بخش 7
. استفاده از مُهر در سجده شبهه پاسخ شبهه . لعن و دشنام به صحابه شبهه پاسخ شبهه
أن لا إله إلاّ الله، أشهد أنّ محمّداً رسول الله، أشهد أنّ محمّداً رسول الله، حيّ علي الصلاة، حيّ علي الصلاة، حيّ علي الفلاح، حيّ علي الفلاح، حيّ علي خير العمل، حيّ علي خير العمل، الله أكبر، الله أكبر، لا إله الاّ الله، لا إله الاّ الله، والإقامة كذلك... .(1)»
و سپس مي فرمايد:
«هذا هو الأذان الصحيح، لا يُزادُ فيه ولا يُنْقَص منه. والمفوِّضة(2) لَعَنَهم الله قد وَضَعوا أخباراً وزادُوا في الأذان (مُحمّدٌ وآل مَحَمّد خيرٌ البَرِيَّة) مرَّتين; وفي بعض رواياتِهم بعد أَشْهَد أنّ محمّداً رَسُول الله (أشهد أنّ عليّاً وليّ الله) مرّتين; منهم من روي بدل ذلك (أشهد أنّ عليّاً أمير المؤمنين حقّاً) مرّتين. ولا شكّ أنّ عليّاً وليّ الله وأ نّه أميرالمؤمنين حقّاً وأنّ محمّداً وآله خَيرُ البريّة. ولكن لَيسَ ذلك في أصل الأذان.(3)»
شيخ طوسي نيز در كتاب «المبسوط» مي فرمايد:
«فأمّا قول أشهد أنّ عليّاً أمير المؤمنين وآل محمّد خَيرُ البَرِيّة عَلي ماوَرَد في شَواذّ الأخبار فلَيس بِمُعَوَّل عليه في الأَذان ولو فَعَله الإنسان لم يَأثِم به»(4).
علاّمه حلّي در كتاب «منتهي المطلب» مي فرمايد:
«وأمّا ما رُوِي في الشاذّ مِنْ قولِ أنّ عَلِيّاً وليّ الله ومحمّداً وآل محمّد خيرُ البريّة فَمِمّا لا يُعَوّلُ عَليه»(5).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. من لايحضره الفقيه، الحديث 897 .
2. مراد از مفوّضه، بعضي از شيعياني هستند كه معتقد بوده اند خداوند امور عالم را به علي (عليه السلام) و ساير اهل بيت واگذار كرده است. و اعتقاد اين فرقه باطل است.
3. من لا يحضره الفقيه، الحديث 897 .
4. المبسوط، ج1، ص99.
5. منتهي المطلب، ج4، ص381.
و صاحب كتاب «العروة الوثقي» مي فرمايد:
«وأمّا الشهادةُ لِعَلِيّ (عليه السلام) بالولاية وإمْرَةِ المُؤمِنين فليست جزءاً منهما»(1).
بنابراين، مشهور فقهاي شيعه، شهادت به ولايت علي (عليه السلام) را جزء اذان و اقامه نمي دانند. با اين وجود ذكر شهادت به ولايت علي (عليه السلام) را در اذان به عنوان شعار شيعه(2) و از باب اينكه ولايت از متمّمات رسالت و مقوّمات ايمان است، ممدوح دانسته اند.
2. ذكر جمله «أَشْهد أنّ عليّاً وليُّ الله وأَنّ عَليّاً حجّةُ الله» هيچ خللي به ترتيب اذان و اقامه نمي رساند. و به تعبير ديگر فصل مخلّ نيست. و گواه بر اين مطلب وجدان و عرف است.
از ابويوسف، شاگرد ابوحنيفه اين عبارت نقل شده است:
«لا أري بأساً بأن يقول المؤذّن السلام عليك أيّها الأمير ورحمة الله وبركاته، حيّ علي الصلاة، حيّ علي الفلاح، الصلاة يرحمك الله.(3)»
«اشكالي ندارد مؤذّن (بعد از شهادت به رسالت) بگويد: السلام عليك أيّها الأمير ورحمة الله وبركاته (مراد از امير ظاهراً خليفه وقت بوده است)... .»
وقتي ذكر اين جملات در اذان خللي به ترتيب اذان نمي رساند، چگونه ذكر شهادت به ولايت علي (عليه السلام) فصل مخلّ است؟
3. تشكيك كنندگان در اذان شيعيان، شايسته است به اين نكته توجّه داشته باشند كه اين صورت از اذان و اقامه كه در ميان اهل سنّت مرسوم است، در زمان حضرت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) قرائت نمي شده است، بلكه آنان در اذان و اقامه اي كه سنّت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بوده، تصرّف نموده و تغييراتي داده اند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. العروة الوثقي، ج2، ص412.
2. گفته شده از زماني كه معاويه دستور به لعن و سبّ علي (عليه السلام) بر بالاي منبرها و مأذنه ها داد، شيعه براي جلوگيري از مكتوم شدن ولايت علي (عليه السلام) شهادت به آن را در اذان به عنوان شعار گنجانيد.
3. بدائع الصنائع، ج1، ص148.
اوّلاً: كلمه «حيّ علي خير العمل» جزء اذان و اقامه بوده و امروزه اهل سنّت آن را حذف كرده اند و اين بدعت است و بدعت حرام مي باشد.
ابن ابي شيبه در كتاب «المصنّف» روايت كرده است:
«اِنّ عَليّ بن الحسين كان يُؤذّن، فإذا بلغ حيّ علي الفلاح قال: حيّ علي خير العمل، ويقول: هو الأذان الأوّل. وكان ابن عمر زاد في أذانه: حيّ علي خيرِ العمل.(1)»
«علي بن حسين در اذان، جمله (حيّ علي خير العمل) را ذكر مي كرد و مي فرمود: اين اذاني است كه در صدر اسلام خوانده مي شد. و ابن عمر در اذان، جمله (حيّ علي خير العمل) را ذكر مي كرد.»
و مُتْقي در كتاب «كنز العمّال» مي گويد:
«عَنْ بِلال كانَ بِلال يُؤذّن بالصُبح فيقول: حيّ علي خيرالعمل.(2)»
«از خود بلال روايت شده است كه او در اذان صبح جمله «حيّ علي خير العمل» را ذكر مي كرد.»
ابن حزم در كتاب «المحلّي» مي گويد:
«قد صحّ عن ابن عمر و أبي أمامة بن سهل بن حنيف انّهم كانوا يقولون في أذانهم حيّ علي خير العمل.(3)»
«از ابن عمر و ابوامامة بن سهل بن حنيف با سند صحيح روايت شده است كه آنان در أذان جمله حيّ علي خير العمل را ذكر مي كردند.»
و بيهقي نيز در كتاب «السنن الكبري» روايات گوناگوني با سندهاي معتبر نقل مي كند كه گوياي اين واقعيّت است كه جمله (حيّ علي خير العمل) را بسياري از صحابه و تابعين ـ مانند: ابن عمر و ابوامامه و بلال و امام سجّاد (عليه السلام) ـ در اذان ذكر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. المصنّف (ابن أبي شيبة)، ج1، ص244.
2. كنز العمّال، ج8، ص342.
3. المحلّي، ج3، ص160.
مي كرده اند.
ثانياً: جمله: «الصلاة خير من النوم» را در اذان صبح اضافه كرده اند. در حالي كه يقيناً اين جمله در زمان رسول الله (صلي الله عليه وآله) جزء اذان صبح نبوده است. اگر چه بعضي از علماي اهل سنّت ذكر اين جمله را به جاي (حيّ علي خير العمل) از دستورهاي پيامبر (صلي الله عليه وآله) دانسته اند. ولي اين دروغ است; زيرا مستند آنان روايتي است كه در سند آن بعضي از راويان حذف شده اند، پس اين روايت مرسَل است. علاوه بر آن در سند اين روايت شخصي به نام عبد الرحمن بن سعد وجود دارد كه مجهول مي باشد.
حذف جمله «حَيَّ عَلي خَيرِ العَمل» و اضافه جمله «الصلاةُ خَيرٌ من النّوم» از ابداعات عمر بن خطّاب، خليفه دوم بوده است.
قوشجي در «شرح التجريد» مي گويد:«عمر بالاي منبر رفت و گفت: اي مردم! سه چيز در عهد پيامبر (صلي الله عليه وآله) بود و من آنها را منع و حرام مي كنم، وهر كس را كه مرتكب آنها شود، عقاب مي كنم و آنها عبارتند از: عقد موقّت، متعه حجّ و گفتن حيّ علي خير العمل.»
امام مالك در كتاب «الموطأ» مي گويد:«مؤذّن نزد عمر آمد و اذان صبح گفت، در حالي كه او خواب بود، مؤذّن گفت «الصلاة خير من النوم» يعني: نماز بهتر از خواب است. سپس عمر امر كرد كه اين جمله در اذان صبح گنجانده شود.»
و شوكاني در «نيل الأوطار» به نقل از كتاب «البحر الزخّار» مي گويد: «أَحْدَثَه عُمَر، فقال ابنُه: هذه بِدْعَة(5); جمله «الصلاة خير من النوم» را عمر به اذان اضافه كرد. و پسرش به او گفت: اين بدعت است.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. السنن الكبري (البيهقي)، ج1، ص424.
2. السنن الكبري (البيهقي)، ج1، ص425; مجمع الزوائد، ج1، ص330.
3. شرح التجريد (قوشجي)، ص408.
4. الموطأ، ج1، ص72.
5. نيل الأوطار، ج1، ص192.
ودارقطني نيز در كتاب «السنن» از عمري نقل كرده است كه عمر بن الخطّاب به مؤذّن دستور داد جمله «الصّلاةُ خيرٌ مِنَ النّوم» را پس از جمله «حيَّ علي خَير العمل» بگويد.
در هر حال اگر جمله «الصلاة خير من النوم» را به عنوان جزء اذان صبح ذكر كرده اند، بدعت و حرام است و اگر به عنوان شعار ذكر مي كنند، خصوصيتي در اين شعار ديده نمي شود. به خلاف شعار شهادت به ولايت علي (عليه السلام) كه در حقيقت شعار رسول الله (صلي الله عليه وآله) در روز غدير است كه فرمود: «مَنْ كُنتُ مَولاه فَهذا عَليُّ مَولاه.»
4. در پاسخ از قسمت سوم شبهه عرض مي كنيم: كلمه «وليّ» در لغت، به معناي دوست در مقابل «عدوّ»، به معناي دشمن است(2). و «وليّ الله» به كسي گفته مي شود كه دوست و فرمانبردار خداوند باشد.
در كتاب «المنجد» مي گويد: «المُؤمِنُ وَليُّ الله، أي: مطيع له تعالي.»
و در اصطلاح نيز وليّ الله به كسي گفته مي شود كه با اطاعت تامّ و رعايت تقوا مقرَّب عندالله باشد.
حاكم نيشابوري در كتاب «مستدرك الصحيحين»(4) روايتي را نقل كرده است كه اين مطلب را تأييد مي كند. آن روايت اين است:
«زيد بن أسلم از پدرش روايت كرده است: عمر بن خطّاب به مسجد پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي رفت كه ديد معاذ بن جبل در كنار قبر پيامبر گريه مي كند. عمر به معاذ گفت: سبب گريه تو چيست؟ معاذ گفت: سبب گريه من چيزي است كه از صاحب اين قبر شنيدم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. سنن الدارقطني، ج1، ص243، ح40.
2. الصحاح، ج6، ص2528.
3. المنجد في اللغة، ص919.
4. مستدرك الصحيحين، ج4، ص328.
عمر گفت: چه چيزي از صاحب اين قبر شنيدي؟
معاذ گفت: از او شنيدم كه مي فرمايد: ريا، هر چند كم باشد شرك است، و هر كسي كه با وليّ خدا دشمني كند، آشكارا به جنگ با خداوند برخاسته است، چون خداوند پرهيزگاران پنهان كار را دوست دارد; آنان كه غيبت ظاهري آنان سبب فقدان واقعي آنها نيست و در صورت حضور در مكاني ناخوانده و ناشناخته مي باشند، و قلبهاي آنان چراغ هدايت بشر مي باشد و از هر زمين تاريكي، نمايان مي گردند.»
سپس حاكم نيشابوري مي گويد: «هذا حديثٌ صَحيح الإِسناد.»
در اين روايت زيبا كه به نوعي كنايه به عمر بن الخطّاب و غصب خلافت و گوشه نشين كردن عليّ وليّ الله (عليه السلام) است، جمله «وليّ الله» به معناي پرهيزگار و كسي كه مصباح هدايت بشر است آورده شده است.
و ابن حجر در كتاب «فتح الباري»(1) به نقل از طوفي مي گويد: «لمّا كان وليّ الله من تولّي الله بالطاعة والتقوي تولاّه الله بالحفظ والنّصرة; چون وليّ الله كسي است كه با اطاعت و تقوا به خدا نزديك شده است، خداوند هم او را حفظ و ياري مي كند.»
بنابراين وليّ الله يعني دوست خداوند، فرمانبردار خداوند، نزديك به خداوند.
و شكّي نيست كه بهترين مصداق براي «وليّ الله» پس از پيامبر اسلام، علي بن ابيطالب (عليه السلام) مي باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. فتح الباري، ج11، ص294.
(9 )
استفاده از مُهر در سجده
شبهه
يكي از پرسشهايي كه شيعيان با آن مواجه هستند، اين است كه چرا شما بر مُهر سجده مي كنيد؟ بعضي از دشمنان تشيّع و متعصّبين اهل سنّت مانند وهّابيون شايع كرده اند كه شيعيان به جاي سجده بر خداوند و خضوع در برابر او، بر مهر و بخصوص تربت حسين (عليه السلام) سجده مي كنند; در حاليكه سجده بر غير خداوند شرك است.
و بر همين اساس اگر كسي در مجامع و مساجد اهل سنّت از مُهر استفاده كند، شديداً با او برخورد مي كنند.
پاسخ شبهه
1. هر فرد با انصافي با مراجعه به متون فقهي و حديثي شيعه درمي يابد كه شيعيان همانند ساير مسلمانان فقط براي خداوند سجده مي كنند و در هر نمازي به جز خداوند متعال «مسجود له» آنان نيست. البتّه در فقه شيعه شرط صحّت نماز اين است كه «مسجود عليه» زمين باشد. ودليل بر اين شرط فرمايش پيامبر مكرّم اسلام است كه مي فرمايد: «جُعِلَتْ لِيَ الأرضُ مسجداً وطهوراً»(1) يعني: «براي من زمين ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. صحيح البخاري، ج1، ص113; مسند أحمد بن حنبل، ج1، ص250; سنن الترمذي، ج3، ص56; السنن الكبري (النسائي)، ج1، ص267; كنز العمّّال، ج11، ص407.
محل سجده و تيمّم قرار داده شده است.» يقيناً مراد از «الأرض» خاك است.
بنابر اين در شبهه مذكور ميان تربت (مسجود عليه) و خدا (مسجود له) اشتباه شده است.
و در اينجا بايد از كساني كه اين گونه شبهات را مطرح مي كنند، پرسيد: شما چگونه ادّعاي مسلماني داريد، در حالي كه برادران مسلمان خود (شيعيان) را مشرك مي دانيد؟ مگر خداوند متعال در قرآن كريم نفرموده است: (وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَي إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا)(1)؟
در آيه شريفه مي فرمايد: «به كسي كه اظهار صلح و اسلام مي كند نگوييد تو مؤمن نيستي.» شما چگونه شيعياني را كه همواره در اذانها شهادت به يگانگي خداوند و رسالت پيامبر (صلي الله عليه وآله) را بانگ مي زنند و هميشه قرآني را تلاوت مي كنند كه شما تلاوت مي كنيد و به سوي قبله اي نماز مي خوانند كه شما نماز مي خوانيد، مشرك مي خوانيد؟ آيا نمي دانيد كه ورود مشرك به مكّه حرام است؟
2. روايات گوناگوني از طريق اهل سنّت نقل شده كه دلالت دارند بر اينكه سيره پيامبر (صلي الله عليه وآله) و سنّت آن حضرت سجده بر زمين بوده است.
الف) «روي عن النبيّ (صلي الله عليه وآله) يقول: إذا سَجَدتَ فَمَكِّن جَبْهَتَك وأَنْفكَ من الأرض(2); از پيامبر (صلي الله عليه وآله) روايت شده است: هرگاه سجده كردي، پيشاني و بيني را بر زمين گذار.»
ب) «روي وائل بن حجر، قال: رأيتُ النّبيّ (صلي الله عليه وآله) إذا سَجَد وضع جبهَتَه وأنفَه علي الأرض(3); وائل بن حجر مي گويد: پيامبر (صلي الله عليه وآله) را ديدم كه در هنگام سجده پيشاني و بيني خود را بر زمين مي گذاشت.»
ج)«روي أبوسلمة بن عبدالرحمن عن أبي سعيد الخدري أنه رأي الطين في أنف
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. النساء / 94.
2. أحكام القرآن (الجصّاص)، ج3، ص272; إعانة الطالبين، ج1، ص192; تلخيص الحبير، ج3، ص451.
3. أحكام القرآن (الجصّاص)، ج3، ص272.
رسول الله (صلي الله عليه وآله) وأرنَبَتِه مِن أَثَر السُجود، وكانوا مُطرِوا من اللَّيل(1); ابوسعيد خدري ديد كه بر اثر سجود، گِل روي بيني پيامبر (صلي الله عليه وآله) مانده است; و شب گذشته باران آمده بود.»
د) «روي جابر بن عبدالله الأنصاري، قال: كنت اُصَلّي مع النبيّ (صلي الله عليه وآله) الظهرَ، فَآخذُ قَبضَةً من الحِصي، فَأَجْعَلها في كفّي، ثُمّ أُحَوّلُها إلي الكفّ الآخر، حتّي تَبْرد ثمّ أضَعُها لِجَبيني حتّي أَسْجُدَ عليها مِن شِدّة الحَرّ(2); جابر بن عبدالله انصاري مي گويد: در هنگام ظهر خواستم به همراه پيامبر (صلي الله عليه وآله) نماز بگذارم، يك مشت ريگ برداشته، از اين دست به آن دست كردم تا خنك شد، سپس پيشاني را براي سجده بر آن ريگها گذاشتم، چون حرارت زياد بود.»
هـ ) «روي خباب بن الأرت، قال: «شكونا إلي رسول الله (صلي الله عليه وآله) حَرَّ الرَّمضاء في جِباهِنا واَكُفِّنا فَلم يَشْكينا(3); خباب بن أرت مي گويد: از گرماي سوزان در پيشاني و دستهايمان، از پيامبر (صلي الله عليه وآله) دادخواهي كرديم، آن حضرت به ما توجّهي نكرد.»
سه روايت اوّل صراحت دارد كه بايد پيشاني را بر روي زمين گذاشت.
و روايت چهارم نيز دلالت بر اين مطلب دارد، زيرا اگر سجده بر غير زمين جايز بود، خنك كردن ريگها ضرورتي نداشت، بلكه مي توانست با گذاشتن عمامه و سجده بر آن از گرماي سوزان جلوگيري كند.
و دلالت روايت پنجم هم واضح است. نَوَوي در كتاب «المجموع» مي گويد: «اَسناده جيّدَة»، و سپس مي گويد: «ولو كان الكَشْفْ غير واجب لقيل لهم اُستُروُها، فلمّا لم يقل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. مسند أحمد بن حنبل، ج3، ص94; المصنَّف (الصنعاني)، ج2، ص181; أحكام القرآن، (الجصّاص)، ج3، ص272.
2. مسند أحمد، ج3، ص327; سنن أبي داود (السجستاني)، ج1، ص100; مستدرك الصحيحين، ج1، ص195; السنن الكبري (البيهقي)، ج2، ص105; المصنّف (ابن أبي شيبة)، ج1، ص358، صحيح ابن حبّان، ج6، ص53; كنزل العمّال، ج8، ص37.
3. صحيح مسلم، ج2، ص109; سنن ابن ماجة، ج1، ص222; سنن النسائي، ج1، ص247; السنن الكبري (البيهقي)، ج1، ص438; مجمع الزوائد، ج1، ص306; السنن الكبري، (النسائي)، ج1، ص466; المعجم الكبير، ج4، ص79; كنز العمّال، ج8، ص220.
ذلك لابدّ من كشفها(1); اگر نپوشانيدن پيشاني (حائل نشدن بين پيشاني و زمين) واجب نبود، به آنها گفته مي شد: پيشاني خود را با چيزي بپوشانيد. چون پيامبر (صلي الله عليه وآله) اين را نگفت پس بايد پيشاني را نپوشانيد.»
3. هيچ يك از علماي اهل سنّت و فقهاي سلف، سجده بر زمين و آنچه از زمين مي رويد را باطل نمي دانند، بلكه به اتّفاق آن را افضل مي دانند.
بنابر اين سجده بر زمين و آنچه از زمين مي رويد، هم در نزد فقهاي شيعه و هم نزد فقهاي اهل سنّت صحيح است. پس شيعه بر چيزي سجده مي كند كه همه سجده بر آن را صحيح مي دانند.
4. شكّي نيست كه سجده بر زمين و خاك با مقام عبوديّت و پرستش، تواضع و خضوع در برابر خداوند سازگارتر است. هشام بن حكم از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده است: «سجده بر زمين بهتر است; زيرا تواضع و خضوع در برابر خداوند را بهتر جلوه مي دهد.»(3) بنابر اين عمل شيعيان و پيشاني بر زمين ساييدن بهترين مظهر عبوديّت و پرستش خداوند متعال است.
5. شيعه سجده بر تربت امام حسين (عليه السلام) را در صورتي كه تربت آن حضرت شرايط محلّ سجده را داشته باشد ـ مثلاً پاك باشد ـ جايز مي دانند. بعضي از وهّابيون شايع كرده اند كه شيعيان شرط صحّت نماز را سجده بر تربت امام حسين (عليه السلام) مي دانند.
مؤلّف كتاب «تبديد الظلام» مي نويسد: «شيخ طوسي در «مصباح التهجّد» گفته است: سجده بر تربت امام حسين (عليه السلام) هفت حجاب را مي زدايد و نماز كسي كه بر تربت حسين (عليه السلام) سجده نكند قبول نمي افتد.»
با مراجعه به كتاب «مصباح المتهجّد» دروغ بودن اين نسبت روشن مي شود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. المجموع، ج3، ص483.
2. تفسير القرطبي، ج1، ص347; رسائل وفتاوي ابن تيميّه، ج22، ص170.
3. وسائل الشيعة، ج3، ص608.
4. تبديد الظلام، ص55.
6. در روايات گوناگوني از طُرُق اهل سنّت وارد شده كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بر خمره نماز مي خواند.
خمره به حصير كوچكي به اندازه محلّ سجده از جنس شاخه خرما مي گويند.
عايشه مي گويد: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در هنگام نماز به من مي فرمود: «ناوليني الخمرة من المسجد(3); آن حصيري را كه پيشاني بر آن مي گذارم از مسجد براي من بياور.»
بسيار واضح است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در خانه مي توانست بر روي فرش و پوست نماز بخواند و درخواست خمره اشعار دارد به اينكه بر هر چيزي نمي شود سجده كرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. صحيح البخاري، ج1، ص100; مسند أحمد، ج6، ص377; سنن الدارمي، ج1، ص319; سنن ابن ماجة، ج1، ص328; سنن الترمذي، ج1، ص207; سنن النسائي، ج2، ص57; السنن الكبري (البيهقي)، ج2، ص421; مجمع الزوائد، ج2، ص56 ـ 57.
2. غريب الحديث (ابن سلام)، ج1، ص277; الصحاح، ج2، ص484; النهاية (ابن الأثير)، ج2، ص77; لسان العرب، ج3، ص205; مختار الصحاح، ص154; مجمع البحرين، ج1، ص701.
3. صحيح مسلم، ج1، ص168; مسند أحمد بن حنبل، ج6، ص45; سنن ابن ماجة، ج1، ص207; سنن أبي داود السجستاني، ج1، ص65; سنن الترمذي، ج1، ص90; سنن النسائي، ج1، ص146; السنن الكبري (البيهقي)، ج1، ص186; صحيح ابن حبّان، ج4، ص191.
(10 )
لعن و دشنام به صحابه
شبهه
در اعتراض به شيعيان، گفته مي شود: چرا شما صحابه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را لعن (نفرين) و سبّ (دشنام) مي نماييد؟ در حالي كه صحابه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مورد احترام او بوده، آن حضرت از آنان با القاب و اوصاف ويژه اي تقدير نموده است.
رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرموده است:
«لَعَنَ الله مَن سَبّ أصحابي.(1)»
«خداوند كسي را كه اصحاب مرا دشنام دهد نفرين مي كند.»
و نيز فرموده است:
«اِنّ النّاسَ يَكْثرون وأصحابي يَقِلّون فلا تَسُبُّوا أصحابي، فمَنْ سَبَّهم فَعَليه لَعْنَة الله(2).»
«مردم زياد مي شوند و اصحاب من كم مي شوند، پس اصحابم را دشنام ندهيد، هر كسي آنان را دشنام دهد لعنت خداوند بر او باد.»
و در روايت ديگري فرموده است:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. مجمع الزوائد، ج10، ص21; المعجم الأوسط، ج5، ص94; المعجم الكبير، ج12، ص332; كنز العمّال، ج11، ص53; فيض القدير، ج5، ص350.
2. كنز العمّال، ج11، ص528.
«خداوند مرا به پيامبري برگزيد و براي من اصحابي انتخاب نمود و از ميان آنان وزرا و ياران و خويشاني براي من قرار داد; هر كسي به آنان دشنام دهد، لعنت خدا و ملائكه و همه مردم بر او باد.(1)»
با توجّه به اين احاديث شيعيان حقّ ندارند اصحاب پيامبر (صلي الله عليه وآله) را لعن كنند، و دشنام به صحابه موجب كفر مي گردد چنانكه لعن و نفرين آنها موجب فسق مي شود(2).
پاسخ شبهه
امّا لعن به صحابه
1. اگر منظور اين است كه شيعيان همه اصحاب رسول الله (صلي الله عليه وآله) را لعن و سبّ مي كنند، يقيناً اين يك تهمت بزرگي به شيعيان است; زيرا علي (عليه السلام) يكي از صحابه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) است، ابوذر و مقداد و سلمان و عمّار و... نيز از صحابه رسول الله (صلي الله عليه وآله) هستند و همه آنان از برگزيدگان مكتب اسلام و پيروان حقيقي پيامبر (صلي الله عليه وآله) و مورد احترام ويژه اي نزد شيعيان مي باشند.
و اگر منظور اين است كه شيعيان بعضي از صحابه را لعن و سبّ مي كنند، بايد چند مطلب بررسي شود:
1) آيا لعن و نفرين اين اشخاص واقعيّت دارد؟
2) در صورتي كه واقعيّت دارد، چرا شيعيان آنان را نفرين مي كنند؟
3) آيا لعن اين اشخاص موجب كفر مي شود؟
4) آيا شيعيان اين اشخاص را سبّ مي كنند ودشنام مي دهند؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. مستدرك الصحيحين، ج3، ص632; مجمع الزوائد، ج1، ص17; المعجم الأوسط، ج1، ص144; المعجم الكبير، ج17، ص140; كنز العمّال، ج11، ص528; الكامل (ابن عدي)، ج3، ص239; تاريخ بغداد، ج1، ص224، اسد الغابة، ج3، ص24; البداية والنهاية، ج8، ص148.
2. الصارم المسلول، ص575; إعانة الطالبين، ج4، ص333.
5) آيا دشنام و سبّ اين اشخاص موجب كفر مي شود؟
6) و از همه مهمتر، آيا حكمت لعن درقرآن و روايات دوري از زشتيها نيست؟
پاسخ همه اين امور در ذيل جوابهاي بعدي خواهد آمد.
2. يقيناً القاب و اوصافي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) براي صحابه نقل كرده است و نيز وعده هاي بهشتي كه به آنان داده، درباره كساني صادق است كه تا واپسين لحظات عمر مرتكب عملي نشوند كه موجب سلب آن فضايل گردد، نه درباره كساني كه پس از رحلت پيامبر (صلي الله عليه وآله) به سفارش هاي آن حضرت بي توجّه بودند و منحرف شدند.
3. لعن به صحابه نه موجب فسق مي گردد و نه از گناهان محسوب مي شود، زيرا كلمه «لعن» در صورتي كه از طرف خداوند متعال صادر شود، به معناي طرد و دور ساختن شخص از رحمت الهي و گرفتار نمودن او به عذاب قيامت است، و در صورتي كه از بندگان نسبت به همديگر صادر شود، به معناي درخواست زيان براي شخص و نفرين اوست.
و نيز در روايات پيامبر (صلي الله عليه وآله) بيش از سيصد مورد لعن وارد شده است(6). و اين دليل بر اين است كه لعن به صورت كلّي ومطلق قابل مذمّت نيست.
4. بعضي از صحابه توسّط خود پيامبر (صلي الله عليه وآله) لعن و نفرين شده اند; آنگاه كه جيش اُسامه آماده حركت براي نبرد با كفّار بود و پيامبر (صلي الله عليه وآله) به همه اصحاب دستور پيوستن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. المفردات في غريب القرآن، ص451.
2. خداوند در قرآن 37 بار لعن را با انتساب به خودش و يك بار با انتساب به مردم به كار برده است.
3. هود / 18.
كَفَرُواْ مِن بَنِي إِسْرَائيلَ)(4)، (إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكَافِرِينَ).
4. المائدة / 78.
5. الأحزاب / 64.
6. موسوعة أطراف الحديث النبوي، ص 594 ـ 606.
به جيش اسامه و حضور در اردوگاه لشكر اسلام را صادر كرده بود كساني بودند كه پس از دستور پيامبر (صلي الله عليه وآله) در مدينه ماندند و آن حضرت وقتي متوجّه نرفتن آنان شد فرمود:
«لَعَنَ الله مَنْ تَخَلّف عَنْ جيش اُسامة.(1)»
5. چگونه شيعه را در نفرين و لعن به بعضي صحابه مذمّت مي كنيد، در حالي كه شيعيان با استناد به مآخذ اهل سنّت معتقدند كه بعضي از صحابه به علي و فاطمه(عليهما السلام)ظلم كردند و بذر تفرقه ميان مسلمانان پاشيدند و به آرمانهاي رسول الله (صلي الله عليه وآله) بي اعتنايي نمودند; طوري كه حضرت زهرا (عليها السلام) نيز در نمازها آنان را لعن مي كرد.
در اينجا مناسب است روايتي را كه ابن قتيبه در كتاب «الإمامة والسياسة» درباره وقايع پس از رحلت پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل كرده، مورد توجّه قرار دهيم.
ابن قتيبه دينوري مي نويسد:
«فقال عمر لأبي بكر: اِنْطَلِق بنا إلي فاطِمَة، فأ نّا قَد أغْضَبْناها.
فَانطَلقا جميعاً، فَاستَأذنا علي فاطمة، فَلَم تَأذَنِ لهما، فَأَتَيا عَلِيّاً، فَكلَّماه، فأدخلهما عليها. فلمّا قَعَدا عِنْدَها حَوَّلَتْ وَجْهَها إلي الحائِط، فَسَلّما عليها، فلم تَرُدَّ عليهما السلام.
فَتَكلَّم أبوبكر، فقال: يا حَبيبةَ رسول الله! واللهِ إنَّ قَرابةَ رسُولِ الله اَحَبّ إليّ من قَرابتي، وانّكَ لاََحبّ إليّ مِن عايشَة اِبْنَتَي، ولَوَدَدْتُ يَومَ ماتَ أبُوك أ نّي مَتُّ ولا أبقي بعده، أفتَراني أعْرِفُكِ وأعرِفُ فضلكِ وشرفَك واَمْنَعُكِ حقّكِ وميراثِكِ من رسول الله، إلاّ اَنّي سمعتُ أباك رسول الله (صلي الله عليه وآله) يقول: لا نُوَرِّث، ما تَرَكنا فهو صدقة.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. «خداوند لعنت كند كساني را كه به جيش اسامه نپيوستند.» شواهد التنزيل، ص338; شرح نهج البلاغة، ج6، ص56.
فقالَتْ: أرأيتُكما إن حدّثتُكما حديثاً عن رسول الله (صلي الله عليه وآله) تَعرفانه وتَعمَلان به؟
قالا: نعم.
فقالت: نشدتُكُما اللهَ ألَم تَسْمَعا رسولَ الله (صلي الله عليه وآله) يقول: رضا فاطمة مِن رِضائي، وسَخَطُ فاطِمَة مِن سَخَطي، فَمَن أَحبَّ فاطمة ابنتي فَقَد أحبّني، ومن أرضي فاطمة فَقَدأرضاني، ومن أسخطَ فاطمَة فقد أسخطني؟
قالا: نعم، سمعَناه من رسول الله (صلي الله عليه وآله) .
قالَتْ: فإنّي اُشهدالله وملائكتَه أ نّكما أسخَطتُماني وما أرضَيْتُماني، ولئن لقَيتُ النبيّ لاََشْكُوَنّكُما إليه.
فقال أبوبكر: أنا عائِذً بالله تعالي من سخطِه وسخطِكِ يا فاطمة.
ثُمّ انتحب أبوبكر يَبْكي حتّي كادتْ نفسُه أن تزهَق، وهي تَقُول: والله لأدعُونّ اللهَ عليك في كلِّ صلاة اُصلّيها....»
«عمر به ابوبكر گفت: بيا با هم به نزد فاطمه رويم، زيرا ما او را خشمگين كرديم.
عمر و ابوبكر به نزد فاطمه رفتند و اجازه ورود خواستند. فاطمه به آنها اجازه نداد. به نزد علي آمده، با او در اين زمينه صحبت كردند (تا فاطمه را راضي كند).
علي آنها را نزد فاطمه برد. وقتي وارد خانه شد، روبه روي فاطمه نشستند، فاطمه صورتش را به سمت ديوار كرد.
ابوبكر و عمر به فاطمه سلام كردند، ولي فاطمه جواب سلام آنها را نداد.
ابوبكر به فاطمه گفت: حبيبه رسول الله! به خدا سوگند نزديكان رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در نزد من از نزديكان خودم محبوب تر هستند، و تو در نزد من از عايشه دخترم نيز محبوب تري. روزي كه پدرت از دنيا رفت، آرزو كردم من هم بميرم و پس از او باقي نمانم. آيا تو بر اين باوري كه من فضل وشرف تو را مي دانم ولي حقّ تو را از تو و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. الإمامة والسياسة (ابن قتيبة)، ج1، ص20.
ميراث تو از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را باز مي دارم؟ ولي من از پدرت رسول الله (صلي الله عليه وآله) شنيدم مي فرمايد: آنچه را ما واگذاريم ارث نيست، بلكه صدقه است.
فاطمه فرمود: آيا باور كنم كه اگر حديثي را از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل كنم آن را شناخته و بدان عمل مي كنيد؟
ابوبكر و عمر گفتند: آري.
فاطمه فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم آيا از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نشنيديد كه فرمود: خشنودي فاطمه خشنودي من، و ناراحتي او ناراحتي من است؟ پس هر كس فاطمه را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كس او را خشنود كند مرا خشنود كرده است، و هر كسي فاطمه را اذيّت و ناراحت كند من را اذيّت و ناراحت كرده است؟
ابوبكر و عمر گفتند: آري شنيده ايم.
فاطمه فرمود: خداوند و ملائكه اش را گواه مي گيرم كه شما مرا اذيت و ناراحت كرديد و خشنودم ننموديد و هرگاه پيامبر (صلي الله عليه وآله) را ملاقات نمايم، از شما دو نفر به او شكايت خواهم نمود.
ابوبكر پس از شنيدن اين سخنان گفت: اي فاطمه من از اذيّت كردن رسول الله (صلي الله عليه وآله) و شما به خدا پناه مي برم.
سپس ابوبكر آنقدر گريه كرد كه نزديك بود نفسش بند آيد. و اين در حالي بود كه فاطمه فرمود: به خدا سوگند! در هرنمازي كه بخوانم شما را نفرين خواهم نمود.»
شيعيان به پيروي از خداوند متعال و تبعيّت پيامبر (صلي الله عليه وآله) و دخترش فاطمه (عليها السلام) كه داراي ملكه عصمت هستند، كساني را كه از رسول الله (صلي الله عليه وآله) پيروي نكرده، او را اذيّت كردند، نفرين نموده و مي گويند: «اللّهمّ العن مَنْ ظَلَم مُحَمّداً وآل محمّد»، زيرا در قرآن كريم مي فرمايد:
(إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالاَْخِرَةِ)
«كساني كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) را اذيّت مي كنند، خداوند آنها در دنيا و آخرت نفرين مي كند.»
آيا اذيّت و آزار فاطمه اذيّت و آزار پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيست؟ و آيا اذيّت بالاتر از اينكه به خانه فاطمه (عليها السلام) هجوم بردند و او را تهديد به آتش زدن كردند؟!
آيا اذيّت و آزار علي (عليه السلام) اذيّت و آزار پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيست؟ و آيا اذيّت بالاتر از اين كه علي (عليه السلام) را براي بيعت گرفتن تهديد به قتل كردند؟!
6. پيامبر (صلي الله عليه وآله) در مواردي بعضي از صحابه ـ مانند حكم بن أبي العاص ـ را لعن كرده اند(4) و شجره ملعونه در آيه 60 سوره إسراء، تفسير به حكم بن أبي العاص و فرزندان او شده است.
«از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شنيدم كه مي فرمايد: هر كسي كه علي (عليه السلام) را دشنام دهد مرا دشنام داده است و هر كسي كه مرا دشنام دهد خداوند را دشنام داده است.»
و نيز روايت شده است:
«عن عبدالله بن عبّاس وكان سعيد بن جبير يَقُوده، فمَرَّ علي صُفَة زمزم، فإذاً قوم من أهل الشام يشتمون عليّاً (عليه السلام) . فقال سعيد بن جبير: رُدَّني إِلَيهم، فَوَقَفَ عليهم، فقال: أيُّكم السابّ لله عزّوجلّ؟
فقالوا: سبحانَ الله! ما فينا أحدٌ سَبّ الله.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. الأحزاب / 57.
2. الإمامة والسياسة، ج1، ص19.
3 .همان، ص20.
4. مستدرك الصحيحين، ج4، ص481; الصواعق المحرقة، ج2، ص528; كنزالعمال، ج11، ص357.
5. فتح القدير، ج3، ص240; الدرّ المنثور، ج4، ص191; تفسير روح المعاني، ج15، ص107.
6. مروج الذهب، ج2، ص54.
7. تاريخ الطبري، ج2، ص241; شرح نهج البلاغة، ج20 ص 17-18.
8. جامع بيان العلم وفضله، ج16، ص414.
و همه اين امور گواه بر جواز لعن است.
و شايد حكمت لعن در قرآن و روايات اين باشد كه لعن در حقيقت بيزاري از بديهاست و انسان با تكرار لعن دوري از زشتيها را به خود تلقين مي كند.
و امّا سبّ و دشنام به صحابه
1. در مورد ناسزا گويي به صحابه توسّط شيعيان، مي گوييم: اين تهمتي بيش نيست. شما با مراجعه به كتابهاي شيعه درمي يابيد كه مكرّراً از عمر و ابوبكر و عثمان نام برده شده است، ولي اثري از دشنام به آنان نيست.
2. دشنام به اشخاص زماني موجب كفر مي گردد كه برگشت به دشنامِ خداوند متعال كند.
يقيناً دشنام به پيامبر (صلي الله عليه وآله) دشنام به خداوند است و دشنام به علي (عليه السلام) نيز دشنام به پيامبر (صلي الله عليه وآله) . پس دشنام به علي (عليه السلام) دشنام به خداوند است و موجب كفر مي گردد.
و دليل بر اين مطلب روايتي است كه با سندهاي معتبر از امّ سلمه روايت شده است كه او گفت:
«فإنّي سمعت رسول الله (صلي الله عليه وآله) يقول: من سَبَّ عليّاً فقد سَبَّـني، ومن سبَّـني فقد سَبَّ الله تعالي.(1)»
1. مستدرك الصحيحين، ج3، ص121; مجمع الزوائد، ج9، ص130; السنن الكبري (النسائي)، ج5، ص133; خصائص أمير المؤمنين (النسائي)، ص99; الجامع الصغير، ج2، ص608; كنز العمّال، ج11، ص573 و602; فيض القدير، ج6، ص190; البداية والنهاية، ج7، ص391; فضائل الصحابة، ج2، ص594; تاريخ دمشق، ج30، ص179; الصواعق المحرقة، ج2، ص360.
قال: فأيّكم السابُّ لرسول الله (صلي الله عليه وآله) ؟
قالوا: سبحان الله ما فينا أحدٌ سبّ رسول الله (صلي الله عليه وآله) ؟
قال: فأيّكم السابّ لعليّ بن ابيطالب؟
قالوا: أَمّا هذا فَقَد كان.
قال: فَاَشْهَد عَلي رسولِ الله (صلي الله عليه وآله) سَمعتُه باُذناي ووَعاه قلبي، يقول لعليّ بن أبيطالب: يا عليّ! مَن سبّك فقد سَبَّني ومن سبَّني فقد سبَّ الله ومن سبَّ الله أَكبَّه الله علي مِنْخَريَه في النار.(1)»
«عبدالله بن عبّاس به همراه سعيد بن جبير از كنار زمزم مي گذشتند كه به گروهي از مردم شام برخورد كردند كه علي (عليه السلام) را دشنام مي دادند.
سعيد بن جبير به عبدالله بن عبّاس گفت: پاسخ آنها را به من واگذار.
سعيد بن جبير نزد آنها رفت و گفت: چه كسي از شما جرأت ناسزاگويي به خداوند را دارد؟
گفتند: سبحان الله! در ميان ما هيچ كسي نيست كه خداوند را دشنام داده باشد.
سعيد بن جبير گفت: چه كسي از شما جرأت ناسزاگويي به پيامبر (صلي الله عليه وآله) را دارد؟
گفتند: سبحان الله! هيچ كس در ميان ما رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را دشنام نداده است.
سعيد بن جبير گفت: چه كسي از شما به علي بن ابيطالب ناسزا مي گويد؟
گفتند: ناسزا به علي را انجام داده ايم.
سعيد بن جبير گفت: در نزد رسول الله (صلي الله عليه وآله) حاضر بودم، گوشهاي من از ايشان شنيد و قلب من آن را ضبط نمود كه به علي بن ابيطالب (عليه السلام) فرمود: اي علي! هر كسي كه تو را دشنام دهد، مرا دشنام داده است و هر كسي كه مرا دشنام دهد، خدا را دشنام داده و هر كسي كه خدا را دشنام دهد، پروردگار او را به صورت واژگون در آتش جهنم مي اندازد.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. ينابيع المودّة، ج2، ص278; جواهر المطالب، ج1، ص65، المناقب (الخوارزمي)، ص137.
از اين رو دشنام به علي (عليه السلام) به طور قطع موجب كفر است و فقهاي اهل سنّت نيز به اجماع دشنام دهنده به خداوند و پيامبرش را كافر و مرتد دانسته، قتل او را واجب مي دانند(1). اكنون اين پرسش از اهل سنّت و انديشمندان آنان مطرح مي شود كه چرا از كافر دانستن معاويه امتناع ميورزيد و بلكه او را تمجيد مي كنيد، در حالي كه او دشنام بر علي (صلي الله عليه وآله) را بر منبرها و در خطبه هاي جمعه لازم گردانيد؟ چرا مسلمانان مدينه و ساير شهرهاي اسلامي در برابر معاويه قيام نكرده او را به قتل نرسانيدند؟ مگر به فرمايش رسول خدا (صلي الله عليه وآله) دشنام به علي (عليه السلام) دشنام به پيامبر (صلي الله عليه وآله) و دشنام به پيامبر (صلي الله عليه وآله) دشنام به خدا نبود؟
با اين وجود ابن تيميّه كه چشمان خود را بر روي احاديث پيامبر (صلي الله عليه وآله) بسته و با دلي آكنده از بغض نسبت به علي (عليه السلام) و خاندان او قلم فرسايي نموده و سخن مي گويد، در كتاب «منهاج السنّة» مي نويسد:
«ومن سبّ ابابكر وعمر وعثمان فهو أعظم إثماً ممّن سبّ عليّاً.(2)»
«گناه كسي كه به ابوبكر و عمر و عثمان ناسزا بگويد، بيشتر از گناه كسي است كه علي را دشنام دهد؟!.»
(عليها السلام) در پاسخ از روايت: (صلي الله عليه وسلم)(رحمهما الله)مي گوييم:
اوّلاً: شيعيان به هيچ يك از صحابه دشنام نداده اند، و بلكه دشنام به هيچ انساني گرچه كافر و مشرك باشد را جايز نمي دانند; زيرا خداوند متعال مي فرمايد:
(لاَتَسُبُّواْ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ)
«كساني كه مشرك هستند و غير خدا را مي خوانند (و عبادت مي كنند) مورد سبّ وناسزا قرار ندهيد.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. المحلّي، ج11، ص410 و415; أحكام القرآن(للجصّاص)، ج3، ص85 .
2. منهاج السنّة، ج4، ص468.
3. الأنعام / 108.
بنابر اين ناسزاگويي شيعيان به صحابه، تهمتي است كه دشمنان اسلام براي ايجاد شكاف ميان مسلمانان ترويج كرده اند.
ثانياً: بعيد نيست كه مراد رسول الله (صلي الله عليه وآله) اين باشد كه اگر كسي همه صحابه را دشنام دهد ملعون است.
ثالثاً: خوب است اهل سنّت همين حساسيّت را نسبت به بعضي از رهبران مذهبي خويش اعمال كنند; مثل ابن تيميّه كه تمام كتاب «منهاج السنّة» او را فحش و ناسزاگويي به بزرگان شيعه و مسلمان پر كرده است.
4. چگونه ناسزاگويي به اشخاص عادي ـ غير از رسول الله (صلي الله عليه وآله) يا كسي كه دشنام به او، دشنام به رسول الله (صلي الله عليه وآله) مي شود ـ موجب كفر است، در حالي كه اگر چنين باشد بايد شما ابوبكر را نيز كافر بدانيد. احمد بن حنبل و ديگران در كتابهاي روايي و تفسيري واقعه اي را نقل مي كند كه ثابت مي كند ابوبكر به مسلماني فحش داده است. او مي نويسد:
«سعيد بن أبي سعيد عن أبي هريرة: انّ رَجُلاً شَتَم أبابكر، والنبيّ جالسٌ، فجعل النبيّ يتبسّم، فلمّا أكثر ردّ عليه بعض قوله، فغضب النبيّ (صلي الله عليه وآله) وقام، فلحقه أبوبكر، فقال: يا رسول الله! كان يَشْتِمُني وأنتَ جالس، فلمّا رَدَدْتُ عَليه بعضَ قوله غَضبْتَ وقُمتَ؟!(1)»
«مردي به ابوبكر دشنام داد. پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيز نشسته بود و پس از شنيدن دشنام آن مرد، تبسّم كرد. وقتي دشنام آن مرد زياد شد، ابوبكر بعضي از دشنامهاي او را به خود او برگردانيد، پيامبر (صلي الله عليه وآله) ناراحت شد و حركت كرد. ابوبكر نزد پيامبر (صلي الله عليه وآله) رفت و گفت: يا رسول الله! آن مرد به من دشنام داد در حالي كه شما نشسته بوديد، همين كه من پاسخش را دادم و بعضي از دشنامهاي او را به او برگرداندم، ناراحت شديد و حركت كرديد؟!»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. مسند أحمد بن حنبل، ج2، ص436; السنن الكبري (البيهقي)، ج10، ص236; مجمع الزوائد، ج8، ص189; مسند الشهاب (ابن سلامة)، ج2، ص30; تفسير ابن كثير، ج4، ص129; الدرّ المنثور، ج6، ص11.
اگر دشنام به افراد عادي موجب كفر است، چرا پيامبر اين دو را نهي نكرد، بلكه به حرف اوّلي تبسّم كرد و چون توقّع از ابوبكر نبود، پيامبر ناراحت شد و از مجلس بيرون رفت؟
اگر سبّ به صحابه موجب كفر بود، بايد رسول الله (صلي الله عليه وآله) مردي را كه به ابوبكر سبّ كرد كافر مي شمرد، و اگر آن مرد از صحابه بود بايد ابوبكر را هم كافر مي دانست.
5. شخصي در زمان خلافت ابوبكر به او ناسزا گفت: ابوبرزه اسلمي گفت: اين شخص را به من واگذار تا گردن او را با شمشير بزنم.
ابوبكر گفت: «ليس هذا الاّ لمن شتم النبي (صلي الله عليه وآله) (1); بنشين، فقط ناسزاي به پيامبر (صلي الله عليه وآله) موجب جواز كشتن گوينده آن است.»
ظاهراً مرادش اين است كه اگر كسي به پيامبر (صلي الله عليه وآله) دشنام دهد، مرتد مي شود و بايد به قتل برسد. ولي دشنام به اشخاص ديگر موجب كفر نخواهد شد.
در مجموع شايسته است برادران اهل سنّت ميان لعن و سب تفكيك كنند و متوجّه توطئه دشمنان اسلام براي ايجاد تفرقه ميان مسلمانان باشند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. مستدرك الصحيحين، ج4، ص354 و 355.