي كند; از آن جمله است كلام پيامبر (صلي الله عليه وآله) در حَجة الوداع كه فرمود: «نَضَّرَ اللَّهُ عَبْداً سَمِعَ مَقَالَتِي فَوَعَاهَا ثُمَّ بَلَّغَهَا إِلَي مَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا».
پاسـخ
اوّلاً: اگر شيعه اين روايات را در كتاب هاي خود دارد و آن ها بر عدالت صحابه دلالت دارند، چرا شيعه را متهم مي كنيد كه صحابه را مرتد مي خواند؟!
ثانياً: اين روايت كوچكترين دلالتي بر عدالت صحابه ندارد، بلكه اين قانون عمومي براي همه مسلمانان جهان است كه وقتي سخن حقي را شنيدند، بايد به ديگران منتقل كنند و در حقيقت، دعوت به اين است كه سراغ علم و دانش بروند; آن هم دانش هاي ديني و احاديث نبوي و آن را به ديگران تا روز قيامت برسانند. اين چه ارتباطي به عدالت صحابه دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «خداوند شاداب نمايد بنده اي را كه سخن مرا شنيد و آن را حفظ كرد و سپس به كسي كه آن را نشنيده رساند.»
* پرسش 112
پيامبر دستور داده است امتش همسري شايسته اختيار كنند، چرا خودش ـ البته در نظر شيعه ـ با همسر شايسته ازدواج نكرد؟
پاسـخ
اين پرسش نيز مكرر طرح گرديده و پاسخش را گفته ايم كه شيعه درباره همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) جز آنچه كه در قرآن و احاديث پيامبر (صلي الله عليه وآله) آمده، چيزي نمي گويد.
در آن زمان، جامعه اسلامي، جامعه اي واحد بود و افراد حق داشتند با يكديگر ازدواج كنند. اين دليل بر آن نيست زناني كه پيامبر با آنان ازدواج كرده و يا خانواده آنان تا آخر با عدالت زيسته اند، بلكه از آغاز آيه تحريم استفاده مي شود برخي از آنان دچار نافرماني شدند; چنان كه مي فرمايد:
} إِنْ تَتُوبا إِلَي اللهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ{ .
«(اي همسران پيامبر) اگر شما دو تن از عمل خود توبه كنيد، به نفع خودتان است. دلهايتان از حق منحرف گشته، اگر برضدّ پيامبر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تحريم : 4
تباني و همدستي كنيد، بدانيد كه پشيمان شويد. پس بدانيد كه خدا و جبرئيل و مؤمنانِ شايسته و فرشتگان پشتيبان او خواهند بود.»
شأن نزول اين آيه و آيات قبل، مربوط به عايشه و حفصه است.
از آيات سوره تحريم استفاده مي شود كه زنان پيامبر، بهترين زنان دوران خود نبودند; زيرا درباره آنان مي گويد:
} عَسي رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ مُسْلِمات مُؤْمِنات قانِتات...{ .
«اميد است اگر پيامبر شما را طلاق دهد، خداوند زناني بهتر از شما به جايتان با او همسر كند; زناني مسلمان، مؤمن، مطيع و...»
اين كه قرآن مي فرمايد: خداوند زناني بهتر از شما از نظر ايمان، اسلام، اطاعت و... نصيب پيامبر مي كند، صريح در اين است كه زنان پيامبر جزو بهترين ها نبوده اند. لازم است اين نكته را هم در همين جا يادآور شويم كه اگر آيه تطهير شامل زنان پيامبر مي شد، آنان به حكم تطهير الهي جزو بهترين زنان مي بودند، امّا چون در اين آيه سوره تحريم مي فرمايد: «آنان بهترين نيستند.» پس آيه تطهير شامل حال زنان پيامبر نمي شود البته روايات بسياري نيز بر اين امر دلالت دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الدرّ المنثور.
2 . تحريم : 5
* پرسش 113
اگر منافق در ميان اصحاب زياد بود، چگونه فارس و روم و بيت المقدس را فتح كردند؟
پاسـخ
اين پرسش نيز تكراري است و پاسخش پيش تر آمد.
اوّلاً: پيروزي مسلمانان بر فارس و روم عللي داشت:
1 . خستگي جهان آن روز روم و فارس بر اثر جنگ هاي پياپي و نداشتن برنامه ريزي صحيح، كه طبقات مختلف كشور را سعادتمند سازد و عدالت را در ميان آنان گسترش دهد و اين خود زمينه پيدايش اين حالت بود كه وقتي نداي عدالت را بشنوند، همگي به آن پاسخ مثبت دهند.
2 . برنامه نوراني اسلام، كه تعاليم آن مانند نوري درخشيد، دل ها ناخود آگاه پذيراي آن شدند و در نتيجه دروازه هاي شهرها را در برابر لشكر اسلام گشودند.
3 . ما هرگز معتقد به ارتداد صحابه به معناي كفر نبوده ايم و اصولاً صحابه پيامبر در مسأله خلافت، به چند گروه تقسيم مي شوند:
الف) اكثريت عظيم و قريب به اتفاق آن ها خاموش و از اين مسائل به دور بودند و در مقابلِ عمل انجام شده قرار گرفتند.
ب) گروهي نيز پيشگامان تشيع بودند و به پيروي از علي (عليه السلام) سكوت نموده، با نظام همكاري كردند.
ج) گروهي حاشيه نشينان خلافت بودند كه زمام امور را به دست گرفتند.
* پرسش 114
عالم بزرگ شيعه، محمدحسين آل كاشف الغطاء در مورد علي (عليه السلام) مي گويد: وقتي علي (عليه السلام) ديد كه دو خليفه قبل از او، نهايت تلاش خود را در گسترش اسلام مبذول داشتند با آن ها بيعت كرد و راه صلح در پيش گرفت، بنابراين، مي پذيريد علي (عليه السلام) با دو خليفه قبل از خود بيعت كرد؟!
پاسـخ
سخني كه مرحوم كاشف الغطاء فرموده، برگرفته از سخنان اميرمؤمنان (عليه السلام) در نهج البلاغه است و مكرر به آن اشاره كرده ايم كه سكوت امام به خاطر برخي مصالح بود; زيرا اگر خلافت خود را مطرح مي كرد، نه تنها نتيجه نمي گرفت بلكه پيشرفت اسلام هم متوقف مي شد و امّا اين كه مي گويد: امام با آن ها بيعت كرد، مقصود او اين است كه راه مسالمت پيش گرفت; زيرا مي فرمايد: «بايع و سالم».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اصل الشيعه، ص82 ، چاپ صيدا.